تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
عظمت سیاسی و تاریخی بلشویکها در این است که میدانند چگونه آموزههای کمونیستی را با آگاهی جمعی مردم روسیه بهیگانگی برسانند؛ آنها میدانند که چگونه بنیادهای مستحکمی را بنا کنند تا جامعهی کمونیستی تکامل تاریخی خود را آغاز کند. در یک کلام عظمت سیاسی و تاریخی بلشویکها در این است که فرمولبندی مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا را بهیک واقعیت تجربی تبدیل کردند. آنگاه که انقلاب بهعنوان دولت مادیت پیدا میکند و تبدیل بهقدرتی سازمانیافته میشود، دیگر نمیتوان از آن بهعنوان یک حباب توخالی که با لفاظیهایهایش عوامفریبی میکند، یاد کرد.
نوشتهی: آنتونیو گرامشی (https://www.marxists.org/archive/gramsci/1919/06/price-history.htm)
ترجمهی: پویان فرد
ویرایش: محسن لاهوتی
نگاهی گذرا بهمقالهی حاضر[1]:
آنچه در این مقاله بهویژه اهمیت دارد: نگاه زیبا، عمیق و قابل بررسیِ گرامشی بهدیکتاتوری پرولتاریا (بهمثابهی جوهرهی مارکسیسم انقلابی و پرولتاریایی) است. این موضوعی است که این روزها کمتر بهآن پرداخته میشود؛ و کمتر هم مورد بحث و گفتگوی جدی قرار میگیرد. دیکتاتوری پرولتاریا ـدر واقعـ سرانجامِ تاریخ انسان در جوامع طبقاتی است. تاریخی که در وارونگیاش همیشه و همواره اراده و کنش آدمهای متفاوت (از هرجامعه و طبقهای) را در مسیری ناشناخته و طبعاً طبقاتی چنان بههم میآمیخت و بهپیش میبُرد که گویی ارادهای ماورای روابط و مناسبات طبیعیـاجتماعی سرشت بشریت را رقم میزند؛ این وارونگی سرِ پا ایستاده و بهزمین بازگشته تا بهدست انسانها (یعنی: همین کارگرانیکه در حزب پرولتاریایی خویش متشکل شده، انقلاب کرده و در دولت سازمانیافتهاند) راهبری شود و بهپیش بِرَود. بیدلیل نبود که برای تاریخ روال دیگری جز خشم و نفرت اساطیر المپنشین، عصبیتهای قومیـقبیلهای، ارادهی نیروهایی برفراز جهان مادی و بالاخره سلحشوریهای فرازمینیِ قهرمانانی از «سرشت ویژه» متصور نبود. ممکن است حوادثی همانند قیامهای طبقاتی ویا حتی انواع جنگها مسیر تاریخ را بهناگهان دگرگون کرده باشند؛ اما هدف هیچ یک از این وقایع و حوادث (از کنشهای طبقاتی گرفته تا جنگهای غیرطبقاتی) تعیین یا تغییر مسیر تاریخ نبوده است. بهاین معنی که تاریخ علیرغم میل و کنش اشخاص، گروهها و طبقات مختلف، با جذب همه و هرگونه میل و کنش فردی و جمعی و بدون اینکه ارادهی خاصی دربین باشد، مسیر حرکت خودرا ـخودشـ تعیین میکرد. این تعیینکنندگی تاریخ در روند و روال خویش تا آنجایی گسترش داشت که حتی خودش تعیین میکرد که کِی، کجا و چگونه قدرت را از این طبقه بهآن طبقه منتقل کند.
تصویری که گرامشی در این مقاله از تاریخ ارائه میدهد، براساس دادههای مبارزهی طبقاتی در زمانهی خویش و بهویژه براساس دادههای انقلاب اکتبر در روسیه، تصویرِ ضرورت استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست. مبنای پردازش این تصویر نه استنتاجهای عقلیـتاریخی، که اساساً تجربی است. بههمین دلیل استکه گرامشیْ دیکتاتوری پرولتاریا را ازجملهی بزرگترین فتوحات تاریخی ـو بهعبارتیـ فرمانروایی بشر بر تاریخ و برسرنوشت خویش میداند. در درستی این تعریف و تعبیر نمیتوان شک کرد. چراکه جامعهی سوسیالیستی جامعهای است که مدیریت آن در همهی زمینهها توسط شوراهایی برنامهریزی میشود که متشکل از کارگران و زحمتکشان است؛ کارگران و زحمتکشانی که از مبارزهی طبقاتی برآمدهاند، در حزب پرولتاریایی خویش متشکل شدهاند و بهواسطهی انقلاب اجتماعیْ ماشین دولتی سرمایه را درهم شکسته و خود در هیئت یک طبقه در دولت سازمان یافتهاند. بدینترتیب، برنامهی مدیریت اجتماعی پرولتاریای در قدرت (یعنی: پرولتاریایی که با استقرار دیکتاتوری خویش بهنهایت تکامل خود دست یافته و پروسهی نفی را آغاز کرده است) نمیتواند برگرفته از نیازهای تکتک افراد جامعه و حتی برگرفته از نیازهای تک تک افراد بشر، و نیز متضمن رفع این نیازها نباشد.
جامعه سوسیالیستی ـدر واقعـ جامعهای است که در مرحلهی نسبتاً متکامل خویش، برخلاف جامعهی بورژوازی، از قوانین کور و منفعتطلبی حاکم بر بازار و جامعه تبعیت نمیکند و معیار تولید و انگیزهی تولیدْ رابطهی انسان با طبیعت و نیز رابطهی انسانی با انسانهاست؛ و این رابطه، رابطهای است درجهت رفع نیازهای افراد. بهبیان دقیقتر: در جامعهی سوسیالیستی (یعنی: در جامعهای که دیکتاتوری پرولتاریا در آن استقرار یافته) هرکس بهاندازهی کارش از نعمات زندگی بهره میگیرد تا جامعه بهجایی برسد که با لغو کار مزدی و نفی دیکتاتوری پرولتاریا، هرکس هرجور و هرقدر که خواست، کار کند ـ و بههرشکل و بههراندازهای هم که خواست، بهنعمات طبیعی و تولیدی دسترسی داشته باشد.
تصویر دومی که گرامشی از دیکتاتوری پرولتاریا در قالب وقایع مربوط بهانقلاب اکتبر میدهد، در واقع نبرد انسان در برابر ناشناختههای تاریخ است. پرولتاریا بهمثابهی سمبل خِرد و سرانجامِ همهی زیباییهای زمینی در تمام تاریخ بشر تصویر میشود. این نبردی زیبا و درعینحال سهمگین است که انسان بهواسطهی آن، تمام ماورائیتهای تاریخی را بهزمین بازمیگرداند تا خودْ خویشتن باشد.
منهای بررسی دقیق اطلاعاتی که گرامشی در این مقاله از روسیه میدهد، آن چیز که حائز بیشترین اهمیت است، جوهرهی فهم گرامشی از دیکاتوری پرولتاریاست. گرامشی در این مقاله استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را بلاواسطه بهطبقهی کارگری مشروط میکند که در یک حزب (همانند حزب بلشویک؛ البته در تناسب با زمانهی خویش) متشکل شده باشد و بورژوازی را در کنشی تودهای و انقلابی بهزیر کشیده باشد. بنابراین، پرولتاریای بدون حزب پرولتاریایی و بدون تدارک برای انقلاب اجتماعی مهملی بیش نخواهد بود.
بههرروی، از نظر گرامشی دیکتاتوری پرولتاریا بدون یک حزبِ متشکلْ غیرممکن است؛ همچنین که استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بدون مدیریت شوراها بیمعنی است. گرامشی در این رابطه مینویسد: «دولت شوراها در لحظات سرنوشتساز و غیرقابل برگشت (یعنی: لحظاتی که میتواند نقطهای تعیینکننده در تمدن بشری باشد)، نشان داد که نخستین هستهی جامعهی نوین را بنا گذاشته است.... پس تاریخ در روسیه جاری است، و زندگی در روسیه است که جریان دارد؛ و فقط در نظام سیاسی برآمده از شوراهاستکه مسئلهی مرگ و زندگی، جهان را بهپیدا کردن راه حل درگیر میکند».
هرچند گرامشی چنین حکم صریحی را نمیدهد، اما از این مقاله میتوان استنباط کرد که قدرت حزب بلشویک در این بود که میدانست چگونه آموزههای کمونیستی را بهآگاهی جمعی مردم کارگر و زحمتکش روسیه تبدیل کند. منهای اینکه حقیقتاً حزب بلشویک تا چه اندازه در اجرای این اصل موفق بود؛ اما از نظر گرامشی آن حزبی قابل توصیف بهحزب کمونیست و پرولتری استکه بتواند آموزههای نظری «دانش مبارزهی طبقاتی» یا مارکسیسم را بهنهادها و مناسباتی تبدیل کند که در مقابل کنشهای سرمایه، واکنشهای عملی و انقلابی و خودآگاهانه از خود نشان بدهند. در واقع امر، زمانی حزب میتواند دارای قدرت چنین تبدیل و تبادلی باشد که نه تنها در تماس و پراتیک مستقیم، عمیقاً در میان مردم کارگر و زحمتکش ریشه داشته باشد، بلکه درصد بسیار بالایی از کادرهایش (بهویژه در ارگانهای مرکزی) از میان تودههای کارگر برخاسته باشند.
رویدادهای مربوط بهانقلاب اکتبر حاکی از این که تبدیل آموزههای نظری مارکسیسم بهپراتیک تودهای و انقلابی در روسیه زمانی وسعت گرفت و بهمرحلهی جدی و قطعی رسید که شوراها توسط تودههای کارگر برپا گردیدند. از دیگر سو، همین وقایع نشان میدهند که بهجز تشخیص سیاسی نیروهای مختلف و نیز تشخیصِ زمان قیام انقلابی؛ اساس قیامْ بهواسطه، با پشتیانی و حتی توسط نیروهایی بهاجرا درآمد که عمدتاً از شوراها برخاسته بودند. پس، میتوان چنین نیز فکر کرد و نتیجه گرفت که تسخیر قدرت سیاسی بهدست حزب (بهویژه در شرایط هماکنون جاری) امری غیرلازم است. چراکه شوراها بهدست خودِ کارگران برپا میشوند، قدرت عمدهای که میتواند ماشین دولتی را درهم بشکند، نیروهایی هستند که با شوراها پیوند دارند؛ و نیروی اجرایی خودگردانی نیز خودِ کارگرانی هستند که در شوراها متشکل شدهاند.
بههرروی، همانطور که وقایع پس از انقلاب اکتبر نشان دادهاند، تسخیر مستقیم قدرت توسط حزب (حتی اگر این حزب، حزب بلشویک هم باشد) همواره با این احتمال و خطر همراه است که در عمل انحلال تدریحی یا ناگهانی شوراها را درپی داشته باشد. از طرف دیگر، ازآنجاکه نیروی مادی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا شوراهای کارگری است؛ انحلال تدریجی یا ناگهانی شوراها بههردلیلی، معنای دیگری جز این ندارد که بهجای دیکتاتوری نفیشوندهی پرولتاریایی، دیکتاتوری تثبیتشوندهی نخبگان حزبی استقرار یافته است. سرانجامِ این جایگزینیْ بوروکراتیزه شدن و توقف انقلاب استکه بههرصورت نتیجهای جز یک جامعهی طبقاتی «دیگر» نخواهد داشت. چراکه چنین تحولی بهتمرکز قدرت در حزب میانجامد و شوراها در عمل منحل خواهند شد. بنابراین اگر عملکرد حزب از اساس انتقال آگاهی بهتودههای کارگر و مردم است، میتواند (و بهعبارتی: باید) در تمام دوران حیاتش در پرتو خردمندیاش حتیالمکان از قدرت اجرایی کناره بگیرد تا بتواند بهنقش اساسی خویش (یعنی: تبدیل آگاهی نظری بهنهادهای کنشگر و انقلابی) ادامه دهد. اما از طرفی نیز نمیتوان در غالب باور بهبرپایی شورا، سازماندهی حزبی را رد کرد و نقش تعیینگر آن در مسیر انقلاب را نادیده گرفت. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا بدون حزبی همانند حزب بلشویک، البته حزب بلشویکی که کارکردهای آن با فعل و انفعالات تاریخی، اقتصادی و اجتماعی کنونی هماهنگ باشد، غیرممکن خواهد بود.
یکی دیگر از ویژگیهای مقالهی حاضر تأکید درست گرامشی روی جنبهی انترناسیونالیستی مبارزهی طبقاتی و انقلاب پرولتری است. او در این مورد مینویسد:«داشتن متحدین [فراوان] طبیعی است: رفقایی که از سراسر جهان گرد میآیند؛ رفقایی که باید با غرش جنگجویانهی خویش خروش بیوقفه راه بیندازند و راه را برای ورود دوبارهی زندگی بههمهی جهان بازکنند». حقیقت این استکه تحقق قدرت پرولتری (یعنی: استقرار دیکتاتوری پرولتاریا) در هرگوشهای از دنیا بدون یک پیوستار جهانی و بدون همیاری ارگانیک و انقلابی با طبقات کارگر در دیگر کشورها (منهای اینکه این پیوستار از لحاظ تاکتیکی چگونه باشد و طبقات کارگر در کدام کشورها گامهای نخست را بردارند) محکوم بهشکست است.
نگاه انترناسیونالیستی گرامشی (همانند هرآدم حقیقتاً کمونیستی) نه صرفاً تاکتیکی و سیاسی، که از اساسْ استراتژیک است. او ضمن در نظر داشتن کلیت نوع انسان، تحقق نوعیت انسانی را نیز مد نظر قرار میدهد. گرامشی بدون اینکه از واژهها و ترمهای تعریف شدهای استفاده کند، در توصیف «انقلاب اجتماعی» مینویسد: «انقلاب پرولتاریایی جامعه را از اساس دگرگون میکند: این انقلاب جامعه را از یک اندام چند سلولیِ پراکنده بهجامعهای دگرگون میکند که سلولهای بهمپیوسته و ارگانیکاش ریشه در همان جامعهی قبلی دارند. [پروسهی تحولات منجر بهاین] دگرگونیْ جامعه را مقید میکند تا با دولت احساس یگانگی کند؛ زیرا وقوع این انقلاب مستلزم این استکه همهی انسانها بهلحاظ معنوی و تاریخی بهآگاهی دست یافته باشند. بنابراین انقلاب پرولتری، انقلابی اجتماعی است»[تأکید از من است]. گرامشی همین مضمون را در وجه نوعی و انترناسیونالیستیاش چنین بهتصویر میکشد: «انشقاق میان نژاد بشری بیش از این نمیتواند دوام بیاورد. [چراکه] بشریت بهوحدت درونی و بیرونی گرایش دارد؛ این گرایش بهوحدت بهگونهای استکه میخواهد خودرا در یک سیستم همزیستی مسالمتآمیز سازمان بدهد تا امکان بازسازی جهان را فراهم آورد. این نظام سیاسی باید خودرا طوری سازمان بدهد که قادر بهارضای نیازهای همهی بشریت باشد».
آنچه امروزه میتوان (و در واقع: میبایست) بهفورمولبندی انقلابی و زیبای گرامشی افزود، این استکه سازمانیابی کمونیستی کارگران و طبقهی کارگر درعینحال مستلزم رفع نیازهای اصطلاحاً معنوی افراد و گروهایی استکه بهنوعی (مستقیم یا غیرمستقیم) با این پراتیک دشوار و درعینحال شعفانگیز درگیر میشوند. بنابراین، میتوان چنین حکم کرد که برخوردهای صریح، صادقانه و نقاد با تمی از احترام و صمیمیت و مهربانی عنصر لاینفک سازمانیابی کمونیستی است. بهبیان دیگر، برخوردهای سیاسیکارانه، پنهانکاریهای غیرلازم تشکیلاتی، رفتارها و نظرات دوگانه، ترجیح عاطفه بهتعقل و مانند آن ـبههرصورتی که نمایان شوندـ رابطهی رفیقانهی سوسیالیستی را بهتخریب میکشانند. و بالاخره، درجایی که رفاقت سوسیالیستی جاری نباشد، احساس خودبیگانگی بردریافت خودآگاهانهی زندگی تسلط پیدا میکند و انقلاب اجتماعی بهزد و بندهای سیاسی (که ماهیتاً بورژوایی است) فرومیکاهد.
*****
گرامشی همانند همهی اندیشمندان انقلابی فرزند زمان خود بود؛ از اینرو، طبیعی استکه دریافتهایش مُهر و نشانهی امروز را نداشته باشد. در این رابطه ـمنهای توانایی شخصی، باورمندیها، مسئولیتپذیری، استقامت و مانند آنـ بزرگترین تفاوتی که بین ما (بهمثابهی آدمهای این زمانه) و گرامشی وجود دارد، فراز و نشیبی است که انقلاب اکتبر پشت سر گذاشته است. گرامشی اوجگیری و فراز این رویداد سترگ تاریخی را ناظر بود و تئوریزهاش میکرد، و ما شاهد دنیای نابهسامانی هستیم که اگر نابهسامانیاش ناشی از فروپاشی شوروی نباشد (که نیست)، این فروپاشی بهشدت برآن تأثیر گذاشته است. بههرروی، ما نیز زندگی و مبارزهی طبقاتی را (درست همانند گرامشی) از پسِ مشاهدات خود تئوریزه میکنیم و بهمعیارهایی دست یابیم که با تئوریهای گرامشی تفاوتهای بسیاری دارد. براساس ترجمهی انگلیسی مقالهی گرامشی [The price of history] و صرفاً در محدودهی همین مقاله که میتواند حاوی کلیت اندیشه گرامشی نباشد، بهبعضی از این تفاوتها نگاه گذرایی بیندازیم:
1ـ گرامشی مینویسد:«دولت شوروی از یک رستهی پیشروی رهبری (یعنی: حزب کمونیستیِ بلشویک) برخوردار است[leading caste]؛ این رهبری مورد حمایت اقلیتی [minority] استکه آگاهی و منافع حیاتی و دائم کل طبقهی کارگر صنعتی را نمایندگی میکند.این دولت میبایست بهدولت تمامِ مردم روسیه تبدیل میشد؛ و بدینسان با هشیاری، سختکوشی و کار بیوقفهی تبلیغاتی، و نیز با آگاهسازی، آموزش و تعلیم مردان استثنایی [exceptional] در مکتب کمونیسم روسی که با پیگیری و عزم راسخِ حزب کمونیست که مستقیماً و بهروشنی از سوی لنین (این استادِ عالیقدر) رهبری میشد، اعتماد و وفاداری کارگران را بهدست آورد».بدینترتیب، الف) یک ردهی نسبتاً بستهی رهبری وجود دارد؛ ب) این رهبری مورد حمایت یک اقلیت اجتماعی است؛ پ) این اقلیت مناقع کل طبقهی کارگر صنعتی را نمایندگی میکند؛ و بالاخره باید آدمهای نخبهای را تعلیم داد تا آنها (از پس کار بیوقفه و بهرهبری لنین) بتوانند اعتماد و وفاداری طبقهی کارگری را بهدست آوردند که فینفسه کمیت ناچیزی از سکنهی روسیه آن روز را تشکیل میدادند.
اگر افسانهی چراغ جادو واقعیت داشت و گرامشی بهواسطهی این چراغ، آیندهی شوروی را از پیش میدید، در لحظهی نوشتن این مقاله هشدار میداد که احتمال انحراف جنبش از مسیر انقلابیاش بسیار زیاد است. اما ازآنجا که گرامشی پراتیسین بزرگی نیز بود، فقط بهاین هشدار بسنده نمیکرد؛ و بهاحتمال قوی درگیر تدارک حزبی میشد که ضمن داشتن گستردهترین و عمیقترین ارتباط تودهای، و داشتن کادرهای بسیار وسیع کارگری ـدر همهی ردهها و بهویژه در ارگانهای رهبریـ روی این پرنسیپ نیز با جدیت و استدلال هرچه معقولتر تأکید میکرد که حزب پرولتاریایی میبایست تا آنسوی سرحد امکانْ از ایجاد سلسلهمراتب (هم در درون خود و هم در جامعه) پرهیز کند. چراکه اولین بُروزات جامعهی طبقاتی، حتی آنجاکه هنوز منافع اقتصادی بهیک پدیدهی سُلب و تعیینکننده تبدیل نشده بود، همین سلسلهمراتبِ ناشی از تقسیم اجتماعی کار بود. اما صرف نظر از فرضِ وجود چراغ جادو برای گرامشی، ما با در دست داشتن گذشتهی روسیهای که علیرغم دستآوردهای بسیار با ارزشِ جهانیاش نهایتاً بهفروپاشی رسید، چراغ جادویی را در اختیار داریم که میبایست راهگشای آیندهای باشد که احتمال فروپاشی آن بهطرف صفر حرکت کند.
از جزئیات که بگذریم و انتشار جامع آن را بهبعد موکول کنیم، حقیقت این استکه یک حزب که خودرا کمونیست مینامد، هنگامی حقیقتاً بهحزب پرولتاریایی تبدیل میشود که برآیند پراتیک طبقاتی و اجتماعیاش، در وجود کادرهای کارگریِ بالای 70 درصد در دو ارگان بالای آن نمایان شود. نه؛ این یک خواستهی مکانیکی نیست؛ زیرا آن شیوهای از مبارزه و تبادل انقلابی که داشتن رقمی بالای 70 درصد کادرهای کارگری را در ارگانهایی بالای سازمان خود در برنامهی کار داشته باشد، برخلاف شیوهی بلشویکی، اصل را (در عمل) برآن پایهای نمیگذارد که بتوان عبارت «سرشت ویژه» را بدون هرگونه اعتراضی از آن بیرون کشید.
بههرروی، آنجایی که لنین در یادداشتهای موسوم به«واپسین نامهها» از حزب میخواهد که کمیتهی مرکزی را بهصد نفر برسانند؛ و برای تکمیل یک کمیتهی مرکزی 100 نفره از طبقهی کارگر نیرو جذب کنند، همین حرفی را میزند که ما روی آن انگشت میگذاریم. تفاوت در این استکه یک کمیتهی مرکزیِ از «سرشت ویژه» میتواند بهاتفاق آرا نامهی لنین را بهبایگانی بسپارد؛ اما وجودِ عینی و مادیِ یک کمیتهی فرضاً 100 نفرهای که بیش از 70 درصدش دارای خاستکاه و پایگاه کارگری باشند را نمیتوان بهبایگانی سپرد؛ و بعدها مقولهی سادهلوحانه و درعینحال سهمطلبانهای را تحت عنوان انقلابی که بهآن خیانت شد، «اختراع» کرد. نه؛ انقلاب پرولتاریایی تنها هنگامی حقیقتاً پرولتاریایی است که در تداومش خیانتناپذیر باشد.
2ـ گرامشی در اثر شوریدگی ناشی از تصرف قدرت سیاسی توسط بلشویکها، وقایع و نسبتهای جاری در این انقلاب را چنان حماسی تصویر میکند که گویی عمداً بخشهایی از واقعیت را حذف کرده تا بخشهای قابل نقد و بررسی آن را بهمثابهی رساییِ ناب بهتصویر بکشد. ابتدا این عبارت را باهم نگاه کنیم: «این انقلاب بهمردم روسیه سیاستمداران نخبهای [an aristocracy of statesmen] را نشان داد که هیچ ملت دیگری بهخود ندیده است؛ این نخبگان چند هزار نفرند که زندگی خود را وقف مطالعهی (تجربی) علوم سیاسی و اقتصادی کردهاند؛ کسانی که برای چندین دهه در تبعید بوده و سختیها و موانع انقلاب را تجزیهـتحلیل و کالبد شکافی کردهاند؛ کسانی که در مبارزه و دوئلی نابرابر، در مقابل قدرت تزاریسم ایستادند، و توانستند شخصیت خویش را همانند فولاد آبدیده کنند؛ کسانی که در ارتباط با تمامی اشکال تمدن سرمایهدارانه در اروپا، آسیا و آمریکا زندگی کردند، و [اندیشهی] خود را غرق تحولات تاریخ کردند تا بهآگاهی صحیح و دقیق از مسئولیت خود برسند، و [بتوانند در عین رئوفت انسانی] همانند شمشیر سرد و برندهی فاتحان امپراتوریها عمل کنند»[تأکید از من است].
چند هزار نخبهای که زندگی خود در تبعید را وقف مطالعهی تجربی علوم سیاسی و اقتصادی کردند، در مقابل فشار دولتها تسلیم نشدند، در ارتباط با تمامی اشکال تمدن سرمایهدارانه قرار داشتند، و بالاخره در دوئلی نابرابر بهآگاهی صحیح و دقیق از مسئولیت خود رسیدند و خودرا همچون شمشیر سرد و برندهی فاتحان آبدیده نمودند؛ تصویری رمانتیک، قهرمانانه، اساساً نظریـآکادمیک و نخبهگرایانه از حزب بلشویک ارائه میدهد که تودههای کارگر و زحمتکش در عدم حضور خود در این تصویر چارهای جز تابعیت از کلیت آن (که عنصر تعیینکنندهاش نخبگان قهرمان است) ندارند. صرفنظر از اینکه کدام پارامترها در این تصور اغراقآمیزند و کدام پارامترها ـعمداً یا سهواًـ بیان نشدهاند؛ اما برفرض اینکه این تصویر بیان نسبی واقعیت باشد و کلیت آن بربتایند، آنگاه میتوان چنین ابزار نظر کرد که مشروط بهوجود چراغ جادو، بوروکراتیزه شدن انقلاب، پیدایش یک جامعهی طبقاتی «دیگر» و رشد قارچگونهی نخبگانیکه ضمن حاکمیت بر همهی امور جامعه، شباهت چندانی هم با بورژواها و طبقهی صاحبان سرمایه ندارند، از همان سال 1919 قابل پیشبینی بود. بدینترتیب استکه نادیده گرفتن چراغ جادوی واقعیت تاریخی که در مقابل ما قرار دارد، و اساس را براثبات یا نفی مکانیکی همان تجارب و نظریههایی گذاشتن که در عمل بهاینجا رسیدهاند، برای کسانی که فراتر از فریبهای پستمدرنیستی ـحقیقتاًـ خودرا کمونیست میدانند و در نظر و عمل درگیر سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشاناند، در بهترین صورت ممکن نشانهی بارزی از حماقت است. حماقتی که میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
3ـ گرامشی از سازماندهی ارتش مقتدری توسط بلشویکها شوراها حرف میزند که «بهستون فقرات [backbone]دولت پرولتری تبدیل شد»؛ و این دولت «در لحظات سرنوشتساز و غیرقابل برگشت (یعنی: لحظاتی که میتواند نقطهای تعیینکننده در تمدن بشری باشد)، نشان داد که نخستین هستهی جامعهی نوین را بنا گذاشته است». مقایسهی این عبارات با واقعیتِ سلسلهمراتبی و حرفهای ارتش سرخ ـحتی منهای رویدادهای آتی که برای گرامشی قابل تصور نبودـ تنها درصورتی متناقض نیست که پرولتاریا فقط یک سمبل ذهنی باشد. هرچند که پس از انقلاب اکتبر و تهاجمات ارتش سفید بهنیروهای انقلاب، وجود چنین ارتشی برای دفاع از انقلاب ضروری بود؛ اما باز نمیتوان از این ارتش بهعنوان ستون فقرات پرولتاریا نام برد. چراکه «ستون فقرات» دولت پرولتری، همانطور که از نامش پیداست باید خود پرولتاریا باشد که در فقط پیوستار تودهایاش پرولتاریاست. بههرروی، زمانی که ارتش قدرتمندی (مانند ارتش سرخ) بهعنوان ستون فقرات دولت پرولتری عمل میکند، پرولتاریا ـدر واقعیت امرـ چیزی بیش از یک پرچم سمبلیک نیست. بهلحاظ نظری شاید بتوان از ارتش سرخ بهعنوان یکی از بازوهای موثر دولت پرولتری نام برد؛ اما سخن گفتن از چنین ارتشی بهعنوان ستون فقرات دولت پرولتری ـدر عملـ برابر با اضمحلال دیکتاتوری پرولتاریاست.
4ـ گرچه نه چندان جدی؛ اما این عبارت آدم را بهیاد کنگرهی 24 حزب کمونیست شوروی سابق میاندازد: «... این یک ضرورت تاریخی استکه یا دیگر دولتها[ی مهاجم] از میان برداشته شوند ویا اینکه خودشان را [طوری تغییر دهند که] همانند دولت شوروی شوند». فراموش نکنیم که از کنگرهی 24 میتوان بهعنوان کنگرهای یاد کرد که فروپاشی شوروی را در اعلام پایان فاز سوسیالیسم و آعاز فاز کمونیسم، آغاز نمود!؟ بههرروی، اشارهی گرامشی بهنبرد والمی نشاندهندهی این استکه تا قبل از فروپاشی شوروی (و حتی در موارد فوقالعاده زیادی تا همین امروز) تصوری از امکان برگشت تاریخی و سلطهی دوبارهی نظام سرمایهداری وجود نداشت. همین تصور بود که کنگرهی 24 را بهآنجا رساند که چنین تصور کند که بدون توجه بهگرایشات طبقاتیـاجتماعی و بدون توجه بهامکانات اجتماعیـتاریخی باید دست بهتهاجم «کمونیستی» بزند.
تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
The price of history
تاریخ چه چیز دیگری از پرولتاریای روسیه طلب میکند تا فتوحاتش را بهرسمیت بشناسد و مهر دائم برآن بکوبد؟ تا کجا باید خون و قربانی پرداخت تا تاریخ ـاین خودکامهی مطلقالعنانـ ادعای آدمیان در تعیین سرنوشت خویش را بپذیرد؟
دشواریها و مخالفتهایی که انقلاب پرولتری باید برآن فائق آید، نشان میدهد که این دشواریها و مخالفتها بسیار گستردهتر از تمام انقلاباتی است که در گذشته واقع شده است. انقلابات گذشته با این تمایل که فقط شکل مالکیت ملی و خصوصی بر ابزارهای تولید و مبادله را اصلاح کنند، تنها بخش محدودی از انسانها را تحت تأثر قرار میدادند. انقلاب پرولتری، اوج انقلاب [در جامعهی بشری] است: چراکه این انقلاب خواهان لغو مالکیتخصوصی و الغای طبقات است که نه فقط عدهای معدود، بلکه همهی انسانها را دربرمیگیرد. این انقلاب همهی آدمها را بهحرکت درمیآورد تا بهطور آشکار در نبرد شرکت کنند. انقلاب پرولتاریایی جامعه را از اساس دگرگون میکند: این انقلاب جامعه را از یک اندام چند سلولیِ پراکنده بهجامعهای دگرگون میکند که سلولهای بهمپیوسته و ارگانیکاش ریشه در همان جامعهی قبلی دارند. [پروسهی تحولات منجر بهاین] دگرگونیْ جامعه را مقید میکند تا با دولت احساس یگانگی کند؛ زیرا وقوع این انقلاب مستلزم این استکه همهی انسانها بهلحاظ معنوی و تاریخی بهآگاهی دست یافته باشند. بنابراین انقلاب پرولتری، انقلابی اجتماعی است: این انقلاب باید بر مشکلات بیسابقه، عنادها و ستیزهجوییها چیره شود؛ از همینروست که تاریخ برای نتیجهای چنین موفقیتآمیز، بهایی سترگ و سهمگین را میطلبد، همانند همان بهایی که مردم روسیه خود را بهپرداخت آن مقید میدانند.
انقلاب روسیه تا لحظهی حاضر در مقابل تمام ستیزهجوییهای تاریخ بهپیروزی دست یافته است. این انقلاب بهمردم روسیه سیاستمداران نخبهای (an aristocracy of statesmen) را نشان داد که هیچ ملت دیگری بهخود ندیده است؛ این نخبگان چند هزار نفرند که زندگی خود را وقف مطالعهی (تجربی) علوم سیاسی و اقتصادی کردهاند؛ کسانی که برای چندین دهه در تبعید بوده و سختیها و موانع انقلاب را تجزیهـتحلیل و کالبد شکافی کردهاند؛ کسانی که در مبارزه و دوئلی نابرابر، در مقابل قدرت تزاریسم ایستادند، و توانستند شخصیت خویش را همانند فولاد آبدیده کنند؛ کسانی که در ارتباط با تمامی اشکال تمدن سرمایهدارانه در اروپا، آسیا و آمریکا زندگی کردند، و [اندیشهی] خود را غرق تحولات تاریخ کردند تا بهآگاهی صحیح و دقیق از مسئولیت خود برسند، و [بتوانند در عین رئوفت انسانی] همانند شمشیر سرد و برندهی فاتحان امپراتوریها عمل کنند.
کمونیستهای روس عالیترین رستهی رهبری [در دنیای امروز] هستند. بهشهادت همهی کسانی که بهنوعی بهلنین نزدیک بودهاند، او بزرگترین سیاستمدار اروپای معاصر است؛ او با رها کردن شأن و منزلت [از قیود کهنه]، مردم را برمیانگیزاند و بهنظم درآورد؛ او مردی است که مدیریت میکند، و بهواسطهی اندیشهی سترگ خود میتواند برسوخت و سازهای اجتماعی جهان مسلط شود و آنها را در خدمت انقلاب بگیرد؛ او سیاسیون کارآزمودهی بورژوازی را تحت کنترل و نفوذ خود قرار میدهد و آنها را شکست میدهد.
اما آموزهی کمونیستی چیز دیگری است؛ [مستلزم] حزبی است که این آموزهها را تبلیغ کند و نیز طبقهی کارگری که آگاهانه بهآن مادیت بخشد. و مردم پُرشمار روسیه نیز چیز دیگری هستند؛ مردمی درهم شکسته، بیسازمان، غرق در مغاک تیرهی فقر، خشونت و بههمریختگی یک جنگ فجیع، مضمحلکننده و طولانی.
عظمت سیاسی و عمل سترگ و تاریخی بلشویکها دقیقاً در این است که آنها این جثهی عظیمِ فروافتاده را برپا ایستاندند، دوباره (و شاید هم برای اولین بار) بهاین سیلاب یخآلوده و درهمریخته شکلی مشخص و دینامیک دادند. عظمت سیاسی و تاریخی بلشویکها در این است که میدانند چگونه آموزههای کمونیستی را با آگاهی جمعی مردم روسیه بهیگانگی برسانند؛ آنها میدانند که چگونه بنیادهای مستحکمی را بنا کنند تا جامعهی کمونیستی تکامل تاریخی خود را آغاز کند. در یک کلام عظمت سیاسی و تاریخی بلشویکها در این است که فرمولبندی مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا را بهیک واقعیت تجربی تبدیل کردند. آنگاه که انقلاب بهعنوان دولت مادیت پیدا میکند و تبدیل بهقدرتی سازمانیافته میشود، دیگر نمیتوان از آن بهعنوان یک حباب توخالی که با لفاظیهایهایش عوامفریبی میکند، یاد کرد. جامعه [طبقاتی] نمیتواند بدون دولت وجود داشته باشد؛ دولتی که سرچشمه و نهایتِ تمام قوانین و وظایف باشد و موفقیت و تداوم هرفعالیت اجتماعی را نیز تضمین کند. انقلاب پرولتری [ابتدا اثبات و سپس نفی] چنین سرچشمهای است؛ هنگامی که بهیک دولت پرولتری نمونه حیات میبخشد و از قوانینی حفاظت میکند که بنیادهای اساسی خود را بهمثابهی رهایی زندگی و قدرت پرولتاریا توسعه میدهند.
بلشویکها دولت [نوین] را براساس تجربیات تاریخی طبقهی کارگر بینالمللی و دهقانان شکل دادند؛ آنها ارگانیزم پیچیده و انعطافپذیری را سازمان دادند که صمیمیترین نوع زندگی، سنتها و همچنین عمیقترین و دوست داشتنیترین معنویتهای تاریخ اجتماعی بشر اجزای آن را تشکیل میدهند. بلشویکها ضمن اینکه از گذشته بریدند، اما آن را تداوم بخشیدند؛ آنها سنتها را شکستند، اما سنت شورانگیز پرولتاریا، طبقهی کارگر و دهقانان را بنا نهادند و غنا بخشیدند. بلشویکها در همهی این موارد انقلابی بودهاند؛ چراکه آنها گام بهگام سیستم و پرنسیپهای نوینی را برپا نمودند. این گسست [از گذشته] اجتنابناپذیر بود، زیرا جوهرهی تاریخ موجبات آن را فراهم کرده بود؛ و درغیراینصورت، جامعهی روسیه بهورطهی فاجعهی بسیار عظیمی سقوط میکرد. بهاین ترتیب دوئلی دشوار و سهمگین میان تمام ملزومات تاریخی، از ابتداییترین تا پیچیدهترین آنها درگرفت که ترکیبی از همهی آنها لازمهی دولت نوپای پرولتری بود.
دولت نوپا نیاز مبرمی بهحمایت اکثریت مردم استوار و صمیمی روسیه داشت. لازمهی کسب چنین حمایتی این بود که بهمردم نشان داده شود که این دولت نوین، دولت خودشان است؛ دولتی استکه دربردارندهی جان، زندگی، سنتها و ارزشمندترین داراییهای خودِ آنهاست. دولت شوروی از یک رستهی پیشروی رهبری (یعنی: حزب کمونیستیِ بلشویک) برخوردار است؛ این رهبری مورد حمایت اقلیتی استکه آگاهی و منافع حیاتی و دائم کل طبقهی کارگر صنعتی را نمایندگی میکند. این دولت میبایست بهدولت تمامِ مردم روسیه تبدیل میشد؛ و بدینسان با هشیاری، سختکوشی و کار بیوقفهی تبلیغاتی، و نیز با آگاهسازی، آموزش و تعلیم مردان استثنایی (exceptional) در [مکتب] کمونیسم روسی که با پیگیری و عزم راسخِ حزب کمونیست که مستقیماً و بهروشنی از سوی لنین (این استادِ عالیقدر) رهبری میشد، اعتماد و وفاداری کارگران را بهدست آورد. اتحاد جماهیر شوروی نشان داد که شکلی از جامعهی سازمان یافته است که بهواسطهی پایبندیاش بهانعطافپذیری، ماندگار است و میتواند نیازهای چندگانهی دائمی و حیاتیِ اقتصادی و سیاسی تودهی عظیم مردم روسیه را پاسخگو باشد؛ جامعهای که مظهر بیان آمال و امیدهای همهی سرکوبشدگان و مظلومان جهان است.
جنگ طولانی و فلاکتبار میراثی جز فقر، بربریت و هرجومرج باقی نگذاشته بود؛ نهاهای مربوط بهخدمات اجتماعی از هم گسیخته بود؛ جامعهی انسانی تبدیل بهتودهی بیشکل، سرگردان، بیکاره، بیهدف و بیانضباط شده بود؛ و اینها مصالحی بودند که موجبات انحلال و فروپاشی جامعه را فراهم میآوردند. دولت جدید از ترکیب و پیوند دوبارهی ویرانهها و اجزای فرسوده و گردآوری شده از جامعهی کهن سربرآورد: این بازآفرینی یک باور، یک روح تازهی زندگی و یک نیاز بهکار و پیشرفت بود [که اینچنین خلاقانه سربرآورد]. وظیفهای که میتواند افتخار تمام نسلهای [آینده هم] باشد.
[اما] این هنوز کافی نیست. تاریخ تنها بهاین نمونه راضی نمیشود. دشمنان رعبانگیز، بیرحمانه برعلیه دولت جدید صف کشیدهاند. دروغپراکنیْ مردم گرسنه را بهطرف فساد میراند. ارتباط روسیه با خارج ـدر همهی مسیرهای دریاییـ قطع شده و مانع دریافت کمکهای داوطلبانه شده بود؛ روسیه برای تهیه مواد خام و خوراکی از مرزهای اوکراین، رودخانهی دونتز، سیبری و دیگر بازارهای جهان محروم شده بود. از طرف دیگر، باندهای مسلحی خریداری شده بودند که ده هزار کیلومتر از مرزهای روسیه را بهشورش، خیانت، اقدامات تروریستی و خرابکاری تهدید میکردند. تحسین برانگیزترینِ پیروزیها، در اثر عهدشکنی بهطور ناگهانی بهشکست میانجاماند.
اما همهی اینها اهمیتی نداشت. قدرت شوراها در برابر همهی این سختیها مقاومت کرد: این قدرت از هرج و مرجِ فاجعهبار حاکم برجامعه، ارتش مقتدری سازمان داد که بهستون فقرات (backbone)دولت پرولتری تبدیل شد. با وجود فشاری که از سوی نیرویهای متخاصمِ بسیار انبوه بهاین دولت وارد میشد، [اما] بدون اینکه تسلیم شود و یا بدون اینکه لحظهای روند رشد جامعه بهطرف کمونیسم را بهمصالحه بکشاند، توانست توان فکری و نیز انعطافپذیری تاریخاً لازم برای پذیرش ضرورتهای برخاسته از شرایط را در درون خود تشخصیص داده [و بهانکشاف برساند]. دولت شوراها در لحظات سرنوشتساز و غیرقابل برگشت (یعنی: لحظاتی که میتواند نقطهای تعیینکننده در تمدن بشری باشد)، نشان داد که نخستین هستهی جامعهی نوین را بنا گذاشته است.
از آنجایی که دولتهای دیگر نمیتوانند با دولت پرولتری روسیه همزیستی داشته باشند و در نابودی آن نیز ناتواناند، و از آنجایی که ابزارهای قدرتمندی (مانند سرمایه، انحصار اطلاعات، دراختیار داشتن ابزارهای لازم برای تهمت زدن و ایجاد فساد، محاصرهی مسیرهای زمینی و دریایی، تحریم، خرابکاری، خیانتهای بیشرمانه، تهاجم بهحقوق انسانی ـبدون هرگونه اطلاعیـ فشار نظامی با وسایل پیشرفتهتر فنی و غیره) توانایی مقابله با سرنوشت مردم روسیه را ندارند؛ از اینرو، این یک ضرورت تاریخی استکه یا دیگر دولتها[ی مهاجم] از میان برداشته شوند ویا اینکه خودشان را [طوری تغییر دهند که] همانند دولت شوروی شوند.
انشقاق میان نژاد بشری بیش از این نمیتواند دوام بیاورد. [چراکه] بشریت بهوحدت درونی و بیرونی گرایش دارد؛ این گرایش بهوحدت بهگونهای استکه میخواهد خودرا در یک سیستم همزیستی مسالمتآمیز سازمان بدهد تا امکان بازسازی جهان را فراهم آورد. این نظام سیاسی باید خودرا طوری سازمان بدهد که قادر بهارضای نیازهای همهی بشریت باشد. روسیه پس از یک جنگ فاجعهبار ـدر محاصره، بدون کمک و تنها با تکیه بهقدرت خودـ دو سال استکه دوام آورده است؛ دولتهای سرمایهداری، با حمایت همهی دنیا و تشدید استثمار مستعمرهایشان برای بقای خود، همچنان بهتباهی ادامه میدهند، و ویرانی و خرابیها را افزون میکنند.
پس تاریخ در روسیه جاری است، و زندگی در روسیه است که جریان دارد؛ و فقط در نظام سیاسی برآمده از شوراهاستکه مسئلهی مرگ و زندگی، جهان را بهپیدا کردن راه حل درگیر میکند. انقلاب روسیه تاوان انقلاب خود را بهتاریخ پرداخته، تاوانی که با مرگ، فقر، گرسنگی، قربانیهای فراوان و بهواسطهی نافرمانی پرداخت شده است. امروز این دوئل و نبرد تنبهتن بهاوج خود رسیده است: مردم روسیه روی پاهای خود ایستاده و بهقدرت خود تکیه کردهاند، غول مخوف در هیبت لاغر و زاهدانهاش بر موجودات تاریخاً کوتولهای چیره شده استکه با خشمی دیوانهوار بهاو هجوم آوردهاند.
این جامعه چنان خودرا مسلح کرده استکه گویا بهجنگ «والمی»[1] میرود. این جامعه نمیتواند شکست بخورد؛ چراکه بهای سنگینی بهتاریخ پرداخته است. این جامعه باید در مقابل حملهی مزدوران مست، ماجراجویان و راهزنانی مورد دفاع قرار بگیرد که هرکدام میخواهند تکهای از این قلب سرخ و پرتپشاش را بدرند. داشتن متحدین [فراوان] طبیعی است: رفقایی که از سراسر جهان گرد میآیند؛ رفقایی که باید با غرش جنگجویانهی خویش خروش بیوقفه راه بیندازند و راه را برای ورود دوبارهی زندگی بههمهی جهان بازکنند.
پانوشت:
[1] لازم بهتوضیح استکه انتخاب، ترجمه و مقدمهی این مقاله توسط پویان فرد انجام شده است؛ و محسن لاهوتی بهعنوان ویراستار، متنِ ترجمه را (کمی) و متنِ مقدمه را (کمی بیشتر) ویرایش کرده است.
[2] نبرد والمی نخستین پیروزی مهم ارتش انقلابی فرانسه در جنگهای انقلاب فرانسه بود که بهدنبال انقلاب کبیر فرانسه رخ داد. این نبرد در ۲۰ سپتامبر ۱۷۹۲ میلادی اتفاق افتاد؛ زمانی که، ارتش پروس بهرهبری دوک برونسویک کوشید بهپاریس حمله کرد. ژنرالها فرانسیس کلرمان و فرانسیس دو موریه، فرماندهان ارتش فرانسه، در دهکدهی والمی پیشروی پروسیها را متوقف کردند[ویکیپدیای فارسی].
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
مقاله ی مفیدی بود. امید در آینده از نشرات تان مستفید شوم. تشکر