زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
اگر تودههای پرشمار کارگران و زحمتکشان آذربایجان براساس منافع فراگیر طبقاتی خویش متشکل شوند و خواهان ایجاد کشور مستقلی باشند، با تمام توان از ایجاد چنین کشوری حمایت میکنم. چراکه تشکل طبقاتی و مستقل کارگران و زحمتکشان در هرگوشهای از جهان و با هرمیزانی از اتوریته و اقتدار ـعملاًـ گامی انترناسیونالیستی است در اتحاد و رهایی کارگران همهی کشورها.
زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
یکی از دوستان بسیار قدیمی و بسیارعزیز پس از سالها دوری و بیخبری زنگ زد تا از حال و احوال من جویا شود. اما، بعد از یک حال و احوال بسیار مختصر، زبان بهگلایه گشود که چرا در مورد خیزش مردم تُرک و آذری، نسبت بهاجحافات، توهینهای دولتی و ستم ملی براین مردم پیشرو و پیشتاز سکوت کردهاید؟ از جزئیات گذشته، کُنه حرف او این بود که یکی از پارامترهای شاکله و تداومدهندهی بقای دولت جمهوری اسلامی، ستم ملی است؛ و ستم ملیِ وارده بر آذریها (یا بهقول این دوست: ترکهای آذری زبان) نسبت بهدیگر ملیتها شدیدتر و وسیعتر هم هست.
آنچه در این یادداشت میآید، بازگویی بهاصطلاح شُسته و رفتهی همان حرفها و استدلالهایی استکه در مقابل احتجاجات این دوست قدیمی بهزبان آوردم؛ دوستی که زمانی بس قدیم علیرغم خاستگاه و پایگاه مجموعاً خردهبورژواییاش، خودرا کمونیست میدانست و بهعنوان کوشندهی جنبش کارگری در تلاش بود تا وقایع و رویدادهای اجتماعی را با بینشی طبقاتی مورد بررسیقرار دهد و از زاویه طبقهی کارگر بهدنیا نگاه کند. بههرروی، بهمنظور ارائهی یک یادداشت مختصر و مفید، حرفهای این دوست قدیمی را تکرار نمیکنم و جوابهای خودم را نیز بند بند و بهگونهای مینویسم که ضمناً بیانکنندهی توضیحات او نیز باشد. برهمین اساس طبیعی استکه در مورد اتهامات او اینکه در خارج نشستهاید و مفت میخورزید و برای خودتان میچرید، حرف چندانی برای گفتن ندارم. نمیدانم، شاید که او بازهم بهمن زنگ بزند و بازهم از اینکه در خارج مشغول مفتخوری هستم، ملامت بشنوم!؟ پس، بهنکاتی بپردازیم که چند سطر بالاتر وعدهی آن را دادم:
(1)
نمایش تلویزیونی«هتل فتیله» در 15 آبانماه (بهعنوان برنامهای برای کودکان در شبکهی دوم صدا و سیمای جمهوری اسلامی)،یک نوجوان را با لهجهی آذری (یا ترکی) بهتصویر میکشد که با بُرسِ توالت دندانهایش را مسواک میزند. این توهین بههمهی کودکان و نوعیت انسانی است. حتی اگر چنین برنامهایبدون لهجهای خاص، با لهجهی تهرانی ویا با یک لهجهی ابداعی یا جعلی هم ارائه میگردید، بازهم توهین بهشأن آدمی بود، و بهزیان کارگران و زحمتکشان؛ چراکه نتیجهی اینگونه توهینهای سازمانیافته و مستمر چیزی جز انحراف نگاه مردم کارگر و زحمتکش از عمدهترین عواملی نیست که موجبات نابهسامانی زیستی و اجتماعی آنها را فراهم میآورد. اما آنچه «هتل فتیله» ـبهجز توهین و بازدارندگی ارادهی دخالتگرانهی طبقاتیـ بهنمایش گذاشت، لمپنیزمِ بورژوایی واز نوع جهان سومی و ایرانیاش نیز بود. بورژوازی ایرانی اینگونه مسخرهبازیهای مملو از لجن را از بورژوازی بهاصطلاح پیشرفتهی غربی یاد گرفته (و بهعبارت دستتر: از آنها تقلید کرده) است؛ با این تفاوت که در «بازتولیدِ» لمپنیسمِ غربی بعضی از عناصر وجودی خویش (یعنی: استبداد ایرانی) را نیز با آن آمیخته تا «استقلال» فرهنگی و سیاسی خودرا حفظ کرده باشد! بههرحال، اینگونه لجنکاریها در غرب و خصوصاً در ایالات متحدهی آمریکا بهفراوانی «تولید» و «بازتولید» میشود و آدمهایی مانند دوست قدیمی من هم بهعنوان نمونهای از خروار چپهای پروترانسآتلانتیک نه تنها اعتراضی بهآن ندارند، بلکه بهوقت تماشای اینگونه برنامهها از فرط خندهی آمیخته بهحماقت، دل درد هم میگیرند.
(2)
شنیدههای مکرر از افراد گوناگون و کسانی که با مختصات رادیوـتلویزیونِ در ایران سروکار دارند و آشنا هستند، حاکی از این استکه هیچ برنامهای (اعم از رادیویی ویا تلویزیونی) بدون نظارت و کنترل (که قطعاً وزارت اطلاعات و نمایندگان ولایت فقیه بخش تعیینکنندهی آن هستند)، پحش نمیشود. بنابراین، استفاده از لهجهی آذری در نمایش «هتل فتیله»، پخش این برنامهی و تبدیل آن بهیک واکنش ملیـقومی در چند شهر نمیتواند یک مسئلهی صرفاً تصادفی ویا فقط ناشی از سلیقههای شخصی باشد. آنچه حدس و گمانِ پخش عمدی این برنامه را بیشتر تقویت میکند، تجربهی مشابهیاستکه جمهوری اسلامی در مورد «ابداع» زبان سوسکی و استفاده از کلمهی ترکیِ «نَمَنَه» در روزنامهی ایران (در 22 اردیبهشت سال 85) از سر گذرانده است؛ برنامهای که بهاعتراضات داخلی و خارجی منجر گردید. بههرروی، بعید بهنظر میرسد که پخش برنامهی «هتل فتیله»هدف و قصدِ از پیش تعیین شدهای نداشته باشد؛ و بازهم بعید بهنظر میرسد که قصد از پخش این برنامه صرفاً تحقیر آذری زبانها باشد. اما هنوز این سؤال پابرجاست که مسئولان و متصدیان کنترل برنامههای تلویزونی با پخش این برنامه کدام هدف و مقصودی را دنبال میکردند؟
پاسخیکه اغلب قریب بهاتفاق چپهای سابق و غربگرایان پروترانسآتلانتیکِ پروپا قرصِ امروز (درست همانند دوست قدیمی من) بهاین سؤال میدهند، ستم ملی و تحقیر عمدی و برنامهریزی شدهی اقلیتهاست. در مقابل این ادعا باید گفت: اگر پخش برنامههای مشابهی را در مورد دیگر ملیتها (مانند بلوچها، ترکمنها، عربهای خوزستان، کردها و غیره) هم بهطور مکرر مشاهده میکردیم، آنگاه این پاسخ که قصد و انگیزهی تلویزیون دولتی از پخش برنامهی «هتل فتیله» سرکوب و تحقیر آذریهاست، قابل تأمل بود؛ اما چنین مواردی (حداقل در حد و اندازهای که در مورد آذری زبانها دیدهایم)، هنوز واقع نشده است. بنابراین، در رابطه با پحش برنامهی «هتل فتیله»، گرچه قصدِ اِعمال ستم ملی برآذریها بهلحاظ نظری غیرممکن نیست، اما قصد اعمال ستم ملی برآذریها فرضیهای استکه بهجز اعتراضاتی که در این رابطه مشاهده کردیم، شواهد و دلایل کافی برای اثبات آن وجود ندارد.
شاید پارهای (و در واقع: بسیاری) از گروههای اپوزیسیون، صرفِ اعتراض آذریزبانها نسبت بهپخش برنامهی «فتیله» را دلیلی بر خاصهی ستمگری ملی آن بدانند و چنین نیز تبلیغ کنند، (که در واقع چنین هم تبلیغ میکنند)؛ اما این «استدلال» فرض را براین گذاشته است که اولاًـ آذریها بهصرف آذری بودن و براساس آذری بودن (با پرش از تضادهای طبقاتی) متشکل شدهاند[!]؛ دوماًـ ویژگی بارز تشکل آذریها خودآگاهیِ آذری بودن است[!]؛ و سوماًـ در نتیجه: تشکلِ خودآگاه آذریها درصدد رفع وضعیت موجودِ آذری بودن است[!]. بدینترتیب استکه چپهای سابق و غربگرایان پروترانسآتلانتیکِ پروپا قرصِ امروز تمامی آن چیزهایی را که در مورد طبقهی کارگرِ بهلحاظ طبقاتی و کمونیستیِ سازمانیافته و خودآگاه در کلهی خویش انباشتهاند، یکجا و دربست نصیب عصیان آذریها میکنند که در بهترین صورت ممکنِ مفروض نزاعی بین بخشهای مختلف بورژوازی حاکم در جغرافیای سیاسی ایران است. نزاعی که بهواسطهی بقایای تعصبات پیشاسرمایهدارانهی دسپوتیک و بهویژه بهواسطهی سرکوب سیستماتیک جنبش کارگری در حال حاضر، زحمتکشان آذری زبان را بهدنبال خود میکشد تا با فرستادن آنها در مقابل مسلسل قدرت مسلط، امتیازاتی بگیرد که کاربردش استثمار شدیدتر همان تودهای استکه در مقابل مسلسلها و در دفاع از «حق» آذری بودن بهخاک افتادهاند. گرچه حقیقت ـحتیـ از این هم تلختر و زشتتر است؛ اما ابتدا باید روی احتمالاتی متمرکز شویم که بهطور نسبی ما را بهفهم انگیزههایی نزدیک میکند که در پسِ پخش برنامههایی مانند «فتیله» پنهان شدهاند. برای بررسی اینگونه انگیزههای محتمل مقدمتاً میبایست تصویری از چیستی و چگونگی ستم ملی بهطورکلی و نحوهی وجودی آن در جغرافیای سیاسی آن ترسیم کنیم.
(3)
هیچ بحثی در این نیست که ستم ملی و قومی در ایران یک واقعیت انکارناپذیر است؛ همچنانکه انکار این مسئله در بسیاری از کشورهای دنیا و بهویژه در کشورهای موسوم بهکمتر توسعهیافته یا درحال توسعه یک واقعیت انکارناپذیر است. صرف نظر از چیستی و چگونگی ستم ملی و قومی در جوامع پیشاسرمایهدارانه، اما ستم ملی و قومی در جامعهی سرمایهداری تنها درصورتی واقعیت دارد و واقعاً ستم ملی و قومی بهحساب میآید که بهنوعی زمینهساز منفعتی گشوده بهسود باشد و در خدمت انباشت سرمایه قرار بگیرد. منهای بررسی همهی ابعاد و اشکال اِعمال ستم ملی در مورد ملیتها و اقوامی که در چارچوبهی جغرافیایی ایران سکونت دارند؛ اما با تکیه بهپارهای از پدیدههای ناشی از اِعمال ستم ملی، تا اندازهای میتوان عامترین سیماهای آن را مورد بررسی قرار داد. بههرروی، صرفنظر از بررسی اشتراکات و تفاوتهایی که احتمالاً بین «قوم» یا «ملت» وجود دارد، این پدیدهها در کلیت خویش بدینقرارند:
الف) سطح زندگی پایینتر از میانگین استاندارهای زندگی در جغرافیای سیاسی ایران برای تودههای تشکیلدهندهی یک قوم یا ملیت (مثل: زندگی تودهی مردم بلوچ و اعراب ساکن ایران). طبیعی استکه این معیار شامل اربابها، اشراف، صاحبان سرمایه و این قبیل موجودات نمیشود. بنابراین، اگر بهردههای بالایی یک قوم یا ملت نیز ستم ملی یا قومی وارد میشود، نوع این ستم در مورد این ردهها با نوع ستم وارده بهتودههای آن قوم یا ملیت متفاوت است.
ب) حضورِ کمتر در ساختار قدرت سیاسی، مقامات و مسؤلیتهای دولتی و اداری بهنسبت جمعیت یک قوم یا ملت. این حضورِ کمتر در مورد بلوچها و عربهای خوزستان با عبارت «تقریباً هیچ» بیشتر بهواقعیت نزدیک است. این پدیده (یعنی: حضور نسبی کمتر از حد میانگین در ساختار قدرت) که اساساً بهردههای بالایی و میانی یک ملت یا قوم مربوط میشود، در مورد گروهبندیهای پایین همان قوم یا ملت در شکل عرضهی نیرویکار سادهتر، پستتر، سختتر و ارزانتر بهبازار سرمایه خودمینمایاند.
پ) سطح بسیار پایین سرمایهگذاری عمرانی و ارائهی خدمات ناچیز اجتماعی (از بهداشتی گرفته تا آموزشی و فرهنگی و غیره) در آن منطقهای که سکونتگاه تودههای شاکلهی یک قوم یا ملیت است؛ مثل بلوچستان برای مردم بلوچ، کردستان برای مردم کرد، ترکمن صحرا برای ترکمنها و خوزستان برای عربهای ساکن آنجا. گرچه این مورد دربرگیرندهی همهی ردهبندیهای اجتماعی و طبقاتی است؛ اما میزان آسیبهای ناشی از آن بهنسبت جایگاه طبقاتی گروههای مختلف نه تنها یکسان نیست، بلکه بهلحاظ شکل و نحوهی اِعمال نیز متفاوت است. آن بخشهایی از یک ملیت یا قوم که بهنوعی دستشان بهدهانشان میرسد، از این امکان برخوردارند که اینگونه خدمات را در همان محل سکونت خود بخرند و در مواقع لازم نیز بهواسطهی مهاجرت بهشهرهای بزرگ از بهترین امکانات ممکن هم استفاده کنند. اما ردههای طبقاتیِ پایین این اقوام و ملیتها تا زمانیکه هنوز یک حزب کمونیستیـپرولتاریایی مادیت مؤثر ندارد، چارهای جز سوختن و ساختن ندارند.
ت) ایجاد انواع محدودیتها برای مردم بومی در یک منطقهی خاص و سلب هویتِ فرهنگیـدینی و زبانیـقومی از آنها بهخاطر «استفاده» از منابع طبیعی در آن منطقه. ایجاد این محدودیتها علاوه بر پیامدهایی که در بندهای الف)، ب) و پ) برشمردیم، تحقیر فرهنگی و زبانی را نیز در اشکال گوناگون بههمراه دارد. ترویج جوک و بهویژه داستانهای تحقیرکننده که آدمهای کودن و ابله را در قالب یک قوم یا ملیت بهتصویر میکشند (مثلاً در مورد عربهای خوزستان) یکی از ابزاهای تحقیر و نیز سلب هویتِ فرهنگیـدینی و زبانیـقومی است.
ج) بهطورکلی ایجاد هرگونه محدودیت ویا عدمِ تخصیصِ میانگینِ امکاناتِ موجود در یک جغرافیای سیاسی بهمنطقهای که ساکنین آن از نوعی همبستگی قومیـملی و فرهنگیـمذهبی برخوردارند، ستم قومی و ملی بهاین مردم محسوب میشود. نتایج اینگونه ستم ملیـقومی نسبت بهجایگاه طبقاتیِ گروهبندیهای مختلف، متفاوت خواهد بود. برای مثال، مردم مرزنشین در جغرافیای سیاسی ایران که همگی بهقوم یا ملیت خاصی تعلق دارند، چهبسا محدودیتهایی را تحمل میکنند که بسیار سختتر از آن محدودیتهایی است مردم ساکن در منطقهای با غنای طبیعی تحمل میکنند.
(4)
براساس معیارهای کلی بالا، آذریزبانها [اعم از ساکنین استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان؛آذری زبانهای ساکن قزوین، تهران کرج، همدان، مشهد؛ و آذری زبانهایی که بهطور پراکنده در دیگر شهرها ساکناند]، بهجز محدودیت در امر آموزش بهزبان آذری و استفادهی اداری از این زبان، زیر فشار هیچیک از دیگر جنبههای ستم ملی قرار ندارند. چرا؟ برای اینکه بهبرآورد (نه آمارهای دقیق) میتوان چنین ابراز نظر کرد:
ـ بخش قابل توجهی از دانشجوی اندانشگاههای ایران (و ازجمله دانشجویان رشتههای تکنیکی) آذری هستند. چنان مینماید که تعداد دانشجویان دانشگاهها با جمعیت آذریهای ساکن ایران بهنوعی همتراز باشد. این مسئله در مورد آموزگاران دبیرستان و اساتید دانشگاهها نیز بهطور نسبی صادق بهنظر میرسد.
ـ حضور کارگران ماهرِ آذری (بهویژه در میان کارگران پروژهای مانند جوشکار و مونتاژکار و مانند آن) در مقایسه با کارگران دیگر مناطق ایران چشمگیر است. توان فنی و اجرایی کارگران آذری از چنان حدی برخوردار است که در قرارداد بعضی از پروژهها قید میشود که پیمانکار تا چه حد و اندازهای میتواند از کارگران آذری استفاده کند.
ـ فراتر از خردهبورژواها و کسبهی آذری زبان که بسیاری از شهرها و از جمله تهران را تقریباً در اشغال خود دارند، بسیاری از کلان سرمایهداران ایرانی هم آذری زبان بودهاند و آذری نیز هستند. بههرروی، اقتصاد تجاری ایران بدون بازار تبریز و دیگر بازارهای آذربایجان بهسرعت برق ازهم میپاشد.
ـ حضور آذری زبانها در بافت اقتصادی تهران بهگونهای است که اعتصاب یک روزهی آذریها در این عرصه، تهران را فلج میکند. حقیقت این استکه نه تهران بدون آذریها بهلحاظ اقتصادی دوام خواهد داشت و نه آذریها بدون تهران میتوانند وضعیت اقتصادیـتجاری خودرا تداوم ببخشند. بهعبارت دیگر، اگر برای نامگذاری مجدد تهران قرار را برقومیتـملیتیابی بگذاریم؛ در پایان این «تحقیق» میبایست نام تهران را براساس ترکیب (تِه+ران) بهآذریران [آذری+ران] تغییر بدهیم.
ــ از همهی موارد بالا مهمتر اینکه آذریزبانها در ردههای مختلف دولت و نیز در دستگاه اداریِ ایران حضوری پررنگ و چشمگیر دارند. همچنان که نمیتوان انکار کرد که طلاب دینی و آن ترکیبی از جمعیت که در کلیت خویش تحت عنوان آخوند و روحانی و مداح هویت میگیرند، در ارگانهای مختلف ممکلتی از اعتبار و نفوذ ویژهای برخودارند؛ همچنین غیرقابل انکار است که آذریزبانها نیز در میان طلاب دینی و آخوندها، بهجز حضور چشمگیر، از اعتبار و نفوذ چشمگیری هم برخوردارند. از سوی دیگر، برهیچکس پوشیده نیستکه آیتالله علی خامنهای مقتدرترین فرد در همهی دستگاههای دولتی، نظامی و اقتصادی است؛ همینطور برهیچکس هم پوشیده نیستکه زبان کودکی یا مادری آقای خامنهای آذری است. گرچه خامنهای بهواسطهی موقعیت ملیـقومیـزبانی خود بهچنین اقتداری دست نیافته، و خاستگاه اقتدار او بیش از هرچیز بهوضعیت او بهعنوان یک سیاستمدار روحانی ربط پیدا میکند؛ اما همینکه زبان آذری بهعنوان زبان مادری، مانع دستیابی او بهچنین اقتداری نشده، نشاندهندهی این استکه زبان آذری یک مانع جدی بازدارنده برای گسترش نفوذ و اعتبار افراد و گروههای اجتماعی نیست.
(5)
برای بررسی چیستی و چگونگی ستم ملی بهآذری زبانها و نیز نحوهی حل آنْ فرض میکنیم که براثر حادثهای خارقالعاده جمهوری اسلامی همهی قدرت خویش را بهجریانات سرنگونیطلب واگذار کند؛ و گروهها و افراد سرنگونیطلب نیز علیرغم ستیز مداومی که با هم دارند، بدون هیچگونه درگیری با یکدیگر (اعم از مسلحانه و غیرمسلحانه)، از پسِ ایجاد یک «مجمع عمومی»، قدرت را در صلح و صفا از جمهوری اسلامی تحویل گرفتند. حال سؤال این استکه این «مجمع عمومیِ» بهقدرت دستیافته در رابطه با رفع ستم ملی بهآذری زبانها چه اقداماتی را در دستور کار خود میگذارد؟ از آنجا که آذری زبانها بهمثابهی آذری زبان (نه کارگر یا سرمایهدار) بیش از هرمسئلهی اقتصادی و سیاسی ویا اجتماعیِ دیگری، اساساً روی زبان آذری و آموزش بهاین زبان تأکید دارند، و اعتراضات 22 اردیبهشت سال 85 و 15 آبان امسال هم همین را نشان میدهد، طبیعی استکه «مجمع عمومی» تازه بهقدرت رسیده باید آموزش بهزبان آذری و نیز استفادهی اداری از این زبان را در جاهایی که آذری زبانها سکونت دارند، بدون هرگونه وقفهای بهاجرا درآورد. اما چنین چیزی در چارچوبهی جغرافیای سیاسی ایران (یعنی: بدون جدایی از ایران، الحاق بهترکیه یا آذربایجان و بهطورکلی بدون تحقق رؤیای بازگشت بهامپراتوریهای خیالی) اگر شدنی باشد، بلافاصله شدنی نیست؛ و احتمال تحقق ویا عدم تحقق آن در دازمدت معلوم خواهد شد.
اولین مانعی که در اجرای فوری آموزش بهزبان آذری خودمینمایاند، کمبودِ بسیار شدید نویسنده و مؤلفِ مسلط بهزبان آذری است. این کمبود طبیعی است؛ چراکه عدم آموزش بهزبان آذری و نبود کتاب، روزنامه و برنامههای رادیوـتلویزنی بهزبان آذری مانعی در مقابل تولید افراد و گروههایی بوده است که بهاندازهی تدوین کتابهای درسی و غیره بهزبان آذری مسلط باشند. اما کمبود چشمگیر افراد و گروههایی که بهاندازهی تدوین کتابهای درسی و غیره بهزبان آذری مسلط باشند، درعینحال بدین معناستکه زبان آذری (ویا هرزبان دیگری که در چنین وضعیتی قرار داشته باشد) بهآن اندازهای رشد و تکامل نداشته که بتوان فراتر از استفادهی روزمره از آن، در دوایر دولتی و تدوین دورههای آموزشی (از پیشدبستانی تا رشتههای گوناگون فوق دکترا) نیز مورد استفاده قرار بگیرد. بنابراین، آن زمان و نیرویی که باید صَرف تربیت افراد و گروههایی شود که بهاندازهی تدوین کتابهای درسی و آکادمیک و غیره بهزبان آذری مسلط باشند، درعینحال بهمعنای بازتولید و گسترش زبان آذری در حوزههایی است که فرصت رشد و انکشاف در آن را نداشته یا چنین فرصتی را از این زبان گرفتهاند.
مفروضات خود را ادامه میدهیم و فرض میکنیم که پس از انتقال قدرت به«مجمع عمومیِ» برآمده از گروهها و افراد سرنگونیطلب، این فرصت و امکان فیالواقع فراهم شد تا بهنحوی زبان آذری بازتولید شود و انکشاف بیابد. صرفنظر از وجود انشقاقها و آنتاگونیسمِ ناگزیر طبقاتی (که میتواند انکشاف و بازتولید زبان آذری را بهمسئلهای فرعی و غیرعمده تبدیل کند) و همچنین صرفنظر از مشکلِ پیدا کردن گویش استاندارد برای گویشهای مختلف زبان آذری (که این نیز میتواند بهانواع نزاعهای منطقهای تبدیل شود)، انکشاف و بازتولید و آموزش زبان آذری تا آنجایی که پای مردمی در میان استکه ساکن منطقههای آذرینشیناند، بهلحاظ نظریِ صِرف با معضل خاصی روبرو نمیشود؛ اما مشکل از آنجا شروع میشود که اولاًـ کمیت نسبتاً گستردهای از آذری زبانها در شهرهایی زندگی میکنند که آذری زبان نیستند؛ و دوماًـ حتی در همین شهرها نیز درصد جمعیت آذری زبان از محله تا محله متفاوت است. این دو شکل اختلاط جمعیتیْ مسئلهی استفادهی اداری از زبان آذری و نیز آموزش با این زبان را در شهرهای غیرآذری زبان بهیک معضل جدی تبدیل میکند. حل این معضل (چه در مورد شهرهای غیرآذری زبان و چه در مورد محلههای مختلط در این شهرها) بهدو طریق قابل تصور است: یکی اینکه همهی آذری زبانها بهمناطقی مهاجرت کنند که اساساً آذری زبان هستند؛ و دیگر اینکه مردم غیرآذری زبان در شهرهایی که بهاین زبان حرف نمیزنند، بهمحلههای غیرآذری زبان مهاجرت کنند.
آنچه از فرض مسئلهی استفاده از زبان آذری در شهرهای غیرآذری و از «راهحل»های مفروض (یا بهعبارت دقیقتر: از این فانتزیها) میتوان نتیجه گرفت، این استکه اگر زمانی این امکان و فرصت فراهم شود که بتوان زبان آذری را بهزبان اداری تبدیل کرد و در آموزشهای درسی هم از آن استفاده کرد، بازهم بهواسطهی مشکلاتی که این مسئله در مقابل خود دارد[ازجمله بهدلیل مهاجرت آذریها بهشهرهای غیرآذری و تااندازهای عکسِ این مسئله]، نتیجهاش نسبی خواهد بود؛ نسبتیکه بهواسطهی روند تحولات اجتماعیـاقتصادی بازهم نسبیتر (یعنی: کم اهمیتتر) میشود. بههرروی، بدون اینکه بهجزئیات بپردازیم و مسئله را بهتفصیل مورد بررسی قرار دهیم، میتوان چنین ابزار نظر کرد که گذر زمان واقعی (یعنی: میزان تحولات اجتماعیـاقتصادی که در شرایط کنونی با جابهجایی نسبی جمعیتی نیز همراه است)، از میزان اهمیت استفادهی اداری و آموزشی از زبان آذری میکاهد. میزان این کاهش بهماهیت و راستای تحولات اجتماعیـاقتصادی بستگی دارد: کندتر، بههنگامی که ماهیت تحولات بورژوایی است؛ و تندتر بههنگامی که ماهیت تحولات انقلابی است و نهایتاً سمت و سوی سوسیالیستی دارد.
(6)
یک مقایسهی ساده بین جنبش رفع ستم ملی در مورد آذریها (که عمدتاً جنبهی ممنوعیت و محدودیت استفاده از زبان آذری دارد) با جنبش طبقاتی کارگران (که عمدتاً بهفروش نیرویکار در محدودهی قیمت واقعی آن برمیگردد، بهملیت یا قومیت خاصی محدود نیست و از این امکان نیز برخوردار استکه بهفرارفتهای انقلابی دست یابد) نشان میدهد که گذر زمان واقعی این دو جنبش را بهدو جهت متنافر میراند. بدینترتیب که هرچه زمان واقعی بیشتر میگذر، جنبش نخست (یعنی: جنبش رفع ستم ملی در مورد آذریها و آذری زبانها) امکان گسترش مثبت خویش و نیز احتمال فرارفتهای اجتماعیـتاریخی خودرا از دست میدهد؛ اما جنبش دوم (یعنی: جنبش طبقاتی کارگران) با گذر زمانْ امکان گسترش مثبت اجتماعی وسیعتری پیدا میکند و احتمال فرارفتهای اجتماعیـتاریخیاش نیز افزایش مییابد. صرفنظر از تحلیل همهی جنبههای این مقایسه (که با یک جستجوی اینرنتی میتوان بهبسیاری از عناصر و اجزای آن دست یافت)، اما تفاوت آنها بهلحاظ چشمانداز و جهانبینی در این استکه یکی (جنبش رفع ستم ملی در مورد آذریها و آذری زبانها) نگاهش بهاحیای گذشتهی فاقد ماهیتی استکه کشمکشهای سیاسی منطقهای و جهانی ذهناً بهآن ماهیت میبخشد؛ و دیگری (یعنی: جنبش طبقاتی کارگران) نگاهش بهموجودیت وضعیت اقتصادیـسیاسیـاجتماعی ضد انسانی حاضر است که رهاییِ خود و بشریت را در نفی و رفع آن میبیند.
بهبیان دیگر، جنبش رفع ستم ملی در رابطه با آذریها و آذری زبانها نه تنها درصدد تثبیت وضعیت اقتصادیـسیاسی فیالحال موجود و ازجمله ادامهی استثمار کار توسط سرمایه است، بلکه خواهان بازگشت بهعظمت از دست رفتهای است که هم از تاریخ ایران و هم از تاریخ امپراتوری عثمانی ذهناً بهعاریت گرفته است؛ درصورتیکه جنبش طبقاتی کارگران نه تنها درصدد نفی و رفع وضعیت اقتصادیـسیاسیـاجتماعی کنونی است، بلکه این نفی و رفع را در تحقق موقعیتی میطلبد که درعینحال فاقد هرگونهای از ستم ملی، قومی و مانند آن نیز باشد. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفت که جنبش رفع ستم ملی در مورد آذریها و آذری زبانها تنها درصورتی گذشتهگرا و ارتجاعی نخواهد بود که خود را با جنبش طبقاتی کارگران همگام و همراستا تعریف کند و براساس همین تعریف نیز دست بهاقدامات عملیِ همگام و همراستا بزند. اما آنچه در پارهای از شهرهای ایران در 15 آبان اتفاق افتاد نه تنها هیچگونه همسویی و همراستایی با جنبش فراملیـفراقومیـسراسری کارگران نداشت، بلکه با طرح شعاری «زبان فارس زبان سگ است» ـعملاٌ بین خود و کارگران غیرآذری زبان که اصطلاحاً و بهغلط «فارس» نامیده میشوند، نیز خط کشیده است. پس، جنبش رفع ستم ملی آذریها و آذری زبانها در مختصات فیالحال موجود خویش عملاً و نظراً ارتجاعی است؛ و یکی از وظایف کمونیستهای پرولتاریایی ـدر راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگرـ افشای خاصهها و کارکردهای فراطبقاتی و ضدکمونیستی این جنبش ارتجاعی است.
شکی در این نیستکه آنچه بخش قابل توجهی از کلیت مردم آذری و آذری زبان را بهخیابان میکشانَد، منهای تحریکات دولتی و غیردولتی (که در ادامه اشاراتی بهآن خواهیم داشت) مسئلهی استثمار کار توسط سرمایه، وضعیت سختتر شوندهی گذران زندگی، تحقیر برخاسته از آن و سیاستهایی استکه نتیجهای جز این نداشته و جز این نیز نخواهند داشت. اما نباید فراموش کرد که همواره این امکان وجود دارد که انگیزههای طبقاتی و مثبت فردیِ افراد حاضر در یک کنش اجتماعی با عناصر و روشها و تدابیری بیامیزد که نه تنها زایلکنندهی آن انگیزههاست، بلکه برضد آن انگیزهها نیز سامان میگیرد. آنچه مردم بسیاری از شهرهای اروپا را در اوت 1914 بهخیابان کشاند تا با شادی و پایکوبی از شروع جنگ استقبال کنند، همانی نبود که بورژواهای اروپایی، سیاستمداران و ژنرالهای طرفین تخاصم خواهان آن بودند. بههرروی، آنچه بهیک جنبش یا واکنش اجتماعی هویت و معنا میبخشد، صِرف حضور طبقاتی کارگران و زحمتکشان نیست؛ زیرا همانطورکه بارها مشاهده کردهایم، این حضور در سامانی که بورژوازی بهآن میدهد، حتی میتواند برضد همان کارگران و زحمتکشانی باشد که در آن جنبش یا واکنش اجتماعی حضور یافتهاند. حضور کارگران و زحمتکشان در یک جنبش ویا کنش اجتماعی تنها درصورتی مثبت، پیشرو ویا انقلابی است که مضمون سیاسی آن بهصراحت طبقاتی و کارگری باشد و تودههای کارگر و زحمتکش هرچه بیشتر در راهبری و مدیریت آن نقش بیافرینند.
واقعیت این استکه بورژوازی بهواسطهی سلطهی ایدئولوژیک و اطلاعاتی خود همواره از این امکان برخودار بوده استکه از برانگیختگی تودههای کارگر و زحمتکش بهنفع خویش و بهزیان همان تودههای کارگر و زحمتکش استفاده کند و چالهی مرگ حقطلبی و برابرخواهی آنها را بهدست خود آنها بِکَند. همچنانکه طی چند سال گذشته در آمریکا و بهویژه در خاورمیانه مشاهده کردهایم، این مسئله در شرایط کنونی بهچنان حد و شدتی رسیده استکه تنها بهآن جنبشهایی میتوان اعتماد کرد که نه تنها بهلحاظ سیاسیو چشمانداز تاریخی از صراحت طبقاتی برخوردار باشند، بلکه رهبری ایدئولوژیک و سازمانی آن فراتر از صراحت سیاسیـطبقاتیـتاریخی حتیالامکان در دست نمایندگان انتخابی و قابل عزل همان مردمی باشد که در آن جنبش یا واکنش اجتماعی حضور دارند. واکنش آذری زبانها در 15 آبان برقآسا، تحریک شده و بدون هرگونه صراحت سیاسی و طبقاتی زبانه کشید و بهسرعت هم خاموشی گرفت. تاریخ شاهد آن استکه جنبشهای طبقاتی و کارگری همواره پردامنهتر و پردوامتر از اینگونه شعله کشیدنها و بهخاموشی گراییدنهاست.
(7)
شکی در این نیست که در ایران ستم ملی در نسبتهای مختلف و با درجات متفاوتی از شدتْ وجود دارد؛ و عامل تعیینکنندهی آن نیز بهجز نفس وجودی نظام سرمایهداری، عمدهترین ویژگی بورژوازی حاکم برایران (یعنی: خاصهی توسعه نیافتگی آن) است که جمهوری اسلامی بهمثابه مرکز، فاهمه و پاسدار آن عمل میکند. از طرف دیگر، شکی هم در این نیست که بورژوازی در ایران و امثالهم بهلحاظ تاریخی و نیز در تقسیمات جهانی فاقد آن امکان و فرصت رشدی استکه بتواند بهلحاظ اقتصادیـتکنولوژیک خودرا بهپای کشورهای اروپاییـآمریکایی برساند. گذشته از همهی اینها، در این نیز نمیتوان شک کرد که ستم ملی، میزان سرمایهگذاری عمرانی و رشد متفاوتِ شهرها و نواحی مختلفِ یک کشور معین، نژادگرایی، تفاوت دستمزد و حقوق بین کارگران و کارکنان زن و مرد، استفاده از کار کودکان یا نوجوانان و دیگر انواع «ستم» که چهرهی طبقاتی پوشیدهای دارند، از ویژگیهای نظام سرمایهداری است؛ و با درجات متفاوتی از شدت، در همهی کشورهای فیالحال موجود جهان وجود دارند.
این واقعیت را بدون استفاده از تحلیلهای پیچیده، حتی بهواسطهی مشاهده هم میتوان دریافت. نیمنگاهی بهایالات متحدهی آمریکا بهعنوان پیشرفتهترین کشور سرمایهداری جهان مؤید این واقعیت است. اینگونه ستمها را ـگرچه با درجات متفاوت و بعضاً غیرقابل مقایسه با ایران یا بنگلادشـ در اروپا و حتی در آلمان، هلند و انگلیس هم میتوان مشاهده کرد. بسیاری از سوپرمارکتها در هلند از کار نوجوانهایی استفاده میکنند که 16 سال تمام دارند و اغلب از خانوادههایی میآیند که مجموعاً کمدرآمد محسوب میشوند. گرچه این کار عنوان کارآموزی دارد و اغلب پاره وقت است؛ اما ضمن اینکه بهلحاظ شدت و سختیِ کار هیچ تفاوتی با کار کارگران بزرگسال ندارد، دستمزدی که بهآن پرداخت میشود، کمتر از نصف حداقل حقوق قانونی است. این امر بهانحای گوناگون و با درجات متفاوتی از شدت در اغلب قریب بههمهی کشورهای اروپایی نیز اِعمال میشود.
از برخورد جنایتکارانه پلیس آمریکا با سیاهپوستان و مکزیکیها که بگذریم؛ و نیز توجهی بهدستجات درحال رشدِ فاشیستی در اغلب کشورهای اروپا نکنیم؛ اما راسیسم و تبعیض اقتصادی و فرهنگی در کشور هلند (که قدیمیترین کشوری استکه بورژواها در آن بهقدرت رسیدند و خودرا پیرو فرهنگ چندملیتی نیز میدانند)، گرچه نه بهاندازهی کشورهای کمتر توسعهیافتهای مثل ایران یا بنگلاش، اما بههرصورت بیداد میکند. هلندیها نه تنها برای ترکها و مراکشیهای ساکن هلند جوک درست میکنند، بلکه از قدیمالایام بلژیکی را خر میدانستند و جوکهای فراوانی هم برای آنها ساختهاند. قابل توجه اینکه: جوکسازی هلندیها از بلژیک فراتر میرود تا گریبان آلمان و آلمانیها را نیزبگیرد که نه تنها زیر ستم ملی هلندیها نیستند، بلکه از بسیاری جهات از هلندیها هم پیشرفتهتر بهحساب میآیند. گرچه جوکسازی هلندیها برای بلژیکیها و خصوصاً در رابطه با آلمانیها بیش از هرچیز ریشهی تاریخی دارد؛ اما ستم و تحقیر ملی، درست همانند دیگر انواع ستم و تحقیر، بهمثابهی خاصهی لاینفک نظام سرمایهداری، بسته بهمیزان پیشرفت و تکامل نظام سرمایهداری در کشورهای مختلف، کم و زیاد دارد، اما تا این نظام برقرار است، ناپدید نمیشود.
بهلحاظ تئوریک و تعقل تاریخی، تنها انقلاب اجتماعی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست که میتواند با الغای رابطهی خرید و فروش نیرویکار، انواع گوناگون ستم را نیز ملغی کند.اما از آنجاکه استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بدون گذرگاه سازمانیابی طبقاتی، انقلابی و نسبتاً سراسری کارگران بهرؤیایی دستنیافتنی تبدیل میشود؛ برهمین اساس، مبارزه برای رفع ستم ملی در ایران را، درست همانند سازمانیابی پرولتاریایی طبقهی کارگر، از هماینک باید آغاز کرد. این آغاز دارای دو وجه بههم پیوستهی تاکتیکی و استراتژیک است. در وجه مبارزهی تاکتیکی که جنبهی مدنی داردباید روی کسب امتیازات بیشتر و نیز افرایش تصاعدی بودجههای عمرانی و خدماتی برای آن ملیتهایی(مثل بلوچها، عربهای خوزستان و تااندازهای هم کردها) پافشاری کرد که بیشترین فشار ناشی از این ستم را تحمل میکنند؛ و بهلحاظ استراتژیک نیز باید روی آن گرهگاههایی متمرکز شد که ستم ملی درعینحال ستم طبقاتی است.
درصد بسیار بالایی از افغانستانیهای ساکن ایران از طریق فروش نیرویکار خود و در شرایط بسیار سختی گذران میکنند. اغلب این افغانستانیها (که در واقع، باید ایرانیهای افغانستانیتبار بهحساب بیایند) نه تنها در ایران زیر فشار بسیار شدید دولتی و غیردولتی قرار دارند، بلکه در افغانستان هم بهدلیل وضعیت ملیـقومیِ «هزاره»ای خویش زیر سرکوب و فشار دولتی و غیردولتی قرار داشتهاند. بنابراین، افغانستانیهای مقیم ایران (یا ایرانیتبارهای افغانستانی) ضمن اینکه بهدلیل گذران کارگری بیشترین همسویی را با کارگران ایرانیتبار دارند، درعینحال بیشترین فشار ناشی از ستم ملی و قومی را در افغانستان تحمل کرده و اکنون در ایران نیز تحمل میکنند. کار کمونیستی و طبقاتی ـدر بستر ایجاد اعتماد و حمایت متقابلـ با این بخش از جمعیت کارگری ایران و در عینحال مردم تحت ستم ملیـقومی، منهای پیشرفت بسیار کند اولیه خویش؛ اما آنجاکه بهطور نسبی بهبار بنشیند، بهسرمشق آموزنده و درعینحال سازماندهندهای برای سازمانیابی کارگران و زحمتکشانِ دیگر اقوام و ملیتها تحت ستم ایرانیتبار (و چهبسا اقوام و ملیتهای مقیم خاورمیانه) تبدیل خواهد شد.
بههرروی، افغانستانیهای مقیم ایران ضمن اینکه بهلحاظ خاستگاه جغرافیایی از دیگر ملیتها و اقوام ایرانی فاصله دارند، اما بهلحاظ پایگاه و احتمال جهتگیری طبقاتی بیشترین همراستایی را با تودههای فروشندهی نیرویکارِ ایرانیتبار دارا میباشند. دقیقاً بهدلیل همین خاصهی طبقاتی و درعینحال ملیـقومی استکه اپوزیسیون سرنگونیطلب ایرانی (یعنی: چپهای سابق و غربگرایان پروترانسآتلانتیکِ پروپا قرصِ امروز) روی طبلِ ستم ملی آذریها میکوبند که نه تنها اساساً فراطبقاتی است و مابهازای واقعی آن ته رنگ روبهاضمحلالی از ستم ملی را داراست، بلکه تحت تأثیر تبلیغات عظمتطلبانهی دولت ترکیه، سلفیهای عربستان و ستیز جناحبندیهای جمهوری اسلامی نیز قرار دارند. آنچه در اینگونه جانبداریها نمایانترین است: غربگرایی، فراطبقاتیگرایی و رؤیای دستیابی بهتکههای ناچیز قدرت دولتی بههرشکل و بههرقیمتی است.
(8)
درصد بسیار بالایی از افراد و گروههای اپوزیسیون ایرانی در رابطه با تظاهرات ناشی از مسئلهی «هتل فتیله» ـدر نوسانی بین بیان صریح و دوپهلوگوییـ روی این مسئله متمرکز شدهاند که دولت جمهوری اسلامی عمداً دشمنیهای ملی و قومی را دامن میزند. ماهیت سیاسی و طبقاتی دولت جمهوری اسلامی هرچه باشد، و حتی اگر میزان جنایتآفرینی این دولت تا آنسوی کهکشان هم گسترش پیدا کند، بازهم یک مسئله روشن است: این یک دولت بورژوایی است و ادامهی حیاتش در گرو انباشت سرمایه در مقایسه با انباشت در دیگر کشورهاست. ازطرف دیگر، یکی از برگهای برندهی فیالحال جمهوری اسلامی، در برابر دیگر دولتها در خاورمیانه، وضعیت نسبتاً آرام ایران است. بنابراین، احتمال اینکه دولت در کلیت خویش درصدد این باشد که عمداً دشمنیهای ملی و قومی را دامن بزند، نه تنها بعید است، بلکه تنها از دولتِ دیوانگان برمیآید که هرگز وجود خارج از ذهن نداشته است. با همهی این احوال، میتوان چنین نیز برآورد کرد که اگر پارهای از عناصر حکومتی روی مسئلهی «هتل فتیله» انگشت نمیگذاشتند، وقایع بهگونهای دیگر و چهبسا بهگونهی بسیار آرامتری شکل میگرفت. در این رابطه نگاهی بهوقایع بیندازیم:
در رابطه با مسئلهی «هتل فتیله» اولین و تندترین واکنش را کمالالدین پیرمؤذن (نماینده اردبیل) انجام داد، او بلافاصله پس از پخش این برنامه در صفحهی اینستاگرام خود نوشت: «بدینوسیله توهین اشکار رسانه ملی اقتدارگرا، خودحق پندار، خودپسند دربرنامه دیروز فیتیله به ترک زبان های مکرم را محکوم می کنم و به عنوان نماینده اذری زبان کشوربزرگ ایران اسلامی اشعار می دارم تا تحقیق و تفحص از صدا وسیما و ارجاع پرونده به قوه قضاییه باهمکاری دوستان این توهین علنی نابخردان راپی گیری خواهم کرد». در پی حرفهای پیر مؤذن بسیاری از سایتهای خبری متعلق بهمناطق آذرینشین در ایران این بحث را ادامه و آن را بازتاب دادند. پس از این، نمایندگان دیگری نیز دست بهاعتراضهای مختلف زدند که در این میان گفتههای نادر قاضی پور (نماینده ارومیه)، که با درخواست عذرخواهی رسمی صدا و سیما خطاب بهمحمد سرافراز گفته بود: «مطمئن باش بهعنوان نماینده ملت فیتیلهات را پایین میکشم تا اینکه صدا و سیما رسماً از ملت غیور آذربایجان عذرخواهی نماید».این ابراز وجود از همهی دیگر ابراز وجودها بیشتر معروف شد.
البته پیش از این جریان محمد سرافراز رئیس صدا و سیما، اصغر پورمحمدی معاونت سیما بهنمایندگی از سازمان صدا و سیما در این باره عذرخواهی کرده بود. پیش از آن هم فیتلهایها، تهیهکننده و کارگردان آن نیز از مردم بارها معذرت خواهی کردند. اما ماجرا بهاین جا ختم نشد. حتی هنرمندان نیز در این میان ساکت نماندند و چهرههای بسیاری مثل بهنوش بختیاری، پرویز پرستویی، یدالله صمدی، شیلا خداداد و... بهنمایندگی از فیتلهایها عذرخواهی و از آنها حمایت کردند. حتی مهراب قاسمخانی در صفحهی خود کمپین با من شوخی کنید را راه انداخت که در نرمافزارهای پیامرسان مثل تلگرام نیز کانالی را بهخود اختصاص داد.
از طرف دیگر، محمد میرکیانی نویسنده کودک و مجید قناد ازجمله فعالان عرصه کودک بودند که نسبت بهاین موضوع موضع صریح گرفتند. میرکیانی گفت عذرخواهی و توبیخ از سوی صدا و سیما شجاعانه بوده است و مجید قناد که پنج سال است دیگر با فیتلهایها کار نمیکند و پیش از آن با این گروه همکار بود، گفت باید کارشناسان زبده در برنامههای کودک حضور داشته باشند!
سرانجام نمایندگانی که بهدنبال بهرهبرداری سیاسی بودند، توانستند مردم را بهنفع خود تحریک کنند؛ اما از سوی دیگر، حضور و فعالیت و سوءِاستفادهی پان ترکها از این ماجرای ظاهراً سهلانگارانه، مغفول نماند و بهنتایجی رسید که چپها (یعنی: چپهای سابق و غربگرایان پروترانسآتلانتیکِ پروپا قرصِ امروز) چندصباحی از آن تغذیه کنند. در میان منتقدان این جریان امیر تاجیک مدیر شبکه مستند، حسین شریعتمداری مدیر مسئول کیهان نیز بهچشم میخورند. همچنین آیتالله علی خاتمی امام جمعه زنجان نیز مردم را بههمدلی دعوت کرد. بههرروی، در پی این اتفاق علی زارعان مدیر گروه کودک و نوجوان شبکه دو مجبور بهاستعفا شد و آذرمیدخت آذرهوش جای او را گرفت.
اما با همهی این احوال «نمایندگان غیور ملت» باز هم سعی کردند موضوع را بیش از پیش سیاسی کنند. اشاره بهاین که جرقهی این اتفاق هم در خود مجلس بوده خالی از لطف نیست، البته در قالب شورای نظارت بر سازمان صدا و سیما.
سایت خانه ملت، حرفهایی از مفید کیایی نژاد (نماینده طالقان، نظرآباد و ساوجبلاغ) و عضو ناظر مجلس در شورای نظارت بر صداوسیما را منتشر کرد که او گفته بود خودش این تخلف را دیده و آن را برای بررسی بهصورت پیامکی بهاطلاع ریاست شورا رسانده است. در پی این موضوع دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، دانشگاه آزاد اسلامی استان آذربایجان شرقی، دانشگاه محقق اردبیلی بیانیههای اعتراضآمیزی منتشر کردند. همچنین نمایندگان آذری زبان بیانیهای در پی این ماجرا صادر کردند، اما بهصورت انفرادی نیز دست بهاعتراض زدند. در جمع معترضان جواد جهانگیرزاده نماینده ارومیه، آیتالله محسن مجتهد شبستری (نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز)، عباس حسن خانی (فرماندار ارومیه)، سید مهدی قریشی (نماینده ولی فقیه در استان) و امام جمعه ارومیه حضور داشتند. در این میان محمد حسن نژاد نماینده مرند و جلفا بود که اقدامات صورت گرفته را کافی ندانست.
اما اظهارات حجتالاسلام محمدحسن ابوترابی فرد (نایب رئیس مجلس) که این اهانت را بهملت ایران و نه مردم آذربایجان دانست و منصور حقیقت پور (نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی) که این مسئله را اقدام مهندسی شده نفوذیهای فرهنگی دانست، از دیگر اظهارنظرها تندتر و جالبتر بود.
با شروع این اتفاقات یک تارنما در میان گزینههای مجازات برای فیتلهایها، گزینه اعدام را هم قرار داده بود که با کمال تعجب در پی کمپینهای تبلیغاتی و سیاسی برای این ماجرا 14 درصد هم رأی آورد.
حمید گلی یکی از عمو فیتلهایها در مصاحبهای با رضا رشیدپور میگوید قربانی بازیها سیاسی شدهاند و درست وقتی این بازی بهیک توپ احتیاج داشته وارد میدان شدهاند. او نمایندگان معترض را بهبهره برداری سیاسی از اتفاقی که برایشان افتاده متهم کرده است.
مطلب زیر را عیناً از سایت آی سینما میآورم تا زمینهی ارائه فرضیههای محتمل فراهمتر شود:
«ابلاغ سیاست جدید: تبدیل برنامههای زنده به تولیدی
محافظهکاری تلویزیون بیشتر میشود
آیسینما: یک سال از ریاست محمد سرافراز در سازمان صدا و سیما میگذرد. کنار هم قرار دادن تصمیمهای مدیریتی در این یکسال نشان میدهد که سیاستهای رسانه ملی بهسمت محافظهکاری پیش رفته است. در این مدت برنامههای پرمخاطب تعطیل شدهاند و کوچکترین خطاهای هنرمندان با برخورد قاطع مواجه شده و حالا هم اعلام شده برنامههای زنده جای خود را به برنامههای تولیدی ضبط شده میدهند.
پس از ماجرای ممنوعیت تصویر علی ضیا که بسیاری حرکت منتشرکننده تصاویر او را بهمراتب غیراخلاقیتر از شعاری میدانند که این مجری جوان بهسرعت بهخاطر آن عذر خواهی کرد، ماجرای برنامه «فیتیلهایها» که سالهاست بیسر و صدا برای کودکان روی آنتن میرفت، بهیک جنجال در رسانهها و بهخصوص خود تلویزیون تبدیل شد. این ماجرا، اینروزها چنان بزرگ شده که همه خود را در معذرتخواهی بهخاطر آن مسئول میدانند، جالب است که همه مسئولان این اتفاق را سهوی میدانند اما شبیه یک فاجعه ملی درباره آن نظر میدهند. تاجایی که پای شورای نظارت بر سازمان صدا و سیما نیز بهآن باز شده و قرار است برخوردها ادامه داشته باشد.
از طرفی، همه این اتفاقها در همان رسانهای میافتد که بهکلمه رکیک اکبر عبدی درباره عربها که اتفاقاً بخشی از مردم جنوب ایران نیز بسیار از آن آزرده خاطر شدند واکنشی در کمال آرامش نشان داد. مرور واکنش مسئولان سیما درباره جنجال عبدی که فیلم آن دست بهدست در برنامههای پیامرسان میچرخید، خالی از لطف نیست، غلامرضا میرحسینی مدیر شبکه سه درباره مشکلساز شدن یا نشدن حرفهای این بازیگر، با لحنی آرام گفته بود: «نه، مشكل ساز نشد. هر كسی مسئول مطالب خودش است».
اما بزرگ شدن این جریان چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ شاید پاسخ را بتوان در حرفهای دیروز اصغر پورمحمدی پیدا کرد. معاون سیما، روز گذشته در استودیوی اخبار ساعت 14 حاضر شد تا بهنمایندگی از سازمان و ریاست صدا و سیما، از آذری زبانها عذرخواهی کند
در این برنامه مرتضی حیدری، با توجه به تلخ بودن ماجرا، میپرسد چه تمهیدی برای تکرار نشدن آن اندیشیده شده؟ در پاسخ به این سوال درباره برنامه «فیتیلهایها» که جالب است بدانید تولیدی هم نبوده، علی اصغر پورمحمدی گفت: «در حال حاضر به خاطر همین مسائل و به دستور آقای دکتر سرافراز، بسیاری از برنامههای سیما که قبلا زنده پخش میشده است، تولیدی پخش میشوند».
معاون سیما در ادامه گفت: «آییننامه پخش و تولید در حال بازنگری است، ما با کمیته تخلفات هم جلساتی داشتیم که با متخلفین با شدت بیشتری برخورد شود تا این اتفاقات دیگر در سازمان رخ [ن]دهد».
نکته اول در حرفهای کوتاه پورمحمدی، بیان صریح دستور رئیس صدا و سیما درباره برنامههای تولیدی است و دوم اینکه متخلفان قرار است درس عبرت برای دیگران یا شاید هم گواهی برای اثبات سیاست مفید بودن برنامههای تولیدی باشند.
نگاهی به تعطیل شدن برنامههای زندهای مثل «رادیو هفت»، «این شبها» و برنامه «مناظره» که اتفاقا جزو پرمخاطبترین برنامههای تلویزیون هم بودند، نشان میدهد سیاست محمد سرافراز از ابتدا بر محافظهکاری و محدود کردن برنامههای زنده بوده است. سیاستی که کسانی مثل بهروز افخمی در برنامه «هفت» سعی میکنند در منطقی نشان دادن آن به تلویزوین کمک کنند.
البته مرور این نکته هم جالب است که همین امروز رئیس سازمان سینمایی بیآنکه قصد ورود به اتفاقات اخیر صدا و سیما را داشته باشد در پاسخ به دعوت افخمی که گفته بود ایوبی خودش را از این برنامه پنهان نکند پاسخ داده است این برنامه زنده نیست که او را به چنین گفت و گویی دعوت میکند و در برنامههای تولیدی میتوان مصاحبهها را با تقطیع و به دلخواه سازنده برنامه روی آنتن فرستاد. نکتهای که هیجان برنامههای تولیدی را زیر سوال میبرد و پس از این، بیشتر در نبود برنامههای زنده، به چشم خواهد آمد.
به نظر میرسد مسئولان تلویزیون به خوبی آگاهند که مردم تفاوت این دو شیوه را درک میکنند. اما دلیل پیش گرفتن این شیوه چیست؟ آنهم وقتی جایگزین مناسبی برای برنامههای زنده در نظر گرفته نمیشود؟ این احتمال وجود دارد که مثل آنچه در سینما اینروزها اتفاق میافتد غیبت مردم برای مسئولان این سازمان چندان هم اهمیت نداشته باشد»؟
قبل از اینکه روی برآورد و طرح فرضیه و احتمالات در مورد چرایی و چگونگی شکلگیری «هتل فتیله» متمرکز شویم، لازم بهتوضیح استکه براساس اطلاعات نسبتاً درست بالا و نیز تحلیل سایت «آیسینما» کنشهای خیابانی در تبریز، ارومیه، اردبیل، زنجان و برخی شهرهای دیگر خودبهخودی نبوده و توسط برخی از دولتیهای جمهوری اسلامی تحریکشده مینماید. این تحریکشدگی را سایتهای پان ترک و بهویژه شبکههای پان ترک بسیار بیش از نویسندهی مقالهی «ابلاغ سیاست جدید: تبدیل برنامههای زنده بهتولیدی» تأیید میکنند. نکتهی جالب اینکه بعضی از نوشتههای سایتهای پان ترک درست مثل نوشتههایی است که اپوریسیون چپ (یعنی: چپهای سابق و غربگرایان پروترانسآتلانتیکِ پروپا قرصِ امروز) است. از بیان جزئیات این مسئله بهدلیل تطویل کلام میگذرم و جستجو و قضاوت را بهعهدهی خوانندهی مفروش میگذارم[1].
آنچه بربستر فرهنگ بورژوایی (که حاوی شکل حاصل از لمپنیسم است)، در بارهی چگونگی و چرایی برنامهی «هتل فتیله» میتوان گفت ـبراساس برآورد، نه اطلاعات دقیقـ شامل 4 حالت مختلف یا اختلاطی از این 4 حالت است:
1ـ برنامهی «هتل فتیله» یک آزمایش اطلاعاتیـامنیتی بوده است که از قصد اجرای و پخش تلویزیونی آن بررسیِ سرعت و گسترهی انتشار یک تحریک سیاسی و نیز اشکال واکنشهایی بوده است که این تحریک سیاسی میتواند بهدنبال داشته باشد. بدینترتیب، میزان و گسترهی رابطهی سایتها و شبکههای پان ترک با مردم آذری زبان در ابعاد مختلف میتواند مورد آزمون قرار گیرد و برای نحوه مقابله با این رابطهی محتمل و نیز چگونگی سرکوب واکنش از طرف مردم چارهای اندیشده شود. اگر این فرضیه درست باشد، آنچه بهکمک آن میآید، بهجز فیلم و عکس و گزارشهای پلیس، بازجویی از افرادی است که بهنوعی دستگیر شده و دستگیر خواهند شد. علیالاصول پلیس امنیتی از همهی این اجزا یک مدل کلی میسازد تا براساس آن نیروهای خودرا آموزش بدهد و تجدیدسازمان کند. حتی اگر برنامهی «هتل فتیله» بهاین قصد هم بهاجرا درنیامده باشد، از آمیزش عوامل اجرای آن یک مدل برای آموزش و تجدیدسازمان ساخته خواهد شد.
2ـ برنامهی «هتل فتیله» طرحی بهقصد ایجاد تغییراتی در مدیریت ویا برنامههای تلویزیون بوده است. اگر این فرضیه بهواقعیت نزدیک باشد (که مقالهی ابلاغ سیاست جدید: تبدیل برنامههای زنده بهتولیدی مؤید آن است)، بهدو صورت نسبتاً مختلف میتواند واقع شده باشد: اول، توطئهی یک جناح برعلیه جناح دیگر؛ دوم، قصد کلیت رژیم در تغییر برنامهها و اسلامیزهتر کردن آنها.
3ـ پخش برنامهی «هتل فتیله»ناشی از بیتوجهی دستگاههای امنیتی بوده است که از یک طرف مورد سوءِ استفادهی جناحهای رقیب دولتی قرار گرفته که زیرپای هم را بکشند؛ و از طرف دیگر، «اپوزیسیونِ» پانترک و غیرپانترک از آن «استفاده» کردند تا چند صباحی از عرصهی «پراتیک» دور نمانند.
4ـ گرچه دامن زدن بهاختلافات و ضدیتهای ملیـقومی (و حتی مذهبی) از سوی جمهوری اسلامی بهلحاظ نظری غیرممکن نیست؛ اما وقوع چنین حالتی در وضعیت کنونی کمترین احتمال ممکن را دارد. احتمال اجرای چنین طرحی هنگامی افزایش مییابد که مبارزهی متشکل طبقاتیِ کارگران و زحمتکشان، بورژوازی و دولت را بهنحوی بهچالش کشیده و بهخطر انداخته باشد. اما ازآنجاکه مبارزات کارگری در شرایط کنونی بهطور اسفباری پراکنده است و طبقهی کارگر نمیتواند هیچ خطری برای طبقهی حاکم و بورژوازی داشته باشد، احتمال دامن زدن بهاختلافات و ضدیتهای ملیـقومی فقط در حد غیرمحتملترین فرضیه قابل بررسی است.
(9)
شکی در این نیست که همهی انسانها (ورای ملیت، قومیت، مذهب و وضعیت طبقاتی خویش) حق دارند بههرزبانی که دوست دارند (اعم از زبان بهاصطلاح مادری و غیره) سخن بگویند، بنویسند و با دیگران بهتبادل اندیشه بروند. طبیعی استکه این حکم کلی شامل آذریها و آذری زبانها نیز میشود. اما همین حق که معمولاً در عمومیت و بداهت آن شک نمیشود، نه در مورد آذریها و آذری زبانها، بلکه در مورد آلمانیها، روسها، فارسها و دیگر ملیتها و قومیتها نیز در حاکمیت روابط و مناسبات سرمایهدارانه دست یافتنی نیست. چرا؟ برای اینکه وقتی صحبت از زبان بهمیان میآید، در واقع صحبت از دستگاه و ابزاری بهمیان آمده است که مهمترین و عمدهترین ملزومات تبادل اندیشه است؛ اما تبادل اندیشه درعین حال بدون ایجاد و ساختن اندیشه واقعیت ندارد. بهطورکلی، زبانی که نتواند بهمثابهی دستگاه تبادل مفاهیم و اندیشهها کاربرد داشته و در ساختن این مفاهیم و اندیشهها نیز نقشآفرین باشد، هرچه باشد یا نباشد (خوب یا بد)، زبان بهمعنی متداول کلام نیست. اما مفاهیم و اندیشهها در جامعهی طبقاتی ناگزیر طبقاتیاند و گریزی هم از سیطرهی مناسبات طبقاتی ندارند.
چپها (یعنی: چپهای سابق و غربگرایان پروترانسآتلانتیکِ پروپا قرصِ امروز) علیالعموم بهاین مدل استالینی تکیه زده و میزنند که زبان طبقاتی نیست. گرچه عناصری از حقیقت در این حکم وجود دارد؛ اما کلیت آن یک دروغ و سفسطهی فراطبقاتی است که خواسته یا ناخواسته بهمانعی در امر سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان تبدیل میشود. چرا؟ برای اینکه اندیشه (هم در تبادل و هم ایجاد) چهرهی درونی، انتزاعی و بهطورکلی فعالِ مناسبات اجتماعیـطبیعیِ انضمامی و بیرونیای استکه فعلیت ویژه خویش را نیز داراست. هرکارگر نسبتاً آشنا به»دانش مبارزهی طبقاتی» نیز میداند که زندگی (و بهعبارتی: اسارت) در روابط و مناسبات طبقاتی ـآنجاکه بهطورآگاهانه، طبقاتی و سازمانیافتهایـ عصیانی نیست و خلاف وضعیت موجود حرکت نمیکند، ناگزیر انگ روابط و مناسبات طبقاتیِ مسلط و حاکم را برپیشانی و قلب خویش دارد. گرچه ذهن در برابر واقعیت بیرونی منفعل نیست و دارای ارادهمندی و فعلیت ویژهی خویش است؛ اما ازآنجا فعلیت ذهن (حتی آنجاکه بهجادو رویآور میشود)، پارهی متضادِ واقعیت (یعنی: روابط و مناسبات) خارج از خویش است، فعلیت خود را نهایتاً بهدو شیوه میتواند بروز بدهد: توجیه وضعیت موجود یا عصیان علیه آن، که در مورد طبقهی کارگر میتواند فرارفتی تاریخی و رهاییبخش نیز داشته باشد.
بنابراین، زبان (بهمعنی ساختار و جنبهی گراماتیک یک «زبان») نه تنها بهطبقه و روابط و مناسبات خاصی مشروط نیست، بلکه حتی در عرصهی تاریخی و جهانی نیز از همگونگیهای بسیاری با زبانهای دیگر (اعم از موجود یا ازبین رفته) برخوردار است؛ اما زبان (بهمعنی بیان و تبادل مفاهیم و عواطف و تجارب و مانند آن، که با کلمهی «بیان» در مقابل «زبان» حقیقیتر توصیف میشود)، نه تنها طبقاتی است، بلکه متناسب با توازن برخاسته از جنبههای مختلف مبارزهی طبقاتی و حتی کشمکشهای اقشار درونطبقهای، تحولات گاه عمیقی را نیز میپذیرد. دانسته استکه جنبههای مختلف مبارزهی طبقاتی در آنجایی بهویژه قابل تأکید است و بهطور بارزی فعلیت مییابند که مسئلهی آگاهی طبقاتی و سازمانیابی متناسب با آن واقعیت داشته باشد. بدینترتیب استکه پای دانستههای بهاصطلاح عام بشری (اعم از هنری، علمی و مثلاً فلسفی) بهمیان کشیده میشود و بهوساطت مبارزهی طبقاتی تحولات گاهاً بسیار عمیقی را روی «بیان» اجتماعیـطبقاتی میگذارند و بهنوبهی خویش از این تحولات تأثیر نیز میگیرند. نتیجه اینکه کاربرد آزاد و گسترشیابندهی هر«زبانـبیان»ی (و از جمله «زبانـبیان» آذری) در جامعهی سرمایهداری نه تنها مشروط بهسازمانیابی طبقاتی و پرولتاریاییـآگاهانهی تودههای کارگر و زحمتکش است، بلکه در شبکهی چنین مناسباتی است که یک زبان مفروض میتواند رشد، انکشاف و گسترش نیز داشته باشد.
نکتهی دیگری که در اینجا باید بهآن اشاره کینم، عبارت «زبان مادری» و جنبهی عاطفی و بهویژه برانگیزانندهی آن است. عبارت «زبان مادری» ـدر واقعـ یک موقع و موضع طبقاتیـاجتماعی متغیر را با استفادهی عاطفی از یک موقع و موضع طبیعیـاجتماعی بیان میکند که در مقایسه با موقع و موضع طبقاتیـاجتماعی بیشتر سکون را میرساند تا بهتغییر تکیه داشته باشد. تجربهی زبانآموزی کودکانی که از ایران بهکشورهای اروپایی مهاجرت کردهاند، نشان میدهدکه معنیِ حقیقی عبارت «زبان مادریْ» آن روابط و مناسباتی استکه کودک را دربرمیگیرند و در خود محاط میکنند. چراکه اغلب این کودکان (حتی آنهایی که تا سن 12 سالگی در ایران بودند و در مدرسه هم نمرههای خوب میگرفتند)، با استفاده از زبان دوم و بهاصطلاح غیرمادری بهتر بیان مقصود میکنند تا زبان واقعیِ مادر یا پدر خودشان. جالب اینکه این تسلطِ بیشتر و تبادل راحتترِ مفهوم و عاطفه، هردو جنبهی شفاهی و کتبی زبان دوم را (و بعضاً زبان سوم را نیز) شامل میشود. صرفنظر از ناتوانی نوشتن بهزبان بهاصطلاح مادری که عموماً ناشی از توقف آموزش در این زمینه است؛ اما با احتساب ویژگی حرکتهای دست، سر، میمیکهای صورت و مانند آن که تحت عنوان ژست (Gesture) از آن یاد میشود و بههنگام گفتار مورد استفاده قرار میگیرند و در رابطه با هرزبانی ویژه است، این کودکان بهزبان شفاهی نیز (یعنی: زبان دوم و بهاصطلاح غیرمادری) بهتر بیان مقصود میکنند و راحتتر بهتبادل اندیشه و احساس میپردازند. بنابراین، عبارت «زبان مادری» ربط چندانی بهجنبهی طبیعی مادر بودن ندارد؛ و منظور از این عبارت، بیان آن روابط و مناسباتی استکه یک کودک را در زمینهی آموزش زبان فرامیگیرند.
یک نکتهی دیگر در زمینهی زبان و مناسبات اجتماعی:اخیراً از سوی بعضی از بهاصطلاح مارکسیستهای فوقالعاده متفکر[!؟] چنین مطرح شده استکه دولتهای اروپایی (برخلاف دولتهایی مانند دولت حاکم بر ایران) بهزبان کودکان اهمیت میدهند و با سرمایهگذاری و صرف وقت در زمینهی آموزش زبان، سطح زبان طبقات پایینی و میانی جامعه را بالا میآورند تا این کودکان کمتر در معرض آسیبهای اجتماعی قرار بگیرند. این نظریه که خودرا بهرنگ و لعاب (و در واقع: با فیس و افادهی) مارکسیستی هم میآراید، اساساً پروغربی و دموکراسیطلب و حقوقبشری استکه اگر نه صدها، بلکه بیش از دوصد صفحه در مورد آن نوشتهایم.
تا جاییکه مناسبات آموزش زبان در همسویی با دیگر مناسبات شاکلهی زندگیِ یک فرد بهجزیی از شیوهی زندگی و گذران زیستی او تبدیل نشود و از قِبَل آن نان نخورد، میلیونها ساعت آموزش زبان هم نمیتواند در ارتقای بهاصطلاح اجتماعی یک فرد (که در واقع: ارتقای طبقاتی اوست)، نقش بازی کند. چراکه زبان بدون شبکهای از مفاهیم و همچنین شبکهای از مفاهیم بدون زبانْ فقط یادآور روح بدون جسم و جسم بدون فعلیت روانی استکه تبیین ماورایی جهان را در مقابل آدمهایی قرار میدهد که در دنیای وارونهی سرمایهداری بهسر میبرند و گرفتار آناند. چگونه میتوان زبانی را آموخت که فاقد شبکهی معینی از مفاهیم، احکام، گزارهها، براهین و غیره باشد؟ بنابراین، آموزشی که در کشورهای اروپاییِ بهاصطلاح پیشرفته بهکودکان داده میشود: اولاًـ نوعی از آموزش بهاصطلاح فنیـحرفهای است که الزاماً شبکهی مفاهیم و حوزهی تبیینی خاص خودرا دارد؛ و دوماًـ آنچه تعیین کنندهی مضمون و محتوای این آموزشهاست، نیاز بورژوازی برای انباشت سرمایه، فراتر از آن میزانی است که در کشورهای رقیب انباشت میشود. همین مسئله (گرچه بهگونهای انتزاعیتر) در مورد رشتههای تحصیل دانشگاهی صادق است. دولتها بهعنوان جامعیتِ خرد و نیز حافظ سرمایه و نظام سرمایهداری همان کاری را انجام میدهند که طبقهی سرمایهدار در کلیت خویش برای ادامهی حیات خود بهآن نیاز دارد. برهمین اساس استکه صرفنظر از چگونگی تولیدِ کارگزاران ریز و درشت مافیای دولتی و غیردولتی، دولتها بههمان سهولت که کارگر ساده و فنی و متخصص برای شرکتها و کارخانهها تربیت میکنند، سرباز و افسر هم برای پلیس و ارتش (بهمثابهی ماشینهای سرکوب و آدمکشی) تولید میکنند.
همهی این ردههای شغلی (بهمثابهی ردههای اجتماعیـطبقاتی و نه صرفاً ردههای تکنیکی)، شبکهی مفاهیم خاص خود را دارند؛ و همهی افراد شاغل و غیرشاغل متناسب با مناسباتی که در ترکیب و برآیندی از نحوهی گذران زندگی (بهمثابهی مناسبات تولید اجتماعی) و مناسباتی که اجتماعاً با دیگر افراد و گروههای اجتماعی (بهمثابهی مناسبات اجتماعی تولید) دارند و برقرار میکنند، نه تنها شبکهی مفاهم، بلکه نحوه نگرش بهجهان و نیز نحوهی کلیِ زندگی و ارادهمندی ویژه خودرا دارا میباشند. هیچ حدی از آموزش زبان نمیتواند یک کودک را بهکارگر تراشکار، مهندس برق، افسر پلیس و ارتش، کارخانهدار ویا یک تنفروش تبدیل کند. چراکه لازمهی تبدیل یک کودک بهکارگر تراشکار، مهندس برق، افسر پلیس و ارتش، کارخانهدار ویا یک تنفروش، بهجز پیشینهی خانوادگی و علایقی که بعضاً در او مورد ملاحظه قرار میگیرند، آموزش و الزام فراگیری در بسیاری از این رشتههاست. شاید آموزش تراشکاری و مفاهیم مربوط بهآن، بهجز تفاوتهای فنیـحرفهای، تناقضی با آموزش و شبکهی مفاهیم رشتهی مهندسی برق نداشته باشد؛ اما آن مفاهیم و نگاهی که بهافسر پلیس و ارتش آموزش داده میشود، در مقایسه با مفاهیم و نگاهی که بهکارگری فنی آموزش داده میشود و همچنین خود او براین بستر (یعنی: بربستر مناسباتی که اجتماعاً با دیگر همردهایهای خود و متناسب با آنچه تحت عنوان روح زمانه میتوان از آن یاد کرد) میآموزد، یک تناقض آشکار را بهنمایش میگذارد.
بههرروی، همینکه بسیاری از کودکان مهاجر زیر 12 سال مقاصد و عواطف خودرا بهزبان آن کشوری که بهآن مهاجرت کردهاند بهتر بیان میکنند، نشان از این دارد که همْ از شبکهی مناسبات اجتماعی و زبانیِ لازم و همْ از آموزش نسبتاً معینی بهآن زبان برخوردار بودهاند. بههمین دلیل است که اتوریتهی مادرانه و پدرانه در مورد این کودکان بسیار ناچیز است؛ چراکه پدر و مادرها ضمن عدم نرمش لازم برای یادگیری، بهدلایل مختلف از شبکهی مناسبات اجتماعی لازم و نیز آموزشی که بهکودکان داده میشود، محروماند. بدینترتیب است که بین مادران و پدران (از یک طرف) و فرزندان (از طرف دیگر) فاصلهای افزایشیابنده ایجاد میشود. فاصلهای که در موارد بسیاری، پس از سرخوردگی کودکانی که بهجوانهای تمامعیاری تبدیل شدهاند، بهضد خویش تبدیل میشود؛ با این تفاوت که در اینگونه بازگشتها، سکان اتوریته در دست فرزندان است.
با وجود همهی اینها، نباید بهاین اشتباه چرخید که همهی کودکانی که بهمدرسه میروند، الزاماً در معرض آموزشها و مفاهیم یکسانی قرار میگیرند. نه، واقعیت این استکه ردِ پای همان سلسلهمراتبی که جامعه سرمایهداری را برپامیدارد و تداوم میبخشد، در مدارس بهطورکلی، در مدارس یک منطقه و حتی گاه در یک مدرسه هم مشاهده میشود. تقسیم مدارس در هلند بهسیاه و سفید مسئلهی بهطور غیررسمی پذیرفته شدهای است. گرچه هریک از کشورهای اروپایی ویژگیهای مخصوص بهخودرا دارند، اما دو یا چندگانگی مدارس و سلسلهمراتب آموزشی (فراتر از مورد مهاجرین) امری استکه در همهی این کشورها بهنوعی واقعیت دارد.
تفاوت مفهومیـتبینیِ افراد، گروهها و ردههای گوناگونی که از آمیختگی عمومیِ تولیدی و اجتماعی با یکدیگر جامعهی طبقاتی معینی بهنام xرا با زبان مشخصی بهنام y میسازند، در این نیست که در ساختاری مشترک الزاماً از کلمات بسیار متفاوتی استفاده میکنند. نه، در موارد بسیار زیادی کلمات (در سکون کلمهای خویش) یکساناند؛ اما بار و طیف معنایی و مفهومی متفاوت این کلمات است که تفاوت مفهومیـتبیینی و طبقاتی را نشان میدهد. همانطور که طیف و بار معنایی کلمه «نان» برای یک کودک دوساله در گفتگو با پدر (یا مادر) یک خانوادهی کارگری متفاوت است، همین کلمه نزد پدر (یا مادر) خانوادهی کارگری و صاحب کارخانهای که نیرویکار او را میخرد، نیز متفاوت است. اینکه هریک از این سه نفر میدانند که نان خوردنی است و تقریباً هرروزه خورده میشود، با هم تفاوت زیادی ندارند؛ اما مفهوم «نان» نزد پدر خانوادهی کارگری درعینحال بهمعنی هزینهای است که باید صرف گذران کل خانواده شود؛ درصورتیکه معنی همین کلمه نزد صاحب کارخانه دربرگیرندهی سود و انباشت هم میشود. برای مثال وقتی یک کودک 2 ساله میگوید: نان نداریم که بخوریم، از مادر یا پدرش میخواهد بروند نان بخرند؛ اما وقتی پدر یا مادر خانواده میگویند نان نداریم که بخوریم، بهاحتمال بسیار قوی از بیکاری و بیپولی شکایت میکنند. این تفاوت در مورد صاحب کارخانه بسیار ژرفتر و گستردهتر میشود: مثلاً وقتی او میگوید که از این کارخانه نانی درنمیآید، او از نرخ پایین سود و انباشت ناچیز سرمایه شکایت میکند. نکتهای که در مورد استفاده از کلمهی نان (و همچنین کلمات دیگر) باید مورد توجه قرار داد، این استکه هم کودک 2 ساله و هم پدر و مادر خانوادهی کارگری نمیتوانند (یعنی: برازندهی آنها نیست که) بگویند از این کارخانه (یا مثلاً از این زندگی) نانی درنمیآید.
این مسئله را با یک مثال فرضی که نمونههایش را در زندگی اجتماعی بهقدر کافی میتوان مشاهده کرد، پایان میدهم و ادامهی مطلب را بهخوانندهی مفروض میسپارم: فرض کنیم که پدر یا مادر یک خانوادهی کارگریِ فارسی زبان با تحصیلاتی بین دیپلم و لیسانس و سنی در حدود 40 سال، بدون اینکه زیر سلطهی فرهنگ مدرنیستیـهالیودی حاکم برجامعهی ایران قرار داشته باشند، تصادفاً بهمهمانی گروهی از صاحبان سرمایههای کلان و فارسی زبان راه یافته باشند. اگر قرار براین نباشد که این پدر و مادر خانوادهی کارگری بهاصطلاح آبروداری کنند و ادا و اصول دربیاورند (وچهبسا در این صورت نیز) در مقابل گفتگو، و سؤال و جوابها عالیجنابان سرمایهدار ـبدون تبادل هرگونهای از اندیشهـ فقط هاج و واج میمانند و موجب خنده و تفریح آنها میشوند. چرا؟ برای اینکه در پسِ ساختار یک زبان مشترک و بسیاری از کلمات ظاهراً یکسانْ مفاهیم و اندیشههایی متفاوتی نهفته است؛ کلماتی که نزد دو طرف این رابطهی مفروض دو طیف معنایی و مفهومی متفاوت دارند. بنابراین، ازآنجاکه در این رابطهی مفروض، مفاهیم و اندیشههایی همسو و همراستایی برای تبادل وجود ندارد؛ طرف مسلط رابطه با منش ضدانسانی خود، طرف تحت سلطه را مورد تحقیر و تمسخر قرار میدهد و بهپدری و مادری شرافتمند و ارزشآفرین بهواسطهی بیارزشی خویش میخندد.
این مسئلهای استکه در موارد نه چندان نادری در یک خانواده، بین اولیا و فرزندان وحتی بین پدر و مادر نیز (گرچه با شدت کم تری) مشاهده میشود. عبارت «سوءِ تفاهم» ضمن اینکه نزد گروههای اجتماعی متفاوت معنای متفاوتی دارد؛ اما نقطهی اشتراکِ کلامی آن در بیان این حقیقت استکه دو طرف یک رابطهی مفروض ضمن استفاده از کلمات یکسان، بهدریافت و تبادل مشترکی نمیرسند.
(10)
فرض کنیم که بهنحوی جادویی و بهطور خلقالساعه (و یا حتی طی روندی معین( تمام مدارس و دانشگاهها و مانند آن در منطقههایی که بهنحوی آذری زبانها در آن حضور دارند، بهزبان آذری آموزش بدهند؛ و همهی ادارات و دوایر دولتی نیز بهزبان آذری تکلم و مکاتبه کنند. بدینترتیب، رابطهی این منطقهها (صرفنظر از مواردی که خارج از آذربایجان قرار دارند و با دیگر زبانها آمیختهاند) با بقیه جغرافیای سیاسی ایران همانند رابطهی ایران و مثلاً ترکیه خواهد بود. چنین وضعیت مفروضی ـفراتر از خودمختاریـ عملاً یکی از خاصههای جدایی آذری زبانها (و نه فقط آذربایجان) از آن چیری است که هماکنون ایران نامیده میشود. حقیقت هم همین است؛ آنچه صرفنظر از درستی یا نادرستیاش در پس مقولهی آموزش زبان و تکلمِ اداری بهزبان آذری نهفته است، در مختصات کنونی جغرافیای سیاسی ایران، چیزی جز تجزیه و اعلام استقلال سیاسی از این جغرافیای سیاسی نیست. این مسئلهای استکه حتی بخشی از سایتهای آذری زبان هم بهآن اذعان دارند. برای مثال دو پاراگراف زیر را باهم بخوانیم:
«برای تمامی حرکتها و فعالیتها اعم از سیاسی، اجتماعی و حتی فردی به صورت طبیعی هدفی متصور است. گاه این هدف یا اهداف به صورت نهایی بوده و زمانی نیز به صورت میانی میباشد. از نگاهی دیگر میتوان گفت که اهداف میان مدت یا میانی وسیلهای و ابزاری برای رسیدن به هدف غایی و نهایی است. حرکت ملی آزربایجان نیز از این قانون مستثنا نیست. برای حرکت ملی آزربایجان نیز از بدو پیدایش اهدافی تعیین شده است. اما آنچه بعضاً مشاهده میشود جایگزینی بعضی از اهداف میانی به جای مقصد پایانی میباشد. خواست تحصیل به زبان مادری نمونه است بارز در باب این مدعا.
اوموضوع را میتوان این گونه نیز بیان نمود که اکثر فعالین حرکت ملی آزربایجان و حتی قشر عظیمی از جامعه آزربایجان به نوعی خواهان حق تعیین سرنوشت برای وطن خویش میباشند. خواه این حق به صورت استقلال از چهارچوب ایران باشد و یا دیگر اشکال آن. این خواسته از اولین روزهای پیدایش حرکت ملی آزربایجان به عنوان آرمانی نهایی مد نظر بوده است. اما گذر زمان و موانعی که راه این حرکت را سد نمود، فعالین را بر آن داشت که مسیری غیرمستقیم برای نیل به این هدف بپیمایند. یکی از این راهها حرکت قدم به قدم و قرار دادن اهدافی میان مدت برای حرکت ملی آزربایجان بود. نشر نشریات و کتب به زبان تورکی، ایجاد نهادهای غیردولتی، تجمعات مدنی و غیره را میتوان از نمونههای بارز این استراتژی دانست»(تحصیل بهزبان مادری، هدف یا وسیله؟)، [تأکید از من است].
من این اصل و وظیفهی کمونیستی و لنینی را قبول دارم که همهی ملل و اقوام تحت ستم از این حق برخوردارند که برای رهایی خود تا ایجاد کشوری جدید مبارزه کنند. بنابراین، اگر تودههای پرشمار کارگران و زحمتکشان آذربایجان براساس منافع فراگیر طبقاتی خویش متشکل شوند و خواهان ایجاد کشور مستقلی باشند، با تمام توان از ایجاد چنین کشوری حمایت میکنم. چراکه تشکل طبقاتی و مستقل کارگران و زحمتکشان در هرگوشهای از جهان و با هرمیزانی از اتوریته و اقتدار ـعملاًـ گامی انترناسیونالیستی است در اتحاد و رهایی کارگران همهی کشورها. اما آنچه هماکنون تحت عنوان مبارزه برای «استقلال از چهارچوب ایران» موضوع تبلیغات سیاسی و بعضی از واکنشهای خیابانی در آذربایجان است، نه تنها نشاندهندهی استقلال کارگران و زحمتکشان آذری نیست، بلکه در کلیت خویش (یعنی: با احتساب میانگین گروههای مختلف) حاکی از سیطرهی سیاسی و ایدئولوژیک غربگرایان پروترانسآتلانیکِ بسیار متعصبی استکه برای دستیابی بهقدرت از هیچگونه جنایتی (یعنی: حتی از کشتار مردم کارگر و زحمتکش آذربایجانی و آذری زبان نیز) ابایی ندارند. این دارو دستهها نه تنها قابلیت و صلاحتِ حمایت و دفاع را ندارند، بلکه افشای خاصهی ارتجاعی، بورژوایی و وابستگیشان بهبورژوازی ترانسآتلانتیک یکی از وظایف نیروهایی استکه در امر سازمانیابی طبقهی کارگر فعالیت میکنند.
این پانترکیستهایی که آشکار و پنهان طرفدار گرگهای خاکستریاند، با دفاع از نیروهاییکه با حمایت عربستان، ترکیه و بورژوازی آمریکاییـاروپایی در سوریه باندهای آدمکشی راه انداختهاند و چنان جنایت میکنند که هیتلر موجود نحیفی بهنظر میرسد، عملاً پرده از برنامهها و تاکتیکهای احتمالی خود برمیدارند: در یک کلام، نهایت راهی اینها میپیمایند تبدیل جغرافیای سیاسی و طبیعی ایران بهسرزمینهای سوختهای همانند سوریه و لیبی است. مبارزهی افشاگرانه با این کارگزاران بورژوازی ترانسآتلانتیک یک وظیفهی طبقاتی و کمونیستی است که عدول از آن نشان همسویی (نسبی یا مطلق) با آنهاست.
از جهت دیگر، این شعار که آذربایجان دروازهی سوسیالیسمِ ایران است، نه تنها چرند، بلکه ارتجاعی است. زیرا اگر براساس بیان استعاری قرار براین باشد که برای سوسیالیسم بهوجود دروازهای قائل باشیم[!؟]، این دروازه بهطور ناگزیری وحدت طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگر، برفراز ملیت و قومیتها و زبان و جغرافیای طبیعی و دیگر عوامل انشقاقآفرین است. حیدرعمواوغلیها، پیشهوریها، ستارخانها، صمد بهرنگیها، نابدلها و بهروز دهقانیها قبل از اینکه بهمردم آذری زبان تعلق داشته باشند، مقدمتاً متعلق بهبشریت و سپس متعلق بهجغرافیای سیاسی ایراناند که تحت سیطرهی طبقهای قرار داشته استکه بهطور رزوافزونی بورژواییتر شده است. بههمین دلیل هم رهایی مردم کارگر و زحمتکشی که در این جغرافیای سیاسی بهقدرت سیاسی نظم بورژوایی زنجیر شدهاند، مقدم براینکه منطقهای و زبانی و ملی و قومی باشد، طبقاتی است: طبقهی کارگر در برابر طبقهی صاحبان سرمایه.
نهایت اینکه: اگر کارگران و زحمتکشان آذربایجانی و آذری زبان ضمن حفظ استقلال طبقاتی خویش، حقیقتاً خواهان گسترش کمی و کیفی زبان آذری هستند که بهواسطهی رساییهای این زبان در بیان طبیعت و پردازشهای هنری و خصوصاً در زمینهی شعر و موسیقی، باید هم باشند؛ چارهای جز ترویج این زبان بین کارگران و زحمتکشان غیرآذری ندارند. این مسئله براین فرضِ ممکن بنا شده استکه تشکلهای کارگری زبان آذری و حتی دیگر زبانهایی که در جغرافیای سیاسی ایران کمابیش جریان دارند را عملاً بهرسمیت بشناسند. این شناسایی عملی معنای دیگری جز استفادهی روزافزون از این زبانها ندارد. چه اشکالی دارد که درصورت تشکیل نهادهای کارگری، اساسنامهی این تشکلها بهزبان آذری و دیگری زبانهای رایج ترجمه شود. چرا نباید مباحث جلسات کارگری را بهزبان آذری و غیره نیز بازگو کرد؟ چرا نباید این امکان را فراهم آورد که بعضی از سخنرانیهای ـمثلاًـ سندیکایی بهزبان آذری و غیره ارائه شود و برای کسانی که این زبان را نمیدانند، ترجمه شود؟ شاید وقوع چنین رویدادهای سازماندهنده و طبقاتی که در عینحال خاصهی انترناسیونالیستی نیز دارند، هنوز ممکن نباشد؛ اما این امکان وجود دارد که بهطور داوطلبانه زبان آذری را آموخت و نیز این سنت را دامن زد که در مناسبات مبارزاتیِ کارگری با استفاده از زبان آذری سلام و علیک کرد و دامنهی این استفاده را بهنشانهی همبستگی طبقاتی با کارگران و زحمتکشان آذریزبان گسترش نیز داد. این گسترش ضمن اینکه حرمت گفتگو بهزبان آذرزی را حفظ میکند، بهتدریج و در کنار مبارزات مدنی برای ایجاد رسانههای آذری زبان، بهاهرمی از سوی طبقهی کارگر تبدیل میشود تا بهدولت فشار بیاورد که هرچه بیشتر بهزبان آذری و دیگر زبانها احترام بگذارد و برای گسترش کمی و کیفی آنها تسهیلات فراهم کند. ایجاد دانشکدههایی که زبان و ادبیات آذری را آموزش بدهند و مورد تحقیق و بررسی قرار بدهند، نمونهای از چنین تسهیلاتی است.
با همهی این احوال، نباید منتظر اقدامات دولتی یا اقدامات گستردهی طبقاتی ماند. پس، میتوان چنین نیز نتیجه گرفت که استفاده از زبان آذری و استفادهی نسبی از دیگر زبانهای رایج در ایران در محافل، جمعها و واحدهای کمونیستیِ علنی و مخفی یک ضرورت و پراتیک طبقاتی است. این پراتیک هرچقدر هم که در شرایط موجود بُرد ناجیزی داشته باشد، یکی از نشانههای همبستگی طبقاتی با کارگران و زحمتکشانی است که زبان کودکی و مادریشان فارسی نیست.
بعدالتحریر:
این نوشته را برای چند نفر از دوستان فرستادم تا نظر اصلاحی بدهند. یکی از دوستان جوانترم که در اروپا زندگی میکند و اهل ذوق و ادب و طنز هم هست، متنی را برایم نوشت که آن را عیناً در اینجا نقل میکنم:
«مقاله را سریع اما با دقت خواندم.
من هیچوقت با این مضمون موافق نبودم. در ایران ستم «ملی» بر علیه آذری زبان ها اصلا وجود ندارد. شاید بشود از نوعی ستم دولتی صحبت کرد، اما اینرا هم شک دارم. «مسخره کردن» لهجه ترکی ریشه ملی ندارد بلکه توطئه سفارت انگلیس در زمان محمد شاه است که به صورت سنت زشتی باقی مانده. اما حقیقت اینست که اغلب فارسی زبان ها (یعنی حداقل همه آنهائی که ما در زندگی مان دیده ایم) با آذری زبان ها و زبان آذری رابطه ای توام با علاقه شدید (و حتی [بعضاً] عاشقانه [هم]) دارند که این رابطه علاقه قوی بخشا ریشه در دوره صفویه و شاه اسماعیل دارد که پدرش ترک و مادرش فارس بود. «ترک شیرازی» هم که البته در ادبیات ایران جای خودش را دارد و «ترک» تنها ملیتی است که حافظ بارها با عاطفه از آن نام میبرد.
اگر چیزی به نام «ملیت فارس» وجود داشته باشد و ادبیات فارسی پایگان آن باشد، در این ادبیات دو کلمه «ترک» و «زیبا» یک معنی را میدهند و فقط به طور متقاوت تلفظ میشوند. این محدود به حافظ نیست. در همه جا هست. ضمنا در ادبیات ترک زبان اینطور نیست و «فارس» به معنی زیبا نیست.
به احتمال قوی آن ...ای که نمایش «هتل فتیله» را ساخته از همان اسمش پیداست که حقوق بگیر سفارت انگلیس است! چونکه احتمالش میرود که سفارت انگلیس همین امروز هم مشغول همان کاری باشد که در زمان محمد شاه قاجار بود».
پانوشت:
[1] رجوع باسایتهای ترکی حقایق بسیاری را بیان میکند. چند سایت زیر فقط مشتی از خروارند که من بدون هرگونه ترجیحی (بهقول حرفچینهای سابق: کیلویی) در اینجا میآوردم.
http://www.tebrizsesi.com/yeni/yazi/1095
http://www.pensouthazerbaijan.org/
https://ajir90.wordpress.com/page/4/
http://oyrenci-sesi.info/yeni/
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت 30
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
نوشته هایت از عمق فاجعه دردناک پرده بر می دارند
ما نیز به حق وظیفه ای که در قبال انسانیت داریم برای همراهی و رسیدن به ارمان بزرگمان که رهایی خلق است تلاش میکنیم.
اما در این راه نیازمند همفکری روشنفکران احساس میشود امیدوارم از طریق ایمیل راهنمایی لازم را به انجام رسانید.
موفق باشید
رفیق شما سعید