rss feed

28 دی 1397 | بازدید: 3582

در مذمت قیام بی‌سر!

نوشته شده توسط اسد رضوی

asadدر ایران نیز سخن‌گویان خرده‌بورژوایِ گفتارهای تحزب‌ستیز با هم‌دستی کسانی که در قالب احزاب کاریکاتوریِ خانوادگیْ تحزب را به‌ابتذال کشانده‌اند، توانستند تمام ارزش‌های سازمان‌یابی، انضباط‌پذیری، زندگی و مناسبات رفیقانه، عبور از هویت‌جویی [به‌حقیقتِ رهایی‌بخشِ مبارزه‌ی طبقاتی]، و همه‌ی دیگر روابط و مناسبات این‌گونه را ازبین بُرده و «کادر»های خودرا را تا سطح فعالین صنعت حقوق بشر تنزل بدهند.

                                                                  

                                                                                    در مذمت قیام بی‌سر!

                                                                علیه جدال‌های بدون فرارَوی اصحاب «مقاومت»

نوشته‌ی: اسد رضوی

 

 توضیح سایت رفاقت کارگری:

انتشار این مقاله ضمن پذیرش کلیت آن، اما به‌معنی پذیرش پاره‌ای از جزئیات و نیز نکاتی نیست که به‌بداهت از آن گذر کرده‌اند. برای مثال، این‌که عبارت لوکزامبورگیستی-تروتسکیستی تا چه حد در مورد تروتسکی و رُزا لوکزامبورگ صادق است؛ چگونه می‌توان این دو اندیشمند انقلابی را با استفاده از عبارت «دیکتاتوری دموکراتیک طبقه‌ی کارگر» توصیف کرد؛ و این‌که آیا «دیکتاتوری پرولتاریا» دموکراتیسم انقلابیِ طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمت‌کش را (در درون و بیرون خویش) چگونه به‌استقرار می‌رساند و رهبری می‌کند، نکاتی است که مستلزم ‌بحث و تحقیق بسیاری است. مسئله‌ی دیگری که در این نوشته به‌آن پرداخته نشده و می‌بایست موضوع تحقیق و بررسی بسیار جدی قرار بگیرد، چیستی و چگونگی آن مناسباتی است‌که می‌توان به‌عنوان خاستگاه «دانش مبارزه طبقاتی» از آن نام برد. پاسخ به‌این «چیستی و چگونگی» به‌خودی خود تعیین‌کننده‌ی راه‌کارها، روندها، تاکتیک‌ها و سرانجام آن استراتژیی است‌که سازای «حزب کارگران کمونیست» خواهد بود.

*****

در پنج‌شنبه‌ای که گذشت، در پایان نشست «آناتومی اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری در ایران» با حضور یوسف اباذری، رامین معتمدنژاد، و مراد فرهادپور جدالی برسر بدیل و فرارَوی از وضعیت موجود میان اباذری و فرهادپور درگرفت.

مراد فرهادپور با تکرار توهم‌آمیز (ضد نئولیبرالی بودن آن‌چه «مقاومت ۸۸» می‌خواند)، بحث را آغاز و حوادث دی‌ماه ۹۶ و اعتراضات صنفی و کارگری و معلمان امسال را رهایی‌بخش و پیش‌بَرنده دانست و آن را مقاومتی دربرابر هژمونی نئولیبرالیسم برآورد نمود. او جلیقه زردهای فرانسه را نیز ظفرنمون خواند.

اباذری با ارجاع به‌حوادث مصر، ایتالیا و مجارستان و کشورهایی از این دست، و با بحث از جنبش‌های تهی‌دستان مهاجر در ایران معاصر، خطر عروج فاشیسم را از پسِ جنبش‌های فرودستان (با ارجاع مکرر به‌آلمان ۱۹۳۳) یادآور شد و به‌فرهادپور خبر از «خر داغ کردن به‌جای کباب» داد.

این جدال بدون نتیجه ادامه داشت و ادامه دارد. در ماجرای جلیقه زردها نیز مشابه این مسئله، دیده می‌شود. ارجاع به‌برخی شعارهای دستِ راستی و آنارشیستی، بی‌سر بودن و حمل نمادهایی ملی (مثل پرچم فرانسه) را نشانی از احتمال عروج راست از پهلوی چپ در برابر مکرونِ سوسیال دموکرات می‌دانند. او نیز معتقد بود که از پس برخی اعتراضات ضد‌سرمایه‌داری، خر داغ می‌کنند و جنبش‌ها را باید به‌اعتراضی رفرمیستی تقلیل داد تا ناگهان جریان راستِ فاشیستیِ مارین لوپن عروج نکند. آنان استدلال نئوکانتی پوپر در کتاب «جامعه‌ی باز...» را مطرح می‌کنند که حرکت‌های کُند شده مطمئن‌ترند و ریسک پایینی دارند (هرچند که پوپرستیز هم باشند(.

این نسخه دقیقاً نسخه‌ای بود که اباذری در برابر فرهادپور انتظار داشت. اخته کردن و اصلاح‌طلبانه کردن جنبش‌های فرودستان و اعتراضات صنفی از ترس عروج آریانوفاشیسم فرشگردی یا اسلاموفاشیسم سپاهی یا پروژه‌ی ویرانی خلاقِ خلقی یا همان پروژه رجویستی-آپوئیستیِ دموکراسی خلق‌ها که ایران را بالکانیزه می‌کند!

اما چیزی که مانع فرارَوی این جدال و اخته ماندن آن می‌شود، آن چیز غایبی است که کل سنت نئوخلقی و شبه‌خلقی اروپایی (از ایتالیایی‌هایی مانند نگری و فدریچی تا فرانسوی‌هایی مانند فوکو و بدیو و دیگران) آن را به‌عنوان یکی از اشکال سلطه رد می‌کنند: «تحزب [طبقاتی توده‌های کارگر و زحمت‌کش]»!

در ایران نیز سخن‌گویان خرده‌بورژوایِ گفتارهای تحزب‌ستیز با هم‌دستی کسانی که در قالب احزاب کاریکاتوریِ خانوادگیْ تحزب را به‌ابتذال کشانده‌اند، توانستند تمام ارزش‌های سازمان‌یابی، انضباط‌پذیری، زندگی و مناسبات رفیقانه، عبور از هویت‌جویی [به‌حقیقتِ رهایی‌بخشِ مبارزه‌ی طبقاتی]، و همه‌ی دیگر روابط و مناسبات این‌گونه را ازبین بُرده و «کادر»های خودرا را تا سطح فعالین صنعت حقوق بشر تنزل بدهند.

نئوخلقیون با تهی‌کردن «شورا» از هرگونه ماهیت طبقاتی و حرکت به‌سوی دموکراتیک‌سازی همه‌ی ساحت‌های مبارزه، نفی «اقتصاد مبارزه» (یعنی، آن عقلانیتی که نسبتِ هزینه به‌فایده هر کنشی را می‌سنجد)؛ همه‌چیز را از اقتصاد و فرهنگ و سیاست تا زبان و علم و هنر را دموکراتیک می‌خواهند و با ‌این حربه هرچه که هست و نیست را به‌مسلخ پوپولیسم می‌برند و وقتی مقوله‌ی تحزب را بررسی می‌کنند، همان واکنش «سلطه‌ستیزی» را دارند که اساتید پساساختارگرا و چپ‌نما با فلسفه‌های روان‌گردان به‌خوردشان داده‌اند، و درنهایت خود را در قالب یک «چپ قانونیِ مستقل» بازتعریف می‌کنند.

از طرف مقابل متحزبانِ کاریکاتوری با اوهام حزب خارج کشوری، هرکسی را که به‌دکّان مضحک‌شان می‌خندد، با انگ و برچسب «انحلال‌طلب» و درنتیجه «امنیتی» از میدان به‌در می‌کنند.

ما در برخورد با هردوی این جریانات آنتی‌لنینیست به‌وضوح گفته‌ایم که:

1ـ بدون تحزب داخل کشوریِ طبقه‌ی کارگر، باقی چیزها افسانه است. لطفاً این امر تعیین‌کننده را نه به‌مدد تئوریِ محض، که به‌مدد تجربه نیز بیاموزید.

جدال کل اصحاب «محور مقاومت» ــ که از علی علیزاده و یوسف اباذری شروع می‌شود و تا کسانی مثل محمد جواد کاظمی و مهدی گرایلو ادامه می‌یابد ــ بر سر مخاطرات مبارزات طبقه‌ی کارگر ایران، بدون در نظر گرفتن امکان تحزب و سازمان‌یابی داخلیِ این طبقه درست است. اما «خط مقاومت» می‌داند که با تحزب کمونیستی طبقه‌ی کارگر در داخل و تشکیل اولین اتحادیه‌های خودجوش، [مستقل] و سراسری کارگرانِ واحدهای ورشکسته، تمام لولوهایی که از مخاطرات ژئوپلتیک و امپریالیستیِ مبارزه ساخته‌اند، نقش بر آب می‌شود. لذا برای نوسان بین جنبش عدالت‌خواه دانشجویی وابسته به‌نهاد رهبری و حزب توسعه‌ی ملی (بقایای چپ جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب)، لازم است که امکان تضمین‌های ضدامپریالیستی طبقه‌ی کارگر متحزب و متشکل در داخل را انکار کنند. بدون این انکار خط مقاومت نمی‌تواند بازی آذری جهرمی با سعید جلیلی در سال ۱۴۰۰ را کارگردانی کند.

سلطه‌ستیزانی که درنهایت به‌تحزب‌ستیزی [و سازمان‌یابی طبقاتی] می‌رسند، می‌دانند که دموکراسی و آزادی بزرگ‌ترین دروغ‌های عصر روشن‌گری است و چپی که قائل به‌این دو انگاره‌ی موهوم (سوسیال دموکرات‌ها) باشد، خود سدی مهلک دربرابر جنبش طبقه‌ی کارگر است. آنان بهتر از من و شما می‌دانند که هر قیدیْ آن روی سکه‌ی آزادی است، و محدودیت حزبی «همانیِ متضادِ» چیزی است که ما آن را «اِعمال اراده‌ی آزاد سیاسی روی تاریخ» می‌دانیم. لذا در شرایط کنونی، هیچ آزادی‌ای بدون پذیرش اتوریته‌ها و چهارچوب‌های تنگ حزبی و سازمانی میسر نیست، چه این‌که آزادی چیزی نیست جز درک پراکتیکال حقیقت از پسِ شناخت ماهیت و واقعیت امور.

۴ـ رئوس شبه‌آنارشیسم نئوخلقیِ سازمان‌گریز بهتر از همه می‌دانند که شعار «جنبش‌های آزادِ بدونِ سر» و «سازمان‌یابی افقی و شبکه‌ای» اسم رمز تسلیم جنبش‌ها و مطالباتْ به‌دست راست‌ترین جریانات (از رضا پهلوی و سعید قاسمی نژادش گرفته تا احمدی نژاد و پیروانش) است. مدعیان «اشکال بدون سرِ مقاومت» باید بدانند که آن‌چه «سپهرهای متنوع جامعه» می‌نامند، چیزی جز اسم رمزی برای تقدیم دو دستی جنبش به‌دشمن طبقاتی نیست. آنان «مقاومت»های پراکنده را برای فرار از تعرض به‌سرمایه مطرح می‌کنند، چون قصد پیروزی ندارند. پیروزی برای آن‌ها تقدیم ظرفیت جنبش به‌دیگری‌های دست راستی است؛ وگرنه بهتر از من و شما می‌دانند که جنبش‌های بدون «رهبری» و «سازمان یابیِ» طبقاتی و رهبری [نهادینه و متمرکز] به‌عبارت دقیق کلام «مدیریت و مهندسی» می‌شوند. آنان به‌خوبی می‌دانند که برخلاف درک نگری، اگر رهبری نکنی، دیگری رهبری می‌کند. اما آن‌چه باعث می‌شود عکس دانسته‌های‌شان عمل کنند، مشحون از مقولاتی مثل خاستگاه و پایگاه طبقاتی، سیاسی و جنبشی و در یک کلام هستی‌شناسی اجتماعی ایشان است.

۵ـ مجادله‌ی بدون فرارَوی، جدال بین خط مقاومت و امیدواران به‌ظفرمند بودن مقاومت‌های رنگارنگ، مجادله بین خرده‌بورژوای در حال سقوط و بورژوای مدافع وضع موجود است. نه بورژوا چیز جدیدی می‌خواهد ایجاد کند و نه خرده‌بورژوا سودای نظم جدیدی خارج از روابط دموکراتیک جهان موجود در سر دارد. برای هردو، طبقه‌ی‌ کارگر پیاده‌ نظام تحقق دموکراسی است. یکی دموکراسی بومی و دیگری دموکراسی یونیورسال! سکوت خط مقاومت دربرابر تظلم‌خواهی به‌قصد حفظ وضع موجود، جاده صاف‌کنی برای عملیات ویرانی خلاق است. آنان با دعوت به‌تثبیت وضعیت اصلاح‌طلبی، راه را برای «نقض» و نه «نفی» [و رفع] وضعیت موجود و دارودسته‌های امپریالیستی هموار می‌کنند!

این تنها جنبش و حزب کمونیست طبقه‌ی کارگر و تدارک آن با بدن‌های سیاسی‌ـ‌انقلابی شده‌ی کارگران داخل کشور است که می‌تواند تضمین کند که یا انقلابش نابود شود و به‌دست امپریالیسم و فاشیسم نیفتد، و یا پیروز شود. لازمه‌ی درک چنین حزبی، عبور از مفاهیم پوسیده‌ی سوسیال دموکراسی و در رأس آن افسانه‌ی دموکراسی است. «حزب کمونیست کارگران» تشکلی غیردموکراتیک است و به‌نفع طبقه‌ی کارگر [و زحمت‌کشان]، و طبعاً زنان کارگر تبعیض مثبت قائل می‌شود. بدون این سازمان سیاسی‌ـ‌انقلابی، ما مارکسیست‌ها «همواره قربانی فریب و خودفریبی» دیگر جنبش‌ها و جریانات خواهیم بود. مارکسیسم به‌این توهم لوکزامبورگیستی-تروتسکیستی درباره «دیکتاتوری دموکراتیک طبقه‌ی کارگر» باور ندارد؛ زیرا دموکراسی ذاتاً امری یونیورسال، جهانروا و فراطبقاتی ست.

اما در پایان درباره‌ی «مقاومت» می‌گوییم:

کارگران جز زنجیرهای‌شان چیزی ندارند و برای نداشته‌های‌شان «مقاومت» نمی‌کنند. قرار است آنان به«دانش مبارزه‌ی طبقاتی» مسلح شوند و مبارزه طبقاتی نیز امری «تعرضی» (و نفی‌کننده) است، نه امر «مقاومتی» (اثباتی و تثبیت‌گرایانه)!

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وپنجم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وچهارم

یکی از سرگرمی­ها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندی­ها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیت­های مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسنده­ای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابی­ای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسنده­ی داستان سرمست از موفقیت­های حرفه­ایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازه­گی منتشر کرده می­باشد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top