rss feed

02 آذر 1390 | بازدید: 5514

نامه‌ی سرگشاده به‌دوستانم در اتحاد بین‌المللی حمایت از کارگران

نوشته شده توسط عباس فرد

دوستان، می‌بایست اطلاع داشته باشید که Solidarity Center (وابسته به‌وزارت امورخارجه آمریکا) حضوری پررنگ و مؤثر در این کنفرانس «کارگری» داشت. تا آن‌جاکه برنامه‌‌های اعلام شده‌ی کنفرانس گویاست، این مرکزِ آمریکا‌یی [که وظیفه‌ی اصلی‌اش استفاده‌ی ابزاری از جنبش کارگری جهت تسلط بیش‌تر بر سازوکارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای کم‌تر توسعه یافته و نیز تقویت گرایش بورژوایی، ضدانقلابی و ضدسوسیالیستی در درون جنبش کارگری جهانی است] در سه پنل 1D ، 4D و 5A رأساً گردانندگی جلسات را برعهده داشت و حضور یک سخن‌گو از آمریکا در پنل 5B نیز ‌احتمالاً به‌این مرکز برمی‌گردد.

نکته‌‌ای که به‌این کنفرانس معنایی خاص می‌بخشد، نه فقط حضور پُررنگ سولیداریتی‌سنتر در آن، بلکه موضوعاتی است‌که این مرکز به‌آن علاقه‌مند شده است: اتحادیه‌های کارگری و «بهار عرب» (نه جنبش انقلابی نان و آزادی در کشورهای غربی و شمال آفریقا که توصیف اتحاد بین‌المللی است)، تهاجم به‌حقوق کارگران در بحرین، و مبارزه برای ایجاد رفورم در قوانین کار (با شرکت ترکیه، عراق، مصر و آمریکا) است!؟

 دوستان، دو سؤال دائم در کله‌ام می‌چرخد و روحم را آزار می‌دهد:

1ـ آیا شرکت در کنفرانسی‌که Solidarity Center در آن حضوری پررنگ و مؤثر دارد و به‌احتمال بسیار قوی بخش قابل توجهی از هزینه‌ی آن را نیز پرداخته است، به‌نفع جنبش کارگری ایران یا دیگر کشورهاست؟

2ـ آیا این حضور ـ‌در دنیای «سیاست»‌ـ می‌تواند معنایی جز به‌رسمیت شناختن این مرکز آمریکایی و بیعت با چنین نهادهایی داشته باشد؟ به‌ویژه این‌که شرکت کنندگان متعهد شده بودند که اختلافات فی‌مابین خود و سایر شرکت کنندگان را به‌گونه‌ای طرح کنند که به‌وحدت طبقاتی آسیبی نرسد. آیا معنای چنین تعهدی پذیرش سولیداریتی‌سنتر به‌عنوان بخشی از جنبش کارگری نیست؟

 دوستان، همان‌طور که اطلاع دارید، پس از پیدایش مسئله‌ی سولیداریتی‌سنتر براین بودیم که طرح بیرونی این مسئله (در آن شرایط) با سوخت و ساز جنبش کارگری در ایران متناقض است؛ و به‌طور شخصی و در جمع خواهان آن شدیم که این مسئله بیرونی نشود. همین موضوع به‌تدریج به‌محوری تبدیل شد که دیگر مسائل را برگرد خود جمع کرد و سرانجام به‌امتناع رسمی من و امتناع غیررسمی دیگر رفقا از همکاری با اتحاد بین‌الملل تبدیل گردید. برای شما باید روشن باشد که موضع‌گیری ما در آن زمان نه از روی تأئید سولیداریتی‌سنتر و یا شخص مهدی کوهستانی، بلکه به‌دلیل اطمینانی بود که به‌جهت‌گیری عموماً چپ در جنبش کارگری داشتیم و نه برای سولیداریتی‌سنتر و نه برای دولت آمریکا چنین شانسی را در آن مقطع باور نداشتیم که بتوانند جنبش کارگری ایران را به‌زیر سلطه‌ی خود بکشانند. امری که امروز و با تحولات منطقه به‌شدت تغییر کرده است؛ بنابراین، سؤال سوم من این است که:

3ـ چگونه تناقض بین اصرار شما در افشا یا معرفی مهدی کوهستانی به‌عنوان عامل Solidarity Center را با حضورتان در کنفرانسی که این مرکز یکی از بانیان آن است، می‌توان توجیه کرد؟

 دوستان، جنبش کارگری در ایران و کشمکش‌‌های سیاسی به‌طورکلی وضعیت بسیار حساسی را به‌وجود آورده است. این حساسیت تا جایی است که بیم ناشی از افزایش احتمال حمله‌ی نظامی به‌ایران را بیش‌تر کرده است. نامه‌ی سرگشاده‌ی من بیش از هرچیز از این افزایش بیم برمی‌خیزد؛ چراکه در این شرایط حساس نوع برخورد نیروهای اپوزیسیون (به‌ویژه بخش چپ و کارگری آن) به‌سیاست‌ها و نهادهای وابسته به‌دولت آمریکا می‌تواند وزنه‌ی احتمال حمله‌ی نظامی را سبک‌تر یا سنگیین‌تر کند.

 دوستان و رفقای عزیز، تنها در مورد شرکت در کنفرانس لیبر استارت نیست که شاهد فقدان هرگونه حساسیتی از جانب شما به‌استفاده از امکانات و رسانه‌های بورژوازی غربی و متحدان‌شان هستیم. مصاحبه‌های متعدد شما با رسانه‌های پروپاگاندیستی جیره‌خوار بورژوازی دیگر به‌امری عادی بدل شده است. حتما فکر می‌کنید که این شما هستید که با استفاده از این نهادها به‌پیشبرد امر طبقه کارگر ایران یاری می‌رسانید. اما به‌این نیز فکر کرده‌اید که شاید این شما هستید که رفته رفته در حال تبدیل شدن به‌جزئی از پازل آن رسانه‌ها و نیروهای حامی‌شان برای نشان دادن یک «جناح کارگری» هستید؟ به‌این نیز فکر کرده‌اید که شاید آن‌ها در حال استفاده از شما هستند؟

 دوستان و رفقای عزیز امیدوارم سؤالات من را (به‌عنوان کارگری که از 45 سال پیش همواره از استقلال طبقاتی و سیاسی کارگران و طبقه‌ی کارگر دفاع کرده و به‌طور پیوسته و در هروضعیتی در راستای تقویت معرفت و گرایش سوسیالیستی در درون طبقه کوشیده‌ است) بی‌پاسخ نگذارید.

 عباس فرد ـ لاهه ـ 23 نوامبر 2011 (چهارشنبه دوم آذر 1390)

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top