.بررسی نظریه انقلاب مداوم
تجارب سادهی مبارزاتی نشان میدهد تاآنجایی که کارگر برعلیه خریدار نیروی کار خود مبارزه میکند، امکان سازمانیابی کمونیستی و پرولتاریایی نیز (گاه کمتر و گاه بیشتر) وجود دارد. حتی فراتر از این، تاریخ مبارزات کارگری نشان از این دارد که دستآوردهای کارگری در موارد نه چندان معدود زیر فشار آن ضربآهنگی از مبارزه شکل گرفته که با پتانسیل پرولتاریایی و کمونیستی سازمان یافته است.
بررسی نظریه انقلاب مداوم
نوشته: رامین جوان
توضیحی درباره انتشار این نوشته:
این نوشته چندی پیش (بدون اینکه فرم نهایی و درست خودرا پیدا کرده باشد) در اثر سوءِتفاهم در یکی از سایتهای سیاسی منتشر شد. داستان از این قرار است که من نوشتهام را برای چند نفر از دوستانم فرستادم تا از نظرات اصلاحی و نقادانهی آنها نیز بهرهمند باشم. یکی از این دوستان بدون اینکه متوجه منظور من باشد و حتی بدون اینکه نوشته را مرور کند و بهعبارت «ویرایش نشده» در آغاز توجه کند، اقدام بهانتشار آن نمود. بههرروی، از آنجا آن نوشته کاری ناتمام بود، مورد قبول من هم نیست. بنابراین، از خوانندهی احتمالی آن نوشته خواهش میکنم، برای تبادل اندیشهی انقلابی آن را دور بریزد و این نوشته را بهجای آن مورد بررسی و نقد قرار بدهد. با پوزش از اشتباهی رخ داد.
*****
هنگامی که تروتسکی نظریه «انقلاب مداوم» خود را در کتابی بههمین نام ارائه نمود، این مفهوم (و در واقع: نظریه) را از از جنبههای گوناگون مورد بررسی قرار داد.
مقدمتاً برای رفع هرگونه ابهامی که ممکن است پیرامون نظریه «انقلاب مداوم» بهوجود بیاید، لازم است میان جنبههای گوناگونی که در درون این تئوری بهوحدت میرسند، تمایز قائل شویم.
صرفنظر از جنبههای گوناگون، نخستین جنبه (و از نظر تروتسکی: «هستهی اصلی» این نظریه) مرحلهی گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی است: «بدین ترتیب، میان گذار دمکراتیک و دگرگشت سوسیالیستیِ جامعه، یک شکوفایی دائم انقلابی وجود دارد». «وظایف دمکراتیک جوامع عقبماندهی بورژوایی عصر ما بهسمت دیکتاتوری پرولتاریا تمایل پیدا میکند که وظایف سوسیالیستی را در دستور کار خود قرار میدهد».
این نظریه، در ساختار عمومیِ خود، بهما کمک میکند تا توضیح بدهیم که چگونه جنبشهای انقلابی در کشورهای واپسمانده ـهرچند که عموماً با طرح مطالبات دمکراتیک آغاز میشوندـ میتوانند بهیک انقلاب سوسیالیستی فرابرویند. در اینجا بههمین جنبهی اصلی تئوری انقلاب مداوم میپردازیم. دقیقتر بگوییم: هدف آن است که ببینیم امروزه این نظریه در جهت تنظیم یک استراتژی انقلابی برای خروج از سیستم کاپیتالیستی چه کاربردی دارد؟ لازم بهتذکر است که دو نظریه دیگر که یکی بهمسئلهی گذار بهسوسیالیزم میپردازد و دیگری لزوم انقلاب سوسیالیستی جهانی را مطرح میسازد، مختص تروتسکی نیست و ما هم در مورد آن تردیدی نداریم[1].
اما گذشته از این جنبهی مسئله، نباید کارآیی و خاصهی عملی این نظریه مورد محل تردید قرار بگیرد؛ نظریهای که برای نخستین بار در 06ـ1904 ارائه گردید و درستی خودرا در مقابله با دیگر تئوریها و خصوصاً تئوریپردازیهای منشویکی در پروسهی انقلاب اکتبر بهاثبات رساند. صرف نظر از اینکه چگونه بهانقلاب روسیه و حوادث آن بنگریم، یک واقعیت را نمیتوان انکار نمود و آن اینکه: تمامی رخدادهای راهبر بهانقلاب اکتبر بهنوعی در تحلیل های تروتسکی وارد شده بودند. ظاهراً یک هستهی شناخت در روش تحقیق تروتسکی وجود داشت که بهاو این امکان را میداد تا بهطور مؤکدی در مورد کاراکتر سوسیالیستی انقلاب روسیه هشدار دهد[2]. بههمین دلیل هم نباید در حفظ و انکشاف این هستهی عقلانی تردید بهخرج داد. اگر این هستهی شناختشناسانهی عقلانیـپراتیک را در پیوستار درونیـبیرونی رویدادها (یعنی: از زاویه حقیقتِ انقلاب اکتبر) نگاه کنیم، میتوانیم بهاین نتیجه نیز برسیم که منهای جنبهی رسمیِ حضور تروتسکی در مناسبات تشکیلاتی بلشویکها، ـاماـ او بهعنوان مدافع همیشگی انقلاب سوسیالیستی در رادیکالترین و حتی در چپترین انتهای طیف رنگارنگ بلشویکها قرار میگرفت. همین موقعیت استکه بهاو این امکان را میدهد تا در تحقق و حتی در نوزایی بلشویسمْ همچون انسانی سروقامت حرکت کند.
این هسته شناختشناسانهی عقلانیـپراتیک همواره با نظریه تروتسکی مبنیبر انکشاف ناموزون و مرکبِ نظامِ جهانی سرمایهداری در ارتباط مستقیم قرار داشته است. هرچند بدون این تجزیه و تحلیل درک مبانی نظریه انقلاب مداوم تروتسکی غیرقابل فهم است، اما نباید آن را بهمثابهی مبنای تئوری مذکور بهشمار آورد. زیرا تنها تروتسکی نبود که بهاین نتیجه رسید. با وجود این، سؤال این استکه چرا کائوتسکی که پیشترها اشارات جستهگریختهای بهمسئلهی انکشاف ناموزون و مرکبِ کرده بود، نتوانست بهیک نتیجهی قطعی دست یابد؟
استراتژی تروتسکی بدون درنظر گرفتن نظریه تکمیلی او مبنیبر زوال سرمایه داری، قابل درک نیست. براین بنیان است که باید رابطهی تروتسکی را با استراتژی انقلابات امروزی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. «نظریه انقلاب مداومْ خودْ بیانگر آن است که تنها طبقهی کارگر بهعنوان یک طبقهی جهانی میتواند جهان را تغییر دهد و جهان نیز پذیرای این تغییر است؛ اما تا این تغییر بهوقوع بپیوندد، جهان محکوم بهآن است که تا پیروزی نهایی، نبردی را از پی نبردی دیگر بهپیش ببرد و سرکوبی از پی سرکوبی دیگر تحمل کند[3].
این را نیز باید یادآورشد که هنوز کسی در این رابطه بهطور جدی تحقیق نکرده است که چگونه لنین پس از انقلاب فوریه بهفکر انقلاب سوسیالیستی افتاد. تروتسکی ـاماـ شخصاً احتمال یک سرکوب گسترده و خونین را در چشمانداز میدید. با وجود اینها، در رابطه با اینکه همگرایی و همراستایی لنین و تروتسکی چگونه صورت عملی پیدا کرد، هنوز بهاندازهی کافی روشن نیست.خود تروتسکی در جمع بندی سال 1929 بهچنین موضوع مهمی نپرداخت. یک بررسی دقیق در آثار آن زمانِ لنین نشان میدهد که وی کمتر بهیک سیاست همگرا و بیشتر بهراههای متفاوت برای رسیدن بههدف مشترک تأکید داشت. اگر بخواهیم در فضای بحثهای تاریخی یک قرن پیش روسیه قرار بگیریم باید بعضی مواضع پایهای لنین را مورد بررسی قرار دهیم. بررسیِ تئوری استراتژی انقلابی، و بهویژه بررسیِ نظریات لنین در مورد اتحاد انقلابی طبقات و سپس تغییر موضع وی ـالبته با توجه بهکاراکتر سیاسی قدرتهای سیاسیـ از اهمیت خاصی برخوردار است. تروتسکی از این تحلیل در موارد بسیاری تجلیل بهعمل میآورد[4].
سرانجام بهاین نکته نیز باید اشاره کنیم که علیرغم هرایرادی که امروزه برنظریهی انقلاب مداوم وارد باشد (یا نباشد)، اینگونه ایرادها از مقبولیت این نظریه در مقابل سازشهای طبقاتی و بهانه جویی های کمینترن استالینیستی در مقابل انقلاب چین نمیکاهد. ما شاهد این بودهایم که نظریه استالینیستی انقلاب مرحلهای چگونه برای مشروعیت بخشیدن بهائتلافهای ضدانقلابی بهکار گرفته میشد و هنوز هم میشود؛ از طرف دیگر، شاهد این نیز بودهایم که چگونه تئوری انقلاب مداوم (یا تداوم پراتیک و سازمانیابی کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش) بسیاری از کمونیستها را یاری کرد تا بتوانند در مقابل خیانتورزیهای انقلاب مرحلهای مقاومت کنند.
با همهی این احوال، باید در رابطه با نظریه انقلاب مداوم بهیک سئوال ساده پاسخ بدهیم: آیا جنبهی اصلی این نظریه، یعنی «تداوم گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی»، در انقلابات امروزین هم کاربرد دارد؟ آیا باید تغییری در آن داد یا کلاً کنار گذاشته شود؟ برای پاسخ بهاین پرسش میبایست که اعتبار نخستینِ آن بار دیگر مورد بررسی قرار دهیم.
جایگاه نظریه «انقلاب مداوم» در شرایط کنونی
اگر در نظر بگیریم که این تئوری حدود یک قرن پیش و در مقطع خاصی از تاریخ پیافکنده شد، آنگاه بهراحتی میتوان آن را برای شرایط امروزی ناکافی دانست[5]. البته این امر باید بهطور جدی مورد بررسی قرار گیرد. ویژهگیهای بنیادینِ پروسهی سقوط تغییری نکردهاند، اما جنبه های مختلف رشد و توسعهی سرمایه داری بهویژه طی پنج دههی اخیر دچار تحولات عمیقی گردیده و بر فرهنگ طبقاتی نیز تاثیرات مخربی گذاشته است.
هرچند کاربرد پرولتاریایی این نظریه در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری نیز ـکه برای آنها تدوین نشدهـ زیانی دربرندارد، اما از آنجاکه این نظریه ـعمدتاًـ یک تئوری انقلابی برای بیان ضرورت انقلاب سوسیالیستی در کشورهای کمتر توسعه یافته است؛ از اینرو، اغلب شاهد آن بودهایم که در دست پارهای از رهبران کمونیستنمای جنبشهای کارگری و اجتماعی در این کشورها (و حتی بعضاً در کشورهای پیشرفتهتر نیز) بهدستآویزی برای دفاع از واپسگرایانهترین مطالبات سیاسی تنزل یافته است. دقت بیشتر نشان میدهد که این نظریه ـدر اغلب مواردـ اگر درست درک نشده باشد، مورد سوءِاستفاده قرار گرفته است. حقیقت این استکه در هیچ حالتی نمیتوان نظریهی «سازش طبقاتی» را از تئوری تروتسکی استنتاج نمود؛ با این وجود، هنگامی که بهابعاد سوءِ استفادهی تروتسکیستهای امروزین از نظریه انقلاب مداوم نگاه میکنیم، چارهای جز این باقی ماند که بهریشه های این سوءِ برداشتها و سوءِ استفادهها نیز بپردازیم.
نمونهی انقلاب 79-1977 ایران در این زمینه اهمیت بهسزایی دارد. اگر پس از انقلاب چین که برای نخستین بار بحث دربارهی این نظریه را در ابعادی جهانی دامن زد، یک انقلاب دیگر وجود داشته باشد که بتوان صحت تئوری انقلاب مداوم را بار دیگر در بوتهی آزمایش آن قرار داد، آن انقلابْ انقلابِ 1979 در ایران است. آنها که ادعا می کنند می توانند همهچیز را با این نظریه توضیح بدهند، باید روشن کنند که چرا اکثریت هوادارانشان در کنار اعضای حزب استالینیستی توده ـکه وفادار بهخط امام بودـ در یک سوی سنگر قرار گرفتند. ما از یک فرقهی کوچک سخن نمی گوییم. همچنین سخن از یک اشتباه تاکتیکی نیست. هرگاه مسئلهی ماهیت رژیم سرمایه (پس از فوریه 1979) و موضع طبقهی کارگر تحت بررسی قرار گیرد، کمتر موردی در تاریخ وجود دارد که تا این حد بهمصوبات انترناسیونال چهارم و تمامی اشتباهات بنیادین آن نزدیک باشد: اردنگی بهضدانقلاب!!
تفاوت میان جریان های مختلفی که بهقطارِ در حال حرکتِ سازش طبقاتی پریدند ـدر واقعـ در کمیت آنها بود: این موجسواری ابتدا با فراخوان به«همکاری» با ضدانقلاب آغاز شد و تا حمایتهای تعیینکننده و پشتیبانی «مادی و نه سیاسی» ادامه یافت. گویی حمایت مادی از ضدانقلاب یک خیانت سیاسی بهشمار نمیرود[6]!! همهی اینها درحالی است که این جماعت خود را وفادار بهنظریه انقلاب مداوم قلمداد می کردند و هنوز هم در حضوری فرتوت و در وجودِ فرقههای چندنفره خودرا طرفدار نظریه انقلاب مداوم میدانند.
با این همه، یک چیز مسلم است؛ و آن اینکه: تروتسکی ـبهدور از هرگونه شک و شبههایـ نظریهی خود را از بطن یک دوران مشخص دریافت و براساس مناسبات انقلابی و طبقاتی خود تدوین کرد: دوران امپریالیسم، دوران افول و سرنگونی کاپیتالیسم. واقعیت این است که نظریهی مزبور برمبنای یک تعریف و تحلیل مشخص از رشد و تکاملِ ناموزن، و درعینحالْ مرکب از این دوران پایه گذاری شد؛ گونهی خاصی از نظریهپردازی که ساختارهای پیشاسرمایهداری را در تعادل و توازنی با ساختارهای مدرن این سیستم، و نیز بهعنوان یک مجموعهی نسبتاً مرکب و ناموزون بهتبادل نظری میگذاشت تا پراتیک موزون و مرکب پرولتاریایی را زمینهساز باشد.
اما عصر امپریالیسم بهروشنی دچار تغییرات متعددی گردیده است؛ تغییراتی با توسعه و تحولی یکصد ساله و چشمگیر، که امروزه آن را «جهانیسازی» یا «جهانگستری» مینامیم. بههرروی، نباید چنین نتیجه گرفت [و در واقع، نمیتوان چنین نتیجه گرفت] که ما میخواهیم تحلیلِ خودرا که براساس افول و انحطاط کاپیتالیسم استوار بود، پس بگیریم؛ اما همانگونه که پیشتر هم گفتیم، ما در این نوشته فرصت پرداختن بهتداوم انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری و مسئلهی انقلاب جهانی را نداریم؛ از اینرو، تنها بهنخستین جنبهی نظریه تروتسکی میپردازیم که نقطهی شروع این نظریه را نیز تشکیل میدهد و مسئلهی اساسی آن سازمانیابی کمونیستی و بررسی عامترین ویژگی تحقق انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیرامونی است. اما، پذیرش تغییراتی با توسعه و تحولی یکصد ساله و چشمگیر در سیستم سرمایهداری بهتنهایی برای تردید در درستیِ «نظریهی گذار» و بازبینیِ آن در مختصات فیالحال موجود کافی است. بههرروی، در اینجا بهتغییراتی نیز نمیپردازیم که بهماهیت طبقات موجود در کشورهای توسعه نیافته مربوط است و برای هرتحلیل مارکسیستی و گزینش استراتژیک انقلابی دارای اهمیت ویژهای است.
چه در بین سالهای 06ـ1904 که تروتسکی نظریه انقلاب مداوم را تدوین نمود و چه در سالهای 29ـ1928 که از آن در برابر حملات استالین دفاع کرد، تکیه او برکشورهای توسعه نیافته و پیشاسرمایهداری بود که هنوز زیر سلطهی همهجانبهی طبقهای بهنام طبقهی بورژوا قرار نگرفته بودند. در غیراینصورت (یعنی: اگر بورژوازی بهلحاظ سیاسی نیز قدرت را در دست داشت)؛ چه دلیلی داشت که بگوید: «روسیه در آستانهی انقلاب بورژوایی قرار دارد»[7]؟ بنابراین، باید روی این حکم تأکید کنیم که نگاه تروتسکی در این تئوری معطوف بهگذار از یک سیستم غیرسرمایه داری است که میتواند بهیک سیستم سرمایهدارانه تبدیل گردد. اما سؤالی که ضرورتاً باید بهآن جواب داد، این استکه: امروزه ما در چند کشور پیرامونی ویا کمتر توسعهیافته شاهد وضعیتی مشابه روسیه یا چین در آغاز سدهی بیستم هستیم؟ چه کسی میتواند بهطور جدی ادعا کند که آرژانتین، برزیل، شیلی، ایران، هند، فیلیپین، مصر و ... دارای اقتصاد پیشاسرمایه داری بوده و طبقهی پیشاسرمایه دار برآنها حکومت میکند؟
اگر این سئوال اساسی را کنار بگذاریم که چگونه برخی کشورها بهحاشیه رانده شده و تا چه اندازه عقب نگاه داشته شده اند، یک امر مسلم است و باید نقطهی حرکت ما قرار بگیرد. این نقطهی حرکت عبارت از گذاری استکه طی قرن گذشته از بالا (و نه از طریق انقلابات دمکراتیکِ بورژوایی) در ماهیت طبقاتی حکومتها صورت گرفته است. آنچه مسلم است، این استکه هماکنون تمامی کشورهای پیرامونی ـکم و بیشـ زیر سلطه ی رژیم های سرمایهداری قرار دارند. در اکثریت قریب بهاتفاق این کشورها اصول دمکراسی بورژوایی رعایت نمی شود؛ زیرا «تغییر» نه بهواسطهی یک انقلاب بورژواییِ تودهای، بلکه از طریق «گذار از بالا» صورت پذیرفته است. با وجود این، ماهیت دولت و سیستم تولید عمدتاً «کاپیتالیزه» شده و این کشورها در زنجیرهی جهانی کشورهای سرمایه داری جای گرفته اند. این روندی است که بهویژه از سال 1960 شکل جدی بهخود گرفت. این جوامع در ویژگی هریک از آنها میتوانند عقبمانده باشند، و «وابسته» یا «مستعمرهی نو» خوانده شوند؛ اما دراینصورت کشورهای عقبماندهی وابسته و نو مستعمرهای هستند که تحت سلطهی منفیترین جنبههای سیستم اقتصادی سرمایه داری قرار گرفتهاند. طبقهی حاکم های که تنها با بازتولید عقبماندگی میتواند سیادت خود را حفظ کند، یقیناً عقبماندهتر از خود سیستم است. این طبقه حتی می تواند در اثر ترکیب رخدادهای تصادفی و در یک لحظهی معین تاریخی از چیزی قابل توصیف بههیچ بهوجود بیاید؛ اما، در هریک از صورتهای ممکن یا متصور، یک طبقهی حاکمهی بورژوایی است که حق عضویت خود را کم و بیش میپردازد تا در عضویت انجمن سرمایه دارای جهانی باقی بماند.
سخن کوتاه آنکه، این واقعیت کافی است تا دریابیم که هیچ نقطهای در جهان وجود ندارد که نخستین جنبهی نظریهی انقلاب مداوم در آن مصداق داشته باشد. در یک سیستم حکومتی بورژوایی، صرفنظر از میزان پیشرفتگی یا عقبماندگیاش، آنچه دینامیزم تاریخ و مبارزهی طبقاتی بهمثابهی ضرورت پیشنهاده دارند، سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش در راستای انقلاب سوسیالیستی است؛ نه گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی.
انقلاب مداوم یا مرکب؟
این واقعیت که در کشورهای بهلحاظ مناسبات تولیدی عقب مانده، بسیاری از وظایف دمکراتیک معوق ماندهاند برآن نیست که یک انقلاب رنگ دمکراتیک بهخود بگیرد، حتا اگر سروکارمان با یک حکومت بورژوایی نباشد. حقیقت این استکه امروزه هر وظیفهی بورژواـدمکراتیکی هم که معوق مانده باشد بنا بهضرورت فیالحال جاری باید توسط دیکتاتوری پرولتاریا برطرف گردد. از طرف دیگر، این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز شاهد معوق ماندن بسیاری از این وظایف هستیم. بهطور مثال: آیا جدایی دین از دولت و رفع سلطهی دینی درکشورهای پیشرفتهی اروپایی بهطور کامل تحقق یافته است؟ آیا مسئلهی ملی در «اروپای متحد» حل شده است؟ نتیجه اینکه: اگر تمامی وظایف دمکراتیک را «بورژوایی» بنامیم و بهبورژوازی بسپاریم، دچار یک اشتباه تاریخی شدهایم. سؤال اساسی این استکه بورژوازی در کجا و در چه زمانی بهمیل و ارادهی خود یک اقدام دمکراتیک انجام داده است؟ اینکه خواستها و مطالبات دمکراتیک ذاتاَ با سلطهی سرمایهداری مرتبط است، دلیلی براین نیست که اینگونه مطالبات را صرفاً بورژوایی بدانیم. هرانقلاب سوسیالیستیِ متصوری، در هرکجا (و از جمله در کشورهای گروه 7)، ترکیب پیچیدهای از وظایف دمکراتیک و ضدکاپیتالیستی است؛ تفاوت ـتنهاـ در مراحل (ویا بهعبارت دقیقتر: عمدگی) هریک از این دو وظیفه است که امروزه از یکدیگر جداییناپذیرند. بنابراین، یک استراتژی انقلابی در کشورهای عقبمانده تنها می تواند در پیوند با انقلاب پرولتاریایی و با وظایف مرکب مطرح باشد. بدینترتیب، با این سؤال مواجه میشویم که آیا در چنین مختصاتی بهنظریه ویژهای نیاز هست که چگونگی گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی را تحلیل کند؟
بدیهی است که در پاسخ بهسؤال بالا میتوان گفت: نظریه انقلاب مداومِ تروتسکی ـدر واقعـ فراخوان بهیک انقلاب پرولتری با وظایف مرکب است. چرا؟ برای اینکه خودِ تروتسکی در «نتایج و چشماندازها» کم و بیش بهاین امر اشاره کرده است. اگر ما نظریهی «گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی» را با ایدهی «انقلاب سوسیالیستی با وظایف مرکب» جایگزین کنیم، اتفاقی غیرپرولتاریایی و غیرقابل قبول رخ نخواهد داد؛ و همهچیز همچنان بهجای خود باقی خواهد ماند. اما فراموش نکنیم که بیشترین مسئلهای که موجبات سرگردانی را (چه در گذشته و چه در حال حاضر) فراهم میآورد، بههمین معضل گذار از یک انقلاب بهانقلابی دیگر مربوط بوده است. مشکل در اینجا نیز (همچون هر نظریهی دیگری) در این امر نهفته است که ما تئوری را از هستهی اصلی که تئوریسین را بهآن نتیجهی مشخص رسانده، تهی میکنیم. هنگامی که تروتسکی این اصطلاح را برگزید احتمالاً همان دلایلی را داشت که لنین و مارتوف داشتند. در آن زمان نقطهی عزیمت همهی آنها براین دریافت تکیه داشت که روسیه در آستانهی یک «انقلاب بورژوایی» قرار دارد. در این میان تروتسکی بهاین نتیجه رسید که برای موفقیت کامل «انقلاب بورژوایی» باید آن را بهیک انقلاب سوسیالیستی فرارویاند. با همهی این احوال، نمیتوان نقطهی عزیمت وی را از متد اندیشه ای که او را بهاین نظریه رساند، جدا نمود. تروتسکی بهصراحت میگفت: اگر انقلاب روسیه را «بورژوایی» میخواند، منظورش این است که «اهداف عینی و بلاواسطهی» انقلاب در ایجاد شرایط عادی برای تکوین یک جامعهی بورژوایی در روسیه نهفته است[8]. می توان این سؤال را پیش کشید که آیا شرایط عادی برای تکوین یک جامعهی بورژوایی در روسیه تنها واقعیت موجود آن زمان بود؟ و آیا همین واقعیت بهتنهایی کافی بود تا انقلابْ بورژوایی تلقی شود؟ تروتسکی ـاماـ بدون اینکه خودرا در مقابل چنین سؤالی قرار دهد، برای عدم توقف در انقلاب بورژوایی (که لازمهاش تبیین راهکارها و اتخاذ تاکتیکهایی بود که گذار از انقلاب دمکراتیک بهسوسیالیستی را توضیح دهد و عملاً بهآن سمت راهبر باشد)، بهاصطلاحی نیاز داشت تا بیانکنندهی این گذار ضروری باشد. او بهدرستی و حتی فراتر از دانش انقلابی زمانهی خویش، اصطلاح «مداوم» را برگزید. اما همین اصطلاح درستِ دیروز، در شرایط کنونی و با توجه بهوظایف مرکبِ دمکراتیک و ضدکاپیتالیستی در مقابل یک حکومت سرمایه داری، چه رهآوردی برای ما میتواند داشته باشد؟
اگر برای لحظهای موضوع گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی را کنار بگذاریم و تنها بهآن بخش از نظریه تکیه کنیم که میگوید: «وظایف دمکراتیک انقلاب در کشورهای عقب ماندهی بورژوایی عصرما، نهایتاً راه بهدیکتاتوری پرولتاریا میبرند»، متوجه میشویم که این فرمول بندی چیزی جز همان انقلاب پرولتاریایی با وظایف مرکب نمیتواند باشد. حتا اگر بپذیریم که «انقلاب بورژواییِ محتملالوقوع آتی» دیگر مصداق ندارد، جدا از این پیش فرض بازهم در اعتبار این گفته خللی وارد نمی گردد. تنها یک جنبش انقلابی بهرهبری طبقهی کارگر و با اِعمال دیکتاتوری پرولتاریا قادر است وظایف معوقهی دمکراتیک را در کشورهای عقب ماندهی سرمایه داری برعهده بگیرد. حتا اگر جنبش انقلابی با خواستهای بورژواـدمکراتیک آغاز گردد، تنها در صورتی بهپیروزی میرسد که بهیک انقلاب سوسیایستی فرابروید. بدینترتیب استکه کنش و برهمکنشهای انقلابی هم انجام وظایف دمکراتیک انقلاب را برعهده میگیرد و هم گذار بهسوسیالیسم را آغاز میکنند.
آنچه امروز میتوان گفت، منهای نحوهی بیان، با آنچه قبلاً در طرح تروتسکی وجود داشت، چندان تفاوتی ندارد: در کشورهای عقب ماندهی سرمایه داری، هرانقلابی، چه با خواستهای دمکراتیک و چه با هدف ضدکاپیتالیستی تنها درصورتی می تواند پیروز باشد که بهسوسیالیسم منتهی گردد. حتا اگر براین باور باشیم که این حکم تفسیر تروتسکی از «انقلاب مداوم» است، باز باید براین فرمول بندیِ دقیق وفادار ماند و آن را با مغلطهی «گذار از انقلاب دموکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی» مکدر نکرد.
واقعیت این است که هم نخستین نوشته های تروتسکی در این زمینه، هم یادداشت های وی پس از انقلاب اکتبر و هم هنگامی که در تبعید بهاین موضوع بازگشت، همه بهاین وظایف مرکب بهمثابه «تکامل» یا «گذار» از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی اشاره دارند.
در اینجا باید بهیک نکته توجه کنیم و آن اینکه اصطلاح «انقلاب دمکراتیک» در ادبیات سوسیال دمکراسی روسیه کاربردهای فراوانی داشت. این واژه برای توضیح سه پدیدهی خویشاوند، اما کاملاً متفاوت با یکدیگر بهکار میرفت. عبارت «انقلاب دمکراتیک» بهطور مستقیم و بهدرستی برای اشاره بهانقلابِ فینفسه دمکراتیک (یعنی انقلابی که یک حکومت بورژوایی را بهقدرت میرساند) بهکار میرفت؛ اما همچنین برای نامیدن یک جنبش تودهای با خواستهای دمکراتیک (مثل قیام تودهای علیه حکومت مطلقه یا جنبش دهقانی برای انجام اصلاحات ارضی) و یا مبارزهی واقعی برای انجام وظایف دمکراتیکِ انقلاب (مثل حل مسئلهی ارضی پس از انقلاب اکتبر) نیز مورد استفاده قرار میگرفت.
بنابراین، وقتی تروتسکی در سال 1904 میگوید که روسیه در آستانهی یک انقلاب دمکراتیک قرار دارد، بهاحتمال بسیار قوی منظورش واقعاً یک جنبش انقلابی با اهداف دمکراتیک است. فراموش نکنیم که در سال 1904 پس از شکست سنگین در جنگ با ژاپن، جنبش نیرومند و بی مانندی علیه حکومت مطلقه در روسیه جان گرفت که بیشتر توسط زمستووها هدایت میشدند. این نهادهای عمدتاً تحت سیطره ی زمینداران بزرگ در ماه نوامبر یک نشست علنی سراسری در سنپترزبورگ برگذار کردند و خواهان تدوین یک قانون اساسی دمکراتیک شدند.
مفهوم «انقلاب دمکراتیک» در آثار لنین از این نیز مبهمتر و گاه سرگیجه آورتر است. بهعنوان مثال، هنگامی که وی سه سال پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر در مورد نخستین ماههای انقلاب نظر میدهد، میگوید: «آیا این انقلاب در آن زمان یک انقلاب بورژوایی بود؟ البته که بود. وظیفهی ما بهانجام رساندن یک انقلاب بورژوا دمکراتیک بود ...»[9]. آنچه قطعی است، این استکه این عبارت نمیتواند بهاین معنا باشد که در روسیه یک انقلاب بورژوایی در پی یک انقلاب سوسیالیستی بهوقوع پیوسته است، بلکه منظور او وظایف ضدفئودالی انقلاب است که در نخستین ماه های دیکتاتوری پرولتاریا بهانجام رسید.
بنابراین، با توجه بهمحدودیت ها و ابهامات فوق در بارِ معنایی «انقلاب دمکراتیک» تنها نتیجهای که میتوان گرفت، این استکه نظریهی تروتسکی در بارهی «گذار» از یک انقلاب بهانقلابی دیگر همان نظریه و راهکاری است که وی در یک مقطع تاریخی مشخص بهمنظور تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا پیش کشیده است. با این نگاه، نظریهی انقلاب مداوم تروتسکی بهمفهوم انقلاب دمکراتیک تحت رهبری پرولتاریا نزدیک می شود. واقعیت نیز چنین است که تروتسکی نظریهی خود را در سال 1904 دقیقاً بههمین شکل مطرح نمود[10]. وی روند انقلاب در روسیه را بورژوا دمکراتیک ارزیابی می کند که بورژوازی در اجرا و نیز در موفقیت آن، قادر بهاعمال هژمونی خود نیست. بههمین خاطر طبقهی کارگر انقلابی باید رهبری جنبش را برعهده بگیرد و بدون اینکه اجازهی استقرار دیکتاتوری بورژوایی را بدهد، دیکتاتوری فئودالها را سرنگون سازد. پس از انقلاب 1905 نیز بازگشتهای وی بهاین موضوع که در «نتایج و چشماندازها» منعکس شده است، بهاستثنای چند تغییر ناچیز، از این استراتژی فراتر نمی رود: گذار از یک انقلاب بهانقلابی دیگر. بهبیان روشن تر، رهبری پرولتاریا بههمان مرحلهی دمکراتیک یا یک برنامهی حداقل خلاصه نشده، بلکه تا تکامل جنبش بهمرحلهی سوسیالیستی ادامه مییابد.
در چاپ جدیدتر «نتایج و چشماندازها» که در سال 1919 منتشر گردید، تروتسکی این گذار را دقیقاَ اینگونه تدوین کرده است:
«مطابق آخرین وظایف، انقلابْ نخست بهصورت بورژوایی آغاز می گردد، اما سپس اختلافات طبقاتی آن را شکوفاتر کرده و بهپیروزی می رساند؛ این درصورتی استکه تنها طبقهی تا بهآخر انقلابی (یعنی: پرولتاریا) در رأس روند انقلابی قرار بگیرد. هنگامی که پرولتاریا بهقدرت برسد، نمیتواند و طبعاً نمی خواهد در چارچوب برنامه های بورژوا دمکراتیک محدود بماند. [بنابراین،] انقلاب تنها در صورتی می تواند بهپیروزی برسد که انقلاب روسیه بهانقلاب پرولتاریای اروپا بپیوندد. در آنصورت وظایف بورژوا دمکراتیکِ آن تحت الشعاع مسائل ملی قرار گرفته و رهبری سیاسی موقت طبقهی کارگر روسیه بهاستیلای یک دیکتاتوری سوسیالیستی منجر خواهد گردید. اما اگر اروپا بهجنبش در نیاید، بورژوازی ضدانقلاب، یک رژیم کارگری را در روسیه برنخواهد تافت و آن را بهعقب بازخواهد گرداند؛ بسیار عقب تر از جمهوری دمکراتیک کارگران و دهقانان. بههمین دلیل، هنگامی که پرولتاریا بهقدرت رسید، نباید خود را در چارچوب دمکراسی بورژوایی محدود نموده، بلکه تاکتیک «انقلاب مداوم» را تکامل بخشد. بدین معنی که مرز میان خواستهای حداقل و حداکثر سوسیالیستی را از بین برده، هرچه عمیق تر خواستهای سوسیالیستی را مطرح نماید و همزمان برای پیوند با انقلابات اروپای غربی بکوشد».
با همهی این احوال، آیا موضوع واقعاً بر سرِ گذار از یک انقلاب بهانقلابی دیگر است یا تنها بر سر وظایف مرکب؟ آیا بهعنوان مثال، پیش از آنکه وظایف سوسیالیستی در دستور کار قرار بگیرند، باید نخست یک انقلاب کامل بورژوایی رخ بدهد؟ اما دیدیم که پس از انقلاب اکتبر، هم وظایف دمکراتیک و هم وظایف سوسیالیستی بلاواسطه در دستور کار قرار گرفتند. لنین چند سطر بعد از همان نقل قولی که در بالا آوردیم، می نویسد: «همزمان (یعنی در همان هنگام که انقلاب بورژوایی درحال شکلگیری است) ما وظیفهی خطیر خود در جهت انجام انقلاب سوسیالیستی را از بالای سر بورژوازی بهانجام می رسانیم». این سخن بهجز یک انقلاب پرولتری با وظایف مرکب معنای دیگری ندارد. بنابراین، هنگامی میتوان سخن از دو انقلاب بهمیان آورد که انقلاب را با جنبش انقلابی بهمثابهی یک پروسه ویا ـحداقلـ بهعنوان مقدمات انجام انقلاب یکی بدانیم، و هنگامی میتوان سخن از گذار در میان باشد که وظایف انقلابی را از هم تفکیک کرده و یکی را پس از دیگری آغاز کرده باشیم؛ البته در مقطعی که انقلاب اول هنوز بهپایان تثبیت شدهی خویش نرسیده باشد.
در نگاهی بهگذشته، روشن است که در روسیه تنها یک انقلاب رخ داد، انقلابی که حقیقتاً تمامی وظایف ممکن و ضروری تاریخی را برعهده گرفت: انقلاب سوسیالیستی اکتبر که همزمان فئودالیسم را از قدرت بهزیر کشید و بورژواری زبون روسیه را نیز خلع سلاح کرد. بخشی از وظایف انقلاب در همان نخستین ماهها بهانجام رسید؛ اما بخشی که باید گذار جامعه بهسوی سوسیالیسم را متحقق سازد، علیرغم شکست هایی در برابر کاپیتالیسم، توانست عصر «انقلاب مداوم» را بگشاید. این همان جنبهی اصلی در نظریهی تروتسکی (در مقابل دو جنبهی دیگر آن) است.
انکشاف ناموزون و مرکب سرمایه داری در تعریفْ بدین معناست که هر دو وظیفهای که در کشورهای واپس مانده سرمایهداری باید بهانجام برسند، باید از نگاه تاریخی با یکدیگر ترکیب گردند. بهبیان دیگر، نمیتوان وظایف انقلابی را از نظر تاریخی بهدو دسته یا گروه جداگانه تقسیم کرد ویا دیوار چین بین آنها کشید؛ و مانند اغلب راستهای چپنما مدعی شد که پیش از آنکه زمانِ پرداختن بهگروه «دوم» برسد، باید تمامی وظایف گروه «نخست» بهانجام رسیده باشد. معنای عملی چنین استراتژی و چشماندازی چیزی جز آماده کردن گُردهی پرولتاریا برای انتقال قدرت سیاسی بهبورژوازی نیست.
تأخیر در انجام وظایف دمکراتیک انقلاب در عصر امپریالیسم بستگی بهمیزان قدرت سرمایه دارد. این کائوتسکی بود که نخستین بار در سال 1906 بهسوسیال دمکراتهای روسیه هشدار داد که در دوران جدید حتا انقلابی صرفاً دهقانی باید دولتی کردن بانکها را در برنامهی خود داشته باشد. امروزه، ترکیب این وظایف دوگانه بسیار تعیین کننده تر و الزامی تر از دیروز است. هنگامی که انکشاف سرمایه داری منجر بهبازتولید عقب ماندگی میشود و بخشی از جامعه را در روابط پیشاسرمایه داری نگاه میدارد یا بهآن سو میراند، چگونه میتوان بهوظایف دمکراتیک انقلاب پرداخت، بیآنکه عبور از کاپیتالیسم در دستور کار باشد؟ بنابراین، برای پاسخ بههرمطالبهی حقیقتاً تاریخی ـ هرچقدر هم که ناچیز بهنظر برسدـ نخست باید حکومت بورژوایی را ساقط کرد.
جبری برآمده از آسمانِ خدایانِ المپتضمینکنندهی این نیست که انقلاب آغاز شده با عنوان بورژوایی، همچنان بورژوایی باقی بماند؛ و در تثبیت خودْ پرولتاریا را بهبردگی چندجانبهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بکشاند. بهبیان دیگر، هنگامی که مسئله برسر ضرورت برداشتن دیوار جداکنندهی مطالبات حداقل و حداکثر است، چگونه پرولتاریا میتواند بدون ویران ساختن این دیوار (که سوسیال دمکراسی پاسدار آن است)، قدرت دولتی را در پتانسیل نفیشوندهاش از آن خود کند؟ از همهی اینها مهمتر، موضوع و محتوای مبارزهی طبقاتی بهمثابهی موتور محرکهی تاریخ چه میشود؟ چگونه پرولتاریای خودآگاه و متشکل میتواند در چارچوب یک انقلاب بورژوایی باقی بماند؛ اما درعین حال در ابعاد گوناگون جامعه را مدیریت کند و بهقدرت حاکمی بدل گردد که ویژگیاش نفی دولت است؟ آیا همهی اینها بهبهای محدود کردن مبارزهی طبقاتی در چارچوب خواستهای حداقل ممکن میگردد و جنبهی عملی پیدا میکند؟ مسلماً نه بهاین شکل که از اساس تصوری کاریکاتوریک را نشان میدهد. معهذا در یک چیز نمیتوان تردید کرد، اگر درحین برآوردن خواست های دمکراتیک، رهبری جنبش بهدست پرولتاریا بیفتد، میتوان گفت که گذار بهانقلاب سوسیالیستی آغاز گشته است. اما این تفسیر از «گذار» بیشتر بهنظریه «وظایف مرکب» نزدیک است تا تئوری «انقلاب مداوم» را بیان کند. حتا در کشورهای پیشرفتهی سرمایه داری هم ممکن است که بحران انقلابی بر سر مسائل دمکراتیک نضج بگیرد، اما این مسئله بهمعنای آن نیست که ما با یک انقلاب صرفاً دمکراتیک سروکار داریم.
تروتسکی خود در سالهای بعد، از این تفسیر دوری گزید:
«برای آنکه کشور شوراها بهوجود آید، عملکردِ همزمانِ دو عاملِ ذاتاً متفاوت با یکدیگر لازم بود: جنگ دهقانی (یعنی جنبشی که مشخصهی سپیده دم بورژوازی است) و خیزش کارگری (که افول جنبش بورژوایی را نوید می دهد). مشخصهی مرکب انقلاب روسیه در همین ویژگی نهفته است».
هنگامی که خرس نیرومند سرمایه داری روی پاهای عقب خود بایستد، در خشم بهنقطهی اوج رسیده است. اما توان آن را ندارد که بهخشم خود جهتی آگاهانه ببخشد. زیرا در چنین صورتی بهرهبری پرولتاریایی نیاز دارد. جنبش دهقانی برای نخستین بار در تاریخ جهان در کارآکتر طبقهی کارگر سیمای رهبری قابل اعتماد را یافت. چهار میلیون کارگر بخش صنعت و حمل ونقل، یکصد میلیون دهقان را رهبری کردند. این تعویض پست طبیعی و غیرقابل اجتناب در روابط کارگران و دهقانان در روند انقلاب است»[11].
اما چگونه میتوان این تفسیر از انقلاب روسیه را بهعنوان گذار از انقلاب دمکراتیک بهانقلاب سوسیالیستی ارزیابی کرد؟ در اینجا دو حرکت متفاوت انقلابی با دو گروه درخواستهای متفاوت متعلق بهدورانهای متفاوت تاریخی بهموازات هم جریان دارند که تحت رهبری طبقهی کارگر با یکدیگر ترکیب می شوند. بدیهی است این همان اتفاقی است که بعدها رخ داد.
دو پینوشت در متن
در اینجا باید روی دو نکته که بسیاری از عناصر آنها در نوشتهها و گفتههای انقلابیونی مانند لنین و تروتسکی و چهبسا دیگران بهطور پراکنده وجود داشته، اما بهصراحت فرمولبندی نشده است، تأکید کنیم: یکی از این دو نکته مقایسهی جزئیات عملیِ نظریه «انقلاب مداوم» (یا نظریه «گذار») با نظریه «وظایف مرکب انقلابی» است؛ و دیگری نتیجهای استکه میتوان از تقابل بین بررسی «مرحلهی انقلاب» و «انقلاب در مراحل انقلاب» بهدست آورد.
تفاوت عملی نظریه «انقلاب مداوم» (یا نظریه «گذار») با نظریه «وظایف مرکبِ انقلابی» در چگونگی حضور طبقاتی و پرولتاریایی در نهادها و گامهایی استکه این دو نظریه را متحقق میکنند. حضور پرولتاریایی در مبارزهی طبقاتی برمبنای نظریه «وظایف مرکبِ انقلابی» (اعم از حزبی، سازمانی ویا حتی گروهی) اساس را بر تبادلات طبقاتیـکمونیستیِ مبارزه میگذارد؛ از هرفرصتی برای افشای تاریخی نظام سرمایهداری استفاده میکند؛ در مقابل نهادها و کنشهای سیاسی و اجتماعی اپوزیسیون بورژوایی با صراحت هرچه تمامتر موضع نقادانه و کمونیستی میگیرد؛ مبارزهی ایدئولوژیک را بههمهی عرصههای زندگی اجتماعی میگستراند؛ و بالاخره، هرشکلی از مبارزه اتحادیهای، فرهنگی، سیاسی و مانند آن را بهوساطت سازمانیابی کارگران و زحمتکشان در هستههای پرولتاریایی بهگونهی کمونیستی هژمونیزه میکند.
اما، حضور پرولتاریایی در مبارزهی طبقاتی برمبنای نظریه «انقلاب مداوم» الویت را در عرصهی گوناگونْبهتبادلات عمدتاً سیاسی (و نه الزاماً انقلابی و پرولتاریایی) میدهد؛ گسترش ایدئولوژیک خودرا تا آنجایی محدود میکند که موجب رنجش بیش از «حد» نهادها و تودههای هوادار اپوزیسیون غیرپرولتاریایی نشود؛ و برای مثال، در اتحادیهها چنان در کنار رفرمیستها قرار میگیرد که یک ناظر بیرونی نمیتواند تمایز بین کمونیستها و رفرمیستها را بهروشنی ببیند. بهبیان دیگر، از آنجاکه حضور مبارزاتی برمبنای نظریه «انقلاب مداوم» عمدهی تبادلات کمونیستی و پرولتاریایی را بهزمان دیگری بهجز هماکنون موکول میکند، در بسیاری از عرصههای مبارزهی طبقاتی در محدودهی تدارک صرف باقی میماند، که نتیجهی عملیاش تقسیم قدرت هژمونیک و هویت سیاسیـاجتماعی با اپوزیسیون بورژوایی است. آنچه این شیوه از حضور در مبارزهی طبقاتی را بهامری غیرلازم تبدیل میکند و پرهیز از آن را ضروری میسازد، احتمال سلطهی سیاسی و هژمونیک بورژوازی است که میتواند (نه اینکه قطعاً چنین خواهد شد) بهسرکوب و حتی قتلعام نیروهایی پرولتاریی نیز بینجامد.
نتیجه اینکه نظریه «انقلاب مداوم» که درصدد تداوم امر مبارزهی طبقاتی و سیاسی تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست، تنها هنگامی حقیقی خواهد بود و دستآورد پراتیک خواهد داشت که در بیان نظری و کنشهای پراتیک خویشْ حضور پرولتاریایی در مبارزهی طبقاتی برمبنای نظریه «وظایف مرکبِ انقلابی» را بهمثابهی راهنمای استراتژیک فعلیت طبقاتی و انقلابی خود از یاد نبرد. بنابراین، میتوان چنین نیز نتیجه گرفت که پرولتاریاییترین شیوهی حضور در امر مبارزهی طبقاتی، حضوری برمبنای نظریه «وظایف مرکبِ انقلابی» با چشمانداز نظریه «انقلاب مداوم» است. بدینترتیب، تخالف دو نظریه انقلابی در نظر و عمل بهوحدت میرسند و بیشترین تضمین را برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا فراهم میسازند.
بهبیان دیگر، حضور در امر مبارزهی طبقاتی برمبنای نظریه «وظایف مرکبِ انقلابی»، انقلابیون کمونیست را بهطور خودبهخود بهسوی درک و جذبِ عملیِ نظریه «انقلاب مداوم» میراند و مانع از این میشود که این نظریه بهگونهای تکبعدی و براساس تقدم و تأخر زمان قراردادی درک شود؛ و بسیاری از کنشها و تبادلات سیاسی و ایدئولوژیک را به«بعد» و زمان پس از اکنونی موکول کند که در اغلب موارد نابهنگام و دیر خواهد بود. بدینترتیب استکه نظریه «انقلاب مداوم»، تداوم انقلابی خویش را بههمه لحظهها و دقایق زندگی مبارزاتی میگستراند؛ تداوم کنشهای کمونیستی و پرولتاریایی را نه بهفردا، که در همین لحظهی حاضر بهتبادل میگذارد؛ و امر استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را زیر گامهای هم اینکْمتحقق میسازد.
این مسئله را نیز نباید فراموش کرد که اگر رویکرد و شیوهی تبادل پرولتاریایی براساس نظریه «انقلاب مداوم» و نظریه «وظایف مرکبِ انقلابی» متفاوت است (که قطعاً چنین است)؛ پس، اشکال سازمانیابی، پتانسیل این شکلهای سازمانی و نحوهی عملکردها در تمام زمینههای مربوط بهمبارزهی طبقاتی متفاوت و حتی در مواردی (که چندان هم قابل پیشبینی نیست)، متنافر خواهند بود. بهطورکلی، حرکت براساس هریک از این نظریهها راهکارها، کنشها و نتایج متفاوتی نیز بههمراه خواهد داشت.
*
سازمانیابی پرولتاریایی و بهطورکلی آن تبادلات و برهمکنشهایی که راستای انقلابی و سوسیالیستی دارند، برخلاف تحولاتِ جوامع پیشاسرمایهداری که برآیند بغرنجی از خواستها و نیازهای متخالف و چهبسا متناقض بودند، امری آگاهانه و نقشهمند است. بهبیان دیگر، آزادی بهمعنای درک ضرورت، و درک ضرورت براساس انتخاب امکانات موجود، تنها در جامعهی سرمایهداری است که میتواند متحقق شود. اما باید توجه داشتکه امکان تحقق آزادی و درک ضرورتْدر جامعهی سرمایهداریْعام نبوده و فقط توسط آن طبقه و نیروهایی میسر استکه ذاتاً امر تولید اجتماعی را بهعهده دارند. بدنهی اصلی این طبقه، طبقهی کارگر (بهمثابهی فروشندگان نیرویکار و تولیدکنندگان ارزش اضافی)، و این نیروهاْ آن افراد و گروههایی هستند که در اتحاد تاریخی با طبقهی کارگر راستای بازتولیدِ خودآگانهی جامعه و تکامل نوعی انسان را فراتر از امکانات موجود انتخاب میکنند. انتخابی که از شناخت امکانات موجود شروع میشود تا در ترکیب انقلابی و انسانی موجودیتهای لازمِ کنونیْگامی تاریخاً فراتر از آنها بردارد. بدینترتیب، دیالکتیک سازمانیابی و سازماندهی را (خصوصاً در عرصهی مبارزهی طبقاتی کارگران و زحمتکشان) میتوان تلاش آگاهانه و تاریخی در فراتررفتن از امکانات موجود تعریف کرد.
نتیجه اینکه مسئلهی شناخت و تعیین «مرحلهی انقلاب» تنها در صورتی انقلابی و پرولتاریایی خواهد بود که با دریافت و پراتیکی گره خورده باشد که مضمون و محتوای آن ارادهمندی انقلابی و سازمانگرانهی «انقلاب در مراحل انقلاب» باشد. در حقیقت، تنها در اینصورت استکه کنش انسانی بهواسطهی انتخاب و ارادهی دخالتگرِ فراتر از موجودیت کنونی، بهآزادیِ ناشی از درک ضرورت دست مییابد؛ راستای بازآفرینی انقلابی جامعه و بازتولید مناسبات نوعیِ خودآگاهانه را بهدست میآورد؛ و قابل توصیف بهصفت کمونیستی و پرولتاریایی میشود.
از دیگرسو، اگر فرض را براین بگذاریم که کنش و برهمکنشی وجود ندارد که ضرورت «انقلاب در مراحل انقلاب» را بنمایاند؛ آنگاه ناگزیر بهاین نتیجه میرسیم که انسانْ مجبور بهامکاناتی استکه بههرصورت پیشبودی و محتوم است. نیاز بهاستدلال نیست که اینگونه «استنتاج»ها با حذف ارادهمندی و توان انتخابِ مبتنیبر امکاناتِ اجتماعی، اقتصادی، طبقاتی که از سنتها و پیشنههای تاریخی نیز تأثیر میپذیرند، عملاً تصویری مجبور و تابع از انسان ارائه میکنند که تحت سیطرهی قدرتی فرامادی و ماورایی قرار دارد و مجبور بهقهر اوست. با همهی این احوال، باید توضیح بدهیم که آن امکان مشخصی که سازای ضرورت «انقلاب در مراحل انقلاب» است، دارای کدام پایه مادی است. گرچه پاسخ بهاین سؤال را میتوان در ابعاد گوناگون بسط و گسترش داد؛ اما مختصر و مفید میتوان روی شناخت تاریخیـاجتماعی، امکانات متفاوت طبقاتی که در جامعه موجود است و ترکیب این امکانات، انگشت گذاشت. صرفنظر از بررسی جزئیات موجودیت امکانات گوناگون طبقاتی، اما این مسئله از هزاران زاویه بهاثبات رسیده که امکانات گوناگون، در یک گروهبندی عام، بهدو دستهی تثبیتگر و تغییرطلب تقسیم میشوند. بنابراین، در پاسخ بهاین سؤال که کدام امکان مشخصی سازای «انقلاب در مراحل انقلاب» است، بهسادگی میتوان گفت: شناخت هستیِ تاریخی، اجتماعی، طبقاتی (از یکسو) و (از دیگرسو) ترکیب فراروندهی آن امکاناتی که مجموعاً تغییرطلب محسوب میشوند. این شناخت و ترکیب، ضمن تفاوت در ویژگیهایش، اما بهلحاظ ذاتی درست بههمان روالی واقع میشود که تولید نعمات مادی در کنترل طبیعت و سلطه برآن واقع میگردد.
بدون اینکه در اینجا بخواهیم نگاهی همهجانبه بهمسئلهی «انقلاب در مراحل انقلاب» داشته باشیم، لازم استکه با استفاده از چند مثال عملیْتصویری روشنتر از مسئلهای بدهیم که میتوان تحت عنوان راز و مضمون آزادی ویا «انقلاب در مراحل انقلاب» از آن نام برد. از آنجاکه این آزادی، در واقع، نوعی از آزادی استکه برخلاف مقولهی بورژوایی آزادیْ اعتبار خودرا از حقیقت تاریخی طبقهی کارگر (بهمثابهی پرولتاریای متشکل و خودآگاه) میگیرد؛ از اینرو، مثالهای توضیحدهندهی خودرا از کنش و واکنشهایی برمیگزنیم که محور آن تودههای کارگر و زحمتکشاند.
یک) نمونهی جامعهای را در نظر بگیریم که از یک طرف مناسبات سرمایهدارانه بهمعنی تولیدی کلامْ گسترش چندانی در آن ندارد؛ و از طرف دیگر، بورژوازی و حکام پیشاسرمایهدار نیز بههردلیلی یا درهم ادغام شدهاند و یا دراتحاد با یکدیگر بهسرمیبرند. در چنین جامعهای که بهلحاظ جمعیتشناسی با اقشار پیشاسرمایهدارانهی دهقانی و غیردهقانی تشخص مییابد، این امکان وجود دارد که با سازمانیابی هرچه پرولتاریاییترِ کمیت نسبتاً ناچیز فروشندگان نیرویکار روی مطالباتی انگشت گذاشت که هم سازماندهندهی تودههای دهقانی و غیردهقانی است و هم اتحاد بورژوازی نوپا با حاکمان پیشاسرمایهدار را برملا میکند. در این صورت مفروض، پیچیدگیِ کیفیِ سازمانیابی پرولتاریاییِ فروشندگان نیرویکار، ناچیزیِ کمّی آنها را تااندازهی قابل توجهی جبران میکند؛ زمینهی رهبریِ پرولتریِ اعتراضات و مطالبات دهقانی و غیردهقانی را فراهم میآورد؛ چشمانداز انقلاب سوسیالیستی را در مقابل تودههای کارگر و زحمتکش میگشاید؛ و تحقق دیکتاتوری پرولتاریا را نیز زمینه میسازد. گرچه سازمانیابی و سازماندهی با چنین پتانسیلیْ امر فوقالعادهای پیچیده و دشواری است، اما غیرممکن نیست؛ و امکانِ وجودی آن نیز ارادهی دخالتگرِ انقلابی یا ارادهی برخاسته از ادراک و نظریه «انقلاب در مراحل انقلاب» است.
دو) نمونهی جامعهای مثل انگلیس در قرن 19 را درنظر بگیریم که علیرغم کمیت بسیار وسیع فروشندگان نیرویکار، علیرغم عمدگی و تسلط وجه تولید سرمایهداری، و بالاخره علیرغم جنبش وسیع کارگری؛ اما سازمانیابی پرولتاریی در آن بهقدری ناچیز و کم رنگ بود که نه تنها امر انقلاب سوسیالیستی را بهروسیه واسپرد، بلکه بهمثابهی ضدانقلاب در مقابل آن هم ایستاد. از اهمیت غیرقابل انکار امکانات اقتصادی و دستیابیِ استعماری بهبازارهای جهانی که بگذریم، میتوان چنین ابراز نظر کرد که آنچه جنبش کارگری انگلیس را بهزمین نظام سرمایهداری میخکوب کرد، منهای دلایل بررسی مسئله، پتانسیل بسیار ناچیز سازمانیابی پرولتاریایی فروشندگان نیرویکار بود که براساس نظریه «انقلاب در مراحل انقلاب» میتوانست شکل بگیرد.
طبقهی کارگر (بهمثابهی فروشندهی نیرویکار و تولیدکنندهی ارزش اضافی) ذاتاً و ناگزیر برعلیه صاحبان سرمایهای که نیروی کار این طبقه را میخرند، بهمبارزه برمیخیزد؛ چراکه نفع صاحبان سرمایه در شدتیابی هرچه بیشتر کار و استثمار شدیدتر کارگر است و نفع کارگر (بهعنوان انسان) در آسایش و رفاه هرچه بیشتر. از سوی دیگر، منهای تجزیه و تحلیلهای پیچیدهی اقتصادیـسیاسی، تجارب سادهی مبارزاتی نشان میدهد تا آنجایی که کارگر برعلیه خریدار نیروی کار خود مبارزه میکند، امکان سازمانیابی کمونیستی و پرولتاریایی نیز (گاه کمتر و گاه بیشتر) وجود دارد. حتی فراتر از این، تاریخ مبارزات کارگری نشان از این دارد که دستآوردهای کارگری در موارد نه چندان معدود زیر فشار آن ضربآهنگی از مبارزه شکل گرفته که با پتانسیل پرولتاریایی و کمونیستی سازمان یافته است. گرچه انگلستان در این زمینه استثنای برجستهای است؛ اما تب و تاب مبارزهی کارگری در اسپانیا حاکی از این استکه سازمانیابی پرولتاریایی، رزمجویانه و کمونیستی درعینحال تضمینی برای دستآوردهای ناشی از رفرم در همین نظام سرمایهداری بوده است.
خلاصهی کلام اینکه آن نیروهایی که آگاهانه یا بهواسطهی ناآگاهی از ضرورت سازمانیابی طبقاتی براساس «انقلاب در مراحل انقلاب» بازمیمانند، کمی دیرتر یا کمی زودتر بهورطه رفرمیسم بورژوایی سقوط خواهند کرد.
خطرات ناشی از روشهای قدیمی
امروز که رخدادها بهبسیاری از پرسش ها پاسخ دادهاند، پایبندی بهمباحثات و فرمولهای کهن و اینکه «بلشویکهای قدیمی» چگونه از تجارب خویش درس میگرفتند، تلاش بینتیجهای است. زیرا اگر بپذیریم که ابتدا تروتسکی و لنین براین باور بودند که انقلاب روسیه در آغاز انقلابی بورژوایی بود، بیتردید باید اذعان کنیم که این انقلاب در جریان مبارزهی طبقاتی و در پایان، چیزی جز یک انقلاب پرولتری با وظایف مرکب نبود. در حقیقت، میتوان گفت که برداشت اولیه آنها در مقایسه با روند تحولات انقلابیْاشتباه بود؛ اما ویژگی این اشتباه در وضعیت گذرای آن نیز بود. هنگامی که لنین و تروتسکی گفتند انقلاب روسیه دمکراتیک است، در واقع در چارچوب سوسیال دمکراسی ارتدکس زمان خود محدود مانده و بهاشتباه براین باور بودند که اگر سرزمینی از مرحلهی انقلاب بورژوا دمکراتیک عبور نکند، این مرحله را همچنان در پیش رو خواهد داشت. اینک آشکار استکه این فرمولبندی حتی در مورد مرحلهی ماقبل امپریالیسم (یعنی: در مرحلهی بهاصطلاح رقابت آزاد) هم صدق نمیکند؛ و با متد و نگرش مارکس نیز منطبق نیست. درست است که «وظایف تاریخی» یکی از نقاط عزیمت مارکس بوده و در مقابل جامعه هم قرار دارد، اما «وظایف تاریخیِ» عام باید با مسائل مشخصی پیوند داشته باشد؛ مثلاً اینکه چگونه باید بهانجام برسند، اینکه کدام طبقه در ائتلاف با کدام طبقات دیگر مسئولیت انجام آنها را برعهده دارند، و کدام طبقه با کدامین پایگاه اجتماعی در مقابل انقلاب میایستد. براساس همین مشخصات تاریخی استکه نام گذاری نهایی انقلاب باید با توجه بهاین تجزیه و تحلیلها صورت پذیرد و نه براساس نقطهی آغاز آن. بنابراین در مورد روسیه نیز بهعنوان سرزمینی با روابط پیشاسرمایه دارانه نیز این امکان وجود نداشت تا بهطور خودکار ابراز نظر شود که انقلاب در آن سرزمین بورژوا مکراتیک بود؛ نه در ابتدا و نه در هیچ زمان دیگری. با چه منطقی میتوان در آغاز ادعا کرد که آن انقلاب، یک انقلاب بورژوایی بود، اما بعد نتوان بورژوایی بودن آن را اثبات کرد؟
امروز ما باید نظرات گمراه کنندهای را که در حین مبارزه برای شناخت ماهیت انقلاب روسیه مطرح میگردید (و همواره بر این باور بود که انقلابی که کشورهای عقب مانده در آستانهی آن قرار دارند، بههیچوجه سوسیالیستی نیست و باید وظایف دمکراتیک را برعهده بگیرد)، کنار بگذاریم. تمامی فرمولبندیهای دیگر که امروزه ارائه میشوند (ازجمله فرمولبندی تئوری انقلاب مداوم تروتسکی) بهشفافیت این استراتژی لطمه می زنند و در شرایط انقلابی می توانند خطرناک باشند. بههرروی، باید روی این حقیقت تأکید کرد که اتخاذ شیوهی نادرست در دوران بحرانهای انقلابی می تواند افراد، گروهها و حتی احزاب را سمت دیگر سنگر قرار دهد. انقلاب ایران، شاهد زندهی این مدعا بود. آنها که هنوز از تئوری انقلاب مداوم پیروی می کردند و هنوز هم میکنند، در نوعی از آزمون، نشان دادند که چیز روشنی برای ارائه در اختیار ندارند.
آنچه در رابطه با ایران دیدیم، این بود که چگونه آن گروهها و فرمول هایی که ادعای پیشآهنگی داشتند، در دام همان استراتژی مذکور در بالا افتادند و اقدام نهاییشان نیز حمایت از یک رژیم سرمایه داری بود. اگر حکومت یک حکومت بورژوایی است، پس مسئلهی اصلی انقلاب سرنگونی پرولتاریاییـسوسیالیستی رژیمی استکه حمایت از طبقهی حاکمْ حکم مرگ و زندگی را برایش دارد. بدینترتیب، هر رژیمی با هر فرم و با هر نیت آشکار یا پنهانی، اگر ساختار بورژوایی داشته باشد، اساساً ارتجاعی بوده و باید سرنگون شود. بهبیان دیگر، میتوان «انقلاب مداوم» را اینگونه تفسیر نمود: «ضدانقلاب، آن نیرویی است که بههرشکل و شیوه، بهتثبیت رژیم سرمایه یاری میرساند». بورژوازی نشان داده است که برای بقای خود، بهانسانهای غارنشین نیاز دارد.
اشتباه کپی برداران در این امر نهفته که می کوشند با اتکا بهنظریه تروتسکی تصویر وارونهای از سرمایه داری در کشورهای عقب مانده ارائه دهند. با این شیوه، چشم انداز مارکسیستی مبتنیبر یک تجزیه و تحلیل مشخص از مبارزهی طبقاتی بهنفع نیروهای بالندهی تاریخی را باید بهدور افکند. اگر چنین باشد، هررژیمی را که پس از انقلاب برسرِ کار میآید، میتوان «بالقوه مترقی» یا «راهگشا بهسوی سوسیالیسم» ارزیابی نمود! در انقلاب ایران نیز چنین نجواهای فرصت طلبانه ای بهگوش میرسید: «بله ما می دانیم که رهبری این انقلاب در دست بورژوازی است، اما اگر ما بهدنبال رخدادها برویم و تنها وظایف بلاواسطهی خود را انجام دهیم، منطق تاریخ سرانجام روزی بهناتوانی بورژوازی در رهبری انقلاب پیبرده و آن را دودستی بهطبقهی کارگر و رهبران آن تقدیم خواهد نمود». هنگامی که شخصْ چنین عینکی از خوش خیالی ـفرصتطلبانه برچشم می زند، نباید تعجب کرد که مصادرهی انقلاب توسط روحانیت فاشیستگونه را «بالقوه مترقی» ارزیابی کند؛ چراکه این حکومتیان برخلاف میل خود، وظایف ضدامپریالیستی انقلاب ایران را برعهده گرفته اند. این خزعبلات را نباید بهحساب لفاظی های استالینیستی گذاشت. چرا؟ برای اینکه استالینیسم مرده است؛ پس، زنده باد تروتسکیستهای عصر «جدید»!؟
جای هیچگونه تعجبی نیست. طبیعی است که اگر از یک فرمول پیشاسرمایه داری که برای یک رژیم پیشاسرمایه داری تنظیم گردیده فراتر نرویم و آن فرمول را در یک کشور واپس مانده (البته با یک رژیم عقبد ماندهی سرمایه داری) بهکار بندیم، در پایان یک رژیم سرمایه داری ارتجاعی را با یک حکومت «بالقوه مترقی» اشتباه خواهیم گرفت؛ و بازسازی و تحکیم ضدانقلابی بنیانهای رژیم بورژوایی را نیز بهمثابهی روند تاریخ و منطق «انقلاب مداوم» درخواهیم یافت. لذا، «انتقاد» و «حمایت مادی» تنها کاری است که میتوانیم انجام دهیم!!!
هنگامی که دانشجویان پیروان خط امام اقدام بهاشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری کردند، حتا بورژوازی لیبرال نیز دریافت که روحانیت برآن است تا بهقیمت حذف جناح لیبرال، موقعیت خود را در حکومت تحکیم بخشد. اما ژنرالهای تروتسکیست با تمام توان مردم را فراخواندند تا مبارزات واقعی ضدامپریالیستی خود را رها کرده، بهسوی سفارت آمریکا رفته و در این کمدی مسخره شرکت کنند.
دومین خطر چسبیدن بهاین نظریه منسوخ بهمسئلهی اتحاد انقلابی طبقات اجتماعی، پیش و پس از دستیابی بهقدرت، مربوط میگردد؛ و توقع گذارْ در خدمت اتحاد اپورتونیستی طبقاتی قرار خواهد گرفت. هنگامی که ماهیت حاکمیت بورژوایی است، طبق تعریف بدین معناست که پایگاه اجتماعی آن بورژوازی است؛ و لااقل از سوی اقشار بالایی خرده بورژوازی نیز حمایت می گردد. مسلماً اگر مانند روسیهی تزاری در دوران پیشاسرمایه داری قرار داشتیم، بهاحتمال زیاد با چنین وضعیتی روبرو نمیشدیم. بههرروی، جاهطلبی حکومت بههرکجا که گسترش یابد و در مناسبات سیاسی هراندازهای هم که مرتجع باشد، میتوان انتظار موقعیتی را داشت که خرده بورژوازی در کلیت خویش، حتا بههمراه بخش اعظم بورژوازیِ بزرگ، در اپوزیسیون قرار گیرند. اما امروزه (بهویژه هنگامی که طبقهی کارگر حضوری آگاه و متشکل در عرصهی نبرد ندارد)، اگر موقعیت انقلابی در هریک از کشور واپسماندهی سرمایهداری پیش آید، بهگونهای که مثلاً حاکمیت سرمایه را بهخطر بیاندازد، نه تنها بورژوازی بزرگ، بلکه اقشار بالای خردهبورژوازی را نیز باید در اردوی ضدانقلاب بهحساب آورد. این دقیقاً همان چیزی است که در مورد انقلاب ایران اتفاق افتاد. تمامی موجودیت سرمایه داری (اعم از داخلی و خارجی) بسیج شدند تا جنبش انقلابی را بهانحراف بکشانند و سرانجامْ قدرت را بهروحانیت تحت رهبری خمینی تقدیم کنند که قرار بود نگهبان امنیت سرمایه باشد. پیاده نظام این نیروی ضربت ضدانقلابی را خرده بورژوازی تشکیل می داد، درحالی که تبلیغات تروتسکیست های بهاصطلاح مدرن در مورد «انقلاب مداوم»، راه ائتلاف با کلیت خرده بورژوازی و بهویژه با بورژوازی را هموار می نمود.
و سرانجام، خطر سومی نیز وجود دارد که حتا مرگبارتر از آن دو دیگر است. بهنظر میرسد که نمایندگان این نظریه، در نگاه بهضدانقلاب در کشورهای عقبمانده، دچار نقطهی کور دیگری شده اند که بسیار خطرناکتر از آن است که یک رژیم بورژوایی را «بالقوه مترقی» بنامیم یا تحت عنوان «فاز دمکراتیک» در ائتلاف با خردهبورژوازی قرار بگیریم. متأسفانه بُروز خطری از این دست را در ایران شاهد بودیم. بههرروی، امروزه در بسیاری از کشورهای عقبمانده (بهویژه در کشورهایی دارای نهادهای سنتی و کهن ـ مانند شمال آفریقا و آسیا) تغییر ماهیت طبقاتی رژیم حاکم، معمولاً کاهش قابل توجهی در قدرت نخبگان سنتی و کهن را در پی داشته که در ائتلاف میان زمینداران بزرگ و بورژوازی تجاری خودمینمایاند. این اقشار و گروهبندیها بهراحتی می توانند برعلیه حکومت سنتی بهیک اپوزیسیون بهاصطلاح مبارز بدل گردند؛ و با توجه بهخاستگاه اجتماعی خویش (و بهویژه بهسبب تعداد پرشمار اقشار گوناگون خردهبورژوازی)، در یک موقعیت انقلابی چهبسا بتوانند رهبری اپوزیسیون را نیز در دست بگیرند. ما تااندازهای شاهد عینی سناریویی با این شباهتها در ایران بودهایم.
از آنجا که پروسهی ادغام در بازار جهانی برای هریک از ملتها و کشورها مفهومی کاملاً منحصر بهخود دارد، تعمیم این پدیده کاری است دشوار؛ اما باید تردید را کنار گذاشت و در ارزیابی از هرحرکت انقلابی در هرگوشهای از جهان دقیقاً بهآن توجه کرد. واقعیت این استکه مقلدین ظاهراً انقلابی ما، بدون توجه بهاینگونه هشدارها و تحلیلها، در تلهی تاریکترین ضدانقلاب عصر حاضر افتادند.
حتا امروز که این گروهها در میهن خودشان هم جدی گرفته نمیشوند، میتوانند روی پشتیبانی طرفدارن نظریهی انقلاب مداوم حساب کنند که آنها را بههرحال «بخشی از خلق» می شمارند؛ زیرا این جماعت کشف کردهاند که ما در آستانهی گذار از انقلاب بورژوایی بهانقلاب سوسیالیستی قرار گرفتهایم. بدیهی است هیچ نظریهای نمیتواند فرصت طلبان را از فرصت طلبی منع کند؛ اما چرا زحمتشان را آسان کنیم؟ زمان آن رسیده است که اندیشهی انقلاب بورژوایی در کشورهای عقب مانده را بهدور افکنیم. حتا در این برداشت که «انقلاب مداوم» برای گذار بهانقلاب سوسیالیستی تدوین شده بازهم این اندیشه میتواند پیروان صادق خود را بهدام جاذبه های ضدانقلاب بورژوایی رهنمون گردد.
بنابراین، ضروری استکه نظریه «نقلاب مدوام» را بهمثابهی روی دیگری از سکهی «انقلاب سوسیالیستی با وظایف مرکب» بفهمیم و بدان عمل کنیم؛ و اساس حرکت را بهجای کنکاش در بارهی «مرحلهی انقلاب» به»انقلاب در مراحل انقلاب» فرابرویانیم تا برای خود این فرصت را فراهم کنیم که در راستای سازمانیابی پرولتاریایی کارگران و زحمتکشان گامهایی مؤثر، انقلابی و تدارکاتی برداریم.
منابع:
[1] نظریه مارکس در مورد «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» مبتنی برآن است که گذار بهسوسیالیسم، خود یک پروسهی انقلابی است که در آن، روابط کهن اجتماعی دچار تغییرات بنیادین میگردد. یادداشتهای بسیاری چه از مارکس و چه از انگلس وجود دارد که نشان می دهند چرا برای رسیدن بهسوسیالیسم، جنبشِ همزمان در چندین کشور پیشرفته ضروری است.
[2] در حقیقت، کتاب «نتایج و چشماندازها»ی تروتسکی بهترین اثر تحلیلی در مورد انکشاف ناموزون سرمایه داری در جهان امروز است.
[3] همانجا.
[4] در اینجا ما قصد بررسی تغییر مواضع لنین را نداریم، تنها باید گفت که: از 1914 با تکامل شناخت وی از عصر امپریالیسم، درعین حال متوجهی این مسئله نیز شد که علیرغم اینکه تشدید روزافزون بحران و آنتاگونیسمِ ناشی از جنگ در میان کارگران و سرمایهداران، اما طبقات میانی هرروز گرایش بیشتری بهسوی شوونیسم پیدا میکردند. تغییر در ماهیت طبقاتی دولت پس از انقلاب فوریه وی را قانع کرد که این جدایی دیگر کامل شده است.
[5] بدیهی است که جهان سرمایهداریِ امروز نسبت بهزمانهی تروتسکی تغییرات بنیادینی را از سرگذرانده است؛ همچنانکه همان زمان نیز درحال تغییر بود و نظریههای انقلابی متناسب با خود را میطلبید.
[6] اشاره بهنظرات افرادی مانند گری هیلی، جک برامس و ارنست مندل.
[7] تروتسکی 1906.
[8] تروتسکی، همانجا.
[9] لنین، مجموعۀ آثار، 1921.
[10] تروتسکی«پرولتاریا و انقلاب».
[11] تروتسکی، 1932.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت 30
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه