دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
یک نکتهی توضیحی:
این نوشته دو ضمیمهی نقادانه در مورد دو نفر از طرفداران ایجاد «تشکل سراسری کارگری» دارد که در عینحال جزیی از متن است؛ بنابراین، از خوانندهی این نوشته میخواهم که ضمیمهها را نیز مطالعه کند. ضمیمهی دوم علاوهبر نقد دیدگاه یکی از طرفداران «تشکل سراسری کارگری» که در خارج از ایران اقامت دارد، حاوی نگاهی بهمفهوم «جامعهی مدنی» نزد هگل، مارکس و گرامشی نیز هست.
*****
هرکسکه بهنحوی خودرا فعال جنبش کارگری میداند یا خودرا با چنین هویتی معرفی میکند (اعم از کارگر یا غیرکارگر و نیز اعم از اینکه در داخل ایران زندگی کند ویا مقیم خارج باشد)، اصولاً آرزومند گسترش اعتراضات سازمانیافته و شکلگیری نهادهای گسترده، متعدد و متمرکز کارگری است. این آرزومندی (حتی آن گاه که بیشتر نظارهگر است تا دخالتگر) تا آنجایی استکه بتوان شاهد «تشکل سراسری» ویا «تشکل سراسریـطبقاتی کارگران» بود و برهمین اساس نیز در مبارزات این طبقه بهطور وسیعتر و عمیقتری دخالتگر بود. این یک اصل بدیهی استکه گسترش و تعمیق مبارزات کارگری بسیاری از علاقمندانِ نظارهگر این جنبش را چنان بهشوق میآورد که پارهای از آنها را بهدخالتگران در این جنبش تبدیل میکند. بهعبارت دیگر، از خاصههای گسترش و انسجام جنبش کارگری یکی هم این استکه بهطور دینامیک نیروهای اجتماعاً متمایل بهخود را بهفعلیتی پراتیک میکشاند تا در راستای انکشاف پتانسیلهای نهفتهاش سازمان بیابند. از همینروست که جنبش کارگری بههنگام گسترش خویش ـهمواره و در همهجاـ انکشافی همهجانبهی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی داشته است؛ و آنچه جنبشهای کارگری در سرزمینها و دورههای مختلف را از یکدیگر تفکیک میکند، مختصات سیاسیـاجتماعیـتاریخی آن سرزمین است[1].
این مختصات سیاسیـاجتماعیـتاریخی در پارهای اوقات چنان نقش تعیینکنندهای پیدا میکند که مهر خودرا برروند عمومی مبارزهی طبقاتی نیز میکوبد: طبقهی کارگر انگلیس را، علیرغم صنعت بسیار پیشرفتهی این کشور و تودهی بسیار پرشمار این طبقه، بهرفرمیسم میکشاند؛ و کارگران روسیه را، علیرغم صنعت لنگانِ دولتی و کمیت ناچیز این طبقه در مقایسه با تودهی عظیم رعایای وابسته بهزمین، بهانقلاب سوسیالیستی راهبر میشود. آنچه در این رابطه بهلحاظ ارادهمندی انسانی و انقلابی تعیینکننده است، درک مختصات سیاسیـاجتماعیـتاریخی یک سرزمین معین و طرح سیستماتیک توقعات، انتظارات و راهکارهای فراتری استکه در جنبش جهانی طبقهی کارگر زمینه دارد. بدینترتیب استکه طبقهی جهانیِ کارگر بهواسطهی دریافتی معقول و ارادهمندانه میتواند در هرکشوری حضور داشته باشد و مختصات سیاسیـاجتماعیـتاریخی آن کشور را از زاویه مبارزات و کنشهای طبقاتی تودههای کارگر فرابرویاند؛ و بهعبارتی انترناسیونالیستی عمل کند.
بههرروی، سازمانیابی و سازماندهی مبارزات کارگری (بهمثابهی یک پراتیک دوسویه، اما واحد و لاینفک)، در آنجاییکه تقدسِ خودبهخودگراییِ نهایتاً بورژوایی در میان نباشد، تنها درصورتی راهبردی اساساً کارگری و تاریخی خواهد داشتکه دستآوردهای مبارزاتی و تاریخی طبقهی جهانی کارگر را ملحوظ نظر داشته باشد؛ و بهواسطهی دریافت عقلانی و نیز با استفاده (نه الگوبرداری) از تجارب 200 سالهی مبارزهی متشکلِ کارگران در کشورهای مختلف بهسازماندهی و سازمانیابی خویش بپردازد.
براین اساس آنچه امروزه برشکلگیری نهاد یا نهاهایی تحت عنوان «تشکل سراسری کارگران» مقدم است و جنبهی تدارکاتی نیز دارد، اگر نه تعیین جامعالاطراف، لااقل ترسیمِ نظریِ راستای اجتماعی، دینامیزم درونی، سازوکار و بُرد تودهای، مکانیزمهای بیرونی، و نیز توقعات و چشماندازهای تاریخی چنین نهادِ درحال شکلگیری و مفروضی است. چراکه براساس تجربهی 200 سالهی مبارزات کارگری در کشورهای مختلف میتوان روی این نکتهی بسیار مهم انگشت گذاشتکه تدارک ناسازگار و ناهمخوان با جوهرهی طبقاتیـاجتماعیـتاریخی مبارزات کارگری همواره این احتمال را درخود میپروراند که موجودیت «تشکل سراسری کارگری» بهسوی بورژوازی کشانده شود و منافع کارگران را از دریچهی چشم یکی از جناحبندیهای سرمایه (اعم از داخلی یا بینالمللی) نگاه کند و موضوع کار و هویت خویش نیز قرار بدهد.
اینگونه مسائل و ظرافتکاریهای طبقاتی بهویژه در شرایط کنونی که سرمایه علاوهبر کلیت خویش، بهویژه در بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانتیک مُهر ایدئولوژیک خودرا از آسمان مدیا و نیز از زمین خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیدهی ایرانی، برهرچیز و همهچیز میکوبد و توقعات و دیدگاهها و آرزومندیهای کارگران (در ایران) را کمابیش تحت تأثیر قرار میدهد، از اهمیتی غیرقابل چشمپوشی و حتی تعیینکننده نیز برخوردار است. بههرروی، ضرورت شکلگیری تشکل سراسری کارگری که دریافت عملی آن مقدمتاً در گامهای تدارکاتیاش نمایان میشود، ازجمله مستلزم تبادل آموزههای ایدئولوژیک، طبقاتی و سیاسی در میان فروشندگان نیرویکار است تا بدینترتیب با بسط دریافتها، آرزومندیها و چشماندازهای طبقاتی و کارگری بتوانیم تبلیغات بورژوایی را بهچالش بکشیم و فردیت رایج و سازمانگریز کنونی را بهسازمانپذیری و عِرق طبقاتی تکامل بدهیم.
مقابله با سیاستها و ترویج الگوهای رفتارهایِ اتمیزهکننده در درون مناسبات کارگری، که تشکلگریزی از نشانههای بارز آن است، بنا بهموضوعیت و نیز بنا بهویژگی و وسعت پراتیکِ خویش (در مقابله با صاحبان سرمایه و سرمایه بهطورکلی)، نه تنها عملی فردی نیست، بلکه از عهدهی یک یا چند گروه چند نفره نیز برنمیآید. این پراتیک ظاهراً ساده، اما فوقالعاده پیچیده و ظریف، مناسبات نسبتاً گسترده و شبکهی روابطی نسبتاً ماندگار و هرچه نزدیکتری را با تودههای کارگر میطلبد که تنها از گروههای بهلحاظ کمّی متکثر و بهلحاظ کیفی ارگانیکی برمیآید که رهبری نسبتاً متمرکزی داشته باشند. بنابراین، تدارک در راستای ایجاد تشکل سراسری کارگری درعینحال مستلزم تدارک در راستای شبکهای از مناسباتی استکه ضمن تبحر در تبادل آموزههای کارگری و طبقاتی، ارتباطی پراتیک، نزدیک و روبهگسترشی هم با تودههای کارگر داشته باشد. اگر این شبکهی مناسبات روبهگسترش را بهمثابه موجود زندهای در نظر بگیریم، طبیعی استکه قلب این موجود نمیتواند چیزی جز مبارزهجویی و رزمندگی باشد.
این تصور نسبتاً رایج و ضمنی که تشکل کارگری، فینفسه و بدون دخالت و تأثیر هرشکلی از اندیشهی راهگشا و راهنما، بهطور خودبهخود چنان آکنده از پتانسیل مبارزاتی استکه چارهای جز حرکت بهسوی انقلابِ بهاصطلاح کارگری ندارد؛ گرچه در ظاهر و در نخستین نگاه، طبقاتی و رادیکال و انقلابی مینماید؛ اما در کُنه و عمق همان راهکارهایی را پیشنهاده دارد که لنین در مقابله با سوسیال دموکراتیسمِ انترناسیول دوم بیمحابا بهنقد کشید تا گام بهگام بهآن جهشی نزدیک شود که انتظارِ منفعل و سوسیال دمکراتیک در مقولهی «مراحل انقلاب» را بهدخالتگریِ بلشویکی در امر «انقلاب در مراحل» تبدیل کند و فاصلهی انقلاب ضدفئودالی و انقلاب سوسیالیستی را بهقرارداد زمان بههشت ماه تقلیل دهد.
یک نگاه سطحی بهمجموعهی اتحادیههای کارگری فیالحال موجود در بسیاری از کشورها (از آمریکا و اروپا گرفته تا آسیا و خاورمیانه و غیره) نشان میدهد که ضربان قلبِ درصد بسیار بالایی از آنها با ضربان قلب دولتها ویا بهطورکلی با ضربان قلب سرمایه تنظیم میشود. گرچه این درجه از تأثیرپذیری را هنوز نمیتوان بهدستورپذیری ویا رابطهای تعبیر کرد که تابعیت همهجانبه را بههمراه دارد؛ اما وقتی قلب (یعنی: جانمایه و شریان زندگی) در یک نهاد اجتماعی (اعم از کارگری و غیرکارگری) ضربان خودرا با ضربان قلبی دیگر تنظیم میکند، همهی آن چیزهایی که هنوز تابعیت نپذیرفته و مستقل باقی ماندهاند، فرعی بهحساب میآیند و میتوانند ضربان این قلبِ تابع را نیز پوشش بدهند.
از طرف دیگر، باور رایج و صریح در بین بسیاری از کسانیکه خودرا فعال جنبش کارگری میدانند و ازجمله آنهاییکه حقیقتاً فعال جنبش کارگری هستند و در درون محیطهای کار ریشه دارند، این استکه راز پایداری طبقاتی و اجتماعی نهادهای کارگری در نحوهی شکلگیری آنهاست که باید از پایین شکل بگیرند[!؟] و در واقع در درون محیطهای تولید و خدمات ریشه داشته باشند. این باور ضمن اینکه درست است؛ اما نادرست نیز هست! بدون هرگونه بحث نظری و عقلانی، تاریخِ مبارزات کارگری بهطور تجربی نشان میدهد که اغلبِ قریب بهاتفاق اتحادیههایی که امروز بوروکراتیزه بهحساب میآیند و بهدنبال بورژوازی خودی میدوند تا بهزیان کارگران کشورهای بهاصطلاح کمتر توسعه یافته، برای بخشهای محدودی از طبقهی کارگر خودی لقمهای چربتر بهدست بیاورند، از پایین (یعنی: از درون محیطهای کار) شکل گرفتهاند، در خیلی از موارد بهطور جدی و پیگیر مبارزه کردهاند و سرانجام در شرایط خاصی بوروکراتیزه شده و بهفساد نیز کشیده شدهاند[اینجا]
*****
هرکنش انسانی، اعم از فردی یا جمعی (یعنی: هرکنشی از سوی انسانها در هر دورهای از تاریخ، در هر موقعیت اجتماعی مفروض و صرفاً براساس تعلقیکه بهنوع انسان دارند)، برخلاف دیگر موجودات، براساس شکل یا درجهای از آگاهی و بهواسطهی شکلی از مفهوم صورت میگیرد. بدینترتیب، طبیعی استکه کنش یا مبارزهی کارگری (اعم از فردی یا جمعی و نیز اعم از محدود یا سراسری) امری است آگاهانه و ارادهمندانه. از طرف دیگر، هم تحلیل منطقیـدیالکتیکی و هم مشاهدات اجتماعیـتاریخی حاکی از این استکه هرکنش انسانی (اعم از اینکه فردی، گروهی یا طبقاتی باشد) علاوهبر واسطهی مفهومی خویش، ساختار و مناسبات متناسبی نیز میطلبد تا وساطت مفهومی را که عمدتاً درونی است، بهعمل تبدیل میکند که عمدتاً بیرونی است. بنابراین، همچنانکه کنشِ بدون مفهومْ ربطی بهنوع انسان ندارد و اساساً از کنشهای غریزیـحیوانی حکایت میکند، مفهوم و ارادهمندی بدون ساختار و مناسبات متناسب ـنیزـ بهپراتیک انسانی فرانمیروید؛ نهایتاً در محاق یک تخیل فردی یا چندنفره از تبادل اجتماعی و طبقاتی بازمیماند؛ بهلحاظ دخالتگری درخود بهانفعال میرسد؛ و منهای پارهای پدیدههای فاقد جوهرهی مشترک، در کنه و عمق منحل میگردد.
نتیجهایکه از این بحث در رابطه با جنبش و مبارزات کارگری میتوان گرفت این استکه هرنیاز، خواسته ویا تصورِ مبارزاتی و طبقاتیْ تنها درصورتی عینیت میگیرد و بهیک کنش طبقاتی فرامیروید که علاوهبر ترکیبی از مفاهیمِ برخاسته از آرزومندیها و نیازها و خصوصاً توقعات، بهساختار و شبکهای از مناسبات بین افراد و گروههای همراستا نیز مجهز باشد تا ضمن تبادل مفاهیم فردی و تبدیل این مفاهیم فردی بهمفهوم جمعی و طبقاتی، درعینحال بتواند این پروسه (یعنی: شکلگیری مفاهیم جمعی و طبقاتی) را بهمنصهی عمل نیز برساند و متضمن تحقق آنها نیز باشد. بهبیان دقیقتر: شکلگیری مفاهیم کارگریـطبقاتی وجه لاینفکی از همان پروسهی کنشهای کارگری و طبقاتی است که بهکرشمهی کلام و طبعاً در نسبیتِ سکون میتوان بهعنوان دو روی یک سکهی واحد از آنها نام برد. اما از آنجاکه التزام دوجانبه و متقابل اندیشهها و کنشهای طبقاتی (بهمثابهی یک پروسهی واحد و حقیقی) فاقد آن سکون و بستگی نسبتاً ماندگاری است که در مورد دو روی یک سکه صادق است؛ از اینرو، در بیانی دقیقتر میتوان گفت: گرچه التزام متقابل اندیشهها و کنشهای طبقاتی در تابعیت اجباری و آهنین قرار ندارند، و گرچه بنا بهویژگی هرجامعه و نیز متناسب با عنصر دخالتگر آگاه، این احتمال وجود دارد که یکی از این دو (اعم از اندیشه یا کنش طبقاتی) از دیگری فاصله بگیرد و فراتر برود؛ اما تاآنجاکه مسئلهی مبارزهی طبقاتی کارگران (بهمثابهی انسان) در مقابل صاحبان سرمایه مطرح است، تعادل و تناسب و توازن نسبی بین اندیشهها، کنشها و ساختارهای طبقاتی الزامی است.
بنابراین، صرفنظر از اینکه یک تشکلِ سراسریِ کارگری بهنام X از درون محیطهای تولید و خدمات سربرآورده باشد یا عدهای که خودرا فعال کارگری میدانند، از بیرون چنین تشکلی را شکل بدهند؛ و بدون توجه بهاینکه عناصر و اعضای تشکیلدهندهی چنین تشکل مفروضی در داخل ایران سکونت داشته ویا مقیم خارج بوده و هماکنون از راه رسیدهاند؛ و همچنین منهای اینکه توقعات، مطالبات، مباحث و پیشنهادهای تحلیلی و فکری تشکل مفروض چه باشد و چه نباشد؛ اما بههرصورت، برای شکلگیری چنین تشکلی وجود واکنشهای مبارزاتی و طبقاتیِ متعدد، متوالی، شدتیابنده و نسبتاً همراستا (نه صرفاً همگون) غیرقابل چشمپوشی و الزامی است.
گرچه احتمال وقوع چنین رویدادی فوقالعاده ناچیز است؛ اما هیچ بعید نیست که تعدادی از افرادیکه خودرا فعال کارگری میدانند، در شرایطیکه واکنشهای طبقاتیِ متعدد و متوالی و شدتیابنده و نسبتاً همراستا (نه صرفاً همگون و همشکل) درجریان است، دور هم جمع شده و نهادی را تحت عنوان هیئت مؤسسِ «تشکل سراسری کارگری» برپاکنند و ایجاد رابطه بین کنشهای مبارزاتیِ متعدد، همراستا و پراکنده را در دستور کار خود بگذارند و این قرار را نیز بهتصویب برسانند که با حضور حداقل افرادی از واحدهای مذکور و طی زمانی معین، جمع مؤسسْ خودرا منحل کرده و در جمع متشکل از حداقل افرادی که از واحدهای کنشگرِ همراستا آمدهاند، بهعنوان ناظر ابقا شوند و متناسب با موقعیت خود وظایفی را نیز بهعهده بگیرند.
براساس همهی این نکات، اگر از عواملی [مانند آرزومندیها، نیازها، مطالبات، زمینههای فرهنگی و ملی و سنتی، مناسبات فروش نیرویکار بهلحاظ مهارت، سادگی یا تخصص و خصوصاً توقعات گوناگون] که در ایجاد یک تشکل سراسری و طبقاتیِ کارگری بسیار مؤثرند، صرفنظر کنیم، از مبارزهی نسبتاً همراستای متوالی، کثیرالوقوع و شدت یابنده در واحدهای گوناگون نمیتوان صرفنظر کرد؛ چراکه در چنین صورت مفروضی تشکیلدهندگان تشکل سراسری کارگری را بهکودکانی همانند دانستهایم که مهمانیبازی میکنند تا سرگرم باشند و بهبیحوصلگی «بزرگتر»ها دچار نشوند!! دانسته استکه چنین فرضیاتی (آشکارا یا ضمنی و نیز عمداً یا سهواً) شایستهی کسانی نیستکه بههرصورت خودرا با هویت فعال کارگری معرفی میکنند. بنابراین، برای پرهیز از چنین بنبستهایی در تحقیق و بررسی، و همچنین برای ادامهی معقول و درعینحال عینیِ بحثْ مقدمتاً میبایست بهیک سؤال بسیار جدی (اما ساده) جواب بدهیم تا بحث بتواند روالی جدی و روبهپراتیک داشته باشد: آیا عواملی که در فرض پاراگراف بالا کنار گذاشتیم، صرفنظر از فرضیات لازم برای دستیابی بهانتزاع و بازگشت پراتیک بهانضمام، در واقعیت مبارزهی طقباتی هم از یکدیگر قابل تفکیکاند؟
همانطور کمی بالاتر هم توضیحات مختصری دادم، جای هیچ شکی نیست که پاسخ بهاین سؤال منفی است؛ چراکه هرگاه صحبت از کنش و واکنش انسانها (بههرشکل و با هرپتانسیلی ـ اعم از مثبت یا منفی) مطرح باشد، بلافاصله پای ارادهمندی و بالطبع پای اندیشه و مفهوم بهمیان میآید؛ و باز همانطور که در ابتدای این نوشته نیز اشاره کردم، تکیه بهمبارزات خودبهبخودی کارگران، در واقعیت امر، تکیه بهآرزومندیها، مطالبات، مفاهیم و توقعاتی استکه کارگران در مقابلهی آنتیتزیـواکنشی (یعنی: بدون آلترناتیو) با صاحبان سرمایه بدان دست یافتهاند. منهای تجزیه و تحلیلِ چیستی، چگونگی و خاستگاه تحزب پرولتاریایی و نیز «دانش مبارزهی طبقاتی» که در نوشتههای جداگانهای بهآنها میپردازم[2]، تجربهی تاریخی نیز نشان میدهد که ارادهمندی مبارزاتی تودههای کارگر بهطور خودبهخودی (یعنی: بدون آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» که نهایتاً در تحزب پرولتاریایی خودمینمایاند)، علیرغم وجه جوهری و مداومش، اما در اغلب قریب بهاتفاق موارد از چارچوبهی جامعهی سرمایهداری فراتر نمیرود و نهایتاً بهرفرم در همین نظام محدود میگردد. بنابراین، آن کسانیکه ایجاد تشکلِ سراسریِ کارگری را در دستور کار خود دارند و تکیه را نیز بروضعیت موجود و برآگاهی خودبهخودی کارگران میگذارند (یعنی: ضرورت گسترش نهادینه و مبارزاتی تبادل آموزههای طبقاتیـانقلابیـتاریخی را نادیده میگیرند)، خواسته یا ناخواسته، اساس را بررفرم در همین نظام سرمایهداری گذاشته و صراحتاً رفرمیستی عمل میکنند.
گرچه شکی در این نیستکه کارگران ذاتاً و همواره مبارز بوده و مبارزه خواهند بود، و حتی بعضاً برعلیه کلیت نظام میشورند تا از بنیان واژگونش کنند؛ اما همین کارگران بدون تبادل پراتیک و نهادینهی آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» و بدون ستاد متمرکز انقلابی (یعنی: تشکل در حزب پرولتاریایی)، حتی آنجاکه حماسهی فراموش نشدنی کمون پاریس را رقم میزنند، شکست میخورند و تاوان نیاموختهها و سازماننایافتگی طبقاتیـانقلابیـحزبی خودرا با تیرباران شدنهای دستهجمعی و زندانهای طولانی و نهایتاً با سرخوردگی و یأس پس میدهند. تفاوت کمون پاریس با انقلاب اکتبر در همین نیآموختهها و سازماننایافتگی بلشویکی بود.
شاید کسی در مقابل استدلال بالا بگوید: شوروی هم فروپاشید و با فروپاشی خود، قدرت و گسترهی سرمایه جهانی را افزایش داد! در پاسخ بهاین نکتهی در نوسان بین درست و نادرست باید گفت: اولاًـ انقلاب اکتبر و همچنین فروپاشی شوروی گنجینهی بسیار عظیمی بهپرولتاریا و بشریت اعطا کرده که هنوز جای کشف و درسآموزیهای بسیار دارد؛ دوماًـ گسترش نظام سرمایهداری پس از فروپاشی شوروی بیشتر بهخیز پیش از مرگِ این نظام دارد و ضروری استکه در این جهت حرکت کرد؛ و سوماًـ چرا چنین نتیجه نگیریم که یکی از مهمترین دلایل فروپاشی شوروی ضریب ناچیز آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» و نیز سازمانیافتگی متمرکز طبقاتیـانقلابیـحزبی کارگران روسیه قبل از انقلاب اکتبر بود که پس از انقلاب نیز بهطور فروکاهندهای بازتولید شد تا سرانجام بهصفر رسید و بهدیگر عوامل طبقاتی چنان اجازهی رشد داد تا شوروی را درهم بشکنند و بهغارت ببرند؟!
بههرروی، تاریخ نشان داده استکه صرفنظر از مختصات سیاسیـاجتماعیـتاریخی هرکشور خاص، در اغلب جاهایی که یک رفرم جدی بهنفع کارگران انجام گرفته، عمدتاً بهاین دلیل بوده استکه حداقل بخشی از تودههای کارگر در معرض آموزههای نهادینهی و پراتیک «دانش مبارزهی طبقاتی» قرار داشته و با بهخطر انداختن بنیانهای سرمایه این امکان را برای بخش وسیعتر تودههای کارگر فراهم آوردهاند تا در مورد چگونگی و ابعاد رفرم چانه بزنند و بهواسطهی پافشاریهای طبقاتی و تودهای خویشْ از دستآوردهای حاصل از مبارزهی طبقاتیِ خود دفاع کنند. از طرف دیگر، بازهم تاریخ نشان داده و وضعیت فیالحال موجود کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی نیز نشان میدهد که بدون تداوم مبارزه و بهویژه بدون ستاد رزمندهی پرولتاریاییْ دستآوردهای حاصل از رفرم تا آنجایی که بهکارگران مربوط میشود، پسگرفتنی است.
مهمترین جنبهی سیاست ریاضت اقتصادیِ نئولیبرالیستی در دنیای امروز همین پسگرفتن دستآوردها و رفرمهایی استکه کارگران در اثر مبارزهی متشکل و همهجانبهی خویش (و البته در سایه وجود اتحاد شوروی سابق) بهبورژوازی تحمیل کرده بودند. همچنانکه بالعینه میبینیم، حالا که تبادلات مبارزهجویانه و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بهشدت فروکاهیده و شوروی سابق هم فروپاشیده است، بورژوازی میتواند دستآوردهای تحمیل شده بهخود را پس بزند و دادههایش بهطبقهی کارگر را پس بگیرد. بنابراین، با قاطعیت و صراحت هرچه بیشتر باید چنین نتیجه بگیریم که بدون تبادل مبارزهجویانه و سازمانگرانهی دانش مبارزهی طبقاتی در راستای تحزب پرولتاریاییْ امکان و احتمال تحمیل رفرمْ شدیداً کاهش مییابد و رفرمهای تحمیل شده بهبورژوازی نیز توسط بورژوازی پس گرفته میشوند.
بدینترتیب، آنچه برایجاد «تشکل سراسری کارگری» مقدم است، علاوهبر مبارزهی نسبتاً همراستای متوالی و کثیرالوقوع و شدت یابنده در واحدهای گوناگون، وجود شبکهی مناسباتی استکه آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» را بهاشکال مختلف در درون و بیرون مناسبات کارگری و در محتوایی غیرآکامیک (یعنی: مبارزهجویانه، رزمنده و سازمانگرایانه) بهتبادل بگذارد. برخلاف مبارزهی بهاصطلاح خودبهخودیِ کارگری، امرِ تبادل آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» خودبهخودی نیست و براساس مناسبات فیالحال موجود و برپایه آگاهی و مفاهیم بورژوایی نمیتواند شکل بگیرد. گرچه نهایتِ تبادل پراتیک و رزمندهی آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» تشکیل حزب پرولتاریایی بهموازات گردانهای سراسری تودههای کارگر در راستای انقلاب اجتماعی و انجام این انقلاب است؛ اما از اینجا تا کهکشان نیز بهگامهایی طی میشود که بسیار کوچک و ناچیز بهنظر میرسند. بنابراین، اگر این گامها درپسِ «سنگ«های ظاهراً بزرگی پنهان شوند که عملاً فاقد راستای تاریخیاند و هرگز پرتاب نمیشوند، از اینجا تا کهکشان که هیچ، از اینجا تا ایجاد یک هسته یا کمیتهی سوسیالیستی از کارگران نیز تا ابد معوق خواهد ماند.
بنابراین، ضروری استکه حداقل برای مدتی از جاهطلبیهایِ از جنبهی عملی و کارگریْ بیمایه دست برداریم و همانند تودههای کارگر بهدور از هرگونه درآمدی بهجز مزدیکه در ازای فروش نیرویکار خود از کارفرما دریافت میکنیم، با مهربانی و احترام بهکارگرانی که اگر زیر بمباران ایدههای بورژوازی بهاصطلاح خودی مسخ نشده باشند، زیر بمباران ایدهها و رفتارهای تفردآفرین و خردهبورژوایی صاحبان مدیای جهانی (یعنی: بورژوازی ترانسآتلانتیک و انبوه عوامل ریز و درشت داخلی آن) دست وپا میزنند و دست رفاقت بههم نمیدهند، نزدیک شویم تا قبل از هرایده و مانیفست و گرایش سیاسیای بهآنها دوستی و احترام را نشان بدهیم و اعتمادی را ایجاد کنیم که زیربنای رفاقت طبقاتی و تبادل آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» است[اینجا]. بههرروی، تنها براین بستر و از این مسیر استکه میتوان بهسوی آن تشکلی حرکت کرد که ضمن داشتن پایگاه تودهای، هم از بورژوازی و دولت بهاصطلاح خودی مستقل باشد و هم زیر نفوذ هژمونیک بلوکبندیهای سرمایه جهانی قرار نگیرد[بهضمیمه شماره یک مراجعه شود].
شاید در یک نگاه سحطی چنین بهنظر برسد که انگشت گذاشتن روی دوری جستن از هرگونه درآمدی بهجز مزدیکه در ازای فروش نیرویکار خود از کارفرما دریافت میکنیم، افراطی یا مثلاً انحرافی است؛ اما نزدیکتر از کمون پاریس که حداکثر حقوق کارکنان خود را درحد دستمزد عادی کارگران تعیین کرد، لحظهای را تصور کنیم که در کنار چند کارگر ساده یا ماهر نشستهایم و از بیتشکلی کارگر و استثمار شدید و این قبیل مسائل حرف میزنیم. اگر وضعیت اقتصادی و معیشتی ما بهتر از متوسط زندگی کارگران باشد، آیا این احتمال وجود ندارد که کارگر مخاطب ما برای لحظهای بهاین فکر کند که این بابا چقدر آدام خوبی استکه با وجود وضعیت نسبتاً بهترشْ بازهم بهفکر دیگران است؟ تجربه نشان داده و نشان میدهد که اینگونه درونگوییها و حرفهای درِگوشی بهجز دورههای اعتلای مبارزاتیـانقلابی همواره محتمل است، و اغلب هم بهمانعی در مقابل شکلگیری رابطهی برابر و رفیقانهی تبدیل میشود. تجربه نشان میدهد که وقتی کارگران، گروه یا فردِ مبلغ سازماندهی طبقاتی را آدم خوب و فداکاری برآورد میکنند، بهطور ضمنی پذیرفتهاند که ضمن احترام بهاو، با او همراهی نکنند. آنچه این معضل را تااندازهی زیادی کنار میزند، علاوه برعِرق طبقاتی و کارگری و علاوهبر آموزههای لازم، همگونگی نسبی درآمد و رفاه است.
از همهی اینها گذشته، ازآنجاکه روابط و مناسبات طبقاتی یک واقعیت صُلب و اثرگذار است که ربطی بهتفاهم یا سوءِتفاهم ندارد؛ ازآنجاکه روابط و مناسبات طبقاتی بهجز چهرهی بارز خویش مابین کارگر و کارفرما، در مناسبات دیگری هم (مانند خدمهی سادهی کارفرما یا دولت از یک طرف و کارگران از طرف دیگر) میتواند واقع شود و چهبسا شبهه برانگیز باشد؛ و بالاخره از آنجاکه محسوسترین جنبهی رابطهی کارگر و کارفرما در فقر و ثروت خودمینمایاند؛ از اینرو، صرفنظر از جزییات رابطه، باید روی این حقیقت تکیه کرد که رابطهی با تولیدْ آنجاکه صراحتاً و بدون هرگونه پوششِ توجیهیْ فروشندگیِ هماکنون جاری نیرویکار نباشد، اگر حتی اندیشهها و دیدگاهها را بهطور خودبهخود بهسوی خردهبورژوازی نکشاند، بیشک تبادلات و رفتارها و منشهای بوروکراتیک را بهشدت افزایش میدهد.
بههرروی، مشروط بهتوازن در استدلال و رفتار و دیگر تواناییهای لازم، سخن آن فعالیکه گذران زندگیاش بهواسطهی فروش نیرویکارش بهمتوسط درآمد کارگران نزدیکتر است، بُرد و اثرگذاری بیشتری دارد. طبیعی استکه عکس این رابطه نیز صادق است. بدینمعناکه هرچه سطح زندگی «فعال کارگری» از حد میانگین زندگی کارگری بالاتر باشد، ضمن اینکه رابطهی ایجاد شده احتمالاً محترمانه خواهد بود؛ اما از چنان عمقی برخوردار نخواهد بود که بتواند سخن را از دل بهدل بنشاند و اعتماد عمیق رفیقانه و پراتیک ایجاد کند. بههرروی، آنچه همهی اینگونه مسائل را فرعی میکند و بهتدریج از کنار میزند، تلاش برای ایجاد رابطهی رفیقانه در محیط کار استکه فعالین کارگری تماموقت، حرفهای و همچنین آن فعالینیکه درآمدهای غیرکارگری دارند، از چنین امکانی محروماند.
شاید یک یا چند نفر از فعالین کارگری بهواسطهی سیاستهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در چرخهی اخراج، زندان و وثیقه گیر بیفتند و امکان کاریابی و تأمین زندگی خود و خانواده خودرا نداشته باشند و اجباراً توسط کمکهایی که از سوی کارگران یا کسانیکه خودرا دوست کارگران میدانند، گذران زندگی کنند. چنین وضعیتی که همواره احتمال وقوع آن وجود دارد، تنها در صورتی بهمانعی در امر سازماندهی و سازمانیابی کارگریـطبقاتی تبدیل نمیشود که اولاًـ زیاد طولانی نشود و چند یا چندین سال طول نکشد؛ و دوماًـ مبنای کمک صندوقهای همیاری حقیقتاً کارگری باشد و عمدتاً در داخل کشور و در مناسبات کارگران شکل بگیرد. خلاصهی کلام اینکه فعالیت حرفهای برای سازماندهی کارگری در همهی سطوح ممکن و متصور یکی از مهمترین عوامل بوروکراتیزه شدن اساس مناسباتی استکه میخواهد کارگران را سازمان بدهد. و بالاخره فعالیت حرفهای بدینمعنی استکه فعال کارگری گذرانی جدا از فروش نیرویکار خود داشته باشد.
بعضاً در مقابل این بحث احتجاج میشود که انگلس (همفکر، همرزم و یار بسیار نزدیک و همیشگی مارکس) ضمن اینکه از یک خانوادهی بورژوا برخاسته بود، لحظهای هم دست از همسویی با پرولتاریا برنداشت. در پاسخ بهاینگونه سفسطههای توجیهگرانه باید گفت: اولاًـ انگلس ضمن ادامهی رابطهی خود با خانوادهی ثروتمندش، اما صاحب سرمایه (یعنی: کسی که کارگران را استثمار میکند) نبود و اطلاق نسبت بورژوا بهاو (آگاهانه یا بهواسطهی نادانی) ضدکارگری و ضدکمونیستی است؛ دوماًـ او همهی امکانات و ثروت ناشی از چنین رابطهای را (چه مستقیماً توسط خودش و چه بهواسطهی رفع بعضی از نیازهای مارکس) صرف تکامل مناسبات و اندیشههای پرولتاریایی کرد؛ سوماًـ انگلس یک روشنفکر کمونیست بود که حوزهی بسیار گستردهی فعالیتش را نباید با فعالیت محدودتر فعالین کارگری یکسان دانست؛ چهارماًـ ما آزمون و خطاهای 120 سالهای را در تجربه داریم که انگلس و مارکس حتی تصورش را هم نمیکردند؛ پنجماًــ انگلس یک نفر بود، درصورتیکه تعمیم در جهت استنتاج و تبیین قانونمندی یک نسبت تنها درصورتی عقلانی و علمی استکه براساس وقوعی متکثر باشد؛ و ششماًـ البته که باید از کمک همهی افراد ثروتمند در راستای سازمانیابی پرولتری استقبال کرد! ولی مسئله در اینجاست که در سال 2015 یک فرد ثروتمند که صاحب سرمایه نباشد (یعنی سرمایه شخصیتیافته نباشد) را فقط باید در کرهی مریخ پیدا کرد.
*****
تودههای طبقهی کارگر، علیرغم همسانی و نیز وحدتیکه در فروش نیرویکار بهصاحبان سرمایه با هم دارند، درعینحال آکنده از تفاوتهایی هستند که گاهی اوقات وحدت ناشی از فروش نیرویکار (یعنی: تضاد با صاحبان سرمایه) را موقتاً عقب میزند. تفاوت در داشتن ارتباط اقتصادی با روستا، که در مقابله با کارفرما میتواند بهعنوان یک پشتوانه عمل کند؛ تفاوت در رابطه با کارگران ساده، ماهر و متخصص که بهکارگران متخصص و بعضاً بهکارگران ماهر توان چانهزنی و طلب دستمزد بیشتر میدهد؛ تفاوت در زمینههای تاریخیـفرهنگی که بیانگر شدت و ضعف در پیشینهی مبارزاتی است؛ تفاوت در آلودگیهای کمابیش خردهبورژوایی در کسب درآمد، که سازندهی کانالی برای تزریق «آرمان»ها و آرزوهای خردهبورژوایی بهدرون طبقه است؛ تفاوت در وضعیت سیاسی یک منطقهی خاص که روی توقع کارگران از زندگی و تصویری که از خود دارند، تأثیر میگذارد؛ و بالاخره تفاوت در کم و کیف کار آگاهگرانه طبقاتی در محیطهای کار از عواملی هستند که عدم شناخت و توجه بهآنها و نیز گریز از مانورهای مناسب و مؤثر در بهکارگیری رساییهای هریک از این تفاوتها، نه تنها پراکندگی فیالحال موجودِ تودههای فروشندهی نیرویکار را با ژستی رادیکال رسمیت میبخشد و تأیید میکند، بلکه با فرافکنی کارکردها و تأثیرات این عوامل بهعامل سرکوب سیاسی و دولتی، بهجای تکیه بهسوخت و سازِ درونیِ مجموعهی جامعهی سرمایهداری ایران، عملاً عامل بیرونی را تعیینکننده اعلام میکند.
این نگاه بهتودههای کارگر و زحمتکش، علیرغم همهی دلسوزیها و احترامات و ارائهی تصاویر اغراقآمیزِ سلحشورانه از فروشندگان نیرویکار، با نادیده گرفتنِ تفاوتها، گروهبندیهای متکثر و تودرتو و حتی بیتوجهی بهقشربندیِ درونی طبقهی کارگر ـعملاًـ شبکهی بسیار پیچیدهی مناسبات درونیـبیرونی و شاکلهی این تودهی مملو از گوناگونیها و تنوع را حذف میکند تا با آگراندیسمان رابطهی دولت با تودههای کارگر، این طبقهی را همانند یک گونی سیبزمینی تصویر کند، که همهی سیبزمینیها درون آن ـبدون هیچ تفاوتیـ با هم یکسان و همانند و همگوناند! نتیجهی ناگزیر چنین نگاهی بهطبقهی کارگر فرافکنی دینامیزم و تبالات درونی مجموعهی کار و سرمایه در ایران بهتبادلات سیاسی بینالمللی است که درعینحال یک انترناسیونالیسم دروغین و هماینک تحت سلطهی مدیای بورژوازی غرب را نیز القا میکند.
نامهنگاریها (با) و تقاضاهای متعدد (از) نهادهای رسمیِ کارگری (از اتحادیههای اروپاییـامریکایی گرفته تا ILO و حتی نهادهای حقوقبشری)؛ رقابت برای دستیابی بهلابیهایی که با بعضی از اتحادیههای اروپایی ارتباط دارند و میتوانند دعوتِ فعالین کارگری بهاروپا را ترتیب بدهند؛ و بالاخره ایدهی ایجاد «تشکل سراسری» بدون تدارک آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی»، بدون حضور حداقلی از نمایندگان واحدهای تولیدیـخدماتی، و حتی بدون حضور آن افراد یا نهادهایی که هنوز میتوانند خودرا فعال یا نهاد برخاسته از محیط کار معرفیکنند، نمونههای بارز این پاسفیسمِ فرافکنانه است.
این شکل از پاسیفیسمِ «فعال» ضرورت سازمانیابی تودهی پراکندهی کارگر و زحمتکش را (چهبسا ناخواسته) بهکنش و واکنشهای بینالمللی و تحولات سیاسی کلان وامیسپارد که منهای احتمال تاوان بسیار سنگین در رابطه با رقابت بلوکبندیهای جهانی سرمایه، بهطور خودبهخودْ فعلیت و سازمانیابی طبقاتی را بهانتظار و التماس فراطبقاتی سوق میدهد؛ و بهجای اینکه {صدای اعتراض و فریاد سرمایه و اقتصاددان حامی آن بلند شود که ای امان بهقانون «جاویدان» و «گویا» مقدس عرضه و تقاضا لطمه وارد شده است}، کارگر نامتشکل و بیکار را براساسِ پاسیفیسم ویژهی خویش ـعملاًـ فرامیخواند تا ضمن ایستادن در صف رقابت با کارگر شاغلْ بهدولت هم همان فحشهایی را بدهد که رسانههای طرفدار بورژوازی ترانسآتلانتیک القا میکنند.
این درست عکس آن توقعی استکه از پسِ تبادل سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» شکل میبندد: {... بهمحض اینکه کارگران بهراز پشتِ پرده پی میبرند و بهاین نتیجه میرسند که هرقدر آنها بیشتر کار میکنند و بر ثروت دیگران میافزایند و هراندازه که نیرویکار بارآور کارشان رشد میکند، باز نقش آنها، حتی بهمنزلهی وسیلهی بهرهوری سرمایه، برای خودشان همواره بیثباتتر میگردد، بهمحض اینکه کشف میکنند که تشدید درجهی رقابت بین خود آنها بیچون و چرا وابسته بهفشار اضافه جمعیت نسبی است و بالنتیجه تا میکوشند بهوسیلهی اتحادیههای کارگران و غیره آن همکاریِ حساب شدهی بین شاغلین و غیرشاغین را سازمان دهند تا عواقب ویرانکنندهی این قانون طبیعی تولید سرمایهداری را نسبت بهطبقهی خویش درهم شکنند ویا آن را سستتر کنند، آن وقت استکه صدای اعتراض و فریاد سرمایه و اقتصاددان حامی آن بلند میشود که ای امان بهقانون «جاویدان» و «گویا» مقدس عرضه و تقاضا لطمه وارد شده است....}[مارکس، جلد اول کاپیتال، ترجمه اسکندری، بخش هفتم ـ روند انباشت سرمایه].
گرچه اجبار فروش نیرویکار وسیعترین امکان را برای وحدت تودههای فروشندهی این نیرو فراهم میآورد؛ اما حقیقتِ وحدت و یکپارچگی طبقهی کارگر (بهمثابهی یک طبقهی واحد) مشروط بهپروسهی مبارزهی آحاد، گروهها و تودههای وسیع فروشندگان نیرویکار برعلیه صاحبان سرمایه، درمقابله با طبقهی سرمایهدار، و نهایتاً در برابر دولتی استکه بهمنزلهی خِرَد و نیز پاسدار سرمایه مادیت گرفته است. از اینرو، گرچه مبارزهی بدون ساختار مبارزاتی فاقد معنی است؛ اما آنچه ساختار میپذیرد، مبارزه و پتانسیل مبارزاتی است، نه اینکه ساختار شکلدهندهی انگیزهی مبارزاتی است. بهبیان دیگر، عنصر تعیینکنندهی وحدت طبقاتی کارگران، مبارزه و پتانسیل مبارزاتی است، نه صرفِ تشکل. نتیجه اینکه: گرچه سرکوب دولتی در ایران یکی از مهمترین موانع سازمانیابی تودههای کارگر است؛ اما پتانسیل مبارزهی کارگران نیز بنا بهعواملی که کمی بالاتر تصویر کردم، فاقد آن شدت و حدت و ضربآهنگی استکه بتواند سرکوب دولتی را دور یا کنار زده و ساختار تشکیلاتی مناسب خود را شکل بدهد.
بدینسان، در شرایط کنونی ایجاد آن نهادهایی لازم و ضروری استکه بتوانند انگیزههای مبارزاتی را موضوع کار و پراتیک خود قرار داده، پتانسیل مبارزاتی فروشندگان نیرویکار را بهلحاظ کمی گسترش بدهند و از جنبهی کیفی نیز برشدت این مبارزات بیفزایند. چنین ساختاری هرچه باشد یا نباشد، «تشکل سراسری» نیست؛ زیرا آن ساختاری که بدون پتانسیل و نتیجتاً بدون حمایت تودهایْ خود را «سراسری» بنامد، بهدلیل اینکه فاقد نیروی حمایتکنندهی تودهای است، در تکاپوی بقای خود، اگر با یکی از جناحهای سرمایه خودی حشر و نشر نداشته باشد، چارهای جز توسل بهنیروهایی ندارد که تحت عنوان بینالمللی از آنها نام برده میشود: سندیکاهای اروپایی، آمریکایی یا کانادایی که اغلب بورکراتیزه شدهاند و با بورژوازی خودی نیز همسو حرکت میکنند، ILO که تنظیمکنندهی خرید و فروش منصفانهی نیرویکار در سطح جهانی است[!!]، و بالاخره انواع و اقسام نهادهای حقوقبشری که برای تحقق موازین بشری خود حتی این روزها بهناتو هم متوسل میشوند[اینجا و اینجا].
آن نهادهاییکه در شرایط کنونی میتوانند خود را روی انکشاف انگیزههای مبارزاتی متمرکز کنند، منهای اینکه چه عنوانی (اعم از محفل، هسته، کمیته و غیره) داشته باشند و صرفنظر از اینکه خاستگاه و پایگاه طبقاتی تشکیلدهندگان آن کارگری یا روشنفکرانه باشد، میبایست (یعنی: ضروری استکه) تمرکز کار خود را روی تبادل پراتیک، رزومنده و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بگذارند. منهای شکل و موضوع مورد تبادل، جوهرهی چنین تبادلی باید هویت انسانی و قدرت شگرف تولیدی کارگر را بهاو نشان داده و بهاو بیاموزد که در گذر از فردیتِ برخاسته از این نظام، نه تنها میتواند درجهت دگرگونی مناسبات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی کنونی حرکت کند، بلکه بهعنوان سلولی از پیکرهی نوع انسان حتی میتواند این حرکت را بهکلیت همهی جهان و بهکلیت هستیِ بیکران نیز بگستراند. حضور علنی، مخفی یا نیمهمخفی چنین نهادهایی ضمن تأثیرپذیری از توازن قوا در سراسر کشور و همچنین از توازن قوای منطقهایـمحلی، بستگی بهنوع و چگونگی موضوع و نحوهی تبادل دارد که فقط در پروسهی عمل میتوان روی آن بحث و بررسی کرد.
اگر تصویر و تصور کارگر از خودش صرفاً زیستی نباشد و خرید و فروش نیرویکار را رابطهای محتوم و ابدی نپندارد ـ اگر کارگر در آینهی ذهنِ خویش، خود و طبعاً بقیه کارگران را انسان ارزشمندی ببیند که توانایی درک و طبعاً ایجاد دگرگونی در مناسبات حاکم را دارند ـ اگر کارگر اخلاقیات سلطهطلبانهی موجود را کنار بگذارد و خود را بهمثابهی نسبتی طبیعی و درعینحال انسانی در پیوند با رفقای کارگر خود نگاه کند ـ اگر کارگر طعمِ شورانگیز رفاقت، اعتماد و ادراک طبقاتیـنوعی را با در دست گرفتن گرمای دستی رفیقانه، اعتمادبخش، شورانگیز و فهیم دریابد؛ آنگاه این توانایی و انگیزه را در خود میآفریند که با استفاده از هزاران شیوهی ابداعی همهی موانع سازمانیابی طبقاتی را در همهی ابعاد لازم و ضروریِ آنْ بیافریند. از چنین مقطعی استکه سرکوب دولتی بهیگانه عامل بازدارندهی سازماندهی تبدیل میشود. اما ازآنجاکه کارگر مورد بحث ما خودْ سازمان مییابد تا بتواند دیگری را سازمان بدهد، و بُرد سرکوب دولتی نیز هیچگاه بهآن حدی نمیرسد که سازمانیابی درونی را (اعم از اینکه جنبهی شخصی یا گروهی داشته باشد) چنان سرکوب کند که از اساس نابود شود؛ از اینرو، سازماندهی و سازمانیابی در سطوح و درجات گوناگون کمابیش گسترش مییابد تا بهتدریج چشماندازی را در مقابل تودههای کارگر بگذارد که علیرغم سرکوب دولتی، بازهم تداوم آن جزیی از زندگی خواهد بود. در چنین شرایطی استکه با شکلگیری دهها و چهبسا صدها تشکل کوچک و بزرگ کارگری، ایجاد تشکل سراسری و طبقاتی کارگران (در موازات ایجاد پایههای حزب پرولتاریایی) بهیک ضرورت غیرقابل انکار تبدیل میشود.
شاید تصویری که در بالا ترسیم گردید، تااندازهای فانتزی بنماید؛ اما منهای اینکه این تصویر چقدر فانتزی است، چقدر علمی است و چقدر دیالکتیک سازماندهی و سازمانیابی کارگری و طبقاتی را بیان میکند؛ بههرحال، این رسایی را دارد که زمان و مکانی را تصویر میکند که ایجاد تشکل سراسری کارگری در عالم واقعیت و زیر ضربآهنگ مبارزاتی خودِ کارگران بهیک ضرورت غیرقابل انکار تبدیل میشود. پس، گذر از فانتزی بهواقعیت را ادامه بدهیم: در راستای تحقق موقعیت تصویر شده در بالا، لازم استکه از همهی شیوهها و ابزارهای ممکن و ضروری استفاده شود: معرفی کتاب و نوشتار در زمینهی تاریخ مبارزات کارگری، مکانیزمهای اقتصادی تحولات سرمایه، و شیوهی تحقیق ماتریالیستیـدیالکتیکی ـ مطالعه فردی یا گروهی اینگونه نوشتهها ـ ارائهی بحثهای سیستماتیک شفاهی در مورد ابعاد سهگانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» (یعنی: جامعهشناسی یا ماتریالیسم تاریخی، نقد اقتصاد سیاسی یا اقتصاد اجتماعی، و روش تحقیق ماتریالیستیـدیالکتیکی بهمثابهی سلاح مبارزاتی کارگران) ـ استفادهی تفریحی (اعم از فردی، خانوادگی یا گروهی) از رمان، نمایشنامه، سینما، تئاتر، موسیقی، شعر و مانند آن؛ و طبعاً بحث و بررسی فردی یا گروهی دربارهی محتوای آنچه خوانده، دیده ویا شنیده شده است ـ و بالاخره ایجاد مناسبات خانوادگی در رابطه با آموزش بچهها، تفریحات دستجمعی، و همهی آن ملزوماتیکه کمابیش کمک دوستانه و طبعاً متقابل دیگران را میطلبد.
آنچه در همهی این موارد ضرورتی عاجل است، حفظ حرمت و فاصلهی لازم با مسائل و حتی مشکلات شخصی و پرهیز مطلق در استفاده از شیوههای کدخدامنشانه است. تجربه نشان داده استکه کمک بهمسائل شخصی تنها بهواسطهی طرح مقولات، تجربیات و مفاهیم عام امکانپذیر است؛ چراکه با طرح نسبتاً مداوم مسائل و مشکلات شخصی و خصوصاً با تبدیل اینگونه مسائل بهمحور رابطه، تبادلات طبقاتیـاجتماعی سیر نزولی پیدا میکند و چهبسا رابطهی رفیقانه بهعکس خویش نیز تبدیل شود. بازهم تجربه نشان داده استکه تبادل سازمانگرانه و رزمندهی آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» در مورد افراد و حتی گروههای مختلف دارای ویژگی، تم و ضربآهنگهای گوناگون است. کشف این ویژگی، تم و ضربآهنگ در رابطه با افراد و گروههای مختلف اولین گامی استکه طرفین رابطه را در مسیری سازمان میدهد که جمع عددی افراد (اعم از دو یا چند نفر) را بهیک جمع ارگانیک و واحد تبدیل میکند. مسئلهی فوقالعاده مهم در اینگونه روابط پرهیز از خودنماییهای بهاصطلاح روشنفکرانه و تمرکز روی مسائل نظری و عملی طبقاتی و اجتماعی است؛ چراکه تأکید یکسویه روی مسائل صرفاً یا حتی عمدتاً نظریْ در موارد نه چندان ناچیزی بهشیفتگی فردی و آکادمیک منجر میشود که نه تنها پاسیفیستی است، بلکه تا ترویج پاسیفیسم پرفسورمآبانه و نخبهگرایانه نیز کش پیدا میکند.
آنچه در رابطه با تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بهمثابه جانمایه (و همانند روح و روان) عمل میکند، منهای فعلیت مبارزاتی در درون و بیرون محیط کار ـ باور قلبی و درعینحال علمی بهرابطه، بهموضوعات و مسائل مورد تبادل، بهمسیر حرکت، و بالاخره بهفرد یا افرادی استکه طرفِ مقابل رابطه را تشکیل میدهند. بدون وجود باور عمیق انسانی و طبقاتی، بدون احساس رفاقت، و بدون تشخیص پراتیک ممکن و لازمْ آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» تا حد ابزاری برای تحقیر دیگران نیز تقلیل مییابد و رابطهی تبادلاتی بهبوروکراتیسمی بیمارگونه و چهبسا ضدکارگری فرومیکاهد.
زمینه و بستری که تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» را بهیک نهاد واقعی و رزمنده و فرارونده تبدیل میکند، مشروط بهمبارزه در جهت دریافت دستمزد بیشتر ویا واقعی و نیز اعتماد متقابل (اعم از شخصی، طبقاتی یا سیاسی) است. در میان ابعاد مختلف اعتماد، اعتماد شخصی همانند لولایی عمل میکند که مبین نقطهی مرکزی حرکت است؛ با این تفاوت که این «لولا» در رابطه با تبادل آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» دینامیک و زاینده است، درصورتی که «لولا» در نسبتهای غیرکارگری عمدتاً کارکرد یا سرشتی مکانیکی دارد. گرچه شکلگیری هربُعد و شکلی از اعتماد مشروط بهآزمون و خطای طرفین رابطه است؛ اما سادگی و پرهیز از انواع پوشیدگیها و پنهانکاریهای رازآمیز (بهویژه در مورد چگونگی و میزان درآمد، و همچنین در مورد مناسبات فامیلی و خانوادگی و دیگر بستگیهایِ از این دست) جانمایهای استکه هم اعتماد را شکل میدهد و هم اعتمادهای شکل گرفته را گسترش میدهد و عمق میبخشد.
هرآنجاکه تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بهنحوی با مناسبات و جنبهی اجتماعیِ مشکلات خانوادگی طرفین رابطه (نه مشکلات شخصی آنها) میآمیزد و چهرهای آشکار، متقابل، عمومیتر و راهگشا بهخود میگیرد، مشروط بهوجود خانوادههایی بهدور از پیچ و خمها و پنهانکاریهای خردهبورژوایی (اعم از نوع بازاری، مدرن یا «روشنفکرانه»اش)، نه تنها گرایش پراتیک در تبادل آموزشی دست بالا را پیدا میکند، بلکه این آموزهها محتوایی چندوجهی پیدا میکنند که خاصهی گسترشیابنده و اعتمادآفرین نیزخواهند داشت[اینجا].
رابطهی تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بین دو یا چند فعال کارگری تنها درصورتی اولین گام مثبت و زایندهی خود را در راستای یکی از اشکال سازمانیابی طبقاتی لازم و ضروری برمیدارد که بتواند گسترش کمیـکیفیِ اتحادیهای یا حزبی داشته باشد. ایجاد رابطهی تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» با کارگرانی که در معرض چنین تبادلی نبودهاند و تشکیل جمعهایی که راستای سندیکایی یا حزبی داشته باشند، بارزترین شکل گسترشی استکه در رابطه با تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» میتوان توقع داشت. طبیعی استکه شکل معین این گسترش (اعم از اینکه اتحادیهای یا حزبی باشد) بهموقع و موضع افراد یا جمعهای گسترشدهنده و همچنین بهموقع و موضع منطقه و محلی بستگی دارد که گسترش در آن صورت میگیرد.
بهطورکلی، از پسِ اینچنین نهادهایی استکه میتوان وقوع یک اعتصاب را در پروسهی کنش و برهمکنشهای خودجوش بهگونهای سازمان داد که پس از اتمام یا فروکش اعتصاب، این امکان فراهم شود که پروسهی شکلگیری و نتایج حاصله را (اعم از اینکه موفقیت کامل، موفقیت نسبی یا شکست باشد) بهبحث و گفتگویی نسبتاً عمومی تبدیل کرد و از این گفتگوها نتایج طبقاتی گرفت و آموزههای سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» را بهتبادل گذاشت؛ و نهایتاً روی ضرورت ایجاد تشکل پایدار و تودهای متمرکز شد.
بههرروی، از این بستر استکه پیوست و در عینحال گسستِ سازماندهی و سازمانیابی اتحادیهای و حزبی (بدون اینکه در یکدیگر ادغام شوند) تأثیر متقابل و پیشروندهای برهم میگذارند؛ بدون تاوانهای بسیار سنگین و فرساینده، هرچه کمتر دچار فرافکنیهای خارج از مجموعهای میشود؛ و تیغ رفرمیسم نیز ـدر بازداندگی ضدانقلابیاشـ هرچه کندتر میشود. این شیوهی کار و سازمانیابی طبقاتی ـدر واقعـ بیان آگاهانه و ارادهمندانهی همان روندی استکه جنبش کارگری پیش از اینها بهطور خودجوش و دینامیک از سرگذرانده است.
در مقابل چنین شیوهای از کارْ فرض کنیم چند، چندین ویا چند ده نفر که خودرا فعال کارگری معرفی میکنند، بدون ممانعت بازدارندهی دولتی، دور هم جمع شوند و بالاخره نهادی را بهعنوان «تشکل سراسری کارگران» ایجاد کنند. باز فرض کنیم که تودهی بسیاری وسیعی از کارگران نیز نهاد مذکور را بهعنوان تشکل مبارزاتی خود پذیرا شوند. در اینصورت، منهای موفقیتهای احتمالی چنین تشکل مفروضی و همچنین منهای بررسی جزئیات ساختار و کارکردهایش؛ اما با یک دوپارگی مکانیکی مواجه خواهیم بود که بین دونده و اندیشمند، بین رهبر و رهرو، و بالاخره بین بالاییهای کمشمار و پایینهای پُرشمار برقرار خواهد بود. از هرسو که بنگریم جوهرهی این دوپارگیْ بورورکراتیک و طبعاً طبقاتی است.
اگر قرار براین است که تودههای طبقهی کارگر بتوانند از پس برپایی شوراها، دولت بورژوایی را درهم خرد کنند، در دولتی نوین و نفیشونده متشکل شوند و بهواسطهی استقرار دیکتاتوری پرولتاریاْ مدیریت جامعه را در ابعاد و اشکال گوناگون در راستای لغو کارمزدیْ بهعهده بگیرند، چارهای جز انتخاب شیوهای از مبارزه نیست که کمترین امکان را برای ایجاد و رشد بوروکراسی دربرداشته باشد و تودهی هرچه وسیعتری از کارگران و زحمتکشان را بهسوی خودآگاهی طبقاتی و نوعی راهبر باشد. ایجاد تشکلی بدون فعلیت و ارادهمندی طبقاتی تودههای کارگر، برفرض که دستآوردهایی هم در همین نظام داشته باشد (که احتمال آن بسیار ناچیز است)؛ اما بهطور خودبهخود عامل بازدارندهی بُروز ارادهمندی طبقاتی، انقلابی و نوعی طبقهی کارگر خواهد بود. از اینرو، مسئله فقط این نیست که تشکل کارگری باید از پایین یا از درون محیطهای تولید و خدمات سربرآورد، مسئلهی مهمتر این استکه این تشکل کارگری چگونه و با چه نگاهی بهتاریخ و سرنوشت نوع انسان از درون محیطهای تولید و خدمات سربرمیآورد: بورژوایی (همانند همهی اتحادیههای اروپاییـآمریکاییـکانادایی فیالحال موجود) یا سوسیالیستی (همانند آن بخش از اتحادیههایی که در روسیه با حزب بلشویک پیوند یافته بودند)؟
بنابراین، نه تنها پایههای تشکل سراسری کارگری ضرورتاً باید از بستر مبارزات ذاتی کارگران و طبعاً از درون واحدهای تولیدیـخدماتی شکل بگیرد (که فقط در این صورت استکه تااندازهای در برابر وابستگی و بوروکراتیسم واکسینه میشود)، بلکه مسئله از این نیز عمیقتر و درونیتر است: ضرورت رشد، انکشاف و تکامل سازمانیابی طبقاتی چنین پیشنهاده دارد که پایههای اولیه چنین تشکلی باید در درون مناسبات کارگری و آن مناسباتی شکل بگیرد که تا اعماق قلب و روح کارگران، خانواده و بستگانشان ادامه مییابد. رمان مادر، اثر ماکسیم گورگی، تصویر چنین رشد و انکشافی در زمانهی خویش، یعنی سال 1906 بود. شکی نیست که ضرورت امروزه، از پسِ اوجگیریها و شکستهای پیاپی، کاری درونیتر و ریشهایتر را طلب میکند. بههرروی، آنچه در سازمانیابی و سازماندهی کارگری و طبقاتی اهمیت ویژهای دارد و در درازمدت امری تعیینکننده است، فعلیت طبقاتی و آگاهانهی تودههای کارگر استکه باید بهگونهای باشد که آنها را از خودبیگانگی ناشی از فروش نیرویکار بهسوی خودآگاهی پرولتاریایی و نوعیـانسانی راهبر باشد. چنین مضمون و محتوایی از سازماندهی و سازمانیابی (همانند دو روی یک سکهی واحد) کاری استکه با شتابزدگیهای خردهبورژوایی سازگاری ندارد.
*****
بنا بهاستدلالهایی که تا اینجا ارائه کردهایم: اگر پایگاه اساسی و مرکزی کارِ سازماندهی و سازمانیابی کارگری و طبقاتی را محیطهای تولیدیـخدماتی بدانیم و روی تبادل آموزههای پراتیک، رزمنده و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» نیز متمرکز باشیم، طبیعی استکه «فعالینِ» جنبش کارگریِ مقیم خارج، از چنین پراتیکی محروماند؛ و در نتیجه نمیتوانند فعال کارگری بهمعنی پراتیک کلام باشند. بنابراین، همهی آن افراد و نهادهایی که در خارج از کشور بهنحوی خودرا فعال کارگری میدانند، حتی اگر فعالیت آنها بهنفع جنبش کارگری نیز باشد، بازهم نه فعال کارگری، که در بهترین صورت ممکنْ جانبداران جنبش کارگری بهحساب میآیند که نهایتاً میتوانند در امر تدارکْ فعلیتِ مؤثری داشته باشند. این حکم شامل حال نویسندهی این نوشته نیز میشود که از کودکی در محیطهای کارگری بوده، از نوجوانی در راستای تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» تلاش کرده، و هماینک نیز از طریق فروش نیرویکار خویش بهعنوان یک کارگر ساده گذران میکند و بهلحاظ نظری تقریباً بهطور مداوم درگیر مسائل مربوط بهجنبش کارگری است.
در مقابل این استدلال که در خارج از ایران فعال کارگری بهمعنی پراتیک کلام نداریم، معمولاً چنین احتجاج میشود که: باوجود اینکه بسیاری از بلشویکهای برجستهْ خارج از روسیه مقیم بودند، نه تنها سوخت و ساز جنبش کارگری را بهدرستی درمییافتند، بلکه توانستند اولین انقلاب سوسیالیستی تاریخ را نیز بهپیروزی برسانند. حقیقت این استکه فاصلهی عملی و نظری بلشویکها با احزاب چندنفره و حتی یک نفرهی چپ فیالحال موجودِ ایرانیـاینترنتی از زمین انسانها تا آسمان فرشتگان است. گرچه بخش قابل توجهی از رهبران بلشویک (نه همهی رهبری این حزب) درخارج از روسیه بهسرمیبردند؛ اما بدنهی حزب و کادرهای میانی آن (یعنی: آن افراد و ارگانهایی که بار پراتیکِ بلشویکیـکارگری را بهمثابهی زیربنای تئوریک حزب بهعهده داشتند)، ضمن اینکه در روسیه بودند، درعینحال ارتباط نسبتاً ارگانیکی هم با بدنه و رهبری جنبش کارگری داشتند.
از جنبهی نظری نیز حزب بلشویک با چپِ فیالحال موجود ایرانی (که تا عمق وجودِ پراکندهاش بهراست و بهسوی سیاستها و مدیای طرفدار بورژوازی ترانسآتلانتیک چرخیده است)، از زمین کارگران تا آسمان صاحبان سرمایه متفاوت است. این تفاوت را دریک جملهی کوتاه میتوان بیان کرد: تحلیلهای بلشویکیْ امروزه هم (اگر نه الزاماً قابل قبول، اما) همچنان قابل مطالعهاند؛ درصورتیکه تحلیلگران جریانهای موسوم بهچپ غالباً تحلیلهای دیروز خودرا بهیاد نمیآورند (البته درصورتیکه این تحلیلها را از اساس انکار نکنند!؟).
بلشویکها بهواسطهی ارتباط ارگانیک با جنبش کارگری و نیز وجود ارتباط سیستماتیک بین بخشهای داخلی و خارجی حزب، منابع خبریـاطلاعاتی ویژهی خویش را داشتند؛ درصورتیکه جریانات موسوم بهچپِ ایرانی بدون تولید و ارائهی خبر و اطلاعات از موقع و موضع جنبش کارگری، اساساً بهاخبار رسمی و دولتی یا اخبار ارائه شده از سوی مدیای وابسته و طرفدار بورژوازی ترانسآتلانتیک تکیه میکنند که سوخت و ساز مبارزات کارگری را از زاویه منافع ویژه و طبعاً بورژوایی خود نگاه میکنند و بازتاب میدهند.
حتی برفرض اینکه دستگاه تحلیلی و شیوهی تحقیق این چپ، علمی و دیالکتیکی و همراستا با مبارزات کارگری باشد، ازآنجاکه مبنای خبری و اطلاعاتی تحلیلهایش غیرکارگری است، این تحلیلها فاقد آن جوهرهای استکه بهنوعی بتوان بهعنوان عنصری از «دانش مبارزهی طبقاتی» از آن نام برد. معهذا، حقیقت این استکه شیوهی تحقیق این چپ ـنیزـ نه علمی، نه دیالکتیکی و نه همراستا با مبارزات کارگری است؛ چراکه اگر چنین بود، بهاخبار رسمیـدولتی ویا اخبار ارائه شده از سوی مدیای وابسته و طرفدار بورژوازی ترانسآتلانتیک تکیه نمیکرد. بههرروی، همانطور که منبع اخبار و اطلاعات این چپ وارونه است، دیالکتیک را نیز وارونه (یعنی: اسکولاستیک) درمییابد.
نتیجه اینکه مقایسهی بلشویکها با این چپِ اساساً بهراست چرخیده معالفارق است و ما در خارج از ایران فعال کارگری بهمعنای پراتیک کلام نداریم؛ و همهی مدعیان فعالیت کارگری در خارج را میتوان جانبداران مبارزات کارگری بشمار آورد (البته با این توضیح که جانبداری از مبارزات کارگری الزاماً بدینمعنا نیست که این جانبداری با جوهره و پتانسیل تاریخی مبارزات کارگری در همراستایی قرار داشته باشد). شاید کارگرانیکه در ایران بهمدت نسبتاً طولانی (مثلاً بالای 5 سال) تجربهی سازماندهی کارگری در ابعاد گوناگون (یعنی: هم اقتصادی و هم سوسیالیستی) داشتهاند، گاهاً و در مواردی حرفی برای گفتن داشته باشند که تماماً هپروتی نباشد (البته با این شرط و قید احتیاط که در نگاه ترانسآتلانتیکی بهجهان و هستی انسانی تا عمق وجود غرق نشده باشند؛ امری که بسیار نادر است).
در رابطه با تولید خبر و اطلاعات، و همچنین ارائهی تحلیلهای پراتیک و کارآمد از سوخت و ساز مبارزاتی کارگران در ایرانْ تأسف در این استکه حتی آن افراد و گروههایی که در داخل کشور ادعای فعالیت کارگری دارند و خودرا فعال کارگری مینامند و درصدد ایجاد تشکل سراسری برای کارگران نیز هستند، عمدتاً (نه مطلقاً) بههمان منابع، اخبار و اطلاعاتی استناد میکنند که «فعالین» خارج از کشور بهآن تکیه دارند. در این زمینه، منهای هرشکلی از وابستگی که واقعیت ندارد، اما نوعی همسویی منفی بین «فعالین» کارگری داخل و خارج و نیز چپِ بهراست چرخیده بهوجود آمده استکه تأثیرش برجنبش واقعی کارگران و زحمتکشان، اگر منفی نباشد (که هست)، در بیربطیاش ـلااقلـ خنثی است. ازجملهی تأثیرات منفی و بازدارندهای که همسوییِ بین «فعالین» کارگری داخل و خارج برجنبش جاری و واقعی کارگران و زحمتکشان میگذارد، همین ارائهی تحلیلها و طرح راهکارهایی استکه نه مُهر و نشانهی علمی زمانهی امروز را برخویش دارد، نه بهدینامیسم مبارزات کارگران و زحمتکشان مربوط است، و نه اثری از دستآوردهای تاریخ مبارزهی طبقاتی در ایران و جهان در آن دیده میشود.
با همهی اینها، این حکم بدینمعنا نیستکه هرچه خبر و گزارش از داخل میرسد، دروغ محض است و بهقصد فریبْ جعل شده است؛ نه، مسئله این استکه این اخبار و گزارشها و راهکارها (همانند اخبار رسمی دولتی یا دادههای بهاصطلاح خبریِ مدیایِ ترانسآتلانیک) ضمن بازگویی بعضی از پدیدههای جدا شده از یک واقعیت، فاقد آن جانمایه و جوهرهی دینامیکی استکه شکلدهندهی کلیت بههم پیوستهی این پدیدههاست. در بیان چرایی اینگونه خبررسانیها، صرفنظر از گرایش و زاویه نگرش طبقاتی (که میتوان بهعنوان علتالعلل از آن نام برد)، باید روی این نکته انگشت گذاشتکه تصور «فعالین» داخل و خارج از جامعهی ایران و بورژوازی حاکم برآن، برمبنای تحقیق در تحولات این نظام (بهمثابهی یک نظام سرمایهداری) و بهویژه براساس تحلیل چگونگی انباشت سرمایه در ایران شکل نگرفته، ویژگی تاریخی این سرزمین (با همهی افتراقهای ملی و همگونگیهای فرهنگیـسوشیانسیـماورائیاش) تأثیر آگاهکنندهی چندانی بردیدگاه این «فعالین» نگذاشته، و بالاخره مدلهای ذهنی برگرفته از راهکارهای آکادمیک و مدیایی غرب نیز براذهانشان مسلط است.
حقیقت از این قرار استکه چپِ پیش از قیام بهمن 57، تاریخ و فرهنگ ایران و جهان را از زاویه انستیتو مارکسیسمـلنینیسم شوروی نگاه میکرد؛ و چپِ پس از قیام بهمن نیز بههمان میزانیکه بیشتر بهحاشیه رانده میشد، تبیین تاریخ و فرهنگ ایران را بیشتر به»نازکاندیشان» بورژوازی و بورژواهای تازه تجدیدحیات یافتهای میسپرد که بهشدت تحت تأثیر نظریهپردازان بلوکبندی سرمایهداری غرب قرار داشته و دارند. بههرروی، ازآنجا که اغلب «فعالین» کارگری در خارج و همچنین در ایرانْ بهنوعی تحت تأثیرِ (نه الزاماً وابسته به) چپِ بهراست چرخیدهی فیالحال موجود هستند؛ ازاینرو، با وساطت این چپْ دیدگاهی را دربارهی تاریخ و فرهنگ ایران پذیرفتهاند که از زاویه حفاظت از منافع بلوکبندی بورژوازی غربی تدوین شده است. این پیشزمینه، بههمراه گرایش مدیایی عمدتاً غربگرا و کنشهای روبهخارج از سوی «فعالین» کارگری (اعم از داخلی یا خارجی) مدلهایی را در دستور کار گذاشته است که در حقیقت ربطی بهسوخت و ساز جنبش کارگری در ایران ندارد و حتی بهعنوان مکانیزم کندهکنندهی این جنبش نیز عمل میکنند.
نتیجهای که از این بحث (در رابطه با سازماندهی و سازمانیابی جنبش کارگری در ایران) میتوان گرفت این استکه فعال حقیقتاً کارگری در ایران نه تنها باید از کانال تبادل پراتیک و نهادینهی آموزههای رزمندهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بهمبارزات کارگری نزدیک شود، بلکه در عینحال چارهای جزاین ندارد که خودرا در رابطه با همهی عوامل شاکلهی مبارزهی طبقاتی بهعنوان محقق و هم چنین نقادِ نظراتی سازمان بدهد که بهنوعی در مقابل سازمانیابی کارگران و زحمتکشان بهمثابهی مکانیسم کندکننده عمل میکنند. بدون اینکه بخواهیم روی اهمیت این عوامل و جزئیات آنها متمرکز شویم، بهطورکلی و بدون تقدم و تأخر میتوان از عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، ملی، زبانی، منطقهای و مانند آن نام برد.
دیالتیک سازمانیابی و سازماندهی (بدون هرگونه رازپردازیِ جادویی و شبهفلسفی)، در همین رابطه استکه معنی دارد و تعریف میشود. بدینمعنی که سازماندهی و سازمانیابی (در تنفیذ متقابل و نیز در گسترش حوزههای کمیـکیفی خویش) نه تنها امر ایجاد تشکلهای مستقل و رزمندهی کارگری را در محیطهای تولیدیـخدماتی در دستور کار خویش قرار میدهد، بلکه این فرصت و امکان را نیز پیدا میکند که بهدور از هرگونه نخبهگرایی تثبیتکننده، روی جوهرهی تاریخی مبارزات کارگری نیز متمرکز شود؛ و حوزهی معینی از کار را بهمثابهی تدارک مبارزاتیـکارگری بهآن کسانی بسپارد که بههردلیلی در خارج از ایران زندگی میکنند و از ارتباط مستقیم با مبارزات کارگری در ایران محروماند.
نگاه سطحی بهاین بحث ـشایدـ بهاین نتیجه برسد که قصد از طرح آنْ ازجمله حذف آن افراد ویا گروههایی در خارج از کشور استکه خودرا فعال کارگری معرفی میکنند!؟ نه، این نتیجهگیری صددرصد غلط است. مسئلهی اساسی این استکه باید بهگونهای سازمان یافت که نتیجهی این سازمانیابی، مقابله با پراکندگی کنونیِ فروشندگان نیرویکار در ایران باشد. در تقسیمکاری معقول و ممکن و مرتبط، تدارکِ نظری این پروسهی چند بعدی و پیچیده در کلیترین وجه خویش ـعمدتاًـ بهعهدهی آن فعالینی قرار میگیرد که در خارج از ایران اقامت دارند و موضوع فعالیت خودرا مبارزات کارگری و سازماندهی این مبارزات میدانند؛ البته مشروط بهاینکه تدارک نظری با نظریهپردازی، رهبری و این قبیل مسائل مخدوش نشود.
صدها کتاب و هزاران مقالهی مفید در رابطه با مبارزات کارگری در کشورهای دیگر وجود دارد که ترجمهی دقیق آنها بهفعالین داخل کشور این امکان را میدهد که خودرا از الگوبرداریهای فیالحال موجود برهانند و با دیدی وسیعتر و همهجانبه سازمان بیابند؛ (البته مشروط بهاینکه ارادهی چنین حرکت روبهجلویی را داشته باشند). از طرف دیگر، آنچه از تحولات بینالمللی (چه در زمینهی مبارزهی طبقاتی و چه در زمینهی تحولات سرمایه جهانی و بلوکبندیهای آن) در مناسبات بسیار محدودی مورد تبادل قرار میگیرد، همان دستچینهایی استکه توسط خبرگزاریهای داخلیـدولتی ویا توسط مدیای وابسته بهبلوکبندیهای سرمایه جهانی و بهویژه وابسته بهبورژوازی ترانسآتلانتیک منتشر میشود. بنابراین، یکی از کارهای بسیار عاجلیکه «فعالین» کارگری خارج از کشور میتوانند و ضروری استکه روی آن متمرکز شوند: تلاش در راستای ارائهی تصویری از سازوکار مبارزهی طبقاتی در دیگر کشورها، و ـنیزـ ترسیم سیمای هرچه واقعیتر از تحولات اقتصادی و سیاسی در عرصهی جهانی و منطقهای است. نیازی بهاثبات ندارد که امر سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی، بدون یک چشمانداز نسبتاً جامع و واقعی از تحولات جهانی و همچنین از سازوکار مبارزهی طبقاتی در دیگر کشورها، کمتر بهاین امکان دست مییابد که رویکرد سراسری داشته باشد و بهطور سراسری نیز سازمان بیابد. گذشته از اینگونه کمبودهای بسیار مهم و جدی که باید برطرف شود؛ ازطرف دیگر، سنتها، نحلههای فکری و ذخایری در تاریخ ایران وجود دارد که امروزه تنها بعضی از رگههای بسیار کمرنگ و دفرمهاش مورد تبادل بخشهای خاصی از جامعه قرار میگیرد که عملکردشان در رابطه با جنبش کارگری مکانیکی و مخرب است. این سنتها، نحلهها و ذخایر را اولاًـ باید از زیر غبار ضخیم تاریخ و انحصار و تفسیر «خواص» بیرون کشید؛ و دوماًـ باید در جریان زندگی و مبارزهی امروزی بهلحاظ نظری و عملی (در حذف نارساییهای فراوان و جذب بعضی از رساییها) بازتولید کرد.
تفکرِ ایرانی [با زبان فارسی اشتباه نشود] در فرار و فرودها و برآیند تاریخیاش و همچنین در تأثیرات پیچیدهی ملیتها، فرهنگها، سنتها و زبانهای شاکلهی خویش (بههمانگونه که از تفکر آلمانی صحبت میشود) صبغهی فلسفی و انتزاعی بسیار ظریف و دامنهداری را داراست که بازآفرینی آن در پرتو مبارزهی کارگران و زحمتکشان میتواند گسترش نگاه ماتریالیستی دیالکتیکی بهمبارزهی طبقاتی و همچنین بهکلیت هستی را نیز درپی داشته باشد. منهای الزام طبقاتی و عامِ تبادل آموزههای پراتیک و سازمانگرانهی «دانش مبارزهی طبقاتی» در رابطه با طبقهی کارگر در همهی کشورها، تفکر ایرانی بهکارگرانیکه در ایران نیرویکار خود را میفروشند، این امکان را میدهد که با کمترین احتمالِ چرخشهای ماورایی و پرفسورمنشانه و انحرافی، روی بحثهای اندیشهی انتزاعی و آموزههای روششناسانه و ایدئولوژیک ماتریالیستیـدیالکتیک متمرکز شوند و بهواسطهی تبادلاتی از این دست، شناخت و بررسی ساختار سرمایه و ویژگیها انباشت سرمایه در ایران را در دستور کار خود قرار دهند تا با گذر نسبی از این ناشناختگی که چپِ بهراست چرخیده تصویریهای رازآمیز و جادویی از آن ترسیم میکند، روی مسئلهای کار کنند که در مجموع میتوان تحت عنوان طبقهشناسی از آن نام برد. مفهوم طبقهشناسی را اشارهوار میتوان چنین تعریف کرد: شناخت اقشار، لایهها و گروهبندیهای شاکلهی طبقهی کارگر بههمراه تأثیرات گوناگونیکه از سنتهای ملیـفرهنگی گرفتهاند. نکتهی بسیار مهم و کلیدی در این رابطه، این واقعیت استکه چنین تحقیقی فقط در پروسهی سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی میتواند مادیتی غیرآکادمیک بگیرد که مبارزه برعلیه صاحبان سرمایه جزءِ لاینفکی از آن است؛ و فقط در ارتباطی نزدیک، متقابل و رو در رو عملی است. بنابراین، برای چنین پراتیکی باید در ایران زندگی کرد و باید با کارگران رابطهای نزدیک و با عاطفهای متقابل داشت.
*****
گرچه دینامیسم مجموعههای دوگانهی واحدْ همان فعل و انفعالاتِ رابطهها و تضادهایی استکه آن مجموعهها را شکل میدهند؛ و گرچه عامترین و انتزاعیترین مفهومِ رابطه و تضاد را میتوان رابطه یا تضادِ بین درون و بیرون تعریف کرد؛ معهذا ازآنجا جامعهی سرمایهداریْ یک نسبت واقعی (و نه عقلانیـانتزاعی) است، و فعل و انفعالاتِ رابطه یا تضادِ درونـبیرون، در درونِ مجموعه واقع میشود؛ و ازآنجاکه ماهیت تضاد درونیـبیرونیِ جامعهی سرمایهداری بهطورمستقیم تحت تأثیرِ (گاه تعیینکنندهی) چگونگی ارادهمندی کارگرانی است که در درون آن مجموعه نیرویکار خودرا میفروشند و سازمان مییابند؛ از اینرو، آن افراد و گروهاییکه در درون جامعهی سرمایهداری ایران درگیر سازماندهی در محیط کارند و از پسِ این شکل از سازماندهی در خارج از محیط کار نیز سازمان مییابند و سازمان میدهند، در مقایسه با آن کسانی که خارج از ایران مقیماند و امکان سازماندهی و سازمانیابی در محیط کار را ندارند، نقشی الزاماً تعیینکننده دارند. بهبیان دیگر، آن افراد و گروههایی که در خارج از ایران اقامت دارند و بههمین دلیل دارای امکان سازماندهی و سازمانیابی در محیطهای کار در ایران نیستند، در مقایسه با آن افراد و گروههایی که بهواسطهی اقامت و پراتیکشان در ایران از چنین امکانی (یعنی: سازماندهی و سازمانیابی در محیط کار) برخوردارند، نقشی فرعی داشته و براساس عدم امکان پراتیکِ خویش حق حضور در رهبری مبارزات کارگری را در هیچ بُعد و میزانی ندارند؛ (البته بهاین شرط که پراتیکِ کارگری، طبقاتی و کمونیستی معیار سنجش باشد، نه سیاستهای اینترنتی محض!).
پارهای از افراد و گروههای موسوم بهفعال کارگری بهاین دلیل که در یکی از کشورهای اروپایی (یا آمریکا و کانادا) عضو یا کارمند اتحادیه هستند، خودرا ذیحق میدانند که در قالب امور تدارکاتی، گاه فراتر از ادعای رهبری، عملاً در رابطه با جنبش کارگری ادعای صاحبمنصبی داشته باشند. برای رفع اینگونه ابهامات باید یک بار دیگر بهعامترین مفهوم تضاد (یعنی: تضادِ درون و بیرونِ مجموعههای دوگانهی واحد) بازگردیم: اگر بهرابطهی درون و بیرونِ مجموعهها و مثلاً مجموعهی معین جامعهی سرمایهداری ایران اشاره میکنیم، نباید بهاین تصور اسکولاتیکـمکانیکی بغلطیم که هرآنچه بهطور فیزیکی خارج از محدودهی جغرافیایی ایران قرار دارد، بنیانِ بیرونیِ رابطهی دو بنیان مشروط بههمِ درون و بیرون است. نه، دو بنیان مشروط بههم (یا همانی متضاد) بهطور همزمان در تخالف و نیز در وحدت با هم قرار دارند و بهعبارتیْ در نسبت خویش یکدیگر را بقا میبخشند؛ درست مثل فروشنده و خریدار نیرویکار که در تخالف و وحدت با یکدیگر عملِ فروش نیرویکار و تولید ارزش اضافی را متحقق میکنند.
بدینترتیب، ادعای آن افراد و گروههایی که خارج از کشور مقیماند و خودرا فعال جنبش کارگری در ایران میدانند، تنها بهاین شرط میتواند درست باشد که اولاًـ جنبش نسبتاً متشکلی در ایران وجود داشته باشد؛ و ثانیاً رابطهی این افراد و گروهها نیز با این جنبش کمابیش ارگانیک باشند. لیکن، ازآنجاکه جنبش کارگری در ایران بهطور نمایان و آشکاری پراکنده است، و ارتباط ارگانیک با این جنبش غیرممکن؛ ازاینرو، مدعیانی که در خارج از ایران خودرا فعال جنبش کارگری ایران معرفی میکنند، اگر قصد سیاسی ویژهای از این کار نداشته باشند، قطعاً سادگی میکنند که آرزوهای خود را بدون پراتیک معینی متحقق میپندارند. بههرروی، همانطور که حضور فیزیکیِ خارج از مرزهای جعرافیایی ایران و درعینحال علاقه بهجنبش کارگری در ایران، هیچکس را بهفعال جنبش کارگری تبدیل نمیکند؛ طبیعی استکه عکس قضیه (یعنی: حضور فیزیکی در ایران و عدم پراتیک معین در سازماندهی مبارزات کارگری در محیطهای تولیدیـخدماتی) نیز نمیتواند علاقمندان بهجنبش کارگری را بهفعالین این جنبش تبدیل کند. بهبیان بسیار روشن: در رابطه با جنبش کارگری (درست همانند همهی دیگر امور اجتماعیـطبیعی) معیارِ تعیینکننده پراتیکِ مقدمتاً تدارکاتی و سرانجامْ اجرایی است. این اجرا نیز نخست در درون محیطهای تولیدیـخدماتی و سپس (بهتبعِ آن) در بیرون از محیط کار معنی دارد.
در رابطه با دیالکتیک درون و بیرون، از جنبهی عملی لازم بهتوضیح استکه سازمانیابی کارگری (منهای فشارهایی که بهصاحبان سرمایه یا بهدولت وارد میآورد، و منهای امتیازاتی که میگیرد و توازن قوای تازهای که ایجاد میکند)، بهطور دینامیک پتانسیل تاریخی و انسانیِ مبارزات کارگری را در راستای خودگردانی انقلابی افزایش میدهد؛ از اینرو، فعل و انفعالات درونی مجموعه ـبهویژهـ بهلحاظ راهگشاییهای نوعیـتاریخی دارای اهمیتی است که امروزه در دستگاه تبادلات اتحادیههایی همانند اتحادیههای اروپایی و آمریکایی نمیگنجد.
اگر «فعالین» کارگریِ خارج از ایران برای مدتی، بهطور موقت و در ارتباط ارگانیک با سازمانیابی کارگری بهخارج آمده بودند و ارتباطاتشان با جنبش جاری در ایران کمابیش متحول و دینامیک میبود، آنگاه بهعنوان عنصر بیرونی مجموعه با کلیت مجموعه ربطی ذاتی داشتند؛ اما قریب بهمطلق افرادی که در خارج از ایران خودرا فعال کارگری معرفی میکنند، نه تنها هیچگونه ارتباط پراتیکی با ایران ندارند، بلکه بیش از 99 درصدشان در حاشیهی جوامعی که در آن اقامت دارند، حل شدهاند که معنای پراتیکش انحلال هرگونهای از رابطهی پراتیک با ایران است. این افراد (منهای شباهتهای کلامی) از اساس بهمجموعهی دیگری تعلق دارند که (بهلحاظ دیالکتیک مجموعهها) نسبت بهمجموعهی ایران ـحتیـ همجوار هم بهحساب نمیآید.
بهطورکلی، منهای اینکه خارج از ایران یا در ایران اقامت داشته باشیم، آنچه تعیینکننده است، ایجاد تشکل کارگری در درون محیط کار است. پس، بهانتزاع عقلانی فرقی نمیکند که سکونت سازماندهندهی چنین پراتیکی در کجای این جهان بیکران ساکن باشد: کرهی زمین یا مریخ! اما واقعیتِ انضمامی (بهویژه در مورد ایران) نشان از این دارد که برای سازماندهی نهادهای کارگری باید در ایران ساکن بود. اما سکونت در ایران نیز بدینمعنا نیست که علاقمندان بهجنبش کارگری را بهفعالین این جنبش تبدیل میکند. لازمهی چنین تبدیلی (درست همانند همهی دیگر امور مربوط بهزندگی) پراتیکِ معین است. در رابطه با این پراتیک آنچه کمترین درجهی اهمیت را دارد، شاغل بودن در همان محیط کاری استکه کارگران آن میبایست سازمان بیابند. بنابراین، گرچه احتمالش در شرایط فعلی جامعهی ایران بسیار ناچیز است؛ اما غیرممکن نیستکه خارج از محیط کار بتوان در امر ایجاد تشکل کارگری در محیط کار فعالیت داشت؛ اما چنین فعالیتی تنها مشروط بهنتایج کمابیش مشخص است که قابل توصیف بهفعالیت خواهد بود.
صرفنظر از همهی اینگونه استدلالها، در مقابل آن افراد و گروههایی که بهصِرف داشتن دستی در فعالیتهای اتحادیهای در کشورهای اروپایی (یا آمریکا و کانادا) خودرا فعال کارگری در ایران معرفی میکنند، باید گفت که: عالیجنابان! فعالیتهای شما نه تنها ربطی بهجنبش کارگری در ایران ندارد، بلکه بهلحاظ سوخت و ساز و رویکردهای محتملِ تاریخی هم شباهتی بهمبارزهی طبقاتی در ایران ندارید. کسی که مثلاً کارمند حقوقبگیر نهادهای اتحادیهای در کاناداست، گذشته از اینکه درآمد او از شغل کارمندی در نهادهای کارگری ـحتیـ از درآمد شغل کارمندی در ادارهی پلیس هم بیشتر است؛ اما، در واقع، در سیستمی ارائهی خدمات میکند و مثلاً تجربه میآموزد که منهای عنوان انتزاعی کارگر و نیز صرفنظر از کلیت جهانی رابطهی کار و سرمایه، در واقعیتِ انضمامی هیچ نشانهی محسوسِ مشترکی با شرایط جامعهی ایران و وضعیت اسفبار کارگری که در ایران نیروی کارش را میفروشد، ندارد. در این رابطهی مشخص، صرفنظر از همهی شایعات و ابهامات که بههرصورت اهمیت چندانی هم ندارند، آنچه از اتحادیههای کانادایی میتواند بهواسطهی اینگونه «فعالین» با جنبش کارگری ایران تبادل (ویا در واقع، بهجنبش کارگری ایران تزریق) شود، فقط رفرمیسم و حرکت با ضربآهنگ بورژوازی خودی است که در مختصات اقتصادیـسیاسی ایران تنها در محدودهی بسیار ناچیزی قابل اجراست. نتیجه اینکه حاصل فعالیت اینگونه فعالین ـنهایتاً و در بهترین صورت ممکنـ سازماندهی لایهای از اشرافیت کارگری در مقابل تودهی عظیم کارگران نامتشکل است، که وضعیت زندگیشان از اینکه هماکنون هست، اسفبارتر خواهد شد. فعالیت این دسته از بهاصطلاح فعالین (حتی اگر بهنهادهای آنچنانی هم وابسته نباشند)، در هرهزار صورت ممکن، درست همانند ستون پنجم دشمن در جبههی جنگ است. از اینرو، اگر کارگرانی که در ایران نیرویکار خودرا میفروشند، بخواهد متشکل شوند، قبل از هراقدامی باید یاد بگیرند که محترمانه بهاینگونه فعالین خارج از کشوری و همچنین شرکای داخلی آنها بگویند: عالیجنابان! میکده حمام نیست! لطفاً بفرمایید بیرون، وگرنه با استفاده از اردنگی بهاین مهم میپردازیم.
دستهی دیگری از فعالین خارج از کشوری وجود دارند که بهصرف مطالعهی بعضی از خبرهای روزنامههای بهاصطلاح کارگریِ داخل کشور و گفتگو دربارهی این «اخبار» و همچنین بهصرف اینکه روزگاری بهواسطهی مقتضیات حزبی نقش کارگر را بازی کردهاند، نه تنها خودرا «فعال» جنبش کارگری، بلکه صاحبنظر در این زمینه نیز میدانند؛ و حتی این حق را نیز بهخود میدهند که در قالب «فعالیت» کارگری، بهطور ضمنی ادعای صاحبمنصبی این جنبش را داشته باشند و فراتر از ارزشگذاری کنشهای مربوط بهمبارزات کارگری در ایران، درست مثل ناظم دبستانهای 50 سال پیش بهفعالین «خوش اخلاق» داخل کشور نمرهی 20 و بهفعالینیکه بهچشم این عالیجنابان «بد اخلاق» مینمایند، نمردهی 2 میدهند!!
تا وقتیکه دنیا کلهپاست (یعنی: تا زمانی که جنبش کارگری همچنان پراکنده است)، از اینگونه رؤسای خودخوانده بهفراوانی پدید میآیند؛ چراکه از خواص پراکندگیِ کارگری یکی هم این است بیربطی بهعینیت ربط استحاله مییابد!
*****
فرض کنیم که فرد یا افرادی پیدا شدند که بهدلایل امنیتی از ایران فرار کرده و بهمدت 30 سال استکه (مثلاً در هلند، آلمان، انگلیس یا فرضاً آمریکا و کانادا) کارگری میکنند و در یکی از اتحادیههای این کشورها نیز فعالیت غیرحرفهایِ جدی، مستمر و داوطلبانه دارند. حال سؤال این استکه آیا تجربهی 30 سال فعالیت این افراد نمیتواند بهعنوان عامل تسریع کنندهی سازمانیابی کارگرانی که در ایران نیرویکار خودرا میفروشند، کارآیی داشته باشد؟ پاسخ این سؤال بهصراحت منفی است. چراکه مختصات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی جامعهی ایران منهای جنبهی عمدتاً بورژواییِ ادغام در بلوکبندیهای سرمایه جهانی، بهلحاظ وضعیت و استانداردهای زندگی و همچنین پتانسیل مبارزهی کارگری، هیچگونه مشابهت و سنخیتی با مختصات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی و نیز با وضعیت و استانداردهای زندگی و مبارزهی کارگری در این جوامع ندارد.
روال فیالحال جاریِ مبارزهی کارگری در این کشورها از پسِ سهم بسیار نامقداری از فوقسودهای نجومی، اساساً رفرمیستی است؛ درحالی که طبقهی کارگر ایران اساساً فرصت و امکانی برای سازمانیابی رفرمیستی ندارد. بهعبارت دیگر، اتحادیههای کارگری در این کشورها در مختصات ویژهی خویش در برابر دولت و طبقهی سرمایهدار همان سوخت و سازی را دارند که «خانهی کارگر» در ایران داراست. در این مقایسه، تفاوت عمدتاً در این استکه اتحادیههای فیالحال موجودِ اروپاییـآمریکا بین بیاعتنایی و استقبالِ تودههای کارگر نوسان میکنند؛ درصورتیکه «خانهی کارگر» در ایران بین بیاعتنایی و ابراز انزجار تودهی وسیعی از کارگران در نوسان است و فقط کمیت بسیار محدودی از طبقهی کارگر مسائل کارگری خودرا بهاین تشکلِ بورژواییـاسلامیـایرانی مراجعه میدهند.
خلاصهی کلام اینکه کارگرانِ ایران حتی اگر بخواهند دفتر و دستک سازمانیابی رفرمیستی را در مقابل خود بگشایند و عطای انقلاب اجتماعی را بهداو رؤیای لقمهی بیشتری نان بگذارند، بازهم چارهای جز اتخاذ روشهای میلیتانت و جنگ و گریز بسیار جدی با صاحبان سرمایه و دولت ندارند؛ این درصورتیکه اتحادیهها در اروپا و آمریکا (وطبعاً در کانادا) اتحاذ شیوههای میلیتانت را در کشور خود ـعملاً و نه الزاماً در بیان نظریـ ماجراجویی و نوعی تروریسم برآورد میکنند. این درست استکه بعضی از اتحادیههای کارگری واکنشهای کارگری در ایران را بازتاب میدهند و بعضاً روی جنبهی میلیتانت آن نیز انگشت میگذارند؛ اما این بازتاب دادنها و انگشت گذاشتنها قبل از اینکه جنبهی اساساً کارگری داشته باشد و از زاویه سازمانیابی طبقاتی صورت بگیرد، در تابعیت ضمنی از بورژوازی خودی است، و بهمنظور استفاده از بازوی کارگران برای اعمال فشار بهدولت جمهوری اسلامی در تابعیت هرچه بیشتر از بلوکبندی بورژوازی ترانسآتلانتیک صورت میگیرد که نه تنها ربطی بهکارگران و چگونگی سازمانیابی آنها در ایران ندارد، بلکه در چرخش بیشتر دولت بهسوی غرب و بهدنبال آن بهسوی بانک جهانی و غیره بهزیان کارگران هم خواهد بود.
در مقابل این احتجاج که چنین برخوردی با اتحادیههای کارگری و دستآوردهای مبارزاتی آنها بهلحاظ روش و مضمون ضدانترناسیونالیستی و یا بهعبارتی ناسیونالیستی است، باید گفت:
اولاًـ جانمایه و جوهرهی سازمانیابی انترناسیونالیستی در مختصات کنونیِ جهانْ اگر مثل همیشه انقلابی و سوسیالیستی نباشد، لااقل میبایست مبارزهای همآهنگ و میلیتانت در همهی کشورها را در دستور داشته باشد.
دوماًـ این قضاوت در مورد اتحادیههای اروپاییـآمریکایی شامل بسیاری از اتحادیهها در کشورهایی مانند ترکیه، هند، پاکستان، آفریقای جنوبی، آمریکای لاتین و مانند آن نمیشود.
سوماًـ این قضاوت را نباید بهتاریخ 200 سالهی مبارزهی کارگری در جهان تعمیم داد و دستآورهای تاریخیِ مبارزات کارگری در همین کشورهای اروپاییـآمریکایی را کنار گذاشت.
چهارماًـ ازآنجاکه انترناسیوناسیونالیسم در عمدهترین چهرهی عملی خویش سازمان تبادلات انقلابی همهی کشورهای جهان است؛ از اینرو، رویکرد انترناسیونالیستی کارگران ایران (البته در پروسهی سازمانیابی در محیطهای کار و نه مدعیانیکه میخواهند طبقهی کارگر را خارج از عرصهای که دارای قدرت است، سازمان بدهند[!!])، ایجاد ارتباط در تبادل تجربه و راهکارهای سازمانیابی با کارگران همان کشورهایی استکه چارهای جز سازمانیابی میلیتانت ندارند که در بند (دوماً) از آن نام بردم.
پنجماًـ سازمانیابی انترناسیونالیستی بدون تبادل پراتیک و رزمندهی آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» در راستای ابعاد گوناگونِ سازمانیابی طبقاتی (و ازجمله سازمانیابی حزبیـپرولتاریایی)، حتی اگر صادقانه هم پیش کشیده شود، بازهم بازوی کارگران را بهعرصهای سوق میدهد که ویژهی ستیز جناحبندیهای بورژوازی داخلی و بلوکبندیهای سرمایه جهانی است.
ششماًـ صرفنظر از بعضی گامها و کنشهای صرفاً تاکتیکی (که باید بهدقت موضوع بررسی و تحقیق قرار بگیرند و حتیالمکان کوتاه مدت باشند)، اما پیمان استراتژیک و حتی همگامیِ درازمدت با هریک از این اتحادیههای اروپاییـآمریکایی هیچ معنایی جز وابستگی دولتی، سمتگیری بورژوایی و رفورمیسم ضدکمونیستی ندارد.
*****
این نوشتهی بدون تیتربندی را بدون نتیجهگیری نهایی در همینجا متوقف میکنم؛ و نتیجهگیری نهایی و عملی را بهعهدهی خوانندهای میگذارم که شاید کارگر و چهبسا فعال کارگری در ایران باشد. بنابراین، از چنین خوانندهی مفروضی میخواهم که بدون توقف روی اینگونه نوشتهها و نظرات، فقط با نگاه دقیق و نقادانه بهآنها، همانند آن مردِ بزرگ فلورانسی عمل کند که میگفت: «راه خود گیر و بگذار مردم هرچه میخواهند بگویند».
پانوشتها:
[1] در این رابطه میتوان بهکتاب «اعتراض نیروی کار در اروپا» در سایت رفاقت کارگری مراجعه کرد. نویسندهی این کتاب بدون هرگونه گرایش سیاسی و بهاصطلاح ایدئولوژیکْ زمینههای تاریخی و اجتماعی سازمانیابی مبارزات اقتصادی و سیاسی طبقهی کارگر را براساس بیش از صد اثر تحقیقی مورد مطالعه قرار میدهد و نتایج خاص خودرا میگیرد. برای مثال، پیدایش رشتههای جدید صنعت و مهارت و از بین رفتن رشتههای کهنه صنعت و مهارت یکی از عواملی استکه بهجای مناسبِ خود بهعاملی برای عصیان یا قدرت چانهزنی تبدیل میشود. بهطورکلی، این کتاب نکاتی را مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد که میتواند در کنار دیگر آموزهها بهیکی از آموزههای فعالین جدی و صدیق جنبش کارگری تبدیل شود.
[2] منهای بررسی تئوریک این مسئله که بعداً (یعنی: در نوشتهای که دربارهی حزب پرولتاریایی است) بهآن میپردازم، نگاه تجربی بهتاریخ مبارزات کارگری نشان از این دارد که فروش نیرویکار (که یک اجبار زیستی است)، کسب ارزش اضافی توسط خریدار این نیرو (یعنی: توسط سرمایهدار) و عدم بازگشت محصول تولید شده بهمولد (یعنی: فروشندهی آن نیروییکه خاصیتش تولید ارزش است)، کارگر را در چهرهی تودهای و میلیونیاش از دستیابی بهآن عوامل و پارامترهاییکه لازمه دریافتهای اجتماعی و خصوصاً تاریخی است، بازمیدارد. در این رابطه استثناهایی وجود دارد که در اغلب قریب بههمهی مواردِ بسیار معدودش، بهنوعی در کنار یا بهواسطهی روشنفکران انقلابی مادیت داشته است. عدم بازگشت محصول بهمولد (یعنی: بیگانگی کارگر از نوعیت انسانیاش، از پروسهی تولید، از طبیعت، و از محصولات تولید شده توسط خودش)، او را بهمبارزاتی میکشاند که نتیجهی اجتماعیاش، علیرغم خودبیگانگی کارگر، ازجمله ایجاد زمینه برای تولید روشنفکران انقلابی است. مبارزات کارگری با جذب روشنفکران انقلابی (یعنی: محصولاتی که در تولیدشان نقش تعیینکنندهای دارد) در راستای دستیابی بهخودآگاهی نوعیْ سوخت و ساز میگیرد. در این رابطه میتوان بهآن بخشهایی از نوشتهی «جوهرهی مبارزاتی کارگر یا ذات انقلابی پرولتاریا» مراجعه کرد که خودآگاهی طبقاتیـنوعی (نه آگاهی سیاسی) را برخاسته از مبارزهی طبقاتی تعریف میکند.
ضمیمهی شماره یک:
یکی از «مبارزان» سرسختِ و شتابانِ ایجاد «تشکل سراسری کارگری» خانم شهناز نیکوروان است. این خانم محترم در نوشتهای بهنام «چه کسانی از اتحاد تشکلهای کارگری در ایران به وحشت افتاده اند؟» احکامی صادر میکند که نه ربطی بههم دارند و نه ربطی بهمبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه. اصلیکه خانم نیکوروان بدان باور دارد و آن را تبلیغ میکند، اصل مبارزهی کارگران با حاکمیت بهجای مبارزهی طبقهی کارگر با طبقهی صاحبان سرمایه است. برای نمونه یکی از احکام او را باهم نگاه کنیم:
«منطقه خاورمیانه تبدیل به انبار مهمات کشورهای غربی و حکومتهای استبدادی شده است و ایران همانند کبریتی عمل می کند که اگر روشن شود خاموشی آن برای همه غیر ممکن است و کنترل آن در دست ارتجاع و امپریالیست نخواهد بود. بر همین اساس اکنون سیاست حاکمیت در راستای-همکاری منافع امپریالیزم به گونه ای تعریف شده است تا با سر نیزه از هر نوع همکاری، همیاری، تشکل و سازماندهی جلوگیری کند تا سناریوی دیگری را برای مقابله با اتحاد و همبستگی تشکل های کارگری به اجرا درآورد. چرا چون حاکمیت بخوبی از وضعیت بحرانی و آتش زیرخاکستر جنبش کارگری باخبر است و به همین دلیل به عناوین مختلف سعی در تعطیلی کارخانه ها دارد تا از اتحاد کارگران و انسجام آنان بر خواسته هایشان جلوگیری کند»[همهی تأکیدها در این ضمیمه و ضمیمهی بعدی از من است، مگر اینکه از تأکیدکننده نام ببرم].
در این حکم خانم نیکوروان دو نکتهی جالب توجه، کمی خندهدار و همچنین تااندازهای افشاکننده هم وجود دارد. یک نکته اینکه: حاکمیت [با دولت اشتباه نشود] برای «مقابله با اتحاد و همبستگی تشکلهای کارگری» دست بهکارهایی میزند که هم برعلیه کارگران و هم برعلیه صاحبان سرمایه است. چرا؟ برای اینکه «بهعناوین مختلف سعی در تعطیلی کارخانه ها دارد»!! این حکم بهطور سادهلوحانهای رابطهی سودآور و در عینحال استثمارگرانهی کار و سرمایه را بهرابطهی کارگر و حاکمیت [که احتمالاً غارتگر و انگلی و مانند آن است و باید برود تا یک حکومت بورژوایی خوب و موردپسند خانم نیکوروان و غیره بهجای آن بنشیند] تقلیل میدهد که نتیجهاش ازجمله این استکه سرمایه نیز مظلوم واقع شده است!؟ چرا؟ برای اینکه حاکمیت برای جلوگیری از تشکل کارگرانْ هم سود صاحبان سرمایه را مانع میشود و هم نان کارگر را میبُرد!؟
نکتهی جالب، کمی خندهدار و افشاکنندهی دوم: حاکمیتی را درنظر بگیریم که «با سر نیزه از هرنوع همکاری، همیاری، تشکل و سازماندهی» کارگری جلوگیری میکند؛ اما مانع ایجاد تشکل سراسری کارگری نخواهد شد!؟ اگر چنین فرض نکنیم که همهی افراد و ارگانهای تشکیل دهندهی این حاکمیت ابلهاند، ناگزیر بهاین نتیجه میرسیم که برآورد این حاکمیت از تشکل سراسریِ مورد توجه خانم نیکوروان این استکه این تشکل بهدلیل نداشتن پایگاه تودهای هیچگونه مخاطرهای برایش بهوجود نمیآورد، و بهواسطهی اینکه تشکلهای محیط کار را دور میزند و حتی تحقیر میکند، عامل مناسبی در ایجاد پراکندگی کارگری نیز خواهد بود!؟
خانم نیکوروان در همین نوشتهاش مینویسد: «وضعیت سندیکای هفت تپه بسیار ناراحت کننده است چرا که فعالین آن با دادن تعهد به سر کار بازگشتند و سندیکای واحد امروز در دست بازنشستگان و چند کارگر سندیکا افتاده است و فعالین واقعی با ادامه کار سندیکا بسیار مشکل دارند چرا که کسانی که به دیدگاه هیئت موسس نزدیک هستند سکاندار این نهاد شدهاند».
بدینترتیب، خانم نیکوروان آب پاکی را روی دست آن چیزی میریزد که در برهوت جامعهی ایران هنوز هم میتوان تحت عنوان تشکل کارگری در محیط کار از آن نام برد. پس، ابتدا بهنظر خانم نیکوروان در مورد سندیکای واحد بپردازیم تا با فرصت بیشتری تحقیری را بررسی کنیم که این فعال ظاهراً کارگریِ دوآتشه در مورد فعالین سندیکای هفتتپه روا میدارد. بهزعم خانم نیکوروان مشکل سندیکای واحد این استکه به«دست بازنشستگان و چند کارگر سندیکا افتاده» است! گویا سندیکای واحد بهجای اینکه به«دست بازنشستگان و چند کارگر سندیکا» بیفتد، میبایست بهدست چند نفر خردهبورژوای تازهنفس و جوان میافتاد تا هم کارگر نباشند و هم مارک بازنشستگی پیشانی آنها را زخمی نکند!! بدینترتیب، اگر از این نویسندهی سوپررادیکال سؤال کنیم که منظورش از آن «فعالین واقعی [که] با ادامه کار سندیکا بسیار مشکل دارند»، چه کسانی هستند؛ حتماً جواب میدهد: این فعالین کسانی هستند که دیدگاهشان از «دیدگاه هیئت مؤسس» خیلی دور است. بنابراین، اختلاف خانم نیکوروان در مورد سندیکای واحد حول محور «دیدگاه»هاستکه میگردد. بدینسان، مسئلهی خانم نیکوروان و چهبسا سایر «فعالینی» که خواستار ایجاد «تشکل سراسری کارگری» هستند، نه مبارزه در راستای دریافت دستمزد واقعی (یا نزدیک شدن بهآن)، بلکه تفاوت دیدگاههاستکه بههرصورت رویکردی سیاسی و نه صرفاً اقتصادیـاتحادیهای دارد.
اما خانم نیکوروان بهصراحت نمیگوید که «دیدگاه» سیاسی خودش چیست؟ کسی که روی اختلاف دیدگاهها انگشت میگذارد و بههمین دلیل برعلیه یک سندیکای کارگری [فرضاً نه چندان تودهای و نه چندان قوی] دست بهقلم میبرد، اگر نخواهد سیاستبازی کند، باید در مورد دیدگاه خودش چنان صراحت داشته باشد که از لابلای هریک از نوشتههایش نمایان باشد. بههرروی، ایرادی که خانم نیکوروان از سندیکای واحد میگیرد، در حقیقت ایراد بنیاسرائیلی است؛ چراکه همهی آن کسانی هم که خواهان ایجاد «تشکل سراسری» هستند، کمیتاً چیزی بیش از همین «بازنشستگان و چند کارگر سندیکا» نیستند. البته خانم نیکوروان در همین زمینه عبارتهایی در نوشتهاش دارد که ضمناً دلجویانه و بعضاً دفاعی نیز هستند.
برای مثال، در انتهای نوشتهاش مینویسد: «زمانی را بیاد بیاورید که سازمان جهانی کار شورای اسلامی کار و خانه کارگر را به عنوان نمایندگان کارگران ایران می شناخت در حالی که اکنون ورق برگشته و با فعالیت فعالین کارگری و سندیکاهای کارگری معدود موجود این فرصت برای این نهادها تقریبا از دست رفته است و بسیاری از مصائب حاکم بر زندگی کارگران ایران آگاه هستند. البته ناگفته نماند که سازمان جهانی کار برای کارگران ایران دایه نیست اما دست یابی کارگران به حداقلها نیز می تواند کمکی باشد برای جنبش کارگری که در فضایی تقریبا آزاد به تشکیل اتحادیه های خود دست زنند». بدینترتیب استکه خانم نیکوروان از کارگران سندیکای واحد و سندیکای هفتتپه دلجویی هم میکند تا ورودیِ آنها را بهجرگهی خویش نبسته باشد. از کجا معلوم، شاید فشارها مؤثر واقع شد و همین سندیکاها که قلابی تصویر میشوند، آمدند و بهتشکل سراسری قلابیتر پیوستند!؟
خانم نیکوروان درهمین عبارت نقل شدهی بالا نیز واگشتهای لازمِ دفاعی برای روز مبادا را هم گنجانده است. از یک طرف فرصتها برای شورای اسلامی کار در سازمان جهانی کار بهکمک «فعالیت فعالین کارگری و سندیکاهای کارگری معدود موجود» از دست رفته و بسیاری از نهادهای بینالمللی «از مصائب حاکم بر زندگی کارگران ایران آگاه» شدهاند؛ و از طرف دیگر «البته... سازمان جهانی کار برای کارگران ایران دایه نیست اما دستیابی کارگران بهحداقلها نیز میتواند کمکی باشد برای جنبش کارگری که در فضایی تقریبا آزاد بهتشکیل اتحادیههای خود دست» بزنند؛ و بالاخره از پس «فضایی تقریبا آزاد» برای «تشکیل اتحادیههای» کارگری، تصمیم براین گرفته میشود که بدون «سندیکاهای کارگری معدود موجود»، تشکل سراسری ایجاد گردد!!!
از همهی این کلهملق زدنها که بگذریم، اما از تحقیر کارگران هفتتپه که تحت این عنوان صورت میگیرد که «با دادن تعهد بهسر کار بازگشتند» و وضعشان «بسیار ناراحتکننده است»، نمیتوان گذشت: من خانم نیکوروان را نمیشناسم و بهجز این نوشتهاش هیچیک از نوشتههای او را نیز نخوانده و از این بهبعد هم نخواهم خواند. اما همین عبارت «بسیار ناراحتکننده» در برخورد با زندگی و معیشت کارگری نشانهی منشی سانتیمانتال، خردهبورژوایی و نخبهگرایانه است. برای اینکه برخوردی غیرواقعی و احیاناً توهینآمیز نکرده باشم، مسئلهی تعهد را کمی بیشتر مورد مطالعه قرار میدهم:
اگر براین مسئله پافشاری نکنیم که همهی آحاد بشری بهمختصاتی که بهنوعی سازای هویت آنهاست، متعهداند (یعنی: تعهد دادهاند که مقررات و موازین آن را رعایت کنند)؛ براین واقعیت نمیتوان پافشاری نکرد که همهی کارگران جهان بهمقررات و موازینی که نهایتاً حاصل تعادل و توازن قوای طبقاتی است، متعهداند و حتی تعهد میدهند که قوانین حقوقی نگهدارندهی مختصات سرمایه را نیز رعایت کنند. هرکارگری که از کارفرمایی تقاضای کار میکند، پس از اینکه مورد پسند کارفرمای مزبور قرار گرفت و تقاضای کارش پذیرفته شد، تعهد میکند که مقررات تدوین شده توسط کارفرمای خودرا با دقت هرچه بیشتری رعایت کند.
من بارها (عمدتاً در ایران و یکیـدوبار هم در هلند) تعهد دادهام که مقررات کارفرما را رعایت کنم. علت اینکه بارها در ایران تعهد دادهام، این استکه بهتعهدم پایبند نبودم و اخراج میشدم. در همین هلند هم اگر در محیط کارم درصدد ایجاد اعتصاب بربیایم و بعضی از دیگر مقررات را رعایت نکنم، کارفرما بهشورای کارخانه اطلاع میدهد که من باید اخراج شوم. و شورا هم پس از بررسی اینکه کارفرما درست میگویدکه من بعضی از مقررات را که اساسی بهحساب میآیند، رعایت نکردهام، با اخراج من موافقت میکند. ضمناً اکثر افراد شورا (Raad) از اعضای اتحادیههای معتبر در هلند و جهان نیز هستند.
خانم نیکوروان هم اگر کارگر باشد، قطعاً قبل از شروع کار بهکارفرمای خود تعهد داده که مقررراتی را که او پیش میگذارد، بپذیرد و رعایت کند. حتی از این هم جدیتر: کارگر باید تعهد بدهد که مقرراتی را که کارفرما یا نمایندگان او در آینده وضع میکنند، بپذیرد و رعایت کند. من چندین بار بهخاطر اینکه مقررات جدیدی را که مدیر تازهی قسمت طرح کرده بود، درست متوجه نشده و رعایت نکردم، توبیخ شدم و تذکر گرفتم. افزایش این تذکرها بهمعنی اخراجی استکه شورا نیز با آن موافقت میکند.
اما آنچه علیرغم عمومیت پذیرش اینگونه تعهدها قابل توضیح است، این استکه کارفرما میداند که اگر نه همه، اما کمیت بسیار بالایی از کارگران بهتعهدات خود پایبند نمیمانند و از هرفرصتی استفاده میکنند تا مغایر مقرراتیکه متعهد شدهاند، حرکت کنند. اگر چنین نبود، نیازی بهسلسلهمراتبِ مستبدانهای نبود که کارگر را زیر نظر بگیرد که آیا طبق مقررات کار میکند یا نه!؟ سلسلهمراتبیکه درست همانند پادگانهای نظامی است و از کارگر خایهمال و خبرچین شروع میشود تا با گذر از سرکارگرها، سرخطها، سرپرستها و فورمنها، مدیران قسمتها، مدیران واحدها و... بهمدیرعامل و غیره برسد، شاکلهی این سلسلهمراتب استکه مارکس تحت عنوان استبداد نظامی از آن نام میبرد. حال با توجه بهاین توضیحات بهارزشگذاری خانم نیکوروان در مورد کارگران هفتتپه برگردیم که «با دادن تعهد به سر کار بازگشتند» و این «فعال» کارگری بیرون از محیط کارگری را در وضعیت «ناراحتکننده»ای قرار دادهاند.
اعتصابات، راهپیماییها و سرانجام شکلگیری سندیکای هفتتپه بهجز ایجاد تحرکِ نسبتاً گستردهی کارگری، میلیاردها تومن هم از سود این واحد تولیدی کَند و بهجیب کارگران ریخت؛ و این درست اولین گامی استکه هرتشکل کارگریِ در محیط کار ملزم بهاجرای آن است. در برابر این عملِ کارگری، عکسالعمل کارفرما این بود که بهکمک نهادهای دولتی و امنیتی، نمایندگان منتحب کارگران را اخراج کرد و بهزندان فرستاد، و انتخابکنندگان نیز با اعتصاب خواهان آزادی و بازگشت آنها بهسرکار نشدند. تعدادی از این نمایندگان مدت کمتر یا بیشتری را در زندان گذراندند و برای مدتها هم بیکار و بیپول ـبا قرض و کمک فامیل و دوستان و آشنایانـ سروته زندگی را همآوردند و با پیگیریها و اعمال فشار از جوانب مختلف، مجموعاً و برآیندگونه بهکارفرما تحمیل کردند که باید بهسر کار بازگردند. کارفرما هم همان تعهدی را که از همهی کارگران میگیرد و از این نمایندگان هم بههنگام استخدام گرفته بود، اینبار با سروصدا و چاشنی بیشتر در مقابلشان قرار داد تا شاید بتواند از کارآیی آنها در سازماندهی و سازمانیابی اندکی بکاهد. این نمایندگان هم (منهای آنها که بازنشسته شده بودند و نمیتوانستند سرکار برگردند)، بهتدریج و با فاصلهی نسبتاً زیاد تعهد را پذیرفتند و با شرایط بسیار نازلتری بهکار مشغول شدند تا زن و بچههایشان از بیماری و گرسنگی نمیرند و دستشان پیش دیگران دراز نشود.
ضمن اینکه پیشروی و عقبنشینی طبیعت هرشکلی از مبارزه است، کارگران را هم نباید با آکتورهای فیلمهای هالیوود اشتباه گرفت که گلوله و سرما و گرسنگی و بیخانمانی اثری روی آنها نمیگذارد. اگر هریک از این نمایندگان و منتخبین سندیکاْ کارگاه یا مِلکی در کرج و مانند آن داشتند و ماهانه 10 میلیون تومان بابت اجارهی آن پول میگرفتند، بعید بود که حتی با خواهش کارفرما هم سرکار برگردند. مادرم بعضی وقتها که عصیانی میشد، میگفت: «یکی میمرد ز درد بینوایی ـ یکی میگفت خانم زردک میخواهی»؟
آن کسی که عقبنشینی ناگزیر، آبرومندانه و خردمندانهی کارگران را بهابزار تحقیر آنها تبدیل میکند و دچار احساس «ناراحتکننده» میشود، راه را اشتباه آمده است. مبارزهی کارگری میدانی برای نمایش گلادیاتورها و پهلوانان نیست. تعهد بعضی از افراد هیئت مدیرهی سندیکای هفتتپه بهکارفرما که مثلاً اعتصاب سازمان نخواهند داد، و بازگشت آنها بهسرِ کار، برخلاف دیدگاه نخبهگرایانه و گلادیاتورمآبانهی خانم نیکوروان عملی درست و آموزنده بود. چراکه بهدیگر کارگران یاد دادند که مبارزهی کارگری نیازی بهسوپرمن ندارد و فعالین کارگری نیز با همان مسائل و مشکلاتی درگیرند که همهی دیگر کارگران با آن دست و پنجه نرم میکنند. حتی از این هم مهمتر: آن اعضایی از سندیکای هفتتپه که با تعهد بهسرِ کار برگشتند، بهدیگر کارگران یاد دادند که در مبارزهی طبقاتی عقبنشینی هم (که بنا بهخاصهی مبارزهی طبقاتی همواره موقت خواهد بود) یکی از اصولی است که فقط کسانی از آن میتوانند عدول کنند که یا شکمشان بههرصورت سیر است ویا ازپسِ سالها بیکاری و جستجو برای کار بهبیکار حرفهای تبدیل شدهاند!؟
اما حقیقت این استکه هیچکس راهش را اشتباه نیامده است. آنچه اشتباه است، تصویری است که از مقاصد و راه ارائه میشود. بهعبارت دیگر، اختلاف خانم نیکوروان با سندیکای واحد و هفتتپه، «دیدگاهی» استکه نمایندگان واحد و هفتتپه دارند و بههمین دلیل هم اینچنین گستاخانه و با تبختر مورد لعن و توهین قرار میگیرند. این اختلاف دیدگاهی هرچه باشد یا نباشد، خوب یا بد، حتی اگر از سوی پسرخالهی مارکس هم اعمال شود، بازهم ضدکارگری و ضدکمونیستی است. من هیچ اطلاعی از جزئیات مسئله ندارم؛ اما بهاحتمال قوی سندیکای واحد و هفتتپه تابعیت نپذیرفتهاند و بهایجاد تشکل سراسری بادکنکی تن ندادهاند که اینگونه مورد کاوش و توهین و تحقیر قرار میگیرند. اینگونه «ارزش»گذاریها و مثلاً افشاگریها فقط بهاین قصد صورت میبندد که در فضای گلادیاتورمآبیْ بهمثابهی عامل فشار، مسئولین سندیکای واحد و هفتتپه را «متقاعد» کنند که در خدمت تشکل سراسری کارگری قرار بگیرند. حالا که نه بهدار است و نه بهبار اینچنین «متقاعد» میکنند، وای بهروزی که بهدار و بهبار هم باشد!!!
نه، من بههیچوجه قضاوت ناروایی نکردهام. وقتیکه خانم نیکوروان در قالب گلایه مدال «درک پیشرو» بهسینهی «اتحادیه آزاد» میچسباندکه ربطی بهمحیط کار ندارد، و باقیماندهی دو نهاد ریشه گرفته از محیطهای کار را «افشا» میکند، چه کاری جز ایجاد فضا برای سرکوبِ مثلا غیرخشن کرده است؟
این 3 ارزشگذاری و برآورد را با هم مقایسه کنیم تا مسئله روشنتر و محسوستر شود:
الف) «وضعیت سندیکای هفت تپه بسیار ناراحت کننده است چرا که فعالین آن با دادن تعهد به سر کار بازگشتند و سندیکای واحد امروز در دست بازنشستگان و چند کارگر سندیکا افتاده است و فعالین واقعی با ادامه کار سندیکا بسیار مشکل دارند چرا که کسانی که به دیدگاه هیئت موسس نزدیک هستند سکاندار این نهاد شدهاند»!
ب) «... افراد اتحادیه با شعارها و مصاحبه هایشان که گاه نشان از درک پیشرو را بهنمایش میگذارد...»!
پ) «... گرایش ساختن نهاد در محیط کار اگر در جهت منافع سیاسی حکومت نباشد کاری است بسیار دشوار»!
فقط دو سؤال: چه ربطی بین دشواری ساختن «نهاد در محیط کار» و «در جهت منافع سیاسی حکومت» قرار داشتنِ نهادی استکه میبایست در محیط کار ایجاد گردد؟ آیا این مقایسه بدین معنا نیست که هرکس روی ایجاد تشکل کارگری در محیط کار متمرکز شود، اگر نه صددرصد، اما تااندازهی زیادی «در جهت منافع سیاسی حکومت» کار میکند؟
بههرروی، فراموش نکنیم که گردآوری امضا [یعنی: بارزترین نشانهی «درک پیشرو» اتحادیه آزاد که بهآن اشاره نشده است] بهعنوان یک راهکار استراتژیک (نه تاکتیکهایی که بعضاً کارگران در مقابل مدیریت یا نهادهای دولتی بهکار میبرند)، پاسیفیسمی استکه خواسته یا ناخواسته مبارزهی طبقاتی را بهمبارزهی کارگران با دولت تقلیل میدهد. اعم از اینکه آگاهانه باشد یا ازسر نادانی، بههرصورت، تقلیل مبارزهی طبقاتی بهمبارزهی کارگران برعلیه شکل حاکمیت، بهطبقهی سرمایهدار امان میدهد تا با تعویض شکل حاکمیت بقای خودرا تضمین کند و کارگران را نیز «منصفانهتر» استثمار کند!
برگ دیگری که خانم نیکوروان در این نوشتهاش با آن بازی میکند تا چند گام نسبتاً بلند بهحقایق ناگفته نزدیک شود، از این عبارت قابل دریافت است: «فعالین شناخته شده کارگری در چند سال گذشته توانستهاند شبکه منظمی از فعالین کارگری درست کنند. این شبکه و ائتلاف نه نیاز بهعملکرد حزبی دارد و نهنیاز بهکمک خیریه مالی فعالین خارج کشور دارد».
گذشته از «کمک خیریه مالی فعالین خارج کشور» که من اطلاع محدودی از آن دارم؛ اما یکی از بهاصطلاح نظریهپردازان و تئوریسینهای ایجاد تشکل سراسری کارگری آقای مهدی کوهستانی است که منهای هرگونه رابطهی مثلاً نَسَبی، برحسب تصادف در خارج اقامت دارد و من در ضمیمهی شماره دو این نوشته بهآن میپردارم؛ اما نکتهی کلیدی حکم خانم نیکوروان این استکه «این شبکه و ائتلاف نه نیاز بهعملکرد حزبی دارد و...». وقتی جنبش کارگری از داشتن حزب و طبیعتاً حزبِ پرولتاریایی و نیز عملکرد حزبی (ازجمله حزب کمونیستی) معاف میشود، بهطور اتوماتیک ایجاد شبکهی کارگری در راستای انقلاب اجتماعی هم نه تنها غیرلازم، بلکه زیانآور القا میشود. بنابراین، آنچه باقی میماند: وضعیت موجود با بعضی «تغییرات یا رفرم» در ساختار سیاسی است که در حال حاضر «از نگاه [جناحی از] حکومتیان... براندازی تلقی میشود»!
بالاخره اینکه خانم نیکوروان نوشتهی خودرا را پس از ارزیابیهایش از ضرورت تشکیل نهادهای کارگری در درون محیطهای کار و نیز تطمیع و تنبیه لازم، با فرافکنی فعل و انفعالات درونی مجموعهی مبارزاتی جامعهی ایران پایان میدهد: «در حال حاضر لازم است تمام دنیا اخبار فجایع حاکم بر زندگی و شغل و جامعهی کارگری ایران را بداند و باید شرایط را بگونه ای برای دل گرمی و حمایت کارگران سراسر دنیا در حمایت از کارگران ایران مهیا کرد تا فشاربر کارگران زندانی کمی کاهش یابد»!
بدینترتیب استکه «یکی از مشکلات ایندوره [که] فعالیتهای مجازی..... به یک از خود بزرگ بینی بی مورد تبدیل شده و در عین حال روحیه از خود بیگانگی را رشد» داده است، از طریق نامهنگاری اینترنتی با اتحادیههایی که در راستای منافع بینالمللی بورژوازی خودی حرکت میکنند، حل میشود!؟
ضمیمهیشماره دو:
مهدی کوهستانی با نوشتن مقالهای با عنوان «تشکل سراسری کارگری ـ ضرورت یا تقابل» که ظاهراً نقد افراد و جریانهایی استکه برعلیه تشکل سراسری کارگریِ چندنفره نظر دادهاند، عملاً در مقام نظریهپرداز و در واقع تئوریسین تشکل سراسری عرض اندام میکند. من این نوشته را چندبار مرور کردم، با اینحال متوجه نشدم که حرف اصلی مهدی کوهستانی چیست. گرچه در ادامهی بهبعضی از احکام پراکندهی این نوشته که اساساً ربطی بههم ندارند، میپردازم؛ اما چنین بهنظر میرسد که شأن انشای نوشتهی «تشکل سراسری کارگری ـ ضرورت یا تقابل» ضمن جانبداری فیسوفانهـکارشناسانه از کسانی که در داخل میخواهند تشکل سراسری کارگری ایجاد کنند، درعینحال ارائهی تصویر آدمی مطلع، فهیم و صاحبنظر از نویسندهی آن استکه در تقابل با جریانات سیاسی موسوم بهچپ قرار دارد و با «نقد» این جریانات برفراز همهی آنها نیز قرار گرفته است!؟ بههرروی، بخش زیادی از نوشتهی او ترجمهای بههم ریخته و نارسا و نامفهوم از لینکی استکه در پاورقی چندبار بهآن ارجاع میدهد.
«تشکل سراسری کارگری ـ ضرورت یا تقابل» بیش از هرچیز من را بهیاد اوائل دوران جوانیام (یعنی: سنین بین 14 تا 16) میاندازد که بهدلیل کار در شعبهی حروفچینیِ چاپخانهی آفتاب [ناصرخسرو ـ کوچه امام جمعهی خویی (سابق)] هرروزه با نویسنده و مترجم و مؤلف و این قبیل موجودات سروکار داشتم و بعضی وقتها هم پایم را از گلیمم درازتر میکردم و بعضی سؤالات را در مورد سیاست و نظریهها و این قبیل مسائل میپرسیدم. تقریباً همهی جوابها طوری بود که من را بهاین نتیجه میرساند که آدم کودن و نفهی هستم؛ زیرا از حرفهای پراکنده و بیربط این آقایان و بعضاً خانمها هیچ چیزی دستگیرم نمیشد. البته بعدها، در سنین 18 تا 20 بود که بهبیربطی پاسخ سؤالاتم پیبردم و بهاین نتیجه رسیدم که بسیاری از «روشنفکران» خردهبورژوا تنها از طریق چرندگوییهای غامض و پراکنده و بدون ارتباط باهم است که هویت و اعتبار کسب میکنند.
تفاوت آن بهاصطلاح روشنفکرانی که 50 سال پیش با قلمبهگویی قمپز درمیکردند و با ایجاد ارعابِ «دانشمندانه» بهکسب اعتبار و هویت میپرداختند با درکنندگانِ قمپز امروزی در این است که قدیمیها میبایست با مسئلهی مورد پرسش یا بحثْ حداقلی از آشنایی را میداشتند، اما قمپزیون و چسیفاسیونیستهای امروزی با یک جستجوی اینترنتی میتوانند چند جملهی بیربط را در مقابل کارگران قرار بدهند تا آنها بهاین تصور برسند که این بابا خیلی وارد و باسواد و مهم است!
نویسندهی مقالهی فوقالذکر، نوشتهاش را با یک نقلقول شروع میکند که ظاهراً از گرامشی است. این نقلقول بهخودی فاقد معنی است و در ضمن هیچ ربطی هم بهکلیت نوشته ندارد. این نقلقول را باهم بخوانیم: «آیا ما در نظر داریم برای همیشه در سوسیالیسم روستایی و دهاتی باقی بمانیم؟ آیا ما برآنیم که همواره با پافشاری یکنواخت در جهت تکرار حرکت کنیم، چرا که همیشه یک نفر وجود دارد که قادر به درک این نیست؟»[!!].
با قاطعیت هرچه تمامتر میتوان چنین قضاوت کرد که نویسندهی محترم نوشتهی مزبور هیچگونه شناحتی از گرامشی و درکی از اندیشههای او ندارد؛ چراکه اگر جز این بود ـمنهای درستی یا نابهجایی نقلقول بالاـ اصلاً نقلقولی از گرامشی نمیآورد. یکی از محورهای اندیشه و شخصیت گرامشی در دریافت ویژه، روبهسوی انقلاب و رادیکالی خودمینمایاند که او از سندیکا دارد؛ درصورتیکه نویسندهی مورد بررسیْ خودش اذعان دارد که «نزدیک بهسه دهه... در شوراهای کارگری کانادا فعالیت داشته» است؛ و در واقع کارمند حقوقبگیر نهادهای بوروکراتیک درکانادا بوده استکه اساساً با دیدگاه گرامشی در مورد اتحادیهها در تناقض قرار دارد. اشتباه نشود، «شوراهای کارگری کانادا» هیچ سنخیت و تجانسی با شوراهای کارگری روسیه، ایتالیا، آلمان و حتی با شورای کارگری سال 57 ایران ندارد. این شوراها (البته اگر واقعاً بتوانند شورا نامیده شوند)، درست مثل ارگان عالی همان شورایی است که در محل کار من با 14 عضو وجود دارد و برای دوسال هم انتخاب میشوند. این شوراها در هلند و در محل کار هیچچیز نیستند جز چماق خوش خط و خال مدیریت شرکت؛ و در ارگانهای بالا نیز (گاه با حقوقهای سالانهی بالای 150 هزار یورو) هیچچیز نیستند جز «پرولتاریایی»کنندهی سیاستهای بورژوازی، که در مجموع (یعنی: با توجه بهاستانداردهای اقتصادی و سیاسی در رابطه با کارگران در هلند) اجرای همان نقشی را بهعهده دارند که خانهی کارگر در محیط کار و با دولت بهعهده دارد. ضمناً لازم بهتوضیح استکه در هلند، برخلاف آمریکا و احتمالاً کانادا، هیچکس بهخاطر عضویت در اتحادیه کارگری مورد سؤال قرار نمیگیرد.
بههرروی، برای آشنایی با دیگاه گرامشی در رابطه با اتحادیههای کارگری و تناقض دیدگاه وی با بوروکراسی حرفهای، بهعنوان مشتی نمونهی خروار، میتوان بهاین مقالات مراجعه کرد: «جنبش شوراهای کارخانه در تورین»، «اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا» و «اتحادیه ها و شوراها». ضمناً مطالعهی این دو مقاله نیز بهفهم بهتر گرامشی از مبارزهی طبقاتی کمک میکنند: «دو مقاله از آنتونیو گرامشی درباره دمکراسی و انتخابات»، «حزب پرولتاریا»؛ و بالاخره برای آشنایی مختصر با موقع و موضع اتحادیهها در کانادا میتوان بهاین مقاله مراجعه کرد: «فساد در اتحادیههای کارگری کانادا».
*
انشاپردازِ نوشتهی «تشکل سراسری کارگری ـ ضرورت یا تقابل» علاوهبر نقلقول بیربط و نیز متناقض دربرابر مختصات معیشتی و هویتیِ خویش (یعنی: مهدی کوهستانی)، در بررسی بهاصطلاح اندیشمندانهاش[!] از جامعهی مدنی، گرچه با واسطه، اما بههگل نیز ارجاع میدهد: «سی تایلور معتقد است که هگل بحث جامعه مدنی را ناتمام میگذارد، زیرا که استبداد جائی برای عمل دمکراتیک در درون جامعه استبدایی و بورژوایی نمیگذارد. پس دو مقولیه اجبار / دولت در مقابل جامعه غیر نظامی با همان سیویل سوسایتی / هژمونی و برتری طلبی است»[تأکید از من نیست]. منهای حدس و گمان، حقیقتاً فهم اینکه اصلاً چرا مقولهی «جامعهی مدنی»، آن هم اینچنین رازآمیز و گنگ، پیش کشیده میشود و چه نتایج روشنی از آن میتوان گرفت، بسیار دشوار است. با وجود این، آقای کوهستانی پس از جملاتی گیج و فاقد نتیجهی معین در مورد جامعهی مدنی، سرانجام در مورد جنبش همبستگی در لهستان چنین مینویسد: «جنبشی که تاریخ مبارزاتی اش در سال ۱۹۷۰ برای گران شدن سی درصدی قیمت نان اعتراض میکند و خواستاربرپایی شوراهای کارگری و اتحادیه های مستقل از دولت و حزب دولتی و لغو سانسور و محاکمه کشتار کارگران و انحلال نیروهای سرکوب است . حال نگاه کنیم شرایط مشابه جنبش کارگری ایران را».
از ظاهر جملهی آخر نقلقول بالا (که ضمناً آخر پاراگراف هم هست) چنین مینماید که نویسنده بلافاصله باید نظر خودش را بیان کند؛ اما وی در آغاز پاراگراف بعدی نوشتهاشْ عباراتی را مینویسد که عیناً (یعنی: حتی بدون تغییر در نقطهگذاری) از سخنرانی جهان تحت عنوان «بحث آزاد: ارزیابی اوضاع کنونی سیاسی ایران و جنبش کارگری، مسألۀ پناهندگان و وظایف مارکسیست های انقلابی: سمینار کلن احیای مارکسیستی» کپی شده که در چهارم دیماه 1392 ایراد شده است؛ البته از حق نباید گذشت که آقای کوهستانی عبارت «من براین باورم که» را بهکپی حرفهای جهان اضافه کرده است: «بر این باورم که جنبش آگاهانه کارگران ایران با اعلام رسمی بیانیه مطالباتی ۲۱ بهمن ماه ۱۳۸۸ ، دور جدید کار وفعالیت خود را آغاز نموده است. یعنی ادغام وظایف سیاسی جنبش عمومی دموکراتیک در وظایف صنفی خود .بر این بستر وتکامل آن در اقدام مشترک ، این توانائی را کسب خواهد کرد که با ایجاد تشکل سراسری کارگری ، و سازمانهای واقعی درونیش ، وظایف اجتماعی جنبش عمومی رادر وظایف طبقاتی خود ادغام نماید وآنرا تکامل بخشد».
بههرروی، آقای کوهستانی در میانهی بحث گیج و گنگ خود در مورد جامعهی مدنی و مقایسهی وضعیت کنونی جنبش کارگری ایران در حالِ حاضر با جنبش کارگری لهستان بههنگام شکلگیری جنبش همبستگی، و همچنین با اشاره به«جریاناتی که معتقد به پرو روس سابق هستند با نفوذ در جریانات هاشمی- رفسنجانی سعی در بهره برداری مورد نظر خود را دارند»، بلافاصله اضافه میکند: «چرا که جنبش کارگری نیازی به کمک آموزشی یا تبلیغاتی از هیچ نهادی ندارد». اگر این عبارت را در کنار دیگر احکام آقای کوهستانی قرار بدهیم، آنگاه شاید که بتوانیم معنی درست آن را دریابیم: «ادغام وظایف سیاسی جنبش عمومی دموکراتیک در وظایف صنفی» طبقهی کارگر و طبعاً مبارزات کارگری!
این همان چیزی استکه فعالین بهاصطلاح لائیکِ جنبش سبز (یعنی: جنبش سبز بدون کروبی و موسوی) خواهان آن بودند و هنوز هم زمزمهاش را میکنند. معنی سیاسی این عبارت را با استفاده از ضربالمثلهای رایج در میان تهرانیها اینطور میتوان بیان کرد: کار کردن کارگر و خوردن یابو که منظورشان بورژواهای «خوش سلیقه» است؟! براین اساس، طبقهی کارگر باید با جان و زندگی و شرفش شرایطی را فراهم کند که یک جناح دیگر حکومتی دست بالا را پیدا کند تا با یک چشم بههم زدن ایران را بهسوئد تبدیل کند و همان سطح و استانداردی از زندگی را برای کارگران ایرانی فراهم بیاورد که در بهشت هم نمونهای پیدا نمیشود!!!
گرچه موقعیت شغلی آقای کوهستانی اقتضا میکند که برعلیه رقبای «کنفدراسیون جهانی اتحادیههای آزاد» (ICFTU)، [یعنی: برعلیه «فدراسیون جهانیاتحادیههای کارگری» (WFTU)] اقامهی دعوا کند، و گرچه خانهی کارگر با (WFTU) که درمقابل غربگراییِ (ICFTU) ضدغربگرایی است، حشر و نشر دارد؛ اما با توجه بهتم آشکارا ضدچپ و بهطور ضمنیِ آنتیکمونیستی نوشتهی آقای کوهستانی، جملهی «جنبش کارگری نیازی به کمک آموزشی یا تبلیغاتی از هیچ نهادی ندارد»، انکار سازمانیابی حزبی و پرولتاریایی طبقهی کارگر است که باید در همین تعبیر بورژوایی جامعهی مدنی دست و پا بزند تا شاید معجزهای از آسمان نازل شود و فوقسودهای نجومی کشورهای غربی بهایران هم سرازیر گردد؛ و در این صورت مفروض، شاید طبقهی کارگر ایران هم از این خان روبهافزایش لقمهای بهدهان بگذارد و بههمان وضعیت انسانیای سقوط کند که طبقات کارگر در کشورهای پیشرفتهی بلوکبندی بورژوازی ترانسآتلانتیک (مثلاً کانادا) بدان سقوط کردهاند.
*
تصویریکه آقای کوهستانی در قالب تئوریسین و مدافع سرسخت ایجاد «تشکل سراسری کارگری» در همان آغاز نوشتهاش ارائه میکند، منهای همآوردطلبی جاهلمسلکانه (که بهآن اشاره خواهم کرد)، چنین مینماید که اگر این «تشکل» از بحث و گفتگو بهعرصهی واقعیت وارد شود، قطعاً با معجزاتی همراه خواهد بود! چرا؟ برای اینکه بهزعم آقای کوهستانی همین بحث و گفتگو در مورد «تشکل سراسری کارگری» بهیک واقعیتِ اثرگذار سیاسی تبدیل شده است: «باید خوشحال بود که بعد از انتشار بیانیه سومین نشست ایجاد تشکل سراسری کارگری فضای مباحث داخل و خارج حول آینده جنبش کارگری بود وفرصت نداد تا حزب ندای آزادی مطرح شود. اتفاقا جریانات باصطلاح اصلاح طلب انتظار داشتند که با علنی شدن حزب ندای آزادی، مقالات ، بیانیه ها و حمایتهای بسیاری در این رابطه نوشته شود. البته مباحث عاشورای بهنود ، برومند در رابطه باروشنفکر شیعه نیز گلی بود به سبزه نیز آراسته شد در این دوره[اینجا و اینجا].
هیچچیز سادهلوحانهتر از این نیستکه کسی یا کسانی از این خوشحال باشند که «بعد از انتشار بیانیه سومین نشست ایجاد تشکل سراسری کارگری فضای مباحث داخل و خارج حول آینده جنبش کارگری بود وفرصت نداد تا حزب ندای آزادی [در واقع، «حزب ندای ایرانیان»] مطرح شود»!!؟ بههم بافتن این تُرهات، منهای مناسبات جور یا ناجوری که من اطلاعی از آن ندارم، و همچنین منهای درستی یا نادرستی اینگونه شایعات (که ربطی بهنوشتهی من ندارد)؛ اما بهطور بارزی نشاندهندهی بیربطی نظری و عملی بهسیاست و هرگونه جنبش اجتماعی و طبقاتی است. تنها با استفاده از یک سکهی 25 تومانی برای بازی شیر یا خط استکه میتوان بین «حزب ندای ایرانیان» و مباحث مربوط بهجنبش کارگری رابطه برقرار کرد و دست اندرکار ساختن پلی شد که مواد و مصالح آن بهجای هیچ، فقط از افهی ناشیانهی سیاسی سرهمبندی شده است!؟
*
آقای کوهستانی چنان از جامعهی ایران دور، بیگانه و پرت استکه فکر میکند استفاده از شیوهی بیان جاهلمسلکی دوران فیلمهای ناصر ملک مطیعی و بیک ایمانوردی بهمعنی استفاده از شیوهی بیان کارگری است. وی در بررسی و دستهبندی نوشتههایی که بهمخالفت با ایجاد تشکل سراسری کارگریِ بدون پایه تودهای بهنگارش درآمداند، چنین مینویسد: «اکثریت این نوشته جات، مصاحبه ها نشان داد که جریانات وافرادی که تا چندی پیش چنان از جنبش کارگری حرف میزدند که انگار آن جنبش بروی انگشتان دست آنان میچرخد ، با علنی شدن این بحث آنچنان آچمز شدند که چاره ای نداشتند که به تخطئه آن بپردازند. یعنی اگر این نهادها و افراد جیک و پیک این حرکت را ندانند، پس محکوم به شکست است!».
*
با نقلِ چند قسمت کوتاه از نوشتهی آقای کوهستانی و توضیحی اشارهوار بهسراغ بحث جامعهی مدنی میرویم که او بهآن چنگ میزند تا خاصهی بوروکراتیک، سندیکالیستی و ضدکمونیستی خودرا در پسِ آن پنهان کند. گرچه این نقلقولها نه بهصراحت، اما بهطور ضمنی، در بیانی ابهامآلود و نیز در قالب مخالفت با جریانات چپِ موجود ـدر واقعـ با جنبش کمونیستی طبقهی کارگر استکه میستیزند:
«علی رغم همه ی این نوشته ها، مقالات، مصاحبه های رادیویی و تلویزیونی ، اما هنوز در کلیت کسی به اصل ماجرا که ماهیت طبقاتی این تشکل سراسری چیست و بطور کلی کدام مناسبات تولیدی – اجتماعی این نیروهای کارگری را به هم نزدیک می کند در این بحث غایب است و اگر نخواهیم بدبینانه به این بحثها بنگریم، هیچکدام نمیخواهند کنش و واکنش این نیروها بر بطن وضعیت منطقه خاورمیانه چگونه است را در نظراتشان بگوییند؟ این حرکت آیا بسمت حرکت عدالتخواهانه سازگاری دارد؟». هردوقسمت این عبارتبندی (که با الفـ و بـ مشخصشان میکنم) ضمن اینکه معنیِ روشنی ندارند، درعینحال ربطی هم بهیکدیگر ندارند: الف) «اما هنوز..... در این بحث غایب است» و بـ «و اگر نخواهیم بدبینانه..... سازگاری دارد؟».
چهار پاراگراف بعدی نوشتهی آقای کوهستانی (یعنی: پاراگرافهای بعد از نقلقول بالا) نه تکتک معنی روشنی دارند و نه ارتباط دقیقی را در بینشان میتوان مشاهده کرد. من علیرغم اینکه تااندازهای آقای کوهستانی و شیوهی تفکر او را میشناسم، بازهم (حتی با حدس و گمان) نتوانستم بهمعنی این چهار پاراگراف و ارتباط آنها با یکدیگر پی ببرم. برای روشن شدن منظورم، ابتدای پاراگراف را مینویسم: 1ـ «میتوان دریافت که سازمانهای»؛ 2ـ «شاید یکی از تفاوتهای اساسی»؛ 3ـ «بیهوده نیست که این تشکلات»؛ 4ـ «اما جنبش کارگری با همین موقعیت».
*
بخش زیادی از نوشتهی آقای کوهستانی بهنقد دیگر افراد و جریانات سیاسی مربوط است که بهآن نمیپردازم؛ چراکه با این افراد و جریانها مرزبندی دارم و مهدی کوهستانی را نیز پارهی تن آنها میدانم. در واقع، بیش از 99 درصد آنها را بههمراه آدمهایی مثل مهدی کوهستانی آمیختهای از چپهای سابق میدانم که امروز پرچم کارگر و انقلاب را در همان راستایی برمیافرازند که بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانیتک طالب آن است. بنابراین، دعوای آقای مهدی کوهستانی با آنها، دعوای خانوادگی است و ربطی بهمن و امثال من ندارد. اما آنچه در این دعوا بهانه شده، مفهوم «جامعهی مدنی» و بهویژه مفهوم «جامعهی مدنی» نزد گرامشی استکه 180 درجه با آنچه آقای کوهستانی در پیِ آن است، تفاوت دارد؛ و اساساً با خواستها و آرزوهای او متناقض است. بنابراین، در ادامه (بهمنظور عبور از رازآمیزیهای جناب کوهستانی) تصویر مختصری از مفهوم «جامعهی مدنی» نزد هگل، مارکس و گرامشی ارائه میکنم و این ضمیمه را تمام بهپایان میرسانم.
*
هگل [گئورگ ویلهلم فردریش هگل] بحثِ نظرورزانهی مفصلی در مورد جامعهی مدنی دارد که تا جزییات چنین جامعهای بسط مییابد. صرفنظر از این جزییات که بررسی آن کاری آکادمیکـفلسفی است، در اینجا فقط از 3 بندِ «عناصر فلسفهی حق» بسنده میکنم تا گامی در مقابله با رازورزیهای بهاصطلاح سیاسی باشد که انگیزهی اصلی آن کاسبکاری است. این پاراگرافها از کتاب «عناصر فلسفهی حق یا خلاصهای از حقوق طبیعی و علم سیاست»، ترجمهی مهبد ایرانیطلب، با همکاری نشر قطره (سال 1378) است که متن کامل افزودههای ادوارد گانز (براساس یادداشتهای هـ. گ. هوتهو و ک. گ. گریزهایم) را نیز بههمراه دارد.
1ـ {خانواده، بهصورت طبیعی، و در اساس، بهتأثیر اصل شخصیت، ازهم میپاشد، و بهکثرتی از خانوادهها [تبدیل میشود] که رابطهی آنها با یکدیگر، بهطورکلی، رابطهی اشخاصِ متجسمِ خودبسنده و درنتیجه، از گونهای برونی است. بهزبان دیگر، آن عناصری که در یگانگیِ خانواده، همچون «مثالِ» اخلاقگرایی که هنوز در «مفهومِ» خود است، با هم پیوند دارند، باید از «مفهومْ» رها شوند و بهواقعیتِ خودبسنده برسند. این مرحله، مرحلهی تفاوت است. اگر نخست بهزبان تجرید سخن بگوییم، این [مرحله] صفتِ ویژگی را سبب میشود که بهکلیّت ربط دارد، اما بهگونهای که این کلیتِ شالودهی آن است ـ هرچند که هنوز، تنها، شالودهی درونیِ آن است؛ درنتیجه، این کلیت، تنها، همچون نمودی شکلی در [امرِ] ویژه حضور دارد. بنابراین، این رابطهی بازگشتگی، نخست، از دست رفتنِ زندگیِ اخلاقگرایانه را نشان میدهد؛ یا، ازآنجاکه، زندگیِ اخلاقی، در مقامِ شالوده، ناگزیر، نمودار میگردد (دایرةالمعارف دانشهای فلسفی، بندهای 64 و بعد و 81 و بعد را ببینید)، این رابطهْ دنیایِ نمودِ[امرِ] اخلاقگرایانه، یعنی جامعهی مدنی را تشکیل میدهد}[بخشی از بند 181، صفحه 232 و 233].
2ـ {شخصِ متجسم که، در مقام شخصیْ ویژه، همچون تمامیتی از نیازها و آمیزهای از ضرورتِ طبیعی و خودسرانگی، هدفِ غایی خویشتن است، یکی از اصول جامعهی مدنی است. اما، این شخصِ ویژه، در اساس، در [حالتِ] رابطه با ویژگیهای مشابه [با خود] قرار دارد، و رابطهی این ویژگیها بهگونهای است که هریک از آنان خودرا اظهار میکند و از [وجودِ] دیگران و درنتیجه، و در عینحال از میانجیگریِ اختصاصیِ شکلِ کلیت، که دومین اصلِ [جامعهی مدنی] است، بهرضا دست مییابد.
افزودهی (خ، گ). جامعهی مدنیْ [مرحلهی] تفاوت است که بینِ راهِ میانِ خانواده و دولت جای دارد، حتی اگر رشدِ کاملِ آن پس از رشدِ دولت روی دهد؛ زیرا جامعهی مدنی، در مقامِ دگرگونی، مستلزمِ دولت است تا آن را همچون هستیای خودبسنده دربرابر داشته باشد تا از خود نگهداری کند. افزون براین، آفرینش جامعهی مدنی بهدنیایِ نوین تعلق دارد، که برای نخستینبار بههمهی صفاتِ «مثال» امکان میدهد که بهحقوق خود برسند. اگر دولتْ اتحادِ اشخاصِ متفاوت، اتحادی که صرفاً اشتراکِ [دلبستگیهاست] وانمود شود، این [تعریف] تنها دربارهی صفتِ جامعهی مدنی صادق است. بسیاری از مدافعان نوینِ قانونیِ اساسی نتوانستهاند دربارهی صفتِ جامعهی مدنی صادق باشند. بسیاری از مدافعان قانون اساسی نتواستهاند دیدگاهی جزاین از دولت ارائه دهند. در جامعهی مدنی، هرفردی هدفِ غاییِ خویش است و تمامیِ چیزهایِ دیگرْ هیچ معنایی برای او ندارند. اما، نمیتواند، بدون رابطه با دیگران بههدفهایِ خود برسد؛ بنابراین، این دیگرانْ ابزارِ رسیدن [شخصِ] ویژه، بههدفهای او هستند. اما هدفِ ویژه، با رابطهی خود با دیگران، شکلِ کلیت بهخود میگیرد و بهگونهای همزمان با تحقق بهروزی دیگران، ارضا میشود. ازآنجاکه ویژگی بهوضعیت کلیت پیوسته است، تمامی [جامعهی مدنی]، پهنهی میانجیگریای استکه همهی ویژگیهایِ فردی، همهی استعدادها، و همهی رویدادهایِ تولد و بخت و اقبال، در آن، رها میشوند، و مکانی استکه تمامیِ امواجِ شورمندیها در آن، برمیخیزند و یگانه چیزِ حاکم برآنها، خرد است که از خلالِ آنها میدرخشد. ویژگیای که از سویِ کلیتْ محدود شده، یگانه معیاری است که هر[شخصِ] ویژه بهیاری آن، بهروزی خودرا بنیان مینهد}[همهی بند 182، صفحهی 235 و 236].
3ـ {جامعهی مدنی سه عنصرِ زیر را دربرمیگیرد:
الف. میانجیگری میان نیاز و ارضایِ فرد از راهِ کارِ او، و کار و ارضایِ نیازهای همهی دیگران ـ [این را] نظام نیازها [میخوانیم].
ب. فعلیتِ [امرِ] کلیِ آزادیِ محاط در آن، حراست از دارایی از راهِ اجرای عدالت.
پ. تدابیری در برابر احتمال پذیریای که در نظامهای مذکور برجای میماند، و حفاظت از نفعِ ویژه همچون نفعِ مشترک، با استفاده از پلیس و مقامهای شهری}[همهی بند 188، صفحه 241].
*
برداشت ماركس از جامعهی مدنی یك سازمان سرمایهداری مدرن از مناسبات زندگی روزمره است، كه صاحبان سرمایهْ طبقهی حاكم را در آن تشكیل میدهند. ماركس و انگلس جامعهی مدنی را بهعنوان جامعهی سرمایهداران حاكم یا بهطور خلاصه، جامعه بورژوازی تعریف میکنند. آنها در تعریف جامعه بورژوازی مینویسند: جامعه مدنی تمام روابط مادی افراد را طی كلیه مراحل معـین توسعه نیروهای تولید شامل میشود. جامعهی مدنی كل زندگی صنعتی و تجاری یك مرحلهی تاریخی را شامل میشود و بهاین دلیل فراتر از دولت است. هرچند که جامعه مدنی از سوی دیگر، دوباره از بعُد بیرونیْ خود را مظهر ملیت معرفی میكند، اما از بعُد درونی باید خود را بهعنوان دولت سازمان دهد. لغت جامعه مدنی بهقرن هیجدهم برمیگردد، بهزمانی كه روابط مالكیت از درون اجتماع باستانی و قرون وسطایی شكل گرفت. چنین جامعهای (یعنی: جامعهی مدنی) در درجه اول با جامعه بـورژوا توسعه مییابد؛ جامعهای كه از تولید و
سازمان اجتماعیِ خودتوسعهیافتهی روابط تولیدی تشكیل شده است و در همه زمانهها اساس دولت و سایر روساختارهای ایدهآلیِ جامعه را میسازد[نقل بهمعنی، از ایدئولوژی آلمانی].
نزد ماركس، جامعهی [بورژوا] عامل اصلیِ تعیینكنندهی جامعهی مدنی اسـت. از نظر او تقسـیم كار، مبادله و مالكیت خصوصی بر وسایل تولید، اجزای مهم جامعهی مدنی را تشكیل میدهند. بهعلاوه، جامعهی تقسیم شده بهكارگر و كارفرما از اجزای لاینفك این نوع جامعه (یعنی: جامعهی مدنی) است. ماركس نگاه خاصی بهجنبه اقتصادی یا تجاری جامعه مدنی دارد. بهنظر وی تكوین و توسعه جامعهی مدنی هرچند در ابتدا برای آزادی، خودمختاری، فردیت و حتی عدالت اجتماعی بود، اما بهطور همزمان پایهای شد برای اشكال جدید سلطه، سركوب، از خودبیگانگی انسان و نابرابری در همهی عرصههای زندگی.
بهنظر ماركس، جامعهی مدنی نه مخالف و نه مترادف وضع طبیعی و نه نشانه كمال و تمدن است، بلكه حاصل مرحله معینی از تاریخ است. ماركس با اقتصاددانان كلاسیك موافق است كه عقیده دارند جامعهی مدنی خاص جامعهی صنعتی اسـت، اما آن را نشانهی تكامل و پیشرفت جامعه نمیداند. ماركس در این باره اینطور استدلال میكرد كه در این حوزه آزادی و برابری فرد در روابط تولید با فریبكاری سیاسی از بین میرود. از حیث ارزشی هرچند جامعهی مدرن بر خودمختاری و فاعلیت فرد متكی است، اما نه جامعهی مدنی و نه دولت قادر بهفراهم كردن وضعیت لازم برای تحقق عملی آنها نیستند.
نظرهای ماركس دو نتیجه عمده برای نظریههای جامعهی مدنی بههمراه داشته است:
1ـ با جدایی جامعه از دولت یك جامعهی مدنی غیرسیاسی متولد میشود. براساس نظر ماركس، جامعهی مدنی نه در برابر دولت، بلكه در برابر جامعهی سوسیالیسـتیـكمونیستی قرار میگیرد. جامعه مدنی در این تعبیر، جامعهای است كه از آن خلعیت سیاسی شده است. بهعبارت دیگر، بهیك جامعهی غیرسیاسی تبدیل شده است؛ جامعهای كه در آینده فاقد دولت است و در آن نابرابری طبقهی كارگر از بین میرود. ماركس خواستار جانشینی جامعهی مدنی كهن (بـا طبقات و تضادهای طبقاتیاش) بهجامعهی كمونیستی است كه در آن هیچ طبقهی اجتماعی وجود ندارد و شكوفایی آزاد یك فرد شرط شكوفایی آزاد همه است.
2ـ ماركس الگویی ترسیم میکند كه براساس آنْ حل تضادهای اجتماعی در مسیر معكوس عملی میشود؛ یعنی با نزدیكی دولت و جامعه، یا ذوب شدن هردوی آنها در جامعهی بدون طبقه كمونیستی. در این صورت، ستیزهای اجتماعی بهحداقل ممكن كاهش مییابد، تا جایی كه در مرحلهی نهایی نیازی بهوجود دولت احساس نمیشود و دولت رو بهزوال میرود.
[بحث مربوط بهمارکس را با اقتباس (نه عیناً نقل) از «بررسی مقايسهای ديدگاههای هگل، ماركس و گرامشی در باره دولت و جامعه مدنی»، پژوهش علوم سياسی، شماره چهارم، بهار و تابستان 1386، صص 103ـ 75، محمدتقی سبزهای نوشتم که ازطریق اینترنت نیز قابل دستیابی است].
*
بسیاری از خادمان سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی نظام سرمایهداری بههمراهیِ سندیکالیستـرفرمیستهای چپنما و دوآتشه با انگشت گذاشتن روی مفهوم «جامعهی مدنی» نزد گرامشی، ضمن اینکه میکوشند صبغهی او را غیرمارکسی بهتصویر بکشند، درعینحال در این جهت نیز میکوشند که دریافت او از «جامعهی مدنی» را بهنوعی سازش طبقاتیْ تعبیر و تفسیر کنند؛ و از پسِ اینگونه تعبیر و تفسیرها زمینهی سازمانیابی سندیکالیستیِ رزمندهی کارگران را بهریل سندیکالیسم تماماً رفرمیست بکشانند. اما حقیقت این استکه گرامشی، برخلاف تلاشهای مذبوحانهای از این دست، بهواسطهی مختصات ویژهی مبارزهی طبقاتی در ایتالیا و نیز از پسِ درک عمیقی که از مفهوم جامعهی مدنی نزد مارکس و نیز از پراتیک بلشویکی داشت، نه تنها نظریه جامعهی مدنی مارکس را تکامل داد، بلکه راهکارهای استفادهی طبقاتی و انقلابی از شبکهی روابط و مناسبات موسوم بهجامعهی مدنی را نیز بهفعالین صدیق جنبش کارگری نشان داد.
نقد گرامشی بهمفهوم جامعهی مدنی نزد هگل نشاندهندهی این استکه ابزار و روش تحقیق گرامشی، درست همانند مارکس و انگلس و لنین، ماتریالیستیـدیالکتیکی و انقلابی بود. ناگفته پیداستکه این یگانگی در روش تحقیق و هدفِ مبارزاتی اوج همراستایی انسانی و انقلابی و کمونیستی است.
تشکل کارگری تاآنجاکه روی خرید و فروش نیرویکار و نتیجتاً روی شاکلههای نظام سرمایهداری متمرکز است، سندیکالیستی است. با این وجود، گرامشی براین استکه با مبارزهی ایدئولوژیکـآموزشیـفرهنگی در عرصهی جامعهی مدنی میتوان این امکان را بهوجود آورد که سازمانیابی سندیکالیستیْ چنان رزمنده باشد که طبقهی کارگر بههژمونی نسبی دست یابد و زمینهی دیگر اشکال سازمانیابی را فراهمتر کند. نتیجهی عملی مسئلهی جامعهی مدنی از زاویه نگاه گرامشی برای طبقهی کارگر، درست برعکس آنچه مهدی کوهستانی شعار میدهد [«جنبش کارگری نیازی به کمک آموزشی یا تبلیغاتی از هیچ نهادی ندارد»]، سازمانیابی و آموزش کمونیستی تودهی هرچه وسیعتر از کارگران و زحمتکشان است. این حکم با نگاه مختصری بهدریافت گرامشی از جامعهی مدنی عینیت ملموستر و جدیتری پیدا میکند. پسِ بهاین دریافتِ عمیقاً مارکسیستی نگاهی بیندازیم:
{طبقاتْ احزاب را بهوجود میآورند و این احزاب کادرهای لازم را برای دولت و حکومت و رهبران جامعهی سیاسی و مدنی تأمین میکنند. باید بین نمودها و کارکردهای [هریک از احزاب] رابطهای سودمند و پربار برقرار باشد. حزب، بدون فعالیت نظری و آیینی، و بدون کوشش مستمر و منظم در جهت مطالعه و شناخت قانونمندیهای حاکم بر ماهیت و جریان تکوین طبقهای که نمایندگی آن را بهعهده دارد، نمیتواند از پس وظیفهی تربیت رهبران برآید}[«دولت و جامعهی مدنی»، آنتونیوگرامشی، ترجمهی عباس میلانی، صفحهی 43، انتشارات جاجرمی، تابستان 1377].
{التقاط مفهوم دولت طبقاتی و جامعهی نظمیافته مخصوص طبقات متوسط و روشنفکران خردهپایی استکه مشتاقانه طالب هرگونه نظمی هستند که بتواند بروز مبارزات حاد و فراز و نشیبهای تند باشد؛ و این مفهومی واپسگرا و ارتجاعی است.
در نظر من، معمولترین و مشخصترین چیزی که میتوان دربارهی دولت «اخلاقی» و دولت فرهنگی گفت بهشرح زیر است: هر دولتی اخلاقی است، زیرا همواره یكی از مهمترین وظایف آن ارتقای سطح اخلاق و فرهنگ تودهها بهسطح یا سنخ معینی است كه با ضرورتهای تكاملی نیروهای تولیدی جامعه منطبق است و لاجرم در خدمت طبقهی حاكم قـرار دارد. در ایـن راستا، مدارس بهعنوان كاركرد آموزنده مثبت و دادگاههـا بـهعنوان كاركرد سـركوبگر و آموزندهی منفی دولت، اساسیترین فعالیتهای دولت را در بر میگیرند. اما در واقع، فعالیتها و ابتكارات خصوصی متعدد دیگری نیز دقیقاً همین هدف را دنبال میكنند. این فعالیتها و ابتکارات، در كل، دستگاه هژمونی فرهنگی و سیاسی طبقـات حاكم را تشکیل میدهند.
مفهوم هگل از دولت بهدورانی تعلق دارد که رشد و گسترش بورژوازی نامحدود مینمود و در نتیجه، ماهیتی اخلاقی و جهانشمول برای [دولت بورژوازی]، تحت این لوا که بالاخره روزی همهی جهان بورژوازی خواهد شد، میسر جلوه میکرد. ولی درواقع تنها طبقهای که میتواند اخلاقی بیافریند که از میان برداشتن خود و دولت را، بهعنوان هدف، فرا راه خویش قرار داده است؛ دریک کلام، [تنها چنین طبقهای استکه میتواند چنان دولتی بیافریند] که بهنفاق میان محکومین پایان بخشد و چنان ارگانیسمی اجتماعی پدید آورد که از وحدت تکنیکی و اخلاقی برخوردار باشد}.[«دولت و جامعهی مدنی»، صفحهی 99 و 100].
گرامشی نخستین نویسنده در سُنت مارکسیستی است که با یک مدل سه بخشی کار کرده است. او بهدرستی تمیز میدهد که در جامعههای غربی یک سلسله نهادهای ویژه (چون کلیسا، انجمنها و سازمانهای کمکهای متقابل) وجود دارد که درون یا بیرون جنبش کارگری رشد یافتهاند و نمیتوان آنها را بهقلمرو اقتصاد محدود دانست، بنا بهتشخیص درست او اگر میخواهیم هژمونی کسب کنیم، باید این زمینهی «فرهنگی» را بکار گیریم. بهباور گرامشی درنهایت طبقات بازیگران اصلی جامعه هستند.
بهنظر «گرامشی» سلطهی سرمایهداران فقط بهوسیله عوامل اقتصادی تأمین نمیشود بلکه نیازمند قدرت سیاسی و نیز یک سیستم یا دستگاه عقیدتی یا ایدئولوژیک است که کارش فراهم کردن موجبات رضایت طبقه تحت سلطه است. این دستگاه در جوامع سرمایهداری عبارتند از نهادهای جامعه مدنی (مثل دولت، احزاب، کلیسا، خانواده و حتی اتحادیههای کارگری). ثبات جوامع سرمایهداری پیشرفتهی غربی نیز ـازجملهـ ناشی از سلطه ایدئولوژیکی دستگاه حاکم بر طبقه کارگر است.
در نظر وی، دولت یكپارچه عبارت از كل مجموعهی فعالیتها و روشهایی است كه طبقهی حاكم با آنها موفق بهجلب رضایت توده مردم از نحوه حكومت بر آنها و در نتیجه حفظ سلطهی خود میشود. این دولت از طریق فعالیتهایی كه در جامعه مدنی انجام میدهد، خود را در كردارهای زندگی روزمره مردم باز تولید میكند و آگاهی فردی و جمعیای را كه به بازتولید قدرت وی منجر میشود، میآفریند. از همینروست که گرامشی جامعهی مدنی را نیز عرصهی مبارزهی طبقاتی میداند.
معهذا نازک «اندیشان» بورژوا هم تعبیر خودرا از جامعهی مدنی دارند. زمینهی این تعبیرْ ساختار قدرت (از جنبهی اقتصادی و سیاسی گرفته تا اجتماعی) در کشورهای اروپای غربی و اسکاندیناوی است. ازآنجاکه اساس مبارزهی «طبقاتی» در این جوامع ـبههرصورتـ تداوم و بقای همین نظام را مد نظر دارد؛ از اینرو، جامعهی مدنی نزد نازک «اندیشان» بورژوا، دموکراسی پارلمانی و حقوقبشر استکه برای تحقق آن ـحتیـ میتوان از ناتو هم استفاده کرد. همانطور که در یوگوسلامی و افغانستان و عراق و لیبی و بهنوعی در سوریه از نیروهای نظامی و ناتو استفاده شد تا جامعهی مدنی را متحقق کنند.
*
ظاهراً جنبش همبستگی در لهستان نیز خواهان جامعهی مدنی بود! چنین درخواستهایی چه معنا و مفهومی دارند؟ ازآنجاکه عامترین مفهوم جامعهی مدنیْ همان جامعهی سرمایهداری است، درخواست جامعهی مدنی (بدون تأکید برانقلاب سوسیالیستی) ـبدون چون چراـ درخواستی استکه بهدنبال دموکراسی پارلمانی میگردد. ازآنجاکه دموکراسی پارلمانی و جامعهی مدنی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری برپایه بلع مازادهای طبیعی و جذب فوقسودهای نجومی از کشورهای عقبنگداشته شده یا کمتر توسعهیافته استوار است؛ از اینرو، شانس این کشورها برای دستیابی بهمدلهای سیاسیـاقتصادی کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری بسیار ناچیز است. بنابراین، درخواست یا شعار جامعهی مدنی در کشورهای عقبنگداشته شده و کمتر توسعهیافتهْ بیش از هرچیز در رقابتهایی معنی دارد که بازیگران آن دو بلوکبندی ترانسآتلانتیک و اروآسیا هستند. بنابراین، طرح شعار جامعهی مدنی در کشورهایی مانند ایران ـعملاًـ قصد استفاده از بازوی کارگران برای پیشبرد منافع بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانتیک است. پس، این شعار در ایرانْ فرینده، ضدکمونیستی و طبعاً ضدکارگری است.
ضمناً شعار جامعهی مدنی (البته با تعبیر دموکراسی پارلمانی) ابزاری برای ایجاد انقلابات رنگین در کشورهایی بود که بهنوعی تحت سیطرهی سیاسی اتحاد شوروی سابق قرار داشتند. این مسئله در مورد جنبش همبستگی لهستان نیز صادق است. بدینمعنیکه جنبش همبستگی، منهای جوانههای اولیهاش، بههنگام گسترشْ کاملاً ارتجاعی، ضدکمونیستی و ضدکارگری بود. اینگونه تحرکات ارتجاعی را پشت گرامشی پنهان کردنْ رذالت ویژهای را میطلبد که در ایران کمتر پیدا میشود.
---
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوپنجم
روزی یک سرباز یا مأمور جوانی با کیسه ای از لوازم اصلاح (ماشین و شانه و...) به سلول ها می رفت، به سلول ما که رسید، خواستم که سرم را از ته بتراشد. چند جای زخم در سرم، هنوز خوب نشده بود. همین زخم ها برای تراشیدن مو مشکل ایجاد می کرد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
درود و خسته نباشید.
مقاله ای پرمحتوی است. دستتان درد نکند. فقط برای یاد آوری رفقا اشاره می شود که مقالات بلند بالا تا اندازه ای باعث خستگی خوانندگان می شود. این را به خود من هم تذکر داده اند که ترجمه هائی٬ هرچند کم داشته ام٬ اطلاع داده اند. گفته شده که مقاله کوتاه باشد٬ خوانده می شود٬ در غیر این صورت کنار گذاشته خواهد شد. البته خودم صد در صد چنین فکر نمی کنم. یکی از بزرگان پیشنهاد کرد که مقالات طولانی را به چند بخش تقسم کنم تا خوانده شود و ...
ترجمه هایم را می توانید از آدرس زیر ملاحظه نمائید
[http links are not allowed in comments]
و در صورتی که لازم آمد٬ با و یا بدون منبع منتشر کنید.
برایتان آرزوی موفقیت دارم.
با احترام
آمادور نویدی