rss feed

30 آبان 1398 | بازدید: 3234

از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایه‌داری!؟

نوشته شده توسط عباس فرد

این تصور که عصیان جاری به‌‌طور خلق‌الساعه‌ به‌چپ می‌چرخد و به‌جنبشی انقلابی و سوسیالیستی تبدیل می‌شود که جهان را تاریخاً وارد فاز تازه‌ای می‌کند، حتی اگر ازپسِ جملات و نقل‌قول‌های رنگارنگی از مارکس و لنین و دیگر انقلابیون پرولتاریایی به‌بیان دربیاید، بازهم خرافه‌ی فناتیکی بیش نیست که علی‌رغم آرزومندی حسرت‌آلوده‌ی نهفته در آن، اما ارتجاعی است؛ و اگر شنونده‌ای پیدا شود که باوری به‌آن داشته باشد، جهت‌گیری عملی‌اش تحکیم بیش‌تر مناسبات و حاکمیت سرمایه خواهد بود.

 

   کسی که برای مردم افسانه‏ های انقلابی نقل می‏ کند، کسی که آن‌ها را با داستان‏ های احساساتی سرگرم می‏ سازد، به‌اندازه‌ی آن جغرافی‌دانی مجرم است که برای دريانوردان نقشه‌های دروغين ترسیم میکند.

                                                                                                                                                      لیساگاره ـ نویسنده‌ی «کمون پاریس»

 

با تأیید و تأکیدِ حقانیت عصیان مردم برعلیه گرانی بنزین (که ادامه‌ی روند گرانی‌ها و نشانه‌ی موج دیگری از گرانی است)؛ و صرف نظر از این واقعیت که دولت به‌جای تأمین کسر بودجه‌ی خود از طرق گوناگون (مانند حذف معافیت‌های مالیاتی، کنترل درآمدهای «بادآورده»، برقراری مالیات تصاعدی برافزایش ثروت، پس‌گرفتن پول‌ها و اموال تصاحب شده توسط «ژن‌های» برتر و غیره)، از جیب توده‌های فرودست جامعه می‌دزدد؛ منهای این حقیقت که بورژوازیِ مافیایی حاکم برایران به‌طور ویژه‌ای با نظام سیاسی‌ـ‌‌اقتصادی جمهوری اسلامی درهم‌تنیده و هم‌بافته است و در همه‌ی جنایات‌ 40 ساله‌‌ی این نظام سهیم بوده است؛ و بالاخره با توجه به‌این‌که بورژوازی رانت‌خوار ایرانی پس از کاهش رانت‌ِ مازادهای نفتی به‌واسطه‌ی اِعمال تحریم‌های آمریکا، سرقت از معیشت مردم را به‌عنوان جای‌گزین برگزیده است؛ اما علی‌رغم همه‌ی این‌گونه مسائل، پتاسیلِ کنش‌‌ها، واکنش‌ها و برهم‌کنش‌های طبقاتی و توده‌ای فی‌الحال موجود در ایران این واقعیت دردناک را بیان می‌کند که این جامعه ــ‌در وضعیت کنونی‌اش‌ــ فاقد آن‌چنان مناسبات، ارتباطات و نهادهایی است‌که بتواند عصیان برعلیه گرانی و سرقت از معیشت توده‌های کارگر و زحمت‌کش را در راستای قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایه‌داری حاکم سازمان بدهد.

این مسئله‌ای انکارناپذیر است که اغلب جریانات سیاسی خارج از کشوری (از منتهاالیه راست تا آن‌ها که خودرا «کمونیست» می‌نامند) با بعضی افراد و محافل داخل کشوری روابط اینترنتیِ کم‌وبیش دوستانه‌‌ای دارند که از تبادلات نظری‌ـ‌سیاسی نیز تهی نیست. اما نشانه‌های بسیاری حاکی از این است‌که کیفیت این‌گونه روابط  (به‌ویژه در مورد آن افراد و جریاناتی که خودرا چپ یا «کمونیست» می‌نامند) نه تنها طبقاتی‌ـ‌سیاسی و ارگانیک نیست، بلکه چنان کیفیتی نیز ندارند که در مواقع بحرانی و قطع ارتباط اینترنت و تلفن، محافل داخل کشوری بتوانند در محدوده‌ی شخصی یا محفلی خویش سیاست‌هایی را اجرایی کنند و تصمیاتی را بگیرند که با رهبریِ ساکن در اروپا و آمریکا تااندازه‌ای هم‌جهتی و هم‌خوانی داشته باشد. به‌بیان دیگر، ارتباطات بسیار ناچیزی که جریانات چپِ و به‌اصطلاح کمونیست خارج از کشور با افراد و محافل داخل کشور دارند، اساساً مجازی است و فعلیت اینترنتی‌ـ‌تلفنی دارد، و از جنبه‌ی تبادل سیاسی‌‌ و انکشاف طبقاتی نیز فاقد ریشه‌هایی است‌که قابلیت گسترش و انکشاف فرضاً انقلابی داشته باشند.

وجود فریادهای گاهاً خشمگین و اغلب بغض‌آلوده‌ای که چرا اینترنت را در ایران قطع کردند و ارتباط داخل و خارج را بریدند؛ درخواست‌هایی که به‌اشکال گوناگون (از داخل و خارج، و از چپ و راست) برای دولت‌های اروپایی فرستاده می‌شود که تقاضای پوشش اینترنتی به‌اصطلاح آزاد برای ایران دارند؛ کمپین‌هایی تقاضامندانه‌ برای ایجاد پوشش اینترنتی با حضور شیرین عبادی و کسانی‌که نسب سیاسی خودرا به‌حمید اشرف می‌رسانند؛ هم‌جهتی سلطنت‌طلب و مجاهد و چپ و کمونیست‌نما برای ایجاد ‌اینترنت خارج از کنترل دولت جمهوری اسلامی توسط بورژوازی اروپایی‌ـ‌آمریکایی که گاهی اوقات سخت دلبسته‌ی «حقوق بشر» نیز می‌شوند[؟!!]؛ و شواهد فراوان دیگری حاکی از این است که رابطه‌ی جریانات و «اپوزیسیون» جمهوری اسلامی که بخش اعظم و درعین‌حال مدعی‌تر آن در اروپا و آمریکا سکونت دارد، با داخل کشور و با مردمی که زیر فشارهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی درهم خرد می‌شوند، منهای پاره‌ای مناسبات قومی و اجتماعاً عشیره‌ای و فامیلی، اساساً نمایشی و نمادین است. چنین رابطه‌ای به‌علاوه‌ی دعوت از مردم داخل کشور به‌رودرویی ‌مسلحانه با مزدوران دولتی، یادآور ضرب‌المثلی است که می‌گوید: «یارو نشسته بیرون گود، و میگه لنش کن»!

کم نیستند افراد و گروه‌هایی که به‌این نتیجه رسیده‌اند که جمهوری اسلامی آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و در آستانه‌ی سرنگونی قرار دارد، و به‌همین دلیل هم مردم داخل کشور را به‌رودررویی مسلحانه دعوت می‌کنند. صرف‌نظر از بررسی صحت و سقم این نظریه (که در ادامه اشاراتی به‌آن خواهیم داشت)؛ اما حضور این افراد و جریانات در اروپا و آمریکا نمونه‌ی بارزِ سالوسی سیاسی است. چرا؟ برای این‌که اگر جمهوری اسلامی در آستانه‌ی سرنگونی قرار دارد، و اگر پتانسیل جامعه‌ی ایران در کلیت خویشْ این آمادگی را دارد ‌که در مقابل نیروهای سرکوب‌گر رژیم دست به‌تقابل مسلحانه بزند و در راستای سرنگونیِ هم‌اینکِ جمهوری اسلامی حرکت کند؛ پس، ضروری است‌که افراد و گروه‌های دعوت‌کننده به‌برخورد مسلحانه در کنار همان مردمی قرار بگیرند که به‌درگیری مسلحانه دعوت می‌شوند.‌ نتیجه این‌که ماندن این افراد و گروه‌ها در امنیت اروپایی‌ـ‌امریکاییْ بازی با مهره‌هایی است که اتفاقاً شیشه‌ای نیستند و از گوشت و پوست و خونی ساخته شده‌اند که جمهوری اسلامی حتی شأن انسانی‌شان را هم درجهت انباشت جنایت‌آمیز سرمایه زیر چکمه‌ی نظامی و نعلین آخوندی له کرده است. فراخواندن این مردم به‌تقابل نظامی، و درعین‌حال لَم دادن فراخوان‌‌دهندگان برجای‌گاه امن خویش در کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکاییْ تحقیر وارده به‌این مردم را نه تنها کاهش نمی‌دهد، بلکه اثرگذاری آن را دوچندان نیز می‌کند.

گرچه توده‌های مردم ایران چندصد برابر بیش‌تر از این‌که به‌این افراد و گروه‌های خارج‌نشین گوش بدهند به‌ BBC و VOA و مانند آن گوش می‌دهند و تأثیر می‌پذیرند؛ اما نتیجه‌ی عملی دعوت این مردم به‌برخورد نظامی با جمهوری اسلامی در این مقطع خاص چیزی جز بیان دیگری از همان قصه‌هایی نیست که BBC و VOA و غیره به‌گوش مردم می‌خوانند تا ضمن بقای نظام سرمایه‌داری، رژیم سیاسی جمهوری اسلامی را به‌بهای خانه‌خرابی دیگرگونه‌ی همین مردم[!؟]، اگر نتوانند چنج کنند، به‌اطاعت بیش‌تر از بورژوازی اروپایی‌ـ‌آمریکایی وادار نمایند.

*****

 این تصور که توده‌های مردم در جریان اعتراضات صرفاً عصیانی و به‌اصطلاح کور، به‌طور خودبه‌خودی (یعنی: بدون کنش‌های سازمان‌یابنده‌ی طبقاتی و نیز بدون تبادلات برخاسته از «دانش مبارزه‌ی طبقاتی»)، به‌گونه‌ای برق‌آسا به‌همه‌ی آن دانستگی‌ها، مناسبات و نهادهایی دست می‌یابند که لازمه و حتی مقدمه‌ی کنش‌های ادامه‌دار طبقاتی و انقلابی است، اگر ازسوی دستجات مجاهدینی و سلطنتی و غیره تبلیغ نشود، از فرط نادرستی و خاصه‌ی آنارشیستی‌اشْ درجهت حماقت خطرناکی‌ حرکت می‌کند که چه‌بسا ناخواسته آب را به‌آسیاب طراحان و مجریان پروژه‌های رژیم‌چنجی‌ـ‌امپریایستی نیز می‌ریزد.

این تصور که کنش‌های صرفاً عصیانیِ گروه‌های نسبتاً وسیعی از توده‌های مردم می‌تواند به‌جنبشی همه‌گیر، وسیع و توده‌ای، ویا اعتصاب عمومی تبدیل شود، و موجبات سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را فراهم کند، در بعید بودن خویش، حتی جهت معکوسی نیز می‌تواند داشته باشد. چراکه تنها حرکتِ نسبتاً سازمان‌یافته و به‌لحاظ طبقاتی آگاه است که می‌تواند در پیوستگی زمانی‌ـ‌مکانی و تداوم خویشْ گسترش توده‌ای و طبقاتی را درپی داشته باشد و با ایجاد شکاف دربین ارگان‌های اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌پلیسی رژیمْ موجبات تشدید تضاهای درونی طبقه‌ و دستگاه بوروکراسی حاکم را فراهم بیاورند و زمینه فروپاشی و نهایتاً سرنگونی انقلابی آن را ایجاد کنند. اما عکس این مسئله نیز صادق است. بدین‌ترتیب که هرگاه اختلافات شدت‌یابنده‌ و روبه‌تناقضی در درون طبقه و بوروکراسی حاکم وجود داشته باشد، و عصیانی شکل بگیرد که توان سازمان‌یابی و آگاه‌شوندگیِ فرارونده نداشته باشد ــ‌درست مانند وضعیت و عصیان هم‌اکنون جاری ‌‌در ایران‌ــ نه تنها تضادهای درونی طبقه‌ و بوروکراسی حاکم تشدید نخواهد شد، بلکه در واکنش به‌مکانیزم و تهاجمِ بیرونیِ غیرمؤثر و ناکارآمد، رژیم جنایت‌پیشه‌ی اسلامی واکنش سرکوب‌گرانه‌‌ی مؤثر و کارآمد و خونین نشان می‌دهد تا در وحدتی پابرجاتر از پیشْ به‌بقای استثمارگرانه و جنایت‌کارانه خود ادامه ‌دهد.

این تصور که عصیان جاری به‌‌طور خلق‌الساعه‌ به‌چپ می‌چرخد و به‌جنبشی انقلابی و سوسیالیستی تبدیل می‌شود که جهان را تاریخاً وارد فاز تازه‌ای می‌کند، حتی اگر ازپسِ جملات و نقل‌قول‌های رنگارنگی از مارکس و لنین و دیگر انقلابیون پرولتاریایی به‌بیان دربیاید، بازهم خرافه‌ی فناتیکی بیش نیست که علی‌رغم آرزومندی حسرت‌آلوده‌ی نهفته در آن، اما ارتجاعی است؛ و اگر شنونده‌ای پیدا شود که باوری به‌آن داشته باشد، جهت‌گیری عملی‌اش تحکیم بیش‌تر مناسبات و حاکمیت سرمایه خواهد بود. چراکه عصیان کنونی فاقد صف‌بندی نسبتاً روشن طبقاتی است، و از این مهم‌تر، فاقد بینش تاریخی و انقلابی و سوسیالیستی است که ایجاد آن کاری بسیار پیچیده، ظریف و نسبتاً طولانی است که در ادامه‌ی این نوشته اشاراتی به‌آن خواهم داشت. به‌هرروی، تا زمانی که توده‌های کارگر و زحمت‌کش آن‌چنان متشکل و آگاه نباشند که بتوانند قبل از تهاجم به‌‌قرارگاه‌های اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌نظامی دولت جمهوری اسلامیْ مناسبات سرمایه‌دارانه و استثمارگرانه‌ی آن را ــ‌حداقل به‌لحاظ نظری‌ــ به‌گونه‌ای تغییر‌طلبانه مورد نقد و بررسی قرار بدهند، خون برزمین ریخته‌ی ناشی از تهاجم برحق‌شان به‌قرارگاه‌های دولتی و سرمایه‌دارانه به‌نیرویی تبدیل می‌شود که جناح‌بندی‌های داخلی و بین‌المللی سرمایه با تصاحب آنْ باهم تسویه حساب می‌کنند و از یکدیگر برتری نیز می‌گیرند.

این تصور که فلان منطقه و ملیت در ایران (مثلاً  کوردها و کوردستان) قلب و مرکز عصیان کنونی است که با عنوان «انقلاب» از آن یاد می‌شود، علی‌رغم ژست‌های مدرن‌گرایانه‌ـ‌ضدناسیونالیستی و نفرین‌هایی که نثار شونیسم کورد و تورک و فارس می‌‌شود، به‌شکلی پوشیده شونیستی‌ است، عملاً گرایش پروغربی‌ـ‌بورژوایی را بیان می‌کند. زیرا انقلاب اجتماعی‌ـ‌سوسیالیستیْ قلب و منطقه‌ی مرکزی ندارد؛ و اگر برخی افراد به‌بیانی کرشمه‌گونه و زیبایی‌شناسانه از «قلب انقلاب» حرف می‌زنند، به‌آن منطقه‌ای اشاره می‌کنند که ضمن تاریخ نسبتاً طولانی و مستمرِ مبارزات انقلابی‌‌ـ‌اجتماعی‌، به‌لحاظ مناسبات تولیدی‌ـ‌اجتماعی نیز بیش‌ترین امکان رویش انقلابی را دارد. این اشاره‌ی هنرمندانه به«‌قلب» و «مرکز» انقلاب اجتماعی با پیشینه‌ی تاریخی و به‌ویژه مناسبات ‌اجتماعی مسلط در کوردستان (که هم‌چنان صبغه‌ی عشیرتی و عشایری دارد)، ناسازگار است؛ و کوردستان را با چنین صفاتی توصیف کردن معنایی جز شونیسم کوردیِ پوشیده در رنگ و لعاب پروغربی‌ـ‌بورژوایی ندارد که راستای عملی‌اش ـ‌به‌هرصورت‌ـ رژیم‌چنجی‌ـ‌امپریالیستی است.

این تصور که چاره‌ی همه‌ی کم‌بودها و نارسایی‌های مبارزاتی‌ـ‌طبقاتی و انقلابی‌ـ‌سوسیالیستیِ کنونی را ‌تشکیل فوری شوراها در محل کار و محلات و غیره تجویز می‌کند، و از مردم توقع دارد که چنین شوراهایی را در همین لحظه‌ی کنونی تشکیل بدهند؛ گذشته از خاستگاه کتابی‌ـ‌نظری‌اش که ناگزیر پاسیفیستی است، اما به‌شدت تحقیرآمیز نیز هست. توقع کنش و سازمان‌یابی شورایی از مردمی که زیر فشار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نظام جمهوری اسلامیْ همه‌چیز خود و حتی شأن انسانی‌شان را ــ‌اگر از دست نداده باشند، اما نسبت به‌آن بیگانه شده‌اندــ توقعی تحقیرآمیز، نخبه‌گرایانه و اشراف‌منشانه است. چراکه این مردم ـ‌هم‌ـ به‌لحاظ آگاهی و تجربه‌ی مبارزاتی و ـ‌هم‌ـ از جهت پتانسیل تبادلات انسانی‌ـ‌رفیقانه، امکان و درنتیجه توان تشکیل چنان شوراهایی را ندارند که در خیزش گسترش‌یابنده‌ی طبقاتی خویش، در شوراهای اسلامی منحل‌ نشود. نتیجه این‌گونه شعارپردازی‌ها را عملاً در هفت‌تپه دیدیم: به‌جای تشکیل شورای مستقل و طبقاتیِ کارگری، شورای اسلامی تجدید حیاط پیدا کرد و سندیکای نیم‌بند و لَنگ آن‌جا ـ‌هم‌ـ با اقتدار کامل در ‌یک کانال تلگرامی منحل گردید تا در ازای تاوان‌های نه چندان ناچیز به‌جذب دو‌ـ‌سه سمپات جدید برای یکی از جریانات سوپرانقلابی خارج از کشوری بینجامد!؟

از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، تجربه‌ی عدم تداوم انقلاب اکتبر نشان می‌دهد که اگر برآمد شورایی کارگران به‌گونه‌ای نباشد که توان مستمر بازتولید رهبران مبارزاتی و انقلابی را از میان توده‌های کارگر و زحمت‌کش، و در همه‌ی ابعاد مبارزه‌ی طبقاتی و سازمان‌یابی انقلابی‌ـ‌سوسیالیستی نداشته باشد، به‌تدریج کنار گذاشته می‌شوند و به‌جای آن‌ها، نهادهای نخبه‌گرایی اقتدار می‌یابند که در خاصه‌ی بوروکراتیک‌ـ‌تثبیت‌گرانه‌ی خویشْ زمینه‌های سلطه‌ورزیِ طبقاتی قشر جدیدالشکلی از مالکین مازادهای تولیدی را فراهم می‌کنند که پایه‌های انقلاب را می‌جود و بورژوازی را این‌بار قدرتمندتر از پیشْ به‌مسند قدرت اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌اجتماعی می‌نشاند. براساس این تجربه‌ی فوق‌العاده ارزشمند و تاریخی باید گفت که: صِرف تشکیل شوراها، علی‌رغم کارآیی تاکتیکی‌شان در مواقعی که توده‌های کارگر و زحمت‌کش دست به‌عصیان طبقاتی می‌زنند، اما به‌لحاظ استراتژیک و تاریخی می‌توانند هم‌چنان عقیم بمانند. نتیجه، مختصر و مفید این‌که: تشکیل شورا، آری؛ اما دربستر تبادلات و مناسبات انسانی‌ـ‌رفیقانه‌ای ‌که بیش‌ترین تضمین را برای تداوم امر شورایی و گذر به‌خودآگاهی تاریخی‌ـ‌طبقاتی داشته باشد. این‌که چنین شوراهایی چگونه سازمان می‌یابند و پیش‌زمینه‌های آن کدام‌اند؛ اولاً‌ـ بحثِ نظریِ مفصل و طولانیِ دیگری است؛ و دوماً‌ـ اساس پاسخ به‌این سؤال عملی است و ازپسِ آزمون و خطای نظری‌ـ‌عملی مکشوف خواهد شد.

بنابراین، نخستین گام در راستای ایجاد شوراهایی که توان تداوم، بازتولید و ارتقای انسانی‌ـ‌انقلابی خود و هم‌چنین جامعه را داشته باشند، ایجاد رابطه‌ی رفیقانه و هم‌دردانه بربستر تبادلات طبقاتی و انسانی با توده‌هایی است‌که در همه‌ی ابعاد زندگی سرکوب و تحقیر شده‌اند. به‌هرروی، فراموش نکنیم که:

                                                                      آن‌کس که درد می‌کشد تنها به‌دردِ خودْ آگاه است، و آن‌کس که هم‌دردی می‌کند و قانونمندی 

                                                                      جامعه‌ی طبقاتی و ارزش‌های انسانی را در بستر هم‌دردی به‌تبادل می‌گذارد، نه تنها به‌درد، 

                                                                      بلکه به‌خود و هم چنین نوع خود آگاه است.

                                                                      هم‌درد بودن چون گذر کردن از یک رود است، آن‌سان که رود را از خویش بگذرانیم، گذشتن از یک 

                                                                     کوه به‌گونه‌ای که کوه را در خود درنوردیم، پیمودن یک راه چونان‌که راه را در خود بپیماییم. چنین

                                                                     است وحدت جان‌ها و بدانیم که، جان هر زنده‌دلی‌، زنده به‌جان دگریست. آری! برچنین بستری است

                                                                    که شوراهای ماندگار، بازتولیدشونده و خودآگاه شکل می‌گیرد.

 

*****

 از آن‌جا که فرض محال، محال نیست؛ فرض کنیم که عصیان جاریْ جمهوری اسلامی را سرنگون کرد. در این صورت مفروض چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا پتانسیل تبادلات انسانی‌ـ‌انقلابی در جامعه‌ی ایران و در میان توده‌های کارگر و زحمت‌کش به‌آن حدی رسیده است‌که بتوانند همانند ماه‌های آخر سال 1357 دستِ برادری و رفاقت به‌هم بدهند و امر طبقاتی و اجتماعی را بر امر فردی و خصوصی مقدم بدانند؟ پاسخ با قاطعیت هرچه تمام‌تر منفی است. جنبش سال 57 برخلاف عصیان کنونی ‌ـ‌هم‌ـ رنگ و بوی طبقاتی داشت و ـ‌هم‌ـ تااندازه‌‌‌ای (گرچه نه چندان گسترده‌) پذیرای آرمان‌ها و آرزوهایی بود که با کلمه «چپ» قابل توصیف بودند. این درصورتی است‌که عصیان کنونی فاقد روی‌کرد طبقاتی است، و آرزومندی‌هایش نیز هیچ‌گونه سنخیتی با چپِ سال 57 ندارد.

نتیجه این‌که علی‌رغم حقانیت اجتماعی عصیان جاری که فوران خشم ناشی از سرکوب در ابعاد گوناگون را بیان می‌کند، و علی‌رغم این‌که توده‌ی حاضر در این عصیانْ عمدتاً جوانان برخاسته از قشر بالایی طبقه‌ی کارگر و لایه‌های پایینی خرده‌بورژوازی هستند؛ اما این عصیانْ پتانسیل باروری چپ سال 57 را ندارد، و همه‌ی آن افراد و گروه‌هایی که این توده‌ی عصیان‌زده را به‌‌جای مبارزه‌ و سازمان‌یابی دمکراتیک کارگری به‌تخریب فرامی‌خوانند ــ‌خواسته یا ناخواسته، با مزد یا بی‌مزد‌ــ همان وضعیتی را دامن می‌زنند که بورژوازی امپریالیستیِ اروپایی‌‌ـ‌آمریکایی جهت جای‌گزینی «بورژوازی بد» به‌جای «بورژوازی خوب» یا رژیم‌چنج خواهان آن است.

به‌هرروی، ضرورت مبارزه‌ی طبقاتی در راستای انقلاب سوسیالیستیْ حکم می‌کند که به‌این امر نیز بیندیشیم که جنبش ضدسلطنتی سال 57 با آن گستردگی توده‌ای خویش، با آن فضای آرمانی زنده‌ی چپ، و با حضور جریانات چپ (که عمدتاً از خارج آمده بودند)، به‌حاکمیت جمهوری اسلامی منجر گردید؛ و این عصیان که نه همانند سال 57 گسترده است و بار طبقاتی روشن دارد، و نه پذیرش مشهودی برای آرمان‌های چپ (که در واقع مرده‌اند) از خود نشان می‌دهد، به‌کجا ختم می‌شود؟ توجه به‌این حقیقت ضروری است‌ که چپِ سال 57 علی‌رغم خاستگاه خرده‌بورژوایی‌ و چانه‌زنی‌اش برسر چیستی قدرت و تقسیم آن؛ اما در ایران حضور داشت و در مواردی میلیتانت نیز عمل می‌کرد. این درصورتی است‌که چپ فی‌الحال موجود، در بهترین صورت مفروض نشستن کنار گود را برگزیده و تنها در صورتی به‌ایران می‌رود که وضعیت دیگری برقرار باشد و هزینه‌ی تعطیلات ارزان‌تر از جاهای دیگر باشد!؟

*****

 به‌منظور ممانعت از طولانی‌تر شدن این نوشته، از نوشته‌های دیگری که به‌نظر من توجه به‌آن‌ها به‌فهم بهتر رابطه‌ی نیروهای داخل کشوری و خارج کشوری، و پیش‌زمینه‌های برپایی شوراها کمک می‌کند، چند نقل‌قول می‌آورم؛ و منتظر برخوردهای نقادانه و درعین‌حال رفیقانه خواهم ماند.

«رژیم‌چنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!

..................

«نازک‌اندیشان» رژیم‌چنج ـ‌برخلاف سوسیال دمکراسی یا چپ خرده‌بورژوایی ایرانی‌ـ به‌خوبی می‌دانند که آن‌چه می‌تواند مانع اجرای سیاست‌های رژیم‌چنجی آن‌ها شود، صف متحد و به‌لحاظ طبقاتی‌ـ‌تاریخیْ آگاه کارگران و زحمت‌کشان است. به‌همین دلیل هم غالباً تاآن‌جایی به‌کارگران، زحمت‌کشان و فرودستان علاقه نشان می‌دهند که عصیانی (و نه طبقاتی) عمل ‌می‌کنند. بنابراین، مؤثرترین عملی که می‌تواند احتمال بُروز توطئه‌های رژیم‌چنجی را کاهش بدهد و حتی به‌توقف بکشاند، سازمان‌یابی طبقاتی و آگاهانه‌ی کارگران، زحمت‌کشان و فرودستان است. هدف تاکتیکی این مرحله از سازمان‌یابی ـ‌در کلیت خویش‌ـ بالا بردن استانداردهای زندگیِ توده‌های کار و زحمت از طریق ایجاد قدرت چانه‌زنی در برابر بورژوازی و دولت درباره‌ی افزایش خدمات اجتماعی و دستمزد واقعی است؛ و هدف استراتژیک آن نیز سرنگونی نظام سرمایه‌داری از طریق درهم شکستن ماشین دولتی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به‌وساطت مدیریت همه‌جانبه‌ی شوراهای زحمت‌کشان و کارگران است.

طبیعی است‌که عکس این قضیه نیز صادق است. بدین‌‌معنی که همه‌ی آن عوامل، مفاهیمِ تبلیغی، آموزه‌ها، تصویرپردازی‌ها و کنش‌هایی که در پوزیسیون یا در «اپوزیسیون» ـ‌به‌لحاظ نظری یا عملی‌ـ مبارزه‌ی طبقاتی و سازمان‌یابی خودآگاهانه‌ی کارگران و زحمت‌کشان را (آگاهانه یا به‌دلیل نادانستگی) به‌سایه بکشانند و فرعی تصویر کنند، در مختصات فی‌الحال موجود، خواسته یا ناخواسته، رژیم‌چنجی عمل می‌کنند. دریک کلام سرکوب مبارزات کارگری از سوی دولت جمهوری اسلامی، و هم‌چنین تلاش بسیاری از گروه‌های «اپوزیسیون» که مبارزه‌ی دمکراتیک کارگران و زحمت‌کشان را به‌عصیان بکشانند، علی‌رغم تفاوت در شکل ـ‌اما‌ـ ذاتاً رژیم‌چنجی‌، آنتی‌کمونیستی و به‌طورکلی بازتولیدکننده‌ی نظام سرمایه‌داری است.

همان‌طور که پتانسیل بسیار پایینِ سازمان‌یافتگی و آگاهی اجتماعی‌ـ‌طبقاتی‌‌ـ‌تاریخیِ کارگران، زحمت‌کشان و فرودستانِ جامعه‌ای مفروض (مانند ایران) می‌تواند وقوع پروژه‌ی «رژیم‌چنج» را به‌نفع کشورهایی با قدرت اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌نظامی بسیار برتر ممکن سازد؛ برعکس، سازمان‌یافتگی و و به‌ویژه آگاهی طبقاتی و انسانی توده‌های کار و زحمت ـ‌نیز‌ـ می‌تواند چنان از احتمال وقوع این پروژه‌ی مخرب و جنایت‌کارانه بکاهد که وقوع آن را به‌امری غیرممکن تبدیل کند. این رابطه‌ی متقابل به‌قدری درست است‌که حتی می‌توان چنین ابراز نظر کرد که: وقوع پروژه‌ی امپریالیستیِ «رژیم‌چنج» در هرکشور مفروض و قابل مقایسه‌‌ای با ایرانْ نهایتاً تابعی از پتانسیل مبارزه‌ی سازمان‌یافته و آگاهانه‌ی طبقاتی است؛ مبارزه‌ای که مقدمتاً هم صاحبان سرمایه را به‌واسطه‌ی مطالبه‌ی دستمزد واقعی (و درعین‌حال پرداخت به‌موقع)، افزایش تدریجی استاندارهای زندگی، انواع بیمه‌ها و مسائلی از این قبیل هدف قرار می‌دهد؛ و هم دولت را مجبور می‌کند تا ضمانت اجرای پاره‌ای از مطالبات کارگری را به‌عهده بگیرد، و به‌درآمدهای درحد حداقل دستمزد، متناسب با تعداد خانوار انواع یارانه‌‌ها را بپردازد.

گرچه مطالبات کارگری و آن‌چه دولت باید در قبال ‌کارگران، زحمت‌کشان و فرودستان تعهد اجرای آن را به‌عهده بگیرد، امر ثابتی نیست که بتوان لیست جامعی برای آن نوشت؛ اما می‌توان روی عام‌ترین مطالبه‌ای که مردم کارگر و زحمت‌کش به‌آن نیاز دارند و باید تحقق اجرای آن را از دولت بخواهند، انگشت گذاشت. این مطالبات بدون تقدم و تأخر عبارتند از: بیمه‌ی درمانی و بهداشتی رایگان برای همه‌ی کسانی که درآمدشان در حد حداقل حقوق یک کارگر فنی است؛ پرداخت کمک‌هزینه مسکن برای همه‌ی کسانی‌که درآمدی پایین‌تر از درآمد یک کارگر متخصص دارند؛ پرداخت حقوق بی‌کاری تا زمانی که دولت برای دریافت‌کننده‌ی این حقوق کارِ مناسب فراهم کند؛ ایجاد صندوقی برای پرداخت حقوق‌های معوقه‌ی کارگران؛ تحصیل رایگان در همه‌ی سطوح تحصیلی و تحصیل اجباری تا مقطع دیپلم دبیرستان؛ ایاب و ذهاب رایگان و مناسب برای همه‌ی مقاطع تحصیلی، تغذیه رایگان برای محصلین زیر 15 سال؛ و...

................

  درباره‌ی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران

هرکنش انسانی، اعم از فردی یا جمعی (یعنی: هرکنشی از سوی انسان‌ها در هر دوره‌‌ای از تاریخ، در هر موقعیت اجتماعی مفروض و صرفاً براساس تعلقی‌که به‌نوع انسان دارند)، برخلاف دیگر موجودات، براساس شکل یا درجه‌ای از آگاهی و به‌واسطه‌ی شکلی از مفهوم صورت می‌گیرد. بدین‌ترتیب، طبیعی است‌که کنش یا مبارزه‌ی کارگری (اعم از فردی یا جمعی و نیز اعم از محدود یا سراسری) امری است آگاهانه و اراده‌مندانه. از طرف دیگر، هم تحلیل منطقی‌ـ‌دیالکتیکی و هم مشاهدات اجتماعی‌ـ‌تاریخی حاکی از این است‌که هرکنش انسانی (اعم از این‌که فردی، گروهی یا طبقاتی باشد) علاوه‌بر واسطه‌ی مفهومی خویش، ساختار و مناسبات متناسبی نیز می‌طلبد تا وساطت مفهومی را که عمدتاً درونی است، ‌به‌عمل تبدیل می‌کند که عمدتاً بیرونی است. بنابراین، هم‌چنان‌که کنشِ بدون مفهومْ ربطی به‌نوع انسان ندارد و اساساً از ‌کنش‌های غریزی‌ـ‌‌حیوانی حکایت می‌کند، مفهوم و اراده‌مندی بدون ساختار و مناسبات متناسب ـنیز‌ـ به‌پراتیک انسانی فرانمی‌روید؛ نهایتاً در محاق یک تخیل فردی یا چندنفره از تبادل اجتماعی و طبقاتی بازمی‌ماند؛ به‌لحاظ دخالت‌گری درخود به‌انفعال می‌رسد؛ و منهای پاره‌ای پدیده‌های فاقد جوهره‌ی مشترک، در کنه و عمق منحل می‌گردد.

نتیجه‌ای‌که از این بحث در رابطه با جنبش و مبارزات کارگری می‌توان گرفت این است‌که هرنیاز، خواسته ویا تصورِ مبارزاتی و طبقاتیْ تنها درصورتی عینیت می‌گیرد و به‌یک کنش طبقاتی فرامی‌روید که علاوه‌بر ‌‌ترکیبی از مفاهیمِ برخاسته از آرزومندی‌ها و نیازها و خصوصاً توقعات، به‌ساختار و شبکه‌ای از مناسبات بین افراد و گروه‌های هم‌راستا نیز مجهز باشد تا ضمن تبادل مفاهیم فردی‌ و تبدیل این مفاهیم فردی به‌مفهوم جمعی و طبقاتی، درعین‌حال بتواند این پروسه (یعنی: شکل‌گیری مفاهیم جمعی و طبقاتی) را به‌منصه‌ی عمل نیز برساند و متضمن تحقق آن‌ها نیز باشد. به‌‌بیان دقیق‌تر: شکل‌گیری مفاهیم کارگری‌ـ‌‌‌طبقاتی وجه لاینفکی از همان پروسه‌ی کنش‌های کارگری و طبقاتی است که به‌کرشمه‌ی کلام و طبعاً در نسبیتِ سکون می‌توان به‌عنوان دو روی یک سکه‌ی واحد از آن‌‌ها نام برد. اما از آن‌جاکه التزام دوجانبه‌ و متقابل اندیشه‌ها و کنش‌های طبقاتی (به‌مثابه‌ی یک پروسه‌ی واحد و حقیقی) فاقد آن سکون و بستگی نسبتاً ماندگاری است که در مورد دو روی یک سکه صادق است؛ از این‌رو، در بیانی دقیق‌تر می‌توان گفت: گرچه التزام متقابل اندیشه‌ها و کنش‌های طبقاتی در تابعیت اجباری و آهنین قرار ندارند، و گرچه بنا به‌ویژگی هرجامعه و نیز متناسب با عنصر دخالت‌گر آگاه، این احتمال وجود دارد که یکی از این دو (اعم از اندیشه یا کنش طبقاتی) از دیگری فاصله بگیرد و فراتر برود؛ اما تاآن‌جا‌که مسئله‌ی مبارزه‌ی طبقاتی کارگران (به‌مثابه‌ی انسان) در مقابل صاحبان سرمایه مطرح است، تعادل و تناسب و توازن نسبی بین اندیشه‌ها، کنش‌ها و ساختارهای طبقاتی الزامی است.

..........................................................

اگر تصویر و تصور کارگر از خودش صرفاً زیستی نباشد و خرید و فروش نیروی‌کار را رابطه‌ای محتوم و ابدی نپندارد ـ اگر کارگر در آینه‌ی ذهنِ خویش، خود و طبعاً بقیه کارگران را انسان ارزشمندی ببیند که توانایی درک و طبعاً ایجاد دگرگونی در مناسبات حاکم را دارند ـ اگر کارگر اخلاقیات سلطه‌طلبانه‌ی موجود را کنار بگذارد و خود را به‌مثابه‌ی نسبتی طبیعی و درعین‌حال انسانی در پیوند با رفقای کارگر خود نگاه کند ـ اگر کارگر طعمِ شورانگیز رفاقت، اعتماد و ادراک طبقاتی‌ـ‌نوعی را با در دست گرفتن گرمای دستی رفیقانه، اعتمادبخش، شورانگیز و فهیم دریابد؛ آن‌گاه این توانایی و انگیزه را در خود می‌آفریند که با استفاده از هزاران شیوه‌ی ابداعی همه‌ی موانع سازمان‌یابی طبقاتی را در همه‌ی ابعاد لازم و ضروریِ آنْ بیافریند. از چنین مقطعی است‌که سرکوب دولتی به‌یگانه عامل بازدارنده‌ی سازمان‌‌دهی تبدیل می‌شود. اما ازآن‌جاکه کارگر مورد بحث ما خودْ سازمان می‌یابد تا بتواند دیگری را سازمان بدهد، و بُرد سرکوب دولتی نیز هیچ‌گاه به‌آن حدی نمی‌رسد که سازمان‌یابی درونی را (اعم از این‌که جنبه‌ی شخصی یا گروهی داشته باشد) چنان سرکوب کند که از اساس نابود شود؛ از این‌رو، سازمان‌دهی و سازمان‌یابی در سطوح و درجات گوناگون کمابیش  گسترش‌ می‌یابد تا به‌تدریج چشم‌اندازی را در مقابل توده‌های کارگر بگذارد که علی‌رغم سرکوب دولتی، بازهم تداوم آن جزیی از زندگی خواهد بود. در چنین شرایطی است‌که با شکل‌گیری ده‌ها و چه‌بسا صدها تشکل کوچک و بزرگ کارگری، ایجاد تشکل سراسری و طبقاتی کارگران (در موازات ایجاد پایه‌های حزب پرولتاریایی) به‌یک ضرورت غیرقابل انکار تبدیل می‌شود.

شاید تصویری که در بالا ترسیم گردید، تااندازه‌‌ای فانتزی بنماید؛ اما منهای این‌که این تصویر چقدر فانتزی است، چقدر علمی است و چقدر دیالکتیک سازمان‌دهی و سازمان‌یابی کارگری و طبقاتی را بیان می‌کند؛ به‌هرحال، این رسایی را دارد که زمان و مکانی را ‌تصویر می‌کند که ایجاد تشکل سراسری کارگری در عالم واقعیت و زیر ضرب‌آهنگ مبارزاتی خودِ کارگران به‌یک ضرورت غیرقابل انکار تبدیل می‌شود. پس، گذر از فانتزی به‌واقعیت را ادامه بدهیم: در راستای تحقق موقعیت تصویر شده در بالا، لازم است‌که از همه‌ی شیوه‌ها و ابزارهای ممکن و ضروری استفاده شود: معرفی کتاب و نوشتار در زمینه‌ی تاریخ مبارزات کارگری، مکانیزم‌‌های اقتصادی تحولات سرمایه، و شیوه‌ی تحقیق ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی ـ مطالعه فردی یا گروهی این‌گونه نوشته‌ها ـ ارائه‌ی بحث‌های سیستماتیک شفاهی در مورد ابعاد سه‌گانه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» (یعنی: جامعه‌شناسی یا ماتریالیسم تاریخی، نقد اقتصاد سیاسی یا اقتصاد اجتماعی، و روش تحقیق ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی به‌مثابه‌ی سلاح مبارزاتی کارگران) ـ استفاده‌ی تفریحی (اعم از فردی، خانوادگی یا گروهی) از رمان، نمایش‌نامه، سینما، تئاتر، موسیقی، شعر و مانند آن؛ و طبعاً بحث و بررسی فردی یا گروهی درباره‌ی محتوای آن‌چه خوانده، دیده ویا شنیده شده است ـ و بالاخره ایجاد مناسبات خانوادگی در رابطه با آموزش بچه‌ها، تفریحات دستجمعی، و همه‌ی آن ملزوماتی‌‌که کمابیش ‌کمک دوستانه‌ و طبعاً متقابل دیگران را می‌طلبد.

آن‌چه در همه‌ی این موارد ضرورتی عاجل است، حفظ حرمت و فاصله‌ی لازم با مسائل و حتی مشکلات شخصی و پرهیز مطلق در استفاده از شیوه‌های کدخدامنشانه است. تجربه نشان داده است‌که کمک به‌مسائل شخصی تنها به‌واسطه‌ی طرح مقولات، تجربیات و مفاهیم عام امکان‌پذیر است؛ چراکه با طرح نسبتاً مداوم مسائل و مشکلات شخصی و خصوصاً با تبدیل این‌گونه مسائل به‌محور رابطه‌، تبادلات طبقاتی‌ـ‌اجتماعی سیر نزولی پیدا می‌کند و چه‌بسا رابطه‌ی رفیقانه به‌عکس خویش نیز تبدیل شود. بازهم تجربه نشان داده است‌که تبادل سازمان‌گرانه و رزمنده‌ی  آموزه‌های «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» در مورد افراد و حتی گروه‌های مختلف دارای ویژگی، تم و ضرب‌آهنگ‌های گوناگون است. کشف این ویژگی‌، تم و ضرب‌آهنگ در رابطه با افراد و گروه‌های مختلف اولین گامی است‌که طرفین رابطه را در مسیری سازمان می‌دهد که جمع عددی افراد (اعم از دو یا چند نفر) را به‌یک جمع ارگانیک و واحد تبدیل می‌کند. مسئله‌ی فوق‌العاده مهم در این‌گونه روابط پرهیز از خودنمایی‌های به‌اصطلاح روشن‌فکرانه و تمرکز روی مسائل نظری و عملی طبقاتی و اجتماعی است؛ چراکه تأکید یک‌سویه روی مسائل صرفاً یا حتی عمدتاً نظریْ در موارد نه چندان ناچیزی به‌‌شیفتگی فردی و آکادمیک منجر می‌شود که نه تنها پاسیفیستی است، بلکه تا ترویج پاسیفیسم پرفسورمآبانه و نخبه‌گرایانه نیز کش پیدا می‌کند.

آن‌چه در رابطه‌ با تبادل آموزه‌های پراتیک و سازمان‌گرانه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» به‌مثابه جان‌مایه (و همانند  روح و روان) عمل می‌کند، منهای فعلیت مبارزاتی در درون و بیرون محیط کار ـ باور قلبی و درعین‌حال علمی به‌رابطه، به‌موضوعات و مسائل مورد تبادل، به‌‌مسیر حرکت، و بالاخره به‌فرد یا افرادی است‌که طرفِ مقابل رابطه را تشکیل می‌دهند. بدون وجود باور عمیق انسانی و طبقاتی، بدون احساس رفاقت، و بدون تشخیص پراتیک ممکن و لازمْ آموزه‌های «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» تا حد ابزاری برای تحقیر دیگران نیز تقلیل می‌یابد و رابطه‌ی تبادلاتی به‌بوروکراتیسمی بیمارگونه و چه‌بسا ضدکارگری فرومی‌کاهد.

زمینه‌ و بستری که تبادل آموزه‌های پراتیک و سازمان‌گرانه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» را به‌یک نهاد واقعی و رزمنده و فرارونده تبدیل می‌کند، مشروط به‌مبارزه در جهت دریافت دستمزد بیش‌تر ویا واقعی و نیز اعتماد متقابل (اعم از شخصی، طبقاتی یا سیاسی) است. در میان ابعاد مختلف اعتماد، اعتماد شخصی همانند لولایی عمل می‌کند که مبین نقطه‌ی مرکزی حرکت است؛ با این تفاوت که این «لولا» در رابطه با تبادل آموزه‌های «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» دینامیک و زاینده است، درصورتی که «لولا» در نسبت‌های غیرکارگری عمدتاً کارکرد یا سرشتی مکانیکی دارد. گرچه شکل‌گیری هربُعد و شکلی از اعتماد مشروط به‌آزمون و خطای طرفین رابطه است؛ اما سادگی و پرهیز از انواع پوشیدگی‌ها و پنهان‌کاری‌های رازآمیز (به‌ویژه در مورد چگونگی و میزان درآمد، و هم‌چنین در مورد مناسبات فامیلی و خانوادگی و دیگر بستگی‌هایِ از این دست) جان‌‌مایه‌ای است‌که هم اعتماد را شکل می‌دهد و هم اعتمادهای شکل گرفته را گسترش می‌دهد و عمق می‌بخشد.

هرآن‌جاکه تبادل آموزه‌های پراتیک و سازمان‌گرانه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» به‌نحوی با مناسبات و جنبه‌ی اجتماعیِ مشکلات خانوادگی طرفین رابطه (نه مشکلات شخصی آن‌ها) می‌آمیزد و چهره‌ای آشکار، متقابل، عمومی‌تر و راه‌گشا به‌خود می‌گیرد، مشروط به‌وجود خانواده‌هایی به‌دور از پیچ و خم‌ها و پنهان‌کاری‌های خرده‌بورژوایی (اعم از نوع بازاری، مدرن یا «روشن‌فکرانه»اش‌)، نه تنها گرایش پراتیک در تبادل آموزشی دست بالا را پیدا می‌کند، بلکه این آموزه‌ها محتوایی چندوجهی پیدا می‌کنند که خاصه‌ی گسترش‌یابنده و اعتمادآفرین نیزخواهند داشت.

................................................

  درباره‌ی «تدارک کمونیستی»

حال به‌پراتیک تدارکاتی‌ـ‌حزبی و تدارکاتی‌ـ‌پرولتاریاییِ طبقه‌ی کارگر ایران برگردیم که درخارج از ایران و در کشورهای پیش‌رفته‌ی اروپایی‌ـ‌آمریکایی، توسط کسانی در جریان است که اکثر آن‌ها سال‌های بسیاری است که خارج از ایران و به‌دور از تحولات جامعه‌ی ایران قرار داشته‌اند. گرچه این روزها دوری فیزیکی از ایران ـ‌در مورد افراد جستجوگر‌ـ به‌معنی به‌خبری نیست؛ اما پراتیک حزبی و پرولتاریایی به‌واسطه‌ی دینامیزم انکشاف‌یابنده‌ و متغییر ویژه‌ی خویش (که می‌توان به‌عنوان پیچیده‌ترین کار و فعلیت تاکنونی بشر از آن نام برد)، به‌گونه‌ای است که به‌هیچ‌وجه «خبر» را به‌جای واقعیت ملموس و درعین‌حال معقول نمی‌پذیرد. این عدم پذیرش، نه از سوی ذهن یا اراده‌ای خاص، بلکه از سوی موضوعیتِ خودِ موضوع کار (یعنی: سازمان‌یابی حزبی و پرولتاریایی) است‌که مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد؛ درست مثل رابطه‌ی خاک و دانه، خاک یا دانه تنها در شرایط اکولوژیک خاص و مناسبی است‌که یکدیگر را می‌پذیرند و رشد و شکوفایی را به‌ارمغان می‌آورند.

این از اصول اولیه و استنتاجات ذاتی مارکسیسم به‌مثابه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» و نهایتاً به‌عنوان «دانش رهایی انسان» است‌که هرگونه پراتیک مبارزاتی در جامعه‌ی سرمایه مشروط به‌ارتباط حضوری، روبه‌ارگانیک با گروه‌های کارگری و در راستای گسترش این ارتباط با کلیت کارگران به‌مثابه‌ی یک طبقه است. ازآن‌جاکه این اصلْ اصالت خودرا نه از آکسیوم‌های ذهنی‌ـ‌قراردادی و نه از اعتبارات شخصی و سیاسی، بلکه از تعریف و دریافت معقول و ذاتیِ فراز و فرودهای سرمایه به‌مثابه‌ی یک واقعیت اجتماعی، و هم‌چنین از عمق و گستره‌ی تاریخی‌ـ‌جهانی مبارزاتی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه می‌گیرد، طبیعی است‌که از حمایت و پشتیبانی تجربه‌ی مبارزات کارگری نیز برخوردار باشد (که هست). فهم این مسئله که بدون حضور مبارزاتی کارگران و نیز بدون حضور در مبارزات کارگری، سخن گفتن از تدارک سازمان‌یابی و سازمان‌دهیِ حزبی و پرلتاریاییِ همین کارگرانی که هیچ‌گونه حضوری ندارند، در بهترین صورت ممکن یک خوش‌خیالی ساده‌لوحانه و احتمالاً بی‌زیان است، نیاز به‌تفکر و تجربه و دانش چندانی ندارد.

.............................................

یکی و شاید هم اولین شرط آن محافل و گروه‌هایی که در خارج از کشور خودرا با تدارک حزبی و پرولتاریایی تعریف می‌کنند، این است‌که صراحتاً و مستدل اذعان کنند که برفرض تشکیل حزب یا سازمانِ کمونیستی و پرولتاریایی در داخل ایران، فعالین خارج از کشور (صرف‌نظر از میزان، چیستی و چگونگی فعالیت‌شان) حق حضور بلافاصله در دو ارگان بالای آن حزب یا سازمان را ندارند؛ و کسب این حقْ مشروط به‌حضور مبارزاتیِ حدوداً 5 ساله در ایران است. طبیعی است‌که چنین ضابطه‌ای شامل کسانی می‌شود که مدتی حدود 10 سال از ایران (یعنی: از حضور مستقیم در مبارزات کارگران در ایران) دور بوده‌اند؛ و بدیهی است‌که شامل سفرهای کوتاه (مثلاً یکی‌ـ‌دو ساله) نمی‌شود. منهای زمان‌بندی دقیق این مسئله که به‌تصمیم سازمان‌دهندگان و سازمان‌یابندگان حزب یا سازمان پرولتاریاییِ مفروض و متشکل در داخل کشور بستگی دارد، صِرفِ وجود چنین مباحثی در رابطه با سازمان‌یابی و سازمان‌دهی حقیقی حزب کمونیستی و پرولتاریایی کارگران ـ‌خصوصا در خارج از کشور‌ـ از دو زاویهْ پراتیکِت تدارکاتی به‌حساب می‌آید. یکی این‌که: معیار حضور و مسئولیت سازمانیِ فی‌الحال نسبتاً رایج در میان چپ‌ها از ‌انواع اعتبارات غیرپراتیک، بورژوایی، ویا حتی باقی‌مانده از گذشته‌ رها می‌‌شود و به‌تبادلات پراتیک کنونی برمی‌گردد؛ و دیگر این‌که: به‌مثابه‌ی یک گام تدارکاتی، این زمینه را نیز فراهم می‌آوردکه مسئولیت‌ ارگان‌های بالای نهادهای کمونیستی و پرولتاریاییِ طبقه‌ی کارگر (اعم از حزب، سازمان و غیره) به‌کسانی سپرده شوند که علاوه‌بر صلاحیت‌های نظری‌ـ‌عملی و نیزعلاوه‌بر دارا بودن پایگاه کارگری، به‌لحاظ خاستگاه طبقاتی هم از میان فروشندگان نیروی‌کار برخاسته باشند.

از آن‌جاکه درصد بسیار بالایی از چپ‌های خارج از کشور (اعم از پروغرب یا پروشرق) از این حکم رنجیده خواهند شد، وچه‌بسا به‌پرخاش‌گری هم برسند و همانند حواریون سابق و امروز شهید منصور حکمت با استفاده از سلاح دلنواز «کارگر‌ـ‌کارگری» به‌جنگ برخیزند؛ از این‌رو، به‌منظور دفاع از این حکم که درعین‌حال به‌جنبه‌ی ‌حقیقتی ‌استقرار نفی شونده‌ی دیکتاتوری پرولتاری نیز اشاره دارد، باید کمی بیش‌تر روی این مسئله تمرکز کنیم:

با این فرض شروع کنیم که تعادل و توازن قوای طبقاتی در ایران به‌نقطه‌ای رسیده است که نهادهای طبقاتی و کمونیستیِ برآمده از طبقه‌ی کارگرْ ایجاد حزب کمونیستی را در دستور کار خود گذاشته‌اند. طبیعی است‌که در چنین صورتی از همه‌ی افراد و گروه‌هایی که خودرا کمونیست می‌نامند و پیشنیه‌ی دولتی و مستقیماً بورژوایی ندارند برای بحث و مشورت، و نیز برای تشکیل نهادهای موقت و مقدماتی حزب کمونیستی‌ـ‌پرولتاریایی (برای برپایی اولین کنفرانس یا گنگره‌ی آن) دعوت می‌کنند. این‌که دعوت برای ایجاد نهادهای موقتْ‌ مخفی، نیمه‌علنی ویا تماماً علنی باشد، تفاوتی در موضوعیت دعوت و افراد و گروه‌های دعوت شده ایجاد نمی‌کند. از طرف دیگر، طبیعی است‌که در چنین موقعیتی پای بسیاری از افرادی که خودرا کمونیست می‌دانند و برای مدت‌های مدید هم ساکن کشورهای اروپایی و آمریکایی بوده‌اند، به‌این جلسات و نهادها باز می‌شود و چه‌بسا بعضی از آن‌ها مورد استقبال هم قرار بگیرند.

حال، گستره‌ی خیال را فراتر برانیم و فرض کنیم که واقعاً یک سازمان کمونیستی‌ـ‌پرولتاریایی تشکیل شد تا گسترش اجتماعی‌ـ‌طبقاتی خویش به‌حزب را در عمل و نظر پی‌گیر باشد. علاوه براین، بازهم فرض کنیم که مثلاً 30 درصد از کادرهای دو ارگان بالای چنین سازمانی از افرادی تشکیل شود که مثلاً بدون رفت و آمد به‌ایران برای مدت 15 سال در یکی از کشورهای اروپایی ساکن بوده‌اند. در این‌جا یک سؤال اساسی پیش می‌آید‌: درحالی که اغلب این افراد حتی بسیاری از خیابان‌های ‌شهرهایی را نمی‌شناسند که کانون مبارزه‌ی طبقاتی است، به‌جز بیان صرفاً نظری و نقل رویدادهای تاریخیِ و خبری ظاهراً هم‌گون و متناسب با شرایطی که در آن قرار گرفته‌اند، چه پراتیک ویژه و طبقاتی معینی از آن‌ها ساخته است؟

گرچه در پاسخ به‌این سؤال فقط می‌توان از کلمه‌ی «هیچ» استفاده کرد؛ اما بسیاری از همین چپ‌ها به‌طور نابه‌جایی انگشت اشاره‌ی خودرا به‌طرف تاریخ به‌طورکلی، انقلاب فوریه در روسیه و لنین برمی‌گردانند. این انگشت اشاره‌ی ظاهراً تاریخی سه نکته‌ی بسیار اساسی را فراموش می‌کند.

یک:انقلاب فوریه، لنین و روسیه در نهاد ارگانیکی به‌نام «حزب بلشویک» ـ‌فراتر از به‌هم آمیختگی‌ـ به‌طور نسبی با هم ترکیب شده بودند.

دو:جامعه‌ی فی‌الحال موجود ایران به‌لحاظ مبارزه‌ی توده‌ای و در مقام مقایسه با روسیه آن زمان در همین زمینه هنوز وارد قرن بیستم هم نشده است.

سه: ازآن‌جاکه فروپاشی روسیه حاصل بدشانسی، تقدیر ویا مثلاً باران‌های نابه‌جانبوده است[!]؛ازاین‌رو، چاره‌ای جز این نداریم که ریشه‌‌ی این فروپاشی را تا سازوکارهای طبقاتی حزب بلشویک ـ‌نیز‌ـدنبال کنیم.

به‌هرروی، نباید فراموش کرد که یکی از معضلات دوره‌ای حزب کمونیست شوروی، البته تاآن‌جاکه بلشویکی عمل می‌کرد، مسئله‌ی ترکیب طبقاتی و کارگری اعضای حزب بود که متأسفانه به‌‌مسئله‌ی ترکیب طبقاتی و کارگری رهبری حزب گسترش نیافت؛ و رهبری روشن‌فکران در حزب (یعنی: عدم حضور کادرهای کارگری در رهبری) تا آن‌جا به‌عنوان یک بداهتِ پیش‌بودی مفروض واقع شده بود که نامه‌های لنین که یک سال پس از مرگش، توسط کروپسکایا به‌کنگره‌ی سیزدهم حزب ارائه گردید، به‌اتفاق آرا مهر و موم شد و مورد سکوت قرار گرفت[1].

[1] «من به‌شدت اصرار دارم که در این کنگره رشته تغییراتی در ساختار سیاسی‌مان حاصل شود. من می‌خواهم ملاحظاتی را که مهم‌ترین‌هایشان را ضمیمه می‌کنم با شما در میان بگذارم.

در صدر فهرست، پیش‌نهاد افزایش تعداد اعضای کمیته‌ی مرکزی به‌چند ده نفر و یا حتا یک‌صد نفر را قرار می‌دهم. به نظر من بدون این اصلاحات کمیته‌ی مرکزی‌مان چنان‌چه جریان رخدادها بر وفق مرادمان نباشد (که نمی‌توانیم روی آن حسابی بازکنیم) در خطری جدی خواهد افتاد. سپس مایلم که پیش‌نهاد کنم کنگره در شرایطی خاص برای تصمیمات کمیسیون برنامه‌ریزی دولت اعتبار قائل شود. و در این راستا قوه‌ی مقننه، جلسات، و خواست‌های رفیق تروتسکی تا حدی و در شرایطی خاص باید لحاظ شود.

درباره‌ی نکته‌ی اول، یعنی افزایش تعداد اعضای کمیته‌ی مرکزی، فکر می‌کنم لازم است این افزایش صورت گیرد تا قدرت کمیته‌ی مرکزی بیش‌تر شده، عمل‌کرد اداری ما به‌طور کامل پیشرفت کرده، و از این‌که درگیری‌های بین بخش‌های کوچک کمیته‌ی مرکزی اهمیتی بیش ازحد در آینده‌ی حزبمان کسب کنند پیش‌گیری شود.

به‌نظرم حزب ما حق دارد که از طبقه‌ی کارگر پنجاه تا صدنفره عضو کمیته‌ی مرکزی مطالبه کند و از آن‌ها مطالباتاش را اخذ کرده، [تا] نیازی به اخذ مالیات‌های نامعقول از منابع این طبقه نداشته باشد.

این اصلاحیه به طرز قابل توجهی بر ثبات حزب ما خواهد افزود و مبارزه را در برابر محاصره‌ی کشورهای متخاصم که به‌نظر من در سال‌های آینده انتظار می‌رود که بسیار حادتر شود، تسهیل خواهد کرد. فکر می‌کنم حزب ما از این حیث ثباتی هزار برابر خواهد یافت.»

لنین  23 دسامبر 1922

.........................................

هیچ شکی در این نیست‌که زندگی و مبارزه در ایران از همه‌ی جنبه‌های ممکن و متصور (اعم از سیاسی و رفاهی و غیره) سخت‌تر از زندگی و مبارزه در هلند و آمریکا و آلمان و غیره است؛ اما به‌قول قدیمی‌ترها هرکه طاوس خواهد، جور هندوستان کشد. اما سختی زندگی در ایران، در منفعل‌ترین صورت ممکن، با پاداش مبارزاتی نیز همراه است؛ پاداشی که مشروط به‌وجود عِرق طبقاتی و پرولتاریاییْ سختی‌ها را پوشش می‌دهد و ادامه‌ی زندگی را به‌شکلی مثبت ممکن می‌سازدکه با شعف و سرخوشی نیز همراه خواهد بود. با وجود این، بازگشت به‌ایران با خطراتی نیز همراه است‌که فراتر از ذات مستبد و سرکوب‌گر نظام سرمایه در کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکایی، به‌بقای مناسباتی برمی‌گرد که اساساً اجتماعی است و اصولاً تحمیل گذشته به‌حال نیز محسوب می‌شود. پیش از این به‌طور نسبتاً مبسوطی استدلال کرده‌ام که این تحمیلِ مستبدانه‌ی گذشته به‌حال تنها در استقرار ذات مستبدانه‌ی سرمایه ممکن گردیده است؛ و از همین‌روست که تنها با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا رفع خواهد شد[5]. از این‌رو، آزادی‌خواهی حقیقی در جامعه‌ی ایران چیزی جز تلاش در راستای سازمان‌یابی و سازمان‌دهیِ پرولتاریایی توده‌های کارگر در راستای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا نمی‌تواند باشد. به‌هرروی، بازگشت به‌ایران به‌یک خانه‌تکانی ایدئولوژیک و بسیار جدی و عمیق نیاز دارد که هرچه زمان بیش‌تر می‌گذرد احتمال وقوع وسیع آن کم‌تر می‌شود. طبیعت و نیروی عادت که بیش‌تر طبیعی است تا اجتماعی، در این رابطه حرف اول را می‌زنند.

برای بازگشت به‌ایران و هم‌گامی با طبقه‌ی کارگر باید دست از سرنگونی‌طلبی فراطبقاتی برداشت؛ و نهایتاً دو گام از توده‌های کارگر و زحمت‌کش جلوتر حرکت کرد. چراکه سرنگونی‌طلبی فراطبقاتی ـ‌‌خواسته یا ناخواسته‌ـدرجهت منافع آن نیروهایی گام برمی‌دارد که کُنه و عمقِ ستیزشان با جمهوری اسلامی منافع خودشان است، که همانند جمهوری اسلامی (و گاه حتی شدیدتر از آن) در مقابل منافع مردم کارگر و زحمت‌کش قرار دارد. باید دست از روزشماری برای سرنگونی رژیم ویا شکل به‌اصطلاح روشن‌فکرانه‌‌تر آن (یعنی:انتظار برای بُروز وقایع «بزرگ») برداشت، که اگر چنین سرنگونی و وقایع بزرگی در مختصات سازمانی‌ـ‌تدارکاتی کنونی واقع شوند، چنان‌چه به‌وقایع پس از بهمن 57 شباهت پیدا نکنند، ناگزیر مهر و نشان انقلابات «نان و آزادی» را برپیشانی خواهند داشت که با عنوان «بهار عربی» هم از آن یاد می‌کنند. و سرانجام این‌که باید بازگشت به‌ایران و حرکت به‌سوی طبقه‌ی کارگر را به‌یک جنبش نسبتاً گسترده تبدیل کرد تا افراد ـ‌در کنش‌های منفرد خویش‌ـ دچار چنان تاوان‌هایی نشوند که رژیم‌چنجی‌ها و رژیم تعمیر‌کن‌ها بتوانند اساس بازگشت را به‌امری غیرممکن و غیرلازم تعبیر و تفسیر کنند.

..........................................

اگر حقیقتاً قرار براین است‌که طبقه‌ی کارگر به‌چنان پتانسیلی از سازمان‌یاقتگی، آگاهی، ستیزندگی و سلطه‌ی طبقاتی‌ـ‌اجتماعی دست یابد که بتواند در دولت متشکل شود و دیکتاتوری پرولتاریا را در تغییرات متکامل خویش به‌تحقق برساند، پس چاره‌ای جز این نیست که این سازمان‌یافتگی، آگاهی، ستیزندگی و سلطه‌ی طبقاتی‌ـ‌اجتماعی به‌لحاظ کمّی چنان رشدی داشته باشد که در مواقع ممکن و مقتضی بتواند در جهشی کیفی دیکتاتوری خود را با تدارک و ضرب‌آهنگ نفیْ مستقر سازد. چنین گامِ تاریخی و سترگی بدون تراکم و تبادل فعالی از دانسته‌‌های بشری با طبقه‌ی کارگر غیرممکن است. طبقات کارگر در روسیه، آلمان و فرانسه‌ی قرن نوزدهم از این خوش‌اقبالی برخوردارد بودند که تاریخ این جوامع در کنار سنت‌های بازدارنده‌ و خرافیْ گنجینه‌ی بسیار ارزشمندی از داده‌های علمی‌ـ‌هنری‌ـ‌فلسفی نیز در اختیارشان می‌گذاشت. طبقه‌ی کارگر ایران به‌چنین گنجینه‌ی آماده‌ای دسترسی ندارد. این خوش‌اقبالی را به‌عنوان پراتیک بسترسازانه‌ی فرهنگی‌ـ‌طبقاتی‌ـانقلابی باید در اختیار طبقه‌ی کارگر ایران گذاشت تا امکان تدارک سازمان‌یابی و سازمان‌دهی حزبی و کمونیستی از پستوی تخیلات فرقه‌ای بیرون بیاید و به‌یک واقعیت رشدیابنده‌ی اجتماعی‌ـطبقاتی تبدیل شود.

..............................................................

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top