rss feed

24 بهمن 1394 | بازدید: 6854

اعتماد کارگران رایگان به‌دست نمی‌آید

نوشته شده توسط بابک پایور

babak

اگر بهمن شفیق برادر بزرگم بود، التماسش می‌کردم که این‌چنین حاصل یک ‌دهه زحماتش را تخریب نکند. اما تاسف این‌جاست که بهمن شفیق برادر من نیست، بلکه فعلا یک مارکسیست تمام‌عیار با مدرک رسمی است‌که خودرا کاندیدای بی‌چون و چرای رهبریت انقلاب سوسیالیستی خاورمیانه و شرق اوکراین نیز می‌داند، بدون این‌که در گرمای خاورمیانه یا سرمای شرق اوکراین حتی یک ساعت نیروی‌کارش را فروخته باشد و ضمناً امثال مرا هم بیش از این حرف‌ها غیرخاورمیانه‌ای می‌داند که به‌حرف‌شان توجهی کند.

 

 

اعتماد کارگران رایگان به‌دست نمی‌آید

مناسبات فروش نیروی کار به‌سرعت درحال تغییرهستند. حمله سرمایه به‌دستاوردهای جنبش کارگری به‌حدی وحشیانه است‌که ساعت کارما به‌بیش از 14 ساعت در روز افزایش یافته، دقایق استراحت از میان رفته و به‌جز فرصتی برای غذا و خواب شبانه و رفت و آمد به‌محیط‌ کار (که خودش دو ساعت دیگر طول می‌کشد)، هیچ امان و فرصت دیگری برای فعالیت اجتماعی برایمان وجود ندارد.

حدود دو سال پیش که فرصت بیش‌تری برای نوشتن و صحبت بود، بعد از برخوردهای اولیه با رفیق بهمن شفیق به‌رفیق عباس فرد اشاره کردم که بهمن کارگر نیست، بدین‌معنی که بهمن شفیق در مدت زمان قابل بررسی (به‌جز موارد احتمالا استثنائی) هرگز به‌فروش‌ نیروی‌کارمشغول نبوده است و در حال حاضر دارای کارفرما هم نیست و زیر یوغ مستقیم سرمایه نیز نمی‌باشد. رفیق عباس فرد ضمن تکیه براین مسئله‌ که «وضعیت معیشت» تنها وضعیت تعیین‌کننده‌ی جهت‌گیری اشخاص نیست، به‌من اطمینان داد که رفیق بهمن شفیق علی‌رغم این‌که به‌خرید و فروش خدمات اجتماعی مشغول است و خود کارفرمای خودش محسوب می‌شود (من هنوز درست نفهمیده‌ام این چه ترکیبی است) و ضمن این‌که به‌هیچ‌وجه کارگر نیست اما خرده‌بورژوای دلال (به‌مفهوم مارکسیستی آن) هم نیست و به‌خاطر داشتن روابط دورا دور با بخشی از طبقه‌کارگر اروپا همیشه استعداد وتوانائی این را نشان داده است که در مسیر رشد و تعالی طبقه‌کارگر که نتیجه‌ای جز حرکت به‌سوی انقلاب پرولتری ندارد، حرکت کند. این توانائی تازمانی‌که ارتباطات پراکنده بهمن شفیق با طبقه کارگر ادامه داشت، می‌توانست (و واقعا توانست) وی را در مسیر رشدی بیاندازد که یکی از درخشان‌ترین برهه‌های کار سیاسی او در سایت امید بوده است و به‌درستی بیانگر آن تعاریفی است‌که رفیق عباس فرد در نامه جدائی‌اش از سایت امید نوشت. در آن موقع نوشته‌های بسیاری از بهمن منتشر می‌شد که بسیار «دلبری» می‌کرد تاجائی‌که من این نوشته‌ها را بارها و بارها می‌خواندم وهربار ازخواندن آن نکته جدیدی می‌آموختم.

*****

همانند هردرخت زیبا و تنومندی که ریشه در خاک دارد و اگر از خاک بریده شود جز شاخه‌های خشک و عقیم و بی‌معنا از آن باقی نمی‌ماند، نوشته‌های بهمن شفیق نیز طی وقایعی که به‌جدائی کامل وی از طبقه‌کارگر ایران انجامید و من نیز شاهد بخش کوتاهی از آن بودم به‌خشکی گرائید.

در اوج و تلاطم این بیگانگی و جدائی، در جلسه‌ای بهمن شفیق گفت «طبقه کارگر ایران منحط است» و دراین حرف نه شوخی بود و نه ملایمت. از آن لحظه به‌بعد من دانستم که این بار کج، به‌احتمال بسیار زیاد، دیگر به‌منزل نمی‌رسد. البته هیچ‌وقت برای کار صحیح دیر نیست.

اگر رفیق بهمن شفیق از تمامی نوشته‌هایش از ایمیل‌هائی که به‌من فرستاد و تلفن‌هائی که کرد و حرف‌های عجیبی که درباره طبقه کارگر ایران و شرق اوکراین گفت؛

ـ از اهانت و افترائی‌که در سایت امید به‌یداله خسروشاهی وارد آمد؛

ـ از حمایت‌های تمام‌عیاری که از جبهه‌ی خرده‌بوژوائی «خلق» اوکراین و مانیفست کاملا سرمایه‌دارانۀ آن‌ها ‌و به‌رسمیت شناختن مالکیت خصوصی‌ کرد؛

ـ از دفاعش از برخورد غیرانسانی وحید صمدی درباره سقوط هواپیمای MH17؛

ـ از سکوتش درباره وقایع مربوط به‌طبقه کارگر ایران و تبدیل کردن سایت امید به‌تابلوی نئون تبلیغاتی بوروتبا؛

ـ از پروپاگاندایش درباره یک صاحب و مدیر شرکت خصوصی دلالی رنگدانه به‌نام ویکتورشاپینوف و جازدن او به‌جای نماینده تمام‌عیار کارگران شرق اوکراین؛

ـ از به‌خطا گرفتن مبارزه ضدفاشیستی شرق اوکراین که رگه‌های بسیار باریکی هم از گرایش سوسیالیستی داشت با یک مبارزه تمام‌عیار طبقاتی و کمونیستی؛

ـ از نامه‌نگاری رسمی و اداری‌اش به‌رفیق عباس فرد برای امضا گرفتن و تصاحب شخصی دامنه سایت امید (omied.de)؛

ـ از عدم حقیقت همه حرف‌هائی که از نظر فنی درباره سایت جنبش‌کارگری و سایت امید تحویل ما داد؛

ـ از برخوردهای بوروکراتیکش که یادآور تجربه او در حزب کمونیست کارگری است؛

ـ از ادعای «رهبری»اش که مثل یک نابسامانی شخصی بعد از کنفرانس به‌وی دست داد؛

ـ از بیانات اخیرش به‌رفیق عباس فرد و تمایلش به‌انتشار حرف‌های سایرین (مثل شمس و دیگران) درباره رفیق عباس فرد در سایت امید؛

ـ...؛

آری اگر بهمن شفیق روزی از همه این‌ها دست برمی‌داشت و متوجه می‌شد که در همان زمان کوتاهی‌ که با وی کار مشترک کردم بسیاری از این خطاهای او را به‌مهربانانه‌ترین شکل و رفیقانه‌ترین شیوه ممکن به‌اطلاعش رساندم و به‌حرف‌های من توجهی نکرد؛ اگر به‌همه این‌ها اذعان می‌کرد و این چرخ باطل را که چرخاندنش را شروع کرده (و فاقد هرگونه پتانسیل ارزش‌افزائی است) متوقف می‌کرد و به‌اشتباهات ساده‌ای‌ که عمدتاً از کارگر نبودن و بی‌تجربی‌اش در رابطه با زندگی و مناسبات کارگری برمی‌خیزد، اذعان می‌کرد و می‌فهمید که با زندگی در کنار کارگران نه تنها تا اندازه‌ی زیادی از این اشتباهات مصون خواهد ماند، بلکه کارگران به‌رفیقانه‌ترین شکلی او را در میان خود حفظ کرده و امکان رشد توانائی‌هایش را نیز شفیقانه فراهم خواهند کرد، در آن‌ صورت یک‌ شبه آبروی از دست رفته‌اش را در طبقه کارگر ایران با قطره اشکی می‌خرید و می‌فهمید که کارگر جماعت اهل نفرت و کینه‌توزی نیست و هرگاه دست رفیقانه‌ی حقیقتا به‌سویش دراز شود، آن را می‌فشارد.

اما بهمن شفیق چنین نمی‌کند. او توانائی‌اش را در «کله‌شقی»و «یکدندگی» که یکی از زیباترین توانائی‌های لازم برای انقلاب پرولتاریایی است در مسیری عمیقا خطا به‌راه انداخته است و حرفم را هم هیچ‌وقت گوش نمی‌کند. مرا به‌دلیل نگاهی که به‌آینه بزرگ‌نماینه‌ می‌کند، یک پله از خودش کم‌تر ارزش‌گذاری می‌کند و به‌حرفم گوش نمی‌کند. نمی‌فهمد که زمانی‌که درباره جبهه خلق با تاسف به‌او تذکر می‌دادم، قصدم صدمه به«اعتبار رهبری» او نبود. قصدم این بود که به‌این روز سیاهی نیافتد که امروز افتاده است.

اگر بهمن شفیق برادر بزرگم بود، التماسش می‌کردم که این‌چنین حاصل یک ‌دهه زحماتش را تخریب نکند.

اما تاسف این‌جاست که بهمن شفیق برادر من نیست، بلکه فعلا یک مارکسیست تمام‌عیار با مدرک رسمی است‌که خودرا کاندیدای بی‌چون و چرای رهبریت انقلاب سوسیالیستی خاورمیانه و شرق اوکراین نیز می‌داند، بدون این‌که در گرمای خاورمیانه یا سرمای شرق اوکراین حتی یک ساعت نیروی‌کارش را فروخته باشد و ضمناً امثال مرا هم بیش از این حرف‌ها غیرخاورمیانه‌ای می‌داند که به‌حرف‌شان توجهی کند.

همین‌طور می‌شود که چنین افراد توانائی را (که هرکدام‌شان را به‌اندازه دنیائی لازم داریم) بی‌جهت از دست می‌دهیم و نیروی اندک خودرا چنین نابخشودنی نابود می‌کنیم.

اما بهمن شفیق امروز فرصتی را بدست‌ آورده که شاید یکبار در زندگی سیاسی‌اش اتفاق بیافتد: فرصت این را که «از روی سایه خودش بپرد» و با بازبینی همه نوشته‌هایش در مدت گذشته و بازبینی عاقبت جریانات شرق اوکراین و بازبینی همه‌ی ناروایی‌ها در باره‌ی یداله خسروشاهی و سایر فرزندان و مبارزان طبقه ‌کارگر ایران که او هم به‌طور مستقیم در آن نقش داشه است؛ باورکند که فقط در ارتباط مستحکم و غیرپراکنده با کارگران است که می‌تواند افسار زعامت این رهبری پالان نشده را رها کند، از روی سایه خودش بپرد و شانه به‌شانه کارگران در مسیری راه برود که می‌تواند در راستایی باشد که آینده نوع بشر را رقم می‌زند. در آن‌صورت هیچ‌کس بهمن شفیق را به‌خاطر چند خطا مورد سوال سخت قرار نخواهد داد.

*****

ویا این‌که بهمن شفیق قادر به‌انجام این‌کار نخواهد بود و من باید یک‌بار دیگر باور کنم که حرفم به‌رفیق عباس فرد صحیح بوده و متاسفانه وضعیت معیشت افراد و مناسباتی که زندگی آن‌ها را می‌سازد، هنوز جهتگیری عام اجتماعی آن‌ها را قویا تعیین می‌کند و با افرادی که فروشنده نیروی‌کار نیستند باید همیشه محتاطانه و کژدارومریز برخورد کرد، زیرا همواره امکان انفجار نارنجک‌های شورغیرانقلابی در کوله‌پشتی آن‌ها وجود دارد.

*****

از این حرف‌ها گذشته باید کمی هم شعار آرام و مطمئن داد که شور انقلابی نیز برانگیخته شود: جدای فرصت بسیار کمی که وضعیت زندگی بهم نمی‌دهد، در این جریان گفتگوها، با دل و جان در کنار حقیقت‌جوئی و حقیقت‌گوئی رفقاعباس و پویان فرد می‌ایستم و هر اتهامی که به‌این رفقا زده شود را با طیب خاطر از آن خود می‌دانم و آن را با شادی می‌پذیرم. رفاقت ما درسایت رفاقت کارگری و جدائی ‌ما از جمع امید، هیچ‌کدام حاصل سوءتفاهم و تعارفات نیست و ریشه در زمین زندگی و مبارزه‌ی طبقاتی دارد.

این دو رفیق به‌خاطر اطلاع‌شان از وضعیت شخصی من، درحال حاضر توقع زیادی از من ندارند. بیان ظاهری و شعارگونه این هم‌راهی و هم‌سوئی، بیان یک هم‌سوئی بسیار عمیق‌تر و اصولی‌تر در برخورد ما با تمامی خطاهای سایت امید هم هست که درحال حاضر رفیق عباس و پویان به‌دقت به‌آن‌ها اشاره می‌کنند و بار کارهای مرا نیز به‌دوش می‌کشند. کارهائی‌که بسیار به‌انجام آن امید داشتیم و من دارم بطور مداوم درباره آن‌ها بدقولی می‌کنم و حقیقتا نمی‌دانم که با چنین وضعیتی چکار باید کرد. گاه زندگی چنان آدم را در منگنه می‌گذارد، اندیشیدن به‌این‌که چه کار باید کرد، نیز غیرممکن می‌شود. اما من هنوز امیدوارم و به‌همین اشارات کوتاه هم دل‌خوش.

*****

نوشته‌های آقای علی شمس و سایر نویسندگان محترم سایت امید معلوم نیست هدفشان چیست؟ دانستن یا ندانستن؟ تیتر یکی از این نوشته‌ها این‌ست: «آقای عباس فرد و آموزش تقدس‌زدایی از مارکسیسم». خلاقیت زیادی در این تیتر نیست: من حداقل ده مقاله با چنین تیترهائی راجع به‌عباس فرد دیده‌ام. اولین جمله‌اش این‌ست:

«حدود یک سال و نیمی است که مطالبی از عباس فرد علیه تدارک کمونیستی وسایت امید منتشرمی‌شود که در بسیاری از آن‌ها وی برای حمله به‌خودزنی و ناله‌زاری دست میزند.»

کدام خودزنی؟ چقدر از این جمله‌های تکراری بخوانیم؟ بس است! تنها اطلاعات احتمالا  مفید در آن بیان یک دوره زمانی (یکسال و نیم) است‌که آن هم کاملا غلط است. یکسال ونیم پیش چه خبر بوده؟ من که تمام نوشته‌های رفیق عباس فرد را یا چهاربار خوانده‌ام یا خودم در موردشان نظر اصلاحی داده‌‌‌ام، از چنین وقایعی در «یکسال و نیم» پیش کاملا نامطلعم.

اتفاقی که در یکسال و نیم پیش افتاد این بود که بهمن کودتا کرد و ما را از سایت امید بیرون انداخت و از عباس هم مهر و امضای رسمی گرفت که سایت امید از این پس تحت مالکیت وحید صمدی است. در عوض ما یک مقاله مفصل منتشر کردیم و مانیفست جبهه خلق را افشا کردیم. این کار در آن زمان برای طبقه‌کارگر ایران ضرورت داشت. این‌که این مقاله «برعلیه» سایت امید قلمداد می‌شود دلیلش همان خطای فاحشی است‌که بهمن شفیق نباید می‌کرد: یعنی تبدیل کردن سایت امید به‌تابلوی قرمز تبلیغاتی جبهه خلق و بوروتبا ودفترخانۀ رسمی ویکتورشاپینوف.

بعد هم یک خالی‌بندی بسیار بزرگ راجع به‌جمع‌آوری کمک مالی مخفیانه و فوق سرِّی برای بوروتبا در سایت امید منتشر شد: درحالی‌که با یک جستجوی ساده در گوگل من حساب بانکی بوروتبا را پیدا کردم که علنا و به‌طور اینترنتی از همه طرفدارانش تقاضای کمک مالی کرده بود. آن موقع من به‌عباس گفتم این‌طور به‌نظرم می‌آید که بهمن کاملا از ایران بریده. چون که اگر در این دنیا به‌زبان فارسی چنین خالی بندی‌ بزرگی را در سایتت پخش کنی، کارگر ایرانی دیگر 10 تومن به‌تو پول قرض نمی‌دهد، چه برسد که راجع به‌مارکسیسم وارد بحث پیشرونده بشود.

واقعا به‌خاطر خودش (خودشان) بود که این‌ها را گفتم. مسئله این‌جاست که بهمن یا فکر می‌کند که ما اطلاعی از مسائل نداریم. تمام آن تابلوی قرمز تبلیغاتی بوروتبا از همان اولش در سایت امید یک خالی‌بندی بزرگ بود که فقط از کارگر ایرانی کاملا سلب اعتماد و اطمینان می‌کرد. آخر کدام‌یک از ما زبان اوکراینی بلدیم؟ تنها کسی که درسایت امید می‌توانست یک نوشته روسی را بخواند خود من بودم و اگر یک نفر با من واقعا به‌زبان روسی اوکراینی (با لهجه‌ی شرق) حرف بزند یک کلمه‌اش را هم نمی‌فهمم. بهمن که اصلا الفبای سیریلیک را هم بلد نیست. انتشار چند مقاله ترجمه از زبان انگلیسی چیز دیگری است و انتشار این دروغ محتال که گویا ما هرشب با مبارزین مسلح جبهه بوروتبا در کافه‌های جنوب دونتسک داریم ودکا می‌خوریم، یک خالی‌بندی نابخشودنی است که عاقبتش همین است که هست: یعنی یک سلب اعتماد کامل از وضعیت فعلی سایت امید و یک هاله احتیاط و بی‌اعتمادی به‌وقایع درون آن. هرچقدرهم بیش‌تر جنجال کنید و خالی‌بندی کنید، این اعتماد بیش‌تر و عمیق‌تر از شما سلب می‌شود.

اعتماد کارگران رایگان به‌دست نمی‌آید، اما از دست دادن آن بسیار آسان است.

*****

این داستانی که فعلا شروع شده در واقع از یک ماه و نیم پیش شروع شده، نه از یکسال و نیم پیش و آن‌هم توسط بهمن شفیق وعلی‌رغم نفرت عمیقش از «ایندیویدوالیسم» و «رابطه‌ی مجازی» در فیسبوک، مستقیما از وسط حوض فیسبوک سر درآورد!؟

فرق سایت رفاقت با نوشته‌های سایت امید این‌ است‌که قبل از این‌که ما نوشته‌ای را منتشر کنیم، ده بار آن را می‌خوانیم تا هیچ اغراق و خالی‌بندی تبلیغاتی و دروغ سهوی در آن نباشد و باعث از میان رفتن اعتماد شکننده کارگران ایران نشود.

حالا واقعا باید با این نوشته‌های شما چکار بکنیم؟ یک ذره اطلاعات یا سوال دقیق و درست در آن‌ها نیست که باعث زنده شدن شور کار و انرژی و پاسخ باشد. در این نوشته‌ها هیچ زحمت و کار و فکر نیست. هدف آن‌ها تولید ارزشن یست. وقتی هدف تخریب باشد طبیعتا هرسنگی که پرتاب بکنی به‌چیزی خواهد خورد و آن را خواهد شکست. مدت‌ها است‌که می‌دانیم جمع شما اهل ساختن و آجر روی آجر گذاشتن نیست. اهل کسب اعتماد از طبقه‌کارگر ایران هم نیست. دنبال چند نفر می‌گردید برای حزب سازی مصنوعی و هدفتان کنفرانس و سخنرانی و رهبریت خارج از کشوری و این قبیل چیزهاست که چند دهه است تمامی اعتبارش را در طبقه کارگ رایران از دست داده و مجموعا روش‌های کاری است که به‌قرن گذشته تعلق دارند.

به‌چه زبانی باید به‌شما گفت که هیچ‌کس نمی‌تواند یک حزب کمونیست خارج از کشوری بسازد و با آن کارگران ایران را کنترل از راه دور کند؟ به‌دلیل علاقه شدیدتان به‌شرق اوکراین همین جمله را به‌زبان روسی برایتان می‌نویسم:

Никто  не  может  построить  Коммунистическую  партию  за  границей и  рабочие  контролировать  Иран !

چرا نمی‌تواند این کار را بکند؟ زیرا ما نمی‌گذاریم چنین کلاهی برسر کارگران ایران برود. فراموش نکنیم که حزب کمونیست کارگری کنفرانس‌های سه‌هزار نفره داشت و آخر وعاقبتش به‌لیکود پارتی انجامید.

به‌نظر می‌آید فقط باید مراقب بود، سنگ مخربی که پرت می‌کنید به‌حقیقت طبقاتی افرادی مانند یدالله خسروشاهی نخورد که طبیعت اجازه‌ی دفاع را از آن‌ها گرفته است، بلکه فقط توی کله ماها بخورد.

عنان به‌میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی‌عملان واجب است نشنیدن

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ

که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن!

 

 

دیدگاه‌ها  

#1 رضا 1394-11-26 17:57
سلام رفقا. خسته نباشید.راستش من بحثها و جدلهایتان را با بهمن شفیق می فهمم. ولی بنظرم هیچ اختلاف سیاسی ارزش اینکه حرمتها و رفاقتهای گذشته را لگد مال کند ،ندارد.رفاقت های چندین ساله حرمت دارد.این پرده دریها فقط بنفع دشمنان این طبقه است. پیام بدی برای کارگران در پی دارد.ایا نمیتوان علارغم اختلافات تاکتیکی در مواضع سیاسی ،رفیق بمانیم؟و وقتی چهارتاو نصفی ادم توی خارج نمیتوانند باهم کارکنند چطور میتوان انتظار داشت که به این طبقه بزرگ وبی ریخت ،متشکل شدن را بیاموخت؟لطف دشمن شاد کن نباشید. من به آن سمت هم این نکته را یاد آور شده ام.همه ما اسیر این مناسبات ظالمانه ایم. بنظر شما حتا این اختلافات دسیسه و معلول این مناسبات نیست؟بیشتر بیاندیشیم

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top