دربارهی «تدارک کمونیستی»
براساس ادراک ماتریالیستیـدیالکتیکی از این دو شکلِ بروزِ اشتراکِ ذاتیْ میتوان چنین نتیجه گرفتکه رابطهی تدارک با مقصدی معین (که باید پیموده شود)، صرفنظر از مکانیزمهای تخریبکننده، در واقع همان گامهایی است که ضمن پیمایش، مقصد را نیز تغییر میدهند، دورتر میکنند و بهسوی تکامل میرانند. بنابراین، تدارک در امری معینْ چیزی جز مجموعهای از فعل و انفعالات هدفمند نیست که مرحلهی خاصی را میسازد و پشتِ سر میگذارد تا مرحلهی دیگری را بیاغازد؛
درست همانند تداومی که بهواسطهی انقطاعات مداومْ مادیت حقیقی دارد....
دربارهی «تدارک کمونیستی»
توضیح مقدماتی
این نوشته از حدود 8 ماه پیش برای انتشار آماده بود. علت عدم انتشار آن نگرانی از این بود که بهدستاویزِ خرید حقانیت برای چپهای ترانسآتلانتیکی تبدیل شود. اینک «دیگران» این نگرانی را با توسل بههرچیز و همهچیز برطرف کردهاند! آنچه در این توضیح مقدماتی شایان ذکر است، این استکه قصد از نگارش همهی نکات مندرج در این نوشته فقط و فقط برداشتن گامی بسیار کوچک، نظری و زمینهسازانه در راستای استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست؛ گامیکه توسط سربازی برداشته میشود که هرگز سودای سرداری نداشته و داعیه مستقیم و غیرمستقیم سرداران، سلحشوران و قهرمانانْ ارمغانی جز آشوب برای این او نداشته است.
مفهوم «تدارک»، گستره و سابقهی آن
گرچه استفادهی ایدئولوژیک، سیاسی و توصیفیـنظری از کلمهی «تدارک» از قدیمالایام در بین چپهای ایرانی[1] کمابیش رواج داشته است؛ اما چندی استکه استفاده از این کلمه دربین چپهای خارج از کشور جان تازهای گرفته و جنبهی نهادیـساختاری نیز پیدا کرده است. منهای افرادی مانند تراب ثالث و بحثهای پراکندهای که آشکارا یا بهطور ضمنی با عنوان «تدارکاتی» عرضه میشوند، تا لحظهی حاضر سه محفل در لفافهی نهادِ تدارکاتیِ کمونیستی و حزبی نیز بهنامهای «تدارک کمونیستی ـ جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا»، «تدارک حزب انقلابی»، «جمع قدم اول» اعلام موجودیت کردهاند. علاوه براین، گروهی بهنام «کمیتهی اقدام کارگری» عملاً درگیر آن چیزهایی است که میتوان با عنوان تدارکاتیـحزبیـکارگری از آن نام برد؛ و بعضی از شنیدهها و شایعات[!] نیز خبر از اعلام موجودیت تشکلهای تدارکاتی دیگری هم میدهند.
تدارک حزبی، انقلابی و جنبشی بهویژه وقتیکه با گفتگوهای پرولتاریایی همراه میشود و متشکل میگردد، مشروط بهاینکه حقیقتاً حاوی پراتیک طبقاتی و پرولتاریایی باشد و با حضور کارگران انجام گردد، از پیشرفتی جهشوار در امر مبارزهی طقباتی خبر میدهد. صرفنظر از بررسی واکنش تودههای کارگر و زحمتکش، اما همهی کارگران یا روشنفکرانی که خودرا کمونیست مینامند، صرفنظر از پراتیک ویژهای که بهآنها هویت کمونیستی میدهد، از چنین خبرهایی (یعنی: برپایی نهادهای تدارکاتیـحزبی یا تدارکاتیـپرولتاریایی) شاد میشوند و چهبسا از اینگونه اخبار انرژی مبارزاتی دوچندانی نیز بگیرند؛ و حتی با آنها همراهی هم بکنند. برای تبیین دلیل این شادیآفرینی و انرژیافزایی بهتر استکه ابتدا تأملی روی کلمه و مفهوم «تدارک» داشته باشیم.
واژهی «تدارک» همانند هرکلمهی دیگری دارای یک طیف معنایی نسبتاً گسترده استکه در ساخت و بافت متنی که بیان مقصود میکند، بهطور نسبی از سکون کلامی در میآید وهویت معنایی خاصی پیدا میکند. صرفنظر از قالبهای کلامی که مانع بُروز سیالیت مفاهیم میشوند و سکون را بهآنها تحمیل میکنند، کلمهی «تدارک» حتی آنجاکه بدون ساخت و بافتِ متنِ معینی (یعنی: درجایی که فقط بهعنوان کلام) دریافت میشود، بازهم «وقوع» و «شدن» را بربستر نوعی از ارادهمندی برمیتابابد و «رَوَند» خاصی را که از حال بهآینده نظر دارد، بهذهن متبادر میکند. بهعبارت دیگر، این واژه در تمامی طیف معناییاش از فعلیتی با مقصود معین حکایت میکند و در مقایسه با بسیاری از دیگر کلماتْ از سیالیت خاصی نیز برخوردار است. مراجعه بهفرهنگ لغات تصویر محسوستری از سیالیت، رَوَندبودگی و ارادهمندی نهفته در کلمهی «تدارک» در اختیار میگذارد. پس، نگاهی بهسایت واژهیاب میاندازیم تا ببینیم معنای آکادمیک کلمهی تدارک چیست:
فرهنگ فارسی معین: (تَ رُ) [ ع . ] (مص م .) ؛ 1- فراهم کردن . 2- تلافی کردن.
فرهنگ لغت عمید: (اسم مصدر) [عربی]؛ 1ـ تهیه کردن؛ آماده ساختن.2ـ [قدیمی] رسیدن چیزی بهچیزی.3ـ[قدیمی] عوض چیزی را فراهم کردن.4ـ [قدیمی] خبط و اشتباهی را دریافتن و اصلاح کردن.5ـ [قدیمی] تلافی کردن.
فرهنگ واژگان مترادف و متضاد: 1ـ آمادگی، پیشبینی، تأمین، تجهیز، تحصیل، تمهید، تهیه، فراهم، فراهمسازی. 2ـ تلافی، جبران.
فرهنگ واژههای مصوّب فرهنگستان: (علوم نظامی)؛ تهیه و انبار کردن و نگهداری و توزیع اقلام ضروری؛ نحوه و مدت نگهداری آنها که براساس نوع و تعداد تعیین میشود. تأمین.
فرهنگ واژه های فارسی سره: آماده سازی، فراهم ساز.
حال که نگاهی بهجنبهی کلامی و نسبتاً ساکن واژهی «تدارک» انداختیم، میبایست روی وجه مفهومی و متغییر آن بیشتر متمرکز شویم تا بهزمینهی مناسبی دست یابیم که لازمهی بررسیِ نهادهای تدارکاتیـحزبی و تدارکاتیـپرولتاریایی است. مفهوم تدارک را دریک مثال ساده میتوان همانند گامهای پیوستهای دانست که در راستای مسیر نسبتاً معین و با مقصد تعریف شدهای برداشته میشوند. این گامها ضمن این که تابع مختصات زمانی و مکانی ویژهای هستند که سازای کلیت مسیر است، درعینحال در دو عرصهی مرتبط بههم نیز دارای اشتراکات ذاتیاند: یکی، اشتراک ذاتی گامها با یکدیگر که همانند دانههای زنجیر سازای مسیراند؛ و دیگر، اشتراک ذاتی کلیت مسیر با مقصدیکه مسیر در همسویی با آن ویژگی یک مسیر را پیدا میکند.
براساس ادراک ماتریالیستیـدیالکتیکی از این دو شکلِ بروزِ اشتراکِ ذاتیْ میتوان چنین نتیجه گرفتکه رابطهی تدارک با مقصدی معین (که باید پیموده شود)، صرفنظر از مکانیزمهای تخریبکننده، در واقع همان گامهایی است که ضمن پیمایش، مقصد را نیز تغییر میدهند، دورتر میکنند و بهسوی تکامل میرانند. بنابراین، تدارک در امری معینْ چیزی جز مجموعهای از فعل و انفعالات هدفمند نیست که مرحلهی خاصی را میسازد و پشتِ سر میگذارد تا مرحلهی دیگری را بیاغازد؛ درست همانند تداومی که بهواسطهی انقطاعات مداومْ مادیت حقیقی دارد. پس، تدارک حزبیـکمونیستی و حزبیـپرولتاریایی عیناً همان دیالکتیکِ سازمانیابیـسازماندهی است که هنوز بهمرحلهی حزبیت نرسیده و برای رسیدن بهاین مرحله چارهای جز پراتیک حقیقتاً حزبی [یعنی: در همراستایی با تحلیل و تصویری که از حزب ارائه میشود] ندارد. بههرروی، تدارک حزبیـکمونیستی و حزبیـپرولتاریایی امری استکه در جامعهی سرمایهداری بههیچ وضعیت و موقعیت ویژهای مشروط و محدود نمیشود؛ ضمن اینکه هروضعیت و موقعیت خاصی تدارک ویژهی خود را میطلبد. از دیگرسو، تدارک کمونیستی و انقلابی ضمن اینکه در حاکمیت بورژوازی عمومیت جهانی دارد و میتوان از وجه عام آن گفتگو (و نسبت بهآن) اقدام کرد، درعینحال بسته بهمختصات زمانیـمکانی هرجامعهی معینیْ ویژگی و خاصههایی دارد که ناگزیر خاص محسوب میشوند.
حالا این دو شکل بُروزِ اشتراک ذاتی را(که در واقعیت خارج از ذهنْ از یکدیگر تفکیکناپذیراند)، با استفاده از یک مثال در مورد ساختمانسازی بهطور ملموستر دنبال کنیم: ایجاد یک بنا قبل از هرچیز بهنوعی نقشه نیاز دارد که چگونگی آن بلاواسطه بهامکانات موجود و قابل دستیابی برای ایجاد بنا بستگی دارد. بدینترتیب که مصالح و مواد ساختمانی در کلیت وجودی و در دسترس خویش بههمراه مهارتهایی که میتوانند از این مصالح و مواد استفاده کنند، طرح نقشهی یک بنا را مطابق نیازی که انگیزهی ایجاد آن است، بهعنوان ترکیبی از امکانات و نیازهای موجود زمینه میسازند. همین مثال که ضمن سادگی بسیار، از اساس فاقد دینامیزم متحول و پیچیده شوندهی پراتیک تدارکاتیـحزبی و تدارکاتیـپرولتاریایی است، نشان از این دارد که بین گامهای متعدد بهعنوان یک مسیر معین (یعنی: تهیه انواع گوناگون مصالح و مواد ساختمانیِ موجود و در دسترس) ـاز یک طرفـ و مقصد (یعنی: انگیزهی مقدماتی طرح یک نقشهی معین) ـازطرف دیگرـ ذاتاً وحدت و همسویی وجود دارد. براساس همین وحدت و همسویی ذاتی استکه ـدر عالم واقعـ بدون آهنآلات لازم و قابل دستیابی، و حتی برفرض اطلاع از چنین ساختمانهایی و علیرغم وجود آرزوی چنین سازهای نمیتوان ایجاد یک ساختمان فرضاً 10 طبقه را نقشه کشید، در جهت ایجاد آن گام برداشت، و این آرزو را بهیک نیاز واقعی (یعنی: یک نیاز قابل ارضا) تبدیل کرد.
گرچه در این مورد معین (یعنی: ساختمانسازی) مطالعه و تحقیق در امر آخرین دستآوردهای زیبایشناسانه و رشتههای مختلف تکنولوژیکِ مربوطه غیرقابل چشمپوشی است و مطالعهی هرچه گستردهتر، و حتی تخیل در این زمینهها بهامکانی تبدیل میشود که ایجاد بنای 10 طبقهی مورد نظر را ممکنتر و چهبسا مستحکمتر میکند و در زیباسازی آن نیز تأثیرات مثبتی میگذارد؛ اما هزار سال مطالعه و تحقیق و آرزو ـاگرـ بهآهن و سیمان و مانند آن دست نیابد، نه تنها بهایجاد ساحتمان مورد نظر راهبر نمیگردد، بلکه دستیابی بهچنین ساختمانی را بهیک آرزویم حال تبدیل میکند که نتیجهاش حتی میتواند برعکس آرزوی اولیه، بازدارنده و انفعالآفرین باشد. بههرروی، آنچه در اینجا و در تعمیم این مثال بهعرصههای گوناگون کار و کوشش بشری باید مورد تأکید بسیار جدی قرار بگیرد، این حقیقت استکه بین گامهای معین و پیوسته (بهمثابهی تهیه مصالح موجود و در دسترس برای انجام کاری خاص) و مقصدی که بهطرف آن حرکت میکنیم، میبایست وحدت و همسویی ذاتی وجود داشته باشد تا گامها و مقصد واقعشدنی باشند، در محبس فانتزی بهاسارت نیفتند و بالاخره بهضد خویش تبدیل نگردند.
تدارک حزبیـپرولتاریی در خارج از ایران
حال بهپراتیک تدارکاتیـحزبی و تدارکاتیـپرولتاریاییِ طبقهی کارگر ایران برگردیم که درخارج از ایران و در کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی، توسط کسانی در جریان است که اکثر آنها سالهای بسیاری است که خارج از ایران و بهدور از تحولات جامعهی ایران قرار داشتهاند. گرچه این روزها دوری فیزیکی از ایران ـدر مورد افراد جستجوگرـ بهمعنی بهخبری نیست؛ اما پراتیک حزبی و پرولتاریایی بهواسطهی دینامیزم انکشافیابنده و متغییر ویژهی خویش (که میتوان بهعنوان پیچیدهترین کار و فعلیت تاکنونی بشر از آن نام برد)، بهگونهای است که بههیچوجه «خبر» را بهجای واقعیت ملموس و درعینحال معقول نمیپذیرد. این عدم پذیرش، نه از سوی ذهن یا ارادهای خاص، بلکه از سوی موضوعیتِ خودِ موضوع کار (یعنی: سازمانیابی حزبی و پرولتاریایی) استکه مورد پذیرش قرار نمیگیرد؛ درست مثل رابطهی خاک و دانه، خاک یا دانه تنها در شرایط اکولوژیک خاص و مناسبی استکه یکدیگر را میپذیرند و رشد و شکوفایی را بهارمغان میآورند.
این از اصول اولیه و استنتاجات ذاتی مارکسیسم بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی» و نهایتاً بهعنوان «دانش رهایی انسان» استکه هرگونه پراتیک مبارزاتی در جامعهی سرمایه مشروط بهارتباط حضوری، روبهارگانیک با گروههای کارگری و در راستای گسترش این ارتباط با کلیت کارگران بهمثابهی یک طبقه است. ازآنجاکه این اصلْ اصالت خودرا نه از آکسیومهای ذهنیـقراردادی و نه از اعتبارات شخصی و سیاسی، بلکه از تعریف و دریافت معقول و ذاتیِ فراز و فرودهای سرمایه بهمثابهی یک واقعیت اجتماعی، و همچنین از عمق و گسترهی تاریخیـجهانی مبارزاتی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه میگیرد، طبیعی استکه از حمایت و پشتیبانی تجربهی مبارزات کارگری نیز برخوردار باشد (که هست). فهم این مسئله که بدون حضور مبارزاتی کارگران و نیز بدون حضور در مبارزات کارگری، سخن گفتن از تدارک سازمانیابی و سازماندهیِ حزبی و پرلتاریاییِ همین کارگرانی که هیچگونه حضوری ندارند، در بهترین صورت ممکن یک خوشخیالی سادهلوحانه و احتمالاً بیزیان است، نیاز بهتفکر و تجربه و دانش چندانی ندارد.
اگر مسئلهی تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی کارگران در ایران را بهلحاظ پیچیدگی و اهمیت تاریخی صدها بار ساده کنیم و تا حد صنعت ساختمانسازی پایین بیاوریم، یک مقایسهی ساده نشان میدهد که این پراتیک سترگ و عظیم تنها در ایران و فقط در ارتباطی روبهارگانیک با آن گروههایی از کارگران امکانپذیر و شروع شدنی استکه صرفنظر از چرایی و چگونگیاش، اما بهلحاظ سازمانپذیری از پتانسیل پیچیدهتری برخور باشند. اگر وجود یک قطعه زمین و مصالح مناسب بههمراه کارکنانیکه از عهدهی ساختمانسازی بربیایند، برای اقدام بهایجاد یک ساختمانْ بیچون و چراست، همین بهاصطلاح مقدمات ـدر ضریبی صدها برابرپیچیدهترـ در امر سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی کارگران نیز لازم و ضروری است.
بهجنبههایی از این مقایسه نگاه کنیم تا گذشته از تعقل مارکسیستی، بهلحاظ عاطفی نیز تصویر ملموستری از سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی در خارج از ایران داشته باشیم:
الف) زمین مناسب برای تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی نه یک قطعه زمینِ معمولی وبهسادگی دردسترس ویا قابل خرید و فروش، که در حداقلِ ممکنِ خویش یک جغرافیای سیاسی استکه زیر سلطه یک طبقه و دولت برآمده از منافع این طبقه قرار دارد. بنابراین، چنین زمینی، برخلاف زمینی که معمولاً برای ایجاد ساختمان مورد استفاده قرار میگیرد، پُر از سنگلاخهای کندکننده و بازدارنده (مانند اخراج از کار، از دست دادن بسیاری از روابط و مناسبات، بازداشت، شکنجه، زندان و دریک کلام تحملِ نوعی خاصی از زندگی) استکه در کشورهای اروپایی و آمریکایی فقط تصور و بعضاً یادآوری آن ممکن است.
ب) آن زمینیکه برای سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریاییِ کارگران لازم است، بسیار متفاوت از قطعه زمین قابل خرید و فروش برای ساختمانسازی، و حتی بسیار فراتر از حاکمیت طبقه و دولت صاحبان سرمایه در یک جغرافیای سیاسی، جریان فرهنگیـطبقاتیـسیاسی جاری در یک جامعهی معین استکه میتواند بستر و زمینهی تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریاییِ کارگران را فراهم بیاورد. صرفنظر از ویژگی کشورهای مختلف، این بسترنهایتاً میتواند بهسه شکلِ بورژوایی، کارگری ویا بورژوایی و کارگر بهموازات هم واقع گردد. همانطورکه بدون زمین مناسبْ هیچ ساختمانی را نمیتوان بنا کرد، تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریاییِ کارگران نیز (بهمثابهی گامهای مداوم و ضروری برای ایجاد حزب پرولتاریاییـکمونیستی) بدون زمین مناسب (یعنی: بستر تبادلات فرهنگیـطبقاتیـانقلابی نسبتاً کارگری و تااندازهای دگرخواه) بناشدنی نیست.
پ) زمین مناسب برای ایجاد یک ساختمان بهطور طبیعی وجود دارد و کار سازندگان ساختمان ـاغلبـ یافتن و بعضاً تعمیر و تسطیح آن است؛ درصورتیکه زمین مناسب برای تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریاییِ کارگران (یعنی: بستر تبادلات فرهنگیـطبقاتیـسیاسی نسبتاً کارگری و تااندازهای دگرخواه برای اقدام بهاین تدارک ضروری و سترگ)، اگر متأثر از مبارزات کارگری ساخته نشده باشد، الزاماً باید آن را ساخت. این درست است که این بسترسازی (بهعنوان یکی از اشکال گوناگون تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی) نهادها و ساختارهای ویژهی خودرا میطلبد؛ اما باید بهاین مسئله توجه داشت که قویترین عاملی که میتواند در ایجاد بستر تبادلات فرهنگیـطبقاتیـانقلابی نسبتاً کارگری و تااندازهای دگرخواه سازوکاری حقیقاً طبقاتی و کارگری داشته باشد، وجود و حضور فعال کارگران در اینگونه نهادهاست. ازاینرو، گرچه برخی فعالیتهای فرهنگیـطبقاتیـسیاسی [با تدارک حزبی و پرولتاریایی اشتباه نشود] در خارج از کشور و بدون حضور مستقیم مبارزات کارگری امکان امکانپذیر است و در مواردی حتی میتواند در ایجاد بستر تبادلات فرهنگیـطبقاتیـانقلابی نسبتاً کارگری و تااندازهای دگرخواه تأثیرات مثبتی هم بگذارد؛ اما بسترسازیِ مستقیماً گشوده بهتدارک حزبی و پرولتاریایی اساساً در داخل کشور و با حضور نسبی و هرچه افزایشیابندهتر کارگران امکانپذیر است.
ت) تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی ـبرخلاف سکون و ثباتِ بیتعارضْ در کار ساختمانـ در تقابل با طبقه و دولتی قرار دارد که در یک جغرافیای سیاسی حاکم است و این تقابل (منهای اعمال مکانیزمهای کند و تخریبکنندهی تقریباً دائمی)، گاه چنان شدت میگیرد که شدتیابی احتمال بقا یا فنایِ سیاسیِ یکی از طرفین رابطه (و معمولاً طرف بهلحاظ سیاسی غیرمسلط) رابهشرط ادامهی زندگی و مبارزه تبدیل میکند. دریافت مبارزه برای مرگ و زندگی که شرط تربیت کادرهای تدارکاتیـحزبیـپرولتاریایی است، تنها در ارتباط فعال با شبکههای کارگری و در نبود چنین شبکههایی تنها در ارتباط ارگانیک با گروههای کارگری میسر است. بنابراین، عدم حضور چنین شبکهها و چنین گروههاییْ پراتیک تدارکاتی را (همانند ساختن ساختمان بدون مصالح ساختمانی) غیرممکن میکند.
ث) مسئلهی اساسی این استکه مصالح تدارکِ سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی ـبرخلاف شکلپذیری و تابعیت مطلق مواد ساختمانی از کارکنانیکه سازوکار این مواد را میشناسند و عملاً درگیر ایجاد دگرگونی مطلوب در آناندـ انسانهایی هستند که بنا بهضرورت سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی خودْ میبایست همان کارکنانی باشند که از عهدهی ساختمانسازیِ حزبی و پرولتاریایی برمیآیند. این ازعهده برآمدن بدون پراتیک عینی و بهطور مستقیم مرتبط با کارگران (در ایران) مطلقاً غیرممکن است.
ج) پروسهی تبدیل کارگران از تولیدکنندگان ارزش اضافی برای صاحبان سرمایه بهتولیدکنندگان نهادهای تدارکاتیـحزبیـپرولتاریایی (که نفی و رفع کلیت وضعیت موجود را در استقرار تاکتیکی دیکتاتوری پرولتاریا و نفی استراتژیک این استقرار، در رهایی نوع انسان هدف دارند)، چنان پُرپیچ و خَم، چنان سرشار از آزمون و خطا و درعینحال چنان وقفهناپذیر است که نه تنها حضور کارگران را در صحنهی چنین تبدیل و تبادلی بهیک ضرورت انکارناپذیر تبدیل میکند، بلکه آنچنان حضوری را میطلبد که علیالقاعده از کارگرانی برمیآید که خودْ موضوع چنین تبدیل و تبادلی باشند.
ترویج ضرورت رهبریِ مستقیم کارگران بهمثابهی اولین گام پراتیک تدارکاتیـپرولتاریی
یکی و شاید هم اولین شرط آن محافل و گروههایی که در خارج از کشور خودرا با تدارک حزبی و پرولتاریایی تعریف میکنند، این استکه صراحتاً و مستدل اذعان کنند که برفرض تشکیل حزب یا سازمانِ کمونیستی و پرولتاریایی در داخل ایران، فعالین خارج از کشور (صرفنظر از میزان، چیستی و چگونگی فعالیتشان) حق حضور بلافاصله در دو ارگان بالای آن حزب یا سازمان را ندارند؛ و کسب این حقْ مشروط بهحضور مبارزاتیِ حدوداً 5 ساله در ایران است. طبیعی استکه چنین ضابطهای شامل کسانی میشود که مدتی حدود 10 سال از ایران (یعنی: از حضور مستقیم در مبارزات کارگران در ایران) دور بودهاند؛ و بدیهی استکه شامل سفرهای کوتاه (مثلاً یکیـدو ساله) نمیشود. منهای زمانبندی دقیق این مسئله که بهتصمیم سازماندهندگان و سازمانیابندگان حزب یا سازمان پرولتاریاییِ مفروض و متشکل در داخل کشور بستگی دارد، صِرفِ وجود چنین مباحثی در رابطه با سازمانیابی و سازماندهی حقیقی حزب کمونیستی و پرولتاریایی کارگران ـخصوصا در خارج از کشورـ از دو زاویهْ پراتیکِت دارکاتی بهحساب میآید. یکی اینکه: معیار حضور و مسئولیت سازمانیِ فیالحال نسبتاً رایج در میان چپها از انواع اعتبارات غیرپراتیک، بورژوایی، ویا حتی باقیمانده از گذشته رها میشود و بهتبادلات پراتیک کنونی برمیگردد؛ و دیگر اینکه: بهمثابهی یک گام تدارکاتی، این زمینه را نیز فراهم میآوردکه مسئولیت ارگانهای بالای نهادهای کمونیستی و پرولتاریاییِ طبقهی کارگر (اعم از حزب، سازمان و غیره) بهکسانی سپرده شوند که علاوهبر صلاحیتهای نظریـعملی و نیزعلاوهبر دارا بودن پایگاه کارگری، بهلحاظ خاستگاه طبقاتی هم از میان فروشندگان نیرویکار برخاسته باشند.
از آنجاکه درصد بسیار بالایی از چپهای خارج از کشور (اعم از پروغرب یا پروشرق) از این حکم رنجیده خواهند شد، وچهبسا بهپرخاشگری هم برسند و همانند حواریون سابق و امروز شهید منصور حکمت با استفاده از سلاح دلنواز «کارگرـکارگری» بهجنگ برخیزند؛ از اینرو، بهمنظور دفاع از این حکم که درعینحال بهجنبهی حقیقتی استقرار نفی شوندهی دیکتاتوری پرولتاری نیز اشاره دارد، باید کمی بیشتر روی این مسئله تمرکز کنیم:
با این فرض شروع کنیم که تعادل و توازن قوای طبقاتی در ایران بهنقطهای رسیده است که نهادهای طبقاتی و کمونیستیِ برآمده از طبقهی کارگرْ ایجاد حزب کمونیستی را در دستور کار خود گذاشتهاند. طبیعی استکه در چنین صورتی از همهی افراد و گروههایی که خودرا کمونیست مینامند و پیشنیهی دولتی و مستقیماً بورژوایی ندارند برای بحث و مشورت، و نیز برای تشکیل نهادهای موقت و مقدماتی حزب کمونیستیـپرولتاریایی (برای برپایی اولین کنفرانس یا گنگرهی آن) دعوت میکنند. اینکه دعوت برای ایجاد نهادهای موقتْ مخفی، نیمهعلنی ویا تماماً علنی باشد، تفاوتی در موضوعیت دعوت و افراد و گروههای دعوت شده ایجاد نمیکند. از طرف دیگر، طبیعی استکه در چنین موقعیتی پای بسیاری از افرادی که خودرا کمونیست میدانند و برای مدتهای مدید هم ساکن کشورهای اروپایی و آمریکایی بودهاند، بهاین جلسات و نهادها باز میشود و چهبسا بعضی از آنها مورد استقبال هم قرار بگیرند.
حال، گسترهی خیال را فراتر برانیم و فرض کنیم که واقعاً یک سازمان کمونیستیـپرولتاریایی تشکیل شد تا گسترش اجتماعیـطبقاتی خویش بهحزب را در عمل و نظر پیگیر باشد. علاوه براین، بازهم فرض کنیم که مثلاً 30 درصد از کادرهای دو ارگان بالای چنین سازمانی از افرادی تشکیل شود که مثلاً بدون رفت و آمد بهایران برای مدت 15 سال در یکی از کشورهای اروپایی ساکن بودهاند. در اینجا یک سؤال اساسی پیش میآید: درحالی که اغلب این افراد حتی بسیاری از خیابانهای شهرهایی را نمیشناسند که کانون مبارزهی طبقاتی است، بهجز بیان صرفاً نظری و نقل رویدادهای تاریخیِ و خبری ظاهراً همگون و متناسب با شرایطی که در آن قرار گرفتهاند، چه پراتیک ویژه و طبقاتی معینی از آنها ساخته است؟
گرچه در پاسخ بهاین سؤال فقط میتوان از کلمهی «هیچ» استفاده کرد؛ اما بسیاری از همین چپها بهطور نابهجایی انگشت اشارهی خودرا بهطرف تاریخ بهطورکلی، انقلاب فوریه در روسیه و لنین برمیگردانند. این انگشت اشارهی ظاهراً تاریخی سه نکتهی بسیار اساسی را فراموش میکند.
یک:انقلاب فوریه، لنین و روسیه در نهاد ارگانیکی بهنام «حزب بلشویک» ـفراتر از بههم آمیختگیـ بهطور نسبی با هم ترکیب شده بودند.
دو:جامعهی فیالحال موجود ایران بهلحاظ مبارزهی تودهای و در مقام مقایسه با روسیه آن زمان در همین زمینه هنوز وارد قرن بیستم هم نشده است.
سه: ازآنجاکه فروپاشی روسیه حاصل بدشانسی، تقدیر ویا مثلاً بارانهای نابهجانبوده است[!]؛ازاینرو، چارهای جز این نداریم که ریشهی این فروپاشی را تا سازوکارهای طبقاتی حزب بلشویک ـنیزـدنبال کنیم.
بههرروی، نباید فراموش کرد که یکی از معضلات دورهای حزب کمونیست شوروی، البته تاآنجاکه بلشویکی عمل میکرد، مسئلهی ترکیب طبقاتی و کارگری اعضای حزب بود که متأسفانه بهمسئلهی ترکیب طبقاتی و کارگری رهبری حزب گسترش نیافت؛ و رهبری روشنفکران در حزب (یعنی: عدم حضور کادرهای کارگری در رهبری) تا آنجا بهعنوان یک بداهتِ پیشبودی مفروض واقع شده بود که نامههای لنین که یک سال پس از مرگش، توسط کروپسکایا بهکنگرهی سیزدهم حزب ارائه گردید، بهاتفاق آرا مهر و موم شد و مورد سکوت قرار گرفت[2].
چپهای مقیم خارج احتمالاً این مسئله را بهحذف امکان ابراز نظر و ایجاد محدودیت در حوزهی عمل تعبیر خواهند کرد و بازهم انگشت اشارهی خودرا بهطرف تاریخ، نیمهی اول دههی 30 قرن بیستم و روسیه برمیگردانند و میگویند: نه، این دیکتاتوری پرولتاریا نیست؛ دیکتاتوری استالینیستی است. در پاسخ بهاین آدمهای محترم باید گفت: در روزگاری که در عرض نیم ساعت میتوان یک وبلاگ درست کرد و حرف و نظر خود را در تیراژ بسیار بیشتری از روزنامهی پراودای آن روزگار در اختیار دیگران قرار داد، تا زمانی که یک وبلاگ معین فیلتر نشده است، صحبت از برخورد استالینستی بیشتر بهمغلطه میماند تا سخنی برآمده از حقیقت. نه! بحث برسر حقایق طبقاتی و شناخت این حقایق است. آدمیکه مثلاً برای 15 سال در یکی از کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهی اروپا یا آمریکا زندگی کرده، تا مدتهای بسیار مدیدی توان فهم و درکِ انقلابی [با فهم و درک ژورنالیستی و خبری اشتباه نشود] جامعهی نسبتاً و همهجانبه فقیری را ندارد که بهآن وارد شده است. بنابراین، فاقد امکان دخالتگری مثبت و کارساز در چنین جامعهای است؛ و بیش از اینکه رهبر باشد، باید آموزش بگیرد ورهرویی بیاموزد.
با همهی این احوال، هیچکس نمیتواند بهجامعه فرمان بدهد که مثلاً بهحرفهای فلانی گوش نکنید و در شرایط انقلابی هیچکس نمیتواند بهمردم کارگر و زحمتکش بگوید که حرفهای درست و چارهساز را بهاین دلیل که از دهان و قلم آدمی میتراود که در خارج زندگی کرده است، نپذیرند. بههرروی، عدم حضور چپهای ساکن اروپا و آمریکا در رهبری نهادهای انقلابی طبقهی کارگر ایران بههیچوچه چنین معنی نمیدهد که این آدمهای محترم و چهبسا ارزشمند حق عضویت، مشاوره، نقد، تحلیل و ارائهی راهکارهای اثرگذار را ندارند؛ و نباید در امر سازمانیابی و سازماندهی کمونیستی و پرولتاریایی طبقهی کارگر نقشآفرین باشند. حقیقت پرولتاریایی از این حکایت میکند که بدون حضور در ارگانهای بالای سازمانی یا حزبی نیز میتوان در امر مبارزات کارگری و انقلاب اجتماعی دخالتگر (اما نه رهبر) بود.
دریچهی حضور در رهبری حزب یا سازمان کمونیستیِ کارگران در ایران فقط بهاین دلیل بهروی تازه وارین ساکن اروپا و آمریکا بسته نمیشود که آنها با جزئیات مسائل مربوط بهمبارزهی طبقاتی در ایران آشنایی ندارند. آموختهها و عادتهای قابل توصیف بهعادات فرهنگِ غربی بههمراه مناسبات اجتماعیِ کلاً متفاوت ـنیزـ اثرگذاری خاص خودرا دارند. از همهی این ها مهمتر، مسئلهی مناسبات (نه رابطه با) تولید اجتماعی است: گرچه چنین فرضی تغایر چشمگیری با واقعیت دارد؛ اما مسئله را با این فرض دنبال کنیم که همهی تازه واردین ساکن اروپا و آمریکا بهنحوی فروشندهی نیرویکار (یعنی: کارگرِ مولد ارزش اضافی و سرمایه) بهحساب میآیند؛ و در ردیف سادهترین کارگران کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی، از پایینترین سطح دستمزد نیز برخورداراند.
قبل از بررسی پیامدهای فرض بالا باید بهاین واقعیت توجه داشته باشیم که تودههای فروشندهی نیرویکار ضمن اینکه در برابر تمامیت سرمایه یک طبقهی اجتماعی با یکپارچگیهای خاصی را تشکیل میدهند؛ و این یکپارچگیها در مقابل سرمایه حاکی از وحدت و یگانگی است؛ اما در پرتو تجزیه و تحلیل متدولوژیک، همین یکپارچگی و یگانگی با انشقاقهای درونطبقهایـقشری و بعضاً گروهیای همذات میشود که بدون این انشقاقها، آن یکپارچگیْ واقعیت وجودی خودرا از دست میدهد. آنچه بهاین استنتاج متدولوژیک مُهر تأیید میزند، واقعیت قابل مشاهدهی تاریخی و اجتماعی در ایران و در دیگر کشورهای سرمایهداری است[برای مشاهدهی تاریخی این مسئله به«کتاب اعتراض نیروی کار در اروپا» مراجعه کنید].
مشاهدات اجتماعی و مطالعات تاریخی ـبهطورکلیـ نشان میدهند که اقشار گوناگون (و نهایتاً سهگانهی «ساده»، «ماهر» و «متخصص») درعینحال که روندی متغییر، جابهجا شونده و روبهتکامل دارند، اما بهلحاظ کنشهای طبقاتیْ تفاوتهایی هم با یکدیگر دارند. بهاین ترتیبِ کلی که کارگران ساده از پتانسیل سازمانپذیری کمتری برخوردارند و بیشتر عصیانی و شورشی عمل میکنند؛ کارگران ماهر ضمنِ پیشگامی در ایجاد نهادهای موسوم بهصنفیـسندیکایی، در برداشتن گامها انقلابی بسیار محتاطانه عمل میکنند؛ و کارگران متخصص ضمن برخورداری از پتانسیل بیشتر برای برداشتن گامهای انقلابی، در مناسبات کارگری و سوسیالیستی رفتاری نسبتاً بوروکراتیک و نخبهگرایانه دارند و بهروشنفکران بیشتر تمکین میکنند تا بهکارگران؛ بخصوص آنجا که این کارگران از قشرِ کارگرانِ ساده برخاسته باشند؟!
لازم بهاستدلال نیستکه این اقشار سهگانه، همانند همهی دیگر امور اجتماعی، متناسب با تغییرات تکتولوژیک و تکامل ابزارآلات تولیدی تغییر میکنند. صرفنظر از تبیین جزئیات مسئله، این تغییر در کلیت خویش بهاین ترتیب استکه: کار ماهرانه و کارگر ماهر بهکار و کارگر ساده؛ کار و کارگر ساده بهکار تخصصی و کارگران متخصص؛ و کار تخصصی و کارگر متخصص بهکار ماهرانه و کارگر ماهر تبدیل میشود[3].
لازم بهتوضیح استکه در کشورهای عقب مانده یا عقب نگهداشته شدهای مثل ایران، گروهبندیهایی وجود دارند که میتوان تحت عنوان اقشار «دو مجموعهای» از آنها یاد کرد. افراد این گروهبندیها درعینحال که درگیر فروش نیرویکارِ ساده هستند و عموماً کارگر ساده بهشمار میآیند؛ اما بهلحاظ پایبندی بهسنن، باورها و مناسبات اجتماعیْ در شبکهای گرفتارند که مجموعاً پیشاسرمایهدارانه محسوب میشود. مثال بارز اینگونه اقشار غیرمجموعهای، آن گروههایی هستند که ضمن فروش متناوبِ نیرویکارِ سادهی خود بهعنوان کارگر ساده، درعینحال از مناسبات و باورهایی هویت میگیرند که اساساً عشیرهایـقومی است و نسبت بهدوگانهی واحد کار و سرمایه تااندازهای غیرمجموعهای بهحساب میآیند. بهطورخلاصه: این گروهبندیها بیش از اینکه از تبادلات اقتصادی و اجتماعی درونی و ذاتی مجموعهی کار و سرمایه هویت بگیرند و واکنش نشان بدهند، از مناسبات و باورهایی هویت میگیرند و واکنش نشان میدهند که در مقایسه با رابطهی کار و سرمایه کهنه و روبهاضمحلالاند. بارزترین ویژگی این نوع گروهبندهای اجتماعیـطبقاتی، پتانسیل بالای عصیانگرانهی توأم با ظرفیت بسیار پایین سازمانپذیری طبقاتی آنهاست. آنچه موجبات نفی این ناهمگونگیِ بین مناسبات تولید اجتماعی و مناسبات اجتماعی تولید را فراهم میکند، بسیار بیش از توسعهی مناسبات سرمایهدارانه، سازمانیابی طبقاتی تودههای کارگر است.
گروهبندی دیگری که بهویژه در جوامع پیشرفتهی سرمایهداری حضوری کمیتاً محدود، اما کیفیتاً مؤثر و چشمگیری دارد، گروهبندی اشرافیت یا نخبگان کارگری است. افراد شاکلهی این گروهبندی ضمن اینکه در رابطه با تولید اجتماعی در جایگاه فروشندگان نیرویکار قرار میگیرند و چهبسا با بعضی از گروهبندیهای طبقهی حاکم نیز در ستیز باشند، اما بهدلیل «دستمزد»های بسیار بالایی که میگیرند، در «مناسبات اجتماعی تولید» و کنشهای سیاسی در جانبداری از کلیت نظام سرمایهداری، در مقابل کارگران و بهویژه در مقابل کارگران ماهر و ساده میایستند. صرفنظر از بررسی و تحلیل تفاوت دستمزدها که نهایتاً و با حداکثر بزرگنماییهای ممکنْ نمیتواند بیش از 1 به 3 باشد، و صرفنظر از بررسی و تحلیل چرایی و چگونگی «دستمزد»هایی تا این اندازه بالا، اما بارزترین عاملی که اشرافیت کارگری را شکل میدهد، بههرصورت «دستمزد»هایی بسیار بالایی است که بعضاً بهچندین برابر حد متوسط دستمزد نیز بالغ میشود. گذشته از تحلیل جزییات مسئلهای تحت عنوان استثمار کار ساده توسط کار پیچیده (که نیاز بهبررسی و تحقیق دقیق دارد) و منهای جنبههای سیاسی مسئله؛ اما، منبع «دستمزد»هایی که اینچنین از حد متوسط بازار بیشتر است و گاه نسبت بهاستاندارهای زندگی در یک جامعهی معین بهچندین برابر نیز میرسد، نمیتواند ارزش اضافی کارگران سادهی کشورهای کمتر توسعهیافته ویا غارت مازادهای طبیعی این کشورها نباشد. منابعی که در تحلیل نهایی بهطبقهی کارگر تعلق دارد. در یک کلام: اشرافیت کارگری که بین کارگران نخبه و متخصص (از یک طرف) و بوروکراسی سختجان کنترل شدت کار (از طرف دیگر) در نوسان است ـبا چهره، با مطالبات و حتی در قالب تشکل کارگریـ مدافع سرسخت نظام سرمایهداری است. هوشیاری و اطلاعات سیاسی این اشرافیت در دورههای غیرانقلابی بسیار بالاتر از حد متوسط هوشیاری و اطلاعات سیاسی تودههای کارگر است.
حال با تصویر عامی که از مناسبات قشری و درونطبقهای فروشندگان نیرویکار داریم و چند کلامی هم در مورد اشرافیت کارگری نوشتیم، بهمسئلهی تازه وارین ساکن اروپا و آمریکا، و ویژگی عام طبقاتی و اجتماعیشان برگردیم تا بعد بتوانیم روی ضرورت تدارکاتی عدم حضور بالافاصله آنها در دو ارگان بالای حزب کمونیستی کارگران متمرکز شویم.
فرضِ آشکارا مغایر با واقعیت ما این بود که همهی تازه واردین ساکن اروپا و آمریکا بهنحوی فروشندهی نیرویکار (یعنی: کارگرِ مولد ارزش اضافی و سرمایه) بهحساب میآیند؛ و در ردیف سادهترین کارگران کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی، از پایینترین سطح دستمزد نیز برخورداراند. لازم بهتوضیح استکه در این فرض بخش چشمگیری از چپها را که از طریق انواع و اقسام کاسبیهای مخصوص کشورهای اروپاییـآمریکایی گذران میکنند، نادیده گرفتهایم؛ چشمهایمان را روی کمیت قابل توجهی از چپهایی که ضمن دریافت حقوق بیکاری، از مزایای کمکهزینههای سیاسی و تشکیلاتی و دولتی نیز استفاده میکنند، بستهایم؛ و بهمنظور اثبات حقیقت، همهی کسانی را که در ازای ارائهی انواع خدمات حقوق میگیرند، فروشندهی نیرویکار (یعنی: کارگرِ مولد ارزش اضافی و سرمایه) بهحساب آوردهایم. پس، بحث را براساس همین فرض آشکارا مغایر با واقعیت ادامه میدهیم:
بدون اینکه نیازی بهتحقیق، مطالعه ویا حتی مشاهدهی مستقیم باشد، یک پُرسوجوی ساده نشان میدهد که سطح متوسط زندگی کارگران ساده در کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی که با حداقل دستمزد و بعضی کمکهای دولتی گذران میکنند، تفاوت چندان آشکاری باسطح متوسط زندگی کارگران متخصص ـبا دستمزد بالاـ و نیز با سطح متوسطِ روبهپایینِ گذران خردهبورژوازی در ایران ندارد. این همگونگیِ در سطح گذران زیستی که الزاماً با عادتها و سلیقههای متناسب نیز همراه است، بهطور خودبهخود فراهم آورندهی این زمینه استکه چپ تازه واردِ ساکن اروپا و آمریکا بیش از اینکه آمیزشی با کارگران ساده داشته باشد، با کارگران متخصص و خردهبورژواهای تحصیلکرده و مطلع از مسائل سیاسی بیامیزد. اما مسئله فقط بهسطح درآمدها و عادات مربوط بهگذران زندگی محدود نمیشود. گرایشهای فرهنگی (که بهشدت روی بینشهای سیاسی تأثیر میگذارند)، عامل دیگری استکه چپ تازه واردِ ساکن اروپا و آمریکا را بهطرف خردهبورژواهای تحصیل کرده و کارگران متخصصی میکشاند که در مقایسه با کارگران ساده از تمایلات خردهبورژوایی و گرایش غربگرایانهی بیشتری برخوردارند.
بهطورکلی، جامعهی فیالحال موجود ایران بهشدت و در همهی زمینههای زیست و زندگی (از فرهنگ گرفته تا سیاست و آریش و غیره) غربگراست. گرچه این غربگرایی بهخردهبورژوازی محدود نمیشود و فراتر از کارگران متخصص و ماهر، حتی در مناسبات اجتماعی کارگران ساده نیز تااندازهای قابل جستجوست؛ اما خردهبورژوازی پاگرفته در نظام اسلامی بهنیابت از بورژوازی پروغربْ پرچمدار این غربگرایی (یا گرایش فرهنگیـسیاسی بهکشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی) است.
بنابراین، با درنظر گرفتن همگونگیِ سطح متوسط زندگی چپهای تازه وارد از غرب (از یکطرف)، خردهبورژوازی و کارگران متخصص در ایران (از طرف دیگر)؛ همگونگی در عادات و رفتارهای برخاسته از امکانات مصرفی تقریباً یکسان درهر دو طرف این رابطه؛ و نیز گرایشهای فرهنگی نسبتاً همگون بین دو طرف رابطه، بهسادگی قابل تصور استکه چپهای تازه وارد از غرب بیش از هرکس و هرنیروی دیگری، با خردهبورژوازی وآن کارگران متخصصی میآمیزند و مناسبات برقرار میکنندکه درگیر سیاست شدهاند. این نیز بهسادگی قابل تصور استکه اینگونه آمیزشها (یعنی: آمیزش در مناسبات مربوط بهزندگی روزمره و تبعات فرهنگی لاینفک از آن) نمیتواند روی ترکیب مناسبات سیاسی (یعنی: سازمانیابی حزب یا سازمان کمونیستیِ طبقهی کارگر) تأثیر قابل توجهی نداشته باشد. در این مورد باید بهدو نکتهی بسیار مهم نیز توجه داشت: یکی اینکه ترکیب مناسبات سیاسی عمدتاً در شرایطی شکل میگیرد که مبارزهی طبقاتی شدت گرفته، جامعه در حالت التهاب سیاسی است و همهچیز با شتابی تقریباً غیرقابل برگشت سرانجام میگیرد؛ و دیگر اینکه بالای 90 درصد چپهای از خارج آمده و حتی داخل کشوری ـنیزـ بهلحاظ خاستگاه طبقاتی از خردهبورژوازی نسب میبرند و کمابیش تحت تأثیر فرهنگ خردهبورژوایی قرار دارند.
با پرهیز از آزمونهای پوزیتیویستی، بورژوایی وبازدارنده؛ و با توجه بهاینکه برای فهم مقدار و کمیتِ تأثیرات سیاسیِ آمیزشهای خردهبورژواییِ چپِ تازه از غرب آمده، دارای این حق نیستیم که بررسی بسترسازانه و تدارکاتی خودرا چنان معطل بگذاریم که بهامری غیرقابل دسترس یا محال تبدیل شود؛ و همچنین با ابراز بینیازی از مشاهدهی محتملالوقوع اینگونه تأثیرات و آزمونهای پراگماتیستی برای اداراک حقایق کمونیستی و پرولتاریایی؛ اولین نتیجهای که از نفسِ وجودی چنین مناسباتی [یعنی: مناسباتی که بین چپهای تازه از غرب آمده، در ایران با خردهبورژوازی و کارگران متخصصِ غربگرا برقرار میشود] میتوان گرفت این استکه بدنهی اصلی طبقهی کارگر [یعنی: تودهی عظیم کارگران ساده که از جنبهی آگاهی طبقاتی نیز در سطح پایینتری قرار دارند] از حضور در رهبری نهادهای کمونیستی و انقلابی محروم خواهند شد. نتیجهی بلاواسطه و عملی این محرومیت، بستن درهای ورودی نهادهای کمونیستی و انقلابی بهروی کارگران ساده بهعنوان بدنهی اصلی طبقهی کارگر است. البته مسئله بهاین ترتیب نخواهد بود که حزب یا سازمان موسوم بهکمونیستی و کارگری اطلاعیه منتشر کند که از پذیرش کارگران ساده معذوریم! نه؛ عدم حضور در رهبری نهادهای کمونیستی و انقلابیْ بهآن میزانی که بیانکنندهی جثهی عظیم کارگران ساده باشد، این پرهیز و پرهیب را در میان این کارگران ایجاد میکند که عضویت در چنین نهاهایی را برازنده و متناسب با ناتواناییهای خود ندانند. شاید از این هم مهمتر: شیوهی زندگی، رفتارها و بهطورکلی عادات و سلایق برخاسته از زندگی نسبتاً مرفه چپهای تازه وارد از غرب، خردهبورژوازی و کارگران متخصص مقیم ایرانْ فضایی را ایجاد میکند که کارگر ساده را تحت فشار احساس ناشی از غربت و تنهایی قرار میدهد و میل فرار از چنین مناسباتی را در او برمیانگیزاند. و بالاخره نباید فراموش کرد که برخورد کارگران متخصص با کارگران ساده ـمعمولاًـ برخوردی از بالا بهپایین بوده؛ و برخورد خردهبورژوازی با این تودهی کار و شرف انسانی ـهموارهـ تحقیرآمیز بوده و تحقیرآمیز خواهد بود. از همینروستکه میتوان گفت: سازمانیابیِ کمونیستی و پرولتاریاییِ کارگران ساده راز استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست.
عدم حضورِمتناسب و نسبتاً گستردهی کارگران ساده (بهمثابهی بدنهی اصلی طبقهی کارگر با خاصهی عصیانگریاش) در رهبری و بدنهی نهادهایی که خودرا کمونیستی و پرولتاریی مینامند، پیامدهای متعددی دارد که نتیجهی نهایی همهی آنها تثبیت یا احیای نظام سرمایه داری است. گرچه توضیح و تبیین این مسئله بهیک تحقیق گستردهی تاریخیـجهانی نیاز دارد؛ اما اشارهوار میتوان با کنار گذاشتن مکانیزمهای تند، کند ویا تخریب کننده و فقط براساس دینامیزم مبارزهی طبقاتی و سازمانیابی و سازماندهی کمونیستی و پرولتاریی چنین نیز ابراز نظر کرد که: با توجه احتیاطکاریهای کارگران ماهر در نهادهای انقلابی که ریشهاش بهتردید آنها در سازمانیابی کمونیستی و پرولتاریایی برمیگردد؛ و نیز با توجه بهوضعیت نسبتاً مرفه کارگران متخصص و بعضی امتیازات مشترکی که با اشرافیت کارگری دارند، عدم حضور کارگران ساده در نهادهای کمونیستی و پرولتاریایی برای حضور هرچه گستردهتر خردهبورژوازی تحصیلکرده و روشنفکرنما جا باز میکند که نتیجهاش اگر چرخش تدریجی ویا حتی ناگهانی بهراست نباشد و بهنحوی عرصهی نبرد سیاسی را بهبورژوازی نسپارد، بهمناسبات بوروکراتیکی راهبر میگردد که صرفنظر از چگونگیِ وقوع غیرقابل پیشبینی مسائل، بههرصورت (یعنی: اگر نه امروز، فردا حتماً) در مقابل منادیان بورژوازی زانو میزند.
گرچه تاریخ 200 سالهی مبارزات کارگری درستی این حکم را در اشکال گوناگون تأیید میکند؛ اما برای سهولت امر میتوان بهدو نمونهی بسیار آشنا و بهلحاظ زمان و مکانْ بسیار متفاوت آن نگاه کرد: سرنوشت انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و قیام تودهای در ایران بهتاریخ بهمنماه 1357. علیرغم تفاوتهای بسیار زیاد بین بلشویکها و جریانات چپ ایرانی و نیز علیرغم دلایل و وضعیتهای متفاوت فروپاشی یکی و شکست دیگری، اماعامل فروپاشی و شکست ـدر هردو موردـ عدم حضور وسیع و متناسب کارگران و طبعاً کارگران ساده در بدنه و رهبری نهادهایی بود که بههرصورت و متناسب با موقعیتهای متفاوتِ خودْ امر انقلاب بهاصطلاح کارگری را پیگیر بودند. گرچه تحقیق گسترده در این مورد نیرو و امکاناتی را میطلبد که ما در احتیار نداریم؛ اما با همین امکانات موجود هم میتوان از درستی این حکم دفاع کرد.
بازگشت بهایران پارادوکس تدارک پرولتاریایی را راه میگشاید[!؟]
برای کنار زدن این بختک انحلالگرانه، خردهبورژوایی و رایج که در رفتار و کنشهای خویش، و نیز تحت عنوان تدارک پرولتاریایی و حزبی، خارج از کشور را عرصهی سازمانیابی کمونیستی و پرولتاریایی تبلیع میکند؛ و همچنین بهمنظور دریافت پراتیک حقیقیـپرولتاریایی میبایست آن مسئلهی مفروضی را که تا اینجا مورد بررسی قرار داداهایم، اینبار بهطور معکوس مورد مطالعه قرار بدهیم. پس، با تکرار همان فرض اول [یعنی: این فرض که «تعادل و توازن قوای طبقاتی در ایران بهنقطهای رسیده است که نهادهای طبقاتی و کمونیستیِ برآمده از طبقهی کارگر ایجاد حزب کمونیستی را در دستور کار خود گذاشتهاند»]، مبنای فرض دوم را براین میگذاریم که چپهای مقیم کشورهای اروپاییـآمریکایی بههنگام بازگشت بهایران با تکیه بهاستدلالهای دیالکتیکی، انقلابی، قانعکننده و آموزشی از حضور در دو ارگان بالای نهاد یا نهادهای مفروض کمونیستی [یعنی: حزب پرولتاریایی یا سازمانهایی که باید بهچنین حزبی تکامل یابند] امتناع میورزند. در چنین صورت مفروضی، احتمال اینکه بخش نسبتاً چشمگیری ازامتناعکنندگانِ حضور در رهبری، بهسوی تودههای کارگر و ازجمله کارگران ساده پَربکشند و مناسباتی را براساس تبادلات انقلابی ایجاد کنند، چندان ناچیز نخواهد بود.
موقعیتی را درنظر بگیریم که سه شاکلهی اساسی آن عبارت باشد از: تعادل و توازن طبقاتی بهنفع کارگران، حضور کارگران ساده با خاصهی عصیانگرانهی خویش در عرصهی نبرد طبقاتی، و افرادی که سازمانیابی کمونیستی کارگران ساده را بهعنوان پراتیک خویش انتخاب کردهاند. با توجه بهسرعت برقآسای تبادل اندیشه و تجربه در چنین موقعیتهایی، نتیجهی این ترکیب هرچه باشد، نمیتواند حاوی ارتقای تواناییهای سیاسی و طبقاتی کارگران و خصوصاً کارگران ساده بهمثابهی بدنهی اصلی طبقهی کارگر نباشد؛ ادراک طبقاتیـکمونیستیِ کارگران ساده را افزایش ندهد؛ و زمینهی تبدیل کارگران بهکادرهای حزبی را فراهم نکند. اگر چنین موقعیتی بنا بهخاصهی دینامیک خویشْ واقعاً امکان وقوع پیدا کند، تحقق دیکتاتوری پرولتاریا تا آنجا قطعیت مییابد که بتواند بهسرآغاز انقلاب اجتماعی در منطقهی خاورمیانه و حتی در جهان تبدیل گردد. اما تصویر زیبا و دینامیک بالا در عمل با انواع گوناگونی از مکانیزمهای کُند و تخریبکننده مواجه میشود که در قالب یک تناقض بازدارنده نمایان میگردد؛ و تأسف در این استکه فرضیات ما نیز ـحتی درصورت وقوعـ بهقدرتی برای مقابله با این مکانیسمها تبدیل نمیشوند. این پارادوکس را با دقت بیشتری بررسی کنیم:
دورههای اعتلای مبارزاتی ویا انقلابی بهدو دلیل چندان طولانی نیستند. یکی بهاین دلیل که جامعه بدون مدیریت (اعم از بورژوایی یا پرولتاریایی) مدنیت خودرا از دست میدهد و با بحرانهای فوقالعاده مخربی مواجه میشود: اگر بورژوازی نتوانست، توسط پرولتاریا؛ و اگر پرولتاریا نتوانست با احیای قدرت مسلط بورژوازی. و دلیل دیگر اینکه مکانیزمهای تخریبکنندهی بیرونی (یعنی: انواع فشارهایی که توسط دیگر دولتها وارد میشود)، فرصت چندانی برای طبقهی کارگر باقی نمیگذارد که خودرا چنان ارتقا بدهد که بتواند ماشین دولتی بورژوایی را درهم خرد کند و مدیریت همهجانبهی جامعه را بهدست بگیرد. این مکانیزمها از فشارهای فرهنگیـاجتماعی شروع میشود تا با گذر از اعمال قدرت اقتصادی و سیاسی بهمرحلهی نظامی برسند. بدینترتیب استکه حتی اگر چپهای کشورهای اروپاییـآمریکایی از پسِ شدتیابی مبارزهی طبقاتی و پیدایش تعادل و توازنی بهنفع طبقهی کارگر، سیلآسا بهایران سرازیر شوند و بدون ادعای رهبریْ نیرو و توان خودرا در زمینهی تربیت کادرهای حزبی از میان کارگران متمرکز کنند، بازهم روند عمومی مسائل فرصت تحقق چنین آرزو و هدف زیبایی را نمیدهد.بنابراین، با این سؤال اساسی و تعیینکننده مواجه میشویم که راه گذر انقلابی از این پارادوکس چیست؟
پاسخ این سؤال ساده و روشن است: چارهی کار را باید قبل از وقوع واقعه پیدا کرد و بهکار گرفت؛ و این چاره چیزی جز ضرورت تربیت کادرهای کارگری در عرصههای گوناگون مبارزهی طبقاتی قبل شکلگیری دورهی اعتلایی است. اما حقیقت ـحتیـ از این هم عریانتر و گویاتر است. چرا؟ برای اینکه احتمال پیدایش موقعیت اعتلایی در نبود کادرهای برخاسته از پروسهی مبارزهی طبقاتی بدین معنی استکه موقعیت اعتلایی دفعتاً و بیشتر بهطور مکانیکی واقع شده و چندان هم مُهر پروسهی مبارزهی طبقاتی را برپیشانی ندارد. گرچه غیرممکن نیست؛ اما وقوع وقایعی از این دست، امکان چندانی بهپیشرفت و تکامل انقلابی نمیدهند. بدینترتیب، هنوز برای این سؤال جوابی پیدا نکردهایم که باید دست بهاقداماتی زد تا هم وقوع موقعیت انقلابی ممکن ویا تسریع شود؛ و هم بتوان بهرادیکالترین حد ممکن از وقوع اعتلای مبارزاتی کارگران و زحمتکشان بهرهی انقلابی برد.
مثل هرمسئلهی علمی دیگری، بهترین راه برای جواب بهسؤال بالا استفاده از فرضیات و بررسی این فرضیات است. بنابراین، فرض میکنیم که چپهای مقیم در کشورهای اروپایی و آمریکایی و بهویژه آن افراد، محافل و گروههایی که آشکارا یا بهطور ضمنی درصدد تدارک حزبی و پرولتاریایی هستند و بعضاً هم بقیه جریانات را راست میدانند و خودرا با «تدارک کمونیستی» و «جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» تعریف میکنند، حقیقتاً درصدد جنبشی باشند که هدفش سازمانیابی حزب پرولتاریاست. در اینصورت مفروض هیچکس در انتظار گودو نمیماند و در همان سرزمینی رقص را میآغازد که در مقایسه با کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی تخمهی رویشِ طبقاتی و کمونیستیِ هنوز اندکی دارد.
بدون اینکه روی جزییات این استدلال متمرکز شویم، میتوان چنین نتیجه گرفت که حکم آغازین این نوشته در مورد اولین گام پراتیک تدارکاتیـکمونیستی [یعنی: امتناع از حضور در رهبری سازمان یا حزب پرولتاریایی تا 5 سال برای کسانیکه حدود 10 سال از ایران دور بودهاند] نادرست است[!؟] چراکه گام مهمتر از آن، ایجاد ارتباط مستقیم با کارگران در ایران استکه لازمهاش بازگشت بهآنجایی است که این کارگران نیرویکار خودرا میفروشند و با مصائب و مشکلاتش بهنوعی مبارزه میکنند. منهای جنبههای سیاسی مسئله که در ادامه بهبعضی از آنها میپردازم؛ اما این ادعا که بدون ترویج ایده و قبول بازگشت بهایران، بدون برنامهریزی برای این بازگشت و بالاخره بدون بازگشت واقعی، در همین کشورهای اروپایی و آمریکایی هم میتوان پراتیک تدارکاتیِ کمونیستی و پرولتاریی داشت، در صادقانهترین صورت ممکنْ اساس را برتقدم ایده برماده یا ذهن بر عین در قالب ارجحیت فکر بر ساختار سازمانی و حضور مادی و ارادهمندانهی فروشندگان نیرویکار گذاشته است.
برای پرهیز از ورود بهظرافتهای شناختشناسانهی ماتریالیستیـدیالکتیکی که ضمن زیبایی و جذابیت ویژهاش، بحث را ـاحتمالاًـ از محور اصلیکمی دور میکند، این جنبه از بحث را در همینجا متوقف میکنم؛ و توجهی خوانندهی مفروض را بهمطالبی جلب میکنم که زیر تیر «تدارک حزبیـپرولتاریی در خارج از ایران»، کمی بالاتر در همین نوشته آمده است. بنابراین، با نگاه گذرایی بهمسئلهی بازگشت بهایران بهبحث فرار از طبقه میپردازیم که یکی از منفیترین جنبههای ادعای تدارکِ کمونیستی و پرولتاریایی در خارج از ایران و برای طبقهی کارگری استکه در ایران نیرویکارش را میفروشد.
هیچ شکی در این نیستکه زندگی و مبارزه در ایران از همهی جنبههای ممکن و متصور (اعم از سیاسی و رفاهی و غیره) سختتر از زندگی و مبارزه در هلند و آمریکا و آلمان و غیره است؛ اما بهقول قدیمیترها هرکه طاوس خواهد، جور هندوستان کشد. اما سختی زندگی در ایران، در منفعلترین صورت ممکن، با پاداش مبارزاتی نیز همراه است؛ پاداشی که مشروط بهوجود عِرق طبقاتی و پرولتاریاییْ سختیها را پوشش میدهد و ادامهی زندگی را بهشکلی مثبت ممکن میسازدکه با شعف و سرخوشی نیز همراه خواهد بود. با وجود این، بازگشت بهایران با خطراتی نیز همراه استکه فراتر از ذات مستبد و سرکوبگر نظام سرمایه در کشورهای اروپاییـآمریکایی، بهبقای مناسباتی برمیگرد که اساساً اجتماعی است و اصولاً تحمیل گذشته بهحال نیز محسوب میشود. پیش از این بهطور نسبتاً مبسوطی استدلال کردهام که این تحمیلِ مستبدانهی گذشته بهحال تنها در استقرار ذات مستبدانهی سرمایه ممکن گردیده است؛ و از همینروست که تنها با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا رفع خواهد شد[5]. از اینرو، آزادیخواهی حقیقی در جامعهی ایران چیزی جز تلاش در راستای سازمانیابی و سازماندهیِ پرولتاریایی تودههای کارگر در راستای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا نمیتواند باشد. بههرروی، بازگشت بهایران بهیک خانهتکانی ایدئولوژیک و بسیار جدی و عمیق نیاز دارد که هرچه زمان بیشتر میگذرد احتمال وقوع وسیع آن کمتر میشود. طبیعت و نیروی عادت که بیشتر طبیعی است تا اجتماعی، در این رابطه حرف اول را میزنند.
برای بازگشت بهایران و همگامی با طبقهی کارگر باید دست از سرنگونیطلبی فراطبقاتی برداشت؛ و نهایتاً دو گام از تودههای کارگر و زحمتکش جلوتر حرکت کرد. چراکه سرنگونیطلبی فراطبقاتی ـخواسته یا ناخواستهـدرجهت منافع آن نیروهایی گام برمیدارد که کُنه و عمقِ ستیزشان با جمهوری اسلامی منافع خودشان است، که همانند جمهوری اسلامی (و گاه حتی شدیدتر از آن) در مقابل منافع مردم کارگر و زحمتکش قرار دارد. باید دست از روزشماری برای سرنگونی رژیم ویا شکل بهاصطلاح روشنفکرانهتر آن (یعنی:انتظار برای بُروز وقایع «بزرگ») برداشت، که اگر چنین سرنگونی و وقایع بزرگی در مختصات سازمانیـتدارکاتی کنونی واقع شوند، چنانچه بهوقایع پس از بهمن 57 شباهت پیدا نکنند، ناگزیر مهر و نشان انقلابات «نان و آزادی» را برپیشانی خواهند داشت که با عنوان «بهار عربی» هم از آن یاد میکنند. و سرانجام اینکه باید بازگشت بهایران و حرکت بهسوی طبقهی کارگر را بهیک جنبش نسبتاً گسترده تبدیل کرد تا افراد ـدر کنشهای منفرد خویشـ دچار چنان تاوانهایی نشوند که رژیمچنجیها و رژیم تعمیرکنها بتوانند اساس بازگشت را بهامری غیرممکن و غیرلازم تعبیر و تفسیر کنند.
مشروط بهتحقق نسبی شروط بالا ویا مشروط بهحرکت در بستری که تحقق شروط بالا را هدفمند باشد، میتوان بهیک پیشبینی دست زد که تا اندازهای هم مخاطرهآمیز است: بدینترتیب، بدون محاسبهی سلطنتطلبان، مجاهدین و امثالهم؛ بدون این تخیل نابهجا که کنشهای دولتیـقضاییـپلیسی در ایران بهنمونههای اروپاییـآمریکاییاش شباهت پیدا کرده یا خواهد کرد؛ بدون توهم بهمقولاتی مانند دموکراسی، حقوقبشر و ترهاتی همانند آن در کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی؛ و بالاخره با تأکید براین واقعیت که سرمایه فراتر از جغرافیای سیاسیاش، در هرجا و همیشه دارای این آمادگی استکه دههاهزار نفر را قربانی انباشت و تداوم لحظهای خویش کند؛ اما میتوان چنین پیشبینی کرد که درصد فوقالعاده زیادی از سیاسیون چپِ مقیم خارج در بازگشت بهایران در خطر اعدام و حتی زندانهای طولانی قرار ندارند. شاید تا 10 پیش احتمال بروز چنین خطراتی چندان کم نبود؛ اما امروزه، حتی اگر دستگاه دولتیـقضاییـپلیسی جمهوری اسلامی بخواهد (که احتمال این خواستن چندان هم کم نیست)، بازهم نمیتواند دست بهجنایاتی شبیه قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67 بزند. طبیعی استکه این نتوانستن از سرِ بخشش و دموکراسی و اینگونه تُرهات نیست؛ بلکه از وضعیت نسبتاً تثبیت شدهاش و منافعی که در بقای چنین وضعیتی دارد، مایه میگیرد.
بنابراین، شرط بازگشت بیخطر که نه، اما کمخطر بهایران دست برداشتن از همسویی سیاسی و اجتماعی با نیروهایی مثل بلوکبندی بورژوازی ترانسـآتلانتیک استکه دشمنی و دوستیشان با جمهوری اسلامی هیچگونه شباهت و قرابتی با پتانسیل مبارزات کنونی کارگران (یعنی: مبارزه برای کسب حداقلهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی) ندارد. اما مسئلهی مشکلآفرین در این استکه بخش روبهافزایشی از چپها، بهمنافعی دست یافتهاند ویا درحال دست یافتناند که فقط با اقامت در کشورهای اروپاییـامریکایی و فقط در همسویی با نیازهای سیاسی ترانسآتلانتیک پایدار میمانند. بنابراین، صرفنظر از گزافهگوییهای جاهطلبانه و روشنفکرنمایانهای که میخواهد «جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» را در خارج از ایران تدارک ببیند، افشای آن چپهایی که با حفظ صورتک سابق خود، در خدمت بورژوازی ترانسـآتلانتیک قرار گرفتهاند، یکی از گامهای بسترسازانهای استکه میتواند جنبش بازگشت بهایران و حرکت بهسوی طبقهی کارگر را تدارک ببیند.
تدارک حزبی و کمونیستی در خارج یا دعوت بهفرار از طبقه!!؟
یکی از ویژگیهای معمول زندگی کارگری ـدر همهی کشورها و در همهی زمانهای متصورـ سودای فرار از طبقه بوده و تا زمانیکه خرید و فروش نیرویکار تداوم داشته باشد، بازهم چنین خواهد بود. دلیل فرار کارگران (بهمثابهی فروشندگان نیرویکار) از طبقهی کارگر و فروشندگی نیرویکار روشن است؛ اما سرانجامِ فرضاً موفقیتآمیز این فرار کجاست؟ در جامعهی الزاماً دوقطبی سرمایهداری فرار فردی از فروشندگی نیرویکار هیچ هدف و معنای دیگری جز قرار گرفتن در سمت خریداران این نیروی ارزشآفرین ندارد. اما ازآنجاکه فرار فردی در موارد فوقالعاده زیادی و خیلی اوقات بهطور مطلق با شکست مواجه میشود، در صورت شرایط مساعد میتواند بهضد خود تبدیل گردد و بهانگیزهی مبارزاتی برعلیه خریدار نیرویکار که یک طبقهی منسجم و متشکل را تشکیل میدهند، تبدیل شود. بنابراین، فرار فردی از طبقه را میتوان اولین یا خامترین کنشهای مبارزاتی و طبقاتی کارگران بهحساب آورد؛ و طبیعی استکه طبقهی کارگر ایران نیز از این قانونمندی مستثنی نباشد. بههرروی، آنچه در رابطه با فرار فردی از طبقه شایان ذکر است، استفادهی بورژوازی از این کنش خام یا ابتدایی فروشندگان نیرویکار است. بورژوازی با تشخیص این کنش طبیعیِ کارگریْ همواره در تلاش استکه امید فرار از طبقه را با هزار ترفند و حقهی سیاسی و اقتصادی دامن بزند تا کنش دستجمعی و فرار طبقاتیـتاریخی کارگران را بهانحلال بکشاند.
اگر از زاویه فرار فردی از طبقه، بهجامعه و طبقهی کارگر ایران نگاه کنیم، واقعیتی را خواهیم دید که منهای دلایل پیدایش آن، اما گستردگیاش یکی از مهمترین علل پراکندگی و سازمانگریزی فیالحال موجود و رایج در میان کارگران و جامعهی ایران را بیان میکند. بازگویی گفتگوییکه با یک جوان متمایل بهچپ و برخاسته از خانوادهای نسبتاً کارگری داشتم، شاید تصویری را ترسیم کند که گستردگی میل بهفرار از طبقه و از ایران را بیان کند.
از حدود 5 سال پیش در جریان زندگی محمد که میخواهد بهاروپا مهاجرت کند، قرار داشتهام. او 28 سال دارد و تک فرزند یک خانوادهی نسبتاً کارگری است. مادرش معلم بازنشستهی مدرسهی ابتدایی و پدرش کارگر خدماتیِ بازنشسته است. مستأجر نیستند و از این شانس برخوردارند که در یک آپارتمان دو اطاق خوابه در حوالی میدان امام حسین زندگی کنند که قسط بانکش هم تمام شده است. گرایش بهچپ را بهواسطهی بزرگترهای خانواده بهارث برده است. طعم بازداشت و بازجویی و اوین را هم، گرچه برای حدود یک ماه، اما چشیده است. دو بار وارد دانشگاه آزاد شده و هردوبار هم درس را نیمهکاره رها کرده تا روی مسئلهی مهاجرت متمرکز شود. یک دورهی نسبتاً معتبرِ برق فشار قوی را تمام کرده و اگر حال و حوصلهی کار در ایران را داشته باشد، احتمال پیدا کردن کار در این رشته چندان هم کم نیست. یک بارکه از طریق یک قاچاقچی بهترکیه رفته بود تا از آنجا بهنروژ پرواز کند، دستگیر شد و حدود 20 روزی را در زندان ترکیه گذراند. پس از این ناکامی چند ماهی را بدون هدف گذراند تا دوباره سرجای اول خود برگردد و دنبال قاچاقچی و این قبیل مسائل بدود.
رابطهی من با او از طریق یکی از آشناهای قدیمی برقرار شد و در تماسهایی که میگیرد، دائم از وضعیت پناهندگی در کشورهای مختلف اروپا سؤال میکند و من با این تذکر که اطلاعاتم دست اول و بهروز نیست، جوابهایی بهاو میدهم. اینطور که خودش میگوید، بهجز سیگار، کتاب و اینترنت اهل هیچگونه سرگرمی و تفریح دیگری نیست. این را خانوادهاش و دوست من نیز تأیید میکنند و از شخصیت تلفنیاش هم برمیآید که اهل تفریحاتی که در دورهی ما قبیح بود، نباشد. تقریباً همهی گروههای خارج از کشور را میشناسد و بهشدت هم از حزب کمونیست کارگری منزجر است. احتمالاً منشأ این انزجار مناسبات خانوادگی اوست.
چندین بار او را نصیحت کردم که در ایران بماند و بهلحاظ اقتصادی و سیاسی دست بهکاری بزند؛ هربار جواب او این بود که آقای فرد شما نمیدانید اینجا چه خبر است!؟ چنین بهنظر میرسد که اگر بتواند بهیکی از کشورهای اروپایی پناهنده شود، بیش از هرچیز بهسیاست میپردازد. میگوید که میخواهد درس بخواند؛ اما اهل درس و مشق نیست. اگر بود، مثل خیلیهای دیگر دانشگاهش را تمام میکرد.
در مقابل جواب بهسؤالات او سؤالی را مطرح کردم و از او خواستم قبل جواب خوب فکر و تحقیق کند. او پذیرفت. از او سؤال کردم چند نفر را میشناسد که مثل او و در وضعیت خانوادگی شبیه بهاو درگیر مهاجرت بهاروپا و آمریکا هستند. همینکه خواست خواب بدهد، از او خواستم بیشتر فکر کند و چند روز بعد جواب بدهد. پس از چند روز زنگ زد که فقط جواب سؤال من را بدهد. گفت 60 تا 70 نفر را میشناسد که مجموعاً در شرایط او قرار دارند و در جستجوی راهی برای اقامت در غرب هستند. پرسیدم این مقدار چند درصد از جوانهایی هستند که تو میشناسی. با کمی مکث جواب داد: 40 تا 50 درصد. گرچه تحقیق و نیز تأیید حرفهای محمد برای من امکانپذیر نیست؛ اما منهای تأیید صددرصدی، بهنظر میرسد که کلیت حرفهای او درست باشد. با اینحال،هم جوانهای خانوادهی خودم و هم جوانهای خانوادهی دوستان و رفقای قدیمی کلیت حرفهای محمد را تأیید میکنند.
صرفنظر از تأیید جوانهای خانوادهی من ویا خانوادهی دوستان و رفقای قدیمی، دادههای سیاسی نیز کلیت حرفهای محمد را تأیید میکند. برای مثال، همین چند سال پیش (یعنی: پس از فروکش بگیر وببندهای جنبش سبز) بود که تعداد نسبتاً پرشماری از کسانیکه خود را فعال کارگری معرفی میکنند، بهاروپا مهاجرت کردند و اکثراً هم بهسیاست مشغول شدهاند و حتی بعضی از آنها درصدد ساختن حزب برای طبقهی کارگر هم برآمدهاند!
از طرف دیگر، اگر نگاهی بهنحوهی گذران زندگی آن کسانی بیندازیم که در ایران اقامت دارند و در اساسنامه و مصاحبه و پیامهای اینترنتی خودرا فعال کارگری معرفی میکنند، متوجه میشویم که فرار از طبقه حتی برای عناصر بهاصطلاح پیشروی طبقه ـهمـ هیچ قبحی ندارد؛ چراکه بسیاری از این فعالینِ قبلاً کارگر، بهجز کمکهای انحصاری و مجموعاً ناچیز خارج از کشور، از طریق مناسباتی گذران میکنند که بهنحوی کاسبکارانه محسوب میشود. برای مثال، اگر کارگر اخراجی فلان کارخانه، سوپر مارکت باز کند و درصدد خروج فرزندانش از کشور هم باشد، همچنان فعال کارگری است و با آن کارگر گمنامی که در بهمان کارخانه یا کارگاه با کارفرما و عوامل ریز و دستش درگیر است، نه تنها هیچ فرقی ندارد، بلکه از جنبهی سیاسی از برتری ویژهای هم برخوردار است.
بهطورکلی، فرار فردی از طبقه در جامعهی ایران جاافتادهتر، معمولتر و فراوانتر از جوامع مثلاً اروپایی در قرن 19 و 20 است. بیکاری بسیار گسترده و حتی روبهافزایش جوانها، وجود بسیار انبوه انواع کارگاههای کوچک که بعضاً حتی یک کارگر در اختیار دارند، بیکارسازیهای مداومِ دولتی و غیردولتی، بهعلاوهی بقایای سنتی مناسبات خُردِ کالاییْ امید و خواست فرار از طبقه را بهعاملی تبدیل کرده که بههمراه دیگر عوامل (مثل سرکوب سیاسی و اقتصادی) مانع سازمانیابی طبقاتی و سیاسی میشوند.
با همهی این احوال، آنچه بیش از فرار فردی کارگران از طبقه در برابر سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان مانع ایجاد میکند، فرار بهاصطلاح سیاسی از ایران است. منهای سنت باقیمانده از رهبریِ حزب توده که 2 سال زندان را با 40 سال زندگی در شوروی و آلمان شرقی تاخت میزدند، اینگونه فرار با فرار سیاسی سلطنتطلبان بهعنوان بخشی از بورژوازی بوروکراتِ درباری شروع شد؛ با فرار سازمانیافته، توطئهآمیز و کودتاگونهی رهبران سازمان مجاهدین خلق در 30 خرداد 60 تداوم یافت؛ پس از یورش سرکوبگرانه و همهجانبهی دولت جمهوری اسلامی در خرداد 60، با فرار ناگزیر و سیلآسایِ کادرهای رهبری جریانات چپ بهکردستان و خارج از کشور بهیک نرم سیاسیـاجتماعی تبدیل گردید؛ و بالاخره با تشویق و ترغیب به«فرار» از سوی همین افراد و جریانات بهخارج گریخته، که دولت جمهوری اسلامی را در آستانهی سرنگونی دائم تصویر میکنند، بهیک سنت پابرجا و بسیار قوی تبدیل گردید که هنوز هم ادامه دارد و هنوز هم بازتولید میشود.
نکتهی محوری بحث فرار از طبقه و فرار سیاسی از ایران (بهمثابهی یک عامل کُند و تخریبکنندهی سازمانیابی طبقاتی تودههای کارگر) نه فقط مقابله با سنتهای باقیمانده از گذشته و تحمیل این سنتها بهزمان حال، بلکه مقابله و مبارزه با بازتولید چنین سنتهای بازدارنده و مخربی است. تا آنجاکه این بازتولید (یعنی: بازتولید فرار سیاسی از ایران که فرار از سیاست طبقاتی را در پیدارد) بهوضعیت اقتصادی و اجتماعی بورژوازی حاکم و سیاستهای ناظر بر انباشت سرمایه از سوی دولت جمهوری اسلامی و همپیمانهای بینالمللی آن برمیگردد، در وضعیت فیالحال موجود بهجز افشاگری تحلیلیـسیاسی و بهویژه مقابلهی آگاهگرانهـسازمانیابنده (در داخل) کارِ دیگری نمیتوان کرد. اما هنگامیکه رها شدگان از چنبرهی حزب کمونیست کارگری در منگرایانهترین و پُرافادهترین شکل متصور «جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» راه میاندازند؛ گروه دیگری بهنام «کمیتهی اقدام کارگری» عملاً درگیر ایجاد آن چیزهایی استکه میتوان بهعنوان حزب کمونیست برای طبقهی کارگر ایران از آن نام برد؛ ویا افرادی بهعنوان فعال کارگری، کمونیست و انقلابی از ایران فرار میکنند تا در خارج از ایران «تدارک حزب انقلابی» راه بیندازند و مبارزات کارگری در داخل را مورد حمایت قرار بدهند، و توجه اتحادیههای بوروکراتیک کارگری را بهوضعیت کارگران در ایران جلب کنند[!؟]؛ واقعهای اتفاق افتاده است که قصد از مقابله و مبارزه با آنْ توقف و یا حتی برگرداندن این کنش وارونه بهروی پاهای دوندهی کارگرانی استکه رهایی خود را در رهایی طبقهی کارگر و رهایی این طبقه را در اندیشمندی سازمانیافته و مبارزاتی آن میبینند.
دوست عزیزی میگفت: شاید عناصری از حقیقت در حرفهای تو باشد، اما بهشدت اغراقآمیز و اتهامزننده بیان شدهاند. نه، اینطور نیست. چونکه این دوست که عزیزش هم میدارم، بههمین سبک و سیاق «انقلابِ» خارج از کشوری عادت کرده و همهی نیازهای عاطفی و تعقلیاش نیز بههمین شیوه ارضا میشود. بههرروی، بهپاس حقیقت مبارزهی طبقاتی و ارزشی که برای این دوست عزیر قائلم، مسئله را اندکی بیشتر مورد بررسی قرار میهم تا اغراقآمیز و اتهامزننده نباشد.
ـ وقتی شاهرخ زمانی با آن پروندهی عجیب و غریبشْ در زندان مقاله مینویسد، تئوری سازمانیابی حزبی و جنبشی میپردازد و بههمراه دیگران برای خانم ناوی پیلای و آقای احمد شهید و امثالهم نامه مینویسد تا بهوضعیت کارگران ایران رسیدگی کنند[!!؟] و نهایتاً با داشتن مادهی مشددهی «تکرار جرم» به 11 سال زندان محکوم میشود، میتوان چنین برآورد کرد که سقف مجازات در شرایط کنونی ایران، ضمن اینکه با سالهای پس از خرداد 60 بههیچوجه قابل مقایسه نیست، نسبت به 20 سال پیش هم بسیار سبکتر شده است. بنابراین، ازجمله کارهایی که هم در داخل و هم در خارج میتوان بهعنوان زمینهای برای تدارک کمونیستی و حزبی و پرولتاریایی انجام داد، منهای شعارپردازیهای پروغربی، تحقیق روی چرایی و چگونگی این «عطوفت» بورژواییـاسلامی است[4].
ـ وقتی متوسط زندان منصور اسانلوی سابق [با اسانلوی امروز اشتباه نشود] و رضا شهابی دیروز و امروز بین 5 تا 6 سال است؛ و متوسط زندان فعالین سندیکای هفتتپه کمتر از 5/1 سال، میتوان نتیجه گرفت که تلاشهای سندیکایی در مختصات کنونی ـاگر مثل سندیکای واحد و یا هفتتپهـ بهنتیجه برسند، نهایتاً 3 سال است. بنابراین، بسیاری از فعالینی که بعد از شکلگیری سندیکای واحد و هفتتچه برای پناهندگی بهخارج آمدهاند و خیلی از آنها از سندیکاسازی بهحزبسازی ارتقا یافته و سخت مشغول ساختن جنبشهای «نوین» نیز هستند، اگر جعلی نباشند، بهخاطر متوسط سه سال زندان از ایران فرار کردهاند.
ـ وقتی بهخاطر حد متوسط 3 سال زندان برای فعالیت سندیکایی میتوان بهخارج پناهنده شد و موج پناهندگی چند سال گذشته نیز بدین معناست که باید فرار را بر قرار ترجیح داد تا ضمن برخورداری از زندگی مرفهترِ اروپاییـآمریکایی (یا لااقل بدون تحمل دود خفهکنندهی تهران و دیگر کلانشهرها در ایران)، از فعال سندیکایی بهفعال حزبی ارتقا یافت؛ چرا افرادی امثال محمد (که کمی بالاتر شرح مختصری در مورد وضعیت او نوشتم) باید در ایران بمانند تا ضمن برپایی یک زندگی خانوادگی و کارگری، در راستای منافع طبقهی کارگر نیز بکوشند و در صورت لزوم تاوان 3 سال زندان را هم بپردازند؟ آیا خون آنها که باید در ایران بمانند، بهجای قرمز، آبی است؟ شاید هم «ما» که بهخارج آمدهایم از سرشتی برخورداریم که ویژهتر از سرشت فعالین داخل کشور است!
ـ وقتی در خارج از کشور (ورای وضعیت معلومالحال انبوه چپهای پروغرب و پروشرقیهای اندک) با چپهایی مواجه میشویم که حتی در مواردی ـدرست و نادرستـ بهزمین و زمان هم ایراد میگیرند، و لَمداده روی رفاه همین کشورهای امپریالیستی و ترانسـآتلانتیکْ برای خاورمیانه و جهان نسخهی انقلابی میپیچند؛ چرا کارگری که در ایران نیرویکارش را میفروشد و فرزندانش در معرض خودفروشی قرار دارند، در تلاش فرار از طبقه نباشد و امثال محمدها نیز همهچیزشان را بهداو نگذارند تا در همین اروپای امپریالیستیِ اقامت بگیرند؟
ـ از تودهایها، سلطنتطلبان و مجاهدین که نمیتوان و نباید توقع گامی در راستای منافع طبقهی کارگر و رهایی بشریت داشت؛ پرولتاریا هم که (بهمثابهی خردِ متشکل و برآمده از و نیز در پیوند با طبقهی کارگر) فاقد مادیت است؛ چپهای بهاصطلاح رادیکال هم که در نازایی ارزشآفرینیِ تاریخیشانْ میبایست ارزشهای اجتماعی و فرهنگی میآفریدند، عمدتاً در غرب ساکن شدهاند تا در پناه نام پرولتاریا برای بلوکبندیهای سرمایه جهانی خوشرقصی کنند؛ بورژوازی جهانی هم که با استفاده از سرکوب و خلأ چپ رادیکال دست بهولخرجی بزرگی زده و تا توانسته «روشنفکر» و نظریهپرداز و استاد و از این قبیل موجودات ظاهراً اندیشمند را تحت عنوان «نهادهای غیردولتی» اجیر کرده تا در پناه پرچم اسلامِ حکومتی، مغز خستهی کارگران و زحمتکشان را با لاطائلات ضدکمونیستی و غربگرایانه شستشو بدهند؛ حال سؤال این است که چرا کارگران نباید از طبقهی خویش بگریزند و بهسازمانناپذیری بغلطند؟
ـ نتیجه اینکه بهجز سرکوب دولتی و وضعیت اقتصادی نظام که بیکاری وسیع و خصوصاً دلالی و کاسبکاری را بهیک نُرم وسیع اجتماعی تبدیل کرده است، آن نیرویی که بهعنوان عامل فرار از طبقه و سازمانناپذیری کارگران میتوان روی آن انگشت گذاشت، چپ رادیکال سابق است که با سکونت وسیع خود در غرب تمام خاصههایی را در خود از بین برده که بهواسطهی آنها لقب رادیکال گرفته بود. این چپ پس از فرار سیلآسا و تااندازهای ناگزیرِ پس از خرداد 60، بهواسطهی خاستگاه و پایگاه خردهبورژواییاشْ غرب و غربگرایی را خوش ارزیابی کرد و آشکار و پنهان ـبا نوشته، تئوری و آکسیونـ بهخروج از کشور و درخواست پناهندگی از کشورهای اروپاییـامریکایی فراخوان داد تا اینبار قدرت را بهجای دهات از خارج تسخیر کند!! بدینترتیب استکه چپِ غربنشین غرق در حزبسازی، انجام انواع تدارکهای توخالی و در انتظار وقایع بزرگ، از همان کارهای ناچیزی هم که در داخل کشور انجام میشود،عقب ماند؛ و مجموعاً بهیکی از عوامل تدوام مناسبات خرید نیرویکار و نتیجتاً بهطور ناخواستهای بهیکی از عوامل بقای رژیم تبدیل گردید.
ـ شاید احکام بالا ناروا، سخت و عنادآمیز بنمایند و پارهای از چپهای سابق را بیازارد؛ بنابراین، آنهایی که آزرده میشوند، ضرورتاً باید با توسل بهیک بحث استدلالی قابل انکشاف، انگشت روی آن نکاتی بگذارند که بهنظرشان غلط است. بنابراین من پیشاپیش چنین نتیجه میگیرم که پرخاش ویا سکوت، بیش از هرچیز مؤید درستی استدلالهای من است.
ـ در نگاه مارکسیستی و کمونیستی، خطا امری غیرذاتی، عرضی و بیرونی است؛ و راه گذر از آن، بررسی علل بُروز و تلاش درجهت جبران خطای معینی است. بنابراین، اگر بخشی از چپْ براین باشند که آنچه تا دیروز ویا تا امروز انجام داده، یک خطای عرضی و نه یک خصلت ذاتی است؛ پس، چارهای جز این ندارد که با کنار گذاشتن انواع تدارکات حزبی و بهاصطلاح پرولتاریایی (که در کُنه و عمق چیزی جز حزبسازی نیستند و سرنوشتی جز احزاب خارج از کشوری ندارند)، نیروی خودرا روی آن چیزهایی متمرکز کند که میتوان تحت عنوان بسترسازی فرهنگیـطبقاتیـانقلابی از آن نام برد. گرچه چنین پراتیکی نیز تدارک ویژه خودرا میطلبد، اما رادیکالترین و صادقانهترین تدارکِ هماینک لازم و کمونیستی، تدارک بازگشت بهایران و ایجاد رابطهی مستقیم با تودههای کارگر و زحمتکش است.
بسترسازی فرهنگیـطبقاتیـانقلابی بهمثابه پراتیک تدارکاتی خارج از کشور
همانطور که سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریاییِ کارگران در مقایسه با ساختمانسازی صدها برابر متنوعتر و پیچیدهتر است، تدارک در این امر نیز بههمان نسبت متنوعتر و پیچیدهتر است. همین تنوع و پیچیدگی استکه امکان فعالیت مثبت و مؤثری را در راستای تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی برای کسانی فراهم میآورد که بههردلیلی در خارج از ایران و در کشورهای پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی کار و زندگی میکنند. اما این امکانْ چنان گسترده، عمیق و بهویژه اجرایی نیست که بتواند امر تدارک را بهنهادی تبدیل نماید که در نفی و اثبات خویش، بهایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر (یعنی: حزب کمونیستیـپرولتاریایی) بینجامد. چراکه عدم حضور در عرصهی مبارزاتی کارگران و عدم پراتیک مستقیم که خواهـناخواه نوعی آزمون و خطای ضروری بهحساب میآید، کار و فعالیت تدارکاتی را بیشتر بهجنبهی عام آن میکشاند و خاصهی عمدتاً آکامیک بهآن میبخشد. گرچه این نوع از فعالیت آکادمیکْ جانبدار است و بهطبقهی کارگر و انقلاب اجتماعی تمایل دارد؛ اما چون دارای امکان دخالتگری پراتیک و مستقیم نیست، طبیعی استکه بهمعنی دقیق و انقلابی کلامْ فاقد امکان سازمانیابی و سازماندهی حزبی و پرولتاریایی است.
فعالین حقیقتاً کارگری، نه کسانیکه مبارزهی کارگری بهانهی پیشبرد تمایلات سیاسی، غربگرایانه و چهبسا شخصی آنهاست[!؟]، میتوانند و باید در مکتب طبقهی کارگر جهانیْ آموزش نظری داشته باشند. همگونگی ذاتی حاکمیت سرمایه در کشورهای مختلف و وحدت تاریخیـجهانی طبقهی کارگر در فروش نیرویکار و مبارزهی ناگزیر برای دستمزد نزدیکتر بهدستمزد واقعیْ این امکان را برای طبقهی کارگرِ هرکشوری فراهم میکند که در مکتب مبارزهی طبقاتیِ دیگر کشورها بیاموزد. این امر علاوهبر بررسیِ تحلیلیـطبقاتیِ همسوییها و رقابتهای سیاسی و اقتصادی سرمایه در عرصههای جهانی و منطقهای، یکی از عرصههایی استکه برای کار تدارکاتی بسترسازی میکند. دهها کتاب و جزوهی ارزنده در این زمینه وجود دارد که ترجمه و تکثیر هریک از آنها گامی است در راستای ترویج تدارکاتیِ دیدگاههای کارگری و مقابله با سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی و نوکران نئولیبرال آن، که این روزها در قالب «متفکر» عرضاندام میکنند. این پراتیک و گونههای پرشمارِ مشابه و بسترسازانهی دیگر؛ بدون ادعاهایی پرطمطراقی مانند «تدارک کمونیستی ـ جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا»، بدون مقدمهنویسیهای بیمایه بهآثار مارکس و لنین و تروتسکی و غیره از طرف صاحبان «کمیتهی اقدام کارگری» و بدون پرخاشگریهای توجیهگرانهای که خود را در قالب «تدارک حزب انقلابی» میپوشاند؛ همه در همین خارج از کشور، و بدون نهادهای دوـسه نفرهای که ده نفر باید اسم آن را یدک بکشند، عملی و مؤثر است.
اگر حقیقتاً قرار براین استکه طبقهی کارگر بهچنان پتانسیلی از سازمانیاقتگی، آگاهی، ستیزندگی و سلطهی طبقاتیـاجتماعی دست یابد که بتواند در دولت متشکل شود و دیکتاتوری پرولتاریا را در تغییرات متکامل خویش بهتحقق برساند، پس چارهای جز این نیست که این سازمانیافتگی، آگاهی، ستیزندگی و سلطهی طبقاتیـاجتماعی بهلحاظ کمّی چنان رشدی داشته باشد که در مواقع ممکن و مقتضی بتواند در جهشی کیفی دیکتاتوری خود را با تدارک و ضربآهنگ نفیْ مستقر سازد. چنین گامِ تاریخی و سترگی بدون تراکم و تبادل فعالی از دانستههای بشری با طبقهی کارگر غیرممکن است. طبقات کارگر در روسیه، آلمان و فرانسهی قرن نوزدهم از این خوشاقبالی برخوردارد بودند که تاریخ این جوامع در کنار سنتهای بازدارنده و خرافیْ گنجینهی بسیار ارزشمندی از دادههای علمیـهنریـفلسفی نیز در اختیارشان میگذاشت. طبقهی کارگر ایران بهچنین گنجینهی آمادهای دسترسی ندارد. این خوشاقبالی را بهعنوان پراتیک بسترسازانهی فرهنگیـطبقاتیـانقلابی باید در اختیار طبقهی کارگر ایران گذاشت تا امکان تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و کمونیستی از پستوی تخیلات فرقهای بیرون بیاید و بهیک واقعیت رشدیابندهی اجتماعیـطبقاتی تبدیل شود.
گرچه تاریخ قرن نوزدهم روسیه، فرانسه و آلمان در هیچ زمینهای ـبهجز زمینهی مثبت در مقابل منفیـ با تاریخ قرن نوزدهم ایران قابل مقایسه نیست؛ اما عنصر محرکهی تاریخیِ سرزمینی بهنام ایران همانند همهی دیگر جوامع بشری مبارزهی طبقاتی بوده است. بنابراین، بازآفرینی اندیشه و اشکال مبارزاتی نهفته در سینهی تاریخ مردم این سرزمین و رفع انقلابی انحصار تبیینات بورژوایی و اسلامی از آن، یکی دیگر از عرصههای کار و فعالیتی استکه تدارک سازمانیابی و سازماندهی کمونیستی و پرولتاریایی را بسترسازی میکند. از مهمترینِ این عرصهها، عرصهی شعر و خصوصاً فلسفه استکه بهخاطر پیرایههای اسلامیاش مورد انکار و قهر افراد و جریانات چپ قرار گرفته و بهطور دربست بهبورژوازی واگذار شده است. این انحصار تبیینات بورژوایی از تاریخ و دستآوردهای مبارزاتیـاندیشگی نهفته در تاریکخانهی اشباحِ قابل تعبیر و تفسیر یکی از عوامل سطلهی هژمونیک بورژوازی است که امکان سازمانیابی طبقاتی کارگران را موریانهوار از درون میجَوَد تا ازبیرون سرکوب کند. کار در این عرصه، مشروط بهاینکه توأم با بررسی وضعیت اقتصادیـسیاسی جامعه بهطورکلی و ارائهی تصویرهای تحلیلیـآماری از گروهبندیهای مختلف طبقاتی و قشری صورت بگیرد، گام بلندی در راستای تدارک سازمانیابی و سازماندهی حزبی و کمونیستی است. چنین بهنظر میرسد که این پراتیک ویژهی در خارج از ایران حتی شدنیتر از داخل است.
مطالعه، تحقیق و سرانجامْ تدوینِ اصول هستیشناسانه، فلسفی، منطقی و متدولوژیک مارکسی و مارکسیستی در پرتو دستآوردهای مبارزاتی تودههای کارگر و زحمتکش و نیز از پسِ انکشافات علمیْ عرصهای از پراتیک کمونیستی، پرولتاریایی و نوعیـانسانی است که از بسترسازی تدارکاتی تا آنسوی استقرار و حتی نفیِ دیکتاتوری پرولتاریا ـهیچگاهـ ضرورت خودرا از دست نمیدهد. تفاوتْ تنها در این استکه این ضرورت بنا بهخاصهی ضروری خود (که منتج از و ناظر برامکانات معین و در دسترس اجتماعیـطبقاتی است)، ضمن حفظ عنوان خود، هربار متناسب با همان امکاناتی که ایفای نقش ضرورت را بهآن اعطا میکنند، میبایست دوباره پیکرتراشی شود و بهتبادل مجدد درآید. تمرکز روی این جنبه از پراتیک کمونیستی و پرولتاریایی در خارج از کشور ضمن اینکه دارای جنبههای مثبتی است، مخاطراتی را هم درپی دارد. این پراتیک در خارج از کشور شدنی است، چراکه امکان بیشتری برای دسترسی بهکشفیات علمی را در اختیار دارد؛ با مخاطره همراه است، چراکه از عرصهی مبارزهی عینی دور است و این دوری بهذهیگرایی میدان میدهد. با همهی این احوال، برای گسترش پراتیک بسترسازانه باید روی جنبهی شدنی آن در خارج از کشور تأکید کرد و پالایش احتمالات دهنیگرایانهاش را بهنقد نهادهای یسپرد که پراتیک تدارکاتی را در داخل پیش میبرند.
گرچه بدیهی است؛ اما لازم بهتأکید است که هرجا متدولوژی مارکسی و مارکسیستی با نقد مستدل گذشتهی خویش تکامل پیدا میکند، بلافاصله این ضرورت خودمینمایاند که مارکسیسم در جزئیات نیز تکامل یابد و دوباره پیکرتراشی شود. صرفنظر از بررسی کم و کیف امکانات انسانیِ موجود، تاآنجاکه چنین پراتیکی عمدتاً نظری است، در خارج از کشور هم شدنی بهنظر میرسد؛ اما آنجاکه جنبهی عملیاش عمده میشود، باید از نهادهای تدارکاتی در داخل کشور خواست که روی دستآوردهای نظری خم شوند و از کورهی سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی عبورش بدهند. اگر چنین تبادلی با گذر از فرض، صورت مادی بهخود بگیرد؛ آنچه واقع شده است، تقسیم کار انقلابی و کمونیستی استکه خبر از تکاپوی سازمانیابی حزبیـکمونیستیـپرولتاریایی میدهد.
انتقال اخبار مربوط بهمبارزت کارگری و انقلابی در دیگر کشورهای جهان بهایران وظیفهای ضروری و بسترسازانهای استکه در شرایط کنونی عمدتاً در خارج عملی است. لازمه پراتیک تدارکاتیِ پیشرونده و گسترشیابنده ـمقدمتاًـ نگاه بهکنه و عمق مبارزات سیاسی و طبقاتی در اطراف و اکناف جهان است. این نگاه فقط از پس آن ژورنالیسمی بهدست میآید که بتواند بهفراسوی جنجالهای تبلیعاتیِ فریبآمیز رسانههای بورژوایی نگاه کند؛ و عزم ایجاد ارتباط زنده با جنبشهای کارگری در دیگر سرزمینها را نیزداشته باشد. معهذا چنین ارتباطی برای فعالینی که در جنبش معینی حضور نداشته باشند، اگر ممکن باشد (که معمولاً چنین نیست)، بیشتر فرمالیته و مشاهدهای خواهد بود تا دخالتگرانه. بنابراین، باید فرض را براین بگذاریم که رابطهی نهادهای تدارکاتی داخل کشور با افراد و گروهایی که در خارج از کشور بهپراتیک بسترسازانه مشغولاند، بهگونهای است که اولیها میتوانند تولید خبر یا تحلیل خبری خاصی را از بسترسازان خارج از کشور بخواهند؛ و بسترسازان خارج از کشور نیز میتوانند با توضیح چیستی و چگونگی توانیها و امکانات خودْ زمینهی درخواستهای لازم تدارکاتی و داخلی را فراهم کنند. این پراتیک پیچیدهای استکه باید از فرض و آرزو بهیک واقعیت مجموعاً ارگانیک فرابروید.
افشای تحلیلی جریانات خردهبورژوا که با چسباندن ورچسب چپ بهپیشانی خود، نظراً و عملاً مبلغ و مروج بورژوازیاند، پراتیک مشترک نیروهای بسترساز مقیم خارج و نیروهای تدارکاتی در داخل است. این افشای تحلیلی نهایتاً بهدوگونهی شکلاً متفاوت و ذاتاً همگون واقعی میشود: از یکطرف در مقابله با چپنماهای غربگرا و ترانسآتلانتیکی؛ و از طرف دیگر، در مقابله با چپنماهایی که ظهور بلوکبندی بورژوایی جدید بهسرکردگی روسیه و چین را با هنگامی یکسان جا میزنند که روسیه و چین بعضی از جلوههای سوسیالیسم را بازتاب میدادند. این پراتیک پیچیده هم در خارج و هم در خارج شدنی است. بنابراین، آن چپی که بههردلیل در خارج ماندگار است میتواند با کار در این عرصه، ضمن معنی انقلابی و کمونیستی بخشیدن بهخود، درعینحال سازای بستری باشد که تدارک پرولتاریایی بدون آنْ بیشتر تصادفی مینماید تا قانونمند. بههرروی، افشای تحلیلی نظریهپردازیهای خردهبورژواهایی که بورژوازی را در شکل بهچالش میکشند تا در ذات جلوهای جاوان بهآن بدهند، مبارزهای است که عمدتاً روی دفع مکانیزمهای کند یا تخریبکننده متمرکز میشود تا زمینهی انکشاف دینامیزم مبارزهی طبقاتی را تسهیل کند.
براساس همهی نکاتی که اشارهای بهآنها داشتیم، بسترسازی برای تدارک سازمانیابی و سازماندهی کمونیستی و پرولتاریایی پراتیک ضروری، مستمر،عمدتاً نظریـآکادمیک و جانبدارانهای است که بههیچگونه کنفرانس سازماندهنده و سازمانیابندهای نیاز ندارد. آنچه بهاین پراتیک غیرقابل چشمپوشی مادیت و هویت طبقاتی و جمعی میدهد و این هویت را بهیکی از پروسههای شاکلهی اقتدار ایدئولوژیکـپرولتاریایی تبدیل میکند، سمینارهای متعددی که اساساً فرهنگیـطبقاتیـانقلابی هستند. از نقد و بررسی هنر و ادبیات و تاریخ و رویداهای سیاسیـاجتماعی گرفته تا نقد و بررسی هرعامل فکری و غیرفکری دیگری که بورژوازی برای سلطهی خویش از آن استفاده میکند، عرصهی چنین پراتیکی است. این عرصه میتواند و باید تاآنجا گسترش یابد که نه تنها همهی آثار کلاسیک و تاریخ انقلابات را بهزبان فارسی و دیگر زبانهای رایج در ایران در اختیار طبقهی کارگر قرار بدهد، بلکه باید چنان کارگزاران فرهنگی بورژوازی را تحت فشار بگذارد که بهناچار دست از گستاخیهای بهاصطلاح ایدئولوژیک و تحریفات شناعتآور خویش بردارند.
گرچه مبارزه با نظریهپردازن بورژوا در داخل کشور (و حتی بهطور مخفی) بُرد، گستره و پذیرش بیشتری خواهد داشت؛ اما ازآنجاکه هدف چنین مبارزهای کلیت وجودیِ بورژوازی است؛ و سلطهی بورژوازی نیز جهانی است؛ از اینرو، در خارج از کشور هم (گرچه با بُرد، گستره و پذیرشی کمتری ـ اما) تأثیرات ویژهی خویش را خواهد داشت.
لازم بهتأکید است که انتظار برای رویدادهای بزرگ روی دیگر همان سکهای استکه نزدیک بهچهل سال بهطور شبانهروزی سرنگونی جمهوری اسلامی را پیشبینی کرده است. این انتظار حتی اگر با عبارات و کلمات مارکسیستی هم آراسته شود، بازهم ـوچهبسا ناخواستهـ همان پیامدهای انفعالزا، سلب اعتمادکننده و تشکلگریزانهای را بههمراه میآورد که پیشگوییهای پاسیویستی و ساعت بهساعتِ سرنگونیِ جمهوری اسلامی بهدنبال آورده است. در مقابله با این انتظار خارج از کشوری و برخاسته از خلأ خردهبورژوایی (که بههرصورت بیانکننده حدیث نَفْس منتظران نیز هست)، بهکرشمهی کلام میتوان گفت: انقلاب اجتماعی در راستای تحقق دیکتاتوری نفیشوندهی پرولتاریا مشروط بهکار انقلابی بیوقفه، مداوم و هرچه شدیدترشوندهی 100 ساله است؛ وگرنه عقربهی انتظار در اطراف 1000 نوسان خواهد کرد. بدون بازسازی چپ، بدون تربیت نسل دیگری از روشنفکران چپ و بدون نفیِ پرولتاریایی این چپ و روشنفکران آن ـدر خوشبینانهترین فرض ممکنـ آنچه از دیکتاتوری پرولتاریا از زمین مبارزهی طبقاتی میروید، بهمراتب غیرانسانیتر آن چیزی است که بهعنوان استالینیزم تصویر میشود. در مختصات کنونی اپوزیسیون ایرانی چنین بهنظر میرسد که بسترسازی فرهنگیـطبقاتیـانقلابی در خارج و تشکیل هستههای کارگریـکمونیستی در داخل، میتوانند همانند دو پای دونده گامهای شدتیابنده و تندشوندهای را در این راستا بردارند[6].
تدارک خارج از کشوری یا ایجاد حزب کمونیست کارگری «نوین»!؟
براساس تجربه و همچنین تعقلِ ماتریالیستی دیالکتیکی میتوان چنین ابراز نظر کرد که آن افراد یا گروههایی که در خارج از کشور سودای تدارکات کمونیستی، حزبی، پرولتری و مانند آن را در سر میپرورانند ویا حتی با چنین عناوینی بهخود هویت میدهند، اگر بههمین طریق ادامه دهند، گرچه امکان موفقیتشان نزدیکِ بهمحال است، اما برفرض موفقیتنیز سرانجامی جز تبدیل خود بهتشکلهایی همانند حزب کمونیست کارگری ندارند. تنها تفاوت محتمل در این مقایسه، شیوهی بیان و استفاده از عبارات توجیهکننده خواهد بود.
گرچه تخمهی وضعیت کنونیِ تکهپارههای باقیمانده از حزب کمونیست کارگریِ سابقاً «مقتدر» در خارج از کشور و در تقابل با اپوزیسیون را میتوان در همان نوشتهها و گفتههایی دید که در تحقق خویش وضعیت کنونی این خانوادهی مقدس را رقم زدهاند؛ اما عامل تعیینکنندهی تحقق کنونیِ آن نظرات و گفتهها نه خودِ نظرات و گفتهها، که عمدتاً بستر ارادهمندانهای استکه بهمثابهی شبکهای از مناسبات بهاین گفتهها و نظرات مادیتی نهادینه بخشیدند. گرچه ارادهی آدمی در پیمودن مسیر معینی از اهمیت ویژه و حتی گاهاً تعیینکنندهای برخوردار است، اما کاربرد و اثرگذاری اراده مشروط بهتعقل نهفته درآن است که در انتخاب امکان مناسب نمایان میشود. تدارک سازماندهی و سازمانیابی حزبی و پرولتاریایی و بهطورکلی ایجاد نهادهای تدارکاتی کمونیستی (و نه ایجاد نهادهایی برای بسترسازیِ تدارک کمونیستی در داخل کشور) ارادهای استکه در انتخاب شرایط نادرست اکولوژیک برای رشد خود، از همان آغاز حکم «تولد» مخلوقی را صادر کرده است که فقط در استقرار بورژوازی میتواند بقا داشته باشد. گرچه انحطاط از کلهی آدمی نمیروید، اما کله با انتخاب نادرست و نابهجای مختصاتی که میبایست موجبات بقایِ رشدیابندهی کلیت ارگانیسم را فراهم کند، میتواند بهگونهای تعیینکننده حکم بهزایش موجودی بدهد که هرچه باشد، آن ارگانیسمی نیستکه کلماتْ تصویری زیبا (یعنی: کمونیستی) از آن ترسیم میکنند.
بههمین دلیل استکه میتوان گفت حقیقتِ این موج تدارکاتی کمیتاً روبهافزایش ـدر صادقانهترین و رادیکالترین شکل ممکن و متصورـ چیزی بیش از تلاش برای بازسازی چپی نیست که در خاستگاه اجتماعیِ بنیاداً خردهبورژواییاش، اینک در وجه عمدهی خود در بستر بورژوازی ترانسآتلانتیک و در وجه غیرعمدهاش در بستر رقیب این بلوکبندی بورژواییـجهانی بهمعاشقه و مغازله آرمیده است. اگر بازسازی نسبی این چپ (یعنی: سوسیال دمکراسی ایرانی) در خارج از کشور شدنی باشد (که بعید مینماید)، تنها در طیف میانه و راست آن استکه احتمال بسیار ناچیزی برای رستاخیز خویش خواهد داشت. رستاخیزیکه مهمترین ویژگیاش امتناع از پیوند با جنبش کارگریاست؛ و همانند همهی دیگر رستاخیزها و خیزشهای خردهبورژوایی بهبازوهای اجرایی کارگران چشم میدوزد تا از میان آتش و خون برخاسته از مبارزهی این طبقه با طبقهی صاحبان سرمایه، رؤیای قدرتیابی خودرا در انتقال قدرت بهجناح ویا بهبلوک دیگری از بورژوازی بهتحقق برساند.
اما ازآنجا که احتمال وقوع چنین سناریویی بسیار ناچیز است، باید روی آن جنبهای از ادعای تدارک حزبیـپرولتاریایی در خارج از کشور متمرکز شد که هماکنون حتی قاهرانهتر از «رستاخیز» فرضی و خارج از کشوریِ سوسیال دمکراسی ایرانی عمل میکند. همانطور که کمی بالاتر هم استدلال کردم، این عملکرد قاهرانه چیزی جز فراخوان خاموش بهخروج از کشور برای ایجاد نهادهای حزبیـپرولتاریاییـانقلابی در خارج نیست که در قالب نقدِ چپِ فیالحال موجود ابراز وجود میکند. نتیجهی نهایی و موفقیتآمیز اینگونه پروژهها ـنهایتاًـ همین خانوادهی مقدس کمونیسم کارگری است که از از ورچسبها و بیرقهای دیگری (همانند مارکس، لنین، تروتسکی و دیگران) استفاده میکنند.
هنگامی که افرادی همانند محم د(که کمی بالاتر دربارهاش نوشتم) و دیگرانی که خودرا فعال کارگری یا سوسیالیست و انقلابی معرفی میکنند، بهخارج میآیند، بهصرف همین مهاجرتْ نیروی انباشته شدهی طبقاتی و اجتماعی در خودرا بههدر میدهند؛ و بدینترتیب، مکانیزم تخریبکنندهای بهجنبش کارگران و زحمتکشان وارد میآوردند.
بنابراین، یکی از مهمترین وجوه پراتیک بسترسازی فرهنگیـطبقاتیـانقلابی در داخل و خارج از کشور (بهمثابهی یک گام ضروری در راستای تدارک کمونیستی و پرولتری در داخل و در رابطه با کارگران و زحمتکشان)، برنامهیزی برای بازگشت بهایران و درعینحال تمرکز روی بیان این حقیقت است که اقامت دائم در کشورهای اروپاییـآمریکایی نیروی انباشتهی شدهی اجتماعی در افراد را (صرفنظر از کم و زیادش، اما بههرصورت) هدر میدهد[7].
خلاصهی اینکه: نقد محترمانه و تئوریک افراد و گروههایی که در خارج با ادعای ایجاد نهاهای تدارکاتی حزبیـکمونیستیـپرولتاریایی بهفعالین داخل کشور (اعم از کارگر و غیرکارگر) فراخوانِ خاموشِ خروج میدهند، بههیچوجه از دیگر گامهای بسترسازنه جدا نیست. عدم اقدام بهچنین پراتیکی فقط یک معنی دارد: همسویی با مدعیان ایجاد حزب برای طبقهی کارگر، بدون حضور این طبقه!!!
پانوشتها:
[1] برای فهم بهتر مسائل و نکاتی که در ادامهی نوشته بهآن میپردازم، لازم بهیادآوری استکه ما (یعنی: طیف نسبتاً ارگانیک و بههم پیوستهی افراد، محافل و هستههای کارگری و آموزشی که در سال 67 بهانحلال رسیدند) چپِ ایرانی را با احتساب مختصات تاریخیـاجتماعیـطبقاتیاش چیزی همانند سوسیال دمکراسی غربی میدانستیم که در طیفی وسیع خویش بهچپ و میانه و راست تقسیم میشدند. بخش چپ این طیف حاوی گرایشهای گوناگون سوسیالیستی (و نه الزاماً مارکسی و مارکسیستی) بود؛ بخش میانهاش بین نوعی از گرایش سوسیالیستی و آرمانهای دمکراتیکِ خردهبورژوایی نوسان میکرد؛ و بخش راستش در لباس و با کلمات ظاهراً سوسیالیستی بهدنبال دمکراتیزه کردن سیاست و اقتصاد برای «مردم» بود، که در حقیقت اشارهاش بهآن بخشهایی از بورژوازی بود که از داشتن اساسیترین اهرمهای قدرت محروم بودند. از تحلیل تاریخیـاجتماعیـطبقاتی برای دفاع از درستی این نظریه و تقسیمبندی آن که بگذریم و بیانش را بهبعد موکول کنیم، بهطورکلی باور براین بود که این طیف گسترده در کلیت خویش (منهای پارهای از افرادِ مفروض و محتمل) فاقد توان، نیاز و خواستهی ایجاد ارزشهای تاریخاً ضروری و پرولتاریایی است. با وجود این، آنچه بهاین طیف (خصوصاً بخش چپ و تااندازهای هم بخش میانهاش) ارزش میداد، پتانسیل و خواستهی تولید ارزشهای فرهنگی و اجتماعی قابل توصیف بهصفت مدرن و پیشرو بود. ارزشمندی این تولیدات بهویژه در این بود که ـبرفرض وجود نیروهای پرولتریـ این نیروها میتوانستند از این تولیدات بهمثابهی بستر و مواد لازم برای سازماندهی و سازمانیابی پرولتاریایی استفاده کنند.
در مواردی ـحتیـ از این هم پیشروتر: گفتگوهای سیاسی پیرامون محافل کارگری و چالشهای درونیـبیرونی این محافل در مواجه و احیاناً تبادل با اینگونه تولیدات ضمن اینکه احتمال چنین برخوردها و تبادلاتی را بالا میبرد، احتمال پیدایش ادعاها و چهبسا جوانههای پرولتری را نیز بالاتر میبرد. این افزایش کمّی ـبهشرط تداومـ میتوانست معنی و مفهوم جنبش کارگری کمونیستی را جهشوار بهپیش بتازاند. افسوس که چنین تداومی واقع نشد.
بههرروی، آنچه را که در این پانوشت میتوان و باید روی آن انگشت گذاشت، این حقیقت تلخ استکه اینک طیف گستردهی سوسیال دمکراسی ایرانی تا اعماق وجودش زیر سلطهی بخش راست خویش بهزانو نشسته و توان ایجاد تولیدات و ارزشهای اجتماعی را نیز بهخصوص در خارج از کشور اساساً از دست داده است. آخرین کلام اینکه چشم طیف راست سوسیال دمکراسی ایرانی همیشه بهخارج از ایران (اعم از شرق یا غرب) بوده است. گرچه چشمانتظاران شرقی همیشه دست بسیار بالایی داشتهاند؛ اما، اینک در نبود بلوکبندی قدرتمند شرقی، سوسیال دمکراسی ایرانی از پنجرهی بخش راست خود اساساً غرب را بهعنوان قبلهی حاجات برگزیده است.
[2] نقل قول زیر از نامهی لنین (موسوم بهوصیتنامهی او) استخراج شده است:
«من بهشدت اصرار دارم که در این کنگره رشته تغییراتی در ساختار سیاسیمان حاصل شود. من میخواهم ملاحظاتی را که مهمترینهایشان را ضمیمه میکنم با شما در میان بگذارم.
در صدر فهرست، پیشنهاد افزایش تعداد اعضای کمیتهی مرکزی بهچند ده نفر و یا حتا یکصد نفر را قرار میدهم. به نظر من بدون این اصلاحات کمیتهی مرکزیمان چنانچه جریان رخدادها بر وفق مرادمان نباشد (که نمیتوانیم روی آن حسابی بازکنیم) در خطری جدی خواهد افتاد. سپس مایلم که پیشنهاد کنم کنگره در شرایطی خاص برای تصمیمات کمیسیون برنامهریزی دولت اعتبار قائل شود. و در این راستا قوهی مقننه، جلسات، و خواستهای رفیق تروتسکی تا حدی و در شرایطی خاص باید لحاظ شود.
دربارهی نکتهی اول، یعنی افزایش تعداد اعضای کمیتهی مرکزی، فکر میکنم لازم است این افزایش صورت گیرد تا قدرت کمیتهی مرکزی بیشتر شده، عملکرد اداری ما بهطور کامل پیشرفت کرده، و از اینکه درگیریهای بین بخشهای کوچک کمیتهی مرکزی اهمیتی بیش ازحد در آیندهی حزبمان کسب کنند پیشگیری شود.
بهنظرم حزب ما حق دارد که از طبقهی کارگر پنجاه تا صدنفره عضو کمیتهی مرکزی مطالبه کند و از آنها مطالباتاش را اخذ کرده، [تا] نیازی به اخذ مالیاتهای نامعقول از منابع این طبقه نداشته باشد.
این اصلاحیه به طرز قابل توجهی بر ثبات حزب ما خواهد افزود و مبارزه را در برابر محاصرهی کشورهای متخاصم که بهنظر من در سالهای آینده انتظار میرود که بسیار حادتر شود، تسهیل خواهد کرد. فکر میکنم حزب ما از این حیث ثباتی هزار برابر خواهد یافت.»
لنین 23 دسامبر 1922
[3] با تکیه بهجنبهی انتزاعیـتعقلی کلام میتوان چنین نیز گفتکه اگر طبقهی کارگر را بهعنوان یک مجموعهی دوگانهی واحد در نظر بگیریم که تنها در درون مجموعهی کار و سرمایه میتواند واقعیت داشته باشد، آنگاه دو بنیانـنهادِ عمدهی این مجموعه «قشر کارگران ماهر» (در جایگاه تزی مجموعه و با خاصهی تثبیتگری در نسبیت ویژهی خویش) و «قشر کارگران ساده» (در جایگاه آنتیتزی مجموعه با خاصهی تغییرطلبی در نسبیت ویژهی خویش) قرار میگیرند که در حذف نارساییها و جذب رساییهای یکدیگر «قشر کارگران متخصص» را در مقابل خواهند داشت که در نسبت بهدو قشر عمدهی مجموعهْ نوین بهحساب میآید. خاصهی بارز این قشر طرحمندی نسبیاش در تغییر کلیت مجموعهی طبقهی کارگر در چارچوبهی نظام سرمایهداری است. برای پرهیز از سوءِتفاهمهای احتمالیْ لازم بهتوضیح استکه چون مجموعهی طبقهی کارگر در درون مجموعهی کار و سرمایه واقعیت دارد، تحولات قشریاش تابعی از تحولات سرمایه است؛ چراکه تحولات قشری تاآنجایی معنی دارد که پای سکون نسبی کلیت مجموعهی کار و سرمایه در میان باشد. اما ازآنجاکه دینامیزم کلیت مجموعه (یعنی: جنبهی تغییر و حرکتِ تاریخی مجموعهی کار و سرمایه از درون مجموعهی طبقهی کارگر سربرمیآورد، از اینرو «قشر کارگران ساده» ضمن تردید در سازمانیابی اتحادیهای (که ناشی از سهولت اخراج آنها از کار است)، دارای پتانسیل عصیانی است؛ «قشر کارگران ماهر» ضمن دارا بودن پتانسیل نسبتاً بالای سازمانیابی اتحادیهای در چارچوبهی نظام سرمایهداری (که ناشی از موقعیت نسبتاً تثبیت شده و درعین حال ترس آنها از سقوط بهورطهی کار ساده است)، بهلحاظ سازمانیابی کمونیستی و پرولتاریایی محتاطانه عمل میکند؛ و «قشر کارگران متخصص» ضمن پذیرش نه چندان شورانگیز سازمانیابی اتحادیهای (که ناشی از موقعیت نسبتاً انحصاری آنها در تولید و در مقابل کارفرماست)، بهمثابهی سنتزِ مجموعهی آنتیتزیِ طبقهی کارگر، بیشترین گرایش را بهپذیرش طرحهای دگرگونکنندهی کلیت مجموعه دارد.
[4] اشاره بهمقالهی «تبیین ترمینولوژیک چند مفهوم» است که در خردادماه سال 1380، در گاهنامهی کمون و با نام مستعار ناصر آذرپو چاپ شد. اگر فرصت پیدا کنم، این مقاله را با بعضی اصلاحات دوباره منتشر خواهم کرد.
[5] همانطور که در ابتدای این نوشته هم تحت عنوان «توصیح مقدماتی» یادآور شدم، این مقاله قبل از مرگ شاهرخ زمانی در زندان نوشته شده است. مسئلهای که اینک و در اینجا باید روی آن تأکید کنم، این استکه کشته شدن شاهرخ زمانی در زندان را، حتی اگر عامدانه هم بهقتل رسیده باشد، نباید و نمیتوان بهیک قاعدهی عام تبدیل کرد. چراکه دراینصورت عملاً چنین حکم کردهایم که مبارزهی طبقاتی در ایران تاوانهایی دارد که بسیار فراتر از پنانسیل کنونی طبقهی کارگر است. بدینترتیب، چارهی این گره کور، نه در داخل کشور، بلکه اساساً در خارج از ایران گشودنی است!؟ نتیجهی آگاهانه یا ناآگاهانهی این شیوهی بهاصطلاح استدلال و نتایج نهفته در آن، این استکه برای پارهای امتیازات کارگری باید بهناوی پیلای، احمد شهید و دستگاههای حقوقبشری متوسل شویم که نیروی اجرایی تاکنونیشان ارتش کشورهای امپریالیستی و ناتو بوده است. اما واقعیت با اینگونه تعمیمها و «استدلال»ها و نتایج نهفتهاش ناهمخوان است.
اگر قرار براین بود که سرنوشت هرفعال کارگری درست مثل شاهرخ زمانی رقم بخورد، اینهمه نهادهای خارج از محیط کار و اینهمه فعل و انفعالات در محیط کار، روزانه 200 کشته برجای میگذاشت. نه، مسئلهی رحم و مروت ویا دمکراسی و اصلاحطلبی درمیان نیست؛ چنین فضایی با ذات انباشت سرمایه متناقض است. با همهی این احوال، نباید بهاین تصور رسید که مبارزهی کارگری بدون اخراج و بازداشت و زندان هم ممکن است. نه، این نیز یک تصور واهی است.
[6] با درنظر گرفتن کوتاهگوییها، کوتاهنویسیها و دریافتها تلگرافی و فیسبوکی درحال رواج، و برای اینکه نوشتهی حاضر بیش از اندازه طولانی نشود، خوانندهی جستجوگر و نقاد را بهچهار نوشتهی دیگر در سایت رفاقت کارگری ارجاع میدهم که از زاویههای متفاوت بههمین مسئله میپردازند:
الف) دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
ب) دربارهی سازمانیابی كارگریـ کمونیستی و تفاوت آن با «تشكیلات» سیاسی
پ) دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری
ت) دربارهی پرنسیپهای پرولتری
[7] اگر کسی از شخص من سؤال کند که آیا خودت بهایران برمیگردی، بهاو چنین جواب خواهم داد: گرچه اغلبِ قریب بهاتفاقِ روابطی که من داشتم، اگر نمرده باشند، زمینگیر و مثل خودم پیر شدهاند؛ معهذا من نیز در تدارک بازگشت بهایران هستم. تفاوت من با دیگرانی که باید بهایران بازگردند، اساساً در این استکه من فقط بهاین قصد بهایران میروم که نگاهی از نزدیک بهواقعیت داشته باشم و دیدگاهی واقعیتر پیدا کنم. زیرا پیری و بیماری فرصت و نیرویی برای پراتیک تدارکاتی در ایران برای من باقی نگذاشته است. آنچه نهایتاً از من برمیآید تلاش ناچیزی در بسترسازی فرهنگیـطبقاتیـانقلابی است که در همین خارج از کشور هم انجام شدنی است. طبیعی استکه این مسئله فقط در مورد افرادی امثال من صدق میکند که علاوهبر پیری و بیماریْ درآمدی هم در ایران ندارند که بهواسطهی آن زندگی را گذران کنند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه