دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری
چند توضیح لازم بهعنوان مقدمه:
1ـ این نوشته که در جولای 1998 تحت عنوان «خدمت دوستان شورایی ـ دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری» برای چند نفر از دوستان و بهمنظور تبادل نظر در مورد ایجاد یک نهاد کمونیستیـانقلابی نوشته شد، برای اولین بار استکه منتشر میشود. علت انتشار کنونی این نوشته، مقالات دیگری دربارهی «تدارک کمونیستی» و «حزب پرولتاریاییـکمونیستی» استکه در دست دارم. منهای مختصات ویژهی من در سال 1998 و نیز منهای پارهای از نارساییها عمدی که بهمنظور ایجاد فضای نقد و بررسی ملحوظ شده است، من هنوز کلیات پرنسیپی این نوشته را قبول دارم و در مقالاتیکه در دست دارم از آن استفاده خواهم کرد.
گرچه من و خانوادهام پس از زمان بسیار کوتاهی که از استانبول بههلند وارد شدیم، اجازهی اقامت گرفتیم؛ اما در سال 1998 که این نوشته را نوشتم، در مورد مناسبات درونیـبیرونی افراد و گروههای خارج از کشور اطلاع چندانی نداشتم و در این زمینه هنوز مبتدی بهحساب میآمدم. از اینرو، نوشتهی حاضر (صرفنظر از درستی یا نادرستیاش) نه تحت تأثیر مناسبات و تبادلات خارج از کشور، که اساساً تحت تأثیر تجربیاتی تدوین شده که در ایران و در یک دورهی حدوداً 30 ساله پشتِ سر گذاشته بودم.
ماجرا از این قرار بود که در جریان دوندگی برای پناهندگی دیگر پناهندگان (که بنابهبرآورد کنونیام، بخش بسیار زیادی از آن اتلاف انرژی و وقت بود)، با شخصی بهنام {ن} آشنا شدم که خودرا یکی از اعضای جریانی بهنام «شورای کار» معرفی میکرد. من در آن زمان تحت تأثیر سادگی نیمهشهرستانیـنیمهروستایی او قرار گرفتم. این سادگی بهدلیل اصالتیکه داشت، دلنشین بود؛ و هنوز هم یادآوری آن با انبساط خاطر و شعف عاطفی همراه است. {ن} بههمراه دوستانش (متأثر از گردش بهراست گروهبندیهای مختلف «فدائیان خلق»، روند تجزیه مداوم این گروهبندیها و نیز تحت تأثیر جزوهای بهنام «بازگشت پرولتاریات» که توسط یکی از دوستانش ترجمه شده بود)، «نوع» درهم ریختهای از آنارشیسم را «کمونیسم شورایی» مینامید؛ و بههمین دلیل هم اسم جمع خودرا «شورای کار» گذاشته بودند. این گروهبندی نشریهای بهنام کمون را نیز تا 10 شماره منتشر کرده بود. در ضمن، بعضی از افراد این گروه (یعنی: افراد گروه «شورایکار») برآمدهی عصیانی از آن بخشی از «سازمان اقلیت» بودند که زیر سلطهی حسین زهری قرار داشت.
قصد از نوشتهی «دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری»، سازماندهی یک جریان سوسیالیستیِ مجموعاً همگون و یکدست در قالب مقابلهی نقادانه و درعینحال تأییدکنندهی نظراتی بود که وجه مشترکشان اعتراض انتزاعی و محفلی نسبت بهاغلب جریانهای سیاسی آن زمان بود. گرچه رگههایی از گرایش بهحزب کمونیست کارگری نیز در بعضی از این افراد وجود داشت؛ اما بهراه افتادن بعضی بحثها (گرچه بهطور دستوپا شکسته و الگوبردارانه) احتمال چرخش بهطرف حزب کمونیست کارگری را بهصفر رساند[1]. با همهی این احوال، طی حدود 5 سالی که با این افراد کار کردم، و حتی پس از حدود 10 سالی که سایت امید را با اصرار من و نامگذاری زندهیاد یداله خسروشاهی راهاندازی کردیم و تحویل دیگران دادیم[!؟] هیچوقت چنان فضایی بهوجود نیامد که مباحث پراکنده و قدری درهمریختهی نوشتهی «دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری» را بهطور سیستماتیک مورد بررسی و تحقیق قرار داده و نتیجهی تحقیقات خودرا مدون کنم. تنها نوشتهای که در این زمینه توسط من تدوین شد، مقالهی «جوهرهی مبارزاتی کارگر یا ذات انقلابی پرولتاریا» بود که در سایت رفاقت و بعضی سایتهای دیگر منتشر شده است.
2ـ در موارد نه چندان نادری کلمه یا عبارتی را در داخل کروشه [] بهمتن اضافه کردهام تا عدم دقت آگاهانهی 17 سال پیش تا اندازهای برطرف شود. عدم دقت آگاهانهای که آغاز یک گفتگوی خلاق و نقادانه را توقع داشت و هیچ وقت هم بهآن دست نیافت! تأسف در این استکه تقریباً هیچیک از مباحث یا مفاهیمی که توسط من در مناسبات درونی یا پیرامونی «شورایکار» مطرح شد، بهجز الگوبرداری در کلام، بهطور اصولی مورد بررسی نقادانه قرار نگرفت و تبادل آموزشی را نیز درپینداشت. بدینترتیبکه دوـسه نفر از دوستان که اُبهتی برای خود قائل بودند، بدون اینکه نظری ارائه کنند، بهتدریج کنار کشیدند و بقیه هم در ادامهی ارتباط خویشْ فعلیتی از خود نشان ندادند؛ و نهایتاً سه نفر بهعنوان «هیئت همآهنگی» باقی ماندیم. بخش بسیار زیادی از کار «هیئت همآهنگی» که شامل نوشتن مقاله، ویرایش نوشتههای دیگران و نیز صفحهبندی نشریه کمون بود، بهعهدهی من و یکی از دوستانم گذاشته شد که ضمن همراهی با نشریه کمون، اما «شورایکار» را جدی نمیگرفت.
همکاری من با «شورایکار» پس از حدود 5 سال و با انتشار 12 شمارهی نشریه (یعنی: از کمون شمارهی 11 تا 22) بهپایان رسید؛ و این جمع ـعلیرغم تلاش {ن} و یکی دیگر از افراد «هیئت همآهنگی» بهنام {ع. م}ـ مضمحل شد و بهیک خاطرهی گاهاً تلخ و بعضاً شیرین تبدیل گردید[2]. در بررسی علت یا علل اضمحلال «شورایکار»، گرچه نمیتوان افراد را (و ازجمله من) مسئول ندانست؛ اما فراتر از اراده و مسئولیت افراد (که بهجای خود حتی میتوان تعیینکننده هم باشد)، این روح زمانه و سبک کار رایج و موسوم به«خارجِ کشوری» بود که از درون و بیرونْ اضمحلال «شورایکار» را نقب میزد و بهنهایت رساند! همچنانکه فعلیت این «روح» و این «سبکِکار» قبل از پیدایش و اضمحلال «شورایکار» نیز گردشی فعال داشت؛ زین پس هم در گردش و فعلیت خواهد بود. در سازگاری آشکار یا پنهان با روح حاکم بر زمانه که در رابطه با «چپِ» ایرانی در سبکِ کار ویژهای خودمینمایاند، گریزی از اضمحلال نیست. پس، راه دیگری باید رفت.
{ن} در آغاز آشناییاش با منْ تصویری از «شورای کار» ترسیم کرد که فوقالعاده اغراقآمیز بود. او از مناسباتی حرف زد که در بسیاری از کشورهای اروپایی گسترش داشت و بهواسطه مناسباتی که در باکو برقرار بود، بهکارگران ساکن آذربایجان ایران نیز وصل میشدند. گرچه هیچیک از این تصاویر و مناسبات از اساس دروغ نبود؛ اما در بیانشان چنان اغراقی مورد استفاده قرار گرفته شده بود که (شاید ناخواسته) غیرواقعی را بهجای واقعیت مینشاند.
برای نمونه: یکی از آشنایان {ن} از UN باکو تقاضای پناهندگی کرده بود و بهواسطهی جلب پشتیبانی {ن} از وضعیت خود بهطور مداوم نشریه بیشتر و پرشمارتری را طلب میکرد. گرچه این شخص واقعی بود؛ اما ارتباط او با ایران و تقاضای او برای نشریه بیشتر فقط برای جلب پشتیبانی {ن} از وضعیت پناهندگی خویش بود. بههرروی، این «رابطِ» کارگران ایران[!] ضمن ارتباط با {ن} عضو حزب کمونیست کارگری هم بود و با پذیرش اقامتش در کانادا، هم {ن} و هم حزب کمونیست کارگری را رها کرد تا کاشف بهعمل بیاید که آن کارگرانی که در ایران نشریه کمون را تقاضا میکردند، نه از گوشت و پوست و استخوان، که از تخیل ساخته شده بودند!!
یک نمونهی دیگر: چند ماه از آشنایی من با {ن} نگذشته بود که برای حضور در نشست «هیئت همآهنگی» بهسوئد دعوت شدم. چند ساعت پس از آشنایی با دیگر حضار، جلسهی «هیئت همآهنگی» با خواندن سرود انترناسیونال رسماً شروع شد. پس از رسمیت جلسه شخصی بهنام رجب از زندان تماس گرفت تا پیام بدهد و حضور خود در جلسه را از زندان اعلام کند. بعدها که علت زندانی شدن او را سؤال کردم، متوجه شدم که او ضمن اینکه «قلم» خوبی دارد[!؟] بهخاطر سرقت مسلحانهی همزمان از بانک و ادارهی پست زندانی شده و ازجمله عاداتهایی که دارد، قمار و کازینوست. بههرروی، با وجود احترام بسیار زیادی که این شخص در میان افراد حاضر در جلسه داشت، اما حقیقتاً و بهتمام معنی شارلاتانی با سابقهی سیاسی بود که ترک عضویت از حزب کمونیت کارگری را نیز در فایل افتخارات خود ذخیره کرده بود. گرچه نه فقط با بحث اقناعی؛ اما او اولین شخصی بود که با حضور من در «شورایکار»، این جمع را ترک کرد.
کنار کشیدن دیگران (که بهلحاظ شهروندی آدمهای محترمی بودند و با رجب غیرقابل مقایسه)، تدریجی و بسیار آرام و حتی بدون اعلام دلیل بود. نتیجه اینکه بههنگام صفحهبندی کمون شماره 22 (که با پایان کار من در «شورایکار» همزمان بود)، از میان 7 یا 8 نفری که باقی مانده بودند، فقط یک جمع سه نفره تحت عنوان «هیئت همآهنگی» فعالیت داشت که بخش بسیار زیادی از فعالیت آن نیز بهعهدهی من بود. بههرروی، چون نوشتههای من در نشریه کمون یا بدون نام بودند ویا با نام مستعار؛ از اینرو، هرازچندگاهی یکی از آنها را با بعضی «تعمیرات»[!] مناسب با روح زمانه منتشر خواهم کرد.
منهای تجزیه و تحلیل ماتریالیستیـدیالکتیکی پیدایش و اضمحلال «شورایکار»، و فقط براساس تجربهی من، میتوان چنین ابراز نظر کرد که افراد شاکلهی «شورایکار» ـدر مجموعـ همان رنگ و بویی را داشتند که افرادِ دیگر گروههای طیف رنگارنگ چپ ایرانیان خارج از کشور داشتند و هنوز هم دارند. بسیاری از این افراد نه کمونیستهای کارآزمودهای هستند که از مبارزات و تبالات کارگری برخاسته باشند و نه کلاهبردارانی همانند رجب. بهطورکلی، قبل از اینکه مسئلهی توانایی و ارزشهای افراد مطرح باشد، همانطور که بالاتر هم اشاره کردم، مسئلهی سبک کار در میان استکه مُهر خودرا برافراد و گروههای مختلف میزند. این سبککار، منهای جنبههای فرعیتر مسئله، در کلیت خویش از این قرار است: افرادی با زندگی در مختصات کشورهای اروپاییـآمریکایی، بهواسطهی خاطرات ویا اطلاعاتی که از مختصات ایران دارند، میخواهند در این مختصات (یعنی: ایران) دست بهاقداماتی مانند سرنگونی دولت، انقلاب سوسیالیستی، ایجاد حزب برای طبقهی کارگر و غیره بزنند. این نه تنها غیرممکن است، بلکه با گذر بیشتر زمان افسادیتر نیز عمل میکند. نمونهی حزب بلشویک که اغلب بهآن میآویزند، ازجملهی همین کارکردهای افسادی است. چرا؟ برای اینکه حزب بلشویک بدنهی بسیار فعال و اثرگذاری داشت که بهرهبری خود معنایی حقیقی میداد؛ درصورتی که افراد، محافل، گروهها و «احزاب» خارجی از کشوریِ ایرانی ـدر مقایسه با حزب بلشویکـ از جمله کمبودهایی دارند، یکی هم همین بدنهی فعال حزبی است. اما حقیقت حتی از این هم اسفبار تر است: یکی بهاین دلیل که پتانسیل اندیشهورزی و اندیشهآفرینی در جامعهی ایران بههیچ وجه با جامعهی روسیه اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم قابل مقایسه نیست؛ و دیگر اینکه زمانهی کنونی و بهتبع آن سازمانیابی پرولتاریاییـکمونیستی در شرایط کنونیِ مبارزهی طبقاتی، با توجه بهپیروزیها و شکستهای 100 سال گذشته، سبکِ کارِ دیگرگونهای را میطلبد. مهمترین علت انتشار این مقاله [یعنی: مقالهی «دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری»] ایجاد زمینهای برای بررسی دو مسئلهای استکه زیر آن خط کشیدهام. پس، با توجه بهتوضیحات بالا نگاهی بهنوشتهی «دربارهی مبانی سازماندهی پرولتری» بیندازیم:
خدمت دوستان شورایی:
پس از سلام و احوالپرسی و چاق سلامتی، یکراست میروم سرِ اصل مطلب. امیدوارم که این شیوهی برخورد حمل بر بیادبی نشود. بههرصورت، پیرو گفتگویی که با رفیق ... داشتم؛ و تحت تأثیر شخصیت قوی و متین او بهادبیات و نگرش «شورایکار» علاقمند شدم؛ از اینرو، بعضی دریافت و برداشتهایم را از کار شورایی ویا کمونیزم شورایی برایتان ارسال میکنم تا ضمن آشنایی بیشتر، زمینهی مناسبتتری برای نشست آتی فراهم کند. پیشنهاد میکنم این مکاتبات تا نشست ماه یولی ادامه داشته باشد تا با آمادگی بیشتر و شناخت دقیقتری بهتبادل نظر بپردازیم.
مطالبی تقدیم میکنم، انسجام درستی ندارد. این تااندازهی زیادی عمدی است؛ چونکه یک نوشتار شسته و رفته در برابر نگاه نقاد مانع میتراشد. از طرف دیگر، من اجباراً از ترمهایی استفاده میکنم که احتمالاً برای دیگران ناشناخته است. از اینرو، ترجیح میدهم متن نهایی حاصل یکسری گفتگو و پرسش و پاسخِ جدلی و مکتوب باشد. این شیوهی کار بهکندی پیش میرود، اما کمک مؤثری است بهشکلگیری خرد جمعی.
بهنظر من تبیین نظری و پراتیک کمونیسم شورایی امر فوقالعاده پیچیدهای است که ما هنوز در ابتدای آن هستیم. این امر [ازجمله] هزاران جلد کتاب و دفتر میطلبد که تقریباً هیچکدام آنها نوشته نشده است. از اینرو، کار بسیار دشوار و فیالواقع سترگی در پیش است. در مسافرتی که به... داشتم با کمک ... چهارمحورِ گفتگو را تیترگونه مدون کردیم، که محور اول با پارهای اضافات در زیر میآید. سه محور دیگر را عیناً برایتان پست میکنم تا بهتدریج یادداشتها و اضافات خودم را نیز ارسال کنم.
مطالبی که با حروف سیاه [درشت] نوشته شده، کار من و ... است؛ و مابقی نوشتهها نتیجهی گفتگو با ... است که توسط من مکتوب شدهاند.
بههرصورت، اشاره بهاین نکته ضروری استکه نوشتهی حاضر بهایران نظر دارد و احتمالاً در مورد دیگر کشورها (خصوصاً در کشورهای بهاصطلاح توسعه یافته) کاربرد نداشته باشد. این بحثی جداگانه است که شاید بعدها بهآن بپردازیم.
مبانی سازماندهی پرولتری
تذکر: «شورایکار» سازمان نمیباشد، فرم تشکیلاتی آن بهعنوان محمول بخشی از نیرویهای انقلابی
در مجمع عمومی که ظرفیت و قابلت برگزاری داشته باشد؛ تعیین خواهد شد.
1ـ سازمان پرولتری بهمثابهی یک ارگانیزم رشدیابنده، بلوغ خودرا در گسترش کیفی ارتباطات انقلابیـکارگری میبیند.
(I-1 در ادبیات رایج مارکسیستی، مفهوم طبقهی کارگر و پرولتاریا یکسان «تعریف» میشود. این ابهام برانگیز و غلط است. طبقهی کارگر بنا بهموقعیت اجتماعی و تولیدی خویش دارای این امکان استکه با نفی و رفع «خود»، پرولتاریا را در درون خویش بپروراند؛ و در «پروسهی انقلاب اجتماعی» بهپرولتاریا تبدیل شود. با این وجود، فاصلهای بهاندازهی یک انقلاب سوسیالیستیْ طبقهی کارگر را از پرولتاریا جدا میکند. فاصلهای که بنا بهامکانات اجتماعی و مشروط بهادراک پراتیکِ آن، [ضرورتاً و بهگونهای آگاهانه و سازمانیافته] طی شدنی است؛ و میبایست طی شود. کارگر در مناسباتی معنی دارد که نیرویکار خرید و فروش میشود، درصورتیکه پرولتاریا در تشکل و آگاهیْ علیه مناسبات مبتنی برفروش نیرویکار مبارزه میکند؛ و این بهمعنی [حرکت در راستای] نفیِ عملیِ نظامهای طبقاتی است. کارگران بهوساطت همسانی در مناسبات تولید و شرایط همگون فروش نیرویکار برعلیه قانون [و میزان] دستمزدها بهمبارزه برمیخیزند؛ درصورتیکه پرولتاریا با عبور از «وساطت» صاحبان سرمایه، تمامیت مالکیت خصوصی، استثمار انسان از انسان و سلسلهمراتب اجتماعی را زیر سؤال میبرد، و برعلیه آن سازماندهی میکند [و میجنگد]. کارگران موجودات ازخودبیگانهای هستند که مبارزاتشان یکسویه و [عمدتاً] زیستی است؛ درصورتیکه پرولتاریا در خودآگاهی خویشْ زندگی را در همهی ابعاد اجتماعی بازمیآفریند.
(II-1 خاستگاه و پایگاه طبقاتی پرولتاریا طبقهی کارگر است. بنابراین، پیوندی لاینفک بین پرولتاریا و طبقهی کارگر وجود دارد که پرولتاریا بدون آنْ از خود سلب هویت میکند، و در مثبتترین وجه ممکن بهروشنفکر «انقلابی» تبدیل میشود. این عقبگردی استکه با خرد پرولتاریایی همخوانی ندارد؛ و با آن بهتناقض میرسد. از اینرو، کارگرانی که بهروشنفکر (حتی از نوع انقلابیاش) تبدیل میشوند، عموماً در راستترین بخشهای سوسیال دمکراسی [دراینجا بهمعنیِ راستترین بخشهای طیف چپ] قرار میگیرند. بههرروی، پرولترْ کارگری است که بهلحاظ طبقاتی بهخودآگاهی دست یافته و در پراتیک اجتماعی نیز با هرگونه مناسبتی که انسان را از هستی نوعیاش تهی کند، بهمبارزه برمیخیزد.
(III-1 ازآنجاکه انسان موجودی اجتماعی است، پرولتاریا نیز الزاماً در روابط اجتماعی و بهطور سازمانی [و حزبی] متحقق میشود. بنابراین پرولترِ منفرد فاقد معنی است، و از آنجاکه طبقهی کارگر در جامعهی سرمایهداری از بیشترین انگیزهی مبارزاتی برخوردار است؛ پرولتاریای متشکل در سازمان پرولتری نیز ارتباطات اجتماعی خودرا بهعنوان اولین مرحله از پروسهی انقلاب اجتماعی یا دیکتاتوری پرولتاریا بهسازماندهی، آموزش و اعتلایِ انسانیِ طبقهی کارگر معطوف میسازد. [پس، حزب پرولتاریاییـکمونیستی را نباید فقط حزب طبقهی کارگر دانست؛ چراکه عبارت «حزب طبقهی کارگر» عمدگیِ نقش طبقهی کارگر در انقلاب اجتماعی را مطلق بهتصویر میکشد که این میتواند تضادهای فرعی جامعه را بهنفع بورژوازی بهعمدگی بکشاند. بههرروی، بدون اینکه در اینجا بخواهم بهبحث حزب پرولتاریایی بپردازم، اشارهوار باید بگوم که حزب پرولتریْ یک حزب اجتماعی و در راستای انقلاب اجتماعی استکه خاستگاه و پایگاه سازمان مرکزیاش کارگری است. بنابراین، نمایندگان دیگر گروهبندیهای غیربورژوایی جامعه (وازجمله گروهبندی موسوم بهروشنفکران انقلابی) نیز باید در حزب ( و نه در سازمان مرکزی حزب) حضور داشته باشند].
(IV-1 سازمان پرولتری که وجه تمایزش با تودهی کارگران در سازمانیافتگی، خردمندی و انقلابیگری است، ارتباطات خودرا با طبقهی کارگر [در راستای ایجاد حزب پرولتاریاییـکمونیستی] و بهگونهای ارگانیک و کیفی گسترش میدهد. و از افزایش کمّی محض میگریزد؛ چراکه افزایش کمی محض در هر ارگانیزمی ناگزیر فروکاهشی عمل میکند. سیاستهای مبتنیبر افزایش تعداد اعضا، هواداران و آپاراتهای تشکیلاتی که اصطلاحاً رشد بادکنکی نامیده میشود، با سبک کار پرولتری جمعناپذیر است. زیرا استراتژی و همچنین پراتیک لحظه بهلحظهی پرولتاریا ناظر بر نفی و رفع قدرت سیاسی است؛ درحالیکه «رشد» کمی محض و افزایشهای تشکیلاتی، تنها در کسب (یا شرکت در) «قدرت سیاسی» کارآیی دارند. گرچه تاریخ تکرار شدنی نیست؛ اما قدرتی که با این سبک و سیاق بهدست بیاید، ناگزیر تثبیتگرانه عمل میکند؛ و در برابر نیروهای پرولتری بهسرکوب متوسل خواهد شد.
(V-1 کیفیت ارتباط سازمان پرولتری با طبقهی کارگر جهتی از پیچیده بهساده دارد؛ و موضوع آن همواره خِرد سازمانگرانهی انقلابی است. بنابراین، سازمان پرولتری در پرتو تربیت کادرهای رهبریکنندهی مبارزات کارگری، هیچگاه همانند جریانات سوسیال دمکراتیک در رأس ارگانهای اجرایی باقی نمیماند و [براساس پرنسیپهای خویش] امر هدایت مبارزات کارگری را بهکارگران پیشرو میسپارد. کارگرانی که با جذب کار پیچیدهی پرولتری، سادگی راهبری مبارزات کارگری را در مقابله با صاحبان سرمایه فراگرفته و بهدیگران نیز میآموزانند. بههرروی، «سازمان پرولتری» بهمثابهی خرد تاریخیـاجتماعی [در بقای دولت بورژوایی] از شرکت در «قدرت سیاسی» امتناع میکند؛ و حتی پس از قیام انقلابی و برقراری شوراهای کارگری و نیروهای تحت ستم سرمایه، همانند یک سازمان تحقیقاتیـتربیتیـنقاد که موضوع کارش گسترش [سازمانیافتهی] مفهومِ «حق انسانی» است؛ با امتناع از شرکت [مستقیم و در مقابل اصرار جدی بر حضور نقادانه] در قدرت سیاسی، بهبقای نفیشوندهاش ادامه میدهد [تا با ایجاد امکان هرچه گستردهتر برای حضور کارگران و زحمتکشان در ابعاد گوناگون قدرت سیاسی، در راستای نفی و رفع مناسبات بوروکراتیک و نیز کلیت دولت گام برداشته باشد]. این یک پرنسیپ شورایی و کمونیستی استکه میبایست در امر سازماندهی پرولتری مادیت بگیرد؛ وگرنه بهعنوان یک دستور صرفاً اخلاقی بهضد خود تبدیل خواهد شد.
(VI-1 ازآنجاکه پیدایی، وجود و بقای پرولتاریا در جامعهی سرمایهداری مشروط بهمبارزه درجهت نفی و رفع مناسبات خودبیگانهساز است؛ از اینرو، [عناصر پرولتاریایی] با دل کندن از وجوه [صرفاً] ماهوی و اعتباری که ناگزیر افسادی عمل میکنند، بهضرورت روی میآورند. و ضرورت، همان پرولتریزه کردن طبقهی کارگر است. این اولین مرحله از برقراری دیکتاتوری خردمندانهی پرولتاریایست: [دیکتاتوری (یا سلطهی) شوراهای متشکل از کارگران و زحمتکشان بر باقیماندههای افسادی جامعهی سرمایهداری]؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) خِرَد انسانی و انقلابی برحاکمیت جهل و خرافه؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) خودآگاهی نوعی برحاکمیت مناسبات انسانیتزدا؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) پیوستار تاریخی حقیقت بر موجودیت منقطع و انتزاعی «اکنون»؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) رفاقت برخاسته از دریافتِ [پراتیک] نوعی بر دوستیهای منتج از نیازهای [سیاسی] گذرا؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) سازمانپذیری بر تفرد و سازمانگریزی؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) عشق گسترشیابندهی انسانی بر کینههای طبقاتی؛ دیکتاتوری (یا سلطهی) مطلقیت حرکت بر نسبیت سکونی که تصویری جاودانه از آن ارائه میشود؛...؛...؛.
(VII-1 شکلگیری پرولتاریا که در هرلحظه نسبت بهرشد کمیـکیفیاش دیکتاتوری خودرا اعمال میکند، مشروط بهنفی کارگران، طبقهیکارگر و جامعهی سرمایهداری است. این امری اخلاقی و خلقالساعه نیستکه از آسمان سرمایه بهزمین فروش نیرویکار نازل شود. پیدایش [ویا بهعبارت دقیقتر: ایجادِ] هستههای کارگریـکمونیستی، تشکیل سازمان پرولتری، تبدیل این سازمان بهنهادی فراگیر و اجتماعی و سرانجام حاکمیت شورایی کارگران و اقشار تحت ستم سرمایه؛ پروسهی پیچیدهای استکه نسبت بهجوامع مختلف بر نیروی شگرف پراتیک نفیکننده استوار است. از اینرو، شعار «حکومت کارگری» که برفروش نیرویکار، و حذف پروسهی پرولتریزه کردن جامعه نظارت دارد؛ سادهانگارانه، ابهام برانگیز و غلط است. درحقیقت بهوسیلهی این شعار بهکارگران گفته میشود که بدون نفی پرولتری خودبیگانگی خویش و بازآفرینی خود بهعنوان مدیران جامعه، متوقع حاکمیت برسرنوشت خود باشند؛ و ازآنجاکه چنین امری تاریخاً غیرممکن است؛ پس، کارگران میبایست پس از قیام و سرنگونی دولت بورژوایی، «کمونیستها» را بهعنوان نمایندگان خود بهحکومت برسانند تا آنها بهجای طبقهی کارگر دیکتاتوری نخبگان را برجامعه اعمال کنند!!! چنانچه این شعار ناشی از نادانستگی و نیاموختگی باشد، باید با سرعت هرچه تمامتر اصلاح شود؛ و چنانچه منظور از «حکومت کارگری»، حکومت بهنمایندگی از طبقهی کارگر است، که آنها را دوباره زیر چرخدندهی ماشینآلات میکشاند، میبایست بهعنوان شعاری محتال، سوسیال دموکراتیک و استالینیستی افشا گردد. بههرحال، بدون انقلاب در درون طبقهی کارگر و [مجموعاً] تبدیل این طبقه بهپرولتاریای خردمند و فارغ از پندارهای طبقاتی، انقلاب سوسیالیستی (بهمثابهی گذار بهکمونیسم) ناکجاآبادی است که اگر بهفروپاشی نرسد، در طبقاتی بودن خودْ هنوز [انقلاب و] دیکتاتوری پرولتاریا را میطلبد.
2ـ سازمان پرولتری بهمثابهی همنهاد «دانش مبارزهی طبقاتی»، درپرتو بالندگی متدولوژی مارکسی با هرگونه جزم و ماورائیت میستیزد.
(I-2 «دانش مبارزهی طبقاتی» که از مجموعهی بههم پیوستهی دانشمندانش جدا نیست، در پرتو آزمونهای برخاسته از مبارزهی طبقاتی، درک «اصول» منتج از حرکت هستی بیکرانه و همچنین شناخت قانونمندیهای نسبتهای اجتماعی که سرشتی تاریخی دارند، تضادهای یک جامعهی معین را درمییابد و بهطور آگاهانه و با برنامه درجهت «حل» آنها و دستیابی بهمرحلهای متکاملتر آموزش میدهد و سازماندهی میکند. از اینرو، در حال حاضر «دانش مبارزهی طبقاتی» ارادهی انقلابی پرولتاریاست که در محدودهی نشریه، جزوه، کتاب، رادیو و اینترنت نمیگنجد. اینها ابزارها و وسائلی هستند که حرکت پرولتری را سرعت بیشتری میدهند. در حقیقت پرولتاریا (بهعبارت درستتر: چاوشگران سازماندهی پرولتری) با استفاده از این ابزارها و ادواتْ خودرا بهآنها محدود نمیکنند؛ و روابط و آموزشهای خودرا در تبادلی رودررو، بههنگام و متناسب با شرایط روز قرار میدهد. تبادلی که برتحلیل ویژگیهای هرگام معین؛ با دستهای گرم، نگاههای اطمینانبخش و دردهای مشترک همراه است.
(II-2 ریشه و قدمت «دانش مبارزهی طبقاتی» بهشناخت حسی اولین پدیدههای ناشی از استثمار انسان از انسان برمیگردد؛ و تا نفی همهی نظامها، مناسبات و پدیدههای مبتنیبر بهرهکشی [از انسانها] نیز تداوم خواهد داشت.
(III-2 ازآنجاکه انسان موجودی طبیعی است و طبیعت در این راستاْ انسانی است؛ «دانش مبارزهی طبقاتی» در نفی جوامع مبتنیبر استثمار انسان از انسان، از بندهای محدودکننده و طبقاتی خویش رها شده و بهآزادی بیکران انسان [در چهرهی فردی و اجتماعیاش] میپردازد. از اینرو، «دانش مبارزهی طبقاتی» در عامترین و انقلابیترین مفهومْ همان «دانش رهایی انسان» ازهرگونه محدودیت اجتماعی [و طبقاتی است که در عینحال متضمن انکشاف مداوم دانش] طبیعی است.
(VI-2 در اواسط قرن نوزدهم با تکامل نظام مزدبری، انکشاف تضاد «کار و سرمایه» و اوجگیری مبارزهی طبقاتی در اروپا که نشانگر مرحلهی قاطعی در نفی جامعهی طبقاتی بود، بشریت بهآن حد از فرهیختگی، رشد تکنولوژیک، سازمانیافتگی و اعتلای انسانی دست یافت که دانش پراکنده، [ابتدایی و] نامنسجم مبارزهی طبقاتی را بهطور متمرکز تئوریزه کرده و سیمای خودبیگانگی و بهرهکشی انسان از انسان را بافرمولبندیهای معین درپیش روی طبقهی کارگر قرار بدهد. از این مقطع بهبعد مبارزهی خودانگیخته و درخودِ تودههای تحت ستم و استثمار [این امکان را پیدا کرد که] بهحرکت انقلابی و بابرنامهی پرولتاریایی تبدیل گردد. مارکس برآیند کیفی، تجلی بارز و از برجستهترین رهبران این جنبش و چرخش انقلابی بود [که درعینحال یک جهش تاریخی نیز بهحساب میآید]؛ از اینرو، «دانش مبارزهی طبقاتی» (یا بهعبارت انقلابیتر: «دانش رهایی انسان») بهدرستی مارکسیسم نامیده میشود.
(V-2 مارکس اولین آموزگار پرولتاریا در آموزش و سازماندهی انقلابی بود؛ از اینرو، همواره مورد احترام است، و بدون بازنگری [در زندگی و] اندیشههایش ـبهویژه در متدـ نمیتوان بهدریافتی عمیق از «دانش مبارزهی طبقاتی» و نیز پراتیک انقلابی دست یافت.
(VI-2 «دانش مبارزهی طبقاتی» (یا بهعبارت انقلابیتر [و عامتر]: «دانش رهایی انسان») بنا بهویژگی ذاتیاش که جهانی و طبقاتی است؛ حرکتی مستقیم، خطاناپذیر و بدون نوسان نیست. از اینرو، انقلابیونیکه خودرا پیشقراول سازماندهی پرولتری مینامند، میبایست دارای این توانایی باشند (که جدا از ویژگیهای ملی، رکودهای طبقاتی، آمیختگیهای سوسیال دمکراتیک و شکستهای مقطعی)، حقانیت عمومی این دانش را متناسب با امکانات اجتماعی، در تمام عرصههای زندگی بهاثبات برسانند. درغیراینصورت، سخن از پرولتاریا گزافهای بیش نخواهد بود.
(VII-2 «دانش مبارزهی طبقاتی» بنا بهپویش مبارزاتی خویش؛ و علیرغم تمام ایسمهایی که بهدنبال مارکسیسم اضافه میشود، ذاتاً انقلابی است؛ و در برابر سلطهی غیرانسانی طبقات حاکم، سلطهای انسانی اعمال میکند.از اینرو، هیچگونه آیه و دگمی را درخود و برخویش نمیپذیرد؛ و مارکسیست کسی استکه در پهنهای از مبارزهی طبقاتیْ بهنفی، و اثبات مجدد آن بپردازد. بدینترتیب، بدون انتقاد مارکسیستی از «دانش مبارزهی طبقاتی»، هرگز نمیتوان بهیک مارکسیست انقلابی تبدیل شد؛ چراکه «دانش مبارزهی طبقاتی» (ویا بهواسطهی احترام بهمارکس: مارکسیسم) نقد پراتیک جامعهی طبقاتی است.
(VIII-2 مارکسیسم (ویا بهعبارت جامعتر: «دانش مبارزهی طبقاتی») [در ریشههایش] حاصل مبارزهی میلیاردها انسانی استکه طی هزاران سال در برابر نقض حقوق طبیعی و انسانی خویش بهپاخاستند، فریاد برداشتند، در گوشهای یکدیگر [زیست مرفهتری را] نجوا کردند، تخیل کردند، و بعضاً نوشتند؛ و در ازای همهی اینها، گرسنگی کشیدند، زنجیر شدند، بهسیاهچال افتادند و جان باختند. از اینرو، این دانش بنا بهویژگی طبقاتیـتاریخیـجهانی خویش (علیالخصوص در شرایط حاضر، و در پایان قرن بیستم) با هرگونه انگ شخصی، فردی، قهرمانانه، نبوغآمیز، پیامبرانه و الهی مباینت دارد. پس، «دانش مبارزهی طبقاتی»، بهمعنای متداول کلام «مارکسیسم» نیست؛ چراکه مارکس نیز بهنوبهی خود «مارکسیست» نبود؛ و خودْ خویشتن را نقادانه مینگریست. بنابراین، لنینیزم، تروتسکیزم، مائوئیسم و هزاران ایسم و دفتر و کتاب دیگر نیز [بهتنهایی] نمیتوانند تمامیت تاریخی «دانش مبارزهی طبقاتی» را بهبیان درآورده ویا در پشت خود پنهان کنند. هریک از این مکاتب و دفترها بهجای خود و در پرتو مناسباتیکه بهانها ماهیت بخشیدند، قابل نقد و بررسی و [فراگیری]اند. درحقیقت، «دانش مبارزهی طبقاتی» در شرایط موجود ارادهی انقلابی پرولتاریاست که [علاوهبر دستآوردهای مارکس و انگلس و دیگر انقلابیون]، در نفی و رفع روابط و مناسبات خودبیگانه کننده و انسانیتزدای [فیالحال موجود] مادیت [نوینی] میگیرد. بدینسان سرنگونی سوسیالیستی بورژوازی، درهم شکستن ماشین دولتی، خودمدیریتی کارگران و زحمتکشان، برقرار دیکتاتوری پرولتاریا و گسترش مناسبات سوسیالیستیْ تاکتیکهای آموزشیـعملی پرولتاریاست در استراتژی آزادی نوعی از مناسبات طبقاتی.
(IX-2 پرولتاریا بهمثابهی خرد تاریخی برآمده از مبارزات جهانی کارگران، در سازمانیافتگی و پیوندِ خویش با طبقهی کارگر، همنهاد «دانش مبارزهی طبقاتی» است. همنهادی که در جذب دستآوردهای علمی و مبارزاتی، بهگسترش کیفی مناسبات انقلابی در درون طبقهی کارگر میپردازد؛ و با گذر از «آگاهی» که نسبت بهمبارزات کارگران بیرونی محسوب میشود، به«خودآگاهی» که منشأ درونطبقهای دارد، دست مییازد. از اینرو، سازمان پرولتری بهمنزلهی گسست از هرگونه بینش سوسیال دمکراتیک [و چپگرایانه]، در پرتو تکامل متدلوژی مارکسی با هرشکلی از جرمگرایی و ماورائیت میستیزد.
(X-2 سازمان پرولتری بهعنوان تشکلی خردمند و انقلابی، با خاستگاه و پایگاه کارگری، در انکشاف درونطبقهایِ «خودآگاهی» نوعی؛ همانند دانشگاه «دانش مبارزهی طبقاتی» عمل میکند. دانشگاهیکه موضوع تحقیقاتش، چگونگی تحقق حق انسانی است؛ شعورش را در تبادل با مبارزات کارگری بازتولید میکند؛ دانشجویانش مبارزترین کارگران هستند؛ و آموزگارانش: وارستگانی که پنهان از نگاه صاحبان سرمایه و عوامل ریز ودرشت دولتی آن، بهلحاظ پرنسیپهایشان [برای گذران زندگی] چارهای جز فروش نیرویکار ندارند.
3ـ هستههای کمونیستیـکارگری بهمثابهی خاستگاه شورای کمونیستی کار، در راستای خودگستری مبارزهی طبقهی کارگر [برای دریافت دستمزد واقعی و] برعلیه خودبیگانگی و انسانیتزدایی مالکیت خصوصی.
(I-3 سازمان پرولتری حاصل همساختاری، توازن و ترکیب هستههای کمونیستیـکارگری است که برعلیه حاکمیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی سرمایه، در همراستایی و ارتباط ارگانیک بهمبارزهای مداوم و همهجانبه برمیخیزند. بنابراین، هستهی کمونیستیـکارگری [درآنجاکه مسئلهی آرایش نظامی یا درهم شکستن ماشین دولتی هنوز در میان نیست] نمیتوانند بهمنزلهی جزء تابعی از سازمان پرولتری باشند. زیرا روابط گروهها و واحدهای مبتنیبر تابعیتِ جزء از کل، ارگانیک نیست؛ فاقد همراستایی است؛ و نهایتاً فروکاهشی عمل میکند. بههرروی، «تابعیت» و سلسلهمراتب (بهعنوان همزاد جداییناپذیر از یکدیگر) با دیالکتیک وجودی کمونیستیـکارگری و سازمان پرولتری متناقض است.
(II-3 از آنجاکه تشکلهای مبتنیبر تابعیت و سلسلهمراتب، خودبیگانگیِ منتج از مالکیت خصوصی را بهگونهای «تازه» بازتولید میکنند؛ از اینرو، هیچگاه در براندازی حاکمیت سرمایه بهرادیکالیزم مطلوب دست نمییابند، و چنانچه برفرض نه چندان غیرمحتمل قدرت سیاسی را بهچنگ بیاورند؛ در برابر خرد و سازماندهی پرولتری صفآرایی میکنند، و تحت عناوین و عملکردهای مختلف (حتی سرکوبهای خونین) از قدرت شورایی کارگران [وزحمتکشان] ممانعت بهعمل میآورند. این تشکلها در عمق وجود خویش سوسیال دمکراتیکاند؛ و رسالتشان در اِعمال پارهای اصلاحات «سوسیالیستی»، سرکوب پیشقراولان سازماندهی پرولتری است. بنابراین، گل همینجاست، و همینجا باید رقصید: سازماندهی هستههای کمونیستیـکارگری بهمثابهی خاستگاه سازمان پرولتری [که با تداوم کمیـکیفی خویش امکان ایجاد حزب پرولتاریا را بهمثابهی یک نهاد اجتماعی فراهم میآورد،] ضرورت انکارناپذیر انقلابی سوسیالیستی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در ایران است.
(III-3 هستهی کمونیستیـکارگری تشکلی اساساً کارگری، مخفی و آگاه است که متناسب با برآیند وضعیت قشری، شبکهی ارتباطی، موقعیت منطقهای، کیفیت آگاهی طبقاتی و تجربهی دخالتگری عناصر متشکلهاش در برابر حاکمیت سرمایه بهترویج [دانش مبارزهی طبقاتی] و سازماندهی [اتحادیهای و سوسیالیستی] میپردازد. و از آنجاکه تحت اتوریته و فرماندهی هیچ قدرتی قرار ندارد؛ و در پراتیک اجتماعیـطبقاتی خویش از بالا دستور دستور نمیگیرد؛ از اینرو، در انتخاب مفاهیم آموزشی، اتخاذ شیوههای آموزش و تشخیص تاکتیکهای موضعی کمتر از هرتشکل دیگری بهکژراهه و ماورائیت میغلطد.
(IV-3 هستهی کمونیستیـکارگری بنا بههمسویی درونی و طبقاتی، رابطهی بیواسطه و نامحدود با [مبارزات کارگری و] کارگران، پتانسیل ویژهی مبارزاتی و توان برخورداری از استقلال تشکیلاتی خویش؛ بستری است برای «آزمون و خطا»، «سازماندهی و سازمانپذیری» و نیز «فراگیری و آموزش». بستری که بنا بهالزامهای تاریخی و دینامیکْ ایجاد شده، و پاسداران نظم سرمایه نیز قادر بهکنترل و هدایت آن نیستند.
(V-3 آنچه بههستهی کمونیستیـکارگری هویتی کارساز و انقلابی میبخشد، روابط انسانی و رفیقانهی درونی آن است. این روابط ناشی از توافقات زودگذرِ گروهی، «تشکیلاتی» و [صرفاً] سیاسی نیست که تحت تأثیر تجدید آرایش سیاسی جریانات مختلف دچار دگرگونی شود و گاه با چرخشهای صدوهشتاد درجهای همراه باشد. از اینرو، احتمال وقوع دستهبندیهای سیاسی، فراکسیونیسم و سیاستبازیهای سوسیال دمکراتیک [و مرسوم در جریانات چپ] در هستههای کمونیستیـکارگری که ذاتاً راستای پرولتری دارند، بسیار ناچیز است؛ و آنجاکه چنین فجایعی واقع میشود، میبایست بهکیفیت وجودی و پراتیک یک هستهی کمونیستیـکارگری مفروض شک نمود.
(VI-3 روابط عناصر متشکله در یک هستهی کمونیستیـکارگری از پس سالها زندگی و همدردیِ رفیقانه شکل میگیرد که در ترکیب با آگاهی طبقاتی بهتفاهم انقلابی تبدیل میشود. این تبدیل و تفاهم در تبادل همهجانبه و فرارونده با تودهی کارگران، محمل کار انقلابی و اعتلای انسانی است. محملیکه الزاماً ترکیب گامهای تاکتیکی در ادراک استراتژیک، و گذرِ از خودبیگانگی بهخودآگاهی را درپیدارد. ازاینرو، همساختاری هستههای کمونیستیـکارگری (یعنی: سازمان پرولتری) بنا بهاجباری درونی و انتخاب شده نمیتواند با مالکیت خصوصی و انسانیتزدایی ناشی از آن در همهی عرصهها بهمبارزهی بیامان برنخیزد.
(VII-3 رویکرد «بیرونی» هستههای کمونیستیـکارگری وجه دیگری از روابط و مناسباتی استکه در درون آن انکشاف مییابد. این مناسباتْ ضمن دارا بودن بیشترین پتانسیل احترام و رفاقت ـ انقلابی و تضادمند رشد میکند؛ و بهگونهای حجمی، در سه جهت تکامل مییابد. از یکسو، درجهت رفع پراکندگی کارگران در برابر صاحبان سرمایه مبارزه میکند؛ و متناسب با مجموعهی شرایط اقتصادیـسیاسیْ شیوهی شورایی را بین آنها دامن میزند، و در راستای نهادینه کردن آن بهچاره مینشیند. از دیگرسو، با معرفی ادبیات انقلابی بهمستعدترین، مبارزترین و شوریدهترین کارگران میکوشد از طریق انکشاف روابط محترمانه و رفیقانه، آنها را در محافل کارگری متشکل سازد. و سرانجام بربستر محافل کارگری که با ادبیات انقلابی آشنایی دارند و نیز انکشاف شیوهی شورایی بین تودهی کارگران، بهتشکیل هستههای آموزشی میپردازد؛ و بهطور سیستماتیک آنها را [متناسب با امکانات و همیاری جمعی خودشان] در معرض آموزش «دانش مبارزهی طبقاتی» قرار میدهد.
(VIII-3 هستههای آموزشی نسبت بههستههای کمونیستیـکارگری پیشهسته محسوب میشوند؛ چراکه هنوز در زمینهی «دانش مبارزهی طبقاتی» و سازماندهی انقلابی بیش از اینکه نقاد و مولد باشد، پذیرنده و مصرفکنندهاند؛ اما باتوجه بهزمینهای که از آن روییدهاند، و دریافت منسجمی که از طریق آموزش و [خودآموزی] سیستماتیک بهدست میآورند، دارای این پتانسیل هستند که در درون خود هستههای کمونیستیـکارگری را پروزش داده و درجهت [سازمانیابی و] خودآگاهی طبقهی کارگری مبارزه کنند. از اینرو، خاستگاه هستهی کمونیستیـکارگری همین هستههای کمونیستیـکارگری است که بربستر کار پیچیدهی کمونیستی و شورایی شکل میگیرند. بههرروی، پروسهی تبدیل یک تشکل محفلیـکارگری بههستهی کمونیستیـکارگری، سازماندهی هستهی آموزشی [توسط هستهی آموزشی] است. بدینترتیب، در همان پروسهای که هستههای آموزشی مستعدترین کارگران را در هستههای آموزشی جداگانهای سازمان میدهند، «خودشان» با بهدست آوردن کیفیت لازم و مطلوب بههستهی کمونیستیـکارگری تبدیل میشوند. [گرچه سازماندهی هستهی آموزشی شرط لازم گذار بههستهی کمونیستیـکارگری است؛ اما صرفنظر از تجزیه و تحلیل عوامل متعددِ تأثیرگذار، تجربه نشان داده استکه چنین گذاری، نه قعطی، که محتمل است]. بهطورکلی، [از زاویه سازمانیابی پرولتاریایی] برآیند پراتیکِ حجمی و غیرخطی هستهی کمونیستیـکارگریْ تولید و سازماندهی هستهی کمونیستیـکارگری است. این هستهها هریک ویژگی و تاریخ خاص خودرا دارند؛ و بنا بهپروسهی شکلگیری، آهنگ رشد، فراز و نشیبها، دستآورهای تئوریک و [مهمتر از همه] شبکهی تبادلات شورایی؛ ذاتاً تابعیتناپذیرند، و تنها در همساختاریِ برخاسته از همراستایی دینامیکْ با یکدیگر متشکل میشوند.
(IX-3 پروسهی سازمانیابی یک هستهی کمونیستیـکارگری ـبهقرارداد زمانیـ تابعی از پتانسیل عمومی مبارزهی طبقاتی است؛ و نسبت بههریک از قشرهای [درونیِ] طبقهی کارگر، و با توجه بهزمینههای تاریخیِ یک منطقهی خاص، متفاوت است. در مناطقی که کارگران از پیشینهی مبارزاتی بیشتری برخوردارند و نسبت به«دانش مبارزهی طبقاتی» گرایش عمیقتری نشان میدهند، ویا تیغ سرکوب دولت کندتر است، سازماندهی یک هستهی کمونیستیـکارگری زمانِ قراردادی کمتری میبرد. با وجود این، زمان واقعی سازمانیابی یک هسته کمونیستیـکارگری در جامعهی ایران همسان است. این همسانی در دیالکتیک کار پیچیده در مورد کارگران «ساده» [که ازجمله مهارت و تخصص خاصی ندارند]، و کار ساده در مورد کارگران پیچیده خودمینمایاند. بدینمعنیکه میزان کار انقلابی صرف شده در تبدیل یک مجموعه [یا محفل] کارگری بههستهی کمونیستیـکارگری یکسان است؛ البته مشروط بهاینکه توازنی بین «مهارت»، «شور» و «نیاز» انسانی برقرار باشد. وگرنه مقدار متنابهی «کار انقلابی» [بهمثابهی مقدمهای زمینهساز] صرف ایجاد رابطه و درک پراتیک [از چیستی و چگونگی] هستهی کمونیستیـکارگری خواهد شد. این اجتنابناپذیر است.
(X-3 همچنانکه «هستی» در نسبت و بیکرانگیاش پیوستاری حجمی است؛ و اصولاً «ماده» و «حرکت» بدون پیوستار حجمی واقع نمیشوند [و موجودیت نخواهند داشت]؛ مبارزهی طبقاتی نیز جریانی خطی، تک بعدی و یکجانبه نیست. این حقایق که ذاتاً ساده و سهلالفهماند، برای سوسیال دمکراتها [یعنی: همین چپ ایرانی، از گذشتهی درخشان تا وضعیت تاریک کنونیاش] نیز روشن است؛ اما آنها بهدلیل خاستگاه طبقاتی غیرکارگری خویش که رابطهای مبتنیبر سلسلهمراتب [با کارگران] را بهآنها تحمیل میکند، عمدتاً بر وجه نظری «حقایق ساده» متمرکز میشوند و با ماورائیت بخشیدن بهاین حقایقْ دستگاه فکری بغرنجی را دربرابر خود و طبقهی کارگر قرار میدهند که بهرویدادهای معین اجتماعی و تبوتاب مبارزات جاری بیربط است. این دستگاه علیرغم چهرهی زیبای نظریاش، در پراتیک اجتماعی یکسویه، خطی و ماورایی عمل میکند؛ چراکه بنیانهای ادراکش برفاصلهی طبقاتی، ارتباط از راه دور، سلسلهمراتب و مناسبات خودبیگانهساز استوار است. از اینرو، چارهی برونرفت از این چرخه که بین فرسایندگی، گسیختگی و ضدانقلاب نوسان میکند؛ واگذاری امکانات مثبت سوسیال دمکراتیک (در حذف وجوه منفیاش) بههستههای کمونیستیـکارگری ویا هستههای آموزشی است. این پراتیک پیچیدهای استکه بنا بهموقعیت نیروها و شرایط اجتماعی میبایست هربار بهگونهی تازهای پیکرتراشی شود.
(XI-3 مبارزهی طبقاتی پیوستاری لاینفک است که بهمثابهی سه بعد یک واقعیتِ حجمی خودمینماید. از زاویه نگرش پرولتری و در پرتو نگاه نقاد ماتریالیسمـدیالکتیک: مبارزهی دمکراتیک، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی از یکدیگر جداییناپذیرند؛ و بنا بهتوانمندیِ نیروهای کمونیستیـکارگری، چگونگی تقارن در سرکوب و پتانسیل سازمانیابی طبقهی کارگر هربار یکی از این ابعاد عمدگی مییابد. این عمدگی یافتن الزاماً سراسری نیست؛ و گاه موضعی، قشری و منطقهای واقع میشود. از اینرو، هیچ تشکلی جز هستههای کمونیستیـکارگری [و در مراحل پیشرفتهتر مبارزهی انقلابی: سازمان یا حزب برآمده از سازمانهای کمونیستیـکارگری] با پیوند و ریشهای که در بین کارگران دارند، قادر بهفهم دقیق ویژگی و ادراکِ دیالکتیک ابعاد مبارزهی طبقاتی و عمدگی یافتن یکی از آن ابعاد دریک مقطع معین [یا در یک منطقهی خاص] نیست. بههرروی، این تصور که مبارزه در ابتدا دمکراتیک، سپس سوسیال دمکراتیک و آنگاه سوسیالیستی خواهد بود، مکانیکی و سطحی است. مبارزهی طبقاتی همانند یک جادهی یکطرفه نیست که در آن برگشتهای محدود امکانپذیر نباشد.
(XII-3 چنانچه یک هستهی کمونیستیـکارگریِ مفروض از همهی سرکوبهای سیاسی و اقتصادی جان سالم درببرد و بهآن اندازه رشد کرده باشد که زیر مکانیزم خطگرایانهی سوسیال دمکراسی تخریب نشود، در پرتو ادراک پراتیکی که از ابعاد مبارزهی طبقاتی بهدست میآورد، بهاین ضرورت پیخواهد برد که هررویکردِ مبارزاتی (اعم از دموکراتیک یا سوسیال دمکراتیک) را نهادینه کرده و در راستای سازماندهی سوسیالیستی کانالیزه کند. و از آنجاکه سازماندهی سوسیالیستی (نه ایجاد تشکلهای خطی و سوسیال دمکراتیک) بدون سیستم و «مجموعهی مفاهیمی که سازمانگرانه عمل کنند، ممکن نیست؛ از اینرو، آغاز سازماندهی سوسیالیستی با اولین دستآوردهای نقادانهی تبادل «دانش مبارزهی طبقاتی» ـنه با فعلیت یا هستی انتزاعی آنـ متقارن خواهد بود. بدینترتیب، پروسهی درونی شدن «دانش مبارزهی طبقاتی» نسبت بهطبقهی کارگر آغاز میگردد؛ و مقدمات گسترش خودآگاهی در گذار انقلابی از آگاهی (که در رابطه با طبقهی کارگر بیرونی مینماید)، فراهم میگردد.
(XIII-3 هستهی کمونیستیـکارگری در تولید و سازماندهی دیگر هستههای همانند خود، برای خویش این امکان را فراهم میکند که شعاع فعالیت خودرا گستردهتر نموده و در زمینهی آموزش «دانش مبارزهی طبقاتی» و سازماندهی سوسیالیستی حوزه وسیعتری را تحت پوشش قرار دهد. این گسترشِ کمیـکیفیِ کار انقلابی که در دورههای شدتیابی مبارزهی طبقاتی سرعت بیشتری میگیرد، امکان و نیز ضرورت تبادل اندیشه و تجربه را بین هستههایی که بهطور جداگانه سازمان یافتهاند، بیشتر میکند. در حقیقت مسئلهی هماهنگی، همراستایی و تبادل هستههای کمونیستیـکارگری با یکدیگر ذاتاً از دیالکتیک وجودی این هستهها جداییناپذیر است. چراکه هرهستهای با نگاه کوتاهی بهپروسهی پیدایش و رشد خود بهسادگی بهاین نتیجه میرسد که شرایط و موقعیتی که در آن ماهیت گرفته نمیتواند استثنایی ویا تصادفی باشد.
(XIV-3 هستهی کمونیستیـکارگری نمیتواند بهطور نامحدود رشد کرده و بهتشکلی مبتنیبر سلسلهمراتب تبدیل شود. بنا بهشیوهی شورایی و پرولتریْ اغلب چنین تصمیم گرفته میشود که یک هستهی معین خودرا در هستههای آموزشی (که توسط خودش سازماندهی شده)، ادغام کرده و بهدو هسته تقسیم شود. این تقسیم سلولی و تکثیر انقلابی که ذاتاً کمونیستی و شورایی است، ضرورتاً در رابطهی فیمابین هستههای مختلف انکشاف بیشتری پیدا میکند. دیالکتیک رابطهی هستههای کمونیستیـکارگری بنا بهپروسهی شکلگیری و پراتیک اجتماعیـطبقاتی آنها، براساس تبادل دستآوردهای آموزشی، تحلیلهای طبقاتی، دادههای امنیتی و همآهنگیهای عملی است. از اینرو، هیچ هستهای بر دیگر هستهها ارجحیت، تقدم و «رهبری» ندارد. هستهای که در دریای کارگران بهآموزش و سازماندهی میپردازد، کمابیش راستای مبارزهی عمومیتر طبقاتی را درجهت آزادی انسان از ستم و استثمار درمییابد. این تقدم و تأخر بردار نیست، و با سلسلهمراتب تشکیلاتی متناقض است. بااین وجود، نمیتوان از ایجاد نهاد «همآهنگکننده» و «رابط» صرفنظر نمود.
(XV-3 نهاد همآهنگکننده ارگانی عمدتاً اجرایی است که از رابطِ هستهها تشکیل میشود؛ و هستههای کمونیستیـکارگری از طریق این ارگان با یکدیگر تماس دائمی برقرار میکنند. اعضای «نهاد» همآهنگکننده ثابت نیستند و بهطور چرخشی و در دورههای معین تعویض میشوند. این ارگان فاقد قدرت [دائم] تصمیمگیری است؛ و تنها در مورد ضربههای پلیسی [و برآمدهای مبارزاتی و انقلابی] میتواند بدون مراجعه بههستههایی که از طرف آنها منصوب شده، تصمیمگیری کند؛ معهذا در همین مورد نیز میبایست با سبک کار شورایی عمل کرده و از قهرمانگرایی و تکیه برتواناییهای صرفاً شخصی پرهیز کند. بدینترتیب، دائماً این امکان وجود دارد که در صورت لزوم هریک از هستههای مرتبط با هم بهوساطت «نهاد» همآهنگکننده با یکدیگر تماس بگیرند و همآهنگی و تبادلات لازم را بهانجام برسانند. بههرروی، در جلسات ویا نشستهای احتمالی بین دو، چند ویا تمام هستههای در ارتباط با یکدیگر، «نهاد» همآهنگکننده هویت مستقل ندارد، و احتمالاً بعضی از عناصر تشکیلدهندهاش از طرف هستهی مربوطهی خویش در آن جلسه [یا جلسات] حضور خواهند داشت؛ و این حضورِ احتمالی نیز هیچگونه ربطی به«نهاد» همآهنگکننده ندارد. [خلاصهی کلام اینکه: اولاًـ در سازمان برآمده از هستههای کمونیستیـکارگریْ وجود هرارگانی بهپراتیک معینی برمیگردد و صرفنظر از زمان قراردادی، بهزمان واقعی آن پراتیک معین مشروط است؛ دوماًـ ترکیب هستههای کمونیستیـکارگری را (بهمثابه سازمان) نباید با ساختار حزبی یکسان پنداشت؛ سوماًـ هیچ بعید نیست که حتی درصورت تشکیل حزب پرولتاریاییـکمونیستی بازهم شبکهی هستهها (بهعنوان سازمانـدانشکدهی کادرسازی) ابقا گردد].
(XVI-3 هستههای کمونیستیـکارگری در «مجمع عمومی» که در شرایط عادی حداقل سالی یکبار برگزار میشود، گستردهترین و رادیکالترین تبادلات اندیشگی را در ایجاد همسویی و همراستایی انقلابی [درجهت ایجاد تشکل فراگیر طبقاتی و حزب پرولتاریاییـکمونیستی] جامهی عمل میپوشانند. ازآنجاکه هستهی کمونیستیـکارگری خودرا بهگونهای سازمان میدهد که بهارگان اجرایی یا رهبریکنندهی مبارزات کارگری تبدیل نشود؛ و عمدتاً از طریق آموزش سوسیالیستی، در زمینهی تربیت کادرهاییکه توان اجرائی و هدایت مبارزات کارگری را داشته باشند، فعالیت میکند؛ و تنها تعداد معدودی از با تجربهترین و خصوصاً وارستهترین (نه الزاماً آگاهترین و محبوبترین) کارگرانِ هستههای آموزشی را در هستههای کمونیستیـکارگری سازمان میدهد؛ از اینرو، «مجمع عمومی» [برآمده از] این هستهها بیش از اینکه درگیر تصمیمات اجرایی باشد، بهجدلهای اندیشگی و تئوریک میپردازد.
(XVII-3 «مجمع عمومی» هستههای کمونیستیـکارگری تنها هنگامی سرشتی پرولتری خواهد داشتکه تبلور دیالکتیک دوگانگی واحد باشد؛ و نیروهای خودرا در جهت «وحدت» تشکیلاتی [صرف] بههرز نبرد. از اینرو، در انتخاب بین دوگانگی انکشافیابنده و یگانگی سکونآفرین بهجانب «تضاد» میچرخد و دستورالعملهای اجراییاش را[با بیشترین سعی ممکن و حتیالامکان] با توافق آزادانهی کلیه شرکتکنندگان بهتصویب میرساند؛ [و چنانچه چنین توافقی صورت نگیرد، با تکیه بهدوسوم آرای حاضرین مسائل اجرایی را پیگیر میشود]؛ و بههریک از حاضرین این حق انسانی را نیز میدهد که با مصوبات «مجمع عمومی» بهمخالفت برخاسته، برعلیه آنها استدلال کنند، از اجرایشان امتناع ورزیده، و سرانجام [با ترک «مجمع عمومی»] بنا بهدریافت خویش عمل کنند. بههرروی، «وحدت» نیروهای پرولتری حاصل تخالف اندیشهی پویشگر و سازماندهی سوسیالیستی کارگران است؛ و نیروهاییکه در این زمینه گام برمیدارند، درصورتیکه در عرصهی مبارزهی طبقاتی [و سوسیالیستی] باقی بمانند، «امروز» یا «فردار» ضمن تفاوتهایی در زاویه نگرش، بهلحاظ منطقی همراستا عمل خواهند کرد؛ چراکه منطق ذات اندیشه است؛ و «وحدت» پرولتری بر بنیانهای ذاتی مادیت میگیرد.
(IXX-3 «مجمع عمومی» هستههای کمونیستیـکارگری هیچگونه اتوریته یا اقتداری برهیچیک از هستهها ندارد. در اینجا رابطه برعکس آنچه تاکنون معمول بوده، عمل میکند. هرهستهای با تکیه و متناسب با حوزهی کارش، کارهای خود را تقسیم میکند و متناسب با دستآوردهایی که در عمل بهدست میآورد، «مجمع عمومی» را بهاتوریتهی خود میکشاند؛ و با آموزشیکه پیش مینهد، اتوریتهاش را مادیت میبخشد و موجبات نفی آن را نیز فراهم میکند. چراکه هستههای کمونیستیـکارگری بهمثابهی خاستگاه «شورای کمونیستیِ کار»، در راستای خودگستری مبارزهی طبقهی کارگر برعلیه خودبیگانگی و انسانیتزدایی مالکیت خصوصی عمل میکنند؛ و «تخصص»، «دانش» یا «اقتدار شخصی و گروهی» ـچنانچه واگذار نشوند و عمومیت پرولتری پیدا نکنندـ بهمالکیت خصوصی تبدیل میگردند.
(XX-3 «مجمع عمومی» نهادی موقت، پریودیک و اضطراری نیست. این نهاد [بهجز شکلگیری دیگر نهادهای موقت، پریودیک و اضطراری] محمل تبادل، چارهجویی، حل تضادها و انکشاف انقلابی است که ساختار، وسعت و زمان برگزاریاش را دو یا چند هستهی کمونیستیـکارگری تعیین میکنند. از اینرو، امکان برگذاری منطقهای ویا حوزهای آن هموار متصور است. بنابراین، «مجمع عمومی» نهادی دائمی است که بنا بهضرورت و خواست هستهها برگذار میشود؛ در خدمت آنهاست؛ و چهبسا بهطور سراسری، حوزهای ویا منطقهای دائماً جلسه داشته باشد.
*****
توضیح: بهنظر من نکات فوق را باید در یک اثر پانصد صفحهای دوباره و همهجانبه تدوین نمود. بنابراین، از خوانندهی نقاد خواهش میکنم تا آنجاکه ممکن است، این نوشتهی را با وسواس بررسی کرده و دهها سؤال و تناقض از آن بیرون بکشد. این امکانپذیر است. پس، با خرد جمعی بهآن بپردازیم.
سوم یونی 1998 ـ هلند
پانوشتها:
[1] لازم بهتوضیح استکه ما حتی در ایران نیز تشکیل حزب کمونیست کارگری را ضدکمونیستی و ضدکارگری میدانستیم؛ البته این برآورد از خاصهی ضدکمونیستی «حزب کمونیست کارگری» و نظریات منصور حکمت هیچگاه از چنان اهمیتی برخوردار نشد که بهجزئیات وارد شویم و نقد این نظرات را در دستور کار قرار دهیم. تنها نوشتهی نقادانهای که از طرف رفقای ما در رابطه با نظرات منصور حکمت نوشته و بهطور بسیار محدودی منتشر شد، بهبحثی ارتباط داشت که نقطهی مرکزیاش «مرحلهی انقلاب» بود. رفقای ما در مقابله با بحث اسکولاستیک «مرحلهی انقلاب» توسط منصور حکمت، با الهام از بحث مارکس در مورد انقلاب مداوم، سنتز «انقلاب در مراحل انقلاب» را پیش نهاده بودند.
علت محدویت انتشار این جزوه که «نقد سهند» نیز عنوان داشت، لو رفتن محل چاپ و دستگیری چندین نفر از رفقا بود که ضربهی سنگینی بهمناسبات ما بهحساب میآمد. بههرروی، در گرماگرم کشتارهای پس از خرداد 60 رادیو بیبیسی با نام بردن از افراد دستگیر شده، اشتباهاً آنها را بهگروه سهند منتسب نمود. علت این اشتباه همین جزوهی مذکور بود که عبارت «نقد سهند» بالای آن چاپ شده بود. این تصادف را هم باید بهپای خوششانسیهای یک جریان پستمدرن و بورژوایی گذاشت!
[2] با وجود اختلافات نظری و عملی با {ن}، اما عمدهترین علت کنارهگیری من از «شورایکار» بروز تناقضی بود که بین شیوهی زندگی من و شیوهی زندگی {ع. م} بهنمایش درآمد. بهاین علت از فعل «بهنمایش درآمدن» استفاده میکنم که پس از نمایشی خاصْ متوجه شدم که این اختلاف پیش از بهنمایش درآمدنش هم وجود داشته و من متوجهی آن نشده بودم. با این وجود، بههنگام قطع همکاری هردوی آنها را دوست داشتم و بههیچوجه از اینکه با آنها بهطور مشترک کار کردم، پشیمان نیستم.
متأسفانه بعدها شنیدم و خواندم که میانهی{ن} و {ع. م} بهشدت شکرآب شده است. ظاهراً {ع. م} کتابی را برای ویرایش به{ن} میسپارد و او بهبهانهی (یا بهدلیل) اینکه ترجمه ارزش ویرایش ندارد، آن کتاب را دوباره «ترجمه» و بهنام خودش (یا یکی از بستگانش) منتشر میکند. بههرروی، باید بهطور مؤکد روی این نکته تأکید کنم که طی 5 سالی که من با {ن} و {ع. م} همکاری میکردم، هردوی آنها بسیار ارزشمندتر و باگذشتتر از این بودند که در مورد درج نام خود بهعنوان مترجم در پشت جلد یک کتابْ اینچنین ستیزه کنند. روح زمانه که در سبکِکار چپ خارج از کشور تبارز بیشتر و سختجانتری پیدا میکند، نه تنها مناسبات رفیقانه و دوستانه را بهاضمحلال میکشاند، بلکه ارزشهای آدمی را نیز که حاصل سالها زندگی است، از دورن میبلعد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه