دغدغهی انباشت سرمایه یا «سونامی پناهندگی»؟
صرفنظر از بررسیِ دقیق و گام بهگام مهاجرت در طول سدهها و هزارههای پیشین که در کلیت خویش همواره حاوی عناصری از سازندگی و پیشرفت بوده، اما مهاجرت و سپس پناهندگی در مرحلهی سرمایهدارانهی تاریخ، ـهموارهـ یکی از عوامل انباشت سرمایه و تدوام این نظام بوده است. مهاجرت (بهمعنای تغییر قطعی محل سکونتِ تودهی نسبتاً پیوستهای از انسانها با این قصد که شرایط زندگی خودرا بهتر کنند) یکی از عوامل بسیار مهم گسترش تمدنها، باورها، دریافتهای طبیعی، دستآوردهای تجربی و سنن بشری بوده است.
نوشته: آزاده ادیب
بازبینی و پارهای اصلاحات: محسن لاهوتی
چندی است که اخبار مربوط بهپناهنگی و مهاجرت از آسمان و زمین، و حتی از زیرِ زمین رسانههای اروپایی و آمریکایی باریدن گرفته است!؟ دولتها و دستِ راستیترین رسانهها این بارش اساساً «خبری» را یک واقعیت قطعی بهتصویر میکشند و برای توصیف آن از عبارت سونامی استفاده میکنند. آنچه کلمهی سونامی بهذهن خواننده یا شنوندهی این اخبار متبادر میکند، موجی پیشبینیناپذیر، غیرقابل پیشگیری و بسیار مخرب و خطرناک است. اما حقیقت (بهمثابهی موضوع اصلی این نوشته) بهگونهی دیگری است که در ادامه اشارهوار بهآن میپردازیم.
هنگام وقوع سونامی یا اگر وقوع سونامی قابل پیشبینی باشد، این امکان وجود دارد ویا بهوجود میآید که با تخلیه منطقهای که سونامی بهآنجا آسیب میرساند، از آسیبهای آن فرار کرد ویا این آسیبها را بهحداقل رساند؛ اما داستان «سونامی» پناهندگی بهگونهای دیگر و بسیار سهمگینتر از سونامی دریایی و طبیعی است! زیرا حتی اگر بتوان وقوع این شکل از «سونامی» را پیشبینی کرد، بازهم نمیتوان با تخلیه منطقهی مورد هجوم از آسیبهای آن گریخت. چرا؟ برای اینکه «سونامی» پناهندگی ماندگاری را الغا میکند، درصورتی که سونامی دریایی گذراست. همین الغای ماندگاری استکه مردم بومی کشورهای اروپایی و آمریکایی را بهوحشت میاندازد: وحشت از اشغال سرزمینی که این مردم در آن متولد شده، مدرسه رفته، ازدواج کرده و صاحب فرزند شدهاند.
بنابراین، یکی از مهمترین نتایجی که دولتها در کشورهای بهاصطلاح پناهندهپذیر از هوچیگری رسانهای خود در مورد موج پناهندگی اخیر میگیرند: اولاًـ ایجاد وحشت در ساکنین کشورهای اروپاییـآمریکایی با اخباری مانند این استکه میگویند تا سال 2017 سه میلیون پناهنده وارد اروپا میشوند[1]؛ دوماًـ برانگیختن این مردم بهضدیت با خارجیهاست؛ و سوماًـ وادار کردن بهاصطلاح دموکراتیک[!؟] این مردم بهپذیرش آن قواعد، قوانین و شرایطی استکه بهبهانهی پناهندگی و تحت عنوان «سونامی پناهندگی» بهجامعهی بهاصطلاح خودی حقنه میشود تا سرمایه بهلحاظ انباشت تکانی بخورد.
نتیجه اینکه: آنچه در مورد سیاست بهاصطلاح پناهندگیِ این دولتهای میتوان گفت، چیزی بیش از آمیختهای از شارلاتانیسم و ماکیاولیسم بهاصطلاح نوین نیست؛ شارلاتانیسمـماکیاولیسمِ «نوینی» که هم در نقش ناجی جامعهی خودی، هم در نقش حامی بشریت بهطورکلی و هم در نقش حافظ سرمایه و انباشت الزامی آن ظاهر میشود. گرچه با اندکی اطلاع و تأمل میتوان بهتناقض و ناهمسازی این نقشها پیبرد و شارلاتانیسمـماکیاولیسمِ «نوین» نهفتهی آن را دریافت؛ اما بعضی بررسیهای تحلیلی و آماری این امکان را برای خواننده فراهم میکند تا مسئله را با عمق بیشتری دریابد و یکبار دیگر ذات ضدانسانی نظام سرمایهداری را از جنبهی نظری بهچالش بکشد[2].
با همهی این احوال، بهتر است که قبل از اشاره بهبعضی از جنبههای اجتماعی و طبقاتی آنچه سونامی پناهندگی نامگذاری شده است، نگاه گذرایی بهجایگاه تاریخیـاجتماعی مهاجرت و پناهندگی داشته باشیم.
صرفنظر از بررسیِ دقیق و گام بهگام مهاجرت در طول سدهها و هزارههای پیشین که در کلیت خویش همواره حاوی عناصری از سازندگی و پیشرقت بوده، اما مهاجرت و سپس پناهندگی در مرحلهی سرمایهدارانهی تاریخ، ـهموارهـ یکی از عوامل انباشت سرمایه و تدوام این نظام بوده است. مهاجرت (بهمعنای تغییر قطعی محل سکونتِ تودهی نسبتاً پیوستهای از انسانها با این قصد که شرایط زندگی خودرا بهتر کنند) یکی از عوامل بسیار مهم گسترش تمدنها، باورها، دریافتهای طبیعی، دستآوردهای تجربی و سنن بشری بوده است. این واقعیت تاآنجایی مبرهن و قابل دفاع است که میتوان چنین نیز حکم کرد: دنیای موجود بدون مهاجرت از موجودیت کنونیاش تهی میبود.
صرفنظر از بررسی و تحقیق در مورد مهاجرتهای پیشاسرمایهدارانه، اما از زمانی که روابط و مناسبات سرمایهدارانه موجودیت پیدا کرد، مهاجرتْ بهطور مستقیم سودافزا بوده و در خدمت انباشت سرمایه قرار داشته است. اهمیت مهاجرت در امر انباشت سرمایه تا آنجایی جدی و غیرقابل چشمپوشی استکه بهسادگی میتوان گفت: ایالات متحدهی آمریکا (بهعنوان پیشرقتهترین کشور سرمایهداری) موجودیت پیشرفتهی خود را مقدمتاً مدیون مهاجرت اختیاری اروپاییها و سپس «مهاجرت» اجباری آفریقایی بوده است. مهاجرتی که با نسلکشی سیستماتیکِ بومیان سرخ پوست همراه بوده و بهخاطر انتقال سیاهپوستان بهآمریکا، در آفریقا نیز دست بهنسلکشی و ایجاد جنگهای قبیلهای زده و هنوز هم میزند. تفاوت مهاجرت اروپاییها با «مهاجرت» آفریقاییها بهآمریکای شمالی اساساً در این استکه مهاجرین اروپایی عمدتاً در مقام فروشندهی نیرویکار بهآمریکا مهاجرت کردند، اما آفریقایی را بهبردگی و با وساطت شلاق و شکنجه بهآمریکا بردند.
گرچه با فجایع اندکی کمتر، اما مهاجرت اسپانیاییها بهآمریکای جنوبی، مهاجرت انگلیسیها بهاسترالیا و اروپاییها (که اکثراً انگلیسی بودند) بهنیوزیلند با استفاده از همان شیوههایی انجام گرفت و با همان عواقبی همراه بود که مهاجرت بهآمریکای شمالی بههمراه داشته است. گذشته از خون و جنایت که ذات وجودی و مستبد سرمایه و نظام سرمایهدارای است، آنچه همهی این مهاجرتها و مهاجرتهای محدودتر بهدنبال داشته، سودافزایی و انباشت سرمایهداری بوده است که بهواسطهی دستآوردهای تکنولوژیک و فنیِ ناشی از انباشت سرمایه، توسط «متفکرین» بورژوا پیشرفتهای بشری هم نامگذاری شده است!
برای فهم اهمیت مهاجرت در بقای تمدن کنونیِ بشری که بورژوایی و ضدانسانی است، نیازی بهاین نداریم که بهزمانهای بسیار دور نگاه کنیم؛ همین اروپا گواه قانعکنندهای در بیان اهمیت مهاجرت و ارزشآفرینی مهاجرین است. مگر جز این استکه پس از جنگ دوم جهانیْ اروپای ویرانه توسط الجزایریها، ترکها، مراکشیها، آفریقاییها و مردمان دیگر سرزمینها آباد گردید که بهوساطت ترغیبها و تحریکهای فریبنده و نیز ایجاد جنگهای قبیلهای بهاروپا مهاجرت کرده بودند؟ طبیعی است که جواب این سؤال مثبت است. چرا؟ برای اینکه حتی اگر تلاش جانفرسای این مهاجرین را در بازسازی تخریبهای ناشی از جنگ (که در عینحال بهمعنیِ نوسازی زیرساختها نیز بود) بهحساب نیاوریم، چرخهی اقتصادی و اجتماعی اغلب کشورهای اروپایی در حال حاضر نیز بدون کارِ غیراروپاییتبار از حرکت بازمیایستد. این مهاجرین بهویژه در بخشهای کشاورزی، ساختمان، رستورانداری و هتلداری، مراقبت از سالمندان، نظافت و خدمتکاری منازل و ساختمانهای بزرگ مشغول بهکارند.
بدون بررسیهای تاریخی و حتی بدون اینکه نیازی بهآمارها و تحلیلهای عریض و طویل داشته باشیم، با یک مشاهدهی واقعبینانه نیز میتوان بهحقیقت مهاجرت در جامعهی سرمایهداری فیالحال موجود پیبرد. بهاین ترتیب که سختترین کارها (که درعینحال با کمترین دستمزها همراه است)، کمابیش در تمام کشورهای اروپایی بهعهدهی کسانی استکه بهنوعی مارک خارجی برپیشانی دارند. در دنیایی که همهی امور بهواسطهی سلسلهمراتبها رتق و فتق میشود و کار و زندگی نیز بهواسطهی سلسلهمراتب استکه معنی و مفهوم پیدا میکند، با سلسلهمراتبی مواجه میشویم که در نامتشکلی خویش از خارجیها تشکیل شده است! بدینسان که آن افراد و گروهایی که بههردلیلی در یکی از کشورهای اروپایی، خارجی (و نه الزاماً غیراروپایی) بهحساب میآیند و بهنوعی در ردهی طبقهی صاحبان سرمایه قرار ندارند، «ارزش» اجتماعی و بهاصطلاح انسانیشان نیز کمابیش از خارجی بودن، کجایی بودن و نیز از اینکه در کدام کشور، خارجی بهحساب میآیند، تأثیر میگیرد.
این مسئله را با چند مثالِ نمونهوار که میانگینها را بیان میکنند، و نیز با این توضیح که موضوع اساسی این نوشته مردم کارگر و زحمتکش بهاصطلاح خارجی هستند، روشنتر میکنیم: یک آمریکاییِ اروپاییتبار در هلند (و تا اندازهی کمتری در آلمان و غیره) بهصرفِ آمریکایی بودن خود، آقا یا خانم بسیار محترمی است که بهاحتمال بسیار قوی درآمد بسیار خوبی هم دارد. یکی از اتباع اروپالی شرقی (مثلاً لهستان، رومانی و مانند آن) در هلند ویا آلمان ضمن اینکه از جمیع جهات اقتصادی/اجتماعی/سیاسی ـعملاًـ شهروند درجهی دوم بهحساب میآید، اما در مقایسه با اتباع غیراروپایی/غیرآمریکایی از جمیع جهات از جایگاه بهتر و بالاتری برخوردار است. و بالاخره هلندیهای غیرهلندیتبار (یعنی: مهاجرین آفریقایی، خاورمیانهای و مانند آن که پاسپورت هلندی دارند)، در آنسوی فرمالیتههای اقتصادی/اجتماعی/سیاسی ـعملاً و از جمیع جهاتـ شهروند درجهی سوم بهحساب میآیند. با این تفاوت که مثلاً ترکها از همبستگی ویژهای برخوردارند؛ گروهبندیهای گوناگون هلندی، مراکشیها را بهعنوان پرخاشگر و انگلْ موضوع تبلیغات خود قرار میدهند؛ و ایرانیها ضمن گریز از همبستگی، فیس و افاده ـاماـ بسیار دارند. با همهی این احوال، جامعهی هلند و دیگر کشورهای اروپایی، گرچه با درجات متفاوتی، اما بدون همین مهاجرین (یعنی: بدون میانگین کاری که مهاجرین بهعنوان کارگر و فروشندهی نیرویکار انجام میدهند)، قادر بهادامهی حرکت خود نخواهند بود. برای مثال، اگر کارگران بخشهای متفاوت خدمات و نظافت در هلند (که عمدتاً با استفاده از کِیسهای پناهندگی [Case]، مهاجرت کردهاند) برای یک هفته دست از کار بکشند، سر و روی سرزمین گل و سبزه مملو از کثافت خواهد شد.
درجهبندی شهروندان براساس تبار و سرزمین پدریشان در ایالات متحدهی آمریکا، همانند بسیاری از دیگر سیماهای نظام سرمایهداری، آشکارتر از بقیه کشورها و سرزمینهاست. آمریکاییهای غیراروپاییتبار (یعنی: عمدتاً سیاهپوستان و مردمی که پدرانشان از سرزمینهای غیراروپایی بهآمریکا آمدهاند)، نه تنها اساساً جزئی از کارگران و زحمتکشان بهحساب میآیند، بلکه در درون طبقهی کارگر و حتی در اقشار درونی این طبقه ـنیزـ در ردههای پایینتر قرار میگیرند. نژادپرستی، قومیتگرایی و تقسیمات مذهبی در ایالات متحدهی آمریکا آشکارتر از همهی دیگر نقاط دنیاست؛ و ازآنجاکه پایه جمعیتی ایالات متحده براساس مهاجرت بوده و هنوز هم هست، بهسادگی میتوان چنین نتیجه گرفت که هیچیک از معضلاتی مانند راسیسم، شوینیسم، فرقههای مذهبی فوقالعاده خرافی و غیره، بدون انقلاب سوسیالیستی نه تنها حل نمیشوند و کاهش نمییابند، بلکه بهطور نامنظم و براساس تحولات جهانی افزایش نیز خواهند یافت. اما همهی این موارد تنها گوشهای از حقیقت را بیان میکنند. حقیقت این استکه ایالات متحدهی آمریکا بدون استفاده از نیرویکار مهاجرین و بهویژه بدون استفاده از نیرویکار غیرقانونی مکزیکیها و لاتینیها پیشتازی خود در امور مختلف را (که انباشت سرمایه برآیند همهی آنهاست) از دست خواهد داد؛ و از دست دادن این پیشتازی میتواند ایالات متحدهی آمریکای شمالی را بهایالات در ستیز آمریکای شمالی تبدیل کند. ستیزی که چهبسا زمینهی شدتیابی مبارزهی طبقاتی را در پارهای از ایالات فراهمتر نیز خواهد کرد.
حضور مؤثر و گاه بسیار مؤثر مهاجرین در وضعیت اجتماعی و خصوصاً اقتصادی کشورهای مختلف مختص اروپا و ایالات متحده نیست. عربستان سعودی، شیخنشینهای امارات متحد عربی، قطر، بحرین، کویت و بسیاری از کشورهای دیگر دنیا (و ازجمله ایران) با شدت کمتر یا بیشتری بهمهاجرین و پناهندگان (و در واقع بهنیرویکار مهاجرین و پناهندگان) وابستهاند. تفاوت اساسی بین این دسته از کشورها با اروپا و ایالات متحدهی آمریکا در این استکه بهدلیل توسعه نیافتگی، چهرهی عمدتاً غیرصنعتی و نیز بقایای سختجان مناسبات، باورها و سنتهای پیشاسرمایهدارانه ـبهمثابهی مناسبات اجتماعی تولیدـ مجموعاً چنان ساختار ناهمگونی را ایجاد میکنند که نمیتوانند و بهطور آگاهانه نیز نمیخواهند که مهاجرین را ـبهمثابهی نیرویکار پایدارـ جذب کنند. این دسته از کشورها با مهاجرین طوری رفتار میکنند که همواره قابل برگشت بههمان سرزمینی باشند که از آن آمدهاند؛ و این دقیقاً همان رفتاری استکه کشورهای توسعهیافتهی اروپایی و آمریکایی نیز با آن بخش از مهاجرینی میکنند که اصطلاحاً مهاجرین غیرقانونی نامگذاری شدهاند. مهاجرینی که (همانند افغانستانیها در ایران) ضمن انجام کارهای بسیار سخت و زیانآور، کمترین دستمزد را میگیرند و در مقابله با کارفرما از هرگونه حمایتی نیز محروماند. تفاوت کشورهای پیشرفته با کشورهای کمتر توسعهیافته در زمینهی «استفاده» از مهاجرین موقت در این استکه حضور این دسته از پناهندگان در کشورهای پیشرفته ـنسبیـ و در کشورهای توسعه نیافته ـمطلقـ است.
گرچه کمتر اتفاق میافتد که مهاجرین موقت و بعضاً بسیار پُرشمار در کشورهای توسعه نیافته یکجا ویا در گروههای انبوه بهسرزمین مادری خویش برگرانده شوند، اما موانع گوناگونی که از جذب آنها جلوگیری میکند، چنان وضعیتی برایشان بهوجود میآورد که این وضعیت فقط با استفاده از عبارت نیمهرعیت/نیمهکارگر قابل توصیف است. نگاهی بهکارگران افغانستانیتبار در ایران و کارگرانیکه از تایلند و فیلیپین و دیگر کشورهای اسلامیْ موقتاً بهعربستان سعودی مهاجرت میکنند، میتواند تصویر نسبتاً جامعی از وضعیت مهاجرینِ موقت در کشورهای کمتر توسعهیافته را نشان بدهد.
*****
براساس فاکتها و رویدادهای تاریخی و اجتماعی مکرری که تا اینجا اشارهوار ارائه کردیم، میتوان چنین نتیجه گرفت که مهاجرت یکی از ویژگیهای نظام سرمایهداری است. بدینمعنی که این نظام بدون مهاجرت تودههای انسانی یکی از مهمترین امکانات دوام و بقای خود را از دست میدهد. اما مهاجرت خاستگاهی نیز دارد که آن نیز ذاتی نظام سرمایهداری است. این خاستگاه عبارت است از: ویرانسازی، کشتار در ابعاد بسیار وسیع و ایجاد ناامنی اجتماعی و طبیعی که اشکال گوناگون جنگ نمونههایی بارز آناند.
همینکه تودهی نسبتاً وسیع و بههم پیوستهای از انسانها درجستجوی جای بهتری برای زندگیْ محل زندگی خودرا ترک میکنند، نشاندهندهی این است که از وضعیتی میگریزند که بهنوعی ویران شده، فاقد امنیت و امکانات لازم برای زندگی است، و داس مرگ و کشتار و فقر نیز برفراز زندگی بهچرخش درآمده است. اما این نقطهی آغازین و بهاصطلاح نقطهی خنثیِ مهاجرت است که هنوز عمق فاجعه را بهتصویر نمیکشد.
قبل از اینکه بهتاریخ و آمار و تحلیل روی بیاوریم، در بداهت این واقعیت نمیتوانیم شک کنیم که تودهی وسیعی از مردم از روی بیحوصلگی ویا دلخوشی خانه و کاشانهی خودرا بهقصد اقامت در نقطهی دیگری از دنیا رها نمیکنند. اما این بداهت از پشتوانهی تاریخی، آماری و تحلیلی بسیار قوی و گستردهای نیز برخوردار است. برای مثال: مهاجرت اروپاییها بهآمریکا که در نیمهی اول قرن هفدهم شروع شد، نشان میدهد که آنچه این مردم عمدتاً کارگر و زحمتکش را بهطرف قارهی جدید و اقدام بهمهاجرت «اختیاری» کشاند، فرار از تبعات مخرب رشد صنعت در اروپا و بهویژه در انگلیس بود. بیخانمانی، کار روزانه 14 تا 18 ساعت، دستمزدهای بسیار ناچیز، خانههایی بهمراتب اسفبارتر از مسکن بردگان در رُم، شیوع بیماریهای مختلف بهخاطر نبود هرگونه امکان بهداشتی و خطر از دست دادن همین «زندگی» نکبتبار، در مقابل رؤیای سرزمین جدید بود که سیل مهاجرت «اختیاری» را بهوجود آورد. اما این تصویر هنوز واقعیت را بیان نمیکند. چراکه همین مصائبی که مردم عمدتاً کارگر و زحمتکش اروپا را بهطرف آمریکا کشاند، بدون قتلعام سیستماتیک بومیهای سرخپوست توسط دستجات مختلف (و از جمله توسط ارتشهای استعماری و غیراستعماری)، نه تنها غیرممکن بود، بلکه از هرگونه انتفاعی نیز خالی بود. گرچه با کنار هم قرار دادن کشتار بومیهای آمریکا و فرار مردم عمدتاً کارگر و زحمتکش از مصائب رشد صنعت و سرمایه گامی بهسوی واقیعت برداشتهایم؛ اما آنچه این دو عامل را بهتصویری از واقعیت تبدیل میکند و حقیقتاً بهحرکت درمیآورد (همانطور در واقعیت چنین بود) ، بهبردگی بردن آفریقاییها بهآمریکا بود که زمینهی انباشت اولیه سرمایه را (ابتدا بهعنوان برده و سپس بهعنوان کارگر بسیار ارزان و مطیع) فراهم ساخت. بدینترتیب استکه حقیقت نهفتهی مهاجرت (که در واقع خاستگاه آن است) در بزرگترین مهاجرت قرون متأخر خودمینمایاند: قتل عام بومیان سرخپوست، تخریب زندگی روستاییان (بهویژه در انگلیس) و عملیاتی که معنایی جز نابودی آفریقا ندارد. بهعبارت دیگر، آنچه سازای ایالات متحدهی آمریکا بوده است، در نوسانی بین تخریب و مهاجرت (از یک طرف) و قتل عام (از طرف دیگر) قابل توضیح است. این روند ـاینکـ نه تنها در ذات وجودیاش تغییر نکرده، بلکه بهمراتب جنایتکارانهتر از گذشته نیز ماهیت گرفته است.
شاید ظواهر امر کمی متفاوت باشد؛ اما موج پناهندگی اخیر (همانند تمام امواج پناهندگی از بدو پیدایش خرید و فروش نیرویکار) بهلحاظ عوامل شاکله همانی است که ایالات متحدهی آمریکا را ساخته، کشورهای اروپایی را بهرونق رسانده و اینک بسیار جنایتکارانهتر و فریبندهتر از پیش در همهی دنیا و بهویژه در اروپا دوباره بهحرکت انداخته شده است.
*****
قبل از اینکه بهبعضی از جنبههای فجیع موج اخیر مهاجرت و بهویژه بهخاستگاه جنایتکارانهتر آن در مقایسه با گذشته بپردازیم، لازم استکه چند سطری در مورد چهرهی فوقالعاده فریبندهی مهاجرت در پوشش پناهندگی و فریبکاری کشورهای بهاصطلاح پناهندهپذیر نیز بنویسیم. این فریبندگی در یک عبارت ساده و کوتاه چنین است: نیاز بهمهاجرت و نیز ایجاد موج مهاجرین در قالب مقولهی پناهندگی و حقوق «بشر»، که معنایی جز انتخابِ سیب زمینیهای درشت از میان تودهی انبوه زمینیها ندارد!؟
گرچه پناهندگی سابقهای طولانی، چندهزارساله، عمدتاً محدود، اشرافیـمذهبی، بعضاً گسترده و حتی پس از انقلاب فرانسه جنبهی سیاسی هم داشته است؛ و حتی مخالفین دولت قاجار در دورهی مشروطهخواهی نیز بهسفارتخانههای خارجی (و بهویژه بهسفارت انگلیس) پناهنده میشدند؛ اما پناهندگی تا قبل از تأسیس «جامعهی ملل» در سال 1920 و ایجاد «کمیسیون آوارگان و پناهجویان» جنبهی بینالمللی نداشت و مسائل مربوط بهآنْ نهایتاً در چارچوب کشورهای مختلف و طبعاً بهروشهای کاملاً متفاوتی رتق و فتق میشد. در سال 1921 بود که فریتیوف نانسن نروژی بهعنوان نخسیتن کمیسر امور آوارگان و پناهجویان در «جامعه ملل» تعیین شد و مسئلهی پناهجویی و پناهندگی جنبهی بینالمللی نیز پیدا کرد.
اگر فرض را براین بگذاریم که مسیر تحولات دنیار را تصادف و حادثه تعیین میکند، آنگاه چارهای جز این نداریم که «حادثه» را حامی بورژوازی بدانیم!؟ چراکه از اولین اقدامات و برنامههایی که در سال 1922 در دستور کار «کمیسیون آوارگان و پناهجویان» جامعهی ملل قرار گرفت، بهپناهندگان روسی ارتباط داشت! این مقارن با زمانی استکه انقلاب اکتبر بهطور نسبی تثبیت شده بود و نیروهای ضدانقلاب داخلی چارهای جز فرار از روسیه و پناه بردن بهزیر دامن پُرمهر ضدانقلاب خارجی نداشتند!؟
چند ماه پس از جنگ دوم جهانی در ۲۴ اکتبر ۱۹۴۵ سازمان ملل متحد بهعنوان جایگزین «جامعه ملل» در منشور خود تأکید میکند: «احترام بهحقوقبشر و آزادیهای پایهای برای همه انسانها، صرف نظر از تمایزات نژادی، جنسی، زبانی یا مذهبی باید رعایت و تحکیم شود». آنچه بهاین بند و بهطورکلی بهمنشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد معنی میبخشد، این دوبند از مصوبهی 10 دسامبر 1948 است: «هرکس بهتنهایی یا با شراکت دیگری دارای حق مالکیت است»؛ و «مالکیت هیچکس را نمیتوان بر خلاف قانون از وی سلب کرد». بنابراین، منشور جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد درست در زمانیکه زمینههای گسترش مبارزهی طبقاتی و کمونیستی بهویژه در اروپا فراهم آمده بود، پرچم خویش را در دفاع از مالکیت خصوصی و عنصر لاینفک این مالکیت (یعنی: آزادی فروش نیرویکار) برمیافرازد. بدینترتیب، بیشترین استفادهای که بورژوازی غربی از این منشور و نهادهای بهاجرا درآورندهی آن کرد، درجریان تبلیغات جنگ سرد، ارائه تصویری بهشتآسا از بورژوازی اروپاییـامریکایی در مقابل «جهنم» شوروی، و نیز در جهت ایجاد عصیانِ غربگرایانه و ضدرژیمی در شوروی و اروپای شرقی بود که سکوت مطلق در برابر نسلکشی کمونیستها در اندونزی روی دیگر این سکهی تقلبی را تشکیل میداد.
*****
بدون اینکه در اینجا بخواهیم بهجزئیات بپردازیم، حقیقت این استکه «منشور حقوق بشر» ـدرست همانند همهی واقعیتهای اجتماعیـ تابعی از تعادل و توازن ناشی از مبارزهی طبقاتی و نیز روندها، ارزشها و معیارهای مسلط در زمانهی معینی است. بهبیان دیگر: حتی اگر چرایی و چگونگی پیدایش این منشور و جهانی کردن مسئلهی پناهندگی را کنار بگذاریم و چشمهایمان را بهذات بورژوایی آن که مبشر بردگی مزدی است، ببندیم؛ اما براین حقیقت نمیتوان چشم پوشید که امروزه (یعنی: در شرایطی که مبارزات برابریطلبانه و کارگری در محاق سکون قرار دارد) هرآنچه در قالب «منشور حقوق بشر» و مسئلهی پناهندگی واقع میشود، علیالاصول بورژوایی و ترانسآتلانتیکی است. اما این نتیجهگیری ـهنوزـ همهی حقیقت را بیان نمیکند؛ زیرا در مورد بحران ماندگار اقتصادی که از سال 2007 شروع شده و هنوز هم ادامه دارد، سکوت میکند؛ و روی این مسئله که بقای بورژوازی امروز و بهویژه بورژوازی ترانسآتلانتیک ـبسیار فراتر از ذات همیشگیاشـ بهتخریب وابسته است، پرده میکشد. بههرروی، آنچه بورژوازی ترانسآتلانتیک این روزها میکوشد تا در قالب پناهندگی بهانجام برساند، دارای جنبههای مختلفی استکه همانند سه بُعد از یکدیگر لاینفکاند. این ابعاد و جنبههای گوناگون اشارهوار بدین قرارند:
(یک)
تخریب زیرساختها و امکانات تولیدی در سرزمینهای غیرخودی (برای مثال: در عراق، لیبی، سوریه و غیره) که بهتخریب مناسباتی منجر میشود که موضوعیتشان بهنوعی وابسته بهاین زیرساختها و امکانات تولیدی است. بدینترتیب، همهی نهادها و مناسباتی که بهنحوی کارگری بهحساب میآیند و دربرگیرندهی زحمتکشان نیز میباشند، تااندازهی زیادی تخریب میشوند؛ و مسئله مبارزهی طبقاتی در آنسوی محاق سکوت، برای مدت نامعلومی بهورطهی فراموشی و حتی انحلال پرتاب میگردد. نتیجه اینکه بورژوازی جهانی ـدر رقابت و همگراییهای منطقهای و جهانیاشـ بهعنصر تعیینکنندهی امور اجتماعی و سیاسی در این سرزمینها تبدیل میشود. البته آنچه در این رابطه از کمترین اهمیت برخوردار است؛ و بهبیانی فاقد هرگونهای از اهمیت است، جان میلیونها انسانی استکه باید ازبین بروند و ازبین نیز رفتهاند.
(دو)
طبیعی استکه تخریب (که جنگ محسوسترین شکل آن است)، علاوهبر بُعد سیاسی و اجتماعی (که بیشتر آینده را شامل میشود)، بُعد اقتصادی هم دارد که چارهی بحران در حال حاضر است. بههرروی، برای بقای تبادلات و مناسبات بورژواییْ آنچه تخریب شده، باید «بازسازی» شود. اما آنچه حقیقتاً پشت این بازسازی پنهان است، تجدیدحیاتِ روند سودافزایی و انباشت سرمایه استکه بحران اقتصادی آن را بهکندی کشانده و بیم توقفش نیز میرود. اما این «تجدید حیاتِ» روندِ انباشت سرمایه بیش از هرچیز بهنیرویکار بسیار ارزان نیاز دارد که پناهجویانِ فراری از سرزمینهای تخریب شده، ضمن اینکه یکی از منابع تأمینکننده آناند، درعینحال یکی از مهمترین عوامل «ایجاد» آن نیز میباشند. بدینترتیب که پناهجویانِ فراری از سرزمینهای تخریب شده ضمن اینکه بهعنوان فروشندهی نیرویکار بسیار ارزان مستقیماً در خدمت «تجدید حیاتِ» روند انباشت سرمایه قرار میگیرند، درعینحال از جنبهی سیاسی نیز ـگرچه ناخواسته، غیرمستقیم و حتی بهعنوان قربانیـ در خدمت ایجاد شرایطی قرار میگیرند که موجبات کاهش دستمزدها و ارائه نیرویکار ارزان بهبازار کار را فراهم میکنند.
گرچه سرمایهداران اروپای غربی و شمالی طی دو دههی اخیر با سوءِاستفاده از قوانین موجود و استخدام کارگر لهستانی، بلغاری، رومانیایی، مجارستانی و غیره سودهایی با ارقام نجومی بهجیب زدهاند؛ اما همین کارگران ارزان هم برای آنها گران هستند و میبایست بهدنبال کارگر ارزانتر بگردند. این طبیعت بورژوازی است که اگر چیزی را که میخواهد، بهطور عادی و طبیعی پیدا نکند، آن را «تولید» میکند. تخریب زیرساختها و امکانات تولیدی در سرزمینهای غیرخودی (که اشکال گوناگون جنگْ محسوسترین آن است) یکی از سودآفرینترین شیوههای «تولید» کارگر بسیار ارزان برای کنار گذاشتن کارگر ارزان است. بنابراین، همچنانکه پناهندگان و بهبیان اقتصادی نیرویکار بسیار ارزان از عراق، سوریه، افغانستان، کوزوو و بسیاری از کشورهای آفریقایی بهآوارگی میافتند و بعضاً بهاروپا وارد میشوند[3]، دست کارفرمای اروپایی برای استفادهی کمتر از نیرویکاری که از اروپای شرقی آورده است، بازتر میگردد. بدینترتیب، همان سیکلی که در رابطه با جایگزینی کارگرانِ ارزان اروپای شرقی و غیره با کارگران بومی کشورهای اروپای غربی و شمالی طی شده، یکبار دیگر در وضعیتی اسفبارتر و درعینحال سودآورتر تکرار میشود.
اما برای ورود بهاین گرداب و تکرار فاجعهبارتر باید از سد کنکوری سخت جانکاه نیز گذشت. بدینترتیب استکه انتخاب سیبزمینیهای «سالم»تر و «کارآمد»تر از میان میلیونها آوارهی ناشی از جنگ و ترور و تخریب شروع میشود. برای مثال، خاورمیانه و خصوصاً سوریه را درنظر بگیریم:
بنا بهقول ژورنالیستهای سرسپرده و سران دولتهای بهاصطلاح پناهندهپذیر، کشورهای اروپایی در ماههای ژوییه و اوت ۲۰۱۵ با نوعی «سونامی پناهندگی» مواجه شدند که از کشورهای درگیر جنگ در خاورمیانه و آفریقای شرقی سرازیر شدهاند. اما بیشترین پناهجوها از سوریه میآیند که در حال حاضر درگیر یک جنگ اسفبار و تروریستی داخلی است. بازهم بنا بهآمار: از جمعیت ۱۲ میلیونی سوریه تقریباً ۸ میلیون در داخل کشور آوارهاند و از این نقطه بهآن نقطه میگریزند. این آدمهای در حال گریز، پول کافی و امکانات لازم برای هزینهی خارج شدن از سوریه را ندارند. در حقیقت، این اقشار و طبقات فرودست و زحمتکش سوریه هستند که اصلاً رسانههای رسمی دنیا توجهی بهآنها نمیکنند. ۴ میلیون از جمعیت سوریه از کشور خارج شدهاند که ۲ میلیون بهترکیه رفته و ۲۵۰ هزار نفر هم در کمپهای سازمان ملل اسکان داده شدهاند؛ و بقیه در مرزها و روستاهای مختلف پراکندهاند. تنها بخش کوچکی از ۲ میلیون باقیمانده که امکان هزینه کردن پول و ریسک جان خود را دارند، بهاروپا میرسند. مابقی این ۲ میلیون در سرزمینهای همسایه (از جمله لبنان و اردن) پراکندهاند.
اتحادیه اروپا تا قبل از ژوئیه ۲۰۱۵ همواره در پی یافتن راههایی برای ایجاد مانع برای ورود پناهجوها از خاورمیانه و آفریقا بود. ساختن دیوارهایی از سیم خاردار و کمکهای مالی بهکشورهایی مانند مراکش، اسپانیا و یونان،... یکی از شیوههایی است که پناهجویان گریخته از آوارگی و مرگ را در فشار میگذارد تا فقط «سالم»ترین و «کارآ»ترین سیبزمینیها (یعنی: کارگرانی بهلحاظ کارآیی و فنی قابل مقایسه با کارگران اروپای شرقی که باید با آنها جایگزین شوند) بهاروپای غربی و شمالی وارد گردند.
(سه)
حقیقت این استکه بازیِ خیر (و درعینحال شرِ پناهندگی) بهدلیل سیاستهای پارادوکسیک و آگاهانهی دولتهای اروپایی و نیز ایالات متحدهی آمریکا و همچنین بهدلیل تنافض منافع این دولتها که تا تنافر در دستهبندیِ صاحبان سرمایه در کشورهای مختلف گسترش مییابد، بسیار بغرنج و رمزآلوده است. برای مثال، کشورهای اتحادیه اروپا (از یک طرف) بهتوافق میرسند که مبلغ ۳ میلیارد یورو در اختیار ترکیه قرار بدهند تا این مبلغ صرف رسیدگی و کمک بهپناهجویان و آوارگان سوری در خاک این کشور شود و ترکیه هم متقابلاً قبول میکند که از خروج آوارگانی که از شرایط پناهندگی برخوردار نیستند، جلوگیری کند[4]؛ اما از طرف دیگر، گونتر بورکهارد، رئیس سازمان مدافع حقوق پناهندگان در آلمان میگوید: با توجه بهوضعیت حقوق بشر در ترکیه، اتحادیه اروپا نباید بهبهای نادیده گرفتن حقوق بشر «معاملهای کثیف» با این کشور صورت دهد[5].
با این وجود، چنین بهنظر میرسد که این بازی پارادوکسیکِ خیرـشر بیشتر از دو سر داشته باشد: از کانالهای مختلف خبر میرسد که مأموران دولتی ترکیه در بنادر مشرف بهیونان بهطور آشکار (اما غیررسمی) بهامور پناهندگی میپردازند و متقاضیان را در ازای نرخهای نسبتاً معین بهطرف یونان روانه میکنند؛ اما (از طرف دیگر) دولت ترکیه در قبال امتیازات سیاسی و اقتصادی قبول میکند که شیر پناهندگی را کمی صفتتر کند که معنیاش بالا بردن نرخ انتقال متقاضیان پناهندگی بهاروپاست! معهذا این پارادوکس بازهم سرهای پیدا و ناپیدای بیشتری دارد. بدینترتیب که دولت ترکیه با کمک به«اپوزیسیونِ» آدمخوار و داعشیون در سوریه ضمن کشیدن زیرپای دولت اسد (در همسویی با بسیاری از دولتهای اروپایی و آمریکا) و نیز سودبری از کانالهای گوناگون (که قاچاق نفت و انتقال سلاح مشهودترین آنهاست)، آواره و پناهنده هم تولید میکند تا در کنار پیشبرد سیاستهای امپریالیستیـعثمانیستیاش، از یکسو بهواسطهی قاچاق متقاضیان پناهندگی بهاروپا جیب آنها را خالی کند، و از دیگر سو از اتحادیه اروپا پول بگیرد که بهواسطهی افزایش هزینهی قاچاق بهاروپا از کمیت متقاضیان پناهندگی بکاهد! حقیقتاً همهی اینها حادثهاند و حادثه نیز با بورژوازی ترانسآتلانتیک همسو عمل میکند!؟
منهای بررسی جزئیات پارادوکسِ جادویی پناهندگی (که بهدلیل وضعیت دایماً متغییر آن پیشبینیناپذیر مینماید و تبیین آن نیز بهکلاف سردرگم شباهت پیدا میکند)، اما نتایجی که این پارادوکسِ جادویی برجای میگذارد، چنان بهروشنی قابل فهم است که برای فهم کُنه و عمق آن چند اشارهی ساده نیز کافی است. پس، بهجز اشارات بالا، بهدیگر اشارات در این زمینه بپردازیم.
(چهار)
سوای «استفاده»ی اقتصادی، «استفاده»ی سیاسی از پناهجویانِ آواره و فراری از سرزمینهای تخریب شده (برای مثال: از عراق، لیبی، سوریه، افغانستان ویا یوگوسلاوی سابق) بهطرق گوناگون انجام میشود که یکی از مهمترین آنها پارادوکس راسیسمـهومانیسم است!؟ بدینترتیب که دولتها (عمدتاً در اروپای شمالی و غربی؛ مثل آلمان، هلند، فرانسه ویا سوئد) از یک طرف، بهطور ضمنی (یعنی: با ارائهی آمارها و ارقام مجعول و صرفاً ژورنالیستی و فریبنده) مشکلات اقتصادی و اجتماعی جامعهی خودی را بهگردن پناهندگان میاندازند و بهراسیسم (بهمثابهی عنصر لاینفکِ نظام دستمزدی) دامن میزنند؛ و از طرف دیگر، دلقکوار در نقش نجاتدهندهی جان انسانها لباس اپوزیسیون میپوشند و ادای «مقابله» با راسیسم درمیآورند. بدینسان استکه انرژی حاصل از تضادهای طبقاتی که باید صرف مبارزه با طبقهی مسلط و دولت شود، بهجانبداری از پناهندگانْ نه تنها بههدر میرود، بلکه صرف بازسازی همین نظام هم میشود. طبیعی استکه منهای استاندارد گذران زندگی در کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهی اروپاییـآمریکایی (که بخشاً حاصل غارت مازادهای طبیعی و ارزش اضافهی حاصل از نیرویکار ساده و فوقالعاده ارزان کشورهای کمتر توسعهیافته است)، اما ارائهی اخبار و اطلاعات دروغین و متناقض در مورد پناهندگی و پناهندگان نیز یکی از مهمترین ابزارهای این فریبکاری جنایتبار است. اما حقیقت (حتی با تکیه بهدادههای مرتبط و همسو با بورژوازی هم) بهگونهی دیگری است[6]. نتیجه اینکه جانبداری از مسئلهی پناهندگی و حتی پناهندگان (نه مبارزه با راسیسمِ در حال گسترش) تنها درصورتیکه بهروشنی بیانکنندهی مبارزهی طبقاتی (یعنی: مبارزهی کار برعلیه سرمایه و در راستای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا) باشد، امری انقلابی و رادیکال بهحساب میآید؛ وگرنه بههرشکل و محتوایی که واقع شود، با هیچ عنوان دیگری بهجز رفرمیسم بورژوایی قابل توصیف نیست.
(پنج)
اما نفع اقتصادی بلوکبندی بورژوازی غربی یا ترانسآتلانتیک فقط در خرید بسیار ارزان نیرویکار پناهجویانِ فراری از سرزمینهای تخریب شده، ایجاد رقابت درجهت کاهش قیمت نیرویکار در کشور خودی و ایجاد انحراف در امر مبارزهی طبقاتی بهواسطهی روغنکاری چرخهای راسیسمِ پوشیده در لفافهی اومانیسم نیست. «بازسازی» سرزمینهای تخریب شده، هم بهلحاظ اقتصادی و هم از جهت سیاسی، منافع گستردهای در پی دارد که جزءِ لاینفک مسئلهی پناهندگی است. این بهاصطلاح بازسازی (که هم شامل غارت منابع طبیعی بهواسطهی کار بسیار ارزان میشود و هم سرمایهگذاری در رشتههای پرخطر با سودهای نجومی را دربرمیگیرد)، از همان لحظهی آغازین تخریب شروع میشود. برای نمونه بهاین مقاله مراجعه شود.
(شش)
نفع دیگر و چهبسا مهمترِ ایجاد تخریب در سرزمینهای غیرخودی و کمتر توسعهیافته توسط دول بهاصطلاح پیشرفتهی سرمایهداری بهجز ایجاد بازار فروش برای کالاهای خودی، ایجاد پایگاه در رقابتها و تقسیمات جهانی و نیز ایجاد پایگاه برای سرکوب مبارزهی طبقاتی در سرزمینهای مجاور است. بدینترتیب استکه راز مقولهی «حقوق بشر» و دفاع ناتو از آن نیز معلوم میشود.
(هفت): خلاصهای از نتایج بهمثابهی نتیجهگیری:
در مقابل این سؤال که چرا در این بُرهه و با چه اهدافی دول اروپایی بهسرکردگی آنگلا مرکل «انسان دوست» شدهاند و چرا راههای زمینی را برای بخش کوچکی از این انسانهای دربدر میگشایند، باید گفت: سود و بازهم سود ـ انباشت سرمایه و بازهم انباشت سرمایه. این ذات نظام سرمایهداری استکه متناسب با شرایط ناشی از مبارزهی طبقاتی رنگ عوض میکند تا تأمینکنندهی خویش (یعنی: انباشت) باشد. از همینروست که باز کردن راه زمینی بهروی بخش کوچکی از پناهجویان (۲۵۰ هزار از ۴ میلیون سوریهای) و نمایش و بزرگنمایی آن از طریق رسانههای خبری، احزاب راست در اروپا (با گرایشات راسیستی و فاشیستی) شروع بهپروپاگاندا کرده و برای ایجاد وحشت از خارجیها، این موج پناهجویان را «سونامی» بهمعنای سمبل تخریب مینامند.
بدینترتیب، دول بهاصطلاح پیشرفتهی غربی صدای اعتراضات طبقات کارگر و زحمتکش خودی را در اعتراض بهسیاستهای نئولیبرالیـریاضتی هرچه بیشتر بهانحراف میکشانند و خفه میکنند تا خدشهای بهمعبد مقدس انباشت سرمایه وارد نگردد. بهبیان دیگر، بعد از رقابت نیرویکار ارزان که عمدتاً از اروپای شرقی میآید، اکنون نوبت نیروی بازهم ارزانتر از خاورمیانه است.
ژورنالیسم قلم بهمزد و دولتهای امپریالیستی با دامن زدن بهاین مسئله که دولتها باید هزینههای زیادی برای پذیرش و اسکان پناهندگان متقبل شوند، کنش راسیستی را نیز هرچه بیشتر در درون طبقاتی که میبایست بهنوعی متحد پناهندگان باشند، افزایش میدهند؛ و تمامی کمبودهای اقتصادی و اجتماعی را بر سر پناهجویانی که از جهنم جنگی که مسببین واقعی آن خود این دولتها هستند، خراب میکنند. مبارزه برعلیه این فریب و تبیین هرچه تودهایتر حقیقت ـدر نظر و عملـ گامی در راستای سازمانیابی طبقاتی و انقلابی طبقهی کارگرِ همین کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهی سرمایهداری است.
هانس بلیکس سومین دبیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی میگوید هیچ اثری از سلاحهای کشتار جمعی در عراق پیدا نکردیم. با این وجود، سلاحهای کشتار جمعی همان چیز دروغینی بود که آمریکا و متحدینش بهبهانهی آن بهعراق حمله کردند و دور دیگری از تخریب، جنایت و فاجعه را در خاورمیانه آغاز نمودند. تخریب، جنایت و فجایعی که هنوز هم گریبان کارگران و زحمتکشان این سرزمینها را رها نکرده است. بههرروی، گرچه بسیار دشوار است؛ اما تلاش در راستای سازمانیابی این تودهی تااندازهی زیادی تخریب شده، بهلحاظ ارزشمندیْ همانند همان گامهایی استکه مارکس در ایجاد بینالملل اول و لنین در ایجاد حزب بلشویک برداشتند.
دولتهای اروپایی که با ماسک «حقوق بشری» در کشورهای خودی میرقصند، در مقابل این همه فجایع (از جمله غرق شدن کودکان، زنان و مردان گریزان از جنگ که بهدید و گوش مردم خودی میرسد)، با نشان دادن راههای زمینی، هم نیرویکار ارزان و عموماً تحصیلکرده و ماهر را وارد بازار کار و رقابت میکنند و هم در مقابل «افکار عمومی» و بعضی از گروهبندیهای ترقیخواه علاوهبر انباشت سرمایه، آبرو هم انباشت میکنند.
شواهد بسیاری (از جمله: هزینهی بالای 10 هزار یوروییِ سفر قاچاق بهاروپا برای بزرگسالان) حاکی از این است که درصد بسیار بالایی از افراد موج اخیر پناهندگی بهلحاظ اجتماعی و اقتصادی دارای امکاناتی بودهاند که بههرصورت بالاتر از امکاناتی استکه کارگران و زحمتکشان بهآن دسترسی دارند. بنابراین، میتوان با کنار گذاشتن نگاه توطئهباورانه چنین نیز نتیجه گرفت که کلیت آنچه «سونامی پناهندگی» نامگذاری شده است، ترکیبی از چشمبستنها، روی برگرداندنها، انگولکهای امنیتیـاطلاعاتی، کاسبی بهواسطهی اشکال گوناگون قاچاق و برنامهریزیهایی بوده استکه در مواردی متنافر هم واقع شدهاند. این عوامل در مجموع همان چیزی را بهیاد میآورد که ذات وجودی سرمایه را شکل میدهد: آنارشی در وجود، که بهواسطهی تخریب مسیر خودرا مییابد تا بهبقای خویش ادامه دهد.
نباید فراموش کرد که وزیر خارجه لهستان براین باور است که صدها هزار پناهجوی سوری (که بهگفته او بهداخل اروپا سرازیر شدهاند)، میتوانند آموزش نظامی دیده و با تشکیل یک ارتش برای آزادی کشورشان بجنگند. تجربه نشان داده است که این جنگ قبل از اینکه نظامی باشد، ایدئولوژیک است. «اپوزیسیون» پروغرب و ترانسآتلانیکیِ ایرانی که خود را در مواردی و بهناراست مارکسیست و کمونیست هم مینامد، نمونهای از این لشکر پراکنده است. بنابراین، اساسیترین راه تقابل با این فاجعهی مملو از توطئه ـهمانند همیشهـ تلاش در راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش در آن مختصاتی استکه میتوان بهعنوان خاستگاه از آن نام برد.
پانوشتها:
[2] کُنه مسئلهی موسوم بهسونامی پناهندگی را باید از دهان نوجوان سوری شنید که دریک مصاحبهی مندرج در یوتیوب میگوید: «جنگ را در کشورهای ما خاتمه دهید تا ما بهاروپا نیاییم». از طرف دیگر، بنابر آمار سازمان ملل بیشترین پناهجویان از کشورهای سوریه، اریتره، سومالی، عراق، افغانستان و میآیند. این کشورها یا در حال حاضر درگیر جنگ هستند (مانند جنگ تروریستی در سوریه)، ویا مانند عراق درگیر عواقب تهاجم امپریالیستیاند.
*****
ضمناً میتوان بهآمار و ارقام سازمان ملل در مورد جنگ و عواقب نیز مراجعه کرد که از یک مقالهی هلندی استخراج شده است[اینجا]:
سوریه: همانطورکه اخبار هرروزه نشان میدهد، این کشور در اثر یک جنگ داخلی تروریستی، امپریالیستی و جنایتکارانه طی 4 سال گذشته بیش از ۲۰۰ هزار کشته و 5/7 میلیون آواره داشته است.
اریتره: کشوری که در قرن بیستم تنها ۳ بار با کشور همسایه خود (اتیوپی) در حال جنگ بوده است که عواقب این جنگها وضعیت نابسامان و فوقالعاده اسفبار برای مردم و خصوصاً مردم تهیدست بوده است. با یک نگاه جستجوگرانهی اینترنتی دستهای پیدا و پنهانِ ایتالیا، انگلیس، دیگر کشورهای بهاصطلاح پیشرفته و اخیراً عربستان و قطر و دیگران در پس این جنگها که بهانهی آنها عمدتاً مرزی است، دیده میشود. کار اجباری در ابعاد گسترده، بازداشتهای خودسرانه، شکنجه و اعدامهای فراوان بهعلاوهی تجاوز و فحشای اجباری از سوی مأموران دولتی و افسران ارتش عواملی هستند که مردم را بهفرار تشویق میکنند.
سومالی: این کشور از اوایل سالهای ۹۰ درگیر یک جنگ داخلی نابودکننده بوده است که بیش از نیم میلیون قربانی بهجای گذاشته است. سومالی از سال ۲۰۰۹ بهطور مکرر مورد تهاجم گروههای بنیادگرای اسلامی (بهویژه الشباب) قرار داشته که بیشترین آسیبهای اجتماعی و اقتصادی را بهمردم فقیر این سرزمین وارد آورده است. الشباب از وهابیت سعودیها الهام گرفته و دستساز دولتهایی در افریقاست که عملاً متحد آمریکا هستند و مجموعاً بههمان شیوهاش پا بهعرصهی سیاست گذاشته است که القاعده و داعش بهعرصهی سیاست گام گذاشتهاند. بههرروی، ناامنی، فقر، نبود امکانات بهداشتی و پزشکی-دارویی در سومالی بیداد میکند. از هر ۷ کودک سومالیایی یک نفر از سوءِ تغذیه شدید رنج میبرد؛ و از هر ۱۰ کودک، یکی قبل از تولد میمیرد.
عراق: جنگ ادامهدار عراق همچنان قربانی میگیرد. جنگ بدون جبههای که ادامهی حملهی نظامی دول غربی (در رأس آنها آمریکا و انگلیس) بود؛ جنگی که بیش از یک و نیم میلیون کشته، یک میلیون معلول، حدود یک میلیون کودک عقبافتادهی ناشی از استفاده از اورانیوم ضعیف شده در سلاحهای بهاصطلاح متعارف بههمراه داشته است. برای مثال، این جنگ ادامهدار فقط در آگوست ۲۰۱۵، ۱۳۰۰ کشته و ۱۸۰۰ زخمی در اثر بمبگذاریها درگیری میان ارتش و فرقههای قومیـمذهبی ویا جریانات تروریستی برجای گذاشته است.
افغانستان: سی سال جنگ این کشور را بهفقر شدید و هرج مرج کشانده است. خشونتهای گوناگون همچنان روبهافزایش است و قربانیهای خودرا اغلب از میان مردم فرودست میگیرد. طبق آمارهای مختلف فقط در ۶ ماه اول ۲۰۱۵ میزان مرگ و میر در این کشور بهطور نگران کنندهای افزایش یافته است.
*****
امروزه تقریباً برهمگان روشن استکه مسببین اصلی این جنگهای خانمانسوز دولتهای سرمایهداری پیشرفتهی غربی (موسوم بهترانسآتلاتیک) و همپیمانهای کمتر توسعه یافتهی آنها بودهاند. برای مثال، دهها فاکتور معتبر (و ازجمله سخنان هانس بلیکس سومین دبیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی) در این مورد وجود دارد که وجود سلاح اتمی و شیمیایی در عراق فقط یک دروغ سازمانیافته برای حملهی آمریکا و انگلیس (بههمراه دیگران متحدین غربی آنها) بود که قصدی جز تخریب این سرزمین نداشتند. تخریبی که بهجز چپاول ناشی از خرابی، چپاول منتج از «بازسازی» را نیز بههمراه میآورد.
[3] تعداد آوارگان جهان از مرز 60 میلیون گذشت
سازمان ملل امروز جمعه اعلام کرد: تعداد کسانی که در سراسر جهان مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدهاند، امسال به بیش از ۶۰ میلیون نفر رسیده و اکثر این افراد به خاطر جنگ سوریه و درگیری در سایر مناطق جهان آواره شده اند.
به گزارش رویترز، کمیساریای عالی آوارگان سازمان ملل در گزارشی اعلام کرد: تعداد آوارگان در سراسر جهان طی سال 2015 میلادی از مرز 60 میلیون نفر گذشته است. این رقم شامل 20.2 میلیون آواره است که از جنگ و آزار و اذیت فرار کرده اند، این رقم بالاترین رکورد از سال 1992 میلادی به شمار میرود.
حدود 2.5 میلیون نفر نیز خواستار دریافت پناهندگی شده اند و در این بین آلمان، روسیه و آمریکا با بیشترین درخواست پناهندگی روبرو شده اند.
سازمان ملل افزود: سال 2015 نخستین باری خواهد بود که تعداد آوارگان در سراسر جهان به بیش از 60 میلیون نفر می رسد. از هر 122 نفر در سراسر جهان یک نفر مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده است.
حدود 34 میلیون نفر در داخل کشورهای خود آواره شده اند که این رقم نسبت به سال 2014 میلادی بیش از 2 میلیون نفر افزایش داشته است.
در یمن که از ماه مارس تاکنون درگیر جنگ داخلی شده، بیش از 933500 نفر آواره شده اند. جنگ سوریه که از سال 2011 میلادی تاکنون ادامه داشته است، موجب آواره شدن بیش از 4.2 میلیون سوری در کشورهای خارجی شده و 7.6 میلیون سوری دیگر نیز در داخل مرزهای این کشور آواره شده اند.
درگیری و خشونت در شرق اوکراین، افغانستان و سودان جنوبی نیز عامل مهمی در افزایش چشمگیر تعداد آوارگان در سال 2015 میلادی بوده است.
[6] برای نمونه، چهار نکته یا یادداشت زیر را که اولی و دومی برگرفته از سایت «هفته»، سومی برگرفته از سایت «باشگاه خبرنگاران جوان» و چهارمی برگرفته از سایت «زمانه» است، باهم مقایسه کنیم:
الف):
دولت آلمان تا پایان سال جاری میلادی از یک میلیون پناهجو ثبت نام می کند
وزیر کشور آلمان رد پناهندگان در مرزها را در آینده با توجه به هجوم بالای پناهندگان امکان پذیر دانست.
«توماس دمزیر»، وزیر کشور آلمان در گفتگو با روزنامه آلمانی «دی ولت»، این مسئله را ممکن دانست که آلمان در آینده پناهندگان را در مرزهای خود رد کند.
وی افزود: منطقه شنگن بدون کنترل های مرزی به طور دائم نمی تواند باقی بماند در صورتی که حمایت از مرزهای خارجی اروپا شکل نگیرد.
«دمیزیر»، در ادامه بر لزوم امنیت مرزهای خارجی اروپا و مذاکرات با ترکیه تاکید کرده و در بخش دیگری ازاین گفتگو اظهار داشت که هر چقدر شمار پناهندگان بیشتر می شود به همان اندازه بستن مرزهای آلمان دشوارتر است.
وی از نظر قانونی رد پناهندگان در مرزهای آلمان را امکان پذیر دانسته و البته گفت که از نظر سیاسی تا به حال بر خلاف این اقدام تصمیم گیری شده است.
وزیر کشور آلمان البته رد پناهندگان در مرزها را به عنوان آخرین راه حل ارزیابی کرده و گفت: ما به راه حلی نیاز داریم که نتیجه پایدار و دائمی داشته باشد. بنابراین اولویت حمایت از مرزهای خارجی اتحادیه اروپا است.
وی درباره پیش بینی کردن پناهندگانی که در سال 2016 به آلمان می آیند نیز گفت: من نمی خواهم و نمی توانم ای مسئله را پیش بینی کنم. من روی این مسئله کار می کنم که تعداد آن ها از سال 2015 کم تر شود. یک سنگ بنای مهم مذاکرت با ترکیه است.
«دمیزیر» در ادامه علت بالا رفتن سریع شمار پناهندگان در سال 2015 را این گونه برشمرد که یک دلیل آن در کنار رفتار یونان اختمالا اعلام مجارستان برای کشیدن حصارهای مرزی بود.
ب):
حقایقی از پناهندگان که در لابهلای هیاهوی غربیها گم میشود
هرچند گفته میشود که پناهجویان محملی برای ایجاد بحرانهای جدید اجتماعی و امنیتی در اتحادیه اروپا هستند، اما این واقعیت نادیده گرفته میشود که میزان آتشسوزیهای عامدانه در کمپها و محل نگهداری پناهندگان تنها طی یک سال بیش از ده برابر شده است.
پناهجویان و مهاجرین بیپناه همچنان وضعیت خوب و مساعدی در کشورهای اروپایی ندارند. آمار و ارقامی که در خصوص میزان حملات به مهاجرین و پناهجویان منتشر میشود، نگرانی محافل حقوق بشری مستقل در اروپا و نظام بینالملل را برانگیخته است. پیشبینی میشود سال آینده میلادی (2016) این روند حالت تصاعدی خود را ادامه دهد.
مروری بر این آمار در کشور آلمان خود گویای حقیقتی تلخ در خصوص وضعیت نابهسامان پناهجویان در اروپاست. اداره فدرال جنایی آلمان در گزارشی از حدود 789 مورد حمله به محل اقامت پناهندگان در آلمان از ابتدای سال جاری تا کنون خبر داد که نشاندهنده افزایش چشمگیر اینگونه حملات نسبت به سال گذشته است. بهعبارت بهتر، هر روز بهطور متوسط دو حمله علیه پناهجویان رخ داده که جای بسیاری از این وقایع در رسانهها و روزنامههای غربی خالی بوده است. بدیهی است که طی یک سال اخیر، هیچیک از مکانهای نگهداری مهاجرین و کمپهای پناهجویان دارای ضریب امنیتی مناسبی نبودهاند.
اما با دقت در آمار منتشر شده به نکات دیگری نیز دست پیدا میکنیم. همان گونه که ذکر شد، بر اساس اطلاعات اداره فدرال جنایی آلمان از ابتدای سال جاری میلادی تاکنون حدود 789 مورد حملات به محل اقامت پناهندگان وجود داشته است که 65 مورد آن حملات آتشسوزی بوده است، این در حالی است که در مدت زمان مشابه در سال 2014 میلادی (سال گذشته) تنها 6 مورد آتشسوزی در محل اقامت پناهندگان رخ داده است. بهعبارتی گویاتر، میزان آتشسوزیهای عامدانه در کمپها و محل نگهداری پناهندگان بیش از ده برابر شده است. این افزایش تصاعدی در طول یک سال رخ داده است.
بهراستی چرا وضعیت سخت پناهجویان در کشورهای غربی از سوی نهادهای رسمی و دولتی و امنیتی این کشورها مورد بررسی قرار نمیگیرد؟ سؤال اصلی اینجاست که دستگاههای امنیتی در غرب برای مهار حملات به پناهجویان چه اقدام جدی و کافی و مهمی صورت دادهاند؟ آیا استقرار پلیس در برخی از کمپها میتواند جبرانکننده این روند باشد؟ پاسخ این سؤال منفی است! بدیهی است که استقرار پلیس در این خصوص کافی نیست و البته سران امنیتی کشورهای غربی نیز نسبت به اقدامات ناکافی خود در این زمینه آگاه هستند.
تجربه نشان داده است که دستگاههای امنیتی غرب علاقهای نسبت به برخورد واقعی و مستقیم با مخالفان واقعی حضور پناهجویان در اروپا و حملهکنندگان به پناهجویان ندارند. بسیاری از افراد و گروههایی که مسئولیت حملات به پناهجویان را بهعهده دارند، در قالب گروهها و احزاب راست افراطی در کشورهای مختلف اروپایی به فعالیت و زندگی خود ادامه میدهند. دستگاههای امنیتی غرب نهتنها مانعی بر سر راه این افراد ایجاد نمیکنند، بلکه بهصورت غیرمستقیم آنها را مورد حمایت قرار میدهند. جریان راست افراطی توانسته است در درون دستگاههای امنیتی کشورهای غربی نیز دست به یارگیری گستردهای بزند.
متعاقب وقوع حوادث تروریستی پاریس که اتفاقاً بهدست اتباع تکفیری خود کشور فرانسه صورت گرفت، شاهد بودیم دهها کمپ و محل اقامت پناهجویان مورد حمله افراد ناشناس قرار گرفت. با این حال رسانههای غربی و مقامات رسمی این کشورها سخنی در محکومیت این موارد و اقدامی در مواجهه واقعی با آن صورت ندادند، بهراستی چهچیزی در غرب در حال اتفاق افتادن است؟!
نکته غمبارتر اینکه پناههجویان و مهاجرینی که طی روزها، هفتهها و ماههای اخیر از حملات جریانهای نئوفاشیستی و راست افراطی و ملیگرا در غرب در امان نبوده و حتی در رفت و آمد روزمره خود در خیابانهای اروپا نیز نگران حمله به خود هستند، از سوی رسانهها و سیاستمداران و برخی تحلیلگران بهعنوان عوامل مزاحم و بر هم زننده امنیت عمومی و اجتماعی مورد شناسایی قرار میگیرند. پناهجویانی که بهدلیل دخالتهای غرب در منطقه و اقدام مستمر دستگاههای امنیتی و نظامی غرب در تشکیل داعش و حمایت از آن، خانه و کاشانه خود را در سوریه و عراق و دیگر مناطق منطقه از دست داده و راهی اروپا شدهاند و هم اکنون بهجای آنکه در کسوت یک طلبکار واقعی از غرب مورد شناسایی قرار گیرند، بهعنوان افرادی بدهکار و مزاحم مورد شناسایی دستگاههای امنیتی و رسانهای و تبلیغاتی در غرب قرار میگیرند.
پ):
خارجیها میلیاردها یورو به اقتصاد آلمان کمک میکنند
پیشداوریها عمری طولانی دارند: طبق یک نظرسنجی دو سوم آلمانیها معتقدند که خارجیها باری بر دوش صندوق خدمات اجتماعی این کشور هستند. اکنون یک موسسه مطالعات اقتصادی خلاف این را ثابت میکند.
پرداختی خارجیهای ساکن آلمان به صندوق تامین اجتماعی این کشور، در مجموع بیش از دریافتی آنهاست. این موضوعی است که موسسه مطالعات اقتصادی اروپا (ZEW)، آن را بر اساس یک تحقیق به سفارش بنیاد “برتلزمن” اثبات میکند.
تنها در سال ۲۰۱۲، مازاد پرداخت و دریافت ۶ میلیون و ۶۰۰ هزار خارجی ساکن آلمان به صندوق اجتماعی بالغ بر ۲۲ میلیارد یورو بود. این افراد کسانی هستند که تابعیت آلمانی ندارند.
به این ترتیب و به طور میانگین، تفاضل سالیانه پرداختی هر خارجی (شامل مالیات، بیمه، بازنشستگی …) در مقایسه با کمکهای اجتماعی دریافتی، ۳۳۰۰ یورو است.
سرانه این مازاد، طی ده سال گذشته دو برابر شده است؛ یعنی در این بازه زمانی، رقم میانگین خارجیهایی که مالیات و بیمه پرداخت میکنند به نسبت کسانی که صرفا از صندوق اجتماعی کمک میگیرند، دو برابر شده است.
طبق این پژوهش، ۶۷ درصد کل خارجیهای مقیم آلمان، بیشتر از دریافت، پرداخت کردهاند و این میزان نزد آلمانیها ۶۰ درصد است. با این وجود طبق نظرسنجی دیگری که بنیاد “برتلزمن” انجام داده، دو سوم آلمانیها معتقدند که مهاجران باری بر دوش صندوق اجتماعی آلمان هستند.
“یورگ درگر” رئیس بنیاد برتلزمن میگوید که تحقیق اخیر، خطا بودن این پیشداوری را ثابت میکند. پژوهشگران همچنین معتقدند در صورت فراهم کردن امکانات بهتر آموزشی برای مهاجران و افزایش تخصص آنها، سهم خارجیها در تقویت توان مالی صندوق اجتماعی آلمان بیشتر هم خواهد شد.
کارشناسان محاسبه کردهاند اگر سطح آموزشی خارجیهای زیر ۳۰ سال به حد آلمانیها برسد، درآمد آنها افزایش مییابد و این گروه سنی تا پایان عمر حدود ۱۱۸ هزار یورو بیشتر بابت مالیات و بیمه و بازنشستگی پرداخت خواهد کرد.
رئیس “بنیاد برتلزمن” میگوید یک سیاست آموزشی خوب برای مهاجران، ضامن همپیوندی (انتگراسیون) موفق است: «کیفیت تخصصی خارجیها در سالهای گذشته هم به شکل محسوسی افزایش یافته است.»
همکاران این پژوهش یادآوری میکنند که براساس “سرشماری خرد” در سال ۲۰۰۹، سهچهارم شهروندان خارجی در شمار افراد دارای تخصص بالا و متوسط هستند. “هولگر بونین” از تنظیمکنندگان مطالعه یاد شده میگوید، صندوق اجتماعی آلمان میتواند به کمک مهاجران ماهر و متخصص، وضعیت مالی با ثبات و بادوامی بیابد.
بر پایه محاسبات «بنیاد برتلزمن»، در صورتی که سالانه حداقل ۲۰۰ هزار نیروی کار با تخصص بالا و متوسط (به ترتیب ۳۰ درصد و ۵۰ درصد) به آلمان مهاجرت کنند، هر یک از شهروندان آلمانی میتوانند در طول سال، ۴۰۰ یورو در پرداخت مالیات صرفهجویی کنند.
طبق آمار مرکز ثبت فدرال، تا پایان سال ۲۰۱۳ تعداد خارجیهای ساکن آلمان بالغ بر ۷ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر بوده است. به طور قطع و به خاطر افزایش بحرانهای بینالمللی و به دنبال آن، افزایش آوارگان و متقاضیان پناهندگی از کشورهایی مانند سوریه، میزان خارجیها در آلمان در سال ۲۰۱۴ بیشتر خواهد بود.
در بین متقاضیان پناهندگی، افرادی تخصصهای بسیار بالا دارند. آمار کل کسانی که از سال ۱۹۵۰ به آلمان مهاجرت کردهاند، بدون در نظر گرفتن تابعیت فعلی آنها، بالغ بر ۱۶ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر است.
این یعنی کمی بیش از ۲۰ درصد جمعیت آلمان و به بیانی دیگر، از هر پنج شهروند آلمانی یک نفر پیشینه خارجی دارد.
ت):
بحران پناهجویان در آلمان مرکل را به دردسر انداخت
به گزارش گروه بینالملل باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از پولیتیکو؛ "آنگلا مرکل،" صدراعظم آلمان، پس از قبول اعطای پناهندگی به صدها پناهجو که اغلب آنها سوری هستند، از سوی ائتلاف محافظهکار جناح راست مورد شدیدترین انتقادات قرار گرفت.
ماجرای پذیرش پناهجویان در آلمان به حدی سر و صدا به راه انداخته است که مقامات سیاسی این کشور، آشکارا و بیپرده "مرکل" را بابت اتخاذ چنین تصمیمی مورد شماتت قرار میدهند. "هورست سیهوفر،" مقام ارشد دولتی در ایالت باواریا و رهبر حزب سوسیال مسیحی آلمان در این باره گفت: مرکل مرتکب اشتباه بزرگی شده است. سیل پناهجویان به آلمان روانه شدهاند و بدون شک همه ما برای سالها درگیر این مسئله خواهیم بود. طولی نمیکشد که کشور وارد شرایط اضطرار میشود و در آن زمان دیگر نمیتوان به راحتی گره ایجاد شده را باز کرد.
"سیهوفر" همچنین اعلام کرد" از "ویکتور اوربان،" نخست وزیر مجارستان، دعوت کردهایم تا 22 سپتامبر (31 شهریور) به باواریا سفر کند. وی از جمله مقامات سیاسی اروپا است که سیاستهای سختگیرانهای در قبال پناهجویان اتخاذ کرده است و در برابر پذیرش سیل آوارگان مقاومت میکند. باید با او در باره حل این بحران مشورت و رایزنی کنیم.
"هانس پیتر فردریش،" وزیر کشور سابق آلمان، نیز در این باره گفت: این تصمیم که دروازههای آلمان را به روی هزاران پناهجو باز کنیم، کاملا غیرمسئولانه است. مخالف کمک به این افراد نیستیم؛ اما نباید بدون کنترل و ثبت نام قانونی آنها را به کشور راه دهیم.
وی در ادامه مدعی شد: مشخص نیست چند نفر از آنها اعضای گروههای تروریستی مانند داعش هستند. آلمان فرصت خوبی در اختیار افراطگرایان قرار داده است تا با چهره پناهجویان، خود را به قلب اروپا برسانند.
صدراعظم آلمان و متحدان همحزبی وی در روزهای اخیر بارها تاکید کردند دیگر کشورهای اروپایی نیز باید به موجب معاهده دوبلین پذیرای آوارگان جنگی باشند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه