دیکتاتور لیبی بر ویرانههای کشور و کشتار مردمش میگرید!؟ - قسمت دوم
موقع و موضع نیروهای اپوزیسیون در لیبی
در مورد ریشههای تاریخیـاجتماعی آن اپوزیسیونی که مجموعاً توان برانگیختن مردم کارگر و زحمتکشِ لیبی بهجنگ مسلحانه برعلیه دیکتاتوری قذافی را داشته باشد، اطلاعات و مدارک چندانی در دسترس نیست؛ و جستجوهای اینترنتی و تماس با اطرافیان هم پاسخ قاطعی بهاین مسئله نمیدهد. اگر بخواهیم (فقط براساس این حکم؛ یعنی: بدون دخالت مسائل احتمالی دیگر) چنین نتیجه بگیریم که تا قبل از خیزش انقلابی نان و آزادی در کشورهای عربی و شمال آفریقا یک اپوزیسیون ریشهدار و مرتبط با تودههای کارگر و زحمتکش در لیبی وجود نداشت، طبعاً با تصرف یکسویه ذهن برواقعیت بیرونی بهجای تحقیق در چیستی و چگونگی یک نسبت مادی، ذهن را برپایه ذهنیت بهتحقق درآوردهایم که نامی جز ذهنیگرایی و توهمپروری ندارد. بنابراین، در مورد عدم دستیابی بهاطلاعات و مدارکی که مُبیّن یک اپوزیسیون نسبتاً نیرومند و ریشهدار در لیبی باشد، میبایست با قید احتیاط بگوییم که جستجوهای عباس فرد در این مورد ـتا حال حاضرـ بهنتیجهی مؤثری نرسیده است. حداقل فاکت این است که لیبی فاقد سنتهای شناخته شدهای است که در سایر کشورهای منطقه مانند مصر و تونس و سوریه وجود داشت. نه از حزب شیوعی نیرومند و قابل توجهی برخوردار بود و نه از سنت جنبش سندیکایی قابل توجهی.
اما عدم دسترسی بهمدارکی که رأساً از وجود یا عدم وجود یک اپوزیسیون ریشهدار و نسبتاً قوی در لیبی گفتگو کند، نباید بهمانعی برای ادامه تحقیق در مورد موضع و موقع اپوزیسیون کنونی در لیبی تبدیل شود؛ و ادامهی تحقیق هم نمیتواند صرفاً بهادامهی جستجوی برای دستیابی بهمدارک متقن اطلاق گردد. بنابراین، چارهای جز این نیست که براساس دادهها و اطلاعاتی که در مورد لیبی داریم، بهلحاظ تحلیلی روی احتمالاتی متمرکز شویم که میتوانند طرحی از موضع و موقع اپوزیسیون فیالحال موجود در لیبی را بهتصویر بکشد.
صرفنظر از نوسانات سیاسیِ ـغالباًـ غیرقابل توجیه، جاهطلبی بیمارگونه، و مقاطعی از زندگی معمر قذافی (در 42 سال گذشته) که بعضی از حرکات او را مثبت نشان میدهد و او را برجستهتر از دیگر دیکتاتورها بهنمایش میگذارد[1]؛ و نیز بدون توجه بهجسارتهای (بعضاً مثبت و اغلب فوقالعاده سادهلوحانهی) این دیکتاتور مدعیِ ترقیخواهی و ضدیت با سرمایهداری غرب)؛ در اینجا میتوانیم (و در واقع، چارهای هم جز این نداریم که) مدل تصویریـتحلیلی لیبی را براساس آن دادهها و پویههایی بنا کنیم که هم بهلحاظ اقتصادیـاجتماعی بهطور مؤثری در روند تحولات این کشور حضور داشتهاند، و هم از جنبهی اصولی (یعنی: در کلیت قانونمند خویش) تعیینکنندهی چهرهی عمومی وقوع وقایع اجتماعی و سیاسی نیز میباشند.
اما بهتر استکه قبل از شروع این تصویرسازی تحلیلی، بهیکی از برخوردهای بینالمللی قذافی نگاه کنیم که میتوان با صفت جسورانه هم از آن نام برد:
معمر قذافی در سال 2009 پس از 40 سال بهنشست عمومی شورای امنیت سازمان ملل دعوت شد. گرچه این دعوت پاداشی به«تعقل» این دیکتاتور سرکش در اجرای دستورات صادره از سوی مراکز سیاسی، اقتصادی و قضایی جهان بود؛ اما او در سخنرانی 95 دقیقهای خود که تقریباً 6 بار طولانیتر از زمان معمول برای اینگونه سخنرانیها بود و روالی غیرمتعارف نیز داشت، ضمن وارد آوردن اتهامات بسیار سنگین بهشورای امنیت سازمان ملل و حکومتهای غربی ـهمچنینـ کینهی همهی رهبران قدرتهای ریز و درشت مدعی برتری در جهان (اعم از اسلامی و ضداسلامی) را نیز برعلیه خود برانگیخت.
شاید لینچ او (نه حملهی نظامی بهلیبی) و پخش اینترنتی این صحنهی موحش و ضدانسانی[2] پاسخ انتقامجویانهی اشرافیت فاسدِ بورژوازی غربی بهدُرشتیهای صاحبادعایی از سرزمین افریقا بود. قذافی ضمن ستایش از اوباما و تأیید او بهعنوان رئیس جمهور مادام العمر (که نشانهی سادهلوحی او در برابر بازیگریهای سیاسی و سیاستمداران مار خورده ـ افعی شده است)، اتهاماتی از این قرار را بهشورای امنیت سازمان ملل وارد ساخت: بیکفایتی در ممانعت از کشته شدن میلیونها انسان در جهان؛ سوءِ استفادهی ابرقدرتها از سازمان ملل در جهت اعمال فشار بهکشورهای جهان سوم؛ ناعادلانه بودن حق وتو برای 5 عضو دائمی شورای امنیت (کشور آمریکا، روسیه، انگلیس، فرانسه و چین)؛ و ناتوانی شورای امنیت در جلوگیری از 65 جنگی که از بدو تأسیس این شورا بهوقوع پیوسته است.
قذافی ضمن اشاره بهعدم دخالت شهروندان افغانستان در رویدادهایی مانند واقعهی 11 سپتامبر، با مضمونی سکولار از استقرار دولت دینی توسط طالبان ـهمانند دولت واتیکانـ دفاع کرد؛ و در نقش سخنگوی غیرمنتخب تمامی آفریقای تخریب شده، غرامتی نزدیک به 8 تریلیون (000/000/000/000/8) دلار از کشورهای غربی طلب کرد تا بتواند صدمات ناشی از استعمار آفریقا را جبران کند. اوج همآوردطلبی و پرخاشگریهای کینهبرانگیزِ قذافی هنگامی بود که شورای امنیت سازمان ملل را شورای تروریست خواند و منشور سازمان ملل را در مقابل چشمان همه پاره کرد[3].
گرچه بسیاری براین باورند که تصمیم حمله بهلیبی و کشورهایی مانند افغانستان، عراق، سوریه، سودان، سومالی و ایران 4 روز پس از رویداد 11 سپتامبر گرفته شد و بهافشای این طرح توسط ویلیام کلارک (فرماندهی سابق ناتو) استناد میکنند که با این طرح مخالف بود[4]؛ اما بهاحتمال بسیار قوی آنچه شکل کشتن قذافی را رقم زد، گردنکشیهای او و ازجمله همین سخنرانیاش در شورای امنیت سازمان ملل در 24 ژوئیه 2009 بود. سکوت همهی رهبرانی که طی 4 سال گذشته با او دست داده و در مقابل دوربینها ایستاده بودند، بربستر سقوط دائمالتزاید ارزشها و اخلاقیات انسانی در میان گروههایی که خودرا مارکسیست مینامند و نیز بُروز هرچه بیشتر رذالت و «برادرکُشی» در مناسبات بورژوایی، درصد چنین احتمالی را افزایش میدهد[5].
گرچه میبایست بازهم بهقذافی، چرایی و چگونگی قتل او (یا در واقع: شکنجهی منجر بهقتل این دیکتاتور 69 ساله) بازمیگردیم؛ اما بهتر استکه قبل از این بازگشت، نگاهی بهوضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی لیبی بیندازم تا تصویر تحلیلی اپوزیسیون لیبی و نیز موقع و موضع قذافی بهواسطهی چنین نگاهی، فقط یک تصویر بیمیانجی و توخالی نباشد.
بارآوری تولید در لیبی بهوساطت ذخایر و تولیدات نفتیاش ـدر مقایسه با بسیاری از کشورهای عقب نگهداشته شده یا حتی موسوم بهپیشرفتهـ نسبتاً بالاست. این بارآوری نسبتاً بالا ـبهواسطهی مبادلات اقتصادی و تجاری در سطح جهان و سیاستهای رفاهی قذافیـ بهطور مستقیم روی استاندارهای زندگی اجتماعی و خصوصاً روی استاندارهای مصرفی این کشور مستقیماً تأثیر میگذاشت. بدون توجه بهمعیار بورژواییِ درآمدِ سرانه (16502 دلار) که در بسیاری از مواقع بیشتر فریبنده است تا راهگشای تحقیق؛ اما حداقل دستمزدِ 530 دلاری، تورم و نرخ بهرهی صفر درصدی، مالیات 0.2 درصدی و نان تقریباً مجانی در لیبی، جامعهای را تصویر میکند که منهای زیرساختهای ناشی از توسعهی اقتصادیـتکنولوژیک؛ بهلحاظ مصرف مواد غذایی، طول عمر، شادابی زندگی، میزان تحصیلات (در سطوح مختلف)، امکان دسترسی بهدارو و درمان و غیره هیچ کمبودی از هلند ندارد که اولین کشوری استکه انقلاب بورژوایی را تجربه کرده و یکی از اولین مستعمرهداران جهان نیز بوده است.
میزان بسیار بالای جمعیت باسواد و وجود امکان تحصیل برای همهی کودکان و جوانان در لیبی (که 30 درصد جمعیت آن زیر 15 سال سن دارند، دو سوم آن زیر 30 سال، و میزان سواد نیز در این بخش از جمعیت تقریباً صد درصد است) و همچنین امکان استفاده از کمک هزینهی بیکاری و یارانهی مؤثر در دوران تحصیل، نشان از این دارد که در این کشور (برخلاف بسیاری از دیگر کشورهای نفتخیز مانند ایران) نه تنها خبری کار کودکان در میان نیست، بلکه کار ارزانتر زنان نیز جایگزین کار گرانتر مردان نمیشود. حضور بیش از یک میلیون کارگر غیرلیبایی در لیبی میتواند مؤید این مدعا باشد. بهطورکلی، سطح نسبتاً بالای رفاه در لیبی، گسترش مداوم خدمات عمومی، و افزایش بسیار کُندِ شکاف بین فقیر و غنی (که مهمترین عامل پیدایش و تداوم جنبش انقلابی نان و آزادی در شمال افریقا و کشورهای غربی بوده است)، در کنار دیکتاتوریِ سکولار معمر قذافی نمیتواند چنان شرایطی را فراهم کند که نیروهای اپوزیسیون این کشور را تا مبارزهی مسلحانهی تودهای پیش براند.
نتیجهی بررسیِ دادههای اقتصادیـاجتماعی در لیبیِ تحت اتوریتهی خانوادهی قذافی از زوایای مختلف[6] حاکی از این استکه عدم دسترسی بهمدارکی که رأساً از وجود یا عدم وجود یک اپوزیسیون ریشهدار و نسبتاً قوی در این کشور گفتگو کند، میتواند ناشی از این باشد که چنین اپوزیسیونی اساساً در این کشور وجود نداشته است. از طرف دیگر، مقاومت نسبتاً طولانی و سخت نیروهای طرفدار قذافی در برابر قدرت آتش هوایی ناتو، توطئهگریهای کشورهای عضو این پیمان ضدبشری و نیز نیروهای «شورای ملی انتقالی» حاکی از این استکه تعادل و توازن نیروهای سیاسی و طبقاتی در لیبی شباهت چندانی بهمصر یا تونس نداشته است؛ و نه تنها تودههای عظیم کارگران و زحمتکشان و محرومان این کشور بهعنوان نیرویی یکپارچه برعلیه دیکتاتوری قذافی بهقیام برنخاستند، بلکه قذافی ـبههرصورتـ از چنان پایگاهی برخوردار بود که توانست 9 ماه در مقابل قدرتمندترین نیروی هوایی جهان و نیروهایی که از پیشرفتهترین امکانات فنی، اطلاعاتی و لجستیک برخوردار بودند، مقاومت کند.
از نقطهنظر فرمالیتهی بینالمللیِ رعایت حقوق بشر نیز «اتحاد جماهیر لیبی و سرهنگ قذافی بهخاطر مساعدتهای پیگیر خویش در تأمین حقوق بشر در آغاز سال 2011 نامزد دریافت جایزه حقوق بشر بودند»[7] و کشورهایی مانند «دانمارک، چین، ایتالیا، هلند، موریتانی، اسلوانی، نیکاراگوئه، روسیه، اندونزی، سوئد، نروژ، اکوادور، مجارستان، آفریقای جنوبی، فیلیپین، جزایر مالدیو، شیلی، سنگاپور، آلمان، استرالیا، قزاقستان، لتویا، آنگولا، کنگو، بوروندی، زامبیا، بورکینافاسو، سنگال، ساحل عاج، جیبوتی و زیمبابوه» خواهان اعطای جایزه بهقذافی دیکتاتور بهخاطر رعایت حقوق زنان، وضعیت مناسب زندانیان، نبود شکنجه و آزادی بیان و اجتماعات شده بودند.
پارامتر دیگری که نتیجهگیری بالا (یعنی: عدم وجود یک اپوزیسیون ریشهدار و نیرومند برعلیه قذافی) را تأیید میکند، شدت خشونت «شورای ملی انتقالی» برعلیه طرفداران قذافی (و در واقع قتلعام) آنهاست. «شهر سرت (زادگاه و آخرین پناهگاه قذافی) نمونه گویای این کشتارهاست. این شهر با چند صد سربازِ طرفدار قذافی و بیش از ۸٠ هزار افراد غیرنظامی، بدون هرنوع دسترسی بهغذا و آب و برق، هفتهها در محاصره نیروهای "شورای ملی انتقالی" و بمباران هوایی دائمی ناتو قرار داشت و فقط ۲٠ هزار نفر از غیرنظامیان توانستند از شهر خارج بشوند و اکثریت جمعیت شهر عملاً قتل عام شدند»[8]. اینگونه کشتارها که گزارشهای متعدد درستی و ابعاد گستردهی آن را تأیید میکنند، بههرصورت دال براین میباشند که کشتارکنندگان (یعنی: نیروهای «شورای ملی انتقالی») مطمئن بودند که بدون توسل بهقتل عام با مبارزهی گسترشیابندهی نیروهایی مواجه میشوند که اگر طرفدار قذافی نبودهاند، در مقابل ارمغان «آزادی» آنها̊ بهطرفدار قذافی تبدیل می شدند.
نکتهی بسیار مهم دیگری که از عدم وجود یک اپوزیسیون ریشهدار و نیرومند (با قابلیت اقدام گستردهی نظامی) برعلیه قذافی حکایت میکند، فرمالیتهی ساختار سیاسی و اداری در لیبی است. این فرمالیتهی سیاسیـاداری (از جنبهی نظری صرف) بهمراتب مترقیتر از انتخابات و نمایندگی پارلمانی در کشورهای غربی و بهاصطلاح پیشرفتهی سرمایهداری است. براساس اين فرمالیته «كشور از طريق كنگرههای مردمی (بهمثابه پارلمان) و كميتههای مردمی (بهمثابه قوهی مجريه) اداره میشود. برطبق آخرين تقسيمات كشوری، ليبی از 32 استان و 3 منطقه اداری تشكيل شده و هراستان يا منطقه براساس تراكم جمعيتی يك تا بيست و نه كنگره مردمی را دربرمیگيرد. هركنگره يك كميته بهعنوان بازوی اجرايی خود ايجاد نموده، امور اجرايی منطقه را بهآن سپرده و خود نظارت برعملكرد آنرا برعهده دارد»[9].
فرمالیتهی انتخاب مستقیم در كنگرهها و كميتههای خلقی در لیبی، ـدرصورت وجود یا پیدایش ارادهی دخالتگر سیاسی گسترده و تودهایـ این امکان را فراهم میآورد که مخالفین̊ با توسل بهابزارهای اداری و حقوقیِ رسماً پذیرفته شده بهسوی یک سازمانیابی موازی (یا حتی متقابل) با دستگاههای دولتی حرکت کنند. چنین حرکت مفروضی، برخلاف شرایط حقوقیـاداری در مصر و تونس، میتوانست با توسل بهفرمالیتهی قانونی و مقابلهی دائمِ حقوقی با مدیران و حتی با مدیریت سیاسی کشور̊ خواهان نوعی از اصطلاح سیاسی گردد؛ اما عصیان انفجارآسا در لیبی نشان میدهد که یک چنین ارادهی دخالتگر وسیع و گستردهای تا قبل از حملهی نظامی ناتو در لیبی وجود نداشت.
در رابطه با فرمالیتهی اِعمال شورایی قدرت در لیبی این نکته را نباید فراموش کرد که همین فرمالیته بهپوششی برای بقای مناسبات قبیلهای تبدیل شد و ایجاد قدرت متمرکز دولتی را مانع گردید. گرچه لیبی در مقایسه با بسیاری از کشورهای جهان معاصر̊ خیلی سریع از نقطهی بدویت بهنقطهی بهتمدن رسید؛ اما بقای مناسبات قبیلهای همان پاشنهی آشیلی بود که بهامپریالیستها این امکان را داد که لیبی را بهویرانهای «متمدن» تبدیل کنند. بدینترتیب، سوسیالیسم بدوی معمر قذافی ضمن اینکه با چریکهای فدایی خلق ایران همدردی میکرد و بهآنها کمک میرساند و قدردانی حمید اشرف را بهدنبال داشت؛ اما بهتوجیهی برای تداوم مناسبات قبیلهای نیز تبدیل گردید. یکی از عوامل بسیار مهمی که تخریب لیبی را موجب گردید، همین مناسبات قبیلهای بود که با رنگ و لعاب سوسیالیستی نیز تزیین شده بود.
اما در رابطه با موضع و موقع اپوزیسون در لیبی، حقیقت این استکه بهجز مقامات عالیرتبه و دولتیِ فراری از لیبی و افراد بلندپایهای که بههردلیلی مغضوب دارودستهی قذافی قرار میگرفتند، هیچ گزارشی از تحرکات مردمی و مدنی در لیبی در دست نیست. از طرف دیگر، ترکیب «شورای ملی انتقالی» نشان میدهد که اگر تا قبل از حملهی نظامی ناتو یک جنبش مدنیِ تا اندازهای گسترده در لیبی وجود داشت، طراحان و فرماندهان پشت پردهی «شورای ملی انتقالی» بهعبدالحکیم بلحاج (از عناصر بسیار برجسته و مؤثر القاعده) آویزان نمیشدند[10].
در اینجا لازم استکه این پرسش را مورد بررسی قرار دهیم که چرا مردم کارگر و زحمتکشِ ساکن در یک جغرافیای سیاسی یا کشور معین (مثلاً لیبی) بهنیروی مخالف دولت تبدیل میشوند و بهاعتراض سیاسی برعلیه آن برمیخیزند؟ همهی بررسیها و نحلههای نسبتاً معتبر فکری و سیاسی حاکی از این استکه فقر ـاگر نه عامل تعیینکننده، اماـ عاملی بسیار مؤثر در ایجاد انگیزهی مخالفت با دولت و خیزش سیاسی برعلیه آن است. از طرف دیگر، فقر (منهای جنبهی بهاصطلاح̊ مطلقِ آن، که بهنبود حداقلهای حفاظتکنندهی زیست اشاره دارد) همواره در یک دستگاه مختصات معین̊ محسوس است و بهادراک درمیآید. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردیم، لیبی بهلحاظ حداقلهای مصرفی نه تنها از بسیاری از کشورهای عقب نگهداشته شده و موسوم بهجهان سوم جلوتر بود، بلکه در مواردی (مانند امکانات تحصیلی) از کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری هم فراتر رفته بود.
آشکار استکه مردم لیبی بهخیابان نیامدند، دست بهیک مبارزهی سازمانیافته نزدند و مسلح نشدند تا بهشرایط بهتر رفاهی و اقتصادی دست یابند؛ چراکه اینگونه انگیزهها ـمنهای جنبهی عصیانی و شورشگرانهاشـ بدون درک و سازمان طبقاتیـاجتماعی، انگیزههای نوعی و دیدگاههای استراتژیک نمیتواند تأمینکنندهی چنان شدت و گسترهای از نبرد باشد که قربانیان آن ـبراساس خوشبینانهترین گزارشهاـ از مرز 50 هزار کشته گذشته است. رسانههای تحت کنترل صاحبان سرمایههای کلان و دولتهای امپریالیستی ادعا میکنند که انگیزهی مردم لیبی از نبردی که طی چند ماه بهویرانی همهی زیرساختها و کشته و زخمی شدن تودهی بسیار عظیمی از انسانها منجر گردید، آزادی بود!؟ نه فقط مردم لیبی، بلکه امروزه همهی انسانهایی که بهنوعی از قِبَل کار و زحمت و تولید خود روزگار میگذرانند، تا این اندازه ابله نیستند که جان و ناموس و شرفشان را برای بهدست آوردن آن چیزی که واژهی رازآلوده و در حال تفسیر مداوم «آزادی» وعده میدهد، بهقمار بگذارند. چراکه انگیزهها و محرکهای مردمِ کارگر و زحمتکش و مولد (بهمثابهی شبکهی پیچیده و گستردهای از تبادلات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی) اگر در عملِ زندگی ماتریالیستی و تحلیلگرانه نباشد و روی قانونمندیهای تحولات اجتماعی مکث نکند، بهاندازهی کافی پراگماتیستی است که بهکنشهای ماجراجویانه راهبر نگردد، و جان و مال و هستی مردم را بهپای وعدههای رازآلود و دائماً در حال تفسیرِ «آزادی» نکشاند. معهذا، این امکان و احتمال وجود دارد که همین مردم آزمونگرا و پراگماتیست را بههنگام نبود تشکلهای آگاهانه شکل گرفته و طبقاتی فریب داد و بهبیراهه کشاند؛ و سپس بهدام انداخت و بهزنجیر کشید.
زیبایی و شور نهفته در واژهی آزادی̊ درعینحال که همواره مطالبهی معینی را تداعی میکند، در کلیت آرمانگرایانهی خویش نیز رفع آن قید و بندهایی را بهآرزو تبدیل میکند که رشد نوعی و انسانی را متوقف میکنند. از همین جنبهی آرمانگرایانه است که دولتها همواره و بهویژه در جامعهی سرمایهداری بهکمک عوامل «فرهیخته» و غیرفرهیختهی خود توانسته و میتوانند افکار مردمِ کارگر و زحمتکش را «مهندسی» کرده و نیروی مبارزاتی آنها را در جهتی بهکار بگیرند که درست برعکس نیازهای حقیقی آنهاست. مسدود کردن راههای خبری و عدم امکان دستیابی بهحقایق جاری مربوط بهزندگی و سیاست، انتشار اخبار و تحلیلهای ساختگی و ایجاد گروههای «عمل» بربستر وضعیتی برآشفته̊ همان دستگاهی استکه نیروی مبارزاتی مردم را درجهت ضد خویش مورد بهرهبرداری قرار میدهد.
تعبیر جاافتادهای که این روزها از ماهیت واقعی و رهاییبخشِ آزادی [که تا قبل از عقبنشینی فیالحال موجودِ جنبش کارگری در جهان، صراحتاً بازِ تکاملی و بهطور ضمنی بارِ نوعیـانسانی داشت] تبلیغ و ترویج میشود، تعبیر صنعتی از آن (بهمثابهی بیزنس) است!؟ همانطور که تولید مواد غذایی، جنگ، سکس و مواد مخدر در آمیختههای «قانونی» و «غیرقانونی» صنعت (بهمثابهی بیزنس) محسوب میشوند، دموکراسی هم بیش از پیش صنعتی (یعنی: تجاری) شده است. هرگروهبندی متصوری از میلیاردرها یا مجموعهای از «خانواده»های «صنعتگر» که بتوانند بیشتر هزینه کنند و شرکتهای «مهندسی» افکار را گستردهتر و مناسبتر بهکار بگیرند، برندهی یک دورهی انتخاباتی خواهند بود. در این رابطه مهم نیست که کاندیدای انتخاباتی مورد نظر چه پیشینهای داشته باشد، شخصاً صاحب چه مقدار سرمایه و ثروت باشد و چگونه فکر کند. تنها کافی استکه کاندید مورد نظر هیبت آدمی داشته، مورد «اعتماد» باشد و هزینههای انتخاباتی برایش پرداخته شود تا بهعنوان نمایندهی پارلمان، رئیس جمهور و حتی (گرچه در روندی بغرنجتر) بهعنوان قاضی دادگاه عالی «انتخاب» شود.
ریشهی تاریخیِ صنعت «مهندسی» افکار (که امروزه یکی از بزرگترین، پرسودترین و احترامبرانگیزترین «صنایع» است و در مقایسه با دیگر صنایع̊ کارکنان «فرهیخته»ی بسیاری را جذب خویش میکند و بهکار میگیرد)، بهشکلگیری جامعهی طبقاتی و پیدایش دولت برمیگردد و بهجرأت میتوان گفت که بورژوازیِ امروز بدون این «صنعت» امکان دوام و بقای خودرا از دست میدهد. گرچه شیوههایی که امروزه روز توسط این «صنعت» بهکار گرفته میشود، در مقایسه با گذشتههای دور̊ بسیار بغرنجتر و «عالمانه»تر مینماید و بهلحاظ پیشرفتهای تکنیکی و تکنولوژیک با قرن نوزدهم هم قابل مقایسه نیست؛ اما جوهرهاش همانی است که از چندین هزار سال پیش بوده است و هریک از ما بهجز مطالعهی تاریخی، بهنوعی (چه در خیابان و چه در تأتر) شاهد اشکال سادهتر و غیردولتی آن نیز بودهایم: شامورتی بازی، چشمبندی و سیاهکاری که در اینجا (یعنی: در رابطه با مناسبات دولتی) مقولهی «آزادی» را بهابزار چشمبندی و اعمال گستردهترین و جنایتکارانهترین دیکتاتوریها تبدیل میکند.
نتیجه اینکه هرکس پول بدهد، با پولهایش لابیهای طولانیتر و پرنفوذتری بسازد، ژورنالیستهای «جسور»تری اجیر کند، مدیای گسترهتری را بهخدمت بگیرد، مهمانیهای جذابتری بدهد، عبارتهای فریبندهی کلیتری را بهعنوان شعار انتخاباتی برگزیند، از دخترانِ برهنهتر و خوشاندامتری بهعنوان میزبان و مبلغ انتخاباتی استفاده کند و بهطورکلی هرکس که «متخصصین» انتخاباتی را بهواسطهی پرداخت پول̊ بیشتر و وسیعتر و ریاکارانهتر بهکار بگیرد، دموکراتتر و «آزادی»خواهتر و شایستهتر است. بههرروی، در مقابل این سؤال که آیا این «رابطه» موکراتیک است؟ باید پاسخ مثبت داد: چراکه در این رابطه (یعنی: پرداخت پول در مقابل آن «خدماتی» که خریداری میشود) برابری مطلق حکمفرماست! آری، در اینجا (یعنی: در تحقق دموکراسی پارلمانی) نیز پول بهمثابهی ارزشِ ارزشها و ارزشسنج همهچیز و همهکس، نقش خدای خدایانِ زمینی را بازی میکند که عدالت و تواناییهایش ـحتیـ از خدای آسمانها هم بیشتر و رازآمیزتر است[11].
براین اساس، حقیقتاً که در لیبی دموکراسی برقرار نبود، قذافی دیکتاتور بود و باید که با رفتن او و «کمک»های ناتو، دموکراسی در این کشور پیشرفتهی آفریقایی برقرار میشد؛ که بالاخره با هزینهی تخریب 360 میلیارد دلار زیرساخت و بین 50 تا 100 هزار کشته برقرار شد! مقالهی دیانا جونستون بهنام «حکومت قذافی در لیبی همانند حکومت شیطان» که در قسمت اول این نوشته بهطور کامل ترجمه شده است، تصویر روشنی از پیششرطهای اِعمال دموکراسی در کشورهایی که زیر کنترل دیکتاتورها قرار دارند، میدهد. این تصویر با کمی گسترش بیشتر، بدینترتیب است: تبلیغات (یعنی: ارائهی گزارشهای دستچین شده و هدفمند)، ترسیم تصویر شیطانی از حاکمان یک جامعهی مفروض در مقابل سیمای خدایی حاکمان کشورهای مزین بهدموکراسی و مدافع حقوق بشر، بهانهتراشی برای تحریم اقتصادی، ایجاد تنفر مضاعف در میان گروهبندیهای مختلف اجتماعی (که بخش قابل توجهی از آن زیر فشار تحریم اقتصادی و تبلیغات ایجاد میشود)، برانگیختن پاره گروههای آشکارا مزدور در کنار مزدوران غیرآشکار که آمیختهای از چپ و راست و میانه و غیره هستند و در هویت نمایندگان مردم ظاهر میشود، ایجاد درگیریهای مسلحانهی داخلی توسط همین مزدوران آشکار و غیرآشکار، طلب کمک از طرف همین گروهها از کشورهای مدافع «دموکراسی» و «حقوق بشر»، ایجاد منطقهی پرواز ممنوع، بمبباران و تخریب همهی زیرساختهای نظامی و اقتصادی و اجتماعی یک کشور معین بههمراه دهها ویا حتی صدها هزار کشته، تشکیل حکومت موقت، برپایی لویی جرگهی متناسب با آن کشور معین، انتخابات از پسِ مهندسی افکار، و سرانجام پایان دورهی انقلابی و ایجاد یک دیکتاتوری نیمهنظامی و تماماً جنایتکار!؟
معمر قذافی که 42 سال پیش با چهرهای دموکرات و ناصریست و ضدامپریالیست ظاهر شد، هیبت یک نظامیِ متمایل بهانقلاب و سوسیالیسیم را بهنمایش میگذاشت. او که درکنار بلوک شرق و شوروی ملغمهی سوسیالیسم عربی را بهجای ناسیونالیسم عرب سرهمبندی میکرد؛ میبایست بههمراه لیبی بهمثابهی تحقق عینی همهی سیاستها ونوسانات چپ و راست او (طی این 42 سال) بهطور کامل محو میشد تا ضمن صاف کردن جادهی ایدئولوژیک «آزادیخواهی» انتزاعی و راهگشایی برای جنگهای ریز و درشت دیگر (که مهمترین کسب و کار سرمایهداری امروز است)، مقدمهای هم باشد برای بلعیدن جنبش انقلابی نان و آزادی.
گرچه پارهای اخبار و گرازشها از این حکایت میکنند که حملهی نظامی بهافغانستان، عراق، لیبی، سوریه، سودان، ایران و حتی ونزوئلا و کوبا و چین نیز پیشاپیش برنامهریزی شده است و در فرصتها و بهانههای گوناگون ـاحتمالاً[!؟]ـ اجرایی خواهند شد؛ اما آنچه حملهی نظامی بهلیبی و قتل قذافی را تسریع نمود و شکل داد، و بهواسطهی همین «تسریع» و «شکل دادن» ـدر واقعـ بهاجرا درآورد؛ بربستر جنبش انقلابی نان و آزادی̊ بهخودِ قذافی، نوسانات او و دیوانهبازیهایش نیز برمیگردد. گرچه روزگاری (یعنی چیزی در حدود 25 سال پیش) قذافی در لیبی و مصر ـو بهواسطهی مردم مصرـ درمیان مردم زحمتکش کشورهای عربی و آفریقایی̊ همچون آینهای بود که مبارزهی آزادیبخش، ضدیت با استعمار و محبوبیت را بازتاب میداد؛ اما جاهطلبی، ثروتاندوزی و ویروس مخرب تثبیتگرایی در قدرتِ سیاسی̊ آینهی مبارزه و محبوبیت آن زمان قذافی را درهم شکست و این امکان را برای بورژوازی غرب فراهم کرد تا این آینه درهم شکسته را بزرگنمایی کند و از یک حاکم مستبد پدرسالار (که در بسیاری موارد در مقابل دیکتاتورهای عربستان و قطر و غیره نمایی دموکراتیک داشت) یک هیولا ترسیم کند و مرگ او را معادل «آزادی» تبلیغ نماید.
اگر قذافی ـدر نظر و عملـ همان ادا و اصولهایی را در رابطه با جنبش انقلابی نان و آزادی درمیآورد که در 24 ژوئیه 2009 در نشست عمومی شورای امنیت سازمان ملل درآورد؛ و اگر قذافی نهادهای انقلابی و مترقیِ برخاسته از درون این جنبش انقلابی را مورد پشتیبانی قرار میداد و لیبی را بهعنوان جزیرهی آرامش، رفاه، پیشرفت و سکولاریزم در برابر دیدگان مردم مصر و تونس و عربستان میگذاشت و بهلحاظ ارتباطات و لجستیک̊ از انقلابیون این کشورها حمایت میکرد، معلوم نبود که خواست ایجاد اتحاد جماهیر خاورمیانه ـاینبارـ با پتانسیل انقلابی و نیروی مردمی سردرنمیآورد و طومار سرمایهداری و سرمایه و اسرائیل را از این منطقه و جهان (همانند منشور سازمان ملل توسط قذافی) پاره نمیکرد. گرچه از قذافی 69 ساله و تحت نفوذ فرزند ارشدش سیفالاسلام (که با غربیها حشر و نشر بسیار داشت و بهرهبران حرب کارگر انگلیس متمایل بود) بعید بود که گام مؤثری در راستای اعتلای جنبش انقلابی نان و آزادی بردارد؛ اما وجود او و کشوری نسبتاً آباد و پیشرفته بهنام لیبی میتوانست برای «مهندسان» افکار دردسرساز باشند!؟ پس باید که نابود میشدند.
براساس همهی فاکتورها، اخبار و تصاویری که در این نوشته و نیز در قسمت نخست آن̊ ارائه کردیم، میتوان روی این حقیقت انگشت گذاشت که تخریب همهی آن زیرساختها و تأسیساتیکه طی 42 سال دیکتاتوریِ سرهنگ معمر قذافی، کشور لیبی نسبتاً پیشرفته و تااندازهای مدرن را شکل داده بود ـبههمراه ایدهها، تاریخ و جسم و جان قذافیـ میبایست نابود میشدند، که شدند. گذشته از اینکه تخریب لیبی و قتل قذافی راه را برای تخریب و محو سوریه فراهم کرده است، اما حقیقتِ دیگر این استکه تخریب لیبی ضمن اینکه کمپانیهای نفتی و غیرنفتی را در «بازسازی» این کشور بهنان و نوای اساسی میرساند، ضربهی سنگینی بهجنبش انقلابی نان و آزادی نیز وارد آورد و یکبار دیگر بیبدیل بودن سرمایه و ایالات متحدهی آمریکا را بهکلهی همهی کارگران و زحمتکشان جهان ـپتکآساـ کوبید.
سرانجام اینکه میتوان چنین برآورد کرد که بدون وقوع جنبش انقلابی نان و آزادی پروژهی تخریب لیبی و کشتن قذافی هنوز در کنار دیگر پروژههایی از این دست̊ خاک میخورد؛ و سیاستهای لیبی بهواسطهی نفوذ سیفالاسلام بیشتر بهغرب گرایش پیدا میکرد و برنامههای بانک جهانی و ریاضتکشانهی اقتصادی در لیبی هم بهاجرا درمیآمد... و بالاخره معمر قذافی پس از چند سال ـبدون اینکه لینچ شودـ در بستر̊ بهآرامی میمُرد. گرچه قذافی پیر قبل از این کشته شود، قذافی جوان را کشته بود؛ اما همین که قذافی پس از وقوع جنبش انقلابی نان و آزادی کشته شد و این جنبش مرگ او را تسریع کرد، بهباور شعیان̊ شهید بهحساب میآید.
*****
راهنما که اینک پیر و خمیده بهنظر میرسید، ضمن اینکه همچنان بهگفتههای خویش بهشکل نامفهومی ادامه میداد، درخشش چشمهایش نیز فزونی میگرفت. این حرفهای نامفهوم و این تبدیل سخن̊ بهدرخشش و نور، سرانجام او را همانند امواج نور بهسوی خورشید راند تا در بازگشت خویش ـدر کنار دیگر امواجـ حقیقت خورشید را بهمنزلهی آفتاب پیامآور باشد....
بهاطراف نگاه میکنیم، راهنما را دیگر نمیبینیم؛ او تغییر کرده است.
از خودمان میپرسیم: آخرین جملههایش چه بود؟ بهیاد نمیآوریم. اما صدایی پیر و طنزآلوده از دور دستها زمزمه میکند: «این سرگذشت خود توست که نقل میکنم»!؟ آیا اعماقِ جادو همین انسان خطاکاری نیستکه در مقابل تو قرار گرفته است!؟ «پرسه برای اینکه دیوها را دنبال نکند خویشتن را با کلاهی از ابر میپوشاند، ولی» شما «درعوض کلاه ابر بردیدگان و گوشهای خود» میکشید تا بتوانید «وجود دیوها را انکار» کنید!!
«این سرگذشت خود توست که نقل میکنم»
همانطورکه تاکنون نشان دادهایم: روند رویدادها و برآیندِ تحلیلی اخبار و گزارشهای نسبتاً مستقل (که در این روز و روزگار بهکیمیا نیز تبدیل شده است) نشان میدهند که «انقلاب لیبی» ضمن اینکه یکی از فریبآمیزترین «انقلابات» تاریخ بشر بوده است، در ضمن بهلحاظ پتانسیل ضدانسانی و خاصهی جنایتکارانهاش نه تنها از بمباران ویتنام شمالی و هیروشیما چیزی کم نداشته، بلکه بهلحاظ گستره و پیچیدگی «مهندسی» افکار (یا میزان فریب و دروغ سیستماتیک) از همهی فریبکاریهای سیاسی پیشین نیز «پیشرفتهتر» بوده است. حقیقت این استکه پس از حملهی نظامی بهافغانستان و عراق، حملهی نظامی بهلیبی نشان میدهد که امکانات نظامی و قدرت اجتماعی بورژوازی (که در شرایط کنونی تماماً در شکل «مهندسی» افکار خودمینمایاند) بهحد و اندازهای رسیده است که میتواند هرگوشهی مفروضی از جهان را همانند لیبی مورد تهاحم نظامی قرار دهد.
از طرف دیگر، پروندهسازی برعلیه دولت ایران بهبهانهی غنیسازی اورانیوم، تهدید صلح جهانی، حمایت از تروریسم بینالمللی، عدم رعایت حقوق بشر و مانند آن، گرز آتشین «دموکراسی» را هرچه بیشتر و نزدیکتر برفراز کلهی چند صد دیکتاتور و نزدیک به 80 میلیون انسان دیگر میچرخاند. فرود گرز آتشین «دمکراسی» خصوصاً بهاین دلیل جدیتر و محتملالوقوعتر بهنظر میرسد که بربستر یک بحران اقتصادی غیرقابل کنترل بهچرخش درآمده و چارهی خویش را در تخریب زیرساختهای موجود برای ساخت دوبارهی آنها میبیند. بحرانیکه بهسادگی ناشی از سنگینی بیش از حد ترکیب ارگانیک سرمایه بهطرف سرمایه ثابت استکه اساس تولید را ناصرفهمند و غیرسودآور میکند. بههرروی، آمارهای ساده هم نشان از این دارند که شدت انباشت سرمایه ـمثلاً در چین و هندـ بهمراتب بیشتر از کشورهای پیشرفتهی سرمایهاری آمریکایی و اروپایی است. اما تخریب زیرساختهای کشوری مانند چین یا هند امری استکه مقدمات بسیاری را میطلبد. یکی از این مقدمات میتواند تهاجم نظامی بهایران و استفاده از بمبهای اتمی «کوچک» باشد که هریک از آنها 200 هزار انسان را بلافاصله بههلاکت میرسانند و میلیاردها دلار خرابی بهجا میگذارند که «باید» دوباره ساخته شوند.
همین که یکی از سرسختترین کشورهایی که روی غنیسازی اورانیوم و عدم رعایت موازین حقوق بشر در ایران انگشت میگذارد، دولت آمریکاست، حاکی از بهانهتراشی مطلق است؛ و قصد طراحان آن (یعنی: ایجاد «دموکراسی» در ایران بهشیوهی لیبی) را نشان میدهد!؟ فراموش نکنیم که آمریکا کشوری است که بهنسبت جمعیت خویش بیشترین تعداد زندانی را در جهان دارد، زندان در این کشور چیزی جز کارِ مجانی یا ساعتی یک دلار نیست، بیشترین و مخربترین ابزارهای و دستگاه نظامی (اعم از اتمی و نیمهاتمی و غیراتمی) را در اختیار دارد؛ و در استفاده از نیروی اتمی و نیمه اتمی و غیراتمی نیز «بهوقت لزوم» تردید نکرده است.
وقتی همهی سکانداران دولتهای آمریکاییـاروپایی میگویند: گزینهی نظامی علیه ایران همچنان روی میز است، معنی عملیاش این است که هرگاه دو عامل «نیاز» و «امکان» برهم منطبق شدند، تهاجم نظامی انجام خواهد شد. اما از آنجاکه این انطباق خلقالساعه واقع نخواهد شد و مشروط بهتحولات و «مهندسی» معینی در افکار و ایدههاست؛ پس، میتوان چنین نتیجه گرفت که تهاجم نظامی برعلیه ایران ـهماکنونـ درحال تدارک و درحال انجام است. گرچه فاصلهی بین شلیک گلوله تا اصابت آن، نه زمانی برای زندگی، که زمانی برای مرگ است؛ اما در همین زمان کوتاه هم میتوان بهنجات زندگی اندیشید و عمل کرد. بنابراین، سؤال تعیینکننده این استکه در مقابل گلولهی شلیک شدهی تهاجم نظامی بهایران تا اصابت این گلولهی احتمالاً اتمی چه میتوان کرد؟
گرچه تعیین زمان قراردادی اصابت گلولهی جنگ بههدفِ ایران غیرممکن مینماید؛ اما دریافت یک راهکار عملی در مقابل یک معضل فردی یا اجتماعیِ محتملالوقوع مشروط بهپیشنهادههای نظریِ عینیِ ناظر برشناخت سازوکار آن معضل است. اینکه کدام پیشنهادهی نظری̊ قابل توصیف بهصفت عینی یا ذهنی است؛ بهشیوهی تحقیق، بهقانونمندی عمومی آن معضل، بهمقایسهاش با نمونههای همگون و همسان، بهاستفادهی هرچه گستردهتر از فاکتورهای برگرفته از واقعیت و بهتطابق دریافتهای موجود با روند رویدادها مشروط است. بنابراین، برای دریافت اینکه در مقابل گلولهی شلیک شدهی تهاجم نظامی بهایران چه میتوان کرد، مقدمتاٌ باید مکانیزم و میزان تخریبگرانهی آن را در بالکان، افغانستان، عراق و خصوصاً لیبی فهمید؛ و بهاین امیدوار نبود که حملهی نظامی بهایران کمتر مخرب خواهد بود، انجام شدنی نیست یا درعوض̊ جمهوری اسلامی نیز سرنگون میشود.
اگر قرار براین نباشد که پیشبینی علمیـتحلیلی را جایگزین فالبینی و جادوگری کنیم، آنچه بهآینده مربوط میشود و از وقوع واقعهای خبر میدهد، همواره بهاحتمال̊ معنی دارد؛ و شناختِ روند تغییرات و تحولاتِ نسبت مورد مطالعه̊ براساس چیستی و چگونگی امکانات دریافت میشود و بهشکل احتمالاتِ آماریـتحلیلی بیان میگردد. بدینترتیب که اگر امکان وقوع یک واقعه (مثلاً بهزمین افتادن یک قطعه سنگ که از طبقهی دوم یک ساختمان رها شده است)، قطعی و صد درصد است، عوامل بازدارنده یا کند کنندهی وقوع آن، این صد درصد را چند درصد کاهش میدهند. برای مثال، تشکل طبقاتی کارگران ـدر کلیت خویشـ امکان دستیابی بهدستمزد واقعی را افزایش و وجود بحران ناشی از کاهش قدرت خرید، احتمال وقوع آن را کاهش میدهد؛ یا تشکل حزبی و کمونیستیِ فعالینِ جنبش کارگری احتمال وقوع انقلاب سوسیالیستی را افزایش و اقتدار سیاسی احزاب خردهبورژوایی این احتمال را کاهش میدهد. طبیعی است که تعیین درصد کاهش یا افزایشِ احتمالِ دریافت دستمزد واقعی یا وقوع انقلاب سوسیالیستی̊ در این دو مثال (یا هرنسبت و مثال مفروض دیگری) بهرابطهی معین و فعال با آن نسبت و تحلیل این رابطهی برمیگردد که در عمل̊ ممکن میگردد و موضوع مطالعهی حکمت عملی است.
بههرروی، با دادههایی که از روند و نتایج حملهی نظامی بهبالکان، افغانستان، عراق و بهویژه لیبی در دست است، و با توجه بهموقعیت جنبشهای طبقاتی و کارگری در ایران و جهان (که فاقد پتانسیل هژمونیک هستند)، و نیز با درنظرگرفتن ماهیت و روند بحران اقتصادی فیالحال موجود و همچنین جهتگیریهای ممکن در رابطه با جنبش انقلابی نان و آزادی، میتوان روی احتمال وقوع حملهی نظامی ناتو و اسرائیل (با تأیید یا بدون تأیید شورای امنیت) بهایران بهطور خاص مکث کرد. این مکث برای فعالین جنبش کارگری و کمونیستها̊ بدینمعنی استکه درصد احتمال وقوع یک نسبت (در اینجا: جنگ ناتو برعلیه ایران) از مرز 50 گذشته و بهآن اندازهای رسیده است که برای مقابلهی انقلابی با وقوع آن̊ باید علاوه بروظایف جاری مبارزهی طبقاتی، بهاتخاذ تاکتیکهای خاص نیز اقدام کرد.
اما برای اینکه بتوان از احتمال بُروز فاجعهی حملهی نظامی ناتو بهایران (که تشدید تحریمهای اقتصادی نشانهی بارز افزایش احتمال آن است) کاست یا وقوع آن را چنان بهعقب انداخت تا امکانی برای واکنشهای طبقاتی و انقلابی برعلیه جمهوری اسلامی فراهم شود، باید دست از امیدهای کاذب و انفعالی برداشت، از نشستن بین دو صندلی پرهیز کرد، و با کمترین تصرف ذهنی ـبهطور مستقیمـ بهواقعیت که پیوستاری تاریخی دارد، نگاه کرد.
تأسف ـاماـ در این استکه بخشهای نه چندان محدودی از اپوزیسیون پراکندهی ایرانی (اعم از چپ و میانه و راست) ضمن ابراز مخالفت و اکراه و انزجار از حملهی نظامی بهایران̊ نگاهی دوپهلو، انکارگرایانه، دیپلماتیک و ذهنی بهواقعیت دارند. گرچه نمونههای از این دست بهدلیل پراکندگی اپوزیسیون ایرانی، پرشمارند؛ اما بررسی چند نمونه از این نگاههای دوپهلو و انکارگرایانه بهاحتمال حملهی نظامی ناتو بهایران̊ از جنبهی روششناسانه میتواند راهگشای نقد وسیعتر و عمومیتری نیز باشد.
«لبخندی بهروی آزادی و رهائی از دیکتاتوری»
آقای بهروز سورن پس از تقاضای «قطره اشکی برای قذافی»[12]، لبخندش را بهروی آزادی و رهایی لیبی از شر دیکتاتوری میگشاید که مثل همهی دیکتاتورها «جمعآوری ثروت برای خود و خانواده و سرکوب مخالفان از مختصات حکومت» او بوده است. از فحوای حرفهای آقای بهروز سورن چنین برمیآید که بهزعم وی دموکراتهای در قدرت (برخلاف دیکتاتورهای در قدرت)، حکومتی برپا میدارند که «مخالفان» خودرا «سرکوب» نمیکنند و برای خود و خانواده اش ثروت نمیاندوزند!؟ بهویژه این دومی را بهتر است آقای سورن با فعالان جنبش اشغال وال استریت در میان بگذارد تا بفهمد که آن 1 درصد و 99 درصد یعنی چه!؟ این نوع نگاه ـشاید ناآگاهانه، اما بههرصورتـ برگرفته از همان نگاهی استکه دموکراسی غربی و «مهندسی» افکار را که فریبندهترین شکل دیکتاتوری است، دموکراسی جا میزند. نه! حقیقت این استکه دیکتاتوری قذافی بهجز «جمعآوری ثروت برای خود و خانواده و سرکوب مخالفان»، لیبی را بهپیشرفتهترین کشور آفریقا و یکی از مرفهترین کشورهای جهان تبدیل کرد و تا جایی موازین حقوق بشر را رعایت میکرد که «اتحاد جماهیر لیبی و سرهنگ قذافی بهخاطر مساعدتهای پیگیر خویش در تأمین حقوق بشر در آغاز سال 2011 نامزد دریافت جایزه حقوق بشر بودند»[7]!؟
قذافی برخلاف صدام حسین بهفراوانی از این امکان برخوردار بود که بهاعماق آفریقا بگریزد و بهواسطهی پول و محبوبیتیکه در آنجا داشت، بهطور عادی زندگی کند و اینچنین جنایتکارانهای لینچ نشود. اما او بهاین دلیل در لیبی ماند که برای وجب بهوجب این سرزمین ـشاید بهعنوان ملک خویشـ برنامه داشت و بهآبادانی آن میاندیشید. آری، قذافی نه «بههردلیلی»، بلکه بهاین دلیل در لیبی ماند که در مقابل تهاجم جنایتکارانه و گانگستریـامپریالیستی ناتو که در پشت کلمهی «آزادی» پنهان شده است، بایستد؛ و با این توطئهی از پیش طراحی شده مبارزه کند. همانطور «اپوزیسیون» بهرسمیت شناخته شدهی سوریه ـنه اپوزیسیون پراکندهی مردمی در سوریه[13] که خبر چندانی از آن منتشر نمیشودـ تماماً دست نشانده و مأمور و مواجب بگیر هستند، «اپوزیسیون» بهرسمیت شناخته شدهی لیبی نیز متشکل از دست نشاندگان، مواجببگیران، القاعدهایها و دیگر جانوران انساننمایی بود که امروز ضمن حراج داراییهای طبیعی لیبی، درگیر ستیزی ویرانگر در رابطه با چپاول داراییهای اجتماعی لیبی شدهاند. در این مورد نیاز چندانی بهتحقیق نیست. یک جستجوی ساده در ویکیپدیا نشان میدهد که بخشی از «اپوزیسیون» رسمی در لیبی پرچم دوران سلطان ادریس را حمل میکردند که توسط قذافی سرنگون شد.
مقایسهی 3 نقل قول از نوشتهی آقای بهروز سورن نشان میدهد که او بهطور سربستهای وقوع همهی وقایع در لیبی را ـگرچه با قطرهای اشکـ میپذیرد:
یک) «نقش ناتو در سرنگونی دیکتاتوری قذافی بارز است. بدون حمایت این نیرو سرنگونی قذافی با سوالات بسیاری مواجه بود و میتوان در نظر گرفت که مدتهای مدید درگیری و کشتار ادامه میتوانست داشته باشد». بنابراین، نقش ناتو در لیبی ـمتأسفانهـ مترقی بوده است؛ چراکه بدون این دخالت «مدتهای مدید درگیری و کشتار ادامه میتوانست داشته باشد»!
دو) «اینکه کدام اهرم ها در آینده لیبی نقش بازی خواهند کرد و تغییرات در کدام جهت پیش خواهد رفت هنوز باز است. ناتو قطعا معادلات خود را عرضه می کند و نیروهای مذهبی نیز تقش خود را ایفا خواهند کرد. اما یک چیز را فراموش نکنیم که مردم هنوز مسلح هستند. مردم مسلح هنوز قدرت حقیقی که همان اسلحه است را در دست دارند».
سه) «مردم مسلح هنوز کابوس همه آنهائی خواهند بود که در دل غش دارند. هنوز گفتمان ازادی و رهائی بسته نشده است. دفاع از قذافی کشته شده بلحاظ احساسی موجه است اما حمایت از نظام پلید و دائم العمرش بدینجهت که ناتو در این تحولات دخیل بوده است, بلحاظ سیاسی بی معنی است».
نتیجهاینکه: گرچه تهاجم نظامی ناتو بهتأسیسات نظامی ایران کار بدی است؛ اما ازآنجاکه جمهوری اسلامی خیلی بدتر است، باید از ناتو بخواهیم که از آن بمبهای هوشمندی استفاده کند که فقط دولتیهای، صاحبان سرمایههای کلان و نظامیان را میکشد و کاری بهتودههای مردم کارگر و زحمتکش ندارد!!؟
در پاسخ بهاین نتیجهی نهفته در مقدمات آقای بهروز سورن باید گفت:
اولاًـ این حکم که بدون ناتو «درگیری و کشتار ادامه» پیدا میکرد، نه تنها غلط بلکه جعلی است؛ چراکه عامل کشتار، تخریب و آشوب در لیبی از ابتدا تا انتها ناتو و CIA بودهاند. در ابتدا در قالب دستجات مزدوری که تظاهرات آرام مردم را بهآشوب کشیدند تا مدیای غربی روی کشتار مردم در لیبی تبلیغ و «مهندسی» کنند؛ و سپس در قالب بمباران رهاییبخش توسط ناتو! بههرروی، چنین نیز ابراز نظر میشود که شوراهای قبیلهای در لیبی درگیر این بحث بودند که چگونه جای قذافی را بهشخص یا نهاد دیگری بسپارند؛ اما شروع بمببارانها همهی این چارهاندیشیهای قابل تعبیر بهدموکراتیک را از بین بردند.
دوماًـ اورژینال جملهی «مردم مسلح هنوز قدرت حقیقی که همان اسلحه است را در دست دارند» [یعنی: قدرت سیاسی از لولهی تفنگ خارج میشود، البته آنطورکه مائونیست بدان کلیت میبخشند]، چرند است؛ بنابراین، کاریکاتورِ آن̊ تنها میتواند چرندِ بهتوان چرند باشد!؟
سوماًـ قدرت حقیقی مردم ـاساساًـ سازمانیابی آگاهانهی انقلابی و سوسیالیستی است؛ و اسلحه تنها یک ابزار استکه ناتو هم میتواند از آن استفاده کند.
چهارماًـ «گفتمان آزادی و رهائی» در لیبی از همان اولین اخباری که «خبر» از کشتار مردم لیبی توسط قذافی میداد، بسته شده بود؛ و «آزادی» بهدست آمده از پسِ تخریب 360 میلیارد زیرساخت و تأسیسات اجتماعی و اقتصادی هیچ فرقی با بردگی در برابر طبیعت ندارد.
آقای بهروز سورن نامهی قذافی بهاحمدینژاد را میبیند؛ اما چشمهایش روی این واقعیت میبندد که جمهوری اسلامی جزو اولین کشورهایی بود که «شورای انتقالی» لیبی را بهرسمیت شناخت و وزیر خارجهاش را روانهی لیبی کرد. بیجهت آقای بهروز سورن افسوس میخورد که «چه زیبنده بود که او کشته نمیشد اما مجازات میشد». مگر همانهایی که قذافی را لینچ کردند و فیلماش را در یوتوب گذاشتند تا درس عبرتی باشد برای آن دیکتاتورهایی که با آمریکا و ناتو و غیره دوست نیستند، چه کاری جز «مجازات» او کردند؟ «مجازات» از جامعهی طبقاتی برخاسته، جامعهی طبقاتی را بازتولید میکند، و با نفی جامعهی طبقاتی نیز از بین میرود. از همینروستکه کمونیستها ضمن ثبت جنایتها، با مجازات مخالفند. اما بهراستی چرا آقای بهروز سورن که اینچنین از «انقلاب» ناتویی و «مجازات» حمایت میکند، از نقش بارز ناتو «در سرنگونی دیکتاتوری قذافی» (نه نقش مخرب این سازمان جنایتپیشه در تخریب مدنیتِ لیبی) حرف میزند، و در قالب اشکی برای قذافی بهناتو خوشآمد میگوید، «بیانیه جمعی از فعالین و نیروهای چپ وسوسیالیست برعلیه دخالت گری و جنگ» را امضا کرده است؟
بازهم هیستری "حمله بهایران" و...
یکی از مقالات متعددی که در نوسان بین لودگی و تجاهل، احتمال حملهی نظامی بهایران را مورد بررسی قرار میدهد، نوشتهی آقای سعید صالحینیا است و با عنوان «بازهم هیستری "حمله بهایران" و خود افشاگریهای "اپوزیسیون"!» در بسیاری از سایتهایی که عنوان اپوزیسیون را یدک میکشند، منتشر شده است. این شخص که حرفهای بسیاری هم در بارهی گذشتهاش سرِ زبانهاست[!؟]، بهطور غیرمستقیم آن بخشهایی از نظریات «حزب کمونیست کارگری» را بیان میکند که رهبری و ارگانهای رسمی آن جرأت بیان صریحاش را ندارند.
حرفهای آقای صالحینیا که «موضعگیری رهبری» حزبش «را کاملا تایید» میکند، مطلقاً سانتریستی و ایستان بهحالت نیمخیز در میان دوصندلی (بهجای نشستن در میان دو صندلی) استکه تابعیتِ مطلق از حوادث و رویدادهای ساخته شده توسط قدرتهای جهانی و نیز زشتترین نوع اپورتونیسم را بهنمایش میگذارد. آقای صالحینیا «بعنوان ناظری که این تاریخ را بارها شاهد بوده» است، چنین میپندارد که «نه خطر حمله امریکا جدی است و نه خطر حمله اسرائیل! هیچکدامشان بخار حمله به ایرانرا ندارند. نه اینکه توان حمله برای تغییر رژیم را ندارند که البته ندارند. بلکه حتی بخار حمله به "مواضع اتمی" رژیم را هم ندارند»!؟
بدینترتیب، آقای صالحینیا با لودگی کلیه قوانین پیچیدهی اقتصادی و سیاسی و نظامی را به بود و نبود «بخار» کاهش میدهد و نیز با توسل بهتجاهل، تشکیل کمیتههای ضدجنگ در داخل و خارج را تداعی میکند ـتا بهواسطهی حمله بهاکبر گنجیـ بررسیِ احتمال حملهی ناتو بهایران و از آن هم مهمتر موضعگیری قاطع در مقابله با چنین حملهی محتملی را از اهمیت بیندازد و میدان را برای دنبالهرَوی از حوادث باز بگذارد. حقیقتاً که آقای صالحینیا رهبری حزبش را کاملاً تأیید میکند و درصدد «انکشاف» آن نیز برآمده است! اگر تشکیل کمیتههای ضدجنگ در اواخر 1386 یک هیاهوی شتابزده بود که درصورت تداوم میتوانست در مقابل امکانات سازمانیابی کارگری، بهمانع دیگری تبدیل گردد؛ امروز ـاماـ در وضعیت دیگری قرار داریم که ایجاب میکند بهطور گسترده در مقابل احتمال حملهی نظامی ناتو بهایران ـهرچه گستردهتر و هرچه قاطعترـ موضعگیری کنیم.
اکبر گنجی (بهعنوان یک بورژوای بهاپوزیسیون پرتاب شده) با تکیه بهتحقیقات دانشگاهها و مؤسسات مختلف از خسارتهای حملهی نظامی میگوید و خسارت جانیِ ناشی از بمبباران نیروگاه بوشهر را بین 200 تا 300 هزار نفر برآورد میکند. اما آقای صالحینیا بهعنوان کاریکاتور یک کمونیست بهجای تحلیل و تحقیق̊ از شام خوردن رضا پهلوی حرف میزند و مینویسد: «وضعیت درونی کشورهای غرب و حتی رژیم اسرائیل بسیار خرابتر از اینست که بتوانند هزینه چنین ماجرائی را از جهت مالی و سیاسی بپردازند»!؟ هرکس که با الفبای مارکسیسم و مبارزهی طبقاتی آشنا باشد و ضمناً بین لودگی و تجاهل هم نوسان نکند، بهروشنی میداند که خطر جنگ و افزایش احتمال آن دقیقاً زمانی استکه «وضعیت درونی کشورهای» سرمایهداری «خرابتر» از آن باشد که بتواند با توسل بهسیاست صِرف امر انباشت سرمایه را سامان بدهند. در چنین شرایطی تنها یک جنبشِ همبستهی انترناسیونالیستی استکه با اقدام انقلابی میتواند جنگ را بهضدخویش تبدیل کند. اینک نه تنها چنین جنبشی وجود ندارد، بلکه منهای تحرکاتی مانند (Occupy) که هنوز نطفهای است، کشورهای سرمایهداری آمریکاییـاروپایی از بُرد هژمونیک بسیار بالایی نیز برخوردارند.
اگر 4 سال پیش در رابطه با احتمال حملهی نظامی بهایران این امکان وجود داشت که بنویسیم:
الف) «گرچه وقوع چنین جنگی بنا بهخاصهی میلیتاریستی سرمایه در زمانی مفروض و بربستر یک بحران اقتصادی و سیاسی مدام و روبهافزایش بعید نمینماید»[14]؛ اما اینک یک بحران اقتصادی شدتیابنده همهی پارامترها را دگرگون کرده و گزینهی حملهی نظامی بهایران را نه تنها روی میز قرار داده است، بلکه از جنبهی اقتصادی و سیاسی و لجستیک هم بهسرعت تدارک میشود.
ب) اگر این درست بود که از «تحمیل هزینهی سنگین مالی و خدشهدار شدن افسانهی شکستناپذیری ارتش آمریکا» در عراق گفتگو کنیم؛ اما بمبباران و تخریب همهی زیرساختهای لیبی بهبهانهی دفاع از حقوق بشر [و در واقع بهاین دلیل که قذافی بهطور جدی در صدد تأسیس «بانک مرکزی آفریقا» بود تا وابستگی مالی کشورهای آفریقایی بهمراکز مالی را بهاستقلال آفریقایی تبدیل کند]، نه تنها آن افسانهی شکستناپذیری را احیا کرده، بلکه ناتو را نیز بهعامل «آزادی» و ضابط «حقوق بشر» نیز ارتقاء داده است!
پ) اگر قبل از جنبش سبز قدرتهای آمریکاییـاروپایی متحدین چندانی در ایران نداشتند؛ اما اینک بخش راست این جنبش دستِ راستی صراحتاً و بخش میانهی آن (ازجمله همین حزب بهاصطلاح کمونیست کارگری) بهطور دوپهلو و مشروط̊ متحد قدرتهای آمریکاییـاروپایی است و آمادگی دارد تا در نقش نمایندهی مردم ظاهر شود و از نیروهای «رهاییبخش» تقاضای مداخله کنند. چرا چنین ادعایی میکنیم؟ برای اینکه آقای صالحینیا بهعنوان سخنگوی ضمنی این حزب براساس همان تبلیغاتی حرکت میکند که بورژوازی امپریالیستی بهطور آگاهانه در مورد لیبی راه انداخته است: «حکومت امریکا و غرب مدتها "صبر" کردند. دوره تظاهرات مسالمت امیز صدها هزار مردم و به گلوله بستن مردم بی دفاع را دیدند و سکوت کردند. بعدش شروع کردند به " توصیه به قذافی" که صدای مردم را بشنود. بعدش وارد فاز " توصیه به خروج قذافی" شدند و یواشکی شروع کردند به ملاقات با "مخالفین قذافی" و کنفرانس لندن تشکیل دادند...چند هفته از درگیریهای نظامی مردم گذشته بود که اینها بالاخره تصمیم گرفتند که چون شورای موقت را قبول کردند، بمباران و حمله هوائی را شروع کنند! این واقعیتی بود که تاریخ مداخلات غرب را تغییر داد».
ت) 4 سال پیش شمال آفریقا و کشورهای عرب زبان جزیرهی آرامش بود؛ اما امروز جنبشهای گوناگون و گاه مختلفالجهتی همهی منطق را فرا گرفته است و انقلاب و ضدانقلاب درگیر نبردی خونین و گسترشیابنده هستند.
آقای سعید صالحینیا ضمن بیان اینکه «معاون جناب اوباما چند هفته پیش اعلام کرد که "مدل لیبی" بسیار موثرتر و کم خرج تر است برای حکومت امریکا و غرب و باید در اینده دنبال شود!». سؤال میکند: «حالا اون داستان لیبی با غوغای "خطر حمله جدی است" چه ربطی دارد؟ کجای داستان ایران، معادله مردم با حکومت و فاز کنونی مبارزات مردم اصلا شبیه شرایط مداخله لیبی است؟! اونها که مدعی هستند جواب بدهند!». در پاسخ بهاین سؤالی که میتوان تحت عنوان عصیان لودگی از آن نام برد، باید چنین گفت: همهی داستان آقای صالحینیا در مورد «دوره مسالمتآمیز» و فازهای مختلف که بههم میبافد، دروغ است و برگرفته از تبلیغات تحت کنترل کشورهای سرمایهداری غربی. بدینترتیب، آقای صالحینیا ـدر واقعـ از خود میپرسد: اگر قرار استکه ایران مورد حملهی نظامی قرار بگیرد و این حمله در لیبی از «فاز»های مختلف و از جمله فاز «ملاقات با "مخالفین قذافی" و کنفرانس لندن» گذشته است؛ پس چرا با حزب ما هنوز ملاقاتی صورت نگرفته است؟ پاسخ بهاین سؤال درونی نیز روشن است: برای اینکه حزب شما حتی بهاندازهی یک جوجه هم نیست. هرگاه با دیگران بهتوافق رسیدید و مجموعاً بهاندازهی یک مرغ شدید، شاید که از شما بخواهند که از ناتو بخواهید که در ایران هم منطقهی پرواز ممنوع ایجاد کنند. البته باید این شانس را داشته باشید که سوریه، لیبیایی شود تا نوبت بهایران برسد.
در اینجا دو نقل قول از آقای صالحینیا میآوریم و آنها را باهم مقایسه میکنیم. یکی از این نقلقولها [الف] را آقای صالحینیا نوشته و دیگری [ب] از بیانه حزب کمونیست کارگری است که او در نوشتهاش نقل کرده است[تأکیدها از من است].
الف: «اینکه الان در موازنه کنونی "خطر حمله جدی است" را منتفی بدانیم بههیچ وجه معادل ندیدن احتمال دخالتهای نظامی غرب و ناتو در آینده ایران بمنظور حفظ نظام استثماری و بهرهکشی نخواهد بود. هر قدر نظام بهره کشی کنونی حاکم در ایران یعنی رژیم اسلامی ضعیفتر شود، بالطبع غرب و ناتو و حکومت آمریکا بیشتر احتمال دارد که برای ایجاد "آلترناتیو" دروغین خودشان و حفظ منابع وسیع انرژی (نفت و گاز) به بهانه "حمایت از دموکراسی" و این جور چیزها ! وارد مداخله نظامی شوند». بالاخره آقای صالحینیا هم امکان حملهی نظامی بهایران را بهطور مشروط میپذیرد!؟
ب: «حزب کمونیست کارگری بار دیگر اعلام میکند که مخالف تولید و نگهداری و کاربرد هرگونه سلاح اتمی توسط هر دولت و هر جریانی و بطریق اولی جمهوری اسلامی است. مخالف هرگونه حمله نظامی و یا میلیتاریزه کردن فضای جامعه، نقشه های "رژیم چنجی" از بالای سر مردم و یا دفاع از جمهوری اسلامی و توجیه آن به بهانه جنگ است. حزب اعلام میکند که تنها راه مقابله واقعی با هرگونه احتمال جنگ و به آتش کشیدن زندگی مردم و یا پایان دادن فوری به جنگ و میلیتاریسم گسترش مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی و سرنگونی آن به نیروی انقلابی مردم است. در خارج کشور و در سطح بین المللی حزب همچون گذشته برای تحریم سیاسی و انزوای بین المللی رژیم اسلامی از قبیل بستن سفارت خانهها و اخراج آن از تمامی نهاد بینالمللی تلاش میکند. حزب همچون گذشته بهافشای بیامان جمهوری اسلامی و همه مدافعان خجول و وقیح آن و همینطور مماشات دول غربی با جمهوری اسلامی همت میگمارد». [بسته شدن سفارت جمهوری اسلامی در انگلیس را که پس از نگارش این مقاله اتفاق افتاد بهآقای سعید صالحینیا و حزب پرافتخار ایشان تبریک میگویم! بهاین میگویند پیشروی کمونیستی! بهنظر میرسدکه آقای کامرون پیام حزب مشعشع آقای صالحینیا را دریافت کرده است!!؟].
اولاًـ چرا بیانیه حزب کمونیست کارگری در مورد «کاربرد هرگونه سلاح اتمی» از قید تأکیدی «بطریق اولی» استفاده میکند؛ مگر دولتهای دیگر میتوانند استفادهی بهتری از سلاح اتمی بکنند؟
دوماًـ چرا این «بطریق اولی» شامل جمهوری اسلامی میشوند و اسرائیل را شامل نمیشود که حی و حاضر بمب اتمی هم به اندازه کافی دارد؟
سوماًـ با توجه بهاینکه جریان موسوم بهحزب کمونیست کارگری در ایران بهجز ایجاد ممانعت از تشکلیابی کارگران ـبهبهانهی جنبش مجامع عمومیـ هیچگونه امکان دخالتگری دیگری ندارد و نفس وجودی آن نیز با دخالتگری طبقاتی متناقض است؛ و باتوجه بهاینکه «افشای مماشات دول غربی با جمهوری اسلامی» و نیز «تحریم سیاسی و انزوای بینالمللی رژیم» ربطی بهابعاد مختلف سازمانیابی تودههای کارگر و زحمتکش ندارد و تلاشی استکه احتمالاً «رژیم اسلامی ضعیفتر» میکند؛ و با درنظر گرفتن اینکه «هرقدر... رژیم اسلامی ضعیفتر شود، بالطبع غرب و ناتو و حکومت آمریکا بیشتر احتمال دارد که... بهبهانه "حمایت از دموکراسی"... وارد مداخله نظامی شوند»؛ پس، میتوان نتیجه گرفت که حزب موسوم بهکمونیسم کارگری ضمن اینکه «نقشههای "رژیم چنجی" از بالای سر مردم» را محکوم میکند، اما در راستای تضعیف رژیم، انزوای بینالمللی آن و افزایش امکان دخالت نظامی غرب بهایران حرکت میکند!!؟
نگارندهی این سطور 4 سال پیش که هیاهوی کمیتههای ضدجنگ بالا گرفته بود، نوشت: «برفرض حتمیت وقوع جنگ چارهای جز این نیست که پارامترهایی را بهحرکت درآوریم که سازمانیابیِ دموکراتیک و سوسیالیستیِ کارگران را در دورن و بیرون محیطهای کار شدت میبخشند. معهذا نباید فقط بهحرکت این پارامترها، یعنی سازمانیابی دموکراتیک ویا سوسیالیستیِ طبقهکارگر دلمشغول بود؛ زیرا تحلیل طبقاتی و همچنین تجربهی تاریخی نشان میدهد که زیر ضربهی گامهای انقلاب سوسیالیستیِ کارگران و زحمتکشان است که بیشترین احتمال عقب راندن جنگ دولتهای بورژوایی با هم فراهم میشود و امکان شکوفایی زندگی انسانی فراهمتر میگردد». اما امروز که طبل جنگ در منطقهی وسیعی بهصدا درآمده و در لیبی چند ده هزار نفر بهخاک افتادهاند؛ نخستین گام در راستای سازمانیابی کارگران و زحمتکشان افشای ماهیت امپریالیستی جنگ و نیز تحلیل ماهیت ضدکارگری رژیم اسلامی بهمثابهی بورژوازی حاکم براین است. بنابراین، باید بهکارگران و زحمتکشان آموزش داد که برای منافع طبقاتی خود و رهایی نوع انسان دست بهسلاح ببرند؛ و هم بهقدرتهای امپریالیستی و هم بهقدرت حاکم بگویند: نه!
در دفاع از حق «آزادی بیان»
این روزها چنین مینماید که اکبر گنجی از اهمیت ویژهای برخوردار شده و آدمهایی که پشت این لیبرالـاسلامیست «سنگر» میگیرند، روبهافزایش گذاشته است. بهجز آقای سعید صالحینیا که پشت اکبر گنجی قایم شده است و منهای حزب موسوم بهکمونیسم کارگری که پشت سعید صالحینیا پنهان است، آقایان اهل قلم و ادب هم با پرچم «آزادی بیان» پشت اکبر گنجی که خودش پشت مناسبات و برداشت لیبرالی از نظام سرمایه پنهان شده است، پنهان شدهاند. بههرروی، زمانه بهگونهای رقم خورده استکه اکثر صورتها، صورتکهایی بیش نیستند، که پشت یکی از گویشها و شبکههای اجتماعیـطبقاتی بورژوایی پنهان شدهاند و اغلب بهواسطهی قبح نظر و عملشان̊ جسارت گفتگوی صریح را ندارند!؟
داستان از این قرار استکه پس از «آزادی» لیبی از «شر» همهی زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی و همهی دستآوردهای مدرن، گروههای مختلف طبقاتیـاجتماعی بنا بهوجدان خود بررسی لیبیایی کردن ایران توسط ناتو را در دستور کار خود قرار دادهاند. یکی از این گروهها، گروه سه نفرهی کورش اعتمادی، میرزآقا عسگری و جواد اسدیان است که بهبهانهی دفاع از «آزادی بیان»، از علی میرفطرس دفاع میکنند که در نامهاش بهسناتور لیندزی گراهام خواهان براندازی حکومت جمهوری اسلامی «بشکل جراحی نظامی» شده است.
بهگوشهای از بیانیه این گروه سه نفره نگاه کنیم تا بیشتر با حقیقتِ نظری و عملی این آقایان بیشتر آشنا شویم: «ایران یکی از لقمههای چرب بر سفرهی روسها و چینیها است. پیداستکه دیگر غارتگران و راهزنان بینالمللی هم خرسند میشوند چنان اوضاعی فراهم آید تا آنها بهبهانهی سرکوب و گوشمالی رژیم توتالیتر و جنگطلب اسلامی در ایران، سلطه و چپاول خودر را از نو در خاورمیانه سازماندهی کنند. ای بسا ایران نیز مانند لیبی و شاید بزودی سوریه بدست کشورهای رقیب از سفرهی چین و روسیه قاپیده شود! بازندهی اصلی این دگرگونیها مردم ایران خواهند بود».
با توضیح دو نکتهای که زیر آنها خط کشیدهام، بررسی خودرا در محدوهی نقل قول بالا شروع میکنیم:
الف) «دیگر غارتگران و راهزنان بینالمللی» که میخواهند «سلطه و چپاول خودرا ار نو در خاورمیانه سازماندهی کنند»، ناگزیر همین «سلطه و چپاول» را بهایران نیز میگسترانند. بنابراین، از آکسیومهای گروه سه نفره میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر «دیگر غارتگران و راهزنان بینالمللی» (یعنی: کشورهای سرمایهداری غربی) جای روسیه و چین را در ایران بگیرند، بهلحاظ میزان چپاول برای مردم فرقی نخواهد کرد!؟
ب) در عبارت «بازندهی اصلی این دگرگونیها مردم ایران خواهند بود»، «دگرگونیها» بهمعنی تخریب تمام زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی، و رقمی حدود یک میلیون کشته است که در اثر تهاجم ناتو بهایران و لیبیایی کردن این سرزمین اتفاق میافتد.
نتیجتاً: تقاضای آقای میرفطرس از سناتور لیندزی گراهام برای براندازی حکومت جمهوری اسلامی «بشکل جراحی نظامی» که ـدر واقعـ تقاضای حملهی نظامی بهایران معنی میدهد، تقاضایی است برای تخریب همهی زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی، و نیز کشتن رقمی حدود یک میلیون انسان! این تقاضا در دادگاه لاهه بهعنوان تشویق بهجنایت برعلیه بشریت، جرم محسوب میشود و ورچسب «آزادی بیان» بهآن̊ نشان سرپوش گذاشتن برجرم و همکاری با مجرم است. بدینترتیب، اگر گروه سه نفره شائبهای از آزادی بیان در سر داشتند، میبایست که بهآقای میرفطرس میگفتند که جناب: شما بیجا کردهاید که بدون هرگونهای از انتخابات[15] خودرا بهعنوان سخنگوی ایران و مردم این سرزمین جا زدهاید و از فلان قوادی که عنوان سناتوری را یدک میکشد، تقاضای حملهی نظامی بههمین مردم را کردهاید. اما گروه سه نفرهی مذکور فقط از «آزادی بیان» بهعنوان یک آکسیوم ایدئولوژیک دفاع میکند که بنا بهنفس وجودی و ایدئولوژیکاش مشکلی با تخریب زیرساختها و قربانیهای میلیونی ندارد. چنین شیوهای از برخورد و تحقیق را (که در ماورائیتگراییاش شکی نیست) بهلحاظ فلسفی میتوان ایدهآلیسم ذهنی، و از جنبهی منطقی ـنیزـ توتالیترگرا نامید که میتواند تا راهگشاییِ نظریِ خیزشهای فاشیستی هم «پیش» بتازد.
شاید چنین بهنظر برسد که توصیف شیوهی تحقیق گروه سهنفره بهتوتالیترگرا و راهگشایی برای خیزشهای فاشیستی نوعی فحاشی باشد، اما حقیقت غیر از این است. بهاین عبارت باهم نگاه کنیم: «منافع حکومت اسلامی در همهی گسترهها با منافع ملی ایرانیاندر ستیز است. ایرانیان بهمعنای واقعی کلمه بهاسارت رژیمی دزد، سرکوبگر، ریاکار، جنگطلب و ضدایرانی درآمدهاند». در اینجا یک مسئلهی دو جانبهی ضمنی مطرح شده است: الف} غیرایرانی دانستن آدمهای شکل دهندهی حکومت اسلامی (که پس از سرنگونی و براندازی، اگر همگی اعدام نشوند[!؟]، باید بهسرزمین خودشان ـیعنیـ بهتبعید فرستاده شوند). ب} ضد ایرانی دانستن همین آدمها و قائل شدن بهایرانیتی که بدون مناسبات تولیدی و اجتماعی̊ حتمیالوقوع است و اینک در قالب طبقهی حاکم و دولت در مقابل چشمهای ما قرار دارد!!
اگر حکومت اسلامی و بهناگزیر تشکیل دهندگان درشت و متوسط آن (بهعنوان صاحبان سرمایه و قدرتمداران سیاسی و احتماعی) ایرانی نیستند و ایرانیانی وجود دارند که فراتر از مناسبات اجتماعی و تولیدی، ایرانیِ واقعی و خالص هستند؛ پس، ریشهی این ایرانیت ـنه اجتماعیـ که طبیعی است!؟
روح انتقامجویانهی نهفته در جملهبندی نوشتهی متعلق بهگروه سهنفره و نیز جستجو برای ریشهی باورها، ارزشها و آرمانها در طبیعت̊ از نشانههای بارز جهانبینی فاشیستی است. اما طنز تاریخ در این استکه برخلاف باورهای سادهانگارانه و ایدئولوژیک گروه سهنفره، همهی دولتهای ایرانی در طول همهی تاریخ̊ دولت مستبد ایرانی بودهاند؛ و دولت مستبد ایرانی، همواره دولتی «دزد، سرکوبگر، ریاکار و جنگطلب» بوده است.
حقیقت این استکه گروه سهنفره نه تنها از نظرات جنایتکارانهی آقای میرفطرس در رابطه با تقاضای حملهی نظامی ناتو بهایران حمایت میکند، بلکه نظرات و تبییناتی هم دارد که با ظاهری متفاوت و روشنفکرنمایانه همان سازی را میزند که آقای میرفطرس زده است: «ضدیت با جنگ وظیفهی هرایرانی است، اما وظیفهی مقدم برآن، ضدیت با جمهوری اسلامی است که زمینههای جنگ را فراهم کرده و...»!؟ اگر این گروه حقیقتاً بهاین باور داشت که «ضدیت با جنگ وظیفهی هرایرانی است»، مقدم برهرنوشتهای تقاضای آقای میرفطرس برای براندازی بهشکل جراحی نظامی را محکوم میکرد؛ چراکه نه تنها با جنگ ضدیت نمیکند، بلکه متقاضی آن است. گذشته از این، سؤال این استکه «زمینهی جنگ» چیست؛ و جمهوری اسلامی چگونه «زمینههای جنگ را فراهم کرده» است؟ اگر قرار براین نباشد که با نگاهی پُستمدرن اساس حقیقت را دریافتِ «من» بگذاریم و وقوع قانونمند هستی را (که هرلحظه واقع میشود) انکار نکنیم، میبایست بهاین حقیقت اذعان داشته باشیم که زمینهی همهی جنگها در جامعهی سرمایهداری سود و انباشت سرمایه بهواسطهی صدور کالا و سرمایه است. جمهوری اسلامی در تمام این موارد چیزی برای عرضه ندارد و از جنگ با کشورهای سرمایهداری غربی (بدون احتساب کشتار مردم) فقط زیان خواهد کرد. بنابراین، تنها درصورتیکه سران این حکومت دیوانه باشند، میتوانند «زمینههای جنگ را فراهم کرده» باشند. بههرروی، تبصرهی گروه سهنفره که «اما وظیفهی مقدم برآن [محکومیت جنگ]، ضدیت با جمهوری اسلامی است»، بهطور زیرکانهای مردم را بهطرف متقاضیان جنگ دعوت میکد؛ چراکه تهاجم نظامی ناتو بارزترین شکل «ضدیت با جمهوری اسلامی» است که احتمالاً بار هژمونیک نیز پیدا خواهد کرد. آنچه این پارادوکس را بههمراستایی میکشاند، ضدیت مردم کارگر و زحمتکش با جوهرهی شاکلهی ناتو و جمهوری اسلامی است: سرمایه و نظام سرمایهداری.
بدینترتیب، مردم بهشیوهی خود و براساس منافع طبقاتی خودشان، بهطور همزمان بهجمهوری اسلامی و آمریکا میگویند: نه!
ارائهی تصویرهای سفسطهآمیز و تجاهل̊ شیوهای روشنفکرنمایانهای استکه گروه سهنفر هم از آن بهخوبی[!؟] استفاده میکند: «روشنفکران میتوانند در مخالفت با جنگ یا با موافقت با ضربهی نظامی بهمراکز سیاسی و امنیتی حکومت اسلامی یا حتا در موافقت با «جنگ بشردوستانه» نظرشان را بیان کنند، اما اینان نه فرماندهان ناتو هستند، نه سران پنتاگون و نه فرماندهان سپاه قدس وسپاه پاسداران. نظر اینان تنها در محدودهی نظرهای گوناگونی باقی میماند که وجودشان برای تنفس هرجامعهی دموکراتیکی ضروری است». اگر کمی از نزدیک بهلیبی و سوریه نگاه کنیم، متوجه میشویم که در هردوی این موارد وجود یک «اپوزیسیون» تابع، که مردم در وضعیت اضطراری بهآن تمکین کنند؛ واجب است. اگر قرار بهحملهی نظامی بهایران باشد، بهاحتمال بسیار قوی بدون «تشکیل» یک «اپوزیسیون» تابع و جیرهخوار انجام شدنی نخواهد بود. فرماندهان ناتو شب و روز بهدنبال ایجاد «اپوزیسیون̊» همهی افراد و گروههای مدعی ضدیت با جمهوری اسلامی را مورد بررسی قرار میدهند تا بهترکیب لازم خویش دست یابند. تقاضای آقای میرفطرس نه اظهار نظر انتزاعی و خشک و خالی، که ارائهی تصویر داوطلبی از خویش استکه میخواهد نفر اول هم باشد. این را نباید مثل روضهخوانها ـبا شیون و زاریـ با آزادی بیان مخلوط کرد؛ چراکه این مخلوط بدسرشت، علیرغم ظاهر آراستهاش نشان ریاکاریِ آخوندها را برپیشانی دارد.
این عبارت را باهم و با دقت بخوانیم: «نظر روشنفکران موافق یا مخالف با جنگ، نقشی در پیش آمدن یا نیامدن جنگ ندارد. سرنوشت جنگ یا صلح را سران حکومتها، مراکز فرماندهان نظامی، کارتلها و مدیران کلان اقتصاد و سیاستهای جهانی رقم میزنند». گروه سهنفره در اینجا «نقش» و «سرنوشت» را بههم میآمیزد تا ضمن اینکه همانند مداحان شیعی اشک خواننده درمیآورند، تصویری از روشنفکران و روشنفکری ارائه کنند که از خیار هم بیارزشتر است. اگر «نظر روشنفکران موافق یا مخالف با جنگ، نقشی در پیش آمدن یا نیامدن جنگ» ندارد و جهان اینچنین فاتالیستی حرکت میکند، پس روشنفکری و ارادهی دخالتگر انسانی بهچه دردی میخورد؟ اگر روشنفکری تا این اندازه بیخاصیت و خنثی است؛ پس، چرا «"روشنفکران"... بهابزار دست جباران و غارتگرانی همچون «حکومت امام زمان» بدل میشوند»؟ اگر "روشنفکران" میتوانند ابزار دست حکومت جمهوری اسلامی باشند، بههمان نسبت هم میتوانند ابزار دست ارگانهای اطلاعاتی کشورهای تشکیل دهندهی ناتو باشند. بنابراین، روشنفکرِ بدون گیومه هم میتواند «نقشی در پیش... نیامدن جنگ» داشته باشد. کارگران دست رفاقت این روشنفکران را میفشارند؛ و روشنفکرنمایان را قوادان ذهنی بورژوازی ارزیابی میکنند.
*****
بررسی سرنوشت لیبی، قذافی و نیز آنچه هماینک در سوریه در جریان است، بهجز اینکه قدردانی از ارزشهای انسانی و اِبراز انزجار از ضدارزشهای بورژوایی است؛ اما هشداری آموزنده برای جنبشهای ترقیخواه و بهویژه جنبش کارگری و کمونیستی است. آنچه در لیبی واقع شد، نشان از این دارد که پتانسیل بلعیدن جنبشها، ریاکاری در «مهندسی» افکار، امکان ایجاد تفرد در میان مردم کارگر و زحمتکش و نیز قدرت تخریبِ بورژوازی بهطور بیسابقهای افزایش یافته و بیرحمانهتر از همهی بیرحمیهای تاریخ میتواند عمل کند. در چنین شرایطی ضمن اینکه گسترش انترناسیونالیستی پرولتاریا (بهمثابهی خودآگاهی طبقاتی تودههای کارگر) بیش از پیش بهامر مبارزهی طبقاتی تبدیل شده است، بهکارگیری هشیاری مارکسیستی در ایجاد ارتباطات برونمرزی با جنبشهای مترقی و انقلابی ـنیزـ بهضروریترین حد تاریخیاش رسیده است. بدون هوشیاری انقلابی و مارکسیستی در ایجاد ارتباط با بدنهی جنبشهای کارگری و انقلابی، و بدون گسترش درونی و دو جانبهی چنین ارتباطاتی̊ گفتگو از سازمانیابی کارگری و انقلابی فقط انتزاعی خواهد بود. انتزاعیکه بهسادگی بلعیده میشود و بهضد خویش بدل میگردد.
عباس فرد ـ لاهه ـ اول دسامبر 2011 (جمعه دهم آذر 1390)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پانوشتها:
[1] وقایع تعیینکننده تحولات لیبی و زندگی قذافی:
1942: معمر قذافی در سپتامبر این سال در شهر سرت بهدنیا میآید.
1963 تحصیل در رشتهی حقوق و تاریخ را برای فعالیت در ارتش رها میکند.
1969: «اتحاد افسران آزاد» با کودتا برعلیه سلطان ادریس ـعملاًـ قذافی را بهقدرت میرساند.
1970: شرکتهای خارجی فعال در زمینهی نفت در لیبی ملی میشوند.
1973: قذافی سومین «نظریهی جهانی» خود را منتشر میکند: راه میانهای بین کمونیسم و کاپیتالیسم.
1977: قذافی موجودیت «جمهوری سوسیالیستی خلق لیبیایی-عربی» (حکومت تودهها) را اعلام میکند.
1985: ایالات متحدهی آمریکا لیبی را به دلیل «دستداشتن در تروریسم بینالمللی» تحریم اقتصادی میکند.
1986: آمریکا قذافی را مسئول حمله بهدیسکوی "La Belle" در برلین میشناسد. طرابلس بمباران میشود.
1988: ۲۷۰ نفر در انفجار یک جامبو جت آمریکایی برفراز لاکربی (شهری در اسکاتلند) کشته میشوند.
1991: قطعنامه تحریم لیبی از تصویب شورای امنیت سازمان ملل متحد میگذرد.
2003: لیبی خسارت بازماندگان انفجار لاکربی را میپردازد، سازمان ملل متحد تحریمهای این کشور را لغو میکند. (فاکتورهای براین دلالت دارند که این پرونده از اساس ربطی بهلیبی نداشته و قذافی در یک بازی سیاسی بسیار پیچیده و سالوسانه مسؤلیت آن را بهعهده گرفت و غرامت پرداخت تا از شر محاصرهی اقتصادی رها شود).
2003: توقف برنامههای هستهای لیبی و از بین بردن سلاحهای کشتار جمعی این کشور رسماً اعلام میشود.
2004: محدودیتهای تجاری آمریکا با لیبی لغو میشود.
2007: توافقنامهی همکاریهای نظامی و هستهای میان فرانسه و لیبی بهامضای نیکولا سارکوزی و معمر قذافی میرسد. فروش جنگنده و ساخت یک نیروگاه هستهای در لیبی از مفاد این توافقنامه است.
2008: پیمان تجاری نفتی میان آمریکا و لیبی بهامضا میرسد.
2009: قذافی بهمدت یک سال ریاست اتحادیهی آفریقا را برعهده میگیرد و خواستار تشکیل «ایالات متحدهی آفریقا» میشود. او در همین سال با ایتالیا یک پیمان دوستی امضا میکند و برای نخستینبار بهرم میرود.
2009: شرکت قذافی در شورای امنیت سازمان ملل، ایراد یک سخنرانی بسیار طولانی، و بیان اینکه شورای امنیت پوششی است که سازمان ملل برای ترور از آن استفاده میکند.
2010: برای جلوگیری از سرازیرشدن سیل پناهجویان آفریقایی بهاروپا از راه لیبی، اتحادیهی اروپا ۵۰ میلیون یورو بهقذافی میپردازد.
2011: از روز پانزدهم ماه فوریهی این سال معترضان بهرژیم قذافی بهاقدام علیه او دست میزنند.
2011: قذافی در روز ۲۰ اکتبر بهدست نیروهای مخالف و طرفداران ناتو میافتد، بهشکل فجیعی لینچ و در زادگاهش ـشهر سیرتـ بهقتل میرسد.
[2] این لینک صحنهای موحش و غیرانسانی را نشان میدهد. لطفاً ابتدا کمی تأمل کنید، اگر بازهم مایل بهدیدن آن بودند، لینک را باز کنید.
[3] http://gaddafi.blogfa.com/post-24.aspx
[5] در مورد چگونگی دستگیری قذافی که بهشکنجه و قتل او منجر گردید، سایت «فردا نیوز» چنین مینویسد: «گفته میشود یکی از مزدوران قذافی، جاسوس ناتو بوده و این جاسوس، لحظه بهلحظه محل اختفای قذافی را گزارشمی کرد.... روزنامه "كراسنایا زویزدا"ی روسیه در گزارشی جزئیات طرح کشتن قذافی و چگونگی نفوذ این جاسوس ناتو در دستگاه او را آشکار کرد. این روزنامه بهنقل از منابع مطلع امنیتی گزارش داد که یکی از مزدوران آفریقایی معمر قذافی، جاسوس ناتو بود. این جاسوس، محل دقیق اختفای قذافی را بهطور مرتب گزارش می کرد. وقتی کاروان قذافی عازم خروج از سرت بود، این جاسوس سریعا این خبر را بهجنگندههای ناتو مخابره کرد، آنها نیز کاروان او را هدف قرار دادند». بهلینک زیر مراجعه کنید:
http://www.fardanews.com/fa/news/168492/ چگونگی-کشتن-قذافی-آشکار-شد
[6] برای دسترسی بهآمار و ارقام این وضعیت اقتصادیـاجتماعی بهقسمت نخست این مقاله مندرج در بهسایت امید [قذافی دیکتاتور بر ویرانههای کشور و کشتار مردمش میگرید!؟] مراجعه کنید.
[7] در رابطه با تقاضای جایزهی حقوق بشر برای قذافی بهنوشتهی بهمن شفیق در لینک زیر مراجعه کنید:
[8] بهنقل از قسمت پنجم مقالهی چند قسمتی محمد رضا شالگونی بهنام «انقلاب علیه دیکتاتوریهای غیروابسته»:
http://shalgooni.wordpress.com/2011/11/12/12-2/
[9] برای اطلاع بیشتر از فرمالیتههای سیاسی و اداری در لیبی بهاین وبلاگ مراجعه کنید:
http://libya.blogfa.com/post-204.aspx
[10] «دو جریان متضاد در مبارزه علیه رژیم قذافی نیرو گرفتهاند... جریان اول مجموعه رنگارنگی از گرایشات مختلف است که فصل مشترکشان طرفداری از اتحاد یا همکاری با قدرتهای غربی است. در میان اینها غالباً فراریان از رژیم قذافی که بعضی از آنها دارای مقامهای مهمی هم در رژیم پیشین بودهاند ، تا اینجا نقش هدایت کننده داشتهاند. جریان دوم طیفی از اسلامگرایان هستند که بهنظر میرسد سَلفیها و جهادیها در میان آنها دست بالاتر را دارند. مثلاً حالا میدانیم که عبدالحکیم بالحاج رهبر "شورای نظامی" رژیم جدید، بنیانگذار "گروه مبارزه اسلامی لیبی" (الجامعه الاسلامیه المقاتله بلیبیا) بوده که در افغانستان و پاکستان آموزش نظامی دیده و با القاعده همکاری داشته و در همانجا با ابو مُصعَب الزرقاوی آشنا شده و مدتی هم در کنار او در عراق جنگیده است. رسیدن چنین آدمی به رهبری نظامی رژیم جدید نشان میدهد که جهادیها و سلفیها در این رژیم از نفوذ بسیار نیرومندی برخوردارند.... آنها در قیام مسلحانه علیه رژیم قذافی نفش مهمی داشتهاند و در دوره نه ماهه گذشته بهسازماندهی، تجربه و آموزش نظامی بهتر و سلاحهای بیشتر و پیشرفتهتری دست یافته اند». (بهمأخذ پانویس شماره 7 رجوع شود).
[11] قطعهی زیر از شکسپیر (Timon of Athens) است که از کاپیتال (ترجمه اسکندری) نقل میکنم:
ای فلز پربها، ای جادوی رخشنده، ای زر
زشت از تو گشته زیبا، تیرهگون از تو منور
پست̊ والا، پیر̊ برنا، کذب̊ حق، ناکس̊ دلاور.
چیست گویید ای خدایان! از چه رو این دیو اصفر
کاهنان و زاهدان را راند از معبد بهمعبر
بالش ارامش بیمار برباید زبستر
گه بسارد دین و گاهی دین دهد برباد یکسر
مایهی آمرزش جرم است بیفرمان داور
از جذامی دور سازد زشتی آن رنج منکر
دزد را بر مسند اقبال سازد تاج برسر
بخشد اورا شهرت و
جاه و جلال و قدرت و فرّ
وان عجوز شوم را سازد عروسی نیک منظر
دور شو ای دیو ملعون! ای پلید تیره گوهر!
[12] اصل نوشته در لیبک زیر قابل دسترسی است:
[13] لینکهای زیر اطلاعات قابل بررسی و متفاوتی از اپوزیسیون پراکندهی مردمی در سوریه و «اپوزیسیون» دستنشانده و مزدور در این کشور ارائه میدهد:
http://www.omied.de/2010-05-25-13-27-05/item/385-سوریه،-حقیقت-و-ژورنالیسم.html
[14] برای دریافت نظر نگارنده در مورد هیاهوی 4 سال پیش بهمقالهی {کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»}، در سایت امید، با لینک زیر مراجعه کنید:
[15] چنین بهنظر میرسد که «مهندسی» افکار، انتخابات و جابهجایی بازیگران نمایشهای که در پشت صحنه نوشته و کارگرانی میشود، دیگر کهنه شده باشد. اگر چنین نبود نخست وزیر یونان (پاپادموس) و نخست وزیر ایتالیا (ماریو مونتی) که هردو از کارگزاران بانک گلدمن زاکس هستند، بدون انتخابات بهنخست وزیری نمیرسیدند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه