rss feed

05 بهمن 1396 | بازدید: 2208

آقای فتوره‌چی با حلوا حلوا گفتن دهن کارگر شیرین نمیشه

نوشته شده توسط رضا رخشان

به‌نظر من بدون خواست مطالبات طبقاتی و تبدیل آن به‌یک خواست سیاسی برای طبقه کارگر در ایران، در هر صورتی، در هم‌چنان به‌همان پاشنه سابق می‌چرخد. با حلوا حلوا گفتن هم سفره کارگر رنگین نمی‌شود. این آقایان به‌دنبال گوشت دم توپ هستند تا با شهیدسازی و پروپاگاند رسانه‌ای به‌هدف خود برسند، بدون آن‌که نفعی به‌حال کارگر زحمتکش داشته باشد.

       --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

من در بیست و چهار ساعت اخیر، در فضای مجازی دو مطلب از آقای نادر فتوره‌چی دیدم.علی‌رغم این‌که در فضای مجازی و بر روی سایت‌ها ازین دست مطالب فراوان است، لذا خواستم که با نقد دو مطلب ایشان، جواب بقیه را داده باشم. چون به‌زندگی طبقه کارگر مربوط می‌شود و درین رابطه سکوت جایز نیست؛ که به‌ترتیب بدان خواهم پرداخت.

مطلب اول ایشان، با عنوان «نامه‌ای به‌کارگر معترض شرکت نیشکر هفته» بود. در ابتدا ضمن تعریف و تمجید فراوان از رفیق اسماعیل بخشی، که معتقدم این کلمات رنگین و زیبا هندوانه‌هایی بود بزرگ و درشت در حد هندوانه‌های آرژانتینی، که در ادامه چرائیش را خواهم گفت. نوشته بودید، بی‌تردید سخنرانی دلیرانه شما که ازین حیث مرا یاد خطابه‌های هملت می‌اندازد، برگ دیگری از اسناد و مدارک انکارناپذیری خواهد بود که در تاریخ نانوشته رنج به‌عنوان گواه بلاغت و رنجدیدگان ثبت و ضبط خواهد شد. و در جای دیگری، فرمودید این است آن عبور جادویی و باشکوه از خشم به‌خنده، از لکنت و بلاغت، از کودکی به‌گشودن تاریخ.

راستش این کلمات قشنگ و پرطمطراق منو به‌دوران نوجوانیم یعنی به‌زمان جنگ و سرودهای حماسی و انقلابی آهنگران کشانید. سرودهایی که آن‌چنان شور می‌آفرید که جوانان، گروه گروه به‌میدان جنگ می‌شتافتند و از رفتن بر روی مین هم ابایی نداشتند. راستش جنس کلمات شما از همان جنس است. شور کاذب می‌آ‌فریند و آن‌ها را به‌سمت میدان مینی که در جلوی راهشان وجود دارد، می کشانید. می‌دانید چرا من یکی توی این سال‌ها هیچ وقت به‌تعریف و تشویق از احزاب چپ عموماً خرده‌بورژوازی تا جریانات بورژوازی پروغرب خارج‌نشین دلخوش نبوده‌ام؟ و حرف خودم را زده‌ام؟ و به‌اصطلاح عوام، گوشت تلخ بودم و بیش‌تر از همه فحش خورده‌ام؟ می‌دانید چرا؟ باید از لابلای کلمات دهن پرکن شما و خیلی از جماعت رژیم‌چنچ، یعنی گروه‌های راست و چپ به‌دنبالش گشت. این‌همه تعریف و تمجید از حرف‌های این رفیق ما صورت گرفت، اما دریغ از یک نفر که نپرسید الان بخشی کجاست؟ زندان است؟ اخراج است؟ ویا تعلیق از کار؟ تابلوست که سرنوشت این کارگر برای کسی اهمیتی ندارد. برای آن‌ها، مهم استفاده ابزاری بود که باید صورت می‌گرفت. خوراک رسانه‌ای خوبی بود. می‌دانید الان ممکنست خانواده‌اش تحت چه فشار روحی ـ روانی قرار گرفته باشند؟ می‌دانید این کارگر ممکنست به‌چه مصائبی دچار شود؟ البته که مهم نیست. هیچ‌وقت هم مهم نبوده است. مهم استفاده ابزاری ماست.

آقای فتوره چی یک سؤال از شما دارم. سهم ما را در عبور از خشم به‌خنده که معلوم کردید، این است که ما باید دلیرانه بجنگیم. اما سهم شما در این عبور چیست؟ شما کجا را اشغال خواهید کرد؟ یا این که قرار است ما بجنگیم که شما بتوانید با شناسنامه در انتخابات آزاد شرکت کنید؟ آقای فتوره‌چی ما را به کدام انتخابات آزاد دعوت می کنید؟ مگر انتخاب بین هیلاری کلینتون و ترامپ انتخاب بین بد و بدتر نیست؟ انتخاب بین سارکوزی و ماکرون انتخاب خوبی است؟ نقش شما در این عبور چه خواهد بود؟ سهم شما چیست؟ خشم مال ما و خنده مال شما؟

این همان سیاستی است که همیشه می‌گویم، تمامی جریانات سیاسی به‌طبقه کارگر به‌عنوان پیاده نظام خود می‌نگرند. بگذار اگر قرار باشد خونی ریخته شود از آنِ این جماعت پابرهنه‌ی بینوا باشد. این همان تحقیریست که از سوی همه (چه در اپوزیسیون و چه در حاکمیت جمهوری اسلامی) نسبت به‌طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه اعمال می‌شود. هم‌چنان که این جماعت به‌اصطلاح اصلاح‌طلب و میانه‌رو از خاتمی گرفته تا روحانی، ماشاالله ازین افاضات و اَعمال تحقیرآمیز نسبت به‌زحمتکشان جامعه کم نمی‌گذارند. هنوز از پرداخت توهین‌آمیز 26600 تومان تحت نام سهام عدالت مدت زمان زیادی نگذشته است. ما این تحقیر را همه‌روزه و همه‌جا می‌بینیم.

در مورد مطلب دوم شما که مطلبی بود به‌نام «خطاب به‌آقا زاده‌های غیرسیاسی» که به‌درستی از فساد و رانت و حیف‌ومیل اموال مردم سخن رانده بودید که من موافق همگی این صحبت‌ها هستم. خیلی ازین آقازاده‌ها مانند زالو به‌اقتصاد ایران چسبیده‌اند وخون آن را می‌مکند و لذت می‌برند و درنهایت مردم می‌مانند و سفره‌ی خالی. تا این‌جای کار همه صحبت‌های شما درست. اما من با جملات آخر مطلب شما کار دارم. نوشته بودید «اما به‌شما نوید می‌دهیم که این دوران به‌سررسیده است و این روزها آخرین فرصت شماست». من نمی‌توانم در مورد آخرین روزهای شماست، نظر بدم. کمااین‌که این‌ها اکثراً دارای سرمایه در خارج کشور هستند و در هرشرایطی اوضاع وفق مراد است. اما فرض بگیریم جمهوری اسلامی سرنگون شد. خب بعد چه می‌شود؟ آیا بعد از آن قرار است بر روی سر کارگران دسته‌گل بیاندازند؟ بعد از نابودی بلوک شرق، تمامی تغییرات سیاسی در روبنای سرمایه‌داری شکل می‌گیرد و هر تغییری لزوماً به‌معنای بهبودی شرایط زندگی زحمتکشان جامعه نیست. همین حالا وضعیت زحمتکشان در اروپای شرقی و روسیه را ببینید. کجا آن‌چنان تغییر محسوسی در زندگی کارگران رخ داده است؟ خیلی‌ها هنوز افسوس گذشته را می‌خورند. حالا ما نمی‌خواهیم به‌تبعات فاجعه‌آمیز جریانات مربوط به‌بهار عربی بپردازیم. شعور طبقاتیم می‌گوید که تجمع عده‌ای در کف خیابان لزوماً به‌تغییر سیستم منجر نمی‌شود، حتا ممکنست به‌تشدید انسداد سیاسی در کشور بیانجامد؛ اتفاقی که بعد از شکست جنبش سبز افتاد. برعکس برخی که زود جوگیر می‌شوند و از خود رهنمودهای گاهاً خنده‌داری درمی‌کنند ویا مانند همین آقای روزنامه‌نگار، تا همین پارسال خواستار حل شکاف هولناک طبقاتی موجود، آن‌هم از رئیس دولتی که مسبب این مصیبت بود، شده بود. همان آقای رفسنجانی که موجب پیدایش پدیده آقازادگی در کشور بود.

اما من به‌مطالبات کارگری‌ام فکر می‌کنم. درک طبقاتی من می‌گوید با توجه به‌پراکندگی، عدم سازمان یافتگی و ضعفی که در طبقه کارگر ایران وجود دارد، ساده لوحی است که در صورت تغییر سیستم و تفوق جریانات بورژوازی پروغرب خارج‌نشین در فردای ایران حق بیش‌تری به‌زحمتکشان جامعه ایران تعلق گیرد. فهم طبقاتی من می‌گوید، سرمایه‌داری برای محض رضای خدا چیزی به‌کارگر نمی‌دهد، مگر این‌که کارگر درصدی از موازنه قدرت برخوردار باشد. موازنه قدرت کارگر، سازمان یافتگی اوست. به‌نظر من بدون خواست مطالبات طبقاتی و تبدیل آن به‌یک خواست سیاسی برای طبقه کارگر در ایران، در هر صورتی، در هم‌چنان به‌همان پاشنه سابق می‌چرخد. با حلوا حلوا گفتن هم سفره کارگر رنگین نمی‌شود. این آقایان به‌دنبال گوشت دم توپ هستند تا با شهیدسازی و پروپاگاند رسانه‌ای به‌هدف خود برسند، بدون آن‌که نفعی به‌حال کارگر زحمتکش داشته باشد. و در آخر کلام روبه‌همه کارگران هم‌طبقه‌ایم می‌گویم که مواظب باشند که با این‌گونه تمجیدهای شعاریِ صدمن یک غاز دست به‌اعمالی نزنند که برای خود و طبقه‌شان به‌درد و رنج بیش‌تری بیانجامد. سرمایه‌داری و جریانات مرتبط، دلسوز ما نیستند. کارگران باید خود پیگیر مطالباتشان باشند.

 

با آرزوی اعتلا و سربلندی کارگر در ایران

 

رضارخشان ـ از سندیکای هفت‌تپه

4/11/1396

 

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top