rss feed

09 بهمن 1403 | بازدید: 72

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وششم

نوشته شده توسط یک دوست

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وپنجم

[به«نظرم» عموئی یک توده­ای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمان­های»پایه­ای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» به‌قوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان می­کند. در نتیجه آن‌چه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن به‌همان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها به‌وقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره می­کنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریان‌سازی، توده­ای  بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].

[ اکبر می­کوشد تصویری از وجه برانگیزاننده حوادث را بازسازی کند. در مقام هوادار «گروه چریک فدایی» خود را شارح و مفسر دل­بسته جریانات می­نمایاند. اکبر از فعالیت‌های خودش در گرایش به‌مشی چریک(فدایی) تا برکشیدن نقش­های«رهبری»گونه‌ی سیاسی در دهه­های بعد به‌صورت آمیزه­ای از حوادث، رؤیاها و آلام یک روشن‌فکر «خودساخته» صحبت به‌میان می­آورد.]

****************************************

                                                                          برخی سؤالات دوران بازنگری

ایدئولوژی م. ل.

آنچه در منابع تاریخ مبارزات ضد استعماری و ضد سرمایه­داری در جاهای مختلف می­خوانیم، بما می­گویند در مقاطع مختلف فراز و فرود مبارزاتی، گرایشات رادیکال به سوگیری­هایی نقدگونه از جنس «رد و قبول» و نه «ارتقاء و استعلا» متمایل شده­اند. برجسته­ترین این به اصطلاح «تجدیدنظر طلبی»ها گونه­هایی از «رد» ایدئولوژی «م. ل.» یا مقوله­ی ایدئولوژیی است. اساس این «رد ایدئولوژی»مبتنی است بر«رد»[مبارزه طبقاتی]. در این تجدید نظرطلبی­ها تصاویر «اصلاح طلبی» به کیفیتی است که می­گوید؛«مبارزه طبقاتی»کارگران برعلیه نظام سرمایه­داری غلط است. چنانکه بطور واضح نظرش در مورد«بودن در صف بندی مبارزات[و ایستادن برسر منافع تهی­دستان و محرومان و اساساً بی­چیزانی که برجسته­ترین قربانیان نظام طبقاتی­اند] را«اشتباه» می­داند؛ ودر مقابل قاطعانه راهکار جایگزین«سازش­» طبقاتی را پیش می­کشد.

در فهم من؛ اینکه بیرون رفت از مبارزه وسازش از جائیست که؛ نظام اجتماعی که بزرگترین جنایتش استثمار و بهره کشی ­های ذاتی ­اش است، جایی برای اصلاح ندارد. به جز راهیابی از طریق غیر«اصلاح طلبی». در این چالش­های عملی است که در تداوم مبارزه طبقاتی، اگر صحبت از نقش تاریخی طبقه­ی کارگر و ارج­دهی تاریخی به آن می­شود، برای محو مناسبات استثماری است.

باز به فهم من؛ مبارزه طبقاتی برجسته­ترین جوشش و انکار ناپذیرترین کنش ستیزه جویانه در همه­تاریخ مدون بشری است. البته تمایلات«تجدید نظر طلبانه» پنهان نمی­کند که منافع «خصوصی» بی­حیا و شرمی را به منافع شخصی پروندگانش می­آمیزد و گره می­زند. درنهایت امر، برای باقی ماندن فعال در صفوف مبارزه طبقاتی ضرورتاً از بسیاری از فرصت­ها و حدود ممکن­های که در را بروی منافع شخصی(خصوصی) باز میکند با «نه»ای آشکار باید عبور و گذر کرد.

وقتی مبارزه می­کنی با دستگاه­های سرکوب مستقیم درگیری. چگونه می­توانی به روی شکنجه­های مستقیم و غیر مستقیم چشم ببندی. در مسیر مبارزه نمی­توانی ستم­های گوناگون ناشی از نظام طبقاتی را ببینی و نسبت به آن بی­تفاوت باشی، آنرا درک نکنی و با گرایشات «تجدیدنظرطلبانه» بر آن سرپوش بگذاری و «منافع شخصی» را در اولویت ببینی. این گونه است که گرایش مبارزه طبقاتی طبعا از یک «نوع دوستی» در زمینه فهم مسائل جامعه برخوردارد است، یک نوع«جمع گرایی» در درک و انتخاب ارزشهای عمومی را مدِ نظر دارد، یک نوع از«اندیشه تاریخی» از مبارزه طبقاتی، و «کل­نگری فرایندهای بهم پیوسته اجتماعی» را در جهان بینی دارد. اموری که انگیزه بخش روحی هر مبارزی است. مبارزه کردن (بودن در ستیز طبقاتی) یک انتخابِ دم به دم آگاهانه است. و قوت وضعف مبارزه در آن محل آزمونی از ارتقاء یا وادادگی است. چنانکه جایی برای پس کشیدن و توجیه تراشی نمی­گذارد. ناراستی در نگرش اصلاح طلبی را با پذیرشِ واقعیات انکار ناپذیر معنی و درک می­کند.

زندان [دانشگاه]های شاهنشاهی در تجربه این ستیز میدان امتحان و فرصت رفتن به دوره­های پیچیده­تر و با درک عمیق­تر و تاب­آوری ؛ بیشتر احیای خود و جریان مبارزه برای عرصه­های تازه­ای از تلاش، فهم و همدلی شرافت­مندانه انسانی بود. ما یک دیگر را دوست داشتیم. ما مردم­مان را دوست ­داشتیم. ما برای دگرگونی کوشش­مان، پویش­مان را راه درست زندگی می­دیدیم. ما نیامده بودیم که در میانه راه، با دیدین ناملایمات و سختی ها راه کج کنیم و جانب جنایت­کاران را بگیریم. مبارزه یک انتخاب آگاهانه و درست تاریخی­مان بود. ایستادن در موضع مبارزه؛ ارزش بخود و ارزش به «مردم» خود و عمل به تعهد تاریخی-شخصی­مان بود. تردید نمی­شد کرد که ستم سیستماتیک سرکوب و شکنجه برای تداوم استثمار تنها یک پدید از بیشمار پدیده­های نگهدارنده این نظام ضد بشری است. برای فهم این اصل واقعی زیست مبارزاتی زحمت زیادی لازم نبود. کمی صداقت و کمی صبر و تحمل سختی­های راه، عبور را سهل و ممکن می­کرد.

 

مبارزه چریکی

مبارزه چریکی در  دهه­ی پنجاه که به«مبارزه مسلحانه» مشهور شده بود؛ دارای ویژگی ها متعددی است. خصوصیاتی چند جانبه از ارزشهای مسلم مبارزاتی و جنبه­هایی از نارسایی­های رویّه­های ضعیف و خطا که آثار مشخصی بر نتایج مبارزات انقلابی می­گذاشت. در واقع مبارزه چریکی بتنهایی یک شکل از مبارزه سیاسی نیست، بلکه یک سیستم نگرشی در تحلیل شرایط اقتصادی اجتماعی، گونه­ای سبک نگرش به زندگی جاری، نگرشی به شناخت مردم و ارزشهای نهفته در مقام تاریخی آنان است. درکی از شداید و رنجهای مردم و ترکیبی خاص از کنش پذیری و کنش­زایی رفتار در مبارزه سیاسی با رژیم دیکتاتوری شاه است. خواص مبارزه چریکی و مبارزین راستین این عرصه را در یک گستره کیفی و زمانی طولانی تر از یک دهه تاریخچه رویدادهای پیدایی و بالیدن آن باید شناخت و مورد بررسی قرار داد. در مبارزه چریکی آنچه در مسیر سازمان­پذیری و گسترش سازمانی از محافل اولیه، تا جایی که هسته(تیم)­های عملیاتی پدید آمدند و به اقدامات تعریف شده پرداختند همگی جای فهمی همدلانه دارد. از گردهم آمدن افرادی  با پیش زمینه­های فعالیت­های فرهنگی-سیاسی تا باور با این سپهر معین مبارزاتی؛ درک و فهم خواستگاه اجتماعی و نیز شناختِ پروسه­های شناختی و معرفتی این پیش­قراولان راستین قهر و ستیز جنگجویانه است. کسانیکه که ملبس به قهرمانی­ها، ایستادگی­ها و جانفشانی­های پر از مهربانی با«مردم»بوده اند. چنانکه در یاری رسانی­های رفیقانه در جای جای این رودبار فدا شدن شاهد و ناظر عناصری هستیم که چون نگینی زمردین بر تارک حوادث میدرخشند و جملگی گوهرهای نوینی در اعتلای انسانی مبارزه حاضر و ناظر می­شوند.

«چریکیزم» در عرصه سیاسی یک قدم در تحول واضح برای عبور از آنچه مبارزات سیاسی متعلق به سبک وسیاق «حزب توده­ای» و هم­عصرانشان«ملی­گرایان» از انواع ناسیونالیست­ها؛ تا فرقه­های مذهبی اعم از ملا­ها و مکلاها بوده. سبک  مبارزه«چریکی» همه را به نقدی  مشخص کشید. آب پاکی را روی دست روشها و متدولوژی رفرمیستی­شان ریخت. مبارزه چریکی آشکارا اعلام می­کند که پارلمانتاریسم « نَه ». «مسالمت» جویی و جبهه بازی « نَه »؛ شروعی باشکوه از درک و فهم قهر انقلابی. قهری که الزام گذار انقلابی از مناسبات طبقاتی حاکم است.

به فهم من، در شناخت اوضاع در مبارزه چریکی «منطق مبارزاتی» با «منطق تحلیل طبقاتی» برهم ننشست و همپوشانی پیدا نکرد. درک ضروت­های تاریخی با شناخت وضعیت و سبقه­های وضعیت ساز ممزوج هم نشد. در متدولوژی (روش شناسی) «خلق»­گرایی اصلی­ترین ضعف ماجرا بود! انقلابی­ ارزیابی کردن پدیده­ای بنام«خرده بورژوازی» و ردیف­بندی­های خلقی این پدیده و لحاظ نکردن ملاحظات طبقاتی  این پدیده و فاصله گذاری نکردن مبارزات سوسیالیستی از مبارزات لیبرالی-دموکراسیِ بورژوایی همگی موجبات «ماورائیت»شناختی را باعث شد. در جاهای متنوعی گروه­ها و محفل­هایی که مورد سرکوب شنیع دیکتاتوری شاهی می­شدند، منتهی به «دلسوزی»سیاسی شد. و این احساس جایگزین منطق ارزیابی گردید.

تجارب  اولیه گروهی ما از سالهای 48 تا 50 با شروعی همچون دیگر محفل­های سیاسی بود، چیزی که منجر به هسته­های چریکی گشت. در اغلب (قریب به همه) گروه­ها اشتراکات و نظیرهمی را در سوابق دارند. در مبارزه سیاسی؛ ما یک مشی سیاسی برای کارآمدی و تسهیل ارتباط بین روشنفکران ونیروهای پیشرو با توده­های زحمت­کشان و عناصر آگاه طبقه کارگر انتخاب کرده بودیم. و نام این مشی سیاسی با عناوین متفاوت درتیتر«مبارزه چریکی» خلاصه می­شد. مبارزه چریکی یکی از متعدد روشهایی بود که طی دوران «معاصر» برای حرکات ضد استبدادی، و ضد استعماری بکارگرفته شده بود و نتایج مختلفی هم در مناطق مختلف بجا گذاشته بود.

در زمانیکه من پس از ماههای درگیری در سلول انفرادی بودم و با زندانبان­ها و سیستم سرکوب سازمان امنیت شاهنشاهی با نیروهای گارد ویژه(کتک­زنهای حرفه­ای) گذرانده بودم به مسائلی درونی مبارزه می­اندیشیدم. یرای همفکری تنها فرصت گفتگوی ممکن با سلول مجاور و آنهم در غیاب مامورین نگهبان را داشتم؛ می­توانستم بر پایه اعتماد و شناختی که از این هم رزمم داشتم به تبادل نظر با او بپردازم ،و سئوال­ها و مفروضاتی برای پاسخ به آن سئوال­ها را با او درمیان بگذارم. این یک اتفاق(گفتمانی)یک رخداد دو سویه­ی متقابل و دو طرفه بود. هم من سئوال داشتم هم همرزمِ زحمت­کشم، که باهم اشتراکاتی در تجربه زیستی-اجتماعی داشتیم.

در این پرسشگری که بنظرمان ذاتی ایدئولوژیک­مان بود و از جائیکه شناخت شرایط و درک منطقی از آن اقتضا داشت پویا و جستجوگر باشیم. جسارت داشته باشیم و نترسیم اگر متوجه شدیم که اشتباه کردیم، اذعان کنیم. و با درک اشتباه­مان به تصحیح هرآنچه ضروری است بپردازیم. این بازنگری با حفظ پرنسیب­ها (اصول) از جمله ارزش­های مبارزاتی بود. ما «مبارزه طبقاتی» را یک ارزش تردید ناپذیر یافته بودیم. همینطور، «نوع دوستی» را، و بخصوص درک از ضرورت­های تاریخی را. اینها ارزشهایی در هم تنیده و ممزوج بودند. مبارزه طبقاتی، یک شعار زودگذر  ومقطعی نبود. آنچه ما در هر بحرانی یا شکستی یا فطرتی در می­یافتیم عزم­مان را بر مبارزه مصمم­تر و استوارتر می­کرد.

البته حقیقتش این است که این «درک» زمانِ نگارش خاطرات من است؛ که به اینصورت فرموله می­کنم. آنزمان ما عمل­مان بطور خود انگیخته ایستادگی در برابر سرکوبها ، حفظ همبستگی، و مقاومت بود. آنچه در باز بینی­ها صرفاً از جهت­ها ارتقاء آگاهی­مان انجام می­دادیم فهمی عمیق­تر برای درک ژرفای بیشتر و کیفی­تر مبارزه طبقاتی بود.

تجربه من از نیروهای جنبش چریکی

من در مبارزه چریکی از یک نوع سوسیال-آنارشیسم با سه چهار نفره شروع کرده بودم. ارتباطاتی که که محدود به مطالعه؛ مباحثات نظری و اقدامات محدود پارتیزانی با رویکرد تبلیغاتی بود. شور و شوق مبارزه، همراه با بی­تجربگی و «بی­سوادی» سیاسی من بشدت در این انتخاب­ها تعیین کننده بود. ما اصول کار و سازماندهی مخفی را بدرستی درک و رعایت نمی­کردیم. مثلا حسین ر. که یکی از قهرمانان مبارزه چریکی بود و جانش را در این راه گذاشت، درحالیکه ما در تدارک عملیات نظامی بودیم که از دانشکده خودش به دانشکده دیگری میرود و در صف جلوی اعتصاب و اعتراضات علنی شرکت می­کند. چیزی که باعث شناسایی او بعنوان «آشوبگر» می­شود و او را دستگیر و به­سربازی در عجب­شیر(به تبعید) میفرستند. اتفاقی که کل ارتباط محفل ما را از هم می­پاشد.

ارتباط تعیین کننده دیگر من با احمد. م. بود. او بسرعت مرا در ارتباط با علی(موتوری) قرار می­دهد. علی براستی یکی از چهره­های ماندگار و یکی از شخصیت­های بسیار تاثیرگذار بر جنبش س. د. و مبارزات آتی بود. احمد بعنوان مسئول بالا سری من در حالیکه من درجریان فراگیری­های اولیه بودم مسئولیت­های نظامی از سرِ اضطرار را به من می­دهد. من هم با شور و شوق می­پذیرم و تمام توانم را برای همراهی و انجام مسئولیت­های حرفه­ای پارتیزانی بکار می­بندم. اما چون ما در مناسبات «سازماندهی»، اصل متقدم «سازمان پذیری» را رعایت نمی­کنیم؛ همین باعث لو رفتن برخی و دستگیری­های سریالی می­شود. گرچه مقاومت و ایستادگی در بازجویی­ها در کل بسیار برجسته و تحسین انگیز(به اصطلاح قهرمانانه) بوده اما تعدد دستگیری­ها از همه­ی سطوح کادرها، و هوادارها نشانگر ضعف انکارناپذیر «سازمان­ پذیری» ما بودند. از طرفی ما کار نظامی می­کردیم و از طرف دیگر در نقیض آن؛ روابط محفلی داشتیم. من در بضاعت نوآموزی خودم به ضعف­ها توجه می­دادم ولی بلد نبودم که چگونه به این خلع­های تخریبی مواجهۀ سازمانی داشته باشم. وقتی من دستگیر شدم با اینکه کوشیدم اطلاعاتم از افراد را حفظ کنم و موفق هم شدم، اما باقی ماندن افراد در بیرون منتهی به حفظ و تداوم آن سطح و شیوه انتخاب مبارزه «قهرآمیز» مسلحانه نشد.

*

در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی می­شود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومت­های ستایش انگیز بسیاری در بازجویی­ها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیل­های بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعف­های سازمان نیافتگی و خلع­های آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگین­تر و هرچقدر سرکوب­ها سبوئانه­تر باشد اهمیت سازمان­یافتگی دم افزون تر می­شود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظام­های سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته­ایم.

«چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق» استمرار پذیرترین گروه­های سیاسی-نظامی(چریکی) جنبش بودند. که آسیب پذیری­های بعدی شان با تغییراتی از درک و فهم مسائل و بکارگیری آنها توانست بدوامشان کمک دهد. اما آنچه در زندانها از برجستگی اجتناب ناپذیری برخوردار بود مسئله­ی «مقاومت» در برابر سرکوب بود. صد البته بیراه هم نبود؛ بلکه قویاً ناکافی و در بسیاری موارد آسیب زننده به وجهه «انقلابی» جنبش بود. ضعفی که منجر شد تا جنبش چریکی و حواشی گسترده آن بیک «سازمان» رهبری کننده در قیام توده­ای منتهی نشود. در این میدان از فدائیان که از جنبه ایدئولوژیک خود را م. ل. می­دانستند بی­تردید انتظار می­رفت بتوانند به چنین جایگاهی ارتقاء اجتماعی بیابند، که نیافتند. البته این در ذات جنبش ریشه داشت. جنبش نتوانست از مرحله سوسیال­دموکراتیک به سوسیالیستی ارتقاء درونی پیدا کند. چندانکه بخشی از آن به سوسیال لیبرال­ها بدل شدند و بخشی نیز در ستیز عبور به این ارتقاء دچار موانع درونی باقی ماندند. در ادامه و جای خود به این مسئله می­پردازم.

*

 

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وششم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وپنجم

[به«نظرم» عموئی یک توده­ای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمان­های»پایه­ای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» به‌قوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان می­کند. در نتیجه آن‌چه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن به‌همان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها به‌وقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره می­کنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریان‌سازی، توده­ای  بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وپنجم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وچهارم

یکی از سرگرمی­ها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندی­ها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیت­های مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسنده­ای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابی­ای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسنده­ی داستان سرمست از موفقیت­های حرفه­ایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازه­گی منتشر کرده می­باشد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top