مصاحبه با یاروسلاو آلکساندرویچ وسکوئنکو
مقدمه مترجم: انتشار خبر مربوط به کشته شدن والریا لیاکووا (کراسوتکا) در لیسیچانسک و ترجمه خبر به زبانهای مختلف (از جمله فارسی) آغازگر مجموعه ای از عکس العمل های تند و بعضا افراطی بود که این خبر را جعلی و اقدام به انتشار آنرا معادل عملی نابخشودنی میدانستند. در مجموع می توان از بخش عمده این عکس العمل ها به عنوان یک کمپین هماهنگ چندزبانه نام برد. کمپینی که ضمن رد همه اسناد مربوط به این وقایع، عمدتا به شیوه رکیک ترین ناسزاگوئی ها، خود فاقد استدلال قابل پذیرش در اثبات دعویاتش بود.
کمپینی که حتی انتشار یک خبر ساده از مبارزات جوانان در لیسیچانسک را همکاری با «امپریالیسم روسیه» ارزیابی میکرد و تنها پیشنهاده قابل پذیرش برای وی، سکوت در برابر این وقایع و سانسور اخبار آن بود.
کمپینی اینترنتی، آتلانتیستی و چندزبانه که پس از رسوائی های متعددش (از قبیل استفاده جعلی از عکس دیگران به جای والریا لیاکووا با هدف رد صحت خبر و سپس اعتراض صاحبان واقعی عکسها) آشکار نمود که هدفش از همه این فعالیت ها، هر چه که هست، حقیقت جوئی نیست.
بیش از 400 کامنت مختلف به زبانهای روسی، فارسی، انگلیسی و آلمانی در مورد این خبر منتشر شده است و شباهت برخوردها و حتی گاهی استدلالات، قصه پردازی ها و جزئیات به زعم ایشان خبری، در زبانهای مختلف، گویای این واقعه است که برخی از این برخوردها را نمیتوان صرفا به عنوان نظرات «منفرد و آزادانه» افراد قلمداد کرد.
همانطور که به برخی منادیان فارسی زبان این کمپین پروفاشیستی اطلاع داده بودم، ترجمه کامل مصاحبه با یاروسلاو آلکساندرویچ وسکوئنکو، یکی از اعضای «گردان دفاع جوانان» در لیسیچانسک و یک شاهد عینی وقایع را در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار میدهم.
بدیهی است که مصاحبه با یک جوان 16 ساله که وقایع تکان دهنده ای از جنگ و مرگ رفقایش را تجربه کرده است، درباره جزئیات دقیق این وقایع نمیتواند یک سند صد در صد قابل اتکا باشد. ولی قصد ما نیز واقعه نگاری جنگ نیست و از یک جوان 16 ساله نیز توقع نداریم که مانند یک خلبان جنگندۀ شکاری، بتواند صحنه های نبرد را به دقت «فاکت» در «راپورت» خویش برای فرماندهان بازگو کند.
اما آنچه که خود را بدان پایبند میدانیم، نه دفاع از دقت و صحت جزئیات وقایع، بلکه ترجمه در حد امکان دقیق و بدون تحریف همین مصاحبه موجود و در دسترس است. در مورد صحت دقیق وقایع برای من روش تحقیق قابل اتکائی به جز اسناد یافت شده توسط جستجوی اینترنتی وجود ندارد.
نکات دیگری که از این مصاحبه میتوان دریافت از قرار زیرند:
- منهای عناصر محتمل عدم دقت و اغراق، بی شک گروهی به نام «گردان دفاع جوانان» در لیسیچانسک وجود داشته و این گروه نوجوانان بیشتر از مناطق کارگرنشین پالایشگاه برخاسته بودند.
- نظرات یاروسلاو ووسکوئنکو نه حکایت از «جدائی طلبی» دارد و نه به طور مشخص «پروروسی» است. او از دفاع از شهر و وطن خود صحبت میکند و نه از تلاش برای جدائی از اوکراین و پیوستن به روسیه. نظر او در مورد مسکو نیز روشن است: پناهندگی ساکنین دنباس به روسیه را کار خطائی می داند و مسکو را «یک شهر غریبه» میبیند.
بهرحال این مصاحبه هم خواندنی است و هم برانگیزاننده؛ خواننده این متن، نه تنها مختار بلکه موظف است درباره صحت وقایع هر تحقیقی را که لازم میداند به عمل آورد. در صورت مطلع ساختن مترجم از نتیجه این تحقیق (مادامیکه عملی حقیقت جویانه بوده و بخشی از کمپین رسوای پروفاشیستی مذکور نباشد) منابع به دست آمده به پانوشت اضافه خواهند شد.
***
متن مصاحبه با یاروسلاو آلکساندرویچ وسکوئنکو:
یاروسلاو آلکساندرویچ وسکوئنکو، در سال 1998 در لیسیچانسک به دنیا آمد. او بر اساس ماده 258 از قانون اوکراین به دلیل "ایجاد یک گروه تروریستی و یا یک سازمان تروریستی" 10 تا 15 سال (یا حبس ابد) محکوم میشد. رسانه های اوکراین اطلاع دادند که او در تاریخ 14 اوت در لیسیکانسک به ضرب گلوله کشته شده است.
بر اساس اخبار رسانه های اوکراین، یاروسلاو ووسکوئنکو در سن 16 سالگی محکوم و اعدام شد.
"... من به یاد دارم که در راه ما از مسیر لیسیچانسک و قبل از اینکه هوا تاریک شود در اطراف ما پر از انفجار و خون و آتش بود.
والریا لیاکووا که به او «کراسوتکا» میگفتند، 16 سال داشت، ما در لیسیچانسک در منطقه ای پرولتری زندگی می کردیم، او پدر خود را در جنگ از دست داده بود، او در زیر یک تانک با سه نارنجک ضد تانک F-1 کشته شد.
کراسوتکا (دختر زیبا) خود را با سه نارنجک زیر یک تانک انداخت، او خودش را برای حمایت از ما قربانی کرد. او در سن 16 سالگی به زندگی در زمان جنگ رسید و پس از مرگش یک قهرمان شد.
دوران کودکی لنا مالیسکا نیز در سن 17 سالگی بسیار سریع به پایان رسید، او برای کشور خود، برای دنباس می جنگید.»
- من در تاریخ 14 اگوست پنهان شدم. رسانه های اوکراین گزارش دادند که در لیسیچانسک یک جوان تروریست به نام یاروسلاو ووسکوئنکو محکوم به اعدام و به ضرب گلوله کشته شده است. اما این یک «کلک» بود. من زنده ام، و حالم خوب است. من بر اساس ماده 258 (قسمت 3) از قوانین اوکراین متهم به ارتکاب به تروریسم شدم.
اما من فقط 16 سال سن دارم، من اینجا در لیسیچانسک متولد و بزرگ شده ام. آیا من یک تروریست هستم؟ همانطور که می خواستیم پس از پنهان شدن من، در اینترنت برای اولین بار اطلاعاتی از گردان "دفاع جوانان" منتشر شد، این اطلاعات شامل عکس من و نام من به عنوان نام بنیانگذار و فرمانده گردان بود. ولی من نه فرمانده گردان بودم و نه بنیانگزار آن.
گروه دفاع جوانان: پیدایش
- لطفا در مورد حوادث لیسیچانسک به ما بگویید. از همان ابتدا چگونه به شکل گارد خود را سازمان دادید و چگونه بسیاری از مردم به شما کمک میکردند؟
- در ابتدا تعداد ما اندک بود و فقط 11 نفر بودیم. در تاریخ 22 مه نیروهای فاشیست اوکراین برای اولین باربه شهرستان ما حمله کردند. سن متوسط ما 16 سال بود. ما برای پیوستن به شبه نظامیان مراجعه کردیم و اعلام کردیم که دوست داریم که برای محافظت از شهر خودمان تلاش کنیم. اما ما را در گردان شبه نظامیان راه ندادند چونکه هیچ کس نمی توانست چنین مسئولیتی را قبول کند، زیرا ما افراد زیر سن قانونی بودیم. پس ما تصمیم به تشکیل گروه شبه نظامی خودگردان کردیم و نام آنرا "گردان دفاع جوانان" گذاشتیم. به تدریج صفوف ما افزایش یافت، با پیوستن دیگران تعداد ما بیشتر شد. سلاح تقریبا پیدا نمی شد. در ابتدا ما فقط سه تپانچه TT، و دو بشکه گلوله داشتیم.
- از کجا سلاح و مهمات بدست آوردید؟
- این سلاح ها قبل از جنگ در شهرستان ما بود. و با همین سلاح ها، توسط بخشی از 11 نفر برای اولین بار در نبردی در نزدیکی شهرستان سورسک پیروزی به دست آوردیم. این شهرستان تحت کنترل نیروهای فاشیست اوکراین بود. یک ایست بازرسی اوکراین، جاده به لیسیچانسک را کنترل میکرد. ما تحقیقات بسیاری انجام دادیم و فهمیدیم که در انبار مهمات پاسگاه نظامی اوکراینی بیش از چهار نفر سرباز وجود ندارد.
- چه چیزی شما را مصمم به این کار کرد؟
- ما باید آنها را خلع سلاح میکردیم. به سلاح و غنائم احتیاج داشتیم. پس از خلع سلاح آنها، ما 3 AK، سلاح، مسلسل و آر پی جی. به دست آوردیم و با استفاده از این اسلحه ها به لیسیچانسک بازگشتیم. پس از این پیروزی داستان ما آغاز شده است. گردان ما در حال رشد بود، شایعه بود که بسیاری افراد دیگر درست مثل ما بچه های 16-17 ساله وجود دارند که میخواهند به ما بپیوندند. حتی دخترانی که آنها نیز16-17 سال داشتند. ما نمی دانستیم که چگونه مسئولیت رسیدگی به سلاح و همه چیز را یاد بگیریم، پس شروع کردیم به خواندن جزوات جنگی و تماشای ویدئوهای آموزشی جنگی، تا چیزهای لازم را یاد بگیریم.
- اما در مورد آموزش؟ آیا شما خودتان مسئول آموزش خود بودید و یا کسی که شما او را به رهبری پذیرفته باشید شما را آموزش میداد؟
- پدر بزرگ من و سایر افراد مسنی که از جنگ جهانی دوم خیلی چیزها به یاد داشتند به ما میگفتند.آنها به ما نظریه و عمل جنگی آموختند تا اینکه ما خودمان راه یادگیری را پیدا کردیم.
- راجع به نیروهای آلکسی موزگووی (شبه نظامیان شهرستان) بیشتر بگو. شما سعی کردید به آنها ملحق شوید؟ چگونه؟
- ما در 22 ماه می برای برای پیوستن به گردان شبه نظامیان موزگووی تلاش زیادی کردیم، یعنی هنگامی که اوکراینی ها برای اولین بار به لیسیچانسک حمله کردند. اما پس از اینکه موفق نشدیم، دیگر چیزی به عنوان یک گردان "دفاع جوانان" وجود نداشت. آنها با استناد به سن ما از پذیرفتن ما خودداری کردند. گفتند که ما خیلی جوان هستیم. پس از آن دیگر همه تلاشهای ما مثل تیمی از «اشباح» بوده است.
- بنابراین، شما به شبه نظامیان کمک کردید؟
- فقط به عنوان گروهی از "اشباح"، آنها از وجود ما به عنوان یک گردان خبر نداشتند. آنها ما را فقط به طور شخصی میشناختند. ما فعالیت های گسترده ای نمیکردیم و قصد داشتیم اطمینان حاصل شود که کسی درباره ما چیزی نمیداند. فراری نبودیم اما گروه شبه نظامی نمی دانستند که ما بچه ها در اینجا در لیسچیانسک سازماندهی شده ایم.
- 22 ماه مه، نیروهای اوکراین به لیسیچانسک حمله کردند. و در این زمان "شبح" شما در این شهرستان بود. آیا شما در آن روز مبارزه کردید؟
- خیر، ما قادر به پیوستن به صفوف نیروهای شبه نظامی و درگیر شدن در مبارزات آنروز نبودیم. آنموقع ما فقط 11 نفر بودیم.
- اجازه دهید در مورد نحوه پیوستن تازه واردان به گردان شما سوال کنم. آیا درباره شما از طریق اینترنت اطلاع میگرفتند؟ آیا اطلاعات بیرونی هم میدادید؟
- خیر، فقط از طریق آشنایان و دوستان. ما هیج سعی به انتشار اطلاعات در مورد فعالیت هایمان در اینترنت نکردیم. در گردان، ما فقط به کسانی که میشناختیم اعتماد داشتیم.
درباره نحوه بدست آوردن سلاح توضیح بدهید؟ آیا فقط از اسلحه هائی که از انبار مهمات پاسگاه به غنیمت گرفته بودید استفاده میکردید؟
- فقط سلاح های همان انبار مهمات را داشتیم. هیچ کس دیگری به ما اسلحه نمیداد.
نبرد نابرابر
- سپس چه اتفاقی افتاد؟ درباره مبارزه دوم خود به ما بگویید.
- نبرد دوم و آخرین ما در روز حمله نیروهای اوکراین به لیسیچانسک درگرفت. نیروهای شبه نظامی مجبور به ترک شهرستان شدند، آنها نمی دانستند که "شبح" ما در شهرستان باقی مانده است. ما در شهرستان باقی ماندیم و بچه ها قهرمانانه مقاومت کردند. در هنگام جنگ متوجه شدیم که از جلو و عقب توسط تانکهای اوکراینی محاصره شده ایم. ما باید یکی از این تانکها را منفجر میکردیم تا میتوانستیم از محاصره فرار کنیم.اما دیگر فرصتی نبود. تعداد زیادی از بچه ها زیر رگبار تانک های اواکرینی کشته شدند. در آنجا کراسوتکا هم کشته شد. او خودش را با سه نارنجک به زیر یک تانک در یک کوچه انداخت. بازمانده های ما توانستند از آن کوچه فرار کنند.
- فکر میکنی چه چیزی او را به این عمل وادار کرد؟
- من نمی توانم با اطمینان بگویم، من نمی دانم. من فقط می توانم بگویم که تنها خویشاوند او پدرش بود. و پدرش در ارتش بود و در درگیری 22 مه کشته شد. پس از آن، او به گردان ما پیوست. من او را شخصا زیاد نمیشناختم، ولی می دانم که دو هفته قبل از مبارزه آخر به ما پیوسته بود. لقب او «کراتوسکا» یعنی دختر بسیار زیبا و مهربان بود.
- چرا دختران دیگر کشته شدند؟ چرا فرار نکردند؟
- به خاطر اینکه همه شان کله خر و حرف نشنو بودند. هر چقدر میگفتیم عقب نشینی، آنها نمی آمدند. ما میخواستیم عقب نشینی کنیم و داشتیم گلوله باران میشدیم. اما بچه ها با سلاح های خودکار در برابر تانک ها و زره پوش ها ایستاده بودند. بر سر ما تگرگ خمپاره می آمد. برخی از ما خوش شانس بودیم، بقیه نه.
- آیا می توانید با ما بیشتر در مورد این دوره از جنگ بگوئید؟ یعنی حوادث آشکاری که به یاد می آورید؟
- جنگی نابرابر بود. تقریبا همه کشته شدند. من .. به سختی میتوانم درباره آن حرف بزنم. من یادم می آید که ... جلوی چشم من ... همه رفقا تکه تکه شدند.
- خود شما چگونه موفق به زنده ماندن شدید؟
- من نمی دانم. من هم مثل بقیه با خمپاره زخمی شده ام به خاطر نمی آورم که چگونه به آلچفسک رسیده ام، خون زیادی از دست داده بودم. گویا سوار یک موتور سیکلت بودم، سپس او متوقف شد. به یاد می آورم که بعد از آن به سختی راه می رفتیم. در آلچفسک هیچ کس نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. یک غریبه در شهرستان که در اینجا کار می کرد و درس میخواند به من جا داد. من در خوابگاه او ماندم.
خاک لیسیچانسک بوی خون ما را میدهد. ما در آنموقع خیلی بودیم. بسیاری از جوانان کشته شدند. خیلی زیاد. ما تا به حال 58 نفر عضو داشتیم، فقط 9 نفر از آنها دختر بودند، تعدادی جان سالم به در برده ایم و با آن واحد آلچفسک را ساخته ایم. سلاح به اندازه کافی برای همه نیست. تپانچه TT، AK، دو مگس زن، آر پی جی و اس وی دی برای تیراندازی در خفا و نارنجک F1 و نارنجک ضد نفر ... نبرد اول ما در یک ایست بازرسی در حومه لیسیچانسک بود، منطقه کوه سفید. جاده ای که به سمت استاوانوف میرود. وسایل نقلیه ما یک موتور سیکلت، یک درشکه چهار چرخه و یک ماشین نفربر بود. ما ناگهان در برابر 10 تانک BMP قرار گرفتیم... چگونه این اتفاق ممکن است؟ نمیدانم ولی اتفاق افتاد...
وقتی آنها ما را دیدند معلوم بود که میفهمند ما جوان هستیم. اما آنها قرار بود که فقط به قتل برسانند. آنها ما را دیدند و بلافاصله شروع به شلیک سنگین کردند. نمیخواستند ما تسلیم بشویم. تا آنجا که من می دانم، آنها یک گردان زرهی در دنباس بودند. در حال مرگ بچه ها از درد جیغ میکشیدند. ما نمیتوانستیم موقعیت خودمان را نگه داریم، ما فقط باید عقب نشینی میکردیم و تلاش میکردیم که به گردان موزگووی برسیم. اما خیلی دیر شده بود، تانکها همه راهها را بسته بودند و فقط یک کوچه باز شده بود که «کراسوتکا» آنرا باز کرده بود.
پس از این وقایع، گردان ما منحل شد. بعضی ها به لوگانسک رفتند، برخی به دونستک و یکنفر به روسیه رفت. کسی از ما چیزی نمیداند. ما یک شبح باقی مانده ایم. من 16 ساله هستم، به عنوان عضو یک گردان "شبح" کسی نمی تواند مسئولیت من را بپذیرد. بنابراین اینجا دیگر نمیتوانم در جبهه بجنگم و فقط مشغول کمک به امداد رسانی هستم. کسانی که به دونتسک رفتند در آنجا میتوانند در جنگ شرکت کنند. با این حال، من همه را از دست داده ام.
- چند نفر زنده ماندند؟
- 18 نفر از 58 نفر، از جمله خود من.در میان ما چهار دختر هم زنده ماندند. بقیه کشته شدند.
- آیا می توانم نام چند نفر از آنها را از تو بپرسم؟
- البته، وادیم ولاسنکو. می توانم بگویم، یک قهرمان پس از مرگش. با آر پی جی مستقیم یک تانک را در وسط میدان منفجر کرد و خودش با مسلسل تانک دیگری کشته شد. یا با مسلسل پیاده نظام اوکراین کشته شد، با گلوله مسلسل کشته شد ولی نمیشد دید که گلوله از کدام طرف می آید. بچه ها بیشتر ... یک پسر خوب و باحال ... صبر کنید ... کاستایای دومی (تنفس به شدت). یک مرد بسیار شجاع بود. در برابر تانک ها و خودروهای زرهی با تفنگ و نارنجک رفت. گلوله به سرش خورد. بدن آدم که زره ندارد ... بدن آدم هیچ دفاعی ندارد.
- افراد دیگری به یادت می آید؟
- معلوم است، هفده تا از بچه ها از گردان "وستوک"، نزدیک کارخانه موتورولا، 8 نفر از منطقه پالایشگاه، هفت دختر که برخی شان در دونتسک هستند و در یک شرکت آموزشی اندرو کار میکنند.
- من شنیده ام که بچه هائی از گردان شما دستگیر هم شده اند. چگونه بود؟
- از آنجا که نبرد لیسیچانسک دو هفته طول کشیده است، سه تا از دوستان کله شق من برای فضولی دوباره به آنجا رفتند. این گروه خواست کارهای خرابکاری و شناسایی بکند، به خودش ماموریت داد که یک انبار سلاح را نابود بکند. آنها با آرپی جی موفق به منفجر کردن انبار شدند. اما خودشان اسیر شدند. سه ساعت بعد گفتند که آنها را به ضرب گلوله کشته اند.
- از کجا میدانید؟
- از طریق یک ساکن صلح جوی دهاتی، یک زن مسن. او دیده بود که در نزدیکی آنجا در روستای مالوریزانتسوو نزدیک لیسیچانسک، سه بچه پانزده شانزده ساله را به گلوله بسته اند. از نشانی هائی که میداد آنها را شناختیم.
کابوس
- بدن شما می لرزد. آیا اکنون ناراحتی اعصاب دارید؟
- نه، فقط این پرسش های شما است که مرا دوباره به لیسیچانسک میبرد. همه رفقای من کشته شدند، پسران شانزده ساله و دختران. پس از آن چه اعصابی باید داشته باشم؟
- آیا شبها کابوس میبینید؟
- بله. ولی در حال حاضر متوقف شده است.
- بداخلاقی؟ افسردگی؟ بیماری عصبی؟ و یا بیماری روانی سخت پس از وقوع حوادث؟
- نخیر. ذهنیت من تماما خوب است. افسردگی البته دارم. پس از این جنگ برای دو روز من نمی توانستم بخوابم یا غذا بخورم و به طور مداوم در مورد آنچه اتفاق افتاده است فکر میکردم. اما به تدریج بهتر شدم.
- اگر برای شما سخت است، می توانیم مصاحبه را در روز دیگری به پایان برسانیم.
- خیر، حالم خوب است، بگذارید چیزی که آغاز شده به پایان برسد.
- چرا به روسیه نمیروید، تا به باقی مانده شبه نظامیان موزگووی بپیوندید؟
- من شهر و سرزمین خود را ترک نخواهم کرد. من تا روز آخر میجنگم. من قصد ندارم به روسیه فرار کنم. من اینجا به دنیا آمده ام، و بر روی همین زمین تا پایان باقی می مانم. اینجا خانه من است. من بسیار شرمنده و خجالت زده به مردمی که به روسیه به عنوان پناهنده میروند نگاه میکنم. آنها باید همه شان بازگردند.
- نگرش شما نسبت به سیاست اوکراین و ایدئولوژی جدید آن چیست؟ علاوه بر این، راجع به رسانه های اوکراین چه فکری میکنید؟
- من اخبار TSN و کانال تلویزیون 1 + 1 را تماشا میکردم و تقریبا نمی توانستم باور کنم که به نظر آنها من یک قاتل بی رحم هستم. آنها مرتب دروغ میگویند. به عنوان مثال، آنها می گویند که در انتخابات ما را به زور اسلحه مجبور به رای دادن کردند. اما نه، این یک دروغ است. هر کس که این همه پرسی را دید در آن شرکت کرد ... به نوبه خود ... مردم رفتند تا برای استقلال خودشان رای بدهند. رسانه های اوکراین می خواهند بهترین تصویر را از خود نشان بدهند، اما این حرفها ازواقعیت بهره مند نیست ... آنها دروغ پخش می کنند.
فراتر از جنگ
- از کارهای دیگری که میکنی به من بگو. به چه معروف هستی، علاوه بر اینکه یکی از اعضای گروه شبه نظامی بودی؟
- قبل از جنگ، من موسیقی میخواندم، مانند موسیقی رپ و طراحی بسته بندی میکردم. من آهنگ مینوشتم و آنها را اجرا میکردم، صحبت می کردم، کنسرت می دادم، در مسابقات و جشنواره های مرکزی موسیقی در لوگانسک هم رتبه بدست آوردم. به عنوان مثال قطعه موسیقی "نامزدی طلایی" از من است. اما حالا دیگر کاری با موسیقی من ندارند. همه با من با تم نظامی برخورد میکنند.
- علاوه بر موسیقی، چه سرگرمی دیگری داری؟
- ورزش و ورزش. از جمله تیراندازی.
- و در حال حاضر مشغول چه کاری هستی؟
- من مسئول یک تیم "شبح" دیگر در بخش های امدادرسانی هستم. ما کمک میکنیم بدون اینکه شناسائی شویم. مشغول یادگیری هم هستم. دارم جوشکاری یاد میگیرم که در هر زمانی به درد میخورد.
- چند سال است که مدرسه را ترک کرده اید؟
- در زمان شروع درگیری ها. من میتوانم دو سال دیگر درس بخوانم ولی فکر نمیکنم که دیگر بتوانم تخصص بگیرم.
- چگونه میتوانی حرفه آینده خودت را تصور کنی؟
- تا کنون، هیچ. این وضعیت اجازه نمی دهد. معلوم نیست در آینده چه اتفاق خواهد افتاد.
- و اگر جنگ شروع نمیشد و در همان شهرستان زندگی میکردی؟ به چه کاری مشغول میشدی؟
- در خود شهر لیسیچانسک، در پالایشگاه کار میکردم، که البته، توسط نیروهای اوکراین به ضرب گلوله توپ خراب شد و در حال حاضر دیگر کار نمی کند.
- موسیقی که فعلا کار نمیکنی، آیا شعر هم نمیگوئی؟ آیا شعری داری که برای من ارسالش کنی؟
- بله، اما فعلا به جمع آوری مواد مورد نیاز نظامی مشغولم، در اینجا یک استودیو برای ضبط آهنگ وجود ندارد. من آهنگ غزلی مینوشتم، آنها شعرها و آهنگ هائی بودند در مورد زندگی، اما در حال حاضر فقط در مورد لیسیچانسک و در مورد جنگ شعر میگویم. کلیپ های من به طور رایگان پخش میشدند. یک آهنگ به نام جمهوری لوگانسک وجود دارد که من ساخته ام. در این ویدئو از اتفاقاتی که در حال حاضر می افتند، سخن رفته است و ما آنرا در اینجا ویرایش کردیم. من آموزش موسیقی ندیده ام، اما با افکار شاعرانه درباره زندگی و عشق بزرگ شده ام. اولین آهنگی که ضبط کردم در 14 سالگی ام بود به اسم «دوستان».
- چه چیزی به شما انگیزه میداد؟
- خیلی چیزها، در مورد زندگی، در مورد عشق.
- ایا میتوانیم در اینترنت با کارهای شما آشنا بشویم؟
- بله این امکان وجود دارد، در یاندکس و گوگل میتوانید جستجو کنید. نام مستعار من «رپ خوان بی پروا» (Brash Rapper) است.
[مترجم: نمونه ای از موسیقی رپ وی را در لینک زیر میتوانید ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=P8kIomc7X0U
نام موسیقی «عشق فریبنده» است.]
- در مورد رفتن به روسیه چه فکر میکنید؟ آیا فکر نمیکنید اینکار برای خلاقیت شما بهتر باشد؟ آنجا موقعیت مناسبی برای کار کردن در استودیو وجود دارد.
- من نمی خواهم اینکار را بکنم. اینجا خانه من، وطن من است. ضبط استودیو؟ اینها به ارزش افتخار من و افتخار وطن من نیست.
- هنگامی که شما یک فرد بزرگسال بشوید، اگر هنوز جنگ در جریان باشد، آیا به خطوط عملیاتی می روید؟
- البته.
- و چه کاری میتوانید انجام بدهید؟ چه خواهد شد اگر شما به خطوط عملیاتی بروید؟
- خیلی کارها میتوانم انجام دهم. میتوانم درحفاری سنگر کمک کنم. میتوانم تیراندازی کنم و نارنجک پرتاب کنم.
- مدرسه چه خواهد شد؟
- من از کلاس 1 تا 5 نمرات عالی آوردم، کلاس 8 را تمام کردم و کلاس 9 به جنگ برخوردم. این چیزی است که امروز اتفاق افتاده است. احتمالا نوجوانی من به همین شکل تمام شده است.
- گواهینامه رانندگی دارید؟
- نخیر
- اما میتوانید رانندگی کنید؟
- البته که می توانم.
- چرا شما به گردان آلکسی موزگووی آمدید؟
- من به آلکسی موزگووی اعتماد دارم. من می دانم که او از این منطقه است و در همین پالایشگاه کار میکرده. او یک فرد محلی است. او هم در اینجا به دنیا آمده است. این یک احساس همدردی شخصی ایجاد میکند.
- آیا به جای دیگری رفته اید؟ مثلا برای تعطیلات؟
- بله، برای یک هفته به مسکو رفتم. برای دیدن آن شهر و استراحت.
- مسکو را چگونه میبینید؟
- خوب، مردم ... مردم آنجا متفاوت هستند. من یک پسر را با یک دختر دیدم، و آن دختر قیافه اش کمی مردانه بود ... چونکه او هم در واقع یک پسر بود.
به طور کلی، من درک نمیکنم که چرا مسکوئی ها به همدیگر کمک نمیکنند، اکر هم کمک کنند فقط به خاطر پول است اما در دنباس اینطور نیست. در روستوف، ورونژ، ورونژ زیبا ... روستوف شهرستان خواهر لوگانسک است. در روستوف و ورونژ مردم با یکدیگر صمیمی هستند. در مسکو اصلا اینطور نیست. برای من توضیح این موضوع سخت است. مردم مسکو مثل ما نیستند. آیا مردم مسکو نمیخواهند با هم دوستی و صمیمیت کنند؟ این مرا مضطرب میکند.
[پایان]
http://dnr-news.com/intervyu/9060-yaroslav-voskoenko-prigovoren-i-rasstrelyan.html
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه