rss feed

13 مهر 1393 | بازدید: 12074

کوبانی، شرق اوکراین و استالینگراد!

نوشته شده توسط عباس فرد

براساس خبرهائی که از هرسو می‌رسد، هم‌اینک کردهای سوریه و به‌ویژه آن نیروهائی که در اطراف کوبانی سنگربندی کرده‌اند، با نبردی سنگین و حماسه‌آفرین در مقابل جنایت‌کارانِ «خلافت اسلامی» (این نوکران طاغی که خودرا ارباب تخیل کرده‌اند) قرار گرفته‌اند تا به‌بهای مرگ شرافتمندانه از حق زندگی و شایستگی‌های انسانی خود، خانواده و وابستگان خویش دفاع ‌کنند.

بازهم اخبار گوناگون (از «چپ» و راست) حاکی از این است‌که رزمندگان زحمت‌کش کُردِ سوری با عبور از سنت‌های پیشاسرمایه‌دارانه، از زن و نوجوان و پیرمرد گرفته تا دختر و پسر ـ‌دوش به‌دوش‌ هم‌ـ درگیر نبردی شده‌اند که نتیجه‌ی آن (حتی درصورت شکست هم)، به‌واسطه‌ی دفاع از شرافت انسانی و حق حیات، هم‌چنان ارزش‌زا خواهد بود؛ و چه‌بسا بتواند سطح تبادلات انسانی و انقلابی را در تناسب و هم‌یاریِ روح عمومی زمانه بالاتر بُرده و بشریت را ـ‌نیز‌ـ یک گام دیگر به‌سوی رهائیِ نوعی رهنمون گردد.

 اما تأسف در این است‌که هم‌اینک که مبارزان سنگرهای کوبانی به‌خاطر دفاع از زندگی، شرف و حیثیت انسانی خود و بستگان‌شان در برابر خطر کشتار انتقام‌جویانه و فجیع «دولت اسلامی» قرار گرفته‌اند، روح عمومی زمانه (یعنی: برآیند مبارزه‌ی طبقاتیِ آگاهانه‌ و متشکل توده‌های کارگر و زحمت‌کش در سوریه، در منطقه‌ی خاورمیانه و در کلیت جهان) به‌این‌ سلحشوران جان برکف یاری نمی‌رساند.

فاجعه در این است‌که به‌حرکت درآوردن روح عمومی زمانه ضمن این‌که امری تماماً ارادی نیست، بخش ارادی آن نیز بسیار عقب‌تر از وضعیت عاجلی است‌که سنگرنشینان کوبانی به‌آن نیاز دارند. بنابراین، احتمال این‌که بلوک‌بندی بورژوازی ترانس‌آتلانتیک با بیرق فریب‌آمیز «حقوق بشری»اش در شکست یا حتی در پیروزی رزمندگان کوبانی، و به‌قیمت جان و شرف آن‌ها، به‌عنوان برنده‌ی نهائی سربلند کند، چندان هم کم نیست.

گرچه تاریخ جوامع سرمایه‌داری حاکی از این است‌که هرگاه دفاع از حق حیات و شایستگی انسانی به‌بهای مرگ شرافتمندانه به‌الزام بقا و زندگی تبدیل می‌گردد، به‌طور خود به‌خود این امکان به‌وجود می‌آید که از بهترین صورتِ وضعیت کنونی فراتر رفت و گامی انسانی‌تر و تاریخی‌تر نیز به‌جلو برداشت؛ اما فعلیت چنین امکانیْ مشروط به‌فعلیت طبقاتیِ کارگران و زحمت‌کشان در سازمان‌یافتگی و مبارزه‌ی طبقاتیِ آگاهانه‌ی آن‌ها در مختصات ملی، منطقه‌ای و حتی جهانی است تا بتوانند با جذب چنین امکانیْ هم خودرا فراتر برویانند و هم سازندگان چنین امکانی را به‌پیش برانند. فاجعه در این است‌که هم‌اکنون نیروی طبقاتی چندانی برای جذب سلحشوری مبارزان سنگرهای کوبانی فعلیت ندارد و اغلب آن افراد و گروه‌هائی هم که به‌جانب‌داری از آن‌ها برخاسته‌اند، فاقد آن جان‌مایه‌ فرارونده‌ای هستند که منهای بیانیه و حرف و بعضی کنش‌های قابل تعبیر به‌عمل، تاریخاً گامی آن‌سوتر بردارند.

حتی از چنین وضعیت فاجعه‌باری، ‌فاجعه‌بارتر: وجود این احتمال است‌که این بیانیه‌ها و کاغذها و حتی هم‌یاری‌های عملی، ‌در کنش و برهم‌کنش‌هائی که در گستره‌ی بسیار وسیعی توسط مدیای جیرخوار و وابسته به‌‌بلوک‌بندی سرمایه‌داری ترانس‌ـ‌آتلانتیک‌ مدیریت می‌شود، به‌‌دست‌مایه نظری و «عملی»‌ای تبدیل شوند که حقانیت بورژوازی و مؤکداً حقانیت بورژوازی ترانس‌ـ‌آتلانتیک را به‌کله‌ی مردم کارگر و زحمت‌کش همه‌ی کشورهای جهان بکوبند!؟

گرچه دسترسی به‌اطلاعاتِ موثق در مورد تاکتیک‌های سیاسی بلوک‌بندی‌‌های سرمایه جهانی مقدور نیست؛ اما می‌توان روی این احتمال نیز (به‌عنوان یکی از جنبه‌های مسئله‌ای چندجانبه و بغرنج) متمرکز شد که طغیان داعش، تعویض نامش به«خلافت اسلامی»، مدیائی شدنش به‌عنوان نیروئی مخوف و سرانجام ایجاد ائتلافی از تمام نیروهای مرتجع جهانی برعلیه این نیروی مخوف ـ‌ازجمله‌ـ به‌این قصد نیز کانالیزه شده است‌که بلوک‌بندی ترانس‌ـ‌آتلانتیک را به‌سرکردگی آمریکا به‌عنوان نجات‌دهنده‌ی بشریت و آلترناتیو وضعیت موجود به‌کارگران و زحمت‌کشان پراکنده و بی‌سازمان جهان حقنه کنند تا ضمن این‌که احتمال سازمان‌یابی طبقاتی و انقلابی آن‌ها را کاهش می‌دهند، درعین‌حال به‌اقدامات نظامی برعلیه بلوک‌بندی بورژوازی رقیب نیز مشروعیت بخشیده و مردم را به‌تمکین از یک جنگ جنایت‌کارانه وادارند که گستره‌ی جنایت آن هزاران برابر بیش‌تر از جنایاتی است‌که در توان داعش یا «دولت اسلامی» است. بلوک‌بندی‌ای که روسیه و چین در رأس آن قرار دارند و مدیای تحت کنترل سرمایه ترانس‌ـ‌آتلانیک با ارائه‌ی تصویر شیطانی از آن‌، تصویر خدائیِ اربابان خودرا تبلیغ می‌کند. شاید همه‌ی این‌‌گونه فعل و انفعالاتْ توطئه‌ای از پیش طراحی شده نباشد و باید به‌عنوان پیامد سیاست‌های کلان جهانی به‌آن نگاه کرد[!؟]؛ اما، همین چند روز پیش بود که اوباما با ظاهری معصوم و لحنی تبخترآمیز و هم‌آورد‌طلبانه اظهار داشت در هرجای جهان مشکلی پیش می‌آید از آمریکاست که تقاضای کمک می‌کنند، نه از دیگران!!؟

از همه‌ی این‌ها گذشته (یعنی: حتی اگر با مختصاتی مساعدتر، سازمان‌یافته‌تر، طبقاتی‌تر و انقلابی‌تری در سوریه و منطقه و جهان مواجه بودیم)، بازهم ضرورت طبقاتی، کمونیستی و انقلابی حکم می‌کرد که با صراحت هرچه تمام‌تر بگوئیم: نه، کوبانی «یادآورحماسه مقاومت رهایی بخش در تشكيل بريگاد بين المللی در دفاع ازنيروهاي آزاديخواه اسپانيا در مقابل فرانكو و نيز مقاومت استالينگراد در جنگ جهانی دوم» نیست؛ و این‌گونه عناوین و شبیه‌سازی‌ها فراتر از پاسیفیسمِ آرزومندانه، بیان شرمگنینی از ابراز خوش‌خدمتی در مقابل ائتلاف نیروهای «ضد»داعش است. دفاع از رزمندگان سنگرهای کوبانی بدون این‌که نیاز به‌چنین توصیفات و شبیه‌سازی‌های دروغین داشته باشد، به‌گام‌هائی عملی  (‌مثلاً ایجاد کمپین‌های هم‌یاری همه‌جانبه در دفاع از پناهندگان کرد) نیاز دارد تا بدین‌ترتیب قوت قلبی برای رزمندگان سنگرها فراهم شده باشد.

گرچه معنی و مفهوم «خودمدیریتی دموکراتیک» به‌لحاظ پتانسیل تاریخی و مناسبات طبقاتی ناروشن است و متناسب با شرایط سیاسی قابل تعبیر و تفسیر؛ و گرچه امکان ایجاد شرایطی‌که توان گذر به‌سوسیالیسم را داشته باشد، در مورد کردهای سوریه در مختصات کنونی فوق‌العاده ناچیز است؛ اما فرض کنیم که مسئله‌ی خودمختاری یا فرضاً حق جدائی کردهای سوریه در میان نبود و پای عده‌ای آدم با هرمیزانی از شایستگی‌ها و مقبولیت‌های رایج در میان بود. در این‌صورت، بازهم دفاع از حق ادامه‌ی حیات و ایجاد امکان رشد و تکامل انسانی این آدم‌ها یک وظیفه‌ی کمونیستی، انقلابی و انسانی بود. مسئله‌ در این‌جا ـ‌اما‌ـ تشخص درست وضعیت و پتانسیل کنونی این آدم‌ها به‌منظور گامی است‌که می‌توانند و ضروری است که بردارند. در رابطه با مبارزان سنگرهای کوبانی ضمن این‌که به‌درستی انتخاب «مرگ یا زندگی» در میان است و باید از حق زندگی (حتی به‌بهای حضور مسلحانه در کنار کوبانی‌ها) دفاع کرد؛ اما حقیقتاً در کوبانی «جهان تغییر نمی‌کند» و تاریخ بر در نمی‌کوبد.

نه، کوبانی هیچ‌گونه شباهتی با استالین‌گراد ندارد؛ استالین‌گراد با بیش از یک میلیون و صدهزار قربانی از طرف شوروی و درهم شکستن ستون فقرات فاشیسمی که همه‌ی کشورها و کمپانی‌ها به‌عروج آن کمک کرده بودند، مسیر حرکت تاریخ و بشریت را به‌طرفی چرخاند که اگر چرخانده نمی‌شد، امروز از این هست، اسف‌بارتر و فاجعه‌بار می‌بود. این درست است‌که مردم روسیه همواره در دفاع از سرزمین مادری رشادت‌های چشم‌گیری نشان داده‌اند؛ اما سلحشوری‌ها و رشادت‌هائی‌که در استالین‌گراد جهت تاریخ را به‌نفع بشریت چرخاند، فقط یک میراث تاریخی و کلی در دفاع از سرزمین مادری نبود. چراکه رشادت تاریخی و کلیِ مردم روسیه در جریان انقلاب اکتبر و به‌ویژه در جریان جنگ داخلی در مقابله با همه‌ی دولت‌های آن روزگار ـ‌در ترکیب با ‌جوهره‌ی آرمان‌گرائی کمونیستی و پرولتاریائی‌ـ به‌عنصر نوینی تکامل پیدا کرده بود که در  سراسر تاریخ بشری بی‌نظیر بود. مبارزان کوبانی ـ‌اما‌ـ هنوز فرصت عبور از این بُرهه‌های تاریخی و انسان‌آفرین را پیدا نکرده‌اند و چه‌بسا چرخه‌ی تغییرات جهان به‌گونه‌ای بچرخد که کوبانی‌ها اصلاً نیازی هم به‌عبور از این‌گونه برهه‌ها نداشته باشند.

به‌هرروی، «بیانیه جمعی از نویسندگان، روشنفکران ایرانی در دفاع از مقاومت کوبانی و محکومیت توحش داعش» با انگشت گذاشتن روی «استانداردهای دوگانه مدعیان حقوق بشر» ـ‌آگاهانه یا از سر بی‌اعتنائی‌ـ جوهره‌ی این میثاق بورژوائی را می‌پذیرد و فقط ‌نحوه‌ی اجرای آن را محکوم می‌کند. شاید هم که همین پذیرش به‌اصطلاح اعتراض‌آمیزِ یک میثاق بورژوائی است که بیانیه‌نویسان را به‌این‌جا رسانده ‌که در مقایسه‌ی سنگربندی کوبانی‌ها در مقابله با جنایت‌کاران «خلافت اسلامی» با نبرد تاریخی استالین‌گراد، هم کوبانی‌ها را فرافکنی کرده و هم نبرد استالین‌گراد را از ارزش تاریخی‌اش تهی کرده‌اند. به‌هرروی، توصیف کوبانی‌ها با عباراتی مانند مبارزه برای «زیستی آزادانه، دمکراسی رادیکال و گشودن مسیری جدید برای آزادی»، فقط یک توصیف بورژوائی است‌که از یک‌سو در تکاپوی نظریْ راهِ گذر به‌فرارفت‌های تاریخی و سوسیالیستی را از این‌که هست، باریک‌تر و غیرقابل عبورتر تصویر می‌کند؛ و از دیگر سو، مدال افتخارِ «زیستی آزادانه، دمکراسی رادیکال و گشودن مسیری جدید برای آزادی» را در وضعیت کنونی به‌سینه‌ی سرمایه‌داری ترانس‌ـ‌آتلاتنتیک می‌آویزد که ناتو را به‌عنوان قوی‌ترین نیروی اجرای «میثاق حقوق بشر» عملاً در اختیار دارد.

دو حالت محتمل‌الوقوع قابل تصور است. یا کوبانی‌ها به‌کمک بمباران‌های هوائی و فرضاً هم‌یاری پ‌ کا کا، جنایت‌کاران «خلافت اسلامی» را عقب می‌رانند که در این‌صورت ضمن این‌که پ‌ کا کا در مقابل دولت ترکیه به‌امتیازی دست می‌یابد، تاج قهرمانی هم نصیب ائتلاف ترانس‌ـ‌آتلانتیک در مقابله با این دارودسته‌ی جنایت‌کار می‌شود؛ ویا این سیاه‌جامگان تشنه‌ی خونْ کوبانی را اشغال می‌کنند و کمافی‌السابق دست به‌قتل‌عام می‌زنند و با بمباران هوائی نیروهای ائتلاف ترانس‌ـ‌آتلانتیک مواجه می‌شوند که در این‌صورت ـ‌بازهم‌ـ تاج افتخار به‌سر مجریان حقوق بشر گذاشته می‌شود که اگر نبودند ابعاد قتل‌عام بسیار وسیع‌تر از این‌که هست، می‌شد!!

***

بعضاً ـ‌شاید هم نه چندان جدی‌ـ گفته می‌شود که اغلبِ «چپ»های ایرانی (اعم از وطنی و غیروطنی) برای فهم (و یا در واقع، برای احساس) یک رویداد اجتماعی به‌مقایسه‌های تاریخی نیاز دارند تا از پسِ تصویرهای نوستالوژیک به‌خروش درآیند و از زمین سکون تحمیلی برخیرند و گام نوینی بردارند!؟ این داستان درست همانند آن چرندیاتی است که در برابر افرادی که «تاریخ را روندی مکانیکی و نه در دیالکتیک مبارزه و مناسبات طبقاتی می‌پندارند»[!]، به‌مقوله‌ی چرندی دیگری می‌آویزد که می‌گوید «روند دیالکتیک را می‌توان نیرو و جان بخشید»!؟

آشکار است‌که این‌گونه مقولات و این‌گونه عبارت‌پردازی‌ها ـ‌سراسر‌ـ روشن‌فکرنمایانه، فضل‌فروشانه، چرند و درعین‌حال خجول و شرمگین است. چرا؟ به‌این دلیل ‌که اگر حقیقتاً عادتی به‌نام دریافت نوستالوژیک و مقایسه‌های تاریخی وجود داشته باشد و این‌گونه مقوله‌ها برای ایجاد پوشش خدمت به‌بورژوازی ترانس‌ـ‌آتلانتیک جعل نشده باشند؛ پس، چرا از مبارزان سنگرهای شرق اوکراین نوستالوژی استالین‌گراد ساخته نمی‌شود که به‌لحاظ پیشینه‌ی تاریخی، موقعیت طبقاتی و نیز مواضع و آرایش مبارزاتی‌ فی‌الحال موجودشان قابلیت به‌مراتب بیش‌تری برای تبدیل شدن به‌نوستالوژی استالین‌گراد ویا بریگادهای بین‌المللی انقلاب اسپانیا را دارند؟

نه! نه تنها سنگربندی کوبانی‌ها [علی‌رغم حقانیت مبارزه‌‌ی آن‌ها و با وجودِ ارزش‌آفرینی مبارزاتی‌شان، که قطعاً باید مورد حمایت کمونیست‌ها و توده‌های طبقه‌ی کارگر در سراسر جهان قرار بگیرد] با سنگربندی در استالین‌گراد قابل مقایسه نیست، بلکه بیم این نیز می‌رود که کوبانی آن‌قدر بزرگ‌نمائی شود تا شرق اوکراین [به‌این بهانه که مسئله در آن‌جا دعوای بین امپریالیست‌هاست] از نظر پنهان شود.

نه، مبارزان شرق اوکراین هم با مبارزان سنگرهای استالین‌گراد قابل مقایسه نیستند و تصویر نوستالوژیک از آن‌ها هم نهایتاً بازدارنده‌ی حرکت‌شان خواهد بود؛ و طبعاً این نیز درست است‌که اوکراین مرکز انقلاب جهانی نیست و احتمال این‌که ادامه‌ی مبارزه‌ی ضدفاشیستی در اوکراین به‌انقلاب سوسیالیستی تکامل یابد، چندان هم زیاد نیست؛ اما همین پتانسیل ناچیز سوسیالیستی به‌واسطه‌ی بار عمدتاً کارگری‌اش ـ‌در مقایسه با مختصات تاریخی، اجتماعی و طبقاتی کردهای سوریه و کوبانی‌ـ حاکی از احتمالی است که هم‌اینک در هیچ‌جای جهان دیده نمی‌شود.

آری، درست است؛ باید از مردم سوریه (اعم از کرد و غیر کرد) و به‌ویژه از مبارزان سنگرهای کوبانی ـ‌عملاً و نه در حرف‌ـ دفاع کرد؛ اما اگر چنین دفاعی به‌مانعی برای دیدن تحولات ترقی‌خواهانه و انقلابی در شرق اوکراین تبدیل شود، نه تنها خاری به‌چشم کوبانی‌ها فرو رفته است، بلکه عملاً و چه‌بسا به‌شکل خجولانه‌ای در مقابل بورژوازی ترانس آتلانتیک پرچم سبز (و نه حتی سفید) برافراشته می‌شود که دراین‌صورت قلب بشریت به‌واسطه‌ی جنگ وحشتناک که با شتابی هرچه بیش‌تر تدارک می‌شود، نه با خار، که با بمب‌ها خوشه‌ای و غیرخوشه‌ای هدف گرفته می‌شود. کنش‌های و روی‌کردهائی از گونه ـ‌گرچه نه آشکارا‌ـ اما به‌طور پوشیده‌ای ضدکمونیستی است.

به‌راستی چرا اغلب «چپ»های ایرانی در مقابل فاجعه‌ی آدم‌سوزی دوم مه در اودسا سکوت کردند و نسبت به‌جنایات دولت اوکراین که نزدیک به‌یک میلیون انسان را از خانه و زندگی‌شان رانده و بیش از 4 هزار کشته و چندین برابر این رقمْ زخمی نیز برجای گذاشته‌ است، سکوت می‌کنند؟ مگر خون آن انسان‌هائی که درگورهای دسته‌جمعی زنده زنده دفن شده‌اند از خون مردم غزه و کوبانی‌ها و دیگران کم رنگ‌تر است که «چپ»ها در آن مورد به‌شیون و فغان متوسل می‌شوند و شهید را به‌عنوان قلب تاریخ ارزش می‌گذارند، و در این مورد (یعنی: اوکراین) سکوت می‌کنند؟ آیا جز این است‌که بخش بسیار وسیعی از این چپ‌های سابق، ورای کلمات و عبارت‌پردازی‌ها، تا مغزشان پروغرب شده‌اند و عطای انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا را به‌لقای «زیستی آزادانه، دمکراسی رادیکال و گشودن مسیری جدید برای آزادی» بخشیده‌اند؟ آزادی! آری آزادیِ فروش نیروی‌کار کارگر به‌هرکس که دوست داشته باشد!؟

***

آری درست است: روسیه، چین، برزیل، هند و مانند آن نیز به‌بمثابه‌ی یک بلوک‌بندی بورژوائی ارتجاعی هستند و باید به‌واسطه‌ی قیام‌های طبقاتی، انقلابی و سوسیالیستی سرنگون شوند تا دیکتاتوری پرولتاریا استقرار یابد، و کشورهای این بلوک‌بندی از این زاویه تفاوت چندانی با بلوک‌بندی ترانس‌ـ‌آتلانتیک ندارند؛ اما مسئله این است‌که درست در زمانی‌که بلوک‌بندی بورژوازی به‌اصطلاح شرقی بقای خودرا در اصلاحات نیم‌بند اجتماعی می‌بیند تا «مردم» را به‌خود نزدیک کند، «صرفه‌جوئی» و جنگ و تخریبِ بخشِ عظیمی از امکانات و زیرساخت‌های لازم برای زندگیْ به‌کسب و کار بورژوازی غرب و راز بقای آن تبدیل شده است. آری درست است؛ طبقه‌ی کارگر هرگز نمی‌تواند و نباید در  سنگرهای تحت کنترل بورژوازی (اعم از جنگ‌طلب و غیرجنگ طلب‌اش) قرار بگیرد؛ و اگر چنین کند، گور خودرا به‌دست خود کنده است. اما این نیز درست که نباید به‌بهانه‌ی عدم حضور در سنگر یکی از بلوک‌بندی‌های سرمایه (یعنی: بلوک‌بندی به‌اصطلاح شرقی)، به‌خدمه‌ی بلوک‌بندی دیگری تبدیل شد که کنش‌های بورژوائی‌اش به‌نهایتِ ممکن خود رسیده و جنگ به‌کسب و کارش تبدیل شده است. اعتراض به«استانداردهای دوگانه... حقوق بشر»، عملاً همان سنگر بورژوازی به‌اصطلاح غربی است که بلوک‌بندی بورژوازی به‌اصطلاح شرقی را بهانه کرده است.

منهای تبیین فلسفیِ شانس و بدشانسی (که بعداً به‌آن می‌پردازیم)، اما می‌توان چنین ابراز نظر کرد که ساکنین شرق اوکراین بدشانس‌ترین مردم جهان فی‌الحال موجود هستند! چرا؟ برای این‌که ریشه‌ی تاریخی‌شان به‌روسیه برمی‌گردد؛ عمدتاً به‌زبان روسی حرف می‌زنند؛ و همین ویژگی‌ها قیام ضدفاشیستی آن‌ها را در سایه رقابت‌های بلوک‌بندی‌های سرمایه جهانی قرار می‌دهد و امکان گسترش و هم‌بستگی انترناسیونالیستی‌شان را به‌نفع دولت نئولیبرال‌ـ‌فاشیست اوکراین کُند می‌کند. اما قیام مردم اوکراین که نقطه‌ی مرکزی آن در شرق این کشور شعله‌ور می‌کشد، فقط یک قیام ضدفاشیستی نیست. چراکه این قیام به‌واسطه‌ی بار سنگین کارگری و بارقه‌های گرایشات سوسیالیستی‌اش احتمال شعله‌ور شدن و حتی گسترش یک جنبش طبقاتی و سوسیالیستی را در درون خود می‌پروراند که حمایت از آن آشکارا‌ـ یک وظیفه‌ی کارگری و کمونیستی است.

عِرق کارگری، کمونیستی و انسانی در لحظه‌ی حاضر، و در عرصه‌ی همه‌ی جهان، هیچ حکمی دیگری جز این ندارد که خودرا از شر این پارادوکسی که خوراک تبلیغاتی مدیای وابسته به‌بلوک‌بندی سرمایه‌داری غربی است، برهانیم؛ و روی این حقیقت طبقاتی و کمونیستی متمرکز شویم که منهای پاره‌ای تأثیرات نسبتاً جدی و بیرونی، اما مبارزه‌ی طبقاتی و ضدفاشیستی در شرق اوکراین ذاتاً و به‌لحاظ درونی هیچ ربطی به‌پوتین یا بورژوازی روسیه ندارد.

***

می‌گویند که که بشار اسد جنایت‌کار است و نباید با او هم‌سو حرکت کرد. این سخنی کاملاً درست، معقول و انسانی است؛ اما عکس آن (یعنی: حرکت در مقابل اسد در همه‌ی حالت‌های ممکن و متصور) درست، معقول و انسانی نیست. چرا؟ برای این‌که بورژوازی غربی هم‌اینک برعکس دستگاه دولتی اسد حرکت می‌کند، و حرکت در مقابل اسد در همه‌ی حالت‌های ممکن و متصورْ این خطر را دربر دارد که در هم‌سوئی با بورژوازی ترانس‌ـ‌آتلانیک قرار بگیریم. بنابراین، همان‌طور که سرنگونی اسد یک امر غیرقابل چشم‌پوشیِ طبقاتی و سوسیالیستی است، جای‌گزین دولت اسد هم به‌عنوان آلترناتیو یک امر غیرقابل چشم‌پوشیِ طبقاتی و سوسیالیستی است. به‌بیان روشن‌تر: در وضعیت و آرایش کنونی جهان، سرنگونی دستگاهی که اسد در رأس آن قرار دارد، بدون مقدمات لازم برای پروسه‌ی شکل‌گیری آلترناتیوی که با بار سوسیالیستی و کارگری بتواند جای او را بگیرد و زمینه‌ی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را فراهم بیاورد، عملاً هم‌سوئی با بورژوازی غربی یا ترانس‌ـ‌آتلانتیک است. حال، سؤال اساسی این است‌که آیا چنین آلترناتیوی واقعاً و حقیقتاً وجود دارد یا نهْ در نبود آن، آلترناتیو بورژوازی غربی ‌پذیرفته می‌شود؛ و همان‌طور که برای ارتش آزاد سوریه (به‌همراهی داعشی که هنوز نام خودرا «به‌دولت اسلامی» تغییر نداده بود) عشوه‌‌های آدونیسی ریختند، بازهم برای آلترناتیو بورژوائی عشوه‌های آدونیسی ریخته می‌شود؟

آری، اسد جنایت‌کار است، درست همان‌طور که صدام و قذافی جنایت‌کار بودند. با این وجود، سقوطِ ترانس‌ـ‌آتلانتیکیِ اسد همان بلائی را به‌سر سوریه می‌آورد که سقوط صدام و قذافی (بدون آلترناتیوی با بار سوسیالیستی و کارگری که بتواند زمینه‌ی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را فراهم بیاورد) برسر عراق و لیبی آورد. درست است‌که سوریه تااندازه‌ی زیادی تخریب شده و مردم بسیار زیادی هم کشته و آواره شده‌اند؛ اما هم به‌لحاظ تعداد کشته‌ها، هم از نظر تعداد کودکانی که ناقص به‌دنیا می‌آیند، و هم ‌از جنبه‌ی میزان خرابی زیرساخت‌های لازم برای ادامه‌ی زندگی انسانی ـ‌هنوز‌ـ سوریه با عراق و چه‌بسا با لیبی قابل مقایسه نیست. درایت طبقاتی، کمونیستی و انسانی ‌گونه‌ای رفتار و کنش را می‌طلبد که سوریهْ به‌عراق و لیبی تبدیل نشود.

یکی از وظایفی که هم‌اینک به‌عهده‌ی داعش یا «دولت اسلامی» گذاشته شده است، ایجاد زمینه برای همان میزانی از تخریب است‌که در عراق انجام شد. با این تفاوت که آن ائتلافی‌که عراق و مردم آن را به‌نابودی کشاند، هنوز ورچسب متجاوز و امپریالیست را برپیشانی دارد؛ اما این ائتلافی که نابودی سوریه را شدت بخشیده است (یعنی: بسیاری از همان نیروها و عناصرِ ائتلافی که عراق را نابود کرد)، اینک به‌عنوان نجات‌دهنده‌ی زندگی و آزادی ـ‌مسیح‌وار‌ـ مفتخر به‌کسب این مجوز می‌شود که هرجا که لازم داشت، دست به‌جنگ و تخریب بزند. بیم این می‌رود که در پسِ این خرده جنایت‌های امپریالیستی[!] جنایتی بسیار وسیع‌تر در اوکراین به‌اجرا گذاشته شود تا به‌فاشیسم بال‌وپَر بدهند و تخمه‌ی سوسیالیستی آن را که می‌توان آرزومند رشد گسترشش بود، نابود کنند. سقوط به‌این مغاک نه تنها ضدکمونیستی است، بلکه حتی با معیارهای حقوق بورژوائی هم ضدانسانی است. چراکه سقوط به‌این مغاک ـ‌خواسته یا ناخواسته‌ـ مُهر تأیید به‌جنگی بسیار خانمانسورتر از همه‌ی جنگ‌های تاریخ بشر.


 

بعدالتحریر:

نوشته حاضر را برای دو نفر از رفقا فرستادم تا در بهبود آن نظر اصلاحی بدهند. رفیق بابک پایور نکاتی را در پاسخ به‌درخواست من نوشت که با دست‌کاری بسیار جزئی و به‌عنوان بعدالتحریر ملاحظه می‌کنید:

 میتوان به‌این مسئله هم اشاره کرد که داعش ابزاری چند منظوره است که:

1ـ تاهمین‌جا با ایجاد مناسبات راهزنی برای کشورهائی مانند ترکیه سود مقطعی ایجاد کرده است؛ و با ایجاد منطقه‌ی گسترش‌یابنده و بی‌حساب و کتاب جنگی، وارلوردها (آقایان جنگ یا همان اسلحه فروشان) را به‌نان و نوای حسابی رسانده است. 

2- با تبدیل مدیائی آن به‌همین داعشی که امروز می‌بینیم، یعنی «پساواپسگرا»ترین موجودات نفس کش بر روی کره زمین، هرنیروی دیگری (از ناتو گرفته تا ائتلافات ترانس آتلانتیک و یا پ ک ک) در برابر آن «مترقی» جلوه می‌کند. اگر امروز چنگیزخان و یا آقا محمد خان قاجار هم زنده می‌شدند، چه‌بسا در برابر داعش نیروئی مترقی به‌نمایش درمی‌آمدند. 

3- با این جلوه‌گری مترقی ائتلافات ترانس آتلانتیک و فراآتلانتیک (یعنی جمهوری اسلامی هم کمابیش در ائتلاف ضدداعش نقش خودش را دارد بازی می‌کند) همۀ چپ پروغربی و احیانا پروشرقی (توده‌ای‌ها) را یکصدا ضدداعشی کرده است. 

4- مبارزه‌ی طبقاتی در عراق و سوریه را در معرض مخرب‌ترین حملات ضد مدنیت قرار داده است و موضوع سازمان‌دهی کارگری و کمونیستی را فعلاً مبدل به‌یک غیرممکن اجتماعی کرده است.

5- چه‌بسا داعشی‌ها خودشان در جایگاه قربانی تمام‌عیار قرار بگیرند. حتماً دلیلی دارد که تمامی داعشی‌ها صورت خودشان را می‌پوشانند؛ زیرا همین فردا که نیروهای «مترقی» آتلانتیست، داعش غول‌آسای مدیائی (که در واقع یک نیروی زمینی کشکی 20 - 30 هزارنفری و فاقد هرگونه نیروی هوائی است) را شکست دادند و خاورمیانه را «نجات» دادند؛ افراد شناخته شده‌ی داعش باید سوراخ موش را دانه‌ای صد تومن بخرند.

6- داعش همه چیز هست به‌جز یک «دولت اسلامی»؛ هیچ‌کدام از عملیاتی که انجام می‌دهد (به‌علاوه‌ی چهره سایکوپات عمدی و مدیائی آن) در جهت تشکیل یک «دولت» پایدار نیست. نه قصد این‌کار را دارد، نه توانش را و نه برنامه اش را. 

در مجموع و نتیجتاً همه‌ی این‌ها (منهای رتق و فتق مربوط به«‌طرح خاورمیانه بزرگ») طرحی است برای «مترقی» جلوه دادن سرمایه ترانس آتلانتیک که تا قبل از داعش (و در جریان حمایت از فاشیست‌های اوکراین) از هر نمای ترقی‌خواهی بی‌نما شده بود. یعنی طرحی برای احیای دوباره‌ی نقش ناجی بشریت برای ناتو و احیای چهره‌ی ترقی‌خواه چپ ترانس آتلانتیک در کنار آن. به‌این دلیل است که ناگهان سمبل‌های نظامی ائتلاف ضد داعش (مثل مبارزه‌ی برحق کوبانی) مبدل به‌استالین‌گراد می‌شود. بله، کردهای سوریه در برابر داعش، مترقی و سکولار و آزادی‌خواه هستند؛ و دختران مصمم و زیبای اسلحه به‌دست در کنار مردان مسن در کوبانی، چهره‌ای بسیار جذاب از نظر مدیائی ساخته است. اما نباید فراموش کرد 90 درصد مردم شهر کوبانی (بخوانیم تقریبا همه آن‌ها به‌جز پیشمرگه‌ها) از یک‌ماه پیش شهر را ترک کرده و از شمال شهر به‌ترکیه رفته‌اند (شمال شهر کوبانی چسبیده به‌مرز ترکیه است و پیاده می‌شود رفت)؛ و شهر کوبانی در حال حاضر نه استالین‌گراد، بلکه شهر پرچمدار زیبائی مدیائی ناجیان ضدداعش پروغربی است. کوبانی را (علی‌رغم حقانیتش برای بقای انسانی)، اما حتی با لوگانسک که در آن واقعاً زن و بچه‌ی مردم هنوز در شهر هستند هم نمی‌شود مقایسه کرد، چه برسد به‌استالین‌گراد.

چپ ترانس آتلانتیک امروز مجبور است پاچه‌خواری رفیق استالین‌گراد را بکند تا در حماسه‌سرائی‌ها و آدونیس‌بازی‌ها و معاشقه‌هایش با این شکارچی گراز و دستان پر از بوسه و شراب او، در برابر شرق اوکراین سکوت کند و سخنرانی‌های ضد داعش آنگلا مرکل را از زبان مارکس به‌خورد طبقه کارگر (به‌خصوص طبقه‌ی کارگر ایران) بدهد.

برای انجام چنین عملیات چند منظوره، آچار فرانسه‌ای بهتر از داعش هم نمی‌شد ساخت تا در نابودی‌اش هم ـ‌از همه‌ی جهات ممکن‌ـ سود برد.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top