rss feed

21 آبان 1402 | بازدید: 518

نکات، برآوردها، اسرائیل یا فلسطین

نوشته شده توسط عباس فرد

ازآن‌جاکه در بُروز و وقوع هرنسبتی (ازجمله بُروز و وقوع یهودستیزی) رابطه‌ای دوطرفه وجود دارد که گرچه دو طرف رابطه الزاماً از توان و پتانسیل یکسانی برخوردار نیستند، اما بدون طرفین رابطه (که به‌لحاظ وجودی نیز به‌یکدیگر مشروط‌اند)، از اساس نسبت و برُوز و وقوعی وجود نخواهد داشت؛ از طرف دیگر، ازآن‌جاکه تصویرپردازی‌هایی که از یهودستیزی می‌شود، ضمن عدم ارائه‌ی تحلیل از رابطه‌ای دوطرفه و نقش و پتانسیل طرفین رابطه، به‌طور یک‌جانبه‌ای روی زجر و شکنجه و قربانی شدن یهودیان تکیه می‌شود

 نکات، برآوردها، اسرائیل

1ـ درباره این نوشته

نکاتی که در این نوشته می‌آید، برآورد‌هایی است که علی‌رغم دارا بودن جنبه‌ها و پدیده‌هایی از روندی که به‌واقعیت هم‌اکنون جاری در غزه انجامیده است؛ اما بیان جامعی از این واقعیت اسف‌انگیز، خونین و طبعاً غیرانسانی نیست. این نکات برگرفته از نظرات گوناگون و جانبدارانه از حق زندگی برای مردم غزه و فلسطینی‌ها به‌طورکلی است که درصورت تحقیق بیش‌تر و روی‌کرد انسانی‌گرایانه‌ی نوعی‌ـ‌سوسیالیستی و هم‌چنین تلاش سازمان‌یافته‌ی انترناسیونالیستی می‌تواند گامی در راستای بیان مستند و درعین‌حال راه‌گشا برای معضل اسرائیل‌ـ‌فلسطین باشد. بنابراین، به‌خواننده‌ی مفروض این نوشته مؤکداً توصیه می‌شود که نکاتی را در این‌جا مطالعه می‌کند، با بیش‌ترین درجه‌ی ممکنِ شکِ غیرانکارگرایانه مطالعه کند.

 

2ـ بعید است‌که اسرائیلی‌ها خبر نداشتند!؟

این‌که اسرائیلی‌ها می‌گویند تهاجم مسلحانه‌ی 7 اکتبر حماس برای آن‌ها غافل‌گیرانه بوده است، بنا به‌شواهد، توان اطلاعاتی‌ نهادهای امنیتی اسرائیل و حتی اظهارات ضدونقیض رهبران سیاسی و نظامی دولت اسرائیل باورکردنی نیست. چرا؟ برای این‌که در دنیایی که هنوز «هوش مصنوعی» وجود نداشت، رسانه‌های طرفدار بلوک‌بندی بورژوازی غربی خبر دادند که گفتگوهای تلفنی مرکل (صدراعظم آلمان) توسط آمریکایی‌ها شنود می‌شود؛ پس، چگونه است که نهادهای پلیسی‌ـ‌امنیتی اسرائیل و دولت‌های بلوک‌ سرمایه‌داری غربی نتوانستند تدارک حمله 7 اکتبر حماس را که در مجموع تدارکی چندساله است، رصد کنند و جلوی آن را بگیرند؟

همین دو‌ـ‌سه سال پیش بود که رسانه‌های دنیا از وجود بدافزارِ جاسوسی به‌نام پگاسوس خبردادند که ساخت شرکت اسرائیلی به‌نام ان.اس.او است که روی گوشی‌های اندروید و آیفون به‌قصد جاسوسی نصب می‌شود که علاوه‌بر دسترسی به‌تلفن فعالین مدنی و روزنامه‌نگاران، گوشی‌های بسیاری از سیاستمداران و رهبران کشورهای غربی را نیز دراختیار گرفته بود. از طرف دیگر، بارها مشاهده شده است که کارشناسان هسته‌ای دولت جمهوری اسلامی ترور شده‌اند، در تأسیسات اتمی ایران خرابکاری شده و اسناد مربوط به‌تحقیقات هسته‌ای رژیم در ابعاد صدها کیلویی از ایران خارج می‌شود، و روزنامه‌های اسرائیل هم این ترورها و عملیات را به‌طور غیررسمی و غیرحقوقی به‌نهادهای امنیتی اسرائیل نسبت می‌دهند و حتی خودِ دولت اسرائیل هم پذیرفته که اسناد هسته‌ای را از ایران خارج کرده است.

نتیجه این‌که تنها درصورت باور به‌نیروهای ماورای مادی و «رابطه‌»ی حماس با چنین نیروهای مفروض و لاوجودی می‌توان قبول کرد که نهادهای پلیسی و امنیتی رژیم اسرائیل هیچ خبری از تدارک نظامی حماس به‌قصد تهاجم به‌اسرائیل بی‌اطلاع بودند و در مقابل تهاجم 7 اکتبر غافل‌گیر شده‌اند!؟

نهادهای پلیسی‌ـ‌امنیتی اسرائیل در زمینه‌ی کار خود (در مقایسه و همکاری با CIA و MI6) از شهرت بسیار بالایی برخوردارند و بخش قابل توجهی از این شهرت به‌حفاظت از مرزهای اسرائیل برمی‌گردد که این نهادها می‌توانند ورود و خروج به‌این کشور را با دقت بسیار بالایی کنترل و مدیریت کنند. اما هفتم اکتبر علی‌العموم و به‌ویژه هفتم اکتبر سال 2023 به‌دو دلیل روزی بود ‌که تمام نیروهای نظامی‌ـ‌پلیسی‌ـ‌امنیتی اسرائیل می‌بایست در عالی‌ترین وضعیت آماده‌باش ممکن و متصور خود قرار داشته باشند. چراکه اولاًـ یوم کیپور در دین یهود یکی از مهم‌ترین و شاید هم مهم‌ترین عید و روزِ مقدس در گاه‌شماری عبری است‌که امسال مصادف با هفتم اکتبر بود؛ و ثانیاً‌ـ پنجاهمین سال‌گرد حمله‌ی نظامی غافل‌گیرانه‌ی کشورهای عربی در سال 1973 به‌پیش‌تازی مصر و سوریه و حمایت برخی کشورهای عربی به‌اسرائیل بود که سرانجام به‌آتش‌بس پیش‌نهادی سازمان ملل انجامید و همین امر زمینه‌ی بقای اقتدار بیش‌تر دولت اسرائیل را بیش از پیش فراهم آورد.

از طرف دیگر، بعضاً زمزمه‌هایی (گاه نسبتاً آشکار و اغلب به‌زبان اشاره‌ی مخصوص دیپلماتیک و دولتی‌ها) به‌گوش می‌رسد که بعضی از نهادها و افراد مسئول در دولت اسرائیل تدارک نظامی حماس را زیر نظر داشتند، اما برآوردشان نسبت به‌میزان و گستره‌ی آن غلط بوده است. چنین ابراز نظری حتی برای جوانی که فقط دوره‌ی سربازی اجباری را در ایران تمام کرده باشد، نه تنها غیرقابل قبول است، بلکه از فرط مسخرگی حتی به‌خنده‌ی تمسخرآمیز هم راهبر می‌شود. این احتجاج به‌ویژه از آن‌جا ‌توهینی به‌شعور مردم دنیا (و به‌ویژه مردم اسرائیل) است که حماس حدود یک ماه قبل از تهاجم هفتم اکتبر نمونه‌ای از عملیات خودرا از طریق تلگرام به‌طور علنی نمایش داده بود و سایت یورو نیوز فارسی هم آن را منتشر کرد.

گرچه در زمینه‌ی ادعای غافل‌گیری از طرف اسرائیلی‌ها می‌توان روی نمونه‌های بیش‌تری انگشت گذاشت، اما تاهمین‌جا هم قبول این‌که اسرائیلی‌ها در روز هفتم اکتبر غافل‌گیر شدند، گذشته از تعقل علمی، حتی براساس موازین زندگی روزمره وعادی هم پذیرفتنی نیست. بنابراین، این سؤال هرچه پُرطنین‌تر و پُررنگ‌تر و بدون جواب برجای می‌ماندکه واقعیت چیست، و چرا (و به‌چه دلیل) دستگاه‌های متعدد پلیسی، امنیتی‌ و ‌نظامی دولت اسرائیل «غافل‌گیر» شدند، و هم‌چنین نهادهای امنیتی‌ـ‌پلیسی‌ـ‌نظامی دولت‌های غربی که با همتاهای اسرائیلی خود مناسبات متقابل و نزدیکی دارند، در این «غافل‌گیری» چه نقشی داشتند و هنوز هم چه نقشی را بازی می‌کنند؟

 

3ـ «سپر انسانی» به‌مثابه بهانه‌ای برای نابودی!؟

دولت اسرائیل به‌طور دائم و به‌ویژه هم‌اکنون که غزه زیر بمباران و تهاجم شدید و شدت‌یابنده است، می‌گوید: افراد، نهادها و به‌طورکلی تشکیلات اداری‌ـ‌نظامی حماس در میان مردم غیرنظامی پنهان شده‌اند و در واقع حماس از مردم غیرنظامی به‌عنوان سپر انسانی‌ استفاده می‌کند. بنابراین، باید به‌این نکته‌ نیز بپردازیم که این ادعا تا کجا حقیقی و به‌چه میزان فریبنده است؟

اما قبل از بسط این نکته و بررسی پاسخ‌های محتمل، باید به‌صراحت گفت که تهاجم حماس در هفتم اکتبر به‌مردم غیرنظامی (نه نظامی‌ها و پلیس اسرائیل) کُنشِ تروریستی آشکار است، هم‌چنان‌که تبلیغات یهودستیزانه توسط بعضی از گروه‌های مسلمان افراطی نیز به‌عنوان تحرکات انتقام‌جویانه و غیرانسانی به‌شدت محکوم است. حال که کشتار غیرنظامی‌ها توسط حماس و هم‌چنین تبلغیات و کنش‌های یهودستیزانه را محکوم کردیم، لازم است‌که نگاهی هم به‌غزه‌ی زیر آتش و خون و مرگ بیندازیم. تا این لحظه‌ی حاضر حدود 11 هزار نفر در اثر بمباران  کشته و بیش از 30 هزار نفر زخمی‌شده‌اند. اما این ارقام تنها سطح فاجعه را نشان می‌دهد، عمق این فاجعه درصورتی دیده می‌شود که چند سال آینده را درنظر بگیریم. فرض کنیم در همین لحظه‌ی حاضر جنگ از طریق آتش‌بس متوقف شود. در این صورت مفروض آیا کُشت‌وکشتار قطع می‌شود؟ آری، برای این‌که دیگر کسی در اثر بمباران کشته نمی‌شود؛ نه، زیرا همه‌ی آن‌هایی که برای زمان نسبتاً طولانی داروهای اساسی خودرا مصرف نکرده‌اند و همه‌ی آن‌هایی که به‌واسطه مشاهده‌ی فجایع و کشتارِ دوست و فامیل و هم‌ولایتی‌ خود دچار آسیب‌های شدید روانی شده‌اند، در معرض مرگی بسیار زودرس قرار دارند که طی مثلاً 3 سال پس از آتش‌بس آمار مرگ‌ومیر ناشی از تهاجم نظامیِ هم‌اینکِ اسرائیل به‌غزه را چه‌بسا به‌ 300 هزار تا نیم میلیون هم برساند.

پس از این مقدمات به‌نکته‌ای برگردیم که دولت اسرائیل مدعی آن است و براساس همین ادعا بمباران همه‌جای غزه را (اعم از شمال و جنوب و مناطق دیگر) توجیه می‌کند و برای مردم غیرنظامی هم «اشک» می‌ریزد: نیروهای نظامی حماس در میان مردم پنهان شده‌اند و از آن‌ها به‌عنوان سپر انسانی استفاده می‌کنند. در بررسی این ادعا باید ‌چند مسئله را درنظر بگیریم: اولاً‌ـ نهادهای ستادی و ارگان‌های مدیریتی همه‌ی ارتش‌های دنیا (از ایالات متحده گرفته تا جمهوری اسلامی و طبعاً اسرائیل) در شهرهای کوچک و بزرگ، و عمدتاً در محله‌هایی استقرار یافته‌اند که هیچ شباهتی به‌منطقه‌ی نظامی و جنگی ندارند، و اغلب هم در محله‌هایی قرار دارند که اصطلاحاً متوسط‌ نشین نامیده می‌شوند. دوما‌ً‌ـ اگر نسبت جمعیت به‌مساحت غزه را با نسبت جمعیت و مساحت ایران و اسرائیل مقایسه کنیم، واقعیت این است که نیروهای نظامی حماس خیلی بیش‌تر از نیروهای نظامی ایران و اسرائیل به‌لحاظ فیزیکی به‌مردم غیرنظامی نزدیک‌اند. نزدیکی فیزیکی بیش از اندازه‌ی نیروهای نظامی حماس با مردم غیرنظامی به‌طور خودبه‌خود زمینه‌ی درهم تنیدگی نظامی‌ها و غیرنظامی‌ها را در مقایسه با اسرائیل و ایران بیش‌تر می‌کند. توجه داشته باشیم که جمعیت غزه تا دو میلیون و چهارصدهزار نفر هم برآورد می‌شود. این تعداد جمعیت در سرزمینی زندگی می‌کنند که 365 میلیون متر مربع وسعت دارد. بنابراین، هریک از ساکنین غزه مساحتی را که می‌تواند به‌خود اختصاص بدهد تنها 150 متر مربع است. در صورتی که این نسبت برای اسرائیل تقریباً 2450 متر مربع و برای ایران خیلی بیش‌تر از این ارقام است. نتیجه این‌که نسبت جمعیت غزه به‌مساحتِ این سرزمین، نسبت درهم‌تنیدگی نظامی‌ها و غیرنظامی‌ها را در مقایسه با همین درهم‌تنیدگی در اسرائیل حدوداً 15 برابر افزایش می‌دهد.

صرف‌نظر از درهم‌تنیدگی فیزیکی و اجباری نیروهای نظامی حماس با مردم غزه، اما گزارش‌ منابع متعددی (ازجمله منابع اسرائیلی) از این حکایت می‌کنند که در مختصات کنونی غزه، ازبین بردن کلیت حماس ممکن نیست و هدف از تهاجم نظامی ارتش اسرائیل نابودی ویا تضعیف نیروهای نظامی حماس است. اگر از این منابع خبری درباره‌ی چرایی این مسئله سؤال کنیم، جواب آن‌ها، منهای به‌در و تخته زدن‌های غالباً عمدی و گمراه‌کننده، این است‌که چون مردم غزه به‌جز حماس بدیل دیگری را نمی‌شناسند، حماس را قبول دارند، و به‌عبارتی حماس تااندازه‌ی قابل ‌توجهی تجسم باورهای دینی و سرزمینی مردم غزه است. نتیجه این‌که به‌جز درهم‌تنیدگی فیزیکیِ نیروهای نظامی حماس با مردم غزه، حماسی‌ها به‌لحاظ سیاسی هم با مردم غزه درهم‌تنیده‌اند.

با توجه به‌محاصره‌ی نظامی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی غزه توسط نیروهای اسرائیلی و همراهی صریح دولت‌های غربی و تأیید ضمنی دولت‌های عرب با این شکل از محاصره که قابل توصیف به‌محاصره‌ی مطلق و تبدیل غزه به‌زندان روباز است؛ با توجه به‌این واقعیت تلخ و غیرانسانی که چشم مردم غزه به‌کمک‌های به‌اصطلاح بین‌المللی است تا به‌نیازهای زیستی خود دست یابند؛ و هم‌چنین با توجه به‌این‌که سیاست 50 ساله‌ی دولت اسرائیل سرکوب گروهبندی‌های متمایل به‌چپ فلسطینی به‌اشکال گوناگون، حمایت از راست‌ترین گروهبندی‌ها، و معامله و زدوبند سیاسی با گروهبندی‌های به‌اصطلاح میانه بوده است؛ و بالاخره صرف‌نظر از فاکتورهای بسیاری که نسبت به‌درستی این احکام می‌توان ارائه کرد، به‌صراحت می‌توان گفت که حماس زائیده‌ی وضعیت تحمیل شده به‌مردم فلسطین و به‌ویژه  به‌ساکنین غزه است‌که سردمدار آن خودِ دولت اسرائیل است. بدون این‌که به‌جزئیات قابل دسترسی در جستجوهای اینترنتی بپردازیم، شایان ذکر است‌که درگیری‌هایی مسلحانه‌ای که یهودی‌ها به‌اصطلاح تندرو (و در واقع، شبه‌فاشیست) در کرانه‌ی غربی با مردم این خطه ایجاد می‌کنند و پاتک‌های دائم ارتش اسرائیل به‌نوار غزه یکی از مهم‌ترین عوامل بی‌اعتباری تشکیلات خودگردان فلسطین بود که ضمن ایجاد زمینه‌ای برای اعتباریابی حماس، درعین‌حال برای ‌دستِ‌راستی‌ها (و در واقع، فاشیست‌منش‌های) اسرائیل هم امکان حضور پُررنگ‌تر در قدرت را فراهم آورده است. بنابر همه‌ی این‌ها، اعتبار حماس نزد مردم غزه که ده‌ها برابر گسترده‌تر و عمیق‌تر از «اعتبار» جمهوری اسلامی نزد مردم ایران است، نه از آسمان خدا، که از زمین مناسبات سرمایه‌دارانه‌ی جهانی و به‌ویژه از زمین بورژوازیِ اسرائیل با پرچم باورهای ایدئولوژیکِ یهودگرایانه برآمده است، و به‌بیان روشن‌تر ساخته‌ی دست سرمایه جهانی به‌کارگزاری مستقیم بورژوازی اسرائیل، کمک‌های سیاسی و مالی قطر و کمک‌های عمدتاً سیاسی‌ ‌و آموزشی جمهوری اسلامی و دیگرانی است‌که پی‌بردن به‌چگونگی و میزان آن‌ها شاید 50 سال دیگر ممکن گردد. علی‌رغم همه‌ی پنهان‌کاری‌ها و رِد‌گم‌کردن‌هایی که در رابطه با منابع مالیِ کلانِ ‌حماس به‌طور آگاهانه‌ی صورت می‌گیرد؛ اما شایعه‌ی پُرطنین‌شونده‌ای نیز براین مبنا وجود دارد که نه تنها خودِ دولت اسرائیل در جریان ارسال کمک‌های مالی به‌حماس قرار داشته، بلکه در این زمینه به‌طور مستقیم هم دخیل بوده است. برای مثال، خبرنگار اخبار شش عصر- شنبه ۲۰ آبان بی‌بی‌سی فارسی از دقیقه‌ی 8 و 28 ثانیه به‌بعد از قول معترضین اسرائیلی (که به‌احتمال نزدیک به‌یقین یهودی هم هستند) می‌گوید: «... هرچند صداهای انتقاد زیادی هم شنیده میشه که می‌گن که حتی آقای نتانیاهو در سال‌های گذشته‌ خودش بارها اعتراف کرده که به‌حماس کمک مالی کرده، پول‌های قطری را به‌حماس منتقل کرده،ّعمالیق اون‌ها فکر کردن که حماس را میشه این‌طور کنترل کرد و او زیر با انتقاد هست، ولی...». امیدواریم که بی‌بی‌سی در اولین فرصت حرف‌های این خبرنگار را حذف نکند. البته بحث نظارت و وساطت دولت اسرائیل در ارسال کمک‌های مالی گسترده‌تر بسیار فراتر از حرف‌های خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی، با جستجوی اینترنتی هم قابل دست‌یابی است.

نتیجه‌ این‌‌که وقتی دولت اسرائیل می‌گوید حتی راضی به‌خون‌آلود شدن بینی یک کودک فلسطینی هم نیست، اما چه کُند که حماس زن‌ها و پیرزن‌ها و کودکان را کشته و به‌اسارت برده، و در میان مردم غزه پنهان شده و ارتش اسرائیل با وجود ویژگی «انسان»‌گرایانه‌‌اش به‌جهت دفاع از مردم اسرائیل چاره‌ای جز بمباران غزه ندارد تا بدین‌ترتیب نظامی‌ها را از غیرنظامی‌ها جدا کند[!]، به‌شکل بسیار پیچیده و سفسطه‌آمیزی دروغ می‌گوید. این‌که ارتش اسرائیل دائم به‌مردم غزه می‌گوید با ترک غزه و به‌طورکلی شمال سرزمین‌شان، به‌طرف جنوب و مرز مصر بروند، منهای مقاصد بیان نشده‌ی دولت و بورژوازی اسرائیل (که از جنبه‌ی ذات ایدئولوژیک‌ـ‌یهودی‌اش رؤیای فتح سرزمین‌هایی مانند تمام فلسطین، مصر، سوریه، لبنان، بخشی از اردن و عراق را هم در سر می‌پروراند)، و صرف‌نظر از این‌که برای فردا و فرداها چه سیاستی را چگونه در پیش خواهد گرفت، به‌منظور گسترش جغرافیایی و اقتصادی‌‌ـ‌نظامی‌ کنونی‌اش روی دو احتمال متمرکز شده است: یک) حذفِ همه یا بخشی از دو میلیون و چهارصدهزار سکنه‌ی غزه (که منهای مرگ‌ومیر نسبناً وسیعی که به‌واسطه‌ی جلوگیری از ورود کمک‌های «بشردوستانه» در آینده‌ی نزدیک واقع می‌شود)، از طریق اخراج آن‌ها به‌مصر یا هرجای دیگر هم ممکن می‌گردد؛ دو) نابودی نسبی مردم غزه به‌لحاظ کمی‌ـ‌کیفی! در این صورتِ هنوز بیان نشده که می‌بایست به‌عنوان شقی مفروض با آن برخورد کرد، اسرائیل با استفاده از بمباران هوایی و زمینی و نیروهای زرهی خود و هم‌چنین بستن راه‌های ورود کمک‌های «بشردوستانه» به‌‌بهانه‌ی‌ ورود کمک‌های نظامی برای حماس، مرگ‌ومیری که معمولاً پیامد کشتار جنگی است، و کوچاندن نسبی جمعیت به‌مصر و غیره، ضمن این‌که درجهت کاهش کمّی جمعیت غزه اقدامات مؤثر و جنایت‌کارانه‌ای انجام می‌دهد، درعین‌حال به‌مابقی سکنه‌ی غزه نیز با استفاده از ‌شیوه‌ها‌ی جمهوری اسلامی می«‌فهماند» که باید دست از اعتراض آشکار و طرفداری از حماس بردارند و خودرا با سیاست‌های تعیین شده از طرف اسرائیل تطبیق دهند. در چنین صورت مفروضی، این احتمال پیدا می‌شود که در مقایسه با قبل از تهاجم 7 اکتبر، شاید عده‌ی نسبتاً بیش‌تری کارت تردد به‌اسرائیل بگیرند و به‌عنوان نیرویِ‌کار بسیار ارزان در پایین‌ترین بخش خدمات خانگی و شهری به‌عنوان نظافتچی و نوکر و کلفت در اختیار شهرک‌نشینان فی‌الحال موجود و نزدیک به‌مرز و چه‌بسا شهرک‌نشین‌هایی که در آینده و «نزدیک‌تر» به‌مرز ایجاد می‌شود، قرار بگیرند. البته احتمالات دیگری هم وجود دارد که زمزمه‌های آن شنیده می‌شود. برای مثال، از کنترل امنیتی‌ـ‌نظامی طولانی اسرائیل و یا تبدیل نوار غزه به‌هونگ‌کنک صحبت می‌شود که همه‌ی این‌ها معنایی جز تصاحب نوار غزه، نابودی ویا اخراج چشم‌گیر مردم این سرزمین و تبدیل باقی‌مانده‌ها به‌نوعی از بردگی فراتر از بردگی فروش قدرت کار است.

منهای بررسی حدس و گمان‌هایی که در باره‌ی آینده‌ی نوار غزه و مردم آن، گاه آشکار و بعضاً ضمنی شنیده می‌شود، حقیقت این است‌که این مردم در آن ساختاری که شکل داده خواهد شد، روزگار سخت‌تر و حقارت‌بارتر و غیرانسانی‌تری را در پیش دارند. بنابراین، فرقی نمی‌کند که این ساختار مفروض توسط بورژوازی اسرائیل ویا به‌سرپرستی بورژوازی جهانی شکل داده شود!؟

به‌طورکلی، این‌که رهبران اسرائیل اعلام کرده‌اند که حماس از روی زمین محو خواهد شد و غزه دیگر به‌شرایط قبلی خود باز نخواهد گشت، ظاهراَ به‌این معنی است‌که اسرائیل دیگر به‌غزه کاری نخواهد داشت و بنا به‌گفته‌ی یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، یک «رژیم جدید امنیتی» در آن‌جا استقرار می‌یابد که به‌موجب آنْ اسرائیل هیچ مسئولیتی در قبال زندگی روزمره مردم نخواهد داشت، این اِبراز نظر ضمن این‌که به‌خودی خود حاکی از استبداد قرون وسطایی است، اما در واقعیت فقط یک نیرنگ دیپلماتیک است.

 

4ـ کمک‌های بشردوستانه یا سلاح کشتار جمعی

ایجاد محدودیت بسیار شدید و اجازه‌ی قطره‌چکانی برای ورود کمک‌های بشردوستانه که شامل آب، مواد غذایی، دارو، وسائل بهداشتی، برق و سوخت می‌شود، در اعمال سیاستِ جنگی اسرائیل کارکردی دوگانه دارد. از یک طرف، ورود کمک‌های بشردوستانه مثلاً «قطع نشده»[!!] تا بتوان دولت اسرائیل را به‌اقداماتی درجهت نسل‌کشی ساکنین غزه متهم کرد؛ از طرف دیگر، آن‌چه به‌غزه وارد می‌شود، ضمن این‌که به‌بهانه‌ی تقابل با حماس و جهاد اسلامی بسیار محدود و ناچیز است، اما عملاً به‌‌مردم غزه هم پیام می‌دهد که کلید مرگ و زندگی آن‌ها در دست دولت اسرائیل است. دلیل اِعمالِ این سیاست ضدانسانی به‌این ‌بهانه که مثلاً سوخت مصرف «دوگانه» دارد، مجموعاً همان هدفی را دنبال می‌کند که در نکته‌ی قبلی (یعنی، نکته‌ی شماره 3) با تفصیل بیش‌تری بیان کردیم.

 

5ـ انتقام دینی و تقابل انتقام‌جویانه با فلسطینی‌ها

رهبران و سخن‌گویان اسرائیل (و ازجمله نتانیاهو) بارها مسئله‌ی «انتقام» از حماس و هم‌چنین لزوم «نابودی» آن را مطرح کرده‌اند؛ سؤال این است که مقوله‌ی «انتقام» به‌لحاظ ایدئولوژیک از کجا مایه می‌گیرد، و در ترکیب امروزی‌اش با لزوم «نابودیِ» حماس به‌چه شکلی درمی‌آید، و عملاً چگونه می‌تواند واقع شود؟ ابتدا نگاهی به‌ریشه‌ی ایدئولوژیک مقوله‌ی «انتقام» بیندازیم که طی چند هفته‌ی گذشته برای رهبران دولت اسرائیل نقش رتوریکِ سیاسی را بازی کرده است.

باور یهودی‌ها براساس متون مقدس‌ِ دینی‌شان‌ این است‌که قوم برگزیده‌ی خدای‌ خود‌اند که یهوه نام دارد، و مردم یهود براین ‌باورند که یهوه نیز تنها خدای راستین کل بشریت است. یکی از مهم‌ترین دلایلی که یهودیان به‌مقام برگزیدگی رسیده‌اند، تاوان‌هایی است‌که در شکل انتقامِ یهوه‌ای پس داده‌اند و هنوز هم پس می‌دهند! به‌طورکلی، مقوله‌ی «انتقام» در بین یهودیان از کاربردها، اشکال و روی‌کردهای متنوعی برخوردار است. در مقام مقایسه می‌توان چنین ابراز نظر کرد که «انتقام» برای یهودی‌ها همان نقشی را بازی می‌کند که مقوله «بخشش» برای مسیحی‌‌ها ایفا می‌کند. البته ازآن‌جاکه حضور یهوه در کتب دینی یهودیان، برخلاف الله در اسلام که به‌عنوان «اول شخص» حرف می‌زند و فرمان می‌راند، در مقام «سوم شخص» ظاهر می‌شود، ازاین‌رو حرف‌ها و دستورات او از طرف کسانی بیان شده است که شنونده‌ی او بوده‌اند. به‌بیان دیگر، یهوه، شخصاً‌، هیچ‌وقت حرفی از «انتقام» به‌میان نیاورده و فهم پیامبران یهودی از یهوه توأم با «انتقام‌جویی» او بوده است.

برای مثال، وقتی دو دختر لوت، به‌او داروی گیاهی خوراندند تا بیهوش شود، و به‌هنگام بیهوشی با او زنا کردند، واکنش لوت پس از بیدار شدن و پی‌بردن به‌تجاوزی که دخترانش به‌او کرده بودند، نه شرمِ ناشی از قُبح و پیامدهای اجتماعی این عمل، بلکه ترس از «انتقام» یهوه بود. یعقوب نیز پس از این‌که با یهوه (یا فرشته‌‌ای که او فرستاده بود) کشتی گرفت و با استفاده از ضعف او در نقطه‌ای از بدنش (احتمالاً کشاله ران او) بر وی مسلط می‌شد و برزمینش می‌زد، از تنها چیزی که به‌وحشت می‌افتاد، احتمال «انتقام» خدا (یعنی، یهوه) بود.

به‌طورکلی، همان‌طور که مهربانی و بخشش اصل وجودی و چهره‌نمای مسیح در میان مسیحیان است، «انتقام» هم اصل وجودی و چهره‌نمای یهوه در میان یهودیان است. برهمین اساس است که همین نتانیاهویی که بارها از «انتقام» حرف زده است، چندین روز پیش در باره‌ی عدم پذیرش آتش‌بس برای ارسال کمک‌های بشردوستانه به‌غزه با استناد به‌تورات گفت تا زمانی که به‌نتیجه و پیروزی نرسیده‌ایم، آتش‌بس جایز نیست. او براساس سوره‌ی سموئل، آیات 54 تا 83 حرف خودرا چنین ادامه داد: «به‌خاطر داشته باشید که قوم عمالیق با شما چه کردند، و تورات چه توصیه‌ای (در برخورد با آن‌ها) کرده است»[در کتاب سموئیل (Samuel) 3:15 چنین آمده است: «اکنون بروید، و عمالیق را بزنید، و هرچه را که دارند نابود کنید، و کسی را از‌ آن‌ها باقی نگذارید. زن و مرد، کودک و نوزاد شیرخوار، گاو و گوسفند، شتر و الاغ آن‌ها را بکشید» ـ (منظور ازعمالیق بخشی از ساکنین سرزمین‌های عربی کنونی است)].

این جایز نبودنِ پذیرش آتش‌بس که می‌تواند معادل جان و زندگی چندصدهزار انسان باشد، و تمام مردم غزه را به‌کوچ اجباری و مهلک وادارد، تعبیر امروزی از «انتقام» یهوه‌ای به‌دست ارتش اسرائیل است؛ و همان‌طور که کمی بالاتر هم (در نکته‌‌ی شماره 3) استدلال کردیم «نابودی» حماس در مختصات کنونی‌اش ـ‌عملاً‌ـ معنای دیگری جز یکسره کردن وضعیت غزه و ساکنین آن ندارد که به‌هرصورت با احتمال 300 تا 500 هزار کشته روبروست.

بدون ارجاعات و بررسی‌های تاریخی عریض و طویل و آمیخته به‌افسانه و خرافه (که در حال حاضر از من هم برنمی‌آید و لازم هم نیست) می‌بایست اندکی هم روی چرایی وجود مداوم یهودستیزی در اغلب سرزمین‌های جهان متمرکز شویم. منهای باورهای دینی که علی‌رغم فرقه‌های متفاوت و حتی متنافر به‌پیروان یهوه هم‌گونگی می‌بخشد، و حتی صرف‌نظر از تخالف برانگیزاننده‌ باورهای مردم یهود به‌واسطه‌ی برگزیدگی‌ دینی‌ـ‌قومی‌شان که در محله‌های تااندازه‌ای دربسته‌‌ی یهودی‌نشین (نه گتوهای اجباری و دولتی) خودمی‌نمایاند، آن‌ عامل عمده‌ (نه مطلقی) که بزرگان سیاسی‌ـ‌اجتماعی ‌یهودیان را در مناسبات تولید هم‌گونه می‌ساخت و به‌لحاظ اقتصادی وحدت می‌بخشید، روی‌کردهای آن‌ها در ارائه‌ ی وامِ با بهره بود.

به‌طورکلی، آن‌چه بنا به‌استنباط و برآورد (نه تحقیقاتِ دقیق تاریخی) درباره‌ی کلی‌ترین عامل یهودستیزی می‌توان گفت این است‌که کناره‌گیریِ ناشی از ویژگی دینی‌ـ‌قومی به‌علاوه‌‌ی احساس برتری ناشی از این‌که یهودی‌ها قوم برگزیده‌اند، به‌همراه این باور دینی‌ـ‌مسیحی که عامل مصلوب شدن مسیح یهودی‌ها بودند، مردم یهود را بیش از دیگر اقلیت‌های مذهبی (برای نمونه، مسیحی‌های ارمنی و آسوری در ایران) درهم می‌فشرد و همین درهم‌فشردگی به‌ایجاد محله‌های یهودی‌نشینی می‌انجامید که در مقایسه با دیگر اقلیت‌های دینی و قومی فاصله‌ی بیش‌تری از مردم بومی منطقه‌ا‌ی داشتند که در آن‌جا زندگی می‌کردند. از طرف دیگر، اشتغال چشم‌گیر ارائه‌ی وام در مقابل بهره توسط ثروتمندان یهودی که در بسیاری مواقع بنا به‌ذاتِ وجودی‌اش به‌بهره‌ی مرکب نیز کشیده می‌شود، هم از جنبه‌ی تنافر مالی و از جنبه‌ی اخلاقی در میان اغلب مردم دنیا عملی ناپسندیده به‌حساب می‌آمد، موجبات برانگیختگی را فراهم می‌کرد، و به‌نوعی به‌خصومت خاموش از طرف مردم بومی راهبر می‌شد. این درست است‌که منهای کنش‌های ناشی از برتری قومی‌ـ‌دینی، خصومت خاموشِ توده‌های مردم از طرف یهودیان به‌واکنش متقابل و مشهودی راهبر نمی‌شد، اما آرزوی بازگشت به‌سرزمینِ موعودِ اساساً دینی‌ـ‌آرمانی را چنان شورانگیزتر به‌‌ذهن و قلب یهودی‌ها می‌نشاند که عاری از انتقامی نبود که در آینده، و به‌وقت مقتضی و براساس مناسبات قومی‌ـ‌دینی باید گرفته می‌شد.

اما، آن نیرو و عاملی که وضعیت دربردارنده‌ی خصومت خاموش از طرف مردم بومی را، علی‌رغم عدم کینه‌ورزیِ آشکار مردم یهود، به‌یهودستیزی خشن تبدیل می‌کرد، اساساً دولت‌ها، طبقات حاکم و قدرتمندانی بودند که ضمن چپاول اندوخته‌های پولی یهودیان به‌هنگام یورش به‌‌آن‌ها (که گاهاً مبلغ چشم‌گیری هم به‌حساب می‌آمد)، معضلات داخلی قلمروی تحت اختیار خودرا نیز که می‌توانست عصیان‌آفرین هم باشد، از طریق دامن زدن به‌خصومت خاموش و تبدیل آن به‌یهودستیزی و نهایتاً تهاجم و یهودی‌کُشیْ فرافکنی می‌کردند. کشتار میلیونی یهودیان توسط نازی‌ها بارزترین و درعین‌حال جنایت‌آمیزترین نمونه‌ی یهودستیزی را نشان می‌دهد.

گذشته از همه‌ی این‌گونه جزئیات و ابراز نظرها، ازآن‌جاکه در بُروز و وقوع هرنسبتی (ازجمله بُروز و وقوع یهودستیزی) رابطه‌ای دوطرفه وجود دارد که گرچه دو طرف رابطه الزاماً از توان و پتانسیل یکسانی برخوردار نیستند، اما بدون طرفین رابطه (که به‌لحاظ وجودی نیز به‌یکدیگر مشروط‌اند)، از اساس نسبت و برُوز و وقوعی وجود نخواهد داشت؛ از طرف دیگر، ازآن‌جاکه تصویرپردازی‌هایی که از یهودستیزی می‌شود، ضمن عدم ارائه‌ی تحلیل از رابطه‌ای دوطرفه و نقش و پتانسیل طرفین رابطه، به‌طور یک‌جانبه‌ای روی زجر و شکنجه و قربانی شدن یهودیان تکیه می‌شود؛ از این‌رو، می‌توان گفت که اغلب تصویرپردازی‌هایی که از وضعیت یهودیان در گذشته و حتی هم‌اکنون توسط دولت اسرائیل ارائه می‌شود، با آمیزه‌های تبلیغاتی بعضاً بسیار غلوآمیز همراه است، و تداعی‌کننده‌ی سوگواری روزهای عاشورا به‌سبک و سیاق مسلمان‌های شیعی است. شیوه‌ای که جمهوری اسلامی و آخوندهای شیعی در استفاده از آن استادند.

در نهایت، لازم به‌تأکید مؤکد است که تحلیل ارائه شده درباره‌ی چرایی و چگونگی یهودستیزی به‌دور از ادعای جامعیت تام یا انکار دیگر روی‌کردهای ممکن، مثلاً، روی‌کردِ روان‌کاوانه، یا کمبودهای متصور، و یا حتی در صورتی که از بنیان نیز قابل قبول نباشد، بازهم واقعیتِ مسلّم و غیرقابل انکاری است‌که ساکنین سرزمینی به‌نام فلسطین نه تنها هیچ نقشی در ایجاد یهودستیزی نداشته‌اند، بلکه قبل از تحمیل دولت اسرائیل به‌این منطقه، حتی آن زمانی که مرحوم سید ضیاء با نظارت فرماندار انگلیسی منطقه زمین‌ها را از اعراب ساکن منطقه می‌خرید تا چند برابر قیمت خریداری شده به‌یهودیان مهاجر بفروشد، با یهودیان اندکی که در این سرزمین سکونت داشتند، به‌عنوان همسایه و بدون هرگونه خصومتی برخورد می‌کردند. اما تأسف در این است‌که اغلب دولت‌های دنیا و به‌ویژه دولت‌هایی که مجموعاً بلوک‌بندی سرمایه‌داری موسوم به‌غربی را تشکیل می‌دهند، عملاً پذیرفته‌اند که مردم فلسطین باید تاوان یهودستیزی‌ها و انباشت «انتقام»‌های فعلیت نیافته‌ای را بدهند که مطلقاً نقشی در ایجاد آن نداشته‌اند.

صرف‌نظر از همه‌ی دیگر جنبه‌های مسئله، اما با حقیقتی مواجه‌ایم که در نکات بعدی هم به‌آن می‌پردازیم: رهایی قومی‌ـ‌دینی به‌هرشکلی که مطرح شود و مادیت بگیرد، حتی اگر مورد تأیید همه‌ی انقلابیون تاریخ (ازجمله مارکس و لنین و تروتسکی و امثالهم) هم قرار داشته باشد، به‌این دلیل ‌که به‌لحاظ جنبه‌ی تثبیت‌کنندگی طبقاتی‌‌‌اش در برابر امکانات پیشرونده‌ی تاریخی بازدارنده عمل می‌کند، به‌تمام معنا ارتجاعی است. این شکل از «رهایی» که دولت اسرائیل نمونه‌ی به‌اصطلاح پیشرفته‌ی آن و جمهوری اسلامی نمونه‌ی جهان سومی آن است، حتی از جنبه‌ی دمکراتیسم بورژوایی هم ارجاع اکنون به‌گذشته‌ای است که ماهیت ندارد، و پاره‌ای از آثار ملموس به‌جا مانده از آنْ بدون ذهنی که به‌هم‌ا‌کنون و به‌منافع طبقاتی‌اش مشروط است، فاقد معنی است. بنابراین، این شکل از به‌اصطلاح رهایی چیزی جز تثبیت منفعتی امروزی و طبقاتی در پوشش توجیهات خرافی، قومی و دینیِ گذشته‌ی بدون ماهیتی است که با کمی دقت بارزترین شکل ارتجاع را در آن می‌توان مشاهده کرد. به‌این اعتبار، در مقایسه جمهوری اسلامی و اسرائیل باید گفت تفاوت این دو کمی است و هم‌گونگی‌شان کیفی.

باور دینی به‌برگزیدگی قوم یهود، و اشتغال‌های مالی (و در واقع رباخوارانه‌‌‌ی یهودی‌های ثروتمند که امکان جابه‌جایی ویژه‌ای به‌آن‌ها می‌بخشید با پیدایش مناسبات سرمایه‌دارانه، و در پناه سخت‌کوشی علمی و هنری چشم‌گیر یهودیانی که نه ثروتمند و نه بسیار فقیر بودند، چهره‌ی زمینی هم پیدا کرد و بسیاری از یهودیان را در عرصه‌ی علوم، هنرها و حتی اندیشه‌های رادیکال سیاسی به‌درخشش درآورد. این امر تا آن‌جایی جدیت داشت و گسترده بود که حتی تا 80 درصد رهبران حزب بلشویک و انقلاب اکتبر یهودی‌زاده (نه متدین به‌دین یهود) بودند؛ اما پیدایش دانشمندان، هنرمندان و حتی اندیشه‌های رادیکال و چپ در میان یهودیان نه تنها زمینه‌ی ادغام آن‌ها با دیگر مردمان را فراهم نکرد و به‌باور برگزیدگی آن‌ها پایان نداد، بلکه به‌این خواست تاجایی دامن زد که در درون حزب بلشویک هم خواهان ایجاد شاخه‌ی مستقلی به‌نام بوند بودند.

به‌طورکلی و منهای بررسی جزئیات مسئله، می‌توان چنین نیز گفت که شکست روی‌کردهای رادیکال و چپ در میان مردم یهود برای ‌بورژوازی و بورژواهای یهود (که بیش‌تر در عرصه‌ی مالی فعالیت داشتند) این فرصت را فراهم آورد که آرمان دینیِ سرزمین موعود را به‌امکانی زمینی و قابل تحقق در سرزمین فلسطین تبدیل کنند. به‌بیان روشن‌تر، ایده‌ی ایجاد دولت اسرائیل زاده‌ی هم‌سویی بورژوازی جهانی با بورژوازی یهود در پوشش و آمیزش با آرمان‌های دینی‌ـ‌قومی مردم یهود است‌که «انتقام»‌جویی رهایی‌بخش نیز جزء لاینفک آن بوده است. همین ایده است که از همان نخستین گام‌های شکل‌گیری و جنبه‌ی اجرایی‌اش، ضمن استفاده‌ی بسیار وسیع از علم و تکنولوژی، درعین‌حال به‌طور بی‌قفه‌ای با رذیلانه‌ترین و فریب‌آمیزترین ترفندهای بورژوایی آمیخته بوده و حتی برای لحظه‌ای هم از جنبه‌ی آرمانی حذف و محو چیزی به‌نام فلسطین و فلسطینی‌ها دست نکشیده است.

 

5ـ بی‌اطلاعی از تاریخ یهود و حمایت از حماس

منشه امیر در 30 اکتبر در یکی از برنامه‌های تلویزیون «ایران اینترنشنال» سخنانی درباره‌ی یهودیانی که خواهان توقف جنگ‌اند و بارها در ایالات متحده دست به‌تظاهرات زده‌اند، به‌زبان ‌آورد که هم نشان دهنده‌ی طرز تفکر کارگزاران فرهنگی جناح به‌اصطلاح چپ دولت اسرائیل است، و هم ماهیت تلویزیون «ایران اینترنشنال» را برای چندصدمین بار به‌نمایش می‌گذارد. قبل از بررسی حرف‌ها و منطق آقای منشه امیر، درباره‌ی این رسانه‌ی ظاهراً مستقل و طرفدار مردم ایران[!] باید گفت که منهای هم‌اینک که تبلیغ‌کننده‌ی نظرات دولت اسرائیل در سرکوب و کشتار مردم فلسطین است، و منهای این‌که اصولاً هزینه‌اش از کجا تأمین می‌شود و به‌کجا وابسته است، وظیفه‌ی اساسی این رسانه‌ی ظاهراً مستقلْ تلاش در راستای تعویض ریل (و در واقع ایجاد انحراف در) مبارزه‌ی سیاسی و طبقاتی توده‌های مردم ایران از مبارزه‌ای مستقل و درعین‌حال دموکراتیک به‌نوعی از دمکراسی‌خواهی بورژوایی، از نوع دمکراسی‌خواهی مردم کشورهای عربی در «بهار عربی» و وابسته به‌‌بلوک‌بندی سرمایه‌داری غربی است که نهایی‌ترین نتیجه‌اش حذف آخوندها، ابقای سپاه پاسداران و دستگاه عریض و طویل اداری با نام و به‌سرکردگی جنایت‌کارانی دیگر است.

‌آقای منشه امیر (که سال‌های بسیار طولانی مدیریت و مسئولیت «رادیو اسرائیل» سابق را به‌عهده داشت) حرف‌هایی درباره یهودیان مترقی و غیرصهیونیست به‌زبان می‌آورد که هم نشان دهنده‌ی بی‌رحمی اسرائیلی‌ها و دولت اسرائیل نسبت به‌یهودیان غیراسرائیلی است، هم نوحه‌سراییِ شیعی‌مسلک کارگزاران دولت اسرائیل را در این‌که ما را کشتند و شکنجه کردند، و اگر نکشیم و بمباران نکنیم بازهم کشته و شکنجه می‌شویم، به‌تصویر می‌کشد، و بالاخره نمونه‌ی بارزی هم از توسل به‌رتوریکِ استفاده‌ی حماس از سپر انسانی است. ابتدا سخنان آقای منشه امیر را بخوانیم تا بررسی حرف‌های او غیرمستند نباشد:

«... و بعد یک گروه خیلی کوچیک یهودیان به‌نام "جویش ویش فور پیس" [هست که] این‌ها اصلاً نمی‌دونن تاریخ یهود چیه، نمی‌دونن تاریخ اسرائیل چیه، فقط از روی احساسات دفاع از حقوق بشر هست که می‌آیند و با آن‌ها همگام میشن و در واقع این تشویق حماس هست که از دو اسلحه استفاده می‌کنه، یکی این حساسیت مردم جهان و دیگری از مردم غزه به‌عنوان سپر انسانی برای مظلوم نشان دادن خودش و این کار اسرائیل رو بسیار بسیار دشوار می‌کنه...»[همه‌ی تأکیدها از من است].

در همین سخنان کوتاه آقای منشه امیر (به‌عنوان یکی از کارگزاران فرهنگی جناح به‌اصطلاح چپ  و در واقع شخصیتِ اطلاعاتی دولت اسرائیل) 5 نقطه نظر وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی ماهیت ارتجاعی دولت اسرائیل در همه‌ی جناح‌بندی‌ها و ابعاد وجودی آن است. این نقطه نظرات را به‌ترتیب بیانات آقای منشه امیر مورد بررسی قرار می‌دهیم:

الف) «این‌ها [یعنی، گروهی از یهودیان مخالف جنگ که به‌قول آقای منشه امیر "جویش ویش فور پیس" نامیده می‌شوند] اصلاً نمی‌دونن تاریخ یهود چیه، نمی‌دونن تاریخ اسرائیل چیه». بنابراین، طبق نظر آقای منشه امیر آن‌چه به‌اسرائیل و کشتار هم‌اینک آن حقانیت می‌بخشد در گذشته‌ای جا دارد که این گروه از یهودیان از آن اطلاعی ندارند. آیا این بیان تأیید‌کننده‌ی همان چیزی نیست که در نکته‌ی شماره 5 درباره‌ی مقوله‌ی «انتقام» گفتیم. به‌هرروی، وقایع جاریِ امروز را به‌اعتبار دیروز سنجیدن و نگاه کردن به‌گذشته‌ای که فاقد ماهیت است، معنای دیگری جز این ندارد که گذشته‌ی بی‌ماهیت را برامروزِ زنده و جاری تحمیل کنیم. این درست است‌که سنت‌ها و باورهای گذشته در موارد بسیاری به‌حال منتقل می‌شوند، اما نباید فراموش کرد که آن‌چه به‌عنوان سنت و باور از «گذشته» به«حال» منتقل می‌شود، بنا به‌نفسِ وجودی خویش بازدارنده و ارتجاعی است؛ چراکه خاستگاه چنین سنت‌ها و باورهاییْ مناسباتی است‌که نه تنها کهنه شده‌اند، بلکه دود شده و به‌هوا نیز رفته‌اند. به‌هرروی، نظر آقای منشه امیر نسبت به‌گروه یهودیانِ مخالف جنگ به‌روشنی و حتی بنا به‌تعریف آکادمیک نیز ارتجاعی و واپس‌گرایانه‌ است.

ب) عبارت «احساسات دفاع از حقوق بشر» ضمن رنگ و لعاب سانتی‌مانتالی که به‌خود می‌زند، اما مخالفت با اسرائیل را «احساسات»ی می‌داند که از جنبه‌ی شناخت‌شناسانه ماقبل اندیشه و تفکری است که هنوز مرز روشن و قاطعی بین انسان و حیوان نکشیده است. چرا؟ برای این‌که شاخص نوع انسان که خط فاصل و قاطعی با دیگر انواع حیوانی می‌کشد، اندیشیدن و کار کردن و تولید است؛ درصورتی‌که «احساسات» به‌دریافت‌هایی اطلاق می‌شود که گرچه عیناً حیوانی نیست، اما هنوز به‌عالی‌ترین درجه انسانی (یعنی، اندیشه و تحلیل) نرسیده است و در بهترین صورت ممکن از دریافتی عامیانه و عقب‌افتاده حکایت می‌کند. بنابراین، آقای منشه امیر دفاع از اسرائیل را حکم مطلقی می‌داند که مخالفت با آن در بهترین صورت ممکن، نشان عقب‌افتادگی است. آن‌چه در این رابطه شایسه‌ی بیش‌ترین توجه ممکن است،  تشابه و حتی هم‌گونگی بین علی خامنه‌ای در نگاه به‌جمهوری اسلامیِ پوشیده در اسلامِ شیعی، و نگاه منشه امیر به‌حقانیت اسرائیل به‌مثابه‌ی نهاد سیاسیِ پوشیده در باورهای دینی‌ـ‌قومی است. به‌بیان دیگر، آقای منشه امیر همان عنوانی را، گرچه پوشیده‌تر و مثلاً روشن‌فکرانه‌تر درباره‌ی یهودیان غیرصهیونیست به‌کار می‌برد که دستِ راستی‌های دولت اسرائیل درباره‌ی فلسطینی‌ها به‌کار می‌برند: حیوان انسان‌نما!؟

پ) «... با آن‌ها همگام میشن و در واقع این تشویق حماس هست...»!؟ در مراجعه به‌سخنان آقای منشه امیر متوجه می‌شویم که منظورش «گروه خیلی کوچیک یهودیان به‌نام "جویش ویش فور پیس" است که به‌زعم او به‌واسطه‌ی مخالفت‌شان با تهاجم نظامی اسرائیل به‌مردم غزه، «با آن‌ها [یعنی، نیروهای حماس] همگام میشن و در واقع این تشویق حماس هست». بنابراین، مخالفت با سیاست‌های جنگی اسرائیل، حتی اگر به‌دلیل ندانستن و اطلاعات غلط ویا حتی اگر از سوی یهودی‌ها هم باشد، بازهم «تشویق حماس هست» و موجبات تقاص و «انتقام» را ایجاد می‌کند.

ت) حماس «از مردم غزه به‌عنوان سپر انسانی برای مظلوم نشان دادن خودش» استفاده می‌کند. این ابراز نظر را در نکته‌ی شماره 3 مورد بررسی قرار داده‌ایم.

ث) «و این [یعنی، استفاده‌ی حماس از مردم غزه] «به‌عنوان سپر انسانی برای مظلوم نشان دادن خودش»، «کار اسرائیل رو بسیار بسیار دشوار می‌کنه...»!! چقدر این سخنان سالوسانه و فریب‌آمیز است! حالا که «کار اسرائیل رو بسیار بسیار دشوار» کرده‌اند، ارتش این دولت مراکز و پناهگاه‌های مردم غزه را چنان بمباران می‌کند ‌که به‌اعتراف خودشان در بمباران اردوگاه جبالیا در شمال نوار غزه حداقل 50 کشته برجای مانده است. حال تصور کنیم که اگر «کارِ اسرائیل... بسیار بسیار [هم] دشوار» نشده بود، چه فجایعی اتفاق می‌افتاد! دراین‌صورتِ محتمل و مطلقاً ادعایی، شاید هم ماشین کشتار اسرائیل به‌جای 50 کشته 5 هزار کشته برجای می‌گذاشت. اما واقعیت این است‌که همه‌ی این حرف‌ها معنای دیگری ‌جز لالایی برای به‌خواب بردن وجدان انسان‌های هم‌چنان پای‌بند به‌‌پرنسیپ‌های نوعی و انسانی ندارد تا اسرائیل فرصت مناسبی برای تمام کردن کارِ غزه پیدا کند.

 

6ـ تقابل با دو ارتجاع بدون جنبش انترناسیونالیستی غیرممکن است!

مسئله‌ی اشغال سرزمین‌های مردم فلسطین توسط یهودیان، استقرار دولت اسرائیل و مبارزه‌ی برحق فلسطینی‌ها در بازپس گرفتن سرزمین‌های خود (که تجربه نشان داده امری غیرممکن است)، یکی از بغرنج‌ترین و فاجعه‌بارترین مسائل سیاسی‌ـ‌طبقاتی 75 سال گذشته است. چنین به‌نظر می‌رسد که این مبارزه‌ی خونین، درعین‌حال برحق و درموارد نه چندان معدودی آلوده به‌فساد مالی و زدوبند سیاسی و ‌جنایت، فاقد هرگونه‌ عنصر ترقی‌خواهی و پیشروندگی تاریخی است. فرض کنیم که فلسطینی‌ها توانستند دولت اسرائیل را ساقط کنند و دولت خودرا مستقر سازند. دراین صورت مفروض و در واقع محال، آیا دولتی کم‌تر مرتجع در مقایسه با دیگر دولت‌های عربی شکل خواهد گرفت؟ همه‌ی شواهد و رویدادها، و ازجمله همین تشکیلات خودگردان فلسطین، جهاد اسلامی، حماس، حزب‌الله و دیگران نشان می‌دهند که پاسخ این سؤال با احتمال بسیار بالایی (مثلاً 80 درصد) منفی است. اما چرا به‌احتمال 80 درصد؟ برای این‌که آرمان‌گرایی فلسطینی که دولت‌های منطقه تا قبل از وضعیت کنونی به‌آن دامن می‌زدند و هنوز هم  آشکار و پنهان با آن مغازله می‌کنند، کنار می‌رود و این امکان فراهم می‌شود که مبارزه‌ی طبقاتیِ معطوف به‌رهایی فلسطینی‌ها در درون کشورهای عرب به‌عطف حقیقی خود بر‌گردد که اساساً طبقاتی است و از مبارزه‌ی نیروی‌کار علیه سرمایه و دولت‌های به‌اصطلاح خودی گذر می‌کند. تازه در این صورت مفروض است‌که مبارزه کار علیه سرمایه در درون اسرائیل نیز احتمالاً گسترش می‌یابد و به‌سوی ایجاد ارتباطات طبقاتی و چه‌بسا هم‌‌راستایی سوسیالیستی همه‌ی مردم کارگر و زحمت‌کشی حرکت می‌کند که در خاورمیانه زندگی‌ می‌کنند و استثمار می‌شوند.

واقعیت این است‌که مختصات وجودی مبارزه‌ی فلسطینی‌ها، به‌عنوان مردمی که از سرزمین خود رانده شده‌‌اند و خواهان بازگشت به‌‌همان جایی هستند که از آن اخراج شده‌اند، و هم‌چنین بنا به‌مختصات تحمیلی به‌این مردم که به‌واسطه‌ی کمک‌های به‌اصطلاح بشردوستانه روزگار می‌گذرانند، به‌خودی خود بستر بسیار مناسبی برای پیدایش و اقتدار جریاناتی مانند حماس و جهاد اسلامی در غزه و تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه‌ی باختری است که این آخری از طرف مورد تأیید بورژوازی جهانی هم هست. مناسبات و نهادهایی که امکانات گذران زندگی مردم فلسطین را سامان می‌دهند، در جوهره‌ی بخشش‌های ‌بورژوایی‌ِ خویشْ سازای مناسبات اجتماعی و طبقه‌ای نیستند که به‌واسطه‌ی نقش تولیدی‌ـ‌اجتماعی‌اش بتواند سازمان بیابد و به‌ایده‌ها و راه‌کارهای پیشرونده‌ی تاریخی دست یابد. به‌بیان دیگر، گذران زندگیْ از قِبَل کمک‌های بشردوستانه‌ی بورژوا‌ـ‌امپریالیستیْ فلسطینی‌ها را نه تنها در مقابل ایده‌ها و راه‌کارهای طبقاتی و سوسیالیستی به‌سترونی می‌رساند، بلکه در مثبت‌ترین روی‌کرد ممکنْ به‌نگرش‌های انتقام‌جویانه و شهادت‌طلبانه چنان میدان می‌دهد که در شکل‌گیری نهادهایی مانند حماس و جهاد اسلامی و غیره، همانند ویروسی مخرب به‌امکانِ رویش‌های طبقاتی و سوسیالیستی در دیگر کشورهای عربی نیز آسیب می‌رسانند. این آسیب‌رسانی به‌ویژه آن‌جایی مخرب‌تر می‌شود که دولت‌های این منطقه که اغلب عربی و اسلامی‌اند، تحت لوای اسلام و ناسیونالیسم عربی به‌این امکان فریب‌آمیز و منحرف‌کننده دست می‌یابند که رهایی فلسطینی‌ها را در اولویت قرار بدهند و مبارزه‌ی نیروی‌کار علیه سرمایه را به‌امری فرعی تبدیل کنند. فاجعه‌ی وجودی مردم فلسطین رانده شده از سرزمین مادری‌شان از همین بغرنجی ویژه برمی‌خیزد. به‌بیان دیگر، مسئله‌ی مردم فلسطین در مختصات کنونی فاجعه‌ای تناقض‌آمیز است. تناقض در این است‌که از یک طرف مبارزه‌ی این مردم برای بازگشت به‌جایی برای زندگی که به‌خودشان هم تعلق دارد، بی‌چون و چرا برحق است؛ اما این مبارزه‌ی بی‌چون‌وچرا و برحق در مختصات کنونی مبارزه‌ی طبقاتی جهانی و خاورمیانه‌ای به‌شکل‌گیری دستجاتی همانند حماس و رهبری این‌گونه دستجات راهبر می‌گردد که منهای امکانات نظامی، اما به‌لحاظ کنش‌های جنایت‌‌کارانه و فوق ارتجاعی چیزی از دولت غاصب اسرائیل کم ندارند.

بنابر همه‌ی این‌ها، می‌توان چنین استدلال کرد: همان‌طور که شکل‌گیری معضل فلسطینْ جهانی و بورژوایی بوده است، تنها به‌واسطه‌ی فعالیت هم‌بسته‌ی طبقاتی و انترناسیونالیستی است که احتمالاً امکانی برای حل این معضل، حتی اگر بورژوایی هم باشد، پیدا می‌شود. به‌بیان دیگر، تازمانی که فراتر از اعتقادات دینی و شخصی، نگاه سیاسی ساکنین اسرائیل (به‌ویژه نگاه کارگران و زحمت‌کشان این کشور) هم‌چنان یهودگرایانه و نگاه سیاسی فلسطینی‌های رانده شده (اعم از مردم غزه و ساکنین کرانه‌ی باختری و مردم دیگر نقاط) هم‌چنان «اسلامِ سیاسی»، در واقع نه صورتی برآمده از سیر تاریخی اندیشه‌های کسانی چون جمال‌الدین اسدآبادی، بل هیولاهایی که بدون ارتباط مستقیم از سیر اندیشه‌ی اسلامی در منطقه و عمدتاً به‌اتکای دسیسه‌های سرمایه‌ی جهانی و تروریسم امپریالیستی با دخالت مستقیم غول‌های سرمایه از نوع بن‌لادنی آن باشد، هیچ راه‌حلی برای حل این معضل بغرنج قابل تصور نیست. نتیجه این‌که اگر راه‌حلی هم قابل تصور باشد، عمدتاً بیرونی، خاورمیانه‌ای و جهانی است.

راه‌حل ارائه شده توسط بورژوازی جهانی و سازمان‌های بین‌المللی که داعیه‌ انسان‌گرایی هم دارند، ایجاد دو دولت فلسطینی و اسرائیلی جداگانه است که هرگز تحقق نخواهد یافت. چراکه بورژوازی و دولت اسرائیل در مختصات کنونی‌اش نه تنها ولع بلعیدن زمین‌های بیش‌تری را دارد و تشنه‌ی گسترش جغرافیایی خویش است، بلکه بقای آن نیز به‌‌این‌گونه بلعیدن و گسترش نیز مشروط است.

بنابراین، به‌عنوان راه حلِ احتمالی باید روی دو مسئله تأکید کرد. یکی این‌که، جریان‌هایی مانند حماس و جهاد اسلامی، منهای تفاوت در کمّیت امکانات و ادوات، به‌لحاظ کیفی همان‌قدر ارتجاعی، جنایت‌کار و نسل‌کش‌اند که دولت اسرائیل در همه‌‌ی جناح‌بندی‌های آن است. دیگر این‌که، راه‌حلی که بتواند دشمنی بین اسرائیل و فلسطین را در ابعاد و اشکال گوناگونِ طبقاتی و قومی کاهش بدهد، گسترش اندیشه‌ها و راه‌کارها و مناسبات سکولار در میان فلسطینی‌ها و مردم اسرائیل از یک طرف، و سازمان‌یابی طبقاتیِ کارگران و زحمت‌کشان در همه‌ی کشورهای خاورمیانه به‌گونه‌ای است‌که به‌طور هم‌زمان با تبادل و پیوند متقابل طبقاتی و مبارزاتی نیز همراه باشد.

این راه‌کار (اگر شدنی باشد و بُروز فجایع جنگی کلیت منطقه‌ی خاورمیانه را به‌گونه‌ای مخرب دگرگون نکند که احتمال آن چندان هم کم نیست)، به‌تلاشی گسترده با تلاش‌گرانی پُرشمار، صبری طولانی و فعالیتی شبانه‌روزی نیازمند است تا شاید پس از چندین سال جوانه‌های آن قابل رؤیت باشد؛ اما ازآن‌جاکه خاورمیانه از کلیت جهان جدا نیست تا بتواند راه‌کاری اساساً متمایز از دیگر نقاط و از دیگر کشورها را دنبال کند؛ از این‌رو، لازمه‌ی آن‌چه درباره‌ی کشورهای خاورمیانه گفتیم، تنها درصورتی امکان‌پذیر است‌که متناسب با ویژگی هرکشوری، به‌کلیت جهان نیز گسترش یابد.

آن‌چه از پارامترهای یاد شده (یعنی، همین نکته‌ی شماره 6) می‌توان نتیجه گرفت، این است‌که منهای تلاش و مبارزه برای توقف تهاجم هم‌اکنون جاری اسرائیل به‌غزه که عملاً چیزی جز نسل‌کُشی نیست، معضل فلسطین و فلسطینی‌ها راه‌حل فوری ندارد، و گشودن این معضل به‌گسترش مبارزه‌ی طبقاتی در همه‌کشورهای جهان و سازمان‌یابی انترناسونالیستی مشروط است.

 

7ـ آیا حماس و داعش هم‌گون‌اند؟

در پروپاگاندای اسرائیلی و کشورهای غربی، حماس را همانی تعریف و توصیف می‌کنند که داعش و القاعده بوده‌اند. این‌گونه تعاریف و توصیفات روی جنبه‌ها و گوشه‌هایی از وجوه ساکن یک واقعیت انگشت می‌گذارند و چنان درمقابل مخاطبین خود قرار می‌دهند تا امکان دیدن کلیت متغییر و متحرک آن واقعیت را از او بگیرند. به‌بیان دیگر، کنش‌های تبلیغاتی‌ـ‌ جهت‌دهنده‌ای از این دست، روی «شکل» (که ساکن و بی‌تحرک‌ است و حتی می‌تواند در «محتوا»های گونه‌گون مشترک باشند)، انگشت تأکید می‌گذارند تا نگاه مخاطب خودرا از بنیان‌ها، تغییرات، پروسه‌های شاکله و روند شکل‌گیری و بقای آن نسبت واقعی را به‌انحراف بکشانند و مقصودِ از پیش انگاشته‌ی‌ خود را به‌مخاطبینی القا و تحمیل کنند که به‌‌او اعتماد کرده‌اند. برای توضیح این شیوه‌ی القایی‌ـ‌تحمیلی مثالی را می‌آوریم که از اساس ربطی هم به‌جنگ و مبارزه و مانند این‌ها ندارد.

اسلام و خصوصاً اسلامِ شیعی با نادیده گرفتن پویایی رابطه‌ی عاشقانه،‌ انسانی و زاینده‌ی یک زن و مرد در نبودِ عقد و صیغه، روی وجه صرفاً جنسی/طبیعی و ساکن رابطه (که شکل آن را به‌نمایش می‌گذارد) انگشت می‌گذارد تا حرام بودن این رابطه و زنا را نتیجه بگیرد، و به‌عنوان گناه برای آن کیفر تعیین کند. این درصورتی است‌که امروزه در ایران صیغه‌خانه‌ها (یعنی، مراکزی برای تن فروشی رسمی و اسلامی) وجود دارد که مردها بدون هرگونه پویایی، عطوفت انسانی و صرفاً بخاطر رفع تنش جنسیْ در ازای مبلغ معینی، بدون هرگونه عقوبت و کیفر و گناه با زن‌ها می‌آمیزند. بدین‌ترتیب، در یک‌‌جا رابطه‌ی یک زن و مرد به‌دلیل تمرکز روی وجه ساکن و شکلی‌اش و درعین‌حال با حذف و نادیده گرفتن درون‌مایه انسانی‌ و پویای آنْ ناپسند و حرام به‌نمایش درمی‌آید، و در جای دیگر همان جنبه‌ی شکلی رابطه را که درعین‌حال نشان‌دهنده سقوط کالایی رابطه‌ی شورانگیز انسانی است، به‌واسطه‌ی صیغه، به‌گونه‌ا‌ی پسندیده‌ و حلال به‌نمایش می‌گذارند.

این توضیحات را به‌این دلیل آوردیم شد که گفته باشیم در وجه سکون و به‌لحاظ شکلیِ صرف،  داعش و حماس تفاوتی باهم ندارند، هم‌چنان‌که هردوی این‌ها از جنبه‌ی شکلی با گروه‌های مسلحی که قبل از سال 1948 با ایجاد ترور خانه‌ها و باغات فلسطینی‌ها را «می‌خریدند» تفاوت چندانی ندارند، و بالاخره این هرسه با پارتیزان‌های مقاومت فرانسه در جنگ دوم جهانی نیز تفاوت فاحشی ندارند. وظیفه‌ی همه‌ی این جریاناتی که نامبردیم، نظامی بود و از انواع و اقسام سلاح‌هایی استفاده می‌کردند که مرسوم زمانه‌ی آن‌ها بود، و می‌توانستند در اختیار داشته باشند. اما روند پیدایش هریک از آن‌ها، کارکردهای محتوایی‌شان، اهداف و هم‌چنین خاستگاه و پایگاه‌ اجتماعی‌ـ‌طبقاتی‌‌ـ‌تاریخی‌شان چنان با هم متفاوت‌ است که حتی می‌توان از تنافر و تناقض هم در میان آن‌ها گفتگو کرد. پایگاه داعشی‌ها عناصر حاشیه‌ای در بسیاری از کشورها و از جمله کشورهای اروپایی و آمریکایی بودند که برای پیوستن به‌داعش می‌بایست از ملیت خود صرف‌نظر می‌کردند؛ درصورتی‌که پایگاه حماسْ مردمی هستند که اغلبِ افراد این جریان از میان آن‌ها برخاسته‌ و در میان آن‌ها زندگی هم می‌کنند. داعش خواهان فتح (و در واقع اشغال) سرزمین‌های بسیاری بود، درصورتی‌که حماس خواهان بازپس گرفتن سرزمینی است که توسط صهیونیست‌ها اشغال شده است.

نقش داعشْ تهاجمیِ صرف و ارتجاعی، نقش نیروهای مقاومت فرانسه تدافعی و انقلابی، نقش گروه‌های صهیونیست قبل از سال 1948 تهاجمی، اشغال‌گرانه و همان‌طور که در ادامه به‌آن می‌پردازیم، ارتجاعی بود؛ اما نقش حماس علی‌رغم جنبه‌ی حق‌طلبانه‌اش، به‌لحاظ شیوه‌ی عمل (یعنی، تهاجم به‌غیرنظامی‌ها و نه نظامی‌ها و نیروی پلیس در هفتم اکتبر) آمیخته‌ای از جنایت و آدم‌کشی است. و بالاخره، نقش نیروهای نظامی اسرائیل، حتی اگر این‌چنین هم غزه و مردم آن‌ را درهم نمی‌کوفتند و کشتار نمی‌کردند، بازهم بنا به‌نفس وجودی‌شان ارتجاعی و جنایت‌کارانه است. در ادامه به‌این مسئله بیش‌تر می‌پردازیم

 

8ـ جنگ برای اسرائیل هم نعمت الهی و عامل کسب‌وکار است

پیش از این استدلال کردیم که مبارزه‌ی مردم فلسطین در مختصات کنونیِ جهانی‌ـ‌مبارزاتی و وضعیت تحمیلی به‌‌آن‌ها از هرگونه عنصر رهایی‌بخشِ دموکراتیک یا سوسیالیستی تهی است. دراین‌جا درباره این حقیقت تلخ استدلال می‌کنیم که جان و شرف و زندگی این مردم عملاً به‌ابزاری برای رقابت‌ها و تخاصمات سیاسی‌ـ‌اقتصادی منطقه‌ای و جهانی تبدیل شده است. در بررسی این مسئله ابتدا باید به‌ویژگیِ جنگ‌طلبانه‌ی اسرائیل بپردازیم.

پیش از این‌‌ها با ترجمه‌ی  دو مقاله‌ی {آیا سرمایه‌داری جهانی می‌تواند دوام آورد؟} و {«سرمایه» بین‌الملل خود را دارد و به‌سمت فاشیسم می‌رود} تصویری از وضعیت و ساختار کنونی سرمایه در جهان ارائه کردیم، و در این‌جا به‌این واقعیت نسبتاٌ مشهود توجه می‌دهیم که انباشت سرمایه در سطح جهانی با سرعت نسبتاً فزاینده‌ای به‌ریل تولید و فروش سلاح و ابزارهای نظامی و مثلاً دفاعی می‌چرخد.

جایگزینی روزافزون ربات‌ها و ماشین‌ها به‌جای قدرت کارِ کارگران و انقلاب صنعتی چهارم (که هوش مصنوعی در مرکز آن قرار دارد) در بستر اِعمال سیاست‌های ریاضتی و نئولیبراستی از یک طرفْ بارآوری تولید را به‌طور روزافزونی شدت می‌بخشد و به‌سرمایه‌های فراملی سودهای نجومی می‌رساند؛ و از طرف دیگر، توده‌ی هرچه گسترده‌تری را از چرخه‌ی تولید بیرون می‌راند که اگر نتوانند در شاخه‌ها نوظهور انواع خدمات جذب شوند، به‌توده‌ی فزاینده‌ و فقیرترشونده‌ای می‌پیوندند که به‌نوعی از قِبَل کمک‌های دولتی گذرانِ زیست می‌کنند. از این‌رو، حتی بدون این‌که نیازی به‌استنتاج باشد، صرفِ مشاهده‌ی ساده نیز نشان می‌دهد که شدت افزایش اضافه تولید، به‌علاوه‌ی پیدایش تدریجی یک بلوک‌بندی اقتصادی رقیب به‌سرکردگی چین و روسیه، کلیت سرمایه جهانی را به‌لحاظ اقتصادی و هم‌چنین از جنبه‌ی سیاسی به‌طرف تولید و ابداع انواع سلاح‌ها می‌راند و شیپور جنگ را در اطراف و اکناف جهان هرچه پُرطنین‌تر به‌صدا درمی‌آورد.

قیمت بعضی از موشک‌ها چندین برابر اتومبیل‌های لوکس است؛ هزینه‌ی مصرفیِ پرواز بعضی از هواپیماهای نظامی معادل یک خانه‌ی مسکونی معمولی است؛ و بالاخره، توپ و تانک و دیگر ابزارهای کنترل و ره‌گیری و مانند آنْ چه‌بسا چندین برابر ادوات لازم برای زندگی صلح‌آمیز در یک محله برای یک ماه باشد. گذشته از مسئله‌ی قیمت و کار بسیاری که در ادوات نظامی متبلور است، کالاهای نظامی در مقایسه با کالاهای غیرنظامی بسیار سریع‌تر «مصرف» و حتی «کهنه» می‌شوند و خیلی سریع‌تر از دیگر کلاهای مصرفی به‌جایگزین نیاز دارند. نتیجه این‌که جنگ و فضای جنگی، به‌ویژه در شرایط کنونی که پتانسیل مبارزه‌ی طبقاتی در سطح بسیار پایین است، درمانی برای همه‌ی معضلاتی است‌که موجودیت نظام سرمایه‌داری را به‌طرف فروپاشی می‌راند.

بنابراین، تهاجم 7 اکتبر حماس به‌اسرائیل را باید در بستر نظام سرمایه‌داری این کشور و پیوندهای جهانی عمده‌اش با بلوک‌بندی سرمایه‌داری غربی مورد بررسی قرار داد. قبل از این‌که روی بعضی از پارامترهای جزئی‌تر راهبر به‌جنگ انگشت بگذاریم، به‌مثابه‌ی نتیجه‌ای معقول و واقعی، و حتی ملموس می‌توان گفت، منهای ویژگی‌های اسرائیل (که اشاراتی به‌آن خواهیم داشت) جنگ همانند همه‌ی دیگر کشورهای سرمایه‌داری برای اسرائیل نیز نعمت الهی و ابزار کسب‌وکار است.

پیش از این در نکته‌ی شماره 2  به‌این مسئله توجه دادیم که بعید است‌که اسرائیلی‌ها از تهاجم 7 اکتبر حماس بی‌اطلاع بوده باشند. در این‌جا به‌این مسئله می‌پردازیم که ویژگی‌های اسرائیل به‌مثابه‌ی کشوری اساساً یهودی و تازه تأسیس، و با خاصه‌ و خاستگاه سرمایه‌دارانه‌/امپریالیستی‌اش، مجموعاً و در تعادل و توازنی راهبر به‌وضعیت کنونی، به‌گونه‌ای کنش و واکنش و برهم‌کنش داشته ‌که زمینه‌ی پذیرایی از تهاجم حماس را نیز در درون و بیرون خود ایجاد کرده است.

کشور مفروضی مانند اسرائیل را درنظر بگیریم که اولاً‌ـ از تهاجم شبه‌نظامیان حماس بی‌اطلاع نیست، و دوماً‌ـ وضعیت تاریخی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌اقتصادی‌اش نیز به‌گونه‌ای است‌که از چنین تهاجمی استقبال می‌کند، چه نتیجه‌ای جز این می‌توان گرفت که خودِ این کشورِ همانند اسرائیل یکی از سازمان‌دهندگان چنین تهاجمی بوده است؟ اما این نتیجه‌گیری تنها زمانی راه‌گشا به‌واقعیت خواهد بود که جزئیات نیز آن را تأیید کند. پس، به‌جزئیات بپردازیم.

منهای وجود ایده و آرزوی‌ «باستانی» فتح همه‌ی سرزمین‌هایی که ادعا می‌شود به‌قوم یهود تعلق دارد، اما امروزه فراتر از آرزو و آرزومندی ماورائیِ اغلبِ پیروان دین یهود، داده‌های زمینی و واقعی بسیاری حاکی از این است‌که ایده‌ و حتی طرح‌هایی هم برای تخلیه غزه و تصرف آن توسط اسرائیل وجود داشته است.

[برای مثال، مقاله‌ «طرح پیشنهادی یکی از رهبران حزب نتانیاهو برای اخراج فلسطینی‌ها از غزه» را در سایت ایندیپندت ببینید که برگرفته از سایت شرق الاوسط است. مقاله‌ی سایت یورونیوز با عنوان «افشای طرح جنجالی وزارت اطلاعات اسرائيل» هم دال بر وجود این‌گونه طرح‌هاست. خبر عزل وزیر اسرائیلی که بمباران اتمی غزه را راه‌گشا می‌دانست، نیز گویای وجود گفتگوی تصرف و اسرائیلی کردن غزه و چه‌بسا کرانه‌ی باختری است. هم‌چنین طرح لو رفته‌ی ترامپ هم نسبت به‌تخلیه نوار غزه در زمان رئیس جمهوری‌‌اش حقایقی را بیان می‌کند که بی‌توجهی به‌آن تحقیق را به‌نتایجی می‌رساند که رسانه‌های تحت سلطه‌ی سرمایه‌های فراملی خواهان آن‌اند].

بنابر شواهد و ‌داده‌‌های روزافزون‌ می‌توان به‌این نتیجه رسید که این‌گونه طرح‌ها که زمینه‌ی دینی‌ـ‌قومی و باستانی هم دارند، در حال حاضر جنبه‌ی واقعی پیدا کرده‌ و به‌‌جزءِ لاینفکی از وجود و بقای اسرائیل تبدیل شده است! برای پی بردن به‌درستی و نادرستی این حکم، نه تنها باید از استنتا‌جات عقلی فراتر برویم، بلکه تکیه به‌شواهد و قرائن و مدارکِ صِرف هم کفایت نمی‌کند. ازاین‌رو، آن‌چه در این‌جا به‌درک ‌حقیقت یاری می‌رساند، روند شکل‌گیری و تحولات تاکنونی اسرائیل است. پس، نگاه گذرایی به‌این روند و هم‌چنین تحولات مربوطه بیندازیم.

واقعیت این است‌که اسرائیل به‌مثابه‌ی مجموعه‌ا‌ی موسوم به‌دولت‌ـ‌ملت نه تنها فاقد ریشه‌ها و حتی هستیِ تاریخی است، بلکه زمینه،‌ ریشه‌ و حتی «وحدتِ» بومی‌ـ‌سرزمینی آن نیز بیش از این‌که برآمده از تغییر و تحولات طبقاتی‌ـ‌‌اجتماعی‌ـ‌تاریخی باشد، اساساً به‌کنش و واکنش‌های باورها و آرزومندی‌های دینی‌ـ‌قومی برمی‌گردد. به‌بیان دیگر، ریشه‌ی وجودی کشور اسرائیل ایده‌ی بازگشت به‌سرزمینِ دینی‌ـ‌قومی برآمده از کتب دینی است که همانند همه‌ی دیگر ادیان و کتب دینی مملو از موهومات است. گرچه یهودستیزیِ گاه شدید و راهبر به‌قتل‌عام و بعضاً ضمنی و نسبتاً آرامْ ‌ایده‌ی بازگشت به‌سرزمین موعود را دامن می‌زد؛ اما ایده‌ی شکل دادن به‌کشوری به‌نام اسرائیل برای یهودی‌های پراکنده در همه‌ی کشورهای دنیا به‌نیمه‌ی دوم قرن نوزده برمی‌گردد که بورژوازی در کلیتش درحال گسترش بود و یهودی‌های سرمایه‌دار نیز به‌دلیل محدودیت‌های ناشی از یهودستیزی امکان رقابت با بورژواهای غیریهودی و به‌ویژه با بورژواهای مسیحی را نداشتند.

کشتار 6 میلیون انسان توسط نازی‌ها با استفاده از اردوگاه‌های مرگ که بخش قابل توجهی از آن‌ها یهودی بودند، ضمن این‌که به‌جنبش رهایی قوم یهود دربازگشت به‌سرزمین «موعود» دامن زد، درعین‌حال این امکان را برای بورژوازی جهانی و یهودی‌های بورژوا فراهم کرد که با دست‌آویز قرار دادن این جنبش و استفاده از شیوه‌های مختلف (و ازجمله استفاده از ایجاد ترور و وادار کردن ساکنین اسرائیلِ کنونی به‌فروش زمین‌های‌شان)، در کنار کمک‌های روزافزون قدرت‌های جهانیِ تهی از هرگونه ترقی‌خواهی دموکراتیک، سرانجام جمعیت یهودی این خطه را چنان افزایش دادند تا بالاخره توانستند کشوری به‌نام اسرائیل برای یهودی‌تبارها و در واقع به‌عنوان پایگاه قدرت‌هایی که به‌ایجاد آن کمک کرده بودند، ایجاد شود.

صرف‌نظر از بررسی تاریخیِ بسیار دقیق، نکته‌ای که در رابطه با جنگ فی‌الحال موجود علیه حماس و در واقع علیه مردم غزه در جریان است، این است که پیدایش، بقا و گسترش اسرائیل مرهون مهاجرت دائم یهودی‌ها از گوشه و کنار دنیا و گسترش شهرک‌سازی‌ها بوده است. واقعیت این است‌که اسرائیل بدون گسترش مداوم و وسعت بخشیدنِ سرزمینیِ خودْ نمی‌تواند پاسخ‌گوی آن اهدافی باشد که موجب پیدایش و بقای آن بوده‌اند.

این درست است که هم بورژوازی غربی و هم اتحاد شوروی در ملغمه‌ای از هم‌کاری و رقابت به‌ایجاد دولت اسرائیل کمک کردند؛ اما هریک از این دو ابرقدرت به‌دنبال پایگاه مثلاً مدرن، پیشرفته و قدرتمندی برای کنترل همه‌جانبه‌ی خاورمیانه در جهت منافع خود بودند. گرچه شوروی فروپاشید و ملغمه‌ی رقابت‌ـ‌همکاری شرق و غرب در رابطه با اسرائیل هم دود شد و به‌هوا رفت، اما دولت اسرائیل ‌هم به‌لحاظ بقا و دوام خود و ‌هم‌ از جنبه‌ی حضورش به‌عنوان پایگاه نظامی‌ـ‌سیاسی و تا اندازه‌ای هم اقتصادی برای کنترل و راهبری خاورمیانه، بدون توسعه‌ی مداوم نظامی و سرزمینی و اقتصادی دود می‌شود و به‌هوا می‌رود. برنامه‌ریزی برای تهاجم به‌مردم غزه به‌بهانه‌ی نابودیِ حماس (که دولت اسرائیل در برپایی و تسلیح آن حضور داشته است)، در واقع پاسخی به‌نیاز اسرائیل برای اجرای اهدافی است‌که منهای باورهای مذهبی‌ـ‌آسمانی، در زمینه واقعی سرمایه‌دارانه مأمور به‌اجرای آن بوده است. همین‌که دولتی‌های اسرائیل منشأ و کشورِ سازنده‌ی سلاح‌های مورد استفاده‌ی حماس را نمی‌گویند و این طرف و آن طرف ـ‌به‌طور غیررسمی‌ـ درباره‌ی سلاح‌ها و خصوصاً راکت‌هایی حرف می‌زنند که ساخت حماس است، این شک نزدیک به‌یقین را برمی‌انگیزاند که حداقل بخشی از سلاح‌های مورد گفتگو ساخت اسرائیل است.

مسئله‌ای که به‌این احتمال نزدیک به‌یقین دامن می‌زند، دیپلماسی مماشات‌آمیز و مورچه‌وار کشورهای عربی است‌که عمدتاً ضمن ابراز محکومیت تهاجم حماس به‌اسرائیل، عملاً  و در حقیقت از این کشور می‌خواهند که طوری مردم غزه را قتل‌عام و آواره کند که پیامد غیرانسانی نداشته باشد!! رذالت تئاتر‌گونه‌ی نهفته در کنش‌های سیاسی کشورهای عربی نسبت به‌جنایات اسرائیل در غزه را هرجوانِ آشنا به‌روزنامه و مجله هم می‌فهمد، و همه‌ی آن‌هایی که چنین معامله‌ی پنهانی را کتمان می‌کنند، اگر شناختی از مسئله نداشته باشند، لابد بدون توجه به‌آن‌چه واقع می‌شود، تصمیم خودرا گرفته‌اند!

به‌هرروی، درصد قابل توجهی (حدود 20 درصد) از ساکنین اسرائیل مهاجران دو تابعیتی‌اند، و بسیاری از آن اروپایی‌ـ‌آمریکایی‌تبارهایی که در اسرائیل زاده شده‌اند، اگر بخواهند، می‌توانند دوتابعیتی باشند. زمینی‌تر از فتح سرزمین‌های «موعود» (که مصر، لبنان، سوریه، بخشی از اردن، عراق و حتی شهر اصفهان در ایران را هم دربرمی‌گیرد)، گسترش شهرک‌سازی‌ها نه تنها از بازگشت مهاجرین اروپایی‌ـ‌آمریکایی دوتابعیتی جلوگیری می‌کند و اصولاً مسئله‌ی مهاجرت از اسرائیل را به‌ویژه برای طبقه‌ی متوسط این کشور کاهش می‌دهد، بلکه برای متوسط‌های یهودی‌تبارِ ساکن اروپا‌ـ‌آمریکا نیز به‌مشوقی تبدیل می‌شود که به‌اسرائیل مهاجرت کنند و با مهاجرت خودْ ضمن دست‌یابی به‌نان و نوایی چرب‌تر و خانه‌های بزرگ‌تر و مجلل‌تر در شهرک‌های درحال گسترش، سطح علمی و تکنولوژیک و ارتباطات جهانی اسرائیل را نیز چنان بالا ببرند تا اسرائیل بتواند به‌وظیفه‌ی اقتصادی‌ـ‌‌سیاسی‌ـ‌نظامی خود (یعنی، مدیریت خاورمیانه به‌نفع بلوک‌بندی سرمایه‌داری غربی) نائل گردد.

بنابراین، اسرائیل برای بقا و گسترش خود به‌باریکه‌ی غزه (یعنی، سرزمینی که اگر به‌طور کامل تخلیه نشده باشد، لااقل باید جمعیت بسیار اندکی داشته باشد) نیاز دارد؛ و به‌همین ‌دلیل هم با کمک کشورهای بلوک‌بندی بورژوازی غربی، باورهای دینی و احساسات ناشی از رانده‌شدگی مردم غزه را به‌بازی گرفتند و منهای چگونگی شکل‌گیری سیاسی‌ـ‌دینی حماس، اما این دارودسته را چنان «مدیریت» کردند تا با تعیین وقت قبلی به‌خاک اسرائیل تعرض کند و برای دولت اسرائیل بهانه‌ی لازم برای تهاجم، کشتار و اخراج مردم غزه را فراهم نماید. بعید است‌که دولت‌‌های کشورهای عربی (حتی قطر) و حتی دولت‌هایی مانند چین و روسیه از کلیت (نه الزاماً جزئیات) این بازیْ بدون اطلاع بوده باشند.

خلاصه این‌که درهم کوبیدن غزه، تبدیل این باریکه‌ی به‌لحاظ جمعیتی پُر تراکم به‌تلّی از آوار که پاک کردن آن مستلزم هزینه‌ی ‌بسیار سنگینی است، و بالاخره آواره کردن دو میلیون و چهارصدهزار انسانِ عمدتاً جوان برای اسرائیل ‌هم فال است و ‌هم تماشا! به‌این دلیل «فال» است‌که با وسعت بخشیدنِ (شاید تدریجی) به‌خاک خود می‌تواند زمینه‌ی افزایش جمعیت خودرا که در خطر کاهش قرار دارد، از طریق پذیرش مهاجرین یهودیِ بیش‌تر افزایش دهد، و به‌کشوری وسیع‌تر تبدیل ‌شود؛ و «تماشا»ست، چراکه با نشان دادن قدرت دفاعی و توان تخریب‌کنندگی سلاح‌های خود، ضمن گسترش بازار منطقه‌ای فروش سلاح به‌ویژه برای بلوک‌بندی غربی سرمایه جهانی، در عرصه‌ی تولید سلاح نیز خودی می‌نماید تا بتواند بخشی از بازار روبه‌گسترش خرید و فروش سلاح و ادوادت نظامی‌ـ‌پلیسی (اعم از نرم‌افزار و سخت‌افزار) را به‌خود اختصاص بدهد و زمینه‌ی سرمایه‌گذاری‌های مشترک با سرمایه‌داران عرب و غیرعرب را نیز برای خود فراهم ‌کند. در این میانه، آن کشوری که کمافی‌السابق در حاشیه مانده جمهوری اسلامی است. به‌این نکته بازمی‌گردیم.

 

حماس، رژیم ایران، ترکیه، اروپا‌ـ‌آمریکا و اسرائیل

کارگزاران ریز و درشت، و هم‌چنین رسمی و غیررسمی دولت اسرائیل به‌هنگام ابراز نظر درباره‌ی تهاجم نظامی علیه مردم غزه (که حماس بهانه‌ی آن است)، بیش‌ترین عبارتی که به‌کار می‌برند «نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی» است. این عبارت چنان با آب‌وتاب و جدی مورد استفاده قرار می‌گیرد که شنوده‌ی ناآشنا به‌چیستی و چگونگی اسرائیل و ائتلاف حکومتی کنونی‌اش را به‌این گمانه می‌برد که مسئله‌ی اصلی و پنهانِ حمله‌ی نظامی به‌مردم غزه، در واقع حمله به‌مواضع دولت جمهوری اسلامی است. از طرف به‌اصطلاح مقابل نیز کارگزاران ریز و درشت جمهوری اسلامی‌ــ ‌چه در سطح داخلی و چه در عرصه‌ی بین‌المللی و منطقه‌ای‌ــ طوری قروغمزه می‌آیند و بعضاً عشوه می‌‌ریزند که گویی حرف دولتی‌های اسرائیل درباره‌ی «نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی» هم درست است و هم نادرست!؟ پس، این سؤال پیش می‌آید که واقعیت چیست، چرا اسرائیل جمهوری اسلامی را متهم می‌کند و چرا جمهوری اسلامی در جواب روشن به‌این اتهام قروغمزه و عشوه تحویل می‌دهد؟

صرف‌نظر از بحث مفصل در این زمینه که مستلزم ‌تحقیق دقیق و نسبتاً جامعی است، مختصر و مفید، و طبعاً براساس شواهد و قرائن و پاره‌ای خبرها می‌توان گفت که برخلاف تصور بسیاری از مردم ایران، حمایت جمهوری اسلامی از ‌نیروهای به‌اصطلاح نیابتی‌اش بیش‌تر دیپلماتیک و تشویق‌کننده است تا جنبه‌ی مالی و فرضاً نظامی داشته باشد. براساس برآورد و شواهد می‌توان چنین گفت که اگر جمهوری اسلامی 100 واحدِ فرضیِ کمک برای نیروهای موسوم به‌نیابتی کنار بگذارد، نهایتاً 20 واحد آن مالی‌ـ‌نظامی و 80 واحد باقی‌مانده دیپلماتیک‌ـ‌تشویق‌کننده است.

از طرف دیگر، شاید دولت جمهوری اسلامی در عرصه‌ی قابل توصیف به‌عرصه‌ی عمل، مثلاً 100 تومان برای نیروهای به‌اصطلاح نیابتی‌اش کنار بگذارد، اما ساختار رانت‌خوار دستگاه اداری‌ـ‌نظامی‌ و دیپلماتیک این رژیم به‌گونه‌ای است که 90 درصد از این صد تومان را می‌دزدند تا بتوانند آن 10 درصد باقی مانده را به‌دست نیروهای «نیابتی» برسانند.

بازهم براساس شواهد و قرائن می‌توان چنین برآورد کرد که نسبت کمک‌های مالی‌ـ‌نظامی جمهوری اسلامی به‌حزب‌الله لبنان و شاید هم نسبت به‌حوثی‌ها و نیروهای مستقر در سوریه به‌جای 20 به 80، شاید تا 40 با 60 هم برسد؛ اما به‌یقین می‌توان گفت که حتی نسبت 10 به 90 هم درباره‌ی حماس صادق نیست. چراکه حماس از اساس سنی مذهب و از طرفداران اخوان‌المسلمین است که مرکز رسمی و حمایتیِ آن کشور قطر و نه جمهوری اسلامی است. یک حساب سرِ انگشتی از هزینه‌ی ماهانه‌ی نیروهای نظامی چند ده هزار نفره‌ی حماس و هم‌چنین تدارکات نظامی آن (که شامل حفر تونل‌های عریض و طویل و تجهیزات لازمه‌ی آن نیز می‌شود) نشان می‌دهد که این هزینه‌ها چنان بالاست که نه جمهوری اسلامی توان پرداخت آن را دارد، و نه ساختار رانت‌خوار دستگاه اداری‌ـ‌نظامی‌ و دیپلماتیک ایران که در واقع همانند دزدهای سرِ گردنه عمل می‌کنند، اجازه‌ی این‌گونه پرداخت‌های بسیار بالا را می‌دهند.

با همه‌ی این احوال، در مقایسه‌ی کمک به‌حماس و جهاد اسلامی، شاید جمهوری اسلامی نسبت به‌جهاد اسلامیِ هم‌چنان سنی مذهبْ ‌سخاوتمندانه‌تر عمل کند، و سهم بیش‌تری از هزینه‌های این جریان پُرسروصدا، اما حاشیه‌ای را متقبل شود. اما باید به‌این واقعیت توجه داشته باشیم که هزینه‌‌های جهاد اسلامی به‌دلیل کمیت بسیار محدود و جنبه‌ی عمدتاً سیاسی‌اش، در مقایسه با هزینه‌های حماس، بسیار ناچیز است.

اگر برای لحظه‌ای چیستی و چگونگی  رابطه‌ی جمهوری اسلامی و نیروهای موسوم به‌نیابتی‌اش را کنار بگذاریم، و روی میزان و جهت تأثیرات نهادهای مختلف اجتماعی‌ـ‌سیاسی در کلیت وجودی‌شان متمرکز شویم، به‌احتمال بسیار قوی (یعنی، برفرض نبود پیش‌داروی) متوجه ‌این واقعیت می‌شویم که عام‌ترین و درعین‌حال نهایی‌ترین عاملی که جهت و میزان تأثیر یک نهاد اجتماعی‌ـسیاسی بر ‌نهاد اجتماعی‌ـ‌سیاسیِ دیگر را تعیین می‌کند، توان مالی آن است. واقعیتِ سیستم تبادلاتی حاکم برجهان که سرمایه‌دارانه است، عکس ضرب‌المثلِ «هر آن‌کس که دندان دهد، نان دهد» را نشان می‌دهد: واقعیت این است‌که هر نهادی که توان مالی بیش‌تر داشته باشد و بخواهد بپردازد، می‌تواند دندان‌های قوی‌تری را هم در جهت منافع خود به‌کار بگیرد. جمهوری اسلامی در این رابطه ‌هم به‌دلیل وضعیت عمومی اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌اش و هم‌ به‌لحاظ ساختار رانت‌خوارانه‌ی دستگاه اداری‌ـ‌نظامی‌ و دیپلماتیک‌اش توان پرداخت هزینه‌های جریانی مانند حماس را ندارد تا بتواند جهت و چگونگی حرکت آن را تعیین کند. همان‌طور که پیش‌از این هم اشاره کردیم، این رابطه حتی درباره‌ی حزب‌الله و حوثی‌ها هم فقط تا آن اندازه‌‌ای صادق است که به‌جمهوری اسلامی این فرصت را بدهد تا در عرصه‌ی سیاست‌های بین‌المللی قروغمزه بیاید، عشوه بریزد و نهایتاً گربه برقصاند تا وضعیت خودش را در چارچوبه‌ی داخلی ایران پایدار نگهدارد.

بدین‌ترتیب، می‌توان به‌‌این سؤال دوسویه که «چرا اسرائیل جمهوری اسلامی را متهم می‌کند» و «چرا جمهوری اسلامی در جواب روشن به‌این اتهام قروغمزه می‌آید»، این‌طور پاسخ داد که یکی از عوامل بقابخشنده به‌جمهوری اسلامی ضدیت اساساً لفظی و بعضاً عملیِ بسیار ناچیزش با اسرائیل است؛ و اسرائیل نیز با استفاده از لفاظی‌های جمهوری اسلامی و بعضی کمک‌های ناچیزی که به‌نیروهایی می‌کند که اسرائیلی‌ها اسم آن را نیروهای نیابتی گذاشته‌اند، عملیات جنایت‌کارانه‌ی خود (مثل همین قتل‌عام مردم غزه) را پنهان می‌کند تا به‌اهداف توسعه‌طلبانه و امپریالیستی‌اش نزدیک‌تر شود. خلاصه‌ی کلام این‌که ستیز بین جمهوری اسلامی و اسرائیل خیلی بیش از این که واقعی و عملی باشد، جنگ زرگری را به‌ذهن متبادر می‌کند. «جنگی» که در ماهیتِ اساساً لفظی‌اشْ بسیار بیش آن‌که جمهوری اسلامی از آن منتفع گردد، به‌نفع اسرائیل است. این جنگ لفظی چنان به‌نفع اسرائیل است که اگر، ‌‌برفرض محال، از طرف جمهوری اسلامی قطع شود، اسرائیلی‌ها احتمالاً حاضرند در ازای ادامه‌ی آنْ حتی به‌جمهوری اسلامی یارانه هم بدهند. چرا؟ برای این‌که دولت اسرائیل این امکان را پیدا می‌کند که با استفاده‌ی تبلیغاتی از لفاظی‌های عشوه‌آلود و مثلاً، خاصه‌ی براندازنده‌ی‌ جمهوری اسلامی، تعرض پیوسته‌‌ی خود به‌زندگی، هستی و سرزمین مردم فلسطین را با چاشنیِ اشک و آه شیعی‌گونه‌ْ دفاعی تبلیغ ‌کند و زمینه‌ی تداوم ‌تعرض بازهم بیش‌تری را برای خود فراهم‌ آورد.

این جنگ زرگری (اعم از این‌که آگاهانه و برنامه‌ریزی شده ویا خودبه‌خودی باشد)، مختص مغازله ایران با اسرائیل نیست، و کشورهای دیگری (مثل ترکیه) را هم دربر‌می‌گیرد. اما قبل از بررسی جنگ زرگری ترکیه و اسرائیل بهتر است‌که نگاهی هم به‌موضع‌گیری ‌کشورهای اروپایی‌ـ‌امریکایی نسبت به‌قتل‌عام مردم غزه بیندازیم. در این رابطه به‌چهار نکته‌ی اشاره‌وار و بدون تقدم و تأخر محدود می‌مانیم تا نوشته‌ی حاضر از این‌که هست طولانی‌تر نشود:

اولاً‌، با کنار گذشتن احتمال زدوبند و حتی برنامه‌ریزی‌های قبل از تهاجم 7 اکتبرِ حماس، یکی از دلایل دلیل حمایت ‌کشورهای اروپایی‌ـ‌امریکایی از اسرائیل این است‌که این کشور از جنبه‌ی اقتصادی‌، سیاسی و ‌نظامی  به‌مثابه‌ی متحد استراتژیک بلوک‌بندی بورژوازی غربی به‌چنان اقتدار و قدرتی دست ‌یابد تا بتواند به‌مانع عمدتاً سیاسی در مقابل اقتدار نسبی روسیه و هم‌چنین نفوذ همه‌جانبه‌ و روبه‌گسترش چین در خاورمیانه تبدیل شود.

دوما‌ً، کشورهای اروپایی‌ـ‌امریکایی به‌این دلیل نیز از قتل‌عام مردم غزه حمایت می‌کنند تا درصورت بُروز مبارزات سیاسی‌ـ‌نظامیِ دموکراتیک و احتمالاً سوسیالیستی در گوشه‌ای از خاورمیانه، اسرائیل به‌واسطه‌ی تجربه و توان نظامی‌اش بتواند به‌نیابت از بلوک سرمایه‌داری غربی دست به‌سرکوب بزند و تحت عنوان مبارزه با تروریسم حمام خون راه بیندازد.

سوماً‌، آن نیرویی که به‌دولت‌های اروپایی‌ـ‌امریکایی فشار می‌آورد تا اسرائیل را به‌واسطه جنگ علیه مردم غزه مورد پشتیبانی مالی و نظامی و اخلاقی قرار بدهند، سرمایه‌های فراملیِ بدون وطن و با گرایش فاشیستی روزافزون‌اند که احتمالاً از سوی کمپانی‌های نفتی هم که به‌میدان نفتی غزه در مدیترانه چشم دوخته‌اند، تشویق می‌شوند.

چهارماً‌، کشورهای اروپایی‌ـ‌امریکایی به‌عنوان کارگزار سرمایه‌های فراملی، و هم‌چنین فراتر از نمایش‌های حقوقی در قالب بیانه و حتی قطع‌نامه‌های سازمان مللی، به‌این دلیل نیز به‌اسرائیل «دل» بسته‌‌اند که ‌نهادهای اطلاعاتی‌ـ‌پلیسی این کشور از این توانایی برخوردار بوده‌اند که با استفاده از باورهای مذهبی و تنفر مردم غزه از اسرائیل و اسرائیلی‌ها چنان تحولی در حماس به‌وجود بیاورند و چنان به‌کنش نظامی وادارش کنند که بتوانند به‌عنوان دشمنی غدار و سفاک در مقابل دوربین‌های مدیای جهانی قرار بدهند و ارتش اسرائیل هم به‌همین بهانه گام‌های نسبتاً بزرگی را در راستای پروژه‌ی تصاحب نوار غزه بردارد. بنابراین، نهادهای اطلاعاتی‌ـ‌پلیسی اسرائیل از این توانایی نیز برخوردارند که بتوانند نیروها و جنبش‌های اعتراضی و طبقاتی در منطقه‌ را به‌گونه‌ای «مدیریت» کنند که علیه بلوک‌بندی سرمایه‌داری رقیب به‌سرکردگی چین و روسیه کنش تهاجمی داشته باشند.

به‌موضع‌گیری و نقش ترکیه در رابطه با اسرائیل و تهاجم نظامی این کشور به‌مردم غزه برگردیم. ترکیه به‌عنوان یکی از اعضای ناتو (که جنایت‌کارترین سازمان نظامی در همه‌ی تاریخ بشر است) همانند ایران، اما به‌لحاظ شکل به‌گونه‌ای دیگر، سهم خودرا از این «فرش» دست‌بافت می‌طلبد؛ فرش دست‌بافتی که تار آن از آوارگی مردم فلسطین، پودش از خون اهالی غزه، و دارِ برپا نگهداره‌اش نظام سرمایه‌داری جهانی به‌کارگزاری اسرائیل است. موضع‌گیری مثلاً تندِ ضداسرائیلی ترکیه و دفاع این کشورِ ناتوئی از حماس ضمن این‌که نوعی خوش رقصی در برابر کشورهای ثروتمند عرب و به‌ویژه در مقابل کشور قطر است، هم مصرف داخلی دارد، و هم نوعی از باج‌خواهی از اتحادیه اروپا و ایالات متحده را نیز زمینه می‌چیند.

موضع‌گیری ضداسرائیلی ترکیه (که پس از اقدامات نظامی اسرائیل به‌تدریج برطرف می‌شود)، هم به‌پول و کمک‌های مالی قطر چشم دوخته و هم از این جهت برای دولت اردوغان الزامی است که ریاست‌ خود را مرهون ادغام خوانش اخوان‌المسلمینی از اسلام در سیاست داخلی ترکیه می‌داند که قطر ادعای پیشوایی آن را دارد. دارودسته‌ی اردوغان با تکیه به‌همین خوانش دینی توانستند ناسیونالیسمِ آتاتورکیِ آغشته به‌سکولاریزم را نه تنها کنار بزنند، بلکه ابزار نابودی‌اش را نیز فراهم کنند.

 از طرف دیگر، حکومت فی‌الحال در قدرت ترکیه (که خودرا دنباله‌ی دولت عثمانی سابق می‌داند) ضمن احساس مالکیت بر تمامی سرزمین‌های فلسطینی و اسرائیلی، درعین‌حال با استفاده از کارت عضویت در ناتو از اتحادیه اروپا هم باج‌خواهی می‌کند و می‌خواهد که بدون رعایت استانداردهای حکومتی این «اتحادیه» به‌عنوان عضو از امکانات مالی آن منتفع گردد. موضع‌گیری ضداسرائیلی و حمایت از حماس یکی از ابزارهای این باج‌خواهی است.

ترکیه که تنها عضو غیر‌اروپایی‌ـ‌آمریکایی ناتوست، و حال و هوای امپراتوری عثمانی سابق نیز کله‌ی رهبران سیاسی‌اش را علی‌رغم وضع بسیار نابه‌سامان اقتصادی و تورم فزاینده‌ی کشورشان به‌دوّار انداخته است، عملاً مقام دلالی بین روسیه و  کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکاییِ ناتوئی و غیرناتوئی  را به‌عهده گرفته تا بتواند ضمن کسب درآمد مالی و سیاسی از این دلالی، به‌عنوان یکی از قدرت‌های برتر خاورمیانه نیز قد برافرازد. موضع‌گیری ضداسرائیلی ترکیه را از این جهت هم باید مورد ملاحظه قرار داد.

با همه‌ی این احوال، نقش دلالی و بازی در میان شکاف‌های عمیق‌ترشونده‌ی سرمایه‌داری غربی و شرقی برای ترکیه این مشکل را هم داشته که به‌عنوان عضو ناتو هنوز به‌پیشرفته‌ترین سلاح‌های نظامی (برای مثال، اف 35) دست نیافته است. حمایت از حماس و مردم غزه ضمناً اهرم فشاری برای کسب جایگاه تضعیف شده ترکیه در ناتو و نزد حکام کنونی ایالات متحده هم به‌حساب می‌آید.

نتیجه‌ی نهایی این‌که هم‌چنان که حماس و مردم غزه برای ایران، کشورهای عرب و اروپا‌ـ‌آمریکا دست‌آویز بقا و سلطه‌اند، برای دولت ترکیه هم چیزی جز مهره‌ی بازی قدرت‌ نیستند. برهمین اساس است که می‌توان گفت منهای تهاجم حماس به‌غیرنظامی‌های اسرائیل (که البته بسیاری از آن‌ها مسلح‌‌اند)، مجموعه‌ی مردم غزه و به‌طورکلی فلسطینی‌ها حقیقتاً یکی از فاجعه‌بارترین قربانی‌های نظام سرمایه‌داری و ستیز بلوک‌بندی‌های آن‌اند. همان‌طور که قبلاً هم اشاره کردیم تنها راه‌حل این معضل انسانی گسترش هم‌بستگی بین‌المللی و خاورمیانه‌ای سوسیالیستی است. به‌بیان دیگر، قصه‌ی تشکیل دو کشور، و نهادهایی مانند حماس، تشکیلات خودگران فلسطین و دولت‌های مختلف تنها کاری که می‌کنند و ‌خواهان‌ آن‌اند، بازیِ مرگ با کارت فلسطینی‌های محصور در اردوگاه‌های مستقر در گوشه و کنار خاورمیانه است.

 

10ـ گشایش تازه‌ی بازارهای تولید و فروش سلاح

در دنیایِ اعتماد و باور زدوده‌ای که زندگی می‌کنیم، چاره‌ای جز این نیست که حتی بدیهیات را برای هزارمین‌بار و البته با استفاده  از فاکت و استدلال و حتی التماس، به‌اثبات برسانیم. برهمین اساس است که مجبوریم یک بار دیگر بداهت رابطه‌ی وقوع جنگ و اتساع بازار تولید و فروش سلاح و ادوات نظامی‌ـ‌پلیسی و عکس این رابطه را نیز ثابت کنیم. گرچه پیش از این در مقاله‌ی جنگ و تهاجم روسیه به‌اوکراین درباره‌ی ‌«گسترش اقتصادی/سياسی/اجتماعی ارتش‌ها، افزايش بودجه‌های نظامی، تحميل هرچه بیش‌تر اختناق به‌جامعه‌ی خودی و افزايش احتمال درگيری‌های نظامی» به‌طورکلی و هم‌چنین درباره‌ی جنگ بین روسیه و اوکراین ابراز نظر کرده‌ایم، و اصولاً نیازی به‌بیان دوباره‌ی رابطه‌ی ذاتیِ بین سرمایه و جنگ نیست؛ اما دراین‌جا از جنبه‌ی تأکید و یادآوری و اثبات دوباره، باید بگوئیم که تهاجم اسرائیل به‌مردم غزه، منهای چیستی و چگونگی عوامل شاکله‌‌اش که ویژگی آن را می‌سازد، در واقع و از جنبه‌های مختلف ادامه‌ی جنگ بین روسیه و اوکراین است.

گرچه این درست است که شروع تهاجم نظامی روسیه به‌اوکراین و هم‌چنین تدارکاتی که اوکراین از سال 2014 به‌آن دست یافته بود، نیروی تازه‌ای به‌روح درحال احتضار ناشی از افزایش بارآوری تولید و کاهش بازارهای تسلیحاتی دمید؛ اما این لقمه‌‌ی چرب، علی‌رغم خوش‌گواری‌اش، به‌آن اندازه‌ای نبود که ‌ولع کمپانی‌های تولید و فروش سلاح را فروبنشاند؛ بنابراین، باید لقمه‌ی چرب دیگری به‌این معده‌ی سیری‌ناپذیر اهدا می‌گردید تا  برای مدتی (یعنی، تا لقمه‌ی بعدی) احساس آرامش کند. تهاجم هفتم اکتبر حماس به‌اسرائیل که به‌احتمال بسیار قوی عکس‌العمل آن از سوی اسرائیل نیز پیش‌بینی شده بود، همین لقمه‌ی دوم بود که گسترش بازار مصرف انواع سلاح‌ها را چنان وسعت بحشیده و می‌بخشد که بتواند تا لقمه‌های بعدی به‌انتظار مدیران سیاسی جهان بنشیند.

نگاه گذرایی به‌اخبار این جنگِ کثیف‌تر از جنگ بین روسیه و اوکراین نشان می‌دهد ‌که منهای خالی شدن انبارهای عریض و طویل اسرائیل که در خاصه‌ی ذاتی اشغال‌گرانه و نظامی آن ریشه دارد؛ درِ انبارهای نظامی ایالات متحده و تااندازه‌ای هم بعضی از دیگر کشورهای پیشرفته‌ی اروپایی به‌روی حوزه‌ی مصرفی جنگ علیه «امپریالیسم نوظهور غزه»[!] گشوده شده تا کمپانی‌های ساخت و فروش سلاح، تلاش دیگری را برای پُر کردن این انبارها آغاز کنند و لقمه‌های بعدی را نیز پیاپی ببلعند.

آلمان که به‌واسطه‌ی جنگ بین روسیه و اوکراین به‌صرافت صنایع نظامی و تولید سلاح افتاده بود، و صد میلیارد یورو برای تجهیز ارتش خود در نظر گرفته بود، با شروع تهاجم نظامی اسرائیل به‌مردم غزه و براساس اخبار نسبتاً غیررسمی درصدد برداشتن گام فراتری در عرصه‌ی تجهیز تمام‌عیار ارتش آلمانی و صدور سلاح برآمده تا شاید بتواند رکود اقتصادی سال‌های اخیر خودرا تا اندازی به‌عقب براند. تفاوت تجهیز ارتش آلمان حال حاضر با تجهیز نظامی این ارتش در دهه‌های 30 و 40 قرن گذشته، این است که این‌بار برعکس بار قبل که ضدیهود بود، شیفته‌ی صهیونیسم و اسرائیل است! اقتضای ذات رقابت‌آمیز، اما درهم تنیده‌ی سرمایه فراملی در این است‌ و تجربه‌ی تاریخی نیز بارها نشان داده است‌که وقتی یکی از کشورهایی که از تولید ناخالص نسبتاً بالایی (مثل آلمان) برخوردار است، تجهیز ارتش خودرا در دستور قرار بدهند و برنامه‌ریزی ‌کنند، دیگر کشورهای نیز متناسب با ‌بنیه اقتصادی خود همین روال را درپیش می‌گیرند. بنابراین، همان‌طور که جنگ روسیه و اوکراین به‌نفع شرکت‌های تسلیحاتی آمریکایی و اروپایی بود، این‌بار نیز در تهاجم گسترده‌ی نظامی اسرائیل به‌مردم غزه، بازهم شرکت‌های تسلیحاتی آمریکایی و اروپایی برنده‌ی این جنگ خواهند بود. تفاوت فقط در این است‌که این‌بار اسرائیل هم سهم خود را می‌طلبد که به‌احتمال بسیار قوی تااندازه‌ای هم موفق می‌شود.

اما این جنگ تفاوت دیگری هم با جنگ بین روسیه و اوکراین دارد. تفاوت در ابعاد گسترده‌تر خرید سلاح توسط کشورهای عربی است که ضمن هم‌گرایی نسبی با اسرائیل در تهاجم به‌مردم غزه، اما از توان نظامی و قدرت تخریب‌کنندگی نیروی هوایی آن نیز به‌هراس افتاده‌اند و به‌بازار خرید سلاح هجوم برده و بازهم بیش‌تر هجوم خواهند برد. برای مثال، اردن که با اسرائیل پیمان صلح بسته و به‌این پیمان نیز متعهد است، به‌بهانه‌ی تهدیدی موهوم از آمریکایی‌ها و به‌طور غیرمستقیم از کمپانی‌های تولیدات نظامی درخواست دریافت سامانه دفاع هوایی «پاتریوت» کرده است.

در جایی‌که اردن با بنیه مالی نسبتاً ناچیز و غیرقابل مقایسه با بسیاری از کشورهای ثروتمند خاورمیانه‌ به‌طرف تجهیز بیش‌تر نظامی حرکت می‌کند، لابد کشورهای ثروتمند این منطقه صدها میلیارد دلار برای خرید تجهیزات نظامی پیشرفته‌تر کنار می‌گذارند و چه‌بسا پیشاپیش پرداخت هم بکنند. خلاصه این‌که تهاجم نظامی اسرائیل به‌مردم غزه، منهای «مواهب» فراوان برای اسرائیل و مرگ و حقارت بیش‌تر برای فلسطینی‌ها، عملاً بازار بسیار وسیع‌ و وسیع‌تر شونده‌ای را هم به‌روی شرکت‌های تسلیحاتی آمریکایی‌ـ‌اروپایی‌ـ‌اسرائیلی گشوده است.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top