قذافی دیکتاتور بر ویرانههای کشور و کشتار مردمش میگرید!؟ - قسمت نخست
مرثیهای برای یک دیکتاتور در سرزمین جادو!
اگر در تنگنای عاطفه و ناتوانی از دخالتگری مستقیم قرار بگیریم و بهاین نتیجه برسیم که برای لحظهای سرزمین اسرارآمیز، مالیخولیایی، فریبنده و همهجا مسلط رسانههای «همگانی»، «آزادیخواه» و «دموکراسیطلب» را ترک کنیم و سفری بهدنیای واقعی دیکتاتورها ـبرای شناسایی و شناخت بیشتر آنهاـ داشته باشیم، دو راه بیشتر در مقابل خود نخواهیم یافت: یا بابد بهایران برویم و در شبکهی بههم پیوستهی بورژوازی ایران نفوذ پیدا کنیم که با امکانات ما غیرممکن مینماید؛ یا چارهای جز این نخواهیم داشت که بهدنیای تخیلِ سوررئالیستی پناه ببریم تا با کمک مشاهدهی مهآلود، تصورسازی، تجسم،... و سرانجام تعقلِ ایماژگونه و تمثیلی بهتکهپارههای کج و معوجی از واقعیت دست یابیم و احتمال دستیابی بهحقیقت را برای خود و دیگران افزایش دهیم.
با این تذکر که عاطفه، عطف بهمنطق؛ تخیل ـبههرشکلـ بیانگر نیازهای عاطفی؛ و منطق ـاعم از ایستا یا پویاـ ذات مفهوم است؛ سفری را شروع میکنیم که در زمانی بسیار کوتاه، مسیری بس طولانی و صعب را میپیماید. اگر کسی از انگیزههای این سفر جادویی سؤال کند، پاسخ آن ـبرخلاف مسیر سفرـ ساده و روشن است: دستیابی بهحقیقت، و در ضمن̊ گریزی موقت از موجودیت فوقالعاده خشن و جنایتکارانهی مقابل خویش (یعنی، سربریدن گوسفندگونهی سربازان طرفدار قذافی بهدست «انقلابیون» مسلمان). شاید چنین اَعمالی نشانهی پشیمانی خداوند در مقابل «اراده»ی ابراهیم است که میخواست فرزندش ـاسماعیلـ را در مقابل عظمت او و بهنشانهی تابعیت از او سربِبُرد[1]!؟
هزاران سال پیش ـدر عصر جاهلیت و توحشـ بشر بهاین نتیجه رسید که عظمت خداوندِ خالق «هستی» تا آنجایی استکه باید بهجای اسماعیل، برایش گوسفند قربانی کند؛ اما امروز عظمت و سیطرهی سرمایه و مدیای وابسته بهآن بهجایی رسیده استکه سرِ آدمهایی را میطلبد که بهواسطهی ناچاری بهکسوت سربازی درآمدهاند و در اثر محاسبات سادهلوحانهی دیکتاتور خویش در جنگی از پیش طراحی شده ـناخواسته و بهشدت نابرابرـ شکست خوردهاند. پس، سفر جادویی خود را در آرزوی دیدار با جلوههایی از حقیقت، با این یقین آغاز میکنیم که جادو ـفراتر از مذهبـ سرچشمهی علم، هنر و فلسفه نیز بوده است.
بعد از گذر از راهی طولانی و صعب که شرح نظری آن کمک چندانی بهدریافت حقیقت نمیکند و باید در جای دیگری ـعملاًـ بهآن پرداخت، سرانجام بهدنیای جادویی و جاودان مردگانِ زنده وارد شدیم. در اینجا همهچیز متراکمتر و درعینحال سادهتر و فوقالعاده سریعتر از نظام سرمایهداری حاکم در دنیای «واقعی» است. پس از پُرس و جوهای بسیار در مورد شخصی بهنام کلنل معمر قذافی، بالاخره ما را بهوادی شهدا (یعنی: همانجایی که شیعیان بهعنوان قلب تاریخ ارجگذاریاش میکنند) رهنمون شدند. سؤال کردیم: مگر دیکتاتورها هم میتوانند شهید محسوب شوند؛ جواب میدهند: نه همهی دیکتاتورها، دیکتاتور داریم تا دیکتاتور!؟
با شگفتی میپرسیم چه فرقی دارد؛ دیکتاتور، دیکتاتور است؟! مثلاً چه فرقی بین محمد رضا پهلوی (شاه سابق ایران) و این دیکتاتور تازه کشته شده بهنام معمر قذافی وجود دارد که این شهید و آن یکی طاغوتی و ملعون بهحساب میآید؟ در اینجا [یعنی: در دنیای جادویی آخرت] برخلاف دنیای «واقعی» [یعنی: آن مناسبات و اخلاقیاتی که توسط بخش روبهافزایشی از «اپوزیسیون» ایرانی بازتاب میگیرد] که این نوع سؤالات و اینگونه مقایسهها را نشانهی رفض و بداعت در جرگهی سرنگونیطلبان و اصحاب رژیمچنجییان میدانند ـبدون ناسزاگویی و اطلاعیه و شایعهپراکنیـ ما را بهکناری دعوت کردند و با تعارف یک لیوان آب ولرم توضیح دادند که: برای جواب بهسؤالات خود، خودتان باید فکر کنید و جواب پیدا کنید! گفتیم: پس برای شروع یک راهنمایی بکنید. گفتند: اگر همین سفر خیالانگیز و جادویی را ادامه دهید و بهاعماق نیز برانید، درهای درک زیبایی حقیقت را بهروی خود میگشایید!
پرسیدیم: سرنوشت معمر قذافی در اینجا چه خواهد شد؟ گفتند: او بهخاطر اینکه خودش را از یک آدم محبوب، دمکرات، ضدامپریالیست و مترقی بهیک دیکتاتور ابله و خودمحور تبدیل کرد و همچنین بهاین دلیل که تغییر و تحولات سیاسی (یا در واقع: زد و بندهای سیاسی) زمانه را نفهمید و مثلاً در رابطه با پروندهی قلابی سقوط هواپیما در لاکربیِ (اسکاتلند) غرامت پرداخت و زمینهی شهادت خودش و حملهی ناتو بهکشورش، و نیز نابودی همهی دستاوردهای جهان متمدن (اعم از مادی و معنوی) را در این سرزمین فراهم کرد، باید تا ابد (یعنی: تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در قارهی آفریقا) برای لیبی و دنیایی که اینچنین آرام و خونسرد ـبهبهانهی دفاع از حقوق انسانی در لیبیـ شاهد نسلکشی و جنایت علیه بشریت در لیبی است، گریه کند.
پس از این توضیح جادویی، راهنما از ما خواست که دست در دست یکدیگر ـمثل یک زنجیرـ صف بکشیم، یک نفرمان دست او را بگیرد، چشمهایمان را ببندیم، بهدنبال او روان شویم تا بهاعماق برویم.
پس از مسافتیکه از هیچ نقطهای بههیچ نقطهی دیگری نبود و نیز اثری هم از گذر زمان نداشت، شنیدیم که راهنما میگوید: اینجا اعماق است؛ چشمهایتان را باز کنید تا بتوانید جلوههایی را ببینید که در دنیای «واقعی» نه تنها کتمان میشوند و تصویری دفرمه از آن ارائه میگردند، بلکه بهعنوان عقبماندگی و کهنهگرایی نیز ارزشگذاری میشوند!
چشمهایمان را که مالامال از خوابی سنگین و مدهوشکننده بود، با سختی بسیار نیمهباز کردیم. باورکردنی نبود!؟ حدود 10 متر پایینتر ـدرست زیر پاهایمانـ شنزاری بود که بهسرزمینی سابقاً آباد و زیبا ـاماـ تخریب شده راه میبُرد. دو نفر را در هیبت معمر قذافی دیدیم! یکی جوان̊ که با حالتی گریان بهدنبال یک تخت روان راه میرفت؛ و دیگری در حالتی مضطرب و سوار برتحت روان. از راهنمای خود که آرامش و خردمندیاش ویرژیل را تداعی میکرد که دانته را از دوزخ گذر داد، پرسیدیم: آیا این اشکها واقعی است؛ و آیا تأثیری هم بر دنیای وارونهی سرمایهداری یا «اپوزیسیون» ایرانی میگذارد؟
او که در مقابل این سؤال خودرا در چهرهی یک روستایی عاشقپیشه نمایان کرده بود، جواب داد: اشکهای قذافیِ جوان و پیاده در اثر گرما و خشکی هوا و نیز بهواسطهی اندوه برخاسته از حقیقت̊ بهعناصر بسیار ریز و متحولی تجزیه میشوند که حتی از کوارکها هم ریزترند. 90 درصد این ذرات بهطرف جو حرکت میکنند و در درون دیگر ذرات بنیادی محو میشوند؛ اما 10 درصدِ مابقی از راه هوا و آب بهبدن موجودات زنده، و سپس از راه بدن آدمها̊ روی جدارههای مناسبات اجتماعی و تولیدی مینشیند و تدریجاً همانجا بهرسوبی سخت و مسموم تبدیل میشوند. این رسوب همانند زهری بسیار خطرناک تمام پیوندهای عاطفی و شخصی و نوعی را از درون و بیرون میپوساند و همهی افراد بشر (و خصوصاً ثروتمندترینها) را بهدرون سلول خودساختهی تنهایی و ترس از دیگری زندانی میکند....
وحشتزده و ترسان پرسیدیم: آیا میتوان در مقابل بروز این فاجعه که نوعیت انسان را از بین میبرد و بربریت حیوانی را جایگزین تمدن بشری میکند، اقدام پیشگیرانهای کرد؛ و آیا ما با همین امکانات محدودمان میتوانیم گامهای کوچکی در جلوگیری از وقوع این بلای تاریخی برداریم؟
درحالیکه چشمان راهنما درخشان شده بود و تدریجاً چهرهاش بهونوس شباهت پیدا میکرد و دائم درخشش چشمانش ـنیزـ افزونتر میگردید؛ گفت: گریه کنید، اشگ بریزید، شیون کنید، فریاد بزنید و بازهم بهدنیای جادو و بهاعماق آن سفر کنید! برای همان سرزمینی گریه کنید که قذافی گریه میکند. اشگهای شما پادزهر اشگهای زهرآگین قدافی جوان است. این قذافی هم برای قذافی پیر گریه میکند و هم برای سرزمین لیبی، که پس از 9000 بار پرواز جنگی و بمباران ـسرانجامـ «آزاد» شد و اینک برای آبادانی و دموکراسی و بهدندان «انقلابیون» سپرده شده است!؟
راهنما که اینک پیر و خمیده بهنظر میرسید، ضمن اینکه همچنان بهگفتههای خویش بهشکل نامفهومی ادامه میداد، درخشش چشمهایش نیز فزونی میگرفت. این حرفهای نامفهوم و این تبدیل سخن̊ بهدرخشش و نور، سرانجام او را همانند امواج نور بهسوی خورشید راند تا در بازگشت خویش ـدر کنار دیگر امواجـ حقیقت خورشید را بهمنزلهی آفتاب پیامآور باشد....
بهاطراف نگاه میکنیم، راهنما را دیگر نمیبینیم؛ او تغییر کرده است.
از خودمان میپرسیم: آخرین جملههایش چه بود؟ بهیاد نمیآوریم. اما صدایی پیر و طنزآلوده از دور دستها زمزمه میکند: «این سرگذشت خود توست که نقل میکنم»!؟ آیا اعماقِ جادو همین انسان خطاکاری نیستکه در مقابل تو قرار گرفته است!؟ «پرسه برای اینکه دیوها را دنبال نکند خویشتن را با کلاهی از ابر میپوشاند، ولی» شما «درعوض کلاه ابر بردیدگان و گوشهای خود» میکشید تا بتوانید «وجود دیوها را انکار» کنید!!
*****
حکومت قذافی در لیبی همانند حکومت شیطان
لاکربی و پرستارهای بلغاری[2]
ایدئولوژی جاری در جهان که جنگهای تجاوزگرانه را توجیه میکند، براساس دوگانگی و تقابل جزمگرایانه بین دموکراسی و دیکتاتوری بنا شده است. جناح طرفدار جنگ در غرب̊ مرکزیت نظم و قانون بینالمللی را از سازمان ملل متحد بهکلوپ بهشدت انحصاریِ «دموکراسیهایی» چرخاندهاند که حقانیت فقط با آنهاست. هستهی اصلی این کلوپ دربرگیرندهی دنیای انگلیسی زبان ـبهعلاوهی اسرائیل، اتحادیه اروپا و ژاپنـ است. چنین مینماید که این بهاصطلاح جامعهی جهانیِ «دموکراسیها̊» تنها مرجع حقوقیـاخلاقی و تصمیمگیرندهای استکه میتواند رهبران کشورهای خارج از افسون حلقهی خویش را بهعنوان «دیکتاتور» محکوم کند و حتی با کمک بمبارانهای مداوم ناتو از قدرت نیز بهزیر بکشد.
این ایدئولوژی فرض را براین میگذارد که دموکراسیها بهحقوق بشر احترام میگذارند؛ درصورتیکه دولتهایی که دیکتاتوری تعریف میشوند، بهطور سیستماتیک حقوق بشر را زیرپا میگذارند و احتمالاً قصد «نسلکُشیِ مردم خود» را نیز دارند. بهجزئیات قطعی اجازه داده نمیشود که با این جهانبینی دوگانه تداخل کنند. برای مثال: این واقعیت که ایالات متحدهی آمریکا بیشترین زندانی را در دنیا ـهم بهطور نسبی و هم بهطور مطلقـ دارد، و نیز این واقعیت که از این زندانیان بهعنوان کار ارزان در صنایع نظامی استفاده میشود، ملحوظ نظر قرار نمیگیرد.
رسانههای اصلی و تأثیرگذار این دوگانگی و تقابل (بین دموکراسی و دیکتاتوری) را با جانبداری متعصبانهای حفظ میکنند و بسیاری از کشورها را «دیکتاتوری» ورچسب میزنند ـ حتی آن کشورهایی مانند ونزوئلا، روسیه و صربستانِ تحت کنترل میلوسویچ که رهبرانشان از طریق انتخابات بهقدرت رسیدهاند و سیاستهایی را پیگیر میشوند که مخالف سیاستهای دیکته شده از طرف این «جامعهی جهانی» خودبرگمارده است. نه تنها همهی اینگونه کشورها واقعاً میتوانند مورد حملهی نظامی قرار بگیرند، بلکه کافی است که بهانهی لازم بهوجود بیاید تا حمله بدون هرگونه مانعی صورت بگیرد؛ مثلاً حمله بهبلاروس قابل توجیه است، فقط زمان آن مشخص نیست.
گزارشهای دستچین شده، کشورها را به دوگانهی دیکتاتور [از یک طرف] و اکثریتِ «تظاهراتکنندگان طرفدار دموکراسی»[از طرف دیگر] کاهش میدهد. در این گزارشها دیکتاتور همانند یک جانی خطرناک ترسیم میشود که با هیچگونه تلاش و فضیلتی نمیتواند حمایت اندکِ مردم کشورش را بهدست بیاورد.
در رابطه با لیبی:
کارکرد این شیوه (یعنی: انتشار گزارشهای دستچین شده) را در مورد لیبی بهخوبی میتوان مشاهده کرد. دهها سال پوشش رسانهای یکطرفه و هدفمند، تصویر یک جانی خطرناک را از قذافی در اذهان عمومی جا انداخته است. برای مردم کشورهای غربی که تنها منبع آگاهیشان همین گزارشهای مدیایی است، هیچ شکی وجود ندارد که همهی مردم لیبی خواهان رها شدن از شر چنین رهبر دیوانه و خطرناکیاند.
بدیهی استکه در لیبی مردمی هم وجود دارند که از قذافی متنفرند و میخواهند از شر او رها شوند. اما آنچه مبهم است این استکه این مردم دقیقاً نمیدانند که چه چیزی میخواهند بهجای قذافی بگذارند، و نیز واقعاً تا چه اندازهای همهی ساکنین لیبی را بهعنوان یک کلیت نمایندگی میکنند.
دلیل اصلی تنفر مردم کشورهای غربی از قذافی در سالهای اخیر بمبگذاری در هواپیمایی استکه در لاکربی سقوط کرد. برای دو دهه چنین ادعا میشد که رهبر لیبی مسؤل عملیات تروریستی و بمبگذاری سال 1988 در هواپیمای پان آمریکن (پرواز شماره 103) برفراز لاکربی در اسکاتلند است؛ و همین تصویر بود که از طریق جریانات عمده و پرنفوذ مدیایی بهطور دائم در مقابل چشمان مردم قرار داده میشد.
در اواخر ماه فوریه امسال رهبران نوظهور شورشیان در لیبی طی مصاحبهای با مدیای غربی، ادعا کردند که مدارکی در اختیار دارند که نشان میدهد قذافی دستور حملهی ترویستیِ منجر بهمرگ 270 نفر را صادر کرده است. مصطفی عبدلالجلیل، وزیر پیشین دادگستری که اینک ریاست «شورای ملی انتقالی» را بهعهده دارد، در مصاحبهای با روزنامهی دیلی تلگراف در بنغازی گفت: «دستور بمبگذاری توسط خود قذافی صادر شده بود».
بعضی از آدمها در غرب این احتمال را که رهبران «شورای ملی انتقالی» چنین مدارکی را در اختیار داشته باشند، رد میکنند؛ چراکه اگر حقیقتاً چنین مدارکی در دست آنها بوده است، خودِ آنها طی همهی این سالها [بهدلیل عدم افشای مدارک مفروض] در این جنایت شرکت داشتهاند. در غرب هیچ روزنامهای این سؤال را پیش نکشید که چرا قذافی مکار و زیرک باید «مدارک اثباتکنندهی» دستور اجرای عملیات تروریستی توسط خودرا برای مدت 23 سال نگهداشته باشد.
اینگونه ادعاها بهدرد این میخورد که رهبران «شورای ملی انتقالی» لیبی را با قدرتهای غربی، و بهخصوص با ایالات متحده و انگلستان، بههم پیوند زده و زمینهی یک انجمن قانونی برعلیه «قذافی جنایتکار» را القا کند. این ادعاها بهدرد ساختن این قصهی تخیلی میخورد که «رهبران مشروع و نمایندگان مردم لیبی» نظرشان در مورد حقوق بشر، دموکراسی و جرائم قذافی ـاین یک دیکتاتور شریرـ با گرایشات رایج در غرب که توسط سیاستمداران و مدیای غربی تبیین میشود، همخوان است.
بهطور ضمنی بهمردم لیبی چنین آموختهاند که رهبر آنها قاتل آدمهای بسیاری است. این آموختهی ضمنی باید یکی از دلایلی باشد که شهروندان لیبی خواهان خلاصی از شر او هستند. اما، حقیقتاً او قاتل آدمهای بسیاری است؟
لاکربی در لیبی
دیدار من از لیبی در سال 2007 بهدلیل حضور در یک کنفرانس بینالمللی دربارهی دادگاه جناییِ بینالمللی، این فرصت را بهمن داد که بهطور خصوصی با تعدادی از تحصیلکردگان لیبایی صحبت کنم که بسیار بیشتر از اینکه غرب دربارهی آنها میدانست، آنها درباره غرب میدانستند. آنچه بهطور ویژهای برای من جالب بود، گفتگوی غیررسمی با شهروندان لیبایی دربارهی دو مسئلهای بود که در آن زمان و در رابطه با لیبی برذهن غربیها تسلط داشت: لاکربی و مسائل مربوط بهپرستارهای بلغاری. لازم بهتوضیح استکه من هیچوقت بهقذافی نزدیک نشدم؛ و کنفرانس مذکور نیز توسط آکادمیسینهایی پشتیبانی میشد که در مورد مسائل گوناگون̊ نظرات مختلف و اغلب نه همانند رهبر داشتند. چنین بهنظر میرسید که این اختلاف نظرات با رهبر مشکلی هم برای کسی ایجاد نمیکند. با این وجود، در رابطه با مسئلهی لاکربی با دو نقطهنظر عمومی و گسترده برخورد کردم.
از یک طرف، هیچکس بهاین باور نداشت که لیبی مسؤل بمبگذاریِ در هواپیمایی استکه برفراز لاکربی سقوط کرد. و فرض مسلم نیز این بود که لیبی بهخاطر مسائل سیاسی و بهطور غیرعادلانه مورد اتهام قرار گرفته است.
از طرف دیگر، واضح بود که تحریمهایی که غرب بهخاطر اتهامات ادعاییاش بهلیبی تحمیل کرده، بهعاملی برای سختی زندگی و نتیجتاً نارضایتی تبدیل شده است. قدرتِ [برتر] غرب هم تحریمها را اعمال میکند و هم [بهواسطهی آن] اهداف خود مبنیبر ایجاد نارضایتی و دخالت جدی در سیاستهای داخلی کشورهای هدفگیری شده را طرح ریزی میکند؛ چراکه مردم بسیاری (و بهویژه جوانان) خواهان زندگی در یک کشور «نرمال» هستند، و این خواسته میتواند موجب تنفر از رهبرانی شود که باعث شدهاند تا غرب با آنها همانند موجوداتی منفور رفتار کند. بنابراین، قابل فهم استکه قذافی فقط بهخاطر رفع تحریمهای نفرتانگیز تسلیم فشار غرب شد و نهایتاً مسؤلیت ـاما نه گناهـ ماجرای لاکربی را پذیرفت. اینکه او پذیرفت دو شهروند لیبیایی را بهیک دادگاه در غرب تحویل دهد تا بهجرم بمبگذاری محاکمه شوند و نیز قبول کرد که دو میلیارد دلار بهبازماندگان قربانیان حادثه غرامت بپردازد، بهروشنی نه بهخاطر قبول مجرمیت، بلکه عمدتاً پاسخی بهباجخواهی قدرتهای بزرگ بهخاطر عادیسازی روابط و بهبود زندگی روزانهی [مردم لیبی] بود.
این رویداد̊ من را غافلگیرنکرد، چراکه سالها در رابطه با پروندهی لاکربی مطالعه کرده بودم. در واقع، مقالات متعددی در مورد افشای ضعفهای پروندهی دادستانی نوشته شده بود که کلاً براساس یک سناریوی غیرمحتمل (ادعا میشود بمبی که هواپیمای ترانس آتلانتیک را منفجر کرد، از طریق فرودگاههای مالت، فرانکفورت و لندن فرستاده شده بود)؛ «شواهد» تکنیکی انگولک شده توسط مأمورین CIA؛ و شاهدی که بهاندازهی کافی پاداش گرفته بود تا شهادتی برخلاف واقعیت بدهد؛ قرار داشتند. دربارهی اینگونه مسائل بارها گفته و نوشته شده است؛ برای مثال: اندرو کُکبرن (Andrew Cockburn) در خبرنامهی کانترپانچ (CounterPunch)، یا «پروندهسازی برای آلمغرحی» توسط وکیل انگلیسی گاریت پیرس (Gareth Peirce)، در بررسی کتاب لندن (London Review of Books). علیرغم اینکه این پرونده بهطور مکرر و با دقت بهعنوان احتمال پروندهسازی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و افشا شده است؛ اما واقعیت این استکه این بررسیها کوچکترین تأثیری بر جریان عمدهی مدیا و سیاستمدارانی نداشته است که همچنان قذافی را بهعنوان هیولایی که دستور کشتار لاکربی را صادر کرد، سرزنش میکنند.
ممکن است کسی اضافه کند که در زمان وقوع این حادثه در سال 1988، بهطور گستردهای چنین پنداشته میشد که دستور حمله بههواپیمای پان آمریکن را ایران ـبهتلافیِ سقوط یکی از هواپیماهای خطوط هواییاش توسط آمریکا بر فراز خلیج فارسـ صادر کرده بود. وقتیکه ایالات متحده از اتحاد ضدایرانی با عراق بهجنگ برعلیه صدام حسین چرخید، تصمیم گرفت بهجای ایران، لیبی را متهم کند؛ [بههرروی،] هنوز هیچ انگیزهی دیگری ارائه نشده است. اما هنگامی که یک «دیکتاتور» بهعنوان هیولا داغ میخورد و نشانهدار میشود، [برای متهم کردنش] هیچ انگیزهای لازم نیست. او این کار را درست بهاین دلیل انجام داد که فرض براین استکه اینگونه کارها فقط از یک دیکتاتور شیطان صفت برمیآید.
دو کارمند خطوط هوایی لیبی که در مالت کار میکردند، در سال2000 ـبدون هیئت منصفهـ و در دادگاهی واقع در هلند که ساختمان مخصوصی داشت، توسط 3 قاضی اسکاتلندی محاکمه شدند. یکی از لیبیاییها تبرئه شد و نفر دوم ـعبدل باسط المغراحیـ گناهکار شناخته شد و به 27 سال زندان محکوم گردید. ناظر ویژهی سازمان ملل در این محاکمهی عجیب و غریب ـهانس کوشلر (Hans Köchler)ـ حکم دادگاه را «غیرقابل فهم»، «خوسرانه» و حتی «نامعقول» خواند و در یاداشتهایش نوشت «هوایِ قدرت سیاسی بینالمللی» روند محاکمه را محاصره کرد بود.
در 12 نوامبر 2006 رونامهی گلاسگو ساندی هرالد (Glasgow Sunday Herald) از قول مشاور عالی حقوقی وزارت امورخارجه ـمایکل شارف (Michael Scharf)ـ که در زمان پیگرد دو نفر لیبایی بهجرم بمبگذاری̊ مشاور ادارهی ضد تروریسمِ ایالات متحده بود، چنین نقل میکند: این پرونده «چنان پر از سوراخ است که بهپنیر سوئیسی شباهت دارد» و در ادامه میگوید که این پرونده هرگز نباید بهدادگاه فرستاده میشد. او مدعی استکه CIA و FBI بهکارمندان وزارت امور خارجه اطمینان داده بودند که یک پروندهی «زرهپوشدار» برعلیه دو لیبیایی در دست دارند؛ اما در واقعیت، مأموران اطلاعاتی قبل از محاکمه هم بهخوبی میدانستند که شاهد درخشانشان یک «دروغگو» بیش نیست. ولی قدرتهای بزرگ نمیتوانند عقبنشینی کنند. [زیرا] «اعتبار» مقدس آنها درخطر قرار میگیرد. خلاصه اینکه آنها باید بهدورغگویی ادامه بدهند تا توهم لغزشناپذیری خودرا حفظ کنند.
وقتیکه من در طرابلس بودم، تیم دفاع از محکومِ لیبیایی در تلاش بود تا درخواست تجدید نظر از رأی صادره را بهدادگاه عالیتر برساند. من این امکان را داشتم تا بهیکی از وکلای دفاع از مغراحی گفتگو کنم. وقت زیادی صرف این کردم تا بر بیمیلی او نسبت بهگفتگو در مورد پروندهی مذکور غلبه کنم. سرانجام، وقتیکه بهاین خانم قول دادم که حرفهایمان فقط نزد من باقی خواهد ماند تا درخواست تجدید نظر بهخطر نیفتد، قبول کرد تا در مورد پرونده گفتگو داشته باشیم. اما اینک شرایط بهطور جدی تغییر کرده است.
آنچه او بهمن گفت، بهطور خلاصه، از این قرار بود:
قاضیهای اسکاتلندی زیر فشار بسیار شدیدی قرار داشتند تا دو نفر لیبیایی را محکوم کنند. پس از اینکه دولت آمریکا سالها روی مجرمیت آنها تبلیغ کرده بود، بالاخره بهدادگاه آورده شدند تا «بهدست عدالت» سپرده شوند. دادگاه مخصوصی برپا شد که هدف آشکارش محکومیت آنها بود. با این وجود، مدارک مبرهنی که دادگاه اسکاتلندی براساس آنها بتواند حکم بهمحکومیت بدهد، وجود نداشت. بهترین کاری که قضات جرئت کردند و بهآن اقدام کنند، تبرئهی یکی از متهمان و سپردن مسؤلیت تبرئهی متهم دوم بهیک دادگاه عالیتر بود. اما دادگاه تعیین شده برای تجدید نظر بهواسطهی جبن تیم دفاع لیبیایی از صدور حکم تبرئه طفره رفت و حکم بهعدم صلاحیت خود داد. از اینرو، هماکنون لایحهی دیگری برای درخواست تجدید نظر در دادگاهی عالیتر در دست تهیه است تا با کمک شواهد و مدارک تازه پیگرد قانونی پرونده متوقف گردیده و بهبایگانی سپرده شود.
و در واقع، 5 ماه بعد (در 28 ژوئن 2007) کمیسیون بررسی پروندههای جنایی اسکاتلند ـکه تحقیق در مورد پرونده را تا سال 2003 کش دادـ توصیه کرد که بهعبدل بساط المغرهی اجازه داده شود تا دومین درخواست تجدید نظر خود را برعلیه محکومیت خویش بهدادگاه تسلیم کند. کمیسیون فوقالذکر گفت چنین مکشوف بهعمل آمده که در 6 زمینهی جداگانه، که احتمالاً ناعادلانه بودهاند، باید تحقیق [مجدد] صورت بگیرد. این خبر در حلقهای که مسائل مربوط بهپرونده را دنبال مینمود، شوری بهپا کرد. بهنظر میرسید که قاضی اسکاتلندی بهاندازه کافی شجاعت داشت که بگوید اجازهی شنیدن چیزهایی را میدهد که میتوانند پروندهسازی CIA را افشا کنند.
اینگونه رویدادها احتمالاً در فیلمها اتفاق میافتند، اما دنیای واقعی چیز دیگری است.
یک معاملهی کثیف
پس از تصمیم کمیسیون بررسی پروندههای جنایی اسکاتلند چه اتفاقی روی داد که بهفراهم شدن زمینهی بمباران امسال لیبی ـتوسط ناتوـ کمک کرد. زمان همچنان میگذشت. این دوسال بعد (در آپریل 2009) بود که پرونده میبایست بهجریان میافتاد. اما در همین اثنا، در پشت پرده یک معامله سرّی در جریان بود که اخبار آن ـدر حالتی بین نشت عمدی خبر و شایعهـ بهگوش میرسید.
در 21 آگوست 2009 عبدل باسط المغرحی بهاین دلیل که از سرطانی غیرقابل علاج در رنج بود، توسط وزیر دادگستری اسکاتلند ـکنی مکآسکیل (Kenny MacAskill)ـ از زندان اسکاتلند آزاد شد و اجازه یافت تا «بهخانه برود و بمیرد».
حال، بهآنچیزی برگردیم که در سال 2007 اتفاق افتاد؛ در این سال تونی بلر بهلیبی رفت تا در مورد [تصویب و] پوشش قانونی قرارداد تبادل زندانی و استرداد مجرمین بین انگلیس و لیبی با قذافی گفتگو کند. براساس همین توافقنامه و نیز بیماری المغراحی بود که دولت لیبی از انگلیس تقاضای استرداد او را کرد[3].
نکتهی فریبکارانهی توافقنامهی استرداد زندانی این است که فقط هنگامی میتوان بهآن استناد کرد که [در رابطه با موضوع مورد استناد] هیچ پیگیری قانونی قابل توجهی در میان نباشد.
مسئلهی مغشوش در این رابطه این بود که المغراحی [نه براساس توفقنامهی استرداد زندانی، بلکه] بهدلیل «شفقت و ترحم» آزاد شد. چه بهاین و چه بهآن دلیل، معامله روشن بود: المغراحی میتوانست بهخانه برگردد؛ اما تقاضای تجدید نظر ـنیزـ منتفی میشد. ناظر پروندهی لاکربی از طرف سازمان ملل ـهانس کوشلر (Hans Köchler)ـ میگوید، احتمالاً المغراحی زیر فشار «معذورات اخلاقی» و باجخواهی ـبرخلاف ارادهی خودـ دست از تشکیل دادگاه تجدید نظر کشیده است.
طبیعت کثیف این معامله در این است که گرچه مغراحی از شر زندان و پروندهایکه CIA بهطور پنهانی برای او ساخته بود، خلاص میشد؛ اما از این حق نیز محروم میگردید که اتهام بمبگذاری را از نام خود بزداید. [اگر مغراحی در دادگاه تجدید نظر تبرئه میشد] دیگر بهانهای برای کرال اعتراضی خانم هیلاری کلینتون و شرکا در تقبیح دادگاه اسکاتلند برای «آزاد کردن بمبگذار لاکربی از زندان» وجود نداشت. [بههرروی،] دو سال بعد (در سال 2011)، این خبر که مغراحی هنوز نمرده است، روزنامهها و رادیوـتلویزیونهای غرب را بیشتر برآشفته کرد تا بگویند انگلستان «بمبگذار لاکربی را با نفت لیبی عوض کرد». بهطور طبیعی، این تصور باید بهاین تصور دیگر تحویل گردد که دیکتاتور مکار لیبی بهبریتانیاییِ سادهدل و درعینحال طماع حقه زد تا او اصول اخلاقیاش را در ازای نفت بفروشد.
اما [حقیقت این استکه] عکس این تلقی از رابطهی قذافی و بلر درست است؛ و باید بگوییم که دیکتاتور سادهلوح لیبی توسط این انگلیسی بیوجدان̊ فریب خورد تا فکر کند که مثل «جنتلمنها قرارداد» میبندد. پس، بهجای پیگیریِ درخواست دادگاه تجدیدنظر که آبروی مقامات دولتی در غرب را در معرض ضربهی خجالتآوری قرار میدهد، بهتر استکه مغراحی از زندان آزاد شود و مسئله بهطورکلی فراموش گردد. در لیبی ابراز شادی مردم بهخاطر بازگشت مغراحی بهخانه، بدون سروصدا بود؛ اما رسانههای غربی [مزورانه] چنین تبلیغ کردند که استقبال از قاتلیکه بهجرم کشتار جمعی محکوم شده همانند یک قهرمان، رسوایی است[!!]. واقعیت این استکه استقبال از او ـمحتاطانه و همانند کسی بود که بیگناه محکوم شده استـ نه مثل کسی که دست بهکشتار جمعی زده است.
مغراحی هرجا که توانست دیگران را وادار بهشنیدن حرفهای خود کند، مکرراً آرزویش را تکرار کرد: پاک شدن نامش از جنایت.
ماجرای پرستارهای بلغاری
در سال 2007 که در طرابلس بودم، دربارهی مسئلهی دیگری که سؤال کردم، گرفتاری پرستاران بلغاری بود. در سال 2004 یک دکتر فلسطینی و پنج پرستار بلغاریِ شاعل در یک بیمارستان در بنغازی، بهاین اتهام که کودکان را بهویروس HIV آلوده میکردند، بهمرگ محکوم شدند. در غرب همه ـازجمله خودِ منـ اینطور میپنداشتیم که این محکومیت بهطور تکاندهندهای غیرعادلانه است. وقتی [در طرابلس] این موضوع را با روشنفکران بهشدت غربگرا و لیبرالِ لیبیایی مطرح میکردم، بهطور جد این انتظار را داشتم که انتقادات بسیار شدیدی در بارهی دیکتاتوری بشنوم که کارکنان بیدفاع بخش بهداشت را اینچنین آزار میدهد. اما، وقتیکه عکسالعمل نسبتاً متفاوتی را [از طرف این روشنفکران غربگرا و لیبرال] دیدم، جداً غافلگیر شدم.
من گفتم: «البته که آنها بیگناهاند».
آقای محترمیکه طرف صحبت من بود و میتوانم او را بهراحتی بهعنوان یکی از مخالفان قذافی توصیف کنم، سرش را [بهعلامت نفی] تکان داد. او در پاسخ گفت: «تا این اندازه هم روشن نیست». بهاین ترتیب، من شروع بهیادگیریِ همان چیزی کردم کههریت واشنگتن (Harriet Washington) چند ماه بعد در روزنامهی نیویورک تایمز بهشرح آن پرداخت. یعنی اینکه:
«بهنظر میرسد که مدارک بهدست آمده از آپارتمان تیم دارویی بلغاریها برعلیه آنها ـمثل آمپولهای حاوی ویروس HIVـ بهغربیهای ابله تعلق دارد. بنابراین، دست کشیدن از متهمین بهشرارتهای دارویی در لیبی بدینمعناست که خودرا از فرصت درک این که چرا سوءِ ظنهای خطرناک دارویی در آفریقا تا این اندازه گسترده است، محروم کنیم».
«آفریقا بهمخفیگاه شمار بسیار زیادی از شرکتهای بیوجدان دارویی تبدیل شده که عمداً مأمورین مرگآفرین خودرا تحت پوشش ارائهی مراقبتهای بهداشتی یا انجام تحقیقات بهآنجا میفرستند».
از گفتگوهایی که در لیبی داشتم بهاین نتیجه نرسیدم که کارکنان بلغاری بخش بهداشت گناهکارند، اما این گفتگوها بینش تازهای از نقطهنظرات لیبیاییها بهمن داد. در آفریقا ـحتی برای آدمهایی با تعقل و [تحصیلات] بسیار بالاـ احتمال اینکه کارکنان خارجیِ بخش بهداشت برای آلوده کردن کودکان یا بهمنظور انجام آزمایشات پزشکی ویا برای ایجاد «بیثباتی» در سیستم بهداشت̊ پول گرفته باشند؛ قابل قبول است. دوماً، برای من روشن شد که این مورد ربطی بهآزار بیگناهان توسط «قذافی دیکتاتور» ندارد. بازداشت، شنکنجهی ادعایی و نیز محکومیت آنها در بنعازی [نه در طرابلس که محل استقرار قذافی بود] انجام شد. در واقع، اواخر ماه مارس سال جاری، یک روز پس از اینکه فرانسه شورای انتقالی ملی را بهعنوان «تنها نمایندهی مشروع مردم لیبی» بهرسمیت شناخت، نخست وزیر بلغارستان بویکو بوریسُف (Boyko Borisov) بهنشست سران اروپا در بروکسل شکایت کرد که اعضای اصلی این شورا در بنغازی «همان آدمهایی هستند که پزشکان بلغاری را بهمدت 8 سال شکنجه کردهاند و این برای ما 60 میلیون دلار هزینه»ی پرداخت غرامت بهکودکان آلوده و خانوادههایشان را دربرداشته است.
من، در ژانویه 2007، همچنین توسط مردم در طرابلس اطمینان پیدا کردم که محکومیت بهمرگِ پرستاران بلغاری هرگز جنبهی اجرایی پیدا نخواهد کرد. این حقیقت داشت. در آگوست همان سال، پس از سفر تبلیغاتی خانم سیسیلیا (همسر آن وقت پرزیدنت سرکوزی) بهلیبی، کارکنان بخش بهداشت [که بهمرگ محکوم شده بودند] توسط خانوادهی قذافی آزاد شدند و اجازه یافتند بهکشور خود ـبلغارستانـ برگردند. آزاد کردن این پرستاران بهمثابهی آخرین مرحلهی آشتی بین اروپا و لیبیِ قذافی [بهاروپا] تقدیم شد.
من سالها از نوشتن در مورد [مسائلی مانند] پرستاران بلغاری امتناع میکردم؛ زیرا احساسم این بود که بهاندازهی کافی در بارهی لیبی نمیدانم. اما حالا دیگرانی را میبینم که حتی از من هم کمتر در بارهی لیبی میدانند؛ معهذا، با صدای بلند بهدفاع از پشتیانی ناتو از شورشیانی در جنگ داخلی برخاستهاند که انگیزههایشان ـو همچنین نتیجهی خودِ جنگ همـ مبهم است.
نتیجهی اول و بسیار مهمی که از این بحث میگیرم، این استکه هرآنچه در کشوری که دارای سیستم پارلمانی غربی نیست، اتفاق میافتد، الزاماً بهاین معنی نیست که به«فرمان دیکتاتور» بوده است. اصطلاح «دیکتاتور» [ازجمله] در خدمت مدیا و سیاستمدارانی قرار دارد که نمیخواهند زحمتِ تحقیق در مورد پیچیدگیهای جامعهای را بهخود بدهند که برایشان ناشناخته است[4].
دومین و آخرین نتیجه این است که ما در غرب نه حق و نه توانایی «تعیّنِ» عزلآمیز جوامع ناشناختهای همانند لیبی به«دیکتاتوری» را نداریم. همانطورکه بحران مالی̊ استاندارهای زندگی در غرب را تهدید میکند تا بهپایینتر آن چیزی در لیبیِ قبل از مداخلهی ناتو وجود داشت، سقوط کند؛ «دموکراسی» در غرب نیز در این خطر قرار دارد که تدریجاً بهبهانهای صرفاً ایدئولوژیک برای حمله، ویرانی و غارت مردم کشورهای دیگر تبدیل شود.
***
شش تصویر تاریخیـاجتماعیـاقتصادیـسیاسی از لیبی
تصویر اول:
ـ ... لیبی (یعنی: دو بخش جداگانهی سیرنایکا و منطقهی طرابلس) از قرن 16 زیر سلطهی امپراتوری عثمانی قرار داشت. این دو بخش در سالهای 1911 و 1912 توسط ایتالیا از چنگ امپراتوری عثمانی بیرون کشیده؛ توسط آنها بههم ملحق گردید؛ و در سال 1934 بهتشکیل مستعمرهی لیبی منجر گردید.
ـ لیبی در جریان جنگ جهانی دوم، صحنه اصلی درگیری متفقین از یکسو و ایتالیا و آلمان از سوی دیگر بود.
ـ در سال 1947 ایتالیا از سلطه بر لیبی دست کشید و 4 سال بعد با تشکیل حکومت سلطنتی سلطان ادریس، استقلال آن اعلام گردید.
ـ در سال 1969 شماری از افسران ارتش لیبی بهفرماندهی معمر قذافی پادشاهی ادریس را برانداختند و بعدتر «جماهیر مردمی سوسیالیستی» را در لیبی مستقر ساختند.
ـ قذافی صنایع کشور را ملی کرد و در عرصه سیاست خارجی نیز رویکردی ضدغربی و درعین حال التقاطی، شبهسوسیالیستی و دائماَ متغیر درپیش گرفت. این التقاطگرایی که چرخشهای فراوانی را بهدنبال میآورد، تا جایی پیش رفت که میتوان گفت: لیبی بیرون از آفریقا کشوری نسبتاً تنها بود.
ـ بنا بهقانون اساسی سال 1977، لیبی دارای «یک نظام جمهوری مردمی، سوسیالیستی، عربی و اسلامی» است که نمونه بارز التقاطگرایی سیاسی و اقتصادی است.
ـ بهلحاظ صرفِ حقوقی و مستقل از جنبهی عملی و واقعی که استبدادی است، این نظام براساس کمیتهها و کنگرههای مردمی بنا شده که فوقالعاده دموکراتیک مینماید. بالاترین نهاد تصمیمگیری کنگرهی عمومی خلق است که دارای 2700 نماینده میباشد. رئیس جمهور دبیرکل کنگرهی عمومی خلق است و کمیتهی عمومی مردمی هم نقش مدیریت نهاد اجرایی را بهعهده دارد.
ـ لیبی در سال 1992 توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد بهدلیل دست داشتن در اقدامات موسوم بهتروریستی بهتحریم اقتصادی محکوم شد.
ـ از آنجاکه قذافی در اغلب موارد از جریانهای موسوم بهآزادیبحش و ضدغربی (خصوصاً در آفریقا) حمایت میکرد؛ و از آنجاکه قدرت بهطور فشردهای در دست قذافی، خانوده و اطرافیانش متمرکز بود؛ و نیز ازآنجاکه سیاستهای قذافی پوستهی سوسیالیستی داشت، و حالتی از سکولاریسم را وامینمود، و در واقع التقاطیگرایانه بود؛ از اینرو، غیرممکن نیست که بعضی از کمکهای او صَرف عملیات تروریستی ضد عربی نیز شده باشد. اما تحریم اقتصادی لیبی بهدلیل دست داشتن در بمبگذاری در هواپیمای پان آمریکن که در لاکربی سقوط کرد و موجب مرگ 270 نفر گردید، علیرغم اینکه قذافی مسؤلیت آن را پذیرفت و خسارت پرداخت، یک سیاهبازی فوقالعاده پیچیدهی سیاسی است که قذافی را نیز فریب داد.
ـ در سال 2003 با اذعان لیبی بهدستداشتن در برخی از اقدامات تروریستی و پرداخت غرامت بهقربانیان این ترورها، تحریمهای بینالمللی این کشور لغو شد. با چشمپوشی حکومت قذافی از برنامه هستهای و امضای پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای درسال 2004، روابط این کشور با غرب بیش از پیش بهسوی عادیشدن پیش رفت.
***
تصویر دوم:
ـ لیبی سرزمینی است واقع در شمال آفریقا که با یک میلیون و 760 هزار کیلومتر مساحت، بهلحاظ وسعت خاک چهارمین کشور این قاره است. کشورهای مصر، سودان، الجزایر، تونس، نیجر و چاد در همسایگی لیبی قرار دارند.
ـ 90 درصد خاک لیبی را صحراهای بدون آب و علف تشکیل میدهد. مناطق نسبتاَ سرسبز لیبی در حواشی دریای مدیترانه واقع است که از جمله پایتخت آن، طرابلس را شامل میشود. هیچ جریان آب دائمی در خاک لیبی وجود ندارد و تنها 2 درصد خاک آن کاربرد کشاورزی دارد. بخش عمدهی مواد غذایی مورد نیاز مردم لیبی از خارج وارد میشود.
ـ 90 درصد از جمیعت 6.5 میلیون نفری لیبی در حاشیه باریک مدیترانه ساکناند و بقیه مناطق آن تقریباَ خالی از سکنه است و تنها قبایل صحرانشین (بدوی) در آن روزگار میگذرانند.
ـ 30 درصد جمعیت لیبی زیر 15 سال سن دارند و دو سوم آن زیر 30 سال.
ـ 97 درصد مردم لیبی مسلمان سنی هستند و نزدیک به 120 قبیله در این کشور وجود دارد.
ـ زبان رسمی لیبی عربی است، ولی بربری هم در میان اقلیتی از مردم این کشور رواج دارد.
***
تصویر سوم:
ـ نفت محور اصلی اقتصاد لیبی را تشکیل میدهد و تقریباَ تنها کالای صادراتی این کشور است؛ و سرانجام اینکه 90 درصد درآمدهای لیبی از فروش نفت بهدست میآید.
ـ تولید نفت لیبی در ژانویه 2011، یک میلیون و 600 هزار بشکه بود که 85 درصد آن را صادر کرده است. در سال 2008 که هنوز بحران اقتصادی جهانی کاملاَ اثرگذار نشده بود، درآمد نفت لیبی به 46 میلیارد دلار رسید.
ـ با توجه بهجمعیت نسبتاَ کم لیبی (6.5 میلیون نفر) ثروت نفتی آن سبب شده که رقم درآمد سرانه آن، در حدود 9400 دلار در سال، نسبتاَ بالا باشد و در آفریقا در صدر جدول قرار بگیرد. بهلحاظ توسعه انسانی نیز لیبی در آفریقا اول است. با این همه، تبعیض در اختصاص درآمد نفت برای رفاه و آسایش همهی اقشار و مناطق لیبی، و نیز رشد بیکاری در میان جوانان که بهشدت از ساختار سنی جمعیت تأثیر میگیرد، از عوامل رشد نارضایتی در میان مردم و خصوصاً در میان جمعیت جوانتر بوده است. باید توجه داشته باشیم که دوسوم جمعیت لیبی زیر 30 سال سن دارند.
ـ نفت لیبی برای اقتصاد جهان نسبتاَ با اهمیت است. این کشور صاحب بزرگترین منابع نفتی آفریقاست و هفدهمین تولیدکننده نفت در جهان بهحساب میآید. در میان 12 کشور عضو اوپک لیبی در مقام هفتم ایستاده است. بهعبارت دیگر، 2 درصد نفت مورد نیاز جهان را لیبی تأمین میکند.
ـ یک مقایسهی آماری بین کشورهای مصر، تونس، لیبی، بحرین و ساحل عاج:
کشور |
تورم درصد |
سهم از تولید جهان درصد |
نرخ فساد درصد |
نرخ مالیات درصد |
حداقل مزد دلار |
مصر |
2/10 |
68/0 |
19 |
5/4 |
136 |
تونس |
4/4 |
12/0 |
3 |
9/7 |
214 |
لیبی |
صفر |
13/0 |
9/20 |
2/0 |
529 |
بحرین |
1/6 |
04/0 |
5/3 |
2/0 |
1080 |
ساحل عاج |
6/0 |
05/0 |
7/19 |
5/4 |
58 |
***
تصویر چهارم:
ـ وضعیت اقتصادیـاجتماعی لیبی، در 2009 بنا بر گزارش یونسکو: جمعیت کل، 6 میلیون 420 هزار نفر. میزان سالانهی رشد جمعیت 2 در صد. جمعیت 1 تا 14 سال، 28 درصد. جمعیت روستائی 22 درصد کل جمعیت. میزان باروری هر مادر 2.6 نوزاد. نرخ مرگ و میر کودکان 17 در 1000. امید زندگی 75 سال. درآمد سرانه 16502 دلار. میزان رشد تولید ناخالص ملی، 2.1 درصد. نرخ بهره صفر درصد. کشور قرضه ندارد. شمار کودکانی در سن تحصیل که بهمدرسه نمیروند، صفر درصد است.
ـ جدول سازمان بهداشت جهانی دربارهی سلامت مردم لیبی و وضعیت بهداشت در سال 2009: امید بهزندگی 72.3 سال. امید بهزندگی مردان 70.2 سال. امید بهزندگی زنان 74.9 سال. میزان زاد و ولد 4 درصد. نرخ مرگ و میر نوزادان 11 در 1000. نرخ مرگ و میر کودکان 14 در 1000. مرگ و میر مادران بههنگام وضع حمل 23 در 1000.
ـ وضعیت آموزش و پرورش در لیبی بنا برگزارش یونسکو برای سال 2009: میزان با سودان بزرگ سال، 89 درصد. مردان باسواد 94 و زنان باسواد 83 درصد. 99.9 درصد جوانان باسواد هستند. میزان پسرانی که بهمدرسه میروند، 97 درصد و میزان دخترانی که بهمدرسه میروند نیز (همانند پسران) 97 درصد است. کسانی که بهتحصیلات عالی مشغول بودند، 54 درصد پسر و 46 درصد دختر بودند.
ـ حقوق زنان بنا بر گزارش بانک جهانی: در لیبی 98 درصد دختران بهمدرسه میروند و 46 درصد از آنها بهدانشگاه راه مییابند. در دههی گذشته، میزان برخورداری دختران از تحصیلات، هم در سطح ابتدائی و هم در سطح متوسطه و هم در سطح عالی، 12 درصد افزایش یافته است. میزان برخورداری پسران 10 درصد افزایش یافته است.
ـ طی دههی گذشته قیمتهای مواد غذایی در بیشترین کشورهای رشد یافتهی جهان افزایش چشمگیر داشته است. بانک جهانی نیز توصیه میکند بهمحصولات کشاورزی یارانه پرداخت نشود و قیمتها آزاد گذاشته شوند. با این وجود، لیبی یکی از نادر کشورهایی است که سامانه کنترل قیمتهای مواد غذائی اصلی را برقرار کرده است. رئیس بانک جهانی، روبرت زولیچ، در آوریل 2011 گفت: قیمتهای مواد غذائی اصلی، در طول سال گذشته، 36 درصد افزایش یافته است. اما دولت قذافی سامانهی کنترل قیمت را بهاجرا گذاشت و تا زمان حملهی ناتو بهلیبی، قیمتهای مواد غذائی افزایش نمییافت.
ـ رژیم قذافی موفق شد فقر را از لیبی ریشه کن کند. تأسیسات بهداشتی و آموزشی را گسترش دهد. بنا بهقول ایون دو ویتو Yvonne de Vito روزنامه نگار ایتالیائی، برخلاف دیگر کشورهایی که انقلاب کردهاند، لیبی بهسوئیس افریقا تبدیل گشته و بسیار ثروتمند شده بود. مدرسه در لیبی مجانی است؛ بیمارستان مجانی است؛ و منزلت زن و شرایط زندگی او از دیگر کشورهای عرب بهتر است (Russia Today, August 25 ـ 2011).
ـ رشد لیبی با کشورهای جهان سوم که تحت «دموکراسی» اسلوب غربی قرار دارند و «توصیه»های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را بهکار بردهاند، هیچ قابل مقایسه نیست.
ـ پیش از آنکه ناتو بمببارانهای «انسان دوستانه»ی خود را آغاز کند، لیبی از لحاظ بهداشت مقام اول را در قارهی افریقا داشت. بهداری و بهداشت و درمان بخش دولتی برای همهی ساکنان لیبی مجانی بود. آموزش و پرورش در لیبی، بالاترین سطح را در شمال افریقا داشت. دولت مرتب بودجههای آموزش و پرورش و بهداشت را افزایش میداد. (WHO Libya Country Brief).
ـ ذخایر لیبی در کشورهای مختلف جهان: امریکا، 34 میلیارد دلار. انگلستان، 19.2 میلیارد دلار. فرانسه 10.56 میلیارد دلار. بلژیک، 19 میلیارد دلار. ایتالیا، 9.73 میلیارد دلار. هلند، 4.17 میلیارد دلار. کانادا، 2.4 میلیارد دلار. جمع 99.6 میلیارد دلار. آلمان، 9.37 میلیلرد دلار. بدینسان، حدود 100 میلیارد دلار از پولهای لیبی در کشورهایی است که عضو ناتو هستند[5].
***
تصویر پنجم:
ـ لیبی با ذخیرهی 144 تن طلا، تولید ناخالص 60 میلیارد یورویی و تملک تقریبیِ 3 درصد ذخایر نفتی دنیا که عمدتاً در مالکیت اطرافیان و خانوادهی فذافی قرار داشت، از گروههای پرمناقشهای تشکیل یافته که ناگزیرند بهنوعی با هم سرکنند.
ـ بین رهبران شورای انتقالی نیز نقاط مشترک اندکی دیده میشود. در این شورا 3 تن هستند که جایگاه برجستهای دارند: مصطفی عبدالجلیل که رهبری سیاسی شورا را بهعهده دارد، محمود جبرائیل رهبری فکری شورا که موضعاش متمایل بهآمریکاست، و عبدالکریم بلحاج رهبر مخالفان قذافی در طرابلس که بهالقاعده نزدیک است.
ـ مناقشات جغرافیایی، سیاسی و مذهبی در لیبی با ترور پر رمز و راز ژنرال عبدالفتاح یونس فرماندهی نیروهای مخالف قذافی در پایان ماه ژوئیه سال جاری از سرگرفته شد. آقای یونس برای سالها مسؤل مبارزه با اسلامگرایی افراطی در این کشور بود[6].
***
تصویر ششم:
ـ در لیبی تحت رهبری قذافی:
1ـ مصرف برق خانگی مجانی بود؛
2ـ وامهای بدون بهره بهمردم داده میشد؛
3ـ دانشجویان، در دروهی تحصیل، کمک هزینهای معادل 2300 دلار از دولت دریافت میکردند؛
4ـ بهدانشجویانی که پس از فارغ التحصیلی کار مناسب پیدا نمیکردند، معادل متوسط حقوق رشتهی تحصیلیشان کمک هزینهی پرداخت میشد؛
5ـ بههمهی افراد کمک هزینه پرداخت میشد تا متناسب با تخصص خودشان کار پیدا کنند؛
6ـ افراد بیکار تا هنگامیکه کار پیدا میکردند، سالانه 15 هزار دلار از دولت کمک هزینه دریافت میکردند؛
7ـ دولت هزینهی یک آپارتمان 150 متری را بهزوجهایی که برای اولینبار ازدواج میکردند، میپرداخت؛
8ـ همهی متقاضیان میتوانستند اتومبیل را بهقیمت تمام شده در کارخانه بخرند؛
9ـ لیبی بههیچ کشور یا مؤسسهای ـحتی یک سنت همـ بدهکار نبود؛
10ـ هزینهی متقاضیان تحصیل در خارج از طرف دولت پرداخته میشد؛
11ـ 25 درصد جمعیت لیبی از تحصیلات عالی برخوردار بودند؛
12ـ قیمت 40 قرص نان 15/0 دلار [تقریباً مجانی] بود؛
13ـ در مرکز صحرای خشک لیبی آب آشامیدنی سالم با قیمت لیتری 08/0 یورو در دسترس بود؛
15ـ مردمیکه زیر خط فقر زندگی میکردند، 6 درصد کل جمعیت لیبی را تشکیل میدادند؛
16ـ پدر و مادرانی که صاحب فرزند میشدند، در ازای هر فرزند 5000 دلار کمک هزینه دریافت میکردند.
(تذکر: با وجود اینکه موارد بالا در سایتهای فارسی و انگلیسی زبان ـگرچه بهگونههای نسبتاً متفاوتـ بهطور مکرر انتشار یافتهاند؛ اما بعضی از موارد آن بهتحقیق بیشتری نیاز دارند)[7]:
***
در قسمت بعد این نوشته بهپوزیسیون قذافی در جهان، رویدادهای مهم در زندگی او، و نقد نظراتیکه بهتبعیت ضمنی از مدیای غربی̊ برای «انقلاب» لیبی دستهگل میفرستند تا زمینهی دعوت آشکار از ناتو برای حمله بهایران را زمینه بچینند، میپردازم. بههرروی، همچنانکه این قسمت ـبیشترـ بهارائهی اطلاعات و بازگویی بعضی حقایق در مورد لیبی اختصاص داشت؛ در قسمت بعد ـبیشترـ روی جنبههای تحلیلیـنقادانهی موضوع متمرکز میشویم.
عباس فرد ـ لاهه ـ 13 نوامبر 2011 (یکشنبه 22 آبان 1390)
پانوشتها:
[1] این لینک بهطور غیرقابل تصوری دلخراش است. لطفاً بدون آنکه بهآن مراجعه کنید، بپذیرید که سرِ انسان را درست مثل سرِ گوسفند ـبهشیوهی اسلامی و اللهاکبر گویانـ میبرند:
http://www.federaljack.com/?p=30292
[2] این قسمت ترجمهای از مقالهی Gaddafi’s Libya as Demon است که اصل آن را میتوانید در سایت CounterPunch و لینک زیر مشاهده کنید:
http://www.counterpunch.org/2011/08/31/gaddafis-libya-as-demo
[3] تهران / واحد مركزی خبر / سياسی 1388/06/14
پسر معمر قذافی آزادی المقراحی را با اهداف مخفی تجاری رد كرد:
... سیفالاسلام قذافی درعینحال اذعان كرد ما قبلاً برسر قرارداد تبادل زندانیان میان دو كشور با دولت انگلیس مذاكره كرده بودیم.
براساس پیمان تبادل زندانیان، اتباع انگلیسی كه در لیبی محبوسند بهانگلیس، و زندانیان لیبیایی از انگلیس بهلیبی منتقل میشوند تا مابقی مدت حبس خود را در كشور متبوعشان بگذرانند.
پسر قذافی در این خصوص افزود اما وقتی دولت انگلیس بهمقامات لیبیایی گفت ما آماده امضای چنین قراردادی هستیم ، ولی بهشرطی كه تبصرهای در آن گنجانده شود كه المقراحی از این قرارداد مستثنی باشد، مقامات لیبیایی بسیار خشمگین شدند گفتند، در این صورت، امضای چنین پیمانی برای ما غیرقابل قبول خواهد بود، زیرا قرارداد میان دو كشور باید كلی باشد و نام فرد خاصی در آن گنجانده نشود.
سیفالاسلام قذافی همچنین اذعان كرد وزیر لیبی در امور اروپا بهسفیر انگلیس گفته بود كه اگر المقراحی در زندان اسكاتلند بمیرد، این مسئله باعث مخدوش شدن بیش از پیش مناسبات میان دو كشور انگلیس و لیبی خواهد شد.
پسر قذافی افزود این بسیار طبیعی است كه دولت لیبی از مرگ المقراحی در زندانی در انگلیس ناراحت شود، زیرا المقراحی یك شهروند لیبیایی است.
وی اضافه كرد متأسفانه یكی از شرایط آزادی المقراحی این بود كه بنا برحكم دادگاه، ما دیگر حق نداریم در مورد رد محكومیت وی فرجام بخواهیم و این موضوع را بهدادگاه استیناف بكشیم، و این درحالی است كه ما باور داریم المقراحی و كشور لیبی هیچ نقشی در سقوط هواپیما بر فراز لاكربی نداشته اند.
وی تأكید كرد در عین حال ما هنوز خواهان برقراری تحقیقات مستقل بینالمللی در این خصوص هستیم تا حقیقت ماجرا و این كه ما در این مورد بیگناه بودهایم، روشن شود. اصل مطلب در لینک زیر در دسترس است:
http://www.ravy.ir/content3102346.html
[4] شاید این شبهه پیش بیاید که دلیل اینکه مدیا و سیاستمداران غربی «نمیخواهند زحمتِ تحقیق در مورد پیچیدگیهای جامعهای را بهخود بدهند که برایشان ناشناخته است»، تنبلی است؛ و نهایتاً بهنداشتن اطلاعات کافی در مورد این جوامع برمیگردد. اگر چنین برداشت کنیم، در واقع بدترین برداشت را داشتهایم. چراکه چنین برداشتی منشأ مبارزات، جنگها، توطئهها و بمبارانهای روزافزون و هرچه تخریبکنندهتر را سوءِ تفاهم القا میکند. براساس چنین برداشتی: اگر فرصتی پیش بیاید و طرفین [یعنی: بمببارانکنندگان و بمببارانشوندگان] بتوانند در یک کافه بنشینند و گپ بزنند و قهوه بخورند، همهی مسائل حل خواهد شد!!؟
[5] گفتارهاییکه وضعیت تاریخیـاجتماعی و نیز اقتصادیـسیاسی لیبی را تا اینجا و مختصراً بهتصویر میکشند، اقتباسی از سایتهای زیر استکه با منابع دیگر نیز مقایسه شدهاند. بنابراین، مسؤلیت درستی یا نادرستی اطلاعات و تحلیلها ارائه شده در این نوشته، عمدتاً با من است.
http://globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=26686
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100836787895
http://www.khabaronline.ir/news-142772.aspx
[6] http://persian.euronews.net/2011/08/30/libya-facing-daunting-compromises
[7] منبعیکه اقلام شانزدهگانهی متن را از آن نقل کردهام، لینک زیر است:
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه