شلیک بهکاستروها
خرافه بهجای دیالکتیک و دفاع از نئولیبرالیسم با ماسک «سوسیالیسم پرولتری»
جامعهی طبقاتی برای آدمهایی که زیر سلطهی آن قرار داشتهاند، همواره و در همهی مراحلش، روزگار غریبی بوده است؛ اما امروزه در شرایطی گرفتار شدهایم که میتوان تحت عنوان غریبترین روزگار همهی روزگارهای غریب از آن نام برد.
هزاران سال پیش (براساس پیدایش این امکان که محصولات کار ذخیره شوند) کلمه، مفهوم و زبان بهمثابهی حیثیت نوع انسان و بهمنزلهی چهرهی درونی تبادل نیروی آدمی با طبیعتْ در مناسبات و جامعهی طبقاتی بهدو پارهی متقابل انشقاق یافتند، و در وجه بالندهی خود بهاسارت وجه نابالندهی خویش، و همچنین بهاسارت قدرتهای حاکم و عوامل رنگارنگ آنها در آمدند؛ و روزگار رنجبار غرابت انسان از انسان، انسان از طبیعت، انسان از خویشتن و انسان از کار و محصول کار را در حوزهی اندیشه نیز رقم زدند.
اما در زمانهی کنونیْ نه فقط داغ بیگانگی و انشقاق برپیشانی حیثیت حقیقیِ مفهوم و کلمه و زبان حک شده است، و نه فقط بالندهگیِ پیوستار کلمهـمفهومـزبان در اسارت قدرتهای حاکم و عوامل زیر و درشت آنها شکنجه میشود، بلکه روزگار تا آنجا غرابت یافته که این پیوستار ـدر وجه انقلابیاشـ حتیمورد تجاوز کاسهلیسان حقیری قرار میگیرد که خود قربانی کاسهلیسی خویشاند و تجاوزگری خود را در آینهی وجود ساسیوس خردهبورژوازیوسِ خویشْ فقط بهچند نگاه غمزهآلود پاداش میگیرند تا بازهم بهدنبال تحسین و غمزهآلود بدوند و بازهم بیشتر در منجلاب کاسهلیسی خود فروبروند. این روزگار نه فقط رنجبار و غریب است، بلکه فاجعهی جامعهی سرمایهداری را در زشتترین چهرهاش نیز در مقابل چشمانمان قرار میدهد. وای برانسان!
*****
روزگار غریبی است؛ غریبترین روزگار همهی روزگارهای غریب. در این روزگار موجوداتی پیدا میشوند که تحت عنوان «کمونیست» بهکلمات، مفاهیم و زبان مارکس و مارکسیسم تجاوز و دستاندازی میکنند تا ضمن ارضای حقیرترین نیازهای برخاسته از «کسبوکار» خویش، جنایتآمیزترین سیاستهای بلوکبندی سرمایهداری غرب را با مفاهیم شبهمارکسی، توجیه و تفسیر و ستایش کنند.
یکی از این بهاصطلاح کمونیستها عباس منصوران است. چنانچه از لاطائلات و اراجیف نوشتاری این شخص برمیآید، او نمونهای از آن موجوداتی استکه کسبوکارشان بهواسطهی تجاوز بهکلمات، مفاهیم و زبانِ مارکس و مارکسیسم رواج میگیرد؛ و نیازهای فردیشان نیز در همین مسیر ارضا میگردد.
شاید این حکم و قضاوت برای بعضی از افرادِ ناآشنا بهاینگونه از «کسبوکار»، غرضآلوده یا نامنصانه بهنظر برسد؛ اما حقیقت جز این است. عباس منصوران که قبلاً شلیک بهمیلتون فریدمن را بهنقادان استاد خویش (قرهگوزلو) توصیه میکرد، در آخرین «هنر»نمایی سوپرتئوریکش با قورت دادن فریدمن بههمراه استاد سابق، کاستر و کوبا و چهگوارا را یک خط در میان نشانه گرفته تا پس از چکامهسرایی برای القاعدهایهای متشکل در «ارتش آزاد سوریه»، «سوسیالیسم پرولتری» را پایهگذاری کند و در ایجاد زمینهی نظریِ حملهی نظامی ناتو بهایران سهم خود را ادا کرده باشد.
برای اثبات حکم ظاهراً غرضآلوده یا نامنصانه بالا فقط کافی استکه بهنوشتهی «سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضدسوسیالیستی» و «آدونیسهای زمینی، چکامهسرایان سوریه» نگاه مختصری بیندازیم تا ضمن رفع اتهام برخورد غرضآلوده، درعینحال با موجوداتی که از طریق تجاوز و دستاندازی بهاندیشهی مارکس و مارکسیسم گذران میکنند، بیشتر آشنا شویم.
اما قبل از اینکه روی این حقیقت متمرکز شویمکه در مختصاتی که هژمونی بورژوازی برجهان (در تمام ابعادش) مسلط است، بهرگبار بستن رایحهی سوسیالیسم برخاسته از انقلاب کوبا و آنچه در سالهای اخیر بهنام سوسیالیسم بولیواری معرف شده است، بهدقیقترین معنی کلامْ خدمت بیجیره و مواجب (و یا شاید ...؟) بههمین نئوکانهایی است که گاهاً مورد لعن و نفرین منصوران نیز قرار میگیرند؛ باید بهجنبهی بهاصطلاح متدولوژیک و روششناسانهی جناب منصوران بپردازیم تا با یکی از حقههای «روشنفکرانه»ی او بیشتر آشنا شویم. براین اساس، مقدمتاً لازم بهتوضیح استکه ازجمله ژستهای کاسبکارانه و تجاوزگرانهی جناب منصوران ژست فلسفی و ماتریالیستیـدیالکتیکی[!؟] اوست که در انبوه حرفهای بیمعنی و چرند ـبههمراه نقلقولهای متعدد از مارکس و انگلسو دیگرانـ عرضه میشود تا بهقول قدیمیها نسق همه و هرکس را از همان آغاز با «سلاح» فلسفه گرفته باشد. اما حقیقت این استکه «سلاح» منصوران (اعم از هرشکلی که داشته باشد) چیزی بیش از یک چماق پوسیده نیست که کارآییاش فقط فریب و ایجاد ارعاب در دل آن خوانندهی محتملی استکه در برابر احکام ارتجاعی او انگشت خود را با پُرسشی نقادانه بالا میگیرد.
برای اثبات این ادعای حقیقی بههمین نوشتهی آخر او که بهجای زدن پنبهی میلتون فریدمن، و نقد و بررسی نارساییهای درونی و موانع بیرونی سوسیالیسم کوبایی، بهچپ بولیواری (که مورد پذیرش بخش وسیعی از تودههای کارگر و زحمتکش در کشورهای لاتینی است) شلیک میکند، مراجعه میکنیم.
منصوران مینویسد: «پنداربافان به سوسیالیسم «مُثُلی»، با برداشت از دنیای ماورائی افلاتون، گویی «مادر سوسیالیسم» پیشینی را فرود میآورند تا هرآینه به دلخواه خویش، در قالب از پیش موجودی، قالب ریزند. سوسیالیسم، مُثُلِ هستی مند در جهان بالا نیست تا همانند «مادر مُثُلی» گوستاو یونگ، در مادران بسیار و سمبولهایش، به گونه ها و نحله های گوناگون تجسم یابد. سوسیالیسم انقلابی، دریافتِ پیشینی،a propri ، امانوئل کانتی نیز نیست. سوسیالیسم، پیرو ماتریالیسم دیالکتیکی است که چرایی ضرورت و مرزهای آن از فلسفه پرولتاریا، ماتریالیسم دیالکتیکی بر گرفته است؛ اما، شناخت «ما بعدی»، posterior، از محک تجربه و آزمون گذشته و به دست آمده نیز نیست. سوسیالیسم، از دیالکیتک نفی نفی می گذرد. نفی نفی نیز، از آنتی تز و تز، به سنتز دگرگونی اجتماعی فرامی روید»[تأکیدها همهجا از من است، مگر اینکه منبع آن را بیان کنم].
ضمن این توضیح که منظور از سوسیالیسم «مُثُلی»، بهزعم منصوران، همان سوسیالیسم کوبایی و چپ بولیواری است؛ باید بهاو گفت که سوسیالیسماش بهاین دلیل که «پیرو ماتریالیسم دیالکتیکی است که چرایی ضرورت و مرزهای آن از فلسفه پرولتاریا، ماتریالیسم دیالکتیکی برگرفته است» و از آنجاکه این سوسیالیسم «اما، شناخت «ما بعدی»، posterior، از محک تجربه و آزمون گذشته و به دست آمده نیز نیست»؛ پس میبایست بهاین نتیجه رسید که این سوسیالیسم نه تنها از اساس و پایه چرند است، بلکه حقهبازانه نیز هست. چرا؟ برای اینکه:
اولاًـ این سوسیالیسم «پیرو» چیزی بهنام «ماتریالیسم دیالکتیکی» است که «چرایی ضرورت و مرزهای» خود این «ماتریالیسم دیالکتیکی» از «فلسفه پرولتاریا» و «ماتریالیسم دیالکتیکی» برگرفته شده است!؟ نتیجه این که چیزی از چیزی برگرفته شده است که چیز دیگری جز خودش نیست! این شیوهی بهاصطلاح استدلال و این خودبسندگی سادهلوحانهی ذهنی یادآور ترجیعبندگونهی دواری استکه حروفچینهای سابق در مقابل چرند گویی طرف مقابل خود، با آهنگی خندهآور زمزمه میکردند: دلبر جانان من برده دل و جان من، برده دل جان من دلبر جانان من، دلبر جانان من برده دل و جان من،...؛ والی غیرالنهایه!؟
دوماًـ این سوسیالیسم (یعنی: سوسیالیسم پرولتری جناب منصوران) شناخت «مابعدیِ» نیز نیست که «از محک تجربه و آزمون گذشته» بهدست آمده باشد. بنابراین، بهاین دلیل که گذشته فاقد ماهیت است و غیرقابل آزمون؛ پس، سرشت سوسیالیسم پرولتری منصوران یا «چرایی ضرورت و مرزهای» آن نه حاصل تجارب گذشته و نیز نه حاصل آزمون هماکنون جاری، که فقط و فقط حاصل چیزی است که چیزی دیگری جز خودش نیست! پس، باهم بخوانیم: دلبر جانان من برده دل و جان من، برده دل جان من دلبر جانان من...
سوماًـ این عبارت که «سوسیالیسم، از دیالکیتک نفی نفی میگذرد. نفی نفی نیز، از آنتی تز و تز، به سنتز دگرگونی اجتماعی فرامی روید» نیز عبارتپردازی مطلق است و فاقد معنی. فرض کنیم که چیز یا مقولهای بهنام نفینفی وجود دارد و منصوران هم بهاندازهی 3 سطر آن را میشناسد (که البته بهاندازهی نیم سطر هم نمیشناسد)؛ باز فرض کنیم که عبارت «نفی نفی نیز، از آنتی تز و تز، بهسنتز دگرگونی اجتماعی فرامی روید» دارای معنی است و دلالتی بهغیر از کلمات هم دارد. حال سؤال این استکه چرا سوسیالیسم پرولتریِ منصوران بهجای اینکه مستقیماً از «آنتی تز و تز، بهسنتز دگرگونی اجتماعی» فرابروید، با وساطت «نفی نفی» به«دگرگونی اجتماعی» میرسد که مستلزم صرف انرژی و وقت بیهودهای است؟ بنابراین، اگر یک بار دیگر نتیجه بگیریم که سوسیالیسم جناب منصوران، علیرغم نقلقولهای رنگارنگ از مارکس و انگلس و دیگران، اما فقط یک قمپزِ مندرآوردی و فریبکارانه است، غلط نتیجه نگرفتهایم.
با همهی این احوال، منصوران همانند معلم شرعیات کلاس چهارم دبستان عاصمی در سال 1339 (نزدیک میدان خراسان) روی چارپایه ایستاده و در بارهی «سوسیالیسمِ پرولتری» ادعا و نظریهپردازی میکند. این ادعا را چگونه میتوان با شیوهی تحقیق الکی و چرند او جمع بست؟ داستان از این قرار استکه خیل وسیعی از این جماعت، سوسیالیسم را قبلهای وابسته بهخود میدانند که درصورت تحقق، حق زائل شدهی آنها در دستیابی بهپست و مقامهای شهرستانی را بهآنها برمیگرداند و پاداش دوران تبعید و بیهویتی در کشورهای اروپاییـآمریکایی را نیز بهآن میافزاید؛ و دنیا را پراز عدل و دادی میکند که نه مثل سوسیانس در زمانهی پیدایش خودْ خرافی (و اما مفید)، که از اساس حقهبازانه و کاسبکارانه است.
این جماعت بههنگام بررسی خویش، قد و قوارهی خودرا در آینهی ذهن بیمارشان چندین برابر بزرگتر از آنچه واقعاً هست، میبینند؛ و ازآنجا که این غولهای ذهنیْ هیبتی غیرانسانی و ترسناک را بهنمایش میگذارند، چارهای جز برگردانِ معنوی این تصویرِ خودبسندهی خیالی در ترانسفورماسیون رنج و دردی که بههرصورت ریشهی انسانی دارد، نمیبینند؛ و بدینترتیب است که خودْ خویشتن را پیامبر مینامند و همانند همهی پیامبران دروغین چرند میبافند و بهحقهبازی نظری و عملی روی میآورند.
بهنوشتهی منصوران بازگردیم:
منصوران ضمن اینکه «کلیسا» و «رابینهود» را بهغلط یکسان ارزشگذاری میکند، و غافل از اینکه یکی در شکل مذهبیاش تمکین از نظام را موعظه میکند و دیگری در عصیانگریاش بهمصادرهی ثروت فراخوان میدهد؛ بالاخره از دنیای نشئهی فلسفیاش بیرون میآید و از این مسئلهی بههرحال زمینی گفتگو میکند که «سوسیالیسم نه ایدئولوژی است و نه فلسفه»؛ اما بلافاصله با اضافه کردن عبارتِ «بلکه مبنای فرایندی است فرارونده و گذرا»، بهجای بیان این حقیقت ساده که سوسیالیسیم فرایندی است طبعاً گذرا، آن را «مبنای فرایندی» تعریف میکند که «فرارونده و گذراست»! بدینترتیب، ضمن تکرار اینهمانگوییهای قبلیاش، درعینحال بهسوسیالیسم نیز ماورائیت میبخشد. چرا؟ برای اینکه واژهی «فرآیند» ـبهطور خودبهخودـ هم «فرارونده» است و هم «گذرا»؛ و سوسیالیسم نیز نه «مبنای فرآیند»، بلکه خودِ فرآیند است که در مبنا بودناش ماورائیت مییابد.
این شیوهی نگرش و نگارش منصوران است. تا آنجاکه مسئله به«کلمه» و «عبارت» و «نقلقول» مربوط است، فراتر از هرگونهی متصوری از رادیکالیسم و انقلابیگری میایستد؛ اما آنجا که پای «مفهوم» و نتیجتاً «گامهای عملی» بهمیان میآید، اگر بهپاسیفیزم مطلق (یعنی: پذیرش وضعیت موجود که تحت سیطره و کنترل بورژوازی است) نچرخد که اغلب میچرخد، در کنار مرتجعترین نیرویهای دست اندر سیاست جهان (مثل «ارتش آزاد سوریه») میایستند. اما قبل از اینکه بهاین مسئله بپردازیم، لازم استکه بهسادهلوحیهای «فلسفی» او بازگردیم تا بازهم بیشتر گرایش او بهنظربازی بهاصطلاح دیالکتیکی را (بهعنوان زمینهی دیدگاه یا روش تحقیق وی) مورد بررسی قرار دهیم.
منصوران پس از الاکلنگِ بازگشت از فلسفهی خدا بهزمین انسانها و بازگشت دوبارهاش بهتوصیف ماورایی سوسیالیسم با عبارت «بلکه مبنای فرایندی است فرارونده و گذرا»، چند جملهی زمینی (صرفنظر از جنبهی درست و غلط آن) دربارهی «کارگران سازمان یافته و برخوردار از آگاهی و دانش مبارزه طبقاتی خویش[!؟]» مینویسد و دوباره در مقابل آینهی فلسفی وجودش قرار میگیرد و درحال پرواز بههپروت اعلا مینویسد: «طبقه کارگر، زمانی می تواند فرهنگ و فلسفه خویش را بیان کند و آگاهی طبقاتی خویش را مادیت بخشد که بهسان پرولتاریای خودآگاه و همبسته، از اسارت حکومت و مناسبات طبقاتی بورژوایی رهایی یافته و امکان نفی فلسفه و طبقه خویش را با گذر از فرایند سوسیالیسم، در کمونیسم بهکف آرد».
بدینترتیب: اولاًـ طبقهی کارگر بهطور خودبهخودی «فرهنگ و فلسفه خویش» و همچنین «آگاهی طبقاتی خویش» را داراست که شکلی «بیان» نشده و بدون «مادیت» دارد؛ دوماًـ این «فرهنگ و فلسفه» و خصوصاً این «آگاهی طبقاتی» کارگران «زمانی میتواند» مادیت بگیرد (یا مادیت بخشیده شود) که «بهسان پرولتاریای خودآگاه و همبسته، از اسارت حکومت و مناسبات طبقاتی بورژوایی رهایی یافته» باشد؛ سوماًـ رهایی پرولتاریا «با گذر از فرایند سوسیالیسم، در کمونیسم بهکف» میآید (یا آورده میشود)؛ و چهارماًـ رهایی پرولتاریا که ظاهراً با طبقهی کارگر هم خویشی دارد، «امکان نفی فلسفه و طبقه خویش را» بهاو (یعنی: پرولتاریا) میدهد.
نتیجه اینکه: اولاً) طبقهی کارگر و پرولتاریا همواره یک دنبالهی فلسفی دارند که با نفی خود، نفی خواهد شد؛ دوماً) بدون نفی فلسفه، طبقهی کارگر و جامعهی سرمایهداری همچنان باقی میماند؛ سوماً) شاخص رهایی پرولتاریا و جامعهی کمونیستی «نفی فلسفه» است؛ و چهارماً) «فرایند سوسیالیسم» که پرولتاریا باید از آن «گذر» کند تا «در کمونیسم» امکان «نفی فلسفه» را بهدست آورد، عیناً همان پروسهی تغییرات درونیـبیرونی کلیت جامعه بهواسطهی گسترش هژمونی طبقهی کارگر نیست و ربط قابل ذکری هم بهپروسهی لازم و الزامی مبارزه کارگران برای دستمزد واقعی و ایجاد نهادهای صنفیـاقتصادی ندارد!؟
شاید بخشی از این لاطائلات ناشی از بیدقتی در نگارش باشد؛ شاید بخش دیگری از آن نیز بهچسافادههای رایج بین روشنفکرنماهای خردهبورژوا برگردد؛ اما باید دقت کرد که این بخشهای محتملالوقوع آنقدر کش داده نشوند که خودِ منصوران بههیچ تبدیل شود؛ و تخمهی اندیشهاش که ماورایی است، نادیده گرفته شود. آری، پرولتاریا برای منصوران و امثالهم [درست همانند «استاد» قرهگوزلو که امروز نه براساس ریشههای «پراتیک» اجتماعیاش، بلکه بهواسطهی پدیدهای انتزاعی و بیاهمیت مورد غضب شاگران و کاسهلیسان ریز و درشت دیروز قرار گرفته است] چیزی بیش از شبح نیستکه سوشیانسگونه باید آرزوهای و سرخوردگیهای روشنفکران خردهبورژوا را حمالی کند تا این جماعت احساس برتری و نخبهگی کنند و جامعهی طبقاتی دیگری که عادلانه هم باشد، تخیل کنند. اما این بیزیانترین تصویری استکه میتوان از ماورائیتپنداری آدمها ترسیم کرد. زیرا هرجاکه انسان واقعی (با دردها و شادیها، با تواناییها و ناتوانیها، با شکم، مسکن و دیگر نیازهای طبیعی و اجتماعیاش) اینچنین فلسفی و ماورائی تصویر میشود، جنایت در ابعاد فاجعهآمیزش آغاز میگردد.
بیهوده نیست که منصوران در نوشتهی «آدونیسهای زمینی، چکامهسرایان سوریه»، القاعدهایها و سلفیها و دیگر جانورانی را که زیر نظر مستقیم سازمانهای جاسوسی بلوکبندی سرمایهداری غرب و با کمک مالی مستقیم و آشکار عربستان و قطر، مردم سوریه را در معرض قتلعام قرار میدهند و کلیت این کشور را بهسرزمین سوخته تبدیل میکند، طبع شعرش گل میکند و مینویسد: «اینک، منش انسان است که بی همانند در تاریخ، جهان نما شده است. در سپهر جهان، نام اوست که فریاد میشود و پژواک میافکند، یکه و تنها. زنان شعر و شراب، و آدینوسهای سور بهمیداناند. آدونیس حتا سرزمین حماسه خدایان را واگذاشته بهزمینیان، بهسور سرخ فام پیوسته است»!!
در رابطه با این چکامهسراییِ اسطورهایـاروتیکـرزمجویانه برای جنایتکارانیکه روند مبارزهی طبقاتی در سوریه را تخریب کردند و اینک همت بهتخریب هرگونهای از مدنیت در سوریه بستهاند، یک سؤال اساسی و در رابطه با ایران پیش میآید که باید جواب آن را براساس پارامترهایی که منصوران در این دو نوشتهاش روی آنها پامیفشارد، تصویر کرد: آیا چکامهسرای آدونیسهای سوریه برای نمونهی «ارتش آزاد سوریه» در ایران هم چکامه میسراید؟
گرچه تا خود او بهاین مسئله صراحتاً اذعان نکند، نمیتوان بهاین سؤال قاطعانه جواب مثبت داد؛ اما براساس مقدمات و پیشنهادههای نظریـمتدولوژیک منصوران (که نگاهی بهآن انداختیم)، «سوسیالیسم» ماوراییـپروغربی او (که بازهم بهآن میپردازیم) و نیز دیگر پارامترهایی که در زیر بهآنها اشارهمیکنیم، میتوان جواب این سؤال را بهاحتمال قریب بهیقین مثبت برآورد کرد.
یکی از پارامترهایی که در رابطه با سؤال و جواب بالا باید بهآن اشاره کرد، خاصهی ضدسندیکایی و بهاصطلاح شوراگرایانه و سرنگونیطلبانهی فراطبقاتی اوست، که فلسفیگونه بستهبندی شده است. نه فقط منصوران، بلکه حتی کسی که در مبارزهی طبقاتی کارگران ریشه هم داشته باشد، درصورت تحقیر مبارزات اقتصادی و بهاصطلاح صنفی کارگران ـناگزیرـ فراطبقاتی عمل میکند؛ و اگر ادعای سوسیالیستی داشته باشد، سوسیالیسماش خاصهی ماورایی میگیرد. چراکه در اینصورت تصویری از کارگر میپردازد که با حقیقت طبقاتی و اجتماعی او خوانایی ندارد، و بهجای اینکه کارگر، مفاهیم و آموزهها را بهکار بگیرد تا آگاهانهتر عمل کند، این «مفاهیم» خواهند بود که بهواسطهی صاحبانش برگردهی کارگر سوار میشوند و روند تکامل هستی طبقاتی او را میگسلند.
بههرروی، منصوران در رابطهی غیرمستقیم با همین مسئله در نوشتهی سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضدسوسیالیستی مینویسد: «اگر مارکس و انگلس سوسیالیسم را شکل معینی از مناسبات اجتماعی آینده میشمارند که ریشه در مبارزهی طبقاتی جاری دارد، ریشه را تا هر بدویت و ابتذالی نمیکشانند. بیان مارکسی از سوسیالیسم، به معنای این نیست که هر نوع سوسیالیسمی را شکل تکاملی آن سوسیالیسم کارگری و آن مناسبات آیندهی مورد نظر مارکس و انگلس بدانیم و بنامیم. درک نادرستِ اینهمانی، بههمانگونه که بهتعبیر دُمّل همیشه چرکین چپ ارتجاعی ایران[یعنی: طیف تودهای-اکثریتی-توفانی]، سوء استفاده از مانیفست کمونیست است که «هر مبارزه طبقاتی هم خود یک مبارزه سیاسی است»، پس هر اتحادیه زرد و تشکل صنفی کارگری را به نام مارکس میتوان سوسیالیستی جای زد. اما «چپ ناسیونال-پوپولیست»، بقیه استدلال مانیفست را حذف میکند، تا نتیجه دلخواه طبقاتی خویش را از آن بهدست دهد»[تأکیدهایی زیر آنها خط دارد، از من است؛ و تأکیدهایی که بولد شدهاند، از منصوران است].
با وجود اینکه منصوران بهصراحت نمیگوید که انتهای «تا هر بدویت و ابتذالی» کجاست و چه معنای روشنی دارد؛ اما کمی پایینتر که «هراتحادیه زرد» و «هرتشکل صنفی کارگری» را یکسان قلمداد میکند و آنها را به«دُمّل همیشه چرکین چپ ارتجاعی ایران [بهزعم او: طیف تودهای-اکثریتی-توفانی]» میچسباند، نشان میدهد که بهنظر وی اتحادیه کارگری باید شورایی باشد و سرنگونطلب!! گرچه منصوران از چپ و راست (در حقیقت فقط از راست) بهمارکس و انگلس آویزان میشود و گاهی هم بهلنین و دیگران توسل میجوید؛ اما نگاه او بهانسان و کارگرِ واقعی و نیز بررسی او از انسان و کارگرِ امروزی ـدر بهترین صورت ممکنـ براساس مقایسه بین نقلقولهای مارکس و انگلس با واقعیت فیالحال موجود است، که 180 درجه با شیوهی بررسی و روش تحقیق مارکس و دیگران تفاوت دارد و یک تناقض آشکار را بین منصوران و کسانیکه او از آنها نقلقول میآورد، نشان میدهد.
منصوران کمی پائینتر از حکمی که نقل کردیم، همین مسئله را بهگونهی دیگری تکرار میکند: «هرسازمانیابی طبقاتی کارگری برای آنکه کارگران را بهطبقه تبدیل کند، و آنان را از طبقه درخود، بهپرولتاریای برای خود، دگرگون سازد، باید بر این افق راستا یابد تا بهسوی سازمانیابی سیاسیطبقاتی و بهبیان مارکس و انگلس «این تشکل پرولتاریا بهشکل طبقه و سرانجام حزب سیاسی...» برای انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی رهنمون و پشتوانه گیرد». گرچه این عبارتبندی تا اندازهای بههمریخته است، اما مجموعاً براین دلالت دارد که «هرسازمانیابی کارگری.... باید.... برای انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی رهنمون [باشد] و پشتوانه گیرد». این خاصهی ضدسندیکایی و ظاهراً شوراگرایانه و درواقع ماکسیمالیستی و سرنگونطلبانهی همیشگی و همهجایی را در بسیاری از نوشتههای منصوران نیز میتوان مشاهده کرد.
گذشته از نگاه آنتیسندیکایی منصوران که مجموعاً از برخورد دوآلیستی و فرصتطلبانهی حزب کمونیست ایران و خانوادهی مقدس حزب کمونیست کارگری تبعیت میکند، او با ضدامپریالیستها هم مشکل دارد و در همین رابطه مینویسد: «اصلاح طلبی، پوششی است برای دفاع از بورژوازی «خودی». در چنین پوششی، اصلاحات حکومتی، همان ترویجها وتبلیغهای دملهای چرکین چپ ارتجاعی در ایران و هم قطارانشان در دیگر گوشههای جهان است. چنین منادیانی، با شعار مکانیکی «ضدامپریالیستی» و در این برهه، علیه نئوکانها و شعارهای «ضد کاپیتالیستی» نظریه پردازان این حکومتها، مانند نوام چامسکی،...، در راستای حاکمیت سرمایه داری در ایران و در کنار حزب الله تا بهامروز، قرار میگیرند. «امپریالیسم» اینان، پدیدهای «بیرونی» است، که تنها در آمریکای «شیطان اکبر» موجودیت دارد. پیآمد چنین نظریات، تبلیغ، ترویج وعمل کردن چنین دیدگاههایی، کمک بهمصون ماندن حکومت اسلامی درایران، تقویت حزبالله در لبنان و حماس و جهاد اسلامی در فلسطین و قدرت یابی اخوان المسلین در خاورمیانه، و در یک بیان، ماندگاری و ایمنی بورژوازی از آماج مبارزه طبقاتی انقلابی است».
پس، بهزعم منصوران، اولاًـ امپریالیسم پدیدهای درونی است و جمهوری اسلامی هم بهاندازهی بلوکبندی سرمایهداری غرب امپریالیست است؛ دوماًـ چامسکی هم نظریهپرداز نئوکانهاست؛ و سوماًـ باید کمک کرد که حکومت اسلامی در ایران مصون نماند.
اگر از منصوران سؤال کنیم که حکومت اسلامی در مقابل کدام نیرویی باید مصون نماند، احتمالاً میگوید: در مقابل قدرت مردم! اگر از او سؤال کنیم که بهجز فشار بلوکبندی سرمایهداری غرب که فعلاً با تحریم اقتصادی و تشدید آن شروع شده است، کدام نیروی بالفعلی نشانهی بهخطر انداختن مصونیت جمهوری اسلامی را برجبین دارد؟ احتمالاً جواب میدهد: جنبش سبزِ بدون موسوی و کروبی!؟ بدینترتیب استکه منصوران در مقابل این سؤال که مگر سبزها (بدون موسوی یا با موسوی) ضدکارگر و ضدسوسیالیست و پروغرب نبودند[؟]، سکوت میکند؛ و بهجای حماسهسرایی برای تودهی عظیمی از کارگران ایرانی که ضمن فشار استثمار بسیار شدید و تحمل شرایط بسیار سخت زندگی، هنوز هم جلوی مجلس اسلامی و مانند آن جمع میشوند تا دریافت دستمزد عقبافتادهی خودرا مطالبه کنند، برای آدونیسهای «ارتش آزاد سوریه» نوحهسرایی میکند تا نشان دهد که انترناسیونالیست است و امپریالیسماش نیز درونی است. حقیقتاً دنیای غریبی است.
اما منصوران فیالواقع و بهسبک ویژهای (یعنی: با تجاوز بهمفهوم انترناسیونالیسم)، هم «انترناسیونالیست» است، و هم در این زمینه فوقالعاده مدرن!؟ بهاین قسمت از نوشتهی او که عیناً نقل میکنم [یعنی: سه پاراگرافی که پاراگراف اولش نقل از مارکس در نوشته منصوران است و خود او پررنگش کرده است]، توجه کنیم:
«مبارزه پرولتاریا بر ضد بورژوازی در آغاز، اگر از لحاظ مضمون، ملی نباشد از لحاظ شکل و صورت ملی است. پرولتاریای هر کشوری طبیعتاً در ابتدای امر باید کار را با بورژوازی کشور خود یکسره نماید.»
«گویی که این بیان مانیفست کمونیست، بر شرایط کنونی کشورهای سرمایه داری پیرامونی همانند ونزوئلا، ایران، بولیوی و... نوشته شده است. هرگونه این همانی نمایی، به جای آنکه طبقه کارگر را آگاه سازد که هراقدام سوسیالیستی باید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را آماج قرار دهد، ضد سوسیالیسم است. از سوی دیگر، آموزش این واقعیت که طبقه کارگر، تنها با دستیابی به قدرت سیاسی و لغو کار مزدوّری است که سوسیالیسم را پایه گذاری می کند».
«این آغازگاه، به بیان مانیفست، در شکل و نه محتوا در نخستین گام، جنبه ی «ملی» و در سرشت انترناسیونالیستی دارد. انترناسیونالیسم این مبارزه طبقاتی پرولتاریا، اکنون بسا فراتر از برهه ی پیشا جهانی شدن سرمایه داری است و جنبه «درون مرزی»، را می توان گفت در برهه ی گلوبالیزاسیون هزاره سوم، دیگر چندان جایی برای ابراز نمی یابد. هرگونه برداشتی جز این، به بقای بورژوازی و مناسبات استثمارگرانه کالایی راه میبرد. این تنها یک جنبه از چالشهای سوسیالیستیاست»[تأکید از من است].
این قسمت از نوشتهی منصوران ضمن اینکه نمونهی بارزی از تجاوز بهکلمات و مفاهیم و زبان مارکس است، درعینحال با تعبیر بهاصطلاح مدرنی که از انترناسیونالیسم دارد، بهاین آمادگی رسیده که بگوید: آمریکای مدرن خوش آمدید، لطفاً دولت جمهوری اسلامی مرتجع را مورد حملهی نظامی هوشیارانه قرار دهید و مواظب باشید که طبقهی کارگر ایران در پروسهی حملهی نظامی و «رژیمچنج» آسیب چندانی نبیند[!]؛ اما منصوران (همانند بسیاری از جریانات چپِ سابق و پروغربِ امروز) هنوز جرأت کافی برای بیان صریح و علنی این دعوتنامه را ندارد. پس، باید صبور باشیم و بازهم صبر کنیم. بههرروی، این سه پاراگراف را دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم تا بهقول قدیمیترها از جادهی انصاف خارج نشده باشیم.
1ـ «گویی که این بیان مانیفست کمونیست، بر شرایط کنونی کشورهای سرمایه داری پیرامونی همانند ونزوئلا، ایران، بولیوی و... نوشته شده است». صرفنظر از قید «گویی» که احتیاطاً در ابتدای عبارت جاسازی شده است، اما این عبارت (حتی اگر بهصراحت ادعا نکند)، بهطور ضمنی و القایی میگوید که فهم ویژگیهای امروز کشورها از پس جملات و احکام مارکس ممکن است. منصوران همین حکم القاییـجادوگرانه را، آنجا که پای انتزاعیات در میان باشد، صریح و بیپرده بیان میکند؛ چراکه خواننده یا شنوندهی او بهواسطهی خاصهی انتزاعی سخنی که اعتبارش بهمارکس نیز حواله میشود، مرعوب میگردد و در مرعوبیت خویشْ کمتر برخورد نقادانه خواهد داشت. این عبارت را که بالاتر هم نقل و بررسی کردیم، یکبار دیگر با هم نگاه کنیم: «سوسیالیسم، پیرو ماتریالیسم دیالکتیکی است که چرایی ضرورت و مرزهای آن از فلسفه پرولتاریا، ماتریالیسم دیالکتیکی برگرفته است»[1]!؟
2ـ «هرگونه این همانی نمایی، بهجای آنکه طبقه کارگر را آگاه سازد که هراقدام سوسیالیستی باید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را آماج قرار دهد، ضد سوسیالیسم است. از سوی دیگر، آموزش این واقعیت که طبقه کارگر، تنها با دستیابی به قدرت سیاسی و لغو کار مزدوّری است که سوسیالیسم را پایه گذاری می کند»! صرفنظر از بافت بههمریختهی این جملهبندی که احتمالاً عمدی است؛ اما خود منصوران در عبارتی که با قید «گویی» شروع میشود و ما نیز در بند بالا بهآن اشاره کردیم، دست بهیکی از زشتترین «اینهمانگویی»ها میزند. بدینترتیب، با این سؤال مواجه میشویم که چرا منصوران بحث را بهپرهیز از «اینهمانینمایی» میکشاند؟ پاسخ این استکه: منظور منصوران از «اینهمانینمایی»، اینهمانی (یا در واقع: همراستایی) بین وجه اقتصادی و وجه سیاسی مبارزات کارگری است؛ که او بنا بهتبیینی که از انترناسیونالیسم دارد، فقط وجه مبارزهی سیاسی کارگران را میپذیرد و وجه مبارزهی اقتصادی کارگران را ضد سوسیالیستی مینامد! در بند بعد که بهجنبهی «انترناسیونالیستی» اعتقادات منصوران میپردازیم، این تکفیریکه او با استفاده از عبارت «اینهمانینمایی» برپیشانی مبارزات اقتصادی کارگران میچسباند، روشنتر میشود.
3ـ «انترناسیونالیسم این مبارزه طبقاتی پرولتاریا، اکنون بسا فراتر از برههی پیشاجهانی شدن سرمایهداری است و جنبه «درون مرزی»، را میتوان گفت در برههی گلوبالیزاسیون هزاره سوم، دیگر چندان جایی برای ابراز نمییابد. هرگونه برداشتی جز این، به بقای بورژوازی و مناسبات استثمارگرانه کالایی راه میبرد». بدینترتیب: اولاً، جنبهی «درون مرزی» مبارزهی طبقاتی «در برههی گلوبالیزاسیون هزاره سوم، دیگر چندان جایی برای ابراز نمییابد»؛ دوماً، در شرایط کنونیْ مبارزهی «انترناسیونالیستی» برمبارزهی «درون مرزی» ارجحیت دارد و تعیینکنندهی آن است؛ سوماً، مبارزهی اقتصادی و صنفی کارگران در مستقلترین و طبقاتیترین شکل ممکن، بازهم بهاین دلیل که امکان چندانی برای وقوع در عرصهی تعیینکنندهی جهانی ندارد، فاقد اهمیت است و نهایتاً رفرمیستی است؛ چهارماً، تکلیف جمهوری اسلامی را نه مبارزهی «درون مرزی»، که مبارزهی «انترناسیونالیستی» تعیین میکند؛ و پنجماً، ازآنجاکه بلوکبندی سرمایهداری غرب برهمهی امور سیاسی و اقتصادی جهانْ هژمونی و سلطه دارد و هیچ قدرت متشکل کارگری یا پرولتریِ توانمندیْ در عرصهی جهان مادیت ندارد ، از اینرو چارهای جز این نیست که تعیین تکلیف جمهوری اسلامی را در کنار آن نیروهایی دنبال کنیم که هم برهمهی جهان هژمونی و سلطه دارند و هم خواهان «تغییر» رژیم سیاسی ایران هستند.
نتیجهی ترکیبی همهی نکاتیکه در 3 بند بالا، بهطور جداگانه از نوشتهی منصوران بیرون کشیدیم، این است: آمریکا و بلوکبندی سرمایهداری غربِ مدرن، خوش آمدید؛ لطفاً دولت جمهوری اسلامی مرتجع ایران را در عرصهی بینالمللی زیر فشارِ سیاسی، اقتصادی و نظامی قرار دهید تا «چنج» یا سرنگون شود؛ ضمناً دقت کنید که کارگران ایران در پروسهی این فشارها آسیب چندانی نبینند!!
بیدلیل نیست که منصوران برای «ارتش آزاد سوریه» و جنایتهایی که میکنند، مدیحه میسراید؛ بیدلیل نیست که منصوران مبارزهی اقتصادی کارگران را در محدودهی شهر یا منطقهی خودشان، بیاهمیت و حتی بازدارنده قلمداد میکند؛ بیدلیل نیستکه منصوران ترهات جادوـجنبلگونهی روح افسونزدهی خودرا با تجاوز بهکلمات و مفاهیم مارکس بهخورد خوانندهی احتمالی خود میدهد؛ بیدلیل نیست که منصوران در رابطهی متقابل، و نیز تعادل و توازنی که حقیقتاً بین مبارزهی ملی و انترناسیونالیستی برقرار است، بهویژه هنگامی تئوریپردازی میکند و انترناسیونالیسم را اشرافیت میبخشد که بلوکبندی سرمایهداری غرب برهمهی امور جهان سلطه دارد و اطاقهای دستِراستی «فکر» از طریق مدیای تحت کنترل همین بلوکبندیْ کلههای منگ آدمهای دنیا را مهندسی میکنند؛ و بالاخره بیدلیل نیست که منصوران بهجای افشای جنایاتی که در لیبی، سوریه، غزه و حتی ایران (بهواسطهی تحریم اقتصادی) واقع میشود، بهبهانهی عبارت «سوسیالیسیم پرولتری» با آن نیروهایی میستیزد که تحت عنوان «انقلاب بولیواری» و از زاویه غیرکمونیستی با مسببن جنایات وارده بهبسیاری از کشورها میستیزند. بیدلیل نیست که منصوران در همان آمریکای لاتین هم ونزوئلا وکوبا و بولیوی را هدف قرار داده است و نه کودتاچیان آمریکاییـغربی هندوراس و پاراگوئه را. طرفداران موسوی و کروبی هم با کوبا و ونزوئلا ضدیت داشتند؛ و سرانجامِ این ضدیت بهآنجا رسید که برای کودتاچیان هندوراسی تبریک فرستادند. حال باید دید ضدیت منصوران با کوبا، ونزوئلا، بولیوی و جنبش بولیواریستی بهطورکلیْ کدام کودتای دستِراستی را چکامهسرایی میکند؟
منهای جنبهی «رژیمچنجی» و تجاوزگرانهی نوشتههای منصوران و هتک حرمتیکه از مارکس و مارکسیسم و مبارزهی طبقاتی میکند، و همچنین صرفنظر از استفادهای که او از عباراتی مانند «دانش مبارزهی طبقاتی» و ماتریالیسمـدیالکتیک[1] و غیره میکند که معنی و تعریف آنها را ـاگر هم شنیده باشدـ قادر بهفهم زمینی و مادی آنها نبوده است؛ اما منصوران در همین دو نوشتهی اخیر خود نیز دوآلیستی (یا در واقع: الاکلنگی) بسیار حرف میزند تا نظراتش را رازآلوده و جادویی بهخورد خوانندهی احتمالیاش بدهد و کلهی او را از پس کوبیدن با عبارات متنافر و خرافی آمادهی پذیرش «سوسیالیسم پرولتری» کند که مقابله با آن سیاستها و کشورهایی را بهدنبال میآورد که زیر عنوان «سوسیالیسم و انقلاب بولیواری» کمابیش از پذیرش بخشی از دستورات بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول استنکاف کردهاند، با چپ نامیدن خود بهچپْ هویتی کمرنگ و نیمبند دادهاند و میکوشند ضمن رفرمهای ماهیتاً بورژوایی، برای مردم کارگر و زحمتکش کشور خود آنقدر رفاه فراهم کنند تا آنها فراموش نکنند که هنوز انساناند. در این زمینه، بدون اینکه روی جزئیات متمرکز شویم، نمونهوار دو عبارت نسبتاً بلند از منصوران را نقل میکنیم تا در مقایسهای نه چندان مشروح و طرح چند سؤال، با شیوهی الاکلنگی او، جوهرهی «سوسیالیسم پرولتری» و دفاع عملیاش از نئولیبرایسم ـضمن لعن و نفرینهایی که بهآن میکندـ بیشتر آشنا شویم:
1ـ «از همان آغاز پیدایش مناسبات سرمایه داری تا کنون، هر امتیاز و یا دستاوردی در رابطه با حقوق طبقاتی و اجتماعی نه تنها کارگران، بل که، حقوق تمامی لایه های اجتماعی، با رزم و خون کارگران و جنبش کارگری و سوسیالیستی و کمونیست ها به دست آمده است و در درازای سالیان، بر بورژوازی و حکومت های این طبقه تحمیل شده است. در گستره جهان، هیچ حقوق صنفی، سیاسی، خدماتی، اجتماعی، فرهنگی ووو را نمی توان یافت که برای دستیابی به آنها، سده های پی در پی، بدون اعتراض، اعتصاب، زندان، شکنجه، تیرباران و دار، و تبعید و جنبش و شورش و انقلاب و با هزینه جان کارگران و کمونیست ها و سوسیالست های بین الملل انقلابی و آزادیخواهان به دست نیامده باشد.»
2ـ «این فراکسیون «چپ» بورژوازی هنوز نیز در سراسر جهان ماندگاری سرمایه داری را با سلطه بر اتحادیههای کارگری و حتی با تشکیل دولت های سرمایه، دولت های رفاه ووو یعنی بخشی از حکومت ها را نمایندگی کرده و می کند. به یاری نهادهای سوسیال دمکراسی از جمله احزاب، اتحادیه های کارگری، دولت ها ووو، سرمایه و حاکمیت اش، طبقه کارگر را در گستره مهمی از جهان در چنبره دارد».
در مقایسهی دو عبارتبندی بالا باید نسبت بهسؤالات زیر بیشتر دقت کرد:
الف) اگر «از همان آغاز پیدایش مناسبات سرمایهداری تاکنون» این امکان وجود داشته است که «امتیاز» و «دستاورد»هایی «در رابطه با حقوق طبقاتی و اجتماعی نه تنها کارگران، بلکه، حقوق تمامی لایههای اجتماعی» بهدست بیاید؛ پس، چرا با اشاره به«دولتهای رفاه» تلاش کشورهاییکه خودرا پیگیر سنت انقلاب بولیواریستی میدانند و یک بلوکبندی نسبتاَ ترقیخواه را در مقابل سوپرمرتعجان نئولیبرال (اعم از آمریکایی و فرانسوی و آلمانی و غیره) ایجاد کردهاند، دشمنان سوسیالیسم توصیف میشوند و مورد لعن و نفرین قرار میگیرند؟
ب) اگر کسب امتیاز از بورژوازی، بدون اینکه سرنگونی آنی آن و انقلاب سوسیالیستی قریبالوقوع در میان باشد، یک گام ترقیخواهانه و بهپیش محسوب میشود (که نقلقول شماره یک با قید «از همان آغاز پیدایش مناسبات سرمایه داری» تأییدی براین است)؛ پس، چرا تلاش برای «رفرم مسکن و دادن سرپناه بهحاشیهنشینها» و همچنین «پرداخت یارانه» بهآنها، «توهم "اَجر اُخروی"، یا مالیات وجدان» برای «ماندگاری سرمایهداری» توصیف میشود؟
پ) چرا منصوران ایجاد رفرم و اعمال سیاستهای بهاصطلاح انبساطی در پارهای از کشورهای آمریکای لاتین را بهمقابله با مقولهای بهنام «سوسیالیسم پرولتری» میکشاند؟ آیا حقیقتاً در این کشورها جنبشی با اعای «سوسیالسم پرولتری» وجود دارد که بقای نظامهای این جوامع را که قطعاً سرمایهدارانهاند، بهخطر انداخته است؟ اگر چنین نیست (که قطعاً نیست)، آیا مرثیهای که منصوران در مزار «سوسیالسم پرولتری» میخواند، عملاً دفاع از سیاستهای نئولیبرالیستی نیست که بهشکل تهوعآوری در نوشتهی «آدونیس های زمینی، چکامه سرایان سوریه» شاهد آن هستیم؟
ت) اگر بلوکبندی بورژوازی غرب بهواسطهی جناح بهاصطلاح چپِ خود، در بستر فروپاشی سوسیالیسم دولتی و بهکمک 40 سال «مهندسی افکار» توسط اطاقهای فکر و رسانههای عمومی تحت کنترل صاحبان سرمایه، و خصوصاً با استفاده از سودهای نجومی در کشورهای کمتر توسعهیافته، برجهان سلطهی هژمونیک پیدا کرده و ازجمله اتحادیههای کارگری را تحت سلطهی خود درآوردهاند (که حقیقتاً چنین است)؛ آیا چارهی آن تحقیر ماکسیمالیستی سازمانیابی اقتصادی و صنفی کارگران و هرگونهای از رفرم سیاسی یا اقتصادی بهطورکلی است؟
ث) اگر سازمانیابی اقتصادیـصنفی کارگران که انگیزهی عمدهی آن بقا و زندگی بهتر برای خود آنها و در همین لحظهی حاضر است، تحقیر شود؛ آیا همین کارگران و مطالبات تحقیر شدهی آنها جهشوار به«سوسیالیسم پرولتریِ» جناب منصوران میگروند؟
ج) آیا بدون باور بهخدایِ «دیالکتیک» نمیتوان آدمها را از فردیت و زندگی کنونیشان که متأثر از باور آنها بهشیطانِ «متافیزیک» است، بازداشت تا بهآیندهی والایِ «سوسیالیسم پرولتری» ظاهراً غیرفردی بپیوندند؟
چ) آیا همین خدای «دیالکتیک» نیست که بهپای القاعدهایـسلفیهای «ارتش آزاد» سوریه بوسه میزند؟ گرچه بیان و بحث در این مورد چندشآور است؛ اما چارهای هم از تکرار نیست: «اگر روا باشد که برخاک زانو زد، اگر رواست که زمین را بوسید، این زمین و سرزمین آدینوس های سوریه است. اگر رواباشد که در برابر کسی زانو و ستایشش کرد آدینوس های سور است. ای دست های جویای زندگی، پیکارتان پیروز، بر دستهایتان بوسه و شراب، پروازتان فراز»!!!
منصوران در قسمت دوم نوشتهی «سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضد سوسیالیستی» در دو مورد عقبنشینی الاکلنگی میکند تا با ژستِ «دیالکتیکی» و «سوسیالیسم پرولتری»اش همچنان در سایه ابهاماتْ از سیاستهایی دفاع کند که خواسته یا ناخواسته در کُنه و عمق نئولیبرالیستیاند. بهاین دو مورد توجه کنیم:
یک) «کوبا را جدا میسازم، چون رنگی پررنگتر از دیگر «سوسیالیسمها»ی موجود، بهجامعه دمیده است که خود حدیث دیگری، جدا از این نوشتار دارد».
دو) «نقد ما بهسوسیالیسم کاذب، نبایستی خشنودی مدافعین، مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران را سبب شود».
چگونه میتوان از یک طرف برای کوبا بهواسطهی «رنگی» که «پررنگتر از دیگر "سوسیالیسمها"ی موجود، بهجامعه دمیده است»، « حدیث دیگری» قائل شد؛ و از طرف دیگر، کلیت جنبش چپ در آمریکای لاتین را بههمراه کوبا اینچنین بهتوپ بست: «از منظر تبیینهای مارکسی، در بولیوی، ونزوئلا، نیکاراگوئه و حتی کوبا، قدرت سیاسی برابر نهاد چه نوع حکومتی است!می توان «خلقی»اشان نامید؛ یا پوپولیسم، هرچه هست، هیچ خویشاوندی با سوسیالیسم انقلابی ندارند. از آنجا که فاقد چنین ماهیتی هستند، بنابراین، برابر نهادِ حکومتِ بورژوایی نیز نیستند. به این برهان که، حکومت، تنها به پارهای از اقدامات محدود نمی باشد. تفاوت حکومت، با دولت که تنها پارهای از حکومت است، در همین بیان مارکسی بستر گرفته است».
آیا نهیبی که منصوران به»مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران» میدهد، عین شارلاتانیسم نیست!؟ مگر ممکن است که برعلیه مبارزات صنفیـاقتصادی کارگران، کنشهای نسبتاً آنتیگلوبال و بهاصطلاح انبساطی که رفاه ناچیز و اندکی را برای مردم کارگر و زحمتکش در بعضی از کشورهای آمریکای لاتین فراهم میآورد، مسلسلوار نوشت؛ و از «مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران» نیز خواستکه خشنود نشوند؟
منهای اینکه چه چیزی در چه بیانی «بستر گرفته» و چه چیزی «برابرنهاد» چه چیز دیگری باشد، و صرفنظر از اینکه اینگونه تبیینات فقط نشانگر روشنفکرنمایی روستایی است؛ اما حقیقت این استکه کوبا (بهواسطهی پارهای مناسبات و رایحهی سوسیالیستی خویش که زیر فشار اقتصادیـسیاسی بلوکبندی سرمایهداری غرب ـاحتمالاًـ بهیک جامعهی سوسیالیستی پیشرفته هم تکامل نیابد) پرچمدار آرمانهای عدالتخواهانه و نیز چپ در آمریکای لاتین است؛ و جنبش چپ در آمریکای لاتین که بدون سیمون بولیوار و خوزه مارتی و چهگوارا ازهم گسیخته میشود، یکی از چهرههای چپ در عرصهی همهی جهان کنونی است. بنابراین، تخطئه و انکار و تحقیر کوبا و بولیواریسم (نه نقد در مورد نارساییها و کمبودهایش) هیچ چیزی دیگری جز تخطئه و انکار و تحقیر چپ در آمریکای لاتین و جهان نیست. برای کوبا استثنای بدون توضیح و دلیل قائل شدن و در عینحال پرچمی را که کوبا شاخص آن است، همچنان تحقیر کردن نه تنها سالوسی است؛ بلکه جنبهی دیگری از سیستم «اندیشه»پردازانهای را نشان میدهد که در برابر «ارتش آزاد» سوریه زانو میزند تا برای ایجاد «ارتش آزاد» در ایران بهخاک بیفتد.
در شرایط و وضعیتیکه نعرهی درندهخویانهی گلوبالیستها در همهی عرصههای زیست و زندگی کارگران و زخمتکشان بهگوش میرسد که باید بهبهانهی بحران اقتصادی و بحران پولی و مانند آن، همهی دستآوردهای مترقی و ناشی از پیکارهای سهمگین طبقاتی را بهکیسهی سرمایههای کلان بازگرداند و انسانها را گلادیاتورگونه در بازار آزاد بهستیز مرگ و زندگی واداشت، تحقیر چپ در آمریکای لاتین و نیز تحقیر چپِ بولیواریست که چهرهی بارز آمریکای لاتین در شرایط کنونی است، همنوایی با اطاقهای فکر بورژوازی بهبهانهی عبارت توخالیِ «سوسیالیسم پرولتری» است.
بهراستی دنیای غریبی است. چپْ در آمریکای لاتین (که سرزمین هزاران چهگواراست و یادآور میلیونها معدنچی دینامیت بهدست است) از جانب یک چپی تحقیر شده، شکست خوردهی و پناه برده بهاسکاندیناوی اینچنین تحقیر میشود: «ندبه های کنونی بولیواریستی در آمریکای لاتین نیز، اگر فریب نباشند، خود فریبی اند و ورسیون التجاه از منجی غایب، رستاخیز عیسوی و سرزمین موعود بنی اسرائیل را به نمایش می گذارد»؛ و جنایتکاران القاعدهایـسلفی در سوریه اینچنین تقدیس: «اگر روا باشد که برخاک زانو زد، اگر رواست که زمین را بوسید، این زمین و سرزمین آدینوس های سوریه است. اگر رواباشد که در برابر کسی زانو و ستایشش کرد آدینوس های سور است. ای دست های جویای زندگی، پیکارتان پیروز، بر دستهایتان بوسه و شراب، پروازتان فراز».
منصوران (کسیکه چندسالی بهاشتباه او را دوست خود میپنداشتم) با همهی وجودش از مارکسیسم کاریکاتورِ بهاصطلاح فلسفی میسازد و بهستایش نئولیبرالیسم زانو میزند تا ثابت کند که فقط یک کاسبکارِ روشنفکرنمایِ سادهلوحِ همچنان روستایی است. بهاین نوع از موجودات بیش از این نباید پرداخت.
پانوشت:
[1] در مقابل ترهات بهاصطلاح دیالکتیکی جناب منصوران باید گفتکه: ماتریالیسم دیالکتیک هیچ چیزی جز تعیّن یا دریافت عقلانیِ ذات «کلیت هستی» نیست که درستی و اعتبارش بهرابطهی ذهن و «کلیت هستی» مشروط است. اما ازآنجاکه «کلیت هستی» یک انتزاع عقلانی و کلی و عام است، درستی و اعتبار ماتریالیسم دیالکتیک نیز بهتکرار این رابطه در انضمامها و هرکشف علمی و حتی در هرگام عملی زندگی مشروط است. بنابراین، رابطهی ماتریالیسم دیالکتیک با نسبتهایی که بهنوعی موضوع کار و بررسی انسان قرار میگیرند، درست برعکس تجاوزی است که منصوران بهاین عبارت میکند. بدینمعنیکه درستی اصول و قوانین ماتریالیستیـدیالکتیکی را هرنسبتی که مورد کار و بررسی قرار میگیرد و هرگامی که برداشته میشود، باید تأیید کند؛ وگرنه ماتریالیسمـدیالکتیک بهزشتترین و در عینحال فریبآمیزترین شکل ماورائیتگرایی فرومیکاهد.
برای مثال، ماتریالیسمـدیالکتیک براساس یکی از اصول چندگانهی خودْ براین استکه سائق تغییرات و حرکت هرنسبتی از هستی تضادهای درونی و نیز درونیـبیرونی آن است؛ و اساساً نسبت را یک رابطه (که ناگزیر متضاد است) تعریف میکند. صرفنظر از بیان مشرح این اصل که مشروط بهتبیین قانونمندیهایی استکه زیرمجموعهی آن بهحساب میآیند، ماتریالیسمـدیالکتیک براین استکه «اصل تضاد» کلی و عام و مطلق است. بنابراین، هرآنجا و هرلحظهای که نسبتی در هستی بیکران پیدا شود که غیرقابل تغییر باشد یا تغییرات آن ربطی بهتضادهای درونی و بیرونی آن نداشته باشد، این اصل و بهتبعیت از آنْ کلیت ماتریالیسمـدیالکتیک از اعتبار میافتد و عملاً غیرقابل استفاده میشود. بهطورکلی، ماتریالیسمـدیالکتیک بهمثابهی روش تحقیق در مسائل علمی و امور زندگیْ براین استکه عامترین، کلیترین و مطلقیتِ قوانین هستی بیکران را در خویش داراست؛ و هرگاه که در گوشهای از این جهان بیکران واقعهای بهوقوع بپیوندد که با این عامیت و کلیت و مطلقیت سازگار نباشد، مشروط بهاینکه خطایی در آزمون نباشد، ماتریالیسم دیالکتیک از اساس زیر سؤال قرار میگیرد و بیاعتبار میشود.
بدینترتیب، در آنجایی که یک محققْ ماتریالیسم دیالکتیک را بهاین دلیل بهعنوان روش تحقیق عام برمیگزیند که عقلاً حاوی کلیترین و عامترین و مطلقیت قوانین هستی بهمثابهی تعیین ذات آن است، عملاً میبایست بهروش تحقیق خاص آن نسبت نیز دست یابد و جنبهی عام ماتریالیسم دیالکتیک را در آن رابطهی مشخص بهآزمون بگذارد و یکبار دیگر درستی و اعتبار آن را در عمل کشف کند. حال این سؤال پیش میآید که فایدهی ماتریالیسم دیالکتیک چیست که این همه در بارهی آن مینویسند و در بسیاری از نوشتهها و گفتار همانند امامزمان بهآن استناد میکنند؟ در پاسخ بهاین سؤال باید گفت که ازآنجاکه ماتریالیسم دیالکتیک اصولاً عامترین، کلیترین و جنبهی مطلقِ قوانین هستی را در خویش دارد، بهمثابهی روش تحقیق عامْ دارای این کارآیی استکه شیوهی کلی تقرب بهیک نسبت مشخص را بهمحقق بیاموزد تا او در رابطهای معین شیوهی تحقیق ویژهی خود و آن نسبت را بیابد و نهایتاً بهکشف قانومندیهای آن نسبت و طبعاً بهامکان ایجاد دگرگونی در آن دست یابد.
بدینسان، مقدمتاً این ماتریالیسم دیالکتیک استکه بهمحقق کمک میکند تا بهکشف قوانین یک نسبت معین نائل شود؛ اما این خود تحقیق و نتایج مثبت و محتملاً همراستا با کلیت ماتریالیسم دیالکتیک استکه درستی آن را بهاثبات میرساند و امکان تکامل و گسترش آن را فراهم میکند.
آخرین سخن اینکه: در اینجا فقط تصویری از رابطهی ماتریالیسم دیالکتیک با نسبتهای مشخص بهمثابه «روش تحقیق» ارائه کردیم که بهواسطهی عمل محقق صورت میگیرد؛ و حرفی در مورد جنبهی فلسفی آن که گرایش زیادی بهاسکولاستیسم و توجیه وضعیت موجود دارد، نزدیم. گذشته از این دو جنبهی ماتریالیسم دیالکتیک، سخنی هم در مورد دو جنبهی جهانبینی و ایدئولوژیک آن نمیزنیم؛ و این بحث را که چندان هم کوتاه نیست، بهجای دیگر و زمان دیگری محول میکنیم؛ و با یک نقل قول از منصوران در مورد «دیالکتیک» بهبحث اصلی این نوشته که شلیک بهسنت بولیواریـکاستروییدر بلوکبندیای استکه رهبر معنوی آن کوباست، باز میگردیم.
منصوران در نوشتهی شعرگونهای که در ستایش «ارتش آزاد» سوریه دارد، مینویسد: «اسطوره ادونیس از یونان به سوریه و اینکه همه روزه در سوریه تکرار می شود. آدونیسها، در زمین سوریه بین آفرودیت، زمین، زندگی و آزادی، جان مییابد و خدای مرگ میربایندشان، اما مادهی زمین بازآفرین شان می شود و با دیالکتیک، دیگر باره از زمین زاده میشوند، جان مییابند. چنین است راز ماندگاری آدونیسها، و بسیاری آدونیسهای در پی این همه کشتار.»[!؟].
اگر «دیالکتیک» در این عبارت قابله و ماما نباشد که بهافراد «ارتش آزاد» کمک کند تا «دیگر باره از زمین زاده» شوند، ناگزیر نیرویی فرازمینی و لاهوتی است که فراتر از اسطوره، منشأ هستی است؛ یعنی: خداست!
مُثُلِ افلاطونی ضمن اینکه در روزگار خویش دستآورد بزرگی در حوزهی اندیشهی انتزاعی و فلسفی بود، درعینحال اصلاحیهای برمناسبات بردهدارانهای بود که اگر مهار نمیشد، و چهبسا نوع انسان را با خطر نابودی مواجه میکرد. «دیالکتیکِ» منصوران در مقایسه با مُثُلِ افلاطونی فقط حقهبازی تئوریکـفلسفی است.
عباس فرد ـ لاهه ـ 22 نوامبر 2012 (پنجشنبه 2 آذر 1391)
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه