شهلا دانشفر در صف لیکود پارتی
کنایههای ادبی، کرشمههای کلام و بغرنجیهای هنرورزانه بیان، در جایگاه خود بسیار زیبا هستند و دوستانی که نوشتههای مرا تا حدودی میشناسند، مطلعند که اغلب بدون این آرایههای ادبی راضی بهبیان مقصود خویش نیستم. اما اینبار ساده میگویم و از همۀ این آرایهها پرهیز میکنم، زیرا افشای یک نوشتۀ بهغایت ضدکمونیستی، ضد کارگری و متناقض با هر روش محتمل تحقیق مارکسیستی، شایسته هیچ آرایۀ فارسی نیست.
در این نوشته هرجا که از خانم شهلا دانشفر نام برده می شود،
مقصود برخورد سیاسی با نظرات جریانی است که ایشان را نمایندگی کرده و ایشان بهنوبه خود آنرا نمایندگی میکنند. من شخصاً خانم دانشفر را نمیشناسم. و در آنجا که بهنظرات سیاسی مربوط میشود نیز هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیستم (تفاوت ایندو طبقاتی/سیاسی/ایدئولوژیک نیست بلکه زیستشناختی/اجتماعی عام است) و از آنجا که نوشتۀ حاضر بهتضاد میان انسان و طبیعت و یا اجتماعیت عامی نمیپردازد، امیدوارم که افشای نظرات واپسگرای ایشان بنده را بهاتهام لطیف «زنستیزی» و سایر چنین لطایفی مستفیض نکند. بهرحال برای روشن ساختن شخصی نبودن این نوشته، نام خانم دانشفر را پس از این در گیومه میآوردم.
«خانم شهلا دانشفر»، رضا رخشان را بهدفاع از ارتجاع مذهبی متهم کرده است. نوشتۀ ایشان (باعنوان: «رضا رخشان باز هم در دفاع از ارتجاع اسلامی») را سطر بهسطر تحلیل میکنیم تا ببینیم «خانم دانشفر» تا کجای کار خود را تا عمق روح مفاهیم، غرق ارتجاع کرده است و چگونه تمام قد زیر پرچم هارترین و انسانستیزترین بلوک/جناح سرمایۀ جهانی، یعنی سرمایۀ ترانسآتلانتیک خبردار ایستاده است. جملات را از ابتدا بهترتیب با هم میخوانیم و پی میگیریم:
1- «حمله تروریست های جنایتکار اسلامی به مجله شارلی ابدو در ٧ ژآنویه، جهان را به تکان درآورد.»
- «تروریست های جنایتکار اسلامی» عین عبارتی است که توسط حزب لیکود بهمسلمان بهطور عام اطلاق میشود. در اینجا حتی از بهکار بردن عبارت «اسلام سیاسی» (بههمان معنای Political Islam) نیز دیگر کاملاً پرهیز شده است و «مسلمان بودن» بهمعنای عام کلمه، عملی «تروریستی و جنایتکارانه» قلمداد شده است. همین جملۀ اول آغاز یک جنگ مذهبی/صلیبی (و ستاره یهود) با موضوعی بهنام «اسلام» و فردی بهنام «مسلمان» بهطور عام و فراطبقاتی است و نوشته «خانم دانشفر» را از امکان هر گونه پیشروی بهیک تحلیل طبقاتی تهی میکند. نیز «جهان را بهتکان درآورد» اشارهای روشن است به «انقلاب مدیائی» که پس از حملۀ شارلی ابدو در رسانه های ترانس آتلانتیک درگرفت و جهان مدیای غربی را در دفاع از «آزادی بیان» همصدا کرد. در جهان واقعی، غیرمجازی و غیرمدیائی؛ یعنی جهانی که هنوز میلیاردها کارگر در آن به تولید ارزش اضافه مشغولند، حملۀ تروریستی شارلی ابدو نهتنها آنرا هیچ «تکان»ی نداده است بلکه کشته شدن 12 نفر در دفتر یک روزنامه هیچیک از معادلات و قوانین آهنین سرمایه در جهان را کوچکترین خراشی نیز نداده است. از اینرو جهان تکان خوردۀ «خانم دانشفر»، ضربان قلب خویش را با ضربان مدیای اروپای غربی و امریکائی تنظیم میکند و «تکان»هایش هم از تکان اندام هیجانزدۀ مدیای غربی ریتم و فاز روانگردان میگیرد.
2- «اما این قطب انسانیت بود که قدرتمند و چندین میلیونی بهخیابان آمد و عظمت آن چشمها را خیره کرد.»
- از خیرگی چشمان نویسنده با عینک آفتابی که بگذریم، این عبارت بهروشنی یعنی اینکه جهان امروز دو قطب دارد: یکی از آنها «قطب انسانیت» است که «چندین میلیونی» بهخیابانها میآید. (البته با اندکی اغراق، چرا که رالیهای پاریس شرکت ده ها هزار نفر و نه میلیونها نفر را جشن گرفته اند و در مدیا نیز تا صد برابر آگراندیسمان شدند) و در برابر آن «قطب غیر انسانها» (مثلاً در ایران و سایر کشورهای منطقه) قرار دارند که بههیچوجه میلیونی برای تبلیغ مجلۀ شارلی ابدو بهخیابانها نمیآیند و اضطرار معیشتی و مسائل اجتماعی یا سیاسی مهمتر بهآنان فرصت خوش رقصی با آهنگ مدیای غربی را نمیدهد. این قطببندی انسانهای جهان میان «بلوک انسانها» و «بلوک غیر انسانها» بهزبان انگلیسی demonisation (اهریمنسازی و قلع و قمع) گفته میشود که از یکی از جلوههای بارز راسیسم (نژادپرستی) غربی است. در پروسۀ دمونیزاسیون، «دشمنان» کلاً از حیث انسان بودن ساقط شده و کشتن آنها دیگر امری «غیر انسانی» تلقی نمیگردد. «خانم دانشفر» در برابر مردمانی که در کشورهای غیرغربی زندگی میکنند، با گفتن عبارت بالا، بیهیچ شکی قدم در راه یک نژادپرست گذاشته است. سؤال سطحی ولی بسیار دمدست اینجا است که آیا فردی با قیافۀ غیرغربی میتواند چنین سرسپردۀ نژادپرستی غربی باشد؟ پاسخ بیشک آری است و نمونههای روزمره بسیاری نیز از آن وجود دارند. «نژاد برتر غربی» الزاماً متکی بهرنگ پوست و موی بلوند نیست و هر سرسپردهای را منوط بهشرایطی در صفوف انتهائی لشگر خود میپذیرد.
3- «حقیقت اینست که با ترور نویسندگان و کاریکاتوریستهای نشریه شارلی ابدو، جنگ انسانیت با ارتجاع مذهبی به فازی وارد شد که نمیتوان از کنار آن گذشت و چیزی نگفت.»
- در این عبارت اهریمنسازی این دشمنان نژادی، بروزی کاملاً آشکار دارد. یعنی جنگی میان «انسانیت» (انسانها در غرب) و ارتجاع مذهبی (دمونها در شرق) وجود دارد و این جنگ اکنون به فاز جدیدی وارد شده است و «خانم دانشفر» نیز با همین ریتم فاز گرفته است.
4- «متاسفانه یکی از کسانی که در این جدال کنار ارتجاع ایستاد، رضا رخشان کارگر هفت تپه است.»
- معنای روشن این عبارت اینست که رضا رخشان نیز با امنتاع از سرسپردگی بهنژادپرستی و فاشیسم آنتیعربی/آنتیایسلامیک در غرب، در همان صف «دمون»های «غیر انسان» ایستاده است. او «کارگر هفت تپه» است، اما این دیگر هیچ اهمیتی ندارد. از این نکته نیز بگذریم که یکی از فعالین آشنای سندیکای هفت تپه را «کارگر هفت تپه(!)» نامیدن دارای چه بار تحقیرآمیز و ضد کارگری است.
5- «رضا رخشان مینویسد... اما او به همین اکتفا نمیکند بلکه علیه آزادی بیان نویسندگان نشریه شارلی ابدو می ایستد و کاریکاتورهای آنها را “موهن میخواند ...
- حال سؤالی ساده که باید به کلۀ راسزدۀ این «دانشفران» کوبید، ایناست که فارغ از مسئلۀ «آزادی بیان»، و صرفاً بهلحاظ محتوائی، آیا کاریکاتورهای شارلی ابدو «موهن» نیستند؟ سؤال اینجاست که کاریکاتورهای شارلی ابدو حقیقتاً چه هدفی بهجز «توهین» بهپیامبر مسلمانها را دنبال میکنند؟ آیا صرفاً قصد شوخی و بازیگوشی دارند؟ کاریکاتورهائی که در آن پیامبر مسلمانها در وان خون نشسته، با یک گوسفند مشغول عمل جنسی است یا دارد با اعضای جنسیاش بازی میکند را با چه عنوانی بهجز «توهینکننده» (موهن) میتوان لقب داد؟ آیا این کاریکاتورها هدف دیگری (مثلاً در واقع انتشار احترام و عشق و محبت به مسلمانها؟! و یا خوشحالکردن آنها؟!) را دنبال می کنند؟ حال همین رگ باد کردۀ گردن «آزادی بیان» وقتیکه به رضا رخشان می رسد، چنین تبعیضگرانه در جلوی در خانۀ وی متوقف میشود و حتی بیان سادهترین حقیقت اظهرمنالشمس توسط رضا رخشان، چنین متهم به «نقض آزادی بیان» می گردد و بر علیه «آزادی بیان» میایستد؟ حقاً که راسیسم بدون اعمال تبعیض، هیچگاه بهعمق سقوط خویش نمیرسد.
6- «و با ارجاع ما به “پایگاه طبقاتی”، تفنگ بدستان ارتجاع اسلامی، آنها را محق به ترور ١٢ نفر از کاریکتاتوریستها و نویسندگان شارلی ابدو به دلیل “کاریکاتورهای موهن” علیه محمد میداند.»
- پس از آن دعویات راسیستی، این دیگر دروغ کثیفی است. رضا رخشان ضمن اشاره بهخاستگاه (و نهپایگاه) طبقاتی این افراد و اشارۀ دقیق و مشخص بهمحدودۀ جغراسیاسی (تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند) اما هرگز هیچ سخنی در دفاع از این عملیات تروریستی نگفته است، بلکه برعکس می گوید: «واقعه تروریستی دلخراشی که این روزها در فرانسه رخداد ومنجر به مرگ چندین انسان گردید قلب همه ما را بدرد آورده است. طبیعتا هر گونه دلیلی جهت توجیه چنین این اعمالی بدور از اخلاق و انسانیت است... مناسبات سرمایه داری در ذات خود منشا شکاف طبقاتی و اختلاف منافع بین لایه های بالایی و زیرین جامعه است...قصد من دفاع از این اعمال تروریستی نیست بلکه از حیث اسیب شناسی اجتماعی ؛این مناسبات سرمایه داری بود که اکثریتی را از مالکیت خلع ید کرد. این مناسبات ظالمانه بود که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل خیل عظیمی از انسانها نشاند.»
- مطمئن نیستم که «خانم شهلا دانشفر» با گفتن چنین دروغ کثیف و دعوی بیپرنسیپ، ضدکمونیستی و ضدکارگری؛ دیگر از این پس با کدام رو و حیا بهنوشتن ادامه خواهد داد و از خوانندگان توقع خواهد داشت که نوشتههای بعدیاش را جدی بگیرند. پیوستن بهصف دروغگویان و شارلاتانها، تاوانی است که او اینچنین خواهد پرداخت.
7- «رضا رخشان ظاهرا نمیداند که آن آزادی بیان و آزادی نقد مذهب که اکنون در کشورهای اروپایی و غرب وجود دارد، از لطف و نیاز سرمایه داران بوجود نیامده است، بلکه نتیجه مبارزه جانانه کارگران و نیروهای چپ و رادیکال این جوامع با طبقه سرمایه دار و کلیسا و ارتجاع طی قرون گذشته تا کنون بوده است و در این راه کارگران قربانیان بسیاری داده اند.»
- باید به «خانم دانشفر» گفت که بیش از این دست از تحقیر کارگران بهروش بورژوائی مستبدانۀ خود بردارید و ما را بیش از این در مغز موش مانندتان «احمق» نپندارید. رضا رخشان دقیقاً از روند تاریخی نقد مذهب در اروپا مطلع است، آنچه که شما نیز از آن مطلعید اما خودتان را بهخریت محض زده اید و این چنین نوشتهتان را بهکثافت اهریمنسازی نژادی از مسلمانها کشیده اید، اینست که روند تاریخی نقد مذهب در اروپا بدون (یا با حداقل) تأثیر مکانیسم تخریب کننده و کند کنندۀ بیرونی صورت گرفته است. امروز راسیسم اروپائی، فاشیسم ضدعربی/آنتیایسلامیک، تلاش برای تغییر جغراسیاسی منطقه خاورمیانه به واسطه جنگ های خانمانسوز و روند کولونی سازی عراق و لیبی و مصر توسط جنایتکارترین بلوک سرمایۀ جهانی؛ مکانیسمی بهغایت معنا تخریبگر و بیرونی از سوی سرمایۀ ترانسآتلانتیک (سروران شما) بر علیه دینامیزم درونی جوامع فوق است که «نقد مذهب» در این جوامع را نیز بهطور همه جانبه تحت روند تخریبگر خویش بهنابودی میکشاند و افراط گرائی مذهبی را دامن میزند.
8- «این اتفاقات بطور واقعی نقطه عطفی در دفاع از انسانیت بود. در جریان این حمله جنایتکارانه ما ١٢ انسان آزادیخواه را از دست دادیم، ولی صفی از آزادیخواهان جهان جلو آمدند و در برابر ارتجاعی که فتوای قتل سلمان رشدی ها و شاهین نجفی ها را میدهد، قلم ها را میشکند و ستاربهشتی ها را زیر شکنجه به قتل میرساند، الله اکبر میگوید و شارلی ابدو ها را مورد حمله و کشتار قرار میدهد، اعلام کردند که جانانه ایستاده اند.»
- در اینجا «الله اکبر» دوباره بههمان شیوه اهریمنسازی آنتیایسلامیک و نژادپرستانه معادل با «غیرانسان» بودن است و برای «خانم دانشفر» این «اتفاقات» نقطۀ عطفی نیز در دفاع از «انسانیت» است.
***
برای ما خیر، زیرا با یا بدون شارلی ابدو، ما به همان مبارزه طبقاتی میپردازیم که خودبیگانگی و انسانکشی سرمایه بهما تحمیل کرده است؛ اما این حقیقتاً یک نقطه عطف برای شما است: زیرا «خانم شهلا دانشفر»ها و سایر دانشفریون که تابحال جرأت نمیکردند که «اسلام» و «الله اکبر» را اینچنین بهطور کلی، عام، فراطبقاتی و بیقید و شرط معادل دمونها و اهریمنان «غیرانسان» قلمداد کنند، پس از واقعۀ شارلی ابدو چنین صلیبی و خونخواهانه شمشیر کشیدهاند و قلم فرسائی میکنند و گردن کارگران ایرانی را نیز از زیر تیغ خیالی خود رد میکنند. اینان که حتی تا چند ماه پیش با تکیه بر «مبارزه با اسلام سیاسی» و با قید شرط و شروط معینی که از مجموع چپ غربی آموخته بودند، نوعی تصویر خیالی از «اسلام غیر سیاسی» در ذهن خود میپرداختند و حداقل برای «برخی از مسلمانها که زیاد هم سیاسی نیستند» هنوز حق اندکی ادامۀ حیات قائل بودند؛ امروز با کشته شدن دوازده نفر کاریکاتوریست و کارمند یک مجلۀ فکاهی در پاریس، دیگر همان یک ذره شرم نیز از نوشتههایشان رخت بربسته است و اینچنین پرچم هولوکاست مسلمانکشی و قتلعام هرکسی که بههردلیلی «الله اکبر» میگوید، بر فراز نازک اندیشههایشان بهاهتزاز درآمده است. در اینجاست که مقولۀ ماورائی «آزادی بیان» خود را درچهرۀ اهریمنسازی جلوهگر میکند.
این نوشته «خانم دانشفر» حتی دیگر یک «چپ ترانس آتلانتیک» هم نیست. نه تنها کمونیستها بلکه حتی همین چپ ترانسآتلانتیک نیز (اگر بخواهد نام چپ پروغربی را هنوز بر خود حفظ کند) وظیفه دارد که با تمام توان در برابر چنین بروز آشکار فاشیسم ضدعربی و اهریمنسازی مسلمانها بایستد. این کلمات، آمادهسازی اذهان برای آغاز هولوکاست مسلمانکشی و جنایتی قومی/مذهبی است که همین امروز سکوت و محکوم نکردن آن، نابخشودنی است.
این نوشته تابع تمام و کمال برنامۀ حزب لیکود است و در اینجا قرار گرفتن «خانم دانشفر» در صف رالی بنیامین ناتانیاهو و مارش لیکود پارتی نیز دیگر موضوعی اتفاقی، قابل اغماض و یا یک دفاع سانتیمانتال از «آزادی بیان» نیست.
منهای اینکه عملیات تروریستی شارلی ابدو چه باشد یا نباشد؛ پیشینۀ آن بهکجا بازگردد؛ تروریستها چهکسانی باشند و از کجا حمایت شوند و رابطۀ آنها با دستگاههای اطلاعاتی غربی چگونه باشد؛ معنای حقیقی آزادی بیان چه باشد؛ چه کسی این عملیات تروریستی را محکوم کند و چرا؛ یا اینکه رضا رخشان دربارۀ آن چه نوشته باشد؛ به واسطۀ همین مقاله بالا، تابعیت رسمی «خانم شهلا دانشفر» در حزب نژادپرستانه و فاشیست ضدعربی لیکود را باید بهاطلاع همگان رسانید. تابعیتی که بهاحتمال نهچندان ضعیف، دیری نخواهد پائید که به«عضویت رسمی» در لیکود پارتیهای گلوبال و سایر انصار آنان نیز مبدل خواهد شد.
اینان در برابر نوشتۀ من پس از این باطل بسیار خواهند گفت. اما این اباطیل چیزی بهجز آشنائی و اعتبار برای من ایجاد نخواهد کرد. یعنی اعتبار و آشنائی رفیقانۀ یک کارگر کمونیست که تحت هیچ شرایطی و بههیچ دلیلی در محکوم کردن راسیسم، اهریمنسازی قومی/مذهبی و فاشیسم (بههر نحوی که جلوه کند و با هر ریتمی که «فاز» بگیرد، حتی اگر فازش «آزادیبیان قطب انسانیت(!)» باشد) لحظهای تعلل و کوتاهی نمیکند و دست گرم و رفیقانۀ هر کارگری را که در این راه جرأت کند، مبارزه کند، از انگ و ننگ نهراسد، بخروشد و بستیزد؛ در دستان خویش میگیرد.
نوشتۀ رضا رخشان متنی است البته قابل نقد که در فرصتی مناسب باید بدان نیز پرداخت. اما مادامیکه تبعیضگران ضدکارگر و کمونیسمستیز وی را چنین مورد حمله قرار میدهند و او را به حمایت از «ارتجاع اسلامی» متهم میکنند، باید بیهیچتردیدی شانه بهشانه در کنار وی ایستاد.
آنزمان که این اهریمنسازان و آنتیعربیکهای تبعیضنژادی بهخاطر سالگرد فوت مادربزرگ بنیامین ناتانیاهو یک دقیقه مجبور بهسکوت خفقانآمیز شدند؛ شاید برای ما نیز فرصتی باشد که خفقانشان را بهغنیمت شمریم و بهخود نوشتۀ رضا رخشان نیز نقادانه و رفیقانه بپردازیم. اما امروز نه.
بابک پایور
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
گرچه با تأخیر ناشی از گرفتاریهای زندگی، اما این یادداشت را روبهتو مینویسم تا بهبهانهی گفتگو با تو با خوانندهای نیز حرف بزنم که این نوشته را میخواند. بهنظر من بهتر استکه کامنت و حتی مقاله نوشتن در مورد «شارلی ابدو» بودن یا نبودن و هرنوع مسئلهای که از «شارلی ابدو» برمیخیزد را ادامه ندهیم. چراکه ما حقایق را (البته بهزبان تو و قبل از همهی مدعیان دیگر) در این مورد گفتهایم؛ و اگر کسی اهل تأمل و تفکر باشد (یعنی: تصمیمش را در مورد موضوع مورد بحث بهطور مطلق نگرفته باشد و فقط برای ستیز قلمفرسایی نکند)، بهاندازهی کافی ملاط برای فکر کردن دارد.
بههرروی، بهمنظور بیان دوباره و موجز حقیقت چند نکته را جهت رفع دِین بهخوانندهی محقق یادآوری میکنم تا اگر این جدل نازیبا پایان یافت (که امیدارم اینطور باشد)، ما (یعنی: من و تو و دیگر رفقا) تلاش زیباییشناسانه و زیباییباورانهی خودرا کرده باشیم.
1ـ گرچه من وقت چندانی برای جستجو در سایتهایی که خودرا اپوزیسیون معرفی میکنند، ندارم؛ اما تا همینجا متوجه شدهام که فقط خانم شهلا دانشفر نیست که نان سیاست را بهنرخ قربانی کردن کارگرانی (مثل رضا رخشان) میخورند که قصد حرکتِ خلاف جریان دارند. در این بساطِ نانِ سیاست بهنرخ روز و مدیای بورژوازیِ دمکراتِ ترانسآتلانتیک، آقایان محمود قزوینی و مجید آذری هم شرکت کردهاند. شاید قابل باور نباشد؛ اما همان کامنتنویسی که در سایت رفاقت کارگری خواهرـمادر، و زن و بچهی من و تو و دیگران را با فحشهای «مخصوصِ ش...» نواخته است، بههمین طیف تعلق دارد. تفاوت البته در این استکه کامنتنویس فحاش بهمنتهاالیه سَمتِ لمپنخردهبورژوایی و دیگران بنا بهموقع و موضع طبقاتیـسیاسیـاداری خویش بهسَمتی تعلق دارند که بیسوادی و عامیانهگرایی خودرا پشت عناوینی پنهان کردهاند که بهدو ریال هم نمیارزد. اگر چنین نبود، این عالیجنابان نانِ سیاست (یا اعتبار سیاسی) را بهقیمت دراز کردن «کمونیستی» کارگران نمیخورند. من تجربهی بسیار پرباری از جماعتی دارم که این کوتولهها ادای وارونهی آنها را درمیآورند.
2ـ گرچه من پیش از اینها در مقالهی «آزادی اندیشه و بیان - پیشینه، محدودههای زمانیـمکانی و جوهر طبقاتی آن» درباره «آزادی بیان» تااندازهای نوشتهام؛ اما دوباره تأکید میکنم که عبارت «آزادی بیان» فینفسه یک عبارت فراطبقاتی (یعنی: بورژوایی) است که بیش از هرچیز بهمنظور فریب طبقهی کارگراختراع شده است. چراکه کلمهی «بیان» بهمعنیِ «اندیشه» است و اندیشه نیز در جامعهی طبقاتی ذاتاً طبقاتی، ساختارمند، و کنش گر است. بدینترتیب، معنیِ «آزادی بیان» این استکه هرگونه کنش اجتماعیـسیاسی برای همهی افراد و گروها و طبقات آزاد است، و هیچ نیرویی (اعم از دولتی یا غیردولتی) در مقابل کنشهای ساختارمند، جهتدار، طبقاتی و کارگری بهعنوان بازدارنده ظاهر نمیشود. این یک دروغ نسبتاً پوشیده بود که پس از 11 سپتامبر بهیک دروغ آشکار «تکامل» یافته است. چرا دروغ است؟ برای اینکه: در قوانین اساسی همهی کشورهای موسوم بهدمکراتیک، مواد و قوانینی وجود دارد که میتوان تحت عنوان موادِ ناظر برموقعیتهای اضطراری از آن نام برد! کارکرد این مواد قانونی آنجایی استکه جامعه (یعنی: نظم سرمایه) براثر شدتیابی مبارزهی طبقاتی در موقعیتی قرار میگیرد که قابل تعبیر بهموقعیت اضطراری یا بحرانی است. این موقعیت بحرانیـاضطراری که میتواند توسط شاه [مثلاً در هلند، انگلیس، سوئد و جاهای دیگر]، رئیس جمهور [مثلاً در آمریکا]، مجلس سنا [در بسیاری از کشورهای دموکراتیک]، شورای نگهبان قانون اساسی [مثلاٌ در فرانسه] و هزار نهاد دیگر اعلام شود، البته که موقت است و زمان آن را نیز عملاً وقت لازم برای سرکوبِ خیزشهای کارگری تعیین میکند.
3ـ آن افراد و جریاناتیکه آزادی بیان و پراتیک پرولتاریایی (یعنی: سازمانیابی کمونیستی کارگران) را در لابیرنت قوانین اساسی و ضوابط و مواد حقوقی بورژوایی جستجو میکنند، ماهیتاً همان جریاناتی هستند که با شروع جنگ جهانی اول، در دفاع از بورژوازی خودی، سرنگونی بورژوازی «دشمن» را طلب کردند. اینها در موقع «مقتضی» از همان شیوهای استفاده میکنند که گوستاو نوسکه استفاده کرد: دستور تیرباران رهبران شوراهای کارگری در آلمان درهنگامی که به«احترام» سردود انترناسیونال از جا برخاسته بود!! نتیجه اینکه حملهکنندگان بهامثال رضا رخشان (یعنی: مداحان سینهچاک آزادی بیانِ بورژوایی) تا آنجاکه آزادی پرولتاریایی را در قوانین و مصوبههای بورژوایی جستجو میکنند، در خوشبینانهتری صورت متصور عقبماندگی اجتماعی و تاریخی خودرا بیان میکنند. این عقبماندگی در همهی ابعادش معنایی جز کنش و واکنشِ ارتجاعی ندارد.
4ـ این سنت باقیمانده از حزب توده استکه ضدیت با مذهب را معادل دریافت ماتریالیستیـدیالکتیکی از مبارزهی طبقاتی و هستی درمییافتند. البته این جماعت تاآنجاکه در بین شکافهای حکومتیِ دورهی شاه بازی میکردند، این دریافت بهنفعشان بود؛ اما آنجاکه شاه رفت و جمهوری اسلامی آمد، همه سید و حاجآقا از آب درآمدند. این شیوهی نگاه و اینگونه کلهمعلق زدنها در مورد اصحاب «حزب کمونیست کارگری»(اعم از هرشاخه و دستهای و از اعم از شورشی و غیرشورشیاش) صادق است. تفاوت در این استکه اینها (یعنی: حواریون منصور حکمت ـ به تأیید یا به انکار) مستقیم دربین جناحهای سرمایه جهانی و غیرمستقیم دربین جناحهای حکومتی بازی میکنند؛ و تودهایها ـبرعکسـ مستقیم در بین جناحهای حکومتی و غیرمستقیم در بین جناحهای سرمایه جهانی بازی میکنند.
5ـ تأکید روی اینکه مسئلهی «آزادی بیان» حاصل مبارزهی کارگری است، ضمن بیان نیمی از حقیقت؛ اما (حتی اگر صاقانه بیان شود؛ بازهم در کتمان نیمهی دیگر حقیقت) از همان آغاز بیانی رفرمیستی و طبیعتاً بورژوایی است. چراکه فقط روی جوهرهی مبارزاتی کارگر در همین نظام و نه فرارفتهای تاریحیِ ناشی از ذات پرولتاریایی فروشندگان نیرویکار تکیه میکند. همیشه چنین بوده است و امروزه بهطور اخص چنین استکه سازمانیابی دموکراتیکِ مبارزات کارگری، بدون سازمانیابی کمونیستی این مبارزات، بازسازی رفرمیستی این نظام را مد نظر دارد که نتیجهی طبقاتی و انسانیاش بهمراتب وحشتناکتر از آن هنگامی است که رفرمی در دستور کار نبوده است.
6ـ اگر مدعیان دفاع از «آزادی بیان» در ادعای خود اندکی صادق بودند، در مورد نوشتهی رضا رخشان سکوت میکردند و اینگونه نوشتههای را بهتعبیر خود بهپای آزمون و خطاهای ناشی از «بیان» و آزادی آن میگذاشتند. اما این سینهچاکان «آزای بیان» لحظهای در حمله بهیک کارگر که میخواهد خلاف جریان حرکت کند، تأمل نکردند. گرچه این جماعت را نمیتوان فاشیست نامید؛ چراکه نه سر پیاز هستند و نه ته آن، اما تا آنسوی شرم بهعنوان صفتِ ممیزهی انسان، برهمهی ارزشهای طبقاتی و تاریخی و نوعی چشم بستهاند و چشم میبندند. فاشیسم نیز با استفاده از امکانات بورژوازیِ گرفتار در وضعیت «تقارن منفی»، از همین نقطه اعلام وجود کرد.
7ـ برفراشته باد پرچم سرخ پرولتاریایی برفراز همهی جهان ـ مرگ برفاشیسم (در همهی مراحل اشکال بُروز آن).
عباس فرد