... تا زخم قلم استاد قراگوزلو
توضیح: این نوشته برای اولینبار در تاریخ 11 جولای 2010 (10 تیر 1389) در سایت امید منتشر شد. انتشار دوبارهی آن ضمن بیان حقانیت و باور بهمواضع آن روز، درعینحال بهاین منظور استکه امکان دسترسی بهاینگونه نوشتهها سادهتر باشد[عباس فرد].
*****
از زمانیکه بهمن شفیق در یادداشت کوتاهی بهنام «این بدعت چیست؟» بهنقد اطلاعیهای نشستکه از سوی جمعی با امضای «خانواده و دوستان صالحی» منتشر شده بود، موجی از «موضعگیری»ها و فحاشیها برعلیه شفیق بهراه افتاده است. جماعتِ فحاش بهمن را متهم کردهاند که خواهان مرگ صالحی است؛ کمپین برعلیه نجات جان او راه انداخته است؛ و مزخرفات دیگری از این قبیل. در این موج، از ایادی حزب کمونیست کارگری تا جمعیتهای موهوم کمیتههای کارگران سوسیالیست در داخل کشور و کمیتههای کاغذی خارج کشوری ـدست در دست همـ بهصفبندی پرداختهاند و صفحات سایتها و ارگانهای خود را بهدرج مطالبی در این زمینه اختصاص دادهاند. نکتهی قابل توجه این است که از نظر این خانواده مقدس این مجموعه از نوشتهها هیچ «کمپینی» را بهنمایش نمیگذارد، اما دو نوشتهی انتقادی بهمن شفیق «کمپین»ی برعلیه نجات جان صالحی بهشمار میآید! همین واقعیت نشان میدهد که مبتکرین «درخواست کمک بهمحمود صالحی» بهعمق وخامت افتضاحی که راه انداختهاند، پیبردهاند و هجوم آنها بهبهمن ـدر واقعـ تلاشی برای بیرون کشیدن خودشان از این افتضاح است. این تلاش البته بهتلاش کسی میماند که راه بیرون آمدن از باتلاق را در دست و پا زدن بیشتر میداند و با هر دست و پا زدنی بیشتر در آن فرو میرود؛ و در عینحال حاضر هم نیست که دست خود را بهسوی کسی دراز کند که بهکمکش شتافته است.
ماجرا از این قرار بود که «خانواده و دوستان صالحی» طی اطلاعیهای بهمناسبت شدت یافتن بیماری محمود صالحی و نیاز فوری او بهعمل جراحی کلیه درخواست کمک بهوی را با جنبش کارگری و فعالین سوسیالیست در میان گذاشتند. اما این درخواست کمک با صراحتی باورنکردنی شامل کمک مالی برای خرید کلیه نیز میشد. بهمن شفیق نیز بهنقد این ـو فقط اینـ وجه از اطلاعیه پرداخت و آن را بدعتی نامید که باید در مقابلش ایستاد. خود شفیق نیز در یادداشت دوماش بهنام «خشمگین نشوید دوستان، کمی تعمق کنید» بهاین موضوع اشاره کرد که بحث پیرامون موضعگیری در رابطه با این اطلاعیه مدتی در جریان بوده است. حقیقت نیز این است که شفیق در آن موضعگیری تنها بهبیان موضعی پرداخت که موضع بسیاری از فعالین جنبش کارگری نیز هست. وحشت «خانواده و دوستان صالحی» و موضعگیریهای سراسیمه آنها نیز ناشی از همین واقعیت است. آنها ناگهان متوجه ابعاد مقاومت جنبش کارگری در مقابل چنین بدعتگذاریهایی شدند. بدعتگذاریهایی که با سوءاستفادهی آشکار از وخامت وضع جسمی یکی از فعالین جنبش کارگری، در خدمتِ شکل دادن بهالیتی بر فراز جنبش کارگری قرار گرفته است.
حکایت «خانواده و دوستان محمود صالحی» حکایت دزد ناشیای بود که بهکاهدان زده بود. آنها توهمات خویش در تلقی از خود بهعنوان گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری و داعیه بیچون و چرای رهبری این جنبش را چنان باور کرده بودند که از مدتها قبل حق ویژهای برای خود نسبت بهفعالین صدیق جنبش کارگری قائل بودند. درخواست علنی کمک مالی برای خرید کلیه برای یک فعال جنبش کارگری نیز تنها با چنین حق ویژهای قابل توضیح است. این حق ویژه و این موقعیت برتر را آنها حقیقتاً باور کردهاند. پایه این افتضاح در همین باور است. باوری که شاید خود آن «خانواده و دوستان صالحی» در ایجاد آن چندان مقصر نباشند. این باور را کسانی ایجاد کردهاند که آنها را باید برخلاف «خانواده و دوستان صالحی» دزد با چراغ نامید. کسانی که لباس تئوری بهتن چنین افتضاحاتی میکنند و با تئوریبافیهای خویش بهتوجیه این «پراتیکِ» فرقهگرایانه و ماوراءطبقاتی مینشینند. پهلوانهای کمیتههای دهگانه که سابقه پادویی در وزارت کار جمهوری اسلامی در دوران داریوش فروهر را فعالیتِ کارگری جا میزنند، بدون چنین تئوریسینهایی جسارت عربدهکشی آشکار را پیدا نمیکردند. آقای محمد قراگوزلو یکی از این تئوریسینهای جسارتبخش است. افتضاح عربدهکشی ایادی حزب کمونیست کارگری و اتحاد سوسیالیستی و آن کمیتههای چندگانه بهحدی خودـافشاگر استکه نیازی بهپرداختن بهاحتجاجات آنها نیست. آخر در مقابل کسی که از اینرو بهتوجیه خرید کلیه میپردازد که در اینجا پای نجات جان یک انسان در میان است، چه میشود گفت؟ مگر شیوخ عرب و ثروتمندان بازار تهران که بهخرید کلیه دست میزنند برای کباب قلوه است؟ نه، حقیقتاً این عربدهکشها را باید بهکار خود وانهاد و سراغ کسی رفت که با پاپیون پشت کرسی خطابه ایستاده و عربدهکشی را نظریهپردازی میکند. استاد قراگوزلو میرود که در کنار آذرین بهیکی از نظریهپردازان اینگونه عربدهکشها تبدیل شود. «از زخم قلب محمود صالحی» که بهقلم این استاد بهنگارش درآمده، ادامه همان بوسهای است که آقای آذرین بر زخم کارگر شلاق خورده زده بود تا با بوسهاش کارگر را بهعرش برساند تا خود مسیحوار برفرازش قرار گیرد. بهاین استاد بپردازیم.
آقای محمد قراگوزلو که خودرا یکی از رفقای محمود صالحی معرفی میکند، در مقالهی «از زخم قلب محمود صالحی»، که در واقع رنجنامهای است از هیروشیما و چرنوبیل تا 10 متری جادهی بیجار (همانجایی که ماشین قراگوزلو ناگهان با «"گارد ريلی" عجيب» تصادف میکند که گویا سرمایهداری برای دشمنان طبقاتی جسوری مثل استاد عمداً در آن نقطه نصب کرده است)[1]، در عینحال که محمود صالحی را بهیکی از اهالی باکو «یک پا لنین» معرفی میکند، چنین اعتقاد دارد که «محمود صالحی از جنس خالص سوسياليسم کارگری است. مردی از تبار کمونارها که در سال 1871 برای رهايی طبقهی کارگر و آزادی همهی انسانها از يوغ سرمايهداری جان فشاندند. محمود صالحی برخلاف چپها سکتی، بهفرد گروه يا حزب خاصی تعصب نمیورزد»! شاید آقای قراگوزلو همانطور که جا و بیجا (و در واقع همهجا) پیش میکشد، صدها مقاله و چندین جلد کتاب خمیر شده و نشده (یا پخته و ناپخته) بههمراه درجهی تحصیلی دکترا از دانشگاه داشته باشد؛ اما عباراتی را که در مورد محمود صالحی بهکار میبرد، ضمن اینکه از پایه و اساس مهمل است و توهین در حق یکی از فعالین جنبش کارگری در ایران، هیچ ربطی هم بهکموناردها یا جنبش کارگری در ایران ندارد و حتی نسبت بهتبیین مادی تاریخ هم بیشتر بهیک دهنکجی خرافی میماند تا سخنی برخاسته از تحقیق علمیـآکادمیک.
چهبسا اگر لازم باشد، محمود صالحی نیز همانند کمونارها و طبعاً بهسبک و سیاق ویژهی خودش از جانفشانی برای آرمانهای شکلدهندهی زندگیاش فروگذار نخواهد بود؛ اما ارزش کمونارها نه فقط جانفشانی آنها در راه «رهايی طبقهی کارگر و آزادی همهی انسانها از يوغ سرمايهداری»، بلکه اساساً در امکان تاریخی و پراتیک ویژهی آنها بود که برای اولین بار کارگران و زحمتکشان را بهمثابهی دولت و در چنین نهادی سازمان دادند؛ و موجبات تکامل پرولتاریا را تا مرحلهی یک زایش قطعی و تاریخی فراهم ساختند. گرچه این زایش بهدلایل بسیار و ازجمله نبود یک حزب کمونیستی، انقلابی و متمرکز [که سازمان مرکزیاش را کارگران پیشرو و برخاسته از مبارزهی عملیـنظری تشکیل داده باشند] با قتلعام بیش از 20 هزار کمونارد درهم شکسته شد؛ اما این حقیقت را نیز در عمل بهاثبات رساند که اولین گام رهایی پرولتاریا درهمشکستن مطلق قرارها و ارگانهای دستگاه دولت بورژوایی و انحلال آن در درون کارگران و زحمتکشان آگاه و متشکل است.
همهی آدمها در اوج درخشندگی و ارزشمندی زندگی خود [از ارسطو گرفته تا اسکندر، از مارکس گرفته تا لنین و از محمود صالحی گرفته تا فعالین کارگری در سقز] فرزند زمان واقعی خویشاند و تبارشان بهپراتیک اجتماعاً لازم یا تاریخاً ضروریای برمیگردد که از نقشآفرینان آن بودهاند. بنابراین، محمود صالحی در اوج ارزشآفرینیاش از تبار کارگران خباز سقز و پراتیک اجتماعاً لازم آنهاست که خودِ وی (گرچه با کمی اغراق، اما بههرحال) گزارشی از آن را با عنوان «کارگرخباز کیست؟» در اختیار همهگان قرار داده است[2]. بهعبارت دیگر، محمود صالحی بهجز گفتگو از آرمانخواهی طبقاتیاش، در عرصهی پراتیک معین اجتماعیـطبقاتی از هیچ زاویهای با کموناردها، امکانات آنها و زمان واقعی و پراتیک تاریخاً ضروریشان قابل مقایسه نیست. چرا؟ بهاین دلیل ساده که واژهی «کمونارد» ـحتیـ در حالت مفرد هم معنی حالت جمع ـیعنی: «کموناردها»ـ را بهذهن متبادر میکند که نشاندهندهی جوهرهی متشکل جامعهی فرانسه در 1871 است. بههرحال، کموناردها بهزمانـمکانی تعلق داشتند که بهجز پیشرفتهای مشهود اجتماعیـتولیدی، سترگترین انقلاب بورژوایی در تاریخ بشر و چندین قیام کارگری را نیز پشتِ سر داشت. درصورتیکه از نام محمود صالحی ـبهجز خودِ اوـ جامعهی عقبماندهی ایران، کارگران خباز در سقز و کمیتهی هماهنگی بهذهن متبادر میشود که رادیکالیسماش در این خلاصه شده که پس از 6 سال هنوز هم درحال کمک رسانی بهایجاد تشکلهای کارگری است؛ و در همین هدف اعلام شدهی خود نیز گامی بهجلو برنداشته است.
بهجز ایجاد اعتبار غیرپراتیک (که بعداً بهآن میپردارم)، کمترین زیان اینگونه اغراقگوییها و مقایسههای نابهجا در مورد فعالین کارگری این استکه با تصور عملیاتیکه در کمون پاریس 1871 بهاجرا درآمد، شرایط فیالحال موجود جامعهی ایران و امکاناتاش را فراموش میکنند و بهجای گامهای صبورانه در راستای سازمانیابی طبقاتی و تشکیل نهادهای کارگری در درون محیطهای کار، بهگامهای غیرممکنی میاندیشند که نه تنها پراتیک نیستند، بلکه بهمانعی در راه گامهای ممکن و پراتیک هم تبدیل میگردند. بههرروی، در پس اینگونه اغراقگوییهاست که رابطهی بین ضرورت، امکان و آزادی از جنبهی نظری چنان مخدوش میشود که ارادهی ظاهراً سلحشورانه جایگزین امکانات واقعی میگردد. مقولهی بیسرو ته <با اجازه ـ بیاجازه> نمونهای از این جایگزینی است.
بههمان نسبت که یک فعال کارگری میتواند در پرتو اعتبار طبقاتی، اجتماعی و سیاسی خویش رشد کند و برای گامهای وسیعتر و پیچیدهتر آماده شود؛ بههمان نسبت هم اعتبار تفویضی یا غیرپراتیک [یعنی: اعتباری که ریشه در سازماندهی نهادهای کارگری نداشته و در رابطه با آموزش یا سازمانیابی کارگران مادیت نگرفته باشد] میتواند بهعاملی تخریبکننده و بازدارنده برای فعالین کارگری تبدیل شود. مقایسهی محمود صالحی با لنین، رساندن تبار این فعال کارگری بهکموناردها و توصیف او با عبارت «از جنس خالص سوسياليسم کارگری» ـکه دستگاه سنجشاش فقط نزد آقای قراگوزلوستـ چه معنایی جز تفویض اعتبار کیلویی و در حقیقت تحقیرآمیز بهانسانی دارد که بدون این توصیفات ماورایی (فقط بهعنوان یکی از فعالین جنبش کارگری ایران) زیباتر و دوست داشتنیتر و ارزشمندتر است؟ بهراستی چرا آقای قراگوزلو از یک طرف خود را درویشمسلکانه نویسندهای «منزوی با چندين کتاب چاپ شده و غيرمجاز و خمير شده؟!"» معرفی میکند و از طرف دیگر ابزارآلات انقلابیشناسی و سنجهی سوسیالیستسنجی و کارگری برمیدارد تا «جنس خالص سوسیالیسیم کارگری» را از غیرخالص آن جدا کند و «اعتبار» مدالهایی را بهگردن یکی از فعالین کارگری بیندازد که کلیت طبقهکارگر ایران ـهم هنوز در عملـ شایستگی آن را بهدست نیاورده است؟ آیا این زمزمههای ایجاد دکان تازهای بربستر باقیماندههای سلحشوریهای مردم کردستان نیست؟
اگر شخصی بهنام ولادمیر ایلیچ اولیانوف در جریان مبارزهی طبقاتی ـدر روسیه و اروپاـ به«لنین» تکامل یافت و دانش مبارزهی طبقاتی را تا محو مناسبات طبقاتی تحت تأثیر خویش قرار دارد، این تحول سترگ و تاریخی نه فقط بهواسطهی مجموعه آثار 50 جلدی و نه مطلقاً بهخاطر اعطای لقب «لنین» بهولادمیر اولیانوف از طرف نویسندهای «منزوی با چندين کتاب چاپ شده و غيرمجاز و خمير شده»؛ بلکه اساساً بهاین دلیل بود که آن مجموعهی 50 جلدی بهمثابهی یکی از مهمترین ابزارهای سازماندهی انقلابی در پروسهی شکلگیری حزب بلشویک و استقرار شوراهای کارگری بهجای قدرت دولتی نوشته شد و در عرصهی مبارزهی کار برعلیه سرمایه بهواقعیتی پیچیده و مادی تبدیل گردید. اگر لازمهی لنین شدن ـحقیقتاًـ چنین پراتیک همهجانبه و شگفتی است که ناگزیر با رعایت ضریب روبهافزایشی از پرنسیپها و اخلاقیات سوسیالیستی و انسانی همراه است؛ پس، محمود صالحی را «یک پا لنین» معرفی کردن، تبلیغ پاسیفیسم مطلق و گلایه از گرانی کلیه در بازار آزاد نیز نشان حراج پرنسیپهای سوسیالیستی و کارگری و انسانی است. عین عبارات آقای قراگوزلو را باهم بخوانیم: «بازار آزاد فقط بهاندازه ی پولی که میتوانی بسُلفی برای تو اعتبار قائل است. ما پول چندانی نداريم. مدتهاست که از کارهای نسبتاً درآمدزا بیکار شدهايم[!؟]. پسانداز ما کفايت تهيهی يک پيانوی کوچک برای گوشهيی از خانهی شصت متریمان را نمیدهد. هزينهی تعويض کليه بهچند ده ميليون سرمی زند»[تأکید از من است].
دنیای شگفتی است! آقای قراگوزلو نقل میکند که در بیمارستان تجریش در مقابل سردستهی رزيدنتهای جوانیکه بهبیماران توجه نمیکردند، «لاجرم» خودرا کسی معرفی میکند که «طی سالهای گذشته هزاران تن همچون» آن رزیدنت ـ«گيرم در رشتههای ديگر»ـ از او «آموزش علمی و مشاوره گرفتهاند. کتابها و مقالات»اش «را خواندهاند و بهسخنرانیها»یش «گوش دادهاند»؛ اما شگفتی در این استکه بهمحض اینکه آن رزیدنت جوان از این معرفینامهی شداد و غلاظ بهمقام شامخ همطبقهای مسنتر و نتیجتاً ارشدتر خود پی میبرد و بهدرستی او را «استاد من!» خطاب میکند، آقای قراگوزلو پاسخ میدهد که «اگر بهمن "استاد" نگوييد سوالم اين است که چه بايد کرد؟»[!!] فرض کنیم که این رویداد ساده و درعینحال تصنعی بههمین شکل خندهدارش، واقعاً اتفاق افتاده باشد؛ سؤال این استکه قصد «"استاد"» قراگوزلو از نقل آن در نوشتهای بهنام «از زخم قلب محمود صالحی» چیست؟
اگر فردی در مقابل یک رزیدنت جوان خودرا کسی معرفی میکند که هزاران تن تحصیل کردهی دانشگاهی از او آموزش علمی و مشاوره گرفته و کتابها و مقالاتاش را خواندهاند، حقیقتاً حرفاش این است که اولاًـ من هم از همان قشر و طبقهای هستم که تو هستی؛ دوماًـ بهدلیل سابقه و سن و سال از تو برترم؛ و سوماًـ بنا بهقرارهای قشریـطبقاتی تو نباید با من همانطور رفتار کنی که با آدمهای معمولی میکنی. رزیدنت جوان با استفاده از بیان و مفاهیم همان قشر و طبقهای که بهآن تعلق دارد، همهی احکام طرف مقابل را میپذیرد و با کمکِ کلمهی «استاد» قبول میکند که بهاو توجه ویژهای داشته باشد و امکان مخصوصی (مانند «ويزيت زود هنگام») را هم در اختیارش بگذارد. ادامهی ماجرا (که همانند بسیاری از فیلمهای هالیودی تکرار همان پلان اولیه از زاویههای مختلف است)، راهنماییهای رزیدنت جوان و همچنین برخورد متخصص سونوگرافی نیز نشان میدهد که: اولاً) بیش از اینکه کارگران هوای هم را داشته باشند، نخبهگان جامعه هوای هم را دارند؛ و دوماً) تواضع آقای قراگوزلو نیز از اساس ساختگی است.
اگر این تواضع ساختگی نبود و آقای قراگوزلو حقیقتاً بهاین باور داشت که میبایست در راستای ایجاد و اعمال هژمونی طبقاتی کارگران حرکت کند؛ و همچنین باورداشت که يک گام کوچک صالحی بهتمام کتابهای دانشگاهی و مقالات آکادميک خودِ او میارزد؛ آنگاه از همان آغاز بهجای معرفی خودش بهعنوان یک استاد دانشگاه، در مقابل آن رزیدنت جوان فریاد میزد که این بیمار یکی از فعالان شناخته شدهی جنبش طبقهی کارگر، یعنی همان طبقهای استکه اگر دست از تولید بکشد، زندگی در همهی ابعادش متوقف خواهد شد! اما آقای قراگوزلو بهجای بیان حقیقت کوبندهی فوق که البته بیانش در بیمارستان تجریش کمی مخاطرهآمیز است و کمی هم جسارت سوسیالیستی میطلبد، ترجیح میدهد که بهطور نسبتاً آشکار بهعنوان آدمی معتبرتر از محمود و در مقام حامی او سخن بگوید. همین نگرش نخبهگرایانه، والامنشانه و پیچیده در لایههای تودرتوی تواضع دروغین یکی از عواملی استکه قراگوزلو را وادار میکند بهجای محمود صالحی واقعی، یک محمود صالحی غیرواقعی بسازد که بدون سازندهاش نه بهموقعیت محمود صالحی واقعی، بلکه بهوضعیت محمود صالحی بهعنوان یک نانوای سادهی سقز سقوط خواهد کرد.
این عبارات را برای نمونه باهم بخوانیم: «دکتر...، پزشکی جنتلمن با روابط عمومی خوب. حين سونوگرافی از شغل من میپرسد و بلافاصله وارد ديالوگ میشود و چندمين سوالش اين است: "چرا اين جا ماندهيی؟ چرا نمی روی؟" میگويم: "همين بيمار اگر اراده کند، CGT فرانسه و صدها تشکل کارگری بين المللی برايش حرکت میکنند. از او بپرس چرا نمی رود. من چی کاره ام. جز يک نويسندهی منزوی با چندين کتاب چاپ شده و غيرمجاز و خمير شده؟!"»[تأکید از من است]. در اینجا قراگوزلو در مقابل سؤال سونوگراف که بهشغل و وضعیت رفاهی او برمیگردد، خودرا آدمی اهل نظر، تحقیق، تعقل و کتاب معرفی میکند که درعینحال حامی محمود صالحی است. بنابراین، هرچه صالحی بزرگتر و مهمتر و آسمانیتر باشد؛ حمایتکنندهی متفکر و محقق مورد بحث نیز ـالبته با ضریب چندین برابر حمایتشوندهـ بزرگتر و مهمتر و آسمانیتر جلوه میکند. اما صالحی کیست؟ آقای قراگوزلو او را چنین تصویر میکند: «اگر اراده کند، CGT فرانسه و صدها تشکل کارگری بين المللی برايش حرکت میکنند»! اگر مضمون سؤال سونوگراف این بود که چرا آقای قراگوزلو برای فعالیت سیاسی مؤثرتر و مناسبتر بهخارج نمیرود، پاسخ قراگوزلو که چرا همین سؤال را از محمود صالحی نمیکنی، بهجا بود؛ اما گفتگوی سونوگراف که از شغل قراگوزلو میپرسد و بلافاصله وارد دیالوگ میشود، بههیچوجه جنبهی سیاسی ندارد و اساساً رفاهیـاقتصادی است!؟
صرفنظر از اینکه پرسش و پاسخ فوق تا چه اندازه واقعی یا تا چه اندازه تخیلی است؛ اما نکتهی قابل توجه تقابلی استکه در این گفتگو تعبیه شده است: از یک طرف، نویسندهای منزوی «با چندين کتاب چاپ شده و غيرمجاز و خمير شده» که در مقام حمایتکنندهی یک رهبر کارگری ظاهر شده است؛ و از طرف دیگر، کارگرـرهبر بیماری که «اگر اراده کند، CGT فرانسه و صدها تشکل کارگری بين المللی برايش حرکت میکنند». بدینترتیب، اگر این رهبر کارگری «یک پا لنین» باشد؛ آگاهانه چنین القا میشود که نویسندهی حامی این رهبر کارگری (که بهکتابهای خمیرشده و غیرمجاز هم مجهز است)، عنقریب بهخودِ لنین تبدیل خواهد شد!؟ شاید آقای قراگوزلو بهاین نتیجهگیری اعتراض کند و بگوید که سراسر غلط است. اما اگر بهراستی چنین نیت، قصد یا حداقل گرایشی در میان نیست، چرا محمود صالحی آدمی معرفی میشود که «اگر اراده کند، CGT فرانسه و صدها تشکل کارگری بين المللی برايش حرکت میکنند»؟ آیا اساساً صدها تشکل بینالمللی همانند CGT فرانسه وجود دارد؟ آیا حقیقتاً صدها (یعنی: حداقل 200) تشکل بینالمللی کارگری برای معالجهی محمود صالحی حرکت میکنند؟ آیا همبستگی بینالمللی و سوسیالیستی کارگران تا بهاین حد گسترش و عمق یافته که بهطور دستهجمعی بهحمایت از کارگری برمیخیزند که بهقول آقای قراگوزلو از «جنس خالص سوسياليسم کارگری» است؟ اگر چنین است (که نیست)، پس اینهمه حرف و نوشته و سخن دربارهی اینکه جنبش کارگری در سطح جهانی وضعیت دفاعی دارد و زیر سلطهی هژمونیک سرمایه قرار دارد، برای چیست؟
فرض کنیم که واقعاً 200 تشکل بینالمللی کارگری آمادگی کمک بهمحمود صالحی را دارند و میخواهند برای کمک بهاو بهحرکت دربیایند. سؤال این استکه چرا آقای قراگوزلو بهجای پیشنهاد بهمحمود صالحی که {«اجازه بدهد تا... از طریق بازار آزاد اقدام بهتهیهی کلیه»} کنند بهاو پیشنهاد نمیکند که بهاین 200 تشکل بینالمللی کارگری نامه بنویسد و تقاضا کند که هریک مبلغ 3 هزار یورو بهیک حساب بریزند تا او و آقای قراگوزلو آستینها را بالا بزنند و با این 600 هزار یورو {«یک تشکل صنفی داروئی، بهداشتی، درمانی مستقل از دولت سرمایه ایجاد»} کنند تا فعالین کارگری {«در مواقع ضروری ـکه در ایران حکم لحظهها و همیشههاستـ بهچنین روزی گرفتار»} نشوند؟ بدینترتیب، نیازی هم بهحراج ایثارگرانهی کتابهای آقای قراگوزلو نخواهد بود.
(توضیح: جملههایی که در این پاراگراف در میان {«»} قرار گرفتهاند، از نوشتهی آقای قراگوزلو تحت عنوان در نکوهش اصلاحطلبان و ستایش از همبستهگی کارگراننقل شدهاند).
جانفشانی در راه «رهايی طبقهی کارگر و آزادی همهی انسانها از يوغ سرمايهداری» همان توقع و دریافت زمختی از سوسیالیسم و فعال کارگری استکه آقای قراگوزلو را بهابداع مقولهی مذهبی و متحجر «جنس خالص سوسياليسم کارگری» وادار میکند. بهدنبال این دریافت بَدَوی، اما پنهان در پس کلمات بهاصطلاح زیبا و مدرن است که قراگوزلو فراتر از مدالهای کاذبی که بهگردن صالحی میآویزد تا برخویش بیفزاید، سیمایی جادویی از او تصویر میکند که بیشتر بهمسیح یا سوشیانس شباهت دارد تا بیانگر خاصههای تیپیک یکی از فعالین جنبش کارگری در ایران باشد:
الف) «محمود نه متکلم است. نه متفلسف...»؛
ب) «اعتبار او بهاين نيست که آنتی دورينگ را خوانده (يا نخوانده) و قادر نيست از مبحث "کنترل اجتماعی" برنشتاين تا "انبوه خلق" تونی نگری و مايکل هارت سخن بگويد»؛
پ) «برای او شايد توضيح "سرشت و راز بتوارهگی کالا"... دشوار باشد»؛
ت) «اعتبار او بهاسلحه و بمب و نارنجک نيست. او از زمانی محمود صالحی شده که با گذشتهی ميليتانت خود مرز کشيده است».
ث) محمود صالحی برای مرتضی محیط، موسوی، کروبی، فرخ نگهدار، کشتگر و جانوران دیگری از این دست تره هم خورد نمیکند.
خاصههاییکه تا اینجا آقای قراگوزلو برای محمود صالحی ردیف میکند تا ارزشهای خاص او را نشان بدهد و بگوید که «اعتبار او در متن جنبش کارگری اما بيش از اين هاست»، دهها هزار آدم جور و واجوری را دربرمیگیرد که روزگاری یا بهچپ بهطورکلی گرایش داشتند یا بهکومله بهطور خاص؛ اما اینک بهدلایل گوناگون و از جمله بهدلیل شکست جنبش چپ، کاهش سرسامآور ارزش و تبادل کار در ازای افزایش ارزش و تبادل کالا، و نیز سرکوب همهجانبهی جمهوری اسلامی ـغرق در روزمرهگیهای زیستیـ اغلب نای نفس کشیدن هم ندارند. این آدمها نه تنها هیچگونه اعتباری در «متن جنبش کارگری» نداشتهاند، بلکه هیچگونه اطلاعی هم از فعالینی مانند محمود صالحی و دیگران ندارند. بنابراین، اگر از آقای قراگوزلو سؤال کنیم که چرا مینویسد «يک گام کوچک او[صالحی] بهتمام کتابهای دانشگاهی و مقالات آکادميک من[قراگوزلو] میارزد» و این گامها کداماند، نابرحق سؤال نکردهایم.
اگر آقای قراگوزلو همانند بسیاری از چپهای خردهبورژوایی و بعضی از پارازیتهای چپنما از سؤال فوق عصبانی نشود، زمین را بهآسمان ندوزد، بهدنبال توطئههای بورژوایی و امپریالیستی نگردد، پای سولیداریتیسنتر را بهمیان نکشد و اطلاعیههای آنچنانی هم صادر نکند؛ آنگاه طبق نوشتهی خودش چنین جواب خواهد داد: «تغيير جهان برای او[محمود صالحی] نه از گلولههای پازوکا و آرپی جی هفت، بلکه از مسير مبارزهی طبقاتی کارگران عبور میکند و در نهايت بهآزادی و رفع استثمار میانجامد». گرچه این پاسخ، آرزوها و شاید هم آرمانهای محمود صالحی را تا اندازهای روشن میکند (البته منظور آن محمودی استکه قراگوزلو تصویر میکند)؛ اما هنوز در مورد اینکه چرا یک گام محمود واقعی بهتمام کتابهای دانشگاهی و مقالات آکادمیک قراگوزلو میارزد و ماهیت این گامهاییکه چنین توازن و تبادلی را ساختهاند، بیان نشده است.
بنابراین، بازهم از آقای قراگوزلو متواضعانه میخواهیم که در مورد ماهیت و چگونگی گامهای منتسب بهمحمودِ مورد تصور خویش توضیح بیشتری بدهد. بهاحتمال بسیار قوی جواب قراگوزلو این خواهد بود: «همهی اعتبار او[محمود صالحی] در اين جمله مشهور مارکس است که "سوسياليسم از وقتی علمی میشود که بهجنبش کارگری پيوندی میخورد"». گرچه بنا بهدریافت من بعید مینماید که مارکس اینچنین شلخته و نامعقول جملهپراکنی کند؛ اما فرض کنیم که جملهی فوق حقیقتاً از مارکس است. حال سؤال این استکه چه ربطی بین این جملهی کلی و عام (از یک طرف)، و گامهای اعتبارآفرین و مشخص محمود صالحی (از طرف دیگر) وجود دارد؟
گرچه این سؤال ـنیزـ در نوشتهی «از زخم قلب محمود صالحی» و همچنین نوشتهی بعدی [«در نکوهش اصلاحطلبان و ستایش از همبستهگی کارگران»] بیپاسخ میماند و سرانجام در مورد ماهیت گامهای محمود صالحی و چگونگی تبدیل این گامها بهاعتبار اجتماعی یا سیاسی کلامی گفته نمیشود؛ اما در عوض معلوم میشود که: «تمام کرسیهای دانشگاهی برکلی و استنفورد و ميشيگان و هاروارد و کمبريج و موسساتی مانند NED و شيکاگو با هزينههای هنگفت برای اين تاسيس شدهاند که پنبهی سوسياليسمی را بزنند که محمود صالحی يکی از پيشروان آن است».
اگر «همهی اعتبار او[محمود صالحی] در اين جمله مشهور مارکس است که "سوسياليسم از وقتی علمی میشود که بهجنبش کارگری پيوندی میخورد"»؛ و اگر سوسیالیسمِ صالحی علمی است (که علیالاصول باید چنین داعیهای وجود داشته باشد)، پس این سوسیالیسم بهدلیل علمی بودناش باید «بهجنبش کارگری» هم پیوندی خورده باشد. از طرف دیگر، اگر چنین پیوندی واقع گردیده و مادیت گرفته است؛ لابد علاوهبر امکان مشاهدهی موجودیتِ مستقل آن، در عرصه مبارزهی طبقاتی هم تأثیرات نسبتاً چشمگیری داشته است. این تأثیرات هرچه باشند و گسترهی آن بههراندازهای هم که ناچیز بهحساب بیاید، بهدلیل نفس رابطهای که با عبارت پیوند سوسیالیسم با جنبش کارگری توصیف میشود، نمیتواند در محدودهی یک منطقه یا در محاق چند محفل محبوس بماند و بُروز نسبتاً گستردهی طبقاتی نداشته باشد. در جامعهای که بهقول آقای قراگوزلو 50 میلیون انسان قابل توصیف بهصفت کارگر درآن زندگی میکنند، سوسیالیسمیکه بهجنبشکارگری پیوند خورده است، میبایست ـحداقلـ دربرگیرندهی طیف یا شبکهای باشد که 250 هزار «کارگر» (یعنی: یک دویستم طبقهکارگر بهادعای آقای قراگوزلو) در آن بهنوعی فعلیت یا حضور نسبتاً فعال دارند. حتی اگر 50 میلیون کارگر ادعایی آقای قراگوزلو را بهرقمی بیشتر بهواقعیت نزدیک (یعنی: به 5 میلیون) تقلیل بدهیم، بازهم سوسیالیسمِ پیوند خورده بهجنبش کارگری باید با فعلیت یا حضور نسبتاً فعال یک شبکهی 25 هزار نفری همراه باشد. گرچه توازن قوای طبقاتی در چنین جامعهای الزاماً بهنفع کارگران و زحمتکشان نیست، اما این تعادل و توازن بههرشکلی که واقع باشد، قطعاً با تشکل نسبی کارگران همراه است و بهگونهای استکه نمیتوان از واژهی «اتمیزه» برای توصیف طبقهکارگر استفاده کرد. با وجود همهی اینها، آقای قراگوزلو در نوشتهی بعدیاش که با عنوان «در نکوهش اصلاحطلبان و ستایش از همبستهگی کارگران»[!!؟] و عمدتاً بهقصد لاپوشانی گافهای نوشتهی «از زخم قلب محمود صالحی» و بهبهانهی مقابله با سبزها منتشر شده، ناگزیر بهاعتراف استکه کارگران در ایران «اتمیزهاند، چون قدرت ندارند. قدرت ندارند چون اتمیزهاند. چون تشکل ندارند. تشکل ندارند پس کارفرما توی سرشان میزند، بیکارشان میکند؛ یک شاهی بهحقوق پایهئی ٣٠٣ هزار تومانیاشان نمیافزاید و اگر هم دچار خونریزی کلیه شدند، ولشان میکند تا بمیرند. شماتتی در کار نیست، اما کارگر اتمیزه یعنی بقال. یعنی اگر یک روز کرکرهی ماستبندیاش را بالا نداد اتفاقی رخ نمیدهد».
اگر «"سوسياليسم از وقتی علمی میشود که بهجنبش کارگری پيوندی میخورد"»؛ اگر اعتبار فعالین جنبش کارگری در ایران برآمده از پیوند سوسیالیسم با جنبش کارگری است؛ و اگر طبقهکارگر در ایران چنان غیرمتشکل و اتمیزه و ناتوان استکه کارفرما میتواند توی سرش بزند؛ پس، فراتر از هرنتیجهی معقول و نامعقولی باید نتیجه گرفت که دستگاه منطقی آقای قراگوزلو غیرعلمی، پارادوکسیک، خرافی و دلبخواه است. این دستگاه منطقی تنها میتواند از مناسباتی برخیزد که بهنوعی پارادوکسیکاند: احتمالاً پارادوکس بین مقولات بهعاریت گرفته شدهی مارکسیستی برای اندیشیدن و جایگاهی در جامعه که بوروکراتیک است و اندیشه را (بهمثابهی شعور اجتماعیـطبقاتی) تا حد توجیه وجودِ اجتماعیـطبقاتی تقلیل میدهد. شاید هم این پارادوکس بهآرزومندیهایی برمیگردد که تا عمق وجود بهنابسامانیها و نارساییهای عشیرتیـفرقهای آلودهاند!؟
بههرروی، تا همینجا با تکیه بهگفتههای خودِ آقای قراگوزلو نشان دادیم که همهی حرفهای او در بارهی محمود صالحی نه بیانگر محمود صالحی بهعنوان یکی از فعالین جنبش کارگری، بلکه توصیف آن محمودی استکه قراگوزلو در ذهن خویش میپردازد. تفاوت در این استکه محمود واقعی هویتی واقعی و هیبتی انسانی دارد که میآموزد، میاندیشد، عمل میکند و ناگزیر بهخطا هم میرود؛ اما محمودی که قراگوزلو و امثالهم در ذهنشان پرداختهاند و پارهای از جریانات بهاصطلاح سوسیالیست هم از آن حمایت میکنند، در فقدان هیبت زمینی و کارگری و انسانی، هیبتی سوشیانسگونه و فرازمینیـفوقانسانی دارد که نه میآموزد، نه میاندیشد، نه عمل میکند و نه هرگز بهراه خطا میرود. این هیبت دروغین با اعتبارات تفویضی و تزریقی و غیرپراتیک، تنها بهدرد صادر کردن فتواهای بهاصطلاح کارگری در مقابل دیگر فعالین کارگری میخورد که بهجای شعارپردازیهای ظاهراً رادیکال و ذاتاً پاسیویستی، پراتیک میکنند و میآموزند و ناگزیر بهخطا هم میروند. تجربهی سالهای اخیر نشان داده استکه رسالت آسمانی این فتواها در زمین مبارزهی کارگری و طبقاتی، ایجاد سرپرستی چپِ حاشیهایـخردهبورژوایی برفراز تشکلهای نه چندان قوی ـاماـ بههرحال هماکنون موجود کارگری است.
گرچه انتخاب محمود صالحی بین واقعیتِ خودش و آن تصویری که از او میپردازند، گامی است چهبسا ارزشمندتر از برگزاری علنی مراسم روز جهانی کارگر در سقز (11 اردیبهشت 83)؛ بااین وجود، حتی اگر محمود صالحی با این تصویری که از او میپردازند، کنار هم بیاید، پیدا کردن یک راه حل انسانی و کارگری برای درمان کلیههای او و نجات زندگیاش ضروری استکه دقیقهای نباید از آن غافل شد. اینگونه غفلتها همین همبستگی طبقاتی ناچیز و موجود را هم ـهمانند موریانه از درونـ میجود و زمینهی تبادلات خردهبورژوایی را در همهی ابعاد زندگی و مبارزه، بازهم بیشتر میگستراند.
«"استاد"» قراگوزلو در بارهی محمود صالحی مینویسد: او «برخلاف چپها[ی] سکتی، بهفرد[،] گروه يا حزب خاصی تعصب» نمیورزد؛ و همین هم یکی از دلایلی است که میتوان او را از «جنس خالص سوسياليسم کارگری» دانست. فرض کنیم که حقیقتاً در جامعهی سرمایهداری هرشکلی از تعصب بهفرد، گروه یا حزب خاصی برای فعالین کارگری یا بهطورکلی برای پرولتاریا در مرحلهای متکاملتر بد و زیانآور است؛ و باز فرض کنیم که حکم آقای قراگوزلو در مورد محمود صالحی صددرصد درست. اما این فرضیات را نمیتوان بهپای این نوشت که خودِ آقای قراگوزلو عاری از تعصبِ فردی و فرقهگرایانه است.
قراگوزلو ـدر واقعـ تا آنجا شیفتهی محمود صالحی و غرق در اوست که در مورد اغلب چپیها و فعالین کارگری مینویسد که همهی «کسانیکه عليه لغو کارمزدی شعار میدهند، کسانی که در نفی مالکيت خصوصی شعر مینويسند، کسانی که برای اعدام عبدالحميد ريگی اعلاميه میدهند ـاما کارگران را فراموش میکنندـ؛ کسانی که برای حملهی ارتش عراق بهاردوگاه اشرف بيانيه صادر میفرمايند؛ کسانی که در لاک نخبهگرايی ژست کارگر پناهی بهخود میگيرند... همهی اين کسان با اين همه ادعای چپگرایيی با تمام اتحاديههای آزاد و استبدادیشان، وقتی که در همدردی با محمود صالحی سکوت پيشه میکنند، بهطور عينی خود را با جنبش واقعی کارگری بیربط نشان میدهند و تا حد يک محفل يا محمل سکتی ساقط میشوند[تأکیدها از من است]». بنابراین، عدم ابراز همدردی نسبت بهمحمود صالحی تنها معیار نداشتن ربطِ عینی با جنبش واقعی کارگری و عکس آن نیز تنها نشان فرقهگرایی است!!
چنین قضاوتی در مورد هریک از فعالین کارگری (حتی در مورد منصور اسانلو، رئیس هیئت مدیرهی سندیکای واحد که میتوان بهعنوان بنیانگذار جنبش نوین کارگری در ایران از او نام برد) غلط و نشانهی تعصب فوقالعاده شدید و در واقع فرقهگرایانه و خردهبورژوایی است. اگر آقای قراگوزلو جریانات مختلفِ مدعی کارگری یا موسوم بهچپ را بهاین دلیل که در مورد همدردی با محمود صالحی سکوت کردهاند، مورد انتقاد شدید قرار میداد، کاملاً حق داشت؛ چراکه، دراینصورت علاقهی افراطی، بستگی شخصی و احترام سیاسی شدید خود بهمحمود صالحی را نشان داده بود. اما اعلام فتوایی دال براینکه «همهی اين کسان با اين همه ادعای چپگرایی با تمام اتحاديههای آزاد و استبدادیشان، وقتی که در همدردی با محمود صالحی سکوت پيشه میکنند، بهطور عينی خود را با جنبش واقعی کارگری بیربط نشان میدهند و تا حد يک محفل يا محمل سکتی ساقط میشوند»، نشان بارز دعوای خصوصی و پنهانی است که در نبود یا عدمِ بیان خاصهها و نشانههای طبقاتی و سازمانگرانهاش، در برابر ضرورت سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان ناگزیر فرقهگرایانه، خردهبورژوایی و مخرب عمل میکند.
اما از کلیت تحلیلی گذشته، آنچه بهاین دعوای خصوصی و فرقهای ویژگی میبخشد، شیفتگی مفرط یک نویسندهی چپگرا بهیکی از فعالین جنبش کارگری است. این شیفتگی چنان شدید و متعصبانه استکه داستان نرگس و زرین دهن را بهذهن متبادر میکند. حقیقتاً هم همینطور است: آقای قراگوزلو بیش از هرچیز شیفتهی آن خصائل و خصوصیات افسانهآمیزی در محمود صالحی استکه عمدتاً زادهی ذهنِ خود او و دیگر دوستان اوست؛ اما این خصوصیات بدون یک پیکر زنده که کارگر باشد و مشهور، فاقد هرگونه امکانی برای بروز بیرونی و بهاصطلاح عینی است. پس، محمود صالحی بههرقیمتی (حتی بهقیمت حذف پرنسیپهای انسانی، کارگری و سوسیالیستی) نه تنها باید زنده بماند [که البته باید هم زنده بماند]، بلکه باید مشهور و مشهورتر و مشهورترین هم بشود! از همینروست که قراگوزلو، محمود صالحی را در بیمارستان تجریش زیر فشار میگذارد که «اجازه بدهد تا» آنها «از طریق بازار آزاد اقدام بهتهیهی کلیه» کنند!
عین عبارت آقای قراگوزلو (بهنقل از نوشتهی «در نکوهش اصلاحطلبان و ستایش از همبستهگی کارگران» چنین است: «اما من برای روشن شدن موضوع شرافت سیاسی و قلمی خود را شاهد میگیرم تا بگویم در بیمارستان تجریش چندبار بهمحمود صالحی پیشنهاد کردم اجازه بدهد تا ما از طریق بازار آزاد اقدام بهتهیهی کلیه کنیم. آخرش این است که کتابخانهمان را حراج میکنیم. گیرم که کارگران شریف ما بهمحض اطلاع تا ریال آخر این جراحی را تحمل خواهند کرد. پاسخ او هربار و بهتاکیدی قاطعانه نه بود. یعنی "نع" بود»[تأکید از من است].
بههرروی، خودِ آقای قراگوزلو با سراسیمهگی بیسابقهای همهی شرافتاش را گرو میگزارد که بگوید «در بیمارستان تجریش چندبار بهمحمود صالحی پیشنهاد کردم اجازه بدهد تا ما از طریق بازار آزاد اقدام بهتهیهی کلیه کنیم»؛ اما محمود قبول نکرد و زیر بار این اصراها نرفت[تأکید از من است]. دراینجا دو سؤال بهذهنهای کنجکاو و جستجوگر هجوم میآورد که هیچ جوابی بهآنها داده نمیشود. یکی اینکه: آقای قراگوزلو از طرف کدام جمع یا گروهی بهمحمود پیشنهاد میکند که بهاو «اجازه بدهد تا» آنها «از طریق بازار آزاد اقدام بهتهیهی کلیه» کنند؟ (بدون هرگونه توضیح اضافهای، ضمیر «ما» و فعل «کنیم» در عبارت «اجازه بدهد تا ما از طریق بازار آزاد اقدام بهتهیهی کلیه کنیم»، از وجود یک گروه یا جمع خبر میدهد که آقای قرگوزلو بهنیابت از آن جمع یا گروه بهمحمود صالحی فشار میآورد که اجازه بدهد تا از بازار آزاد برای او کلیه بخرند)!؟ دوم اینکه: این همه سراسیمهگی و شرافت گرو گذاشتن و قسم و آیه برای چیست و در مقابل کدام عکسالعمل عصیانی محتملی بهدست و پا افتاده است؟
در نوشتهی فوقالذکر [«در نکوهش...»] عبارتی وجود دارد که علاوه بر رازآلودگی، مصداق بارز عذر بدتر از گناه نیز میباشد. قراگوزلو مینویسد: «من البته خود نیز شخصاً بهپیشنهاد خود باور نداشتم و ندارم و نه از برای آزمون محمود بلکه در شرایطی استثنایی بهطرح آن تن دادم». چگونه ممکن استکه یک آدم صادق و ضمناً عاقل در «شرایطی استثنایی» بهطرح پیشنهادی «تن» بدهد که خودش بهآن باور نداشته و هنوز هم ندارد؟ پاسخ صریح و روشن است: این شرایط «استتثایی» تنها میتواند نتیجهی یک فشار بیرونی و درعینحال سَلب ارادهکننده باشد!؟ دقت کنیم: آقای قراگوزلو بهجای ارائهی پیشنهادی از طرف خودش و بنا بهباورهایش، به«طرح» پیشنهادی «تن» دادهکه بهآن باور هم نداشته است. گذشته از استنتاج عقلی، معنی فعل «تن دادم» در زبان فارسی رایج هم این شرایط «استتثایی» را ناشی از فعلیت یک عامل مکانیکی و بیرونی میداند. بنابراین، میبایست از آقای قراگوزلو پرسید کدام عامل بیرونی او را بهآنجا رساند که برخلاف «باور» خودش بهمحمود صالحی پیشنهاد کند که اجازه بدهد تا برایش از بازار آزاد کلیه بخرند؟ اگر این عامل بیرونی دولت یا یکی از ارگانهای متعدد امنیتیـاطلاعاتی نباشد (که بهاحتمال بسیار قوی چنین نیست)، پس بهاحتمال بسیار قویتر بههمان جمع یا گروهی برمیگردد که آقای قراگوزلو برای خطابشان از ضمیر «ما» و فعل «کنیم» استفاده میکند.
اما بهراستی این جمع یا گروه احتمالی [نوشتهی قراگوزلو نشان میدهد که درصد این احتمال بسیار بالاست] چه رابطهای با آقای قراگوزلو، با محمود صالحی و با کسانی دارد که تحت عنوان «برای نجات جان محمود صالحی بشتابیم» از کارگران، زحمتکشان، مردم شریف و انسان دوست درخواست میکنند که برای نجات جان محمود صالحی «دوست، همراه و رهبر جنبش کارگری ایران» بشتابند و «برای اهداء کلیه چه با همت و چه با قیمت با گروه خونی(o -) (او/منفي) یا هرگونه کمکی در این راستا در کنار» آنها «قرار بگیرید»؟ گرچه این سؤال هم بدون جواب میماند؛ اما نکتهی بسیار ظریفی که نباید فراموش کرد، سیستم توجیهیـتفسیری خودِ آقای قراگولوست. او در مقابل «آقای "ضد بدعت"» بهشرافت سیاسی و قلمی خود سوگند میخورد که بهطرح پیشنهادی که در مقابل محمود صالحی قرار داده است، باور نداشته و باور هم ندارد. بدعتگذاری و بیپرنسیپی در همین نکته نهفته است.
کسیکه در گذشته ـبههردلیلیـ ایدهای را انتشار داده یا عملی را بهانجام رسانده که با پرنسیپهای سوسیالیستی متناقض است، بهجای حمله بهکسیکه از این بدعت انتقاد میکند، باید انتقادِ منتقد را بپذیرد و صراحتاً اعلام کند که آن ایده یا عمل ضدسوسیالیستی بوده است. دراینصورت استکه «قلم» شرافتی پیدا میکند که حتی میتوان بهآن سوگند هم خورد. بنابراین، شرافت سوسیالیستی (البته اگر بتوان واژهی شرافت را در رابطه با سوسیالیسیم بهکار برد) ایجاب میکند که آقای قراگوزلو در مقابل همهی آن «بنده خدا»های لات و لوتی که بدون ذرهای اندیشهی انقلابی و صرفاً بهواسطهی عِرق گروهی و فرقهای قلم بهدست میگیرند تا احساس وجود کنند، نهیب بزند که دوستان دست نگهدارید، خطا از ما بوده است؛ و باید بدون حُب و بغض بهاصلاح آن بپردازیم. دراینصورت استکه «سخن بر سر اتحاد کارگری و تطور طبقهی کارگر از طبقهئی درخود بهطبقهئی برای خود» معنی پیدا میکند و بهروندی پراتیک تبدیل میشود. احیای دوبارهی جنبش چپ و گسترش هژمونی آن ازجمله در گرو همین اخطارهای رفیقانه، طبقاتی و انسانی است.
صرفنظر از اینکه محمود صالحی یکی از فعالین سوسیالیست جنبش کارگری باشد یا نباشد؛ او بهعنوان یک انسان، در برابری کامل با همهی انسانها (اعم از سوسیالیست یا بورژوا)، همانند همهی آحاد بشری و صرفاً بهواسطهی ساختار بیولوژیک و خاستگاه نوعیاش میبایست از امکاناتی برخوردار باشد که بتواند با استفاده از آن بهعمر متوسط فیالحال ممکن دست یابد و بههرشکلی که میخواهد زندگی کند. بهبیان دیگر، از بابت حق زندگی و دراختیار داشتن امکاناتیکه این حق انتزاعی را بهیک انضمام مشهود تبدیل میکند، هیچ تفاوتی بین محمود صالحی و هرکارگر و زحمتکش سادهای که در اثر اضطرار ناشی از فقر اقدام بهفروش کلیه خود میکند، وجود ندارد. اگر بهاصل حق زندگی برابر و برابری امکاناتیکه این حق را از حالت انتزاعی بهشکل انضمامی درمیآورند، حقیقتاً باور داشته باشیم؛ آنگاه در مقابل این سؤال قرار میگیریم که چرا باید محمود صالحی را بهعنوان یک فعال سوسیالیستِ جنبش کارگری در جهت عکس این برابری زیر فشار قرار داد و بهحرکت درآورد و نجات زندگی او را با درصد نسبتاً بالایی از احتمال مرگِ شخص دیگری بهتبادلِ پولی گذاشت؟ نباید فراموش کرد که آن بورژوایی که کارگران را استثمار میکند، برعلیه واقعیت انسانی آنها (یعنی: برعلیه امکان اجتماعی وقوع انسانیشان) حرکت کرده است؛ درصورتیکه آن سوسیالیستیکه قدم در جادهی تبادلات و ارزشهای بورژوایی میگذارد، برعلیه حقیقت انسانی کارگران (یعنی: برعلیه ضرورت تاریخی وقوع انسانی تودههای کارگر) حرکت کرده است.
بدینترتیب، میتوان بیمناک بود که اهمیت محمود صالحی برای آقای قراگوزلو و امثالهم بیش از اینکه بهپراتیک طبقاتی و تواناییهای کارگری و سوسیالیستی او ربط داشته باشد، بهشهرت و اعتباری مربوط است که برگردِ سر و پیکر او تنیده شده است. حتی اگر یک مولکول از این بیم بهحقیقت نزدیک باشد، میتوان چنین نتیجه گرفت که همهی آنهایی که بهشکلی از اشکال پروژهی خرید کلیه برای محمود صالحی را راهاندازی و حمایت کردند، در حقیقت ترجیح دادند بهقیمت حفظ پیکر محمود صالحی، جان طبقاتی و مبارزاتی او را نابود کنند. این جابهجایی حقیقت با اعتیار برای جنبش کارگری خطرناک است؛ همچنانکه پس از سرکوب سیاسی و اقتصادی توسط دولت و صاحبان سرمایه، یکی از عوامل مؤثر پراکندگی طبقهکارگر همین نوع جابهجاییها توسط خردهبورژواهای سوسیالیستنما بوده است.
سرانجام اینکه «پاسخ آن آقای "ضد بدعت"»، کَلهمَعلق سیاسی نیست؛ همچنانکه علت ارتجاعی بودن جنبش سبز نیز بهجز رفسنجانی و موسوی و مابقی این گلهی پرشمار، سلطهی هژمونی بورژوایی، حمایت مدیای تحت کنترل امپریالیستها و خاستگاه طبقاتی آن مردمِ خردهبورژوایی استکه سازای این «جنبش»اند و میخواهند سر بهتن کمونیستها، کارگران و زحمتکشان نباشد[3]. این حقیقتی استکه درک آن برای کسانیکه کارناوال خرید کلیه راه میاندازند و قباحت آن را پشت کلهمعلق سیاسی پنهان میکنند، قابل درک نیست.
همهی قرائن، شواهد و اعترافات ناشی از سراسیمگی نشان میدهد که آقایان متقاعد شده بودند تا برای محمود صالحی از بازار آزاد کلیه بخرند؛ اما نوشتهی «آقای "ضد بدعت"» مانع از این شد که آن پذیرش نظری جامهی عمل بپوشد. بنابراین، شایسته استکه بهجای لودگی سیاسی، صراحتاً خریدن کلیه برای هرکسی را (حتی از جنبهی نظری) محکوم شود. صرف پذیرش اینکه میتوان برای نجات یک انسان بهخرید کلیه اقدام کرد و همچنین لودگی سیاسی برای حفظ آبروی از دست رفته یکی از نشانههای سلطهی هژمونیک بورژوازی برگروههایی است که هنور ادعا میکنند بهسوسیالیسم باور دارند.
زخم قلب صالحی گوشهای از زخم عمیقی است که بر پیکر طبقهی کارگر ایران هرروزه وارد میشود. این زخم جزئی از حیات این طبقه است. قلم اساتیدی مثل قراگوزلو مرهمی براین زخم نیست. مخدری است که ـخودـ زخم دیگری بر پیکر این طبقه است.
پانوشتها:
[1] جنبهی سوگنامهای «از زخم قلب محمود صالحی»، خصوصاً آنجا که به«"گارد ريلی" عجيب» میرسد، چنان برای آقای قراگوزلو جدی و برجسته استکه سایت افق روشن عکسهای ماشین وی را نیز منتشر کرده است. لابد این عکسها برای انتشار ارسال شده بودند که منتشر شدند.
[2] محمود صالحی نوشتهای را با عنوان «کارگر خباز کیست؟» در 5 تیرماه 1389 منتشر کرد. این نوشته ضمن اینکه حاکی از روحیه خوب و امیدوارکنندهی محمود است، بهتاریخچهی تشکل کارگران خباز سقز و مبارات فیالحال موجود آنها نیز میپردازد. این نوشته ضمن جنبههای مثبت، چند نکته را در مورد تشکل کارگران خباز سقز بهابهام میگذارد. برای مثال، معلوم نمیکند که تشکل کارگران خباز سقز سندیکاست یا انجمن صنفی. چنین بهنظر میرسد که هویت، پروسهی شکلگیری و عنوان رسمی تشکل کارگران خباز سقز (البته اگر فعالیت مستمری داشته باشد) «انجمن صنفی کارگران خبازیهای سقز و حومه» استکه بعضاً تحت عنوان سندیکا هم از آن یاد میشود. بههرروی، نوشتهی مذکور معلوم نمیکند که آیا این تشکل هنوز هم هیئت مدیره دارد یا نه؛ و اگر هیئت مدیره دارد، مجمع عمومی انتخابکنندهی این هیئت مدیره پس از سال 1373 در چه تاریخی و چگونه تشکیل شده است. از همهی اینها مهمتر رابطهی خودِ محمود صالحی با تشکل کارگران خباز سقز استکه در ابهام مانده است. آیا محمود عضو این تشکل است؟ آیا عضوی از هیئت مدیرهی یا رئیس آن است؟ آیا بدون اینکه رسماً عضو هیئت مدیره باشد، بهطور مستمر مورد مشاورهی اعضای هیئت مدیره قرار میگیرد. ازآنجاکه روشن شدن این نکات مبهم میتواند بهگسترش تشکلات کارگری ـحداقل در کردستان یا خودِ سقزـ کمک کند، امید استکه محمود (یا حتی شخص دیگری) بتواند در نوشتههای بعدی توضیحات لازم در این موارد را بدهد.
گرچه قصد ندارم مقالهی «کارگر خباز کیست؟» را مورد نقد و بررسی بررسی قرار بدهم؛ اما دو نکته در این مقاله وجود دارد که اشارهی نقادانهای بهآن ضروری مینماید.
نکتهی اول: «بهاین دلیل[که] کارگران خباز در سطح شهر و در تمام جامعه، پراکنده و در بین مردم کار و زندگی میکنند. ارتباط آنها با مردم، بهصورت روزمره وجود دارد و روزانه خانوادههای بسیاری برای خرید نان، گذرشان بهآنجا میخورد. بهاین دلیل، کارگران خباز بهجزئی از خانواده شهروندان، تبدیل شدهاند و عموم مردم، یعنی مشتریان دایمی خبازیها، با شرایط کار و زیست این کارگران آشنا هستند»[تأکید از من است].
گرچه من هیچوقت بهسقز نرفته و دربارهی آن نیز تحقیق ویژهای نداشتهام؛ اما بنا بهرابطهی بین «مناسبات تولید اجتماعی» و «مناسبات اجتماعی تولید» و همچنین براساس تجربهی نسبتاً فعالی که در دو شهرستان نائین و بناب داشتهام، چنین برآورد میکنم که این ادعا که «کارگران خباز[سقز] بهجزئی از خانواده شهروندان[سقز]، تبدیل شدهاند»، بیش از اینکه یک واقعیت طبقاتی یا سیاسی را بیان کند، احساسات و آرزوهای مدعی را نشان میدهد.
سوخت و ساز زندگی در شهر یا شهرستان سقز مثل سوخت و ساز زندگی و هرگونهای از مبادله در همهی روستاها و شهرستانها و شهرهای بزرگ یا کوچک براساس روابط و مناسباتی جاری استکه جوهرهاش پذیرش نظری و عملی استثمار انسان توسط انسان است. ترکیب این جوهره و آن روابط و مناسبات، مجموعهی خودبیگانه و طبقاتیای را میسازد که رقابت عامترین شاخص تبادلاتی آن است. عدم توسعهی صنعتیـتولیدی و بالتبع رواج مناسبات کاسبکارانه بهجای مناسباتیکه براساس رابطهی مستقیم کار و سرمایه شکل میگیرند، شاخص تبادلاتی رقابت در شهرستانها و شهرهای کوچک ایران را بهنوعی از چشم و همچشمی تبدیل میکند که گاها ـحتیـ بهبدخواهی و کینهجوییهای متقابل هم میرسد. خلاصهی کلام اینکه هیچ شهرستان یا شهر کوچک و بزرگ و متوسطی در ایران دارای چنین پتانسیلی نیست که کارگران نانواییهای آن بتوانند «بهجزئی از خانواده شهروندان» آن تبدیل شوند.
بهجر این استدلال کلی و نتیجهگیری عام، شواهد و قرائن (حتی در نوشتهی محمود صالحی) هم نشان میدهد که «کارگران خباز[سقز] بهجزئی از خانواده شهروندان[سقز]، تبدیل» نشدهاند. چراکه، اگر کارگران نانواییهای سقز «بهجزئی از خانواده شهروندان[سقز]، تبدیل شده» بودند، صاحبان نانواییها جرئت نمیکردند که دست روی کارگران نانوا بلند کنند؛ بهویژه اینکه بقایای مناسبات عشیرتیـخانوادگی هنوز در بسیاری از شهرهای کردستان کارآیی دارد. معهذا محمود مینویسد: «بسیاری از کارگران خباز بارها از سوی کارفرماها، مورد حمله فیزیکی قرار میگیرند و...». گرچه این جملهی محمود بهدنبال تصویر زندگی کودکانی آمده که از سنین 6 تا 10 سالگی در نانوایی بهکار مشغول میشوند؛ اما نباید فراموش کرد که کارگران نانواییها نه تنها فقط کودکان نیستند، بلکه بهواسطهی ترکیب مهارت، و شدت و سختی کار در نانواییها، کودکان عامل عمدهی تولید نان نیز بهحساب نمیآیند.
بههرصورت، تصویری که در نوشتهی محمود صالحی در مورد کارگران خباز سقز ترسیم شده است تا اندازهی زیادی جنبهی عاطفی دارد. برای مثال: از یکطرف تصویری متحد و متشکل از کارگران خباز سقز ارائه میشود که علیالاصول نشانهی قدرت نسبی آنهاست[«کارگران خباز همواره در دفاع از مطالبات خود، در حال جدال و کشمکش با کارفرمایان هستند و این امر باعث اتحاد هرچه بیشتر آنها شده است»]؛ و از طرف دیگر همان کارگران چنان تصویر میشوند که گویی در روابط و مناسباتی کار میکنند و استثمار میشوند که عمدتاً ارباب و رعیتی است[«بسیاری از کارگران خباز بارها از سوی کارفرماها، مورد حمله فیزیکی قرار میگیرند»]!؟
خلاصه اینکه محمود صالحی در مقالهی «کارگر خباز کیست؟» بهنکات و فاکتورهایی اشاره میکند که خواننده را بهاین تصور میکشاند که کارگران خباز سقز بهعنوان یک سندیکای متحد، متشکل و فعال در مرکز مبارزات کارگری این شهر و احتمالاً دیگر شهرهای کردستان قرار گرفتهاند. بهامید اینکه محمود در مقالات بعدی خود فراتر از جنبههای عاطفی، بهصحت و سقم این تصور هم بپردازد.
[3] آقای قراگوزلو علیرغم منمـمنمهای جا و بیجای فراوان در نوشتههایش [«برای گرگ باران دیدهیی همچون من»، «برای نویسندهی شناخته شدهیی همچون من» و نمونههای فراوان دیگر]، علیرغم ستیزی که با جریانات چپ (خصوصاً در خارج از کشور) دارد و علیرغم دعوای تاکتیکیای که در مقالهی «در نکوهش اصلاحطلبان و ستایش از همبستهگی کارگران» با ایادی جنبش سبز راه میاندازد تا قباحت پیشنهاد خرید کلیه بهمحمود صالحی را بپوشاند؛ و نیز با وجود «دهها مقاله»ای که «پیش و پس از انتخابات» دربارهی «کل جریانات و گروههای سیاسی موسوم بهاصلاحطلب اعم از دولتی و غیره» نوشته و منتشر کرده؛ اما نشان داده استکه درک او از ارتجاعی بودن جنبش سبز اساساً بهپدیدهها، ایادی، و عناصری برمیگردد که بهنوعی رهبری این جنبش را میسازند و یا مدعی رهبری این جنبش دستِراستیاند. بهعبارت روشنتر، آقای قراگوزلو ـهمانند چپِ نیمهخردهبورژوایی و نیمههپروتیـ هیچگاه نتوانست خودرا از سلطهی هژمونیک این جنبش ارتجاعی ودستِراستی رها سازد و بهاثرات تخریبکنندهی آن برجنبش کارگری نگاهی بیندازد.
در حقیقت جناب قراگوزلو همچنانکه با طغیان سبزها بهشور آمد و در وصف آزادی و رفع دنیای اتمیزه و بازگشت حال و هوای 30 تیر نوشت، با فروکش حضور خیابانی سبزها، نه کلیت جنبش سبز بلکه پدیدهها و ایادی آن را زیر رگبار گرفت تا همیشه در صحنهی سیاسی بدرخشد و گرگ باران دیده باقی بماند!! این حقیقتی استکه من بخش قابل توجهی از آن را در یک یادداشت اعتراضی و 3 مقالهی پیدرپی بیان کردهام و ادامهی آن را لازم نمیدانم: هژمونی طبقهکارگر یا شبح سوشیانس - بررسیِ «فقر تحلیل»ها
«"استاد"» قراگوزلو در همین آخرین نوشتهاش هم در اعتراض بهشیوهی نقد اصلاحطلبان مثالهایی میآورد که اگر اصلاحطلبانه نباشد، قطعاً پوپری و سبز هستند. این را حتماً خوانندهی کمونیست درمییابد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه