حقیقت در محبسِ تظلمجویی و اتهام
یک توضیح لازم: انتشار نوشتهی حاضر که در 5 آوریل 2008 نوشته شد و در پارهای از سایتها و ازجمله سایت امید منتشر گردید، صرفاً بهاین دلیل دوباره منتشر میشود که روند گذشتهای را نشان میدهد که بهحال حاضر ختم شده است! این روند حدیث مفصل و ناگفتهای دارد که علیرغم علاقهام بهبیانش، هنوز فرصتی برای آن پیدا نکردهام. اما صرفنظر از خاصهی بورژوایی داردوستههایی مانند «اتحاد سوسیالیستی»، اگر قرار براین بود که نوشتهی حاضر را هماینک بنویسم، قطعاً از میزان اغراقهای آن در مورد بعضی از افراد بسیار میکاستم. اغراقهای نادرستی که از احساس دوستانه و گروهگرایانهای برمیخیزد که علیرغم ظاهر بیزیانشان، اما در نهایت با تعقل پرولتاریاییـکمونیستی بهتناقض میرسند. بههرروی، در هنگام نوشتن مقالهی حاضر دچار همان طبی شده بودم که اغلب قریب بهمطلق چپهای خارج از کشور بهآن مبتلا هستند: سوار براسب خیالات برخاسته از تنگی عرصههای زندگی؛ اما در راستای ایجاد جنبش حزب پرولتاریا و نهادهای برپادارندهی سوسیالیسم و کمونیسم معاصر! غافل از اینکه عمدهترین چهرهی تدارک کمونیستی بهویژه برای ما که سالها از مختصات و تبادلات مبارزاتی ایران دور بودهایم، نظری ویا در بهترین صورت ممکن تئوریک است. آغاز جداسری از همینجا (یعنی: تبدیل تلاش مؤثر و عمدتاً نظریـتئوریک بهایجاد هویت ساختاری و حزبی) شروع شد. سرانجام، فراموش نکنیم که بسیاری از «ما»(منادیان جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا، اعم از کارگر و غیرکارگر) هیچگاه (یعنی: در ایران) در مختصات و تبادلاتی قرار نداشتیم که حقیقتاً سوسیالیستی و واقعاً روندی نهادینه و فراتر از بیان فردیت (نهایتاً عصیانی) خودمان داشته باشد.
بالاخره اینکه جدال سیاسی [با نقد تئوریک و فرارونده اشتباه نشود] با جریاناتی مثل دارودستهی «اتحاد سوسیالیستی» و دیگر پارهها و پیروان آشکار و پنهان حزب کمونیست کارگری و «اندیشه»های منصور حکمت نتیجهاش ـدر موارد نه چندان نادریـ ایجاد اعتبار اضافی برای این دارودستههاست. مردگان را باید بهخاک مرده سپرد.
آخرین نکته اینکه اسانلویی که این نوشته بهآن میپردازد، نه تنها اسانلوی امروز نیست، بلکه پیشبینی گامهای بعدی او نیز (خصوصاً در خارج از کشور و توسط کسانی مثل آقای آذرین که دریافتشان از جنبش کارگری مطلقاً نظری و بسیار نازل است) غیرممکن بود. بههرروی، من در چند مقاله و یادداشت نظرم را در مورد چرخش اسانلو نوشتهام. این نوشتهها در همین سایت «رفاقت کارگری» در دسترس است: [دلم برای اسانلو میسوزد!] ـ [اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!] ـ [تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!].
*****
مرتضی افشاری در تاریخ 9 مارس 2008 یادداشت کوتاهی تحت عنوان «آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کردهاید!؟» نوشت که در بعضی از سایتها و ازجمله سایت «اتحاد کارگری» منتشر گردید. این یادداشت اشارهی نقادانهای بهیکی از نوشتههای آقای ایرج آذرین است که در تاریخ 6 مارس 2008 با عنوان «نه فراموش میکنیم، نه میبخشیم» در سایت «خانهکارگر آزاد» منتشر شده بود. از آنجا که یادداشت مرتضی افشاری از طرف آقای آذرین و دوستاناش با عکسالعملی فوقالعاده خشمآگین، کلهپا و درعینحال تظلمجویانه مواجه گردید؛ حقیقتِ برخاسته از رفاقتِ کارگریـسوسیالیستی بهمن حکم میکند که چند سطری دربارهی مضمون این عکسالعمل و همچنین حقیقتِ شخصی، طبقاتی و اجتماعی مرتضی افشاری بنویسم تا حقایق اندیشههای سوسیالیستی او (که برخاسته از جستجو و عمل طبقاتیـکارگری است) در پسِ سهپایه خشمـوارونگیـتظم غبارآلوده نشود.
8 روز پس از اینکه یادداشت مرتضی افشاری منتشر گردید، سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» نوشتهای را با عنوان «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» منتشر کرد. در این نوشته حتی یک کلام هم دربارهی چگونگی «فحاشی» مرتضی افشاری یا مقولهی «فحاشی» ـبهطورکلیـ پیدا نمیشود؛ و اساساً تا آنجا که بهمسئلهی «فحاشی» برمیگردد، مضمون نوشته با عنوان آن هیچگونه سنخیت و تناسبی ندارد. بنابراین، نابهجا نیست که سؤال کنیم: چرا عنوان نوشته (که بیشتر بهبیانه شباهت دارد) روی کلمهی «فحاشی» متمرکز شده است؟ آیا اساساً این امکان و زمینه وجود دارد که مرتضی افشاری را شخصی فحاش جا زد و تصویری اینگونه از او ترسیم کرد؟ پاسخ بهروشنی منفی است؛ چراکه مرتضی افشاری بهنرمخویی، مدارا و ادبِ کارگری و سوسیالیستی شهرهی همهی فعالین جنبش کارگری است.
از میان 14000 کارگر «صنعت چاپِ» مقیم تهران در سال 59 حداقل 2000 نفرشان حول و حوش مسائل کارگری با مرتضی ارتباط داشتند و با جرأت میتوان گفت که همهی آنها او را نمونهی ادبِ کارگری و سوسیالیستی میدانسته و میدانند. در سال 60 از میان تقریباً 400 کارگرِ فعالِ چپ و سوسیالیست در «صنعت چاپ» حداقل 50 نفرشان با مرتضی افشاری بهنوعی گفتگو و ارتباط سیاسی داشتند و بهجرأت میتوان گفت که همهی آنها یکی از جنبههای بارز شخصیت او را احترام عملی بهاخلاق سوسیالیستی و مدارا در برخورد با اندیشههای مخالف میدانسته و میدانند. پس، چرا نوشتهی سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» او را بهفحاشی متهم میکند؟
مرتضی افشاری بهدرستی روی این نکته انگشت گذاشته که چرا در نوشتهی «نه فراموش میکنیم، نه میبخشیم» سندیکای شرکت واحد و منصور اسانلو که زندانی است و 5 سال محکومیت دارد، فراموش شده است؟ او بدین باور استکه آقای آذرین آدم فراموشکاری نیست و این «فراموشی» علیالاصول میبایست عمدی باشد. آیا در زبان فارسی بهاینگونه شاهدِ مثال آوردن و نتیجه گرفتن میگویند «فحاشی»؟! طبیعی استکه پاسخ منفی است؛ و هرکودک دبستانی هم میداند که اینجا «فحش» و «فحاشی» موضوعیت ندارد.
آیا عدمِ علاقهی آدمها (بهمثابهی فردی از نوع انسان) در فراموشی یک واقعه یا رویداد میتواند متأثر از پیوستار ذهن و ذهنیتشان نباشد؟ ازآنجا که همهی آدمها در همهی اعمال و رفتارهایشان در محدودهی «امکانات»، «تجارب» و «ذهنیت»شان مختار و ارادهمند محسوب میشوند، طبیعی است که پاسخ این سؤال ـدر کلیتِ کیفیِ خویشـ مثبت است؛ و تفاوتِ کمّی در اشخاص مختلف بهزمینههای تاریخی و اجتماعی آنها برمیگردد. بنابراین، اگر آقای آذرین (که بههرصورت تصویر یک تحلیلگر همهجانبه را از خویش میپردازد) بههنگام نام بردن از فعالین و نهادهای کارگری مسئلهای همانند سندیکای شرکت واحد را فراموش میکند، این فراموشی نه تنها از وجه ایدئولوژیک و پیشزمینههای ذهنی او خالی نیست، بلکه بهدلیل تصویری که از خویش میپردازد و بهاطرافیاناش القا میکند، وجه ایدئولوژیک و پیشزمینههای ذهنیاش در این مورد معین میبایست تعیینکننده نیز باشد.
بنا بهاستدلال بالا وقتیکه مرتضی افشاری روی اتحاد طبقاتی کارگران تأکید میکند و فراموشی آقای آذرین را ایدئولوژیک برآورد میکند، دقیقاً روش و اسلوبی را بهکار برده است که مارکسیستها آن را شناختشناسیِ ماتریالیستی دیالکتیکی مینامند. آیا کاربرد این روش تحقیق که از تعیّنِ معقولِ ذات هستی و نسبت میآغازد و در کنش عملی دوباره خویشتن را بازمییابد و تعیّن میبخشد، «فحاشی» است؟! اگر چنین است؛ پس، فاجعه چه معنا و مفهومی دارد؟ بههرروی، مرتضی افشاری میگوید «بهاعتقاد من این ابراز همدردی بهدرد کارگران ایران نمیخورد و ایرج آذرین هم (در خوشبینانهترین برآورد ممکن) غم اثبات مسائل ایدئولوژیک خود را دارد؛ نه غم کارگر شلاق خورده، زندانی، اخراج شده و گلولهباران شده را. مگر میشود در روز مشخص 6 مارس دست بهقلم برد و تنها تشکل واقعاً موجود در محیطکار در ایران را فراموش کرد»؟ اگر این برآورد و اظهار نظر «فحاشی» است؛ پس، بیان آزاد اندیشه و باور را باید بهکدامین دار آویخت؟ پاسخ این سؤال از روز هم روشنتر است: بهدارِ پیشوایان که در رابطه با زندگی طبقات مولد و تحت سیطره همیشه، همواره و در همهی اشکال ممکنه دروغین و تثبیتکننده بودهاند.
اما بهراستی چرا سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» عنوان نوشتهاش را بدون اینکه بهمقولهی فحاشیِ مرتضی افشاری بپردازد، «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» نامگذاری کرده است؟ مرتضی افشاری در نوشتهاش صرفاً شاهد آورده و نتیجه گرفته است. هرکس حق دارد بهمسائل اجتماعی و طبقاتی از زوایای گوناگون نگاه کند و استنتاجهای دیگران را غلط برآورد کند. این حق را ـحتیـ بورژوازی هم بهواسطهی دموکراتنماییاش در لفظ تأیید میکند. اما تفاوت «غلط بودن» یک نظر و عقیده از نظر «من» با فحاشی از زمین تا آسمان است.
تکرار چندبارهی این پرسش که چرا سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» نوشتهی مرتضی افشاری را «فحاشی» نامیده است، شاید آزار دهنده بهنظر برسد؛ اما تا هنگامی که هنوز حقیقت روشن نشده است، بازهم ـبهطور مؤکدـ باید پرسید که واقعاً مرتضی افشاری در نوشتهاش کدام حرمت حقیقی، تاریخی و انسانیِ خاصی را دریده یا ضایع کرده است؟
واقعیت این استکه روایتِ حوزَوی و شیعی از اسلام، پرسش از هیبتِ خداوندیِ«الله» را گناه میشمارد و حتی سؤال از چگونگیِ اعمال زیستی محمد را بهعنوان خاتمالانبیاء و برجستهترینِ پیامبران با حد فوقالعاده بالایی از کراهت، مکروه بهحساب میآورد. مرتضی گفته استکه آقای ایرج آذرین قبل از اینکه «غم کارگر شلاق خورده، زندانی، اخراج شده و گلولهباران شده را» داشته باشد، «غم اثبات مسائل ایدئولوژیک خود را» دارد؛ وگرنه چگونه میتوانست «در روز مشخص 6 مارس دست بهقلم برد و تنها تشکل واقعاً موجود در محیطکار در ایران را فراموش» کند؟ گناه کبیرهی مرتضی افشاری این استکه تصویرِ ذهنی، اشرافمنشانه و پیامبرانهی آقای ایرج آذرین را خیلی ساده و روشن در مقابل آینه واقعیت گذاشته و بدینترتیب بُت نویسندگان «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» را شکسته است. اما از آنجاکه خاصیت همهی بتباوران این استکه در مقابل فروریختن بتهایشان احساس بیحرمتی و توهین میکنند؛ نویسندگان «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» نیز بهراستی احساس کردهاند که مورد توهین و فحاشی قرار گرفتهاند. بهعبارت دیگر، گناه مرتضی افشاری این است که یکی از جنبههای رابطهای بتپرستانه و گناهآلوده را بهطور فاحشی نشان داده است. راز اینکه مرتضی افشاری بهفحاشی متهم شده همین است. اما مرتضی جز این (یعنی بیان واقعیت) چه چارهای داشت؟
شاید سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» در بیانیهگونهی دیگری من را متهم کند که در توصیفِ آقای آذرین از کلمات «اشرافمنشانه» و «پیامبرانه» استفاده کردهام و بدینترتیب بهاو فحش داده و درصدد ترور شخصیتاش برآمدهام. اما حقیقت این استکه خودِ آقای آذرین با ادا و اطوارهای پیامبرانه تصویری اشرافی از خویش ارائه میدهد و من در این نوشته تنها روی این ادا و اطوارها انگشت میگذارم. برای مثال، بههمین نوشتهی آقای ایرج آذرین (یعنی: «نه فراموش میکنیم، نه میبخشیم») که یادداشت مرتضی افشاری اشارهی نقدگونهای نسبت بهآن دارد، مراجعه کنیم. آذرین در رابطه با اینکه جنایتکاران جمهوری اسلامی کارگران را بهشلاق میبندند تا ارادهی طبقاتیشان را تضعیف کنند، از جمله مینویسد: «دست این رفقا را میفشاریم، زخم تازیانهشان را میبوسیم و پیمان می بندیم که برای متشکل شدن کارگران دوچندان تلاش کنیم.»!! این عبارت در نگاه نخست از احساسات یک روشنفکر برانگیخته و بهخشم آمده حکایت میکند؛ اما با کمی دقت متوجه میشویم که آگاهانه یا ناآگاهانه حاویِ 3 نکتهی اشرافمنشانه و پیامبرگونه است که در تئوری و عمل با استقلال طبقاتی کارگران در تناقض قرار میگیرد.
الف) چرا باید زخم ناشی از تازیانه دشمن طبقاتی را بوسید؟ مگر فعالین جنبش کارگری کودکان آقای آذرین هستند که او برای دلگرمی دادن بهآنها زخم تازیانهی دشمن برپشتشان را میبوسد؟ چرا باید بوسهی آقای آذرین شفابخش یا التیامدهنده باشد؟ آیا این کرشمهها بیانگر والامنشی و فرازبودگیِ اشرافی و پیامبرانه نیست؟ آیا بوسه بر زخم کارگران میتواند نقشی جز نقش بوسهی پیامبران بر دستهای پینه بستهی آنها بازی کند؟! چرا نباید بهکارگران شلاق خورده گفت که از جنبهی حقیقی و انسانی فروش نیرویکارشان و خصوصاً جستجو برای خریدارِ این کالای ارزشافزا (که از جوهرهی انسانیشان تفکیکناپذیر است) صدها برابر تحقیرآمیزتر از ضربات شلاق ناشی از مبارزه برعلیه تحقیرِ کارگر بودن است؟ اگر کارگران شلاق خورده را رفیق خود میدانید، چرا بهجای بوسهی تقدیسکننده بر زخمهایشان بهآنها توصیه نمیکنید که پس از شلاق خوردن جشن بگیرند، بهجلاد بخندند و در مقابل حقیقت مبارزاتی و انسانیشان بهحیثیتِ تثبیتکنندهی روابط و ارزشهای طبقاتی و بورژوایی تف کنند؟ مگر لبخند آن جوان جسور در پای چوبهی دار و توزیع عکسهایش در همهی جهان بساط اعدامهای خیابانی را جارو نکرد؟
ب) در عبارت نقل شدهی بالا همهی افعال [میفشاریم، میبوسیم، میبندیم و کنیم] در حالت جمع بهکار رفته است. این «جمع» کیست که در قالب شخصِ آقای ایرج آذرین سخن میگوید؟ آیا کسی که در نوشتهای با امضای شخصیاش، از افعالِ «جمع» استفاده میکند، تصویری برفراز و اشرافی از خویش ارائه نداده است؟ آیا این برفرازبودگی و اشرافیت و تبختر با اصل خرد جمعی کارگری و سوسیالیستی بهتناقض نمیرسد؟
پ) آقای ایرج آذرین پیمان میبندد که تلاش برای متشکل شدن کارگران را دوچندان کند. چرا چنین پیمانی بسته میشود؟ برای اینکه جمهوری اسلامی کارگرانی را که در جهت تشکل طبقاتی خویش تلاش کردهاند، بهشلاق بسته است!؟ در پاسخ بهاین گفتارهای نمایشی و دلروباییهای روشنفکرنمایانه باید پرسید که: اولاًـ چرا پیش از این دوچندان تلاش نکردهاید تا کارگران بهشلاق بسته نشوند؟ دوماًـ اگر شما که میتوانید تلاشهایتان را دوچندان کنید، چرا بهجای اینکه خودِ کارگران را متقاعد کنید یا چنان تدارکشان دهید که خودشان بتوانند دوچندان تلاش کنند، خودتان مسیحوار صلیب بیتشکلی کارگران را بهدوش میگیرید؟ سوماًـ رازِ دوچندان کردن تلاشهایتان را بنویسید تا دیگران هم ببینند که این حرفها بهغیر از ژستهای «پدرانه» و فرازجوییهای بیمایه، بارِ عملی هم دارد. بدینترتیب ـشایدـ تلاشهای «دوچندان»تان توسط دیگر علاقمندان به«چندچندان» رسید و بساط سرمایهداری در ایران از اساس جمع شد؟!!
آقای آذرین بهمنظور زمینهچینی برای بهدوش کشیدن صلیب بیتشکلی طبقهکارگر و همچنین دلربایی از کارگران شلاق خورده، بهگردن آنها مدال میاندازد که «انگار تمامی غرور و حرمت ضایع شدۀ یک طبقه را در خود حمل میکنند». این یک فریب زشت و خطرناک است. چراکه نه تنها با سازمانیابی و دموکراتیزم طبقاتی کارگران بهتناقض میرسد، بلکه از اساس نخبهگرایانه و ضدمارکسیستی است. تا آنجا که بهتاریخ مبارزهی طبفاتی و مناسبات اجتماعیـتولیدی برمیگردد، هیچ شخص یا گروهی (در هیچیک از مراحل و مقاطع تاریخ بشری) نمیتوانسته و نمیتواند «تمامی غرور و حرمت ضایع شدۀ یک طبقه را در خود حمل» کند. اینگونه حمل و نقلها (حتی در بیان تمثیلی و کرشمهگونهاش) پیشاپیش سلسلهمراتب تثبیت شده و جامدی را سیگنال میدهد که درصورت امکانِ قدرتیابی، بوروکراتهای شوروی سابق هم در مقابل آن لُنگ میاندازند. اما ازآنجا که چنین امکانی (حتی بهاحتمال 1 به 000/000/000/6 هم) وجود ندارد، نتیجهی کنونی این حمل و نقلهای ماوراءِ تاریخی و فراطبقاتی سنجش تبادلات، مبارزات و آزمون و خطاهای کارگری در بحث الکی و روشنفکرنمایانهی «گرایش»هاست. بههرروی، از حق که نگذریم سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» و خصوصاً آقای رضا مقدم در متراژ جنبشِ هنوز نابالغِ کارگری ایران از تخصص فوقالعاده بالایی برخودار میباشند. بدینترتیب که: «ما» سایت خودرا «چپ» مینامیم، پس هستیم. چون هستیم، پس هستیِ مبارزات کارگری و نحوه و پتانسیل سازمانیابی آن را «ما» ارزیابی و متراژ میکنیم. نتیجتاً هرکس با سایت «ما»ست، «چپ» است؛ و هرکس بههردلیلی با سایت «ما» نیست، «راست»!!
در مقابل چنین شیوهای از استدلال و عمل[!] باید از آقای رضا مقدم سؤال کرد که هنگامی در ایران بود، در کدام اعتصاب کارگری نقش مؤثری داشت یا کدام محفل و هستهی کارگریـسوسیالیستی را ایجاد کرد؟ و حال که در خارج از ایران است، کدام اثر خلاقانهی مارکسیستی را بهگنجینهی دانش مبارزه طبقاتی افزوده یا چند کارگر سوسیالیست را با خویش همراه کرده است؟ اگر پاسخِ همهی اینگونه سؤالها سکوت است؛ پس، تخصصِ متراژ یا گرایشسنجیِ مبارزات کارگری در ایران حاصل کدام پروسهی مادی، تجربی، اندیشگی یا آموزشی است؟
بههرروی، تاآنجا بهدانش مبارزه طبقاتی و دستآوردهای مبارزاتی و انقلابی طبقهکارگر برمیگردد:
اولاًـ گرایش تاریخی مبارزات طبقهکارگر (و نه الزاماً چالشهای کارگری در هرمقطع اجتماعی) سوسیالیستی است؛ وگرنه سوسیالیزم و جنبش سوسیالیستی کارگران و روشنفکران انقلابی از یک حقیقت ترکیبی، جهانی و تاریخی بهمعجزهی پیشوایان ریز و درشت تنزل مییافت؛ و روابط و مناسبات سرمایهداری در اثر رقابت و نزاع این پیشوایان جاودان میگردید.
دوماًـ آن عوامل مؤثری که در مقاطع اجتماعی و در درون طبقهکارگر گرایش تاریخیـجهانیـسوسیالیستی مبارزات کارگری را بهسایه میکشاند، همگی ناشی از مکانیزمهای کُند یا تخریبکنندهی دیگر طبقات اجتماعی و دولت بورژوایی استکه میبایست با عِرق طبقاتی و سوسیالیستی بهمبارزهی آموزشی با آنها برخاست؛ وگرنه این عوامل در بازتولید خویش میتوانند صدها سال بورژوازی را در حاکمیت خود تثبیت کنند.
سوماًـ تأکید مداوم بر مقولهی گرایشهای مختلف در درون طبقهکارگر و متراژ هرروزهی کنشهای گروههای کارگری ابراز بسیار مؤثری در ایجاد انشقاق در درون طبقهکارگر و تبدیل راهکارهای برخاسته از آزمون و خطاهای کارگری بهگرایشهای سخت جانتر است.
چهارماًـ تخصص گرایششناسیِ سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» و آقایان رضا مقدم و ایرج آذرین که هرازچندگاهی لیست گرایشات چپ و راست و میانه را مقولهبندی میکنند و افراد یا گروههای گوناگون را ورچسب چپ و راست میزنند، یکی از عوامل ایجاد و تثبیت مقولهی گرایش در درون طبقهکارگر و تضعیف وحدت طبقاتی کارگران است. این شیوه ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ بهنفع بورژوازی و جمهوری اسلامی است.
***
بهنوشته بیانیهگونهی «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» بازگردیم تا ببینیمکه سفسطههای اشرافمنشانه و تبخترآمیز چگونه در پشت مظلومنمایی سنگر میگیرند تا ضمن پنهان کردن دونکیشوتیزمِ وجودیِ خویش، حقیقت اندیشهها و راهکارهای سوسیالیستی را بیازرش جلوه دهد.
بیانیهگونهی «توضیحی درباره فحاشی...» مینویسد: «این جمع همفکر مرتضی افشاری اکنون بازتاب هیچ واقعیتی در هیچ گرایش موجود در جنبش کارگری ایران نیست؛ و هیچ چیز جز همان امضاء کنندگان بیانیه هایش را نمایندگی نمی کند. بیانات نامنسجم برخی همفکران ایشان در توجیه رابطۀ فعالین کارگری برای دریافت کمک های مالی از مراکز پیش برندۀ سیاست امریکا، و اصرار جمعی شان بر اینکه چنین مواضعی را بنام «سوسیالیسم معاصر» چپ جلوه دهند، سطحی تر و نامنسجم تر از آن است که به کار هیچکس، حتی در جناح راست جنبش کارگری، بیاید». توجه داشته باشیم که نقل قول بالا «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» است؛ وگرنه اگر قرار بود بهبهانهی مرتضی افشاری «جمع همفکر» او مورد اتهام قرار بگیرد، چند فقره قتل و چندین کودتا و غیره هم چاشنی مسئله میشد.
حقیقت این استکه عالیجنابان سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» جسارت و صداقت برخورد با دو نوشته از بهمن شفیق بهنامهای «پول، سیاست، طبقه» و «بازگشت بهناکجا آباد» و همچنین بیانیههای «جمع همفکر مرتضی افشاری» را ندارند و بهمنظور کتمان عدم جسارت و بیصداقتی خویش، بدون اینکه بهمقالات بهمن شفیق اشارهای بکنند و با استفادهی دیپلماتیک از واژگان عاریتی و برگرفته از مارکسیزم و همچنین بهکمک متدولوژی، سیستم و تربیتِ لیبرالی که در پارهای اوقات تا سطح «رجانیوز» سقوط میکند، در بالاترین سطح دروغپردازی اتهام میزنند که این «بیانات نامنسجم» است، «توجیه رابطۀ فعالین کارگری برای دریافت کمک های مالی از مراکز پیش برندۀ سیاست امریکا»ست، «به کار هیچکس، حتی در جناح راست جنبش کارگری» نمیآیند، بیانههای «جمع همفکر مرتضی افشاری اکنون بازتاب هیچ واقعیتی در هیچ گرایش موجود در جنبش کارگری ایران» نیست و سرانجام همین جمع اصرار دارد که «چنین مواضعی را بنام «سوسیالیسم معاصر» چپ جلوه» دهد.
آقای رضا مقدم در تاریخ 24 شهریور سال 85 مقالهای تحت عنوان «خطر فساد در جنبش کارگری» نوشت که در قالب هشدار نسبت بهخطر نفوذ ارگانهای آمریکایی در جنبش کارگری ایران، بخش بسیار وسیعی از این جنبش را بهاین متهم میکرد که زمینهی آمریکایی شدن دارند. بهمن شفیق در نقد چنین نظرگاهی و در دفاع از گرایش چپ و سوسیالیستی طبقهکارگر ایران مقالهی «پول، سیاست، طبقه» را در 4 قسمت نوشت که عکسالعمل سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» را برانگیخت و منجر بهصدور بیانیهای از طرف آنها شد که نمونهی بارز برخورد ناصادقانه، سفسطهگرانه و سیاستبازانه است. آقایان در این بیانیه بدون هرگونه برخورد نقادانه و روشنگرانه نوشتند که «مقالۀ بهمن شفیق در خدمت توجیه سیاست فساد آفرین دولت امریكا در جنبش كارگری ایران قرار دارد». اگر نویسندگان این بیانه حقیقتاً ذرهای غم «خطر فساد در جنبش کارگری» ایران داشتند و نسبت بهنظرگاههای خود صادق بودند، ضروری بود که ـحداقلـ رؤس مطالب بهمن شفیق را نقد میکردند تا اندکی از خطر «توجیه سیاست فساد آفرین دولت امریكا در جنبش كارگری ایران» بکاهند و گامی در راستای رفع «خطر فساد در جنبش کارگری» بردارند. اما ازآنجا که مقالهی «خطر فساد در جنبش کارگری» و خصوصاً بیانه برعلیه بهمن شفیق کاربردی جز حفظ حیثیت بهاصطلاح سیاسی و واکسیناسیون سهچهارتا هوادار در مقابل تحلیل مارکسیستی و همچنین جلوگیری از سرگیجهی آقایان رضا مقدم و ایرج آذرین نداشت، صدور بیانیه بههمهی هدفهای خود رسید و «خطر فساد در جنبش کارگری» هم تا اطلاع ثانوی بهفراموشی سپرده شد!؟ بهمن شفیق در مقابل این لودگی ظاهراً سیاسی، با دریافت عمیق مسئله، نوشتن «پول، سیاست، طبقه» را ادامه داد؛ و در گامی فراتر نظرگاههای آقای ایرج آذرین را تحت عنوان «بازگشت بهناکجاآباد» مورد بررسی و نقد قرار داد و بهدرستی نشان داد که گذشته از ظاهر مسئله دیدگاه آقای آذرین از اساس بورژوایی است و در قالب مارکسیسم انقلابی تُرهات مکتب توسعه را بهزیان سازمانیابی طبقاتی کارگران جا میاندازد.
آگاهگریها بههمراه همهی ابعاد واقعی زندگی و مبارزهی طبقاتی در ایران نه تنها ذرهای از این حکم عنادورزانه و ضدکارگری که «مقالۀ بهمن شفیق در خدمت توجیه سیاست فساد آفرین دولت امریكا در جنبش كارگری ایران قرار دارد»، نکاست؛ بلکه عالیجنابان سوسیالیستنما اینبار در گامی عنادورزانهتر و ضدکارگریتر حکم جدیدی برعلیه جنبش کارگری ایران صادر کردند و سخن را به«توجیه رابطۀ فعالین کارگری برای دریافت کمک های مالی از مراکز پیش برندۀ سیاست امریکا» کشاندند. توجه داشته باشیم که این بهاصطلاح سوسیالیستها در حکم اول بهمن شفیق را متهم بهاین میکنند که «در خدمت توجیه سیاست فساد آفرین دولت امریكا در جنبش كارگری ایران قرار دارد»؛ اما در حکم دوم با کمی پوشیدگی «رابطۀ فعالین کارگری برای دریافت کمک های مالی از مراکز پیش برندۀ سیاست امریکا» را پیش میکشند که «جمع همفکر مرتضی افشاری» این رابطهی موجود را «توجیه» میکند. بهعبارت دیگر در حکم اول بهمن شفیق در صندلی اتهام مینشیند؛ اما در حکم دوم «فعالین کارگری» بهتختِ اتهام بسته میشوند تا بهاین واسطه «جمع همفکر مرتضی افشاری» بهصندلی اتهام نشانده شود. بههرصورت، در زبان فارسی کلمهی «توجیه» تنها هنگامی مورد استفاده قرار میگیرد که بهموجودیتی واقع ـنه محتمل و ممکنـ اشاره داشته باشد.
بهطورکلی، «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» ضمن بیان نظرات بورژواییِ پوشیده در لفافهی مارکسیستی ـعمدتاًـ عکسالعمل سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» در برابر افشاگریِ بهمن شفیق در رابطه با دیدگاههای بورژوایی آقای ایرج آذرین است. با این تفاوت که فشار زندگی این عالیجنابان را بهاین وادار کرده که با تبختر و دماغ سربالا اذعان کنند «جمع همفکر مرتضی افشاری» کارها، روابط و نوشتههایشان را مواضع خود میانگارند و میکوشند «چنین مواضعی را بنام «سوسیالیسم معاصر» چپ جلوه» دهند. بنابراین، منهای ظاهر کلمات و اتهامات وارده بهفعالین کارگری، منطق اندیشهی این عالیجنابان (یعنی: ذاتِ مفهوم، ذاتِ برهان و سرانجام ذاتِ اندیشهشان) از این حکایت میکند که مسئلهی اساسی نه «بیانات نامنسجم» که «به کار هیچکس، حتی در جناح راست جنبش کارگری» نمیآید؛ بلکه «اصرار جمعی» در حقانیت انقلابی بیانیهای در تبیین «سوسیالیسم معاصر» است.
اگر کسانی فکر میکنند که چنین بیانیههایی بههمراه «چنین مواضعی» فاقد حقیقت و درنتیجه فاقد اهمیت نقد و بررسی است، پس بیانه سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» برعلیه بهمن شفیق و همچنین بیانه برعلیه «جمع همفکر مرتضی افشاری» که عنوان گمراه کنندهی «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» را برخود گذاشته است، چه معنا و مفهومی دارد؟ در فضای تبادلات سوسیالیستی یا مشاجرات صرفاً سیاسی چنین متداول استکه بیانیههای جمعی بهمسائلی میپردازند که از اهمیت نسبتاً بالایی برخوردارند و جنبهی استراتژیک دارند؛ درصورتی که مسائل معمولی و تاکتیکی عمدتاً از طریق نوشتهها و موضعگیریهای اشخاص و با امضای شخصی حل و فصل میشوند. بالاخره چه باید کرد؟ دُم خروسِ بیانیهها را نگاه کنیم یا قَسم مندرج در دُم خروس را؟ آیا بهراستی ابرازِ بینیازی دیوجانس ناشی از غرور و نیازیِ ولعگونه نبوده است؟ آیا این شیوهی برخورد نامی جز «تبختر» دارد؟ آیا برخورد تبخترآمیز از اشرافیتی روبهزوال حکایت نمیکند؟ آیا اشرافیت روبهزوال جوهرهی دونکیشوتیزم نیست؟
«توضیحی درباره فحاشی...» پس از کشف «رابطه» بین «جمع همفکر مرتضی افشاری» با «زمینگیر شدن لیبرالیسم ایران»، «روی آوری بهسیاست امریکائی نئوکان» یا «نزدیکی بیشتر با جبهۀ مشارکت و حزب اعتماد ملی» بهاین کشف نائل میگردد که دلیل انتشار بیانیه «اعلام موضع از درون زندان بهنفع رژیم فاقد هرگونه اعتباری است» از طرف این جمع ـناگزیرـ «رفع و رجوعِ» نوشتهی مرتضی افشاری تحت عنوان «آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کردهاید!؟» بوده است. آیا خرافهبافی (یعنی: ایجاد رابطهی ذهنیـماورائی بین پدیدههای نامربوط) زشتتر و منحطتر از این ترهات هم میتواند شکل بگیرد؟ آیا هرآدمیکه 6 کلاس شبانه یا اکابر را تمام کرده باشد و این دو نوشته را کنار هم بگذارد، بهاین نتیجه نمیرسد که بینش و دیدگاه هردو نوشته همسو و همراستاست؟ اگر چنین است (که قطعاً چنین است)، پس چه چیزی میبایست «رفع و رجوع» میشد؟
مقالهی «آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کردهاید!؟» بهآقای آذرین یادآور میشود که سندیکای شرکت واحد تنها تشکل تودهای در محیطکار است و منصور اسانلو هم ـبههرصورتـ بهعنوان رییس هیئت مدیرهی آن انتخاب شده است؛ ازاینرو، فراموشی این نهاد کارگری و شخص اسانلو بهنفع اتحاد طبقاتی کارگران نیست. از طرف دیگر، بیانه «اعلام موضع از درون زندان بهنفع رژیم فاقد هرگونه اعتباری است» بههمهی فعالین جنبش کارگری توصیه میکند که قبل از اینکه بهبررسی گفتههای منسوب بهاسانلو بنشینند و دربارهی صحت و سقم آن قضاوت کنند، از جای برخیزند و شمشیرشان را بهطرف تمامیت آن دستگاهی نشانه بگیرند که فعالین جنبش کارگری را بهزندان میاندازد، بهمرگ میسپارد، بهسکوت میکشاند و برایشان مصاحبههای رنگارنگ ترتیب میدهد.
انسان (بهمثابهی موجودی ذاتاً اجتماعی) صرفاً متشکل از یک مشت گوشت و استخوان نیست. شخصیت انسانی (یعنی: ارادهمندی و کنشگری هرفرد) مقدمتاً برآیند روابط او با گروههای مختلفالرابطهی همراستاست که (بهمثابهی «زمینه») امکان ارادهمندی و کنشگری او را فراهم میکند تا وی خویشتن را در عمل بسازد و بازتولید کند. شخصی که در زندان است ـعلیالاصول و بهطور معمولـ از روابط اجتماعی خویش (یعنی: گروههای محتلفالرابطهای که زمینهی شخصیت اوست) ایزوله شده و حوزهی عمل بسیار محدودی دارد. بنابراین، گذشته از شکنجه و خطر مرگ و تهدیدهای آشکار و پنهان، ارادهمندیِ شخص زندانی با ارادهمندی همان شخص در شرایط عادی و معمول متفاوت است. رادیکالیزم کارگری، انقلابی و سوسیالیستی حکم میکند این تفاوت و تغییر ـآنگاه که بهنفع زندانبان استـ وجاهت و اعتبار نداشته باشد. بیانیه «اعلام موضع از درون زندان بهنفع رژیم فاقد هرگونه اعتباری است» برهمین اصل کارگری، انقلابی و سوسیالیستی پا میفشارد؛ درصورتیکه اغلب نوشتههای آقایان آذرین و مقدم با پنهانکاری و سیستمسازیهای سفسطهآمیز درست عکس اینگونه پرنسیپها عمل کردهاند. خوانندهی محترم برای دریافت صحت و سقم این قضاوت میتواند بهمقالهی امیر پیام با عنوان «بیراهه تشکل تودهای» و مقالات «پول، سیاست، طبقه» و «بارگشت بهناکجاآباد» نوشته بهمن شفیق (موجود در سایت امید) مراجعه کند.
بههرروی، جمهوری اسلامی باید همهی زندانیان سیاسی و ازجمله همهی فعالین جنبش کارگری (اعم از صالحی و اسانلو و غیره) را از زندان آزاد کند؛ و ضروری استکه جنبش کارگری هم هرگونه موضعگیری فعالین زندانیِ خویش بهنفع رژیم را بیاعبتار و فاقد وجاهت ارزیابی نماید. این احکام هیچگونه تناقضی با مقالهی «آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کردهاید!؟» نوشتهی مرتضی افشاری ندارد و نیازی هم به«رفع و رجوع» بیانات و کردار خردمندانهی مرتضی افشاری نیست. آن چیزیکه «توضیحی درباره فحاشی...» میخواهد ماستمالی کند، تفاوت بین جنبش سوسیالیستی کارگران و گردوخاک برخاسته از نخوت روشنفکرنمایان بیمایه است. رو سیه شود هرکه دراو غش باشد.
«توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» مینویسد: «اینکه چنین حرفی بهانه است را هر خوانندۀ آشنا به زیر و بم تجزیه و تحلیل ما از روند شکل گرفتن سندیکای شرکت واحد می داند؛ و خوانندگان نا آشنا نیز در همان شمارۀ «به پیش!» بازتاب برخورد ما به سندیکای کارگران واحد را می توانستند ببینند. اینها را مرتضی افشاری هم می داند، و کارکرد این نوشته، همانطور که در ادامه به اختصار توضیح می دهیم، همین است که با توسل به بهانه ای دروغین و تخریب شخصیت یکی از رفقای ما، ما را تحریک کند».
یک) نقل قول بالا ادعا میکند که مرتضی افشاری در نگارش یادداشتِ «آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کردهاید!؟» قصد داشته که سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» را تحریک کند؛ و با توضیح این مسئله ضمناً اعلام میکنند که تحریک هم نشدهاند. تا همینجا باید بگویم که «جمع همفکر مرتضی افشاری» واقعاً شانس آوردهاند که مرتضی افشاری موفق بهتحریک نویسندگان «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» نشده است. چرا؟ برای اینکه اگر این جمع شانس نمیآورد و نویسندگان «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» هم تحریک میشدند، چه بلاهایی که ممکن نبود بهسرشان بیاید؟!
دنیای عجیبی است. آقایان هرچه دلِ تنگشان خواسته و در چنتهی واژگانشان داشتهاند نثار فعالین قدیمی، صادق و سوسیالیست جنبش کارگری کردهاند، تازه تحریک هم نشدهاند و نوید میدهند که از «بهدهان بهدهان شدن با فحاشان» خودداری میکنند!
آقایان! اگر کسی نظرات شما را نقد کرد، بهشما توهین نکرده و فحشتان نداده است. بنابراین، اگر حقانیتی در اندیشهها و روشهایتان میبینید (یعنی: اگر در درون خود بهدرستیِ نقدِ نقادان اذعان نکردهاید) در گسترش باورها و اندیشههایتان از حقانیت این باورها و اندیشهها دفاع کنید. این چه شیوهی ناسالمی استکه از آن استفاده میکنید؟ چرا مسئلهی رابطهی دولت جمهوری اسلامی و دولت آمریکا را همانطور نگاه میکنید که سایت «رجانیوز» نگاه میکند و بهشیوهی همین سایت تبیین ضرورت گسترش بینالمللی جنبش کارگری را سرکوب میکنید؟ چرا تا صحبت به«سیاست بینالمللی جنبشکارگری ایران» میرسد بهصحرای کربلا میزنید و در قالب تظلمجویی زشتترین، نامنصفانهترین و تخطئهکنندهترین ورچستها را بهنقادان خود میکوبید؟ فراموش نکنید که اظهارنظرهای بورژوایی را میتوان پس گرفت و اصلاح کرد، اما حمله با چنگ و دندان بهکارگران سوسیالیست، حملهکنندگان را بهصف بورژوازی میراند که برگشت از آن، اگر غیرممکن نباشد، بسیار سخت است.
دو) «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» احتجاج میکند که «هرخوانندۀ آشنا بهزیر و بم تجزیه و تحلیل ما از روند شکل گرفتن سندیکای شرکت واحد میداند؛ و خوانندگان ناآشنا نیز در همان شمارۀ "به پیش!" بازتاب برخورد ما بهسندیکای کارگران واحد را میتوانستند ببینند». در پاسخ بهاینگونه احتجاجات باید گفتکه اولاًـ کسی بهغیر از جمع 7 یا 8 نفرهی سایت اتحاد سوسیالیستی کارگری «بهپیش» را نمیشناسد؛ چراکه هویت اینترنتی، چاپی و مستقلی ندارد. دوماًـ «در همان شمارۀ "به پیش!"» (یعنی: شماره 28) هیچگونه اظهار نظری درباره سندیکای کارگران واحد وجود ندارد. سوماًـ این چه شیوهی استدلال نابهنجاری استکه هرکس برای خواندن یک نوشته یا مقاله حتماً باید تمامی یک شماره نشریه (یا بهعبارت دقیقتر همهی شمارههای آن) را بخواند. چهارماًـ برخورد سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» با سندیکای شرکت واحد همواره «محتاطانه» بوده است. پنجماًـ برخورد آقای آذرین در مقالهی «اپوزیسیون پارلمانی در رژیم بیپارلمان» نسبت بهسندیکای واحد، منصور اسانلو و مصاحبهی منتسب بهاو بازهم «محتاطانه» (یعنی: بهنعل و میخ) است. چراکه وی در این رابطه از یک طرف میگوید که «شخصا امیدوارم این خبر جعلی باشد»؛ و از طرف دیگر استنادش به«نفس موضعی است که اینجا از زبان اسالو» بیان میشود. اگر کسی بهجهان مادی و واقعی باور دارد و امیدوار استکه یک خبر جعلی باشد، استناد به«نفسِ» همان «خبر» که حتی بهنظر استنادکننده هم هنوز واقعیتِ آن بهاثبات نرسیده، چیزی جز تصرف یکسویه ذهن در واقعیت نیست. گرچه چنین شیوهای (یعنی: استناد به«نفس»ی که فاقد ماهیت معین و اثبات شده است) بهلحاظ متدولوژیک ذهنیگرایی و ایدآلیستی است؛ اما این همهی مسئله نیست. منطق استدلال آقای آذرین نشان میدهد که او ـدرحقیقتـ امیدوار استکه مصاحبهی منتسب بهاسانلو جعلی نباشد. وگرنه نفس آن را غنیمت نمیشمارد؛ بهآن استناد نمیکرد؛ یکی از پایههای پلمیک خود با لیبرالیزم بهاصطلاح ایرانی را براین «نفسِ» هنوز فاقد ماهیت بنا نمینهاد؛ و بهبهانهی نداشتن خطوط استراتژیکی، پیشاپیش فعالین جنبشهای اجتماعی (ازجمله فعالین جنبش کارگری و منصور اسانلو) را بهفرصتطلبی و معاملهگری محکوم نمیکرد.
سه) آقای آذرین در مقالهی «اپوزیسیون پارلمانی در رژیم بیپارلمان» بدین باور استکه «اگر جنبش های اجتماعی و مدنی خطوط استراتژیکی روشنی نداشته باشند، اگر تحقق خواسته های موردی خود را در متن تحولات بزرگتر ساختاری نبینند، اگر نیروهای طبقاتی و اجتماعی ای را که بطور عینی منافع شان با تحقق این خواسته ها در تضاد است نشناسند، فعالان این جنبش ها ممکن است به سهولت به فرصت طلبی و معامله گری با هر حزب و دستۀ در قدرتی سقوط کنند ... تا عملا مبارزه برای خواسته های وسیع تر و بزرگ تر را فراموش کنند،... این شیوه ای است که اتحادیه های کارگری امریکا تحت رهبری یک مشت بوروکرات خود فروخته بیش از نیم قرن است مشغولش بوده اند، و به جنبش کارگری ژاپن و کره جنوبی و هرجا که دست شان رسیده نیز صادر کرده اند». بنابراین، همهی جنبشهای اجتماعی و بالتبع جنبش مبارزاتی طبقهکارگر (و ازجمله تلاش کارگران برای ایحاد تشکل سندیکایی)، اگر، تحت رهبری استراتژیستها نباشند، «فعالان این جنبشها ممکن است بهسهولت بهفرصتطلبی و معاملهگری با هر حزب و دستۀ در قدرتی سقوط کنند که خرده امتیازی بهسمتشان پرتاب میکند». سندیکای شرکت واحد و منصور اسانلو هیچگاه ادعا نکردند و نشانی از خود بروز که استراتژیست یا سوسیالیستاند؛ ازطرف دیگر، همهی تبادلات و رویکردهای سندیکای واحد نیز نشان میدهد که فعالین و اعضای این سندیکا در جستجوی استراتژیستها هم نیستند. ازاینرو، مطابق نظریه آقای آذرین، فرقی نمیکند که امروز واقع شود یا فردا؛ اما بهاحتمال بسیار قوی و بههرحال فعالین این تشکل کارگری«بهفرصت طلبی و معاملهگری با هر حزب و دستۀ در قدرتی سقوط» میکنند!؟ گرچه آقای آذرین از عبارت «ممکن است» استفاده کرده و این بهمعنای «بهاحتمال قوی» نیست؛ اما قید «بهسهولت» بهدنبال «ممکن است» [یعنی: «ممکن است بهسهولت»] و همچنین شاهدِ مثالهای آمریکا، ژاپن و کره نه تنها از بار «امکان» میکاهد و آن را بهطرف «بهاحتمال قوی» میراند، بلکه از «بهاحتمال قوی» نیز میگذرد و بهنوعی قطعیت و محتومیت پیشبودی میرسد. خصوصاً اینکه آقای آذرین قبل از بیان نظریهاش در مورد جنبشهایی که «خطوط استراتژیکی روشنی» ندارند، بدون در نظر گرفتن وضعیت ایزوله و تمشیت دهندهی زندان (و بهویژه زندانهای جمهوری اسلامی) چنین حکم میکند که «نه فقط سوسیالیستهایی امثال من چنین موضعی از جانب یک فعال کارگری را نادرست و برعلیه منافع کارگران میدانند، بلکه دستکم در مقطع حاضر و در مورد انتخابات مجلس هشتم، حتی بسیاری از لیبرالها نیز موافق چنین کاری نیستند». بنابراین، اگر من چنین نتیجه بگیرم که آقای آذرین بیش از اینکه بهجعلی بودن خبر مصاحبه اسانلو با «نوروز» امید داشته باشد، بهاین امید دارد که این خبر جعلی نباشد، پُر بیراه نرفتهام.
از همهی اینها گذشته، جوهره باور آقای آذرین مبنی براینکه «اگر جنبشهای اجتماعی و مدنی خطوط استراتژیکی روشنی نداشته باشند،... فعالان این جنبشها ممکن است به سهولت به فرصت طلبی و معاملهگری با هر حزب و دستۀ در قدرتی سقوط کنند»، ضمن اینکه بروز نخبهگرایی و تحمیل «روشنفکران استراتژیست» برجنبش کارگری را (بهعنوان نماینده) دامن میزند، از اساس نیز با جوهرهی تاریخی مبارزهی کار برعلیه سرمایه (خصوصاً در شرایط امروز جهان) متناقض است. برای مثال، همین مسئلهی مصاحبهی منسوب بهاسانلو با نشریه اینترنتی «نوروز» را در نظر بگیریم. بلافاصله پس از اینکه مصاحبه پخش شد و در اختیار عموم قرار گرفت، رضا شهابی و علی اکبر پیرهادی (از اعضای هیئت مدیرهی سندیکای کارگران شرکت واحد) بهطور جداگانه عکسالعمل نشان دادند و اظهارات منسوب بهاسانلو را نظر شخصی او دانستند و بدین وسیله مستقیماً گفتند که بیانات اسانلو در هرشرایطیکه بیان شده باشد، ربطی بهعضویت وی در هیئت مدیرهی سندیکا ندارد.
گرچه نمیتوان نقش اشخاص و شخصیتها را در جنبشها و نهادهای اجتماعی و طبقاتی نادیده گرفت؛ اما عکس قضیه (یعنی: تعیینکنندگی اشخاص) هرگز صادق نبوده و خصوصاً در قرن بیستویکم بیشاز پیش کم اهمیتتر هم میشود. شبکهی درهم تنیده و پیچیدهشوندهی مناسبات تولیدیـاجتماعی و انبوده فزایندهی اطلاعاتی که تقریباً در اختیار همگان قرار دارد، بهطور روزافزونی از بارِ اثرگذاری «اشخاص» و نقش «شخصیتها» در جنبشهای اجتماعی میکاهد و الزاماً بهنقش و کارکردهای جمعی و گروههای همسو میافزاید. بهبیان روشنتر: در دنیاییکه هیچکس در هیچ رشتهای از علم «کارشناس» محسوب نمیشود؛ و با اولین اظهارنظرِ آدم معتبری همانند اسانلو دو نفر از هیئت مدیرهی سندیکای واحد در مقابل نظرات او موضعگیری میکنند، اگر حقیقتاً «فعالان جنبشها... بهسهولت بهفرصتطلبی و معاملهگری... سقوط کنند»، بلافاصله بهعنوان فعالان همان جنبشها کنار گذاشته میشوند و تمهیدات احزاب و دستههای در قدرت بیاثر میگردد. بدینترتیب، این «معاملهگری» و «سقوط» میبایست تا آخرین نفرِ همهی جنبشهای اجتماعی و طبقاتی ادامه یابد تا اثرگذار گردد و صحت تئوری آقای آذرین را بهاثبات برساند. آیا تصور چنین روندی کاریکاتوریک و خندهآور نیست!!؟
گذشته از همهی اینها، برفرض که «جنبشهای اجتماعی و مدنی خطوط استراتژیکی روشنی» داشته باشند، چگونه میتوان تضمین کرد که «فعالان این جنبشها» بهورطه «فرصتطلبی و معاملهگری... سقوط» نکنند؟ آیا بهنتیجهی قاطع و بهاصطلاح نهایی نرسیدن انقلابات و قیامهای متعدد سوسیالیستی ـواقعاًـ بهدلیل نداشتن «خطوط استراتژیکی» روشن بوده است؟ آیا مارکس، حزب بلشویک، لنین، تروتسکی، رزا لوکزامبورگ، گرامشی و صدها اندیشمند، سازمان و پراتیسین انقلابی دیگر در رابطه با جنبشهای اجتماعی و طبقاتی به«خطوط استراتژیکی روشنی» نرسیده بودند؛ که امروزه «سرمایه» اینچنین وحشیانه «کارگر» را غارت میکند و بهاستثمار میکشد و نابود میسازد؟ افزون براین، اساساً «خطوط استراتژیکی» روشن چیست، چگونه تعریف میشود و با کدام رمز و رازی بهدست میآید که معجزهآسا همهچیز را در رابطه با جنبشهای اجتماعی و طبقاتی از پیش بیمه میکند و بهسرانجام نهاییاش میرساند؟ سرانجام اینکه: «خطوط استراتژیکی» روشن حاصل ترکیب کدام پروسههای مادی است؛ و از کدام برهمکنشها، چالشها و گرانشهای قابل شناخت و آزمون بهدست میآید؛ و چگونه استکه پس از 200 سال مبارزهی کار برعلیه سرمایه فقط آقای آذرین بهآن دست یافته و از آن سخن میگوید؟ آیا همهی اینها نوعی «سیستم»سازی نیست که لیبرالیزم ایرانی در لفظ بهچالش میکشد تا لیبرالگونه بهکارگران ایران بگوید اکسیر نجاتتان نزد من است؛ اگر بهدنبال «من» نیایید بهورطه «فرصتطلبی و معاملهگری... سقوط» میکنید؟ آیا کارگران بهاین افادههای فراپیامبرپندارانه (یعنی: خود خداباورانه) پوزخند نخواهند زد؟
***
بیش از 20% «توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری» بهرابطهی مرتضی افشاری با نویسندگان این بیانهگونه، رابطهی او با «بنیاد کار» و همچنین بررسیِ رابطهی «دوم خرداد»، «بنیاد کار»، «هیأت مؤسسان سندیکاهای کارگری» و مرتضی افشاری میپردازد؛ که نمونهی بارز بافتن آسمان بهریسمانِ خودشیفتگی پیشوامنشانه است. ازآنجا که متأسفانه من رابطهای با «بنیاد کار» نداشتم و اطلاع چندانی هم از سوختوساز آن ندارم، صلاحیت پاسخگویی بهاین آسمان و ریسمان بافیها را هم ندارم. اما اگر قرار براین نباشد که نگاهی دگماتیک، سیاه یا سفید، چپ یا راست و مطلقگرا بهزندگی داشته باشیم و چشمهایمان را بر تنوع بیپایان زندگی نبندیم و همهی لحظههای زندگی را بهدروغ و از روی ریاکاری مقطع قیام طبقهکارگر برعلیه ماشین دولتی بورژوازی جانزنیم که ناگزیر فقط دو گزینهی چپ یا راست را در برابر تودهی کارگران قرار میدهد؛ و اگر مرتضی افشاری و یداله خسروشاهی با متراژ آقای رضا مقدم و بهدلیل شرکت در «بنیاد کار» راست محسوب میشوند، عباس فرد چقدر سالوس خواهد بود اگر بههمراهی با این فرزندان شریف طبقهکارگر ایران افتخار نکند. حال اگر گرایشسنجها با تخیل پیامبرپندارانهی خویش من را بهاعدام هم محکوم کنند باکی نیست.
«توضیحی درباره فحاشی...» مینویسد: «در هفت هشت سال گذشته، آقای مرتضی افشاری با ما در مورد معضلات جنبش کارگری اختلاف نظر داشته اند... وجود چنین اختلاف نظرهایی در میان فعالان جنبش کارگری طبیعی است، و مشخصا در این مورد، به نظر ما، اختلاف نظرها بازتاب اهداف و شیوه های مختلف دو گرایش راست و چپ در جنبش کارگری ایران بود». گرچه این نقل قول صراحتاً ورچسب «گرایش راست» بهمرتضی افشاری نمیچسباند، اما چنین القا میکند که اختلافات نویسندگان «توضیحی درباره فحاشی...» با مرتضی از این زاویه بوده که او «راست» و آنها «چپ» بودهاند. البته فراموش نشود که آقای رضا مقدم در پانوشت مقالهی «دو استراتژی» مرتضی افشاری (و از جمله من را) «راست» سنجیدند. الحق که گردانندگان سایت «اتحاد سوسیالیستی کارگری» در دوپهلوگویی استادی خاصی دارند. چرا؟ برای اینکه در اکتبر 2003 آقای رضا مقدم در بارهی مرتضی افشاری نوشت: {نگاهی بهمقاله «برسر دو راهی» نوشته رضا مقدم، نام مطلبی از مرتضی افشاری که در سایت «خانه کارگر آزاد» منتشر شده است}. «وی طی این نوشته که نقدی است بهمقاله «دو راهی سرنوشت» در بارو شماره 18، درباره اختلافات درونی جنبش کارگری بر سر شورا و سندیکا در دوران انقلاب اظهار نظر کرده است. علاوه براین، مرتضی افشاری در همان ابتدای مقاله خود توافقنامه وزارت کار رژیم اسلامی و سازمان جهانیکار را مورد انتقاد قرار داده و ایجاد تشکل کارگری برمبنای آنرا بهیچوجه بهنفع کارگران ندانسته است. این موضعگیری رسمی مرتضی افشاری در قبال مهمترین و جدال برانگیزترین موضوعی که اکنون جنبش کارگری ایران با آن مواجه است برای همه رایکالها و سوسیالیستهای جنبش کارگری خبر خوبی است. مهمتر اینکه حتی ملاحظه و انتقاد محوری وی به مقاله «دوراهی سرنوشت» از زاویه مرزبندی با کسانی است که تحت عنوان فعالین قدیمی سندیکاها نامه سرگشاده به وزارت کار نوشتهاند. مرتضی افشاری بعنوان یکی از اعضا و فعالین قدیمی سندیکای کارگران صنعت چاپ تهران نوشته است «امروز کسانی که بنام سندیکالیستهای قدیمی وارد مذاکره با وزارت کار شدهاند تا بتوانند سندیکا درست کنند، بهیچوجه ادامه گرایش فعالین سندیکایی دوران انقلاب نیستند و نمیتوان این دوران را به هم ربط داد». با ابراز موضع مرتضی افشاری علیه موافقان توافقات وزارت کار رژیم اسلامی و سازمان جهانی کار و همچنین زاویه نگرشش به بحث شورا و سندیکا در دوران انقلاب، بحث فعلی را باید در محدوده درون گرایش رادیکال سوسیالیست دید و نه بحث گرایشات متفاوت جنبش کارگری باهم».
کسانیکه حقایق را بهقربانگاه مصلحتهای شخصی یا گروهی میبرند، نمیتوانند رابطهای رادیکال و سوسیالیستی با جنبش کارگری داشته باشند؛ و هراندازه در این زمینه سیّاستر عمل کنند، بههمان اندازه از حقیقت تبادلات سوسیالیستی دورتر میشوند و در رؤیای افزایش قدرت فردی بهارزشهای بورژوایی میچرخند و از متدولوژی مارکسیستی فقط بهپوستهی آن میچسبند. مرتضی افشاری در دو نقل قول بالا دوبار گرایشسنجی شده است. بار اول با حضور در «بنیاد کار» بهعنوان «در محدوده درون گرایش رادیکال سوسیالیست» و بار دیگر پس از انحلال «بنیاد کار» و نتیجتاً بدون حضور در این نهاد بهعنوان راست!! جالب استکه مهمترین دلیلی که «توضیحی درباره فحاشی...» در سال 2008 برای «راست» بودن مرتضی افشاری القا میکند این استکه او در «بنیاد کار» حضور داشته و «بنیاد کار» هم با «هیأت مؤسسان سندیکاهای کارگری» ارتباط داشته است. اما مهمترین دلیلی که آقای مقدم در سال 2003 برای «در محدوده درون گرایش رادیکال سوسیالیست» بودن مرتضی افشاری میآورد، «ابراز موضع مرتضی افشاری علیه موافقان توافقات وزارت کار رژیم اسلامی و سازمان جهانی کار»(یعنی: تشکیلدهندگان «هیأت مؤسسان سندیکاهای کارگری») است!! بهاین پشتکواروها میگویند قربانی کردن حقیقت در مسلخ مصلحتهای شخصی و گروهی.
***
گاه قربانی کردن حقیقت در مسلخ مصلحتهای شخصی و گروهی تا آنجا پیش میرود که بهتاریخ جنبش کارگری هم بسط داده میشود. یکی از این نمونهها مقالهی آقای مقدم با عنوان «مروری برمبارزات کارگران صنعت چاپ تهران» است. آقای رضا مقدم در این مقاله بهگونهای بهجزئیات رخدادها و مسائل میپردازد و بهقضاوت دربارهی آنها مینشیند که خوانندهی ناآشنا بهویژگی سازمانیابی و مناسبات درونی این بخش از طبقهکارگر بهاین نتیجه میرسد که او نه تنها در همهی رویدادهای 10 سالهی ماقبل قیام بهمن حضور داشته، بلکه همانند روحی خردمند و والا برفراز مناسبات و روابط مادی کارگران چاپ تهران در گشت و گذار بوده است. گرچه من منبع اطلاعات آقای مقدم را میشناسم، اما بهدلیل خاصی هرگز از آن و اینکه چرا این اطلاعات سطحی است، نام نمیبرم و فقط بهچند نکتهی اشاره میکنم تا نشان دهم که «مروری بر مبارزات کارگران صنعت چاپ تهران» از زاویه رویدادها و از زاویه تحلیلی فاقد اعتبار است؛ و قصد از نگارش آن پنهان کردن حقایق مبارزاتی کارگران چاپ در پشت فرازجوئیهای فردی یا حداکثر گروهی است. بههرصورت، این تعهدی استکه در رابطه با کارگران چاپ دارم.
بیش از 90% فعالین سندیکای صنعت چاپ گرایش چپ و سوسیالیستی داشتند؛ و بیش از 60% این فعالین ریشه در محافل سوسیالیستیای داشتند که از سال 1348 بهلحاظ کمی و کیفی رشد یافته بودند و تقریباً بهیک نیروی اثرگذار و تعیینکننده در میان کارگران چاپ (و بهویژه در کارگاههای کوچک و متوسط) تبدیل شده بودند. گرچه عناصر برخاسته از این محافل ـهمگیـ در یک سازمان متشکل نشده بودند؛ اما در آغاز بازگشایی سندیکای چاپ همسو عمل میکردند. ازطرف دیگر، ساواک همواره نظارت ویژه و متمرکزی را در مورد مناسبات کارگران چاپ اعمال میکرد که بهپیشینه و آگاهی نسبتاً بالای کارگران این صنعت و خصوصاً کارگران حروفچین برمیگشت. این دو عامل [یعنی: گرایش سوسیالیستی و نسبتاً همسوی فعالین صنعت چاپ از یکسو؛ و تمرکز ساواک از سوی دیگر] از همان بدو بازگشایی خاصهی ویژهای بهسندیکای چاپ میداد. بدینمعنیکه تبادلات فعالین سندیکا در مورد کمیت و کیفیت سارمانیابی کارگران با دو عاملِ پارادوکس ـیکی تخریبکننده و دیگری کندکنندهـ مواجه بود که در مورد دیگر بخشهای کارگری تا این اندازه متمرکز و برجسته نبود.
عامل تخریبکننده عبارت بود از حضور چند کارگر مذهبی، ایدئولوژیک، مرتبط باهم و وابسته بهنهادهایی که بعداً بهنهادهای دولت جمهوری اسلامی تبدیل شدند؛ و عامل کندکننده عبارت بود رقابت جریانات سیاسی بهمنظور عضوگیری و جاانداختن خط و خطوط تشکیلاتی خود. بدینترتیب، هرچه از بازگشایی سندیکا میگذشت تمرکز قبلی ساواک از طریق همان کارگران مذهبی و ایدئولوژیک بهتمرکز نهادهای سرکوبگر دولت اسلامی تبدیل میشد؛ و بهطور همزمان رقابتهای جریانات سیاسی نیز از همسویی اولیه فعالین سندیکا میکاست. بنابراین، از همان بدو بازگشایی سندیکای چاپ نیرویهای وابسته بهرژیم در تجمعات علنی کارگران این صنعت حضوری فعال داشتند و کارگران با وضعیتی مواجه بودند که بقیه بخشهای کارگری از اواخر سال 59 با آن روبرو شدند. از طرف دیگر، بخشی از نیروی فعالین چاپ بهجای گسترش دامنهی فعالیت سندیکا و مقابله با ترفندها و تبلیغات ضدکمونیستی (از طرف صاحبان و مدیران چاپخانهها و ارگانهای دولتی) صرف کشمکشهای گروهی و تشکیلاتی نیز میشد.
آقای مقدم در مقالهی «مروری بر مبارزات کارگران صنعت چاپ تهران» مینویسد: «چند روز پس از قیام کارگران چاپخانههای تهران با حمله بهساختمان خانهکارگر، قفل درها را شکستند تا مجلس یادبود یکی از کارگران چاپ بنام اکبر پارسیکیا که در درگیریهای خیابانی جان خودرا از دست داده بود، برگزار کنند». گرچه واقعاً چنین رویدادی واقع شده بود؛ اما روایت آقای مقدم تنها نیمی از حقیقت را آن هم بهگونهای بیان میکند که بعداً بهگرایش راست در میان فعالین و کارگران چاپ برسد. حقیقت این استکه:
اولاًـ «کارگران چاپخانههای تهران» بهساختمان خانهکارگر حمله نکردند؛ و اساساً چنین تشکلی در سطح تبادلات صنفی بههنگام بازگشایی خانهکارگر هنوز وجود نداشت. بههرروی، آن گروه چهار نفرهای که در خانهکارگر را گشودند، عبارت بودند از علی غفوری (حرفچین)، شخصی با نام مستعار محمد مسعود (دانشجوی سال اولی که نزدیک به 20 سال در کارخانجات مختلف کارگری و فعالیت سوسیالیستی کرد)، عباس فرد (حروفچین) و مادرش.
دوماًـ قفل درِ خانهکارگر شکسته نشد. بدینترتیب که علی غفوری از درِ دولنگهای و آهنی خانهکارگر بالا رفت و با گشودن ضامنِ زمینیِ نگهدارندهی یکی از درها، هردولنگهی درها را (بدون شکستن قفل) باز کرد. پس از اینکه گروه چهار نفره وارد حیاط خانهکارگر شدند، درِ چوبیِ سمت راست (یعنی درِ ورودی بهساختمان) قفل بود. بحث برسرِ چگونگی گشودن در بود که ایران لاهوتی (مادر عباس فرد) با لنگهی کفشاش شیشهی در را شکست و با دستاش ضامن نگهدارندهی بالای آن را گشود و ضمن گفتن اینکه شماها هم فقط حرف میزنید، در را باز کرد. ضمناً همان شب بهچند گروه سیاسی (ازجمله فداییان خلق) اطلاع داده شد که اگر میخواهید اسنادی را بردارید، خانهکارگر بازگشایی شده است.
سوماًـ کارگران جانباختهی صنعت چاپ 6 نفر بودند که متأسفانه نام 5 نفر دیگر را من فراموش کردهام؛ اما یکی از آنها ـمطمئناًـ اکبر پارسیکیا (حروفچین در چاپخانههای کوچک) بود. بههرروی، با یک برنامهریزی دقیق مراسم بزرگداشت 6 تن از جانباختگان صنعت چاپ بهمراسم رسمی بازگشایی خانهکارگر تبدیل شد. چراکه اساساً قصد از بزرگذاشت جانباختگان چاپ بازگشایی خانهکارگر بود که تجدیدسازمان سندیکای چاپ بهعنوان یکی از تبعات آن درنظر گرفته شده بود. ضمناً اکبر پارسیکیا با شخصیتی شوریده و میلیتانت بهسازمان فداییان گرایش داشت و بههمراه همسرش (زهره) و محمد مسعود در یکی از هستههای آموزشی سازمان سرخ ـصرفاً با تعهد آموزشی و طبقاتیـ ماتریالیزم دیالکتیک (دورهی مقدماتی) را آموزش میدید.
چهارماًـ مضمون اصلی اطلاعیهای که در مراسم بزرگداشت کارگران جانباختهی چاپ و بازگشایی خانهکارگر در میان حاضرین در جلسه (که فقط کارگران چاپ نبودند) پخش شد، چنین بود: با امید بهاینکه طبقهکارگر قدرت را بهدست خود بگیرد؛ و بیمناک از اینکه خون کارگران بهابزارِ سازش کرکسان و ناکسان تبدیل شود.
بهطورکلی، مقالهی «مروری بر مبارزات کارگران صنعت چاپ تهران» و همچنین اشاراتی که مقالهی «معیار تفکیک گرایشان جنبش کارگری، دیروز و امروز» بهکارگران و سندیکای صنعت چاپ دارد، بهلحاظ وقایعنگاری و تحلیل علمی (حداقل در مورد کارگران چاپ) فاقد ارزش نظری و عملی است. بنابراین، ضروری استکه در این زمینه بهگستردگی کار تحقیقی صورت بگیرد. این وظیفهای است که فعلاً روی شانهی من و مرتضی افشاری (البته با کمک غلامحسین اکبرپور و دیگر رفقای چاپ) سنگینی میکند. بهامید اینکه در آیندهی نه چندان دور (در تماس با فعالین سابق صنعت چاپ در داخل کشور) بهاین مهم بپردازیم. اما قبل از اینکه بهاین کار مهم و پیچیده اقدام کنیم، میبایست در توصیف رادیکالیزم سوسیالیستی فعالین چاپ بهچند نکته اشاره کنم:
ـ از میان گروهها و جریانات سیاسی مختلفی که با تمام قوا در صنعت چاپ فعال بودند، حزب توده و اکثریت نه تنها هیچگونه نفوذی در سندیکای چاپ نداشتند، بلکه تودهایها و اکثریتیها هرگز جسارت حضور علنی در جلسات سندیکا را هم نیافتند.
ـ علیرغم اختلافات سیاسی گاه شدیدی که بین پارهای از فعالین سندیکای چاپ بهوجود میآمد و این بیتأثیر ار رقابت جریانات مختلف نبود، اما هیچیک از دستگیرشدگان سال 60 هیچگونه اطلاعاتی (در هیچ مورد و نسبت بههیچکسی) در اختیار پلیس قرار ندادند.
ـ تحولات تکنولوژیک، گسترش استفاده از ماشینآلات پیشرفته، سرمایهگذاریهای دولتی و تأسیس چاپخانههای مدرن و بزرگ بهتدریج تعداد قابل توجهی از کارگران حروفچین را که ماهر محسوب میشدند و بخشی از آنها از آگاهی سیاسی و طبقاتی نسبتاً بالایی برخوردار بودند، بهخیل کارگران ساده و بیکار راند؛ و بدینترتیب رابطهی آنها را با کارگران صنعت چاپ قطع کرد. این قطع رابطهی تدریجی که از اوائل دههی 50 شروع شد و در سال 57 بهاوج خود رسیده بود، بهطور خود بهخود از امکان تبادل آگاهی طبقاتی و تجربه در امر تشکلیابی در حوزهی صنعت چاپ میکاست. این تغییر و تحولات امروزه بهجایی رسیده که صنایع چاپ کنونی و مناسبات کارگران این صنعت هیچگونه نشانی از گذشتهی خویش ندارد.
ـ شرایط ویژهی مجموعهی صنعت چاپ (آگاهی طبقاتیِ نسبتاً بالای بخشی از کارگران و همچنین تفاوت دستمزد کارگاههای کوچک و بزرگ که گاه از نسبت 1 به 2 هم بیشتر بود) فعالین سندیکای چاپ را چنین رهنمود میداد که بهجای تأکید بر امور صنفی روی روابط طبقاتی متمرکز شوند. از اینرو، فعالین کارگری و سندیکایی صنعت چاپ در مقایسه با دیگر بخشهای کارگری بیشترین ارتباط فراصنفی (یعنی: طبقاتی) را داشتند. این یکی از نمونههای بارز رادیکالیزم طبقاتی کارگران و فعالین صنعت چاپ استکه آقای مقدم بهواسطهی مبدأ حرکتاش (که از ذهنِ سیستمساز و اطلاعات ناقصاش مایه میگیرد) نمیتواند بهآن پیببرد.
ـ با وجود اینکه بیش از 90% فعالین سندیکای چاپ آشکارا خودرا کمونیست میدانستند و با دولت و نهادهای بورژوایی مرزبندی داشتند و علیرغم اینکه بهجز حزب توده و اکثریت، همهی دیگر گروهها تمرکز ویژهای روی فعالین سندیکای چاپ داشتند؛ معهذا تبادلات سندیکای صنعت چاپ بهطور برجستهای مستقل باقی ماند.
ـ فعالین سندیکای چاپ بهواسطهی استقلال سیاسی و طبقاتی خویش دارای این توانایی بودند که در جهت احقاق حقوق کارگران و همچنین گسترش طبقاتی آنها از همهی ابزارهای ممکن استفاده کنند. آنها هیچگاه اسیر دریافتهای کتابی و الگوبردارانه نشدند؛ بهحذف ذهنی دولت نرسیدند؛ و بدون اینکه توهمی بهبورژواری و دولت داشته باشند، با دیپلماسی کارگری بارها با کارفرماها و نمایندگان دولت بهمذاکره نشستند.
ـ ...
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه