یادداشتهایی پیرامون مانیفست حزب نوساز آقای منصور حکمت
تاریخ اولین انتشار: دوم اسفند 1371 (21 فوریه 1993)
توضیح دربارهی انتشار مجدد این نوشته:
نوشتهی حاضر پس از انتشار اولیه چاپیاش در سال دوم اسفند 1371 (21 فوریه 1993) برای بار دوم در سایت امید منتشر شد؛ و این سومینباری استکه منتشر میشود. داستان انتشار این نوشته از این قرار است که من از رفیق بیژن هیرمنپور خواستم که اجازهی انتشار آن را بهمن بدهد. او هم با کمی مکث بهتقاضای من جواب مثبت داد. ازآنجاکه فایل این نوشته گم شده بود، من (عباس فرد) دوباره آن را تایپ و سپس در سایت امید منتشر کردیم. در مورد انتشار این نوشته در سایت رفاقت کارگری لازم بهتوضیح استکه این انتشار بدون کسب اجازهی مجدد از رفیق بیژن و نیز مشورت با سایت امید صورت میگیرد. بههرروی، ازآنجاکه رفیق بیژن اجازهی انتشار نوشتهام بهمن و نه هیچ سایتی داده بود؛ از اینرو، من عملاً اجازهی انتشار مجدد آن را هم دارم.
*****
تذکر:
ضمن مطالعهی مقالهی آقای حکمت بهنام «مبانی و چشماندازهای حزب کمونیست کارگری ایران» در نشریه «انترناسیونال»، ارگان حزب کمونیست کارگری ایران، شماره دوم، خردادماه 1371، یادداشتهایی برداشتم که بعد فکر کردم بهتر است با اندکی دستکاری و تنظیم، آن را بهصورت یک جزوه بهنظر دیگران نیز برسانم. بهواسطهی فقدان امکانات، این جزوه بهتعداد بسیار محدود تکثیر شده از خواننده میخواهم که آن را برای مطالعه بهدوستان و آشنایان خود بدهد و درصورت امکان آن را تکثیر کند. ضمناً برای خوانندهی این یادداشتها لازم استکه متن آقای حکمت را دراختیار داشته باشد، زیرا در بسیاری از موارد بهخاطر طولانی نشدن یادداشتها از نقل عین مطلب آقای حکمت خودداری کردهام. برای تسهیل کار خواننده، عین مقاله را بهاین جزوه ضمیمه کردهام{*}.
دوم مرداد 1371
مقدمه:
با روی کار آمدن گورباچف در شوروی در سال 1985 و آغاز اصلاحاتی که بهفروپاشی دولتهای «سوسیالیستی» در کشورهای اروپای شرقی و سرانجام در خودِ شوروی منجر شد، در صفبندی سیاسی و اقتصادی جهانی تغییرات بزرگی بهوجود آمد که هیچ کشور، هیچ طبقه یا قشر اجتماعی، و [نیز] هیچ حزب و سازمان سیاسیای از آثار آن برکنار نیست. همه باید در این شرایط جدید وضع خود را بازبینی کنند. در این میان شاید وضع کمونیستها از همه دشوارتر باشد، زیرا فروپاشی بلوک شوروی بیش از هرچیز بهعنوان پیروزی بورژوازی امپریالیستی بر سوسیالیسم جشن گرفته شد و سرخوردگی و سراسیمگی بسیاری در میان کارگران و روشنفکران کمونیست بهبار آورد. فرو ریختن این بهاصطلاح اردوگاه سوسیالیسم قاعدتاً میبایست کمونیستهایی را که از دیرباز بهنقد آن پرداخته و ادعای سوسیالیستیاش را تکذیب کرده بودند، تقویت کند. ولی بهاین دلیل که این نقد نتوانسته بود از حد تئوری فرارود و تشکیلات معتبر و پیوند محکم با طبقهی کارگر برقرار کند، ضربهی این فروپاشی حتی آنها را نیز متزلزل کرد.
علاوهبر مشکلات سازمانی و تئوریک، خروج شوروی از صحنه، «نظم جدید» را [نیز] بهوجود آورد که در آن̊ دولتهای امپریالیستی تصمیم دارند با دستِ باز و با همکاری کامل در آن، هرگونه جنبش آزادیخواهی و سوسیالیستی را در هرجای جهان که باشد و مخصوصاً در کشورهای کوچک و وابسته سرکوب کنند: هرجا بخواهند جنگ راه بیندازند و هرجا که بخواهند سکوت قبرستانی برقرار کنند. خود بهخود، در چنین شرایطی، استراتژی و تاکتیکهای مبارزهی کمونیستها در سراسر جهان و مخصوصاً در کشورهای وابسته باید از نو طراحی و در عمل بهمعرض آزمایش گذاشته شود.
در جانب سازمانهای کمونیستی ایران وضع بهویژه دشوارتر است؛ زیرا بحران آنها حاصل شرایط جدید نیست و اگر چنین ادعا کنند، فریبکاری کردهاند. آنها همان زمانیکه در جریان انقلاب ایران از راهگشایی برای تودههاییکه با آنهمه اشتیاق بهسمتشان آمدند، عاجز ماندند، درگیر بحرانی شدند که دیگر بحران جنبش بینالمللی کمونیستی لازم نبود تا آنها را دچار سراسیمگی و سردرگمی کند. آنها از پیش افتاده بودند و این ضربهای اضافی بود. اکنون اگر مارکسیستهای ایرانی (چه در داخل و چه خارج از سازمانها){**} بخواهند بهوظایفی که تاریخ در مقابلشان گذاشته عمل کنند، بیش از هرچیز باید بهتبیین نظری شرایط موجود ـبا اتکا بهمارکسیسم و با شرکت در مبارزهی ایدئولوژیکی که کموبیش در سطح جهانی آغاز شدهـ بپردازند. این امری استکه با توجه بهشرایط̊ بلافاصله بهذهن همهکس میرسد و شاید یکی از علل بیحرکتی و بیعملی کنونی همین باشد که هرکس این وظیفه را بزرگتر از آن میداند که با وسائل و امکانات موجود بتوان انجام داد.
در این میان بزرگترین خطر از ناحیه کسانی نیست که «گیج» و «سراسیمه» و بیحرکت، نظارهگر ایستادهاند ـگرچه آنها نیز مسؤلیت تاریخی خودرا دارندـ بلکه خطر اصلی از طرف حکیمباشیهایی استکه با نسخههای حاضر و آماده (و چنانکه گویی راهحل کلیه مسائل را در جیب خود دارند) بهمیدان آمدهاند، هیاهو راه میاندازند، بحثهای بیمورد پیش میکشند و احیاناً امیدهای کاذب ایجاد میکنند.
بهنظر من یکی از این حکیمباشیهای حرفهای آقای منصور حکمت است. بیش از ده سال پیش ایشان را دیدیم که چگونه با دست انداختن روی کومله توانست با تئوریبافیهای انحرافی در مورد تشکیل حزب کمونیست، مبرمترین مسائل جنبش را که آخرین نفسهایش را در داخل ایران میکشید بهعقب صحنه بفرستد و حالا باز ایشان را میبینیم که آن حزب را رها کردهاند و حزب دیگری میسازند و بهخیال خودشان پاسخ همهی مسائل را هم دارند. ولی، بهواقع ضمن طفره رفتن از طرح مسائل اساسی امروز، با تحریف و جعل در تاریخ و واقعیات و نظرات دیگران، بحثهای انحرافی برمیانگیزد.
اگر در شرایطی نباشیم که بتوانیم خلأ موجود را پُرکنیم، لااقل اینقدر باید مراقبت نماییم که این خلأ بهمحلی برای بساط پهن کردن اینگونه میداندارها تبدیل نشود. هدف من از تکثیر این یادداشتها بیشتر نشان دادن شیوهی کار ایشان در طرح مباحث است. در مقابل تحریفات ایشان گاه من ناگزیرم واقعیاتی را توضیح بدهم که ممکن است خواننده تصور کند که در موضع دفاع از گذشته در مقابل انتقادهای آقای حکمت قرار دارم، ولی در واقع من شخصاً معتقدم امروز لازم نیست که همهچیز گذشته با دقت و وسواس و سختگیری و درعینحال تواضع مورد بازبینی و نقد قرار گیرد. ولی بزرگترین آفت چنین نقدی همانا تحریف و جعل و خودبینی استکه از مشخصات تئوریبافیهای آقای حکمت میباشد.
*****
مقالهایکه ظاهراً تلخیص و تنظیم شدهی سخنرانی آقای حکمت است، مطلب ایشان را زیر سه عنوان: «زمینه تشکیل حزب»، «مشخصات اساسی حزب کمونیست کارگری» و «نکاتی در بارهی وظایف و شیوههای ما» آورده است. ما نیز بههمینترتیب یادداشتهای خود را تنظیم کردهایم و سعی کردهایم حتیالامکان روال مقاله را پیبگیریم. البته قصد ما این نبوده استکه روی تمام مطالبیکه آقای حکمت عنوان میکنند و جای بحث دارد، بحث کنیم. توجه ما تنها بهنکاتی استکه مخصوصاً در شرایط کنونی̊ بحث دربارهی آنها بهاین یا آن دلیل لازم است{1}.
زمینههای تشکیل حزب نوساز آقای حکمت
در آغاز، آقای حکمت بهشرایط پیدایش «حزب کمونیست کارگری ایران» میپردازد و حرفی میزند که خودشان میدانند حتی برای بعضی از مریدان نیز غافلگیر کننده است: «بهنظر من دیدن این حزب بهعنوان نوعی محصول حزب کمونیست ایران اشتباه است. زیرا آن اختلافات و کشمکشهای داخلی حزب کمونیست ایران و جداییهایکه پیش آمد، خود محصول یک شرایط عینی تاریخی و اجتماعی بودند و این حزب هم در انعکاس بهخود همان شرایط عینی تشکیل شده است و نه در امتداد آن اختلافات».
رابطهی تشکیل حزب با این «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» هرگز تشریح نمیشود؛ هربار پیش کشیده میشود، ولی جز لفاظی و بدیهیگویی در توضیح آنها نمیآید. آقای حکمت همانطور که پیدایش «حزب کمونیست ایران» را به«شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» نسبت دادند و بهاصطلاح لزوم یک حزب سراسری را لازمهی آن شرایط دانستند امروز هم تلاشیِ آن حزب و تشکیل حزب جدید را یکجا بههمین «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» نسبت میدهند. در واقع، اگر بخواهیم به«شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» استناد کنیم، پراتیک «حزب کمونیست ایران» از این لحاظ بههیچ ضرورتی پاسخ نداد و برنامهها و چشماندازهایی که در آغاز آقای منصور حکمت برای آن تراشیدند و اپورتونیستهای سادهلوح کومله آنها را یا وحی مُنزل ویا لااقل تسکینی بربیماری فقدان تئوری خود دانستند، در واقع چیزی نبود جز ذهنیاتی که بدون توجه به«شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» بر روی کاعذ آمده بود و امروز که آقای حکمت مانیفست حزب جدید خودرا اعلام میکند، حتی لازم نمیداند که بهتوجیهات تئوریک آن زمان خود اشارهای هم بکند و برای اینکه این قضیه را راحت دور بزند با زیرکی خاص خود بهمریدان میگوید ما اصلاً دنبالهی آن حزب نیستیم، ما از «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» روییدهایم. این حرف عملاً یعنی آن چیزهایی را که آنجا گفتهایم رها کنید، پرسوجو نکنید، بیلان نخواهید! «حزب کمونیست ایران» مُرد، زندهباد «حزب کمونیست کارگر ایران»!
آقای حکمت روی کومله دست گذاشتند، هندوانهی «حزب کمونیست ایران» را زیر بغلش دادند، آن را بهطور قطعی بهبیراهه کشاندند و سرانجام متلاشی کردند. حالا با این جملهبندی که ما دنباله آن حزب کمونیست نیستیم، حتی از دادن بیلانِ کار خود سر بازمیزنند. و این حرف ایشان آنقدر دور از ذهن و عجیب است که خودشان میدانند که حتی برای مریدانشان هم قابل هضم نیست. ولی ایشان این را نیز میداند که اینها عادت دارند غافلگیر شوند و از این غافلگیری خشنود میشوند و ستایش کورکورانهشان از آقای حکمت نیز همین استکه او با تردستی ویژهی خود همواره میتواند آنها را غافلگیر کند. آنها فراموش نمیکنند که چگونه وقتی «کمیتهی مرکزی» و «دفتر سیاسی»، و خلاصه تمام آن در و دکانهای بوروکراتیکی که بهسفارش آقای حکمت برای «حزب کمونیست» ساخته بودند، تقریباً بهطور کامل و بهاتفاق آرا در اختیار ایشان قرار گرفت و ظاهراً ایشان کاملاً بر «حزب کمونیست» سوار بودند و انتظار میرفت که بدون مزاحمت نقشههای خودرا پیاده کنند و وسائل از میان برداشتن هرمانعی را نیز در اختیار داشتند، ناگهان ایشان دست بهابتکاری زدند که در تاریخ سیاسی احزاب در جهان بیسابقه است: ایشان از حزب خارج شدند ـ[این یک] غافلگیری تمام و عیار بودـ و اعلام کردند که «انشعاب» نیست، خروج است. ولی، بعد معلوم شد که خروج هم نیست. سپس با یک فراخوان، مریدان ایشان «حزب کمونیست ایران» را رها میکنند و بهدور ایشان گرد میآیند و حزب جدید تشکیل میشود. کار ایشان درست بهکار آن تاجر متقلبی شبیه استکه شرکت قبلی خودرا ورشکسته اعلام میکند و با اسمی دیگر شرکت جدیدی تشکیل میدهد تا مسؤل بدهیهای شرکت قبلی نباشد.
شیوهی کار ایشان در توضیح تأثیر این شرایط «عینی تاریخی و اجتماعی» بسیار جالب و ابتکاری است. ایشان مینویسد: «اختلافات درون حزب کمونیست ایران ناشی از یک وضعیت جهانی خاص بود. ریشه آن در اوضاعی بود که جهان و کمونیسم بهطورکلی در آن قرار گرفته بود. طبعاً ما هم مانند سایر احزاب چپ دنیا و مانند همهی کسانیکه مدعی کمونیسم بودند از این وضعیت تأثیر گرفتیم، خیلی جریانات منحل شدند، خیلیها بهانشعاب کشیده شدند و ما هم تغییر کردیم». پس این وضعیت خاص که دیگران را تا انحلال برده، ایشان را فقط «تغییر» داده. نوع تغییر را هم ما میدانیم: «حزب کمونیست ایران» را رها کردند و «حزب کمونیست کارگری ایران» را تشکیل دادند. ایشان حزب کمونیستی که از طرف کمیتهی مرکزی و دفتر سیاسی کاملاً رها شده [است] را جزءِ منحل شدگان نمیدانند و در مورد آن فقط از تغییر حرف میزند. لازم استکه هربار آقای حکمت نسبت بهدیگران برای خود فضیلتی قائل باشند و حرفی بزنند که مایه تسکین خاطر مریدان شود. بگذریم، تغییری بهاین عظمت چرا باید برای «حزب کمونیست ایران» بهوجود آید، مگر نه اینکه حزب کمونیست بهتحریک آقای حکمت از همان زمان پیدایشاش شروع بهتجزیه و تحلیل و بحث دربارهی اوضاع جهانی و وضعیت «اردوگاه سوسیالیسم» نموده بود و در این زمینه نیز حرفهای شگفتانگیز بسیار از دهان ایشان و اطرافیانشان درآمده بود. پس اگر آنهمه گندهگوییهای تئوریک بهدرد آن نمیخورد که در «شرایط خاص»، «حزب کمونیست» بتواند تعادل خودرا حفظ کند و دچار «تغییر» وحشتناکی نشود ـکه مسؤلین آن حتی فرصت انحلال آن را نیز نیابندـ علت وجودیشان چه بود؟ آیا همهی آن حرفها برای آن بود که مریدان آقای حکمت در «حزب کمونیست ایران» و کومله را از عمق معلومات ایشان دچار شگفتی کند و هیچ فایده عملی برآن مترتب نبود؟ شرایط خاص جهانی فرامیرسد. آقای حکمت بنیانگذار و سرکردهی «حزب کمونیست ایران»، با دیدن موج بحران بهجای ایستادگی و مقابله و سکانداری کشتی حزبی که خود آنقدر در استحکاماش تئوری بافته بودند، همهچیز را جا میگذارند و صحنه را خالی میکنند. حتی صحبت از عقبنشینی نیست، حتی صحبت از فرار جمعی نیست، سردار̊ بدون اطلاع قبلی یکتنه میگریزد و در جایی امن دور از معرکه میایستد. مریدان که از فرار سردار آگاه میشوند، خود را بهاو میرسانند. کسی حتی باقی نمیماند که «حزب کمونیست ایران» را منحل اعلام نماید. حالا در این جای امن سردار فراری مریدان فراری را مخاطب قرار میدهد و میگوید اکنون لشکرآرایی جدیدی لازم است. ما «حزب کمونیست کارگری ایران» را میسازیم. ترفند خوبی است. سردار هنوز سردار است با اندکی «تغییر».
وقتی مهتدی کومله را تقدیم آقای حکمت میکرد، در واقع نردبانی در اختیار این بهاصطلاح تئوریسین قرار میداد که او با فرصتطلبی بهبالای آن خزیده و برای خودش دَم و دستگاهی بههم زد و خود را «یک سر و گردن از دیگران» بلندتر احساس کرد. ولی، امروز که آقای حکمت «حزب کمونیست ایران» را برای مهتدی میگذارد و میگریزد، در واقع خانهای از پایبست ویران را ترک میگوید که احیاناً برسرِ مهتدی خراب خواهد شد.
در دنبالهی مطلب̊ آقای حکمت بهتشریح این «وضعیت جهانی خاص» میپردازد و مینویسد: «بنابراین اگر در جستجوی عامل پیدایش این حزب در این دوره و مقطع معین هستیم، این عامل همان وضعیت عینی اجتماعی است که بیرون از ما موجود بوده است. با سقوط بلوک شرق و تحولات 6 ـ 7 سال اخیر چهرهی دنیا بهشدت تغییر کرده است. معادلات اقتصادی و سیاسی و وضعیت ایدئولوژیکی و روبنای فکری و عقیدتی جهان دستخوش تغییرات اساسی شده...».
برای کسی که مرعوب قلنبهنویسی آقای حکمت است و بدون تعمق در آنچه وی میگوید آنها را میخواند این جملات ممکن است هیچگونه کنجکاوی را برنیانگیزد. ولی، اگر بخواهیم در این جملهپردازیها دقیق شویم و آنها را ازهم بشکافیم بهنتایج دیگری میرسیم.
اگر از آقای حکمت قبول کنیم که در 6 ـ 7 سال اخیر اتفاقات زیادی در دنیا رخ داده و «معادلات اقتصادی و سیاسی» تغییر کرده، ولی این ادعای ایشان که «وضعیت ایدئولوژیکی و روبنای فکری و عقیدتی جهان دستخوش تغییرات اساسی شده»، ادعایی بسیار مضحک و غیرعلمی و درنتیجه غیرقابل قبول است. روبنای فکری و ایدئولوژیکی چه تغییری کرده است؟ اصولاً کلمهی جهان در اینجا چه نقشی دارد؟ واضح استکه روبنای فکری و ایدئولوژیکی بریک زیربنای مادی و اقتصادی استوار است. پس بهکار بردن کلمهی جهان در این میان بدون درنظر گرفتن ساختار اقتصادی و زیربنای جوامع گوناگون تشکیل دهندهی این «جهان» چه معنا دارد؟ وانگهی، تا آنجا که بهمسئلهی روبنای ایدئولوژیکی و فکری مربوط میشود، نه تنها جهان را باید بهجوامع تقسیم نمود، بلکه باید بهطبقات و قشرهای درونطبقهای [نیز] بخش کرد. آقای حکمت با کلمات بازی میکنند. ایشان جرأت نمیکنند بگویند زیربنای اقتصادی جهان عوض شده و از واژهی مبهم «معادلات اقتصادی» استفاده مینمایند، ولی با جسارت از «تغییر اساسی» روبنای فکری و ایدئولوژیک جهان صحبت مینمایند.
در زمینهی تئوریک صرف میتوان پرسید چه تغییرات زیربنایی در جهان باعث این تغییر روبنایی آنهم در این مدت بسیار کوتاه 6 ـ 7 سال شده است؟ زیرا معمولاً تغییرات ایدئولوژیک و فکری و روبنایی نسبت بهتغییرات تکنیکی و اقتصادی و زیربنایی تأخیر تاریخی دارند. این از جنبهی تئوریک قضیه. ولی از لحاظ تجربی کدام تغییرات فکری و ایدئولوژیک در کدام طبقه رخ داده است؟ آیا بورژوازی ایدئولوژی خود را عوض کرده است یا پرولتاریا؟ آیا مثلاً تغییراتی که در شوروی رخ داده را باید بهمعنای آن گرفت که روبنای ایدئولوژیک و فکری طبقهی کارگر «جهان» عوض شده است؟ اگر وضعیت سیاسی جدیدی که پس از تلاشی بلوک شوروی بهوجود آمده مستلزم آن استکه همهی طبقات و در رأس آنها روشنفکران آنها خط مشیهای سابق خود را از نو ارزیابی کنند و خط مشیهای جدید اتخاذ نمایند، آیا این بهآن دلیل استکه این طبقات روبنای فکری و ایدئولوژیک خودرا رها کردهاند یا این ایدئولوژیها دچار «تغییرات اساسی» شدهاند؟ ویا آنکه درست برعکس، در این شرایط بحرانی جدید هرکس میکوشد با تکیه بر اصول فکری و ایدئولوژیکی خود از نو موضعگیری کند؟ و اگر ما امروز آشفتگی و سراسیمگی را چه در اردوگاه بورژوازی و چه در اردوگاه پرولتاریا و مخصوصاً در بین روشنفکران این طبقات میبینیم، این درست بهآن دلیل استکه هنوز این موضعگیریها، که ناگزیر براساس اصول فکری و ایدئولوژیک طبقاتی خواهد بود، قوام و استواری کافی نیافتهاند. آقای حکمت با عنوان کردن «تغییرات اساسی» در فکر و ایدئولوژی ـاگر صرفاً حرف دهان پُرکن نزده باشند، بدون آنکه بهنتایج حاصله از آن بیندیشندـ خودرا برای تجدید نظر در اصول فکری و ایدئولوژیک آماده میکنند. دلیل آن را نیز از پیش اعلام کردهاند: «معادلات اقتصادی و سیاسی» جهان در 6 ـ 7 سال اخیر تغییر کرده است.
این تغییرات که نزد آقای حکمت بهنحوی افراطی برآنها تأکید میشود، ایشان را بهاینجا میرساند که برای احزاب تمام طبقات در سراسر جهان حکم انحلال صادر کنند و بگویند: «طبعاً فلسفهی وجودی احزاب سیاسیای که در چهارچوب وضعیت پیشین و مطابق نیازهای دورههای گذشته شکل گرفته بودند، زیر سؤال میرود...».
ایشان توجه ندارند که وضعیت کنونی بهیک معنا حاصل تلاش همین سازمانها و احزاب سیاسی است که در دورههای قبل بهوجود آمدهاند و هرکدام بهسهم خود تلاش کردهاند تا کار بهاینجا رسیده است.
بورژوازی با همین صفبندیها و سازمانهای سیاسی توانست بلوک شوروی را با ضربات از داخل و خارج متلاشی سازد. حالا آقای حکمت بهآنها موعظه میکند که آن احزاب و سازمانهای سیاسی بهدرد نمیخورند. ایشان ظاهراً فقط اهل تئوریاند، ولی مسلماً آنها که اهل عملاند بهایشان میگویند که ما احزاب و سازمانهای خودرا که در این نبرد سرنوشتساز آبدیده شدهاند، در این شرایط بحرانی، نه تنها رها نمیکنیم، بلکه صرفاً نجات خودرا در چسبیدن بهآنها و تحکیم آنها میدانیم.
در زمینهی «فکری و ایدئولوژیک» نیز آنها بهآقای حکمت خواهند گفت که هیچ تغییری در این زمینه صورت نگرفته، بلکه اصول فکری و ایدئولوژیکی سابق ما ـدر شرایط کنونیـ هرچه بیشتر تأکید و تعمیم یافته است.
این تا جایی استکه بهبورژوازی مربوط میشود، اما در صف پرولتاریا وضعیت دیگری برقرار است. در این جانب، سالهاست که خلأ وجود سازمانهایی احساس میشود که بتوانند پاسخگوی «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» باشند. این خلأ مدتهاست وجود دارد و طبیعی است که در شرایط بحرانی کنونی بیشتر احساس شود. مثلاً همان زمانیکه آقای حکمت مدعی بودند حزب کمونیست پاسخگوی نیازهای «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» آن زمان طبقهی کارگر ایران خواهد بود، کسانی بودند که دروغ ایشان را برملا کردند. حالا میبینیم که ایشان حزب کمونیستشان را رها میکنند و استدلالشان هم این استکه در شرایط کنونی پاسخگوی نیازها نیست. آیا این حزب در شرایط قبلی بهکدامیک از نیازهای طبقهکارگر ایران پاسخ داد؟ اگر معیار، پاسخگویی بهنیازهای طبقه در شرایط مشخص باشد، «حزب کمونیست ایران» اساساً نمیبایست بهوجود آید و اگر آقای حکمت اندک صداقتی در حرفهای خود داشتند اکنون که در شرایط جدید، بیش از پیش، پوشالی بودن این حزب آشکار شده است میایستاد و بهکمک آقای مهتدی خری را که بهپشتبام برده بودند پایین میکشیدند. حزب کمونیست را منحل میکردند و بهانقلابیونیکه در صف کومله و در کردستان حاضر بهجانبازی برای آزادی و رهایی خلق خود هستند میگفتند که فکری بهحال خودتان بکنید. از امامزاده حزب کمونیست حکمت و مهتدی [چنین] معجزهای ساخته نیست.
اما تا جاییکه مربوط بهوضعیت فکری و ایدئولوژیکی طبقهکارگر است، در شرایط کنونی بیش از پیش این نیاز احساس میشود، که با تکیه بهآنها، سازمان و خط مشی مبارزه با بورژوازی تنظیم شود. تغییرات کنونی کدامیک از اصول فکری و ایدئولوژیک پرولتاریا را دستخوش «تغییر اساسی» کرده است؟ کسی که چنین ادعایی میکند باید نه با یک جملهی کلی، بلکه در تمام جزئیات این داعای خودرا ثابت نمایند. خاصه، اگر «پاسخ مشترک بهمعضلات پیشین دیگر امروز لزوماً کسی را با کسی متحد نگاه نمیدارد» عکس آن نیز بهطریق اولی صادق است. اگر عدهای دیروز مشترکاً بهسؤالات پاسخ میدادند «لزوماً» امروز نباید از همدیگر جدا شوند. بلکه طبیعیتر آن استکه ـکه ظاهراً مشکلات بیشتر استـ سعی کنند با همبستگی بیشتری این مشکلات را از پیش پای خود بردارند.
تا اینجا ما بهدنبال آقای حکمت در هوا حرف میزدیم، ولی بهزمین بیاییم و ببینیم که مشکلاتی که امروز در مقابل ماست، در واقع نه حاصل یک شکاف در صفوف پرولتاریا و روشنفکران وی ویا تجدیدنظر در مارکسیسم، بلکه حاصل هجومی همهجانبه از سوی بورژوازی است. در مقابل این هجوم، بدترین راهحل، راهحلِ آقای حکمت است: پراکندگی و تفرقه و جدایی و پشتِپا زدن بهتمام تجربهی گذشته.
در دنبالهی بحث، آقای حکمت وضعیت احزاب و سازمانهای وابسته بهشوروی را اینطور خلاصه میکند: «شاخههای طرفدار شوروی، چه در غرب و چه در شرق، بخشاً یا منحل شدهاند ویا بهطورکلی تغییر مشی و تغییر نام دادهاند{2}، یا بخش اعظم نیروی خودرا از دست دادهاند و بهحاشیه رانده شدهاند. .... این جریانات بههرحال بهشدت منزوی شدهاند و هیچیک̊ دیگر احزاب مطرح و نیرومندی را تشکیل نمیدهند».
خلاصه کردن نقش این احزاب بهصورتیکه در اینجا آمده و خواندن فاتحهی همهی آنها یکجا چنان وضع را ساده جلوه میدهد که با وضعیت پیچیدهی این احزاب تطبیق نمیکند{3}. صِرف اینکه فلان حزب تغییر نام داده کافی نیست که او را از صحنه بیرون بدانیم. ازقضا در خیلی از جاها همین حزبهای تغییرنام یافته هنوز در صحنه هستند و از رأی و اعتماد مردم نیز کموبیش برخوردارند. احزابی نیز که تغییر مشی دادهاند تا حدی خواستهاند خودرا با این شرایط جدید تطبیق دهند. چهبسا که بهموقع نقش خودرا نیز بازی کنند. مثلاً پس از تلاشی بلوک شوروی البته حزب توده و اکثریت در ایران پشتیبانی بزرگی را از دست دادند، ولی درعینحال شاهد آن هستیم که اینها نیز، نه کمتر از آقای حکمت، بهدستوپا افتادهاند و درصددند هویت تازهای برای خود پیدا کنند و اتفاقاً نسبت بهدیگران کادرها و هواداران کمتری را از دست دادهاند و انشعاباتشان نیز چه از نظر شکلی و چه از نظر محتوی̊ اصولیتر از انشعابی استکه آقای حکمت صورت دادهاند، درحالیکه حتی مریدان خود را هم قدغن میکنند که نام این کار را انشعاب بگذارند.
درهرصورت اگر «شاخههای طرفدار شوروی» را در سطح جهان نگاه کنیم این خلاصهبرداری آقای حکمت بسیار شماتیک و قلابی جلوه میکند و اتفاقاً یکی از کارهای انقلابیون باید این باشد که مواظب استحاله این نیروها و تحولشان درآیند باشند، صرفنظر از اینکه در کشورهایی مانند کوبا و ویتنام «شاخههای طرفدار شوروی» هنوز برسر کارند، درجاهای دیگر این نیروها که اغلب پایگاه تودهای نیز دارند کموبیش بهفکر تطبیق خود با اوضاع جدید افتادهاند.
در همین کشورهای اروپای شرقی و یا کشورهای شوروی سابق̊ اینها بهاین نام یا آن نام هنوز نیروی بزرگی را بهنسبت نیروهای چپ تشکیل میدهند و بعید نیست که در نظام جدیدی کهبه وجود آمده در پارهای از این کشورها، اگر نه بهعنوان قدرت حاکم، لااقل بهعنوان نیروی اپوزیسیون باقی بمانند. نباید بهخواب خرگوشی فرو رفت و مانند آقای حکمت، مسحور تبلیغات تریومفالیستی بورژوازی امپریالیستی، گمان کنیم که همهی این نیروها یک شبه بهقدرت جادوی امپریالیستها «دود شده و بههوا رفته»اند، هماکنون اگر زیاد دور نرویم درهمین جنبش ایران «بقایای»«شاخههای طرفدار شوروی» بیش از همهی نیروهای دیگری که خودرا مارکسیست میخوانند کادر، هوادار، امکانات و فعالیت دارند. این را باید فهمید و بهحساب آورد. در نظر داشتن این حقیقت مخصوصاً برای آقای حکمت که بیش از هرچیز «انترناسیونالیست» هستند و میخواهند انقلاب را در سطح جهان سازماندهی کنند، اهمیت دارد. ایشان فکر نکنند که بورژوازی صحنه را کاملاً جارو کرده تا ایشان وارد شوند و حزب خود را پیاده کنند. هنوز هم همهی نیروهاییکه در سالهای «هشتاد» بودند، در صحنهاند. ولی شاید این حرف آقای حکمت درست باشد که همه گیجاند. ولی بعید استکه گیجی آنها از گیجی آقای حکمت بیشتر باشد. بعید استکه آنها دیرتر از آقای حکمت بهخود آیند و چشمهایشان را بمالند و راه و رسم مشخصی برای خود اتخاذ کنند. از آقای حکمت که بگذریم، بهطورکلی چپ انقلابی باید بداند که تسویه حساب با اپورتونیستهایی که در جنبش کارگری زیر چتر حمایت شوروی رخنه کرده بودند با پیروزی غرب برشوروی، یکبار و برای همیشه، بهپایان نرسیده است. اینها ممکن است یتیم شده باشند، ولی پس از آشفتگیها و گریه زاریهای اولیه دیدهایم که یتیمها بهخود میآیند و وقتی خودرا بیپدر مییابند اکثراً زبلتر و فعالتر هم میشوند و خوشخیالی است که گمان کنیم این مسئله بغرنج را امپریالیستها برای کمونیستها حل کردهاند.
آقای حکمت باید از پیروزی اخیر امپریالیسم غرب در صحنهی جهانی بسیار خوشحال باشد. زیرا براساس حسابهای او روی کاغذ، همهی مسائل جنبش کمونیستی را این پیروزی برای وی حل کرده است. دیدیم که «شاخههای طرفدار شوروی» چگونه بیسازمان شدند. ولی آثار این پیروزی بههمین جا ختم نمیشود. «چپ رادیکال» نیز که گویا علت اصلی موجودیتاش رویزیونیسم چین و شوروی بوده، حالا که این رویزیونیسم بهطورکلی نابود شده، دچار بیکاری فنی میشود و خود بهخود بهزعم آقای حکمت راه خود را میگیرد و دنبال کارش میرود{4}.
ولی گویا آقای حکمت متوجه میشود که اینقدر مصرف تئوری برای منحل کردن کامل این جریانات کافی نیست، بههمین دلیل تئوریبافی جدیدی میکنند و میگویند که اصولاً نیروی اجتماعی این جریانات در «تحولات سالهای اخیر دود شده و بههوا رفته است».
آقای حکمت که با تکرار عبارت «مارکس و ما» بلافاصله بعد از مارکس̊ خودشان را میبینند و موظفاند که حتی انگلس و لنین هم بین ایشان و مارکس حائل نشود، حالا مارکسیسم را کنار گذاشتهاند و با ایدهآلیسم خالص چنین میاندیشند که «چپ رادیکال» میتواند صرفاً بهعنوان یک جریان فکری و در مقابل رویزیونیسم شوروی و یا چین بهوجود آید. ایشان که قهرمان تشخیص «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» برای ساختن و رها کردن حزب میباشند، در اینجا بهاین فکر نمیافتند که صرفاً ضد رویزیونیست بودن نمیتواند جریانی را بهوجود آورد، بلکه شرایط عینی ایجاب میکند نیرویی بهوجود آید و این نیرو در برخورد با محیط اطراف خود ضد رویزیونیست میشود. وقتی ایشان فکر میکنند بخشی از «رادیکال»ها به خاطر اشتیاق ضد رویزیونیستیشان بهوجود آمدهاند، میتوانند بگویند حالا که رویزیونیستها رفتهاند، اینها هم خود بهخود ناپدید میشوند. صرفنظر از پوچ بودن این ادعا، میشود از ایشان پرسید که خوب بهفرض که اینها دیگر بهصورت سابق نمیتوانند وجود داشته باشند، ولی مسلماً آقای حکمت وقتی میگوید اینها دود شدند و بههوا رفتند لحن استعاری دارند و بهمجاز سخن میگویند. آیا در واقعیت قابل تصور نیست که اینها بهجای اینکه بگویند چون دیگر کاری نیست پس ما از صحنه سیاست خارج شویم، در صحنه بمانند و کار تازهای برای خود جستجو نمایند؟ بهخصوص که «رادیکال»ها نشان دادهاند که زیاد مطابق منطق مارکسیستهایی از قماش آقای حکمت استدلال نمیکنند که بگویند حالا که دیگر رویزیونیستها نیستند ما کاری نداریم پس برویم دنبال...
ولی اینقدر، برای «رادیکال»ها کافی نیست و خودِ آقای حکمت میفهمد که لااقل روی کاغذ هم که شده باید بعضی حقایق را بهحساب آورد و باید برای بعضی از «رادیکال»ها پایه اجتماعی قائل بود. و ایشان این کار را میکند. ولی بلافاصله با تکیه برهمان تحولات سالهای اخیر این پایگاه اجتماعی را هم «دود هوا» میکند. اما این تحولات چگونه توانستند این پایگاه اجتماعی را با این سرعت «دود هوا» کنند، این سؤالی استکه آقای حکمت بهآن پاسخ نمیدهد. همانطور که مشخص نمیکند که این پایگاه اجتماعی در کجا قرار دارد تا خواننده یا شنوندهی ایشان بهمحل مراجعه کند و ببیند که آیا واقعاً «دود هوا» شده است یا نه.
تا اینجا ما در حیطهی کار خود آقای حکمت حرکت میکنیم و بهاصطلاح روی خطی که ایشان کشیدهاند راه میرویم، ولی اگر بخواهیم از این خط خارج شویم و در دنیای واقعی قدم بگذاریم، اولین سؤالی که از آقای حکمت باید بکنیم این استکه منظورشان از رادیکالیسم چیست و مشخصاً در ایران و سطح جهان کدام سازمانها را مد نظر دارند؟ اگر ایشان این زحمت کوچک را بهخود میدادند، راحتتر میشد فهمید که «رادیکال»ها الآن در چه وضعیتی هستند و آیندهشان کدام است. ولی یکی از ترفندهای آقای حکمت این استکه بهجای امور مشخص، کلمات مجرد و انتزاعی میگذارد و از این کار دو فایده میبرد: یکی خود را از بند واقعیت که تاب لفاظی را ندارد میرهانند، دیگر آنکه مریدان را مرعوب میکند که قدرت انتزاع تئوریک را ببین که تا کجا رفته!
ولی کار «رادیکالیسم» بههمینجا ختم نمیشود. آقای حکمت برای اینکه با «رادیکالیسم» در کشورهای جهان سوم تسویه حساب کند، اول اصطلاح «کمونیسم جهان سومی» را جعل مینماید تا هم پایهای برای حرفهای بعدی خود ایجاد کرده باشد و هم تحقیر خودرا نسبت بهکمونیسم در این کشورها بهطور ضمنی نشان داده باشد. آنگاه در این «کمونیسم جهان سومی» بهدلخواه خود دو عنصر تشخیص میدهد: «دمکراسی» و «ناسیونالیسم». بعد بار دیگر بهصحنهی «تحولات سالهای اخیر» باز میگردد و میبیند که بورژوازی تعرض خود را علیه شوروی ـکه اینجا برای تئوریبافی آقای حکمت لازم است، نه مثل گذشته یک نیروی بورژوایی دیگر، بلکه یک نیروی «شبه سوسیالیست» باشدـ زیر دو پوشش ایدئولوژیک «دموکراسی» و «ناسیونالیسم» انجام داده است. حالا دیگر برای تئوریسین ما کار چندانی نمانده است: «کمونیسم جهان سومی» با «دموکراسی» و «ناسیونالیسم» بهجنگ بورژوازی رفته بود که ناگهان در میدان و در بحبوحه جنگ، پرچم «دموکراسی» و «ناسیونالیسم» را در دست بورژوازی مقابل خود دید و با دیدن آنها قالب تهی کرد. برای آقای حکمت تجزیه «کمونیسم جهان سومی» به«دموکراسی» و «ناسیونالیسم» فقط بهیک چرخش قلم احتیاج دارد. ولی برای انقلابیون کمونیستی که در این کشورها برضد دیکتاتوری امپریالیستی مبارزه میکردند و میکنند، قضیه هرگز بهاین سادگی نبود. کمونیستها بهاین دلیل با امپریالیسم مبارزه نمیکردند که ناسیونالیست بودند، آنها فقط میبایست «شرایط عینی تاریخی اجتماعی» را بهحساب میآوردند و میفهمیدند که باید مبارزه خودرا که در نهایت میبایست بهجامعه کمونیستی در سطح جهان منتهی شود، در حال حاضر و در شرایط کنونی در چهارچوبهی مرزهای جغرافیاییـسیاسی که خارج از اختیار آنها بهوجود آمده بود، سازماندهی کنند. و این چیزی نیستکه آقای حکمت ندانند. این «کمونیستها جهان سومی» همانطور از «عرصه ملی مبارزه» صحبت میکردند که آقای حکمت نیز کلمهی «ایران» را بهاسم حزب نوساز خود اضافه میکنند و در یک جای همین مقاله ـالبته بهشیوهی خودشانـ قبول میکنند که «عرصهی اصلی» مبارزهی حزب ایشان نیز قاعدتاً باید ایران باشد. حالا میشود تهمت ناسیونالیسم بهاین «کمونیستهای جهان سومی» زد و مشخص نکرد که منظور کیست و ارادت مریدان را هم ضامن این دانست که پُرسوجو نکنند. اما واقعیت موضع اکثر احزاب «کمونیست جهان سومی» لااقل از لحاظ تئوریک اینطور بود و آقای حکمت نیز فعلاً در عرصهی تئوری کار میکنند. اصولاً یکی از شیوههای دیگر کار ایشان این استکه بیجهت نسبتهای موهوم بهدیگران میدهند و اثبات آن را بهعنوان امری بدیهی غیرلازم جلوه میدهند و از این طریق مجال قلمفرسایی و تئوریبافی برای خود پیش میآورد.
اما این «دموکراسی» که بهزعم آقای حکمت امروز بورژوازی با آن بهجنگ ایشان آمده و دیروز در دست «کمونیستهای جهان سومی» بوده، مطلق گرفته میشود تا مثلاً دموکراسی یلتسین را با دموکراسی «کمونیستهای جهان سومی» یکسان جلوه دهند. ممکن است آقای حکمت آنقدر غرق مطالعات عمیق خود بودهاند که فرصت نکردهاند جزوههای حقیر و بد خط و بد کاغذ این کمونیستهای بیچارهی جهان سومی را مطالعه کنند. اگر این فرصت برای ایشان پیش میآمد میدیدند که کمترین آنها منظورشان از کلمهی دموکراتیک و دموکراسی در واقع حکومتی استکه مستقیماً از شوراهایی که با رأی مستقیم مردم انتخاب میشوند، نشأت میگیرد و هژمونی طبقهی کارگر در آن تأمین است و اگر آنها این حکومت را بلافاصله سوسیالیستی نمیخوانند برای آن بود که آقای حکمت بسیار سوسیالیستتر بودند و میدانستند که سوسیالیسم فازی است فراتر از این و در کشوری تحت سلطه، با اقتصادی وابسته و صنعت ضعیف و وابسته و جمعیت روستایی نسبتاً وسیع قبل از رسیدن بهسوسیالیسم، پرولتاریا باید یک مرحله را بگذراند. اینها لااقل در تئوری سوسیالیستهای پیگیری بودند و دموکراتیسمشان نیز دموکراسی پارلمانی نبود. آیا آقای حکمت این حقیقت را نمیدانند یا میدانند و تجاهل میکنند؟ البته اگر این حقیقت را میدانستند و اذعان هم میکردند دیگر زمینهی تئوریبافیشان از بین میرفت.
ما نمیخواهیم در اینجا از استراتژی و تاکتیک «کمونیستهای جهان سومی» دفاع کنیم. قصد ما این استکه بگوئیم آقای حکمت نظرات دیگران را تحریف میکنند تا فرصت تئوریبافی بهخودشان بدهند. اینکه هجوم بورژوازی بهپرولتاریا بهکمک دموکراسی پارلمانی (آقای حکمت این صفت را فراموش میکنند ذکر نمایند)، ناسیونالیسم و درصورت لزوم فاشیسم صورت میگیرد امری است بدیهی و قدیمی. اما اینکه آقای حکمت آن را در هجوم جدید بورژوازی بهپرولتاریا بهویژه کشف کردهاند و از این طریق بهنابودی آن حکم میدهند، امری بدیع و ابتکاری است. نقد و تحلیل گذشته و برملا کردن اشتباهات و کمبودها یک چیز است، تحریف و تحقیر گذشتگان و مبارزات آنها برای اثبات وجود خود چیز دیگری. چقدر بورژوازی خوشحال استکه میبیند تئوریسینهایی مانند آقای حکمت بهنام مارکسیسم̊ سنت مبارزاتی یک قرن و نیمِ کمونیستهای سراسر جهان را بهمسخره گرفته و بههمه میآموزند که تنها درسی که باید از آنها گرفت فراموش کردن آنها، تحقیر آنها و اهانت بهآنهاست. بورژوازی در مقابل ما ـبهاذعان آقای حکمتـ ناسیونالیسم و فاشیسم و مذهب را بیرون میکشد، گورهای دو هزار ساله را باز کرده، تاریکاندیشان و جلادان را از قعر تاریخ بیرون کشیده و از آنها بیرق ساخته. آقای حکمت بهپرولتاریا میآموزد که تمام توشهی تئوریک و تمام مبارزات گذشتهی خودرا بهدور بریزد و حتی از آنها شرمنده باشد و بیاید در محضر ایشان درس حزبسازی بگیرد.
بار دیگر تأکید کنیم که دفاع از «کمونیستهای جهان سومی» در مقابل تحریفات آقای حکمت بهمعنی آن نیست که ما معتقد نیستیم که باید جداً و عمیقاً این گذشته را بررسی کرد، همهی تغییرات کنونی را بهحساب آورد و با روشنبینی خط مشی جدید مبارزه را تنظیم نمود. آقای حکمت دماغشان را بالا نگیرند و نگویند بازهم یک «پوپولیست»، یک «رادیکال» و... میخواهد بهگذشته بچسبد و «عقبماندگی» خودرا ثابت کند. اگر پیشرفتگی در این استکه در اروپا بنشینیم از بازار مشترک اروپا و ژاپن و بازار آزاد آمریکا، کانادا و مکزیک اطلاع داشته باشیم، ما نیز شاید کمتر از اقای حکمت پیشرفته نباشیم. ولی اینکه ما امروز در بعضی زمینهها از ویتکنگ سی سال پیش در ویتنام و چریک بیست سال پیش در تهران بیشتر میدانیم{5} نباید ذرهای از احترام ما بهآن پیشگامان که ـدرست یا غلط، ولی با صداقت تمامـ مبارزه کردند و چرخ تاریخ را بهپیش بردند، بکاهد.
اگر تئوریهای آقای حکمت با زندگی عملی واقعی و مبارزات طبقهی کارگر و سرانجام برقراری سوسیالیسم تقریباً هیچگونه رابطهای ندارد ـو مهارت ایشان اساساً در این استکه مسائل عملی را که اصولاً باید تئوری در خدمت حل آنها قرار گیرد یا بهطورکلی نادیده میگیرد، یا آنها را نظیر مسئلهی ارتباط با طبقهی کارگر با این ادعای عجیب که «ما خود را یک حزب خارج از طبقه نمیبینیم، بلکه... در درون خود طبقه میبینیم» نادیده میگیرد، ویا آنها را چنان بیاهمیت جلوه میدهد که حل آنها میماند برای بعدـ با وجود این، هربارکه ایشان در زمینهای مشغول تئوریبافی میشوند باید مطمئن بود که این تئوریبافی لااقل برای خودشان یک استفادهی عملی دارد. مثلاً ما در جریان «جنگ خلیج» دیدیم که چگونه ایشان تئوری خودرا دربارهی نقش استعمار در شکلدهی کشورها و طبیعت جنگ تا حد ابداع مفاهیمی نظیر «اردوی کار» و «مرزهای مصنوعی»{6} بسط دادند و غنا بخشیدند تا بهخاطر مصالح عملی شخصی بتوانند، در آن مقطع، رفتن پشتِ سرِ صدام را توجیه کنند. و حالا هم که خر ایشان از پل صدام گذشته و مسئله ماستمالی کردن مبارزهی مسلحانه در کردستان و موکول کردن آن بهمحال مطرح میشود، باز میبینیم که ایشان تئوریشان را از یکطرف دیگر بسط دادهاند و برای حفظ استقلال خود نه حاظرند با دولت عراق کنار بیایند و نه با کردهای عراق. خوب، با این سابقه از ایشان تعجب ندارد که تئوری حملهی اخیر بورژوازی با سلاح «دموکراسی» و «ناسیونالیسم» با همه عظمتاش بلافاصله در خدمت توجیه کار ایشان در خروج از حزب کمونیست دست ساختِ خود و بهپا کردن حزب جدید قرار گیرد. گرچه حزب کمونیست آقای حکمت فرق اساسی با حزبهای «کمونیست جهان سومی» داشت و یک رگه «سوسیالیسم کارگری» در آن بود که در جاهای دیگر نبود و گرچه این حزب «ابزاری بود که توسط آن کل جنبش سوسیالیستی کارگری در جامعه ایران خودآگاهتر شد...»، ولی پس از فروریختن بلوک شووری و [نیز] در توضیحات بعدی میفهمیم که حتی خیلی پیش از آن̊ ناسیونالیسم از درونِ حزب بهسوسیالیسم کارگری هجوم آورده و با آنکه همهی ارگانهای رهبری در اختیار ایشان بوده، باز توانسته چوب لای چرخ کارها بگذارد. البته ایشان توضیح نمیدهند که چگونه و در کجا. ولی در ضمنِ توضیح اینکه چرا از حزبی که همهچیزش در اختیار خودشان بود خارج شدهاند، ناگهان چرخش جالبی میکنند و مثل اینکه در حینِ سخنرانی فکر جدیدی بهسرشان زده باشد، میگوید: «ظاهر مسئله این بود که ما از حزب رفتیم اما واقعیت این بود که آنها رفتند. گرایشات دیگر دو سال قبل از اینکه ما از آن حزب برویم از نظر سیاسی حزب کمونیست ایران را ترک کردند»{7}.
این دو سال پیشتر برمیگردد بهقبل از تلاشی شووری و مسلماً این گرایشها کار خودرا خیلی پیش از آن تاریخ شروع کرده بودند تا دو سال پیش بهتَرک برسند. ولی آقا حکمت بهعنوان یک روشنفکر خوبِ بورژوا میخواهد حداکثر استفاده را از پاشیدگی بلوک شوروی بنماید. این بحث نسبت بهبحثی که ما تعقیب میکنیم جنبهی فرعی دارد، [اما بههرروی] مهم این استکه حزب دو سال پیش، از گرایشات دیگر لااقل ار نظر سیاسی، تصفیه شده است. پس علت خروج ایشان در این شرایط و بهپا کردن حزب جدید چیست؟ ایشان بهمریدان خود میگوید: «ما دنباله حزب کمونیست نیستیم». در همین نشریه انترناسیونال شماره دو که ایشان این حرف را میزند، قطعنامههایی بهچشم میخورد که براساس آنها تصمیمات و نوشتههای «حزب کمونیست ایران» را که تاریخ بعضی از آنها حتی بهسال 63 میرسد، تنفیذ میکند. پس این حرف را هم فقط برای غافلگیر کردن مریدان میزند. چگونه میتوان حزبی را که رهبر و تمام کادرهایش را رهبران و کادرهای «حزب کمونیست ایران» تشکیل میدهد و قطعنامههای اساسی آن حزب را هم با خود میآورد دنبالهی «حزب کمونیست ایران» تلقی نکرد؟ کسیکه بخواهد این حرف آقای حکمت را باور کند باید ارادت ویژهای بهایشان داشته باشد که حداقل منطق را از وی سلب کرده باشد.
خواندن مقاله را ادامه میدهیم و در ادامهی این بحث مضحک آقای حکمت دربارهی اینکه ما از حزب خارج شدیم یا آنها از حزب خارج شدند، بهاعترافاتی برمیخوریم که ماهیت واقعی رابطه ایشان و تئوریسینهای گروهشان را با کومله نشان میهد. ایشان با تحقیر از کسانی یاد میکنند که تا دیروز برای آنها نقش «تور ایمنی» و «ناجی سیاسی» را بازی میکردهاند و ظاهراً امروز که ناسیونالیستهای حزب از جای دیگری بوی الرحمن{8} شنیدهاند به«تور ایمنی» این «ناجی سیاسی» ـیعنی همان تئوریبافیهایی که بهقول آقای حکمت مثلاً موفق شد جنگ کومله و حزب دموکرات را بهعنوان جنگ بورژوازی و پرولتاریا{9} جا بیندازدـ احتیاج ندارد. از این حرفها چنین برمیآید که با اینکه آقای حکمت همواره حکومت شوروی را در صف بورژوازی تحلیل میکردهاند [، اما] تلاشی بلوک آن بهاتوریتهی ایشان در حزب در مقابل «ناسیونالیستها» لطمهی تعیینکنندهای زده و غرور ایشان را جریحهدار کرده است{10}. کسانی که امروز بهدریوزگی تئوری نزد ایشان آمده بودند و ایشان در کمال سخاوت و بزرگواری کارهای آنها را در تئوری رنگ و لعاب سوسیالیستی میزدند، امروز از «تئوری سوسیالیستی» بینیاز و درنتیجه زبانشان در مقابل آقای حکمت دراز شده است{11}. اگر در حرفهای آقای حکمت در این قسمت دقیق شویم و اندکی هم از نیروی تخیل خود کمک بگیریم، میبینیم که ایشان تاریخچهی پیدایش «حزب کمونیست ایران» و دلیل ازهمپاشی آن را یکجا بیان کردهاند. سالها پیش بین آقای حکمت و گروهشان و کومله شراکتی صورت گرفت: آقای حکمت و شرکاء، سرمایه «تئوریک» خودرا آوردند و کومله هم نیرویش را. کومله قبلاً برای تئوری با دیگران شریک شده بود. ولی، اینبار شراکت جوش خورد چون آقای حکمت دیگر مثل پیکاریها و رزمندگانیها نبودند که یک حرفهایی روز اول بزنند و چهار روز بعد که کارها پیش رفت و نیازهای عملی کوملهایها با همهی «ناسیونالیسم و شووینیسم خردهبورژوایی»[شان] ـ و هرآنچه که آقای حکمت دربارهی آنها بگویند، که کم هم نگفتهاند ـ توجیهات جدیدی را ایجاب کرد، نتوانند تحمل کنند و زیر بار تئوریزه کردن آنها نروند. ایشان ازقضا در طی دهـیازده سال هربار با مهارت بسیار همهی این زیگزاگهای کوملهای را لباس تئوری «مارکسیستی» و «سوسیالیستی» و آنهم «مارکسیسم انقلابی» و «سوسیالیسم کارگری» پوشاندند. این بود رمز بقای این اتحاد! کوملهایها کار خودشان را میکردند و در جلسات بهآقای حکمت رأی میدادند و آقای حکمت هم بهبرکت این رأیها جای خودرا محکمتر میکرد و تئوری را تا حد مقاله در بارهی «جنگ خلیج» بسط میداد. گذشت و گذشت تا جاییکه شرایط مبارزهی مسلحانه در کردستان دشوار شد. پیشمرگان کومله منتظر خط مشی و تاکتیکهای جدید بودند. اکثر رهبران سابق کومله اما بهخارج از «منطقه» نگاه میکردند و آقای حکمت را بهعنوان رهبر و تئوریسین با اتفاق آراء تأیید مینمودند. آقای حکمت پوست خربزه زیرپای خود احساس کرد و چنان که از این قسمت مقاله برمیآید این احساس دو سال پیش بهاو دست داد. برای اینکه کسی انتظار خط مشی و تاکتیکهای جدید دربارهی مبارزهی مسلحانه را از ایشان نداشته باشد، ایشان ساز سوسیالیسم کارگری را که از پیش هم کوک کرده بودند، بلندتر کردند و یکسره خودرا در درون طبقهی کارگر اعلام نمودند و «سوسیالیسم مارکس» را خواهان شدند. طبیعی است که تئوریسینی که افقاش تا آن حد وسیع است، بهمسائل پیش پا افتادهای از این قبیل که مبارزه مسلحانه کردستان را چه کنیم، توجه خاصی نداشته باشد. پس از آنکه از موقعیت رهبری استفاده میشود و امکانات «حزب کمونیست ایران» احیاناً در جای مطمئن قرار میگیرد، حالا آقای حکمت باید خودرا از شر حزبی که ساخته نجات بدهد و این کار را میکنند و تئوریهای این کار هم همینهاست که ما داریم مطالعه میکنیم.
ولی، هنوز تکلیف یک چیز روشن نیست. «گرایشات دیگر» که دو سال پیش رفتند دنبال «کوکاکولا»یشان، آقای حکمت هم تازه بیرون آمدهاند (ایشان را میبخشند که «ظاهر» امر را در نظر میگیریم). پس ماهیت آنچه که بهاسم «حزب کمونیست» روی دست آقای مهتدی مانده، چیست؟
البته حساب تئوریسینی مانند آقای حکمت را باید از سایرین جدا کرد، ولی «بههرحال» ایشان نیز بهقول خودشان «تافته جدا بافته» نیستند و تحت تأثیر محیط و در هوای مسموم «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» مرض سایرین بهایشان نیز سرایت میکند. از بهمن 57 بهاین طرف ما مرتب شاهد انشقاقها و جداییهایی در درون سازمانهای چپ ایران بودهایم که همواره از طرف دستاندکاران گناهاش بهگردن اموری از قبیل «انعکاس مبارزهی طبقاتی در درون سازمان»، «حاصل تعمیق تضادهای طبقاتی» و... خوانده شدهاند و با این کار همهی مسؤلیتها میافتد بهگردن «شرایط عینی تاریخی اجتماعی» و آقایان کاری نکردهاند جز تحقق این ضرورت تاریخی. حال آنکه، اساساً این احزاب و سازمانها بهیک جریان تودهای و جنبش اجتماعی تبدیل نشده بودند که بتوانند مدعی چنین تحولاتی باشند. حتی در مورد احزابی با پایگاه طبقاتی و تودهای وسیع̊ باز انشعاب و جدایی، در صورت وجود گرایشهای گوناگون، در مقاطعی پیش میآید که اختلاف نظرها واقعاً بهمانعی برسر راه مبارزه عملی تبدیل شده باشد. واِلا این اختلافنظرها باقی میمانند و مبارزهی ایدئولوژیک بر سرِ آنها صورت میگیرد. ولی اگر بهمقطعی رسید که در آن ـدر یک بحران انقلابی و یا یک شرایط بسیار مساعد اجتماعیـ برسرِ خطِ مشی یا سازماندهی، اختلافات بهصورتی متبلور شود که واقعاً دو خط در مقابل هم قرار گیرند و عملاً حزب یا سازمان را در بنبست قرار دهند، انشعاب این بنبست را میشکند و بهاین معنا انشعاب̊ انقلاب را بهپیش میبرد. یکی از بهترین نمونههای آن اتحاد و انشعابهای دو جریان بلشویک و منشویک در جنبش سوسیال دمکراسی روس بود. ولی انشعابیون ما که تقریباً همگی مانند آقای حکمت مدعی هستند که «بههرحال اصل مطلب این استکه کشمکشهای درون حزب کمونیست̊ خود برکشمکشهای وسیعتر اجتماعی مبتنی بود»، پس از هرانشعاب جز از دست دادن نیروها و گیرکردن در بنبستهای جدید و سرانجام تقلیل یافتن و تحلیل رفتن̊ چیزی برجای نمیگذارد. تجربه این سالهای اخیر و همین انشعاب آقای حکمت (باز ما مجبوریم از ظاهر قضایا قضاوت کنیم) نشان میدهد که با هرانشعاب عدهای از نیروهای مبارز در حاشیهی سازمانها دچار سردرگمی و نهایتاً انفعال میشوند، و از سوی دیگر از باقی ماندهها [نیز] عدهای بهدور این شاخه و عدهای [هم] بهدور آن شاخه جمع میشوند؛ یکی این طرف تئوریسین انشعاب میشود و یکی آن طرف و پس از زدن انگهای گوناگونِ «پوپولیسم»، «ناسیونالیسم»، «تروتسکیسم» و... ـدر مورد آقای حکمت «دموکراتیسم» و «ناسیونالیسم»ـ بههمدیگر، بالاخره بهاین نتیجه میرسند که انشعاباتشان زاییدهی شرایط «اجتماعی» بوده است. این تئوریسینهای انشعاب̊ بعداً در رهبری سازمانهای جدید خودرا برای انشعابهای بعدی آماده میکنند، زیرا در حقیقت امر انشعابها نه حاصل مبارزه در عرصهی جامعه و طبقات، بلکه بحران مناسبات عدهای روشنفکر استکه در سازمانی گرد آمدهاند که از لحاظ عملی در بنبست قرار دارد و طبیعی استکه هرازگاهی حساسیتها و جاهطلبیها و گریز از مسؤلیتها و غیره زمینهی انشعاب را فراهم کند.
وضع «حزب کمونیست ایران» اما از این لحاظ، تا یکیدو سال پیش، از سایر سازمانها متفاوت بود. البته نه بهاین جهت که رگهی «سوسیالیسم کارگری» در آن قوی بود، بلکه بهاین جهت که سرمایه اصلی آن را کومله و پیشمرگان آن و مبارزه مسلحانهای، که بههرحال، صورت میگرفت تشکیل میداد و کومله تاحدی در کردستان پایگاه اجتماعی داشت؛ ولی این پایگاه اجتماعی ظاهراً در این چند سالهی اخیر دستخوش چنان تحولات عمیقی نشده که انشعاب حزب کمونیست را توجیه کند. ازقضا این انشعاب زاییدهی شرایط دشواری استکه در این اواخر پیدا شد. پیشبرد مبارزهی مسلخانه در کردستان نیازمند یک سازماندهی جدید و خطِ مشی و تاکتیکهای تازه بود. یا باید این گره باز میشد{12} یا شجاعانه بهوجود بنبست اعتراف میگردید. در ده سالِ اولِ تئوریسینِ کومله بودن برای آقای حکمت کار آسانی بود و ایشان خودشان توضیح دادهاند که چگونه نقش «ناجی سیاسی» را بازی کردهاند. ولی توپچی را ده سال نان میدهند برای اینکه یک روز توپ دَر کُند. آقای حکمت ده سال تئوریسین بودند برای اینکه در این شرایط دشوار راهگشایی کنند. ولی ایشان از مدتها پیش که بنبست را مقابل خود میدیدند، شروع کردند بهنق زدن که اختیاراتشان کافی نیست، بحثها بهخوبی پیش نمیروند. «دیگران» مرتباً بهایشان امتیاز دادند: هربحثی را که خواستند راه انداختند و همه تأیید کردند. هرپستی را که خواستند بهایشان و مریدانشان دادند. خلاصه، بعداز همهی این کارها، همه انتظار داشتند که توپچی توپاش را در کند و راه جدیدی جلوی پای «حزب» بگذارد. اما توپچی زرنگتر از اینها بود. او ناگهان و بهطور انفرادی از «حزب» خارج میشود، فراخوان میدهد و بقیه قضایا را همه میدانند: سازمان جدیدی آن طرف بنبست «حزب کمونیست ایران» بهوجود میآید. تا جاییکه بهآقای حکمت مربوط میشود، ایشان هم از زیر بار مسؤلیتی که برعهدهشان بود با زرنگی خاص خویش شانه خالی کردند و هم عرصهی جدیدی از تئوریبافی در مقابل خود باز کردند. خود̊ رییساند و مریدان در اطراف بهچاپلوسی و تملقگویی مشغول. مرید باید بهمراد خود وفادار و سرسپرده بماند، اما این مسئله در مورد مراد صادق نیست. او باید همواره مرید را در شرایطی قرار دهد که احساس گناه و تقصیر و ناامنی کند. دل مرید همواره میتپد که مبادا مورد بیوفایی و بیمهری مراد قرار بگیرد و آقای حکمت از این لحاظ از کارکشتهترین شیخها هم کارکشتهتر است. در همین مقاله با گفتن مطالبی از این قبیل که میخواهم حرفی بزنم که شاید بعضی از شماها قبول نداشته باشید، برای روز مبادا و برای انشعاب یا خروج بعدی ویا خالی کردن زیرپای بعضی از همین مریدان زمینهچینی میکند.
بگذریم، «تحولات اجتماعی» که وسیله توجیه کردن بهاصطلاح حزب کمونیست ایران قرار گرفت و آن را دچار «تحول و تغییر» کرد، درعینِحال دستاویز توجیه تشکیل بهاصطلاح حزب کمونیست کارگری ایران نیز میباشد. کسی که همهی این «تحول» و «تغییر»ها را غیر از این میفهمد و کوچکترین سوءِ ظنی بهنقش آقای حکمت و دار و دستهشان در این جریان داشته باشد، «تصویر نازل» خودش از حزب کمونیست را نشان میدهد. در سراسر این مقاله که ظاهراً مانیفست دومین حزب آقای حکمت یعنی «حزب کمونیست کارگری ایران» میباشد، همهچیز به«تحولات اجتماعی»، «شرایط عینی تاریخی و اجتماعی» و... نسبت داده شده و آقای حکمت ظاهراً بهعنوان تجسم ارادهی این شرایط دست اندر کارِ تخریب بهاصطلاح حزب کمونیست ایران و سرهمبندی کردن بهاصطلاح حزب کمونیست کارگری ایران میباشد. ایشان ارادهی تاریخاند و درعینحال بازوی آن.
اما از این لفاظیهای ایشان که بگذریم، ایشان هم مانند تمام فرصتطلبانِ مقامپرست در درون سازمانهای چپ ایران بعداز قیام 22 بهمن، همهی اشیاء و اشخاص را مسؤل میدانند تا از مسؤل اصلی یعنی خودشان و دارو دستهی چاپلوسان اطراف خود در بهپا شدن سازمانهاییکه هیچ پاسخی برای نیازهای مبارزاتی زمان خود ندارند و همچنین ازهم پاشاندن آنها، باز بههمان دلایل فرصتطلبانه و جاهطلبانه، سلب مسؤلیت کنند. اگر بهاصطلاح رهبران سازمان چریکهای فدایی این سازمان را بهدهها تکه تقسیم کردند، ولی هریک بههرحال بخشی از تابلوی آن را هنوز در دست دارند، درحالیکه آقای حکمت حزب و تابلو و همه را میگذارد و میآید؛ طبیعت رفتار این دو باهم فرقی نمیکند، «شرایط»شان متفاوت است. آن بهاصطلاح فداییها میدانند که این نام در میان مردم سمبل مبارزهای تا پای جان برای رهایی است. لذا همان فرصتطلبی بهآنها حکم میکند بخشی از این تابلو را با خود نگاهدارند، شاید زمانی بهدرد خورد. ولی وضع آقای حکمت متفاوت است. ایشان چند سال پیش یک «حزب کمونیست ایران» ساختند که جز در نشریات و تبلیغات خودشان هرگز در خارج از کردستان کسی آن را بهجد نگرفت و شاید نامش را نشنید؛ و در صحنهی کردستان نیز هرچه سعی کرد نتوانست در ذهن مردم حساب خودش را با حساب کومله یکی کند. پس رها کردن حزبی بیافتخار، بیاصل و نسب، خلقالساعه و فاقد هرگونه سنت مبارزاتی (حساب کومله جداست و آقای حکمت این را خوب میداند) برای آقای حکمت نه تنها کاری آسان بلکه مفید [هم] بود.
وقتی این روش انتخاب شد، یعنی قرار شد که حزب را بگذاریم و برویم و خودرا از زحمت اداره و تغییر آن در شرایط پر«تحول و تغییر» کنونی برهانیم، دیگر شکل آن و نحوهی توجیه آن مخصوصاً برای آدمی مثل آقای حکمت که در طی چند سال تئوریبافی خود نشان دادند وقتی توجیه امری برایشان عملاً لازم است، بدون پایبندی بههیچ اصل و بدون رودربایستی اقدام میکنند، کار آسانی است.
ایشان تا اینجا میخواستند که کسی حزب جدید را انشعابی از «حزب کمونیست ایران» «تلقی» نکند. کاری که جز در نزد مریدان ایشان در نزد کس دیگری جا نمیافتد. ولی حالا که خیال میکنند این سنگر را فتح کردهاند ناگهان ایشان را برفراز قلهی دیگری میبینیم و هرچه سطور این مقاله بیشتر میشود، فتوحات آقای حکمت [نیز] حیرتانگیزتر میگردد. ایشان اینبار قلم بهدست گرفتهاند و بهفتح قلهها میروند. بهاصطلاح حزب کمونیست کارگری ایران نه تنها انشعابی از «حزب کمونیست ایران» نیست، نه تنها حزب جدیدی نیست که آقای حکمت و مریدانشان در خروج از «حزب کمونیست ایران» ساختهاند، بلکه «پاسخی است از جانب عدهای کمونیست با نگرش و افق معین بهمعضلات کمونیسم و جهان سرمایهداری امروز و دیگر نباید بهآن در چهارچوب تکوین و تکامل چپ ایران نگاه کرد».
بنابراین، این حزب نه تنها از «حزب کمونیست ایران» بیرون نیامده، بلکه حتی حاصل تحول چپ ایران هم نیست{13}. اگر بپرسیم که از کجا آمده [و] منشأ آن کجاست، یک پاسخ منطقی دارد و یک پاسخ بهسبک آقای حکمت. پاسخ منطقی این است که این حزب نیز مانند «حزب کمونیست ایران» حزبی خلقالساعه و بیریشه در واقعیات است و به همین جهت میتواند هرادعایی بکند. پاسخ آقای حکمت ـاماـ رجوع مضحکی است بهتاریخ و خواستن از خواننده که با کشف و شهود در تاریخ گذشتهی جنبش کمونیستی و کارگری، تیرهای را که حزب نوساز ایشان بهآن تعلق دارد بازشناسد ـ امری که ما بعداً بهتفصیل خواهیم دید. اما مقدمتاً آقای حکمت مطلبی را ابراز میکند که اگر بهمعنای واقعیاش گرفته شود تا حدی بهجواب منطقی ما نزدیک است. ایشان میگوید: «ما، هریک از ما، هرتاریخچهی سیاسی و تشکیلاتی که داشتیم{14}، بههرحال در مقطعی بهاین نتیجه رسیدیم که دنیا دستخوش تحولات و تغییرات اساسیای است و ما باید بهعنوان کمونیست پاسخ خودرا بدهیم»(تأکید از ماست).
*****
مشخصات اساسی حزب نوساز آقای حکمت
زیر عنوان مشخصات اساسی حزب کمونیست کارگری، آقای حکمت بهتوصیف آن خصوصیاتی میپردازد که بهگمان ایشان حزب نوسازشان را از سایر احزاب و سازمانها جدا میکند. ضمن انجام این کار ایشان فرصت مییابند تا بسیاری از مسائل را از نظر خودشان روشن کنند و ما ایشان را قدم بهقدم در این در کار دنبال میکنیم تا ببینیم که این حزب چگونه حزبی است و سازندهی آن ـخودـ آن را چگونه میبیند.
تا اینجا بیشتر بحث روی حزب سابق بود و از اینجا بهبعد روی حزب جدید. ولی همینجا توجه بهخصوصیت هریک از این دو بحث بهصورتیکه آقای حکمت پیش میبرد، جالب است. تا وقتیکه پای حزب سابق در بین بود، حرف ایشان روی این دور میزد که ما دیگر هیچ ارتباطی بهآن حزب نداریم، هرکه بوده و هرچه بوده بهما مربوط نیست. حتی از خواننده میخواهد که این امر که تشکیل دهندگان حزب جدید از کادرهای حزب قدیم هستند را امری تصادفی تلقی کند که میتوانست اینطور نباشد. عدهای آدم «کمونیست» فراخوانی دادهاند و عدهای آدم «کمونیست» دیگر نیز بهاین فراخوان پاسخ دادهاند. آن فراخوان زاییدهی «شرایط عینی تاریخی و احتماعی» متحول و متغییر بوده و این جمعیت برای پاسخگویی بهنیازهای این شرایط متحول و متغییر بهوجود آمده است. زمانی آقای حکمت میگفت «حزب کمونیست ایران»، کومله نیست؛ و حالا میگوید «حزب کمونیست کارگری ایران»، «حزب کمونیست ایران» نیست و هیچگونه ربطی بهآن ندارد. ولی وقتی صحبت از خود «حزب کمونیست کارگری ایران» میشود، موضع سابقهگریزی آقای حکمت عوض میشود و از اینجا دیگر بهسوابقی مراجعه میدهند که بیشتر بههمان «حزب کمونیست ایران» و جریانات واقع در درون آن برمیگردد و مثلاً در مقدمهی کار خود برای برشمردن خصوصیات «حزب کمونیست کارگری ایران» میگوید: «گمان میکنم در این چند ساله درباره تفاوتهای خود بهعنوان کمونیستهای کارگری با گرایشات دیگر چپ بهاندازهی کافی گفتهایم و نوشتهایم»{15}.
1ـ خصلت عینیـاجتماعی سوسیالیسم کارگری
خصوصیت اول سوسیالیسم کارگری آقای حکمت خصلت «عینیـاجتماعی» آن است. در اینجا آقای حکمت درصدد شناساندن جریانی استکه حزب نوساز ایشان بهآن تعلق دارد و برای انجام این کار روش مفیدی را درپیش میگیرند. از یک طرف میگویند این جریان چه هست و از طرف دیگر میگویند چه نیست. مثلاً ما میفهمیم که این جریان «یک جنبش قائم بهذات است» و درعینحال «مشتق فعالیت مارکسیستها و کمونیستهاست». یک سنت زنده در درون طبقهکارگر از نظر ایشان عبارت است از مبارزه علیه سرمایهداری برای رسیدن بهسوسیالیسم از طریق انقلاب کارگری. از نظر ایشان این سنت همیشه بوده. یک طیف و یک گرایش در درون طبقه را نمایندگی میکرده که سعی میکرده «کل طبقه را بهاین سمت بکشاند». «حال اگر روز اول این نیاز وجود داشته است که کسی چهارچوب فکری این جریان را خاطرنشان کنند، بههرحال امروز، سالها پس از این اقدام مارکس، سوسیالیسم کارگری یک حرکت موجود و در جریان است».
چنین بهنظر میرسد که این جریان قبل از مارکس هم بوده و مارکس فقط چهارچوبهی فکری آن را تشریح نموده است. وقتی این «رگه» در طبقه کارگر توصیف (نه تشخیص) شد، آقای حکمت آن را در همهجا میبیند، حتی در نزد راستترین اتحادیهها و رهبران کارگری. کار تا آنجا پیش میرود که حتی ایشان «در ورای سخنان رهبران عملی جنبش کارگری... ولو این سخنان سست و توهمآمیز باشند، حقایقی از موجودیت سوسیالیستی طبقه کارگر را» میبیند. خوب، پس اگر این گرایشِ همهی طبقه نیست، ولی همهجای طبقه میتوان آن را گیر آورد. اما نمیتوان از آقای حکمت پرسید که مثلاً در همین طبقه کارگر کشورهای اروپایی آن «طیف» ـکه در جای دیگر بهعنوان یک طیف مستقل توصیف شدـ کجاست و چگونه خودش را نشان میدهد؛ یا کدام فرد یا افراد را میتوان «سوسیالیست کارگری» دانست. نه، این سؤال سطح تئوریک بحث را پایین میآورد و نشان میدهد که خواننده هنوز نفهمیده آقای حکمت چه میخواهند بگویند. جنبش سوسیالیست کارگری سنتی است که وجود دارد و سوسیالیستهای کارگری هم ظاهراً بدون نام و نشان وجود دارند و از همان آغاز تا بهامروز برای «سوسیالیسم» یک انقلاب کارگری را تدارک میبینند: انقلابیونی بینام و نشان و انقلابی بیسروصدا و خاموش، بهطوریکه اگر آقای حکمت پیدا نشده بود، هنوز حتی بهترین کمونیستها و سوسیالیستها نیز از وجود هیچیک آگاه نبودند. وانگهی، ظاهراً اطلاع خودِ آقای حکمت نیز در مورد این جریان̊ چندان زیاد نیست و از حد یک احساس ضعیف فراتر نمیرود، بهطوریکه خواننده نباید انتظار داشته باشد که آقای حکمت حزب کمونیست کارگری خودرا با این گرایش متحد کند و کسانی را پیدا کند که در طبقه برای سوسیالیسم تدارک انقلاب کارگری ببینند و مجبور است برای ساختن حزب کمونیست کارگری از همان چند روشنفکری که با خود از «حزب کمونیست ایران» آورده استفاده نماید و برایشان از جریانی که در درون طبقه بوده و هست و خواهد بود و از انقلاب کارگری که با همهی افت و خیزها هرگز تدارک آن در درون طبقه تعطیل نشده است، صحبت کند. این است همهی آن چیزهایی که میشود از خواندن این قسمت فهمید. ولی آیا آقای حکمت که با این لحن نسبتاً تحقیرآمیز از کار مارکس صحبت میکنند و بهخواننده حتی اینطور القا میکند که اگر مارکس هم پیدا نمیشد، بالاخره ما بودیم و احیاناً «چهارچوب فکری» را تعیین میکردیم، حق دارند برای اثبات نظرات خود̊ نظرات دیگران و مخصوصاً نظرات مارکس را تحریف کنند؟ مارکس در کجا ادعا کرده که تئوری او صرفاً متوجه «طیف»ی در درون طبقه کارگر است و درکجا گفته است که یک جریان سوسیالیستی و تدارک انقلاب کارگری برای آن همواره در طبقه کارگر در کار است و جلوه آن را «در وراء سخنان رهبران عملی جنبش کارگری... ولو این سخنان سست و توهمآنیز باشند» میتوان دید؟ چرا ایشان اسم مارکس را میآورند، ولی حرفهای مارکس را نمیآورند؟ برای اینکه ایشان هنوز احتیاج میبیند که ـبهاین ترتیب که مریدان پیش میروند فردا احتیاج نبینندـ خودرا پشتِ سرِ مارکس پنهان کنند. درحالیکه بهخوبی میدانند بین خودشان و مارکس حتی رابطه لفظی نیز وجود ندارد. مارکس در تئوری خود کل طبقهکارگر را درنظر داشت و جریان سوسیالیسم را بهاین جهت جریانی عینی توصیف میکرد که این طبقه از لحاظ عینی در جامعه موجود بود و حیات اجتماعیاش ضامن عینی بودن جریان سوسیالیسم در درون جامعهی سرمایهداری میباشد. از نظر مارکس سوسیالیسم، نه بهاین دلیل امری عینی استکه «طیف»ی از طبقهکارگر خواهان آن است و برای انقلاب کارگری تدارک میبیند، بلکه از نظر او سوسیالیسم بهاین دلیل جریانی عینی است که در درون جامعه سرمایهداری، طبقهکارگر نیروی اصلی مولد و تحت استثمار جامعه، برای رهایی خود از شرایط خفتبار استثمار سرمایهداری، هم دلائل و هم نیروی یک انقلاب سوسیالیستی را دارد. ولی اینکه از لحاظ تئوریک و در عمل چه نیروها و چه جریاناتی و چه شرایطی این امر بالقوه و غریزی را بهیک جریان آگاه تبدیل میکنند، امری استکه مارکس برخلاف آقای حکمت هیچ محدودیتی برای آن قائل نبود و با وضعیت اجتماعی موجود در جامعه سرمایهداری این امر که سوسیالیسم علمی (یا اگر آقای حکمت دوست دارند: «کارگری») از لحاظ تئوریک از طرف روشنفکرانی که منشأ بورژوایی دارند تنظیم شود و از بیرون بهدورن طبقه برده شود، امری اجتنابناپذیر است. مارکس فقط تا آن حد خودرا کارگر میدانست که بهعنوان یک روشنفکر با منشأ بورژوایی، خود و تمام توان علمی و مهارتهای تشکیلاتیاش را در اختیار طبقهکارگر گذاشته بود. خودِ آقای حکمت، و شاید اکثر مریدان ایشان نیز منشأ بورژوایی دارند و تنها فرقشان با مارکس این استکه با طبقهکارگر رابطه برقرار نکردهاند. پس کسی نمیگوید که سوسیالیسم «مشتق فعالیت مارکسیستها و کمونیستها» میباشد که آقای حکمت آن را نفی کند. ولی یک چیز مسلم است و آن اینکه تحقق سوسیالیسم بدون فعالین انقلابی و سازماندهی مارکسیستها و کمونیستها غیرممکن است و «مارکسیستها و کمونیستها» نیز لزوماً همگی مانند خودِ مارکس از درون طبقه پدیدار نشدهاند، بلکه در جریان زندگی اجتماعیِ خود بهاین طبقه پیوستهاند.
این قسمت از نوشتههای آقای حکمت دربارهی وجود جریان ظاهراً خود بهخودی «کمونیسم کارگری» و معجزاتی که از آن ناشی میشود بیش از اینها جای بحث دارد، ولی بهتر است بگذاریم آقای حکمت حزبشان را راه بیندازند و اندکی پیش ببرند تا روشنتر مقاصدشان را از این مطالب درک کنیم و آن وقت اظهار نظر نمائیم. زیرا چهبسا که ما، چون بهاندازهی مریدان ایشان شیفتگی و ارادت نداریم، خیلی از کلمات و جملات برایمان نامفهوم و حتی پوچ و توخالی جلوه میکند که شاید بعداً معلوم شود اینطور نبوده، مثلاً وقتی آقای حکمت میگوید: «مبارزهی ضدسلطنتی، مبارزه ضد رژیم اسلامی، مبارزه ضد استبداد و دیکتاتوری، مبارزه ضد امپریالیستی، هیچکدام سرچشمهی سیاسی و اجتماعی این حزب را تشکیل نمیدهند»، این جمله در وهلهی اول، در نظر ما، قلنبهگویی بیمعنی جلوه میکند. مگر حزب کمونیستی (حتی از نوع «جهان سومی»اش!) هست که «منشأ سیاسی و اجتماعی»اش این مبارزهها باشد؟ تا جایی که معلوم است احزاب کمونیست لااقل بهادعای خودشان در ارتباط با صفبندی طبقاتی جامعه و درجهت منافع طبقه کارگر بهوجود میآیند و خود بهخود در جریان مبارزه، بسته بهمورد (جز در مورد مبارزه ضدامپریالیستی که حساباش جداست) بهمبارزاتی که آقای حکمت اشاره کردند دست میزنند؛ بدون آنکه این مبارزات «منشأ سیاسی و اجتماعی» آنها باشد. ما نمیفهمیم آقای حکمت با گفتن ای جمله حساب خودشان را از چه کسانی جدا میکنند و همچنین ما از این جمله این را نمیفهمیم که بالاخره «سوسیالیسم کارگری» اصولاً اعتنایی بهاینگونه مبارزات دارد و یا خود را ورای آنها قرار میدهد.
ویا مثال دیگر: حزب آقای حکمت بر «سنت مبارزه کارگری برای برابر اقتصادی، که مداوماً در متن جامعه سرمایهداری جریان داشته است تشکیل میشود و قدرت خودرا اینجا جستجو میکند». ما نمیفهمیم که «مبارزه کارگری برای برابری اقتصادی» در جامعهی سرمایهداری توسط کدام کارگران صورت میگیرد که آقای حکمت «قدرت و نیرو»ی حزب خودرا در آنجا جستجو میکنند؟ کارگران در «جامعه سرمایهداری» برای «برابری اقتصادی» با چه کسی مبارزه میکنند؟ آیا میخواهند با سرمایهدارها از لحاظ اقتصادی برابر شوند؟ که ما فکر نمیکنیم که حتی یک کارگر چنین چیزی بهفکرش رسیده باشد، یا اینکه برای «برابری اقتصادی» با سایر کارگران مبارزه میکنند؟ بههرصورت ما بههرترتیب که میخواهیم این جمله را بفهمیم جز بهنتایجی پوچ و یاوه نمیرسیم. ولی بعید نیست که آقای حکمت منشأ قدرت و نیروی حزب خودرا روی یک چنین «مبارزه اقتصادی» پوچ و بدون مابهازاء در خارج قرار داده باشند. حتماً مریدان چیزهایی فهمیدهاند که ما نمیفهمیم. لذا اینگونه جملات را فعلاً رها میکنیم و بهآن قسمتهایی از نوشته ایشان میپردازیم که برای ما نیز مفهوم است.
2ـ انترناسیونالیسم
دومین خصوصیت حزب نوساز آقای حکمت انترناسیونالیسم آن است. در این قسمت از نوشتهی ایشان این فکر القا میشود که گویا این اولین بار استکه حزبی «انترناسیونالیسم» را در برنامهی مبارزاتی خود وارد میکند، گویا «بلشویسم دورۀ لنین» هم شباهتی بهآن ندارد. وقتی «انترناسیونالیسم» را بهعنوان دومین خصوصیت حزب خود عنوان میکند وارد پلمیک بسیار سطحی با مخاطبانی میشوند که نام نمیبرند: کمونیستهایی که در واقع «ناسیونالیست» هستند و از «کارگران میهن ما» صحبت میکنند و... ایشان مفتخرند که کلمهی «ملی» را نه تنها خودشان بهکار نمیبرند، بلکه آن را از «زبان دیگران» هم انداختهاند. ایشان در انترناسیونالیسمِ خود ابتدا تا آنجا پیش میروند که در مورد تقسیمبندیهای سیاسیـجغرافیایی جهان میگویند: «اما خود این تقسیمبندیها نطفۀ عزیمت و یا پایههای فعالین سیاسی و تشکیلاتی ما را تشکیل نمیدهند»(تأکید از ماست).
تا آنجاکه به«نقطۀ عزیمت تشکیلاتی» آقای حکمت مربوط میشود، کافی است بهکلمهی ایران در نام حزب نوساز توجه کنیم: «حزب کمونیست کارگری ایران»! چنین حزبی ادعا میکند که نقطهی عزیمت تشکیلاتیاش هیچگونه مرز شناخته شده نیست. و تا آنجا که بهجنبهی سیاسی قضیه مربوط میشود و پس از آنهمه گندهگویی دربارهی انترناسیونالیسم بیحد و مرز بالاخره میگوید: «بهعنوان بخشی از استراتژی جهانی در ایران که آشنایی و نفوذ مستقیم داریم برنامهی عمل سیاسی مستقیمتر و جامعتری را دنبال میکنیم». پس ایشان نیز تأکیدشان در وهلهی اول بر کار در ایران است البته با توجه بهیک «استراتژی جهانی».
حال ببینیم کمترین «کمونیستهای جهان سومی» که آقای حکمت آنها را تحقیر میکنند در این زمینه چه میگفتند: آنها با استناد بهمانیفست (اغلب شاید «کم اطلاع» بودند، ولی مانیفست و نقد برنامهی گوتا را حداقل خوانده بودند) میگفتند کارگران میهمن ندارند و لااقل با هواداری از انترناسیونال سوم خودرا انترناسیونالیست میدانستند و میگفتند طبقه کارگر در سراسر جهان در مقابل بورژوازی و امپریالیسم منافع واحد دارد. ولی وظیفهی انترناسیونالیستی هرکمونیستی ایجاب میکند در وهلهی اول سعی کند که در کشور خود{16} که با آن آشنایی و پیوند (آقای حکمت کلمهی فاقد صراحت «نفوذ» را بهکار میبرد) مستقیم دارد با درنظر گرفتن شرایط ویژه (زیرا قبول اتحاد منافع کارگران در سراسر جهان مانع از اذعان بهویژگی هربخش از این طبقه در کشورهای مختلف نیست) آن کشور بهسازماندهی مبارزات طبقهی کارگر در تمام سطوح دست بزنند. و اگر در نوشتههای آنها کلمهی «ملی» دیده میشد در اشاره بهدو موضوع بود؛ یکی همین تقسیمات کشوری جهان بود که در مقابل طبیعت انترناسیونالیستی مبارزهی خویش برلزوم توجه به«عرصۀ ملی» آن استناد میکردند و ثانیاً در زمینهی اقتصادی و تقسیم اقتصاد جهانی بر«اقتصادهای ملی»، و این هم نتیجهی طبیعی انترناسیونالیسم آنها بود. وقتی میبایست سیاست انترناسیونالیستی خودرا در کشوری که در آن هستیم بهکار ببندیم درنتیجه باید «عرصۀ ملی» مبارزه و ویژگیهای اقتصاد ملی که هیچ معنایی جز اقتصاد ملی آن کشور را نمیدهد، داشته باشیم. حال کلمهی «ملی» را آقای حکمت در ده سال اخیر از زبان چه کسانی انداخته است و این ناسیونالیسمی که یکی از مشکلات آقای حکمت عبارت است از اینکه از مریدان خود بخواهد «در حمله» بهآن «جانب اعتدال را رعایت کنند»، در کجا نهفته است؟ در واقع آقای حکمت نام مخاطبین خود را بهاین جهت نمیبرد که مریدان گمان کنند ایشان در عرصهی جهانی، در عرصهی «کمونیسم جهان سومی» و یا حداقل در عرصهی چپ ایران مشغول پرواز تئوریک هستند. ولی تمام بحث ایشان اگر قرار باشد مخاطبی داشته باشد پیش از هرکس همین کوملهایهایی هستند که از فرط فلاکت تئوریک دست دریوزگی نزد آقای حکمت و همکاراناش دراز کردند و در سازمانهای «چپ» ایران بیش از همه این کومله بود که بهخاطر استفادههای عملی و مقطعی، همچنین بهخاطر ترکیب طبقاتی اعضای خود و در رقابت با حزب دموکرات، در صحنهی مبارزه کردستان بهناسیونالیسم، بهطور آشکار و پنهان، تکیه میکرد و روزی که عقد پیوند با آقای حکمت و گروه او میبست بهاحتمال قوی آقای حکمت از این بیماری کومله مطلع بود. انترناسیونالیسم بیدر و پیکر آقای حکمت در پسوند با ناسیونالیسم بیبرو برگرد کومله خود بهخود و پس از دوران ماه عسل اولیه و ایجاد دلزدگیها و رشد تضادهای شخصی میتوانست خوراک تئوریک برای قلمی فراهم کند که تئوری را در خدمت تمایلات عملی و شخصی خود قرار میدهد. آن وقت دیگر اتهامات بهچپ ایران در مورد ناسیونالیسم و میهنپرستی و... صرفاً حاشیه این مانور تئوریک است. ولی آقای حکمت که در تهمت زدنِ سرپوشیده و بدون ذکر نام بهدیگران بیپروا و بیپرنسیپ است درعینحال فاقد آن شجاعتی است که لازمهی یک پلمیک جدی و مشخص با سازمان ویا شخص معین بر سر سیاستی مشخص میباشد. او از وجود ناسیونالیسم بهطورکلی در چپ و میهنپرستی بهطورکلی در چپ صحبت میکند بدون آنکه بگوید کجا و از طرف چه کسی و در چه مواردی این ناسیونالیسم ابراز و اعمال شده و نتایج عملی آن کدام بوده است.
وقتی آقای حکمت میگوید: «خود ما کلمه ملی را بعنوان کلمهای با بار مثبت از زبان چپ انداختیم»، باز بیشتر بهاحتمال قوی منظورش همین کوملهایهاست و او استعمال این کلمه را نه در طی ده سال، بلکه در همان آغاز و احیاناً بهعنوان شرط عقد از طرف کوملهایها ممنوع کرد؛ ولی در عینحال بهآنها اطمینان داد که بدون کلمهی «ملی» و حتی با لفاظیهای فوق انترناسیونالیستی نه تنها سیاستهای ناسیونالیستی، بلکه دعواهای قومی و قبیلهای و حتی خرده حسابهای شخصی را [هم میتوان] توجیه کرد. بهعنوان بهترین نمونه کومله نشان داد که چگونه میتوان جنگ حزب دموکرات را با کومله (که هماکنون بهطور ضمنی ناسیونالیست خوانده میشود) بهعنوان بورژوازی و پرولتاریا تئوریزه کرد. دعوای آقای حکمت پیش از هرچیز با شرکای سابق خودِ ایشان است و نوسازی حزب و تشخیص کمونیسم کارگری در طبقه، «تغییر و تحول» در شرایط متحول و متغیر کنونی̊ همه پوششی است براین دعوای بین دو شریک سابق که در عینحال هیچیک از ترس افشاگری دیگری جرئت مراجعهی مستقیم بهحساب و کتابها را ندارد.
ممکن است کسانی پیدا شوند که بگویند: «بههرحال آقای حکمت مسائلی را مطرح میکند که در این بنبست بهتر از هیچ است». اینگونه افراد بهنظر ما در دامی که آقای حکمت پهن کردهاند افتادهاند. آقای حکمت با تئوریبافیهای خود بنبست را تئوریزه میکنند و نیروها را بههرز میبرند. تمام گذشته را نفی میکنند و برای حال و آینده نیز هیچ نقشهای ندارند. ایشان در کار حزبسازی برای خودشاناند نه برای طبقهی کارگر ایران.
شیوهی کار آقای حکمت در این قسمت همان شیوهی همیشگی است: امور بدیهی را با ظاهر بحثهای تئوریک و تازه عنوان کردن، نسبتهای ناروا بهمخاطبان ناشناس دادن و لاف زدن که بحمدالله ما از این نسبتها بری هستیم، و [سرانجام] طفره رفتن از طرح مسائل واقعی و عملی که در شرایط کنونی از اهمیت ویژه برخوردارند.
3ـ سوسیالیسم بهعنوان هدف نهایی
سومین خصوصیت حزب نوساز آقای حکمت بنا بهادعای خودِ ایشان این استکه: «امروز تنها جریانیکه تأکید میکند منظورش از سوسیالیسم برانداختن مالکیت خصوصی بروسائل تولید و ازبین بردن مزد و پول بهعنوان اشکال اقتصادی و لغو کار مزدی است ما هستیم».
سادهلوحانهتر از این نمیتوان مخاطب خودرا سادهلوح تصور کرد. در تعریف سوسیالیسم بهعنوان یک نظام اجتماعی همهی احزاب و سازمانهایی که در جهان̊ خودرا بهنحوی کمونیست میدانند و حتی بخشی از چپ سوسیال دموکرات، حداقل حرفی که میزنند همین است. چنین تبیینی نه تنها «جریان ما ([منظور آقای حکمت است]) و مارکس» را «از همه گرایشات چپ» جدا نمیکند، بلکه همه «گرایشات چپ» با قبول این تعریف از سوسیالیسم که مارکس با روشنی بخشیدن بهنظر سوسیالیستهای قبل از خود ارائه نمود در طی صد و پنجاه سال گذشته بهیکدیگر مرتبط میشوند. ولی در کنار این تعریف، مارکس برخلاف اتوپیستها و آنارشیستها میدانست چنین نظامی یکشبه و بهطور حاضر و آماده نازل نمیشود و پیدایش آن نتیجهی مبارزهی انقلابی طبقهکارگر در درون جامعهی سرمایهداری برای کسب قدرت سیاسی و پس از آن تلاشی بیوقفه در رسیدن بهچنین نظامی است، در جریان مبارزات خود مخصوصاً پس از تجربه کمون و رشد مبارزه طبقه کارگر آلمان جمعبندیای ارائه کرد که اکنون مارکس و قسمت عمدهای از «چپ» را از سوسیالیستنماهای دوآتشهای نظیر آقای حکمت جدا میکند. حتی «چپهای کم اطلاع» هم در خودِ ایران یکی از اولین کارهایی که کردند ترجمهی نقد برنامهی گوتای 1875 مارکس بود. مارکس در این نامه طرح کلی نیل بهجامعهای با این مشخصات را ترسیم میکند. طبقه کارگر باید انقلاب کند و قدرت دولتی را تسخیر نماید و «دیکتاتوری پرولتاریا» (آقای حکمت ترجیح میدهند عبارت خوشآیند «حکومت کارگری» را بهجای آن بگذارند، ولی خوب فرق مارکس و ایشان در همین چیزهاست) را برقرار کند و با قبول اینکه جامعه پس از این انقلاب نیز داغ روابط جامعه سرمایهداری را برپیشانی دارد، بازسازی و تجدید سازمان اقتصاد و تولید را در مقابل خود قرا میدهد. در این دوره مخصوصاً تأکید مارکس براین استکه صحبت از «برابری» و برانداختن «کار مزدی» خاک بهچشم پرولتاریا پاشیدن است. خلاصه، برای آنکه بهچنان جامعهای برسیم مارکس یک دوران گذار را لازم میداند و کلمهی سوسیالیسم را بهاین دوران اطلاق می کند و هدف آن را رسیدن بهجامعهای میداند که در آن «لغو کار مزدی و تبدیل وسائل تولید و کار بهدارایی جمعی جامعه» و خیلی چیزهای دیگر که آقای حکمت ذکر نکردهاند، برقرار میشود. این دوره را مارکس برای مشخص کردن آن، مخصوصاً از لحاظ بیطبقه بودن جامعه و برآورده ساختن نیازهای فردی از طریق اجتماع، دورهی کمونیسم میخواند. از اینجا بهبعد کمونیستهای مارکسیست در برنامههای خود این مرحلهبندی را بهمعنایی که مارکس در برنامهی گوتا بهکار برده مورد استفاده قرار میدهند. ولی این مانع از آن نیست که کلمهی سوسیالیسم را در معنای اصلی خود، یعنی جامعهی کمونیستی، نیز بهکار ببرند. در اینصورت کلمات کمونیسم و سوسیالیسم مترادف میشوند. ویژگی کار آقای حکمت این استکه بدون اشاره بهچنین بحثی خودرا تنها کسی میداند که سوسیالیسم را بهآن معنا میفهمد و خودرا بهمارکس هم میبندد. بهاین معنا سوسیالیسم از نظر مارکس مثلاً بهمعنای برانداختن کار مزدی نیست، بلکه بر پرچم این دوران گذار، بهقول مارکس، شعار « بههرکس بهاندازهی کارش» حک شده است و اگر کارمزد را مابهازایی از حاصل تولید بدانیم که بهکارگر داده میشود، در این جامعه بر کارمزد تأکید ویژهای میشود و معیار توزیع در کل جامعه قرار میگیرد. حال اگر کسی مانند آقای حکمت بلافاصله پس از انقلاب̊ جامعهای میخواهد که در آن ابزار تولید اجتماعی شده باشد و کارمزد برافتاده باشد و همهی افراد به«برابری اقتصادی» رسیده باشند، باید توضیح بدهد که چگونه چنین معجزهای صورت میگیرد. ولی آقای حکمت برای رد گمکردن، مدام عبارت «ما و مارکس» و یا «مارکس و ما» را تکرار می کند. مارکس میخواست بهپرولتاریا راه انقلاب کردن را نشان دهد و او را از همان جایی که بود تا رسیدن بهجامعهی سوسیالیستی کامل راهنمایی میکرد. ولی آقای حکمت برای خواب کردن مریدان خود ـبحمدالله صدای او بهپرولتاریا نمیرسدـ نسخهی جامعهی سوسیالیستیِ تر و تمیزِ حاضر و آمادهای را مینویسد.
4ـ جهاننگری و انتقاد مارکسیستی
چهارمین خصوصیت حزب نوساز آقای حکمت این استکه «این حزب در سنت مارکسیستی و در دفاع از مارکس تشکیل میشود»، ولی دفاع ایشان از مارکسیسم ومعجزاتی که بهمارکسیسم نسبت میدهند هیچگونه ارتباطی با روحیه یک مارکسیست واقعی ندارد. ایشان بههمان سبکی دچار عشق بهمارکس شدهاند که دراویش عاشق علی میشوند. چرا حزب کمونیست کارگری آقای حکمت مارکسیسم را میپذیرد؟ زیرا «این انتقاد صحت و حقانیت خود را از نظر ما بهثبوت رسانده است»(تأکید از ماست). و میافزاید: «شخصاً نمیتوانم تصور کنم که چه واقعهای در دنیا میتواند من را از اعتقاد بهآنچه عمیقاً بهصحت آن پی بردهام منصرف کند» و بالاخره «کسی که یکبار در این نقد اجتماعی یا مارکسی شریک شده باشد، دیگر نمیتواند از یک روز صبح تصمیم بگیرد خودرا بهحماقت تئوریک بزند».
میبینیم که در اینجا از مارکسیسم دفاع نمیشود، بلکه بههمین اکتفا میشود که اعلام کنند مارکسیسم بههمین دلیل که حقانیتاش برای آقای حکمت ثابت شده و ایشان شخصاً نمیتوانند از آن دست بردارند و اصولاً گمان میکنند که هرکسی که یکبار مارکسیسم را شناخت دیگر نمیتواند بهشکل دیگری فکر کند (حرفیکه با تحول بسیاری از مارکسیستها مغایرت دارد) باید از طرف «حزب کمونیست کارگری ایران» پذیرفته شود. ایشان مارکسیسم را بهیک امامزاده تبدیل کردهاند. درحالیکه مارکسیسم نه تنها باید حقانیتاش در ذهن آقای حکمت ثابت شده باشد، بلکه باید هرروز و هرساعت و مخصوصاً در شرایط «تحول» و «تغییر» کنونی حقانیتاش در جهان واقعی از طرف مارکسیستها با تکیه برهمین واقعیات از نو ثابت شود. همانطور که بورژوازی بهخیال خودش هزار بار مارکسیسم را رد کرده [و] برای هزار و یکمین بار بهرد آن میپردازد، کمونیستها نیز باید حقانیت مارکسیسم را در جریان پراتیک زندهی خوده ثابت کنند؛ و مخصوصاً در شرایط کنونی که ازهرسو مارکسیسم زیر ضربه است، دفاع مارکسیسم بهمعنای آن استکه ما بتوانیم شرایط و اوضاع جدید را که بهوجود آمده با تکیه برآموزشهای مارکس و بهنحوی مارکسیستی تحلیل کنیم. وقتی میگوییم به«نحوی مارکسیستی» منظورمان این استکه تنها بهتفسیر آنچه روی داده اکتفا نکنیم و ببینیم بهچه نحو و با کمک چه نیروها و وسائلی میتوان این جهان کنونی را بهسوی سوسیالیسم سوق داد. اگر مارکسیستها در این دوران نتوانند چنین کاری بکنند باید لااقل از شکست مارکسیسم صحبت کرد. اینکه آقای حکمت پس از قبول حقانیت مارکسیسم لم بدهند و خیالشان را راحت کنند که دیگر تا آخر عمر مارکسیست ماندهاند و هیچچیز نمیتواند ایشان را از مارکسیست بودن باز دارد برای خودشان و مریدانشان مخدر خوبی است. ولی یک مارکسیست واقعی امروز و در شرایطی که همهچیز در این سمت بههم ریخته باید شب و روز نداشته باشد و مدام از خود بپرسد که آیا ما قادریم در این اوضاع راهی باز کنیم؟ و معنای این سؤال این استکه آیا ما قادریم در این شرایط مارکسیست بمانیم. مارکسیست بودن بهشناخت مارکسیسم ختم نمیشود. مارکسیست بودن بهتطبیق مارکسیسم با شرایط و راهیابی و مبارزهی تا پای جان برای تحقق این راه معنا میشود. وقتی مارکسیست بودن را بهاین شکل بفهمیم بهترین و با حسن نیتترین مارکسیستها وقتی بهجایی رسیدند که نمیتوانند راهیابی کنند و مبارزهی سوسیالیستی خودرا پیش ببرند دیگر از مارکسیست بودن بهمعنای انقلابی این کلمه باز ماندهاند. مارکسیسم متحجری که آقای حکمت از آن صحبت میکنند بیشتر بهمالیخولیایی شبیه است که وقتی ذهن دیوانهای را گرفت برطرف کردن آن کار اسانی نیست. اینکه اگر یکبار مارکسیسم را شناختی تا آخر عمر مارکسیست میمانی مگر آنکه حقهای در کارَت بوده باشد ـخلاصهی صاف و سادهای از گندهگوییهای آقای حکمت در این زمینهـ بیشتر بهیک مخدر شبیه است تا بهراهنمای عمل.
قسمت پلمیکیِ این بخش از تئوریبافیهای آقای حکمت نیز بسیار پیش پا افتاده و مضحک است. ایشان در مقابل مارکسیسم دو آتشهی خود کسانی را میبیند که بهنحوی دیگر مارکسیست هستند و وقتی میخواهند [بهاین ها] اشاره کنند از کسانی صحبت مینمایند که میخواهند «دموکاسی و یا بازار» را با «سوسیالیسم و مارکسیسم» «وفق» بدهند، اینکه اکثر اینگونه افراد امروز دیگر زیاد خودرا پایبند بهمارکسیسم نمیدانند امری استکه برهمه روشن است و اینها آماجهای خیلی آسانی برای پلمیک هستند. ولی آقای حکمت باید لااقل بهیک دستهی دیگر هم اشاره میکردند [یعنی] آنهاییکه با قبول مارکسیسم و شناخت از مارکس در شرایط کنونی با همهی تلاشیکه میکنند، لااقل تاکنون نتوانستهاند راهجویی کنند و بهنیرویی در جهان کنونی تبدیل شوند. البته، وقتی از راهجویی صحبت میکنیم منظور ما راهجویی واقعی بهآن صورتیکه وظایف انقلابی کمونیستها را با تشکیلات مناسب شرایط و [نیز] استراتژی و تاکتیک آن تشریح نماید، است؛ واِلا راهجوییهایی از قبیل آنچه آقای حکمت کردهاند، یعنی رها کردن و بیپدر گذاشتن یک حزب دهساله و بهساختن حزب دیگر مشغول شدن کار آسانی است که تنها برازندهی آقای حکمت و مریدان ایشان است و مارکسیستها محبورند که اطوارهای اینگونه روشنفکران بورژوا را که ماسک مارکسیسم بهچهره زدهاند و در همهجا سعی در مخدوش کردن اذهان دارند بهعنوان جزیی (اگرچه بسیار کوچک و ناچیز) از شرایط دشواری که پیش آمد، تلقی کنند. در واقع، اینگونه حزبسازان و اینگونه احزاب̊ خود برای مارکسیستها مسئلهای هستند که باید حل شوند، نه آنکه آنها مسئله حل کُن باشند.
5ـ سیرِ سوسیالیسم و علل ناکامی کمونیسم کارگری
اگر بخواهیم خصوصیت اصلی «حزب کمونیست کارگری ایرانِ» آقای حکمت را تشخیص دهیم و طرز کار و نحوهی «تبیین» آن را از مسائل خوب بفهمیم، بهتر است این خصوصیت پنجم، یعنی «سیرسوسیالیسم و علل ناکامی کمونیسم کارگری» را با دقت بخوانیم. زیرا بهنظر ما الحق آقای حکمت در این قسمت واقعاً از خود مایه گذاشته و دست خودرا کاملاً رو بازی کرده است. در این قسمت استکه ایشان مدعی میشوند که پاسخ تقریباً تمام مسائلی را که مارکسیستها امروز برسرِ آنها کار میکنند، در جیب دارند. و حتی آنها را شماره [هم] میکنند و تا آنجا پیش میروند که با ذکاوت تئوریک ویژهی خود مدعی میشوند «ما ابهامی نداریم و غور و تفحص خاصی نباید در باب مبانی نظری و مقدرات آنی کمونیسم بکنیم». مثلاً «تلاشی بلوک شوروی» از نظر ایشان بهبنبست رسیدن «جنبش اجتماعیـطبقاتی دیگری بود که قرابتی جز در اسم با سوسیالیسم و مارکسیسم و جنبش اجتماعی طبقهکارگر نداشته است» و ایشان مدعیاند که تبیین آن را هم دارند.
ولی بهقول ایشان مسئله در این استکه امروز چه وضعی وجود دارد و این وضعیت چه تأثیری بر«کمونیسم کارگری» گذاشته است. ایشان مسائل امروز را رها میکند تا در گذشتهی دور بهدنبال شکست تاریخی خود بگردند. اگر «کمونیستهای رسمی» امروز احساس شکست میکنند «کمونیسم کارگری» آقای حکمت «در تجربه انقلاب روسیه شکست سختی از بورژوازی» خورده استکه « تا امروز از آن قد راست» نکرده است.
با این فرار بهگذشته که بهنظر ما در واقع برای گریز از حال صورت میگیرد، آقای حکمت ظاهراً بهتوضیح سیر تحول «کمونیسم کارگری» که بحث اصلی این قسمت از نوشتهی ایشان است، میپردازند. ولی چنین بهنظر میرسد که چیز چندانی در این زمینه ندارند که بگویند جز آنکه: «کمونیسم کارگری برای دورههایی در اوائل قرن بیستم زنده و بهشدت فعال و مؤثر بود. در قبال جنگ اول، در انقلابات روسیه و آلمان این جنبش بشدت فعال و مؤثر بود». این تنها موردی است که ایشان از فعالیت «کمونیسم کارگری» صحبت میکنند و در این دوره ظاهراً میخواهند همهچیز را بهحساب «کمونیسم کارگری» بگذارند و سعی نمیکنند که مثلاً در درون نیروهای فعال در انقلاب روسیه نمایندگان کمونیسم کارگری را از نمایندگان کمونیسم احیاناً غیرکارگری جدا نمایند. البته این را هم تصریح نمیکنند که آیا همهی آنهاییکه در قبال «جنگ جهانی اول» در «انقلابات روسیه و آلمان» فعال بودند، نمایندگان «جنبش» کارگری هستند یا نه؟ این مجملگویی بههرحال ایشان را از زحمتِ دادن مدال بهکسانیکه بعداً ناچار خواهند شد مدال را از سینهشان بکَنند نجات میدهد. ولی پس از انقلاب روسیه میفهمیم که «هیچیک{18} از رهبران جنبش سوسیالیستی طبقهکارگر روسیه با چنین نگرشی [(ظاهراً منظور نگرش «کمونیسم کارگری» است)] وارد این دوره [(یعنی دورهی پس از انقلاب روسیه)] نشد».
پس اتفاق عجیبی افتاده است: «کمونیستهای کارگری»، «رهبران جنبش سوسیالیستی طبقهکارگر روسیه»، بلافاصله پس از آنکه مطابق میل آقای حکمت یعنی براساس اصول مورد قبول «کمونیسم کارگری» ایشان انقلاب را در روسیه انجام دادند، همگی خصلت کمونیسم کارگری بودن خود را از دست دادند و جنبش «کمونیسم کارگری» در شوروی پس از انقلاب یتیم و بینماینده ماند و بنا بهتوضیح ایشان نیمی را پراگماتیسم و ناسیونالیسم استالین و نیمی دیگر را انترناسیونالیسم تروتسکی با خود برد و بهاین ترتیب بهقول آقای حکمت کمونیسم کارگری، و یا بهبیان روشنتر، «ما» «در تجربه شوروی شکست خوردیم». اگر قبل از انقلاب روسیه آقای حکمت زحمت جدا کردن کمونیستهای خوب از کمونیستهای بد را بهخود نمیدهد در بعد از انقلاب کار تاریخنویسی ایشان از این هم سطحیتر میشود و ایشان زحمت اثبات وجود «کمونیسم کارگری» را بهعنوان یک جریان در شوروی بعد از انقلاب بهخود نمیدهند. از حرفهای ایشان̊ ما [چنین] میفهمیم که در این دوره «کمونیسم کارگری» «نمایندگی» نمیشود. درعینحال هیچ اثری را هم ارائه نمیکند که ما گمان کنیم این جنبش واقعاً و در عمل وجود داشته، بدون آنکه نمایندگی شود. [آقای حکمت] فقط میگوید نیمی از جنبش را استالین و نیم دیگر را تروتسکی با خود بردهاند و نمیگوید که مکانیسم این کار چه بوده است، و اینها چگونه «کمونیستهای کارگری»ای بودهاند که بهاین سادگی و بدون برجای گذاشتن هیچ رد پایی از مقاومت، بهدنبال استالین و یا تروتسکی روان شدند. آیا حال که آنها بهاین سادگی فریب خوردهاند و بدون مقاومت تسلیم این دو نفر شدهاند، نباید گمان کنیم که «کمونیسم کارگری» مورد نظر آقای حکمت [کمونیسمِ] دنبالهروها و نانبهنرخ روز بخورها و یا کمونیسم ترسوها، [و] اطاعتکورکورانههاست.
ولی بحث با آقای حکمت در این مورد را نباید تا اینجا پیش برد. ایشان بیش از آن در سطح قضیه میماند که حق داشته باشیم اینگونه با ایشان پلمیک کنیم. ایشان از مریدان خود میخواهد که جنبش «کمونیسم کارگری» را در روسیه بعداز انقلاب̊ با اتکا بهکشف و شهود و نه بهتجربه و دلائل تاریخی فرض بگیرند و وقتی از این لحاظ مطمئن شدند، اعلام قبل از شکست را فرض میگیریم و برای نبرد نیز وجود کسانی که این نبرد را صورت دهند فرض است. آقای حکمت شکست را اعلان میکنند، ولی از نبرد خبری ندارند و یا لااقل از آن بهما اطلاعی نمیدهند و از آن بدتر همانطور که در بالا دیدیم از رزمندگان این نبرد هم خبری در دست ندارند. ظاهراً احساسشان بهایشان میگوید ویا بهتر تئوریبافیشان اقتضاء میکند که چنین نبردی وجود داشته باشد. درهرصورت، برشکست بدون نبرد و بیسر و صدای انقلاب روسیه و «کمونیسم کارگری»، آقای حکمت آثار خارقالعادهای بار میکند و تا آنجا پیش میرود که میگوید: «اگر از ما بپرسند چرا کمونیسم یک قرن و نیم پس از مارکس بهجایی نرسیده است، پاسخ ما این استکه ما در تجربه انقلاب روسیه شکست سختی از بورژوازی خوردیم...». وقتی کسی مثل آقای حکمت لباس مورخ بهتن کند، حاصل کار نیز جز این نباید باشد: تحول صد و پنجاه سالهی جنبش کمونیستی با یک «شکست» خیالی که اگر آقای حکمت از آن صحبت نکرده بود هیچ مورخی از وجود آن مطلع نمیشد ـزیرا جز این ادعا هیچ امارهی دیگری از آن در دست نیستـ تبیین میشود. الحق که اگر همه ادعاهای آقای حکمت پوچ باشد، این ادعای ایشان که «تبیین ما از تاریخ تلاشی سوسیالیستی طبقه کارگر و علل ناتوانی تاکنونی کمونیسم خود یک وجه مشخصه و معرف سنت ماست» واقعیتی را بیان میکند.
تا اینجا ما دیدیم که آقای حکمت چگونه سیر تحول سوسیالیسم و بهقول خودشان «کمونیسم کارگری» را «تبیین» کردهاند و دیدیم که ایشان در این زمینه حتی حاضر نشدند بهلنین هم امتیازی بدهند. حال ببینیم که ایشان در مورد حالِ حاضر چه میگوید. ایشان میگویند: «کمونیسم مورد نظر مارکس و ما وارد دورۀ جدیدی از حیات خود شده است...» و باز بهخود زحمت نمیدهند که بگویند که این «دوره جدید» چگونه بهوجود آمده و مشخصات آن کدام است؟ در اوائل مقالهی ایشان دیدیم که ایشان تلاشیِ بلوک شوروی را زمین لرزهای جلوه دادند که حتی «حزب کمونیست ایران» را نیز لرزاند و ظاهراً حزبسازی جدید آقای حکمت هم وقتی بهفکر ایشان زد که لازم دیدند برای اینکه براثر این زلزله صقف بر سرشان خراب نشود از این حزب بیرون بروند. ولی در این قسمت ظاهراً ایشان سراسیمگی اولیه را ندارند و توانستهاند براعصاب خود مسلط شوند و فروپاشی «بلوک شوروی» را شکست «جنبش اجتماعی خاص» جلوه بدهند که ارتباطی بهوضعیت کنونی کمونیسم کارگری ندارد. اگر اندکی بخواهیم در حرفهای آقای حکمت دقیقتر شویم (کاری که ایشان معمولاً از مریدان خود میخواهند که نکنند، زیرا «ابهامی» نیست) حداکثر این استکه آن «جنبش اجتماعی خاص» در گذشته بسیار دور با «کمونیسم کارگری» دست و پنجه نرم کرده و آن را شکست داده است و خود بهخود امروز که خود̊ شکست میخورد تا حدی موجب انبساط خاطر آقای حکمت میشود. ولی ایشان زیاد بهاین قسمت توجهی ندارند و ظاهراً اهل چوب زدن بهمرده نیستند. پس چه چیزی «کمونیسم کارگری» را وارد «دوره جدید» کرده؟ اصولاً «کمونیسم کارگری» که، چنانچه ما قبلاً دیدیم، باید رگههای آن را با ذرهبین در درون طبقهکارگر سراسر جهان جستجو کرد، چه تحولی کرده است که وارد «دوره جدید» شده است؟ آقای حکمت کلمات را بهراحتی بهکار میبرند، بدون آنکه اعتنایی بهبار سیاسی و تاریخی آنها داشته باشند. دیدیم که ایشان پیروزی انقلاب اکتبر را دُرُسته بهاسم خود ثبت دادند، بدون آنکه اعتنایی بهتفکیک سند داشته باشند؛ و بعد شکست بعداز انقلاب را مطرح کرد، بدون آنکه داستان نبرد را تعریف کند؛ و حالا هم از «دوره جدید» صحبت میکند، بدون آنکه اتفاقی جز پیدایش آقای حکمت و حزب نوسازشان رخ داه باشد. آیا واقعاً همانطور که دهـیازده سال پیش آقای حکمت در مورد «حزب کمونیست ایران» مینوشتند و آن را دورانساز میخواندند، این حزب جدید هم دورانساز است یا دلائل دیگری برای ورود «کمونیسم کارگری» وجود دارد؟ بههرصورت، این همهی آن چیزهایی استکه میشود از حرفهای ایشان فهمید.
آقای حکمت را در جریان بازگویی سیر تحول «کمونیسم کارگری» تعقیب کردیم و دیدیم که مورخ زبردستی است که میتواند بهگذشته استناد کند، بدون آنکه اعتنایی بهجریان واقعی امور داشته باشد. اکنون ایشان را در نقش دیالکتیسین تعقیب میکنیم تا ببینیم تحول آیندهی امور را چگونه میبیند. ولی پیش از آنکه بهاین قسمت بپردازیم یک یادآوری مختصر را لازم میدانیم و آن این استکه در ابتدای مقاله، ایشان خودشان را جای مارکسیستهایی جا زدند که یکبار که مارکسیست شدهاند و دیگر هم چارهای ندارند جز آنکه تا آخر عمر مارکسیست بمانند و حساب خودشان را از کسانیکه در مارکسیسم تجدیدنظر میکنند، جدا کردند.
در مورد اینکه آینده بهچه صورتی در خواهد آمد، آقای حکمت دیدگاه خودرا اینطور مطرح میکند: «تحقق سوسیالیسم جبر تاریخ نیست». و گوینده و تکرار کنندهی عبارت «مارکس و ما» بهروی خودش نمیآورد که این درست عکس گفتهی مارکس است، حتی تجدیدنظر در آن نیست و کسی که این حرف را میزند اصولا هیچ دلیل ندارد که خودرا مارکسیست بداند. در تفسیر اوضاع جهان از مارکس تاکنون حتی سرسختترین ایدئولوگهای ضدکمونیست بورژوازی نیز سعی کردهاند و ناچار شدهاند اینجا و آنجا از ابزار تحلیلی بزرگی که مارکس برجای گذاشته استفاده کنند. ولی بحث بر سرِ اِعمال این ابزار بهطور پیگیر جهت تغییر جهان است. اگر نویسندهای هست که برای او «تحقق سوسیالیسم جبر تاریخ نیست» باید از مارکس فاصله بگیرد و او را رد کند و آقای حکمت هم بهتر بود این کار بکنند. ولی ظاهراً دکانی که ایشان باز کرده و تابلویی که بالا بردهاند، بدون عکس مارکس مشتری جلب نمیکند. خود او متوجه این تفاوت بزرگ با مارکس هست و سعی میکند آن را توجیه کند، وقتی میگوید: «شاید{19} در قرن نوزدهم دست و بال بورژوازی بستهتر از این حرفها بهنظر میآمده است». این هم رد مارکس! حتی «تجدید نظر» در آن نیست. مستقیماً رد است؛ [زیرا] با اشاره بهقرن نوزدهم̊ مارکس را نشانه میگیرد، بدون آنکه شجاعت طرح نامش را داشته باشد. البته ما منکر آن نیستیم که امروز باید مارکسیستهای واقعی با توجه بهتحولات کنونی و سطح تکامل فعلی نظام سرمایهداری آنچه را مارکس و انگلس در قرن نوزدهم گفتهاند با شرایط کنونی تطبیق دهند. ولی این بحث از آنچه آقای حکمت میکند، جداست. ایشان ابتدا سوسیالیسم را بهعنوان جبر تاریخی رد میکنند و بعد دیالکتیک را کنار میگذارد و بهلباس استاد بنا میرود و با دیدی ولونتاریستی میگویند: «خوب کار کنیم میشود بد کار کنیم نمیشود. هیچ جبر تاریخی اینجا وجود ندارد». و ایشانکه آنقدر از مارکسیست شدن خودشان در آغاز مقاله با احساسات سخن گفته بودند، آنقدر دیالکتیک را نفهمیدهاند که نمیدانند، اگر «هیچ جبر تاریخی وجود نداشته باشد» هرچه هم خوب کار کنی باز سوسیالیسم نمیشود. بله، این بهاصطلاح تئوریسین اینگونه تئوریبافی میکند، اینگونه تاریخ را مینویسد و پیدایش خودش بعد از مارکس را بهطور تلویحی بهعنوان «دوره جدید» بهمرداناش میقبولاند.
در پایان این قسمت خالی از تفریح نیست که ببینیم اگر سوسیالیسم جبر تاریخ نیست و تحقق آن صرفاً بهخوب یا بد کار کردن آقای حکمت و مریداناش بستگی دارد، چه آلترناتیوهایی از نظر آقای حکمت قابل پیشبینی است؟ ما در آغاز مقالهی آقای حکمت دیدیم که ایشان دربارهی سرنوشت جنبش کمونیستی که آن را با عناوین تحقیرآمیز گوناگون مورد تمسخر قرار دادند تقریباً همان حرفهایی را زدند که بورژوازی بهظاهر پیروز پس از تلاشیِ شوروی میزند. در اینجا نیز ایشان بهحساب قدرت بورژوازی برای تطبیق خود با شرایط و با فرض شکست کامل پرولتاریا از اینکه بورژواها میتوانند: «کره زمین را غیرقابل استفاده کنند میتوانند کاری کنند که آنقدر همه محتاج نان و اکسیژن{20} باشند که کسی بهصرافت سوسیالیسم نیافتد» ویا بالاخره «یک برده داری مدرن{21} هم میتواند سرنوشت آتی جهان، لااقل برای چندین نسل{22}، باشد» سخن میگویند.
6ـ انقلاب و اصلاحات
زیر عنوان رابطهی بین «انقلاب و اصلاحات»، آقای حکمت ضمن آنکه آن را یکی از «خصوصیات» حزب خود میداند، مطالبی میگوید که جز در شیوهی گفتن و طرحشان در واقع چیز تازهای نیست که خصویت حزب ایشان باشد. این مطلب که کمونیستها باید کار انقلابی خودرا در درون طبقه کارگر و در رابطه با مبارزات روزمره این طبقه پیش ببرند امری استکه مورد اعتقاد همهی کمونیستها حتی «کم اطلاعترین» آنها قرار داشته است و طرح آن با این طمطراق از طرف آقای حکمت بهعنوان یکی از خصوصیات «کمونیسم کارگری» در واقع یکی از شگردهای تئوریبافی ایشان است.
اما اگر اصلی که ایشان اعلام میکنند تازگی ندارد، ولی طرز طرح آن ویژگیای دارد که نشان میدهد چگونه ایشان درستترین بحثها را نیز از مسیر خود منحرف میکنند. ایشان در آغاز بحث باز بهسراغ «رادیکالیسم» اختراعی و خیالی خود میروند و با آن بهپلمیکی میپردازند که خود بهخود از آن پیروز بیرون میآیند. ایشان میگویند: «مشخصه جریانات رادیکال چپ تاکنونی انزوا از جنبشهای عملی و ریشخند شدن آنها توسط فعالین این جنبشها بوده است». ما سعی میکنیم مابهازایِ این کلمهی «رادیکالیسم» را در جهان خارج از [ذهن] پیدا کنیم.
مثلاً سازمان چریکهای فدایی خلق در دوران شاه میتواند مثالی پیروزمند برای «رادیکالیسم منزوی» از «جنبشهای عملی» باشد. اگر این نمونه را انتخاب کنیم آیا دلیل این انزوا آن است که آنها معتقد بهشرکت در «جنبشهای عملی» کارگری نبودند؟ آیا آنها نمیگفتند که تا از تودهها جدا هستیم مانند ماهی خارج از آب هستیم؟ ولی آنچه باعث انزوای آنها از «جنبشهای عملی» میشد، نه درک آنها از رابطهی بین انقلاب و اصلاح که حتی استالین هم آن را برایشان توضیح داده بود، بلکه شرایط اختناق و سرکوبی بود که حتی امروز آقای حکمت را هم ناگزیر کرده است نه تنها خارج از طبقه کارگر ایران، بلکه خارج از کشور ایران بهتئوریبافی مشغول باشد. ولی این قسمت که فعالین «جنبشهای عملی»، «رادیکالها» و در این مورد̊ چریکهای فدایی را بهریشخند میگرفتند، دیگر معلوم نیست از کدام تجربه آقای حکمت ناشی شده است.
اگر به«رادیکالیسم» اروپا نگاهی هم نگاهی بیندازیم و مثلاً سازمانهای خارج از احزاب کمونیست «رسمی» را درنظر بیاوریم، میبینیم که آنها نیز همواره هدفشان این بوده و هست که در «جنبشهای عملی» طبقه کارگر رخنه کنند. حوادث سال 68 مخصوصاً در فرانسه نشان داد که تا چه حد بهاین امر اهمیت میدهند. ولی مسئله برسرِ این است که آقای حکمت دستی از دور برآتش دارند و نمیبینند که اپورتونیسم کار کشته چنان براتحادیههای کارگری در این کشورها چنگ انداخته استکه کار کردن و تأثیر گذاشتن براین «جنبشهای عملی» آنقدرها هم که آقای حکمت میگویند آسان نیست. البته بهاین سبکی که آقای حکمت میخواهند انقلاب کارگریشان را پیش ببرند، یعنی کار خودرا منحصر بهاین کنند که ضمن شرکت در جنبشهای عملی روزمره (کاری که گرچه در ایران امروز عملی نیست، ولی میپذیریم که در اروپا عملی است) رهبری چنین جنبشی را با «این سؤال هم روبرو کند که بالاخره وقتی پس از سی سال اتحادیه دموکراتیزه شد بعدش چه میشود، نظر آنها در باره کمونیسم و سوسیالیسم و مارکسیسم چیست، آلترناتیوشان برای جامعه چیست، رهایی نهایی کارگر بهزعم آنها بالاخره چگونه بدست میاید»، میتوانند سالها با این رهبریهای اپورتونیست همکاری و همزیستی نمایند. ولی اگر هدف از شرکت در «جنبشهای عملی» کارگران علاوهبر تأمین خواستهای فوری، بهدست گرفتن رهبری کارگران و سازماندهی «فعالین» آنها در یک سازمان انقلابی و آماده کردن آنها برای یک انقلاب سوسیالیستی باشد، آن وقت نقش اکثر همین «رهبران کارگریِ» مورد نظر آقای حکمت تا حد نقش جاسوسان پلیس و نوکران بورژوازی پایین میآید{23}. و آنگاه سوسیالیست واقعی بهدشواریِ کار خود پی میبرد و ناگزیر بهطرقی از مبارزه و سازماندهی دست مییازد که از نظر آقای حکمت «رادیکال» میباشند{24} و کار خودرا در درون طبقه ناگزیر بهصورتی کم و بیش پنهانی و یا بهقول آقای حکمت «منزوی» انجام میدهند. ولی مطمئن استکه فعالین «جنبشهای عملی» بههیچوجه آنها را به«ریشخند»{25} نمیگیرند.
جنبهی مضحک بحث آقای حکمت استنادشان در این جهت به«فعالین» حزب خودشان در درون طبقه کارگر میباشد. یکیـدوجا بهاین فعالیتها اشاره میکنند و آنها را جمعبندی مینمایند و حتی این تذکر را [هم] میدهند که: «وجه مشخصهی سنت ما، که حتی هماکنون بارقههایی از آن را در فعالیت برخی رفقایی که در همین حزب گرد آمدهاند میتوان دید، این استکه انقلابیگری کمونیستیاش نه فقط با تکالیف روزمره برای بهبود اوضاع مردم، اوضاع طبقه کارگر و وضعیت اقتصادی و سیاسی و حقوقی و فرهنگی جامعه سازگار [(نخندید!)] بلکه رابطه تنگاتنگی با آن دارد».
7ـ حزب و طبقه
نظرات مالیخولیایی آقای حکمت دربارهی وجود یک گرایش خیالی «کمونیسم کارگری» در درون طبقه کارگر در این قسمت یعنی در توضیح رابطهی حزب و طبقه بسیار بهکار ایشان میآید. معمولاً، احزاب و سازمانهای کمونیستی بهخصوص در کشورهایی مانند کشور ما که اختناق و سرکوب بهویژه تشکل طبقه کارگر را با مشکلات فراوان روبرو میکند، از روشنفکران و کارگران پیشرو تشکیل میشود و سعی میکنند صفوف خودرا در درون طبقه کارگر بسط دهد و در اینجاست که مسئلهای بهاسم «رابطه با طبقه کارگر» برای آنها پیش میآید. ولی آقای حکمت با چنین مسئلهای روبرو نیست، ایشان از پیش وجود «رگه»ی کمونیسم کارگری در طبقه را کشف کردهاند که «البته نامحرمان آن را نمیبییند»، و بعد حزب خودرا بهعنوان «حزب سنت مبارزاتی خاص» مستقیماً «در خودِ طبقه» میبیند. بهاین ترتیب مشکلی که برای کمونیستهای واقعی هست برای آقای حکمت مطرح نیست، ایشان از راه نرسیده در درون خود طبقه هستند و تا کمونیستها بهدنبال گدار بگردند، این دیوانه از آب گذشته است. برای کسانی که مانند ما بدانند این حزب را از اول تا آخر آقای حکمت سرهمبندی کرده، چقدر باعث تفریح استکه بخوانیم این «حزبی استکه بخش و گرایشی در درون طبقه کارگر برای متحد کردن و هدایت کل طبقه کارگر در جهت اهداف طبقاتیاش تشکیل داده است». در واقع آقای حکمت خودرا با «بخشی از طبقه کارگر» مساوی قرار میدهد و با کمال غرور اعلام میکند که «ما خودرا یک حزب سیاسی خارج طبقه نمیبینیم». در آغاز مقاله آقای حکمت دربارهی دشواری شرایط بسیار قلمفرسایی کرده بودند و حالا با چه نبوغ و سادگیای این مشکلات را از سر راه برمیدارند.
اما این بهاصطلاح مارکسیستِ گوینده و تکرار کنندهی «ما و مارکس» در این قسمت نیز مانند دیدشان دربارهی سوسیالیسم̊ نظر مارکس را دربارهی حزب رد میکنند. ولی این بار ترجیح میدهند مریدان را متوجه این امر نکنند. مانیفست، حزب کمونیست را حزب تمام طبقه و منافع طبقه در کل توصیف کرده بود{26}، ولی حزب کمونیست کارگری ایرانِ آقای حکمت̊ بهقول خودشان «حزب همۀ کارگران»، مستقل از نگرش و اهداف سیاسی و اجتماعیشان نیست...». در دنبالهی همین جمله مطلبی اضافه میکند که نشان میدهد که این حزبساز حرفهای که در عرض یک دهه دو حزب ساخته هنوز فرق شرایط عضویت در حزب و نمایندگی حزب برای طبقه را درک نکرده است: «کارگری جایش در این حزب است که در نگرش و اهداف انقلابیِ این حزب شریک است».
درهرصورت، در این قسمت حرفهای زیادی میشود زد و تقریباً جملات آن مستقیماً با آموزشهای مارکسیسم در زمینهی حزب کمونیست بهعنوان حزب طبقهی کارگر مغایرت دارد. ولی در این زمینه که تا حدی بهمسائل عملی نزدیم میشود، برخلاف زمینههای دیگر آقای حکمت بهنحو بیسابقهای «کم حرف» شدهاند و ما نیز در اینجا بههمین دو تذکر فوق اکتفا میکنیم.
8ـ جنبش شورایی
هشتمین خصوصیت حزب نوساز آقای حکمت تعلق این حزب به«سنت شورایی» است و ایشان که در هرمورد سعی میکنند اختلافاتشان را با دیگران توضیح دهند، بیسابقه ولی قابل فهم در اینجا در زمینهی تشکیلات شورایی و شرایط پیدایش آن هیچ نمیگویند و فقط بهاین اعلان تعلق اکتفا مینمایند: «در زمینۀ سازمانیابی عمومی مبارزاتی طبقۀ کارگر ما بهسنت شورایی تعلق داریم». درحالیکه، هروقت که مسئلهی تشکیل شوراها مطرح میشود بلافاصله این مسئله مطرح میشود که در چه شرایطی میتوان شورا تشکیل داد و ترکیب آن باید بهچه صورت باشد و چگونه تصمیمگیری کند و تصمیمات خودرا چگونه بهاجرا درآورد{27}.
مخصوصاً برای آقای حکمت که بالاخره تواضع نمودهاند و در قسمتی از این نوشته قبول کردهاند که توجه بیشترشان بهایران است که با آن آشنایی دارند، این مسئله اهمیت بسیاری دارد که توضیخ دهند چگونه در شرایط اختناق کنونی شورا بهوجود میآید و کار خودرا پیش میبرد.
ولی اگر در این زمینه آقای حکمت ساکتاند، در عوض با طول و تفصیل بهبحث بین رابطهی شورا و سندیکا میپردازند و باز طبق معمول بدون آنکه مخاطب خودرا مشخص کنند با افراد موهومی که این عقیدهی عجیب را ابراز میکنند که باید بر«علیه اتحادیهها» «فراخوان» داد بهپلمیک میپردازند و خطاب بهآنها اخطار میکنند که «مادام که آلترناتیو شما یک تشکیلات واقعی و موجود نیست، مادام که یک سازمان واقعی و در دسترس برای کارگران نیست که بتواند همان مسائل را بهدست بگیرد و پاسخ بدهد، فراخوان علیه اتحادیهها بهنظر من کاری جداً ضدکارگری است».
از این گفته معلوم میشود که آقای حکمت نیز اگر روزی شورای خودشان را تشکیل دادند میخواهند علیه اتحادیهها «فراخوان» بدهند. ولی این موضوع را کاملاً باز نمیکنند که چرا نمیتوان هم شورا داشت و هم اتحادیه، اگر ما «در خودِ طبقه» آنقدر قدرت گرفتهایم که میتوانیم شوراها را تشکیل دهیم آیا قادر نیستیم که رهبری سندیکاها را نیز بهدست بگیریم؟ درهرصورت، چون در اینجا آقای حکمت وظایف شوراها را تعیین نکرده و جنبههای سیاسی و اقتصادی و صنفی آن را تفکیک ننموده صحبت کردن در این زمینه با ایشان بیثمر است.
در پایان این قسمت ما نیز بهسبک خودِ اقای حکمت میگوییم که «طبعاً میشود» در مورد نظرات آقای حکمت پیرامون حصوصیات حزبشان با «جامعیت و دقت بیشتری» سحن گفت.
ظایف و شیوههای
حزب نوساز آقای حکمت
ما کار یادداشتبرداری پیرامون اظهارات آقای حکمت را بههمینجا خاتمه میدهیم. بررسی بخش «نکاتی دربارۀ وظائف و شیوههای ما» فاقد هرگونه ارزش پلمیکی است. بهخصوص که ایشان هنوز در سطح جهان پرسه میزنند و وظایف «کمونیستهای کارگری» سراسر جهان را تشریح میکنند و چون ناگهان متوجه شدهاند که «تیتر جداگانهای در کنفرانس» به«الویتهای عملی و عرصهای حزب، بهویژه در ایران و منطقه که عرصهی مستقیم فعالیت» سازمانی ایشان است تخصیص داده شده است، فعلاً از بحث در بارهی ایران صرفنظر میکنند. ما ترجیح میدهیم که اگر قرار باشد با آقای حکمت در زمینهی «وظایف و شیوهها» بحث کنیم این کار را در همان «عرصۀ ملی» یعنی وقتی ایشان در مورد کارگران در ایران صحبت میکنند، صورت دهیم. زیرا تا وقتی بحث در سطح جهانی دور میزند، هم ضبط و ربط آن مشکل است و هم کلیگویی و تئوریبافی بهجای ارائهی وظایف تا حدی میسر [مینشیند]. [بههرروی، از آنجاکه] آقای حکمت نیز تا توانستهاند از این دو «شیوه» استفاده کردهاند؛ ما [هم] صرفاً بهچند نکته از این قسمت آخر مقاله اشاره میکنیم و کار خودرا خاتمه میدهیم.
اولین نکتهای که در اظهارات آقای حکمت در این قسمت میخواهیم بهآن اشاره کنیم نظریه ایشان در بارهی دموکراسی بهعنوان شکلی از حکومت بورژوایی است که ایشان در بارهی آن میگوید: «من نه اینجا و نه عموماً از این کلمه با یک بار مثبت صحبت نمیکنم». این نظریه با برخورد مارکسیسم با دموکراسی بورژوایی کاملاً مغایر است. درست است که دموکراسی یک شکل حکومتی بورژوایی است، ولی تا آنجا که بهطبقه کارگر مربوط میشود، این شکل حکومتی بورژوایی بهترین شکل آن است. یعنی طبقه کارگر در شکل دموکراسی حکومت بورژوایی با سهولت خیلی بیشتری از اشکال دیگر میتواند بهتشکل و آگاهی دست یابد و مبارزات اقتصادی و سیاسی خویش را پیش ببرد. و بههمین جهت استکه کارگران دموکراسیهای بورژوایی در مقابل نیروهای فاشیست با سرعت و حساسیت عکسالعمل نشان میدهند. بهخصوص قائل نشدن هیچگونه «بار مثبت» برای دموکراسی ـکه البته شکلی از اشکال اِعمال دیکتاتوری بورژوازی استـ از طرف مارکسیستی که «عرصۀ مستقیم فعالیت سازمانی» وی ایران است و بهقول خودش «امکانات ما برای تبلیغ تودهای وسیع در ایران بهدلیل اوضاع سیاسی جامعه محدود است»، عجیبتر مینماید. آیا این «محدودیت» و آن «اوضاع سیاسی» هردو حاصل یک رژیم سیاسی استبدادی نیست؟ آیا اگر در ایران نیز دموکراسی بورژوایی لااقل در حد کشورهای اروپای غربی برقرار بود، آقای حکمت باز مجبور بود از ایران خارج شوند و در خارج از کشور از این «محدویت»ها صحبت کنند؟ اصولاً، اگر مثلاً در ایران نوعی دموکراسی برقرار نشود، «سوسیالیسم کارگری» را با اینهمه اِهنوتُلپ{28} و آنهمه یال و کوپال چگونه میتوان از جلوی چشم پلیس مخفی و آشکار گذراند و وارد طبقه کرد و حتی برضد سندیکا فراخوان داد و شورا تشکیل داد و انقلاب سوسیالیستی کرد؟ گوینده و تکرار کنندهی عبارت «مارکس و ما» نمیبینند که فرق ایشان با مارکس چیست؟ مارکس حکومت انگلیس را بورژوایی ارزیابی میکرد، ولی فرق آن را مثلاً با حکومتهای فرانسهی لوئی ناپلئون و پروس میفهمید و با استفاده از همین دموکراسی توانست مثلاً کتاب سرمایه را بنویسد و اکنون هم آقای حکمت میتوانند مانیفست حقیر حزب خودرا بهطور علنی منتشر کنند. کمونیستها سلطهی بورژوازی را مورد هجوم قرار میدهند نه شکل دموکراتیک آن را. شکل دموکراتیک حکومت بورژوایی بهدلیل محدودیتها و عوامفریبیهای خود مورد [افشاگری و] انتقاد کمونیستهاست، ولی درعینحال آنها از کمترین آزادیهای دموکراتیک مراقبت میکنند و سعی میکنند با استفاده از آنها مبارزات طبقهکارگر را سازماندهی کنند.
در زمینهی دموکراسی̊ آقای حکمت یک خلط مبحث دیگر نیز میکند که از آن نتایج مضحکی نیز میگیرند و آن این استکه دموکراسی بورژوایی بهسبک پارلمانی را با حکومت دموکراتیکی که «کمونیستهای جهان سومی» ویا لنین در 1905 خواستار آن بودند و نقش رهبری پرولتاریا در آن تأکید میشود یکی میگیرند و هردو را بهیک چوب میرانند. اینگونه ندیدن تفاوتها از طرف تئوریسینی که ظاهراً مو را از ماست میکشد و رد مورچه را روی کاسهی چینی برمیدارد بسیار بعید است. ولی او این خلط مبحث را برای این میکند که همانطور که گفتیم بهاین نتیجهی مضحک برسد که امروز «اجزاءِ متشکلهی چپ تاکنونی (منظور ایشان ناسیونالیسم و دموکراسی است) در مقابل هم قرار گرفتهاند». اگر «چپ تاکنونی میگفت «ملی»، آقای حکمت آن را تعبیر به«ناسیونالیسم» میکنند؛ و اگر میگفت «دموکراتیک»، آقای حکمت آن را بهدموکراسی پارلمانی بورژوایی نسبت میدهد؛ و بعد در صحنهی جهانی آنها را در مقابل هم میبینند، بدون آنکه مشخص کنند کجا و بهچه صورت. این حرفها را مریدان باید دربست قبول کنند. ولی تئوریسینی مانند ایشان، که هرکجا خود را قبل مارکس ذکر نکردهاند بلافاصله پس از او ذکر میکنند، باید از چنین شبیهسازی سادهانگارانه پرهیز کنند.
واقعیت این استکه ایشان تئوریسن همین کارند. تا جاییکه ایشان از مبارزه با بورژوازی دم میزنند در سطحی سیر میکنند که اصولاً حرفهایشان بهجایی برنمیخورد؛ ولی کینهی ایشان نسبت به«چپ تاکنونی» و خوشحالیشان از وضعیت دشواری که برای کمونیستها پیش آمده، سراسرِ تئوریبافی ایشان را فراگرفته و اگر زمانی برکار ایشان در تمام دنیا اثری مترتب باشد، همین استکه در شرایط بهویژه دشوار برای کمونیستهای ایرانی، ایشان با استفاده از امکانات مادی که از آسمان در دامانشان افتاده و ایشان را قادر ساخته تا بهخیال خودشان «یک سروگردن» از دیگران بلندتر جلوه کنند، آب را بیش از پیش گلآلوده کنند. وقتی آقای حکمت میگوید عرصهی اصلی کار ایشان انترناسیونالیسم و صحنهی جهانی است، خودشان نیز میدانند که دروغ میگویند؛ و یک کلمه از تئوریبافیهایشان جز در درون محیط روشنفکران ایرانی در جای دیگری از دنیا بهگوش کس دیگری نخواهد رسید. عرصهی اصلی کار ایشان اینجاست و وظیفهی اصلی ایشان چشماندازهای کاذب و غیرعملی برای صدا در صدا انداختن است. بههرحال، همانطورکه خود آقای حکمت هم قبول دارند وضع دشواری است و در این وضع دشوار قورباغهها ابوعطا میخوانند.
مطلب دومی که از این قسمت اخیر انتخاب میکنیم و ازقضا در آن آقای حکمت تا حدی بهعرصهی عمل نزدیک شدهاند و رهنمود عملی دادهاند، تحلیلی استکه ایشان از وضعیت سندیکاها در غرب (مسلماً در غرب، واِلا در ایران که خود ایشان میدانند وضع از چه قرار است) میکنند و رهنمود عملیای که بهمریدان خود در مورد لزوم ارائهی «آلترناتیو شورایی» میدهند. آقای حکمت به«بحران یونیونیسم» اشاره میکنند و مثلاً میگویند: «اتحادیهها در بسیاری از کشورها بهشدت عضو از دست میدهند...» و غیره و غیره. انتظار خواننده این استکه تئوریسینی که با این موشکافی حتی آراءِ دادگاهها راجع بهتریدیونیونها را نیز بهحساب میآورد بهعلت یا علل این بحران نظری بیفکند. مخصوصاً که میخواهد از «خلأ ناشی از ضعف اتحادیهها استفاده کند و بهمریداناش نصیحت کند که: «جنبش شورایی بهعنوان آلترناتیو اثباتی سوسیالیسم کارگری در قبال سازمانیابی تودهای میتواند و باید در این خلأ با جدیت مطرح شود».
اگر ندانیم که این «خلأ» چرا بهوجود آمده، چگونه میتوانیم آن را با «جنبش شورایی» پُرکنیم؟ آیا «جنبش شورایی» آگوستیک حاضر و آمادهای است که هرجای خالیای را میتوان با آن پُر کرد و یا برای آنکه «جنبش شورایی» بخواهد خلائی را پرکند باید دید که در آن «خلأ» شرایط برای رشد «جنبش شورایی» فراهم است یا نه؟ اگر مثلاً یکی از دلایل کم شدن نفوذ سندیکاها در میان کارگران فروپاشی شوروی و سرخوردگیهای ناشی از آن و سیاستگریزی پارهای از آنها باشد (امری که مثلاً در فرانسه با توجه بهوابستگی بزرگترین اتحادیه کارگری آن بهحزب کمونیست تا حد زیادی صادق است)، در آن صورت معجزه میخواهد که کارگری را که حتی کشش کار در سندیکا را از دست داده به«جنبش شورایی» کشاند. حال ما وارد این بحث نمیشویم که اساساً «جنبش شورایی» اگر واقعاً جنبش است باید زمینههای پیدایش و رشد آن ابتدا در درون خود طبقه تاحدوی بهطور خود بهخودی پدیدار شده باشد. یعنی کسی که میخواهد شورا تشکیل دهد باید این زمینهها را احساس کند و این را در زندگی عملی کارگران ببیند و نشان دهد. واِلا صرف وجود «خلأ» برای توصیه «جنبش شورایی» کافی نیست و هزار سال هم که از آن صحبت کنیم یک شورا هم نخواهیم داشت. اگر این حرف آقای حکمت را بپذیریم که کارگران در شرایط کنونی از سندیکا بیرون میروند، هیج دلیلی در دست نیست که اگر روزی بخواهند بهسمت تشکلی برگردند باز بهسراغ سندیکا نروند و وارد شوراهای آقای حکمت بشوند. تاریخ سندیکاها در کشورهای اروپایی پُر است از این فراز و نشیبها و تقریباً هرگز بحران سندیکاها در شرایط انقلابی ـنظیر دورههای بلافاصله پس از دو جنگ و جنبش مه 68 در فرانسه، آن هم تازه تا حدودیـ کارگران را بهتشکیلاتی جز سندیکاها علاقمند نکرده و دلیل آن هم مسلماً این نیست که کمونیستهای این کشورها از «جنبش شورایی» بیخبر بودهاند. اگر زمینه فراهم بود، همانطور که در انقلاب 1905 و 1917 روسیه دیدیم، شوراها حتی اگر رهبران تودهها هیچگونه تصوری هم از آن نداشتند بهوجود میآمد؛ چه رسد بهامروز که شورا بهعنوان تشکل تودهای کارآیی خودرا محصوصاً در شرایط بحرانی انقلابی تثبیت کرده و از انقلاب اکتبر بهاین طرف بهعنوان یک شکل سازمانی بهویژه کارآ و مؤثر در تئوری انقلابی مارکسیسم بهصورت کلاسیک جا افتاده است.
در پایان خالی از تفریح نیست که از قول خود آقای حکمت ببینیم که اولین فرآوردههای کارخانهی «کمونیسم کارگری» که قبلاً در «حزب کمونیست ایران» توسط آقای حکمت تئوریزه میشده چه سرنوشتی پیدا کردهاند. خود ایشان مینویسد: «همین امروز ما اینجا و آنجا باید جواب کسانی را بدهیم که بهیُمن وجود جریان کمونیسم کارگری و مباحثات چندین سالهاش در جنبش کارگری فعال شدهاند و حال امروز از موضع اتحادیهها با خودِ ما برخورد میکنند، تحزب کمونیستی از چشمشان افتاده است و حواسشان نیست که در غیاب کمونیسم، در غیاب یک نگرش مارکسیستی و یک تعلق سیاسی جدی بهیک جریان حزبی کمونیستی، در بهترین حالت بهیکی از رهبران عملی فلان اتحادیه تبدیل میشوند که 90 درصد اوقاتشان را باید بهآرام کردن کارگران و سرِ کار فرستادنشان بگذارند». آقای حکمت میتواند این عیب پارهای از دستپرودههای سابق خودرا بهخود آنها نسبت دهند و بگویند که تقصیر آنها این استکه «کم مارکسیست» هستند. ولی بهنظر ما سرنوشتی که این بیچارهها امروز پیدا کردهاند حاصل آن است که حرفهای آقای جکت را جدی گرفتهاند و سعی کردهاند از آن در زندگی واقعی و عملی رهنمودی بیرون بشکند.
آخرین مطلبی که از نوشتهی آقای حکمت انتخاب میکنیم مخصوصاً بهاین جهت استکه نشان دهیم ایشان چه تبختری بهدیگران و بهویژه بهگذشتهی جنبش کارگری میکند.
گرچه با اساس حرف ایشان در این قسمت موافقیم که شرایط کنونی نیاز بهتبیین جدید دارد و مثلاً نمیشود صرفاً با تکیه بهتحلیل لنین از امپریالیسم و مبرا دانستن خود از هرگونه تطبیق آن با شرایط کنونی در کار مبارزهی پرولتاریا و تشکیلات ویژهی این مبارزه نقشی ایفا کرد، ولی ببینیم همین حرفهای درست را آقای حکمت بهچه صورت مطرح میکنند: «دنیا دستخوش یک تلاطم و سردرگمی اجتماعی وسیع است... همهی آن موازینی که تا چند سال پیش مفروض گرفته میشد زیر سؤآل رفته است...». تا اینجا حرف درستی است، فقط باید مراقب بود و در آن اغراق نشود و وقتی آقای حکمت میگوید: «این دوره، دورهی روشنی و قطعیت نیست»، باید مراقب بود که این فکر بهکسی منتقل نشود که تا جایی که بهکار کمونیستی و انقلاب پرولتری مربوط است، در گذشته، دورهای «روشن و قطعی» وجود داشته است. برعکس، تجربهی گذشته نشان داده که حتی در نمونهای مانند انقلاب آلمان پس از جنگ اول، اطمینانِ بهوجود آمده واهی و بیاساس از کار درآمد. نباید فکر کنیم که اگر امروز در وضع دشواری قرار داریم، اسلاف ما در گذشته وضعیت سهل و آسانی داشتهاند. اگر چنین کنیم ـکه بهنظر ما آقای حکمت چنین کرده استـ بهآن مُنشیِ دربار قاجار میمانیم که وقتی نفوذ افکار مشروطه را در بخشی از هیئت حاکمهی آن زمان دید، سردرگم و سراسیمه گفت «دوران پرآشوبی است کاش یا پنجاه سال زودتر بهدنیا آمده بودم یا پنجاه سال دیرتر»(نقل بهمعنی).
حالا ببینیم اگر آقای حکمت سی سال پیش بهدنیای سیاست پا گذاشته بودند بهخیال خودشان اوضاع چگونه بود: «30 سال قبل شاید ([باز تحلیلگر ما بهحدس و گمان متوسل شده است]) اوضاع اینطور نبود. سازمانهای قالبی با جوابهای حاضر و آماده و استاندارد وجود داشتند و هریک سهمی از بازار سیاست را بهخود اختصاص میدادند(تأکید از ماست). در ذهن آقای حکمت، سی سال پیش، وضع بهاین صورت بوده؛ ولی آیا در واقعیت̊ سی سال پیش وضع چگونه بود؟ سی سال پیش سالهای دههی 60 ما با دو عرصهی کار کمونیستها و بهقول روشنفکر متفرعن با «بازار سیاست» آنها روبرو بودیم: یکی عرصهی نظری و دیگری عرصهی عملی.
در عرصهی نظری اگر آقای حکمت بهمدارک موجود مراجعه کنند، غوغایی بود: خروشچف از استالین انتقاد کرده بود و زمین لرزهی حاصل از این انتقاد در دنیای روشنفکری آن زمان ولولهای بهراه انداخته بود و خصوصاً در اروپا سرخوردگی و «سردرگمی» بسیاری ایجاد نموده بود. انقلاب کوبا بهشیوهای کاملاً متفاوت با شیوههای شناخته شدهی مبارزه بهنتیجه رسیده بود و علاوه برآثار عملی احتیاح بهتبیین تئوریک داشت. چین بهعرصهی مبارزهجویی با شوروی آمده و زیر عنوان رویزیونیسمِ خروشچفی̊ در جنبش کمونیستی سراسر جهان جنجالی بهپا کرده بود. بسیاری از روشنفکران و نویسندگانی که تا دیروز جزو احزاب کمونیست بودند و یا از آنها هواداری میکردند، اکنون بهافشاگری و مبارزهی ایدئولوژیک با کمونیستها برخاسته بودند و از سوی دیگر شرایط اجتماعی مخصوصاً در اروپا مکتبهای فلسفی و سیاسی غیرمارکسیستی را شدیداً فعال کرده بود و هریک از آنها نیز در مقابل مارکسیسم که درهرصورت در آن زمان مهمترین جریان فکری بهحساب میآمد، موضع میگرفتند و کمونیستها چه در داخل احزاب کمونیست و چه در خارج از آنها میبایست برای همهی این مسائل پاسخگو باشند و کم و بیش [هم] بودند.
حلاصه، در آن زمان نیز کار در زمینهی تئوریک آسان نبود؛ بهخصوص که در آن زمان رسمی غریب برای آقای حکمت ـنیزـ رعایت میشد و آن این بودکه هرکس حرفی میزد و سازمانی «قالبی» بهوجود میآورد میبایست بلافاصله براساس «جوابهای قالبی» خود̊ دست بهعمل بزند و معمولاً میزد و اگر ریگی بهکفش داشت بلافاصله معلوم میشد. البته شارلاتانها و نسخهپیچهای سیاسی همیشه وجود داشتهاند و اختصاص بهسی سال پیش ندارند. اتفاقاً «بازار»{29} آنها در آشفته بازار امروز از هرزمان دیگری داغتر است و اگر آقای حکمت امروز خودرا یک «سروگردن از دیگران بلندتر» میبیند یکی از دلائلاش همین آشفتهبازاز است و آدمی مثل ایشان اگر اتفاقاً در آن زمان پیدا میشد حتی بهنظر خودش هم «یک سروگردن» از دیگران کوتاهتر مینمود.
اما زمینهی عملی: انقلاب کوبا بهنتیجه رسیده بود. جنگ چریکی ملهم از این انقلاب در اکثر کشورهای وابسته در دستور روز قرار گرفته و کمونیستهای جان درکف بهسازماندهی این مبارزه پرداختند. اشکال سازمانی بسیار بسیار بیسابقه و نوینی بهوجود آمد که امروز در تئوریبافی آقای حکمت جزو «سازمانهای قالبی» قرار گرفتهاند. در هندوچین جنبش تحت رهبری کمونیستها (بهقول آقای حکمت «کمونیستهای رسمی») پس از دیبینفوی [و برعلیه] فرانسویها̊ اینک با آمریکا درگیر بود. ما دیگر از اروپا و آنچه بهجنبش مه 68 در فرانسه منجر شد و تا حد زیادی چهرهی جامعهی اروپایی را عوض کرد و خیلی مبارزات دیگر که در آن زمان در جریان بود، اشاره نمیکنیم. جالب این استکه در بحبوحهی همهی اینها انقلاب الجزایر با رهبری غیررسمی کمونیستی در طی یک جنگ تودهای طولانی بهنتیجه میرسد و این امر مخصوصاً قشرهای میانی کشورهای وابسته، مستعمره و نیمهمستعمره را فعال میکند و در کار رقابت برسر بهدست گرفتن رهبری جنبشهای آزادیبخش با کمونیستها خون تازهای در کالبد آنها میدمد.
خلاصه، در آن زمان اوضاع از لحاظ دیگری̊ «آشفته» بود و ما اگر کمونیستهای خوبی باشیم برای آنها که در آن زمان بهاندازهی «اطلاع» خود در هدفهایی که لااقل خودشان فکر میکردند (و آقای حکمت امروز قبول ندارند) رهایی زحمتکشان است، مبارزه کردند با احترام یاد میکردیم و اگر با [توجه به] بعد زمانی، امروز مسائلی برای ما روشن استکه آن روز برای آنها نبود، این را حمل بر «اطلاع» خود و بی«اطلاعی» آنها، مارکسیست و انقلابی بودن خود و غیرمارکسیست و غیرانقلابی بودن آنها نمیکردیم.
در اشاره بههمین گذشته است که آقای حکمت میگوید: «دورهی چپ کم اطلاع»، کلیشهای، کم حرف و عرق در مباحثات فرقهای و مشغلههای تشکیلاتی بهسررسیده است»؛ و بهاین واقعیت اعتنا ندارند که همین «کمونیسم رسمی» مورد تحقیر ایشان از 1919 بهاین طرف و مخصوصاً پس از استالینگراد بهترین نیروهای روشنفکری را بهویژه در اروپا بهخود جلب کرد و [نیز] آنها در جریان ریز تمام آنچه در دنیا میگذشت قرار داشتند و بههیچوجه هم «کم حرف» نبودند. ما دیگر از انبوه روشنفکران مارکسیست که مخصوصاً پس از انتقاد خروشچف از استالین در خارج از احزاب کمونیست پا بهمیدان گذاشتند، صحبت نمیکنیم. پس، این بحث «کم اطلاع» و «کم حرف» آقای حکمت با کیست؟ آقای حکمت بهظاهر در فضایی بهبزرگی تمام جهان پرواز میکنند، ولی در واقع گوشهای چمباتمه زدهاند و رهبران کومله را میپایند و این «کم اطلاعی و کم حرفی» را که در آنها میبینند بهتمام «چپ گذشته» تعمیم میدهند.
یادداشتها:
{*} در «عصر» ارتباطات و انتشار اینترنتی نوشتهی رفیق بیژن هیرمنپور مقالهی منصور حکمت را میتوان در سایت منصور حکمت (بخش فارسی، فهرست بهترتیب تاریخ، سال 1992، ردیف سوم از بالا) مشاهده کرد:
{**} بهنظر من بعید استکه سازمانهای کمونیستی موجود در ایران در شکل فعلی خود بتوانند حتی در مبارزهی ایدئولوژیک جاری نقشی داشته باشند. چهارچوبهی تشکیلاتی و روابط حاکم براین سازمانها مانع از این میشود که این مباحث اساسی با تمام بغرنجی و پیچیدگی خود در کمال گشادهنظری و برکنار از هرگونه توجیهکاری طرح شوند. لذا، عقیدهی من آن استکه بهتر است مارکسیستهای ایران صرفنظر از تعلق بهاین یا آن سازمان در وهلهی اول مستقیماً و فرداً و در حد توان خود بهپیشبرد این کار تئوریک لازم اقدام کنند.
{1} مثلاً وقتی آقای حکمت میگویند شرایط تغییر کرده، ما این را از ایشان قبول میکنیم؛ ولی وقتی در نتایج [حاصله از] این تغییرات آنقدر مبالغه میکنند که بهاین ادعای مضحک میرسند که «مقولات بنیادیای دارند در دههی نود از نو تعریف میشوند. حق، برابری، هویت ملی، بازار، جایگاه دولت در جامعه و غیره»، این را بهحساب قلنبهگوییهای توخالی ایشان میگذاریم.
{2} آیا این همان چیزی نیست که برسرِ خودی آقای حکمت و حزب دستسازشان نیز آمده است؟
{3} خودِ آقای حکمت نیز متوجه این امر هستند و سعی میکنند با عباراتی نظیر «البته بعید نیست» و «بههرحال منوط به» و غیره اندکی در این حکمِ کلیِ خود̊ تغییر دهند.
{4} عین گفتهی ایشان چنین است: «جنبش چپ رادیکالِ ضد رویزیونیستی هم با از میان رفتن موضوعیت خود «رویزیونیسم» بهطورکلی قطبنمای حرکت و فلسفهی وجودی خود را از دست داده است. جناح رادیکالی که در تقابل با بلوکهای شوروی و چین و احزاب وابسته بهآنها شکل گرفته بود، و طیفهای گوناگونی را شامل میشد، امروز کلاً علت وجودی روشنی ندارد».
{5} سوءِ تفاهم نشود رهبران ویتکنگ و چریکها کاملاً در جریان اوضاع زمان خود بودند. اینجا با قبول فرض آقای حکمت صحبت میکنیم.
{6} تئوریسین ما در آن بحبوحهی جنگ ناگهان بهیادش آمده بود که کویت اردوگاه کار است و مرزهایش مصنوعی و ساختهی دستِ استعمار. گویی دیگر کشورها اردوی بیکارههاست و مرزهای آنها طبیعی و برکنار از تأثیر حدود سه قرن سیاست استعماری در جهان.
{7} اگر ترک جریانات دیگر را بهاین صورت در نظر بگیریم که کادرهای نمایندگان این جریانات نیز در همان زمان از حزب رفتهاند این سؤال پیش میآید که پس خروج آقای حکمت چه لزومی داشت؟ ولی این جمله این شُبهه را بهوجود میآورد که شاید این جریانات از لحاظ سیاسی خارج شدهاند، ولی کادرهای نمایندهی آنها در حزب کمونیست ماندهاند و حتی همگی بهرهبری آقای حکمت رأی میدهند. در آن صورت باز این سؤال پیش میآید که چنین کادرهای سربهراهی که اینطور در اختیار آقای حکمت هستند، اصولاً چه ضرری میتوانستند داشته باشند و یا اگر هم ضرری داشتند ایشان تمام وسائل تصفیه کردن آنها را در اختیار داشتند. شاید بگویند که ما استالین نیستیم که تصفیه کنیم. ولی اگر حزب کمونیست را لااقل برای یک لحظه جدی بگیریم، کاری که با حزب کمونیست کردند از «تصفیههای استالینی» نیز برای این حزب تعیینکنندهتر بود.
{8} ایشان میگوید:«امروز که دیگر بهناسیونالیستها جایزه میدهند، این انتساب خود بهکمونیسم̊ دیگر برای اینها نفعی دربر ندارد».
{9} ایشان میگوید: «... این مارکسیستهای حزب بودند که... تأکید کردند که علت این درگیری... تقابل طبقات و جنبشهای طبقاتی است». گفتهی ایشان اکنون البته صراحت آن زمان را ندارد که کومله را پرولتاریا و دموکرات را بورژوازی میخواندند. اصولاً در این قسمت آقای حکمت با ایماءِ و اشاره صحبت میکنند و ظاهراً نمیخواهند اَسرار پشتِ پرده را فاش نمایند.
{10} عین گفتهی ایشان را میخوانیم: «با سقوط سوسیالیسم کاذب بلوک شرق و هجومی که بورژوازی در متن این سقوط بر کل کمونیسم و آرمان سوسیالیسم آغاز کرد، در حزب کمونیست ایران هم ناسیونالیسم و دموکراسیطلبیای که زیر چتر سوسیالیسم جای گرفته بود شروع کرد بهاینکه ساز خودش را بزند. علت انتخاب جدایی از جانب ما این بود که گرایشات دیگر از تمکین بهکمونیسم و بهخط مشی کمونیستی در حزب سر باز میزدند».
{11} آقای حکمت مینالند که «از پایین فعالین مورد نظر خودرا دنبال میکردند» و یا «صحبت ما خطاب بهگرایشهای دیگر از قبل این بود که اکنون که ظاهراً کمونیسم̊ دیگر چیزی بهشما نمیرساند بروید بگذارید این حزب یک حزب کمونیستی باقی بماند».
{12} ما در اینجا ادعای حزب کمونیست ایران را در مورد سراسری بودن حزب و غیره جدی نمیگیریم که بهآن بپردازیم. از این لحاظ حزب با هیچ مشکلی روبرو نشد چون هرگز مسئله برایش حتی طرح هم نگردید.
{13} امر اخیر صد در صد مورد توافق ماست.
{14} در بالا گفتیم که آقای حکمت همیشه زمینه را برای انشعابات بعدی باز میگذارد و برای اینکه یک روزی بگوید که ما از همان آغاز گفته بودیم، این عبارتِ «هر تاریخچهی سیاسی و تشکیلاتی که داشتیم» را فعلاً در اینجا میآورد تا بعداً درصورت لزوم با اتکا بهآن بتواند پارهای از مریدان را نیز بهسبب سوابق متفاوتشان مورد انتقاد قرار دهد.
{15} آنقدر صداقت دارد که نگوید «عمل کردیم». فقط گفته و نوشته است.
{16}تفسیمات کشوری جهان چیزی استکه مستقل از ارادهی ما بهوجود آمده و نادیده گرفتن و انکار آنها بهنبوغ تئوریک خارقالعاده[ای] احتیاج دارد.
{17} حرف پوچی که بدون تصور جامعهای که بتواند نیازهای افراد را برآورده کند و تقسیمِ کار را ازبین برده باشد، هیچ مفهومی ندارد.
{18} حتی لنین هم مستثنی نمیشود. وقتی بحث از سیرِ تاریخ است، آقای حکمت کاملاً قاطع عمل میکنند و حاضر بهدادن هیچگونه امتیازی بههیچکس نیستند.
{19} دقت علمی در تحلیل را میبینید؟ با این «شاید» استکه آقای حکمت میخواهند نظریه مارکس دربارهی ناگزیر بودن سوسیالیسم را رد کنند. وضع مریدان آقای حکمت از وضع مذهبیها مشکلتر است. لااقل آیاتی را که برای اینها[برای مذهبیها] نازل کردهاند با یقین و اطمینان انشاء شده است. در حالیکه مریدان آقای حکمت حتی حدسیات ایشان را نیز باید بهعنوان وحی مُنزل تلقی کنند.
{20} آیا یکی از انگیزههای رفتن بهدنبال سوسیالیسم نمیتواند همین جستحوی «نان و اکسیژن» باشد؟ وقتی آقای حکمت جستجوی «نان» را از مبارزه برای سوسیالیسم جدا میکنند و گمان میکنند که جستجوی «نان» میتواند همهکس را از «صرافت سوسیالیسم» بیندازد، نشان میدهد که جز روشنفکر خردهبورژوایی نیست که تا وقتی شکمش سیر است فیلش یاد سوسیالیسم میکند و نمیفهمد که اتفاقاً حرف مارکس در این بود که پرولتاریا بهواسطهی شرایط مادی خود یعنی از جمله در جستحوی همین «نان» بهسوسیالیسم میگرود و هرچه گیر آوردن «نان» دشوارتر باشد او در این فکرِ خود راسختر میشود که باید این نظام را خراب کرد و جای آن نظام سوسیالیستی را برقرار نمود.
{21} بهفرض هم که چنین باشد. وقتی بردهداری کهن که در نهایتِ ناآگاهی و فلاکت انسانها برقرار شد پایدار نماند و سرانجام بردهها برعلیه آن قیام کردند و آن را درهم شکستند، آقای حکمت، برای اطمینان خاطر بورژوازی، چه دلیلی در دست دارد که این بردگان «مدرن» با تمام تاریخ مبارزاتیای که پشتِسر و آگاهی و وسائل «مدرن» که در اختیار دارند، برضد آن قیام نکنند و آن را درهم نشکنند و بهجای آن جامعهی دلخواه «بردگان مدرن» را بنا نکنند؟ البته شرایط پرولتاریا و کمونیستها همانطور که آقای حکمت در آغاز توضیح دادند در حال حاضر بسیار دشوار است. ولی آقای حکمت هم حالا نباید اینطور فرصتطلبی کند و از قول بورژوازی̊ پرولتاریا را بیش از پیش بترساند. یک نگاهی بهاطرافشان بیندازند، درست استکه طرف ما اوضاع روبراه نیست ولی بورژوازی هم بازارش چندان گرم نیست و نمیداند با «پیروزی»هایی که در سالهای اخیر بهدست آورده چگونه دردهای خودرا درمان کند. گفتن اینکه جنبش کمونیستی و پرولتری در وضغیت دشواری بهسر میبرد، حقیقتی غیرقابل انکار است؛ ولی در این جانب غلو کردن و در جانب دیگر بورژوازی را آنچنان قدر قدرت دیدنکه هرکاری از او ساخته است، کاری استکه یا از تبلیعاتچیهای بورژوازی ساخته است یا از کسانیکه تا مغز استخوانشان از این بورژوازی ترسیدهاند.
{22} و نمیگوید بعد از این «چند نسل» چه میشود؛ چراکه بحث برسر طول مدت نیست، بحث برسر جهت حرکت است.
{23} اگر قرار باشد این «فعالین جنبش عملی» کسی را ریشخند کنند بیشتر شامل آنهایی میشود که مانند کمونیستهای کارگریِ آقای حکمت ضمن دنبالهروی از جنبش خوبهخودی و ضمن رها کردن کارگران تحت رهبری غالباً فرصتطلبانهی سندیکاها، آنها را در مقابل این سؤال قرار میدهند که «چرا کمونیست نیست، چرا در قبال بنیادهای اقتصادیِ نظام موجود، دولت، مذهب، آموزش و پرورش، برابری زن و مرد، جنگطلبی قدرتها و غیره و عیره کم حرف و بیوظیفه است».
{24} اذعان بهدشواری کار بهمعنای غیرممکن بودن آن نیست. همین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که کار خود را بهقول آقای حکمت «منزوی» از طبقه شروع کرد، در شرایط دیگر ـ بهخاطر همین روشهای «رادیکال» خود ـ با استقبال تودهای کارگران روبرو گردید.
{25} خود آقای حکمت در جای دیگر بهاین نقش «فعالین» سندیکایی در خدمت بورژوازی ـالبته بهشیوهی خودشانـ اشاره میکنند.
{26} ما دیگر در اینجا بهجمعبندیهای مارکس پس از تجربه کمون و تأمین هژمونی مارکسیستی در جنبش طبقه کارگر و تثبیت مارکسیسم بهعنوان تنها ایدئولوژی این طبقه و تشکیل انترناسیونال دوم براین اساس اشاره نمیکنیم. زیرا میدانیم که اغلب کمونیستهای مصلحتی از قماش آقای حکمت «مارکس جوان» را بیشتر از مارکسِ پس از کمون و مارکسِ «دیکتاتوری پرولتاریا» میپسندند.
{27} ما میدانیم که حزب نوساز آقای حکمت طی قطعنامهای که در نشریه انترناسیونال شماره یک منتشر شده، قطعنامهی «حزب کمونیست ایران» دربارهی تشکلهای تودهای طبقه کارگر» آبان ماه 66 را تنفیذ کرده است. قسمت اول این قطعنامه بهتشکیل شوراها میپردازد. ولی در آنجا نیز هیچ پاسخی بهسؤالات فوق داده نمیشود. در همانجا میخوانیم که: «در دوره انقلاب بخش وسیعی از فعالین و پیشروان جنبش کارگری بهجنبش شورایی روی آوردند و در بسیاری از واحدهای تولیدی شوراهای کارخانه و در برخی مناطق، شوراهای منطقهای کارگران تشکیل شد. این جنبش، با سرکوب 30 خرداد و اختناق پس از آن، در ابعاد محدودتری در شکل جنبش مجمع عمومی ادامه یافت». نتیجهای که از همین مطلب میتوان گرفت این استکه در جریان انقلاب̊ شورا بهوجود میآید و در شرایط اختناق شورا سرکوب میشود. اگر امکانات تشکیل شورا در شرایط اختناق نیز فراهم بود، اصولاً چه دلیلی داشت که شوراهای «دوره انقلاب» ـکه ظاهراً هیچ انتقادی هم از نظر نقادین موشکاف هیچیک از دو حزب آقای حکمت بهآنها وارد نیستـ ازبین بروند تا لازم باشد بار دیگر آنها را بهپا کنیم.
مطلب دیگری که این قطعنامه بدان توجه ندارد، آن استکه شوراهای «دوره انقلاب» از لحاظ ترکیب و طرز انتخاب با آنچه در این قطعنامه بهعنوان شورا آمده تفاوت اساسی دارد. در آنجا کسی نمیگفت: «شورا، مجمع عمومی منظم و سازمانیافته کارگران است». بلکه میگفتند شورا شورا است و برای تعریف شورا بهتمام تجربهی انقلابی پرولتاریا تکیه میکردند. وقتی قطعنامه لفظ شورا را انتخاب میکند ظاهراً بهچپ میرود ولی وقتی آن را با مجمع عمومی یکی میگیرد بههمان جای اصلی خود یعنی منتهالیه راست باز میگردد. شورای این قطعنامه از «سندیکاهای زرد» هم بیبو و خاصیتتر است. ما دیگر نمیپرسیم که اکنون که پنج سال از صدور این قطعنامه میگذرد، حاصل پراتیک «حزب کمونیست ایران» در زمینه تحقق مفاد همین قطعنامهی بی بو و خاصیت چه بوده است؟
{28} یکی از دلائل آنکه کمونیستهای کشورهای وابسته و تحت سلطه قائل بهیک فاز انقلاب دموکراتیک قبل از انقلاب سوسیالیستی بودند همین لزوم وجود دموکراسی برای تشکل طبقه کارگر و آماده شدن او برای انجام انقلاب سوسیالیستی بود، که بحث آن با آقای حکمت بیمورد است. تردیدی نیست که این نظر اکنون در شرایط جدید نیاز بهبازبینی جدی دارد. امروز میبینیم که پارهای از کسانی که تا دیروز از «جمهوری دموکراتیک خلق» صحبت میکردند بیسروصدا آن را کنار میگذارند و مستقیماً «زنده باد سوسیالیسم» میگویند و پارهای دیگر ترسان از بورژوازی برای برقراری دموکراسی بورژوایی مثلاً در ایران نامههای چند امضائه جمع میکنند. اگر دستهی اخیر را عموماً در صف بورژوازی ببینیم، از دستهی دوم باید بپرسیم که چگونه است که وقتی شرایط را برای یک انقلاب دموکراتیک تحت رهبری طبقه کارگر آماده نمیبینند فکر میکنند یک انقلاب سوسیالیستی امکانپذیر است؟ درهرصورت، این بنبست تئوریکی استکه در مقابل کمونیستهای کشورهای وابسته در شرایط کنونیِ پراکندگی صفوف پرولتاریا در سطح جهانی قرار دارد و بدترین برخوردها با آن طفره رفتن از آن و یا دادن جوابهای حاضر و آماده بهآن است. روی سخن ما در این زیرنویس با آقای حکمت نبود. ایشان را با این مسائل کاری نیست. ایشان جادویی میدانند که براثر آن با چرخش قلم هم حزب بهوجود میآید و هم انقلاب سوسیالیستی سازماندهی میشود و خلاصه در مقابل این جادو هیچ بنبستی تاب مقاومت ندارد.
{29} اگر «بازار» جایی است که در آن معاملهای میکنند و سودی میبرند، این کلمه در مورد اکثر کمونیستها و سازمانهای کمونیستی که در سالهای 60 بهمیدان آمدند و تا باختن جان خود پیش رفتند و کسانی چون چهگوارا را بهعنوان سمبل خود ارائه نمودند و نامشان را بر بیرق مبارزهی کمونیستی افزودند صادق نیست. ولی اتفاقاً در مورد آقای حکمت همین ترکیب «بازار سیاست» گویای خیلی چیزهاست. ایشان حتماً بارها در ذهن خود این حساب را کردهاند که در هنگام فروختن «توان تئوریک» و یارانشان بهکومله چند نفر بودند و چقدر امکانات مادی در اختیار داشتند و هنگام خروج از «حزب کمونیست ایران» و تشکیل خود «حزب کمونیست کارگری ایران» چقدر. آقای حکمت، «بازار» اینجاست. همین امروز است و بازاریان هماکنون درکارند، نه در سی سال پیش.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه