آلترناتیو پلاستیکی[!؟]
یک توضیح کوتاه دربارهی بازانتشار این مقاله: این نوشته برای اولین بار در نهم آوریل 2012 (سهشنبه 21 فروردین 1391) در سایت امید منتشر شد. علت انتشار مجدد آن، ضمن ایجاد آرشیوی قابل دسترستر، تأکید برمواضع کلی آن (منهای وجود «کنفرانس مؤسس») استکه من [یعنی: عباس فرد] بهخطا در آن شرکت کردم. نقد این خطا یکی از وظایف زندگی طبقاتی من است.
*****
بهجای مقدمه:
یک آدم شیرپاک خورده و احساساتی و «سوپر انقلابی»، زیر مقالهی بهمن شفیق (بهنام «تقویم آلترناتیوها، آلترناتیوهای بیتاریخ»، منشرشده در سایتهای هفته و امید) کامنت نوشته بود که: «آقایان شفیق و فرد دوران شما بهسر رسیده است. شما همواره بخشی از مشکلات کلان و سد راه اعتلای جنبش چپ بودهاید. پس بروید کنار تا نسیم تازهای بر جنبش چپ وزیده شود. هنوز باور نمیکنید که دوران شما پایان یافته است. در میدان مبارزه طبقاتی نسل جوان مدتهاست از روی نعش شما با بلدوزر کمونیسم انقلابی گذشته است». بهنظر من این کامنت در عین حالکه پلاستیکی و بدلی است، دربردارندهی جوهرهی مقالهی منتشره در نشریه الکترونیکی «آلترناتیو» نیز هست که برعلیه بهمن شفیق، مناسبات و اندیشههای او نوشته شده است! [ضمناً تمام تأکیدها در این نوشته از من است].
در زمانهای که یک جنبش کارگریِ سراسری و قدرتمند در میان نیست، نیروهای چپ و انقلابی در مقایسه با 30 سال پیش کمترین حضور را در عرصهی تبادلات اجتماعی و سیاسی ایران و جهان دارند، و نیز روز بهروز با انواع محصولات «معنوی» بورژوایی بیشتر محاصره میشویم؛ طبیعی استکه کوشندگان و چاوشگران سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان با «بلدوزر»هایی تهدید شوند که باید از روی «نعش» آنها عبور کنند. آدمهایی را تصور کنیم که ابتدا کشته میشوند تا نعش آنها بعداً (یعنی: پس از کشته شدنشان) بهزیر بلدوزر انداخته شود. این تصور زشتی استکه از کینهای زشتتر مایه گرفته است. اگر منشأ این کینه نظرات «ما» در مورد چند و چون جنبش دستِ راستی و ارتجاعی سبز [نه الزاماً همهی شرکتکنندگان در آن] نباشد، پس باید از آسمان ولایتِ بورژوازی نشأت گرفته باشد!؟
اما خوشبختی ما در این استکه هنوز خطر چندانی از جانب کامنتنویسان «آلترناتیوی» در میان نیست و باید بهرشد و گسترش مبارزهی طبقاتی کارگران و زحمتکشان بیش از پیش امیدوار بود. چرا؟ برای اینکه این «بلدوزر»ها و طبعاً این «آلترناتیوی»های کامنتگذار و مقالهنویس حقیقتاً پلاستیکیاند؛ و بهبچهبورژواهای دانشمندنمایی شباهت دارند که بهمحض شنیدن این حقیقت که فهمشان از جنبشهای طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی، پستمدرن است و هدفشان نیز ارضای جاهطلبیهای برخاسته از تربیت خردهبورژوایی؛ پا بهزمین میکوبند و در نقش بروسلی وطنی ظاهر میشوند تا حکم بازنشستگی صادر کنند، روانشناس شوند، بر سینهی نقادانشان بکوبند، کلهمعلق بهاصطلاح تئوریک بزنند، لات بازی دربیاورند، خط و نشان بکشند و بهدنبال مناسبات خانوادگی طرف مربوطه بروند تا شُبههی وزارت «"فخیمه"» را در مورد او القا کنند. اینگونه روشها و این دسته از نوشتهها، ضمن اینکه پستمدرنیستی و برخاسته از مبتذلترین تبیین و تأویل آن است، در عینحال متعصبانه و حزبالهی نیز میباشد. گوییکه این آدمها از سرشت ویژهایهستند و بهجای مرغ همسایه که فروپاشید و رفت ـهمـ تخم میگذارند!؟ اما زمان بهمثابهی بُعد لاینفکی از هستی مادی و بهعنوان ذات تغییر، همهی پوششها و نقابها را بهسادگی کنار خواهد زد. فقط باید اندکی صبر کرد.
بچهای شبها توی رختخوابش میشاشید. یک شب که خیلی زود خوابیده بود، هنوز شب بهنیمه نرسیده از خواب بیدار شد و دید که رختخوابش خشک است. از خوشحالی و غرور مادرش را بیدار کرد که بگوید: ننه، من نشاشیدهام و تو باید بازنشست شوی! مادرش با چشمان نیمهباز بهاو گفت بخواب ننه، شب دراز است! و [لابد قلندر هم بیدار]!!
اما، عصیان «آلترناتیو»یها برعلیه سایت دونفرهی امیدِ «ناامید» ـحقیقتاًـ پلاستیکی است. اگر عبارت «سایت دو نفره» برای بیان حقیقت سایت امید کافی است؛ پس، چرا عصیان و بهدر و دیوار کوبیدن و اختصاص بیش از دوسوم یک شمارهی از نشریه «آلترناتیو» بهاین مسئلهی بیاهمیت؟!!
من بهاین دلیل که از 45 سال پیش همهی وقت مفیدم را ـشب و روزـ در کافههای اروپا گذراندهام، سعادت دیدار این «آلترناتیو»یهای عزیز دُردانه را نداشتهام؛ با این وجود، عصیان پلاستیکی این انقلابیترین «نسل» تاریخ بشر[!؟] فرد معینی را در خاطرهام زنده میکند که روزگاری ـدر غیربدلی بودنشـ پلاستیکی هم نبود. احتمالاً تابستان سال 51 بود؛ و من 21 سال سن داشتم. زندانبانها برای اولینبار تعدادی تشک ابری بهزندانیها اعطا کرده بودند تا آسودهتر بخوابند و کوروش بیدار بماند. این برای من و یکیـدو نفر دیگر خارقالعاده و هیجانآفرین بود. برای مدتی (شاید نیم ساعت) روی یک دسته از تشکهای رویهم چیده شده وَرجهـوُرجه کردیم تا با نهیب مسنتر و مهمترها خودمان را بهچیزهای دیگری مشغول کنیم. بعداز ظهر بود که آقای جوادیان (که آدم محترمی بود و مغازهی لوازم خانگی فروشی هم داشت) صدایم زد تا با چند نفر از «مسنتر»ها و «مهمتر»ها صبحت کنیم. یک جمع 4 یا 5 نفره شدیم؛ و موضوع صحبت هم ریشهیابی یا روانشناسی وَرجهـوُرجه کردنهای من بود. گرچه جزئیات گفتگو را بهیاد نمیآورم؛ اما بهیاد دارم که «رئیس»تر از همه شخصی بود که پیراهن سفید و شلوار کبریتی با رگههای درشت و رنگ کرم بهتن داشت. این لباس بههمراه حرکات سر و دست که براساس چهرهای خوشگل و پوستی سفید و لطیف شکل گرفته بود، شخصیتی مورد احترام را برای اغلب زندانیها بهنمایش میگذاشت که برای من «از ما بهتران» بود و عکسالعمل برانگیز. بهیاد دارم که هرچه گفتند (یعنی: پرسیدند و سینـجین کردند) جواب دادم تا جاییکه آقای «از ما بهتران» گفت: «چرا هرچه ما میگوییم، تو مفری برای آن پیدا میکنی»! در اینجا بود که چیزی برای گفتن نداشتم؛ چراکه معنی کلمهی مفر را نمیدانستم. پس از مکثی نسبتاً طولانی، با خشمی آمیخته بهبغض (ولی پنهان) پرسیدم: «مفر یعنی چی»؟! آقای «از ما بهتران» با توضیح معنی «مفر» بهیکی از مقاصد خویش که اعمال سلطه در مقابل بیاعتناییهای من بود، دست یافت و مسئلهی بالا و پایین پریدن روی تشکها فرعی شد؛ و جنبهی ایدئولوژیک خودرا از دست داد. بعدها با بررسی شیوهی رفتار و مناسبات او با دیگر زندانیها که حاکی از یک سلسلهمراتب نه چندان آشکار بود، بهاین نتیجه رسیدم که فعالین کارگری و کمونیستها نباید اینچنین باشند و بعید استکه این آقای «از ما بهتران» با کمونیستها و فعالین کارگری همگام باشد و همگام بماند. گذر زمان ـمتأسفانهـ برآورد من در زندان قزلقلعه را بهاثبات رساند. نام این شخص فرخ و نام فامیل او نگهدار بود.
همهی قرائن و شواهد حاکی از این استکه فرخ نگهدار در سال 51 واقعی (و نه بَدلی و پلاستیکی) بود؛ و هیچ بعید نیست که اگر درگیری مسلحانه برای او پیش میآمد، همانند بیژن جزنی چهبسا کشته هم میشد. با این وجود، تبختر بورژوایی (منهای احتمال بُروز سلحشوریها و کنشهای قهرمانانه) همانند دستهای از مورچگان ـغریزهگونهـ شرایطی را می«سازند» که زیر فشار مناسبات طبقاتی و اجتماعی از یک آدم واقعی، فردی را بهدنیای سیاست تحویل میدهند که میتوان بهعنوان یکی از تبلورهای خیانت از آن نام برد. حال سؤال دهشتناکیکه بهذهن خطور میکند، این استکه: آیندهی «آلترناتیو»ها (که بدلی، پلاستیکی و بهطور همهجانبهای خردهبورژوا هستند و بهجای تبختر و افادهی فردی بهتبختر و افادهی سیستمایک و بهاصطلاح نسلی نیز «مسلح»اند[!]) چه خواهد شد؟
یک توضیح مقدماتی:
قبل از اینکه چند نکتهی توضیحی، تحلیلی و استدلالی در رابطه با نوشتهی «در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران» مطرح کنم، باید مؤکداً تأکید کنم که قصد اصلی این نوشته نه دفاع از بهمن شفیق، که عمدتاً دفاع از حقایقی استکه توسط سایت امید منتشر میشود. برخلاف ادعای «آلترناتیو»یهای بهاصطلاح جوان و پارهای از همطبقهایهای «مسن»ترشان، سایت امید بهبهمن شفیق و عباس فرد تعلق ویژهای ندارد و ما نباید و نمیتوانیم مالک آن باشیم. این سایت ـدر حقیقتـ فراتر از همکاران معین و درحال گسترش آن، اساساً متعلق بههمهی کارگران و روشنفکرانی استکه میکوشند خودرا از زیر آوار شکست جهانی جنبش چپ بیرون بکشند و در راستای تحقق سوسیالیزم و دیکتاتوری پرولتاریا، و نیز در مقابله با نظام سرمایهداری و چپِ رژیمچنچی، پرنسیپ سازمانیابی کارگران و زحمتکشان را در همهی ابعاد ممکن و ضروری ـدر نظر و عملـ پیگیر باشند.
بههرروی، بهمن شفیق (این رفیق مهربان، پرکار و دوستداشتنی) نیازی بهدفاع ندارد؛ چراکه دفاع از حقیقت مبارزه و سازمانیابی کارگری (فراتر ار دستهبندیهای صرفاً سیاسی و آنچنانی) بهطور خود بهخود دفاع از بهمن شفیق بهحساب میآید. گذشته از این، بهمن شفیق ـشخصاًـ هم اندیشهای توانا و همهجانبه دارد؛ هم بهخوبی میتواند هرگونه رویکرد پستمدرنیستی و ضدکارگری را دریابد؛ و هم در بیان حقایق مربوط بهمبارزهی طبقاتی قلمی پُرتحرک و خلاق دارد. این تواناییها ـدر اندیشه و دریافت و بیان نوشتاری و گفتاریـ در ترکیب با روح سرکش و جان شوریدهاش، بینیازی و وارستگی را در او سنتز میسازد. سنتزی که تماماً عشق بهانسانهایی استکه بهنحوی کار میکنند و نمیتوانند سربار کار و زندگی دیگران باشند.
اما، در مورد عباس فرد باید گفت که پدرش یکی از دست اندرکاران صنعت کامیون، کامیونداری و حمل و نقل جادهای بود که رفت و آمدی هم در بازار تهران داشت؛ و مادرش نیز یکی از فعالین عرصهی لباس بود که بعدها تغییر مسیر داد. با کمی احتیاط در این مورد، میتوان چنین ابراز نظر کرد که مادر عباس فرد در حدود 50 سال پیش یکی از اولین برگزارکنندگان نمایشگاه لباس در تهران بود که بهدلیل بعضی از پرهیزها و حرمتها فعالیت خودرا بهعرصهی گیاهان و سبزیجات منتقل نمود. بههرروی، اگر کسی در مورد «زن برادر»، «خواهر زن»، «باجناق» و سایر بستگان عباس فرد و دیگر مناسبات خانوادگیاش مایل بهتجسس باشد، بهترین راه برای او ارتباط مستقیم با خودِ عباس فرد است که از طریق ایـمیل مندرج در پایین این نوشته در دسترس است.
پارهای نکات پیرامون حقیقتی واحد
(یک) خاستگاه طبقاتی «آلترناتیو»یها: فراتر از نمودها، جنبهی پدیدارشناسانهی مسئله و توصیفهای درخور ـاماـ حقیقت (از جنبهی مجموعهشناسانه و ماهیت طبقاتیاش) این استکه «آلترناتیو»یها همانند بسیاری از «نسلِ» تازهی کوچندگان سیاسی ـهمگیـ خردهبورژواهایی بودند که بهدنبال هژمونی موسوی و کروبی (نه الزاماً شخصِ یا گروهبندی خودِ این افراد) راه افتادند تا ضمن پس زدن جمهوری اسلامی در چهرهی کنونیاش، طبقهی کارگر را دور بزنند؛ و در آغوش سیاستها و آلترناتیو سرمایهداری غرب بهآزادی، رفاه بیشتر و اعتبار بینالمللی نیز دست یابند. این خردهبورژواهای سرخورده از شکست جنبش سبزِ ارتجاعی، و نیز پشیمان از پذیرش سلطهی فریبآمیز و هژمونیک این جنبش (برخلاف آنسبزهایی که برعلیه چپ انقلابی شکایتنامه مینویسند) بهجلد چپ انقلابی خزیدهاند تا ضمن اینکه براساس دیدگاه خویش مارکسیسم را از درون تهی میکنند، همان اهداف و خواستههای پیشین خودرا در مخلوط بسیار زشت و خفهکنندهای از مارکسیسم و پستمدرنیسم دنبال کنند؛ و بخت خویش را در سرگردگی و سلطهی اجتماعی یکبار دیگر بیازمایند. بنابراین، مسئله در طبقاتی بودنش، نه اخلاقی و فرهنگی، و نه سنی و نسلی است که با نصیحت و برخورد پداگوژیکی حل و فصل شود. اینجا برخورد، برخوردِ طبقاتی است. یک طرف، همانند بسیاری از «مسن»تر و «مهم»ترهای امروز، الیت خردهبورژوازی ایستاده تا با تحریک گلهگونهی «مردم» نزد بورژوازی بزرگ (از خودی گرفته تا غیرخودی) بشتابد و معاملهاش را در سازش با اشرافیت اسلامی و بورژوازی غربی چربتر پیش ببرد؛ طرف دیگر، کوشندگان و منادیان سازمانیابی همهجانبه و طبقاتی کارگران قرار گرفتهاند که بنا بهماهیت وجودیشان تا بُروز موقعیت انقلابی و اعتلایی طبقهی کارگر ـهمچنان ـ بدون این که بهاکثریت تبدیل شوند، رشدی آرام و تدریجی را در پیش خواهند داشت.
«آلترناتیو»یها در همین نوشتهی مشعشعشان هم، که باید مُعرف وجود طبقاتیشان باشد و اساس دریافتها و زاویه نگرششان را نشان میدهد، فقط یکبار از عبارت «مبارزهی طبقاتی» حرف میزنند تا نسل بهزعم آنها «بهدوران کهولت قدم گذاشته» را بازنشسته اعلام کنند. اما در عوض این کمبود و تبختر و افادههای ناشی از دماغهای سربالا و خردهبورژوایی، بارها از انواع «جنبش»ها حرف میزنند و بهخصوص از عبارت «جنبش کمونیستی» استفاده میکنند تا دریافتهای خودرا بهنوشتار درآورده باشند. اگر براساس نگاه مارکسیستی و مارکسی بههستیِ اجتماعی، نهایتاً (یعنی: در یک برآیند اجتماعی) این وجود اجتماعیـتولیدی آدمهاستکه شعور آنها را تعیین میکند؛ پس، «آلترناتیو»یها باید در مورد وجود اجتماعی خود و «”نسل آلترناتیو“» ـبهطورکلیـ حرف (صرفنظر از درست یا غلط بودن آن) برای گفتن بسیار داشته باشند، که متأسفانه ندارند. این سکوت در رابطه با موقع و موضع طبقاتی خویش؛ و آن تصویر ناشیانه و سادهلوحانه از جنبش کارگری (بهجای تمرکز روی سازمانیابی و مبارزهی کارگران) در ایران ـآیاـ نشان بیربطی این «”نسل آلترناتیو“» بهطبقهی کارگر، بهمبارزات کارگری و نتیجتاً حاکی از خاستگاه خردهبورژوایی آنها و تنافر وجودیشان با طبقهی کارگر نیست؟
گذشته از این، چرا «آلترناتیو»یها بهجای مضمون و همچنین عبارت «مبارزهی طبقاتی» دائم بهمضمون و عبارت انواع «جنبش»ها ارجاع میدهند؟ آیا پاسخ جز این استکه این خانمها و آقایان محترم و بهاصطلاح جوان [درست مثل منصور حکمت (یا در واقع: تحت تأثیر او)، و نه الزاماً تحت تأثیر «حزب کمونیست کارگری»] تاریخ بشر را بهجای تاریخ مبارزهی طبقاتی، تاریخ جنبشها میدانند؟ آیا همین مسئلهی ظاهراً پیشپا افتاده یکی از نشانههای پست مدرنیسم چپِ ایرانی نیست؟
(دو) خاستگاه سیاسی «آلترناتیو»یها: مدعیان پیشتازیِ «”نسل آلترناتیو“» در توضیح خاستگاه سیاسی خود و طبعاً نسل خویش، تمام قانونمندیهای تاکنون مکشوفِ مبارزهی طبقاتی را وارونه میکنند تا از پسِ یک مرثیهخوانیِ شیعهگونه پرچم حرکت تاریخ را بهدست بگیرند و فخرفروشانه اعلام نمایند: «این اپوزیسیون برآمده از دوران تاریخی دیگری است و متعلق بهآن دوره و بهمسائل امروز مبارزۀ طبقاتی در ایران ربطی ندارد»!؟ اگر از آنها سؤال کنید که منهای خاستگاه طبقاتی خردهبورژواییشان، بهلحاظ سیاسی از کجا ریشه گرفتهاند، با زبان بیزبانی مرثیه میخوانند که از هیچ بههمهچیز دست یافتهایم و بنا بهارادهای که فاقد زمینهی مادی، طبقاتی و تحولپذیر است، میخواهیم «این اپوزیسیون برآمده از دوران تاریخی دیگر» را که «بهمسائل امروز مبارزۀ طبقاتی در ایران ربطی ندارد» دور بریزیم تا خودمان نقش «رئیس»تر را بازی کنیم!؟
بهراستی بهجز ادعاهاییکه سائق آنها جنبش سبز بود و در مقابل همین نظام سیاسی عهد عتیقیِ جمهوری اسلامی زمینگیر شد و دسته دسته ـدر طیفهای ظاهراً گوناگون، اما جوهراً واحدـ بهخارج آمدند تا تجدید قوا کنند و باردیگر بخت خویش را در دستیابی بهاقتدار و قدرت بیازمایند؛ کدام رابطهی مادی و طبقاتی و سیاسی معین زمینهساز ادعاهایی اینچنین پُرافاده و (در واقع: کودکانه) است؟
پاسخ این سؤال را از «آلترناتیو»یها بشنویم: «”نوجوانی و جوانی این نسل با ”حماسۀ“ توخالی دوم خرداد توام شد. مشاهده فروپاشی بلوک شرق، خاطرات تلخ دوران اعدام و سرکوب، اخطارها و تحذیرهای والدین و... این نسل را بدوا نسبت بهسیاست رادیکال و انقلابی بدبین کرده بود و بخشی از آن که پا بهسیاست گذاشت، در بستر آمادۀ دوم خرداد و تئوریهای لیبرال-اسلامیستی بود که در مراحل آغازین، اوج رادیکالیسم را در امثال ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی و جماعت ملی-مذهبی جستجو میکرد»؛ «در تجربۀ زیستۀ این نسل و محیط کار و زندگی آن، نه اثری از کمونیسم بود و نه انقلاب اکتبر و نه نبرد استالینگراد و نه جنگ ویتنام و جنبشهای انقلابی دهههای 1960 و 1970. آنچه از کمونیسم به این نسل رسیده بود، تجربۀ فروپاشی بلوک شرق بود و نفرت ضد-کمونیستی لیبرال اسلامیستهای غالب و احیانا خاطرات محو و خونین دوران کودکی». بدینترتیب، آنچه بهدریافت و فهم نوینی از راهکارهای انقلابی و کمونیستی در «”نسل آلترناتیو“» و «آلترناتیو»یها راهبر گردید، بهجز کتابهای باقی مانده از گذشته (که اصولاً «بهمسائل امروز مبارزۀ طبقاتی در ایران ربطی» نداشتهاند)؛ باید ارادهای فرامادی، فراطبقاتی، فراپراتیک و فراسیاسی بوده باشد و بس!؟ اما براساس قانومندیهای مبارزهی طبقاتی و حرکت تاریخ، حقیقت باید جز این باشد.
اگر قرار را براین بگذاریم که در دههی دوم قرن بیست و یکم از جادوباوری و شامورتیبازی پرهیز کنیم؛ باید بهاین حقیقت اذعان کنیم که «آلترناتیو»یها در بیان ریشههای سیاسی خود در چند نقطه کمی دستکاری کردهاند!؟
یکی اینکه آنها فراموش کردهاند که بنویسند: جنبش سبز ادامهی بهاصطلاح رادیکال جنبش دوم خرداد بود؛ و بخش بسیار گستردهای از همان افراد، گروهها و اقشاری که خاتمی را انتخاب کردند و روز دوم خرداد سال 1376 را بهروز آغاز جنبش اصلاحات در ایران تبدیل و تحویل نمودند، بهموسوی هم رأی دادند و در مقابل جریان احمدینژاد شعار رژیمچنجی «رآی من کجاست» را فریاد زدند و چند روزی هم خیابانها را بهتسخیر خویش درآوردند. بنابراین، خاستگاه سیاسی «”نسل آلترناتیو“» و «آلترناتیو»یها ـهم بهلحاظ اجتماعی و هم از جنبهی شخصیـ نه فقط سرخوردگی از جنبش اصلاحات و گرایش به«چپِ» پُست مدرن، خارج از کشوری و تهی از نگاه مارکسی بهچیستی مبارزهی طبقاتی؛ که حضور فعال در جنبش سبز نیز بوده است. اگر «آلترناتیو»یها باور نمیکنند، باید بهکیسهای پناهندگی خود نگاهی دوباره بیندازید.
دوم اینکه «آلترناتیو»یها توجه ندارند که پیشینه و خاستگاه سیاسی خودرا در آنجاکه «نه اثری از کمونیسم بود و نه انقلاب اکتبر و نه نبرد استالینگراد و نه جنگ ویتنام و جنبشهای انقلابی دهههای 1960 و 1970» شبیه همان روایتی مینویسند که دوستداران آشکار و پنهان منصور حکمت در رابطه با او و اساس «کمونیسم کارگری» نوشتهاند. تفاوت تنها در این استکه منصور حکمت و حواریون او در جنبشهای واقعی و با گرایش چپ ریشه داشتند و «آلترناتیو»یها ایدههای خودرا بهجای اینکه از پراتیک چپ برگرفته باشند، عکسالعملگونه از آسمان جنبش دوم خرداد برگرفتند تا با عبور از شکست جنبش سبز بهخارج بیایند و ادعاهایی بکنند که معنای دیگری جز بیان حماقت همگانی ندارد. در ادامهی نوشته بهاین نکته بازمیگردیم.
و سوم اینکه «آلترناتیو»یها بهاین جنبه از روایت تاریخ و پیشینهی «”نسل آلترناتیو“» توجه نمیکنند که بهطور ضمنی تاریخ شکلگیری مجاهدین م. ل. را وامیگویند. این واگویی بهویژه در آنجایی صادق استکه «”نسل آلترناتیو“» و «آلترناتیو»یها بهمثابهی رهبر و پیشتاز این نسل «اوج رادیکالیسم را در امثال ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی و جماعت ملی-مذهبی جستجو» میکردند.
حال سؤال این استکه آیا همهی این فراموشکاریها، کپیبردارها و واگوییها تصادفی است یا نه واسطههای واقعی و مادی موجبات آنها را فراهم کردهاند؟ برداشت من براساس منطق همین نوشتهی «آلترناتیو» [که در ادامه بیشتر بهآن میپردازم] این استکه در اینجا نیز وجود اجتماعی و مناسبات مادی تعیینکنندهی شعور اجتماعی است؛ و برهمین اساس باور دارم که متوسط سن «آلترناتیو»یها بالاتر از «نسل متولدین سالهای 70-1354» است. چراکه بعضی از «مسن»ترها را نیز دربر میگیرد. زمان بهمثابهی بُعد لاینفک ماده و بهعنوان ذات تغییر، ناگشودههای بسیاری را بهگشودگی میرساند.
(سه) روانپریشی نسل برخاسته از خون و آتش دههی 60: شخصی بهنام نسرین پرواز بدون هرگونه فاکت مشخص، راهکار معین و استدلال معقول (شاید هم صادقانه و شاید هم بهواسطهی عرفانگرایی ناشی از تسلیم و شکست جنبش سبز) از اینترنت و بهویژه از دردِ برخاسته از نارسایی و «عارضهای سیاسیـروانی» در اپوزیسیون سخن میگوید که اگر چپ بهآن دچار نبود، چهبسا میتوانست دست بهبسیاری از کارهایی بزند که هماکنون نمیتواند. این درد از خشم و نفرتی برمیخیزد که «از نوشتارها در فضای مجازی در سایتها، وبلاگها، ”شبکههای اجتماعی“، کامنت ها و.... سرریز میکند و منجر بهایجاد یاس، خشم، استرس و نفرت در خوانندگان میشود». نسرین پرواز و «آلترناتیو»یها بهدنبال او، از این رنج میبَرند که «این خشم و نفرت نه خشم و نفرتی انقلابی و معطوف بهرژیم و عوامل و ایادی آن، بهعنوان مسببین اصلی فلاکت فراگیر در جامعۀ ما، که خشمی است که فرد یا افرادی را هدف قرار میدهد که میتوانند رفیق، دوست و یا در حادترین حالت رقیب ما (در جبهۀ عمومی چپ کمونیستی) باشند».
حالا پس از شنیدن شکوائیه و نصایح نسرین پرواز [«که از اعضای سازمان ”رزمندگان در راه آزادی طبقۀ کارگر“... از نزدیکان رفیق جانباخته مجتبی احمدزاده (از رهبران رزمندگان و برادر رفقای جانباخته مسعود و مجید) و بعدتر عضو ”فراکسیون انقلابی“ این سازمان (طرفدار نظرات سهند) بوده است»] بهواقعیت برگردیم: افراد و گروههای نه چندان محدودی تحت عنوان چپ و کمونیست ـآشکار یا پنهانـ از پروژهی ارتش «آزادیبخش ناتو» در لیبی (یعنی: از لیبییائی کردن و تخریب کلیت جامعهی ایران) دفاع میکنند و همانند همین «آلترناتیو»یها حضور القاعده در سوریه را با عنوان «ارتش آزادیبخش سوریه» گرامی میدارند و آشکار یا پنهان در کمپینها و نگارشها برای اجرای همین پروژه در ایران ساعت شماری میکنند. در مقابل این وضعیت، عدهای هم مثل «ما» با تکیه بهفاکتورهای بسیار روشن و استدلالهای علمی براین باوریم که کلیت آن چیزیکه در لیبی و سوریه اتفاق افتاده است، توسط مرتجعترین حکومتها و مخوفترین سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی کنترل میشود تا ضمن بلعیدن یا تخریب سرمایههای انباشت شده و مازادهای طبیعی، زمینهی چرخش مجدد سرمایه را در غرب فراهم نمایند. در اینجا باید از «آلترناتیو»یها پرسید که بدون مراجعه بهشجرهنامهی نسرین پرواز، از او بپرسند که چگونه این دو جریان میتوانند «رفیق، دوست و یا در حادترین حالت رقیب...[یکدیگر] (در جبهۀ عمومی چپ کمونیستی) باشند»؟
بنابراین، اولاًـ حرفها و نصایج نسرین پرواز (حتی اگر صادقانه هم باشند) بهاین دلیل که مبارزهی طبقاتی را ناگفته سوءِ تفاهم میداند و نیروی سائق جامعه و تاریخ را «جنبش»؛ نادرست، عارفمسلکانه و غیرقابل قبولاند. دوماًـ آویزان شدن «آلترناتیو»یها بهاینگونه حرفها و کِردیت و اعتبار دادن بهاینگونه افراد فقط بهاین منظور استکه (براساس شیوهی روضهخوانهای شیعی) با ایجاد فضای عاطفی، جای بهمن شفیق و شمر را باهم عوض کنند تا خوانندهی نشریه «آلترناتیو» ـبراساس پیشزمینهی شیعیاشـ بهمن شفیق و سایت امید را بهجای شمر و یزید لعنت کند!؟
در این رابطهی معین از همهی اینها مهمتر: کارکرد و اهمیت مناسبات فامیلی نزد «آلترناتیو»یهاست: از یک طرف بهمن شفیق را با اشاره بهوضعیت (احتمالاً نامطلوب) «خواهر همسر»ش کوچک و ناباب جلوه میهند؛ و از طرف دیگر، نسرین پرواز را با اشاره بهاینکه «از نزدیکان رفیق جانباخته مجتبی احمدزاده (از رهبران و برادر رفقای جانباخته مسعود و مجید)» بوده است، گرامی میدارند و برحق نشان میدهند. بدینترتیب استکه «آلترناتیو»یها بهطور ناخواسته نشان میدهند که هنوز انگ و رنگ مناسبات اجتماعی عهد عتیقی جناحبندی اشرافیت روحانیت انقلاب اسلامی (که حمایتکنندهی معنوی جنبش سبز بود) را از کلهی خود بیرون نکردهاند و در این زمینه نیز (همانند دیگر «ارزش»های جنبش پساانتخاباتی و دستِ راستی سبز) خردهبورژوایی، ارتجاعی و ضدکمونیستی میاندیشند؛ و براساس همین اندیشهها نیز دست به«عمل» میزنند و «در صورت لزوم بر سینه همچون شفیقی هم» میکوبند. گویی در این زمانه ـبهواسطهی قدرت هژمونیک سرمایه و کارگزاران آنـ گستاخی و دریدگیهای خرده بورژوایی حد و اندازهای ندارد!؟
حال که چنین مینماید، این قطعه از مانیفست کمونیست (در مورد مناسبات خانوادگی) را باهم بخوانیم: «بورژوازی پوشش احساساتی مناسبات خانوادگی را از هم دریده و آن را بهمناسبات صرفاً پولی تقلیل داده است». بنابراین، طنین این حرکت برخاسته از انقلاب بورژوازیی هنوز بهکلهی اشرافیت انقلاب اسلامی و سبزهای عصیانزدهی چپنما (و ازجمله همین «آلترناتیو»یها) فرو نرفته است. این ترهات (بهمثابهی یک سیستم) روی دیگری از همان سکهی تبختر و افادهای استکه تهیدستانی را که بهاحمدینژاد رأی داده بودند، جوادـمواد مینامید تا تحقیرشان کند.
(چهار) استفادهی وارونه و ماورنیتگرایانهی«آلترناتیو»یها از انگلس[!؟]: رهبران ظاهراً سلحشور، خردمند و هنوز بهپریشروانی نرسیدهی «”نسل آلترناتیو“» (یعنی: همین نازپرودههای «آلترناتیو»ی) نه تنها تقویم آبروباختهی برهنگی را «رادیکالیزه» میکنند تا با واقعهآفرینی و ایونتسازی ستیز جنبشها را دور بزنند [که این جنبشها بهنوبهی خود در یک رویکرد پستمدرن، مبارزهی طبقاتی را دور زده بودند]، بلکه با اختراع مقولهی «پریشروانی» در امر مبارزهی طبقاتی و سیاسی و نیز این حکم بورژوایی که در امر مبارزهی طبقاتی نقطهی بازنشستگی هم وجود دارد؛ چه کاری جز مارکسیستی جلوه دادن دنیای هدونیسم و لذتجویی گلوبال از زبان خردهبورژواهای تازهبهدوران رسیدهی سبز میکنند؟ منظور خردهبورژواهایی است که بربنیاد و بنیان خون و غرق تودههای کارگر و زحمتکش بهنان و نوایی رسیدهاند و با دماغ عمل کرده و سربالای خودْ مردم تهیدست را «جوادـمواد» (یعنی: بیسروپا) مینامند! پاسخ صریح و روشن بهاین سؤال تنها یک کلمه است: هیچ!
این نازپرودههای بهاصطلاح غیرروانپریش (اما بهلحاظ پرنسیپهای فکری: حقیقتاً هرزه)، زشتتر از همهی تصویرهایی که ساواک و ساواما در مورد «خرابکاران» و کمونیستها و انقلابیون میپرداختند، در مورد فراریان از آتش و خون قبل از جنبش دوم خرداد، چنین مینویسند: «شکست انقلاب 1357، تاثیر عمیقی بر اوضاع و احوال روحی اعضای سیاسی نسل درگیر در انقلاب نهاد»، «شرایط زندگی در تبعید و بهنتیجه نرسیدن مبارزات در ایران و مولفههای جهانی مانند فروپاشی بلوک شرق و... حاکمیت ضدانقلاب جهانی... نیز برعمق آن تاثیرات افزود. بسیاری از تبعیدیان سیاسی حدود سه دهه است که در چنین شرایطی زندگی میکنند... و درعین حال بر ادامۀ ”فعالیت“ سیاسی بههرشکل ممکن اصرار دارند و این مساله [برایشان]... بهیک مسالۀ ناموسی و هویتی و یک نوع شیوۀ زندگی» تبدیل شده است. این تصویر از اپوزیسیون خارج از کشور و «اوضاع و احوال روحی اعضای سیاسی نسل درگیر در انقلاب [بهمن]» جعلی است؛ و ضمن اینکه هیچ فاکتوری برای اثبات آن (جز مقالهی انگلس در مورد برنامه کمونارهای بلانکیست فراری)[!؟] ارائه نمیکند، درعینحال عطای تحلیل معین از شرایط مشخص را نیز (بهمثابهی شیوهی تحقیق مارکسی و مارکسیستی) بهعطای توجیه «هدف» از طریق «وسیله» میبخشد. آری، دقیقاً بههمین ترتیب است که مارکسیسم، انگلس (و طبعاً مارکس) درست برخلاف حقیقت انقلابیشان و بهشیوهی پست مدرن (البته با حشو و زوائد مقلدین ایرانی و «آلترناتیو»یاش) بهکار گرفته میشوند و مضمون طبقاتی آنها درپسِ «های»پنداریِ نقدِ طبقاتی و پاسخهای «هوی»منشانه، بهامری ثانوی تقلیل مییابد!
انگلس در مقالهی مذکور در موقعیت یک تحلیلگر کمونیست و سازماندهندهی انقلابی ابراز نظر میکند و علیرغم تصویرپردازی عام و کلیاش در آغاز مقاله، موضوع سیاسی معینی (یعنی: برنامهی بلانکیستهای فراری) را مورد نقد و بررسی قرار میدهد تا گام حساب شدهای را در امر سازمانیابی انقلابی بردارد. این درصورتی استکه استفادهی «آلترناتیو»یها از این مقاله اساساً روانشناسانه است، که در بسیاری از موارد با مارکسیسم ناهمخوان است و بهتناقض نیز میرسد. چراکه روانشناسی (و حتی در مواردی روانپزشکی نیز) بیش از اینکه با صفت علم قابل توصیف باشد، و زیرمجموعهی علوم طبیعی بهحساب بیاید و براساس مشاهده و آزمون و تعیّن عقلانی شکل بگیرد، متأثر از اصولی است که عمدتاً پیشینی و اعتقادیاند. از همینروست که در حوزهی روانشناسی با مکاتب مختلفی مواجه میشویم که هرازچندگاهی ـحتیـ جایگزین یکدیگر هم میشوند. بههرروی، آن حالات و کنشهایی که در قالب کلمهی «روانپریش» موضوع تبادل قرار میگیرند، بهشدت متأثر از زاویه نگرش استفادهکننده از این واژه است؛ که اساساً بهموقع و موضع او در رابطه با موقع و موضع هستی مادی و اجتماعی برمیگردد، و در مقایسه با شاخههای جاافتادهی علوم طبیعی (مانند رشتههای مختلف زیستشناسی، فیزیک و غیره) از عمومیت و کلیت ناچیزی برخوردارند.
گرچه «آلترناتیو»ی در پاورقی میکوشند واژهی «روانپریش» را بهمحدودهی «روانپزشکی» بکشانند تا ظاهر ایدئولوژیکـپیشینی آن را (بهمثابهی برخوردی تحقیرآمیز و خردهبورژوایی) پنهان کنند؛ اما کاربرد کلمهی «روانپریش» آنجاکه عدهی کثیری (مثلاً: نسل سیاسیون بهسن پیری رسیده) را دربرمیگیرد و بهجامعهشناسی تن میزند، کاملاً روانشناسانه و پیشینی است و با صد من سریش هم بهروانپزشکی نمیچسبد. این کلهمعلقزدنها بیش هرچیز نشانهی زبونی، یأس و نیز عکسالعمل ناشی از بُروز پریشانی در توهم دستیابی بهقدرت، اعتبار و اقتدار است. بههرروی، هیچ روانپزشکی بیمارِ خودرا بهدلیل ابتلا بهبیماری مقصر یا خطاکار نمیداند و از بیماریِ بیمار برای تحقیر، انکار یا اثبات نابرحقی او استفاده نمیکند؛ چراکه روانپزشک بهمثابهی یک دانشمند (نه همانند یک مشت خردهبورژوای خرافاتی) چارهی بیماری را ـدر اغلب قریب بهمطلق مواردـ مصرف دارو میداند، نه برکناری همیشگی از کار و زندگی و اشتغال!
البته همهی این استدلالها بهاین معنی نیستکه در دنیای وارونهی طبقاتی، «روانپریش» بودن و «روانپریش» شدن همواره بهمثابهی بیماری مورد ملاحظه قرار میگیرد و بهپروسهی درمان سپرده میشود. دستگاههای پلیسی (برای مثال: سی.آی.ای و خصوصاً کا.گ.ب) بسیاری از مخالفین خودرا بهعنوان «روانپریش» در بخشهای دربستهی بیمارستانهای روانی زندانی میکردند و با خوراندن انواع داروها ساختار روحی افراد را بهاختلال میکشاندند. گرچه «آلترناتیو»یها ـدر این رابطهی معینـ صراحتاً حرفی از مجازات آدمهای «روانپریش» نمیزنند و اقدام خاصی را نیز برعلیه آنها توصیه نمیکنند؛ اما برکناری افراد از آنچه بهآنها هویت و احساس زندگی میدهد (البته بهشرطی که بهزیان دیگر آحاد و گروه های اجتماعی نباشند)، حاوی جوهرهی همه و هرگونه مجازات متصور دیگری است. سرانجام اینکه جوهرهی خرافاتی «آلترناتیو»یها در مورد «روانپریشی» عیناً همانی استکه نظریهپردازان کا.گ.ب. بهافسران تحت کنترل خود آموزش میدادند تا بهعنوان ابزار توجیه جنایت از آن استفاده کنند: «روانپریش»ها را باید از جامعه دور نگهداشت؛ و کسانیکه با سیستم موجود مخالفاند «روانپریش» بهحساب میآیند. چرا؟ برای اینکه به«نوعی قطع ارتباط با واقعیت» موجود کردهاند؛ و «عقاید نادرست درباره وقایع یا اشخاص» دارند!!!
گذشته از همهی اینها، روش تحقیق مارکسیستی (که با عبارت «ماتریالیسم دیالکتیک» نیز بیان میشود) همواره فراتر از مشاهده، براساس آزمون و عمل استکه معنای حقیقی خودرا پیدا میکند. بدینترتیبکه نوشتهای همانند مقالهی انگلس، منهای استفادههای تاریخی از آن، اساساً از این نظر مفید است که بهمثابهی روش تحقیق، شیوهی برخورد بهواقعیت و چگونگی نزدیک شدن بهیک نسبت خاص را نشان میدهد. بنابراین، اگر در مقالهی انگلس حقایق قابل تعمیمی هم وجود داشته باشد (که در این مورد معین بعید بهنظر میرسد)، باید آن را با ارائهی فاکتها و تحلیلهای معین بهاثبات رساند تا ضمن استفادهی پراتیک از آن، درعینحال بهمفهومِ عینیتر و نتیحتاً قدرت تحلیل وسیعیتری دست یافت. این درصورتی استکه «آلترناتیو»یها درستی حکم خویش در مورد روانپریشی بخش وسیعی از اپوزیسیون ایرانی را نه از فاکتورها و تحلیل این فاکتورها، که برعکس از مقالهی انگلس و در پس اعتبار نام او به«اثبات» میرسانند!؟ این شیوهای توتالیتر، متافیزیکی و اسکولاستیک است. چراکه واقعیت متغییر، و در حرکت و تکامل دائم را بهتابعیت از مفاهیمی میکشاند که ذاتاً ثابت و لایتغیراند.
اگر قرار را ـعملاًـ براین بگذاریم که انگلس دارای این توانایی بود که بتواند وضعیت اپوزیسیون ایرانی را از 120 سال قبل از وقوع آن پیشبینی کند؛ در واقع، چنین حکم کردهایم که فرق چندانی بین خدایان و پیامبرانِ آنها با مارکس، انگلس و امثالهم وجود ندارد. اینچنین حکمی ـبههرشکل که صادر یا القا شودـ آگاهانه یا بهاصطلاح ناآگاهانه، ارتجاعی و طبعاً بورژوایی و ضدکمونیستی است.
(5) «تئوری» نسلها در مبارزهی طبقاتی بهمثابهی حربهای برعلیه کارگران: حقیقت این استکه وضعیت اپوزیسیون ایرانی نه صددرصد، اما تا اندازهی بسیار زیادی مغایر با آنچیزی استکه «آلترناتیو»یها تحت عنوان «روانپریش» و از لحاظ بیولوژیک از کار افتاده از آن صحبت میکنند. اما قبل از اینکه چند جملهای در کلیت این اپوزیسیون بنویسم و اشارهای هم بهمقولهی «نسل»ها بکنم، لازم بهیادآوری استکه بهاحتمال بسیار قوی اولین کسی که از اعلام روانپریشی و از کارافتادگی اپوزیسیون ایرانی درعینحال که خشنود شده، اما خندیده است؛ حسین شریعتمداری است که در ریاستاش بر روزنامهی کیهان نظرات آدمخورترین بخش وزارت اطلاعات را تئوریزه میکند. یعنی: همان بخشیکه برای بازگشت روزهای پس از 30 خرداد سال 60 لحظهشماری میکنند!؟
اپوزیسیون ایرانی نه تنها پیر و فرتوت نشده، بلکه علیرغم سن میانگین بالای پنجاهِ فعالین آن، در مواردی پرتحرکتر و نیرومندتر از پیش نیز عمل میکند. مسئله ـاماـ این استکه این اپوزیسیون از جنبهی طبقاتی و خصوصاً از نظر آرمانی تغییر مسیر داده است. گرچه من شخصاً هیچوقت چنین باوری نداشتم؛ اما حدود 40 سال پیش چنین بهنظر میرسید که نیروهایی که خودرا چپ و کمونیست مینامند، از هرفرصت و امکانی استفاده میکنند تا کارگران و زحمتکشان را در ابعاد مختلف و برعلیه طبقهی سرمایهدار، نظام سرمایهداری و دولت (نه فقط دولتیها، شاهیها، آخوندها و مانند آن) آموزش داده و سازمان بدهند. اما این نیروها ـبهدلیل خاستگاه طبقاتی خردهبورژوایی خودـ نه تنها درصدد سازمان دادن و آموزش کارگران برنیامدند و برای این منظور خودرا آموزش و سازمان ندادند و نخواستند با کارگران و زحمتکشان تبادلی متقابل و سازنده داشته باشند؛ بلکه هرجاکه با کارگر یا بعضاً روشنفکری مواجه شدند که گوش بهفرمان نبود و بیش از قد و قوارهی تشکیلاتیاش سؤال میکرد، با ورچسبها و عناوین مختلف برایش محدودیت و ممنوعیت بهوجود آوردند تا «تماس [او] با واقعیت» [یعنی: تابعیت و تماس با جریانهای چپ برخاسته از تحولات درونیـبیرونی خردهبورژوازی] قطع نشود و «وضعیت روانی غیرطبیعی» خود را بهدیگران سرایت ندهد و آنها را «دچار توهم و هزیان» نکند.
این سبک کار و اینگونه نگاه بهمبارزهی طبقاتی و طبقهی کارگر [در شرایطیکه جرمِ در دست داشتن یک اعلامیه ضدرژیمی برای یک دختر 11 ساله در پارهای از اوقات بهتجاوز جنسی و اعدام هم منجر میگردید]، عقبگردهای طبقاتیِ و خصوصاً آرمانی مداومی را در پیداشتکه نتیجهی امروزیاش همان گذار از دهکدههای پوتمکین است که بهمن شفیق بهدرستی و بهزیبایی تصویر کرده است.
در حال حاضر واقعیت این استکه بخش نسبتاً وسیعی از این اپوزیسیون (حتی آن افراد و جریاناتیکه خودرا صراحتاً چپ یا کمونیست اعلام میکنند و دائم از مارکس و انگلس و... نقل قول میآورند) بهجای مبارزهی طبقاتی، فقط از مفاهیمی استفاده میکنند و اقداماتی را بهاجرا میگذارند که افراد یا بخشهایی از رژیم (و نه کلیت نظام سرمایهداری و دولت جمهوری اسلامی) را هدف گرفته باشند. چنین شیوه و پتانسیلی از «مبارزهی ضدرژیمی» (در شرایطی که رژیم بهدلیل کشمکشهایی که از قدیم با غرب داشته، زیر شدیدترین فشارها برای تابعیت از آنهاست) تنها جهت و نتیجهای که میتواند داشته باشد، لیبییازیزاسیون جامعهی ایران، نابودی مدنیت جامعه و از همه مهمتر تخریب بازهم بیشتر امکان سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان است.
در یک برآورد سردستی میتوان بخش اعظمی از اپوزیسیون را ـبهجز ضدامپریالیستهاـ بهدو دستهی رژیمچنجیها و ضدرژیمیها تقسیمبندی کرد که نسبت آنها بههم ده بهیک است. از طرف دیگر، خیل وسیع رژیمچنجیها را نیز بهطور سردستی میتوان بهسه بخش تقسیم کرد: 1ـ آنها که با نهادهای دولتی یا وابسته بهدولتهای غربی (آشکار یا پنهان) ارتباط ارگانیک دارند؛ 2ـ آنها که از طریق کمکهایی مالی و غیره و بهواسطهی «اتحادیه»های میهنی و غیرمیهنی تحت عنوان اقدامات ضدرژیمی قواعد پروژهی رژیمچنج را نیز رعایت میکنند تا امکان پیوستن بهپروژهی رژیمچنج را از دست ندهند؛ 3ـ آنها که فاقد وابستگی مستقیم یا غیرمستقیم بهنهادهای مجری پروژهی رژیمچنج هستند، اما بهلحاظ شیوهی کار و نگاهیکه بهمبارزهی طبقاتی دارند ـعملاً و نظراًـ جاده را برای رژیمچنجیها صاف میکنند و ضمناً بهبعضی از امکانات آنها ناخنک هم میزنند. اما، «آلترناتیو»یها برای هیچیک از اینبخشها و دستهها حکم بازنشستگی صادر نکردهاند؛ چراکه روح همقبیلهای (اما مسنتر) خود را در آنها و در شکل مصرفِ دیگری که دارند، بازشناختهاند. پس، «آلترناتیو»یها برای چه کسان و جریاناتی حکم بازنشستگی صادر کردهاند؟ پاسخ روشن و صریح است: کمونیستهایی که بهجای دعوای انتزاعی با رژیم یا بند و بست با دولتهای غربی با کمترین امکانات شب و روز در راستای سازمانیابی کارگران و زحمتکشان کار میکنند! بههرروی، طبیعی استکه امثال فرخنگهدارها و... برای «آلترناتیو»یها استثنا باشند! چرا؟ برای اینکه نسل جوانتر در کلیت نسلی خویش، روح همارزش و همقبیلهای خود را در نسل پیرتر که شکل دیگری دارد، بازمیشناسد!!؟
منهای اصرار در مورد میزان دقتِ تقسیمبندهای بالا؛ اما، در بررسی مقالهی «آلترناتیو»یها باید گفتکه نه تنها اپوزیسیون پیر نشده و با خواهش و تمنای شما هم کنار نمیرود، بلکه بخش اعظمی از آن با اضافه کردن دو عدد گیومهبهطرفین خویش «»، خودرا به«اپوزیسیون» تبدیل کرده و بهچنان درجهای از تحرک رسیده که شما را نیز بهعنوان «آلترناتیو» جوان[!؟] بهدنبال خویش میکشد تا درصورت وقوع قطعی پروژهی رژیمچنچ بلدوزهای پلاستیکی خودرا بهبلدوزهای واقعی تبدیل کنید و از روی نعش فعالین حقیقتاً سوسیالیست طبقهی کارگر عبور کنید. البته بهنظر من احتمال وقوع این سناریو بسیار ناچیز است و سرنوشت امثال «آلترناتیو»یها بهلحاظ آرزوباختگی و غوطهور شدن در روزمرهگیهای بورژوایی بهمراتب اسفبار از «اپوزیسیون» رژیمچنج و بهاصطلاح پیر رقم خواهد خورد.
استحالهی آن نیروهایی که روزگاری در پایینترین برآوردِ ارزشی قابل توصیف بهصفت مترقی، ضدرژیمی، حمایتکنندهی تحرکات داخلی و مانند آن بودند، به«اپوزیسیون»ی که رادیو فردا و بیبیسی و غیره بازتابدهندهی «صدای» آن است، حاصل تصادف یا تغییر آب و هوا نبوده است. این مسئله هم مانند اغلب مسائل اجتماعی از شیوهی زندگی و مناسبات تولیدیـاجتماعی تأثیر پذیرفته است. بهجز وجودِ پذیرفته شده (اما نه چندان گستردهی) کاسبکاری و بازی با بورس و امثالهم که عملاً قبح اینچنبن مناسبات و شیوهای از زندگی را ریخته است؛ درصد قابل توجهی از بدنهی این «اپوزیسیون» که «از حیث سنی و بیولوژیک» مورد بررسی «آلترناتیو»یها قرار گرفته و ظاهراً بهبازنشستگی محکوم شدهاند، در عمل با رعایت همان معیارها و ارزشهایی زندگی میکنند که خردهبورژوازی تازهپای ایرانی زندگی کرده است: خرید خانههای قسطی و حتیالامکان لوکس با وامهای بانکی که معنی عملیاش این استکه سرمایهداری تا 50-40 سال آتی نباید گامی بهسوی سوسیالیزم بردارد؛ استفادهی حیثیتی از آخرین مدلهای ابزار و ادوات خانگی که نشانگر تابعیت از معیارهایی است که بازار تعیین میکند؛ سرمایهگذاری روی پرورش فرزندانی که باید در ردیف الیت جامعهی ایران و نیز همین جوامع اروپاییـامریکایی قرار بگیرند، که بازهم نتیجهی عملیاش این استکه کارگران فنی و تکنیسینها در مقایسه با «الیت»ها از ارزش اجتماعی کمتری برخوردارند؛ و از همه قبیحتر خرید خانه و ملک در ایران بهواسطهی همسران و فرزندانی که بهایران رفت و آمد دارند!؟
خلاصه اینکه در مورد ماهیت کلی و چهرهی عام «اپوزیسیون» ایرانی در خارج از کشور ـفراتر از مقولهی سادهلوحانهی پیری یا جوانیـ باید گفت که متأسفانه بخش وسیع و روبهافزایشی از افراد و جریانات این اپوزیسیون بازگشت بهایران را فقط و فقط به«تغییر» رژیم حواله کردهاند و درصورت تحقق این «تغییر» هم برای احراز برتری سیاسی، اقتصادی یا (لااقل) برتری اجتماعی بهایران رفت و آمد خواهند کرد. یکی از علل رشد ضدیت با بلشویزم، لنین و مسانلی اساسیای مثل دیکتاتوری پرولتاریا همین وضعیتی استکه بخشهای زیادی از «اپوزیسیون» بهطور روزافزونی در آن فرومیروند. بدینترتیب است که «اپوزیسیون» بهجای اینکه بهبازگشت بهایران و بهمبارزه در راستای سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان بیندیشد، روی «فراریان» و «تبعدیان» جدید حساب باز میکند تا با افزایش نیروهای «تازه نفس» بهدنبالهی خویش، امکان رفت و آمد بهایرانی را فراهم کند که رژیماش «تغییر» کرده و «چنج» شده باشد. از طرف دیگر، خردهبورژوازی تازهپای ایرانی نیز میداند که با توجه بهشرایط اقتصادی و سیاسی جوامع اروپاییـآمریکایی، مسنترها امکانی برای «موفقیت» و تبدیل شدن به«الیت» ندارند؛ پس، همهی سرمایههای روی جوانترها متمرکز میشود که به«آلترناتیو» قدرت اجتماعی، اقتصادی و احتمالاً سیاسی تبدیل شوند.
نتیجه اینکه مقولهی نقشآفرینی ویژهی نسل جوان در امر مبارزهی طبقاتی، نگاهی فراطبقاتی و نتیجتاً بورژوایی و طبعاً ضدکارگری است. این «تئوری» ادامهی همان بچهسالاری دههی 1370 در میان خردهبورژواهایی استکه در همین جمهوری اسلامی نطفه گرفتند و با استفاده از مواهب همین جمهوری اسلامی بهولادت رسیدند و فیلشان هم در همین جمهوری استکه هوای نوکری بورژواری غرب را کرده و با جناحهایی از این نظام هم بهستیز افتادهاند. شاید در بحث جامعهشناسی تاریخ بتوان نقشی هم برای جابهجایی نسلها پیدا کرد؛ اما اگر چنین نقشی ـبهواقعـ وجود داشته باشد، ناگزیر (همانند دیگر زیرمجموعههای طبقاتی) تحت تأثیر طبقات گوناگون هرجامعهی معینی سوخت و ساز خواهد داشت. این سوخت و ساز در جامعهی سرمایهداری: مبارزه از طرف طبقهی کارگر و سرکوب از طرف طبقهی سرمایهدار است.
بنابراین، در کلیترین و عامترین دستهبندی ممکن، در جامعهی سرمایهداری ایران با دو نسل جوان مواجه خواهیم بود: یکی، آن نسل جوانیکه کودکی و جوانیاش را بهدنبال لقمههای نان برای خوردن و سرپناهی برای بیتوته دویده و بدون تجربهی چندانی از دورهی جوانی، بهپیری نزدیک میشود؛ و دیگری، آن نسل جوانی که لقمهها بهدنبال او میدویدند تا در نقش هواپیما بهآشیانهی دهانش وارد شوند و با هزار تمهید از او میخواستند که در اطاق «خودش» بخوابد تا از نظر شخصیتی مستقل بار بیاید.
همهی آن آدمهایی که بهنحوی (در جایی کمتر و در جایی بیشتر) نقشی از خویش بروقایع اجتماعی یا تاریخی گذاشتهاند، همگی ـاز هنرمند و دانشمند و انقلابی و فعال جنبش کارگری گرفته تا تاجر و کارخانهدار و غیرهـ براساس امکانات طبقاتی و اجتماعی خویش و اغلب بین 23 تا 27 سالگی نقش و شحصیت خود را شکل دادند تا بهخودشان، بهجامعه و بهطبقهایکه زندگی آنها را سمت و میدهد، تحویل دهند. از مارکس و لنین گرفته تا میکلآنژ و دیگران ـاغلبـ در همین محدودهی سنی بودند که هویت خود را شکل داده و بهعرصهی خاصی از جامعه وارد شدند. چرا راه دور برویم؟ در همین مملکت ایران که بهدروغ میگویند مال ماست، آدمهایی مانند یوسف افتخاری، علی امید، زندهیاد یداله خسروشاهی یا حیدر عمواوغلی، ارانی، پویان، احمدزادهها و دیگران (از یک طرف)؛ و آدمهای دیگری مثل رزمآرا، سید ضیا طباطبایی، محمد رضا پهلوی، رفسنجانی و غیره در همین دورههای سنی (یعنی: در سن جوانی و بهعنوان جزئی از نسل جوان) در راستای طبقات محروم یا طبقات حاکم نقشآفرینی کردند و اکثراً تا مرگ همان راهی را ادامه دادند که در جوانی آغاز کرده بودند.
بنابراین، این سؤال پیش میآید که چرا در شرایط کنونیِ جامعهایران و بین بسیاری از ایرانیان، «نسل جوان» بهمقولهای ویژه تبدیل شده است؛ و چنین مینماید که جوان بودن ـبهطور خودبه خودـ حاکی از حقیقت برتر است!؟ در پاسخ بهاین سؤال بهطور فشرده میتوان گفت که پیدایش این باور خرافی همگام با پیدایش آن قشری از خردهبورژوازی استکه در جمهوری اسلامی شکل گرفت و بسیاری از خاصههای اقتصادی و اجتماعی آن را (گرچه با تغییراتی سطحی) همچنان با خود حمل میکند. ویژگی اقتصادی این قشر بلع مازادهای طبیعی و اصطلاحاً رانتی از پسِ ارتباط با دستگاههای برآمده از «انقلاب اسلامی» و اشرافیت روحانیـشیعی بود که دریچهی جذب ارزشهای اضافی فراوان و ناشی از کاهش دستمزد واقعی کارگران را در تولید و دلالی و تجارت و دزدی مستقیم بر او گشود. از دیگر ویژگیهای این قشر این استکه توانست درصد بسیار بالایی از امکانات تحصیلی و آموزشی ایجاد شده توسط جمهوری اسلامی را بهخود اختصاص بدهد و امروزه «الیت» جامعه (بهمعنی متخصصین و تحصیلکردگان در حوزههای گوناگون اجتماعی و اقتصادی) را از خود داشته باشد و بههمین دلیل هم قدرت و ثروت بیشتری را میطلبد. فرزندان تحصیلکردهی این قشر در ستیز بین غرب و جمهوری اسلامی، گرچه بهلحاظ ایدئولوژیک طرف غرب را میگیرند؛ اما این طرفداری تا آنجا برایشان معنی دارد که قدرت و ثروت بیشتری را بهآنها عرضه کند.
بنابراین، معنی «نسل جوان» نزد این قشر همان متخصصین و تحصیلکردگانی است که باید بتوانند انگ «نخبهگی» خودرا بربسیاری از حوزههای زندگی اجتماعی بکوبند و نبض «معنویت» جامعه را بهدست بگیرند. اما بهدست گرفتن نبض «معنویت» جامعه و کوبیدن انگ «نخبهگی» برجامعهای که پایههای فرهنگ نوین خودرا از قِبَل کار و زندگی و خون آدمهایی بهدست آورده است که خودرا کمونیست و سوسیالیست و چپ مینامیدند، بدون خزیدن بهاین جرگه و رفتن در جلد کمونیستها و سوسیالیستها و چپها غیرممکن است. «”نسل آلترناتیو“» و طبعاً «آلترناتیو»یها بهلحاظ طبقاتی همین رسالت را بهعهده دارند. تربیت خردهبورژوایی، باورهاییکه جوهرهاش همچنان شیعی است، خواستِ سهم بیشتر در ثروت و قدرت، جانبداری از ارزشهای رایج در میان «نخبهگان» غرب، و آمادگی جایگزینی اتوریتهی دولت اسلامی با اتوریتهی دولتهای غربی ـمجموعاًـ در بستر مختصات «اپوزیسیون» فیالحال موجود، نمیتواند چیزی جز «”نسل آلترناتیو“» و همین «آلترناتیو»یهای از دماغ فیل افتاده باشد. با همهی این احوال نباید فراموش کرد که تفاوت دورهی جوانی این اپوزیسیون بهاصطلاح پیر با دورهی جوانی این «اپوزیسیون» بهاصطلاح جوان در این استکه جوانی آن اپوزیسیون سرشار از خلاقیت اجتماعی و ایثار و ازجانگذشتگی بود؛ در صورتیکه «آلترناتیو»یها و دیگر همپالگیهایشان تنها ادای انقلابیگری را درمیآورند تا بههویتی برای معاملهی کلانتر دست یابند.
(6) بازنشستگی در امر مبارزهی طبقاتی یک نیاز بورژوایی است: سادهلوحانهترین و درعینحال غیرانسانیترین حکمیکه «آلترناتیو»یها در نوشتهی خود [تحت عنوان «در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران»] صادر میکنند، در مورد بازنشستگی در امر مبارزهی طبقاتی و سیاسی از «حیث سنی و بیولوژیک» است. بهجز اینکه رد پای بررسی مسائل اجتماعی از زاویه «بیولوژیک» (یعنی: داروینیسم اجتماعی) در این حکم بهروشنی پیداست؛ درضمن برگردانی از همان تُرهاتی است که نسل بهاصطلاح جوانتر در اروپا ـدر رویکردی نئولیبرالـ در مورد نسل بهاصطلاح پیرتر بهزبان میآورد. این جوانهای «مسلح» بهنظریههای ضدبشری و آدمخورانهی ئنولیبرالیستی براین باورند که باید خدمات اجتماعی در مورد پیرترها را کاهش داد تا سن آنها از حد کنونی بالاتر نرود. بهبیان دیگر، نسل جوانهای برخاسته از مناسبات بورژوایی و نئولیبرالی بهسادگی براین باورند که باید کارگران پیرتر را بهشیوهای پسندیده و بدون سروصدا بهدریا ریخت.
گرچه «آلترناتیو»یها نگفتهاند که نسل بهاصطلاح پیرتر را باید بهدریا ریخت؛ اما در جاییکه میتوان بهفعالیت سیاسی افراد بهدلیل «سنی و بیولوژیک» خاتمه داد؛ چرا نباید کسانی را بهدریا ریخت که ضمن هزینه و مصرف بیشتر از نسل بهاصطلاح جوان، برعکس این نسل توان چندانی هم برای حضور در تولید اجتماعی ندارند و از مالکیت اجتماعی نیز خلعید شدهاند؟ بههرروی، آن منطقی که مدعیان خلع ید از خلع ید کنندگان را بهدلیل سنی و بیولوژیک بازنشسته اعلام میکند؛ بهطور خود بهخود و بههمان دلیل سنی و بیولوژیک، خلع ید شدگانی را که قادر بهحضور در چرخهی تولید و ایجاد ارزش اضافی نیستند را از مصرف نیز بازنشسته اعلام خواهد کرد.
شاید «آلترناتیو»یها بهاین نتیجهگیری منطقی اعتراض کنند و بگویند که ما گفتهایم: نسل قدیمی و پیرتر باید به«وظایفی مانند آموزش کادرهای جوان، انتقال تجارب و....» مشغول شوند و عرصههای سنگینتر مبارزاتی را بهآدمهایی بسپارند که ادعا میکنند از زاویه نسل بهاصطلاح جوانترِ بهمسائل سیاسی و طبقاتی نگاه میکنند. این اعتراض تنها درصورتی قابل پذیرش بود که شکل، سطح و فاز مبارزهی طبقاتی و سیاسی در ایران پارتیزانی و نظامی بود؛ و «آلترناتیو»یها ـمثلاًـ اعلام میکردند که حفاظت از مناطق آزاد شده را بهعهده میگیرند تا رفقای مسنتر بهامور عمدتاً نظری بپردازند!!؟ اما حقیقت این استکه نهایت مبارزهی سیاسی و طبقاتی در شرایط کنونی ایران در پراتیکترین وجه آن، سازماندهی اعتصاب و تظاهرات خیابانی برای طلب مطالبات معین و انتقالی استکه اساساً از عهدهی کادرهای با تجربهتر و مسنتر برمیآید.
بنابراین، اگر قصد «آلترناتیو»یها القای یک فضای دروغین از پتانسیل مبارزهی طبقاتی و سیاسی در داخل کشور و نیز القای این نباشد که آنها در ایران ارتباطات آنچنانی دارند؛ آنگاه باید بهآنها گفت که یکی از ابعاد همواره جدی و ضروری مبارزهی طبقاتی همین «آموزش کادرهای جوان، انتقال تجارب و...» استکه چپ در حیات صدسالهی خود در ایران تجربهی چندان در مورد آن ندارد. اگر چنین تجربهای وجود داشت، آنگاه ادعاها و القائات دورغین «آلترناتیو»یها جایی برای طرح نداشت. چراکه لازمهی وجود چنین تجربهای، موجودیت پراتیک یک حزب انقلابی و کمونیست در داخل و خارج استکه ضروتاً متشکل از کارگران و روشنفکران انقلابی است و طبیعت وجودیاش نیز ارتباط ارگانیک با تودههای کارگر و زحمتکش است.
گذشته از این، اگر «آلترناتیو»یها (مثل همهی گروهها و محافل خردهبورژوایی) خودرا سرآمد بشریت، ذیحق در هرموردی و علامهی دهر نمیدانستند؛ یعنی: گوش و چشمی برای یادگیری و آموزش داشتند، بهجای تهدید بهمن شفیق بهکتککاری [«در صورت لزوم بر سینه همچون شفیقی هم بکوبیم»]، نوشتهی او را حداقل مثل آدمهای متمدن نقد میکردند و نادرستیها آن نشان میدادند تا گامی در راستای آموزش دادن و آموزش گرفتن برداشته باشند. اما حقیقت این استکه طرح مقولاتی مانند بازنشستگی، آموزش، انتقال تجارب، قدردانی از رفقای قدیمیتر و غیره فقط و فقط پوشش قصدی پنهانتر است: ابراز وجود (البته با استفاده از شیوهی هارت و پورت) بهمنظور سری در میان سرها در آوردن و سهمبری از هویت و اعتبار روبهکاهش اپوزیسیون خارج از کشور ـ با این قصد که بههنگام نهایی شدن معاملات پشتپرده سرشان بیکلاه نماند. این مسئله برای «آلترناتیو»یها بسیار جدی است و بههمین منظور هم ابایی از تهدید بهکتککاری هیچکسی ندارند.
بههرروی، «آلترناتیو»یها درصدد بازنشسته کردن مسنتر هستند تا تحت عنوان نسل جوان یا «”نسل آلترناتیو“» جایی برای خود و درنتیجه جایی برای خردهبورژوازی تازهپا و ظاهراً عصیانی باز کرده باشند. اینکه یک عده آدم خواهان سری در میان سرها درآوردن باشند و بخواهند بهعنوان یک نیرو و جریانِ چپ بهاعتبار و هویت دست یابند، مقدمتاً و بهطور فینفسه ایراد چندانی ندارد؛ اما ایراد اساسی مسئله در این استکه خاستگاه طبقاتی در اینجا نیز ابراز وجود میکند؛ یعنی: «کار» جای جذب «ارزش اضافی» و بلع «مازاد طبیعی» و رانتی را میگیرد!؟
اگر «آلترناتیو»یها اعتبار را نه برای معاملهی سیاسی، و حقیقتاً بهمعنی انسانی و انقلابیاش میفهمیدند و میطلبیدند، بهجای حکمِ دیپلماتیک حذف و بازنشستگی نسل بهاصطلاح مسنتر، این اعتبار و هویت را در برهوت کارپذیر پراکندگی طبقهی کارگر ایران ـحقیقتاـ تولید میکردند؛ و آدمهایی مانند «ما» را که بهنسل مسنتر هم تعلق داریم، ممنون خود میساختند. اما مسئلهی «آلترناتیو»یها نه تولید، نه تصاحب، نه انقلاب و نه رهایی نوع انسان؛ که برعکس، بهشیوهی خردهبورژوازی تازهپای ایرانیـاسلامی ایلغار است و بس.
از آرمانگرایی طبقاتی، انقلابی و نوعی که بگذریم؛ چرا من باید دست از مبارزهای بردارم که هم احتمال افزایش دستمزدم را دربردارد و هم بهمن هویت و احساس زندگی انسانی میبخشد؟ این چه حکم بیداگرانه و ظالمانهای استکه برای آدمهایی صادر میشود که اگر هنوز جای شلاق را برکف پاهای خود نداشته باشند، مثل بهمن شفیق داغ تیرباران برادر خود و مویههای مادر را برشیارهای مغز خویش دارند؟ در وضعیتی که بورژوازی من را در سن 61 سالگی مجبور میکند که حداقل 4 سال دیگر هفتهای 36 ساعت کار کنم تا با دریافت حداقل حقوق، در اشل اروپایی حداقلی از گذران زیستی را داشته باشم؛ چرا باید از زندگی مبارزاتی، انقلابی و انسانی نیز محروم باشم.
چرا نباید در مقابل بیگاری جسمی در انجام کاری سخت و طاقتفرساْ کتاب و مقاله نخوانم، با رفقا و خانوادهام در ایران تماس نگیرم و از اوضاع سیاسی و اجتماعی آنجا نپرسم، با دوستان و رفقایم در بارهی مارکس و هگل و پوپر یا اعتصاب و سازمانیابی طبقاتی کارگران در ایران جدل نکنم، با همسر و فرزندانم برسر مسائل طبقاتی و انسانی کلنجار نروم و بههمراه آنها در تظاهرات شرکت نکنم؛ و پس از همهی اینگونه سروکله زدنها پشت کیبورد کامپیوترم ننشینم تا دریافتها و تجاربم را در قالب مفهوم و نوشته بهتبادل، نقد و بررسی دیگر دلسوختگانی همچون خودم نگذارم؟ آیا خاستگاه مفهومی این بازنشستگی قبل از مرگ و تمسخر مبارزه تا آخرین نفسها همان «دوران تسلط اخلاقیات بازار آزاد، در دوران هدونیسم جرمی بنتامی، در دوران لذت جوئی گلوبال و لاس زدنهای ویرچوال» نیست؟
(7) جنبش کارگری؛ داخل یا خارج[!؟]: «آلترناتیو»یها در عینحال که بهبهمن شفیق اتهام میزنند که «دشنه در پشت فعالین چپ داخل و خارج فرو کرده» است و تشکیک میکنند که «نکند با آن وزارت ”فخیمه“ سَر و سِرّی و نشست و برخاستی» دارد؛ اما شکایت اصلیشان این استکه او «از کجا» میداند که «آلترناتیویها داخل هستند یا خارج»؟
من قبلاً در کامنتیکه زیر مقالهی بهمن شفیق در سایت هفته گذاشتم، بهصراحت نوشتم: «فراموش نکنیم که آلترناتیویها در خارج از کشور زندگی میکنند و بهتازگی هم بهخارج آمدهاند!!». بنابراین، سؤال از بهمن شفیق در این مورد بهمن هم مربوط میشود؛ و من بهاین سؤال اینچنین پاسخ میدهم:
اگر افرادی جدی باشند و در داخل کشور هم دست بهسازماندهی مخفی زده باشند، باید دیوانه شده باشند که از چنین پوشش و ابهامی برای رد گم کردن و بقا استفاده نکنند!؟ اگر واقعاً نیروهایی وجود دارند که میخواهند فراتر از صدور احکام عجیب و غریب، دست بهاقدامات سیاسی و انقلابی بزنند، میبایست از اینگونه پیشآمدها و شایعهها کمال استفاده را بکنند. چرا؟ برای اینکه در بروز و اجرای عملیات انقلابی و سیاسی معین (اعم از اینکه مسلحانه باشد یا ایجاد ارتباطات سیاسی و غیره) عملاً در مقابل گروههای معینی از مردم ظاهر میشوند که واقعاً وجود و حضور آنها را حس میکنند؛ و در عمل حضور داخلی آنها را درمییابند. از طرف دیگر، وجود این شایعه که فلان جریان در خارج است، بهافرادی که از این تشکل دستگیر میشوند، این امکان را میدهد که در توجیه خود بگویند که اساس تشکل در خارج است و او (یعنی: فرد دستگیر شده) ارتباطی در داخل ندارد. گرچه پلیس این توجیه را باور نمیکند؛ اما مجموعاً و در درازمدت از میزان فشار خود بر فرد دستگیر شده میکاهد.
نتیجه اینکه «آلترناتیو»یها نه تنها در داخل و زیر فشار «تعقلآفرین» پلیس جمهوری اسلامی قرار ندارند، بلکه از جنبهی نظری هم با سازماندهی مخفی و پنهانکاری ناآشنا و بیگانهاند. بههرروی، برای اینکه بهاین برآورد برسیم که یک گروه (حتی اگر فقط دو نفر باشند) تا چه اندازه در داخل فعالاند و در آنجا گسترش دارند وتا چه حد در خارج مستقراند و در اینجا فعالاند، منهای آنالیز شایعات و اخبار درست و نادرست ناشی از ارتباطاتداخلیـخارجی، منطق هرنوشتهای [بهمعنای: ذات اندیشه؛ و ذات بهمعنای ربط نهادین شاکلهی یک شیءِ یا نسبت] بیانکنندهی موقع و موضع نویسنده یا نویسندگان آن از جنبهی حضور مخفی او در داخل یا وجود علنیاش در خارج ـنیزـ میباشد.
این نقل قول نسبتاً طولانی از نوشتهی «آلترناتیو»یها را باهم بخوانیم: «اولا اینکه ما هیچگاه در مورد این که خارج هستیم و یا داخل اظهار نظری نکرده و نمیکنیم. تو از کجا میدانی که آلترناتیویها داخل هستند یا خارج؟ جالب این جاست که در اظهار نظر مجددت در کامنتها مینویسی: ”درست در همین دوران بخش نه چندان کوچکی از فعالین چپ سوسیالیست متعلق بههمین نسل سنی، در ایران ماندهاند و با گامهایی جدی -و بهظاهر کم سروصدا- بهپیشبرد مبارزه مشغولند. امری که نشان میدهد، برخلاف دهه سیاه شصت، میتوان در ایران نیز ماند و فعالیت انقلابی را ادامه داد...“ تو از کجا میدانی که همین بخش، آلترناتیوی نیستند؟ نکند با آن وزارت ”فخیمه“ سَر و سِرّی و نشست و برخاستی داری که این قدر با اطمینان در مورد اطلاعات خودت صحبت میکنی»؟
گروهی (از دو نفر تا افراد بسیار) را در نظر بگیریم که شکایت میکند چرا فلانی گفته است که آنها در خارج از کشور زندگی میکنند. این گروه ضمن این اعتراض و شکایت، دربارهی خود مینویسد: «ما هیچگاه در مورد این که خارج هستیم و یا داخل اظهار نظری نکرده و نمیکنیم»!! باید بهاین گروه گفت که نفس این اعتراض با این حکم که شما هیچگاه نگفتهاید که در خارج یا داخل هستید، متناقض است. چرا؟ برای اینکه شما خارج بودن خودرا خلاف واقع میدانید و نسبت بهآن اعتراض میکنید! اما تناقض فراتر و بیشتر از این استکه در ظاهر مینماید. همین گروه که میگوید هیچگاه در مورد در خارج یا داخل بودن خود اظهار نظر نکرده و نمیکند؛ اما فقط چند جمله بعد حرف طرف مقابل را از دهان او میقاپد تا بهواسطهی آن خودرا بهاصطلاح توضیح بدهد: «...“ تو از کجا میدانی که همین بخش [یعنی: آنها که در ایران ماندهاند و با گامهایی جدی -و بهظاهر کم سروصدا- بهپیشبرد مبارزه مشغولند]، آلترناتیوی نیستند»؟ پس، «آلترناتیو»یها بهطور ضمنی و خجولانه اعلام میکنند که در داخل هم هستند! اما چرا بهطور ضمنی و خجولانه؟ برای اینکه بهجز پسرخالهها و دخترعموهای فیسبوکی ارتباط دیگری ندارند و در صورت آشکار شدن این حقیقت، انکار ادعاهای ضمنی و خجولانه در مورد حضور در داخل سادهتر است.
*****
گذشته از جنبهی فوق، تصاویریکه «آلترناتیو»یها از سوخت و ساز جنبش کارگری در داخل کشور و بهمنظور ایجاد تحریک و برانگیختن فعالین این جنبش برعلیه دوتا آدم که باید بازنشسته شوند، ارائه میکنند، نشاندهندهی بیربطی و بیاطلاعی مطلق این آقایان و خانمهای ظاهراً جوان و بهاصطلاح آلترناتیو از رخدادهای داخل جنبش کارگری استکه مجموعاً و در وسیعترین برآورد ممکن دربرگیرندهی 200 نفر هم نمیشود. پرداختن بهاین مسئله داستانی بسیار طولانی دارد که من عطایش را بهلقایش میبخشم.
اما، آنهاییکه در این زمینه بهاخبار اینترنتی مراجعه میکنند، علیالاصول باید بدانند که من ضمن اینکه محمود صالحی را برخلاف نظرسازیهای اساتید محترم چپ یکپا لنین طبقه کارگر ایران نمیدانم؛ اما بهجز اشاره بهسوسیالیسم بدوی او در یکی از نوشتههایم، هیچگاه برعلیه او مطلبی ننوشتهام. حساب شارلاتانهاییکه من در مورد آنها مقاله نوشتهام، با حساب محمود صالحی جداست. گلایه ناگفتهی من از محمود صالحی ازجمله این استکه بهاین جدایی و بار طبقاتی و سیاسی آن کمتر توجه میکند. از طرف دیگر، تا آنجا که من میدانم بهمن شفیق نیز تنها یکبار در مورد محمود صالحی اظهارنظر نوشتاری کرده که آنهم در تأیید او بوده است.
بههرروی، اگر کسی چپ باشد و مستقر در داخل کشور، باید شنیده باشد که کمیتهی هماهنگی و محمود صالحی هم بهاندازهی بقیهی نهادهایی که عنوان کارگری را بهدنبال نام خود دارند، بالا و پایین داشتهاند. قهرمانگراییْ پارادوکسِ سازماندهی و سازمانیابی کارگری، طبقاتی و سوسیالیستی است؛ اما قهرمان قلابی درست کردنْ ضدانقلابی است. گرچه محمود صالحی آدم ارزشمندی است؛ اما او نیز بهعنوان انسان در کنار دیگران (که نامی از آنها نمیبرم) دارای تواناییهای بسیار و نیز ضعفهای بسیاری است.
«آلترناتیو»یها در این تلاش که بین ما و افرادی امثال محمود صالحی و دیگران شکاف بیندازند و در امکان گفتگو و تبادل نظر نقادانه پارادوکس ایجاد کنند، نه تنها محمود صالحی را در نارساییهایش بهتثبیت میکشانند، بلکه چوب لای همین چرخ لنگان جنبش فیالحال موجود کارگری هم میگذارند. این برخلاف تهدید بهکتک، تجسس در امور شخصی، تهمت اکثریتی زدن، ایجاد شایعه که فلانی 10 سال از مبارزهی طبقاتی کنار بود؛ و انواع بیحرمتیهای دیگر که در نوشتهی «آلترناتیو»یها (تحت عنوان «در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران») موج میزند؛ شخصی و قابل گذشت نیست.
بنابراین، اگر زنده بودم و «حزب کمونیست کارگران ایران» تشکیل شد، از آلترناتیویها بهاین حزب شکایت میکنم و درخواست میدهم که بهنویسندهی نوشتهی «در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران» فشار بیاورند تا یکبار همهی کاپیتال مارکس را بخواند. اگر عنصری از لطافت انسانی و انقلابی در او باشد، بهاحتمال قویدر پروسهی مطالعهی این کتاب متوجهی میشود که حتی اگر نوشتهای واقعاً «فحشنامه» باشد، تبدیل آن و نویسندهاش به«فرصت بسیار مناسبی» برای بررسی «آزمایشگاهی» چقدر شقاوتآمیز و غیرانسانی است؛ و اگر هم عنادورز باشد، طی مطالعه کاپیتال که در اینصورت بسیار طولانی هم خواهد بود، فرصت عنادورزی کمتری خواهد داشت و آسودهتر زندگی خواهد کرد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه