بررسی دیالکتیکی حقیقت کمونیستی در «مکتبِ» کمونیسم کارگری
یک توضیح کوتاه دربارهی بازانتشار این مقاله: این نوشته برای اولین بار در لاهه 30 مارس 2014 (دهم فروردین 1393) در سایت امید منتشر شد. علت انتشار مجدد آن، ضمن ایجاد آرشیوی قابل دسترستر، تأکید برمواضع کلی آن (منهای وجود «کنفرانس مؤسس») استکه من بهخطا در آن شرکت کردم و بهعنوان نخستین سخنران نیز حرفهایی را زدم که بهلحاظ قدردانی از ارزشهای مبارزاتی و طبقاتی قابل نقد است.
*****
نامه سرگشادهی بهمن شفیق بهکورش مدرسی با سکوت او مواجه شد و آن دیگرانی هم که تاکنون در پرخاش بهشفیق رشادتها از خود نشان میدادند سکوت برگزیدند تا وظیفهی پاسخگویی بر دوش مصطفی اسدپور بیفتد که علیرغم کُرنش و تمجید آشکار و ضمنی از بهمن شفیق، اما مجموعاً بههمان شیوهای متوسل شد که مرسوم پیروان «مکتب» منصور حکمت است. اینکه علیرغم استفاده از این شیوهی پاسخگویی، چرا از آرایش جنگی سال 1999 [یعنی: یورش قبیلهگونه بههرآنکس که آینه حقیقت انقلابی طبقهی کارگر را در مقابل معرکهی کمونیسم «کارگری» و چهرهی بورژوایی آن بگیرد] استفاده نکردند، بیش از هرعامل دیگر بهاین حقیقت آشکار برمیگردد که جماعت هم بهلحاظ کمی و هم از جنبهی کیفی در موضع ضعف و ناتوانی قرار دارند که اسم دیپلماتیک آن موضع تدافعی است.
بههرروی، نامه سرگشادهی بهمن (که بنا بهاستدلالهای طبقاتیـکمونیستی و بهواسطهی کاربرد روش تحقیق ماتریالیستیـدیالکتیکی بهطور همهجانبهای انقلابی و انسانی است) با کنش و واکنشهای گوناگون و حتی متناقضی روبرو شد. عدهای که خود را ابواب جمعیِ هیچیک از احزاب، سازمانها و گروههای اپوزیسیون بهاصطلاح سرنگونیطلب نمیدانند و تمایلی بهسایتها و مدیای رنگارنگ اپوزیسیون خارج از کشور نیز ندارند، عمدتاً روی حقیقیترین جنبهی آن (یعنی: جبران سیاهکاریهای بورژوایی و دعوت بهمن شفیق بهصفوف طبقهی کارگر و جنبش کمونیستیِ کارگران) انگشت گذاشتند؛ و پارهای هم بهتاریکخانه فیسبوک پناه بردند و با استفاده از «ادبیات»، عبارات و مفاهیمی که بیانگر حقیقت آنهاست و بهکلیت این جماعت هویت میبخشد، به«دفاع» از منصور حکمت ـبهمثابهی «شیخ الاشیوخ» و نیز خدای مادیت هستی و اندیشهـ برخاستند.
اما ضرورت برخورد و بررسی کمونیستی و انقلابی چنین حکم میکند که فراتر از گواهیِ وقایع و رویدادهاْ و نیز فراتر از احکامیکه بداهت آنها پذیرش عمومی دارند، حقیقت و ضدحقیقت را از بطن دستگاه فکری، تحلیل مناسبات اجتماعی و عملکرد طرف مقابل نیز بهنمایش بگذاریم. بنابراین، بررسی خودرا از آخرین سخنان منصور حکمت و «نقدِ» به ظاهر معقول آقای مصطفی اسدپور شروع میکنیم که ظاهراً نمایندگی بخش «مؤدب» و «رسمی» کمونیست کارگریهای حکمتیست را بهعهده دارد.
آقای اسدپور در دفاع از منصور حکمت و طبعاً بهقصد انکار بهمن شفیق مینویسد: این فایل «در واقع یک بحث مشترک و تبادل نظر است که بقول منصور حکمت "در آن بلند بلند فکر میکند"». این تقریباً درست است. منصور حکمت هم در سخنرانی خود میگوید «بلند بلند فکر میکنم، از این نظر هم بحثم زیاد شسته رفته نیست». چرا حرف آقای اسدپور تقریباً درست است؟ برای اینکه آقای اسدپور کلمهی «زیاد» را که حکم مطلق منصور حکمت را نسبیت میبخشد، از قلم انداخته است. اما مسئلهی اساسی در این رابطه چرخهی دیگری دارد؛ و آن عبارت از این استکه روش منصور حکمت این استکه اول ـبا بعضی مِن و مِنها و برخوردهای حساب شدهـ تأیید حرفش را بگیرد و بهاصطلاح میخ خودرا بکوبد، و سپس تمامی حرفش را بهمنصهی ظهور برساند. بههمین دلیل استکه او از عبارت «بلند بلند فکر» کردن استفاده میکند تا ضمن اینکه جای مانور برای خودش باز میکند، درعینحال شنوندگانش را نیز وادار بهسکوت کند. سکوتی که او میتواند با چاشنیِ تحقیر و تخفیف حاضرین در جلسه بهپذیرش و تأیید تعبیرش کند؛ و بالاخره با استفاده از «دموکراتیک»ترین شیوهی ممکن و از طریق بحث «جمعی» و «گروهی» حزب را بهابزار ابهت خودش تبدیل کند!
نه آقای اسدپور، شما بهطور آگاهانهای اشتباه میکنید؛ و درواقع، خودرا بهکوچهی علیچپ میزنید. چرا؟ برای اینکه معنیِ «بلند بلند فکر» کردن این استکه کسی بدون طرح قبلی، بدون تقدم و تأخر موضوعاتی که در ذهنش میچرخند و بدون اینکه برای این موضوعات قطعیتی قائل باشد، فقط برای سبک و سنگین کردن حرفهایش زبان باز میکند تا بتواند با کمک ضمنی و جنبی دیگران بهنقطهنظرات پراکندهی خود آرایشی مستدل و قابل بیان بدهد. اینچنین وضعیتی در مورد سخنرانی منصور حکمت مصداق ندارد. زیرا او ضمن اینکه احکام بدون استدلال خودرا با قطعیتی بیچون چرا ردیف میکند، فقط بهفاصلهی چند ثانیه از مانور «بلند بلند فکر» کردن، صراحتاً پای بحثی را بهمیان میکشد که در بارهی رهبری خواهد بود: «همانطور که در بحث رهبری مطرح خواهم کرد»!!
نه اشتباه نشود، این فقط شیوه منصور حکمت در بیان نظراتش بهمثابهی آیههایی با ابهت الاهیـاَبَرمردی نیست. او در رفتار و مناسبات با اعضا و کادرهای حزب هم ابتدا میخ ابهتِ اَبَرمردیاش را میکوبد و بعداً بهامر سیاست و احیاناً مبارزهی طبقاتی[!؟] میپردازد. بهمن شفیق در ابتدای کتاب «زندهباد کمونیسم»[1]، زیر عنوان «درباره اسناد این مجموعه» بهوقایع مختلفی اشاره میکند که یکی از آنها را بهمنظور ارائهی تصویر واضحتری از شیوهی اَبَرمردی و اربابمنشانهی منصور حکمت در اینجا نقل میکنم:
«... خوانندگان این نوشتهها هنوز نمیتوانند بهطور کامل در جریان شکلگیری چنین مناسباتی قرار بگیرند. آنها شاهد نبودند که در جریان یک پلنوم سه روزه (پلنوم وسیع نوامبر 98 با شرکت اعضای کمیته مرکزی و 45 نفر از کادرها) چگونه قریب هفتاد نفر مدعوین جلسه از ساعت 8 صبح تا 11 و 12 صبح قهوه خوردند و سیگار کشیدند و در انتظار «تشریف فرمایی» رهبری حزب بهمحل جلسه بهسر بردند که بعد از ساعتها تأخیر با یک عذرخواهی ساده از وجود راهبندان سروته قضیه را هم آوردند. نه یک بار، بلکه هر سه روز».
تأسف در این استکه مناسبات درونی و بیرونی حزب کمونیست کارگری چنان با ارزشها، معیارها و الگوهای سیاسی و اجتماعی بورژوایی عجین شده بود که هیچکس بهپیشبینی بهمن شفیق توجه نکرد: «با رفتن منتقدین کنونی از حزب، آنها که باقی میمانند بیش از اینها شاهد اینگونه بیحرمتیها خواهند بود».
انسانشناسی منصور حکمت
منهای تعظیم و تکریمهای چپاندرقیچی و بسیار زشتی که آقای اسدپور در مقابل بهمن و نوشتههایش از خود نشان میدهد [از این قبیل که بهمن شفیق مرد عاقلی است و یا زیاد میداند و غیره] و منهای احکام عامیانه و فناتیکی که او نوشتهاش را براساس آنها بنا میکند؛ اما «مستند»ترین حکمیکه «نقاد» بهمن روی آن انگشت میگذارد، بدین ترتیب است: الف) عدم تطابق متن پیاده شدهی حرفهای منصور حکمت با نوار سخنان او؛ و ب) نصف و نیمهکاره بودن این سخنان که در نوارهای دیگر پیگیری شدهاند. عین نوشتهی آقای اسدپور چنین است:
الف) «هر کس که بدنبال سخنان منصور حکمت بوده باشد، موظف بود که بخود نوار مراجعه کند».
ب) «این مباحثه بیشتر از دو فایل ادامه داشته و این در دسترس خوانندگان قرار ندارد. نیت و قصد انتشار متن بخشهایی از این جلسه هرچه که بوده باشد اما متن منتشره در انعکاس افکار و نظرات منصور حکمت در این اجلاس بشدت ناقص و منحرف کننده است. باید اضافه کرد، خود منصور حکمت چند ماه بعد از این جلسه زنده بود و تلاشی برای انتشار علنی این باصطلاح سخنرانی بخرج نداد».
حقیقتاً هم بین فایل صوتی گفتار منصور حکمت با فایل نوشتاری آن که توسط آقای ایرج فرزاد پیاده و در دسترس قرار گرفته، بعضی تفاوتهای مضمونی و خصوصاً تفاوت انشائی بسیاری وجود دارد. اما این اختلاف عکس آن مفهوم و جهتی را نشان میدهد که آقای اسدپور بهطور ضمنی درصدد القای آن است. منهای اینکه بهقول آقای فرزاد در فایل نوشتاری «در مواردی جای فعل و فاعل... برای روان تر شدن متن کتبی تغییر» کرده و «برخی کلمات... از لحن گفتاری به نوشتاری عوض» شده و «عباراتی که تکراری بوده... یکبار مکتوب» گردیده است؛ اما منهای بعضی تعدیلها، در دو مورد نام بهمن شفیق نیز حذف شده است. بدینترتیب، این سؤال پیش میآید که چرا آقای فرزاد بدون هرگونه توضیحی نام بهمن شفیق را حذف کرده و جناب اسدپور نیز در این مورد سکوت کرده است[2]؟ آیا آن حذف و این سکوت نشاندهندهی همگرایی نیست؟
اما در مورد اینکه «این مباحثه بیشتر از دو فایل ادامه داشته و این در دسترس خوانندگان قرار ندارد»، باید گفت که حداقلی از صداقت، حقیقتجوئی و روشنگری انقلابی و کمونیستی حکم میکند که آقای اسدپور (و همچنین تشکیلاتی که او بهآن وابسته است)، ضمن عذرخواهی از علاقمندان بهاین مسئله، هرچه زودتر بقیه فایلها را منتشر کنند تا جلوی یک پدیدهی «منحرفکننده» را بگیرند. در غیراینصورت، هم آقای اسدپور و هم تشکیلات متبوع او حرکتی «بشدت... منحرفکننده» انجام دادهاند. از همهی اینها گذشته، باید از آقای اسدپور سؤال کرد که چگونه میتواند بهنقد کسی برود و «غلظت کینه ورزی» او را اندازه بگیرد که میداند اطلاعات غلط و «منحرفکننده» در اختیار داشته است؟ مگر خودِ آقای اسدپور با این ادعا که «این مباحثه بیشتر از دو فایل ادامه داشته و...» در پخش این اطلاعات «منحرفکننده» شرکت نداشته است؟ بههرروی، از دو حالت خارج نیست؛ یا آقای اسدپور و تشکیلات متبوع او با انتشار بقیه فایلهای مورد ادعا، از مردم عذرخواهی میکنند، و یا در مقابل آینه میایستند و برای مدتی (که خودشان تعیین میکنند) بهمعنی و مواردِ کاربرد شارلاتانیزم فکر میکنند!؟
حقیقت این استکه منصور حکمت براساس هستیشناسی ماورایی و بهشدت ایدهآلیسی خود، نوع ویژهای از انسانشناسی را بنا میگذارد که آدمها را بهسه دستهی کلی تقسیم میکند. گرچه در محدودهی اطلاعات من، منصور حکمت نوشته یا گفتار روشن و بهاصطلاح جامعی در این مورد (یعنی: انسانشناسی) ندارد؛ اما ازآنجاکه او خودرا ملزم بهداشتن «یک سیستم فکری» فراگیر میداند و برای تفکر سیستماتیکی که بههمهی امور بپردازد، ارزشی ویژه و آکادمیک قائل است، ازاینرو ناگزیر استکه تبیین انسانشناسی نیز داشته باشد.
انسانشناسی ـخواه یا ناخواهـ روی دیگر سکهی هستیشناسی در «یک سیستم فکری» است که بهطور بارزی از تبیینات و توضیحات هستیشناسی تأثیر میگیرد و بهطور قاطعی برآن تأثیر نیز میگذارد. ازآنجاکه همهی سیستمهای فکری بههرصورت در جامعهی طبقاتی شکل میگیرند و سیستمسازی درکلیت خویش برتابانندهی جامعهی طبقاتی است و بهنوعی تحت تأثیر تقسیمات طبقاتی قرار میگیرد؛ از اینرو، یکی از مشخصههای هرتبیین انسانشناسانهای در «یک سیستم فکری» ـدرعینحالـ توضیح، توجیه، تفسیر و یا ـبرعکسـ تلاش نظریـعملی در راستای تغییر تقسیمات فیالحال موجود طبقاتی و انسانی براساس نگاه (هستیشناسانه) بهمبدأ و منشأ هستی است. اما دریافت منشأ هستی ـنیزـ مجموعهای از کلیترین مفاهیمی استکه دستگاهها و سیستمهای فکری از مناسبات و روابط بین انسانها با هم و همچنین با طبیعت بهانتزاع میکشند تا در بازگشت و مقابله با زندگی انضمامیْ چگونگی کنش و واکنش نسبت بهاین مناسبات و روابط (یعنی: برخورد انسانشناسانه با زندگی) را شکل بدهند و راهبر باشند. گرچه اینگونه کنش و واکنشها همانند پیدایش مفاهیم، دانستهها و نیز سیستمها ـعلیرغم بعضی از نمودها و تبارزهای فردیـ هرگز فردی نیست؛ اما هرفردی ـمجموعاًـ با تبیین و توضیحی که خودْ از خویشتن دارد بهجمع یا بهطورکلی بهساختارهای کنشگر اجتماعی و طبقاتی وارد میشود. بنابراین، یکی از سادهترین پارامترهای دریافت جوهرهی انشانشناسانهی «یک سیستم فکری»، تبیین صاحب یا صاحبانِ سیستم از خودشان استکه در واقع برآیندی از هستیشناسی و انسانشناسیِ «یک سیستم فکری» را بهنمایش میگذارد. آنچه در این رابطه (یعنی: تبیین فرد یا افرادِ صاحبِ سیستم از خودشان) فرق چندانی نمیکند، این است که «یک سیستم فکری» تا کجا و تا چه اندازهای ابتکاری، ابداعی یا عاریتی و مونتاژی باشد.
حال، با درنظر گرفتن دو پاراگراف بالا، بهسه نقل قول از گفتار منصور حکمت و جنبهی انسانشناسانهی «سیستم فکری» او بازمیگردیم که در تصویرپردازی از خودش و کادرهای بالای حزب نمایان است:
یک) «تمام زندگی سیاسی من این بوده است که یک جمعی را که نمیخواهد به این سمت برود، متقاعد کنم که بطرف این خط برود، نترسد، و مایه بگذارد. اما مایه نمیگذارد».
دو) «اگر این آدمها سر خط بودند، لازم نبود که من این اندازه دوندگی بکنم. کنگره اش را یکی دیگر اداره میکرد، پلنوم اش را یکی دیگر و نشریه اش را کس دیگری در می آورد».
سه) «حزب کمونیست کارگری روی خط کمونیسم کارگری نیست و اصلا رهبری هم اهمیتی به این نمیدهد که یک مجموعه دیدگاههای معتبر سیاسی، متدولوژیکی، اقتصادی و فلسفی و پراتیکی، عملی و سبک کاری و تاکتیکی را میشود در رهبری حزب بدست گرفت. رهبری اینها را به عنوان یک سیستم که میشود آن را قبول و یا رد کرد، در نظر نمیگیرد.... کسانی که مدافع این دیدگاه اند، حکمتیست های جنبش ما یا پائین اند و یا بیرون و در راس حزب نیستند و در بالا نمایندگی نمیشوند. خیلی ها که با نوشته های من زندگی شان را عوض کرده اند، در صفوف پائین و در بیرون هستند»[همهی تأکیدها از من است].
براساس این نقل قولها: منصور حکمت که حامل مجموعهای از دیدگاههای «معتبر سیاسی، متدولوژیکی، اقتصادی و فلسفی و پراتیکی، عملی و سبک کاری و تاکتیکی» است، بارِ کارهای اساسی حزبی (مانند برگزاری کنگرهها، پلنومها و ادارهی نشریات) را چنان بدوش میکشد که «احساس تنهائی» میکند. بهعبارت دیگر، «تمام زندگی سیاسی» منصور حکمت صرف این شده استکه یک جمعی را که نمیخواهد بهسمت کمونیسم کارگری برود، متقاعد کند که بطرف این خط برود، نترسد، و مایه بگذارد، «اما مایه نمیگذارد». با وجود این، زندگی منصور حکمت بیحاصل نبوده است؛ چراکه اگر «حکمتیستهای جنبش... در راس حزب نیستند و در بالا نمایندگی نمیشوند» درعوض «خیلیها که با نوشتههای» او «زندگیشان را عوض کردهاند، در صفوف پائین و در بیرون [حزب] هستند»!؟
نتیجه اینکه:
اولاًـ همراهان منصور حکمت ـدر کلیت خویشـ که بههرصورت شکلدهندهی مناسبات اجتماعی و سیاسی او بودهاند و خواهـناخواه در تبدیل او بهموجودی اجتماعی شرکت فعال و آگاهانه داشتهاند، نتوانستهاند ویا نخواستهاند بهدیدگاههای «معتبر سیاسی، متدولوژیکی، اقتصادی و فلسفی و پراتیکی، عملی و سبک کاری و تاکتیکی» دست یابند که منصور حکمت در کار مشترک با همین همراهان بهآن دست یافت[!؟]؛ دوماًـ در عوض «خیلیها که با نوشتههای» او «زندگیشان را عوض کردهاند، در صفوف پائین و در بیرون [حزب]» بهمجموعهای از دیدگاههای «معتبر سیاسی، متدولوژیکی، اقتصادی و فلسفی و پراتیکی، عملی و سبک کاری و تاکتیکیِ» منصور حکمت دست یافتند که همراهان (یعنی: کسانیکه با او پراتیک مشترک داشتهاند) بهآن دست نیافتهاند!؟
منهای تبیین ایدهآلیسی، خدایگانی، یهودایی [با یهود و یهودیت اشتباه نشود] و زشت منصور حکمت از رابطهی تئوری و پراتیک (که در ادامهی این نوشته نگاه مختصری بهآن میاندازیم)؛ اما این یگانه اندیشمند «کمونیسم کارگری» انسانها را بهدسه دستهی کلی تقسیم میکند:
1ـ خودش، که بدون هیچ دستآورد عملی یا حداقل تبیین نظری مشهود و بهلحاظ طبقاتی و کمونیستی قابل بررسی و استفادهای، بحثهایی را «طرح کرده» که «از بحثهای لنین عمیقترند»؛ همین بحثهای عمیقتر از لنین را بهتنهایی و بدون پراتیک مشترک با همراهان و دیگر آدمها بهدست آورده است؛ و بالاخره گرامشی را در سه صفحه بهکناری میافکند تا این زمینه را فراهم کند که توسط دومین دسته از آدمها (در دستهبندی او) ملقب بهلقب مارکس زمانه شود.
2ـ دستهی دوم در دستهبندی انسانشناسانهی منصور حکمت، دستهای استکه بدون ارتباط نظری و آموزشی با او و بدون ارتباط پراتیک با کادرهای رهبری حزب، کسانی هستند «که با نوشتههای» او «زندگیشان را عوض کردهاند، در صفوف پائین و در بیرون [حزب] هستند»!؟
{قبل از اینکه بهدستهی سوم در انسانشناسی منصور حکمت بپردازیم، باید از این یگانه اندیشمند «کمونیسم کارگری» که همانند عیسی مسیح یا سوشیانس در نقش رهایی بخشِ زمین و زمان ظاهر میشود، سؤال کرد که اگر حقیقتاً چنین کسان ظاهراً انقلابی و فرهیختهای وجود داشتند، چرا فراخوان بهتجدیدسازمان حزب نداد تا جایی برای اینگونه گلایههانماییهای تحقیرآمیز باقی نماند؟ گذشته از این، در شرایطی که از یک طرف منصور حکمت «باید عضو رهبری حزب را وادار» کند «که اخبار گوش» بدهد، و از طرف دیگر در پایین و بیرون حزب آدمهایی وجود دارند که حاملین حقیقی «کمونیسم کارگری»اند، عدم فراخوان بهتجدیدسازمان حزب معنای دیگری جز رضایت از وضعیت موجود ندارد. اینچنین وضعیتی (درصورتیکه یک بلوف بهاصطلاح سیاسی نباشد) قطعاً خیانت بهکادرهای رهبری و کسانی است «که با نوشتههای» او «زندگیشان را عوض کردهاند، در صفوف پائین و در بیرون [حزب] هستند». اما همهی رویداها و شواهد نشان از این دارد که منصور حکمت فقط بلوف میزند و مخاطبین او نیز علیرغم گذشتهی نسبتاً ارزشمند و بعضاً سلحشورانهی خویش در نقش توسریخور ظاهر شدهاند تا بتوانند مابقی عمر در پناه امامزاده منصور، در نقش «منصوریون» و بهسبک بورژوازی غرب بیتوته کنند. اگر چنین نبود بهسخنان منصور حکمت اعتراض میکردند و عبارت خود اورا که میگوید «عضو حزب ما به مجاهدین میگوید، منافقین» در مقابل این گفتهی او قرار میدادند که: «خیلی ها که با نوشته های من زندگی شان را عوض کرده اند، در صفوف پائین و در بیرون [حزب] هستند». نتیجه اینکه منهای جنبهی نظری و نمایشهای حزبی، حقیقت این استکه در و تخته (یعنی: منصور حکمت و قریب بهمطلق کادرهای رهبری، بههمراه اغلب اعضا و هواداران حزب کمونیست کارگری) با هم جور بودند. همین سخنرانی (حتی بدون تجزیه و تحلیل ماتریالیستیـدیالکتیکی و کمونیستی) نمونهی بسیار گویایی از این سمفونی وارونه است}. بهسومین دسته در سیستم انسانشناسی منصور حکمت بپردازیم.
3ـ برخلاف کادرهای رهبری حزب کمونیست کارگری که وجودشان تا آنجایی بهطور ضمنی تأیید میشود که همانند مجاهدین از طریق جذب در منصور حکمت ماورائیت او را بازبتابانند و اصلاً هیچ دستهای نباشند و هویت کاذب هم نداشته باشند، دستهی سوم در دستهبندی انسانشناسانهی منصور حکمت دستهای استکه در بیان انتزاعیْ همهچیز است و در واقعیت زندگی اجتماعی و مبارزهی طبقاتی هیچ. این دسته بهمثابهی «مفهوم» و «مقوله» ـزیر نام کارگرـ تا آنجاکه بهنحوی با رژیم مخالف باشد، طبقهی کارگر نام دارد؛ اما بهمحض اینکه همین کارگر در دنیای واقعی و غیرماوراییِ حزب کمونیست کارگری (یعنی: دستجات مختلف منصوریون و ضد منصوریون) از خاصهها، دریافتها، راهکارها و بهویژه از نیاز خویش بهخودسازمانی سخن بگویند، شامل هویت شیطانیِ «کارگرـگارگر»ی میشود و در لیست سیاه قرار میگیرد تا در صورت امکان قبل از صاحبان سرمایه بهمدرنترین و انسانیترین شکل ممکنْ نظراً و عملاً تیرباران شود. (در بحث روششناسی منصور حکمت بهاین مسئله بازمیگردیم).
جایگاه بهمن شفیق در دستهبندی انسانشناسانهی منصور حکمت؟
با توجه بهتأکید چندبارهی منصور حکمت به«سیستم فکریِ»اش در همین آخرین سخنرانی، چنین بهنظر میرسد که او از ابتدای جوانی و ورودش بهجریانهای سیاسی براین باور بوده که باید «یک سیستم فکری» بهاصطلاح منسجم بسازد که هم مورد تأیید «استاد[ان] دانشگاه» {نه مثلاً یک هستهی کمونیستی و کارگری} باشد و هم دربرگیرندهی هرچیز و همهچیز!؟ منهای درست یا غلط بودن این فرضیه، همهی قراین و واکنشهای منصور حکمت نشاندهندهی این استکه آنچه در زندگی سیاسی و اجتماعی او اهمیت ویژهای داشته، در اختیار داشتن «یک سیستم فکری» بوده که بتواند هرچیز و همهچیز را در آن بگنجاند و بهتأیید «استاد[ان] دانشگاه» نیز برساند. طبیعی است که «استاد[ان] دانشگاه» در «سیستم فکری» او کمابیش ـاما کمی رسمیترـ همان جایگاهی را دارند که کادرهای رهبری کومله، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری داشتند: بازتاباندن ماورائیت او در ازای جذب خویش در این ماورائیت و تبدیل خود بهسایهای فاقد هویت مستقل. گرچه این تصویر نیمهجادوگرانهـنیمهالهی برگرفته از نگاه خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیده در جمهوری اسلامی از وضعیت پیشاسرمایهدارانهی امپراطوری پارسها و اسطورههای دروغین و فریبندهای مانند کورش و داریوش و خشایارشاه است؛ اما بهلحاظ متدولوژیک (که اساساً و مطلقاً پیشافلسفی است) از نیچه و اَبَرمرد او تقلید میکند تا با چاشنی مارکسیسمْ بهمارکس همهی زمانها و مکانها تبدیل شود: جاهطلبی یک خردهبورژوای مرفه، خوش شانس و نسبتاً زبل که بهواسطهی معاملهی مداوم روی پرنسیپهایی که بهآنها آویزان میشود، تدریجاً و بهطور شدتیابندهای بهسوی پارانوید میگراید.
با همهی این احوال، هنوز بهاین سؤال جواب ندادهایم که نقش و جایگاه بهمن شفیق در این سیستم انسانشناسانه چه بوده، چگونه تقابل و نقد او بهشیوهی وجودی و دستگاه رهبری که تحت فرمان منصور حکمت بود، بهیکی از مؤثرین عوامل ازهم پاشیدن حزب کمونیست کارگری تبدیل گردید؟ پاسخ بهاین سؤال بسیار ساده و درعینحال پیچیده است. بهمن شفیق بهعنوان کمونیستی که نظراً و عملاً از قیام انقلابی بهمن 57 در بُعد مارکسیستی و در ارتباط طبقاتیـتودهای تا اندازهی زیادی آموخته بود، ضمن اینکه بنا بهتصدیق منصور حکمت در سخنرانیاش در استکهلم در تأکید بر تقدس حزب «الگوی فعالیت کمونیستی» (یعنی: لااقل یکی از فعالترین اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری) در اولین سالهای تشکیلِ آن بود، درعینحال دارای این ویژگی و ارادهمندی نیز بود که همگام با فعالیت حزبی و عملی، دریافتهای مارکسیستی خود را نیز تعمیق بخشد و بگستراند. این روند (یعنی: روندی که بهمن شفیق میپیمود) بهطور خودبهخود با روندِ تحولات حزب کمونیست کارگری بهتناقض میرسید. چراکه جهتگیری فوقِ افراطی و مدرنگرایانهی باب سلیقهی خردهبورژوازی نوپای غربگرایی که مثلاً انتقاد بهمذهب را با اسلامستیزی جایگزین کرده بود؛ بهعلاوهی بیارتباطی مطلق این حزب با سوخت و سازهای ناشی از مبارزهی طبقاتی و تودهای در داخل کشور؛ و بالاخره کاهش دائمالتزاید تبادل ارزشهای طبقاتی، انقلابی و کمونیستی بهواسطهی افزایش فاصلهی زمانی با قیام انقلابی 57 و طبعاً پرنسیپها، معیارها و ارزشهای برخاسته از آن ـ بههیچوجه با پراتیک کمونیستی و نگاه مارکسیستی بهانسان و هستی همخوانی نداشت.
خطاْ از نارسیسیسمِ خودِ منصور حکمت بود که غرق در رؤیای قدرت و حاکمیت جهانی و فراتاریخی برای خود، جوهرهی فعالیتها و نظرات ساده و زمینی و مارکسیستی بهمن شفیق را بهحساب مجذوبینی گذاشتکه علت وجودیشان فقط و فقط بازتاب ماورایی او بهعنوان اَبَرمردِ همهی ابرمردهای زمین و آسمان بود و هنوز هم هست. بهعبارت دیگر، نقد و سپس عصیان بهمن شفیق هنگامی واقع شد که همهی ارزشها و مطالبات متصورِ طبقاتی و انقلابی در دست منصور حکمت و سایههای ذوب شده در او بهکنجالهای تبدیل گردیده بود که همهی پرنسیپها و ارزشهای انقلابی و کمونیستی را بهخدمت میطلبید. این عبارت را از آخرین سخنرانی منصور حکمت با هم بخوانیم: «در پرنسیپها همه ما مشترکیم. همه ما آزادیخواهیم، در پرنسیپها همه به فرد احترام میگذاریم، همه مخالف زجر آدمها و موافق برابری مطلق آدمها هستیم، این پرنسیپها ارکان این سیستم کمونیسم کارگری هم هستند، اما موتور آن نیست. شاید بعضی موقع ها مجبور باشی از خیر یکی از پرنسیپهایت بگذری»!؟ منهای مقولهی جادویی «موتورِ کمونیسم کارگری» که بعداً بهآن میپردازیم؛ اما نتیجهی عملی این آیه از آیات منصوری این است که «شاید بعضی موقعها مجبور باشی» آدمها را زجر بدهی؛ «شاید بعضی موقعها مجبور باشی» آدمها را زنده زنده بسوزانی [نادر بکتاش، غیر قابل چاپ]؛ «شاید بعضی موقعها مجبور باشی» آزادیخواه نباشی و نقش دیکتاتور و مستبد را بهعهده بگیری؛ «شاید بعضی موقعها مجبور باشی» بین آدمها (یعنی: ازجمله بین خودت و دیگری) فرق بگذاری و دیگری را فدای منافع خودت بکنی؛ «شاید بعضی موقعها مجبور باشی» بهدیگران که هیچ، بلکه بهرفیق کنار دستت بهواسطهی منافعات بیحرمتی کنی و درصورت لزوم و امکانْ او را پای دیوار بگذاری.
نتیجهی نهایی و معقول اینکه: افکار و مناسبات منصور حکمت که بهسوی مبتذلترین شکل ماکیاولیزم و نوکرصفتی حرکت میکرد، نمیتوانست با افکار و مناسبات بهمن شفیق که در راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان مادیت میگرفت، بهتناقض نرسد؛ و منصور حکمت را بهپریشانی جسمی و روانی نرساند.
منصور حکمت در همین آخرین سخنرانیاش بهجای این تأکید کمونیستیکه حزب بدون جهتگیریِ داخل کشوری و بدون ارتباط با طبقهی کارگر میمیرد، میگوید «بدون پول، حزب میخوابد»!؟ حال این سخن طلایی (یا درجستجوی طلا) را در کنار سخنانی بگذاریم که در مورد دست کشیدن از پرنسیپها گفته میشود. چرا تکهپارههای نسبتاً مرتبط بههمِ این حزب نباید بهسراغ بنیادهایی بروند که برای «حقوق بشر» و «دموکراسی» بهفراوانی پول میدهند تا برهنه شدن در خیابان را جایگزین سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان کنند؟
پریشانی روزافزون منصور حکمت را میتوان اینطور نیز توضیح داد که او در قالب بهمن شفیق با فرد سادهی حقیقتگویی برخورد کرد که جایی در سیستم انسانشناسانهی او نداشت و ایجاد جایی برای بهمن نیز موجب فروپاشی همهی سیستمی میشد که یک عمر آرزویش را کرده بود و بنا بهمقتضای فرصتْ از پرنسیپهایش نیز «گذر» کرده بود. نمونهی بارز این پریشانیِ نارسیستی و اَبَرمردمنشانه را در آنجا مشاهده میکنیم که او برای حفظ آرامش و اقتدار خود چارهای جز این نمیبیند که با مضمونی کمدیـتراژیک «از منظر اژدها» وارد صحنه شود و بههستی و انسان نگاه کند تا در نقش «شاهِ برهنه» از صحنه خارج شود.
خلاصهی کلام اینکه منصور حکمت نه تنها از بهمن شفیق (بهواسطهی فعالیت ساده، طبقاتی و کمونیستیاش که هنوز میبایست تکامل مییافت) میترسید، بلکه نوشتهها و مواضع بهمنْ او را بهوحشت نیز میانداخت. اثرات این وحشت را در همین سخنرانی آخر او نیز میتوان مشاهده کرد: «قضیه مستعفیون (آوریل سال ۱۹۹۹) که پیش آمد، اگر من نبودم حزب به معنی واقعی همان موقع از بین میرفت. بهیک سکت تبدیل میشد. چنان گیجی در کار تشکیلات بوجود می آمد که هیچکس نمیتوانست آنرا جمع و جور کند. میراث خوار ما می شد بهمن شفیق، وایرج آذرین را خبر میکردن...غیر از ابهت منصور حکمت کس دیگری نبود که به آن پنج نفر بگوید شما کمونیست کارگری نیستید». گرچه عدهی نسبتاً قابل توجهی و ازجمله تعدادی از دفتر سیاسی حزب در وقوع وقایع آوریل 1999 حضور یافتند؛ اما منهای انگیزهی قریب بهمطلق آنها که در عملکردهای بعدیشان تبارز عملی و قابل مشاهده نیز یافت، این وقایع با بهمن شروع شد و او در این نبردِ طبقاتی و کمونیستی تنها بود. بههمین خاطر هم از نقطه نظر حکمت این شفیق بود که میراث خوار حزب او میشد و برای خالی نبودن عریضه است که نام ایرج آذرین را نیز بهمیان میکشد [که تا نقد و عصیان بهمن در غیبت کبری بهسر میبرد] تا فقط بهاسم بهمن اشاره نکرده باشد. از طرف دیگر، همینکه منصور حکمت بهجای بهمن شفیق به«آن پنج نفرِ»ی (از کمیتهی مرکزی) اشاره میکند که قبل از انتشار نشریهی «سیاست کارگری» توسط بهمن شفیق یا در پروژههای جداگانهای مثل نگاه و بنیاد کار مشغول فعالیت بودند و یا مثل رضا مقدم بساط دیگری بهنام «سوسیالیسم کارگری» پهن کرده بودند تا علیرغم هارت و پورتهای فراوانْ از خردهبورژوازی دفاع کنند؛ و همینکه جناب حکمت از «گیجی در کار تشکیلات» حرف میزند و خودرا همانند عیسی مسیح نجات دهندهی حزب کمونیست کارگری بهنمایش میگذارد، نشاندهندهی ترس و وحشت پایداری است که از بهمن و مارکسیسم طبقاتی دارد.
منصور حکمت در همین سخنرانی آخرش میگوید: «من علاقه ای ندارم که ۱۵ نفر بادمجان دورقاپ چین بردارم و نشریه مثلا سیاست کارگری را در بیاورم». منهای اینکه بهمن شفیق هیچگاه در وضعیتی نبوده که بتواند همانند منصور حکمت «بادمجان دورقاپ چین» داشته باشد؛ اما تعداد کسانی که در انتشار نشریه «سیاست کارگری» با بهمن شفیق همکاری میکردند، نهایتاً 4 نفر بودند. ازاینرو، این سؤال پیش میآید که چرا منصور حکمت که همهچیز را در مقایسه با خودشْ کوچکتر و کمتر میدید، تعداد «بادمجان دورقاپ چین»ها (یعنی همکاران نشریه «سیاست کارگری») را به 15 نفر میرساند. دلیل این افزایش تعداد ـبهسادگیـ این است که تصور اَبَرمرد این بود که 150نفر با بهمن شفیق همکاری میکنند؛ و او با ده برابر کوچکتر کردن تصور خود بهرقم 15رسیده بود. بههرروی، همهی اینها و حتی همانجا که از «ابهت منصور حکمت» در مقابل آن 5 نفری که بهمن شفیق باشد[!]، حرف میزند، فقط و فقط وحشت خودرا میپوشاند تا «ابهت منصور حکمت» کاهش نیابد. دلیل این امر نیز روشن است: این «ابهت» که در حقیقت بیان نارسیسیمِ منصور حکمت بهزبان کوچهبازاری است، درعینحال عمدهترین نیروی محرکهی او نیز هست. این نیروی محرکه چنان جسم و جان منصور حکمت را تحت سلطه گرفته بود که او را بهسیاهترین نقطهای یک فرد میتواند برسد، رساند. در ادامهی نوشته بهاین مسئله بازمیگردیم.
منصور حکمت در اشاره بهنقد و عصیان بهمن شفیق که بهوقایع آوریل 1999 و استعفای آدمهای گوناگون و با انگیزههای متفاوت و حتی متناقض منجر گردید، میگوید: «به نظر من هیچکس نبود که از عهده شان بر بیاید. بالای حزب پانیک کرد»، «من نسبت بهاعضای حزب این اطمینان را ندارم که این درجه درک و تعهد هست که آقاجون... اول یکی نیگرش داره». گرچه ظاهر این روایت (که یک حزب کمونیست «پانیک» میشود و فقط یک نفر میتواند «از پانیک جلوگیری» کند)، بیش از هرچیز بهقصههایی میماند که در مورد موجودات فضایی بههم میبافند؛ اما برفرضکه حزب پانیک کرد و منصور حکمت هم بهعنوان موجودی فراتر از روابط و مناسبات مادیْ پانیک نکرد. در اینصورت، باید از این موجود فضایی پرسید با استفاده از چه ابزار و بهواسطهی کدام شیوهای «از پانیک جلوگیری» کرد و حزب را «نگه» داشت؟
جواب بسیار ساده است و توسط خودِ حزب کمونیست کارگری هم ثبت شده است: انزجارنامه علیه بهمن شفیق که درعینحال اعلام وفاداری بهمنصور حکمت نیز بود! سیل فزایندهای از اعضای کمیته مرکزی و کادرهای گوش بهفرمان بدون بررسی و تحقیق، بدون هرگونه استدلال و مراجعه بهواقع خارج از ذهن، بدون رعایت هرگونه ربط دوستانه و رفیقانه، بدون رعایت حرمت مبارزهی ایدئولوژیک و سیاسی؛ و صرفاً بهفرمانبرداری از منصور حکمت و این امید که سریعتر از نردبان ترقی حزب بالا بروند، بهفراخوان رهبر بیهمتا و ضدپانیک و طبعاً بهتقلید از او «انشا»های آبدار نثار بهمن شفیق نوشتند و در تابلوهای «حزب پانیک» شده از پرنسیپهایی که بهآن تظاهر میکردند، دست برداشتند و در هیبت کمونیستنماهایی که خط بورژوازی غرب را جا میاندازند، اعلام موجودیت فرمودند. بدینترتیب بود که آخرین ذرات ارزشهای انسانی و کمونیستی از بین رفت؛ و کنجالهای از سیاستبازی و فناتیسم باقی ماند که چارهی رهایی از شر آن، از همان مسیری میگذرد که رهایی از سرمایه میگذرد: تشدید سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان.
دربارهی روش تحقیق منصور حکمت
من همهی نوشتهها و گفتههای منصور حکمت را نخوانده و نشنیدهام؛ اما تا آنجاکه خوانده یا شنیدهام، عنصر استدلال عقلی و دیالکتیکی را در این نوشتهها و گفتهها ندیدهام. در حقیقت شیوهی بیان منصور حکمت اساساً بر فضاسازیها و تصویرپردازیها و ارائهی احکامی بنا شدهاند که بداهت آنها درستیشان را پیشفرض دارند. همچنانکه بالاتر هم اشاراتی در مورد خودِ منصور حکمت داشتیم: نوشتهها، گفتهها و احکام او بهگونهای استکه گویا پیوند و وحدتشان نه در رابطهی بین نسبتهای خارج از ذهن و رابطهای که ذهن با این نسبتها برقرار میکند، بلکه اساساً در بیان یا نحوهی بیان نویسنده یا گویندهی آن است. آنچه در نوشتهها و گفتههای منصور حکمت جایگزین بررسی و استدلال و ارجاع بهفاکتهای واقعی و پراتیک طبقاتی میشود، پراکندگی در ارائه بحث با چاشنی پُرفشار ـاماـ نسبتاً پنهانی از آکسیون و آکسیونیسم است. بهبیان دیگر، منصور حکمت فاقد روش تحقیق منسجم، مشخص و پیشینهداری است؛ و هرموضوعی را براساس دریافت خود از احساس و واکنشی که دیگران (یعنی: همراهان او) از وضعیت موجود دارند، با تمی از آکسیونِ درجهت «ابهت» شخصی و دستیابی بهقدرت سیاسی (یا حضور در آن) تئوریزه میکند.
همچنانکه عملاً منصور حکمت بهشرطی از دیگران فرامیگیرد که بالاتر از آنها قرار بگیرد[!]، بهشرطی با دیگران میآمیزد که برفراز آنها بایستد تا بتواند مستقیم بهقدرت نگاه کند[!]، و بهشرطی در یک آزمون و خطا شرکت میکند که خطا از دیگران باشد[!]؛ بههمان سیاق نیز بهشرطی نظریهپردازی میکند که بتواند وضعیت موجود را در رابطه با «ابهت» خود فورموله کند. این شرطیکه او در نظریهپردازی (که مستقیماً مابهازای اجرایی نیز دارد) ملحوظ میدارد؛ در واقع، روش تحقیق اوست که ضمن روالی ثابت، هربار بنا بهوضعیت موجود بهگونهی دیگری خودمینماید.
در نگاه مارکسیستی و ماتریالیستیـدیالکتیکی بهانسان و هستی، هرمفهومی بههرصورت (یعنی: منهای درجهی انتزاع و بعُد عقلانیتاش) بهرابطه یا روابط خاصی مشروط است، برگرفته از رابطه یا روابطی استکه بین نسبتها و بین انسانها و آن نسبتها برقرار است، و بدون این رابطه یا روابطْ کلیتی ماورائی استکه حتی میتواند بهپارادوکس رابطهی انسان و برابرایستاهایش نیز تبدیل شود. گرچه مفاهیم بهدلیل خاصهی انتزاعی خود بهدرجات مختلفیْ فراگیر و کلی هستند، اما همین کلیت نیز دربرگیرندهی طیف وسیعی از روابط بین نسبتهای کمابیش همگون و انسانهاست که بههنگام کاربُرد (یعنی: در یک رابطهی معین) چهرهای خاص بهخود میگیرد. بنابراین، وجود مفاهیمیکه برگرفته از رابطهی خاصی نباشند و بههردلیلی بهرابطهی خاصی منتقل یا تحمیل گردند، بههرصورت بهمثابهی مانع و بازدارندهی دینامیسم آن رابطه (یعنی: رابطه بین نسبتها و بین انسانها) عمل خواهد کرد. مذهب، خرافات، «دانسته»های مجعول یا سطحی، فرمانِ فرماندهان ریز و درشت، و بهطورکلی هرمفهومیکه ارتباط متقابلی با دینامیسم یک رابطهی معین نداشته باشد، ماورایی محسوب میشود و میتواند بهابزاری برای بهتابعیت کشیدن و استثمار دیگران تبدیل شود.
تجربهی قرن بیستم نشان داده است که عملکرد سیاسی آن گروهها و دستجاتی که برگرد باورها و مفاهیمی جمع میشوند که فاقد عینیت طبقاتی و همبستگی کارگری معین و پراتیکاند، در کلیت خویشْ بهنوعی فاشیستی بوده است. چراکه ماوراییگرایی و خصوصاً ماوراییگرایی غیردینی در جامعهی سرمایهداری زمینهی مناسبی برای پیدایش و رشد دستجات و نیروهای فاشیستی است. بازهم تجربه نشان میدهد که بورژوازی همواره راهی برای خریدن گروههای اینچنینی پیدا میکند و هیچ ابایی هم از این ندارد که اینگروهها حتی خودرا کمونیست بنامند. عکس این رابطه نیز صادق است: ترویج نگاه مارکسیستی در رابطه با نوع انسان، طبقات اجتماعی و مادیت بیکران هستیْ بهموازات گسترش سازمانیابی کمونیستی کارگران و زحمتکشان تا اندازهی زیادی زمینهی رویش و گسترش دستجات فاشیست را میخشکاند.
از نگاه مارکسیستی و ماتریالیستیـدیالکتیکی، بدیهی استکه هرکسْ شخصیت و فردیت انسانی خودرا در کنش و برهمکنشهایی بازمیسازد که در گروههای مختلفالرابطه و متقاطعِ اجتماعیـطبقاتی واقع میشوند. بازهم بدیهی استکه این کنش و برهمکنشها تنها درصورتی در ساختن شخصیت و فردیت انسانی افراد نقش خواهند داشتکه علاوهبر ارتباط اجتماعیـطبقاتی با یکدیگر، دارای پیوستار تاریخی نیز باشند. بدینترتیب استکه میتوان چنین نتیجه گرفتکه هرکسی (علیرغم خاصههای منحصر بهفرد خویش، و با وجود ارادهمندی مخصوص بهخود و نیز دارا بودن زمینههای متفاوت تأثیرگذاری و تأثیرپذیری)، اما اشتراکات کمابیش همگونی نیز با دیگر افرادی دارد که ضمن نوعی همگروهی با او، پیوستار تاریخی نیز با یکدیگر داشتهاند.
منصور حکمت در اغلب نوشتهها و گفتههایش و ازجمله در همین آخرین سخرانیاش که بهعبارتی بیانکننده جوهرهی اندیشهها و زندگی اوست، تصویری که از دانستهها و تواناییهای خود میپردازد، ناقض اصول فراگیری و توانمندی براساس نگاه مارکسیستی و ماتریالیستیـدیالکتیکی بهانسان، مبارزهی طبقاتی و هستی بهطورکلی است. وقتیکه او عامل رهایی یک حزب را که باید ـفراتر از کادرهای ورزیده و آگاهـ از قدرت نسبتاً وسیع طبقاتی و تودهای نیز برخوردار باشد، بدون هرگونه پردهپوشی و شرطی «ابهت منصور حکمت» تصویر میکند و میگوید «اگر من نبودم حزب به معنی واقعی همان موقع از بین میرفت»، درواقع خودرا از سرشت ویژهای قلمداد میکند که دانستهها و تواناییهایش را نه از روابط، مناسبات و پراتیک مشترکاش با همین کادرها و اعضا، بلکه از جایی کسب کرده استکه مادیت آن بهخودِ او مشروط است. این تصویرْ بهزبان فلسفی (که منصور حکمت حتی یک کلمه هم در مورد آن نمیدانست) ادعای ارتباط با خداست که همهی مستبدین، صاحبان ثروت و قدرت، عوامل سرکوب جنبشهای تودهای و کارگری، و حتی نوکران ریز و درشت قدرت (اعم از سیاسی و اجتماعی و اقتصادی) کمابیش و بهاشکال گوناگون بدان متوسل شدهاند.
اینگونه داعیهها و تصویرپردازیهای خودستایانه صرفنظر از اینکه خودرا زیر کدام پوشش ایدئولوژیک پنهان کنند، از بیخ و بنْ گذشته را معیار حقیقت میدانند و برای امروزْ ایجاد یک سلسلهمراتب طبقاتی آهنین را آرزو میکنند. گرچه چندی استکه اینگونه مدعیان پرچمِ نوگرایی و مدرنیسم و حتی کمونیسم را «برافراشته»اند و بهمارکس و لنین نیز آویزان میشوند؛ اما آنچه این نوگرایی میطلبد و بهدنبال آن میدود، بازآفرینی سرمایهای که است با سختترین بحرانهای وجودی خویش روبروست. دانسته استکه از نگاه ماتریالیستیـدیالکتیکی بهزندگی و هستی، اساس این بهاصطلاح بازآفرینی چیزی جز سرکوب تودههای کارگر، جنگ و نابودی انسانها و دستآوردهای تاریخی نوع بشر نیست که هنوز فرصت بیان بیپیرایه خود را بهدست نیاورده است.
در اثبات اینکه جوهرهی «سیستم فکری» منصور حکمت چیزی جز گذشتهگراییِ ظاهراً مدرن و انقلابی نیست که در پناه سفسطهای پیشافلسفیـپیشااستدلالی نیات و آرزوهای خودرا القا میکند، تنها کافی است که بهآخرین پاراگرافِ نوشتهی مشعشع او بهنام تاریخ شکست نخوردگان مراجعه کنیم که علیالاصول میبایست بیانکنندهی نتیجه و کُنه این نوشته باشد: «انسان هميشه از دريچه امروز به گذشته مينگرد و در آن در جستجوى يافتن تائيدى بر اراده و عمل امروز خويش است»! این درست استکه انسانها همواره براساس موقع و موضع کنونی خود بهگذشته مینگرند؛ اما تنها کسانیکه آرزوی تثبیت وضعیت موجود را دارند، «در آن [یعنی: در گذشته] در جستجوى يافتن تائيدى بر اراده و عمل امروز خويش»اند. برای مثال، بورژوازی همواره برای تأیید موجودیت و فعلیت ارادهی کنونی خود، گذشته را جستجو میکند؛ درصورتیکه پرولتاریا تنها هنگامی بهگذشته نگاه میکند که بخواهد با نقد تعقلی آن (یعنی: جارو کردن همهی خرافات گذشته) و طبعاً در پرتو نگاهش بهآینده، گامهای انقلابی و حماسی اکنون خودرا در راستای انقلاب اجتماعی بردارد. بهبیان مارکس «انقلاب اجتماعى... چکامه خود را از گذشته نميتواند بگيرد، اين چکامه را فقط از آينده ميتوان گرفت. اين انقلاب تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند قادر نيست به کار خويش بپردازد»[هیجدهم برومر لویی بناپارت].
در محدودهی «سیستم فکری» منصور حکمت علیرغم این ادعا که «پراتیک را از تزهای فوئر باخ مارکس در آورده» است، پراتیک طبقاتی و سازمانیابی کمونیستی کارگران و زحمتکشان و حتی اندیشههای راهگشا در این راستا امری زائد و کهنهاند. اگر او دارای چنین فکر و بهاصطلاح عملی نبود، خودرا با لنین که فراتر از روسیه و انقلاب اکتبر، در سطح جهان با مارکسیسم دروغین زمانهی خود درگیر بود، مقایسه نمیکرد. حکمت مدعی استکه «خود من هیچ ابهامی ندارم که این بحثهائی که من طرح کرده ام، از بحثهای لنین عمیق ترند. لنین یک سری بحثهای تاکتیکی کرده است و با مخالفت رفته است جلو». گرچه هنوز دستگاه یا سیستمی اختراع نشده که عمق «بحثها» را اندازه بگیرد؛ اما منهای پرادعایی منصور حکمت که خاصهی همه خردهبورژواهای «دانشمند» است و به«منصوریون» رنگارنگ نیز بهارث رسیده است، اگر کسی تصور سادهای از اندیشهها و پراتیک لنین داشته باشد و آن را با اندیشهها و ادعای «خیلی عملگرا»یانهی منصور حکمت مقایسه کند، بهاحتمال بسیار قوی از خنده غش خواهد کرد.
صرفنظر از مقایسهی انقلاب اکتبر و ایجاد ارتش سرخ با «گارد آزادی» و برهنگی در ملاءِ عام، بهجرأت میتوان گفت که نه منصور حکمت و نه هیچیک از «منصوریون» حتی چند صفحه از کتاب یادداشتهای فلسفی لنین را نخواندهاند و اصولاً بضاعت خواندن چنین آثاری را نیز نداشتهاند و نخواهند داشت. چرا؟ برای اینکه فهم این کتاب مستلزم اِشراف نسبتاً جامعی براندیشههای هگل، آشنایی کافی با متقدمین او و بهویژه درک جنبهی متدولوژیک کاپیتال و خصوصاً روش تحقیقی استکه جلد اول این اثر داهیانه براساس آن تدوین شده است. همین گستره و پیچیدگی از پراتیک انقلابی و کمونیستی را میتوان در مورد نقد لنین بهسیسموندیسم، در مورد نقد لنین بهمارکسیسم لگال و در مورد نقد لنین بهنئوکانتیسم نیز مدعی شد. بههرروی، لازمهی دستیابی بههمهی این مقدمات همبستگی طبقاتی با کارگران و زحمتکشان، و نیز گامهای نظری و عملی در راستای سازمانیابی کمونیستی آنهاست. همین گام پراتیکی است که منصور و «منصوریون» ـهموارهـ عکس آن حرکت کردهاند. در ادامه بازهم اشاراتی بهاین جنبهی مسئله خواهیم داشت.
همینکه منصور حکمت مدعی استکه «پراتیک را از تزهای فوئرباخ مارکس در آورده... و... خیلی عمل گرا است» نشاندهنده فهم وارونه، خودمدارانه و خردهبورژوایی او از مارکس نیز هست. چراکه «پراتیک» نزد مارکس هرگز با «عملگرا»یی نزد جناب حکمت نه تنها یکسان نیست، بلکه در موارد بسیاری میتوانند متناقض یکدیگر نیز باشند. این «عملگرا»یی همان آکسیونیسمی است که بالاتر دربارهاش نوشتیم: «آنچه در نوشتهها و گفتههای منصور حکمت جایگزین بررسی و استدلال و ارجاع بهفاکتهای واقعی و پراتیک طبقاتی میشود، پراکندگی در ارائه بحث با چاشنی پُرفشار ـاماـ نسبتاً پنهانی از آکسیون و آکسیونیسم است. بهبیان دیگر، منصور حکمت فاقد روش تحقیق منسجم، مشخص و پیشینهداری است؛ و هرموضوعی را براساس دریافت خود از احساس و واکنشی که دیگران (یعنی: همراهان او) از وضعیت موجود دارند، با تمی از آکسیونِ درجهت «ابهت» شخصی و دستیابی بهقدرت سیاسی (یا حضور در آن) تئوریزه میکند». بههرروی، پراتیک نزد مارکس اساساً اجتماعی و طبقاتی است که طبعاً تداومی تاریخی هم دارد، اما برای منصور حکمت «عنصر پراکتیکال و پراتیکی در تاریخ»[!؟] مهم است؛ نه در جامعه و در راستای سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر!
در گفتارها و بهویژه در این آخرین گفتار منصور حکمت عبارتهای رازآمیزی وجود دارند که شأن نزول آنها تعبیرها و چرخشهای آتی است. مثلاً عبارت «موتور کمونیسم کارگری» چه معنا و مفهومی دارد؟ این جملهبندی را باهم بخوانیم: «معلوم است که حزب کمونیست کارگری مدافع یک خط رادیکال، اومانیست، برابری طلب و غیره است، اما موتور کمونیسم کارگری را با خودش ندارد». شاید هم «موتور کمونیسم کارگری» نبودِ دستِ گرم و مهربان بورژوازی غرب استکه امروزه بهنظر میرسد که بهبود تبدیل شده است!؟ اما گذشته از طنزِ حقیقتگویانه، این عبارت که «جامعه و دنیا خیلی رادیکالتر از تصاویر غیر واقعی آن است»، چه معنایی دارد؟ مگر نه اینکه نه «جامعه و دنیا» و نه «تصاویر غیرواقعی» آن در موجودیت کنونی خویش هیچ ربطی بهپراتیک رادیکال و انقلابی ندارد که تم همیشگی ـاما گوناگون آنـ سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر و زحمتکشان است. بههرروی، دریافت واقعی از «جامعه و دنیا» تنها هنگامی بهدست میآید که درگیر پراتیک [با آکسیون اشتباه نشود] رادیکال و طبقاتی باشیم.
در مورد اندیشهها و کنشهای منصور حکمت حقیقت این استکه او نه تنها مارکسیست نیست و اطلاع چندانی هم از مارکسیسم ندارد، بلکه با پوشش مارکسیسم وارد میشود تا «مکتب» ویژهی خودرا در میان الیت جامعه که از قِبَل جان و شرف و خون کارگران و زحمتکشان زیست میکنند، جابیندازد. این جملهبندی را باهم نگاه کنیم تا از زبان خود منصور حکمت بشنویم که او ـبرخلاف مارکسیسم و همهی مارکسیستهاـ صاحب مکتبی استکه بهقول خودش هیچ مدافعی هم ندارد: «اگر بالای حزب مدافع این مکتب بود، دهها نماینده داشت و اگر یکی شان فوت میکرد حتی اگر ادبیاتش قدری با ادبیات منهم تفاوت داشت، مشکلی نبود». حقیقتاً در اینجا (یعنی: در رابطه با منصور حکمت و حواریون او) دنیا بهطور آگاهانهای وارونه بهنمایش گذاشته میشود. مکتبی فکر کردن، مکتبی بودن و مکتب داشتن ـهموارهـ برای مارکسیستها توهین و تحقیر بوده است؛ اینجا آدمهایی پیدا شدهاند که درعینحال که خودرا مارکسیست مینامند، «مکتبی» هم تشریف دارند!؟ ا در این مورد هم حتمالاً تابویی شکسته شده است!؟
حقیقتاً هم منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری در «تابو»شکنی ید طولائی دارند!؟ برای مثال، یکی از تابوهایی که منصور حکمت در آخرین سخنرانیاش میشکند، گرامشی است. او در این «تابو»شکنی میگوید «اگر گرامشی را داریم، این [یعنی: «مکتب» خودش] را هم داریم. حتی بهنظرم گرامشی همهی نوشتههایش سهتا صفحهی اینقدری است». در اینجا قصد ابرمردِ همهی ابرمردهای زمین و آسمان این استکه با ارائهی تصویری کوچک از گرامشی که اثرات بسیار بزرگی هم در تاریخ جنبش کمونیستی داشته است، «ابهت» و بزرگی «مکتب» خودرا بهنمایش بگذارد. اما همین تصویر ضمن اینکه بیانکنندهی پارانوید گویندهی آن است، درعینحال نشانگر این نیز هست که اطلاعات گوینده در مورد گرامشی بسیار سطحی و دائرةالمعارفی است. اگر منصور حکمت هنوز زنده بود، این امکان وجود داشت که از او دربارهی مبحث دولت انتگرال گرامشی سؤال میکردیم و بهاو میگفتیم که اگر در عرض دو روز یک صفحه در بارهی این موضوع (یعنی: دولت انتگرال از زاویه دید گرامشی) بنویسد، 200 یورو (یعنی: معادل درآمد بیش از 4 روز کار من) جایزه میگیرد. حال که طبیعت حق حیات نرمال را از او گرفته است، میتوان همین پیشنهاد را بهحواریون او داد تا در سفسطه و لیچارگویی جانبداری از استاد را یکبار دیگر بهاثبات برسانند.
ماورائیت و قدرت بهمثابهی «موتور کمونیسم کارگری»!
گرچه منصور حکمت در آخرین سنخرانیاش از نبود «موتور کمونیسم کارگری» در حزب کمونیست کارگری متأسف است و افسوس میخورد؛ اما شنونده و خواننده فقط براساس حدس و گمان استکه احتمالاً میتواند بهتصویری از این عنصر نایاب که تاکنون فقط در خود او موجودیت داشته، دست یابد. چراکه شیوهی منصور حکمت در تبیین و توضیح یک نسبت یا مفهوم نه تعریف براساس حدود ذاتی مشخص و معین آن، بلکه اساساً تصویرپردازی و توصیفی است که هربار میتواند بهشکل تازهای جلوهگر شود. بههرروی، در جستجوی یافتن تعریفِ «موتور کمونیسم کارگری» بهمتن پیاده شدهی سخنرانی او در سمینار کنگرهی سوم، در شهریور 1379 (سپتامبر 2000) تحت عنوان «جنبش سلبی و اثباتی» مراجعه میکنیم.
من اطلاعی ازبحثهای این سمینار ندارم و ارجاعاتم بهاین سخنرانی (که از این بهبعد تحت عنوان «نوشته» از آن یاد خواهم کرد) عمدتاً براساس منطق درونی و مفاهیم شاکلهی خودِ آن است. پیشفرض این نوشته، وجود شرایطی در ایران است که سرنگونی بلافاصلهی جمهوری اسلامی را ممکن میکند. در این مورد هیچگونه تحلیل (اعم از اقتصادی، سیاسی یا طبقاتیـاجتماعی)، هیچگونه نشانهی مشهود که برای دیگران نیز قابل رؤیت باشد، و هیچگونه استدلال ـدر هیچجاـ ارائه نمیشود. تنها نشانهای که در این نوشته از آن یاد میشود، این عبارت است: «...شما لطفا از سرنگونى حرف بزنيد. مردم به راديو زنگ ميزنند و اينها را به ما ميگويند. به ما ميگويند راست ميگوئيد نصف مردم طرفدار شما هستند»!؟ گرچه این بهاصطلاح فاکت بهخودی خود نامعقول و صددرصد غلط است و گذر زمانه نیز غلط بودن آن را ثابت کرده است. اما فرض کنیم که در یک مملکت مفروض «نصف مردم طرفدار» یک حزب یا جریان سیاسی باشند که در اپوزیسیون قرار دارد. آیا چنین وضعیت مفروضی نشانهی این استکه دولتِ آن مملکت در آستانهی سرنگونی است؟ پاسخ این سؤال بهصراحت منفی است؛ چراکه وجود چنین وضعیتی نهایتاً تنها یکی از پارامترهای متعددی استکه برای ایجاد شرایط سرنگونیِ یک دولت لازم است. نتیجه اینکه فرض وجودِ شرایط سرنگونی جمهوری اسلامی در سال 2000 پیشفرضی صرفاً آرزومندانه و ذهنی بود. این را خود واقعیت و شکستهای مفتضحانهی این حزب نیز بهروشنی نشان داده است.
با نگاهی بهفعالیتهای سیاسی منصور حکمت حداقل از مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران چندین بار با چنین وضعیتی (یعنی: یک چشمانداز حتمیالوقوع) مواجه میشویم؛ و حتی میتوان گفت تشکیل حزب کمونیست کارگری نیز اینچنین بود. بهعبارت دیگر، هرگاه که منصور حکمت موقعیت و «ابهت» خودرا در نارضایتی همراهان روبهکاهش یا درخطر میبیند، یک فرار بهجلو را «سازمان» میدهد تا در شرایط جدیدْ دوباره در نقش اَبَرمردِ همهی ابرمردها ظاهر و تثبیت شود. اینکه این فرار بهجلو در ذهن او چگونه معنی میشود، قابل تشخیص نیست؛ اما میتوان چنین استدلال کرد که همین فرار بهجلو یکی از مهمترین عناصر شاکلهی «موتور کمونیسم کارگری» است که ضمن این که متشکل از سرهمبندهای عوامفریبانه است، از بیخ و بن هم ضدکارگری و ضدکمونیستی است.
بحث «جنبش سلبی و اثباتی» مقولهی مجعولی استکه هیچ ربطی بهواقعیت مادی مبارزهی طبقاتی و خصوصاً بهمبارزهی طبقهی کارگر در استقرار دیکتاتوری پرولتاری و انقلاب اجتماعی ندارد. مبارزهی کارگری و سازمانیابی کمونیستی ذاتاً سلبی و سرکوبگری بورژوازی در برابر مبارزات کارگری و سازمانیابی کمونیستی ـبههرشکلیکه انجام شودـ ذاتاً اثباتی است. این سلب و اثبات نه تنها اجتماعی که اساساً تاریخی است و راستای نوعی و بازآفزینی انسانهایی را دارد که نه تنها سازوکارهای طبیعت را در سلطه و راهبری خویش خواهند داشت، بلکه خودْ خویشتن را نیز راهبری میکنند. آنچه پتانسیل و شکل مبارزهی سلبی پرولتاریا را بهمثابهی یک تاکتیک رقم میزند، بهمجموعهی عواملی مشروط استکه برآیندگونه در چگونگی تعادل و توازن قوای طبقاتی خودمینمایانند. بهبیان دیگر، همانطور که سازماندهی یک اعتصاب کارگری، تشکیل یک صندوق همیاری طبقاتی یا ایجاد یک هستهی کمونیستی سلبی است، برگزاری کنگرهی حزب کمونیستی کارگران یا قیام مسلحانه برعلیه نظم موجود نیز سلبی است.
طرح مقولهی «جنبش سلبی و اثباتی» نه تنها سَلبیّت عام و عمومی مبارزهی کارگران و زحمتکشان را بهنوعی ستیز صرفاً سیاسی و اثباتی (همانند ستیز جناحهای بورژوازی با یکدیگر) کاهش میدهد و بدینطریق نیروی مبارزاتی و سلبکنندهی کارگران را بههرز میبرد، بلکه محتوی مبارزه در راستای انقلاب اجتماعی را بهچیزی تقلیل میدهد که نمونهی آن را هماینک در اوکراین میبینیم. صرفنظر از اینکه نهائیترین انگیزهی اینگونه تئوریپردازی چیست و از کجا و کدام قدرتی مایه میگیرد؛ اما نهادهایی که برمبنای اینگونه دیدگاهها و باورها شکل میگیرند، استعداد بسیار بالایی در جهت چرخشهای نظری و عملی، و نهایتاً کنشهای فاشیستی دارند. موسولینی و هواداران او از مادر فاشیست زاده نشده بودند.
این عبارات را با بعضی توضیحات باهم نگاه کنیم:
ـ «يکى در اينترنت سؤال کرده بود شما عدد بدهيد و بگوئيد خرج حکومت شما چقدر است؟ عدد نميدهم! مگر خمينى به شما عدد داده بود؟ مگر فرانکو در اسپانيا به کسى عدد داده بود؟ اين شيخهاى طالبان عدد داده بودند؟ آمدند و زدند و گرفتند و بعد گفتند ميخواهند چکار کنند». مطابق این عبارتپردازی، انقلاب اجتماعی (منهای جنبهی انتزاعیِ فُرم) بهلحاظ محتوایی و جوهری نیز با جنگِ جناحهای سرمایه و خصوصاً با نحوهی سرکوب جنبشهای طبقاتی و کمونیستی اشتراکاتی دارد!؟ اما حقیقت این است که کمونیستها تنها و مطلقاً براساس ذاتِ سلبی مبارزات کارگری استکه بهجنگ بین دولتها و جنگی که این دولتها برعلیه طبقهی کارگر بهراه میاندازند، نگاه میکنند؛ و تنها از زاویه همین نفیکنندگی ذاتی و تاریخی استکه از بورژوازی میآموزند. ارجاع بهفرانکو و طالبان، و نیز الگوبرداری از آنهاْ ضمن اینکه بهلحاظ اخلاقی فراتر از شرمآور، تهوعآور است؛ درعینحال تلاشی آکسیونیستی درجهت ایجاد و القای اشتراکاتی بین انقلاب اجتماعی با اشکال مختلف ستیزهگری بورژوازی علیه رقبا و علیه طبقهی کارگر است.
ــ «آنوقت جمهورى سوسياليستى براى مردم تبديل ميشود به همه چيزهائى که آنها دوست دارند. جمهورى اسلامى هم در دورهاى چنين عمل کرد. جمهورى اسلامى از اول نگفت که ميآيم گردن ميزنم»؛ «دقيقا مردم حاضر شدند حرفهاى اثباتيش را فراموش کنند، نشنوند و به خودشان دروغ بگويند. ميدانستند و معلوم بود که چه تعفنى زير آن عمامه هست. به نظر من هيچ زن ايرانى شک نداشت که اگر اين آدم بيايد وضعش خراب ميشود». در اینجا نیز از جمهوری اسلامی الگوبرداری شده است؛ البته با این پیشفرض که در جامعهی ایران تودهی بیشکل و بیکلهای بهنام «مردم» وجود دارند که صرفاً و مطلقاً تابع قدرت سیاسی هستند و در مقابل این قدرت «بهخودشان [هم] دروغ» میگویند و اصلاً فاقد شعور و مناسباتی هستند که بهواسطهی آن بتوانند منافع خودرا تشخیص بدهند و در کسب و تحقق آن گام بردارند. چنین تخیلات تحقیرآمیزی تنها از کلهی موجودی میتواند بیرون بیاید که برآیندی از اَبَرمرد نیچه و حقارت خردهبورژوازی تازهپای ایرانی در ستایش از هزاران سال استبداد شاهنشاهی باشد. صرفنظر از اینکه این ریشهیابی درست یا غلط باشد، اینگونه تئوریپردازیها ـبدون کم و کاستـ فاشیستی است و چنانچه بهقدرت سیاسی نیز دست یابد تنها نتیجهی قابل پیشبینی آن ایجاد اردوگاههای کار و مرگ خواهد بود.
چرا چنین سخت و قاطع قضاوت میکنیم؟ این عبارات را باهم بخوانیم تا دلیل آن روشن شود: «من چه جورى کسى را با سوسياليسم مجاب کنم، منفعتش اقتضا نميکند! حالا اگر امروز هم گفت آرى، فردا ميزند زيرش، ولى با موج "نه" گفتن به جمهورى اسلامى ميخواهد بيايد». فرض کنیم که بخشهایی از جامعه علیرغم اقتضای منافع خود با سوسیالیسمْ بهواسطهی «موج "نه" گفتن به جمهورى اسلام» با حزب کمونیست کارگری همراهی کردند و جمهوری اسلامی هم ساقط شد. باز فرض کنیم که جمهوری اسلامی بهواسطهی موج «نه» که توسط حزب کمونیست کارگری رهبری میشود، ساقط شد و این حزب هم بهقدرت رسید و بلافاصله هم تمام اجبارهای برخاسته از شریعت اسلامی را در مورد خوردن و نوشیدن و پوشیدن و مانند آن لغو کرد. حال سؤال این است: آیا در چنین شرایطی (یعنی: نبود جمهوری اسلامی، انتقال قدرت بهدست حزب کمونیست کارگری و الغای الزامات و اجبارهای اسلامی) آن گروهبندیهایی که در موقع استقرار جمهوری اسلامی منافعشان با سوسیالیسم جور درنمیآمد، حالا در برقراری قدرت سیاسی حزب کمونیست کارگری منافعشان با سوسیالیسم جور درمیآید؟
پاسخ بهاین سؤال از دو حالتِ «آری» یا «نه» خارج نیست. اگر پاسخ «آری» باشد؛ باید نتیجه گرفتکه آنچه اساس دینامیسم حرکت جامعه و تاریخ است، نه روابط تولیدی و مبارزهی طبقاتی، بلکه اشکال حکومتی و ایدههای راهبر بهسیاست و نهایتاً حکومت است. اساس ذهنی چنین تبیینی از جامعه و تاریخْ بهویژه آنجاکه لباس مارکسیستی و کارگری و کمونیستی بهتن میکند، ضدمارکسیستی و ضدکارگری و ضدکمونیستی عمل میکند؛ چراکه در چنین صورت مفروضی فقط نمایندگان و برگزیدگان طبقات حاکم امکان و انگیزهی دخالتگری خواهند داشت و نتیجهی چنین دخالتگریهایی در جامعهی سرمایهداریْ ضدکارگری خواهد بود.
حال فرض کنیم که پاسخ بهسؤال بالا «نه» باشد (یعنی: آن گروهبندیهایی که در موقع استقرار جمهوری اسلامی منافعشان با سوسیالیسم جور درنمیآمد، در برقراری قدرت سیاسی توسط حزب کمونیست کارگری نیز منافعشان با سوسیالیسم جور درنیاید)؛ در اینصورت، حکومتگران جدید که خودرا کمونیست هم مینامند یا باید منافع آنها را تأمین کنند و همانند سابق بهراهکارهای بورژوایی تمکین نمایند، ویا این گروهبندیهای را وادار کنند که سوسیالیسم آنها را بپذیرند. معنیِ عملی این وادار کردن و پذیرش که باید از پس آن بیاید، همان اردوگاه کار و مرگی است که بالاتر بهآن اشاره کردیم.
ـ «جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطهاى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره». نتیجه اینکه حضور خودآگاه و شورایی تودههای کارگر و زحمتکش در همهی عرصههای زندگی (اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، فرهنگی و غیره) فقط یک حقهی بهاصطلاح نظری برای جلب موافقت آنهاست!؟ اگر قرار براین است که یک جریان سیاسی [برفرض همین دارودستهای که خودرا حزب کمونیست کارگری نامیدهاند] «به مجرد اينکه کوچکترين محوطهاى از قدرت را پيدا» کرد، از پیش بداند که «دقیقاً چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى برپا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره»؛ بنابراین، تودههای کارگر و زحمتکشْ کار و مسؤلیتی جز اجرای این موارد ازپیش تعیینشده نخواهند داشت.
بهطورکلی منصور حکمت براین استکه «جنبش اثباتی» که همهچیز را از پیش تعیین کرده و در مقایسه با جنبش سلبی (یعنی: نه بهجمهوری اسلامی) «خيلى جنبش کوچکترى است» باید با شعارهای ویژهی خویش رهبری جنبش سلبی را بهدست بگیرد. اگر از چیستی و چگونگی این شعارها از او سؤال کنیم، بلافاصله جواب میدهد: «شعارهاى ريشهاى ما مثل "برابرى مطلق زن و مرد، بدون هيچ ارفاقى"، اين سلبى است! من هيچ تبعيضى را قبول نميکنم! هيچ اسلامى را قبول نميکنم! هيچ حجابى را قبول نميکنم و هيچ فقرى را قبول نميکنم! اينها سلبى بودن حرکت تو هستند، که جمهورى اسلامى را در هيچ شکل آن قبول نميکند». آنچه در میان این شعارها و برنامههای از پیش تعیینشده بهسرقت رفته و منصور و «منصورین» را بهنوکران بورژوازی تبدیل کرده، شوراهای کارگران و زحمتکشان و نتیجهی انقلابی و کمونیستی آنْ دیکتاتوری پرولتاریا بهمعنی تشکل طبقهی کارگر در دولت است. فقط برای نشان دادن عمق ضدیت این دیدگاه با کمونیسم مارکس و انگلس اشاره به قطعه ای از انگلس در اینجا لازم است: «آنجا که پای امر تجدید بنای کامل سازمان اجتماعی در میان است، خود توده ها باید درگیر باشند، خودشان باید درک کرده باشند که موضوع بر سر چیست و برای چه چیزی باید با جان و زندگی خود وارد میدان شوند» (مقدمه بر مبارزات طبقاتی در فرانسه).
دانسته است که تفاوت بود و نبود این شعارهای بهسرقت رفته (یعنی: قدرتیابی شوراها و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا) از سازمانیابی کمونیستی و انقلابی طبقهی کارگر تا آکسیونیسم فاشیستی است ـ البته با این توضیح که اولاً، تنها در موارد بسیار نادری فاشیستها بهچنان اقتداری دست مییابند که بهجای نوکری بورژوازی، مدیریت این نظام را از طبقهی سرمایهدار بهامانت بگیرند؛ و دوماً، پس از شکست مدیریت فاشیستی نظام سرمایهداری در ایتالیا و آلمان کلمهی فاشیست چنان زشت و قبیح شده است که اغلب فاشیستها نام دیگری برای عملکرد فاشیستی خود انتخاب میکنند. این زشتی و قباحت بهویژه از این زاویه واقع شده است که شکست مدیریت فاشیستی سرمایه اساساً بهواسطهی نیروها و شبکههایی انجام شد که اگر صراحتاً خودرا کمونیست نمیدانستند، تردیدی در ابراز همسنگری و رفاقت با کمونیستها نداشتند.
ـ «حتى به نظر من شايعهاى که اينها از اسرائيل پول ميگيرند به نفع ماست. بگذاريد بگويند! اسرائيل که نميآيد به يک محفل چهار نفره کمک کند، حتما نفع خودش را در اين ديده است، لابد برآورد کرده است که حزب کمونيست کارگرى يک نيروئى است که ميشود بر آن سرمايه گذارى کرد. بگذاريد بگويند، واضح است که پاسخشان را ميدهيم،»!؟ این پاسخی استکه هرگز داده نشد. چرا؟ برای اینکه بهنظر منصور حکمت «بدون پول، حزب میخوابد».
اسدپور در انبوه درختانْ جنگل را نمیبیند
آقای مصطفی اسدپور در نوشتهاش [«حقایق و کمونیستها در مکتب بهمن شفیق»] بخشی از گفتگوی من و بهمن شفیق را پیاده کرده که من آن را در زیر میآورم[3].
«... هیچ فعالیتی نداشت در اون موقع. نه هیچ فعالیتی نداشت. در پایان دهه نود حزب کمونیست کارگری ایران در داخل ایران کمترین فعالیت را داشت. کمترین فعالیت را داشت. اگر این اسنادِ خودِ، پروتوکلهای بهاصطلاح پلنومها و کنگرههای آن حزب هست. دست خودشان است میتوانند منتشر کنند، میتونن خلاف اینرا ثابت کنند و بگن نه خیر اینطور نیست. ولی تمام اسناد پروتوکلهای پلنومها و کنگرهها، همشون نشون میده که این حزب از این مینالید که ما در داخل از کشور هیچی نیستیم.
من برای شما یک نمونه بگویم، من اینرا در همون موقع در مجادلاتی که در اون حزب داشتم نوشتم، مکتوبش کردم، گفتم که این فاجعه است برای یک حزب کمونیستی که معتقد است که حزب کمونیست یه کشوری هست؛ که اعضای کمیته مرکزی اش ندانند که دولت را کیها درست کردن، ندانند که کدام وزیر تو دولت نشسته، در حزب کمونیست کارگری ایران، در اون دورهی معینی که ما داریم ازش صحبت میکنیم [آخر دههی نود]، کمیتهی مرکزیش نمیدونست که .... اعضای دولت کییا هستن، یعنی میخواهم بگویم نه تنها از روند تحولات در ایران، از اینکه انباشت سرمایه دارد صورت میگیرد، مبارزه طبقاتی چگونه جلو میرود، روند تکامل و تحول دستمزدها چیست، شرایط کار چگونه است، شاخه های مختلف سرمایهگذاری چگونه پیش میره، بخش خصوصی و بخش دولتی چه جوری است، و تمام پارامترهای مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی؛ نه تنها از این مباحث خبری نبود؛ شاهدش شما میتوانید به آثار مکتوب حزب کمونیست کارگری ایران در اون ده سالی که مورد بحث ماست مراجعه کنید و ببینید از این بحثها خبری نیست. نه تنها این، بلکه من اونجا این رو مطرح کردم که اعضای کمیته مرکزی نمیدانستند که چه کسانی در دولت نشسته اند، چند تا وزیر دارد، وزیر اقتصادش کیه است، وزیر داخلی اش کی است».
آقای اسدپور در اعتراض بهگفتار بهمن شفیق مینویسد: «در این گفتگو قرار است که شفیق در مورد دلایل چرخش طبقاتی حزب موشکافی کند! کاش بهمن شفیق لیست هم کمیته ایهای مدنظر را منتشر کند، تا این رفقا بتوانند از اینهمه احترام از شفیق متواضع و منصف و مدافع شرف قدردانی لازم را بعمل بیاورند! کاش ایشان جرات میکرد آن فضایل و مجادلات مورد ادعای خویش در آن زمان و آن حزب را رو کند»! اسدپور در اینجا ایرادهایی بهبهمن شفیق میگیرد که در خوشبینانهترین وجه ممکنْ نشاندهندهی بیاطلاعی اوست. میزان این بیاطلاعی چنان است که گویی او از آن جوانهایی استکه بهتازگی و در خارج از کشور با سیاست و مسائل مربوط بهآن آشنا شدهاند و بسختی میتواند نعرهی خشم را در گلوی خویش خفه کند!؟
گذشته از این، مصطفی اسدپور با القای سنت شیعیـاسلامی شیون و زاریِ پس از مرگ، ضمن اشاره بهاین واقعیت که منصور حکمت هماکنون زنده نیست، سؤال رازآمیزی را هم مطرح میکند که جواب آن نیز رازآمیز میماند: «چرا در بیرون حزب تاره بعد از مرگ اوست که آب به آسیاب مارکسیسم و لنیسنیسم اصیل شما و آنهم درست در تقابل با منصور حکمت می افتد»!!؟ در ادامه بهاین مسئله نیز میپردازیم.
بههرصورت، باید بهمصطفی اسدپور او یادآور شد که:
اولاًـ نعرهی خشم [همانند شیون و فغان شیعیان] در رابطه با مسائل کارگری واکنشی بسیار بدوی است و هیچگونه سنخیتی با مبارزات کارگری ندارد. سازمانیابی کمونیستی و طبقاتی در این رابطه تنها راه ممکن است. ضمناً باید یادآور شد که بخش اعظم نوشتههای بهمن شفیق در مورد منصور حکمت بهزمانی برمیگردد که او هنوز زنده بود. بنابراین، عبارت «تازه بعد از مرگ او» بهقصد فریبکاری انشاء شده است.
دوماًـ در رابطه با مقولهی «موشکافی» باید گفت که بهمن شفیق در همین اولین گفتگو هم از نظریات بورژوایی «اتحاد مبارزان» در رابطه با «جمهوری دموکراتیک ملی» بهجای «جمهوری دمکراتیک خلق» حرف میزند که نشاندهندهی ریشهی بورژوایی چرخشهای بعدی آنهاست. طبیعی استکه اینگونه چرخشها نه در محدودهی گروههای سیاسی که خودرا انقلابی و مارکسیست مینامند، بلکه عمدتاً در بستر چرخش عمومی و ایدئولوژیک درعرصهی تحولات داخلی و بینالمللی استکه میتواند صورت بگیرد. در شرایطی که تا چند سال قبل از قیام انقلابی بهمن 57 علی شریعتی، مرتضی مطهری و غیره نیز بهواسطهی سلطهی هژمونیک چپ در ایران و جهان با عشوههای چپ و مارکسیستی از خدا و پیغمبر حرف میزدند، این طبیعی استکه پس از قیام انقلابی بهمن بسیاری از گروههای غیرمذهبی، معترض و برخاسته از مناسبات خردهبورژوائی خود را مارکسیست بنامند و در قالب مارکسیسم ابراز وجود کنند. اما ازآنجاکه این مارکسیسم فاقد ارتباط و پراتیک کارگری و انقلابی است، بازهم طبیعی استکه با شکست قیام بهمن و کاهش هژمونی چپ در عرصهی داخلی و بینالمللی، «مارکسیست«های خردهبورژوا در مقابل مذهبیون حاکم ـضمن حفظ عنوان اعتباری خودـ دست بهتفسیرها و «نوآوری»هایی بزنند که صرفنظر از فرم ضدمذهبی و استفاده از کلمات مارکسیستی، در کُنه و عمق چرخشی تمامعیار بهراست باشد.
در مورد واقعیت کنونی این چرخش نیز نیازی بهتحقیق و کنکاش چندانی نیست. بهاوکراین و حضور بسیار نیرومند فاشیستها در آن نگاه کنید، بهاین بیندیشید که این امکان نیز وجود دارد که اوکراین بهسوریه دوم تبدیل شود، و بالاخره دفاع سراسیمهی حزب کمونیست کارگری از نتایج کار این فاشیستها در اکراین (و همچنین دستِ راستیهای ونزوئلا) را هم در نظر بگیرید. آنگاه متوجه میشوید که «چرخش» چه معنایی دارد، و نگاه ماورایی و فاشیستی نیز چگونه مابهازای عملی پیدا میکند.
بههرروی، با توجه بهامکانات و نیروهای فیالحال موجودِ انقلابی و کمونیست و نیز باتوجه بهتحولات بسیار ژرفی که در عرصهی بینالمللی در حال وقوع است، توضیح گفتاری، تحلیلی و نسبتاً مختصر بهمن شفیق در مورد سلطهی کنونی هژمونی بورژوازی بهاندازهی کافی راهگشاست؛ بنابراین، «موشکافی»های بیشتر را [که میتواند دربرگیرندهی بررسیهای آکامیک و لازم نیز باشد] میگذاریم بهعهدهی کسانیکه بهاینگونه مسائل مفید و لازم علاقمندند. آقای اسدپور هم میتواند بهاین علاقمندان مفروض بپیوندد.
سوماًـ در مورد پرسش، جستجو یا مغلطهی آقای اسدپور در رابطه با «جرأت» و «فضائل» بهمن شفیق، او میتواند بهکتاب «زندهباد کمونیسم» مراجعه کند که در سال 1999 منتشر شد. جهت تسهیل در کار علاقمندان و حقیقتجویان، انتشار اینترنتی این کتاب نیز از طریق سایت امید در دسترس است. شاید آقای اسد پور هنگام نوشتن مطلبش از وجود این کتاب بی اطلاع بود. لااقل بهتر بود خود وی از «هم کمیته ای هایش» پرس و جو می کرد تا چنین گافی ندهد.
چهارماًـ آقای اسدپور در رابطه با ادعای بهمن شفیق که حزب کمونیست کارگری نه تنها با ایران هیچگونه ارتباطی نداشت، بلکه اطلاعی هم از موقعیت مبارزهی طبقاتی و وضعیت اقتصادیـسیاسی جامعه نداشت، با ظاهری آرزومندانه «لیست همکمیته ایهای» بهمن را طلب میکند! این آرزومندی را نمیتوان بیپاسخ گذاشت؛ از اینرو، 3 سند زیر را میآوریم تا آقای اسدپور هم بهآرزوی خود برسد.
الف) «چرا من باید عضو رهبری حزب را وادار کنم که اخبار گوش کند و یا فلان عضو دیگر را تشویق کنم که بیشتر بجنبد و کمی از خود مایه و انرژی بگذارد». این عبارت را از آخرین سخنرانی منصور حکمت برگرفتهام. بدیهی استکه کسیکه اخبار گوش نمیکند، در جریان رویدادهای داخلی و بینالمللی نیز قرار نمیگیرد. بنابراین، برای او نوع و چگونگی این رویدها (اعم سیاسی، اقتصادی، طبقاتی و غیره) نیز فرقی نمیکند.
ب) یک نقل قول از صفحهی 11 کتاب «زندهباد کمونیسم» که برای اولین بار در ماه مه سال 1999منتشر شد. این نقل قول نکتهی حاشیهای نوشتهای از بهمن شفیق استکه در درون حزب نوشته شده بود:
«... یک نکته در حاشیه: رفیق کوروش در لابلای استدلالاتش، آنجا که از ما بهعنوان یک نمونه موفق تحقق تمایز اجتماعی مورد بحث حرف میزند، بهاین اشاره میکند که با اینکه (آ) حزبی بهدور از جامعهای که عرصه اصلی فعالیت آنست هستیم ولی بهبزرگترین نیروی چپ تبدیل شدهایم. برایم جالب استکه آنچه زمانی بهعنوان نقطه ضعف ما قلمداد میشد، امروز بهفضیلت تبدیل میشود. بهاین جمله از برنامه توجه کنید و آن را با این اظهارنظر رفیق کوروش مقایسه کنید: "این احزاب که باید قبل از هرچیز (آ) دربرگیرنده آگاهترین و فعالترین رهبران مبارزات کارگری باشند، باید در کشورهای محتلف شکل بگیرند". آیا رفیق کوروش حاضر است رو بهبیرون هم بگوید که حزب در ایران حضور ندارد؟ درعرصه اصلی فعالیت حضور نداریم، پس روشن استکه حزب ما رهبران مبارزات کارگری را هم دربرنمیگیرد. اول یک سوزن بهخودمان بزنیم بعد یک جوالدوز بهدیگران)».
پ) یک سند دیگر از کتاب «زندهباد کمونیسم». نامهی آزاد نسیم (مسئول وقت کمیتهی خارج از کشور حزب) بهکمیتهی مرکزی:
«نادر و اصغر عزیر سلام!
این نامه را همانطوریکه ملاحظه میکنید بهکمیته مرکزی حزب نوشتهام. هرجور خودتان صلاح میدانید عمل کنید. مخلص آزاد ـ 3 می 98
از: آزاد نسیم
به: کمینه مرکزی
موضوع: تشکیلات خارج از کشور
با سلام!
رفقای عزیز،
در گزارش 25 مارس که برای ارائه بهپلنوم قبل از کنگره دوم حزب برای رفیق اصغر ارسال داشتم بطور خلاصه بهدرک و ارزیابی متفاوت ما از وضعیت تشکیلات اشاره کردهام (این گزارش ضمیمه است). این موضوع را امروز مجدداً تلفنی با رفیق اصغر در میان گذاشتم و تصمیم بهنوشتن این نامه گرفتم.
فعالیتهای حزب از بدو تشکیل حزب تا مقطع کنگره دوم، اساسا بهکار از نوع «خارج از کشوری» خلاصه شده بود. قریب به 99 درصد از اعضای حزب در خارج کشور و اهم فعالیتهای آنها از همین کانال و براساس کار در خارج از کشور برنامهریزی میشد. فعالیتی که در فقدان وجود فعالیت حزب در داخل ایران بدرست و باید در خارج انجام میگرفت و از همین کانال هم هدایت میشد.
........
... بلکه بنظر من وجود یک سردرگمی ناشی از فقدان کاری بود که باید از مدتها پیش در ترکیه و کردستان روبهداخل انجام میدادیم. تقریبا کل فعالیتهای ما در اینمدت در خارج از ایران بود. بیشتر جلسات ما چه در بالای حزب و چه در بدنه در رابطه با فعالیت حزب در خارج و حل و فصل مشکلاتی بود که در فعالیتهای خارج کشور باید جواب میگرفت ویا جبرا بما تحمیل میشد. در مقابل بحث ارتباط با داخل و چند و چون آن در جلسات د. س و پلنومها ضعیفترین بحث و بهنرم تبدیل شده بود. گزارش با داخل با آنکه دقیق نبود راهحلی هم برای آن ارائه نمیشد. ضرورت کار جدی و فعال در این زمینه کمترین وقت را بخود اختصاص میداد. این هم البته یک نوع تحمیل و در واقع از ناچاری بود و این باعث شده بود که بیشترین نیروی رهبری حزب بهفعالیتهای حزب در خارج کشور اختصاص پیدا کند.
.... ادامه این وضعیت بویژه با شرایط ایران.... چون فعالیت کل حزب اساسا در خارج انجام میگرفت و بدرست و باید رهبری حزب مستقمیا دخالت میکرد. بنابراین تشکیلاتی باسم تشکیلات خارج کشور حزب، ویا بهمعنای دیگر ارگان رهبری و سازمانده فعالیتهای حزب در خارج کشور مفهوم و جایگاه خودرا از دست داده و بهنهادی صرفا اداری و بهبخشی از دبیرخانه حزب تبدیل میشود[4].
.....
دستتان را بهگرمی میفشارم ـ آزاد نسیم 3 می 98».
*****
مصطفی اسدپور ضمن گسترش آه و فغان شیعهمسلکانهی خویش در تصویرپردازی از صحرای کربلا در عباراتی مانند «صدها نفر با این پرچم [یعنی: پرچم حزب کمونیست کارگری که هیچ ربطی بهکومله ندارد و با پایان عملیات نظامی کومله شکل گرفت] از جان خود مایه گذاشتند»؛ درعینحال همانند بسیجیان ذوب شده در ولایت مینویسد: «در فضای سیاسی ایران سالهای سال است که شهره عام و خاص است که (نه فقط دوستدارانش بلکه) منصور حکمت خود را، لنین بجای خود، مارکس زمانه دانسته است!».
اگر جنبهی مفهومی کلمات این عبارت را موقتاً کنار بگذاریم و از چگونگی تحقیق و تقسیمبندی اسدپور در مورد «عام و خاص» صرفنظر کنیم و هیچ سؤالی هم در مورد وزن فئودالمنشانهی این عبارت پیش نیاوریم؛ باید از او سؤال کنیم که معنیِ این علامت تعجب[!] در آخر جملهبندیاش چیست؟
برای دریافت پاسخِ این سؤال چارهای جز مراجعهی مجدد بهنوشتهی اسدپور نداریم. او مینویسد: «مارکس و لنین با همه عظمتی که خلق کردند، در کشمکشهای سیاسی میتوانند مرجع تفسیر و استنتاج کسانی باشند که میخواهند دست به مبارزه طبقاتی بزنند. به اندازه احزاب کمونیستی و به اندازه مدعیان رهبری فکری این احزاب "لنین" های جدیدی پا به میدان گذاشته و میگذارند. این رهبران نه قرائت کنندگان آثار مارکس و لنین بلکه خود مارکس و لنین زمان خود هستند». بدینترتیب، با کنار گذاشتن جنبهی نظری و عملیِ «مدعیان رهبری فکری...»، هرکس که بنا بهمیل و ادعای خود میتواند «مارکس و لنین زمان خود» باشد. نتیجه اینکه نه تنها مصطفی اسدپور، بلکه همهی اعضا و هوادارانِ همهی دستجات موسوم بهحزب کمونیست کارگری «مارکس و لنین زمان خود» هستند. چرا؟ برای اینکه «صدها نفر در رهگذر انبوهی از مجادلات تئوریک و سیاسی زندگی خود را وقف اعتبار بیشتر این خط ساخته اند»!؟ بنابراین، چنین بهنظر میرسد که راز علامت تعجب مورد سؤآل فوقالذکر در این استکه از یکطرف همه (از «خاص» گرفته تا «عام») اذعان دارند که منصور حکمت مارکس زمانهی خود بود؛ و از طرف دیگر همهی «مدعیان رهبری فکری...» نیز «مارکس و لنین زمان خود» هستند.
بدینسان استکه مصطفی اسدپور (غرق در ستایش از منصور حکمت)، او را بههمراه مارکس و لنین بهیک ادعا کاهش میدهد؛ و مقولهی جدیدی را نیز در اختیار بشریت قرار میدهد: ستیز بین مارکسهای هرزمانهی معینی!!! آیا جز این استکه از کوزهی حزب کمونیست کارگری (مثل همهی دیگر کوزهها) همان برون تراود که در اوست؟
اشتباهیکه باید جبران کرد
نقاد «عام و خاص» که هروقت ادعا کند، میتواند در نقش مارکس و لنین زمانه ظاهر شود، یکی از پاراگرافهای مقدمهی بهمن شفیق برگفتگویی که من او دربارهی حزب کمونیست کارگری با هم داشتیم را با برداشتی صددرصد مغایر با مفهومی که این پاراگراف در کلیت متن دارد، نقل میکند؛ و باسرخوشی و هزینهی چندتا «باتربیتیِ» ناقابلْ نوشتهاش را بهپایان میرساند. ازآنجاکه این پاراگراف بیانکنندهی حقیقت دردناکی است که هنوز همچنان مورد غفلت قرار میگیرد و جای بسط و بررسی دارد، مکث کوتاهی روی آن میکنیم. پس، ابتدا این پاراگراف را با هم بخوانیم:
«در میان این چپ، جریان معروف به کمونیسم کارگری، تاریخ سه دهه اخیر را بیش از هر جریانی رقم زده است و در شکل دادن به اخلاقیات، ارزشها، روشهای فعالیت، زیبائی شناسی، موقعیت و جایگاه اجتماعی کمونیسم و چپ نقش ایفا کرده است. گذار از دوره حاضر و دست یافتن به آرایشی نوین در کمونیسم ایران، از جمله در گرو شناخت این پدیده و چگونگی تأثیرگذاری آن بر حیات اجتماعی چپ در ایران است. گفتگوهای حاضر تلاشی هستند در این جهت».
براساس استدلالهاییکه تا همینجا ارائه کردهایم و باتوجه بهسابقهی تأثیرات متقابل جنبش چپ و جنبش کارگری، قاطعانه میتوان چنین حکم کرد که بدون اثرات مخرب حزب کمونیست کارگری برجنبش چپ، و نیز جریانات و افرادیکه خودرا چپ تعریف میکردند، جنبش کارگری ایران دارای این ظرفیت بود که در مقابل سرکوب بیوقفهی جمهوری اسلامی بیشتر و پیچیدهتر مقاومت کند؛ اینچنین زمینگیر نشود؛ و بهویژه اینچنین بهدهکدههای پوتمکین فرونکاهد و اینچنین بهنهادهای «دموکراتیک» و «حقوق بشری» توسل نجوید. این حقیقتی است که بسیاری از فعالین صدیق و «غیررسمی» کارگری در ایران هنوز بهآن پینبردهاند. من نیز شخصاً بدون کمک بهمن شفیق بهماهیت افسادی این جریان خردهبورژوایی، ضدکارگری و پروغربی پینمیبردم.
اشتباه ما در رابطه با این جریان مخرب، بیاعتنایی بهآن بود. گرچه در روابطیکه من در ایران داشتم، نه تنها هیچگونه سمپاتی و گرایشی بهدارودستهی حزب کمونیست کارگری وجود نداشت و اغلبِ محافل و مجموعههای کارگری نیز با اشمئزاز و انزجار بهاین جریان نگاه میکردند؛ اما ازآنجاکه این جریان را صرفاً خارج از کشوری و از نوع منحطِ روشنفکرانه بهحساب میآوردند، شیوهی حرکت و چگونگی مفهومپردازی آن نیز مورد بررسی و کنکاش قرار نمیگرفت. همین تجربه و دیدگاه بود که من را در خارج از کشور و در رابطه با حزب کمونیست کارگری بهبیاعتنائی و انفعال کشاند. گرچه از همان تابستان سال 1996 که بههلند آمدیم، متوجهی شیوهی مافیایی و جوهرهی خردهبورژوایی این جریان بودم؛ اما ازآنجاکه من فعالیت خودرا روبهایران میدانستم و براساس تجربهی شخصی و اطلاعاتیکه از طریق دوستانم میگرفتم، بهاین نتیجهی درست رسیده بودم که دارودستهی حزب کمونیست کارگری مطلقاً هیچگونه تبادلی با جنبش کارگری در داخل کشور ندارد؛ ازاینرو، بهخاصهی مخرب آن در دیگر عرصههای سیاسی و اثر مخرب غیرمستقیماش برجنبش کارگری توجه نکردم. این اشتباهی بود که بهکمک رفیق بسیار عزیزم بهمن شفیق رفع گردید.
اگر قرار را براین بگذاریم که تمام جنبههای تخریبگرانه و ضدکمونیستی حزب موسوم بهکمونیست کارگری را در یک عبارت کوتاه بیان کنیم، میبایست از عبارت «موتور کمونیسم کارگری» نام ببریم. همانطورکه بالاتر هم اشاره کردیم، «موتور کمونیسم کارگری» در تعریف و نیز واقعیت هرچه باشد یا نباشد، تنها منصور حکمت استکه معنی آن را میداند؛ اما همین عبارت جادویی را بهواسطهی عملکردهایش میتوان فرار بهجلویی توضیح داد که وعدههای متحقق نشدهی کنونی را در شکلی پرجلاتر بهآیندهی نزدیکی حواله میکند که تحقق آن نیز مشروط بهدرک اعضای حزب از «موتور کمونیسم کارگری» است!؟ نتیجه اینکه کمونیسم کارگری و موتور آن تلاشی جز تأیید و تثبیت جوهرهی نظام سرمایهداری با رنگ و لعاب فریبندهی دیگری نیست. این مسئله را کمی بیشتر مورد بررسی قرار دهیم.
آنچه معنای جادویی و عملکرد خشن و همیشه نامتحقق «موتور کمونیسم کارگری» را میپوشاند و چهرهای دلپذیر و بهاصطلاح جذاب بدان میبخشد، آمیختهای از سادهسازیهای اگزیستانسیالیستیـنیچهایِ مخلوط با کلمات و جملات مارکسیستی است که عبارتپردازیهای «آرمانگرانه» و «فلسفی» را برمحور فردیت نیز یدک میکشد. بدینترتیب استکه هرفردی که امکانش را دارد، درصورت تمایلْ میتواند و همچنین مُحق استکه برعلیه هرآن معیار و ارزش و میثاقی که نمیپسندد، طغیان کند و تابوی آن را طبق برداشت خودش از الگویهای رایج در غربِ «مدرن» و «متمدن» بشکند. این عنصر تمایلِ فردیْ که مُحق نیز تصویر میشود، بهطور خودبهخود دینامیسم مبارزهی طبقاتی (یعنی: مبارزهی طبقهی کارگر برعلیه طبقهی سرمایهدار) را بهکنشگریها و تابوشکنیهای افراد برعلیه جامعه تقلیل میدهد؛ و خواسته یا ناخواسته «دولت دموکراتیک» را برفراز جامعه مینشاند تا جهتِ صیانت از فرد و جامعهْ ستیز افراد با جامعه را مدیریت کند. بدینسان، ضمن بازگشت بهمکاتبیکه اصالت اجتماعی را به«فرد» وامیگذاشتند، درعینحال تغییر در ساختار دولت نیز (نه نفی و رفع آن) تجلیگاه تکامل اجتماعی تئوریزه میشود؛ و به«پراتیک» مقدسی ارتقا مییابد. اما یک کارگر معمولی که حقیقتاً فروشندهی نیرویکار خویش است و با کارگرانی رفت و آمد دارد که همانند او زندگی و مبارزه میکنند، از همهی امکانات و جلوههای لازم برای پیروی یا فرضاً بازتولید «موتور کمونیسم کارگری» محروم است. بنابراین، سرنگونیطلبی بهاوج انقلابیگری عروج میکند و سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر در راستای اسقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهحاشیه رانده میشود. نتیجه اینکه تودههای کارگر (منهای اسم اعظم خود بهعنوان «طبقهی کارگر») تنها نقشی که میتوانند و باید ایفا کنند، ارائهی تجلی خمیرگونهای از خویش است که رهبرانِ در ارتباط با «موتور کمونیسم کارگری» بههنگام لزوم بهآن شکل لازم را خواهند بخشید.
از خیر و شر عدم امکان بازتولید «موتور کمونیسم کارگری» توسط کارگران و زحمتکشان که بگذریم، تنها عناصر برخاسته از بخشهای نسبتاً مرفه خردهبورژوازی شهری استکه امکان، همت و فردیت لازم برای بازی در این عرصه را دارند؛ چراکه بورژوازی بیش از اینها در امر انباشت سرمایه درگیر استکه حوصله و وقت اینگونه «سلحشوری»ها و فرار بهجلوها را داشته باشد. حقیقتاً هم اندیشهها، راهکارها و بهطورکلی آنچه تحت عنوان کمونیسم کارگری شهرت یافته، چیزی جز تصویر آرمانی از نیازها و آرزومندیهای خردهبورژوازی یا اصطلاحاً طبقهی متوسط تازهپایی نیست که متقارن با کاهش تبادلات سوسیالیستی و کارگری در عرصهی جهانی بهوقوع پیوست. گرچه فروپاشی شوروی بارزترین نمونه در زمینهی کاهش تبادلات سوسیالیستی و کارگری است؛ اما آغاز این چرخش (از جنبهی سیاسی و طبقاتی) بهزمان قدرتیابی تاچر و ریگان برمیگردد. بهطورکلی و صرفنظر از تحلیل دقیق همهی فاکتورها، میتوان چنین گفت که تحولات مداوم تکنولوژیک که افزایش شدتیابندهی بارآوری تولید را بههمراه داشت (بهعنوان بنیانیترین عامل)، شکست جنبشهایی که بههرصورت خودرا سوسیالیست و انقلابی میدانستند (بهعنوان تأثیرگذارترین فاکتور)، و رکود مبارزهی کارگری در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری که عمدتاً ناشی از افزایش بارآوری تولید و شکست جنبشهای چپ بود، ضمن اینکه شکل مناسبات خردهبورژوایی با تولید اجتماعی را دگرگون کرد و هویت اجتماعی و کمیت آن را نیز در شهرها افزایش داد، درعینحال این ایده را بهروشنفکران برخاسته از این خیل نسبتاً وسیع و شهرنشین القا کرد که باید بهعنوان نجات دهنده، رسالت رهایی بشریت را بهعهده بگیرند.
شکست خونین و جنایتکارانهی قیام انقلابی بهمن 57، تحمیل پراکندگی بهطبقهی کارگر با استفاده از زندان و شکنجه و اعدام فعالین جنبش کارگری و نیز بیکارسازیهای وسیع، و بالاخره رشد کمی بسیار وسیع خردهبورژوازی (بهویژه در مناسبات دلالی و رانتخواری) بهتدریج زمینهی بسیار مناسبی را برای بازآفرینیِ شکل ایرانی «رسالت رهایی بشریت» با تکیه بهخردهبورژوازی تازهپای شهری فراهم کرد. بدینترتیب، جریانات و گروههای متفاوتی در خارج از ایران شکل گرفتند که دارودستهی منصور حکمت از همه موفقتر از آب درآمد. تجربهی زندگی در اروپا و آشنایی با مسائل و مقولاتیکه خردهبورژوازی تازهپا تشنهی آن بود؛ و بهویژه فرار بهجلوی بهموقع بهکردستان و سلطهی نظری بر جنبش مسلحانه در آنجا این امکان را برای منصور حکمت و حواریونش فراهم کرد که خودرا یک سروگردن از چپیکه ریشهی وجودیاش خردهبورژوایی بود، بالاتر نشان بدهند و بتوانند بخشی از باقیماندگان دیگر جریانات چپ را نیز ببلعند. بدینترتیب (یعنی: بربستر شکست، سرکوب و قدرتیابی همهجانبهی بورژوازی)، منصور حکمت اعتبار، زمینهی اجتماعیـطبقاتی و فرصت لازم را برای پیریزی (یا بهعبارت دقیقتر: مونتاژ) «یک سیستم فکری» بهدست آورد که ضمن حفظ بنیانهای باستانی، درعینحال تصویری آرمانی از ایران ارائه میکند که اروپاییـآمریکایی و بهاصطلاح مدرن است. طبیعی استکه لازمهی بقا و تبادل این «تصویر» که عنصر تعیینکنندهی کمونیسم کارگری است، مطالبهی سرنگونی جمهوری اسلامی (بههرشکل و با هرنیرویی) بهمثابهی حکومت اسلامی و نه بهعنوان نظام سرمایهداری در کلیت آن، و نه تشکل طبقهی کارگر در دولت بهمنزلهی دیکتاتوری پرولتاریاست.
از طرف دیگر، اگر یک نهاد اجتماعی (با ادعای رهایی بشریت و پرچم مونتاژ شدهای که با پسزمینهی ایرانیـباستانی، مناسبات اجتماعی اروپاییـآمریکایی را نوید میدهد) بخواهد بقا و دوام داشته باشد، چارهای جز همسویی با بخش پروغربی بورژوازی ایران و نیز دنبالهروی از فرهنگ و سیاست رایج در غرب ندارد. بنابراین، برای کمونیسم کارگری در کلیت خویش انتخاب دیگری جز تقلید از انواع نحلههایی که فردیت، لذتجویی، مصرفگرایی، ماورائیتباوری و سلطهطلبی را در اشکال و ابعاد گوناگون تبلیغ و ترویج میکنند، وجود ندارد و نخواهد داشت. خاصهی لاینفک این تقلید و دنبالهرویْ گسترش ارتباط ارگانیک با نهادهای وابسته بورژوازی استکه در موضعگیرهای داخلی و بینالمللی نمایان میشود: دفاع از فاشیستها در اوکراین، دفاع از «جنبش» میلیونرها در ونزوئلا، و دفاع از جنبش سبز در ایران.
همهی این تحولاتِ بهاصطلاح کمونیستیْ همان آرزوها، آرمانها، اندیشهها، اخلاقیات، زیباییشناسی و سلیقهها و معیارهایی را بازمیتاباند که خردهبورژوازی تازهپا، پُرشمار و شهرنشین ایرانی بهتقلید از خردهبورژوازی و اندیشهپردازان آن در غرب خواهان آن است؛ و در داخل کشور نیز توسط صدها جلد کتاب، هزاران مقاله، دهها نشریه و نهادهای بسیاری تبلیغ و ترویج میشود. بدینسان استکه حزب کمونیست کارگری تصویری از کمونیسم میپردازد که در همهی وجوه و جنبههایش خردهبورژوایی و ضدکمونیستی است. این تصویرپردازی بهعنوان یک عامل ذهنی و اجتماعیْ همان روندی را تقویت میکند که بخشی از بورژوازی داخلی و کلیت بورژوازی غربی خواهان آناند.
پیدایش مناسبات بورژوایی در ایران بهگونهای بوده استکه همواره بخشهایی از خردهبورژوازی و طیف میانی جامعه (متناسب با توازن قوای طبقاتی زمانه) بهچپ گرایش داشتند؛ و روشنفکران برخاسته از میان این گروهبندی در موارد نه چندان معدودی مدرنیسم را نیز از اندیشمندان دورهی روشنگری، انواع نقادان نظام سرمایهداری ویا بهوساطت طیفی از مارکسیستها میآموختند و دانستههای خود را، آنجایی که در ارتباط کارگری قرار میگرفتند (آگاهانه یا بهطور خودبخودی)، بهنوعی با بعضی از کارگران در میان میگذاشتند. این تبادل ضمنی و بدون سازمان و عمدتاً محفلی در بعضی از موارد بهانگیزهی دریافت و فهم بیشتر بعضی از کارگران تبدیل میگردید و گاهاً بهکنکاشهای سیاسی و طبقاتی نیز راه میبرد. اینها ـهمهـ درصورتی استکه خردهبورژوازی نوپا و امروزی ایرانی بههنگام مواجهه اتفاقی با کارگران بیش از هرچیز و هرکاری از ابزار تحقیر و چسیفاسیون استفاده میکند تا احساس حقارت خود در برابر خردهبورژوازی غربی را بپوشاند و اعلام آمادگی کند که در هرشرایط مفروضی داوطلب لیسیدن چکمهی بشردوستان ناتو نیز هست. ورای کلمات و عبارتپردازیهای شبهمارکسیستی، دلبری از همین خردهبورژوازی شیدای غرب و بهویژه جذب فعالین سیاسی و روشنفکرنماهای برخاسته از آنْ جهتگیری عمومی حاکم برکمونیسم کارگری است که یکی آن را آشکار و بهمعنای واقعی کلمه «عریان» در معرض دید عموم میگذارد و دیگری تنها روایت خجولش را.
قبل از شکلگیری و گسترش خردهبورژوازی تازهپای شهری، روشنفکران چپ و برخاسته از بخشهای متوسط و میانی جامعه در برخورد با کارگران ـضمن نوعی شیفتگی و سرخوشیـ معمولاً چنان ساده و ابتدایی حرف میزدند و چنان بدیههگویی میکردند که اغلبِ کارگران ـعلیرغم تلاش فراوانـ تقریباً چیزی از حرفهای آنها دستگیرشان نمیشد؛ و بدینترتیب، بهلحاظ مبارزهی طبقاتی رابطهای متشکل و آگاه نیز شکل نمیگرفت. این سادهسازی مفاهیم [نه سادهگویی مفاهیم پیچیده] از این باور رایج نشأت میگرفت که پتانسیل ذهنیـادراکی روشنفکران و تحصیلکردهها را بسیار پیچیدهتر و بالاتر از کارگرانی میدانست که درس چندانی نخواندهاند. گرچه کارگران در چنین روابطی بهآگاهی طبقاتی چندانی دست نمییافتند، بهخودآگاهی طبقاتی نمیرسیدند و نسبت بهآفرینش «دانش مبارزهی طبقاتی» گامی بهپیش برنمیداشتند؛ اما چنان هم مورد توهین و تحقیر قرار نمیگرفتند که بیاعتماد بهخود و دیگر همکارانشان، حل مسائل و مشکلات طبقاتی خودرا عملاً از آسمانِ قدرتهای مسلط طلب کنند.
پس از شکست قیام انقلابی بهمن 57 و استقرار جمهوری اسلامی بهجای روشفکرانیکه در پاراگراف بالا تصویر کردیم، بهطور روزافزونی روشنفکرنماهای برخاسته از خردهبورژوازی نوپای شهری را میبینیم که چنان مغلق و بغرنج حرف میزنند و مینویسند و اداهای بزرگمنشانه درمیآورند که نه فقط کارگران جوان، بلکه کارگران مسنتری که تجربهی مبارزاتی هم دارند، تاب تحمل آنها را ندارند. این موجودات نیمهفضاییـنیمهشیدا ضمن اینکه شحص خودرا لنگر آسمان و زمین میپندارند، دارای دو ویژگی متمایز نیز هستند: یکی اینکه «خلاق» و «نو»آور و پُستمدرناند، و از تابعیت فکری بیزار؛ بنابراین، بههرمکتب و نوشته و نحلهای که دستشان برسد، نوک میزنند تا توشهی برپایی اندیشهی شخص خود را برچینند و با استفادهی اغراقآمیز و بیربط از کلماتی مانند سوژه و ابژه در همهی عرصههای زندگی (اعم از اجتماعی و هنری و سیاسی و طبقاتی و غیره) ابزار وجود کنند. دیگر اینکه تابوشکنند و دارای این «استعداد» ویژه هستند که برمحور منافع خودْ و بهتقلید از پسماندههای بورژوازی و خردهبورژوازی غربی روی همهچیز و همهی ارزشهای تاریخی و اجتماعی و طبقاتی خط بکشند و نوع «نوینی» از پُستلمپنیسم بهاصطلاح دانشمندانه و شرقیـایرانی را بهفرهنگ سرمایهداری غرب بیفزایند.
«سیستم فکری» منصور حکمت که مونتاژی دلبخواه (و در واقع بنا بهاقتضای فرصت) از هرچیز و همهچیز (و ازجمله پرچم نیمهافراشتهی «مارکسیسم» است) و کمونیسم کارگری را بهمثابه چهرهی متشکل خویش بهدنبال دارد، ضمن اینکه بهانحای گوناگون بهفردگرایی و کنشهای صرفاً فردی اصالت اجتماعی و حتی تاریخی میبخشد و بهدنبال آنْ سازمانناپذیری طبقاتی و انقلابی را دامن میزند، درعینحال مبدع مقولاتی است که زندگی، مناسبات و آرزومندیهای خردهبورژوازی نوپای ایرانی را (در پسزمینهی افزایش اقتدار نظری و سیاسی خردهبورژوازی شهری در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری) بازمیتاباند. این «سیستم فکری» گرچه در مناسبات کارگری با اشمئزاز و سکوت مواجه میشد، اما در مناسبات شکلدهنده بهخردهبورژوازی تازهپایِ «اندیشمند» در اشکال و تعبیرهای گوناگونِ پستمدرنیستی بهمادیت و هویت اجتماعی و بعضاً سیاسی نیز دست مییافت. مقولات و مسائلی مانند ماکسیمالیزم، حزب شخصیتها و شخصیت حزبی، مدیاگرایی، آکسیونیسم (که علاوه بر فرد بهخیابان نیز اصالت میبخشید)، رویکردهای آنتیسندیکالیستی، مقولهی «مجمع عمومی» و مانند آنْ در جوهرهی ضدکارگریشان مقولاتی باب طبع خرده بورژوازی نوپای شهری بودند. بیدلیل نیستکه این مقولات (گرچه با مونتاژ و تعبیرهای نه الزاماً همسان با یکدیگر) مورد توجه بخشی از آن جوانان بهاصطلاح چپی قرار میگرفت که عمدتاً برخاسته از همین خردهبورژوازی نوپا بودند.
گرچه این برتری ایدئولوژیکیـارزشی و تبعات بهاصطلاح سیاسی و عملیاشْ بدون همگرایی افراد و دستجاتِ گریخته از سرکوبِ پس از خرداد 60 و همچنین بدون همگرایی بخشی از جریانات چپ با جمهوری اسلامی، از شانس بسیار ناچیزی برخوردار بود؛ اما عمدهترین عاملیکه بهاین همگراییها دامن زد، همان سرکوب جنبشکارگری توسط رژیم اسلامی و بال و پرگرفتن خردهبورژوازی تازهپایی بود که اساس بازآفرینی بورژوازی ایرانی را فراهم میآورد. فرار بهکردستان، شکلگیری حزب کمونیست ایران و سپس فرار بهجلویی که حزب کمونیست کارگری را بهارمغان آورد، هم بهلحاظ اعتباری و هم از جنبهی ایدئولوژیکی خط پایانی برامکان بازسازی جریاناتی بود که در ابتدای قیام انقلابی بهمن بروبیایی داشتند و پرقدرتتر از گروه سهند و امثالهم بودند. گرچه بقایای این جریانات در موارد نه چندان ناچیزی بهمنصور حکمت و حزب کمونیست کارگری نپیوستند؛ اما چنان درگیر و شیفتهی بقای خویش بودند که نتوانستند از دستدرازی بهیاوههای منصور حکمت خوداری کنند و با حفظ «استقلال» خویش، بههمرنگی با جماعت خردهبورژوا تظاهر نکنند. دراینجا نیز همانند موارد متعددی که در تاریخ و خصوصاً در افسانهها و اساطیر مردمان مختلف آمده است، ماری که بلعیده شده بود، بلعنده را از درون بلعید و وجود او را تماماَ بهمار تبدیل کرد. تفاوت تنها در این است که هریک از این مارها یا پارههای جدا شده از «مارـمادر» بیرق جداگانهای برافراشتند که در همگونگی ذاتی، بهلحاظ ماهیت و شکل متفاوت مینمایند.
بدینترتیب بود که همهی عوامل غیرکارگری و ضدکارگری بربستر چرخشها و تحولات دستراستیِ جهانی و بالاخص سرکوب بسیار وسیع و خونین داخلی، مناسبترین زمینه را برای رونق «سیستم فکری» منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری فراهم آورند. زمینهی بسیار مناسبی که منصور حکمت نیز با زبلی و سیاستبازیهای ویژهی خویش حداکثر استفاده را آز آن کرد تا بهآسانی بهاوج برسد و با تغییر شرایط بهحضیض بیفتد. تأثیر مخربیکه این سیستم و حزب برجنبش کارگری و مجموعهی تبادلات موسوم بهجنبش چپ گذاشته، نیاز بهیک تحقیق دقیق و همهجانبه دارد که در وقت مناسب باید بهآن پرداخت. اما تا همینجا و اشارهوار میتوان گفتکه حزب کمونیست کارگری، پارههای جدا شده از آن، انشعاباتاش و دستجاتیکه «مار» را خوردند تا توسط مار خورده شوند، علیرغم همراستایی ذاتیْ رقابت سنگینی در اِعمال سلطهی خویش برافراد، محافل و نهادهایی داشتند که بهنوعی در خارج از کشور بهفعال کارگری مشهور میشدند. این رقابت و انواع «ابزار»هایی که از آن استفاده شد، بورکراتیسم نهفته در این افراد، محافل و نهادها را بهجایی رساند که بقای آنها بهگسترهی کمیـکیفیِ بسیار وسیع و وسعتیابندهشان مشروط گردید. لیکن از آنجا که چنین گستره و گسترشی از بیخ و بن وجود نداشت و کسی هم بهدنبال آن نبود، تصویرپردازیهای فریبنده و باب طبع رسانههای «آزادی»خواه جای واقعیت را گرفت تا با ساختن تشکلهای مقوایی و قابل نمایش در رسانههای رنگارنگْ اولین دهکدهی کارگری در ایران شکل بگیرد: دهکدهی پوتمکین!!
صرفنظر از چگونگی «دینامیسم»[!؟] دهکدههای پوتمکین که در مقالات منتشره در سایت امید بهاندازهی کافی دربارهی آن نوشتهایم، اما خلاصهترین حرفیکه در مورد «روشنفکران» برخاسته از خردهبورژوازی تازهپا و بهاندازهی کافی از پستمدرنیسم مخصوص منصور حکمت بهره گرفته، میتوان میگفت، این استکه سرآمدانِ «چپ» این جماعت که معمولاً با رنگ و لعاب مارکسیستی در نقش کاریکاتور آدمهایی مثل ژیژک و آگامبن و نگری و دریدا و غیره ظاهر میشوند که بسیاری از آنها مانند ژیژک بهنوبهی خود از طریق قوادی سیاسی برای نهادهای بورژوازیی روزگار میگذراند، با نوشتن دوـسهتا مقاله بهزبان زرگری و ترجمهی دلبخواهی یکیـدوتا جزوه احساس میکنند که جامعهی ایران جای نفس کشیدن نیست و باید رخت سفر را بست. بدینترتیب است که این روشنفکران دانشمندنما با کوچکترین سروصدای اجتماعیْ چمدانهای بستهبندی شده، «قاچاقچی»هایی را که نصف پولشان را گرفتهاند، و کیسهای پناهندگی از پیش نوشته شده را بهجریان میاندازند تا در اینسوی آبهای طلایی بین نهادهای حقوق بشری، دستجات مختلف حزب کمونیست کارگری، BBC و دیگر مدافعین «آزادی» رقابت از سرگرفته شود. علیرغم چنین رقابتی، نتیجه تقریباً از پیش روشن است. درصد بسیار بالایی بهطرف BBC و Voice of America و مانند آن میروند و کمیت قابل توجهی هم با کمکهای حقوق بشری بهرسانههای یکیـدو نفره ارتقا مییابند و تعداد ناچیزی هم پرچم جنبش سلبی را بهدوش میگیرند و اگر شانس این را داشته باشد که زن بهدنیا آمده باشند، در مقابل مکانها معتبر خاطرهی «حوا» را برای بورژوازی گرامی میدارند تا «آدم» مواظب رفتار بورژوایی خود باشد!!
نتیجه اینکه کمونیسم کارگری و «موتور» آن نظراً و عملاً تلاشی جز تأیید و تثبیت جوهرهی نظام سرمایهداری با رنگ و لعاب فریبندهی دیگری نبود که اینک نفسهای آخر را میکشد. یکی از نشانههای پایان این غائله وجود بعضی افراد و پارهگروههایی استکه در موارد قابل توجهی عملاً دست از «سیستم فکری» منصور حکمت کشیدهاند؛ اما در ترس از اذعان بهاین گام اساسی و روبهجلو، بهشدت روی بعضی از ارزشآفرینیهای خود خط میکشند.
همانطور که بالاتر هم اشاره کردیم، جریانات دیگری که در گوشه و کنار اروپا و آمریکا ـبا عناوین و «موتور»های متفاوتـ ابراز وجود سیاسی کرده و میکنند و خودرا صاحب سبک و نحله و «پایگاه» جداگانهای میدانند؛ اما حقیقت این است که همهی آنها ضمن اینکه همانند حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت در تبادل ذهنی، آرمانی و عاطفی با خردهبورژوازی تازهپایِ جمهوری اسلامی بهحیات خود ادامه دادهاند، درعینحال ابدعات فکری و بهاصطلاح سبککاری خودرا نیز مدیون دستبردهای غیرمستقیم بهحزب کمونیستکارگری و شخص منصور حکمتاند. بنابراین، همهی این جریانات بهنوعی برادر تنی وکوچکتر حزب کمونیست کارگری بهحساب میآیند و در مقابلهی جدی و تعیینکننده با طبقهی کارگر وحدت از دسترفتهی خود را بازخواهند یافت.
آخرین سخن
چند نکتهی نسبتاً مهم هنور ناگفته باقی مانده است که مختصر و اشارهوار بهآن میپردازیم تا در این نوشته حق مطلب را بهطور محتصر ادا کرده باشیم. از نکات ناگفته، بهجز یکی، بقیه بهنوشتهی آقای اسدپور مربوط میشود. پس، بازهم بهاین نوشته بازمیگردیم
(Iآقای اسدپور در آغاز نوشتهاش پس از برشمردن بعضی از رساییها بهمن مینویسد: «میشد ساده ترین شرط و آداب یک مجادله سیاسی را از ایشان انتظار داشت. میشد با ایشان مخالف سیاسی بود ولی به حرفهایش گوش داد. توقع زیاد بالایی نیست ولی تعداد کسانی که به این قاعده پایبندند اقلیت کمیابی بحساب میایند». جملهی دوم عبارت نقل شده را [«میشد با ایشان مخالف سیاسی بود ولی به حرفهایش گوش داد»] میتوان چنین نیز دریافت که آقای اسدپور بهطور تلویحی و براساس وظیفهی سازمانیاش بهمن شفیق را بهگفتگو دعوت میکند. اگر این دعوت تلویحی واقعیت داشته باشد، باید بهاو یادآور شدکه حزب حکمتیست رسماً ما را بهکنگرهاش دعوت کرد تا ما بهحرفهایشان گوش کنیم و آنها هم لابد بهحرفهای ما گوش کنند؛ ولی ما بهدلیل پرهیز از هرگونه بندبازی سیاسیْ صراحتاً و بهطور مستدل این دعوت را رد کردیم. حال این فرض را کنار بگذاریم و بهجنبهی عام آن بپردازیم.
در صفبندی و مبارزهی طبقاتی چگونه میتوان بدون هرگونه همسویی (حتی موقت و گذرا) با کسی مخالف بود و درعینحال پای حرفهای او نشست و بهاین حرفها گوش هم کرد؟ این غیرممکن است؛ چراکه شنیدن حرفهای یک فرد یا تشکل مخالف و مقابل تنها در صورتی امکانپذیر است که جنبهی «وحدتِ» رابطه ـلااقل بهطور موقتـ مطلق و جنبهی «متضاد» آنْ نسبی شده باشد. چنین وضعیتی در شرایط عادی و طبیعی غیرممکن است. بههرروی، چنین گفتگویی تنها زمانی ممکن و معقول استکه مثلاً دارودستهی اس اسها در حال اوجگیری، سلطهی اجتماعی و دست یافتن بهقدرت حکومتیاند. گذشته از این، اگر کارگران با صاحبان سرمایه سرِ یک میز مینشینند و چانه میزنند، بهاین دلیل استکه در این گفتگو چارهای جز بهرسمیت شناختن حاکمیت و سلطهی سرمایه بر نیرویکار ندارند. بههرروی، مبارزهی طبقاتی با بیتوتههای قهوهخانهای یا پاتوقنشینی در یک آبجوفروشی فرق دارد. گرچه این یک قانونمندی عام در عرصهی مبارزهی طبقاتی و پراتیک کمونیستی ـدر راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگرـ است؛ اما امروزه روز ـبهویژهـ اگر حرف مخالفی را در رابطهی تخالف کار و سرمایه میشنویم، فقط بهاین منظور میشنویم و بهآن توجه میکنیم که مسیر فریبکاریها و توطئهگریهای بورژوایی را بهتر بشناسیم تا ضدحملههای مناسبتری را در عرصههای گوناگون و در ارتباط با کارگران و زحمتکشان سازمان بدهیم.
آقای اسدپور پس اشاره بهامکان گفتگوی مخالفان سیاسی با یکدیگر مینویسد: «توقع زیاد بالایی نیست ولی تعداد کسانی که به این قاعده پایبندند اقلیت کمیابی بحساب میایند». این عبارت بهیک واقعیت اشاره میکند که در عینحال دروغ بزرگی هم هست!؟ دروغ بزرگی است، چراکه همهی افراد و دستجات باقیمانده از میراث «سیستم فکری» منصور حکمت، منهای شاخوشانههای گذراییکه برای هم میکشند، بهطور دائم مشغول تبادل نیرو، نفر و اعتبار با یکدیگراند؛ و از طرف دیگر، منهای ظاهر کلمات و فرم بهاصطلاح آکسیونهایی که خودرا با آن بیان میکنند، همگی در خدمت ارتجاعیترین اطاقهای فکر و جناحهای بوررژوازیْ «وحدت» سیاسی خودرا باز میسازند. اما سخن جناب مصطفی اسدپور ناخواسته بهیک واقعیت نیز اشاره میکند. این واقعیت حدوداً 15 سال پیش اتفاق افتاد: یورش بدون استدلال و فاکتهای مشهود در سال 1999 بهبهمن شفیق و تببین کمونیستی او از سیاست کارگری بهراستیکه یورش لباس شخصیها را بهذهن متبادر میکند. 15 سال استکه بدون مدرک و استدلال تبلیغ کردهاید که بهمن شفیق از جریان دوم خرداد حمایت میکرد؛ 15 سال استکه با جعلِ دفاع بهمن از خاتمی راستترین چرخشها و سیاستهایتان را پنهان کردهاید. اگر ذرهای عِرق انسانی و کارگری دارید و مطلقاً بهگند کشیده نشدهاید، کتاب «زندهباد کمونیسم» و 14 شماره نشریه کارگری را حداقل بهطور سرسری نگاه کنید تا شاید با سیاستکارگری و کمونیستی آشنا شوید[5].
(II اسدپور برای اثبات اینکه بهمن شفیق بهپرنسیپهای خودش هم وفادار نیست، مینویسد: «یکبار خود او در این متد منصور حکمت حضور فعال داشت. در آن زمان منصور حکمت با توضیحاتی مشابه جلسه دفتر سیاسی تازه منتشر شده، حزب کمونیست ایران را بجا گذاشت. آنزمان شخص ایشان با افتخار نقد منصور حکمت را پذیرفت، به فراخوان فردی منصور حکمت حزب کمونیست را ترک کرد و به حزب منصور حکمت پیوست».
پاسخ این نارواگوییِ کاسبکارانه را بهمن شفیق پیش از اینها در دوجا داده است. یکی در گفتگوهایی که در سال 2011 با هم داشتیم و از طریق سایت امید در دسترس است؛ و دیگری در کتاب «زندباد کمونیسم»، مقالهی «یک گام بهپیش، چند گام بهپس ـ درباره برخی مسائل گرهی جنبش ما» که در سال 1999 منتشر شده است. پس، با هم بخوانیم تا بررسی حقیقت کمونیستی در «مکتبِ» منصوریون را بهتر دریابیم:
از مقالهی «یک گام بهپیش، چند گام بهپس ـ درباره برخی مسائل گرهی جنبش ما» بهمن شفیق، صفحهی 16 کتاب «زندباد کمونیسم»:
«دوم ـ رفیق نادر بهاین معترض استکه من گفتهام با درک کنونی رهبری حزب توافق ندارم و معتقدم این درک با درک سابق اختلاف دارد و خواستار اثبات آن است. تمام نوشته حاضر برای نشان دادن همین نکته است. رسیدن بهاین واقعیت برایم پروسهای ساده نبود. مدتهای طولانی از پذیرش آن سر باز میزدم. هرچه باشد با کسی باید روبرو میشدم که سالها در دفاع از او و نظراتش مبارزه کردهام. در مقاطعی تداوم جنبشی را که بهآن تعلق داشتم در گروه فعالین همین رهبری میدانستم و حالا برایم دشوار بود که قبول کنم همین رهبری امروز حرفهایی متفاوت میزند. مدت زیاد امیدوار بودم که رهبری حزب مجدداً بهایفای نقش تاریخی خود بازگردد. بهخود میگفتم شاید این اپیزودی گذرا در فعالیت این رهبری است. هرچه جلوتر آمدیم اما، جدایی نظرات و پراتیک حزب از جنبش کارگری بیش از پیش بهواقعیتی غیرقابل انکار و غیرقابل برگشت تبدیل میشد. این نه اصلاح و بهبود کارها، بلکه ایستادن در مقابل این رهبری بود که میتوانست هویت کمونیستی حزب را حفظ کند. رسیدن بهاین نتیجه برایم هم دشوار بود و هم وضعیت خوشایندی نیست. اما «یا باید بهاین میدان پا میگذاشتم و یا خود را در مقابل تاریخ و طبقه کارگر بیوظیفه میکردم». این بهدرازا کشید، بهویژه اینکه در پرتو مباحث کنونی حزب و خط و مشی کنونی رهبری حزب بسیاری از اقدامات حزب در سالهای گذشته نیز امروز برایم از جایگاه دیگری برخوردارند. امری که در زمان خود اینطور مطرح نبود. دادن انسجامی بهاین مباحث نیز بهاندازه کافی از من وقت گرفت. نمیدانم این نوشته تا چه حد میتواند صمیمی بماند، اما امیدوارم صراحتی که رفیق نادر انتظار آن را دارد در نوشته هم بهاندازه کافی باشد».
از بخش ششم گفتگوها، قسمت آخر فایل صوتی:
«سمپاتی من بهحزب کمونیست ایران در واقع از داخل ایران بود، منتها از سمپاتی اولیه تا پیوستن من بهحزب کمونیست ایران یک دورهای گذشت. میگویم حزب کمونیست ایران چونکه پیش از حزب کمونیست کارگری من بهحزب کمونیست ایران پیوستم. در خارج از کشور هم برای یک دورهی دوـسه سالهای من از پیوستن بهاین حزب امتناع کردم. علتش هم در واقع مرزبندیها و تمایزاتی بود که از همان آغاز در رابطه با مباحث اتحاد مبارزان کمونیست داشتم. بهطور مشخص یک سری مباحث اتحاد مبارزان کمونیست، ازجمله بحث کلیدی «دولت در دورههای انقلابی» که بعداً مطرح شده بود، یا بحثهایی مثل «دو جناح» مورد پذیرش من نبود و فاصلهی نظری داشتم با این مباحث. این زاویه نظری و این انتقادیکه بهاین مباحث داشتم، مانع پیوستن من بهحزب کمونیست ایران میشد که بالاخره منصور حکمت و کادرهای آن دورهی اتحاد مبارزان کمونیست در رأس آن قرار داشتند.
منتها در خارج از کشور ما توی یک وضعیتی قرار داشتیم که بالاخره بهعنوان یک کمونیست شما میبایست مبارزه کنید و جلو بروید و سازمانش بدهید. شما بهعنوان یک کمونیست باید تصمیم بگیرید که چه میکنید؟ منفرد مبارزه میکنید یا حزبی مبارزه میکنید؟ این سؤآلی بود که در خارج از کشور خودِ من هم باهاش مواجه بودم. شخصاً هیچوقت معتقد نبودم که منفرد مبارزه کنم.... حقیقتاً در دورهی اولیه حضور من در آلمان، در ساختارهای مبارزهی سیاسیِ آلمان هم حضور داشتم. با احزاب مختلف چپ آلمان در تماس بودم، توی کنگرههاشون شرکت میکردم. این هم بهعنوان یک آلترناتیو میتوانست برای من بهعنوان یک کمونیست مطرح باشه؛ بالاخره کمونیست جهانوطنه و هیچ الزامی نداره که مبارزهی خودشو در چارچوب یک کشور معین تعریف کنه. اگر حقیقتاً چنین ساختاری را در آلمان میدیدم و خودم را بهآن نزدیک میدیدم، چهبسا در ساختار یک حزب کمونیستی در آلمان شروع بهفعالیت میکردم یا ادامهی فعالیت میدادم. این وضعیت را متأسفانه توی نیروهای سیاسی و چپ آلمان ندیدم. با خیلیهاشون تا حدی که توی کنگرههاشون شرکت میکردم، آشنا شدم. توی جلساتشون شرکت میکردم، ولی وضعیت [مناسب با خودم] را ندیدم. بهطورکلی، با یک مجموعهای از رفقا هم در تماس بودیم که در واقع همهشون کمابیش مشخصات خودِ من را داشتند. رفقایی بودند که معتقد بهاحزاب... موجودِ چپ در ایران و ازجمله بهحزب کمونیست ایران و نظریاتیکه توی چارچوب اتحاد مبارزان کمونیست و غیره مطرح میشد، نبودند. ولی اینگونه تلاش در زمینهی نظری میتوانست ادامه داشته باشد، ولی پاسخگوی عمل و پراتیک نبود. و من آدمی بودم که بهمبارزهی منضبط و حزبی معتقد بودم و با این که سالیان سال است که در هیچ حزیی فعالیت نمیکنم، بازهم [بهفعالیت حزبی معتقد] هستم. حتی پس از خروج از حزب [کمونیست کارگری] هم توی هرجمعی که بودم هم همینطور بودم. خودِ تو هم شاهدش هستی که همین همکاری کنونی هم که ما داریم (درست استکه حزب نیستیم)، ولی موازین و پرنسیپها و اصول حزبی را سعی میکنیم که در کارمان رعایت کنیم. بههرصورت کار مشترک و مبارزهی حزبی یک پیششرط برای رهایی طبقهی کارگر است و بدون حزب اصلاً امکانی برای طبقهی کارگر فراهم نیست. اگر یادت باشه این [اصل] را قبلاً هم در سندی که با یک عدهی دیگری از رفقا نوشته بودیم، یادآور شدیم.
در مورد این سؤال معین، خوب من با آن رفقایی که باهاشون همکاری و فعالیت نظری مشترک داشتم، در این مورد اختلاف عملی داشتیم. اختلاف عملی من این بود که من تو همون دوره هم معتقد بودم که علیرغم اختلافات نظری، در عرصهی پراتیک معین، میبایستی این پراتیک را در رابطه با مجموعهی بزرگتری هم بهکار گرفته میشد. این مجموعهی بزرگتر [همانطور که قبلاً هم] گفتم حزب کمونیست ایران حزبی بود که در همون دوره هم برای من بهعنوان یک آلترناتیو چپ حضوری مقبول داشت؛...و با اینکه در دوران حضور در ایران امکان تماس مستقیم را نداشتم، [اما] این [آلترناتیو برایم مطرح] بود. اما بهحدی نبود که بهعضویت و حضور در ساختارهای تشکیلاتی و چارت تشکیلاتی بینجامد. این عضویت [در حزب] را بههرصورت ما مدیون دیداری هستیم که با زندهیاد غلام کشاورز داشتیم. بههرصورت، در صبحتی که با غلام داشتیم، غلام این سؤال اساسی را در مقابل من گذاشتکه اگر امکان این هستکه بشود چیزی را تغییر داد، چرا نباید در آن مبارزه مستقیماً شرکت کرد؟ و بهطورکلی، این سؤال اساسی در مقابل من قرار گرفت که (درحالی که درگیر پراتیکی هستم که عملاً منجر بهتقویت یک حزب میشود)، چرا در سرنوشت آن حزب دخالت مستقیم نمیکنم؟ این سؤال و بهخصوص شیوهی طرح آن از طرف غلام با صمیمیتی که داشت، بیشتر من را بهفکر فروبرد؛ و بالاخره من را بهاین نتیجه رساند که این فعالیت را بهطور متشکل و متمرکز در چارچوب حزب کمونیست ایران و در ساختار تشکیلاتی آن ادامه دهم. این آغاز فعالیت حزبی من در حزب کمونیست ایران بود که بعداً هم با حزب کمونیست کارگری ایران ادامه پیدا کرد و این که چرا بهجدایی و انشقاق رسید، گفتم نقاط این انشقاق در واقع از پیش هم وجود داشت. آن مرزبندی های نظری در مورد بحثهای کلیدیای که بعدها تبدیل شد بهبحثهای کلیدی حزب کمونیست کارگری حتی پیش از این هم وجود داشت. این نقاط انشقاق وجود داشت، ولی این نقاط انشقاق یک دورهای تحت تأثیر همان کانتکستی قرار گرفتکه قبلاً هم ازش اسم بردم. گفتم که در فضای بعد از فروپاشی دیوار برلین اگر شما بیرون میرفتید و با فعالین چپ صحبت میکردید، معمولاً با این بحث مواجه میشدید که باید در مارکسیسم تجدیدنظر کرد، دیکتاتوری پرولتاریا همچین هم معلوم نیستکه چیز خوبی باشه، فمینیسم را باید وارد مارکسیسم کرد، و دموکراسی را باید وارد مارکسیسم کرد؛ اما این قالب دورهی اولیه این حزب نبود. و حضور این حزب اون انقلابیگریای را که شخصاً انتظارش را داشتم و فکر میکردم درست هست، وعده میداد. دشوار بود تشخیص این که خود تشکیل این حزب با نگاه تاریخی امروز ما عملاً تشکیل یک حزبی بود برای فرار و گریز از وظایف مربوط بهمبارزهی طبقاتی. در آن لحظهی معین، توی اون کانتکست معین تشخیص این بسیار بسیار دشوار بود. بههرصورت، این انتظاراتی بود که من داشتم. و بهمرور و هرچه بهسالهای پایانی دههی 90 نزدیک میشدیم و هرچقدر این جنبهها با ورود بحثهایی مثل حزب شخصیتها، تبدیل شدن بهشخصیت، کنار گذاشتن بحثهایی از قبیل ضرورت سازماندهی طبقهی کارگر و مطرح شدن بحثهایی از این قبیل که خارج از کشور را باید بگذاریم روی سرمون، داخل فعلاً نمیتونیم کاری بکنیم و این چیزها نکاتی بود که فاصله [با حزب] را در من بهمرور بیشتر کرد. بعد از بحثهای دورهی اصلاحات و ناتوانیای که من توی حزب در دیدن ابعاد واقعی تحولات و آن مصاف طبقاتیای که لازم است واردش بشیم... این فاصله بیشتر شد. در حدود یک سال و نیمِ قبل از خروج از حزب و قبل از آون جدالها از نوامبر 98 آغاز شد. چون من اولین نوشتههای انتقادیام را در نوامبر 98 بهکمیتهی مرکزی حزب ارائه دادم و از همانجا مباحثات انتقادی شروع شدکه بعد در جریان مشاجرات آوریل سال 99 بهپروسهی جدایی کشید. ولی حدود یک سال و خوردهای پیش از اون هم، خودم را از فعالیتهای عملی حزب بهدرجاتی کنار کشیده بودم و پروسهی بازبینی کار حزبی خودم را آغاز کرده بودم. بههرصورت، این نقطهی عطفی بود که برای من مسجل کرد که این حزب دیگر بربستر مارکسیسم حرکت نمیکند و شاخصهایی توی این حزب هست؛ این شاخصهای دیگر، شاخصهایی است متفاوت با شاخصهایی که توی مبارزه و سنت کمونیستی وجود دارد؛ اینها شاخصهایی استکه ویژهی خود این حزب است و هیچ قرابتی با آن چیزی که ما تحت عنوان مبارزهی کمونیستی متشکل از آن یاد میکنیم، ندارد».
(III گرچه گفتنیهای بسیار فراوانی در بررسی، نقد و افشای «سیستم فکری» منصور حکمت و پارهیهای متفاوت حزب کمونیست کارگری وجود دارد؛ اما قد و قوارهی یک مقاله بیش از این فرصت نمیدهد. بنابراین، ضرورت بررسی خزعبلاتی که زیر جلد مارکسیسم و کمونیسم تبلیغ میشود را در نوشتههای دیگری ادامه خواهیم داد. در این راستا طبیعی استکه نقدِ مسؤلانه و مستدل را با طیب خاطر پذیرا هستیم و در مورد لاتبازیهای فیسبوکی و مزخرفاتی مانند «سامورایی با شرف» که امضای آقای مظفر محمدی را دارد، همچنان گذشته بیاعتنا خواهیم ماند.
پانوشتها:
[1] کتاب «زنده باد کمونیسم» در سال 1999 منتشر گردید و بیانکنندهی جوهرهی اختلاف بهمن شفیق با رهبری حزب و منصور حکمت است. خوانندهی این کتاب متوجه میشودکه ورچسب دوخردادی بهبهمن شفیق صرفاً یک تاکتیک است. تاکتیکی که بهواسطهی آن جهتگیری بهطرف دولتهای غربی پوشانده میشود. بهعبارتی، با ورچسب دو خردادی بهبهمن شفیق، ضمن اینکه جوهرهی گرایش بورژوایی حزب که با خاتمیسم و وقایع دوم خرداد متجانس و همگون بود، پنهان گردید، درعینحال میخ ابهت منصور حکمت نیز چنان برپیکرهی حزب کوبیده شد که دیگر هیچکس جرأت موضعگیری طبقاتی و کارگری نداشته باشد. چاپ اینترنتی این کتاب از طریق سایت امید در دسترس است.
[2] نقل قولهاییکه در این نوشته از سخنرانی منصور حکمت آوردهایم، گرچه برگرفته از فایل نوشتاری و پیاده شده توسط آقای ایرج فرزاد است؛ اما با فایل صوتی نیز مقایسه شده تا حتیالامکان بهاصل گفتار نزدیکتر باشیم. بسیاری از نقل قولها بهلحاظ انشایی عین فایل صوتی نیستند، اما هرجاکه تفاوت جدیای بین فایل صورتی و فایل نوشتاری وجود داشت، اساس مفهومی را برفایل صوتی گذاشتیم. واقعیت این استکه فایل نوشتاری کمی مختصرتر از فایل صوتی است، و در بعضی از موارد غلط هم نوشته شده است؛ مثلاً فایل صوتی میگوید «آنهم چسبی است که همه را نگه داشته است»، درصورتی که فایل نوشتاری میگوید «آنهم چپی است که همه را نگه داشته است». بهطورکلی، فایل نوشتاری شسته و رُفتهتر و آبرومندانهتر از فایل صوتی است؛ مثلاً عبارت «اگر اینطور بود لازم نبود... اکبری 200 میلیون بهمن پیشنهاد کنه تا برم تو استکهلم هم این بحث رو مطرح کنم»، اینطور نوشته شده است: «برای پاسخ به مساله ای من را خبر کنند» و یا آنجا که اشاره به همکاران سیاست کارگری می کند «که دو تاشون شلوارشون از کونشون داره می افته» و در متن کتبی حذف شده است. بههرروی، اگر افرادی (مثل آقای اسدپور) در مورد ارجاع بهفایل نوشتاری معترضاند، وظیفه دارند که فایل را یکبار دیگر و اینبار درستتر پیاده کرده و در اختیار عموم قرار دهند. اگر چنین کاری انجام شود، ما هم این نوشته را بازنویسی خواهیم کرد.
[3] لازم بهتوضیح استکه این نقل قول از گفتگوهای بهمن و من، عیناً آن چیزی نیست که آقای اسدپور در نوشتهای آورده است. بدینمعنی که من متن پیاده شدهی اسدپور را با فایل گفتار شماره یک مقایسه کردم و جملات حذف شده را بهآن اضافه نمودم.
[4] خوانندهی جستحوگر میتواند بهنوشتهی آزاد نسیم بهتاریخ یک آوریل 99 نیز مراجعه کند. آزاد نسیم در این نوشته براین باور استکه بحث در مورد نظرات بهمن (منهای درست یا غلط بودن آنها) بهنفع حزب است. عنوان نوشته «بهتر نیست ترمزهایمان را چک کنیم؟» است و در صفحهی 39 کتاب «زندهباد کمونیسم»(سایت امید) منتشر شده است.
[5] شمارههای «نشریه سیاست کارگری» را در سایت امید میتوانید ملاحظه کنید.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه