rss feed

03 اسفند 1394 | بازدید: 4783

وقتی ارسطو کاپیتال میخواند

نوشته شده توسط بابک پایور

Aristotle1تنها به واسطه تحریف کاپیتال (تغییر شیوه ما از فهم آن، بازنویسی آن، حذف مطالب به درد نخور، تغییر مثالها و تصاویر، تغییر آمار و ارقام قدیمی به آمار و ارقام امروزی، تصویری که از ترکیب طبقه کارگر ارائه می دهد و غیره و غیره) است که کاپیتال از یک کتاب خاک گرفته شبه مذهبی بر روی میز مارکسیست های مدرسی به «یک کتاب بر روی میز هر کارگری» مبدل میشود. بدین تعریف رفیق عباس فرد امروز مشغول هیچ کار جدیدی نیست. وی (تا جائی که من مطلعم) در حداقل 40 سال گذشته به طور دائم مشغول به تحریف کاپیتال بوده است 

 

وقتی ارسطو کاپیتال میخواند

 در این نوشته میخواهم فرضی ضروری را مطرح کنم و سپس با تکیه بر داده هائی که تاکنون در دست ما است و تا جائی که توانم اجازه میدهد، به اثبات این فرض بپردازم. فرض اینست که بهمن شفیق مارکسیست نیست.

از اینرو از خواننده ای که با من، با بهمن شفیق و با سابقه گفتگوهای اخیر مطرح شده در سایت امید آشنا نیست، میخواهم که بین دو امکان محتمل یکی را انتخاب کند: یا اینکه به خواندن این نوشته ادامه ندهد، یا اینکه قبل (یا پس از) خواندن این مفاهیم به سابقه گفتگوهای مطرح شده نیز مراجعه کرده و دانش خود را از موضوع مطروحه تکمیل نماید.

ابتدا از نوشته «نخست پاسخ تحریفتان را از مارکس بدهید» آغاز میکنیم. ب.ش. در این نوشته به مفاهیمی درباره کار مولد و غیر مولد و تفاوت حقوق و حقوق بگیران با مقوله فروش نیروی کار اشاره میکند که بطور جامع توسط رفیق عباس فرد مطرح شده و ظاهرا برای مدتی طولانی موضوع بحث و اختلاف نظر در جمع سایت امید بوده است.

خود این تصویر (یعنی مدت طولانی وجود چنین اختلاف نظرات) از چند جهت با حقیقت متناقض است:

الف) عدم توافق رفیق ب. ش. در مورد مسئله کار مولد و غیر مولد سابقه ای آنچنان طولانی و علنی که در نوشته «نخست پاسخ...» آمده است، ندارد. این بحث نه به مثابه یک بحث تئوریک مارکسیستی بلکه به عنوان یک اختلاف نظر نامتعین به لحاظ نظری، اما متعین به لحاظ محسوسات، در آخرین نشست های فعالین تدارک کمونیستی (که من نیز در آن حضور داشتم) مطرح شد و هدفِ صراحتاً بیان نشدۀ آن دفاع شخصی از وضعیت شغلی و معیشتی‌ای بود که فعلا رفیق ب.ش. به واسطه آن امرار معاش میکند. به عبارت روشن تر مبحث کار مولد و غیر مولد و ادامه استنتاجات ما از آن، میتوانست این مسئله را مطرح کند که وضعیت معیشتی رفقا ب.ش. و وحید صمدی وضعیت امرار معاش کارگری (و به تعریف روشن آن، فروشندگی نیروی کار) نیست.

ب) این نگرانی شخصی رفقا ب.ش. و و.ص. در مورد بحث کارگران مولد و غیر مولد (از این پس «مبحث کار مولد») و باور به اینکه عزیزان ما فروشنده نیروی کار و بدین لحاظ کارگر نیستند؛ به نگرانی عمیق تری انجامید و آن اینکه گویا جمعی که بر محور این بحث مارکسیستی به کار مشغول بودند و در توضیح و تعمیق آن میکوشیدند (از جمله رفیق عباس فرد، پویان فرد و من) به نحوی کوشش داشتند که ارزش اجتماعی و اعتبار سیاسی این رفقا را در جمع کاهش داده و بدین واسطه پوزیسیون ایشان در هرم تصوری که در ذهن خود داشتند را به خطر بیاندازند.

پ) این هرم تصوری، همان هرم دفترخانه ای بود که حتی تصور آن نیز از کنفرانس مؤسس آغاز شد و سابقه طولانی تری نداشت. در قله این هرم دفترخانه «بسیار بزرگ» تدارک کمونیستی، که در واقع کوچکتر از هر هرم دیگری در کوچکترین شرکتهای خصوصی امروز بود و تصور آن میتوانست ما را به یاد داستان «بورژوای کوچک کوچک» بیاندازد، تا جائی ادامه پیدا کرد که رفیق ب.ش. از ما خواست که به جای جدائی از سایت امید به تشکیل یک «فراکسیون» در سایت امید دست یازیم. در پاسخ به این طرح عجیب من به رفیق بهمن شفیق گفتم: [ سلام بهمن جان، شما باید میدانستی (یعنی میدانستی) که وقتی انگشتتان را روی دکمه «ارسال برای همه» در ایمیلی فشار میدهی که در آن عبارت «بابک دارد عقب نشینی میکند و عباس هم او را دارد تئوریزه میکند» نوشته شده، بر پایه همۀ پرنسیپ های رفیقانه، انسانی، کمونیستی و انقلابی این به معنی خداحافظی است. {...} آن روشی را که آنشب پای تلفن داشتم از شما تقاضای مشورتی عمیقاً رفیقانه میکردم و عواطف و نگرانی هایم را با عزیزی در میان میگذاشتم را که شما دیگر پس از آن نامه نخواستید و آنرا برای آرایش حزبی مان مضر تشخیص دادید. این مدل گفتگو را هم که اکنون میخواهید، من اهلش نیستم. حتی از گفتن اسم «فراکسیون» هم زهرۀ من آب میشود چه برسد به اینکه بروم توش! ]

ت) رفیق ب.ش. هرگز در جلسات تدارک کمونیستی نظرات خود را در مورد «مبحث کار مولد» آشکار نکرد و اختلاف نظر خود با این بحث را همواره در سطح نگاه داشته و به عمق بحث حتی خراشی نیز وارد ننمود. هیچکدام از اعضای کنونی (و قدیمی) تدارک کمونیستی نتوانستند تصویر روشنی بیابند که دلایل این اختلاف نظر دقیقا چیست و چگونه میشود که رفیق ب.ش. که به طور غیررسمی خود را رهبر تئوریک جمع سایت امید می دانست (و هنوز هم می داند) قادر نیست چند نقطه نظر ساده درباره «بحث مولد» را از سطح خارج کرده و عمیقا بدان بپردازد. تا امروز موضوع این اختلاف نظر همواره در هاله ای از دفاع شخصی و جملات ناتمام باقی مانده است. مهم تر آنکه ب.ش در گفتگوهائی  که بیانگر ناباوری وی به مبحث کار مولد بود، هیچوقت، حتی به اشاره ای، بیان نکرد که این مبحث به نظر ایشان «تحریف» کاپیتال است.

ث) در اینجا خود واژۀ جدید «تحریف» بسیار قابل بررسی است. استفاده از واژه تحریف؛ یا باورمآبانه است و ریشه در ماورائیت و مذهب دارد و یا ریشه در حقوق کپی رایت. به عبارت روشن تر تحریف یک کتاب در دو صورت میتواند صادق باشد: یا اینکه آن کتاب، کتابی با حق کپی رایت است (مانند یک کتاب داستان و شعر و غیره) که نویسنده آن هرگونه حق تغییر در متن را محفوظ داشته است. طبیعی است که اگر ما بیائیم شعر «اهل کاشانم» را تغییر بدهیم و آنرا مبدل به «اهل زنجانم» بکنیم، میتوان گفت که آنرا تحریف کرده ایم. یا اینکه کتابی است که اصول الدین محسوب میشود و تغییر آن پایه های باور مذهبی را خدشه دار میکند. اما مجلدات کاپیتال در هیچکدام از این طبقه بندی نمیگنجد. در واقع ما به جای ترس و نگرانی از تحریف کاپیتال، باید کارگران را تشویق کنیم که تا جائی که توان دارند در تحریف کاپیتال بکوشند! مارکسیسم بدون تحریف کاپیتال تمامی سلاح های نظری خود را از کف خواهد داد. تنها به واسطه تحریف کاپیتال (تغییر شیوه ما از فهم آن، بازنویسی آن، حذف مطالب به درد نخور، تغییر مثالها و تصاویر، تغییر آمار و ارقام قدیمی به آمار و ارقام امروزی، تصویری که از ترکیب طبقه کارگر ارائه می دهد و غیره و غیره) است که کاپیتال از یک کتاب خاک گرفته شبه مذهبی بر روی میز مارکسیست های مدرسی به «یک کتاب بر روی میز هر کارگری» مبدل میشود. بدین تعریف رفیق عباس فرد امروز مشغول هیچ کار جدیدی نیست. وی (تا جائی که من مطلعم) در حداقل 40 سال گذشته به طور دائم مشغول به تحریف کاپیتال بوده است و یکی از سودمندتری مجموعه کار در تعریف، تجدید و تحریف کاپیتال را برای کارگران ایرانی تولید کرده است و این کار با اجازه رسمی از شخص کارل مارکس انجام شده است. وقتی وی میخواهد که کاپیتال کتابی بر روی میز هر کارگری باشد و کارگران با آن انقلاب بکنند (یعنی جهان را تغییر دهند) چگونه چنین تغییر عظیمی ممکن است وقتی که خود کتاب غیر قابل تغییر باشد؟ چنین اجازه مکتوب برای تغییر، تجدید نظر، تحریف، تعالی و تمدید کاپیتال به وضعیت دیروز، موقعیت امروز و امید فردا؛ در هر سطر کاپیتال نهفته است. فقط یک مارکسیست مدرسی است که باور دارد که کاپیتال غیر قابل تحریف است و به واسطه این باور مذهبی و مدرسی، خود به عمیق ترین تحریف کاپیتال دست می یازد و آنرا از سلاحی برای انقلاب به یک جانماز برای 17 رکعت «مارکسیستی» در روز مبدل می سازد.

ج) نکته اینجاست که رفیق ب.ش باید این روش کار رفیق عباس فرد را از همان روز اول (بیش از ده سال پیش) می فهمید و قطعا فهمیده بود. این شیوه کار تاریخی چیزی نیست که امروز ناگهان به عنوان یک «مشکل» مطرح شود. تا جائی که من مطلعم برای رفیق عباس فرد کاپیتال یک کتاب نیست بلکه یک ابزار کار و یک سلاح برای انقلاب است. یا رفیق ب.ش. به مدت ده سال با چنین تحریفاتی از کاپیتال سوخته و ساخته است و آنرا تحمل کرده است، که در اینصورت باید پرسید چرا؛ یا اینکه چیزی که امروز به عنوان «مشکل» علم می شود در واقع بحثی انحرافی برای مخفی نگاه داشتن مشکل اصلی است. این مشکلات اصلی (مانیفست جبهه خلق، بوروتبا، ویکتور شاپینوف، سقوط هواپیما، بورکراتیزه شدن تدارک کمونیستی، مسائل فنی سایت امید، هیات تحریریه یک نفره، انتشار مطالبی که تصاویر دور از حقیقت را القا میکنند و غیره) چیزهائی هستند که رفیق بهمن شفیق از پرداختن به آنها جدا پرهیز میکند و از شروع این مباحث تا جائی که میتواند طفره میرود. 

چ) یکی از این جملات ناتمام، که رفیق ب.ش. همواره از اشاره دقیق به آن پرهیز میکند، مسئله تعداد استفاده از واژه «سالاری» (حقوق) در کاپیتال است که هر بار که مطرح می شود، نامتعین و ناتمام باقی میماند. کاپیتال یک کتاب مقدس مذهبی نیست که به واسطه یافتن رمز تعداد استفاده از یک واژه به مفهومی از جهان اسرار در آن پی ببریم. از سوی دیگر امروزه در زبانهای زنده دنیا، مرز مشخص ترمینولوژیکی، واژه دستمزد و حقوق را از یکدیگر جدا نمیکند و ایندو در مقولات متفاوت (به غلط) به یک معنا استفاده میشوند. اگر ما ناگزیریم که مرز مشخص ترمینولوژیک میان این دو واژه را مطرح کنیم، بدین معنا که به طور قراردادی دستمزد را مقدار پول پرداخت شده در مقوله کار مولد (کاری که ارزش اضافه تولید میکند) و حقوق به مقدار پول دریافت شده در مقوله کار غیر مولد (کاری که ارزش اضافه تولید نمیکند) قرار داده و به واسطه این مرز انتقال مفهوم را آسان تر کنیم؛ بدین معنا نیست که الزاما کاپیتال نیز این قرارداد را دنبال میکرده است.

ح) با چنین دلایل ناتمام، رفیق ب.ش. نتیجه میگیرد که «یا مارکس چرند گفته است یا عباس فرد». قبل از چنین عجله و شتاب در بررسی اینکه کدامیک از ایندو رفیق چرند گفته اند باید گفت خود این شیوۀ استنتاج فی نفسه چرند است. اگر رفیق فرد بر این دعوی است که مارکس مجموعا یازده بار کلمه «سالاری» (حقوق) را مطرح کرده و رفیق ب.ش. از طریق یک جستجوی اتوماتیک به شماره 95 دست یافته است؛ جدای اینکه روش این شمارش چگونه است یا اینکه توسط کدام دستگاه شمارش انجام یافته، باید به موضوعی اساسی تر توجه داشت. شماره 11 یا 95 در استفاده از ترم حقوق، به خودی خود، هیچ دلیل اثبات یا رد بحث کار مولد نیست و نمیتوان با طفره رفتن کامل از جزئیات خود بحث و صرفا به واسطه یافتن شماره 95 به این نتیجه رسید که تحریفی در بحث مولد میان مقولات مطرح شده توسط رفیق عباس و مقولات مطروحه در کاپیتال وجود دارند. این روشی در استنتاج منطقی است که رفیق ب.ش. در اغلب گفتارهای خود (از جمله گفتارش در کنفرانس) استفاده کرده است که در نوشته های بعدی به طور دقیق تر به آن خواهم پرداخت.

خ) وقتی مطرح میکنیم که: از آنجا که به زعم واقعیت 95 بار و به زعم رفیق عباس فرد 11 بار واژه x در یک مقوله به کار رفته از اینرو این دو مقوله با یکدیگر تناقض (در اینجا تحریف) دارند، حال باید پرسید: اگر این اعداد عوض میشدند چه میشد؟ یعنی اگر مثلاً عدد اول به 76 و عدد دوم به 24 تغییر می یافت آیا هنوز این دو مقوله با یکدیگر تناقض محرف داشتند؟ پاسخ نوشته رفیق ب.ش. پاسخی مثبت است زیرا وی هیچگونه مرز و برداری در این تفاوت تعیین نکرده است. بدین صورت که فقط یک احتمال وجود دارد که رفیق عباس کاپیتال را «تحریف» نکرده باشد و آن اینست که این دو شماره دقیقا یکسان باشند. به عنوان مثال اگر رفیق عباس به شماره 64 اشاره کرده بود و رفیق ب.ش. از طریق جستجوی اتوماتیک به همین عدد 64 دست یافته بود، آن موقع لابد این بحث از تناقض خارج میشد و ما اجازه می یافتیم به جوهر اصلی مسئله، یعنی بحث مولد بپردازیم. (به نظر می آید که اکنون هنوز چنین اجازه ای را نداریم)

د) جهان جامع الجمیع یکی نیست. اعداد انتزاعی که در محدوده ریاضیات محض، ماتریال مجازی و جوهرۀ اثبات یا عدم اثبات یک راه حل هستند؛ در نگاه ماتریالیستی دیالیکتیکی به جهان صرفا قراردادهائی هستند که واحد، بردار، تقرب و فاصله میان برابرایستای مادی را (به طور قراردادی) تعیین میکنند. اما از آنجا که تغییر، هستی جهان مادی دیالکتیکی در شدن است و به عبارت  دقیق‌تر؛ ماده و تغییر وجوه مختلف درک ما از هستیِ یکسان و همانندی است؛ هر کدام از این قراردادها نیز، هردم که کنون میگذرد و جای خود را به کنون پس از آن می دهد؛ می بایست همه مورد بازنگری قرار گیرند. از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک، تفاوت دو واژه ماده و تغییر صرفاً قرارداد منسوخی است. در این دیدگاه وقتی از مفهوم ماده استفاده میکنیم، مقصود همان تغییر و هر گاه به مفهوم تغییر اشاره میکنیم بلاواسطه مفهوم ماده را در نظر داریم. آنگاه که در ماتریالیسم به موضوعاتی مانند ایستائی (نه به مفهوم فیزیکی بلکه به معنی ثبات مطلق روابط) اشاره می شود؛ می دانیم که این نشانگر خامی و کودکی چنین ماتریالیسمی است. به همین دلیل در ماتریالیسم دیالکتیک مفهومی به نام ایستائی را باید مردود شمرد و فقط از مفهوم ثبات نسبی روابط میتوان سخن گفت.

ذ) از آنجا که بخشی از این قراردادها به تجربه ما دارای ثباتی نسبی هستند، یا بیانگر ثبات نسبی روابطی هستند که به نمایندگی از آنها مبدل به قرارداد فهم رابطه شده اند؛ افرادی که جهان را صرفا به واسطه دریافت ملموس و محسوس می فهمند (ماتریالیسم خام) این ثبات نسبی را با حقیقت به خطا گرفته و از این نقطه آغازین راهی را میپیمایند که به پایان علم یا «ماورائیت علم» منتهی میشود. یعنی علمی که دیگر ابزار فهم جهان مادی دیالکتیکی نیست، بلکه علمی است که قراردادهای خود را به واسطه ذهن به جهان مادی تحمیل میکند. ماورائیت علم که تمامی رشته های علمی بورژوائی را در بر گرفته است؛ در ذات خود همانقدر ماورائی است که کتاب انجیل و قرآن هستند، با این تفاوت که ماورائیت آن در عمل بسیار محتال تر و موذیانه تر است: در اینجا دیگر سخن بر سر «باور» به وجود خدا و فرشتگان نیست، بلکه موضوع «آزمایش و سپس باور» به اعداد و شماره ستارگان دوردست و سلول های بدن جانوران است و در این میان «ارقام بیگناه هستند». این ماورائیت آزمایش (اصالت علمی شماره های 11 و 95) در نظریه نسبیت رد می شود اما این نظریه با گذر از ماورائیت آزمایش علمی، خود در ماورائیت بخشیدن به نظریه نسبیت متوقف میگردد. این مسئله هنوز قابل بحث است که آیا تفکر شخص اینشتین مبتنی بر ماورائیت بخشیدن بر نظریه نسبیت هست یا خیر؛ اما به روشنی قابل اثبات است که نظر علم مداران پس از وی که دعوای فهم نسبیت را داشته اند، همه مبتنی بر ماورائیت بخشیدن به این نظریه است. اوج ماورائیت نسبیت را در اصول «عدم قطعیت» مشاهده میکنیم.

ر) یک قدم به عقب برداریم: بحث رفیق ب.ش. هنوز حتی به ماورائیت بخشیدن به نظریه نسبیت هم ارتقا نیافته است. چرا؟ زیرا اگر در هر صورت محتمل، اختلاف شماره میان رفیق عباس فرد و کارل مارکس بیانگر یک تناقض و تحریف در بحث بود؛ دیگر نه دقت خود شماره ها، بلکه صورت مسئله (اختلاف شماره ها) است که استنتاج نوشته «نخست پاسخ تحریفتان از مارکس را بدهید» را مستفاد میکند. این روش ساده انگارانه حل منطقی مسائل که مبتنی بر شیوه طرح صورت مسئله است؛ یعنی صورت (یا شکل طرح) مسئله است که بدون توجه به برابرایستای مادی دیالیکتیکی نتیجه را مستفاد میکند، آنچیزی است که منطق صوری (مبتنی بر صورت) یا همان منطق ارسطوئی نامیده میشود و دارای تناقضات فاحش و بسیار وخیمی با مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک نیز هست.

*****

به نکته های دیگری در این نوشته بپردازیم: رفیق ب.ش. نوشته است: «مارکس با صراحت تمام روندهائی را ترسیم کرده است که در آنها بخشهای وسیعی از طبقه کارگر به کار غیر مولد اشتغال می یابند.» اما این ادعای رفیق، ادعای بسیار خطرناکی است که ریشه بسیاری از لغزش های او نیز هست. (از جمله بیشتر لغزش های وی در مورد شرق اوکراین و ویکتور شاپینوف).

باید به صراحت مطرح کنم که حتی یک عبارت در تمامی مجلدات کاپیتال وجود ندارد که در آن «روند»هائی ترسیم شده باشند که در آن «بخش های وسیعی از طبقه کارگر» به «کار غیر مولد اشتغال» یابند.

اثبات این مسئله، حتی بدون یک جمله نقل قول مستقیم از کاپیتال، ممکن است:

یک) کار کاپیتال اصلا ترسیم روندهای جهان نیست، بلکه تغییر این روندها است. به بیان صریح تر رفیق ب.ش. هنوز کاپیتال را با عینک منطق ارسطوئی خویش (منطق صورت طرح مسائل) میخواند و جان کلام وی را در نیافته است. هر روندی که در کاپیتال مطرح میگردد (مبحث کار مولد از آن استتثنا نیست) برای پاسخ به این سوال نیست که «یک روند چگونه است(نقطه)». بلکه به این واسطه مطرح می شود که «یک روند چگونه نباید باشد و چگونه باید تغییر کند(علامت سوال)»؟

دو) وقتی به «بخشهای وسیعی از طبقه کارگر» اشاره میکنیم بلاواسطه باید روشن سازیم که از کدام محدوده جغرافیائی سیاسی (محدوده عملیاتی سرمایه) صحبت میکنیم؟ اگر مقصود کارگران نساجی انگلستان است که در مورد آنها هیچ اشاره ای در «روند» ترسیم شده به سوی کار غیر مولد وجود ندارد. اگر واقعا اینطور بود پس باید باور میداشتیم که مارکس در حال تحریف خویش بوده است. یعنی درست وقتی که اینهمه به شرایط انسانی (در واقع شرایط غیر انسانی) کار در انگلستان و سقوط طبقه کارگر به لحاظ سجایای فرهنگی و غیره و شرایط طاقت فرسا و غیرقابل تحمل کار در کارخانجات انگلستان اشاره کرده است. اگر واقعا در دهه شصت و هفتاد قرن نوزدهم «بخشهای وسیعی» از کارگران کارخانجات انگلستان امکان فرار از طبقه و اشتغال در بخشهای کار غیر مولد را می داشتند؛ مارکس اینهمه توجه به وضعیت کارگران انگلستان معطوف نمیکرد زیرا چنین اتوبانهای عظیمی برای فرار از طبقه همواره طبقه کارگر را از موقعیت انقلابی خارج میکند و به وضعیت با ثبات (تعادل نسبی با سرمایه) میکشاند (مشابه وضعیتی که امروزه در ایران و اروپای غربی میبینیم).

اگر مقصود کارگران آلمان هستند (یعنی به گفته مارکس همان کشوری که به قدری با فرهنگ کار بیگانه است که در آن کارگر را «کار ستان» و سرمایه دار را «کار ده» می نامند!) در آنصورت باید گفت که رفیق ب.ش. این روندها را کاملا برعکس مشاهده میکند و بسیار قابل مقایسه با ملانصرالدین که برعکس سوار خرش میشد، روند حرکت شاغلان از کار غیر مولد و خدماتی به سوی فروش نیروی کار (روند خونین انباشت سرمایه در آلمان) را 180 درجه برعکس به عنوان روند حرکت فروشندگان نیروی کار به سوی کارهای غیر مولد میبیند.

سه) چرا اینگونه است؟ زیرا رفیق ب.ش. به واسطه این استنتاجات ارسطوئی از کاپیتال، می خواهد روند حرکت فروشندگان منفرد نیروی کار (نه بخشهای وسیع طبقاتی) در اروپای بعد از دهه 70 به سوی مشاغل غیر مولد (حقوق بگیران و کارمندان غیر مولد ارزش اضافه) را به «روندهای مطرح شده» در کاپیتال تعمیم دهد.

چهار) چرا وی میخواهد اینکار را بکند؟ برای اینکه ثابت کند افرادی که به خرید و فروش خدمات اجتماعی (به واسطه ملکیت شرکت های خصوصی کوچک یک یا چند نفره) اعضای جدا نشدنی طبقه کارگر هستند. و ضمنا (در میان اینهمه اغتشاش در تعریف) از آنجا که دلالان خدمات اجتماعی (مانند مالکین شرکت های کوچک تولید نرم افزار یا آموزش زبانهای برنامه نویسی و غیره) به دلیل اینکه چندان از سرمایه جهانی دل خوشی ندارند و از سوی دیگر درآمد، امکانات و فرصت بسیاری نیز برای مطالعه رسمی «مارکسیسم» دارند؛ میتوانند من حیث المجموع خود را به عنوان کاندیداهای طبیعی پست رهبری طبقه کارگر در انقلاب جهانی (یا در خاورمیانه سوسیالیستی) مطرح سازند.

*****

فرض این نوشته این بود که رفیق بهمن شفیق مارکسیست نیست. آیا با این گفتار کوتاه توانستم اینرا ثابت کنم؟ به احتمال قوی خیر.

این گفتار صرفا به جملاتی پریشان در یکی از نوشته های او میپردازد. اما من در گذشته مفاهیم بسیار باارزشی را نیز در سایر نوشته های او دیده ام. همانطور که در نوشته پیشین «اعتماد کارگران ارزان به دست نمی آید» اشاره کردم که نوشته های او مانند درختی که از ریشه اش در زمین جدا شده باشد، پس از جدائی وی از کارگران (همان روابط پراکنده و بی سازمان) و منحط خواندن طبقه کارگر ایران؛ مانند درختی خشک شده به زردی و افسردگی گرائیده است.

بنابراین هنوز با احتیاط کامل و پرهیز از رنجاندن بی دلیل افراد، فرض اثباتی نوشته را (بهمن شفیق مارکسیست نیست) به یک سوال تغییر میدهم که: آیا بهمن شفیق مارکسیست است؟

این سوال، سوالی پیش رونده و تعیین کننده در وضعیت کنونی جمع تدارک کمونیستی نیز هست. بنابراین این جمع را به انتخاب میان دو امکان محتمل فرا میخوانم:

1- تغییر نام این جمع از «تدارک کمونیستی – جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» که به هر صورت شروط مارکسیستی را در خود دارد و انتخاب نام دیگری که مستقیما از ترمهای مارکسیستی (مانند پرولتاریا) استفاده نکند.

2- وارد شدن به گفتگوئی برای پاسخ به این سوال.

دوستان باید متوجه باشند که این مسائل ما با تدارک کمونیستی مسائل شخصی نیستند. مادامیکه یک جریان خودش را «جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» نام میدهد. (که این البته نامی است که بسیار تحت تأثیر روش کار رفیق عباس فرد بوده است و گرنه هیچکس در کنفرانس مؤسس به جز من، رفیق عباس فرد و رفیق پویان علاقه ای به استفاده از واژه پرولتاریا نداشت) اما تا آنروز که این نام وجود دارد؛ ما وظیفه داریم یا اثبات کنیم که این ادعا حقیقی است و در آنصورت (علی رغم همه اختلافات و تحریفات و دلخوری ها و غیره) دوباره به این جمع بپیوندیم. یا اینکه باور کنیم که چنین نیست و استفاده از عبارت حزب پرولتاریا صرفا یک خالی بندی دیگری برای بازارگرمی خارج از کشوری است. در صورت دوم که بیانگر یک احتمال واقعی است، برای ما چاره ای وجود ندارد جز اینکه چنین جریانی را (علی رغم علایق شخصی و دلتنگی ها) برای طبقه کارگر ایران به عنوان جریانی محتال و دروغین افشا کنیم.

دوستان با این کارهایشان ما را در منگنه بسیار بدی قرار می دهند که با توجه به دلبستگی شخصی که برخی نفراتشان داریم، مجبور هستیم از دست خودمان به خاطر این افشاگری ناراحت باشیم.

این مسئله تا آنجا شخصی نیست که من امروز میتوانم صورت بهمن شفیق را ببوسم و با نگاهی پر از آشتی و با لبخندی از دوستی به او بگویم که کاری که دارد در مورد بورتبا میکند ابلهانه است: این کار اعتبار بخشیدن به جریانی است که یک جریان پرولتری نیست و برآمده از نیازهای امروز خرده کارفرمایان شرق اوکراین است.

*****

در جدائی ما از سایت امید یک نکته بسیار مهم ناگفته باقی مانده است: اینکه رفیق عباس فرد، من و رفیق پویان تنها کسانی در تدارک کمونیستی بودیم که هیچ وسیله دیگری برای امرار معاش به جز فروش نیروی کار نداشتیم و نداریم.

بهمن شفیق با اخراج ما سه نفر از تدارک کمونیستی، در عمل و در جهان واقعی و قابل آزمون؛ تمامی کارگران عضو تدارک کمونیستی را یکجا و به واسطه یک نامه نگاری کودتا مانند و بوروکراتیک از جریان تدارک کمونیستی اخراج کرد تا بتواند با یک جریان غیر کارگری و غیر پرولتری مانند بوروتبا و یک جریان توده ای مانند جنبش خلق شرق اوکراین «جلسات مخفی» برای جمع آوری کمک مالی  برنامه ریزی کند.

مسئله «تحریف کاپیتال» از آنجا آغاز شد که وی همین امروز (و نه یکسال و نیم پیش) هنوز مصرانه سعی میکند با حمله نامتعین به مبحث کار مولد و غیر مولد، تعاریف دیگری در دنیا به جز فروشنده نیروی کار برای کارگر بتراشد و بدین واسطه اخراج همزمان همه کارگران عضو از تدارک کمونیستی را در میان مباحث به ظاهر نظری و تفاوت میان اعداد 11 و 95 پنهان نماید.

دلیل ما برای انتشار سایت رفاقت کارگری به هیچ وجه «انشعاب» از سایت امید نبود، زیرا چنین انشعابی هرگز اتفاق نیافتاد. بلکه این بود که پس از اخراجمان از این جمع، دور هم نشستیم و گفتیم: اگر حرفی برای گفتن داریم باید جائی هم برای گفتن آن داشته باشیم و سپس با مشکلات بسیار سایت رفاقت را منتشر کردیم.

بنابراین تصاویر مبهم و شبح گونه ای که در نوشته های سایت امید منتشر میشوند مبنی بر اینکه از یکسال و نیم پیش ما مشغول «حمله» به تدارک کمونیستی هستیم، کاملا دروغند و ذره ای حقیقت در آنها نیست. بار دیگر باید قویا اشاره کرد که این مقالات مخرب از حدود دو ماه پیش توسط بهمن شفیق آغاز شده است و نه توسط ما.

من از دلیل واقعی آغاز این مباحث مخرب هنوز مطلع نیستم. از این نیز مطلع نیستم که چطور بعد از یکسال ناگهان وحید صمدی به این نتیجه درخشان رسیده است که اخراج ما از سایت امید در واقع نوعی «ندامت نامه» از سوی ما بوده است. ولی لازم است نگرانی ایشان را بر طرف کنیم و به وی اطلاع دهیم که ما هنوز کاملا استوار بر سر موضع ایستاده ایم که موضعی به جز فروشندگان نیروی کار و افشای چپ خرده بورژوائی (اعم از نوع شرقی یا غربی آن) نیست. از این موضع نه عقب نشینی میکنیم و نه ذره ای ندامت داریم. تعریف حقیقی «ندامت نامه» عبارت است از اخراج همه کارگران از سایت امید و اعلام ندامت از همه مواضع کارگری و اعتبار بخشیدن به جریانات خرده کارفرمایان شرق اوکراین به عنوان نمایندگان پرولتاریا.

ضمنا این کاری که سایت امید به آن مشغول است نامش فقط «ندامت نامه» نیست که به نوشتن یک نامه اشارت دارد؛ بلکه ندامتی است تمام عیار، عملی، واقعی و اسف بار از همه اصول مارکسیستی.

برای مثال این سطور را با هم بخوانیم:

[[«اگر این مانیفست، برنامه یک گروه منفرد منزوی نیست، بلکه مانیفست  کنفرانسی از نیروهای درگیر در نبرد شرق اکراین یا به اصطلاح جبهه ای خلقی است، اتفاقا اثبات کننده این است که ما در عمده کردن مسائل اکراین نه تنها اشتباه نکردیم، بلکه جا دارد که به آن نیز بیشتر بپردازیم. دوستان توجه کنید فلان گروه چپ، مانیفست می دهد و در آن مالکیت خصوصی را ملغی می کند و همزمان دیکتاتوری پرولتاریا و شوراهای کارگران را برقرار می سازد اما در جهان واقع و در سوریه و ایران در کنار سرمایه داری بلوک غرب برای دموکراسی و حقوق بشر گریبان می درد و در کنار نیروهای نئولیبرال و کثیف ترین جنگ افروزان قرار می گیرد. بعد از خواندن خیلی سریع این بیانیه تازه به طور جدی باور کردم که در شرق اکراین شرایطی انقلابی در جریان است و اذهان و درگیری های سیاسی و نظامی در جهتی کاملا متفاوت از آن چیزی قرار دارند که در بقیه جهان جریان دارد. آیا به جز این است که خود این مانیفست وزن تفکر کمونیستی در این بخش اکراین و حتی در درون صفوف بورژوازی  را نشان می دهد. آیا این مسئله نباید یک کمونیست را هیجان زده بکند و باور کند که واقعا طبقه کارگر شرق اکراین تنها  بخشی از طبقه کارگر جهان معاصر حداقل در لحظه کنونی است که می تواند یک جنبش کمونیستی را آغاز کند؟

آنچه امروز در شرق اکراین می گذرد  با تمام نواقصش سنگر اول و در واقع تنها سنگر جنگ پرولتاریا است.

آیا به جز این است که خود این مانیفست وزن تفکر کمونیستی در این بخش اکراین و حتی در درون صفوف بورژوازی  را نشان می دهد. آیا این مسئله نباید یک کمونیست را هیجان زده بکند؟ »]]

فارغ از اینکه چه کسی این سطور را نوشته است، باید گفت که چنین اشاراتی عمیق ترین شکل «ندامت نامه» از مارکسیسم و کمونیستم هستند. بی ارزش ساختن شعار لغو مالکیت خصوصی، اعتبار بخشیدن به یک کنفرانس خرده بورژوائی به یک «شرایط انقلابی»؛ به مسخره کشیدن دیکتاتوری پرولتاریا و شوراهای کارگری به عنوان مضامینی توخالی؛ باور به این «تفکرات کمونیستی» در «صفوف بورژوازی» نیز دارای چیزی به نام «وزن» هستند؛ باور به موضوعی جعلی به نام «جنگ پرولتاریا»؛ همه و همه سطور ندامت نامه ای هستند که میتواند کارگران را از یک جمع اخراج و جمع مذکور را از برخوردی کارگری به وقایع پیرامون خلع سلاح کند.

سوال مطرح شده اینست که آیا این مسئله نباید یک کمونیست را هیجان زده بکند؟

پاسخ قطعی اینست که خیر؛ ما از چنین مسائلی هیجان زده نمیشویم چرا که دقیقا چنین هیجانات غیرانقلابی، خرده بورژوائی و غیرکارگری است که به نوشتن چنین «ندامت نامه» حقیقی و عقب نشینی از پایه ای ترین مفاهیم مارکسیستی مانند لغو مالکیت خصوصی، دیکتاتوری پرولتاریا و شوراهای کارگری منجر میشود.

در عوض ما با متانت و طمأنینه و بدور از هرگونه شور و هیجانات وضعیت ذهنی جنگی و شنیدن صدای گلوله در رؤیا؛ به انتخاب اخص و کار ضروری میپردازیم و کاملترین فهرست شرکت کنندگان در کنفرانس یالتا را در کنار یک نقد تمام عیار از سطر به سطر مانیفست جبهه خلق برای کارگران ایرانی منتشر میکنیم. (اینجا: «مانیفست جبهۀ آزادی خلق اوکراین»؛ کارگری یا غیرکارگری؟).

امیدوارم در آینده نزدیک با حرکاتی که از این جمع خواهیم دید، دلیل واقعی این جنجال سازی های اخیر آشکار شود. به نظر می آید دلیل این جنجال سازی های بعد از واقعه، یکبار دیگر ایجاد شور و هیجانات غیر انقلابی برای جمع کردن افرادی مانند علی شمس و غیره به دور خود و برقراری یک کنفرانس دیگر باشد؛ اما این فعلا یک نظریه خام است و دلیل کافی برای تکیه بر آن در دست نیست. ممکن است دلایل دیگری در میان باشد که باید با گذشت زمان آنها را نیز در نظر گرفت.

*****

در نوشته های بعدی بهمن شفیق خواهیم دید که این سوالات تا چه حد به پاسخی تعیین کننده منجر میشوند. یا اینکه وضعیت بحث کار مولد و سایر مباحث اصولی مارکسیستی متداوما در هاله ای از ناروشنی و ابهام در نوشته های جمع تدارک کمونیستی باقی خواهد ماند و این جمع به نوشته های مخرب و دعویات شخصی و استفاده کردن از عبارات موهنی مانند «ندامت نامه» و غیره ادامه خواهد داد تا ناتوانی بنیادین خود را در استدلال در پایه ای ترین مفاهیم مارکسیستی بیش از این به نمایش بگذارند.

در هر صورت، بسیار نامحتمل است که رفیق بهمن شفیق مستقیما پاسخ نوشته مرا بدهد، زیرا او به طرز عجیب و غیر قابل توضیحی گفتگوی مستقیم و علنی با مرا نوعی کسر شأن برای خود می داند. این از تجربه مخرب وی از حزب کمونیست کارگری برمی آید و برای من، هم به خوبی قابل فهم است و هم قابل تحمل. در این مورد نگرانی زیادی ندارم.

آغاز این مباحثه، که دقیقا از همین از بحث کار مولد و غیر مولد شروع میشود و پرولتاریای شرق اوکراین ادامه می یابد، از آنجا که ثابت میکند رفیق بهمن شفیق کارگر نیست و نظراتش با مارکسیسم فاصله دارند، در ظاهر باعث کسر اعتبار سیاسی جمع تدارک کمونیستی مفروض میشود. (البته چنین نیست)

اما با وجود هاله ای از چنین مفروضات، جمع دوستان ما نهایت سعی خود را خواهند کرد که تا حد ممکن از آغاز این گفتگوی سازنده پرهیز کنند. بنابراین ناگزیریم در میان دعویات به غایت شخصی و دون شأنی که با رفیق عباس فرد میکنند، برخی از شیوه های تفکرشان را به زحمت بیرون بکشیم و با ذره بین مفهومی سعی کنیم که بفهمیم مقصودشان از عباراتی نظیر «روند طبقه کارگر به سوی کار غیر مولد» دقیقا چیست.

اگر فرصتی شود، در نوشته بعدی به مبحث «ندامت نامه»، «جنبش سبز» و غیره نوشته وحید صمدی خواهم پرداخت، زیرا وضعیت نوشته های او از بهمن شفیق هم به مراتب مصیب بارتر است و ایشان در واقع یک ترکیب پریشان از مباحثی را مطرح میکنند که از «فرهنگ پای دار» و «فاطمه فاطمه است» فاصله زیادی ندارد.

بهرحال نمی دانم چه باید کرد.

بگذار اول خوب ببینیم که چه خواهد شد و آیا میتوانیم این چرخه نوشته های عقیم و مخرب را که بهمن شفیق خود آغازگر آن بوده است و افرادی مانند علی شمس و غیره از دامن زدن به آن کیف میکنند، متوقف کنیم و بحثهای صحیحی را آغاز کنیم که فهرستی از آنها را در نوشته قبلی گفتم. یعنی مانیفست جنبش خلق، بوروتبا، مالکیت خصوصی دامنه سایت امید، سقوط MH17، بحث کار مولد و غیر مولد و سایر اختلافات اصولی که در سایت امید مطرح شدند و پاسخی کودتا مانند دریافت کردند؟

*****

در آخر باید به عباراتی اینچنینی در نوشته «بوروتبا، دنباس و مبارزه برای کمونیسم در جهان معاصر – مباحثه ای با یک رفیق» اشاره کرد که حاصل کج فهمی رفیق از مبحث کار مولد است:

-- «سلب مالکیت از سرمایه‌دار منفرد و برقراری مالکیت ملی پس از تصرف قدرت البته ضرورتی است اجتناب ناپذیر اما این ضرورت زمانی به تمامی «ضرورت جبهه کار» است که درون افق بسیار فراتری تعریف شود.»

چند سوال مطرح میکنم:

- آیا چیزی به نام ضرورت اجتناب ناپذیر هم وجود دارد؟ پس ضرورت اجتناب پذیر هم باید داشته باشیم؟ پس این وسط تعریف «ضرورت» چیست که بعضی وقتها میتواند اجتناب پذیر هم باشد؟

- آیا سلب مالکیت از سرمایه دار منفرد ضرورت اجتناب ناپذیر طبقه کارگر است؟ کمیته های انقلاب اسلامی در مصادره اموال طاغوتیان که همین کار را میکردند. پس چرا اینهمه به حزب توده فحش میدهیم؟ این «معصومان» حزب توده هم که درست همین حرفها را میزدند.

- وخامت تاریخی این سخنان، خود آنها (در این لحظه) نیست. بلکه اینست که «مالکیت ملی» راهی را آغاز میکند که خواه ناخواه در وسط های آن، برای حفظ همین «مالکیت ملی» باید پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کرد.

- چنین «افق بسیار فراتری» در کجای این جهان وجود دارد؟ ظاهرا ما نمیخواهیم متوجه بشویم که نه در افق های فراتر، بلکه همین امروز، مالکیت خصوصی در حال براندازی نوع بشر از صفحه روزگار است. این براندازی قطعی است و در چند دهه آینده قطعی تر نیز خود مینماید، مگر اینکه پرولتاریا به قطعیت مالکیت خصوصی را براندازد.

- اگر چنین است، آیا هر مانیفستی (از جمله مانیفست جبهه خلق) که افق های فراتری را برای جبهه کار (کارفرماهای خرد) ترسیم میکند و اهداف دیگری برای پرولتاریا به جز براندازی مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید تعیین میکند، ضد نوعی نیست؟

*****

برای عوض شدن جو نسبتا خشک این نوشته، جمله دیگری از مقاله بوروتبا نوشته رفیق بهمن شفیق را هم بخوانیم که من مطمئن نیستم جدی نوشته شده تا اینکه تمایلی به طنز در آن هست:

«همین ویکتور شاپینوف مقالات درخشانی هم در تبیین جنبش میدان دارد که بسیار از تحلیلهای "محور مقاومتی" مبنی بر این که اینها را سیا ساخته است فراتر می روند و خصلت ارتجاعی آن جنبش را با گرایش درون طبقۀ متوسط مدرن تبیین می کنند.»

چرا این عبارت طنزگونه است؟ زیرا دقیقاً همین سخنان را مادربزرگ های داغدیده شرق اوکراین نیز در مصاحبه های تلویزیونی آر تی هم میگفتند و برای چنین انقلابی گری اصلا نیازی به ظهور شاپینوف نبود.

نکته اینجاست که قبل از اینکه ویکتور شاپینوف شرکت غیرانتفاعی بورتبا را درست کند و به طور چندملیتی (از جمله از طریق سایت امید) به دریافت کمک مالی اقدام کند؛ صاحب شرکت انتفاعی خرید و فروش رنگدانه از روسیه به شرق اوکراین بود. بنابراین شاید او یکی از نمایندگان تمام عیار «روند حرکت بخش عظیمی از طبقه کارگر به اشتغالات غیر مولد» باشد؟

در اینجاست که طبقه کارگر شرق اوکراین را که وسیعترین مبارزه فی‌الحال موجود با فاشیسم در اوکراین را در کارنامه خود دارد، با اعتبارات خصوصی به اشتباه میگیریم و این شاغلان غیرمولد را نمایندگان پرولتاریا مفروض میداریم.

البته شاید این «روند» آنقدرها هم وسیع و این «بخش غیر مولد طبقه کارگر» اینقدرها هم درشت نباشد...

آیا حقیقتاً برای دیدن توده ای های چند ملیتی جبهه خلق اینهمه ذره بین و میکروسکوپ لازم داریم؟

آری، اینهمه مته به خشخاش گذاشتن و ذره بین دست گرفتن و در «تاریکی» روز روشن به دنبال توده ای ها گشتن و هنوز آنها را ندیدن، از بخت ناهمراه ما، فقط در آنزمان لازم است که ارسطو کاپیتال میخواند.

دیدگاه‌ها  

#1 محمد رضا 1395-02-09 12:49
بسیار مطلب جالب و گیرایی بود علی الخصوص قسمتی که به اکراین مربوط میشه که بنظر من فقط نشان میده که طبقه حاکم چقدر از تفکر مارکسیستی هراس داره و قصد تصاحب اون ر داره زبان نوشته هم بسیار عالی بود تشکر.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top