والتر بنیامین و تروتسكى
حقیقت این استکه در زمانهی کنونی وقوع فاجعه نه تنها پیوسته است، بلکه استمرازی روزانه نیز دارد. فاجعه در زمانهی تروتسکی و بنیامین، و حتی بسیار پیش از جنگ دوم جهانی، در یک انباشت طولانیْ بهطور ناگهانی و انفجارآسا تبارز پیدا میکرد؛ اما امروز فاجعه روزانه و هرروز در بعد و عمق بیشتری واقع میشود. وقوع فاجعهی «بزرگ» یا نهایی ـحتی اگر بعید هم بهنظر نرسدـ اما بهطور روزافزونی بهتعویق میافتد ....
والتر بنیامین و تروتسكى
سخنی کوتاه دربارهى برخى جوانب یک پیوند
نوشته: رامین جوان
دربارهی انتشار دیرهنگام این مقاله
این مقاله را مدتها پیش نوشته بودم، اما انتشار آن را بارها بهتعویق انداختم. تصورم این بود که باید روی این «سخن کوتاه» بیشتر کار کنم تا بهگفتاری نسبتاً جامع تبدیل شود. در نظر داشتم در مورد مقایسه پیوندهایی از این دست (یعنی: پیوندهایی همانند پیوند بین تروتسکی و بنیامین) بیشتر تحقیق کنم تا بتوانم تصویر اختلافنظرهایِ همراستا را در گسترهای وسیعتر ترسیم کنم و زمینهی برداشتن گام دیگری در وحدت درونیِ گرایش انتقادیـانقلابی را فراهم بیاورم. اما بُروز شدتیابندهی «فاجعه» چنان تمام ابعاد وجود و مناسبات هماکنون موجود را تحت فشاری دردانگیز قرار میدهد که ادامهی این پروژه را بهبعد موکول میکنم تا واکنشی در مقابل طنین روزافزون «فاجعه» داشته باشم. تفاوت در همسانی رویدادها بدینترتیب است که: اگر «تروتسكى و بنیامین قربانیان استالینیسم و فاشیسم، در متن و بطن دنیاىی زندگى مىكردند كه بهسوى فاجعه مىشتافت»، ما هماینک در قلب فاجعه دست وپا میزنیم. فاجعهای که یکی از خواص فوقالعاده مخرب آن ایجاد بیعاطفگی سیاسی و انسانی در میان تودههای وسیع مردم کارگر و زحمتکش است.
وقوع فاجعه در دنیای کنونی با جوهرهای همسان با زمانهی تروتسکی و بنیامین، اما در شکلی واقع شده و بازهم ـچهبسا در ابعادی جنایتبارتر از جنایات جنگ دوم جهانیـ واقع میشود تا وقوعْ در مرحلهای دیگر را تدارک ببیند. حقیقت این استکه در زمانهی کنونی وقوع فاجعه نه تنها پیوسته است، بلکه استمرازی روزانه نیز دارد. فاجعه در زمانهی تروتسکی و بنیامین، و حتی بسیار پیش از جنگ دوم جهانی، در یک انباشت طولانیْ بهطور ناگهانی و انفجارآسا تبارز پیدا میکرد؛ اما امروز فاجعه روزانه و هرروز در بعد و عمق بیشتری واقع میشود.
وقوع فاجعهی «بزرگ» یا نهایی ـحتی اگر بعید هم بهنظر نرسدـ اما بهطور روزافزونی بهتعویق میافتد؛ چراکه اگر این فاجعه اتمی نباشد و هیروشما و ناکازاکی را پشتِ سر نگذارد، اصلاً قابل توصیف بهصفت فاجعه در ابعاد امروزی نیست. آنچه در سوریه در حال وقوع است، بهمراتب جنایتبارتر از بسیاری از میدانهای نبرد جنگ دوم جهانی است. و آنچه در یوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و غیره واقع شده، بهمراتب جنایتبارتر از صحنههای جنگ دوم جهانی است. ازهمهی اینها چنین مینماید که گسترش تدریجی همین فاجعههاست که فاجعهی نهایی را شکل میدهند. جنگ اول و دوم جهانی یک تدارک نظامی نسبتاَ طولانی را پستِ سرگذاشتند تا آغاز شوند؛ اما جنگِ زمانهی کنونی با گسترش جنگ استکه آغاز خواهد شد. اگر در مقابل این فاجعهی هردم فاجعهباتر چارهای نیندیشیم، بربریت جای سوسیالیسم را خواهد گرفت.
این درست استکه در ابتدا علاقهی شخصی و طبقاتی بهتروتسکی و بنیامین موجب نوشتن این مقاله شد؛ اما اینک بهاین دلیل منتشر میشود که تمام دادههای مربوط بهآنچه را که تحت عنوان «دانش مبارزهی طبقاتی» میتوان از آن نام برد، باید دوباره و درپسِ شکل تازهی فاجعه بررسی و بازتولید کرد. مقایسهی بنیامین و تروتسکی بهویژه از زاویه اختلافنظرهای جزیی آنهاست که اهمیت دارد. شاید تبیین این اختلافنظرهای جزیی همانند جویباری کوچک رودِ خروشان نقد دستآورهای تاکنونی را در پرتو واقعیت جاری یاری برساند تا زمینهی وحدتی نوین فراهم گردد. تقابل با فاجعهی مستمر کنونی بدون چنین وحدتی امری بعید مینماید.
*****
والتر بنیامین و تروتسكى
در سال ١٩٤٠، با چند هفته فاصله، دو چهرهى برجستهى نظریه و فرهنگ ماركسیستى قرن بیستم جان سپردند: لئون تروتسكى و والتر بنیامین.
اولى، كه در مكزیک در تبعید بهسر مىبرد، با یخشكن یكى از مأموران دستگاه استالینی بهقتل رسید؛ و دومى، كه از سال ١٩٣٣ بهفرانسه پناه برده بود، پس از اشغال این كشور ـاز بیم آن كه بهچنگ نازىها بیافتدـ در شهر پورت بو (نزدیک مرز اسپانیا) بهزندگى خود پایان داد.
واقعیت این است كه همزمانى این دو رویداد تصادفى نیست. تروتسكى و بنیامین قربانیان استالینیسم و فاشیسم، در متن و بطن دنیایی زندگى مىكردند كه بهسوى فاجعه مىشتافت. این دو، هریک بهشیوهى خود، پرچمدار و درعینحال پویندهی مبارزه در راه «آرمان رهاییِ» كمونیستى بودند. بدینخاطر، مرگ هردوى آنها براى ما بهیک اندازه درسآموز است. شاید در كنار هم گذاشتن این دو چهرهى برجستهى اندیشهى قرن بیستم، در نگاه اول عجیب بهنظر آید. شكاكان خواهند پرسید، چه چیزِ مشتركى بین یكى از رهبران انقلاب اكتبر و یک روشنفكر جامعالطراف آلمانى كه مخالف سرسخت هرگونه فعالیت حزبى بود، وجود داشت؟ آنها هیچگاهیکدیگر را ملاقات نكردند و در سال ١٩٤٠ هیچكس مرگ آن دو را بههم پیوند نداد. خبر كشته شدن فرماندهى سابق ارتش سرخ بىدرنگ در دنیا پیچید، درحالىكه خبر مرگ منتقد ادبى ناشناختهى آلمانى بهگوش كسى نرسید و حتى نزدیکترین دوستانش هم مدتها بعدْ از آن آگاه شدند. مىتوان گفت هردوى آنها ماركسیست بودند، ولى بىشک نه بنیامین قادر بود تحلیلى همهجانبه درعرصهى مسایل اقتصادى و سیاسى نظیر «انقلابى كه بهآن خیانت شد» ارائه دهد؛ و نه تروتسكى مىتوانست اثرى نظیر «برنهادهایی دربارهى فلسفهى تاریخ» بهنگارش درآورد كه از درون مایههاى مسیانیستى و آرمانشهرىِ آنارشیستى برپایه نقد رمانتیسمِ انقلابى از مفهوم پیشرفت تأثیر گرفته است. شاید بتوان پیشینهی یهودى بودن آنها را یک وجه تشابه دانست، اما یک روستایى یهودى اوكراینى چه رابطهاى مىتواند با خانوادهى یک تاجر آثار هنرى در برلین داشته باشد؟
چنین رابطهاى تنها مىتوانست براى سردستههای حزب ناسیونال سوسیالیست (نازى) آلمان مطرح باشد كه هم از تروتسكى بهعنوان یک «یهودى بلشویک» نفرت داشتند و هم در پى شكار بنیامین بهعنوان یک «یهودى ماركسیست» بودند. هرچند كه این دو شخصیت از نظر خاستگاه خانوادگى، تربیت فرهنگى، تجربهی سیاسى و اجتماعى، و همینطور نوع زندگى شخصى بهكلى از یکدیگر متفاوت بودند؛ با وجود این، مىتوان در روش اندیشهى سیاسى آنها فراتر از همانندیها که عمدتاً کمّی هستند، همراستایی را نیز مشاهده كرد که اساساً برتابانندهی کیفت زندگی و مبارزهی سیاسیطبقاتی است.
در نوشتههاى تروتسكى هیچ نامى از والتر بنیامین بهچشم نمىخورد و معلوم نیست كه آیا این انقلابى روس فرصت یافته بود تا صفحات ادبى روزنامهى «فرانكفورت» را بخواند. برعكس مىدانیم كه بنیامین چند اثر تروتسكى را بهدقت خوانده و سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود. او در سال ١٩٢٦ «بریتانیاى كبیر بهكجا مىرود؟» و یک سال بعد نقد تروتسكى بر تئورى «فرهنگ پرولترى» و «رئالیسم سوسیالیستى» را از كتاب «ادبیات و انقلاب» كه بهبسیارى از نظریات خودش همخوانى داشت، خوانده و آنها را ستایش كرده بود[1]. هردوى آنها برسر این نكته همنظر بودند كه وظیفهى انقلاب سوسیالیستى نه خلق «فرهنگ پرولترى»، بلكه توانمند كردن کارگران و زحمتکشان براى درک فرهنگ انباشته شده در طول تاریخ است. همان فرهنگى كه در طى قرون متمادى گذشته، مُهر برترى طبقاتى برآن خورده و از این منظرِ فرهنگ «بورژوایى» بهشمار مىرود. ناگفته پیداست که درک کارگران و زحمتکشان از فرهنگ انباشته شده در طول تاریخ بهدلیل زمان و مکان نوینی که در آن فعلیت مییابند، الزاماً نوین خواهد بود؛ و این درک نوین نمیتواند معنایی جز بازآفرینی فرهنگ انباشته شده در طول تاریخ داشته باشد. بههرروی، هردوى آنها در جوانى از ستایشگران ادبیات كلاسیک بودند. یكى از آنها (تروتسکی) بهمطالعهى انتقادى تولستوى همت گماشت؛ و دیگرى نوشتارهاى گوته را بهلحاظ تحلیلی مورد بررسی قرار داد. جالب اینکه بعدها هردوی آنها بهفرویدیسم و آوانگاردسیم هنرى و ادبى، ازجمله بهجنبش سوررئالیستى، گرایش پیدا کردند. تروتسكى در نوشتار معروفاش «مانیفست براى هنر انقلابى آزاد» كه در مكزیک با همكارى آندره برتون و دیگوریورا منتشر شده بود، با قاطعیت «اصل آزادى مطلق در خلاقیت هنرى» را اعلام داشته بود[2]. این موضعگیرى، یادآور نظریهاى است كه بنیامین در سال ١٩٢٩ پیرامون سوررئالیسم ابراز داشت. او گفته بود كه در جنبش سوررئالیستى «دركى رادیكال از آزادى» وجود دارد كه «پس از مرگ باكونین، اروپا دیگر نتوانست مفهومى پیشرو از آزادى ارائه كند»[3].
بنیامین در بهار ١٩٣٩ در نامهاى بهگرتل آدورنو با اشاره بهكتاب «زندگى من» و «تاریخ انقلاب روسیه» اثر تروتسكى مىنویسد: «سالهاى سال اثرى با این قدرت نخوانده بود و چنین نفسش را نبریده بود»[4]. بنیامین از دسامبر ١٩٢٦ تا فوریه ١٩٢٧، یعنى در اوج مبارزات درون حزبى در برابر استالین بهمسكو مىرود. اما او بهمسایل داخلى روسیه توجه چندانى نداشت. كارل رادک و لوناچارسكى بر او تأثیر چندانى بهجاى نگذاشتند و او نتوانست جدل دوستانش را در چندوچون اختلافات جناحهاى داخلى حزب بلشویک دنبال كند؛ چراكه آنها بهزبان روسى با هم گفتگو مىكردند و بنیامین روسى نمىدانست؛ اما با وجود این، در جریان گوشههایى از این اختلافات قرار گرفت.
بنیامین در خاطرات خود از مسكو مىنویسد: «در اتحاد شوروى، حكومت تلاش مىكند جلوى پویش انقلابى را بگیرد» و نتیجه مىگیرد كه شوروى «ناگزیر درحال بازگشت بهروابط و مناسبات پیشین است»[5].
او در سال ١٩٣٧ كتاب «انقلابی كه بهآن خیانت شدِ» تروتسكى را (كه پییر میساک در مجلهى «كایه دوسود» معرفى و از آن ستایش كرده بود) مىخواند. وى بعدها طى دیدارهایش با برتولت برشت در دانمارک چندینبار برسر نظریه تروتسكى بهگفتگو نشست. برشت بهدلیل آنكه سخت تحت تأثیر ماركسیست آزادىخواه و انقلابىِ آلمانى كارل كُرش قرار داشت، از نقد تروتسكى بهاستالینیسم و همینطور از نقد او بهتئورى «ساختمان سوسیالیسم در یک كشور» استقبال كرد. در یكى از این گفتگوها، برتولت برشت شوروى را یک «كشور سلطنتى كارگرى» خواند و بنیامین آن را از شمار «عجایب خارقالعادهاى» دانست كه در هیأت «ماهىهاى شاخدار و هیولاهاى غریب از اعماق دریا بیرون كشیده مىشوند»[6].
تردیدهاى بنیامین در مورد استالینیسم، با برباد رفتن امیدهاى برآمده از برپایى «جبههی خلق» در فرانسه و پیروزى موقت «جمهورى اسپانیا» هرچه بیشتر افزایش مىیافت. با امضاى پیمان شورى-آلمان در سال ١٩٣٩ این تردید بهنفرت و كینه بدل شد. براى نمونه ، او در «برنهادهایی دربارهى فلسفهى تاریخ» بهافشاى سیاستپیشههایی اشاره مىكند كه «با خیانت ورزیدن بههدف و آرمان خویش، شكست خود را تأیید مىكنند»[7]. علاوهبر این، شاهدهایی كه در سالهاى دههى ١٩٣٠ با بنیامین معاشرت داشتند، طرفدارى او از برخى نظریات تروتسكى را مورد تأیید قرار دادهاند. بهعنوان نمونه، ورنر گراف، برتولت برشت را «مخالف استالین»، درحالى كه والتر بنیامین را «طرفدار تروتسكى» مىداند. ژان سلز كه بهسال ١٩٣٢ در جزایر بالماو با بنیامین آشنا شده بد، تأكید مىكند كه او یک «ماركسیست آنتىاستالینیست بود كه از تروتسكى حمایت جدى مىكرد»[8].
اما نزدیكى عجیب این دو چهرهى بسیار متفاوت ـیكى بنیانگذار بینالملل چهارم و دیگرى نویسندهى كتاب «پاریس، پایتخت قرن نوزدهم»- تنها بهدلبستگى آنها بهسوررئالیسم و مخالفت با نظام منحط و دیوانسالار استالینیستى خلاصه نمىشود. آنها در نوشتارهاى خود، تحلیلهاى مشابهى دربارهى سوسیال دموكراسى و ماركسیسمِ جبرگرایانه و پوزیتیویستىِ انترناسیونال دوم ارائه دادهاند.
هردوى آنها برداشتهاى تكاملگرایانه و عینیتگرا از ماركسیسم را بهشدت محكوم مىكردند: شبههمارکسیسمی كه سوسیالیسم را محصول طبیعى و گریزناپذیر قوانین ذاتى و پولادین تاریخ بهشمار مىآورد و وظیفهى جنبش كارگرى را نشستن در انتظار ظهور نظم نوین و تحكیم پیروزىهاى موعود مىدانست. بهنظر آنها همین برداشت انفعالى و عینیتگرا بود كه بعدها در حزب بلشویک روحیه محافظهكارى و دیوانسالارانه را تقویت كرد؛ حزب را از هرگونه دخالت فعالانه در جنبش انقلابى بازداشت؛ و زمینههاى انحطاط آن را بهوجود آورد.
همینکه این دو اندیشمند انقلابی با دو شیوهی زندگی، تجربه و فعالیت متفاوت حقایق زمانهی خویش و حقیقت مارکسیسم زمانهی خودرا علیرغم اختلافها، اینچنین همسو و همراستا دریافتند، عملاً برداشتهاى تكاملگرایانه و عینیتگرا از ماركسیسم را بهشدت محكوم میکند؛ و نشان میدهد که درک و کشف حقیقت از راههای گوناگون ممکن است. اما گوناگونیِ راه درک و کشف حقیقت نیز نشان از این دارد که نه تنها حقیقت فاقد صبغهی پیشینی و پیشبودی است، بلکه حقیقت در فعلیت نظری، عملی و طبقاتی استکه مادیت میگیرد و قابلیت درک و کشف پیدا میکند.
سوسیال دموكراتهاى روسیه، آلمان و اتریش نظریه تروتسكى در مورد انقلاب مداوم را با زدن برچسب «تخیلى» رد مىكردند؛ زیرا بهگمان آنها نظریه انقلاب مداوم با «قوانین عینى» تكامل اجتماعى مناسبت نداشت و برآن بود كه انقلاب روسیه را از یک جنبش دموكراتیک و ضداستبدادى و ضدفئودالى بهیک انقلاب اجتماعى سوسیالیستى تبدیل كند. برخلاف دیدگاه اوُلوسیونیستىِ اكثریتِ مطلق ماركسیستهاى روس و در رأس آنها پلخانوف، تروتسكى براین نظر بود كه هیچ قانون تاریخىِ پولادینى نمىتواند جامعهى روس را از یک دورهى طولانى رشد اقتصادى سرمایهدارى عبور بدهد و اجباراً بهمرحلهى قدرتگیرى پرورلتاریا برساند. شكلبندى اقتصادىـاجتماعى روسیه با سكون ظاهرى آن، بستر رشد نابرابر دنیاى عقبافتادهى موژیکها در كنار جامعهى صنعتى و مدرن بود.
آن دسته از روشنفكران مسكو و سن پترزبورگ كه از همه بیشتر «غربگرا» بودند، بناى قدرت كارگرى یا «دولتى» از نوع كمون را اندیشهاى گمراه و چپروانه بهشمار آورده و یکسره بهبورژوازى لیبرالى ـكه وجود خارجى نداشتـ امید بسته بودند. تزهاى آوریل لنین و پیروزى انقلاب اكتبر ١٩١٧، كه نظریهى آمیزش تكالیف دمكراتیک و سوسیالیستى انقلاب را مادیت بخشید و بهآن حقانیت داد، در دیدگاه بسیارى از چپها (منشویکها و بلشویکهاى قدیمى) كه در چهارچوب سنت نظرى و فلسفى بینالملل دوم تربیت و آموزش دیده بودند، بهمثابهى یک انحراف و اشتباه فاحش تاریخى تلقى میشد. تروتسكى در سال ١٩٢١، همزمان با برگزارى سومین كنگرهى كمینترن (بینالملل سوم) نوشت: «ایمان بهتحول خود بهخودى (جامعه) مهمترین و عمدهترین خصلت اپوزتونیسم است»[9].
او بعدها با اشاره بهآثار كائوتسكى اعلام داشت كه ماركسیسم بینالملل دوم در زمان انكشاف ارگانیک و صلحآمیز سرمایهدارى (یعنى: در فاصلهى میان شكست كمون پاریس و جنگ جهانى اول) شكل گرفته و درنتیجه از روح این دوران تأثیر پذیرفته است. جنگ، تورم، بىكارى، بحران سرمایهدارى و قدرتگیرى ارتجاع بهتمام این خوشباورىهاى كوركورانه و احمقانه پیرامون رشد بىوقفهى نیروهاى مولد و گسترش وقفهناپذیر سوسیال دموكراسى پایان داد.
والتر بنیامین، ماركسیسم را نه از كتابهاى كائوتسكى، بلكه از طریق مطالعهى مجموعه مقالات لوكاچ بهنام «تاریخ و آگاهى طبقاتى» فراگرفته بود و سخت تحت تأثیر آن قرار داشت. بنیامین نخستین انتقاد خود از سوسیال دموكراسى را در خلال نوشتهاى كه در سال ١٩٣٧ بهتاریخدان آلمانى ادوارد فوچ اختصاص داده بود، ارائه كرد. بهاعتقاد او در پایان قرن گذشته شكلى از تقدیرگرایى اوُلوسیونیستى و نوعى ایمان كور بهپیشرفت، سوسیال دموكراسى را فراگرفت و سبب شد كه این جریان تاریخ را بهسان فرشدی پیوسته، یک پارچه و وقفهناپذیر بیانگارد.
بنیامین، پوزیتیویسم سادهلوحانهى سوسیالیست ایتالیایى، فرى را هم بهاستهزا گرفت كه تاکتیکهاى جنبش كارگرى را «كژ راههى آنارشیستى» و مشكلات چپ را بهناآگاهى از زیستشناسى و علم جغرافیا نسبت مىداد. بهگفتهى بنیامین «دیدگاه جبرگرایانه با خوشبینى افراطى، یک زوج را تشکیل مىدهند». با غلبهى چنین نگرشى، «حزب بهسختى آماده بود تا پیشرفتهاى كوچک خود را بهخاطر كسب دستآوردهاى بیشتر بهخطر بیاندازد». بنابراین، تاریخ جنبهى تقدیرگرایانه پیدا مىكرد و پیروزى دیر یا زود فرامىرسید.
نقد بنیامین در سال ١٩٤٠ از اندیشهى پیروزى قهرى پیشرفت، ترقى و فاتالیسم بهكاملترین شكل در «برنهادهایی دربارهى فلسفهى تاریخ» بیان شده است. «نظریه سوسیال دموكراسى، و حتى پیش از آن، عمل این حزب، برمبناى تصورى از پیشرفت شكل گرفته است كه بهعوض توجه و پایبندى بهواقعیت، موجد دعاوى جزمى است. تصویرى كه سوسیال دمكراتها از پیشرفت در ذهن داشتند، در وهلهى نخست (مبین) پیشرفت خود نوع بشر بود (و نه فقط ترقى و بهبود توانایى و معرفت آدمیان)؛ ثانیاً این پیشرفت، مطابق با ایدهى تكامل نامتناهى انسان، معرف فرآیندى نامحدود و بیكران است»[10].
بنیامین در واكنش بهبتوارگى تكنیكى، تقدیرگرایى تاریخى، ناتورالیسم، علمگرایى و سوسیال دموكراسى، چهرهى آگوست بلانكى را از نو كشف كرد. فعالیت بلانكى بههیچروى با ایمان بهپیشرفت همراه نبود، بلكه او بنیان بىعدالتىهاى موجود را زیر ضرب گرفته بود. «نه انسان یا انسانها، بلكه خود طبقهى مبارز و ستمدیده، مخزن معرفت تاریخى است. در اندیشهى ماركس، این طبقه در مقام آخرین طبقهى بهبند كشیده شده، در مقام آن انتقامگیرندهاى ظاهر مىشود كه رسالت رهایى را بهنام نسلهاى بىشمارِ پایمالشدگان بهانجام مىرساند. این باور كه براى مدتى كوتاه در گروه اسپارتاكیست ظهور و خیزشى دوباره یافت، همواره از دید سوسیال دمكراتها امرى مردود بوده است. آنها عملاً موفق شدند طى سه دهه، نام بلانكى را (از صفحات تاریخ) محو سازند، هرچند كه این نام همان شعار و آواى مبارزهجویانهاى بود كه در (فضاى تاریخى) قرن پیشین طنینافكن بود. سوسیال دموكراسى صلاح دید نقش منجى نسلهاى آینده را بهطبقهى كارگر واگذار كند، تا از این طریق رگ و پى عظیمترین نیروى این طبقه بریده شود. تعلیم (ایفاى) این نقش، طبقهى كارگر را واداشت تا هم حس نفرت و هم روح ایثار خویش را از یاد ببرد؛ زیرا آنچه هردوى آنها را تغذیه مىكند، بیشتر تصویر نیاكان بهبند كشیده شده است تا تصویر نوادگان رها شده از بند»[11].
تروتسكى همچنانكه در زندگى نامهاش مىنویسد: در مكتب آنتىپوزیتیویستی آنتونیو لابریولا پرورش یافته و بهمحض آشنایى با پلخانوف در سوئیس با دشمنى او روبرو شد. او سپس در سالهاى 1917-1914 در وین بهمخالفت با نئوكانتیسم ماركسیستهاى اشرافمنش برمىخیزد. با این حال و با وجود انتقادش از پوزیتیویسم بینالملل دوم، تربیت فكرى تروتسكى بهعنوان یک ماركسیست روس عمیقاً خردگرایانه است. میراث عصر روشنگرى براى او بسیار با اهمیتتر از منابع رمانتیستىـآنارشیستىاى بود كه بنیامین معیارهاى انتقادش از سرمایهدارى و اسطورهى پیشرفت، ترقى و صنعتسالارى را از آنها برگرفته بود.
تروتسكى در نوشتهاى بهتاریخ ١٩٢٦ بهمناسبت اولین كنگرهى دوستداران رادیو (كه از لحاظ برخورد سادهلوحانه با توانایىهاى تكنیکْ بهیكى از مقالات بنیامین دربارهى پیامدهاى امكانات نوین تكثیر آثار هنرى بىشباهت نیست) از دیدگاه تقدیرگرایانهى تاریخ مبتنىبر اندیشهى ترقى فاصله گرفت و نوشت: «دانشمندان لیبرالیست غالباً تاریخ بشر را بهعنوان فراشد خطى و پیوسته تكاملى ترسیم كردهاند، كه اینچنین نیست. رشد و ترقى حركتى خطى نیست، بلكه یک منحنى شكسته و پرتضاد است. فرهنگ، گاه بهپیش و گاه بهپس مىرود»[12].
بنیامین در تأویل استعارى مشهورى كه از تابلوى «فرشتهى نوین» (اثر پُل كله) ارائه داد، ترقى را بهخرابهى عظیمى از ویرانهها تشبیه میکند. فاجعهى بیكرانى كه فرشتهى تاریخ با بالهاى شكسته در طوفان، و با نگاهى ترسان و ناتوان بهآن چشم دوخته است. آنچه حركت پیروزمند بشریت بهسوى ترقى انگاشته مىشد، در واقع چیزى نبود جز چیرگى خیرهسرانهى پیروزمندان كه بهفاشیسم و جنگ روىآور بودند. در اواخر دههى ١٩٣٠ و بهویژه در سال ١٩٤٠ در نوشتههاى تروتسكى اشارات هرچه روشنترى بهخطر نابودى تمامى دستآوردهاى اساسى بشریت در قالب پیروزى نهایى ناسیونال سوسیالیسم در اروپا بهچشم مىخورد. این جریان تنها بهاستقرار نظام فاسدى مىتوانست منجر شود كه مىخواست برتمدن بشر نقطهى پایان بگذارد[13].
تحلیلهاى تروتسكى و بنیامین از كاربرد بهشدت غیرانسانى و ضداجتماعى تكنولوژى در نظام سرمایهدارى نیز بهیکدیگر شبیه بودند.
بنیامین در سال ١٩٣٠ در نقد كتابى از ارنست یونگر بهنام «جنگ و جنگجویان» تأكید مىكند كه تكنولوژى براى ناسیونالیسم در حكم «آیه زوال» است و نه «كلید خوشبختى»[14].
از سوى دیگر، تروتسكى در «برنامهى انتقالى براى انقلاب سوسیالیستى» یادآورى مىكند كه سرمایهدارى پسین دچار گرایشى است كه نیروهاى سازنده را بهنیروهاى مخرب و ویرانگر بدل مىسازد. او در سال ١٩٤٠ هنگامی که جنگ جهانى دوم تازه آغاز شده بود، مىنویسد: «از همهى توانایىهاى شگرف تكنولوژى كه زمین و آسمان را در دسترس انسان قرار داده، سرمایهدارى تنها موفق شده است كه كرهى زمین را بهزندان نفرتانگیز خویش بدل سازد»[15].
بنیامین و تروتسكى انقلاب را گسستى عمیق در سیر تداوم تاریخى مىدانستند. بنیامین آن را چون «جهش پلنگآسا» بهگذشته مىدید كه مىتوانست بهدوزخیان روى زمین و تمامى استثمارشدگان تاریخ این فرصت را بدهد كه در زمان حال دست بهعمل انقلابى بزنند. گذشته را باید بهشیوهاى دیالكتیكى كاوید و بهقربانیانش بازگرداند. وظیفهى انقلاب، احیاى گذشته و بركندن آن از روند تداوم تاریخى بهسوى بربریت بود. بههمین ترتیب، تروتسكى نیز معتقد بود كه انقلاب بهزمان همآهنگ و یکنواخت تاریخگرایى ربطى ندارد. در پیشدرآمد «تاریخ انقلاب روسیه»، او انقلاب را «یورش خشونتآمیز تودهها بهقلمرویى كه سرنوشت آنها را رقم مىزند»[16] مىخوانَد. بدینلحاظ، شباهت بین این دو دریافت از مفهوم انقلاب و فلسفهى پراكسیس را در جملات زیر كه ایزاک دویچر بهتروتسكى تاریخدان اختصاص داده، مىتوان با روشنى بیشترى مشاهده كرد: «انقلاب براى او، آن لحظهى كوتاه اما بسیار پرمفهومى است كه طى آن فرودستان و محرومین جامعه حرف خود را بیان مىكنند. بهنظر او، این لحظه قرنها استثمار را باز خرید مىكند. و او همواره با چنان عشق و حسرتى از آن یاد مىكند كه بهكلام او قدرت تكاندهندهاى مىدهد»[17].
بدینسان، این هردو اندیشهگر از گذشت زمان برداشت كیفى ویژهاى دارند كه با برداشت پوزیتیویستى بهكلى متفاوت است. اما باید یادآور شد كه بنیامین نقد تاریخگرایى و اندیشهی ترقى، صنعتسالارى و تولیدگرایى را بهشیوه ى بسیار رادیكالترى مطرح مىكند.
براى تروتسكى ـهمانند لنین و دیگرانـ انقلاب باید تاریخ را بهپیش بِبَرد. تروتسكى انقلاب را همچون یک موتور مىداند، موتورى كه در آن تودههاى فعال نقش بخار را بازى مىكردند و بلشویکها نقش سیلندر را. بنیامین برعكس، انقلاب را بهسان ظهور عصر جدیدى مىدید كه باید جریان تاریخ را قطع مىكرد. در واقع، انقلاب مىبایست بهجاى پیشبُردن تاریخ، سیر آن را متوقف مىكرد. بنیامین، انقلابات را ـبرخلاف ماركسـ نه بهمثابهى «لوكوموتیوهاى تاریخ»، بلكه بهصورت ترمزى مىدید كه باید از سقوط شتابندهى قطار تاریخ بهسوى فاجعه جلوگیرى مىكردند.
بدینترتیب، بهیک تفاوت اساسى در جهانبینى بنیامین و تروتسكى مىرسیم: جوهر اندیشهى مسیانیستىـانقلابى نزد روشنفكر انقلابى آلمانى، در برابر كفر آشتىناپذیر ماركسیست انقلابى روسى قرار مىگیرد. تروتسكى كه در وصیتنامهاش نوشته بود كه میل دارد بهعنوان «ماركسیست، ماتریالیست دیالكتیک و در نهایت یک كافر مطلق» از دنیا برود، هرگز نمىتوانست انقلاب را بهعنوان شكست «دجال یا ضدمسیح» و بهمثابهى آغاز عصر رستگارى تلقى كند. بنیامین در سیروسلوک فلسفى خود، اما تمام موانع میان مذهب و سیاست را از میان برمىدارد تا برداشت تاریخى از ماتریالیسم را در پرتو اندیشهى مسیانیستىـانقلابى تأویل كند. از نظرگاه بنیامین، ماركس با طرح آرمان كمونیستى یک جامعهى بىطبقه، تصویر دنیوى و زمینى بشریتى را طرح مىكند كه در عصر رستگارى بهآرامش و آمرزش دست یافته است[18]. او كمونیسم را نه پایان تاریخ، بلكه جهش دیالكتیكى بهفراسوى تاریخ مىدانست.
نكته مهم دیگرى كه این دو شخصیت را از هم متمایز مىسازد، برداشت متفاوت آنها از جامعه و طبیعت است. در این زمینه، نظرگاه تروتسكى ـهم چون لنین و بلشویکهاـ مملو از نوعى تفكر تولیدگرایانه است. تروتسكى در ادبیات و انقلاب بارها تأكید مىكند كه انسان ضرورتاً باید برطبیعت چیره شود: «كوهستانها، رودخانهها، مزارع، كشت زارها، دشتها، جنگلها و كنارههاى دریا، جایگاههاى ابدى نیستند. انسان تاكنون در نقشهى طبیعت، دگرگونىهاى بسیار مهمى ایجاد كرده است و این دگرگونىها در برابر تحولاتى كه در پیشِ رو داریم، تنها تكالیف دبستانى سادهاى بودهاند. انسان بهمدد ماشینْ كوهها را هموار خواهد كرد؛ سیر رودخانهها را بهدلخواه تغییر خواهد داد؛ و اقیانوسها را بهاسارت خویش در خواهد آورد»[19].
این جملات تروتسكى بهسادگى بیانگر چند برداشت ابتدایى است كه در عمل مانند سایر ماركسیستهاى هم عصرش نسبت بهنقش و اهمیت مسایل زیستمحیطى بهكلى بىاعتناست. بنیامین در این باره برخورد بسیار عمیق و رادیكالى بهدست مىدهد. او در مقابل برداشت بورژوایى، سوسیال دموكراتیک و ماركسیسم عامیانه از كار بهمثابهى «افزار بهرهكشى از طبیعت»، ابایى ندارد كه از طرحهاى فوریه دفاع کند؛ هرچند كه این ایدهها سادهلوحانه هستند، اما از روحیهای هومانیستى نشأت گرفتهاند. بنیامین با شور و شوق فراوانى بهنوشتارهاى یوهان ژاكوب باخ اوفن، نظریهپرداز مادرسالارى، روى آورد و این شناخت بهاو امكان داد تا در جوامع بىطبقهى گذشته (كمونیسم سپیدهدم تاریخ) نشانههایى از یک تجربهى كیهانىـطبیعى را بازیابد، كه درنتیجهى تحول عصر تجدد گم شدهاند. بسیارى از ماركسیستها ـاز جمله انگلس، پل لافارگ، آگوست ببل تا اریش فرومـ بهتحقیقات باخ اوفن در مورد جوامع مادرسالارانه علاقهمند شده بودند. جوامعى كه از دموكراسى و برابرى مدنى بسیار بالایى برخوردار بودند و اشكالى از كمونیسم ابتدایى در آنها جریان داشت كه مفهوم «قدرتسالارى را متزلزل مىساخت». بنیامین هم بهاین گروه از ماركسیستها تعلق داشت كه براین نظر بودند كه جامعهى كمونیستى آینده نه مجاز بهبهرهكشى از طبیعت است و نه آن را بهزیر سلطه درمیآورد، بلكه بهزایمان طبیعت یارى میرساند.
«آن میل بهمصالحه و سازش كه از آغاز خصیصهى ذاتى سوسیال دموكراسى بوده است، علاوهبر تاكتیکهاى سیاسى، با دیدگاههاى اقتصادى این جنبش نیز درآمیخته است. این امر یكى از دلایل فروپاشى آن در ادوار بعدى است. آنچه بیش از هرعامل دیگرى طبقهى كارگر آلمان را فاسد و تباه ساخت، این تصور بود كه در جهت جریان (تاریخ) حركت مىكند. در نظر این طبقه، تحولات تكنولوژیک در حكم شیب آن رودى بود كه مىپنداشت همراه با آن درحال حركت است. حال فقط یک گام دیگر تا قبول این توهم باقى مانده بود كه كار در كارخانه ـكه گمان مىرفت بهپیشرفت تكنولوژیک گرایش داردـ موجد نوعى دستآورد سیاسى است. برداشت قدیمی مذهب پروتستان از اخلاقِ كار، درمیان كارگران آلمانى در هیأتى دنیوى احیا شد. برنامهى گوتا نقداً حاوى آثار این آشفتگى و سردرگمى است. در این برنامه، كار بهمنزلهى "منشأ و منبع كل ثروت و كل فرهنگ" تعریف شده است. ماركس با شامهى تیز خود، بوى فساد را تشخیص داد و در رد تعریف فوق نوشت: "… آن كس كه جز نیروىكار خویش، مالک هیچگونه دارایى دیگرى نیست"، باید ضرورتاً "بردهى آن كسانى شود كه خود را مالک و صاحب كردهاند". معهذا، آشفتگى و گیجى گسترش یافت و اندک زمانى پس از كنگرهى گوتا، یوزف دیتزگن اعلام داشت كه "نام منجى عصر جدید، كار است… بهبود كار موجد آن ثروتى است كه اینک قادر بهایجاد تحولاتى است كه پیش از این هرگز در توان هیچ منجى دیگرى نبوده است". این برداشت از ماهیت كار كه مبتنىبر نوعى ماركسیسم مبتذل است، بهسادگى از كنار این پرسش مىگذرد كه محصولات كار چگونه مىتوانند بهحال كارگران مفید باشند، درحالى كه هنوز در اختیار آنان نیستند. این برداشت، بدون توجه بهپیشرفت جامعه، صرفاً پیشرفت در عرصهى تسلط برطبیعت را تائید و تصدیق مىكند و از قبل همان ویژگىهاى تكنوكراتیك را بهنمایش مىگذارد كه بعدها در فاشیسم مشاهده شد. یكى از این ویژگىها، ظهور برداشتى از طبیعت است كه بهنحوى مشئوم با مفهوم طبیعت در یوتوپیاهاى سوسیالیستى پیش از انقلاب ١٨٤٨ تفاوت دارد. برداشت جدید از كار، در استثمار طبیعت خلاصه مىشود كه این نیز بهشیوهاى بس خام و مبتذل نقطهى مقابل و مخالف استثمار پرولتاریا معرفى مىگردد. در قیاس با این برداشت پوزیتیویستى، خیالپردازىهاى فوریه (كه بارها و بارها مسخره شده است) بهطرزى شگفت انگیز درست و معقول مىنماید. در روایت فوریه ـبهلطف كارآیى تعاون و كار گروهىـ چهار ماه تابان، شب تیرهى كرهى ارض را روشن خواهند كرد؛ یخ و برف از مناطق قطبى زدوده خواهد شد؛ آب دریا دیگر شورمزه نخواهد بود؛ و سرانجام وحوش درنده، مطیع آدمیان خواهند شد. همهى این نشانهها نشانگر نوعى از كار است كه بهدور از هرگونه استثمار طبیعت، توان آن را دارد كه بهزایمان طبیعت یارى رساند. یعنى بهتولد مخلوقاتى كه بهمثابهى امور بالقوه، در زهدان مام طبیعت آرام خفتهاند. آن طبیعتى كه بهگفتهى دیتزگن "وجودش مجانى است"، متممى است براى همین برداشت فاسد از كار»[20].
هردوى آنها برداشتهاى تكاملگرایانه و عینیتگرا از ماركسیسم را (كه سوسیالیسم را محصول طبیعى و گریزناپذیر قوانین ذاتى و پولادین تاریخ بهشمار مىآوردند و وظیفهى جنبش كارگرى را نشستن در انتظار ظهور نظم نوین و تحكیم پیروزىهاى موعود مىدانستند) بهشدت محكوم مىكردند.
بنابراین، قابل فهم است كه با وجود علاقهمندى بنیامین بهتروتسكى، نمىتوان او را بهتروتسكیسم منسوب كرد و براختلافات نظرى او با تروتسكى چشم فروبست. اما با وجود این تفاوتها، نظرات این دو اندیشمند ماركسیستى قرن بیستم دارای شباهتهاى حیرتانگیز و آموزندهاى دارد كه نباید از اذهان پنهان بماند. ترى اینگلتون، ماركسیست و شارح انگلیسى نظریه ادبى معاصر، در اینباره مىنویسد: «برنهادهاى بنیامین سند فوقالعاده انقلابىاى است كه نمودهاى مبارزهى طبقاتى را در حوزههاى وجدان، تخیل، خاطرات و تجربهها بیان مىكند. هرچند كه دربارهى اشكال سیاسى دستیابى بهآنها، بهكلى سكوت اختیار مىكند»[21].
در این گفتار، بىگمان حقیقتى نهفته است. ولى سادهانگارانه خواهد بود، اگر بهاین نتیجه برسیم كه برداشتهاى سیاسىِ انقلابى روس صرفاً نتیجهى تداوم منطقى فلسفهى آن منتقد ادبى آلمانى بوده است. بهنظر من صحیحتر آن است كه بنیامین و تروتسكى را بهمثابهى آموزشهاى مستقل و جداگانه در خانوادهى ماركسیسمْهمراستا تلقى كنیم[22]. پیوندهایى كه دراینجا برشماردیم، ثابت مىكنند كه ماركسیسم مىتواند هم از طریق نقد رمانتیسم انقلابى و آنارشیسم كمونیستى در رابطه با پیشرفت صنعتى و ترقى و تولیدگرایى و هم از طریق تجزیه و تحلیل علمى و عقلانى ماركسیستى از سرمایهدارى پسین تكامل یابد. براى گرایش انقلابىـانتقادى و آزادىخواهانهى كمونیستى كه در قرن بیست و یكم خواهان سرنگونى سوسیالیستی نظام غیرانسانى و ازخودبیگانهى سرمایهدارى است، بنیامین و تروتسكى ـدر كنار لنین، روزا لوكزامبورگ، كارل كرش، ویكتور سرژ، آنتونیو گرامشى، چه گوارا، ارنست مندل، دانیل بن سعید و سایر انقلابیون كمونیستـ دو سرچشمهى الهامبخش باقى خواهند ماند.
باید در کنار این تفاوتهای همراستا و وحدتبخش قرار گرفت، و گامی متفاوت ـاماـ همراستا و وحدتآفرین برداشت تا گرایش انقلابىـانتقادى و نیز آزادىخواهانهـكمونیستى در بازتولید خویش تداومی در تقابل با فاجعهی روزافزون اینک موجود داشته باشد.
پانوشتها:
[1] Walter Benjamin. Gesammelte Schriften (Gs) Suhrkamp. Frankfurt M. 1977, II, S, II, 755-762.
[2] Leon Trotzki, Literatur und Revolution, Arbeiterpresse verlag, Essen, 1994, S, 503-510.
[3] «سوررئالیسم، واپسین عکس قوی از اندیشهگران اروپایی»، در کتاب «نشانهی رهایی»، مقالههایی از والتر بنیامین، ترجمه بابک احمدی، نشر تندر.
[4] W. Benjamin. 1966, S. 553.
[5] W. Benjamin. 1980, S. 79.
[6] W. Benjamin. Gs, VI. S. 539.
[7] W. Benjamin. Gs, I, S. 698.
[8] Werner Kraft, "Über Benjamin" in Siegfried Unseld (Hrsg, K) zur Aktualtitat, M. 1972, S. 69.
[9 L. Trotsky, The first Five years of the communist international, Pathfinder press, New York, 1972, Vol, I, p, 211.
[10] Walter Benjamin, Gs, 12, S. 465-505.
دربارهی نقد والتر بنیامین بهسوسیال دمکراسی میتوان بهمجموعهی بسیار با ارزش زیر رجوع کرد:
- Krista. Greffrath, zur metaphysischen konstellation von zeit philosophischen Thesen, in Peter Bulthaup. (Hrg).
- Materianlen zur Benjamin Thesen über den Begriff der Geschichte, Sharkamp, Frankfurt, M, 1975.
[11] والتر بنیامین «تزهایی در بارهی فلسفهی تاریخ»، ترجمهی مراد فرهادپور، «ارغنون» شماره 11 و 12.
[12] Trotzki, Literatur und Revolution, S. 353.
[13] Zittert nach Pierre Brone, Trotzki, Fayard, Paris, 1988, S. 917.
[14] Walter Benjamin, Gs, III, S. 250.
[15] لئون تروتسکی، «برنامه انتقالی برای انقلاب سوسیالیستی»، ترجمه برهان رضایی.
[16] لئون تروتسکی، «تاریخ انقلاب روسیه»، جلد اول، پیشگفتار، ترجمه سعید باستانی.
[17] Isaac Deutscher, Trotzki, Bd, III, Der verstoßene Prophet, S. 225.
[18] Walter Benjamin, Gs, I, S. 1232.
[19] Zitat nach P. Brone, Trotzki, S. 947.
[20] والتر بنیامین «تزهایی در بارهی فلسفهی تاریخ».
[21] T. Eagleton, Walter Benjamin or towards a revolutionary criticism, verso, London 1983, P. 176-178.
[22] برای مطالعه و پژوهش بیشتر دربارهی نظریات سیاسیـفلسفی بنیامین از منظر مارکسیسم انقلابی میتوان بهکتاب زیر مراجعه کرد:
ـ میشل لوی، «درباره تغيير جهان: مقالاتی درباره فلسفه سياسي، (از كارل ماركس تا والتر بنيامين(»؛ ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات روشنگران.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه