rss feed

29 شهریور 1398 | بازدید: 1889

اپوزیسیونِ «‌چپِ» نیکاراگوئه و ان‌جی‌او‌ها

نوشته شده توسط پویان فرد

رازی که در این‌جا نهان است و نیکاراگوئه را از کشورهای دیگر مجزا می‌کند، این است که [در این سرزمین] حافظه‌ای تاریخی در شکست دادن رژیم سوموزا و نیز به‌شکست کشاندن سرآمدانْ در ایجاد پایه‌ای مردمی برای یک ملت وجود دارد. و این حافظه‌ی تاریخی آن چیزی است که به‌مردم نیکاراگوئه توان رویارویی با امپریالیسم را می‌دهد. و این منبعی دائمی از قدرت و توانایی [برای این مردم] است، و آن چیزی است که آن‌ها ‌دنبال می‌کنند.

 

 

 

                                                 آیا اپوزیسیونِ «‌چپِ» نیکاراگوئه (MRS) رژیم‌چنج توسط غرب را

                                                                 در پوشش ان‌جی‌اوها لابی‌گری می‌کند؟

 

نوشته‌: ماکس بلومنتال (Max Blumenthal)

ترجمه: پویان فرد

منبع: [این‌جا]

 

{لازم به‌توضیح است‌که این مقاله یک «فایل صوتی» ضمیمه دارد که گزارش نسبتاً جامعی از کودتای 18 آوریل 2018 است که از ماناگوا (پایتخت نیکاراگوئه) گزارش می‌دهد. از جمله موضوعاتی که این گزارش به‌آن اشاره می‌کند، حمایت مالی اتحادیه اروپا و ایالات متحده به‌ان.جی.اوها، و حرکت هم‌سوی این نهادها با کمک‌کنندگان مالی خویش و نیز نگرانی آن‌ها نسبت به‌تداوم ای کمک‌های مالی است. این گزارش هم‌چنین اشاراتی به‌این دارد که انقلابات رنگی یا کوشش‌های رژیم‌چنجی در آمریکای لاتین زمینه‌ی کودتاهای نظامی را فراهم می‌سازند. نکته‌ی دیگری که در این گزارش صوتی مطرح می‌شود، تبلغات دروغین مدیای غرب‌گرا و غربی از پیش‌زمینه‌هایِ رژیم‌چنجیِ کودتای 18 آوریل 2018 در نیکاراگوئه است. این رسانه‌ها پیش‌زمینه‌ی سازمان داده شده‌ی رژیم‌چنجی را به‌عنوان جنبشی مردمی و دمکراتیک تبلیغ می‌کردند که در واقع جزیی از سناریوی از پیش نوشته‌ شده‌ی عملیات رژیم‌چنجی بود. از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، این فایل صوتی از دخالت‌های چندجانبه‌ی «اعانه ملی برای دموکراسی» (the National Endowment for Democracy) [که بازوی به‌اصطلاح نَرم ایالات متحده برای دخالت در کشورهای آمریکای لاتین است] گفتگو می‌کند. بعضی از این دخالت عبارتند از: پرداخت یک میلیون کمک مالی به‌رسانه‌ها در نیکاراگوئه که زمینه‌ی کودتا را فراهم می‌آوردند؛ پرداخت 5 میلیون دلار به‌جریان‌های به‌اصطلاح اپوزیسیون توسط «آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده» (USAID- United States Agency for International Development)؛ حضور کلیسا در طرف کوتا‌چی‌های رژیم‌چنجی؛ و تربیت 5000 جوان از طرف کلیسا برای این‌که رژیم‌چنج را به‌گفتمان عمومی تبدیل کنند}.

*****

در آخرین قسمت گفتگوهای اینترنتی‌ام درباره‌ی «شورشیان میانه‌رو»ی نیکاراگوئه[این‌جا]، با حضور بن‌نورتون Ben Norton، از نیل ‌مَک‌کیون Nils McCune درباره‌ی نقش حزبِ «جنبش بازسازی ساندنیست» (MRS - Sandinist Renovation Movement) در زمینه‌سازی کودتای اخیر این کشور [18 آوریل 2018] به‌مثابه‌ی بسیج مترقی مردمی سئوالاتی داشتم.

مک‌کیون یکی از ساکنین قدیمی شهر تیپیتاپا Tipitapa در نیکاراگوئه به‌طور منسجم با جنبش روستایی کار کرده و کودتا را از آغاز شکل‌گیری آن به‌دقت مورد بررسی قرار داده است. او هم‌چنین ناظری موشکاف در سیاست‌ها و تاریخ این کشور بوده است.

 

نیل‌مَک‌کیون: براین باورم که برای چندین دهه و شاید چندین قرن است که سرآمدانْ سیاست‌ها را تعیین کرده‌اند، این‌طور نیست؟ و کار مابقی [جامعه] به‌نوعی تنها اجرای فعالیت‌های اقتصادی‌ بوده‌ تا این امکان را برای سرآمدن فراهم آوردند که بر مسند [قدرت] باقی بمانند. و این مدل در نیکاراگوئه برای ده‌ها سال تا دهه‌ی1920 دوام داشت، یعنی زمانی که جنگ داخلی درگرفت و ایالات ‌متحده در آن دخالت کرد و از آن به‌عنوان دست‌آویزی برای اشغال این کشور استفاده کرد، و شخصی به‌نام آگوستو سزار ساندینو Augusto César Sandino ارتشی تشکیل داد تا در مقابل حضور ایالات‌ متحده بجنگد.

و این ارتش براساس ایده‌ی مبارزه‌ای ‌سخت بنا شده بود که در آن سرآمدان می‌بایست زمین‌ها را به‌کارگران و دهقانان واگذار می‌کردند، چراکه تنها کارگران و دهقانان بودند که توانایی پیش‌بردِ مبارزه‌ای طولانی در راستای [تحقق] منافع خود را داشتند و قادر به‌شکست‌دادن امپریالیسم نیز بودند. این تزِ آگوستو سزار ساندینو بود، و او به‌واقع در حالِ توسعه‌ی جنگ چریکی در قاره‌ی آمریکا و اولین کسی بود که این روش را به‌کار برد.

این مبارزه موفقیت‌آمیز بود. ناوها و دریانوردان ایالات ‌متحده پس از 6 سال اشغالِ نیکاراگوئه این کشور را ترک کردند. و سپس به‌ساندینو خیانت شد و به‌دست سوموزا Somoza [دیکتاتور نیکاراگوئه و رئیس‌جمهور رسمی این کشور از اولِ میِ 1967 تا اول مه 1972 و از اول دسامبرِ 1974 تا 17 جولایِ 1979] به‌قتل رسید و رژیم سوموزا آغاز گردید. اما آن‌چه به‌خاطر سپردن آن حائز اهمیت است، این‌ است که زمانی که انقلاب ساندینیستا با موفقیت قدرت را در سال 1979 به‌دست گرفت، [به‌لحاظ سیاسی] ترکیبی از خانواده‌های الیگارشی [متشکل از] همه‌ی طبقات اجتماعی وجود داشت که از سوموزا و هم‌چنین از انقلابیون جوان به‌شدت ناراضی بودند.

[دلیل به‌خاطر سپردن این انقلاب این است که] چندین تن از افراد عالی‌رتبه در سطح هیئت دولت و کادرهای جبهه‌ی ساندینیستا در دهه‌ی 80 در واقع فرزندان خانواده‌های همین ترکیب الیگارشی بودند؛ به‌طور مثال، برادران کاردنال Cardenal که وزرای آموزش و پرورش و فرهنگ بودند و همین‌طور کارلوس فرناندو خامورو Carlos Fernando Chamorro که مالک [روزنامه‌ی] لا باریکاداLa Barricada بود. بنابراین، در آن دوران برای خانواده‌های الیگارشی ننگ بود که [فرزندان‌شان] در انقلاب نقشی داشته باشند.

اما به‌محض این‌که جبهه‌ی ساندینیستا در سال 1990 قدرت را از دست داد، فرزندان این خانواده‌های الیگارشی‌ از حزب خارج شدند، چراکه آن‌ها عادت داشتند که وزیر باشند. آن‌ها نمی‌خواستند در حزب اپوزسیون چهره باشند، آن‌ها نمی‌خواستند از دست‌آوردهای انقلاب در خیابان‌ها دفاع کرده و با پلیس مبارزه کنند. آن‌ها نمی‌خواستند پای‌به‌پای مردم نیکاراگوئه رنج بشکند.

بسیاری از آن‌ها از نیکاراگوئه رفتند و خانه‌هایی در لس‌آنجلس، میامی ویا اسپانیا خریدند. بسیاری از آن‌ها مشغول نوشتن کتاب شدند. و آن‌چه جالب است، این است که {[این روند] لحظه‌ای به‌واسطه‌ی انتشار کتابِ «کشور زیر پوست من» (Country under My Skin) توسط ماکس Max متوقف می‌شود}؛ آری نویسنده‌ی این کتاب جیوکوندا بلی Gioconda Belli بود. و بلی عضو یکی‌ دیگر از خانواده‌های معروف الیگارشی است که در نیکاراگوئه زندگی می‌کنند.

بدین‌ترتیب این افراد به‌زندگی مجلل خود پرداختند. آن‌ها در برخی از موارد رابطه‌ی خود با فعالان هم‌بستگی ایالات ‌متحده را که وقت، انرژی، تلاش وافر و گاهی حتی جان خود را صَرف حمایت از انقلاب ساندینیستا کرده بودند، حفظ کردند. این فعالینْ اغلب قادر به‌ایجاد دوستی‌های خوبی با افرادی بودند که انگلیسی صحبت‌ می‌کردند، [یعنی با] افرادی که از موقعیت‌های بلند‌پایه در جبهه‌ی ساندینیستا برخوردار بودند.

بنابراین، ساندنیست‌های سابق همیشه به‌‌نوعی گوش شنوایی برای چپ‌های آمریکایی و اروپایی داشتند. این بخش از حزب MRS که از ترکیبِ شکایات قانونی و جبهه‌ی ساندنیستا در کنگره‌ی 1994 برآمده بود، هم‌چنین نوعی گرایش سوسیال دموکراتیک داشت که در آن زمان کناره‌گیری از مارکسیسم را طلب می‌کرد. آن‌ها می‌گفتند که سوسیالیزم باوری کهنه و قدیمی است، و تشکیل اتحاد‌های جدیدی را خواستار بودند.

بنابراین، هنگامی که این حزب تشکیل شد، آن‌ها به‌سرشتن باورهای خود در این زمینه آغاز کردند که چه کاری از آن‌ها ساخته است. آن‌ها هرگز از حمایت مردمی برخوردار نبودند؛ هرگز آن‌طور که جبهه‌ی ساندنیستا سازماندهی‌های محلی می‌کرد، سازماندهی نکردند؛ و هرگز به‌منظور دفاع از دست‌آوردهای انقلاب به‌حرکت در نیامدند. بدین‌سان، به‌محض‌ این‌که وارد انتخابات شدند، تنها موفق به‌کسبِ 2 درصد آرا شدند.

در ضمن، جبهه‌ی ساندنیستا و تمامی وارثان آن، که توسط اکثریت‌ وسیعی از مردم یاری می‌شدند و به‌همراه آن‌ها رنج‌ می‌کشیدند، هیچ‌وقت حمایتِ مردمی‌شان کم‌تر از 35 درصد نبود. در نتیجه، این‌‌ امر [یعنی: میزان حمایت مردمی] کلیدِ فهم این دو نیروی سیاسی‌ای است که هر دو مدعی سنت ساندینو‌یی بودند.

البته این‌ مسئله جنبه‌های دیگری هم دارد. شخصیتی به‌نام مونیکا بالتودانو Monica Baltodan وجود دارد که تجزیه‌ و تحلیل‌هایش به‌نوعی اولترا‌چپ است.

پس، ما MRS را داریم که تجزیه و تحلیل‌‌های سوسیال دموکراتیک دارد، [یعنی] جنبشی برای بازسازی ساندنیستاست؛ و از طرفی بخش اولتراچپ حزب MRS وجود دارد که برای رهایی و نجات ساندینیسمو می‌کوشد.

در هر دو مورد، آن‌ها بازوی روشن‌فکرِ چپ‌ِ سیاست‌های ارتجاعی در نیکاراگوئه هستند که دائماً سعی در نابودی جبهه‌ی ساندنیستا و حافظه‌ی تاریخی مبارزات در این کشور دارند، و این کار را از آن‌رو انجام می‌دهند تا سرآمدان بتوانند نیکاراگوئه را به‌کپیِ‌ کشورهای دیگری تبدیل کنند که چپ هرگز در آن‌ها به‌طور موفقیت‌آمیزی قادر به‌‌کسب قدرت و اداره‌ی کشور نبوده است.

رازی که در این‌جا نهان است و نیکاراگوئه را از کشورهای دیگر مجزا می‌کند، این است که [در این سرزمین] حافظه‌ای تاریخی در شکست دادن رژیم سوموزا و نیز به‌شکست کشاندن سرآمدانْ در ایجاد پایه‌ای مردمی برای یک ملت وجود دارد. و این حافظه‌ی تاریخی آن چیزی است که به‌مردم نیکاراگوئه توان رویارویی با امپریالیسم را می‌دهد. و این منبعی دائمی از قدرت و توانایی [برای این مردم] است، و آن چیزی است که آن‌ها ‌دنبال می‌کنند.

این نظر من درباره‌ی MRS است. این حزب در خارج از کشور بسیار قوی و در داخل بسیار ضعیف است. در شهر تیپیتاپا حتی یک‌ نفر نیز عضو MRS نیست، چراکه این شهر به‌طور چشم‌گیری کارگری است. من اصولاً شک دارم که حتی یک نفر هم از طبقه‌ی کارگر نیکاراگوئه عضو این حزب باشد. این حزب خیلی زیاد گِردِ ان.‌جی.‌اوها می‌‌پلکد، و این ان.‌جی.‌اوها از هوشیارترینِ سازمان‌ها در دریافت کمک‌های [مالی] از کشورهای خارجی‌اند.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top