رضا پهلوی و اپوزیسیون دستِ راستی
این استفادهی دوگانه از نیروهای مردمی (یعنی: گسترش جنبش با هدف تحت فشار گذاشتن جمهوری اسلامی، و درعینحال «تمشیت» و مدیریت آن در محدودهی سیاستها و منافع سرمایه فراملیِ غربی) به«نیرویی» احتیاج دارد که بهمثابه ابزارِ سیاسی بتواند القائات، تبلیغات و شُبههآفرینیهای سیاسی و ایدئولوژیکی شبهفاشیستی درحال گسترشِ بورژوازی و سرمایه فراملیِ غربی را بهعنوان نیرویی ایرانی و در قالب ضدیت با جمهوری اسلامی جسمیت بخشیده، و بهطور همزمان بهعنوان «اپوزیسیون» (و در واقع: بهعنوان نفوذی) در صفوف جنبش حقیقتاً مردمی جاسازی کند.
رضا پهلوی و اپوزیسیون
دستِ راستی
نوشته: عباس فرد
با اینکه هیچ تمایلی برای نوشتن این مقاله نداشتم، اصرار برخی دوستان از ایران و بهویژه تماس تلفنی یکی از بستگان که بهواسطه نیاز مالی مسافرکشی هم میکند [در این مقاله از او با نام نقی کیانفر یاد میکنم] و بهواسطهی صحبت با مسافران (از دستفروش و کارگر کارخانه گرفته، تا معلم و پرستار و استاد دانشگاه و غیره) که بهقول او تنها اپوزیسیونی که میشناختند رضا پهلوی است، و پُرحرارت اصرار داشت که در ایران همه سلطنتطلب شدهاند و آینده ایران همانی خواهد بود که در سال 57 با تحمیل خمینی بهجامعه و جنبش شکل گرفت، و اصرار این عزیز که باید علیه این میراثدار اسپرم شاه سابق چیزی بنویسم و افشاگری کنم، نوشتن این مقاله برای من بهوظیفهای اخلاقی تبدیل شد.
دریافت کلی من از صحبتهای این دوستان، البته بدون تکیه بهآمار و تحقیقِ میدانی، بهطورکلی این بود که هرچه سنوسالها بالاتر میرود، گفتگو از سلطنت و استقرار پادشاهی با طرفداری بیشتری بیان میشود، و هرچه سنوسالها از 50 بهطرف 14ـ15 سالگی نیل میکند، گرایشِ سیاسی محفلی و جستجوگریِ بدون سُنتِ قبلی (یعنی: بحث دربارهی «چه باید کرد»هایی که ایرانی و این زمانی باشد)، علیرغم نامعلومی و احتمال ابهامآفرینیهایش، در مقایسه با الگوهاییکه از سنت و اعتبار برخوردارند، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد؛ و ازآنجاکه شاکلهی اینگونه محافل عمدتاً جوانترها هستند، از اینرو گفتگو از سلطنتطلبی و مانند آن، بیشتر حاشیهای بهحساب میآید تا اینکه جایگاهی در متن گفتگوها داشته باشد.
نتیجه اینکه آنچه نقی کیانفر بیان میکند و نیز منهای رتوریکِ برخاسته از خشم نسبت بهجمهوری اسلامی که اساساً که علیالعموم برخاسته از آن اذهان خسته و فرسودهای استکه بهواسطهی مسئولیتهای پذیرفته شدهی قابل تعبیر بهمسئولیت خانوادگیْ فرصتی برای تحقیق و بررسی نداشتهاند و از سازمانیابی نیز بهواسطه مشغولیتهای شغلی گریزاند. فراموش نکنیم که دخل و خرج امورِ «منزل» مهمترین رکن «مسئولیت خانوادگی» است که بهدلیل تقسیمات جنسیِ بورژوایی/اسلامی با چاشنی مردسالارانه، بیشتر بهعهدهی مردان خانواده است. ازطرف دیگر، حافظهی جمعیِ بخشی از سالمندان مثلاً در مورد شعار «رضاشاه روحت شاد» هنگامی شفافتر میشود که توجه کنیم که مسئله از این قرار است که وقتی آخوند خادم حرم حضرت معصومه در ادای احترامات فائقه بهخانمهای درباری که برای زیارت بهقم رفته بودند کوتاهی کرده بود، روز بعد رضاشاه با چند تن از جلادان همراه خود بهحرم میرود، آخوند را فرامیخواند، و با مهمیزی که در بسیاری از تصاویر ملوکانه در دست داشت، او را مینوازد.
بنابراین، بیان سمپاتی نسبت بهاستقرار نظام پادشاهی بهجای جمهوری اسلامی، صرفنظر از صاحبان سرمایههای کلان و اقشار بالای خردهبورژوازی (یعنی، آنجاکه صحبت از تودههای مردم ـ اعم از کارگر و زحمتکش و بهاصطلاح متوسط ـ در میان نیست)، ضمن اینکه اساساً وسیلهای برای بیان خشم انباشته شدهی ناشی از 44 سال سرکوب حکومت اسلامی است، عمدتاً هم دربرگیرندهی بعضی از مردان و زنانی است که چند دهه از عمر خودرا دویدهاند تا نان قابل قبولی برای خانوادهی خویش تهیه کنند. اما آن جوانترهایی که ضمن برخورداری از شوریدگی و شیفتگیهای اندیشهگرانه/اعتلابخشنده، از اینگونه مسئولیتهای فرساینده نیز رهایند، در مقابله با بیافقیِ زندگی خویشْ چارهای جز کاوش، جستجو و تحقیق ندارند. این جوانترها، متناسب با خاستگاه طبقاتی و مناسبات اجتماعی خویش، مجموعاً و برآیندگونه آنقدر از انرژی انسانی برخوردارند که بتوانند گامهای خود را، علیرغم تاوانهای گاهاً بسیار جانگداز، چنان بردارند که بهفراسوی وضعیت تثبیت شدهی هماینک بیندیشند، و فراتر از سُنتهای سیاسی موجود و (ازجمله فراتر از جمهوری اسلامی و نظام سلطنتی) راهکارهای نوینی را دریابند که صرفنظر از همنوایی نسبی در سلوک محفلهای محدود و کوچک و خانگی امروز، بهتدریج زمینهساز دریافتِ مناسبات و دنیایی باشد که هرانسانی نسبت بهدیگر انسانها احساس برادری داشته باشد.
بهطورکلی، آنچه جمهوری اسلامی و طرفداران نظام پادشاهی را علیرغم ضدیت کنونیشان، در مقابله با دیگر گروهها و نحلههای فکری/سیاسی بههمسویی میکشاند، احتمال روبهافزایش همین نوزایی سیاسی/انقلابی است که فراتر از شکل حکومتیِ «خلافت اسلامی» یا «خلافت پادشاهی»، احتمالاً بتواند کلیت نظام نابرابریآفرینِ سرمایهداری را در نظر و عمل بهچالش بکشد.
*****
منهای پُرسوجوهای بسیار محدودی که بالاتر بهآنها اشاره شد و از آن نتیجهگیری کردم؛ اما روند قانونمند و قابل تحلیل و بررسیِ کنشوبرهمکنشهای سیاسی-اقتصادی-مبارزاتی فیالحال موجود نیز نه تنها همین نتیجهگیری را میطلبد، بلکه امکان تحقق آن را نیز پیشنهاده دارد. همهی عوامل عمدهای که جامعهی تحت سلطهی حکومت جمهوری اسلامی را شکل میدهند، حاکی از این استکه تغییر و تحول در شکلِ سیاسی/حکومتی، بدون تشکلِ گسترشیابنده و نسبتاً خودآگاه و دخالتگر تودههای مردمْ درست همانند رنگآمیزی خانهی مخروبهای است که باید از اساس بازسازی شود. بهبیان دیگر، جامعهی ایران همانند بیماری استکه تنها درصورتی بهبود پیدا میکند که تودههای مردم در مدیریت آن دخالت مستقیم و مستمر داشته باشند.
در این رابطهی خاص حقیقت تاریخی این استکه اگر قرار براین باشد که جهان و نوع انسان در فضایی مملو از بربریت بهسمت نابودی نروند، یعنی اگر قرار باشد که زندگی انسانها بهتبادلاتی بهراستی انسانی و رفیقانه فرابروید، ضربآهنگ این رویشِ اجتماعیـطبقاتیـتاریخی حضور گسترشیابندهی رهبری (یا دستِکم نظارت فعال) تودههای مردم در همهی عرصههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است که بدون انکشاف جهانی و انترناسیونالیستی غیرممکن بهنظر میرسد. گرچه ایران بهمثابهی جزئی از این جهانِ «ریخته هر بندش از بندش ز هر گوشه» گریزی از این قانونمندی عام و کلی در امر دخالتگری مردمی ندارد؛ اما وضعیت ویژهی ایران (که در ادامه تصویر کلی آن را مرور میکنیم) نه تنها لزوم اِعمال این قانونمندی عام را دوچندان میکند، بلکه امکان تحقق آن را نیز در درون خود میپروراند، و این «لزوم» عام و جهانی را بهضرورتی ویژه و خاص تبدیل میکند. پس، نگاهی بهپارهای نکاتِ بدون تقدم و تأخری بینداریم که براساس آنها میتوان بهتصویرِ کلی جامعهی ایران دست یافت؛ و دربارهی لزوم، ضرورت و طبعاً امکانِ حضور دخالتگرانهی تودههای مردم در مدیریت همهجانبهی جامعه گفتگو کرد:
چندصدهزار جوان کموبیش تحصیلکردهی بیکار و بیافق که منهای خاستگاه طبقاتی خانوادگیشان بهلحاظ گذران اجتماعیـاقتصادیِ زندگی با سرعت شتابیابندهای بهتودههای کارگر و زحمتکش و فرودست نزدیک میشوند؛ میلیونها کارگر و زحمتکش (اعم از شاغل و بیکار) که بهواسطهی دستمزدها و درآمدهای بسیار ناچیز ـمجموعاًـ همانند خانهبهدوشها گذران زندگی میکنند و دستیابی بهخط فقرِ رسمی و تعیین شده توسط نهادهای حکومتیْ بهشت خدا را برایشان ترسیم میکند؛ اقتصاد بهاصطلاح ملی که مهمترین شاخص آن سهگانهی تورمـاختلاسـرانت است که تبعات آن را مردم تحمل میکنند؛ دستگاههای بوروکراتیکی که تنها ابزارشان برای مدیریت جامعهْ سهگانهی زندانـشکنجهـاعدام است؛ دولتمردان و دولتزنانیکه بیسوادی آکادمیکشان را شرکت در قتلعامهای سیاسی پُر میکند؛ دهها هزار کودکیکه عملاً (مستقیم و غیرمستقیم) بهجای ماشینآلات با دستهای خودْ زبالهها را تفکیک میکنند و در خدمت مقاطعهکارانی قرار دارند که نورِچشمی حکومتیها بهحساب میآیند؛ چندین میلیون معتاد که مواد مصرفیشان لابد با تریلیهای آرمدار نظامی و دولتی تهیه میشود و بهدست «ساقی»های ریز و درشت میرسد؛ کاهش سرعتیابندهی سن تنفروشی دختران در توازن با روند روبهافزایش تنفروشی پسران، و نیز افزایش کمی این شیوهی بردگی برای گذران زیستی دختران و پسران کودک و نوجوان، جوان؛ محیط زیستی که بهواسطهی زمینخواری و جنگلخواری و کوهخواری و مانند آن، و همچنین دستکاریهایی بهتخریب کشیده شده که عامل محرک آن رانت و سرقت و سود است؛ و بالاخره مبارزهی مطالباتی کارگران، معلمان، بازنشستهها و مانند اینها که بهدنبال عقبنشینی موقت جنبش اعتراضی و علیرغم سرکوب هرگونه تشکل غیردولتی روبهگسترش گذاشته و جسورانهتر از پیش خودمینمایاند.
نکات برشمردهی بدون تقدم و تأخرِ بالا را میتوان بهدو دسته تقسیم کرد: یکی، آن دستهای که بهلحاظ سیاسیـاقتصادیـاجتماعی بیانکنندهی وضعیت چپاولگرانه و درعینحال جنایتکارانه حکومتکنندگان است که بالضروره باید سرنگون و محاکمه شوند؛ و دیگری، آن دسته از نکاتی را بهتصویر میکشد که امکان فرارفتهای ضروری جامعه را نشان میدهند. بههرروی، از میان نکات بالا سه نکته، مشروط بهاینکه با هم ترکیب شوند (یعنی، بهعنوان موضوع فعالیت مبارزاتی و انقلابی درهم ادغام شوند)، سازای زمینه و تبادلاتی خواهند بود که داستان بقای حکومت اسلامی، بازگشت سلطنت و هرشکلِ سیاسی از بالا تعیین شدهای را بهآیاتی فرومیکاهند که کاربُردشان، نه زمینی، که فقط آسمانی است! این سه نکته (و در واقع سه عامل تعیینکنندهی تحولات آتی جامعه) عبارتند از:
الف} میلیونها کارگر و زحمتکش (اعم از شاغل و بیکار) که بهواسطهی دستمزدها و درآمدهای بسیار ناچیز ـمجموعاًـ همانند خانهبهدوشها گذرانِ زندگی میکنند و دستیابی بهخط فقرِ رسمی و تعیین شده توسط نهادهای دولتیْ بهشت خدا را برایشان ترسیم میکند؛
ب} چندصدهزار جوان نسبتاً تحصیلکردهی بیکار و بیافق که منهای خاستگاه طبقاتی خانوادگیشان بهلحاظ گذران اجتماعیـاقتصادیِ زندگی با سرعت شتابیابندهای بهتودههای کارگر و زحمتکش و فرودست نزدیک میشوند؛
پ} مبارزهی مطالباتی کارگران، معلمان، بازنشستهها و مانند آنها که بهدنبال عقبنشینی موقت جنبش اعتراضی و علیرغم سرکوب هرگونه تشکل غیردولتیْ روبهگسترش گذاشته و جسورانهتر از پیش خودمینمایاند.
آن عاملی که میتواند (و بهبیان دیگر: بالضروره باید) دو عامل الف} و ب} را بر بستر عامل پ} چنان تشویق کند و زمینه بسازد تا بهطرف یکدیگر حرکت کنند و درهم ادغام شوند و نهادهای مبارزاتی و انقلابی ویژهی جامعهی ایران را بسازند، روشنفکران انقلابی نامیده میشوند؛ و روشنفکر انقلابی بهآن کسانی اطلاق میشود که بدون توجه بهپایگاه و خاستگاه طبقاتی و حتی بدون توجه بهگذشتهی مثبت یا فرضاً منفیاش، بنا بهابتکارات گوناگونِ هنوز کشف نشده، بتواند کشفکننده و درعینحال سازماندهنده باشد و بتواند بهواسطهی ادغام خویش با دو عامل الف} و ب} (بر بستر عامل پ})، زمینهی سازمانیابی طبقاتی و سیاسی آن بخشی از جامعه را فراهم آورد که با عنوان تودههای مردم قابل بیاناند.
براساس آنچه از پُرسوجوهایی بیان کردم که از دوستان سابقِ قدیم در ایران شنیده بودم و نتایجی که از این شنیدهها گرفتم، قابل پیشبینی است که نتیجهی ادغام سه عامل الف} و ب} و پ}، (البته بهترتیبی که با توصیف سطور بالا همراستا باشد) برپایی نهادهای گوناگونی است که صرفنظر از عنوانهایی مانند سندیکا، انجمن، شورا ویا هر نام دیگری که روی خود میگذارند، ضمن اینکه در مقابل جمهوری اسلامی (ویا هرقدرت بورژوایی مفروض حاکم دیگری) مبارزهای دموکراتیک را با تکیه بهنیروهای فرودست جامعه پیش میبرند، درعینحال (با توجه بهمختصات سیاسیـطبقاتی جامعهی ایران) بهگونهای مبارزه میکنند که فرارفتهای تاریخی را نیز تدارک میبینند که علیالاصول سازمانیابی سوسیالیستی و انقلابی است.
*****
حکومت اسلامی بهمثابهی قدرت حاکم بر جان و مال و هستی دهها میلیون ایرانی، و سلطنتطلبان رنگارنگ (که نهایتاً زیر عنوان شخصی بهنام رضا پهلوی اعلام همسویی میکنند)، علیرغم اختلافهای متعدد و قابل توصیف بهاختلافهای مثلاً خونین، اما در تقابل با همگرایی، ادغام و ترکیب سه عامل الف} و ب} و پ} در وحدتی عملی و طبعاً سرکوبگرانه قرار میگیرند. گرچه شکل و گسترهی سرکوب توسط جمهوری اسلامیِ در قدرت، و سرکوب از سوی سلطنتطبانِ مدعی و در انتظار قدرتْ متفاوت است؛ اما نتیجهی درونمرزی هردو شکل و بُعدِ سرکوب یکی است: دفاع از مالکیت بورژوایی خصوصیِ جهان سومی، استثمار هرچه شدیدتر نیرویکار، غارت انواع و اقسام کانیها (و بهویژه چپاول نفت و گاز)، ممانعت از شکلگیری هرگونه نهاد و تشکل غیردولتی و انحلال ارادهی تودههای کار و زحمت در تشکلهای دستساز دولتی.
هیچ بعید نیست که گفتگو از همسویی و وحدت حکومت اسلامیِ در قدرت و سلطنتطلبان مدعی و در انتظار قدرت پارهای از افراد و گروهها، و بهویژه افراد و گروههای سلطنتطلب را برانگیزاند که این حرفها دروغ و تهمت است، و قصد از بیان آنهاْ ایجاد مانع در دسترسی مردم ایران بهسعادت، دموکراسی و خوشبختی است!! در پاسخ بهاینگونه شیونسالاریهای بهاصطلاح سیاسی باید گفت که نه تنها سلطنتطلبان و ابوابجمعی آنها، بلکه هر نیروی دیگری، با هرعنوان و آرمی (حتی بهعنوان کمونیست و خلقی و کارگری) هم بهقدرت برسد، در عمل و منهای جنبهی صرفاً شکلی و حتی کلامی مسئله، همان کارها و اقداماتی را درپیش خواهند گرفت که دربارهی سلطنتطبان گفتم. چرا؟ برای اینکه بهجز تحلیلهای علمی و معقول، تجربهی مکرر تاریخی هم ثابت کرده که تنها ضامن بهبودبخشندهی زندگی فرودستان (اعم از کارگر و زحمتکش و غیره) بهویژه در کشور و جامعهای مانند ایرانْ حضور متشکل، وسیع، گسترشیابنده و نسبتاً خودآگاه آنها در رهبری امور مختلف جامعه است که مقدمهی عملی آن نیز نمیتواند چیزی جز نظارت سازمانیافته و دائم در همهی امور مملکتی باشد. بههرروی، در رابطه با سلطنتطلبها، منهای استدلال عقلی و تحلیل طبقاتی و تاریخی، شواهد واضحی از همگرایی ذاتی این دو «شکلِ» متفاوتِ حکومتی وجود دارد. برای مثال، آقای رضا پهلوی بهکرات و بهتقلید از پدرش در مسلماننمایی افراطیْ برای سرنوشت اسلام و روحانیت ابراز نگرانی کرده و وعده داده که درصورت دستیابی بهقدرت از این موجودات جانبداری میکند. همین آقای رضا پهلوی که برخلاف همهی دادههای علمی/آزمایشگاهی، برای پارهای از آدمها بهلحاظ ژنی و بیولوژیک برتر از دیگر انسانها بهحساب میآید، بارها و بهاشکال گوناگون در جانبداری از سپاه پاسداران و بسیج، البته بهشرط اینکه از سران حکومت جمهوری اسلامی جانبداری نکنند و طرف او را بگیرند، سخن گفته و وعده داده که درصورت دستیابی بهقدرت سیاسی، اساس مدیریت امنیتیِ حکومت خودرا با استفادهی (مثلاً بهینه) از همین سپاه و بسیج سازمان خواهد داد.
از دیگر سو، بازهم صرفنظر از تحلیلهای علمی-طبقاتی-تاریخی، شواهدی وجود دارد که حاکی از همسویی و حتی وحدت ذاتی حکومت اسلامی با دستهجات مختلف «اپوزیسیونِ» سلطنتطلب است. برای مثال، علیرغم ضدیت حکومت اسلامی در قدرت با دستهجات مختلف «اپوزیسیونِ» سلطنتطلبِ در انتظار قدرت، بحثهایی در کلابهاوسهای مدیریت شده از داخل کشور دامن زده میشود که شاخصترین مضمون آنها دفاع ضمنی و حتی بعضاً آشکار از سلطنتطلبی و استقرار حکومت پادشاهی در ایران است. آنچه دربارهی این کلابهاوسها با مضمون سلطنتطلبی میتوان گفت، این است که غیرممکن استکه اینگونه گفتگوها زیر نظر نهادهای سایبری رژیم نباشد و توسط اطلاعاتیهای رژیم نیز کنترل نشود.
*****
برای اینکه بتوانیم تحلیلهای کلی و عامِ طبقاتیـتاریخی، و پارهای مشاهدات که ویژهی جامعهی ایران است را بهتر درک کنیم، لازم است در چارچوب وضعیت جهانی بهآن نگاه کنیم. از اینرو، نگاهی گذرا بهتغییر و تحولات جهانیِ نظام سرمایهداری میاندازیم که ایران نیز جزئی از آن است و ناگزیر مُهرو نشان آن راــ هم از سوی حکومتکنندگان و هم از سوی حکومتشوندگانــ برپیشانی دارد.
صرفنظر از تحلیل نسبتاً جامع نسبت بهتغییر و تحولات نظام سرمایهداری جهانی که ایران نیز ناگزیر متأثر از آن است، در اینجا ـمختصر و مفیدـ فقط بهچند مشخصهی بارز این تغییر و تحولات در قرن بیستویکم اشاره میکنم و بحث جامعتر آن را بهعهدهی خوانندهی مفروض این نوشته میگذارم تا درصورت نیاز بهمقالات و کتابهای متعدد منتشره در این زمینه مراجعه کند. ضمناً لازم بهتوضیح استکه در این زمینه بهجز دو مقالهی انقلاب فنآوری و سرمایهداری و «سرمایه» بینالملل خود را دارد و بهسمت فاشیسم میرود که درسایت رفاقت کارگری منتشر شدهاند، دو مقالهی نسبتاً طولانیتر دیگر هم بهنامهای «آیا سرمایهداری جهانی میتواند دوام آورد؟» و «بحران جهانی سرمایهداری و فاشیسم قرن بیستویکم»، نوشته ویلیام ای رابینسون در دست انتشار استکه تصویر کلی تغییر و تحولات قرن بیستویکمی سرمایهداری جهانی را تااندازهای نشان میدهند. بههرروی، تاآنجا که بهبحث این نوشته مربوط است، نکات مهم در رابطه با تغییر و تحولات نظام سرمایهداری جهانی در قرن بیستویکم، بدون تقدم و تأخر عبارتند از:
ــ بارزترین چهرهی سرمایه در کلیت جهانی خویش در دههی سوم قرن بیستویکم فراگیری و گسترش آن بهشکل فراملی (یعنی: سرمایه بیوطن) است.
ــ برخلاف شرکتهای چندملیتی که بیشترین سهام آن بهکشورهای بهاصطلاح مرکز تعلق داشت، سرمایه فراملی مرزهای تقسیمات «مرکز» و «پیرامون» را بهطور فزایندهای بههم نزدیک میکند؛ این نزدیکی (گرچه نه همانند سرمایه)، اما فاصلهی نیرویکارِ «شمال» و «جنوب» را نیز کاهش میدهد و امکان همگرایی طبقاتی را بیش از پیش افزایش میدهد[1]. بنابراین، لزوم همیشگی سازمانیابی انترناسیونالیستی بهامکان گستردهای دست مییابد که این «لزوم» همیشگی را به«ضرورتی» غیرقابل چشمپوشی فرامیرویاند.
ــ سرمایه فراملی با بحران اضافهانباشت مواجه است. بدینمعنیکه توان سرمایهگذاری سودهای حاصله از استثمار نیرویکار و غارت مازادهای طبیعی را ندارد[2]. آنچه این بحران ساختاری را میتواند بهتعویق بیندازد، اگر گسترش مبارزات مطالباتی در راستای سازمانیابی سوسیالیستی نباشد، لابد جنگ و گسترش جهانی آنْ «راهحل» دیگری خواهد بود[3].
ــ گسترش فقر روزافزون ناشی از سیاستهای نئولیبرالیستیْ هرچه بیشتر مشروعیت هژمونیک سرمایه جهانی را که چهرهی بارزِ آن فراملیگرایی است، زیر سؤال میبرد؛ و بهمبارزهی خودانگیختهی طبقاتی دامن میزند. بههمین دلیل است که سرمایه فراملی از طریق عوامل دستِ راستی خود بهشیوههای نئوفاشیستی روی آورده و بهانحاء گوناگون از دستهجات، احزاب و و انواع نهادهای آشکار و پنهان فاشیستی حمایت میکند تا کنترل دولتها را بهدست آورد[4]. بدینترتیب، دولتها که براساس مقولهی دولتـملتْ ضمن اجرای وظیفهی سرکوب مبارزات مردمی، درعینحال در نقش خرد و مدیریت اجتماعی سرمایه نیز اجرای نقش میکردند، اینک باید که با اهرم دستهجات دستِراست و شبهفاشیستی و صراحتاً فاشیستی از دولت فقط بهعنوان ابزار سرکوب و گسترش جنگ استفاده کنند.
ــ اکنون بهنظر میرسد که سرمایهداری جهانی در شُرف موج دیگری از بازسازی و گشتار براساس دیجیتالی کردن بسیار عمیقتر تمامی جامعه و اقتصاد جهانی است. در هستهی این موج جدیدْ گسترش فنآوری اطلاعاتِ پیشرفتهتر یا فنآوریهای موسوم بهانقلاب صنعتی چهارم قرار دارد[5]. با گسترش این موج که بنا بهذات وجودی خود سرعتگیرنده نیز خواهد بود، دهها و چهبسا صدهها میلیون شغل از بین میرود، قدرت خرید بازار بهطور فزایندهای کاهش مییابد، همهی کشورهای جهان (و کشورهای بهاصطلاح درحال توسعه مقدم بر کشورهای بهاصطلاح پیشرفته) با عصیانهای ناشی از فقر نسبی و مطلق مواجه میشوند؛ و بقای سرمایه در شرایط بسیار ناپایداری قرار میگیرد. صرفنظر از انقلاب اجتماعی که تدارک ذهنی بسیار پیچیدهای را میطلبد که متأسفانه هماکنون جریان چشمگیری ندارد، دو راهحل در برابر سرمایه فراملی خودمینمایاند: جنگ یا اتخاذ سیاستهای بازتوزیعی ــ چیزی شبیه «دولتهای رفاه» که از مدتها قبل بهخاک سپرده شده است. گرچه هماینک نظریهپردازان نه چندان معدودی در لزوم اتخاذ سیاستهای بازتوزیعی تأکید میکنند، اما چنین بهنظر میرسد که گرایش بهجنگ عملاً دستِ بالا را دارد که لازمه آن ایجاد و گسترش جریانهای دستِ راستی و فاشیستی است.
ــ همگام با گسترش حوزهی اجرایی سیاستها نئولیبرالی، دمکراسی بورژوایی نیز که شیوهی پارلمانی تقسیم قدرت بین گروهبندیهای درحال تغییر مداوم سرمایهدار بهواسطهی قدرت برترِ مهندسی افکار بود، و بدینترتیب «آرای» مردم را با ایجاد انواع نمایشهای رنگارنگ بهصندوق احزاب مختلف بورژوایی میریختند، جای خودرا بهدستهبندیها و حمایتهای همهجانبهی جهانی فاشیستی/انتخاباتی داده است. بهبیان دیگر، مهندسی افکار که چیزی جز القای فریبآمیز وضعیتی بهتر از «هماینکِ» مفروض نبود، جای خودرا بهایجاد اغتشاش و قلدری داده که مردم را در فضایی بهتشنج کشیده بهپای صندوق رأیِ خودی میکشانند[6]. گرچه این رویه جدید «دموکراسی» بورژوایی دارای جنبههای مختلفی است و بهاشکال گوناگون واقع میگردد؛ اما حملهی طرفداران ترامپ در ششم ژانویه 2021 بهساختمان کنگره، نگهداریِ خصوصی و غیرقانونی اسناد محرمانهی دولتی توسط ترامپ و بایدن، و نیز کمکهای مالی آشکار شدهی ترامپ بهاحزاب دستِ راستی در اروپا نمونههای مشهود و علنی شدهی این واقعیت است. بنابراین، دموکراسی بورژوایی بهمثابهی ابزاری برای تقسیم قدرت بین گروهبندیهای سرمایهدار ـاگر کاملاً نمرده باشدـ اما دیگر کارآیی ندارد.
*****
جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» [که پیشتر هم دو مقاله بهنامهای نقد و بررسی جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» و چند نکتهی نظری دربارهی جنبش «زن، زندگی، آزادی» دربارهی آن نوشتهام] از یکسو در جهانِ حاکمیت روبهگسترش سرمایه فراملی واقع شد که تصویر مختصری از آن را در سطور بالا ترسیم کردم. این جنبش در دیگرسو (یعنی: بهلحاظ وضعیت داخلی و بهاصطلاح ملی)، پس از دو خیزش دیماه 1396 و آبان 1398، عکسالعملگونه در شرایطی واقع شد که حکومت اسلامی از جنبهی داخلی غرق در فساد، چپاول و رانتخواریهای میلیاردیِ آشکار و پنهان قرار داشت، و فقر برخاسته از دزدیهای سیستماتیک از طریق صندوقهای قرضالحسنه، بورسبازی دولتی و تورم شدتیابندهی ناشی از چاپ بدون پشتوانهی اسکناس، بهجز کارگران و زحمتکشان، بخشهای بسیار وسیعی از طبقهی بهاصطلاح متوسط را نیز بهخانهخرابی کشانده است؛ و از جنبهی بینالمللی نیز در سختترین شرایط سیاسی و اقتصادی قرار دارد. گرچه این حکومت پیش از اینها نیز با شرایط داخلی و بینالمللی بسیار سختی مواجه شده بود؛ اما تفاوت اینبار با قبل از اینْ بیاعتباری و بیپایگی گسترده و گسترشیابندهی حکومت در مقابل حدود 90 میلیون ساکنین ایران (اعم از ایرانیتبار و غیرایرانیتبار) است. هوشیاری جنایتکارانه حکومت اسلامی در این نیز بوده است که بههمان نسبت که پایگاه مردمی خود را از دست میداد، از یک طرف سیستم سرکوب و نهادهای گوناگون خود را تقویت میکرد و بسط میداد، و از طرف دیگری با عدول از سیاستهای همیشگی هم غربی و هم شرقی خود، بهطرف بلوکبندی اقتصای/سیاسی شرقی حرکت کرده است.
شواهد بسیاری حاکی از این استکه بورژوازی و سرمایه فراملیِ بهاصطلاح غربی (عمدتاً اروپایی و آمریکایی) درگیر عملیات و مانورهایی شدهاند تا حکومت اسلامی را از سرمایه فراملیِ بهاصطلاح شرقی (عمدتاً چینی و روسی) دور کنند. این شواهد درعینحال حاکی از این استکه چنانچه سرمایه فراملی و دولتهای غربی نتوانند جمهوری اسلامی را از طریق فشارهای مالی و سیاسیِ بهاصطلاح بینالمللی و همچنین بهرهبرداری از نارضایتیها و خیزشهای داخلی (که بهواسطهی تحرکات سیاسی ایرانیهای مقیم خارج و عمدتاً مقیم اروپا و آمریکا دامن زده میشود)، از سرمایه فراملی بهاصطلاح شرقی (یعنی: بلوکبندی درحال رشد دولتهای گردآمده در بریکس بهسرکردگی روسیه و چین) دور کنند و بهسمت خود بکشانند، سرنگونی آن را بر همهی فایدهرسانیها و خدمات تاکنونیاش ترجیح میدهند. بهبیان دیگر، «غربی»ها برای دور کردن جمهوری اسلامی از «شرقی»ها سیاست دوسویهای (نه دوگانهای) را درپیش گرفتهاند. این سیاست در نخستین گامهایش بهجمهوری اسلامی فشار میآورد تا با تغییر سیاستها و آرایش درونیاش از بلوکبندی بورژوازی شرقی دور شود؛ اما چنانچه در این زمینه موفق نشوند، در گام بعدیْ تغییر رژیم یا همان رژیمچنج را، گرچه بهشکل بسیار «نرم» و تحت عنوان «گذار»، برنامهریزی کردهاند.
علیرغم وجود بعضی از ناهمگونگیها بین اروپا و آمریکا و حتی بین جناحبندیها در ایالات متحده، اما مجموعاً بهجز تحریمهای مالی و ایجاد محدودیتهای حقوقی و بینالمللی، قویترین ابزار بورژوازی غربی در امر «ژیمچنج نرمِ» جمهوری اسلامی، جنبش مردم است. این امر تاآنجا برای بورژوازی غرب حائز اهمیت استکه هدف بیان نشدهی بسیاری از تحریمهای سیاسی/حقوقی، ابراز مواضع سیاسی از طرف سیاسیون غربی، و حتی صدور اطلاعیهها و بیانهها و قطعنامههای رنگارنگ ـهمـ برانگیختن مردم برضد حکومت اسلامی است تا مجبور شود بهجای خدمت بهبورژوازی شرقی، دربست در خدمت بورژوازی «غربی» باشد. برهمین اساس استکه رسانههای تحت کنترل سیاسی و حمایت مالی دولتهای غربگرا، ضمن «حمایت» رسانهای از جنبش مردم، اما از هرترفندی استفاده میکنند تا این جنبش بهلحاظ سیاسی و طبقاتی در راستای سازمانیابی مستقل قرار نگیرد و بار انقلابی نیز پیدا نکند. بهبیان روشنتر، حمایتهای خبری و رسانههایی که خودرا بهجنبش مردم ایران میچسبانند، دو هدف را دنبال میکنند: یکی، اینکه با تداوم بخشیدن و تشدید اعتراضاتِ خیابانی، جمهوری اسلامی را «تمشیت» کنند و از بلوکبندی بورژوازی شرقی دور و بهبورژوازی غربی نزدیک کنند؛ و دیگری، اینکه چنان از این جنبش «حفاظت» کنند و «راهنمای» آن باشند که ضمن فشار بهجمهوری اسلامی، اما بهسازمانیابی طبقاتی و انقلابی دست نیابد.
اینکه از عبارت «سرنگونی نرم» استفاده میکنم، بهاین دلیل استکه غربیها میدانند که تغییر و تحولات سیاسی در ایران با احتمال بسیار بالایی میتواند بهدیگر کشورهای خاورمیانه گسترش یابد و ناآرامیهای سیاسی محتملاً شدتیابندهای را نیز درپی داشته باشد. مهمتر از این جنبهی مسئله، دولتهای غربی از این نیز نگراناند که خیزشهای ناشی از فقر و سرکوب در ایران، در تداوم و تدارک طبقاتی خویش، بهفرارفتهای انقلابی و حتی سوسیالیستی دست یابند، که در این صورت نه تنها برای بورژوازی و دولتهای خاورمیانهای، بلکه برای کلیت سرمایه فراملیِ جهانی (اعم از غربی یا شرقی) خطرآفرین خواهد بود. ادا و اطوار جمهوری اسلامی در مقابل تحریمها و تهدیدها و محدودیتهای عمدتاً حقوقی و بعضا سیاسی و مالیِ بورژوازی غربی نیز ناشی از آگاهی از همین همسوییِ ذاتیِ بورژوایی خویش با بورژازی غربی و دیگر دولتهای خاورمیانهای است؛ البته عکس قضیه نیز صادق است. چراکه مثلاً طی این 44 سال قطع رابطهی جمهوری اسلامی با آمریکا، ارتباط و گفتگوی پنهان و آشکار بین طرفینِ رابطه همواره با کمکهای متقابل برقرار بوده است. بهطورکلی، لازم بهتأکید چندباره است که دولتهای غربی ضمن اینکه بهمنظور فشار بهحکومت اسلامی، درجهت فاصله گرفتن از بورژوازی شرقی، از ابزارهای رسانهای/سیاسی/مالی متنوعی نیز استفاده میکنند تا بهخیزشهای اعتراضی دامن بزنند، اما درعینحال مترصد پیدایش و گسترش اندیشهها، مناسبات و عمل رادیکال در بین معترضین نیز هستند.
این استفادهی دوگانه از نیروهای مردمی (یعنی: گسترش جنبش با هدف تحت فشار گذاشتن جمهوری اسلامی، و درعینحال «تمشیت» و مدیریت آن در محدودهی سیاستها و منافع سرمایه فراملیِ غربی) به«نیرویی» احتیاج دارد که بهمثابه ابزارِ سیاسی بتواند القائات، تبلیغات و شُبههآفرینیهای سیاسی و ایدئولوژیکی شبهفاشیستی درحال گسترشِ بورژوازی و سرمایه فراملیِ غربی را بهعنوان نیرویی ایرانی و در قالب ضدیت با جمهوری اسلامی جسمیت بخشیده، و بهطور همزمان بهعنوان «اپوزیسیون» (و در واقع: بهعنوان نفوذی) در صفوف جنبش حقیقتاً مردمی جاسازی کند. این وظیفهی «سترگ» بهعهدهی افراد و دستهجاتی با گرایش بورژوایی/غربی/دستراستی گذاشته شده تا براساس ویژگی ژنتیک یک نفر (یعنی: رضا پهلوی) بهوحدت برسند، و بکوشند تا بقیهی سرسپردگان بهسرمایهی فراملیِ غربی را نیز بهگرد خویش جمع کنند. بهبیان روشنتر: مهمترین وظیفهی سیاسی هماکنونِ سلطنتطلبی و سلطنتطلبانِ رنگارنگ مقابلهی حتیالامکان متشکل و مؤثر با سازمانیابی طبقاتی مردم کارگر و زحمتکش در داخل ایران، مقابله با افراد و گروههایی که در خارج از کشور با عنوان چپ و کمونیست مدعی برپایی شوراهای مردمیاند؛ و بالاخره، همانند همهی فاشیستهای دنیا استفاده از شعارهای پوپولیستی و سوسیال ناسیونالیستی (مثل «مرد، میهن، آبادی») برای ایجاد انحراف در جنبش تودهای و آبیاریِ فاشیستیِ بعضی از گرایشات سیاسی نسبتاً دستِ راستی در داخل و خارج از کشور است.
*****
بنابر همهی نکات بیان شدهی بالا، میتوان نتیجه گرفت که میزان نگرانی نقی کیانفر (شخصِ برانگیزانندهی نوشتن این مقاله) که «همه سلطنتطلب شدهاند» خیلی بیشتر آن میزان لازمی از نگرانی است که تحلیل پارامترهای در حرکتْ طلب میکنند و میپذیرند. چراکه بورژوازی غربی تا این اندازه ابله نیست که افسار خودش را بهدست یه مشت آدمی بدهد که منهای روحیات و رفتارهای ولایتمدارانه، در واقعیت امر بهلحاظ ساختارمندی سیاسی ـهم در داخل و هم در خارج از کشورـ اساساً تهیاند.
نباید فراموش کرد که آنچه واکنش مردم کارگر و زحمتکش بهسرکوبِ بلافاصله پس از حاکمیت حکام اسلامی و نیز تخریب تولید، تجاری کردن اقتصاد و بیکارسازی گسترده را میگرفت، بهجز پایگاه شبکهگونهی مساجد، تکایا و هزاران آخوند که جزئی از زندگی میلیونها ایرانی بهحساب میآمدند، وقوع جنگ با عراق بود که همهی دیگر امور را زیر سایه خود میگرفت. فرض کنیم که حکام اسلامی بهواسطهی حضور نیرویی ناشناخته، مثلاً چراغ جادو[!؟] در طرفةالعینی محو شدند و اثری از آثارشان باقی نماند. بازهم فرض کنیم که سلطنتطلبان بهواسطهی استفاده از همین چراغ جادو[!؟] بهایران برگشتند و اعلام حکومت کردند. حال سؤال این استکه کدام نیروی متشکل و قدرتمندی امور جاری و ضروری زندگی نزدیک به 90 میلیون انسان را رتقوفتق میکند؟ تنها نیرویی که میتواند بهسلطنتطلبانِ برگشته بهایران کمک کند تا زندگی روزانهی مردم را سامان بدهند، همان نیروی جادویی است که خوشبختانه وجودش تخیلی است و مادیت ملموس و قابل دریافتی ندارد!؟
نباید فراموش کرد که تقریباً همهی نهادهای اداری/نظامی/امنیتی و حتی بخش اعظم ساواک رژیم شاه (منهای چند بازجو/شکنجهگر فرار کرده و چند بازجو/شکنجهگر که بهدام افتادند) بهخدمت آخوندها و مکلاهای آخوندمنش درآمدند تا بتوانند دست بهسرکوب مخالفان سیاسی و غیرسیاسی بزنند و امور جاری مملکت را بهنحوی بچرخانند. و بالاخره، فراموش نکنیم که ارتش شاه بهدستور مقامات آمریکایی و سیا اعلام بیطرفی کرد که در دعوای بین خمینی و بختیار عملاً بهمعنی طرفداری از خمینی بود. (هویزر در مقالهاش تصریح کرده بود که بهفرماندهان ارتش توصیه کرد که تنها در صورتی مجاز بهدخالتاند که تفوق نیروهای مذهبی بهخطر بیفتد!) حال سؤال این استکه آیا این امکان وجود دارد که همان سناریو تکرار شود؟ پاسخ بهصراحت منفی است. چراکه بهدلیل بیپایگی ساختاری سلطنتطلبان، تکرار آن سناریو معنای دیگری جز بلعیده شدن عالیجنابان سلطنتطلب توسط سپاه و بسیج و دیگر ارگانهای مملکتیِ سازمانیافته توسط حکام اسلامی ندارد.
نتیجه اینکه چنانچه (یعنی: فرض براینکه) بورژوازی غرب بتواند هم جمهوری اسلامی را پس بزند و هم مانع سازمانیابی مستقل و طبقاتی مردم بشود، دراینصورت، از معامله با میرحسین موسوی که بخشی از ارگانهای مستقر فعلی با او در همسویی قرار دارند، بیشتر نفع میبرد تا اینکه مملکت ایران را بهدست کسانی بسپارد که از دنیای سیاست فقط گردنکلفتی و شاهمنشی را در چنته دارند. خمینی که قبل از استقرارش (ضمن بیان اینکه آب و برق و اتوبوس را مجانی میکنیم)، دربارهی کمونیستها و مارکسیستها فقط گفت: آنها در این مملکت کارهای نخواهند بود، پس از دستیابی بهقدرت بهیکی از جنایتبارترین قتلعامهای سیاسی که دربرگیرندهی کمونیستها و مارکسیستها هم بود، اقدام کرد. حالا همین خمینی جنایتکارِ مظلومنما را با سلطنتطلبان مثلاً طرفدار دموکراسی غربی مقایسه کنیم که در خارج از کشور با استفاده از تعداد بسیار معدوی آدم بهاصطلاح گردنکلفت، اگر نتوانند با پخش پرچم شیروخورشیددار تظاهرات دیگر معترضین را بدزدند، با قلدری برگرفته از حمایت همین پلیس کشورهای «دموکراتِ» غربی، درست همانند خلف خود (یعنی: شعبون بیمخ) بههم زدن تظاهرات را جایگزین پرچمهایی میکنند که در دزدی تظاهرات ناموفق بودهاند. بنابراین، این جماعت باید از هماکنون برای روز مبادای قدرتیابی سیاسی (که در مقایسه با دیگران از کمترین احتمال برخوردار است) بهمقدار کافی شعبون بیمخ و چاقوکش و آدمهایی را استخدام کنند تا روند دستیابی قدرت نقش ابوابجمعی «شهرنو»ی سابق را ایفا کنند که بهعنوان نیروی مردمی شاه سابق را بهقدرت رساندند.
بهطورکلی، از هرجنبهای بهفرضیه قدرتیابی سلطنتطلبان نگاه کنیم، احتمال بهقدرت رسیدن آنها بسیار ناچیز است؛ چراکه اولاًـ قدرت جایگزین جمهوری اسلامی پیشاپیش و بدون برهمکنش نیروهای درگیر و بهویژه بدون در نظر گرفتن آن تأثیراتی که مبارزهی تودههای مردم برخودِ این مردم میگذارد، و طبعاً بدون محاسبهی کموکیف سازمانیابی سیاسی/ایدئولوژیک آنها چیزی جز تخیل محض نیست؛ و دوماًـ منهای مقولهی «وکالت» اینترنتی (که در واقعیت همان «بیعت» مذهبی/آخوندی استکه در همین شکل هم استهزاآمیز و کاریکاتوریک از آب درآمد)، سلطنتطلبان بهلحاظ ساختاری در ایران پایهای ندارند و اگر یک جادوی آسمانی هم قدرت سیاسی را بهآنها پیشکش کند، همانطور که رضا پهلوی هم بارها گفته، چارهای جز استفادهی مثلاً بهینه از همین سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات و مانند آن ندارند، که معنی عملیاش بازسازی نظام سرمایهداری براساس ساختار بزک شدهی جمهوری اسلامی است.
نتیجه اینکه وظیفهی فعلاً روشن و قطعی سلطنتطلبان و دیگر افراد و دستهجاتی که آشکار و پنهان بهدنبال این جماعت، برای بورژوازی غربی خوشرقصی میکنند، تبلیغ، راهاندازی و سازماندهی اندیشه و نهادهایی است که منهای اسمهایی که برخود میگذارند، در عمل باید با گرایش فاشیستی سرمایه فراملی غربی همسو عمل کنند و در موجودیت خویش چیزی بهجز فاشیسم «نوین» ایرانی نباشند. بهبیان دیگر، آنچه این فاشیسم بهاصطلاح نوین و مثلاً سلطنتی باید تبلیغ و تربیت کند و سازمان بدهد، افراد و دستهجاتی استکه خواستها و مطالبات تودههای مردم و بهویژه مردم متوسطی را که بهواسطهی سیاستهای حکومت اسلامی در سراشیبی اضمحلال قرار گرفتهاند، با مضامین فاشیستی کانالیزه کنند تا برای دولت جایگزینِ حکومت اسلامی فرش قرمزی پهن کنند که با افکار و دستهجات فاشیستیِ غربگرا تزیین شده باشد. این نیروی جایگزینِ مفروضی که فرضاً جماعت دستِراستی و سلطنتطلب خارجنشین را بهقدرت میرساند و فرضاً بهتخت شاهی مینشاند، منهای احتمال نه چندان قوی نسبت بهحذف حجاب اجباری، باید همان خاصههایی را داشته باشد که حکومت اسلامی دارد: ممانعت از سازمانیابی نیرویکار، پایین نگهداشتن دستمزد کارگران در حد نمردن از گرسنگی (البته مشروط بهاینکه در ویرانههای باقی مانده از مملکت، خریداری برای نیرویکار وجود داشته باشد)، تحکیم نابرابری جنسیتی بهویژه در بازار کار، پذیرش نهادینهی «مشورتیِ» آخوندها مطابق با قانون اساسی مشروطه که شکل تازهای از «شورای نگهبان» خواهد بود، و بالاخره جلوگیری از نشر افکار و عقایدی که دولت مفروضِ بهقدرت رسیده سلطنتی را مورد نقد و بررسی قرار میدهند. البته نباید فراموش کرد که براساس سنتهای تاریخی و ساختار بوروکراتیک دستگاه دولتی در ایران (اعم از اسلامی، سلطنتی ویا مثلاً جمهوری سکولار) و همچنین بهدلیل ساختار اقتصادیـسیاسی دولت (که مالکیت کانیها و بهویژه نفت و گاز را بهطور انحصاری در اختیار دارد)، زندان و شکنجه و اعدام هم از ابزارهای لازم برای جلوگیری از نشر عقاید و نظرات مخالف دولت بهحساب میآید. بنابراین، حقیقت تاریخی این استکه ایجاد دگرگونی دموکراتیک در این سنتها و ساختار اقتصادی-سیاسی در گرو گسترش هرچه بیشتر جنبش انقلابی تودههای مردم براساس سازمانیافتگی و خودآگاهی نسبی است که امکان نظارت بردستگاههای دولتی را برای آنها فراهم میسازد.
بههرروی، بهتأمل و کنکاش چندانی نیاز نیست که چنین نتیجه بگیریم که معقولترین و درعینحال تاریخیترین شیوهی مقابله با سلطنتطلبی ویا هر فرد و گروه دیگری که بهنوعی دارای گرایش فاشیستی باشد، تلاش در امر سازمانیابی نسبتاً خودآگاه تودههای کارگر و زحمتکش است. اینکه این تلاش چگونه باید باشد و دارای چه مراحل، ابعاد و اشکالی است، جواب آن را با حذف قید «باید»، تنها در عرصهی عمل و در ارتباط ملموسِ رفیقانه و اعتلابخشنده با تودههای مردم میتوان پیدا کرد و از چندوچون آن حرف زد. بنابراین، پاسخ بهاین سؤال از عهدهی من خارج است؛ چراکه 25 سال از ایران دور بودهام، ارتباط تنگاتنگ و ارگانیکشوندهای با مردم فرودست نداشته، و از تغییر و تحولات در سبک زندگیشان نیز اطلاع کاربردی ندارم.
بهطورکلی، در تعادل و توازن تخاصمات روبهافزایش بلوکبندیها و کلاف پیچیدهی تضادهای جهانی و همچنین در تعادل و توازن مبارزاتی فیالحال جاری و موجود مردم ایران، آنچه از همان آغاز هرگونه گفتگویی دربارهی تغییر رژیم باید روی آن تأکید مؤکد داشت، کم و کیفِ سازمانیافتگی و خودآگاهی طبقاتی-تاریخی مردم فرودست جامعه است. چنانچه این مردم بهسازمانیافتگی و خودآگاهی نسبی دست نیافته باشند، هرنیرو یا ائتلافی از نیروها که بهقدرت برسد، چیزی جز همسوییِ تابعیتپذیر با یکی از بلوکبندیهای سرمایهداری جهانی ـشرقی یا غربیـ بهارمغان نخواهند آورد.
بنابراین، صرفنظر از سلطنتطلبان و نهادهایی مثل «مرکز همکاری احزاب کردستان»، و پارهای از افرادِ بهاصطلاح روزنامهنگار، فعال حقوق بشر، هنرپیشه، حقوقدان، «قربانی» و غیره که پیشاپیش سرسپردگی خود را بهدستراستیترین جناحهای بلوکبندی بورژوازی و سرمایه فراملی غربی در ازای خیانت بهامکانات طبقاتی و تاریخی مردم فرودست ایران اعلام داشتهاند، حتی اگر یک گروه انقلابی و سوسیالیست خارج از کشوری هم مسئولیت قدرت سیاسی در ایران را بپذیرند، برفرض اینکه بههیچوجه نتواند خودرا پس بکشد، بالاجبار و بهواسطهی عدم سازمانیافتگیِ نسبتاً خودآگاهانهی مردم کارگر و زحمتکشْ عملاً سیاستهایی را پیش میگیرد که صرفنظر از شکل بسیار متفاوت و چهبسا دموکراتیک حکومتی، اما بهلحاظ ذاتیْ تفاوت چشمگیری با مسیر دیگر مدعیان قدرت درپیش نمیگیرد: دفاع لنگان از منافع و سیاستهای بورژوازی و سرمایههای فراملیِ غربی یا شرقی[!؟] چرا؟ برای اینکه رهبران سوسیالیست و انقلابی معجزهگر نیستند و اندیشههایشان تنها زمانی معنی حقیقتاً انقلابیـسوسیالیستی پیدا میکند که در عمل و در راستای سازمانیابی خودآگاهانهی تودههای فرودست برای دستیابی بهزندگی قابل توصیف بهزندگی انسانی دوباره پیکرتراشی شود و مادیت بگیرد.
بهنظر من همانطور که هیچ آدمِ برخوردار از عقل عملیِ زندگی روزانه، شانهاش را زیر بار مثلاً 200 کیلویی نمیبرد، رهبران سوسیالیست نامبرده در بالا هم ـحتی بهقیمت از دست دادن زندگی خودـ در وضعیت کنونی ایران زیر بار مسئولیت مدیریت دولت و نهادهای دولتی نمیرفتند. پس، چه میکردند؟ جواب این سؤال براساس اندیشههای و شیوهی زندگی همهی آنها میتواند چنین باشد: تلاش در راستای سازمانیابی طبقاتی/تاریخی تودههای فرودست و مقدمتاً کارگرانْ براساس امکاناتی که بهآن دسترسی پیدا میکردند که درعینحال بیانکنندهی ضرورت روبهپیش و انقلابی تودههای مردم بود.
*****
همانطور که بالاتر هم گفتم نگرانی نقی کیانفر که در ایران «همه سلطنتطلب شدهاند» ضمن اینکه بیانکنندهی عِرق طبقاتی و کارگری اوست، اما درعینحال حاکی از پاسیفیسم/آکسیونیسمی است که بهاشکال گوناگون گریبان افراد و گروههایی را گرفته که طی 120 سال گذشته خودرا چپ و مارکسیست و کمونیست نامیدهاند. نیاز بهاستدلال چندانی نیست، همینکه در جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» تودههای کارگر بهطور نسبتاً متشکل و با طرح مطالبات طبقاتی مشخص شرکت نداشتند و موجبات تداوم و فرارفت طبقاتی این جنبش را فراهم نکردند، حاکی از پاسیفیسم/آکسیونیسم افراد و گروههایی است که خود را چپ، مارکسیست و کمونیست مینامند. طبیعی است که افرادی امثال من (یعنی: عباس فرد) هم بهعنوان جزءِ بسیار کوچکی از همین افراد و گروهها بودهایم، و کموبیش با همان صفتهایی باید توصیف شویم که دیگران توصیف میشوند.
اینکه گفته میشود طبقهی کارگر گورکن نظام سرمایهداری است، نمیتواند بهاین معنی باشد که تودههای کارگر و زحمتکش بهطور خودبهخودی و بدون دخالت آگاهانه و نقشهمند آن کسانی که روشنفکر انقلابی نامیده میشوند، میتوانند با پتانسیل سوسیالیستی سازمان بیابند و دست بهانقلاب بزنند و بساط نظام سرمایهداری را جمع کنند. در این رابطه میبایست بین وجهی از کارگر و طبقهی کارگر بهمثابه فروشندهی نیرویکار و آن وجهی از این طبقه که بهمثابه پرولتاریا در تقابل انقلابی با نظام سرمایهداری مادیت میگیرد، تفاوت قائل شد. [در این رابطه میتوان بهمقالهی جوهرهی مبارزاتی کارگر یا ذات انقلابی پرولتاریا نیز مراجعه کرد. از جزئیات بحثِ بهجایی بگذریم که بهپایگاه و خاستگاه طبقاتی روشنفکران انقلابی میپردازد و روی خطر جانشینگرایی تمرکز میکند، اما در این نوشته تأکید براین نکته اهمیت دارد که در جایی که تودههای کارگر بهلحاظ طبقاتی هنوز متشکل نیستند و از وجود نهادهای انقلابی نیز بیبهرهاند، گفتگو از روشنفکران انقلابی و طبعاً گفتگو از مارکسیست و کمونیست بیش از اینکه بهحقیقتی مادی اشاره داشته باشد، دربهترین صورت متصور بیانکننده آرزومندیهای هنوز تحقق نیافته است. بهطورکلی، عدم تحقق کمونیستی و مارکسیستی، افرادِ آرزومند در این زمینهها را احتمالاً بهطرف معیارهایی برای بررسی میکشاند که عملاً و چهبسا ناخواسته از بورژوازی فراتر نمیروند.
برای مثال، جوهره (ویا بهعبارت دقیقتر: متدولوژی بررسیِ) همین نکته که نقی کیانفر را بهتشویش انداخته، کلمات ناشی از خستگی و نفیکنندگیِ محضِ پس از عقبنشینی موقت جنبش را بهمعنی مطالبهای مثبت و خودآگاه درمییابد. این درصورتی استکه اینگونه بیانات ناشی از خستگی، عصیانزدگی و سالها بغضِ فروخورده، بیش از هرچیز بیانکنندهی وضعیت مردمی است که بهلحاظ طبقاتی نامتشکل و خستهاند. نقی کیانفر میگوید: «حدود 20 مسافری که طی یک روز با آنها برخورد کرده بود، تنها اپوزیسیونی که میشناختند، رضا پهلوی بود که معنایی جز حذف جمهوری اسلامی و استقرار مجدد سلطنت ندارد»!
در پاسخ بهنقی کیانفر باید گفت: در زندگی روزانه بارها پیش میآید که در وضعیت بحرانی و ناامیدیْ کلمات و جملههایی از زبان آدمها جاری میشود که بهلحاظ معنایی با زمانی که همین کلمات و جملهها در وضعیت غیربحرانی بهزبان میآید، تفاوت بارزی دارد. کسی که زیر فشار و خستگی زندگی است، و در تقابلِ عصیانگرانه و پُرهزینه با جمهوری اسلامی ـهمـ هنوز بهنتیجهی ملموسی نرسیده، بدون اینکه اندکی فکر و تحقیق کرده باشد، در مخالفتِ براندازندهی عصیانی با حکومت جنایتپیشهی اسلامی، اسم رضا پهلوی را بهزبان میآورد، بهاین معنی نیست که او بهآلترناتیو جمهوری اسلامی فکر کرده و انتخاباش بازگشت حکومت سلطنتی است. این حرف (یعنی: بهزبان آوردن اسم رضا پهلوی در حالت عصیانیِ آمیخته بهیأس در تاکسی و اتوبوس) بیش از هرچیز بهاین معنی است که اینها (یعنی: حکام اسلامی) باید بروند؛ و ازآنجاکه اغلب مردم میدانند که قبل از حکومت اسلامی، شخصی که عنوان شاهی داشته در حکومت بوده و مسنترین پسر او از جنبهی ژنتیک خودرا حاکم بعد از پدرش میداند، اسم او را بهزبان میآورند تا بهخودشان و بهمخاطب خود بگوید: جمهوری اسلامی باید برود.
فحاشی و افشاگری درباره اشکال گوناگون دزدی و پارتیبازیِ عوامل حکومتی از همان قبل از خرداد 1360 در اتوبوس، تاکسی و بهطورکلی در درون هرجمعی که یکباره تشکیل میشد و چندان قابل کنترل نبود، امر رایجی بود. اما این افشاگریها و فحاشیها پس از سالها مبارزه بهاشکال گوناگون و با فرازونشیبهای بسیار، بالاخره در دیماه 1396 بدون دخالت آگاهگرانهی طبقاتی-تاریخی، بهطور خودبهخودی و بدون آلترناتیو بهاوج خود رسید و بهشعار عمومیِ «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر جمهوری اسلامی»، و «اصولگرا، اصلاحطلب، دیگه تمومه ماجرا» تبدیل شد. نیروهای چپ و مارکسیست و کمونیست (بهویژه در خارج از کشور) بهجای اینکه روی نبود آلترناتیو طبقاتی در میان تودههای مردم متمرکز شوند، برای آنها کف زدند و همان شعارها را با اندکی نصحیتهای سیاسی تکرار کردند.
عکسالعمل افراد و دستهجات دست راستی و سلطنتطلب در مقابل پاسیفیسم نیرویهایی که مجموعاً تحت عنوان چپ از آن نام میبرم، بهواسطهی سرنگونیطلبی پنهان و آشکار مردم بهشکل و محتوای خرمرد رندی «فعلیت» یافتند و در واقع، بهتقلا افتادند تا کلههای پوکشان از سرنگونی جمهوری اسلامی بیکلاه نماند؟! این جماعت که اساس وجودی و پیدایش سیاسی-حکومتی خودرا (از پدربزرگ گرفته تا کوچکپدر) مدیون کودتاهای امپریالیستی میدانند، بهاین تصور سادهلوحانه رسیدند که نبود آلترناتیو در میان شعارهای صرفاً سلبی و سرنگونطلبانه را با استفاده از آنچه مهندسی افکار نامیده میشود، پُر کنند. از این زاویه بود که رادیو/تلویزیونهای رنگارنگ عَلَم شدند تا سرِ مردمی شیره بمالند که بهطور خودبهخودی و بهقول قدیمیترها دستِتنها از پچوپچهای داخل تاکسی و اتوبوس و مانند آنها در مقابل یکی از جنایتکارترین نیروهای سرکوب ایستادند و علیرغم قربانیهای بسیار، هردوسال یکبار پایههای رژیم اسلامی را لرزاندند و بدینطریق سرنگونی نهایی آن را تدارک دیدند.
این درست استکه آگاهی طبقاتی و سیاسی این تودهی رزمنده (اعم از کارگر، زحمتکش، فرودست و طبقهی متوسطی) هنوز بهآنجایی نرسیده که بتواند مناسبات و نهادهایی را برای جایگزینیِ جمهوری اسلامی برپا کند، و مدیریت همهجانبهی جامعه را در پروسهی سرنگونی رژیم بهدست بگیرد؛ اما بهلحاظ هوشیاری و پتانسیل رزمندگی چنان رشد کرده که منهای ادعاهای رادیو/تلویزیونی و اینترنتی، درصورتیکه ادعای حاکمیت این جماعتِ گرد آمده دور میراثدار اسپرمِ شاه سرنگون شدهی سابق بهنشانههای قابل لمس دست یابد که واقعی هم باشد و شبههی اجرایی هم داشته باشد، چنان توی سرشان میزنند که از ترس جان خود بههمپالگیهای سپاهی و بسیجی و اطلاعاتی خود پناهنده ببرند.
این نیز درست است، و از این زاویه هم تشویش نقی کیانفر قابل فهم استکه دولتهای اروپایی و آمریکایی با استفاده از خیل «ژورنالیستها»ی خودفروخته، نفوذِ رسانهای، شبکههای اجتماعی میتوانند از آب گلآلود بهنفع خود ماهی بگیرند و فرد یا گروهی از سرسپردگان خودرا بهمسند قدرت بنشانند؛ اما احتمال اینکه جریان زندگی در جامعهی ایران چنان گلآلود و نابهسامان شود که مردم بهبازگشت سلطنت راضی شوند، بسیار ناچیز است. در مختصات کنونی جمهوری اسلامی و توازن نیروهای بالقوه و بالفعلْ چنین شرایط مفروضی بیش از اینکه بهمعنی انتخابات و رفراندوم و بازگشت سلطنت باشد، بهمعنی جنگ داخلی هرکس علیه هرکس خواهد بود. چراکه زمانهی امروز با زمانهی سرنگونی سلطنت شاه سابق تفاوتهای بسیاری دارد.
رفتن شاه و جایگزینی خمینی ضمن اینکه با بازوی اجرایی مردمی انجام شد که بهجز جسارت و دلاوری، فاقد ارتباطات، اطلاعات و تربیت سیاسی امروز بودند، اما طرح نهایی آن سرنگونی و عَلَم کردن خمینی در گوادلوپ توسط جیمی کارتر بهدولتهای فرانسه و آلمان و انگلیس دیکته شد. آمریکای امروز نمیتواند و درعینحال نمیخواهد (بهنفعاش هم نیست) که همانند 44 سال پیش نظر خودرا بهدولتهای اروپایی دیکته کند. از طرف دیگر، پایگاه مذهبی بسیار وسیع خمینی که بلوای مذهبی 15 خرداد 1342 را پشتوانه داشت و تشکیلات نسبتاً وسیعی را با کمکهای سلطنتیِ ساواک جهت ضدیت با کمونیسم سازمان داده بود، با دوـسه نفری که در میان تظاهرات ضدحکومتی از وضعیت مردم سوءِ استفاده میکنند و عباراتی همانند «رضاشاه روحت شاد» را فریاد میزنند و چند نفری هم بدون تأمل همان عبارت را تکرار میکنند تا توسط دوستِ فریاد زنندهی آن عبارتْ فیلمبرداری شود و در نمایش تلویزیونهای تحت مدیریت معنوی و مالی سرمایه فراملی غربی صدها برابر بزرگنمایی شود، از زمین مبارزهی مرم ایران تا آسمانی که رضا پهلوی میخواهد از آن آویزان شود، فرق دارد.
با همهی این حرفها، هیچکس نمیتواند با قاطیعت صددرصد بگوید که سلطنتطلبها، مجاهدین و دستهجاتی مانند جندالله، «جبههی آزادی احواز»، «پانترکیستهای جداییطلب» و دیگر مزدورانی از این دست با کمکهای مالی و سیاسی و حتی نظامیِ غربی و حتی شرقی خارجی نمیتوانند چنان وضعیت آشفتهای درست کنند که مردم در اثر اضطرار و قحطی و درماندگی بههر سرسپردهای تمکین کنند و چشمبسته بهاو «رأی» بدهند که سرمایه فراملی از میان خیل سرسپردگان خود «انتخاب» میکند.
فراموش نکنیم که وقتی صلیب سرخیها در سال 55 از زندانهای سیاسی بازدید کردند، هیچ فرد و گروه و نهاد سیاسی و امنیتی و غیرامنیتی در جهان (از موساد گرفته ساواک و میت و کا.گ.ب و ام.آی.سیکس و سی.آی.ای و دیگران) حتی حدس هم نمیزد که خمینی و حزبالهیها بر ایران حاکم شوند و براساس چپاول و تخریب و شکنجه و زندان و قتلعامهای چندباره 44 سال هم دوام بیاورند. اما با وجود این، شواهد حاکی از این استکه این سازمانها چنین انتظاری از حکومت مذهبی داشتند؟
*****
ارائهی طرحهای شوراگرایانه و حزبی و اتحادیهای و گفتگو دربارهی خودمدیریتی تودههای مردمِ محلات و کارخانهها و جاهای دیگر در خارج از کشور نه تنها هیچ ضرری ندارد، بلکه مشروط بهحضور فعالینِ داخلی که رابطهای رفیقانه، از سر همدردی، طبقاتی، بهلحاظ اندیشگیْ تبادلاتی و سازمانیابنده میتواند مفید هم واقع شود؛ اما نباید فراموش کرد که بیرمقترین آبگوشت داخل قابلمه و قابل خوردن بسیار مقویتر از مغذیترین تصویر یا صدای پختن آبگوشت است.
بالاخره، حرف من بهنقی کیانفر این استکه بهجای اینکه مقابله با دستهجات سلطنتطلبان رنگارنگ و دیگر جیرهخواران سرمایه فراملی غربی را از من بخواهد (که تقریباً 25 سال از ایران دور بودهام)، آستینها را بالا بزند، در حد امکانات خودش با تودههای مردم در امر سرنگونی حکومت اسلامی، مدیریت انقلابی یا مثلاً دمکراتیک جامعه بربستری از رفاقتِ اعتمادآفرین بیامیزد؛ و بهمنِ نوعی هم بگوید چهکار باید بکنم. شاید بدینترتیب بتوانم مؤثرتر واقع شوم.
نکتهی بسیار مهمی که باید از عمق احساس و تجربه و دریافتم از زندگی در کشورهای اروپایی و آمریکایی بهنقی کیانفر بگویم، این استکه نتیجهی مبارزهی مردم با حکومت اسلامی هر
چه باشد، بیش از 95 درصد از شهروندان دوتابعیتی ایرانی-اروپایی یا ایرانی-آمریکایی برای سکونت و زندگی دائم بهایران بازنمیگردند. ایران برای این 95 درصد، چهبسا نیندیشیده و نادانسته، و در صمیمانهترین صورت ممکنْ نوستالژیِ رؤیایی برای فرار درونی، فرافکنانه و خیالی از زندگی کسالتبار در دنیای از خودبیگانه است؛ فرار بهآنچه بودهایم، شایستگیاش را داشتهایم، اینک از دست دادهایم و بعداً دوباره خواهیم داشت! گذشته از این جنبهی تااندازهای قابل تعبیر بهکنش انسانی، اما این 95 درصد بهایران بهعنوان تفریحگاهی خودمانی نگاه میکنند که در مقایسه با تفریحگاههای اروپایی خیلی ارزانتر است. تفریحگاهی که بهواسطهی تفاوت ارزی و وجود فامیلها و آشنایانْ لذتبخشتر از همهی دیگر تفریحگاههای جهان است. شاید اگر زمینهی سرمایهگذاری امن درایران فراهم شود، دوتابعیتیها خیلی بیشتر از هماکنون سرمایههای ریز و درشت خودرا بهطرف ایران برانند؛ اما هدف نهایی از هرشکلی از سرمایهگذاری با هر نیّت و تصوریْ سود بردن است، که بهمعنای سهمبری از ارزشهای اضافی بیرون کشیده شده از نیرویکار کارگران و همچنین سهمبری از مازادهای طبیعی و مانند آن است.
*****
فراموش نکنیم که «آرزوی اینکه معلمانی وجود داشته باشند که بهما بیاموزند، عملاً تقسیم دنیا بهدو طبقهی دانا و نادان یا شاگرد و معلم است؛ درصورتیکه یکی از ویژگیهای پراتیک سوسیالیستیْ ترکیب معلم و شاگرد، علم و عمل، و رهبر و رهروست؛ و میتوان اینطور هم ابراز نظر کرد که یکی از دلایل مهم شکست انقلابات اجتماعی تاکنونیْ در همهی جهان نبود رابطهی دوسویه آموزگار-شاگرد بوده و اینکه آموزگار در نهایت تسهیلکنندهی یادگیری است، نه یاد دهنده و در واقع شرایط یادگیری را طوری سازماندهی میکند که یادگیرنده بسیار سریعتر تجربه کند و از تجربهی خویش بیاموزد و در این فرایند هردو متحمل تغییر و حرکت و یادگیری میشوند: «این اصل مادهگرایانه که انسانها محصول شرایط محیط و تربیت خویشاند و بنابراین انسانهای تغییریافته محصول شرایط و مناسبات و تربیت دیگری میباشند، فراموش میکند که همین انسانها شرایطِ محیط را تغییر میدهند و اینکه مناسبات بهدست خودِ انسانها تغییر مییابد و تربیتکننده خود نیز میبایست تربیت شود. بهعبارتی آموزگار خود بهآموزش نیاز دارد. از اینرو، اصل فوق با ندیدن این نکته بهتقسیم جامعه بهدو بخش میرسد که یکی ماورای دیگری میایستد (مثلاً نزد رابرت آون). همآهنگی تغییر شرایط محیط و فعالیت انسانی را تنها میتوان بهمنزلهی عمل انقلابی تصور، و معقولانه درک کرد».
پانویسها:
[1] گزارش اخیر بانک سوئیسUBS دربارهی ثروت جهانی گویای این استکه گرچه بیشتر میلیاردرهای جهان در ایالات متحدهاند، اما تعداد افراد اَبَرثروتمند در سراسر آسیا با سرعت روزافزونی در حال رشد است. در چین که اکنون یک نفر از هر 5 نفر میلیاردر جهانی مربوط بهآن است، هر هفته دو میلیاردر جدید رو میشود (Neate, 2018). بهنظر میرسد که نقش اقتصادی هماکنونِ چین در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین بهلحاظ ساختاری همان نقش کشورهای سه پایه مرسوم (آمریکا، اروپا و ژاپن) را داشته باشد. اکنون سرمایهداران برزیلی، مکزیکی، هندی، مصری، سعودی و دیگر سرمایهدارانی که بهطبقهی سرمایهدار فراملی تعلق دارند، نیز درهمین ساختارها درسراسر جهان و ازجمله در کشورهای سهپایه [آمریکا/اروپا/ژاپن] بهطور گستردهای سرمایه گذاری میکنند. گزارش دیگری توسط فوربس توجه میدهد که سرعت افزایش ثروت در میان اَبَرثروتمندانِ جهان سومِ سابق بیشتر از دیگر نقاط جهان است. همین منبع خاطرنشان میکند که «بین سالهای 2012 و 2017 باشگاه ابرثروتمندان بنگلادش رشد 17.3 درصدی داشت. این رشد طی همین دوره در چین 13.4 درصد و در ویتنام 12.7 درصد بود، و کنیا و هند که در میان دیگر ملتهایی قرار میگیرند که رشد دو رقمی داشتند، بهترتیب 11.7 و 10.7 درصد رشد را ثبت کردند. آمریکا (بهلحاظ افرادی که ثروت خالصشان آنها را اَبَرثروتمند میساخت) بر روی هم دهم شد؛ این درصورتی استکه رشد جمعیتاش از سال 2012 تا 2017، 8.1 درصد بود»(مککارتی 2018).
[2] در سال 2018، یک درصد از ثروتمندترین افراد بیش از نیمی از ثروت جهان را کنترل میکردند، درحالیکه حدود 80 درصد جمعیت تنها حدود 5 درصد از ثروت جهان را دراختیار داشتند. چنین نابرابریی درنهایت ثبات کلیت نظام سرمایهداری را تهدید میکند، و با افزایش شکاف آنچه تولید میشود ویا ظرفیت تولید آن وجود دارد، با آنچه بازار میتواند جذب کند، بهطور حتم ثبات نظام سرمایه را بیش از گذشته بهخطر میاندازد. تمرکز بیش از اندازهی ثروت در دست عدهی معدودی از افراد و تسریع روند گسترش فقر و فلاکت و سلب مالکیت از اکثریت افراد جامعه بدینمعناست که سرمایهداران فراملیتی برای یافتن راههای مولد بهمنظور تخلیه مقایر عظیمی از مازاد انباشته خود با مشکل بزرگی مواجهاند. هرچه نابرابری جهانی گسترش پیدا کند، بازار جهانی بیش از پیش منقبض خواهد شد و در این شرایط نظام سرمایهداری با بحران ساختاری انباشت اضافه روبروخواهد شد. درصورت تداوم این شرایط تعمیق قطببندی اجتماعی بهبحران اجتماعی منجر خواهد شد. بحرانهایی در شکل کسادی، رکود، تنشهای اجتماعی و جنگ ـ درست مانند آن چیزی که امروزه با آن روبرو هستیم.
[3] اقتصاد جهانی بیش از هر زمانی بهتوسعه و بهکارگیری سیستمهای جنگی، کنترل اجتماعی و سرکوب وابسته شده است، و از این طریق کسب سود و انباشت سرمایه را با وجود رکود مزمن و اشباع بازارهای جهانی تداوم میبخشد. از این مسئله تحت عنوان «انباشت نظامی» یاد میشود، و بهشرایطی اطلاق میشود که طی آنْ اقتصاد جهانی مبنتیبر جنگهای دائمی دولتی، کنترل اجتماعی و سرکوب قرار میگیرد که در حال حاضر با تکنولوژیهای جدید دیجیتالی نیز تقویت شده است. بهطورکلی «انباشت نظامی» روند انباشت سرمایه را تسریع میکند. حوادث یازده سپتامبر سال 2011 نقطهی آغاز عصری مملو از جنگ دائمیِ جهانی بود که در آن لجستیک، جنگافزار، اطلاعات، سرکوب، نظارت و حتی پرسنل نظامی نیز بیش از هرزمانی بهعرصهی خصوصی سرمایه فراملی تبدیل شد. بودجه پنتاگون با نرخ حقیقی بین سالهای 1998 تا 2011 حدود 91 درصد افزایش پیدا کرد، درحالیکه بودجه دولتی/نظامی در باقی بخشهای دنیا تنها افزایشی معادل 50 درصد را در حدِ فاصلهی سالهای 2006 تا 2015 را نشان میدهد. بهعبارت دیگر، از یک تریلیون و 400 میلیارد دلار بهبیش از دو تریلیون دلار افزایش پیدا کرده است. نقطهی قابل توجه این است که در این ارقام هزینههای صَرف شده در اطلاعات، عملیاتهای اضطراری، جنگهای ساختگی علیه مهاجران، تروریسم، مواد مخدر و امنیت ملی لحاظ نشده است. در این بازهی زمانی سود مجتمعهای نظامی-صنعتی حدوداً چهار برابر افزایش داشته است.
[4] {سرمایهداری جهانی با بحرانی مارپیچی برای هژمونی و سروَری روبروست که بهنظر میرسد بهسوی بحران عمومی فرمانروایی سرمایهداران پیش میرود. در رویارویی با این بحران، قطبی شدن شدید در جامعهی جهانی بین چپ قیامگر و نیروهای مردمی از یکسو، و راست افراطیِ شورشی از سوی دیگر وجود داشته است کهحاشيهاش بهروشنی گرایشهای فاشیستی است (رابینسون 2019)}. با وجود این، راست افراطی در چند سال گذشته مؤثرتر و کارآمدتر از چپ در بسیج جمعیتهای ناراضی در گرداگرد جهان بوده، و تهاجمات نهادی و سیاسی برجستهای داشته است.
[5] فنآوریهای درحال ظهور که با هوش مصنوعی و جمعآوری، پردازش و تحلیل مقادیر عظیم دادههای بزرگ هدایت میشود، شامل آموزشِ ماشینی، اتوماسیون و رباتیک، نانو و بیوتکنولوژی، اینترنت اشیا، رایانش ابری و کوانتومی، چاپگری سه بُعدی، واقعیت مجازی، صورتهای نوین انباشت انرژی و وسائل خودران زمینیـهواییـدریایی از جملهی دیگر فنآوریهاست. فنآوری اطلاعات و رایانه که نخست در دههی ۸۰ قرن بیستم ارائه شد، اساس اصلی جهانیسازی را فراهم آورد. این فنآوری بهطبقهی سرمایهدار فرامرزی اجازه داد تا تولید جهانی را همآهنگ و زمانبندی کند. و براین اساسْ تولید یکپارچهی جهانی و نظام مالی را که در هر کشوری که در آن مشارکت داده میشد، مستقر سازد. درست همزمان با معرفی اولیه فنآوری اطلاعات و رایانه و اینترنت در اواخر قرن بیستم سرمایهداری جهانی عمیقاً دگرگون شده دومین نسل فنآوریهای مبتنی بر دیجیتالیسمِ دور جدیدی از تجدیدساختار سراسر جهانی را هدایت میکند که نویدبخش تأثیر دگرگونساز دیگری برای ساختارهای اقتصاد جهانی، جامعه و جامعهی مدنی است.
[6] علیرغم لفاظی پوپولیستی و ملیگرایانهای که نیروهای فاشیسم سدهی بیستویکم دارند، باید تصریح کنیم که این نیروها نقطهی انحراف از سرمایهداری جهانی نیستند، بلکه برعکس برنامهشان پیشبُرد منافع فراملی در برابر انباشت بیش از اندازه و رکود در اقتصاد جهانی است، ... نبرد برضد فاشیسم ضرورتاً نبردی برضد طبقهی سرمایهدار فراملی است. هستهی فاشیسم سدهی بیستویکم مثلثی متشکل از سرمایه فراملی بههمراه قدرت سیاسی ارتجاعی و سرکوبگر در دولت، و نیروهای نئوفاشیستی در جامعهی مدنی است. برنامههای فاشیستی نوپیدای سدهی بیستویکم پاسخی بهاین بحران است. نابرابریهای روزافزون و ناتوانی سرمایهداری جهانی برای تأمین بقای میلیاردها انسان، دولتها را بهبحران مشروعیت کشانده و این زمان، نظام را بهسوی وسایل آشکار سرکوب و نظارت اجتماعی و سلطهای میکشاند که ستیزهای اجتماعی و سیاسی را وخیمتر میسازد، و تنشهای بینالمللی را تشدید میکند. برنامههای نئوفاشیستی تلاشی متناقض برای تجدیدبنیان مشروعیت دولتی، تحت شرایط بیثباتکنندهی جهانی سرمایهداری است}. {ترامپیسم در ایالت متحده و بولسونریسم در برزیل و بهدرجات گوناگون، دیگر نهضتهای راست افراطی در سراسر جهان حاکی از بسط جهانیسازی سرمایهداری با وسائل دیگر، یعنی با بسط دولت پلیسی/جهانی و بسیج نئوفاشیستی است. آنها بهدنبال ایجاد تعادل جدیدی بین نیروهای سیاسی در مواجهه با فروپاشی بلوک تاریخی سرمایهداری جهانی کوتهعمرند. آنچه درحال ظهور است، بینالملل فاشیسم سدهی بیستویکم است. مثلاً، گروههای نئوفاشیست و راست افراطی در سراسر جهان پیروزی انتخاباتی اکتبر 2018 ژایر بولسونارویِ فاشیست برزیلی را جشن گرفتند. استیون بنن، مشاور پیشین ترامپ، سازمانده نئوفاشیست بهعنوان مشاور کارزار انتخاباتی بولسونارو خدمت میکرد (تلهسور 2018)، درحالیکه وزیر کشور شدیداً دستِ راستی ایتالیا، ماتیو سالوینی، در توئیت شعفناک خود که توسط ریچارد اسپنسر رهبرِ نئونازی آمریکا بهاشتراک گذاشته شد، اعلام کرد که «حتی در برزیل نیز شهروندان چپ را محدود کردند». روزنامه گاردین لندن در عنوان صفحه اول خود هشدار داد که «خوشحالی ترامپ از بولسونارو حاکی از محور دست راستی جدیدی در آمریکا و فراسوی آن است»(گاردین 2018).
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه