شکلگیری سندیکا در آفریقای جنوبی سالهای 1908 و 1917
ویژگی صنعتی شدن آفریقای جنوبی که با استخراج معادن شروع شد، در این است که دوعامل [صنعت و معدن] در پیوند متقابل قرار دارند. اولاًـ استخراج معدن که تا اواخر جنگ جهانی دوم صنعتِ قالب بود، شکاف صُلب بین نیرویکار را تداوم میبخشید. این وضعیتْ الگویی را تثبیت میکرد که عکس آن چیزی بود که در اروپا واقع شده بود؛ جایی که آغاز ماشینی شدن تولید، بهحذف شکافهای درونی طبقهی کارگر راهبر گردید.[شکافی که عمدتاً ناشی از وجود کارگر ساده و کارگر ماهر بود].
شکلگیری سندیکا در آفریقای جنوبی
سالهای 1908 و 1917
نوشتهی: باروخ هیرسون )Baruch Hirson(
ترجمه: پویان فرد
دربارهی ترجمهی این مقاله
در جستجوی واقعیت و موقعیت کنونی و تاریخ مبارزهی طبقاتی در آفریقای جنوبی متوجه شدم که منابع بسیار ناچیزی در این زمینه بهزبان فارسی وجود دارد. بنابراین، چارهی کار را مراجعه بهمقالات موجود بهزبانهای دیگر در اینترنت دیدم. در یک جستجوی نسبتاً دقیق بهچندین مقالهی انگلیسی برخوردم که نیاز من بهتحقیق در این مورد را تااندازهای برطرف نمود. با تصور وجود افراد کنجکاو دیگری در این زمینه، تصمیم گرفتم که این مقالات را بهتدریج و در کنار دیگر کارهای لازم برای زیست و زندگی ترجمه کنم. در همین راستا بهاین نتیجه رسیدم که چنین کاری مقدمتاً و برای گردآوری کمیت لازمی از اطلاعات میبایست بدون ارزیابی و تحقیق در مورد دیدگاههای سیاسی و موضعگیریهای عملی نویسندگان این مقالات صورت بگیرد. بنابراین، ترجمهی مقالهی حاضر بدون هرگونهای از ارزیابیِ ایدئولوژیک (اعم از مثبت یا منفی) از نویسنده و همچنین سایت منتشرکنندهی آن است. چراکه بدون وجود میزان معینی از اسناد و اطلاعات، بررسی و تحلیل یک واقعیت بیشتر بهسوی تخیل رانده میشود تا بیانکنندهی چهرهی حقیقی آن باشد. بههرروی، ترجمهی مقالهی حاضر ـبدون ارزیابی از نویسنده ویا سایت منتشرکنندهاشـ کوشش ناچیزی در گردآوری اطلاعات لازم برای یک بررسیِ نسبتاً جامع در مورد چیستی و چگونگی مبارزهی طبقاتی در آفریقای جنوبی است{*1}.
نکتهی قابل توجه در این مقاله، وجود شکافِ سختجان و دیرپا بین کارگران سیاهپوست و کارگران سفیدپوست در آفریقای جنوبی است که رفع آن (برخلاف سادهانگاریهای رایج بین چپها و سوپرکمونیستهای جدیدالتأسیس[!؟]) بهمبارزهای جدی، نقشهمند و طولانی مشروط است. حقیقت این استکه ابتدا باید بهوجود؛ و سپس بهعلت این شکافها آگاه شد تا بتوان برای رفع آن وارد عرصهی عمل گردید.
بیوگرافی نویسنده:
نوشتهای که در زیر مشاهده میکنید، توسط باروخ هیرسون تروتسکیستِ اهلِ آفریقای جنوبی بهمنظور پرتوافکنی به[مبارزات] سندیکالیستی در اوائل قرن بیستم در آفریقای جنوبی در اواخر 1993 تدوین شده است. خواننده میتواند از حاشیهرویهایی که روی آرچی کرافورد و مری فیتزجرالد تمرکز پیدا میکند (که باورهایشان همیشه التقاطی بود)؛ و همچنین ابراز تأسف در مورد عقبنشینیهای سال 1917 را (در مورد مهمترین تحولات، پیشرفتها [و دستآوردهای] اواخر 1910) نادیده بگیرد. اما درآنجایی که توجه و اعتماد لازم است، نمیتوان از ابراز آن دریغ کرد: هیرسون سالهای بسیار و بیمانندی را صرف بازیافت سنتهای چپ در آفریقای جنوبی کرد که یا توسط حزب کمونیست آفریقای جنوبی و مجامع آکادمیک نادیده گرفته میشد ویا تصویری کاریکاتوریک از آن ارائه میگردید. هرچند که وی بهحزب کمونیست و [جریانات] تروتسکیست علاقمند بود که متعاقباً پدید آمدند، اما همانطور که در این مقالهی جالب توجه نشان میدهد، کار وی از آنارشیستها و سندیکالیستها نیز متأثر بوده است.
موقعیتهای کاری نویسنده: دانشگاه لندن؛ مؤسسه تحقیقات تاریخی و سمینار کارشناسی ارشد.
موضوع کار نویسندهی مقاله: تطبیق تاریخ کار و طبقه کارگر.
این مقاله برای بحث در دوازدهم نوامبر [1993] تهیه شده است.
*****
شکلگیری سندیکا در آفریقای جنوبی....
اولین سوسیالیستها در آفریقای جنوبی (بههنگام گذار بهقرن بیستم) غالباً افرادی بودند که ایدههای دگرگونی اجتماعی را از اروپاییها گرفته بودند. آنها یهودیهای بوندیست Bundists{*2} از روسیه، سوسیال دموکراتها و آنارشیستها از بریتانیا و قاره اروپا، و دیگران از مکانهای دوری مانند نیوزیلند و استرالیا آمده بودند[1]. چنین بهنظر میرسد که انتقال محافل [و ایدههای] سوسیالیستی از «خارج» بهگروههای محلیِ گستردهتر در آفریقای جنوبی بهطور جدی مورد بررسی قرار نگرفته است؛ و خاطرات محدود (و یا اسناد دیگرِ) موجودْ فقط فعالیتِ نخستین گروههای سوسیالیست را مورد بحث قرار دادهاند. در نهایت، هنگامی که گروهبندیهای سوسیالیستیِ بومی در مراکز شهرهای بزرگ پدید آمدند، برخی از اعضای گروههای مهاجر را جذب کرده و برخی از برنامههای سیاسی آنها را بهطور گزینشی پذیرا شدند. بسیاری از گروههای مهاجر اولیه با مرگ طبیعی اعضای اولیه خود، ازبین رفتند؛ و تنها گروههای یهودی که بهطور دائم از طریق مهاجران شرق اروپا تغذیه میشدند، توانستند بهبقای خود ادامه دهند. برجستگی و اهمیت گروههای یهودی در دورهی پس از جنگ جهانی اول منجر بهشکلگیری شاخههایی از گویشِ زبان یهودیایی در میان گروههای سوسیالیستیِ آن زمان مانند «مجمع سوسیالیست بینالمللی» (ISL) گردید. آنها تأتر و باشگاههای فرهنگی تأسیس کردند، و چه در گفتگوهای داخلی و چه در ملاقاتهای عمومی بهزبان عبری سخن میگفتند[2].
هنگامی که گروههای مختلف [خارجی] سعی میکردند تا با استفاده از یکی از زبانهای اروپایی با بخشهای مختلف جامعهی چندزبانه ارتباط برقرار کنند، زبان همیشه مشکلآفرین میشد. حتی آن سوسیالیستها یا اعضای اتحادیههای کارگریای که از بریتانیا آمده بودند، در همهی اوقات قادر بهانتقال ایدههای خود بهآفریقاییها نبودند. یقیناً همین مسئله را با دیگر افرادی نیز داشتند که بهزبانها مختلف اروپایی گفتگو میکردند.
شاید چنین بهنظر برسد که من این موضوع رابهطور اغراقآمیز بیان میکنم. [معهذا] تمام جوامعی که امواج پیاپی مهاجران را جذب کردهاند، مشکلات مشابهی داشتهاند. گرچه این مشکلات پس از گذشت یک نسل (یعنی: زمانی که کودکان بهزبان محلی تحصیل میکنند) بهتدریج ناپدید میشود؛ اما در آن زمان بسیاری از نسل دومیها سنت سیاسی والدین خود را از دست میدهند. با این حال، هرآنچه در زمان نسل اول و دوم مهاجران اتفاق افتاده باشد و هرنوع ارتباطی که بین جوامع سفیدپوست برقرار گردیده بود؛ اما سوسیالستها تا قبل 1917 نتوانستند ارتباط گستردهای با آفریقاییها برقرار کنند؛ حتی ارتباطی که «مجمع سوسیالیست بینالمللی» برقرار کرده بودند، بسیار ناچیز بود. این موضوع در مورد ارتباط سفیدپوستان و رنگینپوستان و هندوها در هند نیز صادق است[3].
اگرچه اتحادیههای کارگری پدید آمده یا ارتباط چندانی با سازمانهای اروپایی و یا اصولاً هیچ ارتباطی نداشتند،[اما] بسیاری از اتحادیههای (سفید) طبقهی کارگر با کسانی آغاز شد که وابستگی قبلی بهاتحادیههای بریتانیایی داشتند، و در برخی از صنایع اتحادیههای آفریقای جنوبی بههمتایان بریتانیای خود بهعنوان شاخههای محلی وابسته بودند. با این حال، بهدلیل فاصلهی مکانی و شرایط متفاوت اجتماعی، کنش و واکنش در صنایع آفریقای جنوبی نیز با فعالیتهایی که در بریتانیا صورت میگرفت، متفاوت بود. بهعمین دلیل وابستگی بهاتحادیه «مادر» در بریتانیا بهتشریفاتی صرف مبدل شد و سرانجام این تعلق و وابستگی نیز قطع گردید.
هیچیک از اتحادیههای سفید در منطقهی رند Rand [درعینحال، واحد پول در آفریقای جنوبی] کارگران سیاه پوست را نمیپذیرفتند و حتی اتحادیههای کیپ تاونکه برای پذیرفتن کارگران هیچگونه مانع رسمیای نداشتند، با کارگران رنگینپوست بهعنوان شهروندان درجه دوم رفتار میکردند[4].
معضل انحصارگرایی در گروههای اولیهی سوسیالیستی و اتحادیههای کارگری دامنهای فراتر از زبان دارد. این مسئله اولاًـ از الگوی شدیداً تبعیضآمیز انتخاب نماینده برای شرکت در حکومت تأثیر میگرفت که براساس مسکن، آموزش و رفاه اجتماعی بود؛ و دوماًـ تا همین چندی پیش از موقعیت گروههای مختلف نژادیِ شاغل در تولید و صنعت سرچشمه میگرفت. کارگر سفیدپوست، صرفنظر از هرموقعیت و اصل و نسبی که داشت و نیز منهای اینکه در جامعهی سفیدپوستان دارای چه جایگاهی بود، [بهطور خودبهخود] جزئی از مهاجرین بهحساب میآمد [که سفیدپوست بودند]. چهبسا مسکن آنها نامرغوب و میزان تحصیلاتشان پایین بود، اما هنوز آنها شهروندان سفید آفریقای جنوبی بودند. آنها حق رأی داشتند، دستمزدی بالاتر دریافت میکردند و از درجهی خاصی از رفاه اجتماعی نیز برخوردار بودند. از همهی اینها مهمتر: کارگران سفیدپوست در مشاغل فنی و یا نیمه فنی بهکار گرفته میشدند، مشاغل خاص برای آنها محفوظ بود و حق راهیابی بههنرستان را نیز دارا بودند. اتحادیههای کارگری آنها (البته با مبارزات تلخی) بهرسمیت شناخته شده بود، و از حق چانهزنی و اقدام بهاعتصاب در مراحل اولیهی صنعتیسازی آفریقای جنوبی برخوردار بودند.
آفریقاییتبارها از بسیاری از این حقوق محروم بودند. علاوهبر سیاست تبعیض که منجر بهاز بین رفتن تمامی جماعات شهرنشبین و انتقال آنها بهشهرکهای خارج از شهرها شده بود، اکثریت قریب بهاتفاق کارگران سیاه در دهههای آغازین قرن بیستم در ساختمانها و محوطههای محصور جای داده شده بودند؛ اینها 200 هزار کارگر بودند که معدنچیان سیاه، کارگران آجرپزی، کارگران شهرداری، بسیاری از باراندازان و کارگران راهآهن و غیره را دربرمیگرفت.
اتحادیههای کارگری که بهطور عمده در میان سفیدپوستان ایجاد شده و گسترش یافته بود، فاقد جهتگیری سوسیالیستی بودند. هدف اتحادیهها حفاظت از منافع اعضای خود بود و اگر حتی برخی از رهبران آنها درگیر گروههای سیاسی بودند، الزاماَ باعث نمیشد که این مشغولیتها بهصفوف اتحادیه نیز کشیده شود. این ادعای سندیکالیستهای «انقلابی» که میتوان از حوزهی ایدهها بهحوزهی فعالیت راه یافت، با توجه بهشکاف بین کارگران [سفیدپوست و سیاهپوست] تا حد صفر کاهش یافته بود.
تنها در اعتصاب عمومی سال 1913 بود که تلاش محدودی انجام شد تا شکاف بین کارگران سفیدپوست و سیاهپوست پُر شود؛ و بههنگام بزرگترین اعتصاب از میان همهی اعتصابها (یعنی: در اعتصاب سال 1922 که بهشورش مسلحانه انجامید)، کارگران سفیدپوست ـحتیـ دست اتحاد بهطرف کارگران سیاهپوست هم دراز نکردند.
ویژگی صنعتی شدن آفریقای جنوبی که با استخراج معادن شروع شد، در این است که دوعامل [صنعت و معدن] در پیوند متقابل قرار دارند. اولاًـ استخراج معدن که تا اواخر جنگ جهانی دوم صنعتِ قالب بود، شکاف صُلب بین نیرویکار را تداوم میبخشید. این وضعیتْ الگویی را تثبیت میکرد که عکس آن چیزی بود که در اروپا واقع شده بود؛ جایی که آغاز ماشینی شدن تولید، بهحذف شکافهای درونی طبقهی کارگر راهبر گردید[5].[شکافی که عمدتاً ناشی از وجود کارگر ساده و کارگر ماهر بود]. دوماًـ عمدگی استخراج معدن در اقتصاد آفریقای جنوبی تا دورهی بعد از رکود دههی 1930 مانعی در مقابل صنعتی شدن این سرزمین بود که در مورد کل منطقهی جنوبی آفریقا تا جنگ جهانی دوم نیز ادامه یافت. سوماًـ استفادهی مداوم از نیرویکار مهاجرین موقت [سیاه پوست]که در معادن با سکوت بهزمین گره میخوردند و عمدتاً غیرماهر نیز بودند، تمایل بهجدایی از آنها را در کارگران سفیدپوستی که جاافتاده بودند، بیشتر میکرد: هم بهدلیل تفاوت در مهارت و هم بهاین دلیل که کارگران سفیدپوستی که در معادن کار میکردند، ابتدا بهعنوان «سرکارگر:»[6]، بعد بهعنوان «سرپرست» و سرانجام بهعنوان «سرپرست ارشد» مورد استفاده قرار میگرفتند. این الگو بهمنظور ایجاد شکاف در میان کارگران در اکثر کارخانهها و کارگاهها بهاجرا درمیآمد.
ادعا میشد که کارگران سیاهپوست که خانوادههای خود را بهعنوان ذخیره نگه میداشتند، باید درمقابل دستمزد پایینتری کار کنند؛ چراکه بخشی از تغذیه آنها از محصولاتی تأمین میشد که از زمین برداشت میکردند ـ البته بهاستثنای وقتی که محصول ازبین میرفت. در مواردی هم کارگران شهری [که معمولاً سفیدپوست بودند] برای پول بیشتر از سوی خانوادههای خود تحت فشار قرار میگرفتند.
هدف من آزمون اعتبار (و یا وجه اخلاقی) این ادعا نیست که خانوادههای ذخیره، از لحاظ مالی میتوانند خودرا تأمین و مدیریت کنند؛ بلکه تنها مشاهدهی این است که وقتی این پنداشت پرداخته گردید و بهیک «نُرم» مورد قبول تبدیل شد، بهصاحبان معدن اجازه میدهد که دستمزد کارگران آفریقایی را تا حد مبلغی ناچیز کاهش بدهند. علاوه براین، اثرِ [این سیاست] خواسته و ناخواسته، بهطور جبرانناشدنی ایجاد تفرقه و جداسازی کارگران سفیدپوست از سیاهپوست بود. کارگران سفیدپوست که استاندارد زندگیشان بسیار پایینتر از استاندارد جامعهی سفیدپوستان بهعنوان یک کل بود، درجهت ارتقای سطح دستمزد خود مبارزه میکردند؛ اما این مبارزه، بهناچار «استاندارد سفید پوست اهل آفریقای جنوبی» را بهمقابله با استاندارد زندگی آفریقاییها میکشاند. همچنین فرض زنان کارگر سفیدپوست براین بود که حق دارند (و خواستار پول آن نیز بودند) که از میان سیاهپوستان برای خودشان خدمتکار و یا پرستار بچه استخدام کنند. «حزب ملی» که پس از سال 1924 در ائتلاف با «حزب کارگر آفریقای جنوبی» بهقدرت رسید، همان عامل تفرقه را بهبهانهی ابداع «سیاست کارگری متمدن» بهمثابهی ادای سهم در حل مشکلات «سفیدپوستان فقیر» بهاجرا درآورد.
درنتیجه، متحد کردن کارگران سفیدپوست و سیاهپوست، چه در اتحادیههای کارگری و چه در یک جنبش سوسیالیستی (با چند استثنای قابل توجه)، بنا بهماهیت سیاستهای صنعتی و شیوههای استخدام، حداقل تا سال 1980 بیاثر باقی ماند.
بسیج کارگران سازماننیافته
طبیعتِ محدود صنعت در کشور بهمعنی آن بود که بیشترین عملیات مورد نیازْ توسط کارگران سفیدپوست انجام میگرفت و ورود آفریقاییها بهشهرها بهکسانی محدود شده بود که بتوانند اشتغال خودرا ثابت کنند. علاوهبر [معضلات درونی] «اتحادیه»، همچنین قانونی بهتصویب رسیده بود که این امکان را بهوزیر میداد تا بتواند «آشوبگران» را از شهرها بیرون کرده و این عملی بازدارنده در امر سازماندهی بود. این قانون بهعلاوهی جابهجایی نسبتاً آگاهانهی جمعیت در شهرها بهاین منظور طراحی شده بود که جلوی تشکیل پرولتاریای سیاه پوست را بگیرد؛ طرحی که تااندازهای ـو نه بهطور کاملـ موفقیتآمیز هم بود. علیرغم رفت و آمد مداوم بین شهر و روستاها، وقتیکه یک آفریقایی در شهر و بههنگام اشتغالْ خودرا بهسرعت با شرایط کار منطبق میکرد و میخواست ابزار مبارزه با شرایط [فوقالعاد دشوار] کار را مهیا کند، دستمزد پایین و دیگر ملاحظات نقشی بازدارنده ایفا میکردند.
بدون اینکه تشکیل گروههای رسمیِ اتحادیهای الزامی داشته باشد، کارگران [سیاه پوست] ـاز خدمتکار خانگی تا کارگران معدنـ مغازهها را تحریم کردند، راهپیمایی و تظاهرات کرده و علیه قانون منع عبور سیاه پوستان بهشهرها کمپین گذاشته و یا اعتصاب کردند. گزارشهایی دربارهی چنین اتفاقاتی در سال 1913، 20-1918 و بعد از آن موجود است. اما هنوز در مورد اقدامات قبلی که توسط کارگران آفریقایی (و معمولاً بهواسطهی بنیانهای قبیلهای) سازمانیافته و توسط خود آنها با کاراییِ قابل توجهی صورت گرفته باشد، مدارک کافی در دست نیست.
با اینحال، در تمامی آن مبارزات اولیه، کارگران سیاه پوست و سفیدپوست بهندرت با یکدیگر همکاری میکردند، اقداماتشان جداگانه صورت میگرفت و حتی با یکدیگر درگیر نیز میشدند. بنابراین، اگر اتحادیه کارگری بهمعنی سازمان یافتن فراگیر همهی کارگران صنعتی باشد، نمیتوان از یک جنبش سندیکالیستی در آفریقای جنوبی صحبت کرد[7]. بههرروی، افرادی (تقریباً همیشه سفیدپوستها)، چه در یکی از گروههای سوسیالیستی و یا در اتحادیههای دیگر، وجود داشتند که سندیکالیست بودند و برخی از ایدهها و عملکردهای آنها قابل ردیابی است[8]. تاثیر آنها قابل اغماض نیست و برای همین است که پیشینهی اجتماعیـشغلی آنها را دنبال میکنیم.
مبارزجویان بههنگام کار
از دورهی اقدامات میلیتانت در رند Rand، دو نام باقیمانده است: یکی آرچی کرافورد Archie Crawford و دیگری مِری فیتزجرالد Mary Fitzgerald[9]. این دو نفرکه اقداماتشان، آرامش قبل از جنگ جهانی اول را بههم میزد، خودشان را در رأس اعتصابات قرار دادند، مجلهای برای سوسیالیستها منتشر کردند، و با سندیکالیستهای خارج از کشور تماس گرفتند. کرافورد در سال 1902 با ورود ارتش بریتانیا، بهآفریقای جنوبی آمد و در همانجا منزل گزید. او کمک مکانیک بود و در راهآهن شهر پروتوریا شغلی یافت. در سال 1906 در مقابل کاهش هزینهها در راهآهن ایستاد و اخراج شد. او در اولین حرکت سیاسی خود بهعضویت «حزب کارگر مستقل» در ترانسوال که (که در سال 1906 تشکیل شده بود) درآمد و زمانی که آنها بهگروههای کوچک سوسیالیستیِ آلمانی، ایتالیایی و روسی (با اصل و نسب یهودی) پیوستند، او نیز با آنها همراه شد تا «کمیتهی نمایندگی نیرویکار» را تشکیل بدهند[10].
چند شخصیت همانند فیتزجرالد در تاریخ جنبش کارگری آفریقای جنوبی وجود داشتهاند. اگر او در ایرلند میماند، عنوان فنین (Fenian){*3} میگرفت و اگر روس بود و در روسیه میماند، بهعضویت نارودنیا فولیا Narodnaya Volya{*4} درمیآمد. خلق و خو و نیز شجاعت او میتوانست او را بهسوی قلب هر موضوع اجتماعی و در هرکجای جهان بکشاند. با اینحال، زمانی که او حتی در قید حیات هم بود، فراموش شد و توجهی بهاو نشد.
سرنوشت این زن و شوهر (که پس از مرگ شوهر اول مری ازدواج کرده بودند) بهواسطهی جنگ تغییر کرد. کرافورد یکی از 9 نفری بود که پس اعتصاب عمومی در ژانویهی 1914 توسط جان اسماتس Jan Christiaan Smuts[فرماندار مقتدر آفریقا جنوبی که بعدها سیستم آپارتهاید را طراحی و اجرا کرد] بهطور غیرقانونی بهبریتانیا تبعید شد. مری بهاو پیوست و آنها درتبعید بودند که جنگ آغاز شد. آنها گذشتهی رزمجویانهی خود را رها کردند تا بهمیهنپرستهای طرفدار امپراتوری بریتانیا تبدیل شوند و سیاستهای محلی خود را نیز براین اساس تغییر بدهند. آنها از اتحادیه اخراج شدند و توسط همکاران رزمندهی خویش محکوم شدند؛ [حتی فراتر از این]، مری اولین زنی بود که برای عضویت در شورای محلی انتخاب شد و بعدها معاونت شهرداری ژوهانسبورگ را بهدست آورد. سیاستهای او در شهرداری تفاوتی با سیاستهای دیگر عالیجنابان [سرکوبگر] نداشت. با همهی این احوال، داستان زندگی آنها در سالهای 1914-1907 تفاوت بسیاری با سالهای پس از این تاریخ داشت[11].
فیتزجرالد و کرافورد قبل از جنگ در دورههای اعتصاب (در معادن، حمل و نقل، بخش توزیع و کارگاهها) همیشه حاضر و پیشتاز بودند. آنها در رأس تظاهرات حرکت می کردند، همیشه از آنها تقاضا میشد تا سخنگویان پلاتفرم باشند، و همیشه هم در مرکز اقدامات عملی قرار داشتند. فیتزجرالد در اعتصاب کارگران تراموا در سال 1911 فعال بود. سپماتی او با اعتصابیون کاملاً مشهود بود و او برای جلوگیری از اینکه مردم سوار تراموایی نشوند که توسط اعتصابشکنان رانده میشد، بر روی ریل مواد منفجره کار گذاشت. علاوه براین، هنگامی که سرنشینان با شتاب پا بهفرار میگذاشتند، او و همدستانش دستگیرهی کنترل تراموا را برداشته و وسیلهی نقلیه بهصورت متروکه در خیابان رها شد[12].
در سالهای آغازین، تراموا در همهجا حضور داشت و بهعنوان یک وسیلهی نقیلهی ضروری در شهرهای بزرگ بهکار میرفت. چنین بود که کارکنان تراموا در ژوهانسبورگ که تحت تأثیر «اتحادیهی کارگران صنعتی» (IWU)قرار گرفتند. این کار بهابتکار تام مَن Tom Mannبعد از آنکه او در سال 1910 از آفریقا دیدار کرد، شروع شد.با پادرمیانی تام مَن «شورای اتحادیهها» یک سازمانده تعیین کرد تا «اتحادیه کارگران صنعتی» را تشکیل بدهد. اما برای چنین کار پرمخاطرهای زمینهی بسیار کمی وجود داشت؛ از اینرو، سازمانده مذکور قبل از اینکه بهرودزیا برود، IWUرا بهدست مردانی سپرد که میتوان با عنوان سندیکالیست از آنها یاد کرد[13]. کسانی که IWU را بهدست گرفتند، کارگران تراموا بودند و اعتصابی که در ژانویهی 1911 سازمان دادند، در این مرحله موفقیتآمیز بود. IWUبهدلیل سمپاتی به Wobblies نام خود را به«کارگران صنعتی جهان» IWW تغییر دادند{*5}. با این حال، چند ماه بعد در دومین مرحلهی اعتصاب که کارگران تراموا بهخیابانها هجوم آوردند، شورای شهر برای اولین بار پلیس مسلح را بهسوی اعتصابیون فرستاد و با باتوم بهجان اعتصابیون افتادند؛ بدینترتیب، IWW در دومین اعتصاب خود شکست خورد. در همین درگیریهای اعتصابی بود که مری فیتزجرالد باتوم را از چنگ پلیس درآورد و بر ضد آنها استفاده کرد. اعتصابیون شکست خورده عقبنشینی کردند، اعضای IWW پراکنده شدند؛ اما مری فیتزجرالد سلاح خود را یافته بود و ملقب بهلقب محبتآمیز مریِ باتوم بهدست شد[14].
کرافورد و فیتزجرالد نشریهی «صدای کارگر» را در سال 1908 با استفاده از چاپخانهی کوچکی که مری آن را خریداری کرده بود، آغاز کردند. کرافورد ویراستاری نشریه را میکرد و مری کارهای عمومی نشریه را عهدهدار بود و خبرنگارانی از کیپ تاون، دوربان و جاهای دیگر برای این نشریه خبر میفرستادند. این نشریه در اصل از «اتحادیه عمومی کارگران» (GWU) دفاع میکرد (و نسخههای آن ـدر آغازـ بهنشانهی همبستگی با GWUبهطور رایگان توزیع میگردید)، اما بعدهااز یک سری گروههای سوسیالیستی حمایت کردند که همگی برخلاف «حزب کارگر» بودند و نشریه نیز از مواضع آنها پیروی میکرد. ازآنجاکه فیتزجرالد با «انجمن اعطای حق رأی برای زنان» ارتباط داشت، نشریه نیز فعالیتهای آنها را پوشش میداد. گرچه نشریه موضعِ ضدپارلمانی خود را رها نکرد؛ اما تا آنجاکه یک سیاست [معین] نشریه را هدایت میکرد، آن سیاستْ گرایش سندیکالیستی داشت. این نشریهای بود التقاطی؛ [از یکطرف] اخبار مربوط بهکمپین گاندی را منتشر میکرد، و [از طرف دیگر] در مورد اینکه اتحادیههای کارگری آفریقایی حاصل اندیشههای عرفانی فردی بهنام زینی است، گزارشات تهیه میکرد. اما بهنظر میرسد که نتیجهی این روزنامهی مخاطرهآمیز منفی بود. این نشریه همچنین از امور مربوط بهخارج نیز گزارش تهیه می کرد، بهویژه در مورد حوادث روسیهی تزاری برخوردی کوبنده داشت. کرافورد در یک برههی زمانی سفری را بهدور دنیا آغاز کرد که بیش از یک سال بهطول انجامید؛ این سفر برای دیدار با گروههای سندیکالیست در کشورهای انگلیسی زبان بود، و او گزارش خود را که تماماً توسط مری بازنگری شده بود، در نشریه منتشر کرد.
هنگامی که کارگران سفیدپوست معدن در اواسط سال 1913 دست از کار کشیدند، فیتزجرالد و کرافورد در آنجا حاضر بودند. آنها پیشاپیش معدنچیان از یک گودال بهگودال بعدی راهپیمایی میکردند. بعد از آنکه کرافورد معدنچیان مردد را بهاعتصاب متقاعد کرد، بیشتر بهشهرت او افزوده شد. او کارگرانی که خواهان اعتصاب بودند را بهیک طرف کشاند و اعتصابشکنان را بهطرف دیگر؛ این کار همیشه مؤثر واقع میشد. دیگر اعتصابشکنی دربین نبود. در نهایت، در همان هنگامیکه کرافورد بهعنوان رئیس «فدراسیون اتحادیهها» در سالن اتحادیههای ژوهانسبورگ نشسته بود، سربازان افرادی را که گفته میشد اعتصابات عمومی 1914 را رهبری کردهاند، محاصره [و دستگیر] کردند؛ کرافورد رابههمراه 8 نفر دیگر سوار کشتی اساس آمجنی ((SS Umgeni کرده و از کشور اخراج کردند. مری برای رفتن بهبریتانیا سوار کشتی شد تا با کرافورد همراه شود. زمانی که جنگ اول جهانی آغاز شد هردوی آنها بهدام میهنپرستی افتادند و همین نقطهی عطفی در رادیکالیسم آنها بود.
یکی دیگر از چهرههای برجسته نگرش سندیکالیستیِ در آن زمان اندرو دانبار Andrew Dunbar بود. او که همیشه مخالف پارلمانتاریسم بود، بهطور دایم از یک گروه سوسیالیستی بهگروه دیگر سوسیالیستی میرفت. او برای تشکیل «یک اتحادیه بزرگ» فراخوان میداد و در سخنرانیهایش اعلام میکرد که تنها زمانی کارگران قادر بهشکست دادن طبقهی حاکم هستند که دست بهاعتصاب عمومی بزنند. وقتی که او برای سیاهپوستها سخنرانی میکرد، در مورد تصویب قوانین حرف میزد، و دراین مورد نظرش این بود که اگر مردم بساط زندانها را جمع کنند، قوانین نیز بیاثر خواهد شد. او در جلسات مربوط به IWA (انجمن بینالمللی کارگران) همین حرف را تکرار میکرد. اما مردم طبق حرفهای او عمل نمیکردند.
حدود شش ماه پس از دومین اعتصاب عمومی در سال 1914 جان اسماتس از پارلمان خواست برای اقدامات انجام شده[توسط کارگران] غرامت تعیین کنند؛ او مدعی بود که اعتصاب توسط سندیکالیستها انجام شده است، پس باید بهکار آنها پایان داد. 3 تا 4 سال بعد، این شیطان [یعنی: سندیکالیستها] تبدیل به بلشویکها شد ـ اما بنا بهاصطلاح کنرادی [ژورف کنراد نویسندهی لهستانیـانگلیسی] دشمن دولت یا سندیکالیستها و یا آنارشیستها بودند. جِی دیویدسون، سوسیالیستی که مدتی طولانی در مجلس عضویت داشت، در نامهای بهتاریخ 21 فوریهی 1914 نظرات خود بهبریتانیا فرستاد. او نوشت:
بهنظر میرسد که مطبوعات داخلی بریتانیا، گرایشات [و کنشهای] سندیکالیستی ما در اینجا را بیش از اندازه بزرگنمایی میکنند. هیچ کشوری وجود ندارد که کارگرانش تا این حد از آموختههای نظری و سندیکالیستی محروم باشند. هرمسیری که انتخاب شده [و هر واکنشی که توسط کارگران شکل گرفته]، از طریق بیرحمترین و سنگدلترین کارفرماها [در جهان] بهآنها تحمیل شده است. هرگز و در هیچ کشوری نمونهی این بیرحمی و سنگدلی را نمیتوان پیدا کرد [15].
آخرین و در این مورد جدیترین تلاش در ایجاد یک شالودهی سندیکالیستیْ قبل از انقلاب روسیه انجام گرفت؛ رویدادی که بهتغییر مسیر بسیاری از رادیکالها انجامید. چندی پیش از جنگ نوشتههایی [در زمینهی ادبیات سوسیالیستی] برای «حزب کارگر سوسیالیست اسکاتلند» تهیه شده بود. این نوشتهها بهراحتی در دسترس بود و طرز تفکر کسانی را منعکس میکرد که بهدِ لئون De Leon{*6} باور داشتند. افرادی [که این نوشتهها را در اختیار داشتند] بههمراه ایدههایشان بهروزهای «صدای کارگر» برمیگشتند که با یک گروه کوچک لئونیستی همکاری میکردند. آنها باورهای اتحادیهگرایی صنعتی را بهخوانندگان عرضه میکردند و روی برخی از اعضای «حزب کارگر» نیز نفوذ پیدا کرده بودند. زمانی که «مجمع سوسیالیست بینالمللی» (ISL) تشکیل شد، جان کمپبل (John Campbel)، رالف رَب Ralph Rabb،مکلین McLean و چندین نفر دیگر حزب کوچک «کارگر سوسیالیست» را در این مجمع ادغام کردند. آنها قطعنامهای بهکنفرانس مجمع ارائه دادند که نظامنامهی «حزب کارگر سوسیالیست» را میپذیرفت و همچنین بهرهبری مأموریت داده شد تا نوشتههای «حزب کارگر سوسیالیست» را برای آموزش تکثیر کند. برهمین اساس، جونز Jones)) در تاریخ 9 می 1916بهحزب «کارگر سوسیالیست آمریکا» نامه نوشت و نشریات، نظامنامه، «پلاتفرم، قوانین و مانند آن» را درخواست کرد. این نشان میدهد که او با گامهایی که برداشته شده بود موافقت داشت. او در این مورد چنین میگوید:
من باید بهنفوذ شگفتانگیزی که کارهای دِ لئون و فلسفهی او بهطورکلی طی همین یکیـدوسال اخیر در «حزب کارگر سوسیالیست» داشته است، اَدای احترام کنم».
جونز نامهی خود را با این گفته دربارهی «مجمع سوسیالیست بینالمللی» بهپایان میرساند:
مارکس نامی است که باید آن را با حرمت یاد کرد، و چیزی نمانده است که جانشین واقعی او (یعنی: دِ لئون)جای خودرا در میان بزرگان سوسیالیسم پیدا کند.
جونز نامهی دیگری در نهمِ جولای به«حزب کارگر سوسیالیست» نوشت. او کپی نوشتههایحزب را تقاضا کرد و خواست اگر ممکن است، ماتریس [یا بهاصطلاح چاپچیها: فیلم و زینگ] نوشتههای موجود حزب را برایش بفرستند تا این نوشتهها در آفریقای جنوبی هم تولید شود. «مجمع سوسیالیست بینالمللی» فراخوان دِ لئون مبنیبر اتحادیهگرایی صنعتی و یا ایجاد یک اتحادیهی بزرگ را پذیرفت، و در دومین کنفرانس سالانهی خود در ژانویهی 1917 بهاهداف «مجمع...» افزوده شد. این اهداف در حال حاضر چنین عنوان میشوند: «گسترش اصول بینالمللی سوسیالیسم، اتحادیهی صنعتی و ضدنظامیگری».
در واقع، «مجمع...» این هدف را در بیشتر طول سال دنبال کرده بود؛ از همینرو بود که وضعیت استثنایی کارگران سفید پوست را مورد انتقاد قرار میداد و اصرار براین داشت که در کنار تشکل کارگران سفید پوست، کارگران سیاه پوست نیز متشکل شوند. عنوانهای «بینالملل» (نشریهی «مجمع...») در طول سال 1916 این گرایش فکری را نشان میدهد. سرمقالهی [«بینالملل»] در 17 مارس با سرتیتر «از تبعیض فاصله بگیریم» چنین نتیجهگیری کرد که «کاپیتالیسم حتی بیش از سوسیالیسمی که ما بهآن باور داریم، ما را وادار میکند که یا در جستجوی کاربرد بومی پرنسیبهای انترناسیونالیستی باشیم، ویا درغیر اینصورت اعتراف کنیم که انترناسیونالیسم ورشکست شده است». دو هفتهی بعد «دربارهی مسئلهی اتحادیههای بومی بهکارگران فراخوان داده شد»، این گزارش توسط جورج میسون (George Mason)(کسی که اصرار داشت سیاهپوستان از اعتصابات معدن در سال 1913 حمایت کرده بودند) نوشته شده است. او ضمن ارجاع بهاعتصاب معدنچیان و خیاطها در دسامبر 1913 (یعنی: هنگامیکه خیاطهای مالایی)Malay tailors([!؟] بهمعدنچیان اعتصابی پیوستند)، و درعینحال که فریاد تحسین از طرف جمعیت (متشکل از سیاهپوستها و سفیدپوستها) بلند بود، رو بهآنها گفت: اگر کارگران سفید پوست و سیاهپوست در اعتصاب سال 1914 دست بهدست هم داده بودند، نتیجهی اعتصاب بسیار متفاوت میشد.
نشریهی «بینالملل» در 30 ژوئن 1916 در مقالهی اصلی خودْ کارگران سیاه پوست را فراخواند تا متشکل شوند؛ «کارگران سفیدپوست بیدار شوید»، بهجُستار 22 سپتامبر برگردند، طبقهی کارگر را علیرغم تفاوتها در رنگ پوستها بهوحدت فرابخوانند، انشقاق بین کارگر ماهر و نیمهماهر را دور بیندازند. در 6 اکتبر در بروشوری که برای انتخابات شهرداری رند نوشته شده بود، وضعیت انحصاری کارگران سفیدپوست مورد انتقاد قرار گرفت. در آن بروشور کاپیتالیسم «بزرگترین برابرساز نامیده شده بود» و گفته شده بود که «از مدتها قبل میدانیم که همهی کارگران در برابر عظمت خدای سرمایه یکساناند». بروشور چنین ادامه میداد:
طبقهی کارفرماها همهی کارگران را بدون تبعیض در رنگ پوست ـچه سفید و چه سیاه و چه زردـ تا زمانی که ارزان باشد، استثمار میکنند؛ با این وجود، تلاش میکنند تا تبعیض در رنگ پوست در صفوف کارگران را دایمی کنند.
[بنابراین] کارگران سفیدپوست باید دست وحدت صنعتیـ[اتحادیهای] بهسوی کارگران بومی دراز کرده و از نیروی خارقالعادهای که آنها میتوانند از سرمایهداران بکاهند تا بهطبقهی کارگر (یعنی: این تمدن حقیقی) بیفزایند، کمک بگیرند.
کارگران سفیدپوست دستی برای کمک پیش نبردند و در این مسیر هیچ نشانهای از پیشرفت بهچشم نخورد. با این حال، «مجمع سوسیالیست بینالمللی»از توجه خود بهاعضای رهبری SANNC [«کنوانسیون ملی بومی آفریقای جنوبی»] (که بعدها ANC «کنگرهی ملی آفریقا» نام گرفت) دست نکشید و گاهاً (در بعضی از جلسات عمومی «مجمع...») ضمن همراهی با آنها [از آنها حمایت نیز میکرد]. این پیشرفت مهمی بهحساب میآمد و در اواسط 1917 منجر بهحرکتی برای ایجاد اتحادیهی عمومی سیاهپوستان شد که در همان سال با حمایت «مجمع...» [نهادی بهنام] «کارگران صنعتی آفریقا» (IWA)ایجاد گردید. تشکیل این نهاد [بهمثابهی اتحادیه عمومی کارگران] آغازکنندهی تاریخِ دخالتگری سوسیالیستها در امر [سازمانیابی] اتحادیههای کارگری سیاهپوستان بود؛ و هرچند با تردید، اما نشانهی نخستین گام در استقرار طبقهی کارگر سیاهپوست در بتن مبارزهی طبقاتی در آفریقای جنوبی است.
گرچه وقتیکه معلوم شد مقامات سیاهپوست مأموران دولتی بودند، IWA (اتحادیهی عمومی کارگران) فروپاشید، اما نام آنْ نمایانگر تأثیر لئونیسم و اندرو دانبار (Andrew Dunbar) است که (بهعنوان یک آنارشیست به«مجمع...» ملحق شد) و یکی از تدارکدهندگان مسائل نظری نیز بود. خط فکری او با سندیکالیسم مطابقت داشت و او هیچوقت از این خط فکری فاصله نگرفت. [واقعیت این استکه] نفوذ IWA بهشدت دستکم گرفته شده بود؛ و همچنین شکی در این نیست که IWA نقش قابل توجهی در اعتصابات 1918-1916 ایفا نمود[16].
سخن نهایی در مورد سندیکالیستها [در آفریقای جنوبی] بهتوضیح نیاز دارد. با وجود اقدامات پس از جنگ برای ایجاد یک گروه [سندیکالیست]؛ چنین بهنظر میرسد آنهایی که درگیر این کار شدند، بهلحاظ کمّی ناچیز و درعینحال پراکنده بودند. آنها نشریهای برای خود نداشتند و بهجای آن برای روزنامهی بریتانیایی «کارگران بیباک»(Workers Dreadnought) که توسط سیلویا پانکهرست ((Sylvia Pankhurst{*7}گزارش تهیه میکردند و آن روزنامه را [در محل فعالیت خود] میفروختند. افرادی (از جمله دانبار) در مورد وقایع مربوط بهاعتصابات سال 1922 گزارش تهیه کردند. مقالات آنها از فضایی ناگوار حکایت میکند و از وجود نگاههای تازه و متفاوتی نسبت بهوقایع خبر میدهد. با وجود اینکه آنها از اعتصاب حمایت میکردند، اما مقالات نشانگر این بود که آنها در حاشیهی حوادث قرار داشتند و قادر بهتاثیرگذاری بر رویدادها نبودند. آنها پس از اینگونه حوادث از صحنه محو شدند.
پانوشتهای نویسنده:
[1] جک اراسموس Jack Erasmusژورنالیست کمتر شناخته شدهای که از نیوزیلند آمده بود. هریسون در مورد وی میگوید که او اعلام کرده بود که هدفش از آمدن بهآفریقای جنوبی «معرفی و تبلیغ سوسیالیزم» بوده است (صفحهی 4). او در گروههای اولیهی سوسیالیستی در شهر کیپ Cape Town فعال بود، پس از آن به رند Randرفت، جایی که او در روزنامهی Rand Daily Mail مشغول بهکار شد.
[2] اشارهی من در اینجا بهطور مشخص زبان یهودیان Yiddish استکه در رشتههای مختلف کاری در «مجمع سوسیالیستهای بینالمللی» در پایان جنگ جهانی اول مورد استفاده قرار میگرفت. اما حتی در اوایل 1930 اولین گروه اپوزیسیون چپ در شهر کیپ تاون از زبان Yiddish برای بحث در جلسات استفاده میکردند و همپنین اعضای «باشگاه کارگران یهودی» در ژوهانسبورگ نیز معمولاً بهزبان Yiddish صحبت میکردند. من شاخههای مشابهی در آلمان، ایتالیا، هلند و دیگر گروهها نمیشناسم؛ اما بسیاری از آنها هویت خود را در گروههای محلی نگه میداشتند و بحثهایشان را بهزبان مادری پیش میبردند.
[3] چنین تماسهایی بین هواداران سفیدپوست و پیکارجویان هندی قبل از 1914 معمولاً در سطح رهبری و محدود بعمحافل کوچکی از روشنفکران بود و بهانتقال اندیشههای سیاسی از سفیدپوستان بههندیها نینجامید. برعکس، هواداران سفیدپوست جذب فلسفهی سیاسی گاندی شدند و و یا تحت تأثیر آن قرار گرفتند.
[4] من دقیقاً نمیدانم که در چه زمانی اتحادیههای کیپ کارگران رنگینپوست را بهعضویت پذیرفتند. با این حال، هیچ نشانهای از اینکه آنها کارگران آفریقایی را بهعضویت در اتحادیه پذیرفته باشند، در دست نیست.
[5] اگر چه تحولات در نیمهی دوم قرن با برخی از پیشزمینههای اتوماتیزه کردن منجر بهکاهش تقسیم کار شد؛ اما در معادن مانند سایر مشاغلِ قبل از انقلاب صنعتی (برای مثال، ساختمانسازی) این تقسیمبندی، سخت و مستحکم حفظ شد.
[6] یک سرکارگر بهعنوان یک پیمانکار فرعی، کنترل دستهی خود در انفجار و استخراج سنگ معدن در دست داشت. معدنچی سفیدپوست براساس نتیجهی کار حقوق میگرفت و بهکارگران دستهی خود نیز براساس نتیجهی کار مزد میپرداخت.
[7] تام مَن Tom Mann که بهعنوان «سوسیالیست انقلابی» حرف میزند، میگوید که از سال 1910 بهبعد هیچ اتحادیه صنعتیای بدون وجود آفریقاییها وجود نداشته است، مانند دوران گذشته در. رجوع شود بهصفحهی 110 Cope. این مسئله توسط فیلیپ نیز نقل شده است.
[8] من از هیچگونه اسناد سازمانی، هیچگونه خاطره و هیچ مدرکی اطلاع ندارم. بنابراین، بهغیر از روزنامهی صدای کارگر Voice of Labour که مجموعهای ناقص است و نیز روزنامهی انگلیسی کارگران بیباک Workers Dreadnought تقریباً میبایست بهمنابع تمتً دست دوم اعتماد میکردم؛ یعنی: رو Roux، هریسون Harrison، فیلیپس Phillips، سیمونز Simons و لِرومو Lerumo.
[9] رجوع شود بهصفحهی تا 111 تا 117Cope. زندگینامهی اندروز Andrewsبهشدت تحت تاثیر خود او ترسیم شده است و ناخوشآیندی آشکار او از سندیکالیستیها بدینمعنی است که داستان نقل شده توسط Cope نیاز بهتحقیق و تأیید دارد.
که که توسط منبع روایت شده است بیزار بود.
[10] یک گزارش در این مورد از Copeموجود است. این داستان، همانند بیشترین قسمتهای این اثر که جلب توجه هم میکند، وقایع را از نگاه بیل اندروز Bill Andrews بازمیگوید. لو هِیسِم Lou Haysomگزارشی کامل و دقیقتری دارد و از خطا در بیوگرافی ناشناس و گزارشات تکیهپارهی فیتزجرالد Fitzgerald جلوگیری کرده است. کار هِیسِم هیچوقت بهپایان نرسید.
[11] هِی سِم، همانجا.
[12] یک بار دیگر شاهد مشکلاتی در این روایت هستیم. روایت Cope ناقص است؛ و روایت Simons هم همینطور. [بنابراین] من مجبور بودم که واقعیت را خودم بسنجم؛ یعنی: این واقعیت که این مؤلفان عموماً توجه اندکی بهافراد و گروههایی کردهاند که طرفدار و یا برضد «حزب کمونیست آفریقای جنوبی» ((CPSA بودند. بنابراین، من گزارشات هِی سِم را پذیرفتم و آن را تا حدی از دو بیوگرافی در دسترس یعنی بیوگرافیِ (انون Anon و فیتزجرالد Fitzgerald) بیرون کشیدم. هِی سِم نیز [روایت خودرا] از دو گزارش خواهر مری در مورد مواد منفجره ترسیم کرده است. تا قبل از گزارش هِی سِم پذیرفتهشدهبود که مواد منفجره و دینامیت توسط اخلالگران در ریل جاسازی شده بود.
[13] Cope از صفحهی 112 بهبعد.
[14] همان منبع.
[15] بهنقل از هیرسون Hirson و ویلیامز Williams، فصل هشتم.
[16] گزارش کامل این موضوع در نوشتههای هیرسون و ویلیامز منتشر خواهد شد. این کار برای مطبوعات آماده شده است.
پانوشتهای مترجم
{*1} از دوست گرامی آقای محسن لاهوتی بابت ویرایش این نوشته تشکر میکنم.
{*2} جنبش سکولار سوسیالیستهای یهودی بودند که مظهر سازمانی آنها ائتلاف عمومی کار یهودیان بود که در امپراتوری روسیه در سال 1897 تاسیس شده بود.
{*3} لقبی سازمانی بود که برای ایجاد جمهوری مستقل ایرلند در قرن 19 و 20 مبارزه میکرد
{*4} نارودنیا فولیاNarodnaya Volyaویا (اراده یا آزادی مردم)، معروف بهنارودنیکها، گروه چپی بودند که مسئولیت ترور الکساندر دوم در روسیه را بهعهده داشتند. برادر لنین یکی از اعضای این گروه بود و یکی از اشخاصی بود که طرح ترور الکساندر سوم را برنامهریزی کرده بودند و بههمین دلیل نیز اعدام شد.
{*5} Wobblies = هواداران «کارگران صنعتی جهان» )IWW(؛ یک سازمان کارگری عمدتا آمریکایی، خصوصاً در اوائل قرن بیستم؛ که بهسرنگونی سرمایهداری باور داشتند.
{*6} متفکر و فعال سیاسی مارکسیست و از مهمترین چهرههای مارکسیستی ایالات متحده آمریکا بود. عقاید او بسیاری از مارکسیستها را در سراسر جهان (و بخصوص در انگلستان) تحت تأثیر قرار داد و بسیاری از مارکسیستها خود را «ده لئونیست» یا «مارکسیست/ده لئونیست» خواندهاند. از او آثاری در زمینهی تشریح دقیق چگونگی ساختار جامعهی سوسیالیستی بهجا ماندهاست. او اعتقاد داشت که همهی صنایع و خدمات باید توسط کارگرانی که در اتحادیههای صنعتی سازمان داده شدهاند، تحت کنترلی دموکراتیک درآیند.
{*7} سیلویا پنکهرست (تولد 1882 - مرگ 1960) فعال سیاسی و مبارز کمونیست بریتانیایی بود که برای حقوق زنان و بخصوص اعطای حق رأی بهزنان مبارزه میکرد.
کتابشناسی:
- Anon (nd), ‘Biography of Mary Fitzgerald’, typescript.
- R K Cope (cl944), Comrade Bill.The Life and Times of WH Andrews, Worker’s Leader, Stewart Printing, Cape Town.
- Mary Fitzgerald (nd), ‘Autobiography’, typescript.
- Wilfrid H Harrison (nd), Memoirs of a Socialist in South Afiica, 1903-47, Stewart Printing.
- Lou Haysom (nd), ‘Mary Fitzgerald’, an untitled typescript.
- B Hirson and Gwyn Williams (1993/4 – forthcoming) The Delegate for Africa, The Life and Times of David Ivon Jones, Core Publications, London.
- A Lerumo (1971) [M Harmel], Fifty Glorious Years, Inkululeko Press.
- John Philips (1978), ‘The South African Wobblies: The origin of Industrial Unions in South Africa’, Ufahuma, 8,3.
- J H & R E Simons (1969), Class and Colour in South Africa, 1850-1950, Penguin.
- Voice of Labour. I only have an incomplete set. The same copies are available at the Institute of Commonwealth Studies, London.
Originally from the Southern African Anarchist & Syndicalist History Archive.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
" آپارتاید از سیستم استعماری و سیستم سرمایه داری مشتق شده است، این دوگانگی ، مهر خود را اول بر تقسیمات نژادی و سپس بر تقسیمات طبقاتی، جامعه افریقای جنوبی زده است ".از اینرو می توان تناقضات و مشکلات جامعه ای طبقاتی خصومت آمیز را با تقسیمات نژادی جایگزین کرد و قدرت برتر سفید این را به خوبی انجام داده است. زیراکه تقسیمات پی در پی به گروه ها و قبیله ها و غیره ، مبارزه طبقاتی را تضعیف وآنرا منحرف می نماید.
" از آنجاییکه آپارتاید از سیستم استعماری و سیستم سرمایه داری مشتق شده است، این دوگانگی ، مهر خود را اول بر تقسیمات نژادی و سپس بر تقسیمات طبقاتی، جامعه افریقای جنوبی زده است .از اینرو می توان تناقضات و مشکلات جامعه ای طبقاتی خصومت آمیز را با تقسیمات نژادی جایگزین کرد و قدرت برتر سفید این را به خوبی انجام داده است. زیراکه تقسیمات پی در پی به گروه ها و قبیله ها و غیره مبارزه طبقاتی را تضعیف وآنرا منحرف می نماید.