چند مصاحبه با زنان طبقه کارگر در غرب لندن ـ قسمت سوم
در روستای کوچکی بهنام پنجاب Punjab در هند متولد شدم. مادر، برادر، خواهر و زن برادرم هنوز در آنجا زندگی میکنند. دو برادر و یک خواهر دارم. من جوانترین فرزند خانواده هستم. در آن دوران پول زیادی نداشتیم. مزارع و زمینهای اطرافِ روستای ما از املاک زمیندارای بود که مادرم و گهگاهی هم من و خواهرانم در آنجا کار میکردیم. کار بر روی زمین فصلی بود. در زمان برداشت بهمادرم در بریدن چغندر قند کمک میکردم. بهعلاوه، شالیزار برنج و مزرعهی ذرت هم بود. پدر بزرگ و مادر بزرگم نیز از این نوع کارها انجام داده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کولیبر (زن جوان هندی) زندگی غیرقانونی در انگلیس را بهزندگی با فاملیش در هند ترجیح میدهد
ترجمه:اکرم فائضی پور
منبع: اینجا
مصاحبهی اینبار ما با دوست کارگری اهل هندوستان است که در شرایط سختی زندگی میکند. افرادی که وضعیت مهاجرات نامعلومی دارند در شرایط سختی زندگی میکنند که بهطور فزایندهای شدیدتر هم میشود. بسیاری از رأی دهندگانِ بریکس تمایل بهکنترل بیشتر مهاجرت را ابراز کردهاند، و تصمیم رفراندوم بهمثابهی حکمی برای دولت، درجهت تشدید کنترل مهاجرت بوده است. با اینحال تمامی اینها بهمعنای اخراج مهاجران بیشتری نبوده است. اخراجهای اجباری از سال 2014 عملاً کاهش یافته است. این کاهش بعضاً بهدلیل رشدِ جابهجایی داوطلبانهی مهاجرین است که بدون شک علت آن افزایش محدویتها و کمبودِ کمکهای مالی دولتی است که بهنوبهی خود منجر بهکاهش کارهای «داوطلبانه» شده است. درعینحال احکام و تصمیمات سخت دولت دربارهی مهاجرت میتواند بهمثابهی هالهای از دود باشد که چشم آدمی را کور میکند و عملاً هیچکاری انجام نمیگیرد. بههرروی، نباید فراموش کنیم که دولت بهکارگرانی احتیاج دارد که بهدلیل وضعیت زندگی بیثبات، نیرویکار خود را بسیار ارزان فروخته و دردسری نیز ایجاد نکنند. موضوعی که در اینجا برای دولت حائز اهمیت است، اخراج بلافاصلهی مهاجرین از انگلستان نیست، بلکه کنترل هرچه بیشتر آنهاست. صاحبخانهها، معلمان، پزشکان و کارفرمایانْ همگی در اجرای این سیاستها بهکار گرفته میشوند. رویهمرفته، اثر این سیاستها ایجاد فضایی بیش از پیش خصمانه و هراسانگیز است که عموماً بین کارگران مهاجر با دستمزدهای پایین گسترده میشود، مخصوصاً هنگامی که گاه و بیگاه شاهد حملهی انگلیسیها بهخودشان هم هستیم. اما سئوال اینجاست که در شرایط کنونی، تا چه میزان فضای زندگی برای مهاجرینی با وضعیتِ نامعلومِ مهاجرت وجود دارد. همانطور که کولبیر نیز اشاره کرد، میتوانیم از اقدامات جمعی کارگران غیرقانونی در دفاع از خود فرا بگیریم. این موضوع درباره ایالات متحده و فرانسه نیز صادق است.
دربارهی کارگران غیرقانونی در فرانسه بهاین [لینک] مراجعه کنید.
*****
در روستای کوچکی بهنام پنجاب Punjab در هند متولد شدم. مادر، برادر، خواهر و زن برادرم هنوز در آنجا زندگی میکنند. دو برادر و یک خواهر دارم. من جوانترین فرزند خانواده هستم. در آن دوران پول زیادی نداشتیم. مزارع و زمینهای اطرافِ روستای ما از املاک زمیندارای بود که مادرم و گهگاهی هم من و خواهرانم در آنجا کار میکردیم. کار بر روی زمین فصلی بود. در زمان برداشت بهمادرم در بریدن چغندر قند کمک میکردم. بهعلاوه، شالیزار برنج و مزرعهی ذرت هم بود. پدر بزرگ و مادر بزرگم نیز از این نوع کارها انجام داده بودند.
پدرم پلیس بود، اما بهدلیل الکی بودنش معمولاً سر کار نمیرفت. همین موضوع باعث افزایش فشار زندگی روی مادرم بود، چراکه درآمد کار روی زمین کفایت نمیکرد. پدر و مادرم همیشه درگیر بودند و پدرم گاهی رفتار تُند و خشونتآمیزی نسبت بهمادرم داشت. من از این نوع زندگی راضی نبودم.
البته من خوششانس بودم، چراکه فرصت این را داشتم که بهدرسهایم بپردازم. خواهرانِ بزرگترم بیشتر بهکارهای خانه میرسیدند. 6 یا 7 ساله بودم که بهمدرسه رفتم. بهمدرسهی محلی روستا که دولتی بود و درِ آن برای تمام کودکان باز بود. فاصلهی مدرسه با خانه 10 دقیقه بود. درسم خوب بود و پس از اینکه دبیرستان را تمام کردم، در آزمون ورودی بهدانشگاه قبول شدم، و در دانشگاه 3 سال بازرگانی خواندم. دانشگاه در شهر بود، 1 ساعتی با اتوبوس در راه بودم. 21 ساله بودم که فرقالتحصیل شدم.
در همین دوران نیز ازدواج کردم. میخواستم سامان بگیرم و زندگی خودم را آغاز کنم. زندگیای بهدور از دعواهای والدینم. داییِ من والدینم را با خانوادهی شوهر آیندهام آشنا کرد. خانوادهی خوب و محترمی بودند. نسبت بهخانودادهی من پول بیشتری داشتند. قبل از ازدواج فقط یک بار همسرم را دیده بودم. او مرد خوبی بهنظر میرسید. در گوردوارا gurdwara ازدواج کردیم و مهمانی کوچکی هم گرفتیم. در آن دوران نسبت بهزندگی آیندهام هیجانی مثبت داشتم.
قبل از ازدواج برای دریافت ویزا و تحصیل در بریتانیا اقدام کرده بودم. تحصیل در بریتانیا رؤیای من بود. بخت با من یار بود و در روز ازدواجم با ویزای بریتانیا موافقت کردند. و این چنین بود که تنها یک هفته در خانهی خانوادهی همسرم زندگی کردم و بعد از آن هر دوی ما راهی بریتانیا شدیم. قصد داشتم که رشتهی تحصیلی مدیرت بازرگانی را در دانشگاه X دنبال کنم.
این موضوع بهسال 2009 برمیگردد. شوهرم توانست با ویزای دوسالهام من را همراهی کند. بهاین معنی که در دورانی که من مشغول تحصیلات بودم، او نیز جواز کار تماموقت داشت. خانوادهی شوهرم شهریهی من را که برابر با 8 هزار پوند برای دورهی تحصیلی دوساله نیمه بود، پرداخت کردند. آنها همچنین کرایهی خانهی ما را نیز میپرداختند. یکی از آشناهای همسرم در فرودگاه هیترو بهپیشواز ما آمد. حدود یک ماهی در هانسلو Hounslow در خانهی او بودیم تا اینکه در مکان X خانهای برای خود پیدا کردیم.
بهیاد دارم که در مورد زندگی در انگلستان هیجان شدیدی داشتم. در هند انگلیسی خوانده بودم، اما این کلاسها محدود بودند و عموم درسها هم بهزبان پنجابی بود. بنابراین، فرصت زیادی برای تمرین محاورهی انگلیسی نداشتم، هرچند که نوشتن و گرامر من بسیار خوب بود، اما همانطور که گفتم در صحبت ضعیف بودم. خوشبختانه قبل از آغاز دورهی مدیریت بازرگانی در دانشگاه، یک دورهی ششماههی زبان انگلیسی را در دانشگاه گذراندم و بنابراین اعتماد بهنفس بیشتری پیدا کردم.
با ویزای تحصیلی تنها هفتهای 20 ساعت اجازهی کار داشتم، که البته هرگز کاری پیدا نکردم. شوهرم از طریق یکی از آشنایان کاری در یک فروشگاه مواد غذاییِ هندی پیدا کرد که تماموقت بود. حدود هفتهای 220 پوند مزدش بود. اتاقی در خانهای بزرگ که همه هندی بودند اجاره کردیم. 8 نفر در این خانهی 3 خوابه زندگی میکردند. بهیاد دارم که تنها یک خانواده در آنجا زندگی میکرد و مابقی مردان مجردی بودند که همان اطراف کار میکردند. هرچند که همگی در یک خانه زندگی میکردیم، اما پخت و پز هرکدام جداگانه بود. هرگز بحث و جدلی در مورد کارهای خانه پیش نیامد، و همه بهنوبت آشپزخانه و حمام را تمیز میکردند. کرایهی این اتاق برای ما 350 پوند تمام میشد.
هنگامیکه دورهی تحصیلی من بهپایان رسید، دخترم نیز بهدنیا آمد. بههمین دلیل نیز ویزای تحصیلی من 7 ماه دیگر تمدید شد و در خانه از دخترم نگهداری میکردم. در این دوران هیچگونه حقوق و یا مزایایی برای نگهداری از دخترم دریافت نمیکردم و نمیداستم که اصولاً دریافت چنین حقوق و مزایایی از نظر قانونی امکان دارد یا نه. کسی هم نبود که در اینباره از او سئوال کنم. بههرروی، دستمزد شوهرم برای زندگی اکتفا نمیکرد.
ما بههند بازگشتیم که هم تجدید دیداری از خانواده کرده باشیم و هم آنها بتوانند کودک را از نزدیک ببینند. دوماه در هند بودیم، اما من و همسرم در این دوماه بهشدت نزاع داشتیم. بهواسطهی پایان دورهی تحصیلی میتوانستم ویزای دوساله درخواست کنم. همسرم نیز بر این باور بود که ما باید از ویزا حداکثر استفاده را کرده و هر دو تمام وقت کار کنیم و تا جایی که امکانش هست پول درآوریم. من با او موافق بودم، اما با وجود کودک خردسالم این امکان برای من وجود نداشت. تنها راه ممکن این بود که دخترمان را در هند پیش پدر بزرگ و مادر بزرگش بگذاریم. با این حال که سنی از آنها میگذشت (مادر همسرم نزدیک به 60 سال و پدرش نزدیک به 70 سال سن داشت) با این امر موافقت کردند. آنها فکر میکردند که نگهداری از نوهشان موقت است و تنها 2 سال بهطول میانجامد.
بنابراین ما بدون دخترمان بهانگلیس بازگشتیم و بهمکان X نقل مکان کردیم. در انبارِ فروشگاهی زنجیرهای و بزرگ کار پیدا کردم. قراردادم صفر ساعته بود zero-hours job. انبار بسیار سرد بود و شیفتهای من را بدون اطلاع قبلی کنسل میکردند. حتی زمانی که در راه بودم. یکی از دوستان من در این انبار بهعنوان مدیر مشغول بود، و از طریق وی بود که این کار را پیدا کردم. همسرم شغل نیمهوقتی در یک نانوایی صنعتی پیدا کرد. اتاقی در یک خانهی مشترک که نزدیک محل کار او بود، پیدا کردیم. این خانه 3 اتاق داشت که 6 نفر در آنجا زندگی میکردند و همهی آنها هندی بودند. معمولاً در آشپزخانه باهم صحبت میکردیم و همهی آنها شغلهای مشابهی داشتند که از طریق آژانسهای کاریابی پیدا کرده بودند و یا کارهای ساختمانی انجام میدادند. هیچیک از آنها دیگر نمیخواست بههند بازگردد. همه میدانستند که این فرصتی است که درآمدی داشته باشند. با این حال که کارهای سختی انجام میدادند، اما بههرروی زندگی در انگلیس بسیار آسانتر از هند بود. تمام صاحبخانههایی که خانههای خود را اجاره میدادند، برای اجارهی اتاق، قبل از هرچیز گذرنامه و ویزای ما را میخواستند.
ما از طریق خدمات محلی و مأموری که مسئولیت صادر کردن ویزا را داشت، برای ویزای دوسالهی کاری اقدام کردیم. در اینجا از این نوع نمایندگیها و وکلای مهاجرت بسیار است، و من فکر میکردم که میتوانم به این مأمور اعتماد کنم، چراکه حرفهای بهنظر میرسید - برای خودش دفتر و دستکی داشت، و ظاهراً صلاحیت و شرایط لازم را دارا بود و بسیاری از مردم از خدمات او استفاده میکردند. از طرفی او میتوانست بهزبان هندی و پنجابی صحبت کند. در وبسایت او نیز مدارکی رسمی مبنی بر قانونی بودن کار وی مشاهده میشد. ما 10 هزار پوند بهاو دادیم که از طریق یک شرکت کامپیوتری آموزش ببینیم، و با حمایت آن شرکت کامپیوتری بتوانیم برای ویزای کاری اقدام کنیم. اما این آموزشها تنها 2 هفته بهطول انجامید و پس از آن نیز بهما مدارکی جعلی تحویل داده شد که با این مدارک تقاضای ویزا کنیم. ما فکر میکردیم که این شخص میتواند از طریق راههای قانونی در اقدام برای ویزای کاری بهما کمک کند، اما او تنها به دنبال پول ما بود. این شخص فکر میکرد که میتواند بهراحتی پول را بالا کشیده و ما هم جار و جنجال بهپا نمیکنیم. اما نگذاشتم که بههمین راحتی پولمان را بالا بکشد. چندینبار بهدفترش رفتم و از او شکایت کردم. بعد از تلاشهای بسیار و شکایت و جار و جنجالی که بهپا کردم، موافقت کرد که پول را پس بدهد. او چِک را نوشت و بهما داد. اما بلافاصله با بانک تماس گرفت که دستهچک او بهسرقت رفته است. و وقتی که من برای نقد کردن پول وارد بانک شدم، بانک نیز فکر کرد که من کلاهبردار هستم و حساب بانکی من را فریز کرد. ماجرا را برای دوستی که در انبارِ فروشگاه زنجیرهای کار میکرد شرح دادم. در این مرحله شدیداً اضطراب داشتم و نمیدانستم که چه اقدامی میتوان کرد. دوستم گفت که میتواند با چندتن از دوستان خود تماس گرفته و همگی راهی دفتر او شویم و او را تحت فشار بگذاریم. ما هم همینکار را انجام دادیم. 10 نفر بودیم. کشیش کاتولیک محلی نیز با ما همراه شد و بهدفتر او رفتیم. و تا زمانی که با پرداختن پول ما موافقت نکرد حاضر بهترک آنجا نبودیم. او شوکه شده بود، عصبی بود و میخواست از شر ما خلاص شود. اول سعی کرد که ما را بترساند، و هنگامیکه دید این تهدیدها تأثیری ندارد، از در مهربانی وارد شد و وعده و وعید میداد. در آخر از آنجایی که او را در دفتر کارش سکهی یک پول کرده بودیم، قول داد که پول را پس بدهد و این کار را دوماهه انجام داد.
بعد از این ماجراها بود که ما خود شخصاً تقاضای ویزا دادیم. اما تقاضای ما رد شد. و بنابراین بلافاصله اجازهی کار ما نیز لغو گردید. بنابراین مجبور شدیم بهدفتر ادارهی مهاجرت مراجعت کرده و هر ماه در این دفتر حاضر و غایب کنیم. و اگر در حین کار کردن گیر میافتادیم، بلافاصله ما را اخراج میکردند. اما چگونه میتوانستیم بدون کار کردن زندگی خود را بگذرانیم؟
پس از اینکه تقاضای ویزای ما رد شد، تصمیم گرفتیم که بهطور جداگانه تقاضای ویزا داده، و من نیز تصمیم گرفتم که دوباره باردار شوم. من فکر میکردم که بدینوسیله بهما ویزا تعلق میگیرد و همهچیز درست میشود. از طرفی، سنی دهم از من میگذشت و میخواستم خانودهام را تکمیل کنم. بنابراین هنگامی که تقاضای ویزای ما رد شد، بسیار مأیوس شده بودم. نهتنها اجازهی اقامت در انگلیس را نداشتیم، بلکه مراقبتهای بهداشتی رایگان نیز بهما تعلق نمیگرفت. برای وضع حمل در بیمارستان مجبور بهپرداختن 4 هزار پوند بودیم. در این اثنا فرزندمان بهدنیا آمد. من با پرداخت این مبلغ بهطور قسطی موافقت کردم. بیمارستان نیز با پرداخت قسطی، بهشرط پرداخت ماهی 100 پوند موافقت کرد. اما از آنجایی که اجازهی کار نداشتیم، پرداخت این مبلغ نیز برای ما غیرممکن بود. بهآنها گفتم که من از پسِ پرداخت ماهی 20 پوند بیشتر برنمیآیم. اما بیمارستان با پرداخت این مبلغ موافقت نکرد. مکرراً از بیمارستان نامه دریافت میکردیم، اما من روی پیشنهاد خودم پافشاری میکردم. اینطور شد که من هم پولی بهآنها پرداخت نکردم. قوانین بیمارستان بر این اساس پایهگذاری شده بود که فرد مقروض باید بدهی خود را طی 2 سال بازپس بدهد. اما من پولی در بساط نداشتم. و نهایتاً بیمارستان نیز چارهای جز قبول پیشنهاد من نداشت.
بدیهی بود که برای گذران زندگی نیاز بهکار داشتیم. سهنفری، یعنی من و همسر و دخترم در اتاق خانهای زندگی میکردیم که 10 نفر دیگر در آن سکونت داشتند. اجارهی این اتاق 420 پوند بود. صاحبخانه از کرایهای که از مستأجران میگرفت پول خوبی بهجیب میزد، بااین حال در گرمایش خانه بخیل بود. و در نهایت این موضوع را بهعنوان بهانهای برای بالا بردن کرایه استفاده کرد. ما بهاو گفتیم که برای اینکه معلوم شود که تنها ما نیستیم که از گاز استفاده میکنیم، بویلر را قفل کند. بنابراین او نیز بویلر را قفل کرد و درنتیجه ما تنها 2 ساعت در روز میتوانستیم از گرمایش خانه استفاده کنیم. 1 ساعت صبحها و 1 ساعت نیز بعدازظهرها. جروبحثهای متعددی با صاحب خانه داشتم، اما از آنجا که پیدا کردن مکانی با شرایط ما دشوار بود، نهایتاً کوتاه میآمدم.
من و همسرم هردو شغلهایی داریم که حقوقمان را روزانه نقداً پرداخت میکنند، و این برای ما درمدت زمانی که دوباره برای ویزا اقدام کردهایم تنها راه گذران زندگی است. از آنجا که همسرم شبکار است و بهخواب روزانه احتیاج دارد، زندگی در یک اتاق مشترک با بچهای خُردسال بسیار دشوار بود. اما بههرروی با سختی این شرایط مدارا میکردیم. من نیز بهعنوان آشپز برای زوجی کار میکردم. دستمزد من ساعتی 10 پوند بود و یکی-دو ساعتی در روز کار میکردم. حال اگر زنی در شرایط مشابهی مجبور بهانتخاب چنین شغلی در هند بود، بهاو بهچشمِ تحقیر مینگریستند. اما در اینجا از چنین نگاههای تحقیرآمیزی خبری نیست. برای من کاری بسیار آسان است و در اینجا اجازه دارم که پولم را خود حفظ کرده و هرجور که تمایل دارم خرج کنم. و این موضوعی مهم است.
ممکن است که ادارهی مهاجرت تقاضای ویزای ما را مجدداً رد کند، اما بهاین امید که اینبار جوابشان مثبت است، صبور خواهیم بود. دخترم یک ساله بود که او را در هند پیش پدر و مادربزرگش گذاشتم و از آن زمان دیگر او را ندیدهام. هماکنون هفتساله است. از طریق برنامهی واتسآپ باهم تماس داریم. از اینکه برادر کوچکی دیگری دارد، مطلع است. دخترم مکرراً میگوید که میخواهد با ما در انگلستان زندگی کند. از طرفی نیز امکان ترک انگلستان را نداریم، مگر اینکه دیگر نخواهیم بهاینجا بازگردیم. و ما دیگر نمیخواهیم در هند زندگی کنیم. البته ترس و نگرانیاز اینکه نتوانیم در این مملکت بهطور قانونی کار و زندگی کنیم و یا اینکه هرلحظه امکان اخراج ما وجود دارد روی زندگی ما سایه افکنده است. اما با اینحال در همین شرایط نیز احساس آزادی بیشتری نسبت بهزندگی در هند دارم. از طرز تفکر هندیها بیزارم. بسیاری از مردم هند نگران این هستند که دیگران در مورد آنها چه میگویند و چگونه میاندیشند. از این بیزارم که برای هر کار و هرجایی که بخواهی بروی باید توضیحی داشته باشی. اما در انگلستان با چنین مشکلاتی روبرو نیستم. در اینجا میتوانم شغلی داشته باشم و پسرم را راهیِ مدرسهی نسبتاً خوبی کنم. میخواهم در آینده کامپیوتر بخوانم. و شاید در اینکار آیندهای داشته باشم. اما اینکه فعلاً اجازهی کار نداریم، وضعیت زندگی را دشوار کرده است.
اگراز من بپرسید که دربارهی زندگی در انگلستان چه آموختهام؟ خواهم گفت که: یاد گرفتهام انسان مستقلی باشم، ارزش خود را بهعنوان یک انسان بدانم و شغل و دستمزدی داشته باشم. موضوعی که در هند یا شدنی نیست یا تحقق آن بسیار سخت است. در اینجا نسبت بهارزشهای انسانی خود واقف شدهام. همچنین آموختهام که نمیتوان بههرکسی اعتماد کرد، مثلاً بهآن مأموری که برای ویزای ما اقدام کرده بود. و همین شوک بزرگی برای من بود، اینکه افرادی مانند آن شخص مردمِ نیازمند را بهدام انداخته و پول آنها را بالا میکشند. اما من با شرایط کنونی و این قبیل آدمها مبارزه خواهم کرد. چرا؟ بهاین دلیل که هیچ کار اشتباهی از من سر نزده است. چرا که بهخودم باور دارم.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه