ما و سوسیال دمکراسی قسمت دوم
واقعیت این استکه در ابتدای جابهجایی قدرت سیاسی که بهانقلاب یا قیام 57 شهرت یافته، نیروهای چپْ علیرغم پراکندگی فراوانشان، نقشهای بسیار سلحشورانهای در آن شرایط بهعهده گرفتند که با قدرتیابی خمینی و گروهبندیهایی که او را دنبال میکردند، متناقض بود. جبههی ملی و نهضت آزادی سخت درگیر مذاکرهی مستقیم با دربار، ارتش، سفارتخانهها و حتی با نمایندهی پنتاگون و سی.آی.ای بودند.
ما و سوسیال دمکراسی
قسمت دوم
نوشتهی: اسماعیل روشن
بهتر استکه در ابتدای این بحث کمی بهعقب برگردیم و از پیشینهی تجربیات و تأملاتی بگویم که بهدریافتهای کنونی من رسیدهاند. در سال 52 در زندان بود که مباحث جدیِ بازنگریِ طبقاتی نسبت بهدریافتها و دادههای سیاسی را برای اولینبار تجربه کردم. قبل از اینکه بتوانم بحثِ نقد و بررسی مشی چریکی را در میان جمع زندانیها مطرح کنم، ابتدا با چند نفر صحبت کردم؛ همینطور که دایرهی افرادی که با آنها گفتگو میکردم بیشتر شد، این حرف دهان بهدهان در بین اغلب زندانیهای نقل میشد که اسماعیل خط و مشیِ مبارزهی مسلحانه را رد کرده است. بههرحال، بهعنوان کسی که بهخطِ مشی مبارزهی مسلحانه باور داشتم و اینک منتقد آن شده بودم، مطرح شدم و فضایی بهوجود آمد که همه شروع کردند دربارهی این مسئله صحبت کردن که اسماعیل روشن خطِ مشی را رد کرده است.
حقیقت اینکه من بهسؤالهایی رسیده بودم که طرح آنها برای اولین بار درک مسئلهی طبقاتی بودن حرکتهای اجتماعی و سیاسی را برایم مطرح میکرد. این مسیر ادامه پیدا کرد و در انتقال من از زندان یزد بهزندان برازجان موجب شد که در اینجا هم بهاینگونه بحثها ادامه بدهم و عملاً در گسترش آنها نقش داشته باشم. بعضیها با اشتیاق حرفهای من را میشنیدند و با من حرف میزدند؛ خیلیها هم بهواسطهی اطلاعات و نگاهی که داشتند، بهمن کمک میکرند تا پاره فکرهایم را سامان بدهم؛ و بعضیها هم اصلاً میلی برای گفتگو نداشتند و اگر میتوانستند دیگران را هم پرهیز میدادند که این حرفها قابل اعتنا نیستند و نباید بهسراغ آنها رفت.
با همهی این احوال، چیزی که خیلی کمک کرد که من را ایزوله نکنند و خودم هم خودم را منزوی نکنم، مواضع خیلی تند و خیلی محکم من در برابر پلیس و ساواک، و همچنین فعال بودنم در کارهای جمعی و تلاش مطالعاتیام بود. بعد هم اتفاق دیگری افتاد که کمک کرد تا بتوانم دریافتهایم نسبت بهنقد مشیِ چریکی و بررسی طبقاتی بودن کنشهای سیاسی و اجتماعی را بهتر مطرح کنم. حدود یک سال از طرح اینگونه بحثها گذشته بود که یکی از نزدیکانم را نیز در رابطه با مسائل مربوط بهمبارزهی مسلحانه دستگیر کردند؛ و مادر و خواهر و یکی از نزدیکان دیگرم هم طعم بازداشت و زندان را چشیدند. البته خواهر و آن فامیل دومی را که پروندهای نداشتند، زود آزاد کردند؛ ولی مادرم را چند روزی نگه داشتند. بعد هم من را برای بازجویی و یکسری سؤال و جواب بهبازداشتگاه بردند که البته معلوم شده که ربطی بهپروندهی فامیل بازداشت شده ام نداشت؛ اما متوجه شدم که برادرم با چه گروههایی همکاری میکرد و در چه ارتباطاتی دستگیر شده و چقدر هم مورد فشار و شکنجه و مسائل دیگر قرار گرفته بود.
خود این مسئله که اعضای خانوادهی من سیاسی بودند، در طرح مسائل انتقادی بهمن اعتماد بهنفس مضاغفی میداد. چراکه خانوادهام هم بهلحاظ جایگاه اجتماعی و طبقاتیِ خودشان که مجموعاً کارگری بهحساب میآمد، و هم تحت تأثیر سیاسی بودن و حرفهای من سیاسی شده بودند. معنی سیاسی شدن در آن روزها هم این بودکه برعلیه شاه و دستگاه شاهی انکارگرایانه و عصیانی برخورد شود.
رویداد دیگری که زمینهی ترویج نقدِ و بررسی مشی مبارزهی مسلحانه و همچنین جستجوی علل طبقاتی کنشهای اجتماعی و سیاسی را برای من فراهم آورد، از هنگامی شروع شد که عدهای از زندانیها (که پنجاه و چند نفر بودند) و ازجمله من را بهاوین بردند و متعاقب این جایهجاییْ قتلعام جنایتکارانهی جزنی و 8 نفر از زندانیان سیاسی در تپههای اوین اتفاق افتاد. در جریان این کشتار بود که تهدیدهایی علیه ما زندانیهای تازه منتقل شده بهاوین بهعمل آمد و خودِ من رو بیشتر از همهی گروه زنده مانده در سلول انفراد نگهداشتند، و بعداز نزدیک بهیک سال سلول انفرادی بهبند عمومی زندان اوین بردند.
در بند عمومی اوین همان رویکرد زندان یزد و زندان برازجان را تجربه کردم. بعضیها که متمایل بودند، میآمدند و حرف میزدیم؛ میخواستیم ببینیم که مشی مبارزهی مسلحانه از نقطهنظرهای فکری، تئوریک و در مواردی هم از نظر طبقاتی چگونه قابل تبیین و توضیح است؛ و در مقابلِ آنْ چهکار یابد میکردیم. بعضیها هم که اصلاً وارد گفتگو نمیشدند و کاری هم بهاینگونه بحثها نداشتند و خط سردی از رفتار و فاصله رو حفظ میکردند؛ ولی بازهم کسی جرأت این را نداشت که انگی بزند ویا رفتار توهینآمیزی با من داشته باشد. بههرروی، این فضا تا پیدا شدن سروکلهی افراد مربوط بهمسئلهی جیمیکراسی همچنان بهقوت خود باقی ماند. لازم بهتأکید است که این مقدمه را (که از سال 52 تا سال 55 و حتی 56 را دربرمیگیرد)، بهاین دلیل بازگو میکنم که بگویم فضای زندان در رابطه با من فضای ترد یا کنارگذاشتن نبود. من بههیچوجه موضوع بیمهری سیاسی فضای عمومی زندانیها نیز نبودم؛ یعنی: نمیتوانستند چنین برخوردهایی با من داشته باشند.
من هم در میان مجاهدها بینفوذ نبودم و هم در میان فداییها. ارتباطم هم ارتباط محترمانهای بود؛ حتی با مذهبیهایی هم که بعداً بهدرستی «فالانژ» لقب گرفتند، ارتباط انسانی خوبی داشتم؛ و بهعنوان زندانیْ رفتار محترمانهای هم با بعضی از آنها داشتم که مقداری ملایمتر و بهاصطلاح لیبرالتر بودند، و هنوز هم «فالانژ» نشده نبودند. یکی از کارهایی که همیشه میکردم و طی آن دوره همیشه داشتم، این بود که میرفتم از آدمها درباره پروندهی سیاسیشان میپرسیدم: چهکارهایی میکردند، از روش مبارزهی خودْ چه نتایجی گرفته بودند، چه مطالعاتی میکردند و الآن چی مطالعه میکنند، چه دریافتهایی از مبارزهی داشتهاند، و سؤالاتی در همین زمینهها. از طریق تجزیه و تحلیل و نیز دستهبندی این گفتگوها بود که میتوانستم دریافت برآیندگونهای از زمینههای طبقاتی، مناسبات اجتماعی و ادراکات ایدئولوژیک کلیت زندان داشته باشم، و در نتیجه تااندازهای بهویژگیهای طبقاتیـاجتماعی فعالین سیاسی و اپوزیسیون فعال آن زمان دست مییافتم.
*****
نقطه و بهعبارتی نکتهای که بهلحاظ زمانی برای مبحث مطرح در این نوشته خیلی مهم است، شروع قضیه جیمیکراسی است.
هیئت 5 نفرهای که از طرف صلیب سرخ جهانی برای گفتگو با زندانیهای سیاسی آمده بود، بهزبان انگلیسی حرف میزدند و سوئیسی بودند. اینها با حضور در اطاقهای مختلف با بچههای زندان از طریق مترجمینی که خودِ بچهها انتخاب کرده بودند، گفتگو میکردند. من علاقهای بهصحبت با اینها نداشتم؛ اما همانند بقیه زندانیها چند کلامی (مانند این که چند سال محکوم شدهای، چیکار کردی که دستگیر شدی، و چهکاره بودی) با آنها حرف زدم و بعضی از سؤالها را (مانند اینکه بعد از زندان میخواهی چه بکنی) را جواب ندادم.
مسئلهای که در این گفتگوها نظر من بهخود جلب کرد و بهفکرم انداخت، برخورد زندانیهایی بود که مسلحانه دستگیر شده بودند، توی تدارکات مسلحانه بودند، و بهطورکلی انبوه بزرگی از بچههای زندان بودند که همهی حبسهای سنگین (و حتی زندان ابد) داشتند و بعضاً (بهقول امروزیها) بازجوییهای خفنی را نیز از سر گذرانده بودند. اینها همگی روی نداشتن آزادی بیان و انتشارات و آزادیهای اجتماعی بهاصطلاح مدرن/لیبرال اصرار میکردند و میگفتند که ما اینها را در جامعه نداریم؛ و شاه هم با این خواستها موافقت نمیکند.
مسئلهای که بهصراحت تو چشم میخورد، این بود که این زندانیهای حبس سنگین که خودرا جان برکف و رادیکال هم میدانستند، مثل سابق با شاه دعوایی نداشتند و بهنوعی خیلی ملایمتر از سابق با شاه برخورد میکردند. مثلاً اگر در گذشته برفرض در رابطه با شاه با توپ و تشر برخورد میکردند و او را سگ زنجیری امپریالیسم مینامیدند؛ اما در جریان گفتگو با صلیب سرخیها یا جیمیکراتها نسبت بهشاه مثل کسی برخورد میکردند که باید در رأس امور باشد، ولی زیاد هم نباید سخت بگیرد، و سختگیریاش را باید ملایمتر کند.
من واقعاً برایم این سؤال مطرح شده بود که این تغییر روش در برخورد با شاه از کجا ناشی شده بود؟ ناشی از خستگی زندان بود؟ از ضعف توان فکری نشأت میگرفت؟ ناشی از پراکندگی و عدم امکان دور هم جمع شدن و تبادل نظر در مورد برخورد با جیمیکراتها بود؟ بههرروی، نمیتوانستم بهجمعبندی قابل قبولی برای خودم برسم و این تغییرجهت را حلاجی کنم و بهعلت آن پیببرم. اما نسبت بهاین تغییررفتار و برخورد احساس ناخوشایند بسیار واضحی داشتم. فکر میکردم که ما از یک حکومت طبقاتی و سرمایهداری نمیتوانیم درخواستهایی اینچنین داشته باشیم؛ یعنی، تقاضا کنیم آقای شاه بیا بهما آزادی بیان و انتشار و گردهمآیی و مانند اینها اعطا کن!؟ فکر میکردم، خُب لازمهی طرح این خواستها این استکه ما باید اسلحهی خودرا زمین میگذاشتیم و مبارزهی اجتماعی و سیاسی را بههمین مطالبات بهاصطلاح مدرن/لیبرال محدود میکردیم. تصور و دریافت من از مبارزهی سیاسی و مسلحانه بهدست آوردن چهارتا روزنامه یا مجله و کتاب و این قبیل چیزها نبود؛ دعوایی که ما با حکومت داشتیم، سرنگونی آن و بهدست آوردن چیزهایی بود که فقط در جامعهی سوسیالیستی قابل دستیابی است. خلاصه اینکه همهی اینها باعث شده بود که نسبت بهرفتار و برخورد بچههای زندان احساس خوبی نداشته باشم. ناحوشآیندیام بخصوص از این جهت بودکه ما اینهمه سرکوبها و بگیروببندها و تعدیها را برای تحقق آرمان بزرگی تحمل کرده بودیم که طرح اینگونه خواستهای مدرن/لییرال خط بطلانی روی همهی آنها بود.
*****
الآن که بهاون موقع نگاه میکنم، میبینم سالهای زیادی گذشته و در این سالها بهنظرم مییاد که بخشهای معترض یا بهاصطلاح اپوزیسیون رادیکال جامعه دنبال دگرگونی بهمعنای مبارزه علیه مناسبات طبقاتی سرمایهدارانه نبود، مثل اینکه سهم خودش را از قدرت سیاسی میطلبید.
از سال 1345 چه اتفاقی افتاده بود؟
با اصلاحات پادشاهی و آریامهری شهرها توسعه پیدا کرده بودند؛ طبقهی بهاصطلاح تحصیلکرده زیاد شده بود؛ و بهمحض اینکه این گروهبندیها بهعرصهی اجتماعی وارد شدند، نقشِ اقتصادی بهآنها واگذار شد، و در تولید و توزیع و ادارهی امور جامعه نقشی پیدا کرده بودند. اما این بخش نوپای جامعه میخواست بههمان نسبت اقتصادی و اجتماعی، صاحبنظر و صاحب مداخله در سیاست هم باشد. این هم عرصهای بود که نظام پادشاهی آریامهری پذیرای آن نبود و در واقع این جوری بود که درِ ورودی آزادیها را بسته بود؛ و آزادیهای فردی (بهمعنی لیبرالی کلام) را هم چیز خیلی پلید و زشت میدانست.
در مقابل همین دریافت استبدادی و عهد عتیقی بود که جیمیکراتها بهایران آمده بودند تا بههرشکل ممکنی بهداد حکومت محمد رضاشاهی برسند و بگویند که آقا این آزادیها بهاین اندازه بهنفع توست؛ ضرر نمیکنی، با این خواستها موافقت کن! شاه هم در مصاحبههایی که امروز در آرشیوها باقی است، بهصراحت میگفت که قصد دارد این آزادیها را بهطور گسترده اعطا کند و از گستردگیشان نیز پرهیزی ندارد و قصد دارد که این اتفاق را رقم بزند.
*****
آنچه حدود یک سال و خردهای پس از حضور جیمیکراتها در زندان اتفاق افتاد، این بود که زندانیها از زندان بیرون آمدند: زنان و مردانی که 6 یا 7 سال (و بعضاً حتی تا 20 سال) در زندان مانده بودند. رویکرد بلافاصلهی این آزادشدگان بیشتر از هرچیز مطالبهی دموکراتیزه شدن جامعه با الگوهای رایج در کشورهای اروپای غربی و شمالی، ایالات متحده و کانادا بود. اما از طرف دیگر، اتفاقات دیگری هم افتاده بود: مردم ـبههرحالـ قیام کرده بودند؛ شورشهایی واقع شده بود؛ طغیانهایی بهوقوع پیوسته بود؛ نقشههای متعددی برای جابهجایی قدرت سیاسی در سطوح بالا با کمک قدرتهای اقتصادی و امپریالیستی کشیده شده بود؛ گوادالوپ شکل گرفته بود؛ ژنرالهای ایرانی با ارتشیهای ردهی پایینتر گفتگوهای تازهای باز کرده بودند؛ نهادهای واسطهی گفتگوی بین شاه و دربار و نهادهای بهاصطلاح حقوق بشریِ کارتری در رفتوآمد بودند، و بحثهایی را میبردند و حرفهایی را هم میآوردند.
دو نفر از جیمیکراتهای صلیب سرخی، بعد از حضور در زندان و گفتگو با زندانیها همچنان در ایران ماندند. نام یکی از آنها رمزی کلارک بود که این مرد را هیچوقت از یاد نمیرم!؟ رمزی کلارک ـدر واقعـ وزیر دادگستری آمریکا در زمان جنگ ویتنام بود و در پروندهاش سرکوبهای شدید مخالفین جنگ را نیز داشت؛ ولی الآن در نقش یک دموکرات اصلاحطلب در دولت کارتر بهایران آمده بود، و یک نهاد حقوق بشری را نیز رهبری میکرد. او بهایران آمده بود تا با شاه و دربار درمورد نخست وزیران دوران بهاصطلاح گذار گفتگوهایی داشته باشد. کلارک در جریان مسائل مربوط بهتغییر و تحولات ایران قرار داشت و حتی تا بعداز بهمن 57 هم در ایران ماند. من در سال 58 هم او را در تهران و در یک واقعهای دیدم. او با یک روزنامهنگارِ ضدجنگِ سرخپوستِ آمریکایی که خودش را روزنامهنگار آزاد معرفی میکرد، همراه بود. این دو نفر (یعنی: کلارک و روزنامهنگار سرخپوست) اغلب باهم بودند و کارهای مشترکی انجام میدادند. اینها در زندان بهتشکیلات زندان مجاهدین خیلی نزدیک شده بودند؛ و با مسعود رجوی، برعکس بقیه زندانیها که گفتگوهای نهایتاً ده دقیقهای داشتند، 3 روز گفتگو داشتند. اینها با رجوی میرفتند توی اطاق دربسته و گفتگو میکردند. در واقع، اطاق و وقت را برای رجوی قرق کرده بودند. شخصی هم بهنام حاجی مانیان، از نهضت آزادی، واسطهی این گفتگوها بود. شخصی دیگری هم بهنام حاجی میناچی بود که کمتر نقش داشت. بچههای حاجی میناچی مجاهد بودند. میناچی در جبههی ملی هم سابقه داشت. بههرروی، کلارک هر روز میآمد، شب برمیگشت و تمام روز را با رجوی میگذراند.
*****
بهطورکلی، آنچه تصویر واقعی رویداد 57 را نشان میدهد، آمیختهای از حرکتهای مردمی و برنامههای سیاسی برای نگهداری یا گذار از نظام سلطنتی است. شرکتکنندگان در این رویداد گروهبندیهای اجتماعی مختلف بودند؛ هم جبههی ملیچیها و روشنفکران ایرانی خارج از کشور با سوابق ضد حکومت شاهی در آن شرکت داشتند و هم ژنرالها و مستشارهای نظامی و هم دفاتر سیاسی سفارتهای اروپایی و آمریکایی فعال بودند. بدینمعنیکه نوعی تلفیقسازی از نیروها و دیدگاههای مختلف (و با امکان بسیار ناچیزی برای ترکیب)، شکلدهندهی این رویداد بود.
توافق در مورد اینکه ارتش مداخله نکند، قبل از بهمن ماه (یعنی: در دیماه و قبل از اینکه محمدرضا شاه از ایران برود) اتفاق افتاده بود. بدینترتیب، آن رویدادی که بهعنوان انقلاب از آن یاد میکنند، قبل از بهمن و طبعاً قبل از جلوس خمینی برمسند قدرت اتفاق افتاده بود؛ و همهی دستگاههای نظامی و اداریِ رسمی و غیررسمی کارِ مربوط بهانتقال را شروع کرده بودند. خودِ خمینی هم چند ماه قبل از این رویداد، در پاریس بهمرکز ثقل عروج داده شده بود و در جریان انتقال قرار داشت و اهرمهای اسلامی را در دست گرفته بود. من هنوز سند قابل اعتمادی دربارهی چگونگی اخراج خمینی از عراق پیدا نکردهام. مسئله از این قرار است که چه اتفاقی افتاد که صدام حسین همکاری کرد تا خمینی از عراق بیرون برود و بالاخره سر از پاریس دربیاورد؟ چرا او با این پروژه همکاری کرد؟ بههرحال، هم من در جستجوی اسناد تاریخیای هستم که این مسئله را برای خودم روشن کند و در تدوین چگونگی وقوع این رویداد نیز از آن استفاده کنم.
بههرصورت، خمینی بهپاریس برده شده و درآنجا بهنیابت از خلاءِ قدرت مستقر در ایرانْ جلوس کرد. نهضت آزادی و جبههی ملی هم واسطهی گفتگوی او با ارتش، آمریکا و سایر قدرتهای تصمیمگیر دربارهی جابهجایی قدرت بودند. از طرفی هم در داخل سازمان و تشکل نافذی در میان مردم وجود نداشت. تعدادی محفلهای طرفدار مجاهدین و همچنین محفلهای طرفدار فداییها وجود داشتند که متناسب با توان خود درگیر فعالیت شده بودند و در واقع با تمام قدرت خویش بهدنبال رویدادها میدویدند. دو جریان نسبتاً متشکل وجود داشت که جبههی ملی (بههمراهی نهضت آزادی)، و حزب توده را شامل میشد.
بقیه جریانات موسوم بهچپ نیروی نسبتاً سازمانیافتهای نداشتند و فعالیتشان اساساً محفلی بود. برای مثال، آن چیزی که من دربارهی اعتصاب نفت میدونم، این استکه این اعتصاب تحت تأثیر حرکت گروههای چپ اتفاق نیفتاده بود. ملیگراها بیش از گروه و جریانی در آنجا حضور داشتند. البته بعضاً بچههای چپ هم بودند؛ ولی یک جریان سازمانیافتهی چپ وجود نداشت. بنابراین، فعلیت و نیروی جنبش کارگری بیشتر ابزار و آلتی برای مطامع سیاسی نیروهایی بود که بهاشکال نسبتاً گوناگونی وظیفهی گذار از سلطنت محمدرضا شاه و درعینحال تثبیت نظام سرمایهداری را بهعهده داشتند.
مجموع کنشها و برهمکنشها (اعم از مردمی، ارتشی، سفارتخانهای و نیروهای موسوم بهچپ و راست و میانه) اینطور رقم خورد که خمینی بهعنوان مجری این گذار (که تحت عنوان انقلاب یا قیام بهمن 57 از آن یاد میشود) وارد ایران شود. بدینترتیب، از 12 بهمن و بهویژه دو یا سه روز قبل از اینکه اعلام کنند خمینی در تدارک ورود بهایران است، کمیتهی استقبال تشکیل دادند و با استقبال باشکوهی بهایران آورده شد، و سخنرانیهای اولیهاش را ایراد کرد و رفت در مرکزی مستقر شد که کمیتهی استقبال برایش درست کرده بود. ادارهکنندهی این مرکز مؤتلفه و گروههای سنتگرای تُندروی طرفدار بازار نبودند. اینها بعداً قدرت گرفتند. بازاریها که نقش فعالی داشتند و پول هم خرج کرده بودند، در اوائلِ آمدن خمینی بهایرانْ بیشتر حول و حوش جبههی ملی و نهضت آزادی میچرخیدند. اینها که خمینی را تغذیه مالی میکردند، بهلحاظ مدیریتیـارتباطی هم تغذیهاش میکردند و ادارهی جلسات و ملاقاتهایش را نیز در دست داشتند.
پس از استقبال از خمینی و استقرار او برمسندی که برایش تهیه دیده بودند، اتفاق دیگری هم درحال شکلگیری بود که بعداً تبدیل بهحزب جمهوری اسلامی، بهرهبری 5 یا 6 نفر شد که هاشمی رفسنجانی و محمد حسین بهشتی بزرگترین نقش را در آن داشتند. رهبری این حزب که بالاخره دارودستهی مخصوص بهخودشان را تشکیل داده بودند، بخشهایی از نیروهای میانهرو اسلامی (و نه تندروها) را بدون اینکه بخواهند تحولی ایجاد کنند، جذب خود کردند. ولی این اتفاقها چند ماه بعد از ورود خمینی شکل گرفت.
واقعیت این استکه در ابتدای جابهجایی قدرت سیاسی که بهانقلاب یا قیام 57 شهرت یافته، نیروهای چپْ علیرغم پراکندگی فراوانشان، نقشهای بسیار سلحشورانهای در آن شرایط بهعهده گرفتند که با قدرتیابی خمینی و گروهبندیهایی که او را دنبال میکردند، متناقض بود. جبههی ملی و نهضت آزادی سخت درگیر مذاکرهی مستقیم با دربار، ارتش، سفارتخانهها و حتی با نمایندهی پنتاگون و سی.آی.ای بودند. در این زمینهها اسنادی هم وجود دارد که نشاندهندهی این استکه جابهجایی قدرت در آن زمان از طریق این جماعت رهبری میشد. حزب توده هم تشکیلات منسجم خودش را داشت، و درصدد تحکیم و گسترش آن بههرجا و همهجا بود.
اولین اتفاق قابل توجهی که بعد از جابهجایی قدرت در بهمن 57 در عرصهی سیاسی افتاد، باز شدن دفاتر گروههای سیاسی چپ و طیف گروههای مسلمان بود که جاافتادهترین آنها مجاهدین بود. هرگروهی محلی را دراختیار گرفت و با استفاده از وسایلی که مصادره کرده بود، فعالیت آشکار و خاص خودش را شروع کرد. در میان وسائلی مصادره شده همهچیز (از وسائل چاپ گرفته تا اسلحه) پیدا میشد. ضمناً همین گروهها بهبسیاری از اطلاعات هم دسترسی پیدا کرده بودند؛ و هرگروهی مطابق مشی و مدل سیاسی خودش از این اسناد استفادههایی میکرد. بعضی از گروهها پارهای اطلاعات را منتشر میکردند؛ و بعضیها هم بازداشت پارهای از افراد را در دستور کار خود قرار داده بودند.
نکتهای که میخواهم روی آن تأکید کنم این استکه گروههای سیاسی مختلفِ غیرحکومتی (اعم چپ و راست ویا مذهبی و غیرمذهبی) بعد از واقعهی بهمنْ متشکل شدند و دست بهایجاد تشکیلات زدند؛ یعنی قبل از واقعهی بهمن 57 بهلحاظ سیاسی هیچ تشکلی وجود نداشت؛ و بخصوص واکنش نیروهای چپ نسبت رودادها پراکنده و غیرمنسجم بود. چپ اصلاحطلب و رفورمیست هم که حزب توده برفراز آن قرار داشت، فاقد توان برخورد سازمانیافته با تغییر و تحولات بود؛ و آنچنانکه خودشان بعدها اذعان کردند و در این زمینه اسنادی هم وجود دارد، در حالتی از گیجی بهسر میبردند و نمیدانستند که با وقایع چگونه باید برخورد کنند.
اما آن چیزی که از پسِ عدم تشکل و گیجی و بعضی برخوردهای سلحشورانه شکل گرفت، این بود که همهی گروهها (اعم از چپ و غیرچپ) بهطرف خمینی چرخیدند. بدینمعنیکه از نیروهای پراکندهی چپ نیمهرادیکال گرفته تا گروههای رفورمیست و بهلحاظ سیاسی ـذاتاًـ سازشکار و معاملهگر ـهمه، بهاشکال گوناگونـ پشت خمینی صف کشیدند. جبههی ملی و نهضت آزادی هم که آتشبیار، مُصلح و رابط معاملات سیاسی با گروهبندیهای داخلی و خارجیِ ذینفع در بقای نظام سرمایهداریِ بدون شاه بودند، بعد از واقعهی بهمن بهطور جداگانه دفتر و دست خاص خود را راه انداختند و بازیگری سیاسی را بهگونهی دیگری آغاز کردند.
این بازی و بازیگری سیاسی تازه چی بود؟
داستان از این قرار بود که حکومتی گویا دموکراتیک بهصورت جمهوری شکل میگیرد و همهی گروههای و جریانات هم براین باور بودند که بهواسطهی قهرمانیها، جانفشانیها و دریافتهای اصیل، انقلابی و کارگرمدارانهی خویشْ حق دارند که در این حکومت جدیدْ نقش برجستهای داشته باشند؛ و برای اثبات این ادعا بلافاصله هم ثبت آن را در کردستان، استان گلستان (یعنی: گنبد)، در خوزستان، لرستان و چند جای دیگر (که الآن بهخاطر نمیآورم) شروع کردند و اقدامات استقلالطلبانهی ملی را بهمثابهی ابزار حق شرکت در دستگاه دولتی جدید، در سرلوحهی کار خویش قرار دادند.
اینگونه دموکرات، استقلالطلب و حتی چهبسا فدرالیست بودن، بهبیان تحلیلی و منهای انگیزهها و تبیینات نظری ـدر عملـ معنایی جز جداییطلبی ندارد؛ حتی اگر این برآورد نادرست هم باشد، اما واقعیت این است که مطالباتی از این دست ـعامدانه یا بهواسطهی گیجسریـ مخلوطی فاقد شفافیت و صراحت طبقاتی است. بههرروی، هایوهوی گروههای چپ در این مقطع زمانی درآمده بود؛ و معلوم شد که در کردستان و دیگر نواحی مسلح شدهاند و چند صباحی هم میتوانند حکومت کنند. بههرروی، بحرانی که از همان ابتدای بهقدرت رسیدن خمینی در کردستان شروع شد، اساساً بهاین مسئله برمیگشت که جریانهای اپوزیسیون کُرد (از کومله گرفته تا حزب دمکرات) ادارهی مستقل کردستان را بدون نظارت و حکومت مرکزی میطلبیدند. بهطورکلی، معنی استقلال اینها معنایی جز این نداشت که کنترل حکومت مرکزی را برنمیتابیدند و بهاصطلاح زیر بلیط مرکز نمیرفتند.
*****
همزمان با شکلگیری گروههای مختلف اپوزیسیون چپ، حدِ فاصل آنها نیز (که اساساً نظری بود)، بهطور برجستهتری در مقابل چشم قرار میگرفت و زمینهی ستیزهای روبهافزایشِ نحوهی نظریِ سهمبری از قدرت را ایجاد میکرد؛ و همین ستیزهای روبهافزایش نظری، امکان همگرایی، پراتیک همراستا و طبعاً ادغام در یکدیگر و بهویژه ایحاد مؤلفهی آموزشیـسازمانیابنده با کارگران و زحمتکشان را مانع میگردید. بدینسان، گروههای متعددی که خودرا سازمان و حتی حزب نیز مینامیدند، بهچهار دستهی عمده و محافل نه چندان ناچیز بینخطی تقسیم شدند که هردسته را بههمراه طیف پیرامونیاش «یک خط» نامگذاری کردند.
«خط یک» را حزب توده انحصاراً بهخود اختصاص داده بود. گرچه رنجبران مدل دیگری داشتند، مائوئیست بودند و دفاع از قدرتیابی خمینی را بهواسطهی لابیرنت جناحبندیهای حکومتی پنهان میکردند؛ اما بعدها همین جریان را هم به«خط یک» منسوب کردند.
«خط دو» متشکل از افراد و محافل باقیمانده از فداییها بود که بهلحاظ کمی خیلی سریع افزایش یافتند و بهلحاظ کیفی جهت معکوسِ رشد کمی خود را درپیش گرفتند. «اکثریتِ» این خطْ مجموعاً بهمجری همان سیاستهایی تبدیل شد که حزب توده منادی آن بود؛ و «اقلیتِ» آن هم، تا سال 1360 (که جمهوری اسلامی با پهن کردن بساط کشتار و اعدام، بساط «خط 2 و 3 و 4» را جمع کرد)، بیش از هرکنشیْ خودرا بهدرودیوار سیاست میکوبید تا شاید برفراز محافل بهاصطلاح تندرویِ منتسب بهفداییهای سابق قرار بگیرد و همچنان پرچمدار «خط دو» بماند.
«خط سه» بهافراد و محافلی اطلاق میشد که بههمراه «مجاهدین م.ل.» در مقابل مبارزهی مسلحانه بهمثابهی «هم استراتژی و هم تاکتیک»، منادی تاکتیک فعالیت سیاسی و تودهای بودند. افراد و محافلی که برای اولینبار فعالیت سیاسی و بسیج تودهای را بهعنوان شیوهی سرنگونی سلطنت و سهمبری از قدرت تعریف کردند، بهسالهای 51 و 52 برمیگردد.
وجه نظری «خط چهار» که در زندان شاه و در نقد تحرکات چریکی شروع شده بود، پس از بهقدرت رسیدن خمینیْ افرادی را دور هم جمع کرد و متشکل نمود که بارزترین شاخصهی آنها عدم همسویی با سه خط دیگر بود؛ و بیشترین نیروی خود را روی بررسی ماهیت قدرت میگذاشت که عملاً معنایی جز پیدا کردن منفذی برای خزیدن بهدرون آن نداشت.
*****
کمتر از دو سال پس از رویداد بهمن 57 (یعنی: با پشتِسر گذاشتن «رفراندم» آری یا نه بهجمهوری اسلامی، انتخاب اولین رئیس جمهور و انتخابات اولین مجلس شورای اسلامی)، اسلامی بودن جمهوری (که حالتی کژدارومریز داشت و تااندازهای هم مداراگرانه اِعمال میشد)، قطعیت پیدا کرد؛ و قوانین شرع بههمهی عرصههای زندگی (اعم از اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) تعمیم داده شد و در واقع تثبیت گردید. گرچه پارهای از افراد و گروههای بهلحاظ کمّی قلیل، حتی پیش از ورود خمینی بهایران شکی در ماهیتِ بورژواییـامپریالیستی او نداشتند که در پس حیلهگری شیعی پنهان شده بود؛ اما با قطعیتِ حکمیت قوانین شرع و تدوین مقررات عمومی اسلامیـسرمایهدارانه، حنای «خدعهی» خمینی تماماً رنگ باخت و اغلب گروههای چپ که تصور میکردند در کنار این جماعت میتوان بهطور علنی کار کرد ـگرچه بهطور اسفباری دیرهنگام، اماـ منهای توجیهات نظری، در عمل دریافتند که دستگاه حاکمهی جدید بسیار سختگیرتر و ددمنشتر از سلف شاهنشاهیاش، حتی نفس کشیدن غیردولتیـاسلامی را بهشکنجهگاه میفرستد و بهچوبهی اعدام میسپارد. با همهی این احوال، حزب توده، اکثریت، رنجبران و اطرافیان آنها همچنان مشغول لیسیدن کون خمینی و اعوان و انصار او بودند؛ و برعلیه دیگر جریانات جاسوسی میکردند.
بههرروی، همانطور که قوانین شرع قطعیت و عمومیت پیدا میکرد، حملهی نهایی بهبساط کتابفروشیها، میزِ کتاب جریانات سیاسیِ مخالف (اعم از چپ و غیرچپ)، روزنامهها و طیف گستردهای از افراد شتاب میگرفت و تعداد زندانیها و اعدامشدگان نیزو افزایش پیدا میکرد. بدینترتیب دمکراسیخواهان که با دارودرفش مواجهه شده و ناگزیر بهزندگی مخفی شده بودند، دور تازهای از بررسی را دربارهی ماهیت سیاسی رژیم شروع کردند. اغلب قریب بهاتفاق این بررسیها، بدون اینکه بهماهیت طبقاتی و جایگاه ارتجاعیـجهانی آن بیندیشند، روی وجه صرفاً سیاسی و اساساً سرکوبگرانهـغیردمکراتیک جمهوری اسلامی متمرکز شده بودند. بههرروی، تحلیلهای گوناگون و جدل نسبت بهدرستی تحلیل «خودی» و نادرستی تحلیل «دیگری» رواجی دوباره گرفت؛ و هریک از جریانات با تکیه روی گفتمان اسلامیـشیعی حاکمان، و نه روابط و مناسبات تولیدیـاجتماعی، پای یکی از اجزای نظام سرمایهداری را بهمیان میکشید. یکی میگفت اینها نمایندهی بورژوازی تجاری هستند و آنها نمایندهی بورژوازی صنعتی؛ دیگری میگفت حاکمان جدید نمایندهی خردهبورژوازی سنتی و بازار هستند؛ سومی و چهارمی و... روی کاست حکومتی و بناپارتیسم و مانند آن متمرکز شده بودند؛ و بهندرت کلیت جماعتِ حاکم را با کلیت نظام سرمایهداری تحلیل میکردند که بهواسطهی گفتمان شیعیـاسلامی و نیز زدوبندهای آشکار و پنهانِ امپریالیستی دور تازهای از گسترش اقتصادیـسیاسی را شروع کرده بودند.
خلاصه اینکه مطالبهی نیروهایی که خودرا در موضع اپوزیسیون جمهوری اسلامی تعریف میکردند، از همان آغاز ورود خمینی بهایران و جلوس برمسند قدرت و ولایت، و علیرغم گسترش روزافزون تعبیرهای بورژواییـفقهی او از سیاست و قدرت، بازهم شرکت در قدرت سیاسی و سهمبری از آن بود. از فُرم گفتار و استنادهای اساساً نظری بهمارکس و لنین و دیگر انقلابیون که بگذریم، کلیت اپوزیسیون (اعم از چپ و راست و میانه) در عمل توجهی بهاین واقعیت نداشت که نظام سرمایهداری همان نظام سرمایهداری دورهی آریامهری است، و آنچه در دستور تغییر قرار گرفته فقط پالون نظام اقتصادیـسیاسیـاجتماعی و تااندازهای هم شیوهی انباشت سرمایه بود که میبایست با وضعیت سیاسی و اقتصادی سرمایه جهانی تطبیق پیدا میکرد. نیازی بهتوضیح نیست که مطالبهی شرکت در قدرت و سهمبری از آن، منهای توجیهات رنگارنگِ صرفاً نظری و درواقع فریبنده، عملاً گامی در تثبیت وضعیت موجود است؛ چراکه عامل تعیینکنندهی پیوستاری از تغییرات که بهحرکت انقلابی و سوسیالیستی راهبر میشود ـیعنی: طبقهی کارگر و تودههای زحمتکشِ سازمانیافته و نسبتاً آگاهـ منهای تأکیدهای نظری، اما عملاً از این معادله محذوف بودند.
*****
خیلی از تحلیلگران تاریخ که گرایشِ چپْ دارند، در رابطه با کارکردهای جمهوری اسلامی مینویسند که این رژیم حافظ استقلال مملکت بوده است. گرچه این موضوع را باید بهطور جداگانه مورد نقد و بررسی قرار داد؛ اما واقعیت این استکه هیچ استقلالی اتفاق نیفتاد. جالب این که خودِ همین نیروهایی که از ضدامپریالیست بودن جمهوری اسلامی (و نه ضدیت ذاتیاش به طبقهی کارگر و زحمتکشان) صحبت میکردند و هماکنون نیز بعضاً مروج همین نظریه هستند، در توصیف بیگانهستیزانهی جمهوری اسلامی[!؟] با جریانات سانتریست و حتی راستهای «اپوزیسیون» رژیم همآهنگ بودهاند. برای نمونه، شعارهایی با همین مضمون را میتوان در روزنامههای آن زمانِ فدایی و حتی پیکار پیدا کنیم که درمقابل حکومت اسلامی از فداییها هم تندروتر بودند. و بالاخره اینکه مابقی گروههای چپ برخورد نقادانهای بهاینگونه نظریهپردازیها نداشتند.
مسئلهی دیگری که باید بهآن اشاره کنم، این استکه چپ ایران اصولاً تئوری سیاسی بلد نبود و مباحث نظری را بعداً (یعنی: پس از سرنگونی شاه) تااندازهای یاد گرفت. این چپ در زندان هم تئوری بلد نبود؛ تئوریسینها یا مرده ویا کشته شده بودند. بههرروی، آدمهایی که در مقام صاحبنظر حرف میزدند، اطلاعات خیلی کم و سادهای داشتند؛ برای مثال، توانایی مواجهه با آدمهایی مثل بهشتی را نداشتند و در مقابل آنها کم میآوردند. افرادی هم الکی معروف شده بودند. بهعبارت دقیقتر، موج را زودتر شوار شده بودند، ویا بهواسطهی «توان»شان در سازش با هرگونه دنائت و رذالتی بالا آمده و صحنهی نمایش سیاست را اشغال کرده بودند. نمونهی بارز اینگونه افراد فرخ نگهدار است. این آدم نه در زندان رقمی بود، نه قبل از زندانی شدنش نقشی در مبارزه سیاسی داشت، و نه پس از سقوط شاه در شکلگیری تشکلی مبارز نقش داشت. این دسته از آدمها که تعدادشان هم کم نبود، زدوبندچیهای سیاسیِ توانایی بودند و با رفتوآمد در دفاتر گروههای سیاسی که پس از سقوط شاه باز شده بود، برای خودشان هویتی دستوپا کردند، باند ساختند و اگر هم با جمهوری اسلامی سازش نکردند، با آغوش باز پذیرای نظام سرمایهداری شدند.
بهطورکلی، تاریخ اندیشهی چپ ایرانی را که مطالعه کنیم، اساساً پس از سرنگونی محمدرضا شاه بهمسائل تئوریک رویآورد که مبدأ، منشأ و نقطهی حرکت آن نیز شرکت در قدرت سیاسی ویا سهمبری از آن بود. اما مطالبهی سهمبری از قدرت یا مداخله در آنْ رعدی در آسمان بیابر نیست. این مسئله براساس پایههای اقتصادی، توجیهات جامعهشناختی هم دارد. این پایههای اقتصادی که بهشکلگیری طبقهگونهای جدید منجر شده، از دوران حکومت پهلوی اول شروع شد، در سلطنت محمدرضا شاه ادامه پیدا کرد و وسعت گرفت، و در سیطره رژیم اسلامی نه تنها گسترش بیشتری یافت، بلکه بهنوعی از هژمونی سیاسیـایدئولوژیک و هژمونی در اخلاق و رفتار اجتماعی نیز دست پیدا کرد. بهبیان دیگر، پایههای اقتصادی سهمبری اپوزیسیون سیاسی از قدرت و همچنین توجیهات جامعهشناسانهی آنْ از سال 1300 تا هماکنون نه تنها بقا پیدا کرده و تجدید حیات داشته، بلکه از جنبههای مختلف هم ابعاد بسیار وسیعی پیدا کرده است.
در دورهی محمد رضا شاه (که موضوع عمدهی بحث کنونی ماست) روشنفکران لایه بالایی این طبقهگونه (که با عنوان «طبقهی متوسط» هم از نام برده میشود) متناسب با مناسبات تولیدیـاجتماعی خویش بهسمت اصلاحات شاه رفت، و روشنفکران لایه دیگر آن (که درمقایسه با لایه دیگر زیرین بهحساب میآمد، بهاپوزیسیون چرخید و ستیز سیاسی و حتی نظامی را پیشه کرد که اساسیترین عامل آن (یعنی: چرخش بهستیز سیاسی و درگیری مسلحانه) عدم تناسب قدرت سیاسی در مقایسه با قدرت اقتصادیِ این لایه از طبقهی متوسط بود.
انقلابیگری دههی 50 که از سالهای 49 و 48 شکل نظامی بهخود گرفت و سهـچهار سالی را هم بهمثابهی تدارک نظریـعملی پشتِسر گذاشته بود تا سال 54 و 55 ادامه پیدا کرد. یکی از توضیحاتی که در مورد چرایی و لزوم مبارزهی نظامی مطرح میشد، این بود که شیوههای مسالمتآمیز و صرفاً سیاسی راه بهجایی نمیبَرند و موجب سرخودرگی میشوند؛ معهذا وقتی مسئلهی جیمیکراسی در زندان پیش آمد، اغلب طرفداران مبارزهی مسلحانه بهنحوی بهدنبال آن (و درواقع بهدنبال تبعات آن) راه اقتادند. وقتی هم که درهای زندان باز شد، با گروههایی که تشکیل دادند، اغلبِ قریب بهاتفاقْ بهنحوی (آشکار یا پوشیده در توجیهات صرفاً نظری) دموکراسیخواه شدند و این دموکراسیخواهی ـبههرصورتـ ابزار و شیوهی شناخته شدهی مداخله در قدرت سیاسی و مشارکت در آن است.
یکی از عبارتهای جدیداً شکلگرفتهای که امروزه در بسیاری از سایتهای «اپوزیسیونِ» فارسیزبانْ زیاد بهچشم میخورد، عبارت «رژیمچنج» است؛ اما صرفنظر از جنبهی صرفِ کلامی عبارت «رژیمچنج» که جدید محسوب میشود، جنبهی مفهومی و عملیِ این عبارت چندان هم جدید نیست. معنای «رژیمچنج» این استکه دولت و حکومت تغییر کند؛ اما مناسبات تولیدیـاجتماعی همچنان که بوده است، باقی بماند!؟ براین اساس خواست شرکت در قدرت و سهمبری از آن، بدون اینکه این قدرت توسط تودههای کارگر و زحمتکشِ نسبتاً آگاه و متشکل سرنگون نشده باشد و مدیریت جامعه توسط ارگانهای تودهای برآمده از کنشهای انقلابی صورت نگیرد، عملاً کنشی رژیمچنجی است. تنها تفاوتی که بین کنشهای متفاوتِ راهبر بهرژیمچنج میتوان قائل شد، نوع مستقل (و بهاصطلاح ملی آن)، و نوع وابستهاش بهنیروهای خارجی استکه در واقع خصلتنمای رژیمچنج امروزی است. گذشته از همهاینها، واقعیت این استکه شکلگیری طبقهی متوسط در ایران که سابقهای حدوداً 90 ساله دارد، درعینحال تاریخ پیدایش روشنفکرانی بوده که ضمن وابستگی طبقاتی بهاین طبقهی متوسط، در مقابل دولتها موضعی ستیزهگرانه داشتهاند و مضمون این ستیزهگریها نیز سهمخواهی از قدرت سیاسی بوده است.
طی 90 سال گذشته اغلب قریب بهاتفاق روشنفکران برخاسته از طبقهی متوسط، اعم از مسلح و غیرمسلح ویا رفورمیست و غیررفورمیست، صرفنظر از تفاوت در اشکال مبارزه و نیز تفاوتِ بعضاً غیرقابل مقایسهی تاوانهایی که پرداختهاند، اما در کُنه و عمقِ نگرشِ خویشْ اهداف مشترکی داشتهاند که عمدهترین آنها سهمبری از قدرت و مشارکت در آنْ بوده است. گرچه بعضی از رگههای شکلدهندهی چنین بینش و رویکردی را میتوان در تاریخ جابهجایی مداوم سلاطین برخاسته از قبایل گوناگون ردیابی کرد، و بهمدل آشنایی جامعهی ایران با مفهوم سیاست نوین و بهویژه مفاهیم چپ مرتبط دانست (که اینها بحثهای جداگانهای را میطلبند)؛ اما قصد من در اینجا اشارهی عمدهام بهرویکردها و دیدگاههای سیاسی طبقهی متوسط، بهاین امید است که تحقیق و مطالعهی گستردهتری را بهدنبال داشته باشد.
فاکتورهای آماری از این حکایت میکنند که طبقهی متوسط در سال 98 جمعیت کثیری از جامعهی ایران را دربرمیگرفت. 62 درصد این جمعیت کثیر شهرنشین بودند. 12 تا 13درصد این جمعیت 62 درصدی نیرویکار بهحساب میآیند. بدینترتیب، 50 درصد جمعیت ـدر واقعـ مغازهدار، کارمند، مهندس، دکتر، داروخانهچی، حقوقدان و نطامیِ متوسطاند. اگر ما استانداردها و معانی خاصی را تعریف کنیم که سنجشهای ما چه اساسی میتوانند و باید داشته باشند، با دو مسئله و رابطه بیشتر مواجه نخواهیم بود. درجایی مسئله و رابطهی تعیینکننده مالکیت است؛ و درجای دیگر، مسئله و رابطهی تعیینکننده سهم از تولید و توزیع ناشی از ارزشی است که در چرخهی تولید جامعه فراهم میشود که بخشی از آن ارزش افزوده و بخشی هم ارزش اضافی است. البته همیشه نمونههایی هم مشاهده میشود که بین این رابطه قرار دارند؛ و در هردو رابطه حضور دارند. گرچه لازم استکه اینگونه بحثهای اقتصادی بهطور تفکیکی باز شوند و مورد بازبینی قرار بگیرند؛ اما من در اینجا بهآن سمت نمیروم. ولی چیزی که مهم است و باید روی آن متمرکز شد، این استکه با بحرانی مواجه شدهایم که ظاهراً زیستیـطبیعی است. پس از پشتِسر گذاشتن بحرانها و سرکوبهای سیاسی، و بعداز قیامها و طغیانها و اتفاقات سیاسی چندی پیش، اینک و از اینجا میخواهیم بهسمت آیندهای برویم که باید چشماندازی از آن داشته باشیم.
من فاکتورهایی را میبینم که نشاندهندهی این استکه این طبقهگونهی بزرگ نه تنها در ایران، بلکه در تمامی جهان و از همان دههی 1980 (که افزایش روزافزونش شروع شد)، بهلحاظ اقتصادی سهم خودش را گرفته است. بهعبارت دقیقتر، در مشارکت با سرمایه از وضعیت گستردهای برخوردار است. البته فراموش نکنیم که این مسئله را باید با استفادهی معقول از آمار بهاثبات برساند.
بهطورکلی، نقش طبقهی متوسط در زمینهی ادارهی نظام سرمایهداری و در حوزههای مختلفِ اداری خیلی بزرگ و چشمگیر است. برای مثال، هماکنون آموزش و پروش و آموزش عالی توسط طبقهی متوسط مدیریت میشود؛ البته نه اینکه در رأس و جزو اشرافیت حاکم (مانند وزرا و معاونینشان) باشند، اما کمی پایینتر از پلهکان حاکمیت (یعنی: تئوریسینها و تدوینکنندههای نظامهای آموزشی) همین طبقه متوسطیها هستند. ردههای میانی و تااندازهای بالاییِ بهداشت را طبقهی متوسطیها راه میبرند؛ حوزههای مربوط بهتکنولوژی بهطور قطع توسط طبقه متوسط راه بُرده میشود. بهطورکلی، امروزه طبقهی متوسط در حوزههای دانش فنی که از اهمیت زیادی هم برخوردار است، بخصوص نقش بزرگی ایفا میکند. از طرف دیگر، این طبقهگونه مدعی یک سری تغییرات در عرصههای سیاسی و اجتماعی است. بهعبارتی، مدعی استکه زیستبومها را باید بهگونهی دیگری نگاه کنیم. این طبقه مدعی استکه رفتار اجتماعی نسبت بهآرای عمومی را بهشکل دیگری باید ببینیم. یعنی از سهم اقتصادی که در دولتهای رفاه و غیررفاه ـالبته در هرکشوری متناسب با مختصات اقتصادیـسیاسی ویژهی خودشـ بهاندازهی کافی برخوردار بوده که بگذریم، درعینحال بهدنبال این مطالبه است که آن آرایی باید «تعیینکننده» و اساسی بهحساب آورده شوند که از طرف «کاردانان»، «کارشناسان»، «تحصیلکردگان» و بهطورکلی آنهایی به«صندوق» ریخته میشوند که دستشان به«دهان»شان میرسد! هماینک وجود این مطالبه در ایران بهطور هرچه آشکارشوندهتری خود را نشان میدهد. منهای اشکال بیان و چگونگی تحقق این مطالبه، اما با یک نگاه سطحی میتوان مشاهده کرد که امروزه در ایران طبقه متوسط نقش نسبتاً بزرگ و نسبت بهگذشته ـحتیـ بزرگتری هم پیدا کرده است. بهدید من در خود اروپا هم این ایفای نقش خیلی وسیع بوده و وسعت خیلی بیشتر هم خواهد داشت.
لازم بهیادآوری استکه وقتی از دولت رفاه صحبت میکنم، دولت جمهوری اسلامی را نیز ـبراساس مقایسه با فقیرترین کشورهای جهانـ دولت رفاه بهحساب میآورم. دولت رفاه اسلامیـامامزمانی که درعینحال ایجادکنندهی امکان انواع رانتهای ریز و درشت، استثمار نیرویکار با هزینهی بسیار ناچیز و دزدیهای آشکار و پنهان است. بهعبارت دیگر، لقمهی بسیار ناچیزی از درآمدهای ناشی از فروش نفت، مشتفات آن و دیگر کانیها را (که آمیختهی خونباری از نیرویکار ارزان و چپاول مازادهای طبیعی است) بهبخشی از مردم میدهند تا ضمن سرقت امکانات رشد اقتصادی و انسانی آنها، درعینحال بتوانند فراتر از بقای نظام رانتخوارِ سرمایهسالارِ خویش، موجبات گسترش جغرافیایی آن را نیز فراهم کنند.
بهنظر من دولت جمهوری اسلامی در مختصات جامعهی ایران نوعی دولت رفاه است. وقتی وضعیت اقتصادی جامعهی ایران را نسبت بهجامعهی عراق، نسبت بهمنطقه، نسبت بهبسیاری از کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتینی، نسبت بهپاکستان و نسبت بهافغانستان (که له شده است) میسنجیم، با دولتی مواجه میشویم که بهنسبت بسیاری از کشورهای دیگر، دولت رفاه بهحساب میآید.
اکنون نیز بورژوازی در بحران کرونا هم میگوید که اینقدر هزار میلیارد پوند، یورو، دلار میگذاریم برای اینکه کمک کنیم بهکسبوکارهای کوچک و متوسط؛ توجه داشته باشیم که بهصراحت از کسبوکار کوچک و متوسط حرف میزند؛ و حمایت از شرکتهای بزرگ را در جای دیگری میبیند.
بهنظر من درک چپ از تغییر و تحول بیش از حد شطرنجی است؛ یعنی واقعیت را بهوضوح نمیبیند، چنانکه گویی عینکی را برچشم زده تا گیج شود. کارکرد و در واقع نتیجهی این عینک مفروض (که زمینهی طبقاتیـمعرفتی دارد) این است که نمیتواند بین حفظ مناسبات و منافع خودش (از یک طرف) و نفی مناسبات و اجتماعی کردن مالکیت (از طرف دیگر) یکی را انتخاب کند.
بههرصورت، آنچه امروز بهطور واضحی بهچشم میخورد، این استکه این محافل یا آکادمیهای کوچک، انستیوها و حتی تحلیلگرهای چپ فعالیت میکنند و از کار و علائق خود بازنماندهاند. از طرف دیگر، تا آنجاکه من میبینم این محافل و آکامیهای کوچک و غیره، اگر تروتسکیست نباشند، یا سوسیال آنارشیستاند ویا مارکسیست. گذشته از این، واقعیت این استکه در وضعیت کنونی کسی هم بهلحاظ مارکسخوانی آنچنان معضلی ندارد. لنین هم که ضعفهای نظری و پروسهی عملیاش «آشکار» شده است، و یک عدهای هم که قصد بریدن داشتند، راحت بریدند و بریدگی خودرا توجیه هم کردند.
*****
آنچه در اینجای بحث لازم بهیادآوری و تأکید است، این است که مباحث ارائه شدهی تاکنونی طبیعاً جای چون و چرا دارد، سؤال برانگیزاند، و نقاط ناروشن چندان کمی هم ندارند، و بهعبارتی هنوز کال و نارسیدهاند؛ اما من بهعنوان کسی که پژوهش و تحقیق را دوست دارم، دوست دارم حقیقتیابی کنم و بسنجم. بنابراین، نقش یک مبلغ و مروج قوی را ندارم؛ ولی میتوانم در نقش یک جستجوگر، با توان و تجربهی 50 سالهام، مسائل مربوط بهمبارزهی طبقاتی را دنبال کنم و نتیجهی مطالعات و تحقیقاتم را تا آنجاکه توان و امکان آن فراهم باشد، ازطریق مقالات یا مباحثی که با کمک بعضی از دوستان قدیمی شکل میدهم، در اختیار دیگرانی قرار بدهیم که میخواهند بدانند و مورد انتقاد قرار بدهند. بههرروی، این فرمبندی عمومیِ ذهن من است که در اینجا گفتم، و بهواسطهی همین فرمبندی هم میتوانم بخشی از دریافتهایم را بازهم بگویم.
*****
در مقولهی تغییر و تحولات اجتماعی که در پیشِ رو قرار دارد، وضعیت آینده را تااندازهای میتوان بهوسطهی شناخت وضعیت موجود و درک دینامیسم مناسبات آن ترسیم کرد. بدینمعنیکه محتملها خودشان را نشان میدهند؛ با وجود این، هیچ قطعیتی برای آیندهی هنوز نیامده وجود ندارد که بگوییم قطعاً اینطور خواهد بود؛ و هیچ جبری هم وجود ندارد که بگوییم این دریافتها که محتمل مینمایند، قطعاً واقع خواهند شد. نه! بارِ سنگین و وزن سنگین رویدادها را میتوان شناسایی کرد و دربارهی چگونگی آن گفتگو داشت.
من تصویری از آینده دارم که میخواهم آن را بهچالش بیشتری بکشم؛ و بهعبارتی میخواهم دربارهی این تصویری که نسبت بهآینده دارم، تحقیق بیشتری داشته باشیم. باید زیرساختهای اصلی و فرصتهای محتمل دیگر را بررسی کنیم تا بتوانیم از کنشهای احتمالی طبقهی متوسط در ایران و جهان دریافت و تصویری روشن داشته باشیم. آیا این طبقهی متوسط که اینهمه امکانات اقتصادی و اجتماعی را در اختیار دارد، روی سهمخواهی از قدرت سیاسی و شرکت در آنْ اصرار بیشتری هم خواهد داشت؟ و اگر چنین است، این شرکت در قدرت چگونه واقع خواهد شد و نتایج آن چیست؟
من براین نظرم که طبقهی متوسط با فشار هرچه بیشتری سهم هرچه بزرگتری از قدرت را میطلبد؛ و طلب قدرت هم از کانالهای سوسیال دمکراتیک قابل تحقق است. بدینترتیب، هم سرمایه بزرگ حفظ خواهد شد و هم رابطهی کار و سرمایه بهنفی مالکیت خصوصی و اثبات مالکیت اجتماعی و نفی بهرهکشیِ سرمایه منتهی نخواهد شد.
این پیشفرضی است که فعلاً من دارم. اما این پیشفرض نیازمند یک سری فاکتورهای آماریـتحلیلی است تا شاید بتواند بهنظریهای نسبتاً جامع تبدیل شود و در اختیار دیگران هم قرار بگیرد. من روی آمار جمعیت و نحوهی توزیع ثروت تأکید دارم. روی عملکردهای سیاسی تأکید دارم. روی پیشینهی سیاسی بهاصطلاح جنبشهای اجتماعی و بخصوص جنبشهای فکری تأکید دارم. مدیا در مدیریت افکار بهاصطلاح عمومی نقشی گاه تعیینکننده دارد و طبقهی متوسط در گرداندن این مدیا (نه مالکیت سرمایههای بزرگ تولیدی و غیرتولیدی) دست بالا را دارد. حرفم این استکه طبقهی متوسط در دنیای امروز و در سطح جهانیْ نقش خیلی بزرگی دارد؛ اما همین جایگاه را در قدرت سیاسی ندارد و طالب آن است.
بنابراین، سؤالهایی در رابطه کنشهای آتی طبقهی متوسط در مقابل ما قرار دارد که باید برای آنها پاسخهایِ آماریـتحلیلی قابل اتکایی پیدا کنیم. اگر این درست استکه طبقهی متوسط از قدرت اقتصادی سهم میبرد (که بهنظر من درست است)، پس باید چگونگی این سهمبری را هرچه دقیقتر و با جزئیات بیشتر مورد بررسی قرار بدهیم. باید دربارهی چیستی و ساختار شرکتهای بزرگ در کلیت وجودیشان بیشتر تحقیق کنیم؛ و چگونگی حضور و سهمبری طبقهی متوسط از این شرکتها را مورد سنجش قرار بدهیم. طبیعی استکه بررسی اینگونه مسائل بدون درک نسبتاً درستی از نظام سرمایهداری در وضعیت کنونیاش، فاقد معنی است؛ بنابراین، لازم استکه وضعیت کنونی نظام سرمایهداری جهانی را نیز که بهعنوان «دهکدهی جهانی» هم از آن یاد میشود، مورد بررسی قرار بدهیم. همهی این بررسی و تحقیقها از اینرو ضروری است که تصویر نسبتاً روشنی از ظرفیتهای سازمانی و فکری فعلاً موجود و در نتیجه از نحوهی عبور از وضعیت کنونی جهان (که از فقر و بیماری و مرگ غیرقابل تفکیک است) داشته باشیم و بتوانیم در راستای تحولات محتمل دخالتگری کنیم.
برآورد من از 10 سال آتی این استکه از میان انبوه روشنفکران سوسیال دمکراتْ تعداد بسیار اندکی بهطرف طبقهی کارگر و تودههای زحمتکش حرکت میکنند و در پیوند با این طبقه جریانهای انقلابی و سوسیالیستی را شکل میدهند. منظورم روشنفکران و نهادهای سوسیالیستی، شکل نوینی از نهادهای سوسیالیستی و رزمندهای است که قلب طپندهای برای آرمان بزرگ انترناسیونالیستی داشته باشند و مناسبات متشکلی را شکل بدهند که تاریخاً و بهلحاظ نظریـعملی از احزب کمونیست مخفی و جریانات علنی سوسیال دمکراتیک 150 سال گذشته فراتر باشند. اما چگونه؟ نمیدانم!
میتوان دربارهی اینگونه مسائل و چنین نهادهایی فکر و تحقیق کرد و همانطور که تاکنون کردهایم، بازهم دست بهآزمون زد و خطاها را برای آزمونی مجدد و نوین مورد تحلیل و سنجش قرارداد. دریافت من (که شاید بیان آرزوی قلبیام باشد) این است که در آینده با دو جریان ـمقدمتاًـ موازی و پس از گذشت زمانی مناسب (که نمیتوانم قرارداد سال و ماه آن را معین کنم) در تقابل باهم مواجه خواهیم بود. بدینترتیب که ابتدا سوسیال دمکراتها با استفاده از بازوی اجرایی تودههای کارگر و زحمتکش بهبیشترین سهمِ ممکن از قدرت دست مییابند؛ و سپس، طبقهی کارگر با پیبردن بهماهیت تثبیتگرانهی سوسیال دمکراسیْ کنشی انقلابی را برضد نظام سرمایهداری و سوسیال دمکراتهای سهیم در قدرت آغاز میکنند؛ کنشی که عصر انقلابات سوسیالیستی را بنا خواهد نهاد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه