rss feed

13 آبان 1400 | بازدید: 1500

[جنبش کارگری سوئد و] صلح با نروژ

نوشته شده توسط کاله هولمکویست- ترجمه سارا طاهری

در تمام کتاب‌های مربوط به‌تاریخ جنبش کارگری، معمولاً چیزی در مورد Åkarpslagen آکارپسلاگن (قانون ضداعتصاب) از سال 1899 وجود دارد که برای تسهیل اعتصاب‌شکنی تصویب شد و مشکلات بزرگی را برای جنبش سندیکایی ایجاد ‌کرد. آن‌چه به‌طور قابل توجهی کم‌تر شناخته شده است، دومین قانون ضداعتصاب است که حق اعتصاب را در بهار 1905 به‌شدت محدود ‌کرد. سوسیال دموکرات‌ها و LO اعتصاب بزرگی را برای توقف این پیش‌نهاد تدارک دیدند.

 

[جنبش کارگری سوئد و] صلح با نروژ

 نویسنده: کاله هولمکویست[*] Kalle Holmqvist

ترجمه: سارا طاهری

منبع:  https://clarte.se/clarte-pa-naetet/3-2020/11411-Fred-med-Norge--114                        

 آیا جنبش کارگری جنگ بین سوئد و نروژ در سال 1905 را متوقف کرد؟ کاله هولمکویست (Kalle Holmqvist) پاسخ می‌دهد: شاید، اما بدون شک این نمونه‌ای موفق از مقاومت مردمی بود. این پیروزیِ با ارزشی بود که به‌یادماندنی است. هنگامی‌که بخواهید از یک رویداد مهم در تاریخ جنبش کارگری سوئد یاد کنید، احتمال کمی وجود دارد که خودبه‌خود از  “Ådalen 31” نبرید. یا شاید اعتصاب بزرگ 1909؛ و یا تجربه تاریخی دیگری که مأیوس‌کننده است.

طبیعی است‌ که صحبت کردن در مورد “Ådalen 31” بسیار مهم است. و بیان این موضوع از سوی من صرفاً به‌این دلیل نیست که مادربزرگم که درآن زمان 16 ساله بود، در تظاهرات حضور داشت.

اما گاهی اوقات باید از زمان‌هایی نیز یاد کنیم که سربازان در کنار مردم قرار گرفتند؛ به‌عنوان مثال، در انقلاب سوئد 1918-1917.

 

عکس از: کاله هولمکویست

 واضح است که ما باید اعتصاب عمومی ناموفق سال 1909 را به‌یاد بیاوریم که منجر به‌از دست دادن نیمی از اعضای LO [اتحادیه کارگریِ سراسری سوئد که امروزه بیش‌تر به‌یک کنسرن شباهت دارد تا نهادی کارگری] شد. اما اعتصاب بزرگ 1902 در آن زمان چی؟ این اعتصاب در واقع یک موفقیت بود. اعتصاب سیاسی عمومی سه روزه برای حق رأی عمومی در زمانی که سوئد در حالت سکون کامل قرار داشت. البته، گروه‌های مهم شغلی مانند کارگران آبرسانی از اعتصاب حذف شدند. در واقع، اتحادیه‌ها بودند که تصمیم گرفتند کدام حوزه‌های کاری باید ادامه یابد.

تنها در سال 1919 بود که حق رأی عمومی به‌اجرا درآمد. اما سازمان‌های کارگری نشان داده بودند که اگر دست به‌دست هم بدهند، قادر به‌انجام تقریباً هرکاری هستند.

در تمام کتاب‌های مربوط به‌تاریخ جنبش کارگری، معمولاً چیزی در مورد Åkarpslagen آکارپسلاگن (قانون ضداعتصاب) از سال 1899 وجود دارد که برای تسهیل اعتصاب‌شکنی تصویب شد و مشکلات بزرگی را برای جنبش سندیکایی ایجاد ‌کرد. آن‌چه به‌طور قابل توجهی کم‌تر شناخته شده است، دومین قانون ضداعتصاب است که حق اعتصاب را در بهار 1905 به‌شدت محدود ‌کرد.

سوسیال دموکرات‌ها و LO اعتصاب بزرگی را برای توقف این پیش‌نهاد تدارک دیدند. این قانون ضداعتصاب در مجلس قانون‌گذاری دوم رأی نیاورد. [چراکه] نمایندگان لیبرال آشکارا اعلام کردند که به‌دلیل خطر اعتصاب عمومی مخالف این قانون هستند.

چند هفته بعد، نروژ از اتحادیه سوئد/نروژ جدا شد.

نروژ در سال 1814 مجبور به‌اتحاد با سوئد شد. با وجود این، نروژ هرگز بخشی از سوئد نشد؛ ارتش، پارلمان و قانون اساسی خود را که نسبت به‌زمان خود خیلی هم مدرن بود، حفظ کرد. اما در برخی موارد (مانند سیاست خارجی و سیاست تجاری) با سوئد به‌طور مشترک تصمیم‌گیری می‌شد.  پادشاه سوئد تا حدودی توانست جلوی اصلاحات و لوایح [اصلاحی] نروژ را بگیرد.

این اتحادیه در واقع از ابتدا محکوم به‌شکست بود. [چراکه] مانند تمام دیگر پروژه‌های قدرت‌های بزرگ برای توجیه وجود خویش روی اهتزاز پرچم‌ها سرمایه‌گذاری کرده بود. در سال 1844 تصمیم گرفته شد که هر دو کشور نشان اتحادیه را در گوشه‌ی سمت چپِ بالایِ پرچم خود داشته باشند. نروژی‌ها که از این نماد [به‌مثابه نماد] تسلیم متنفر بودند، در سال 1899 ــبا وجود وتوی پادشاه‌ــ موفق به‌حذف نشان اتحادیه در همه‌ی زمینه‌ها به‌جز ارتش شدند.

نروژ در سال 1898 حق رأی عمومی و مساوی برای مردان را وضع کرد. زنان در انتخابات پارلمانی هنوز حق رأی نداشتند، اما از سال 1901 اجازه داشتند در انتخابات محلی شرکت کنند. هرچه نروژ بیش‌تر دموکراتیک می‌شد، درگیری آن با پادشاه و دولت سوئد هم شدیدتر می‌شد.

جنبش کارگری سوئد در طول قرن بیستم به‌سرعت رشد کرد. سوسیال دموکرات‌ها و جنبش اتحادیه‌های کارگری روابط خوبی با همتایان نروژی خود، از جمله با جنبش جوانان داشتند.

حزب سوسیال دموکرات کارگران سوئد دارای دو اتحادیه جوانان بود. اولین انجمن جوانان سوسیالیست سوئد (که غالباً سوسیالیست‌های جوان نامیده می‌شد) که در سال 1897 تشکیل شد.

سوسیالیست‌های جوان تحت تأثیر آنارشیست‌ها بودند و با حزب [و تشکیل آن] مخالفت می‌کردند. هوادران حزب شروع به‌کار کردند و اتحادیه جوانان سوسیال دموکرات را در سال 1903 تشکیل دادند. این گروه درعین‌حال که بیش از رقبای خود به‌مارکسیست‌ها گرایش داشت، اما از رقبای خود اصلاح‌طلب‌تر  هم بود.

در نشریات جنبش جوانان می‌توانید بخوانید که چگونه سوسیالیست‌های جوان نروژی از رفقای سوئدی‌شان می‌خواهند که از نروژ در مبارزه علیه اتحادیه سوئد/نروژ حمایت کنند. برای بسیاری از سوئدی‌ها تعیین سرنوشت ملیْ موضوعی کاملاً جدید و تا حدودی بیگانه بود. سوئد از قرن شانزدهم مستقل بود. اما اتحادیه‌های جوانان از جنبش کارگری نروژ درس گرفتند و موضع روشنی برای استقلال نروژ اتخاذ کردند.

جنبش جوانان هیچ تجربه‌ی مستقیمی از مسئله‌ی صلح در داخل کشور خود نداشت. سوئد در آن زمان تقریباً 100 سال بود که در هیچ جنگی شرکت نکرده بود. از سوی دیگر، مسئله‌ی نظامی برای هر دو اتحادیه جوانان اهمیت داشت.

سربازی اجباری در سال 1901 به‌اجرا درآمد و مورد نفرت جوانان عادی بود. تحقیقات مهاجرت ایالتی 13-1907 به‌این نتیجه رسید که دلیل مهم مهاجرت از سوئد احتراز از خدمت سربازی اجباری بود.

برخی از جوانان سوسیالیست از رفتن به‌خدمت سربازی سرپیچی کردند، اما اکثریت در جنبش کارگری معتقد بودند که باید از سربازی اجباری برای تبلیغ و تحریک استفاده شود. در بسیاری از هنگ‌ها ، کلوپ‌های سربازان سوسیالیست تشکیل شد. نگرش کلی در جنبش کارگری این بود که آن‌ها با ارتش دائمی که همیشه برای جنگ در حال آماده‌باش است، مخالفند؛ اما خواهان نوعی دفاع ملی‌ بودند که عمدتاً بتواند از سوئد در برابر حمله‌ی روسیه دفاع کند.

معمولاً دولت از ارتش علیه اعتصاب‌کنندگان و هم‌چنین برای حفظ  نظم استفاده می‌کرد.

عکس از: کاله هولمکویست

 قبل از اول ماه مه 1905، مقامات استکهلم هشدار دادند که نمی‌توانند اوضاع را کنترل کنند. آن‌ها به‌سادگی به‌سربازان وظیفه‌ی مستقر در شهر اعتماد نداشتند. در عوض 1000 سرباز از حومه شهر اوسترگوتلند Östergötland فراخوانده شدند. به‌عبارت دیگر، پایتخت این کشور توسط قدرت نظامی خودی اشغال شده بود.

هردو اتحادیه جوانانِ جنبش کارگری با توزیع اعلامیه در میان ‌سربازان به‌این مسئله پاسخ دادند. مطبوعات حزب از کارگران خواستند که با تحریکات مقامات با آرامش و نظم روبرو شوند تا ارتش بهانه‌ای برای مداخله نداشته باشد. این تاکتیک جواب داد و هیچ خشونتی اتفاق نیفتاد.

هنگامی که سوسیال دموکرات‌ها در فوریه 1905 کنگره‌ی حزب خود را برگزار کردند، درگیری بین دولت‌های سوئد و نروژ شدت گرفته بود. نروژ خواهان کنسولگری‌های خود در خارج از کشور بود که درعمل به‌معنیِ یک سیاست خارجی و تجاری مستقل بود. دولت سوئد این را نمی‌پذیرفت.

جمع گسترده‌ای در درون حزب وجود داشت که از حق نروژ برای داشتن کنسولگری‌های خودش دفاع می‌کرد. بسیاری نیز از حزب می‌خواستند که برای انحلال اتحادیه موضع‌گیری کند، زیرا این اتحادیه [سوئد/نروژ] مانع توسعه‌ی دموکراتیک نروژ شده بود.

اما بسیاری از رهبران حزب، ازجمله یالمار برانتینگ Hjalmar Branting، می‌خواستند بااحتیاط پیش بروند. حتی چند ماه پیش از لغو اتحادیه در فوریه 1905 نمایندگان حزب کارگر نروژ که از کنگره بازدید کردند، به‌این فکر نبودند که باید برای انحلال اتحادیه صحبت کنند.

بحث در کنگره‌ی حزب با مصالحه‌ای به‌پایان رسید که در آن بیانیه‌ای کلی به‌تصویب رسید که مردم نروژ حق تعیینِ سرنوشت دارند. اما مهم‌ترین نکته در مورد بیانیه این بود که آن‌ها به‌وضوح به‌جنگ علیه نروژ نه گفتند: حزب سعی خواهد کرد صلح را «با هر وسیله ممکنی» حفظ کند.

در بهار، دادگاه عالی نروژ قانونی در باره‌ی کنسولگری‌های خود تصویب کرد. اسکار دوم (پادشاه سوئد) از پذیرش آن خودداری می‌کند. دولت نروژ با استعفا پاسخ می‌دهد. اسکار دوم از پذیرفتن استعفای دولت خودداری می‌کند. سپس استورتینگت (دادگاه عالی نروژ که در سال 1814 تأسیس شده بود) در 7 ژوئن (روزی که روزِ استقلال نروژ نام‌گذاری شده است) اعلام می‌کند که اسکار دوم دیگر عنوان پادشاه نروژ را نخواهد داشت و در این روز نروژ از اتحادیه جدا شد.

مطبوعات جناح راست کاملاً آشکارا به‌جنگ تهدید می‌کنند. روزنامه محافظه‌کارِ سرزمین ما Vårt land پیش‌نهاد می‌کند که سوئدْ شمال نروژ را اشغال کند؛ این پیش‌نهاد تا حدودی با ‌این هدف بود که راه‌آهن نارویک Narvik را که سنگ معدن از سوئد حمل می‌کرد، تحت کنترل قرار دهد. کشور ما هم‌چنین از این نگران بود که نروژِ آزاد به‌درگیری با روسیه کشیده شود. اما اگر سوئدْ شمال نروژ را اشغال کند، «ما مالک کل مرز با روسیه خواهیم بود و درنتیجه به‌تنهایی باید حافظ تفاهم با این قدرت باشیم». [و این به‌معنیِ] جنگ علیه نروژ برای حفظ دوستی با روسیه [بود].

این نمونه‌ی خوبی از نگرش دوسویه [نیروهای] راست به‌قدرت بزرگ شرق بود. از یک طرف، اگر خواهان افزایش بودجه برای ارتش هستید، می‌توانید در مورد خطر روس‌ها هشدار بدهید. از سوی دیگر، روسیه قدرت بزرگی است که می‌خواهید با آن تجارت داشته باشید، [پس] برای حفظ این رابطه تلاش می‌کنید سیاست خودرا با آن منطبق کنید. این درحالی است که جنبش کارگری به‌شکل پیوسته‌ای از امپراتوری تزاری روسیه به‌مثابه‌ی ارتجاع در همه‌ی ابعاد [زندگی]، متنفر بود. در مطبوعاتِ کارگران، پلیسِ خشن را قزاق می‌نامیدند و هنگامی که سربازان علیه کارگران سوئدی اعزام می‌شدند، سوسیال دموکرات‌ها نوشتند: (1905 5/1) «پترزبورگ در ذهن‌شان تداعی می‌شود». روزنامه سوسیالیست‌های جوان (شماره 4-5 / 1902) با تیتر «روسیه در سوئد»، گزارش داد که پلیس به‌معترضان در استکهلم حمله کرد. جنبش کارگری هم‌چنین از سوسیالیست‌ها و یهودیانی که مجبور به‌فرار از روسیه شده بودند، حمایت می‌کرد.

روزنامه‌ی آله‌آندا Nya Dagligt Allehanda، ــ‌یک روزنامه‌ی محافظه‌کارِ نزدیک به‌دولت‌ــ می‌نویسد که هیچ‌کس خواهان حل‌وفصل مسلحانه نیست، اما درعین‌حال «ملتی که به‌کوچکی یک فرد است، می‌تواند بی‌وقفه ‌طرف ‌دیگر صورتش را نشان بدهد، و پی‌درپی سیلی بخورد و مورد توهین قرار بگیرد». روز بعد، روزنامه‌ی مذکور درباره‌ی یک رویدادِ [محتمل] می‌نویسد: «امیدواریم مداخله‌آمیز نباشد، اما مطمئناً کاملاً غیرقابل تصور نیست» - این رویدادی بود که سوئد باید قدرت را پشت قوانین آن می‌داد (منظور استفاده از ارتش علیه نروژ است). در مرکز و جنوب سوئد از طریق پایگاه داده‌های کتاب‌خانه سلطنتی می‌توانید از ورق زدن روزنامه‌های قدیمی لذت ببرید و ببینید مطبوعات بورژوازی و مطبوعات کارگری در سال 1905 چه نوشته‌اند.

در ماه ژوئن، اتحادیه جوانان سوسیال دموکرات کنگره‌ای برگزار کرد. سپس عبارت «مرگ بر سلاح» تصویب می‌شود که به‌عنوان یک جزوه نیز پخش شد. این بیانیه به‌طور مکرر در مطبوعات (و ازجمله در روزنامه‌های دست راستی) نقل می‌شود.

 

عکس از: کاله هولمکویست

 در این بیانیه آمده است که «برانگیختن جنگ علیه مردم برادر، جنایت علیه مردم صلح‌جوی سوئد است» و «این‌که کارگران سوئد برای جلوگیری از وقوع جنگ آماده‌ی توقف کارِ خود در سراسر کشورند؛ جوانان کارگر سوئد مطمئناً از این دیدگاه الهام گرفته‌اند. وظیفه این است که در صورت دستور بسیج [نظامی] از ایستادن زیر پرچم [ارتش] خودداری کنید، زیرا می‌دانید که این سلاح‌ها ــ‌اگر باید به‌سمت کسی نشانه گرفته شودــ نباید به‌سوی نروژی‌ها باشد».

در این بیانیه آمده است که «برانگیختن جنگ علیه مردم برادر، جنایت علیه مردم صلح‌جو سوئد است» و «اینکه کارگران سوئد آماده‌اند از کار در سراسر کشور برای جلوگیری از جنگ دست بکشند؛ جوانان کارگر سوئد مطمئناً از این دیدگاه الهام گرفته‌اند. این وظیفه آن است که در صورت دستورِ بسیج از ایستادن زیر پرچم خودداری کند، زیرا می‌دانند که این سلاح‌ها - اگر هدفشان کسی بود - نباید به‌سمت نروژی‌ها باشد.

جدی‌ترین مسئله در این‌جا احتمالاً تهدید بسیار ملموسِ خودداری از بسیج است. زیرا این همان چیزی بود که (بسته به‌‌دیدگاه) مشکل یا مزیت خدمتِ سربازی اجباری در ارتش را نشان می‌داد ــ این امر که مردم را ملزم به‌اطاعت از دستورات می‌کرد. سربازان وظیفه باید به‌محل بسیج بیایند، خیاط‌ها باید لباس‌ها را بدوزند، کارگران راه‌آهن باید حمل‌ونقل کنند، و آشپزها باید آشپزی کنند. [پس] اتحادیه‌ها یک‌شبه می‌توانند دستگاه نظامی را فلج کنند.

رهبری حزب سوسیال دموکرات سوئد دیگر تردید نداشت،  دیگر نمی‌توانست بگوید که [شعار] لغو اتحادیه [سوئد/نروژ] غیرواقعی است، زیرا قبلاً منحل شده است.

رهبری حزب خواستار تظاهرات برای حفظ صلح است. در استکهلم، گوتنبرگ و مالمو ده‌ها هزار نفر با شعارهایی مانند «عدالت برای نروژـ صلح با نروژ» تظاهرات کردند. گردهم‌آیی‌ها صلح در سراسر سوئد برگزار می‌شود که در آن بیانیه‌های حمایت از نروژ تصویب می‌گردید.

مطبوعات بورژوازی از این عدم وفاداری  [به‌دولت و ارتش] در میان مردم سوئد خشمگین هستند. چندین روزنامه در مورد سربازان وظیفه‌ای گزارش می‌دهند که سرود فرزندان کار، سرود اترناسیونال یا سرود ملی نروژ را می‌خوانند.

این نکته‌ی مهمی است که مطبوعات بورژوایی در این باره می‌نویسند‌، زیرا این بدان معناست که حتی کسانی که روزنامه‌های بورژوایی هم می‌خوانند، می‌فهمند که دیگر کار تمام است. سربازان وظیفه‌ی سوئدی و کارگران سوئدی در کنار دولت خودشان نیستند، بلکه در کنار مردم نروژ ایستاده‌اند.

این همان چیزی است که پارلمان سوئد هنگام بحث در مورد این موضوع بیان می‌کند.

در پروتکل‌ها آمده که افکار عمومی مخالف جنگ است و اگر تهدیدی برای جنگ وجود داشته باشد یا انحلال اتحادیه [سوئد/نروژ] به‌تأخیر بیفتد، مردم در کنار سوسیالیست‌ها قرار می‌گیرند.

ازآن‌جاکه قبلاً در پاییز، درباره‌ی یک راه‌حل مذاکره شده بود، [از این‌رو، دولت] سوئد رسماً لغو اتحادیه [سوئد/نروژ] را در اکتبر«1905» می‌پذیرد.

اگر جنبش کارگری به‌این سرعت عمل نمی‌کرد، آیا جنگ رخ داده بود؟ سخت است که به‌طور قطعی بدانیم چه می‌شد. اما مهم این است که جنبش کارگری خطر جنگ را به‌موقع دریافت و تصمیم گرفت صلح را حفظ کند.

فکر کردن به‌هزاران زن و مردی که برای صلح و هم‌بستگی بین‌المللی ایستادگی کردند، قابل توجه است: آن‌هایی که به‌تظاهرات پیوستند، اعلامیه پخش کردند، تا دیروقت در جلسه‌ی شورای کارگری که قرار بود قطع‌نامه‌ی صلح را تصویب کند، نشستند؛ و سربازان جوانی که شروع به‌خواندن سرود آری، ما دوست داریم کردند؛ همه‌ی این مردم گمنامی که مستقل فکر کردند و آن‌چه را که درست و حقیقی بود، انجام دادند.

تاریخچه جنبش کارگری سوئد چیست؟ ظلم، فلاکت، تیراندازی به‌معترضان، تفرقه و خیانت؟

خوب، همین‌قدر هم می‌توان از اتحاد، مبارزه ، سازماندهی موفق و بهبود شرایط سخن گفت.

هرگز برندگان را فراموش نکنید. و هرگز مقاومت را فراموش نکنید. این نه تنها درباره‌ی قرن بیستم، بلکه در کل تاریخ سوئد نیز صدق می‌کند.

آری؛ جنگ‌ها، محاکمه‌ی جادوگران، تجارت برده، پادشاهان دیوانه و بارون‌هایی که کارگران روزمزد خود را شلاق می‌زدند. در مورد همه‌ی این‌ها صحبت خواهیم کرد.

اما تاریخ سوئد دژهای سوخته هم دارد، بردگان مستعمرات سوئد که فرار می‌کنند تا آزاد شوند، زنان فقیری که به کشیش می گویند ‌شرم نمی کنید، پسران جوانی که برای خودداری از اعزام به‌جنگ در جنگل‌ها پنهان می‌شوند. اما از همه‌ی این‌ها مهم‌تر جنبش کارگری که صدها هزار کارگر در آن سازماندهی شدند و کشور را از اساس تغییر دادند.

 پانوشت:

کاله هولمکویست کتاب‌هایی برای کودکان و بزرگسالان نوشته است، از جمله صلح با نروژ - جنبش کارگری و انحلال اتحادیه در سال 1905، که این مقاله براساس آن‌هاست. آخرین کتاب کودک او (9 تا 12 سال) قاتل فراری نام دارد و درباره‌ی پایان دوران قدرت بزرگ است. او سابقه اتحادیه در کمونال دارد و قبلاً به‌عنوان دست‌یار در مرکز مراقبت معلولان کار می‌کرد. او در حال حاضر به‌صورت نیمه‌وقت در یک موزه کار می‌کند و به‌صورت نیمه‌وقت می نویسد و نقاشی می‌کند.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top