rss feed

30 خرداد 1395 | بازدید: 6875

کامپیوتر در نظریۀ ارزش

نوشته شده توسط بابک پایور

apple factoryضروری است که با کار متداوم، ارزش‌افزا و مبتنی بر زحمات رفقا از جمله رفیق عباس فرد در ترجمه و تدوین نسبتاً جامع و مارکسیستی مبحث کار مولد و غیر مولد؛ و با دفاع انسانی از هر ترجمۀ موجود کاپیتال از جمله ترجمه‌های ایرج اسکندری و حسن مرتضوی؛ مباحث نوینی را به‌شیوۀ تحقیق کاپیتال مطرح نمود که در زمان نوشتن کاپیتال هنوز در عرصۀ تولید سرمایه‌داری وجود نداشتند. 

 

 

کامپیوتر در نظریۀ ارزش مارکس 

بخش اول:

دلالی نرم افزار کسب و کار من است!

 

مقدمه

روند تولید کالاهای انفورماتیک نیز مانند هرکالای دیگری، ترکیبی ارگانیک از مواد اولیه، ابزارهای تولید و کار انسانی است.

از آنجا که ابداع و گسترش ابزارهای انفورماتیک محدود به‌برهه زمانی 1970 تا امروز است، این کالاها فقط در شیوۀ تولید سرمایه‌داری پا به‌‌عرصۀ تولید گذاشته و هیچ پیشینۀ تولیدی دیگر به‌جز در شیوۀ تولید سرمایه‌داری ندارند. این حقیقت، تمامی اشکال مبادلۀ پیشاسرمایه‌داری و تاریخی درمورد این کالاها را از ردۀ بررسی خارج می‌کند.

از سوی دیگر بررسی اشکال مبادلۀ این کالاها در نظام‌های تولیدی پیشرفته‌تر از شیوۀ تولید سرمایه‌داری (مانند نظام تولیدی اتحاد جماهیر شوروی) ممکن نیست، زیرا در آن نظام، کالاهای انفورماتیک هیچ‌وقت به‌مرحلۀ تولید انبوه نزدیک نشده‌اند. بنابراین بررسی و تحلیل اشکال مبادلۀ این کالاها، روند تولید آنها و نقش آنها در ارزش‌افزائی سرمایه، فقط در چهارچوب کنونی شیوۀ تولید سرمایه‌داری معنی دارد.

 


it workers 1

 

 

در مقالۀ «وقتی ارسطو کاپیتال می‌خواند» نوشته‌ام: «تنها به‌واسطه تحریف کاپیتال - یعنی تغییر شیوۀ ما از فهم آن، بازنویسی آن، حذف مطالب به‌دردنخور، تغییر مثالها و تصاویر، تغییر آمار و ارقام قدیمی به‌آمار و ارقام امروزی، تصاویری که از طبقۀ کارگر ارائه می‌دهد و غیره - است که کاپیتال از یک کتاب خاک گرفته شبه‌مذهبی برای مارکسیست های مدرسی به «کتابی بر روی میز هر کارگری» مبدل می‌شود. بدین تعریف رفیق عباس فرد امروز مشغول هیچ کار جدیدی نیست. وی (تا جائی که من مطلعم) در حداقل 40 سال گذشته به‌طور دائم مشغول به تحریف کاپیتال بوده است.»

در این نکات نه حرف طنزآمیزی هست و نه افتخارات روشنفکرمآبانه.

کاپیتال کتابی است حقیقتاً نیازمند تغییر ما از شیوۀ فهم آن، بازنویسی آن، حذف مطالب غیرضروری و تغییر مثالها و تصاویر و ارقام و آمار قدیمی... بنابراین بار دیگر با تکیه بر ریشۀ حقایق و امید به‌پذیرش خردمندانۀ طبقۀکارگر ایران، بر همۀ این نکات اصرار می‌ورزم؛ حتی اگر برخی زهدفروشان به‌اصطلاح «مارکسیست»، ما را به‌خاطر این برخورد بی‌تعارف، کارگری و دلیرانه با مفاهیم کاپیتال - که از تفاهم عملی آن برمی‌آید - به «لوده‌گی» متهم کنند.

 

کاپیتال، کتاب آسمانی نیست

جدیداً و درپی پیش‌آمدهائی که از باندبازی‌های قویاً محتمل و عمیقاً ضدکمونیستی و ضدکارگری برمی‌آیند؛ عده‌ای مشغول به‌پردازش تصاویری مجعول، رازآمیز و مذهبی از کاپیتال مارکس هستند و مسئولیت مراقبت معنوی از کاپیتال و جلوگیری از «تحریف» کاپیتال را به‌مجموعۀ سرگرمی‌های سیاسی خویش اضافه کرده‌اند.

اینان به«نقد» ملانقطی ترجمۀ حسن مرتضوی از جلد اول کاپیتال می‌پردازند و به روشی که عموماً از نظر زبانشناختی، به خصوص درارتباط با ساختار زبان آلمانی، بی‌محتوی است؛ و حتی از نظر مفهومی نیز کمابیش بی‌معنا است؛ به‌شکلی سردرگم و بی‌قاعده، قطعات پراکنده‌ای از متن ترجمۀ حسن مرتضوی را با متن آلمانی کاپیتال مقایسه کرده و مراقبت می‌کنند تا مبادا کلمه‌ای از جملات مقدس این کتاب کم و زیاد شده یا «تحریف» شده باشد.

یعنی تقریباً به‌همان هیبت نامیمون و فخرفروشانه‌ای که اسقف‌های ارتدکس، متن ترجمۀ انجیل را با متن لاتین آن مقایسه می‌کنند تا مبادا نکته‌ای در میان قصۀ عیسی‌ مسیح و مریم مجدلیه از قلم افتاده و بدین‌واسطه کتاب انجیل، خدای ناکرده، تحریف شده باشد. این حرکت به‌ظاهر جدید «کمیتۀ خودگردان مبارزه با تحریف کاپیتال» البته ترفند جدیدی نیست و بیانگر بخشی از هراس روزافزون بورژوازی ایران در گسترش مفاهیم کاپیتال است که هر چند وقت یک‌بار به‌چهره‌های گوناگون روی می‌نماید.

امروز، چهرۀ هراسان بورژوازی ایران از دستیابی همگانی به‌کتاب کاپیتال، به‌شکل تلاش در جهت  تقدیس کاپیتال و حمله به‌همۀ ترجمه‌های در دسترس این کتاب به‌زبان فارسی (از جمله ترجمۀ حسن مرتضوی) و به‌طور هم‌زمان، حمله به‌مفاهیم مبتنی بر روش تحقیق کاپیتال (از جمله تدوین مبحث کار مولد و غیر مولد به‌زبان فارسی) نمایان شده است.

از اینرو ضروری است که با کار متداوم، ارزش‌افزا و مبتنی بر زحمات رفقا از جمله رفیق عباس فرد در ترجمه و تدوین نسبتاً جامع و مارکسیستی مبحث کار مولد و غیر مولد؛ و با دفاع انسانی از هر ترجمۀ موجود کاپیتال از جمله ترجمه‌های ایرج اسکندری و حسن مرتضوی؛ مباحث نوینی را به‌شیوۀ تحقیق کاپیتال مطرح نمود که در زمان نوشتن کاپیتال هنوز در عرصۀ تولید سرمایه‌داری وجود نداشتند.

یکی از این مباحث، روند تولید نرم‌افزار و سایر کالاهای انفورماتیک؛ روابط طبقۀ کارگر در تولید این مجموعۀ کالاهای خاص؛ و درپی‌آن پاسخی مارکسیستی به‌مقولات دروغین و جادوگرانه درباره کارگران انفورماتیک و کارمندان حقوق بگیر مراکز اطلاعاتی است.

یکی از این مباحث بی‌بنیاد، استفاده از عبارت «کارگران یقه سفید» درمورد شاغلان انفورماتیک است که در میان خرده‌بورژوای «چپ» ایرانی رواج نسبی هم دارد.

روش تحقیق کاپیتال در مبحث کار مولد و غیر مولد که تعریف کارگر را به‌مثابۀ فروشندۀ نیروی‌کار و مولد ارزش اضافه و بنابراین مبتنی بر مفهوم کار مولد مطرح می‌سازد؛ روش تحقیقی استوار بر روابط اقتصادی و اجتماعی ای است که کارگران به‌طور انفرادی و جمعی؛ و طبقۀ کارگر به‌مثابه یک طبقۀ اجتماعی در آن در گذران است و ضرورتاً هیچ ربطی به‌رنگ یقۀ تن‌پوش اشخاص ندارد.

چسباندن عنوان «کارگران یقه سفید» به‌خیل نامتعین جماعتی که از قِبل مشاغل مربوط به‌انفورماتیک امرار معاش می‌کنند؛ یک‌کاسه‌کردن کارگران مولد بخش انفورماتیک، با شاغلین غیرمولد، از جمله دلالانی است که بعضاً  رهبری «حزب پرولتاریا» را نیز در کلکسیون آرزوهای بزرگ خویش می‌پرورانند.

این‌چنین همه‌باهم دانستن «کارگران یقه سفید»؛ از یکسو مولدین ارزش اضافه را در خیل «مزد و حقوق‌بگیران» انفورماتیک گم و گور می‌کند و ثانیاً برچسب «کارگری» را بر پیشانی هر دلال و خرده‌فروشی می‌زند که از خرده‌فروشی کالاهای انفورماتیک روزگار می‌گذراند؛ یعنی کسی که هم از زندگی اش به‌حمد پروردگار راضی است و هم وقت و مجال کافی دارد که ضمن اتو کردن یقۀ سفید پیراهنش، به‌عنوان مشغله‌ای پاره‌وقت، برای پرولتاریا نیز ادعای پیامبری کند و «ترجمه‌های کاپیتال» را با متون آلمانی آن مقایسه نماید.

مارکسیسم سلاح انقلاب است و نباید گذاشت که مبدل به‌نمازخانه‌ای برای دعاهای سحری راهبان ارتدکس شود.

 

جعبۀ پاندورا

 
از آنرو که نظریۀ ارزش میان سالهای
1867 تا 1883 تکوین یافته، به‌دلیل فاصلۀ زمانی حدود یک قرن میان تدوین و تکوین این نظریه، تا آغاز تولید نخستین کالاهای انفورماتیک؛ می‌توان با اطمینان گفت که آغازگران این نظریه نمی‌توانسته‌اند روش قابل اعتمادی برای پیش‌بینی اشکال تولید و قوائد ارزش این مجموعۀ کالاهای خاص داشته باشند.

علی‌رغم اینکه مبانی ریاضی دانش انفورماتیک - یا به‌عبارت دقیق‌تر «مبانی الگوریتمی» - در قرن نهم میلادی توسط محمدبن موسی الخوارزمی ‌(به‌لاتین: ایبن موسی الگوریتمی ‌Ibn Musa Algoritmi) و ازطریق کتاب «الخوارزمی، در باب اعداد هندی» (به‌لاتین: Algoritmi de numero Indorum) به‌جهانیان معرفی شده‌است؛ اما یک‌هزار سال فاصلۀ زمانی لازم آمد تا نظریات خوارزمی مبدل به‌معادلات کاربردی‌ای شوند که امروزه آنها را اصطلاحاً «نرم‌افزار» می‌نامیم.

در سال 1935، یعنی پس از گذشت حدود هزار سال از انتشار نظریات خوارزمی؛ آلن تورینگ با طراحی و ابداع «ماشین تورینگ» (Turing Machine)  یا همان دستگاهی که امروزه به‌نام «کامپیوتر» می‌شناسیم؛ بیان داشت که می‌بایست شکل جهان‌شمولی از یک دستگاه کاربردی ریاضیات وجود داشته‌باشد (یعنی کامپیوتر) که می‌تواند هر مسئلۀ ریاضی را تحلیل نماید؛ به‌شرط اینکه مسئله به‌روش خوارزمی به‌دستگاه وارد شود. آلن تورینگ با احترام به‌حاصل کار خوارزمی، خود را نه «مبدع» بلکه «تنظیم کنندۀ» این نظریه در دستگاه کاربردی دانست و به‌همین دلیل نام «الگوریتم» (الخوارزم) را برای این قوائد انتخاب نمود.

دولت انگلستان به‌واسطۀ خشم و کینۀ مذهبی و کلیسائی برعلیه تورینگ، به‌مدت 50 سال تلاش کرد تا نام ماشین تورینگ را مبدل به‌کامپیوتر و نام الگوریتم را مبدل به‌نرم‌افزار کند. وی در تغییر نام ماشین تورینگ کاملاً موفق شد و امروزه دیگر هیچ‌کس، به‌جز گروه‌های کوچکی در انگلستان، یک کامپیوتر را ماشین تورینگ نمی‌نامد؛ اما دولت انگلستان در تغییر نام آلگوریتم کاملاً موفق نشد و امروزه هنوز بخشی از نرم‌افزارها که مسایل منطقی با متغیرهای گوناگون را به‌روش مشابه حل می‌کنند، به‌تبع از نام‌گذاری تورینگ، الگوریتم ‌نامیده می‌شوند. البته این تعریف خاص با تعریف عام تورینگ از الگوریتم، به معنی تمامی قوائد عملیاتی در یک ماشین تورینگ و نه‌فقط یک زیرمجموعه از آن، تفاوت دارد.

با بیان این پیشینۀ کوتاه می‌توان به‌جرأت گفت که حتی اگر کارل مارکس و فردریش انگلس با نظریات خوارزمی ‌آشنا بودند - فرض را بر این آشنائی می‌گذاریم - هیچ امکان عملی قابل‌توجهی در تطبیق این نظریات با «اشیاء مجازی» امروز و مجموعه‌ای از کالاهای نوین که به‌عنوان نرم‌افزار و یا سایر کالاهای انفورماتیک شناخته می‌شوند، نداشته‌اند.

اما فقدان یک روش عملی و قابل اعتماد برای پیش بینی ابداع یا وقوع یک واقعه در آینده، به خودی خود دلیل کافی برای رد یک نظریه و اعلام «کهنگی» این نظریه در مورد وقایع آینده نیست. (مثال: نیوتن هیچ روشی برای پیش بینی اختراع ماهواره مخابراتی نداشته است، اما تمامی فرمول های حرکت ماهواره مخابراتی به استثنای محاسبات بسیار جزئی مبتنی بر نسبیت عام، عموماً برمبنای فیزیک نیوتونی بنا شده‌اند.)

از سوی دیگر نظریۀ ارزش یک نظریۀ «جهان‌شمول» هم نیست و قرار نیست که تولید هر شیءِ سودمند در جهان، عیناً این نظریۀ را بازتاب دهد.

لیکن اگر هدف از تدوین نظریۀ ارزش، نقد اقتصاد سیاسی است، یعنی نقدی که نه این یا آن نظریۀ اقتصاد سیاسی، بلکه بنیان اقتصاد سیاسی را (یعنی فلسفۀ وجودی نظام سرمایه‌داری را) به‌نقد می‌کشاند، می‌بایست روشی وجود داشته باشد که قوائد تولید کالاهای انفورماتیک نیز مبتنی بر نظریۀ ارزش قابل تعریف باشند؛ یا اینکه مستنتج شود که ارزش این کالای خاص، مبتنی بر مسائل جادوئی دیگری به جز این نقد بنیادین است و صرف وجود چنین مسائلی، به خودی خود نقدی خواهد بود «امروزی» بر نقد اقتصاد سیاسی و اثباتی است بر کهنگی این نظریه در جهان امروز و بازگشتی است بر اقتصاد سیاسی بورژوائی، به همان گونه که متفکرین سرمایه‌داری هنوز و به‌هر روش متحمل و قابل تصور، بر آن پافشاری می‌کنند.

از اینرو تطبیق روش‌های تولید نرم‌افزار به‌طور خاص؛ و تولید همۀ کالاهای انفورماتیک به‌طور عام، با نظریۀ ارزش؛ اگر به‌روشی جامع، دقیق و علمی ‌انجام گیرد و نظریۀ ارزش را نه به‌عنوان قوائدی لایتغیر، مقدس و الهی، بلکه به‌عنوان یک پیش‌فرض محتمل پیش‌روی قرار دهد؛ و اگر هدف چنین بررسی جامعی نه‌نوشتن «کاپیتال قرن بیست و یکم» به‌گویش توماس پیکتی و یا مطابقت ملانقطی ترجمۀ کاپیتال به‌زبان فارسی با گویش دست و پاشکسته مهاجرین آلمانی؛ بلکه فهم دقیق همان کاپیتال قرن نوزدهم، تطبیق و بیان ارزش انقلابی آن در جامعه و شیوۀ تولید امروز باشد؛ به‌معنای حقیقی کلمه، کاری انقلابی است. زیرا:

اولاً: اثبات می‌کند که نقد اقصاد سیاسی، یعنی نقد فلسفۀ وجودی بورژوازی که ارزش کالاها را مبتنی بر هر نیروی اسرارآمیز و ماورائی دیگری به‌جز ارزش کار انسانی و اجتماعاً لازم می‌داند؛ هنوز نقدی امروزی است و «کهنه» نشده است.

دوماً: بر بسیاری از نظریات اصطلاحاً قرن بیست و یکمی ‌ارزش، که مجموعاً چندان جدیدتر از همان نظریات قرن نوزدهمی پیشاسرمایه‌داری و پیشامارکسیستی، اما به‌زبان امروزی نیستند و دانش انفورماتیک را به‌عنوان حجرالسود و ترجیع‌بند تمامی پاراگراف‌های نظری خود قرار می‌دهند، پایان می‌نهد.

سوماً: در پی این پایان غم‌انگیز شعبده‌بازی‌های کسل‌کننده در بیان ارزش‌های رازآمیز و ماورائی؛ راه نوینی را بر بازتولید و بازفهم نظریۀ ارزش در پیش‌روی قرار می‌دهد که بدون هراس از هزارتوی به‌ظاهر رعب‌انگیز پروسسورها و سطور بی‌پایان صفر و یک‌ها؛ شجاعانه فرزندان انقلاب را به‌پرداختن به‌مقولاتی رهنما می‌شود که سرمایه‌داری سالها است که مانند جعبۀ پاندورا همۀ ابنای بشر را از باز کردن ‌آنها پرهیز داده است؛ تا مبادا خدایان، ارواح خبیث و فرشتگان «مجازی» ساکن در قلعه‌های سیاه مراکز اطلاعاتی (داتاسنتر)ها از خواب بیدار شده و نوع بشر را به‌درون سردابه‌های نوین خویش کشیده و وی را در میان پیکسل‌هایشان، ببلعند! پس ما هم لابد باید از اینها بترسیم؟

چهارماً: اثبات می‌نماید که نظریۀ ارزش نه‌تنها دربارۀ یک جفت کفش و یک دست لباس، روش تحقیقی امروزی و نوین است؛ بلکه دربارۀ کالاهائی که هر کدام از آنها به‌طور خاص (مانند نرم‌افزار) و نیز کل مقولۀ آنها (همۀ کالاهای انفورماتیک) در سال 1867 توسط هیچ انسانی قابل تصور نبوده‌اند؛ هنوز روش تحقیقی کارا، امروزی و نوین است.  

پنجماً: در پی اثبات امروزی بودن این روش تحقیق، به‌فرزندان انقلاب شجاعت و دلگرمی‌ می‌دهد که یقیناً استنتاجاتی که بلاواسطه در پی نظریۀ ارزش می‌آیند نیز به‌همان اندازه امروزی و نوین‌اند و اینکه پس از گذشت دو قرن، هنوز بشر بدون اینکه شیوۀ تولید سرمایه‌داری را از کرۀ خاک برافکند؛ لحظه‌ای فرصت یک نفس آزاد و انسانی نخواهد داشت. و اینکه این زنجیرهای بردگی، حتی اگر انتهای آنها به «سی.پی.یو»ها متصل شده باشند، هنوز هم به‌وجه اسفناکی، همان زنجیرهای آهنین و خشن بردگی سال 1867 هستند، حتی اگر حلقه‌های طولانی‌شان خوب سابیده و رنگ کرده و براق شده و به‌نور پیکسل ها نیز منور شده باشند.

ششماً: در پی اثبات امروزی بودن انقلاب و ضرورت تغییر شیوۀ تولید کنونی برای بشر، به‌فرزندان انقلاب که بسیاری از آنها در آینده می‌توانند کارگران انفورماتیک نیز باشند؛ دلگرمی ‌می‌دهد که آینده و حیات انسانی آنها نه در دستان فربه سرمایه‌پروران، بلکه در دستان رفیقانه برادرانشان در میان کارگران حمل و نقل، نساجی، آهنگری و چوب‌بری و نفت است. و برای خواننده این اعتماد را ایجاد می‌کند که نویسندۀ این مجموعه، پیش از آنکه یک «مارکسیست» تشنۀ مدال رهبریت باشد، یک کارگر انفورماتیک با حدود بیست سال سابقۀ کار روح‌فرسا در مراکز اطلاعاتی (داتاسنتر)هاست و با دلیری یک کارگر، هم توان فهم کاپیتال را دارد و هم بی‌محابا جرأت تغییر آن را؛ اگر چنین تغییری در هر کدام از گام های انقلابی ضروری باشد.

هفتماً: پیامی‌را تکرار میکند که تکرار هزار بارۀ آن ضربان قلب انقلاب است: اینکه کارگران، حتی اگر با انگشتانشان بر روی کی‌بوردها به‌تولید ارزش اضافه مشغول باشند؛ در قرن بیست و یکم نیز چیزی برای از دست دادن ندارند به‌جز زنجیرهایشان! و اینکه کاپیتال کتابی است امروزی، دقیق، علمی ‌و هوشمندانه برای روی میز هر یک از آنها؛ برای آگاهی از پایگاه طبقاتی خویش در جهان امروز و پی این آگاهی؛ تغییر جهان امروز به جهانی فردا که در آن زنجیرهای مرئی و نامرئی‌شان به‌موزه‌های تاریخ بردگی سپرده خواهند شد.

 

کارگران انفورماتیک

بدواً چنین به‌نظر می‌آید که کارگر انفورماتیک، شخصی است که حاصل کار وی، شیئی (حقیقی یا مجازی) است که یکی از نیازهای انفورماتیک (اطلاعاتی) بشر را تشفا می‌دهد. این تعریف بدوی و عام، که تعریف سوسیال‌دموکرات‌ها از کارگران انفورماتیک نیز هست؛ به‌همان اندازۀ سادگی‌اش، غلط و فریب‌آمیز نیز هست. 

پیش از هر چیز باید متذکر شویم که «حرفه ای» بودن یک شخص در انجام نوعی مشغلۀ انفورماتیک نیز، هنوز هیچ حقیقتی را دربارۀ مولد یا غیرمولد بودن کار وی - یعنی تعریف مارکسیستی مقولۀ کارگر به‌مفهوم مولد ارزش اضافه - بیان نمی‌کند.

عنوان «حرفه‌ای» صرفاً به‌شخصی اطلاق می‌گردد که به‌واسطۀ انجام یکی از مشاغل انفورماتیک امرارمعاش می‌کند. اما صرف مسئلۀ امرار معاش (یعنی حرفه‌ای بودن) هنوز هیچ بیان تعیین کننده‌ای برای تولید ارزش اضافه نیست. بنابراین برای فهم مارکسیستی مشاغل انفورماتیک، باید تقسیم بندی نوینی را ارائه دهیم.

به‌همین‌سبب باید پافشاری کنیم که «حرفه‌ای» بودن تحت هیچ شرایطی، به‌خودی خود، به‌معنای کارگر بودن نیست؛ کما اینکه خرده‌فروش سر چهارراه، صاحبان بقالی و چلوکبابی، دلال‌های اتومبیل، پلیس‌ها و یا شکنجه‌گران زندان همه به‌واسطۀ فعالیت حرفه‌ای خود امرارمعاش می‌کنند؛ ولی هیچ‌یک از آنها به‌طبقۀ کارگر تعلق ندارند که‌هیچ، منافع شخصی و اجتماعی آنها بعضاً در تناقض کامل با طبقۀکارگر هم هست.

بنابراین تقسیم‌بندی حرفه‌ها از دیدگاه کار مولد و غیر مولد، باید نسبتاً جامع و کلی باشد و از ورود به‌جزئیات و زیرمجموعه‌های کاری انواع مشاغل انفورماتیک پرهیز نماید، زیرا مشاغل انفورماتیک تنوع بسیاری دارند و تقسیم‌بندی آنها به‌صدها ردۀ کاری مختلف و از دیدگاه صرفاً «حرفه‌ای»، نه‌تنها حقیقتی را آشکار نمی‌کند بلکه بیان مغشوش و بی‌رابطه‌ای از واقعیت در برابر ما است که خود، فاصلۀ چندانی با دروغگوئی ندارد.

در موج امروزی فعالیت‌های چپ خرده‌بورژوا در به‌اصطلاح «نقد» ترجمۀ حسن مرتضوی از کاپیتال و تطبیق نقطه به‌نقطه آن با زبان «آلمانی»، و در پی اشکال‌تراشی‌های مخرّب و بی‌پایان، چنین پیچیده‌سازی غیرلازم را، که معنائی به‌جز دوروئی در برابر مفاهیم صریح کاپیتال ندارد، مشاهده می‌کنیم. همۀ اینها، به لحاظ رشد سازماندهی سوسیالیستی در ایران، فعالیت‌های مضری هستند که ناگزیریم در برابر آنها بایستیم.

  بنابراین بدون قصد ورود به‌اینگونه جزئیات مشوش و بی‌پایان؛ باید گفت که مشاغل کامپیوتر به دو گروه عمده تقسیم می‌شوند که آنها را می‌توان مشاغل سخت‌افزاری و مشاغل نرم‌افزاری نام داد. 

مشاغل سخت‌افزاری:

عبارت از گروهی از مشاغل انفورماتیک است که از کار نسبتاً سادۀ مونتاژ دستگاه‌ها آغاز شده و تا کنترل کیفی سخت‌افزارها در خط تولید و یا کار پیچیده‌تر حمایت فنی از این سخت‌افزارها ادامه می‌یابد. به‌دلیل اینکه شاغلین در این خطوط  تولید و سایر فعالیت‌های سخت افزاری، به‌لحاظ محتوای کار فاصلۀ معتنابهی با مشاغل نرم‌افزاری دارند، غالباً میان این‌دو گروه، ارتباط اجتماعی بسیار اندکی وجود دارد که به‌لحاظ امکان انکشاف رابطه‌ای ارگانیک، می‌توان از آن چشم‌پوشی کرد.

 

 it workers 2

 

این خطوط طویل تولید سخت‌افزار؛ در سال 2014 مجموعاً 17.5 میلیون کارگر را در بر می‌گرفتند که تا سال 2020 افزایش تعداد آنها به 21 میلیون نفر تخمین زده می‌شود.

محصولات این خطوط تولید، ابزارهائی هستند که آنها را اصطلاحاً سخت‌افزار می‌نامیم. یک دستگاه کامپیوتر شخصی، یک کامپیوتر کارساز (که آنرا خادم یا سرور Server هم می‌نامند)، یک جعبۀ بازی (مانند ایستگاه‌بازی Play Station)، یک کیبورد، ماوس، مونتیور، چاپگر (پرینتر) و غیره... نمونه‌هائی از سخت‌افزار هستند.

 

 

مشاغل نرم افزاری:

بر اساس آمار منتشره توسط بنیاد تحقیقاتی ای.دی.سی، در سال 2014 تعداد افرادی که از مشاغل نرم‌افزاری در جهان امرار معاش می‌کنند 29 میلیون نفر، و تعداد کل برنامه‌نویسان 18.5 میلیون نفر بوده‌است.

از این تعداد 11 میلیون نفر برنامه‌نویس حرفه‌ای و 7.5 میلیون نفر آنها برنامه‌نویس تفریحاتی (هابی‌ایست) بوده‌اند. پیش‌بینی می‌شود که این تعداد در سال 2019 به 42 میلیون نفر افزایش خواهد یافت که 26 میلیون نفر آنها برنامه‌نویس خواهند بود. 

 منهای وجه صرفاً آماری این سرشماری ها؛ طبیعتاً در این تقسیم‌بندی هیچ اشاره‌ای به‌کار مولد و غیر مولد به‌مفهوم مارکسیستی آن نشده است. به‌عبارت روشن‌تر، در این مجموعۀ آمار، مشخص نیست که چه تعدادی از این افراد به‌واسطه تولید ارزش اضافه، به طبقۀ کارگر تعلق دارند و چه‌تعدادی از آنها به‌مشاغل غیر مولد (بدون تولید ارزش اضافه) مشغولند. 

در نمودار زیر تفسیم‌بندی جغرافیائی آی.دی.سی در مورد تعداد برنامه‌نویسان را می‌بینیم:

 

devs-region 

 [گزارش ای.دی.سی]

 

می‌بینیم که تقسیم‌بندی جغرافیائی این مشاغل به‌طور نسبی دارای توازنی سه‌گانه میان کشورهای آسیائی و اقیانوسیه، آمریکا (از جمله آمریکای لاتین) و اروپا است که بیانگر نیازمندی متوازن بازارهای جهانی به‌متخصصین انفورماتیک (نرم‌افزاری) است.

چنین تعادل و توازنی در میان مشاغل سخت افزاری وجود ندارد و این مشاغل عمدتاً در شرق دور (چین، تایوان، کره...) متمرکز هستند.

مشاغل نرم‌افزاری عموماً به‌سه دسته تقسیم می‌شوند که عبارتند از مشاغل عملیاتی (Operation)، مشاغل گسترش (Development) و مشاغل مربوط به‌کنترل کیفی (QA)

امروزه با ادغام این سه دستۀ عمومی، موج چهارمی ‌از شاغلین انفورماتیک به‌بازار معرفی شده‌اند که در انجام هر سه دسته فعالیت‌ها مهارت کافی دارند. این شاغلان را اصطلاحاً دوآپس (DevOps) نام می‌دهند که ترکیبی از دو واژۀ عملیات و گسترش است. بنابه‌تعریف این دستۀ اخیر قادرند هر سه فعالیت «عملیات»، «گسترش» و «کنترل کیفی» را به‌طور هم‌زمان انجام دهند و به‌همین لحاظ در مراکز اطلاعاتی به‌آنها «آچار فرانسه» (یا چاقوی ارتش سوئیس) هم گفته می‌شود.

[«ابزارهای دوآپس» به‌ابزارهائی گفته می‌شود که امکان انجام هر سه دستۀ فعالیت‌ها را برای یک شخص ممکن می‌سازند. ضمناً «دوآپس» به‌نوعی فرهنگ شغلی در انفورماتیک نیز اطلاق می‌شوند که ملغمه‌ای از شبکه‌های اجتماعی (فیس بوک و توییتر و غیره)، جلسات و کنفرانس‌های متعدد برای معرفی ابزارهای جدید، جلسات دوستانه برای ایجاد دوستی‌های کاری و غیره است که به‌جز همین اشارات کوتاه، دیگر به آنها نمی‌پردازیم. از این پس در هر اشاره به «دوآپس» مقصود ما اشخاص معینی هستند که در پست «دوآپس» به‌کار مشغولند و نه کلکسیون ابزارها یا فرهنگ شغلی و شبکه‌های اجتماعی آنها.]

رابطۀ این سه دستۀ مشاغل نرم‌افزاری و دسته ترکیبی چهارم (دوآپس) را در نمودار زیر می‌بینیم:

 

devops

 

در رابطه با سه دستۀ مشاغل بالا (و دستۀ ترکیبی چهارم)، ارتباط فنی و اطلاعاتی اشخاص با کالائی به‌نام «سخت‌افزار» و بدین‌واسطه رابطۀ اجتماعی آنها با کارگران خط تولید سخت‌افزار را می‌توان به‌ترتیب  زیر تخمین زد:

1) مشاغل عملیاتی که اصطلاحاً آپراتور Operator یا اَدمین Sysadmins هم نامیده می‌شوند:

این اشخاص بیشترین اطلاعات کاربردی را نسبت به‌سایر دسته‌ها در مورد سخت‌افزار دارند. آنها باید بتوانند سخت افزارها را نصب و راه‌اندازی کرده، قطعاتی از آنها را گاه به‌گاه تعویض کرده، با قراردادهای حمایتی سخت افزار آشنا بوده و با کارخانجات تولید سخت‌افزار ارتباط داشته باشند.

اما این ارتباط گهگاهی که معمولاً با «میز کمک» helpdesk کمپانی‌های سخت‌افزار برقرار می‌شود؛ به‌هیچ‌وجه معنی ارتباط اجتماعی ارگانیک با کارگران خط تولید سخت‌افزار نیست. (امروزه چنین ارتباطی به قدری در جهان اندک است که می‌توانیم از آن چشم‌پوشی کنیم.)

یک شاغل عملیاتی، دستگاه سخت‌افزار را از بازار به‌عنوان کالا (همانند هر کالای دیگری) تحویل می‌گیرد، بدون اینکه الزاماً با اشخاصی که در خطوط تولید آن‌را به وجود آورده‌اند، ارتباطی داشته باشد.

شاغلین میزهای کمک نیز - یعنی کسانی که توسط کنفرانس تلفنی، ایمیل، تیکت و غیره راه حلی برای مشکلات عملیاتی سخت‌افزارها پیدا می‌کنند - قریب به‌اتفاق، فعالیت مستقیم ‌در خط تولید سخت‌افزار ندارند و حتی به‌لحاظ جغرافیائی در کشور دیگری به‌جز کشور تولیدکنندۀ سخت‌افزار به‌انجام کار مشغولند.

 

it workers 3

 

 

2) مشاغل گسترش Development  یا اصطلاحاً همان «برنامه‌نویس»ها:

ارتباط آنان با با کارگران تولید سخت‌افزار، حتی از مشاغل عملیاتی هم کمتر است. برخی از برنامه‌نویسان اطلاعات فنی نسبتاً بیشتر اما اغلب آنها ارتباط شغلی کمتری با سخت‌افزارها دارند.

بدینگونه که برنامه‌نویسان ‌زبانهای نسل اول و دوم (مانند زبان ماشین و زبان اسمبلی) غالباً اطلاعات وسیعی دربارۀ چگونگی کارکرد سخت افزار (بالاخص پردازنده‌ها و کارکرد حافظه) دارند و حتی برخی از آنان مستقیماً در کارخانجات تولید سخت‌افزار به‌کار مشغولند: زیرا این زبان‌ها امروزه بیشتر به‌عنوان اعضای سخت‌افزار کاربرد عمومی ‌دارند.

اما برنامه نویسان زبان‌های نسل سوم به بالا؛ نیاز به‌‌اطلاعات فنی از پردازنده‌ها و حافظۀ فیزیکی را به‌مرور از دست می‌دهند. برنامه‌نویسان نسل چهارم و پنجم زبانها (مانند برنامه‌نویسان جاوا) یقیناً هیچ نیازی به‌دانستن جزئیات سخت‌افزاری و طرح پردازنده‌ها و ثبت حافظه ندارند زیرا این نسل از زبانها (که جاوا مثال بسیار مشهوری در مورد آن‌هاست) نه‌مستقیماً بر روی سخت‌افزار، بلکه به واسطه ماشینی مجازیبر فراز سخت‌افزار اجرا می‌شود.

مهارت سخت‌افزاری این نسل از برنامه‌نویسان؛ محدود به اطلاعاتی نامنسجم، گهگاهی و از روی سرگرمی‌(هابی) است و الزاماً یک نیاز شغلی نیست. بدین‌سبب این دسته از برنامه‌نویسان، نه‌نیاز مستقیم به ارتباط با کارخانجات سخت‌افزار دارند (آنها سخت‌افزار را مانند یک جفت کفش و یا یک دست لباس از بازار خریداری می‌کنند) و نه‌اینکه متصور است هیچگونه ارتباط ارگانیک با کارگران خط تولید سخت افزار داشته باشند.

در این مورد البته استثنائاتی وجود دارد: مثلاً برنامه‌نویسان نسل پنجمی‌ که مستقیماً برای یخچال یا  تلویزیون «باهوش» و یا سایر اشیاء «هوشمند» خانگی؛ به‌زبانهائی ازقبیل جاوا برنامه‌نویسی می‌کنند؛ مستقیماً با کارخانجات تولید سخت‌افزار ارتباط شغلی دارند.

3) مشاغل کنترل کیفی QA:

این مشاغل که ترکیبی هستند از آزمون‌گران نرم‌افزارها (کسانی که نرم‌افزار را پس از هر مرحلۀ تولید، تست می‌کنند) و مدیران دستۀ دوم داخلی (کسانی که پروسۀ تولید نرم‌افزارها را مدیریت کرده و بیشترین نگرانی آنها تحویل نرم‌افزار در مدت مقرر است) که اصطلاحاً «مدیران میانی» Middle management هم نامیده می‌شوند؛ غالباً اشخاصی هستند به‌لحاظ شغلی ایرادگیر و به لحاظ مناسبات در محل کار مدیرمآبانه.

اطلاعات فنی این افراد (چه در مورد نرم‌افزار و چه در مورد سخت‌افزار) غالباً از اطلاعات فنی دو دستۀ بالا، کمتر و سطحی‌تر است و به لحاظ فنی، بیشتر درگیر جزئیات عملیاتی نرم‌افزارها و به‌لحاظ اداری بیشتر درگیر مدیریت گروه‌های تولید نرم‌افزار (یعنی تلاش برای تولید بیشتر در زمان کمتر) هستند.

 

4) آچار فرانسه ها (دوآپس ها):

اگر اشخاصی که ادعا میکنند دوآپس هستند، این ادعا را صرفاً برای شغل‌یابی در مجموعۀ توانائی‌های خود درج نکرده باشند؛ علی‌الصول اشخاصی هستند با سوابق کاری طولانی مراکز اطلاعاتی (داتاسنترها) و قادرند هریک از فعالیت‌های بالا را (بسته به‌نیاز کمپانی در زمان معلوم) به‌درستی انجام دهند. چنین افرادی باید اطلاعات و تجربۀ گسترده از سخت‌افزارها داشته؛ با حداقل سه تا چهار زبان برنامه‌نویسی (از نسل‌های مختلف) به‌خوبی آشنا بوده، با همۀ زبانهای برنامه نویسی موجود در جهان آشنائی نسبی داشته، از کاربرد اغلب ابزارهای تولید و کنترل نرم‌افزار مطلع بوده؛ با پروسۀ عمومی تولید سخت‌افزار آشنا بوده؛ توان کنترل کیفی نرم‌افزار را داشته و قادرباشند که روند تولید نرم‌افزار را سازمان داده و یا در سازمان موجود به‌طور فعال و تأثیرگذار عمل نمایند.

از آنجا که وجود چنین آچار فرانسه‌هائی برای کمپانی‌ها ارزش بسیار دارد، هر کمپانی نرم‌افزار یا هر مرکز اطلاعاتی سعی می‌کند (بسته به‌بزرگی اتاق‌های تولید) درصدی از شاغلینش را در میان آچارفرانسه های بازار انفورماتیک بیابد.

بهرحال میتوان گفت که روابط و مجموعۀ اطلاعات فنی که این دسته از شاغلین از حرفۀ خود دارند، به لحاظ کمیت و پیچیدگی (یا کیفیت) آن؛ با اطلاعات و مهارت یک پزشک جراح قلب یا مغز با بیش از ده سال سابقۀ کاری (در مناسبات شغلی درون یک بیمارستان) قابل مقایسه است. اگر بخواهیم این مقایسه نسبتاً گویا را ادامه دهیم؛ در یک کمپانی نرم‌افزار یا مرکز اطلاعاتی؛ مشاغل عملیاتی (ادمین یا اپراتورها) با شغل پرستاران، مشاغل برنامه‌نویسی با شغل پزشکان عمومی‌ و مشاغل کنترل کیفی با شغل سرپرستاران یا مدیران بخش قابل مقایسه است. با این تفاوت پراهمیت که که در مراکز اطلاعاتی این به اصطلاح «جراحان» به‌طور روزمره فشارخون هم می‌گیرند، ملحفۀ بیمار را هم عوض می‌کنند؛ بیماری را تشخیص می‌دهند و نسخه می‌نویسند، گاهاً بخش را مدیریت فنی می‌کنند، زمین بخش و توالت ها را هم می‌شویند و بخیه هم می‌زنند؛ و عمل «جراحی» آنها به‌خودی خود یک شغل مستقل نیست و صرفاً وقتی آغاز می‌شود که هیچکدام از عملیات بالا (به‌تنهائی) قادر به‌حل مسئله کنونی نیستند و ترکیبی پیچیده از همۀ این عملیات لازم است تا نیاز روز کمپانی مزبور در بازار برطرف شود. 

به‌سبب گسترش نوعی فرهنگ امروزی که آنرا نیز دوآپس می‌نامند، ممکن است هر جوان بی‌تجربه و علاقمند به‌فنون انفورماتیک، به‌صرف آشنائی با چند ابزار دوآپس و غریبه نبودن با واژگان جدید؛ خود را یک دوآپس (آچار فرانسه) معرفی نماید. این جوانان جویای نام، در هنگام روبروئی با واقعیت روح‌فرسای کار شبانه‌روزی در داتاسنترها (که بخشی از مسئولیت دوآپس هم هست) معمولاً به‌مشاغل برنامه‌نویسی روی می‌آورند و از کارهای مربوط به‌اپراتورها حدالامکان پرهیز می‌کنند. به‌این دلیل ساده که مشاغل برنامه‌نویسی معمولاً مشاغلی مفرح و ماجراجویانه‌اند، مسئولیت کمتری دارند و اغلب با چیزهای «جدید» سر و کار دارند؛ اما کار اپراتورها در یک مرکز اطلاعاتی، غالباً کاری فرساینده، تکراری و اعصاب خردکن است.

 

it workers 4

 

طبقه‌بندی کلی فوق‌الذکر، ضمن اینکه یک طبقه‌بندی عمومی ‌و پذیرفته شده در مورد محتوای کار شاغلین انفورماتیک است، اما به‌خودی خود هیچ نکته‌ای درمورد مولد بودن کار این شاغلین بیان نمی‌کند. این طبقه‌بندی صرفاَ یک طبقه‌بندی حرفه‌ای بر اساس اشکال فعالیت و محتوای متعینی از کار است.

مارکس در مورد اینکه محتوای متعین کار، هیچ ربطی به‌مولد بودن یا غیرمولد بودن کار ندارد، اشارات بسیار صریح و غیرقابل تحریف دارد: (فارغ از اینکه به‌کدام زبان ترجمه‌اش کنیم)

«از آن‌چه گفتیم چنین نتیجه می‌شود که اطلاق کار مولد به کار، هیچ ربطی به محتوای متعین کار، به کاربرد ویژه‌ی آن و یا ارزش مصرفی خاصی که خود را در آن به ظهور می‌رساند، ندارد. یک نوع کار معین می‌تواند هم مولد باشد و هم غیرمولد. برای مثال، «میلتون» که «بهشت گمشده» را در ازای پنج پوند نوشت، کارگر غیرمولد بود. از سوی دیگر، نویسنده‌ای که برای ناشر خود به‌روش کارخانه‌ای مطلب تولید می‌کند، کارگر مولد است. میلتون «بهشت گمشده» را به‌همان دلیلی تولید کرد که کرم ابریشم، ابریشم تولید می‌کند. تولید «بهشت گمشده» برای میلتون فعالیتی از طبیعت خود او بود. او «بهشت گمشده» را پس از تولید به‌پنج پوند فروخت. اما پرولتر ادبی لایپزیک که تحت هدایت و کنترل ناشرِ خود کتاب می‌نویسد (مثلاً، خلاصه‌نویسی‌های اقتصادی)، کارگر مولد است؛ چراکه محصول او از همان آغازِ تولید [به‌مثابه‌ی جزء] تحت تابعیت سرمایه قرار می‌گیرد، و فقط به‌این دلیل به‌وجود می‌آید که به‌سرمایه بیفزاید. خواننده‌ای که آواز خودرا به‌حساب خودش می‌فروشد، کارگر غیرمولد است. اما خواننده‌ی مشابهی که توسط یک صاحب‌کار به‌کار گرفته می‌شود تا برای پول درآوردن او آواز بخواند، کارگر مولد است؛ چراکه [ او با آواز خواندن خود] سرمایه تولید می‌کند»

نکتۀ زیبا در این تصریح اینجاست که مارکس و انگلس؛ حتی پیش از آنکه اشخاصی به‌نام «شاغلین انفورماتیک» در جهان وجود داشته باشند (یعنی حدود صد سال پیش از نخستین بارقه‌های فنون انفورماتیک) تعریف روشنی از کارمولد و غیرمولد ارائه می‌دهند که با یک طبقه‌بندی غیرمحتوائی در مشاغل انفورماتیک مبتنی بر منبع نیروی انسانی، همسوئی نسبتاً کاملی دارد.

اما پیش از آنکه به‌این طبقه‌بندی بپردازیم، ناگزیریم با معانی منبع آشنا شویم:

«منبع» و معانی جادوئی آن

در فنون و مشاغل انفورماتیک، به‌کرات با واژۀ «منبع» (Source) مواجه می‌شویم. این واژه در بافت معینی که اصطلاحات انفورماتیک در آن استفاده می‌شوند، معانی متفاوتی دارد. [بافت (Context) از نظر زبانشناختی به‌بستر، محیط، متن و حالات و شرایطی اطلاق می‌شود که عبارت مفروض در آن به‌کار گرفته شده‌است.

واژۀ منبع، بسته به‌بافتی که در آن به‌کار گرفته شده، می‌تواند به‌منبع نیروی‌انسانی و یا منبع کد نرم‌افزار دلالت کند. بنابراین لازم است پیش از ادامۀ بحث، به‌عمومی‌ترین عباراتی اشاره کنیم که در آن واژۀ «منبع» در اشکال ترکیبی به‌کار آمده است:

الف) «منبع» به معنای متن برنامه:

به کد نرم‌افزارها اصطلاحاً منبع گفته می‌شود. کد نرم‌افزاری مجموعه ای از متون نوشته شده به‌یکی از زبان‌های برنامه نویسی است که بعد از انجام پروسه‌ای (مثلاً پروسۀ فرودبری یا کامپایل  Compile یا پروسۀ ترجمه Interpret) به‌فایل‌های اجرائی برنامه مبدل می‌شود. [پروسۀ ترجمه، منبع را تغییر نمی‌دهد بلکه آنرا صرفاً از یک متن کامپیوتری به عملیات قابل مشاهده مبدل می‌سازد. بنابراین زبان‌های ترجمه‌شونده مانند زبان وب HTML همواره دارای منبع باز هستند.]

«فرودبر» یا کامپایلر، متن نوشته شده را در سطور آن دریافت می‌کند و سپس آن‌را به‌فایل قابل اجرا توسط سیستم عامل مبدل می‌سازد. در میان شرکت‌ها، افراد و یا گروه‌های برنامه‌نویسی، دو برخورد عمدۀ حقوقی (نسبت به کپی‌رایت) در رابطه با حق مالکیت و انتشار منبع برنامه، وجود دارد:

1) «منبع باز» یا آپن سورس (Open-Source):

اصطلاحاً به‌نرم‌افزارهائی گفته می‌شود که در آنها منبع برنامه (متون نوشته شده به‌یکی از زبان‌های برنامه‌نویسی) به‌طور آزادانه و از طریق اینترنت در اختیار عموم قرار دارد.

به‌این‌سبب که همگان می‌توانند با استفاده از یک فرودبر (کامپایلر)، این منبع آزاد را مبدل به‌برنامۀ قابل اجرا نمایند؛ نرم‌افزارهای منبع باز عموماً به‌طور رایگان در اختیار همگان قرار دارند. موضوع بررسی نرم‌افزارهای «منبع باز» و روابط اجتماعی تولید آنها، ریشۀ بسیاری خرافات «مارکسیستی» هم هستند. از اینرو، برای پایان‌دادن به‌این خرافات، منبع باز موضوع یکی از بخشهای بعدی این مجموعه خواهد بود.

در اینجا صرفاً به‌یک اشارۀ مشخص در کاپیتال دربارۀ پیدایش شرایطی که در آن تولید نرم‌افزارهای «منبع باز» ممکن می‌گردند، بسنده می‌کنیم:

«هرگاه کارگر تمام وقت خود را برای تولید وسائل معیشت ضروری خویش و نسلش لازم داشته باشد، برای وی دیگر فرصتی باقی نمی‌ماند تا مجاناً برای اشخاص دیگر کار کند. بدون درجۀ معینی از بارآوری کار چنین وقت آزادی برای کارگر میسر نیست و بدون چنین وقت اضافی، اضافۀ ارزش امکان پذیر نیست. لذا نه تنها هیچ سرمایه‌داری به وجود نمی‌آید بلکه هیچ برده دار یا هیچ ارباب فئودالی نیز پدیدآمدنی نیست و خلاصه در یک کلمه پیدایش هیچ طبقۀ توانگری امکان پذیر نیست.» (کاپیتال، جلد اول، صفحه 464، ترجمۀ ایرج اسکندری)

تمامی مبحثی که به‌زودی دربارۀ نرم‌افزارهای منبع‌باز مطرح خواهیم کرد، عبارت است از بررسی جزئیات، پیشینه و چگونگی حصول چنین درجۀ معین از بارآوری کار در مشاغل انفورماتیک که در آن برای کارگران فرصتی فراهم می‌شود تا مجاناً برای دیگران کار کنند. در اینجا عبارت «رایگان» تعاریف دقیق مارکسیستی دارد که در فرصت‌های بعدی، بدان خواهیم پرداخت. چرا که مباحث سوسیال‌دموکرات‌ها دربارۀ شیوۀ تولید نرم‌افزارهای منبع باز (مانند بقیۀ مباحث آنان) عموماً بدون دقت بر خواص و جزئیات و به‌طرز اسف‌باری ولنگارانه است. در تولید نرم‌افزارهای منبع باز و ارائۀ رایگان آنها، هیچ چیز - مطلقاً هیچ‌چیز - «سوسیالیستی» وجود ندارد و این پروسه، صرفاً بیانگر حصول درجۀ معینی از بارآوری کار در شیوۀ تولید سرمایه‌داری است.

2) «منبع بسته» (Closed-Source):

   به‌نظر می‌آید همانگونه که خوارزمی ‌برای تدوین «آلگوریتمی» نیازی به‌داشتن یک کامپیوتر نداشت؛ مارکس و انگلس نیز برای بیان صریح شکل تولید نرم‌افزارهای «منبع بسته» نیازی به‌دسترسی به‌هیچکدام این نرم‌افزارها نداشتند. کاپیتال دربارۀ شکل تولیدی نرم‌افزارهای «منبع بسته» در شیوۀ تولید سرمایه‌داری،  اشاره‌ای بدین واضحی دارد:

به‌تعریف ما از کاپیتال: یک نرم افزار منبع بسته، همان اسلوب جدیدی است که سرمایه‌دار مشخص برای تولیدات خویش به‌دست آورده است. این ایده یا ابزار جدید، موجب تولید نوعی ارزش اضافه است که مارکس و انگلس آنرا ارزش اضافۀ فوق العاده می‌نامند. برای یک کمپانی نرم‌افزار که در جهان امروز الزاماً به‌شیوۀ تولید سرمایه‌داری به‌تولید مشغول است؛ نرم‌افزار منبع بسته، همان ایده و ابزار نوین تولید است که کمپانی مزبور توسط قوانین کپی‌رایت سعی دارد از فاش شدن منبع آن به‌هر شکل ممکن جلوگیری کند؛ زیرا فاش شدن این منبع مستقیماً به‌معنای استفادۀ رقبا از همان ابزار یا شیوۀ تولید است و برتری موقت کمپانی در برابر رقبایش را از میان برده و تمتع از ارزش اضافۀ فوق العاده را ناممکن می‌سازد.

متن:

«به محض اینکه شیوۀ نو تولید تعمیم یابد و بنابراین تفاوت بین ارزش انفرادی کالاهای ارزان تولید شده و ارزش اجتماعی آنها از بین می‌رود، آن اضافۀ ارزش فوق العاده نیز ناپدید می‌گردد. همان قانونی که ارزش را به وسیلۀ زمان کار تعیین می‌کند و برای سرمایه‌داری که اسلوب جدید اختیار نموده هنگامی‌قابل درک می‌شود که مجبور است کالای خود را به قیمتی پائین تر از ارزش اجتماعی آن بفروشد، مانند قانون قهری رقابت تأثیر می‌کند و رقبای وی را به سوی پذیرش شیوۀ جدید تولید می‌راند.» (کاپیتال، صفحۀ 304 از ترجمۀ فارسی ایرج اسکندری - تأکید از من است.)  

بدیهی است که نخستین شرط برای پذیرش اسلوب جدید تولید توسط رقبا، اطلاع یافتن رقبا از آن است. بنابراین صاحب نرم‌افزار منبع بسته، بدین‌سبب منبع نرم‌افزار را «بسته» (سری و مخفی) نگاه می‌دارد که از اطلاع سایر رقبا و به‌کارگیری این اسلوب جدید ‌جلوگیری کند. او خود را به‌آب و آتش می‌زند تا مدت زمان و مقدار تمتع خویش از ارزش اضافه فوق العاده را افزایش دهد.

  رقبای این سرمایه‌دار به‌محض مطلع شدن از وجود اسلوب یا ابزار تولید نوین؛ بر اساس «همان قانونی که ارزش را به‌وسیلۀ زمان کار تعیین می‌کند»، دیگر آرام و قرار ندارند تا از جزئیات (منبع) این نرم‌افزار  نوین مطلع شده و به‌هر نحو ممکن (از شروع دعواهای قانونی تا جاسوسی در این نرم‌افزارها) تلاش کنند که از جزئیات (منبع) آنها مطلع شده، اما این منابع را در اختیار عموم قرار ندهند.

این جنگ نهانی به‌این دلیل اتفاق می‌افتد که سرمایه‌دار رقیب ضمن اینکه آسمان را زمین می‌بافد تا از منبع نرم‌افزار رقیب مطلع شود، اما به‌همان اندازه نسبت به‌فاش شدن منبع نرم‌افزار برای همگان بیزار است. زیرا او می‌خواهد ارزش اضافه فوق العاده را شریک شود، نه‌اینکه آنرا نابود سازد. 

یکی از روش‌های جاسوسی در نرم‌افزارها، پروسه‌ای است که «مهندسی معکوس» (Reverse Engineering) نامیده می‌شود و عبارت است از تلاش برای دست‌یابی به‌منبع نرم‌افزار از طریق بازخوانی و بررسی فایل‌های اجرائی (مانند کسانی که از طریق قطعه قطعه کردن یک دستگاه مصرانه می‌کوشند که از جزئیات فنی آن مطلع شوند).

به‌دلایل متعدد سیاسی، اجتماعی و تولیدی - از جمله تحریم‌های مکرر اقتصادی و عدم ارائۀ نرم‌افزارهای خارجی به‌قیمت مناسب در ایران - متخصصین ایرانی در اینگونه شیوه‌های مهندسی معکوس یدطولانی و شهرتی بین‌المللی دارند: یعنی همان عملیات مهندسی معکوس که از «هک»کردن نرم‌افزارهای خانگی و دفتری مایکروسافت و ارائۀ روزمرۀ آن به‌قیمت ارزان در بازارهای داخلی، تا مهندسی معکوس پهپادهای آمریکائی در آسمان ادامه می‌یابد.

عملیات مهندسی معکوس معمولاً به‌طور فوق‌سری و پشت درهای بسته انجام میشود. زیرا در صورتی‌که رقیب از وجود چنین عملیات با خبر شود، آسمان قانون را به‌زمین دادگاه خواهد کشانید تا از وقوع چنین فاجعه‌ای جلوگیری کند، از اینرو ارتکاب به‌این عمل، یک «جنایت سایبری» Cyber crime محسوب می‌شود و منهای ظواهر «نرم»افزاری و «مجازی» آن؛ گهگاه مجازات بسیار سخت، واقعی و ملموس (به‌معنای سالها آب خنک خوردن در زندان) را نیز به‌همراه دارد.

 

insource-outsource

 

درون‌سپاری و برون‌سپاری

In-sourcing / Out-sourcing

در مشاغل انفورماتیک و در مبحث کار مولد و غیر مولد؛ که نهایتاً به‌تعریف «کارگر انفورماتیک» می‌انجامد، با مقولۀ دیگری از معانی متنوع «منبع» روبرو هستیم:

ب) «منبع» به‌معنای نیروی کار انسانی:

 1) منبع درونی یا «درون‌سپاری» (In-Sourcing):

به‌وضعیتی گفته می‌شود که در آن کمپانی تولید نرم‌افزار و خدمات کامپیوتری و یا مراکز داده‌ها (داتاسنترها) پروژۀ مشخصی را به‌واسطۀ فعالیت شاغلین همان کمپانی به‌انجام می‌رسانند. درون‌سپاری (اینسورسینگ) عادی‌ترین وضعیت انجام کار در کمپانی‌ها است.  

2) منبع خارجی یا «برون‌سپاری» (Out-Sourcing):

به‌وضعیتی گفته می‌شود که در آن کمپانی تولید نرم‌افزار و خدمات کامپیوتری و یا مراکز داده‌ها (داتاسنترها) فعالیت معین یا پروژۀ مشخصی را به تولیدکنندگان دیگری به‌جز شاغلین خود ارجاع می‌کنند. در طی قراردادی که این شرکت‌ها با اشخاص یا سایر شرکت‌های کوچک مقرر می‌دارند - قراردادی که با مناقصه آغاز می‌شود - پروژۀ معینی از دستان شاغلین شرکت بزرگ خارج شده و با بهای مقرر به‌شخص یا شرکت ثالث سپرده می‌شود. 

3) منبع جمعی یا «جمع سپاری» (Crowd-Sourcing):

شکلی از منابع نیروی انسانی است که در آن پروژۀ معین نه به‌شرکت یا شخص ثالث مشخص، بلکه به‌جماعت ناهمگونی از برنامه‌نویسان در سراسر جهان سپرده می‌شود تا هرکدام به‌طور رایگان یا با دریافت مبالغ اندک، بخشهای اندکی از پروژه را انجام داده و در جمع این مقادیر کار، کل پروژه به‌انجام برسد.

تعریف «درون سپاری» و «برون سپاری» به‌قدری با مفهوم کار مولد و غیر مولد همخوان است که می‌توان گفت ایندو صرفاً عباراتی یکسان با ظاهری دیگرگونه هستند. بر خلاف تصور رایج، درون‌سپاری و برون‌سپاری، همانگونه که کاپیتال تصریح می‌کند، هیچ ربطی به‌محتوای فعالیت کاری ندارد. یک فعالیت خاص یا یک پروژۀ معین به‌همان اندازه قابل درون‌سپاری است که می‌توان آنرا برون‌سپاری کرد، مجدداً این تصریح را می‌خوانیم:

«یک نوع کار معین می‌تواند هم مولد باشد و هم غیرمولد. برای مثال، «میلتون که «بهشت گمشده» را در ازای پنج پوند نوشت، کارگر غیرمولد بود. از سوی دیگر، نویسنده‌ای که برای ناشر خود به‌روش کارخانه‌ای مطلب تولید می‌کند، کارگر مولد است. میلتون «بهشت گمشده» را به‌همان دلیلی تولید کرد که کرم ابریشم، ابریشم تولید می‌کند. تولید «بهشت گمشده» برای میلتون فعالیتی از طبیعت خود او بود.»

پروسۀ برون سپاری، عبارت از سپردن تولید یک پروژۀ معین به «میلتون»هائی است که بهشت گمشده  نرم‌افزاری را به‌ازای پنج پوند می‌فروشند. این «میلتون»ها یا شرکت‌های کوچک ثالث هستند و یا افرادی هستند که به‌عنوان «شاغل آزاد» (فری‌لانس) به‌همان دلیلی پروژه را تولید می‌کنند که کرم ابریشم، ابریشم تولید می‌کند. انجام عملیات یک پروژه، برای فری‌لانس‌ها فعالیتی از طبیعت آنها است. 

از سوی دیگر، پروسۀ درون‌سپاری، سپردن یک پروژه به‌دست «نویسنده»ای است که به‌روش کارخانه‌ای مطلب تولید می‌کند.

هیچ ترجمۀ تحریف‌کننده و مغرضانه‌ای از آثار مارکس و انگلس (مگر اینکه کل ساختار مفاهیم را بر هم زند و اینگونه آبروی حرفه‌ای مترجم را ببرد؛ یعنی مثلاً داستان تام و جری را به‌جای ترجمۀ کاپیتال بفروشد) وگرنه به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند تعریف و تأکید چنین صریحی را تحریف نماید.

در همخوانی و همسوئی تعریف درون‌سپاری و برون‌سپاری با تعریف کار مولد و غیر مولد؛ درون‌سپاری به‌پروسه‌ای اطلاق می‌شود که در آن کار مولد ارزش اضافه در جریان است و برون‌سپاری عبارت از محیطی است که در آن کار اشخاص مولد ارزش اضافه نیست و کمپانی سرمایه‌دار، نه‌نیروی‌کار  بلکه حاصل‌کار میلتون (بهشت گمشده) را به‌عنوان نتیجۀ پروژۀ برون سپاری شده، خریداری می‌کند.

یعنی در همۀ مشاغل انفورماتیک، شاغلین فنی که در پروژۀهای درون‌سپاری شده به‌کار مشغولند، مولدین ارزش اضافه و بلاواسطه کارگران انفورماتیک محسوب می‌شوند و کلیه شاغلینی که در پروژه‌های برون‌سپاری شده به‌کار مشغولند، برای کمپانی صاحب پروژه مولد ارزش اضافه نبوده و کارگر آن کمپانی هم نیستند، اینکه محتوای فعالیت فنی آنها در بازار انفورماتیک چه چیزی است، هیچ ربطی به‌مولد یا غیر مولد بودن کار آنان ندارد.

در اینجا می‌توان با یک جمع‌بندی کلی؛ تعریف روشنی از کارگر انفورماتیک ارائه داد:

مشاغل سخت افزاری:

افرادی که در خطوط تولید سخت‌افزار مشغول به‌کارند و یا برنامه‌نویسانی که مستقیماً برای کارخانجات سخت‌افزار برنامه می‌نویسند، مولد ارزش اضافه و کارگرند. اشخاصی که به‌طور فری‌لانس (شاغل آزاد) از قبل این فعالیت‌ها گذران معیشت می‌کنند، کارگر نیستند. 

مشاغل نرم افزاری:

1) اپراتورها، متخصصین فنی کنترل کیفی و برنامه‌نویسانی که در پروژۀ های درون‌سپاری و برای کمپانی صاحب پروژه (یا طرف قرارداد اصلی پروژه) مشغول به‌کارند، مولد ارزش اضافه‌اند.

2) اپراتورها، متخصصین فنی کنترل کیفی و برنامه‌نویسانی که در پروژه های برون‌سپاری به شرکت ثالث مشغول به‌کارند، برای شرکت ثالث ارزش اضافه تولید می‌کنند. مثال: کمپانی (الف) 200 پرسنل فنی دارد و پروژه ای به قیمت 4 میلیون یورو را تقسیم کرده و 3 میلیون یورو از آن را در یک زیرپروژۀ درون‌سپاری شده به‌انجام رسانیده و 1 میلیون یورو را به‌کمپانی (ب) برون‌سپاری می‌کند. کمپانی (ب) 25 پرسنل فنی دارد که این پروژۀ 1 میلیون یوروئی را به‌انجام می‌رسانند. این 25 پرسنل فنی نه برای کمپانی (الف) بلکه برای کمپانی (ب) ارزش اضافه تولید می‌کنند و کارگر انفورماتیک هستند. 

3) اشخاصی که به‌طور فری لانس (شاغل آزاد) ساعت کار خود را به‌کمپانی (الف) می‌فروشند و با فاکتور ماهیانه، حقوق این مقدار ساعت کار به‌آنها پرداخت می‌شود، به‌تعریف مارکسیستی، مولد ارزش اضافه نیستند. اما در قوائد عملی کار، از آنجا که مسائلی مانند بیمه و بازنشستگی و غیره را باید خود تأمین کنند و بدین لحاظ قیمت ساعت کار آنها در ظاهر از قیمت ساعت کار کارگران داخلی بالاتر است، اینگونه به‌نظر می‌آید که نیروی کارشان را می‌فروشند و مقادیر اضافه حقوق را صرفاً برای رفع مسئولیت کارفرما دریافت می‌کنند. هر چند که چنین مشغلۀ «فری‌لانس» صرفاً یک قرارداد مالی و حسابداری توسط سرمایه‌دار است تا از مسئولیت های قانونی خود نسبت به یک کارگر سرباز زند،  اما در هر صورت به‌سختیمی‌توان گفت که این افراد به طبقۀ کارگر تعلق دارند. منهای این‌مسئله که شکل رابطۀ فری‌لانس با تولید ـ ‌در کلیت خویش ‌ـ فری‌لانس را همانند صاحب رستورانی تربیت می‌کند که فقط توسط یک‌نفر رتق و فتق می‌شود؛ اما ‌‌چنین رابطه‌ای به‌قدری بغرنج و تودرتوست که تنها در صورت اطلاع از همۀ زوایاییک مورد خاصو اطمینان قطعی از تولید کالا و ارزش اضافه در آن مورد؛ این امکان و احتمال پیدا می‌شود که فری‌لانسی از این دست را به‌مثابۀ ‌تولیدکنندۀ ارزش اضافه بشناسیم. حتی با چنین مفروضاتی نیز خصائل و رفتارهای این قماش فری‌لانس چنان است که گویی حجرۀ کوچکش در بازار تهران را صوفی ‌مسلکانه و در تنهائی سالکانه خویش، چنان می‌گرداند تا محتاج خلق نشود.

در مقام عمل نیز به‌طور عموم می‌بینیم که این قبیل شاغلین آزاد، منهای مسئلۀ محاسبات ساعت کار و دریافت بهای آن به‌طور ماهیانه، دقیقاً به‌این دلیل ساعت کار خود را در قالب «شغل آزاد» می‌فروشند که مایلند در خدمت دیگری نباشند. اینان نیز همانند دیگر شاغلین آزاد، گرایش دارند که کارفرمای خویش بوده و انتهای این گرایش، به‌لحاظ اجتماعی و انسانی، رفتاری کارفرمامآبانه است. این فرمانروایان قلعۀ کوچک و ژنرال‌های ارتش یکنفره، فارغ از چگونگی معامله بر سر ساعت‌کارشان؛ بعید است که فروشندۀ نیروی کار و مولد ارزش اضافه باشند.

4) اشخاصی که در پروژه های «جمع سپاری» با دریافت مبالغ اندکی به تولید بخشی از پروژۀ دست می‌یازند: اینها کارگران روزمزد (ساعت مزد) هستند که همانند کارگران قطعه کار از وضعیت کل پروژه بی‌اطلاعند و ساعت کار خود را بدون دریافت سایر مزایا (بیمه، بازنشستگی و غیره) به‌کمپانی (الف) می‌فروشند و در نتیجه کار آنها مولد ارزش اضافه است. اما چنین شکل گهگاهی و بی‌سامان در جمع‌بندی و فروش ساعت کار، امکان ارتباط ارگانیک و اجتماعی و یا حتی ابزارخویشی آنان با فروشندگان دائمی نیروی کار را به‌حداقل ممکن کاهش می‌دهد.

کدام شاغلین «کارگر انفورماتیک» نیستند؟

درهر صورت و بدون وجود استثنائات قابل توجه - و به‌تعریف دقیق مارکسیستی از کارگر - شاغلینی که در فهرست زیر به‌آنان اشاره می‌کنیم به‌هیچ‌عنوان کارگر انفورماتیک نیستند، حتی اگر محتوی، ظواهر و اشکال فعالیت شغلی آنها مشابه کارگران انفورماتیک باشد:

1) اشخاصی که برای سایر بخشهای غیر فنی کارخانجات سخت‌افزار، کمپانی‌های نرم افزار و یا مراکز اطلاعاتی به‌کار مشغولند (حسابداری، امور مالی، کارگزینی و غیره) این اشخاص خارج از مبحث مشاغل فنی انفورماتیک قرار دارند و مانند هر حسابدار یا مسئول مالی دیگری، حقوق‌بگیر و کارمند خدمات سرمایه هستند و کار آنها غیر مولد است.

2) در گذشته (پیش از سال 2004) رسم بود که افرادی با داشتن شرکت‌های تکنفره (فری لانس) با خریداری قطعات کامپیوتر و «مونتاژ» کردن آنها و ارائۀ دستگاه کامل به‌مثابه یک کالا در بازار روزگار می‌گذراندند. این افراد کارگر مونتاژ نیستند و شاغل آزادند. منهای اینکه چنین شغلی امروزه تقریباً از میان رفته است، چنین افرادی مولد ارزش اضافه برای کارخانجات سخت‌افزار نیستند و کارگر مولد نیز محسوب نمی‌شوند.

3) تمامی اشخاصی که به‌عنوان شاغل آزاد (فری‌لانس) و با قراردادهای پروژه‌ای برای کمپانی‌ها گوناگون کار می‌کنند. اینان نه‌ساعت کار خود، بلکه محصول کار خود - یا همان نتیجۀ پروژه - را طی قراردادی به‌کمپانی (الف) می‌فروشند و سعی می‌کنند که آنرا طبق موعد مقرر تحویل ‌دهند. این محصول کار می‌تواند یک پروژۀ کامل و بخشی از یک پروژه - مثلاً تغییر یک نرم‌افزار موجود با سفارش کمپانی (الف) و طبق نقشۀ معین و یا «آموزش» استفاده از یک نرم‌افزار - باشد.

صرف استفاده از واژۀ «آموزش» در اینجا، اشخاص فوق را به‌هیچ‌عنوان به‌شغل معلمی مستفیض نمی‌نماید. یک معلم پروژه‌اش را به‌مدرسه نمی‌فروشد. این آموزش کاملاً قابل مقایسه با آموزشی است که یک دلال اتومبیل به‌خریدارش می‌دهد. یک دلال اتومبیل باید نحوۀ استفاده از کلیدهای داشبورد و محل ترمز دستی و دکمه کولر را به‌خریدار «آموزش» دهد و در طول همۀ مدت این «آموزش» در ضمن چنان مغز خریدار احتمالی را گرم کند که خریدار احتمالی با درآوردن کیف پولش به‌خریدار واقعی مبدل شود.

مشغلۀ این صنف بازاری از «فری‌لانس»ها بسیار مشابه دلالان اتومبیل است. آنها در تولید واقعی کالا (نرم‌افزار) نقش بسیار اندک و قابل چشم‌پوشی دارند و کارشان صرفاً بازاریابی و دلالی نرم‌افزارهای کوچک (حسابداری، بانک‌داری و غیره) به‌شرکت های بزرگ است. این مجموعۀ دلالی و بازاریابی غالباً با اصطلاحات قلنبه سلنبۀ کامپیوتری و خالی‌بندی‌های «آموزگارانه» نیز همراه است. البته یکی از شروط کمپانی‌های بزرگ در خرید نرم‌افزارهای کوچک حسابداری و غیره، دانستن نحوۀ استفاده از آنها برای کارمندان مالی است. بنابراین چنین فری‌لانس‌هائی باید در میان صدها جلسۀ بازاریابی و دلالی، چند جلسه «آموزش نرم‌افزار» را هم به‌مشغولیات خود اضافه کنند. این مجموعۀ از شاغلین انفورماتیک را می‌توانیم فری‌لانس های دلال بنامیم: دلالی نرم‌افزار کسب و کار آنان است!

***

به‌واسطۀ طبقه‌بندی بالا، می‌توان گفت که تمامی بررسی‌های تاکنونی چپ خرده‌بورژوا مبتنی بر رنگ یقۀ لباس، اسباب و وسایل زندگی و معیشت یا شکل و محتوای فعالیت شاغلین انفورماتیک در تعریف کارگر بودن آنها، هر چه که باشند، تعاریفی غیر مارکسیستی هستند.

از آنجا که مارکس و انگلس روشن ساخته‌اند که محتوای متعین کار، ربطی به‌مولد یا غیر مولد بودن کار ندارد؛ هر تقسیم‌بندی حرفه‌ای مبتنی بر محتوای فعالیت شاغلین انفورماتیک - و یا حتی بدتر: مبتنی بر رنگ یقۀ آنها - نیز در کلیت خویش مفاهیمی بی‌ربط هستند و موجب جمع‌بندی ذهنی همۀ دلالان و شاغلین آزاد در میان «طبقۀ کارگر»اند. در برابر این فریب تاریخی چپ خرده‌بورژوا که هر دلال کمتر پولداری را جامعه، به‌شکلی «همه‌با‌هم» و دلسوزانه به‌لقب «کارگر» مستفیض می‌کند، باید قویاً ایستاد. این کوشش همیشگی یک چپ خرده‌بورژوا است که می‌خواهد به‌هر نحوی که شده و با توسل به‌هر ترفند ممکن، خود را به‌لحاظ نظری در میان کارگران بُر بزند؛ در حالیکه به‌لحاظ عملی حتی دقیقه‌ای از نیروی کارش را هم نفروخته است.

بدین تعریف، یک شاغل اپراتور (سیس‌ادمین)، یک برنامه‌نویس، یک شاغل کنترل کیفی یا یک دوآپس (آچار فرانسه) به یک اندازه می‌توانند کارگر مولد باشند یا نباشند: کارگر مولد ارزش اضافه است و دلالان کارگر نیستند؛ حتی اگر این دلالان به‌لحاظ محتوای متعین کار، دست به‌فعالیتی می‌زنند که درظاهر مشابه یک اپراتور، یک برنامه‌نویس و یا یک کارگر کنترل‌کیفی است.

 

 

فری‌لانس‌های دلال یا رهبران پرولتاریا ؟!

دلالی نرم افزار کسب و کار آنها است... میان میلتون و بهشت گمشده‌اش، با فعالیت روزمرۀ یک فری‌لانس دلال نرم‌افزار که خود را کارگر انفورماتیک می‌داند، البته تفاوت بزرگی هست: جان میلتون «بهشت گمشده» را یکبار نوشت و دیگر کسی لازم نیست آنرا دوباره از نو خلق نماید. اما یک فری‌لانس دلال، بهشت گمشده ای را می‌فروشد که به‌لحاظ محتوای فعالیت شغلی تولید کنندۀ آن، بسیار مشابه فعالیتی است که یک «کارگر انفورماتیک» به‌طور روزمره به انجام آن مشغول است، یعنی همان سه دستۀ فعالیت: عملیات، برنامه نویسی یا کنترل کیفی، یا هر سۀ آنها به‌طور همزمان.

این وضعیت، فری‌لانس دلال انفورماتیک را در رقابتی دائم و جنگی بی‌پایان با کارگران انفورماتیک قرار می‌دهد. یک فری‌لانس باید (به‌طور روزمره و صرفاً برای فروش محصولاتش) ثابت نماید که کارگران انفورماتیک که همان محصول را تولید می‌کنند، موجوداتی ابله، منحط، لوده، تنبل، غیر قابل اعتماد و بسیار کند هستند، بنابراین برای یک سرمایه‌دار از نظر اقتصادی مقرون به‌صرفه‌تر است که به‌جای خریداری نیروی کار این کارگران «منحط»، محصول خوب و صیقلی شدۀ فری‌لانس دلال را خریداری نموده و خود را از شر آزار و اذیت کارگران انفورماتیک نجات دهد.

این جنگ دائمی ‌میان درون‌سپاری و برون‌سپاری؛ فری‌لانس‌های دلال را (که معیشت آنها مستقیماً بسته به‌برون سپاری پروژه‌ها است) در خصومتی دائم و بی‌وقفه با کارگران انفورماتیک قرار می‌دهد. صاحب این محصول کار، بدین گرایش دارد که در صورت امکان، حکم اخراج تمامی کارگران انفورماتیک را صادر کند تا از شر همۀ آنها نجات یابد.

از سوی دیگر، به‌دلیل همین خصومت روزمره، کارگران انفورماتیک (مولدین ارزش اضافه) وجود چنین فری‌لانس‌ها را تهدیدی برای خود می‌دانند و تا جای ممکن از ورود آنها به‌خطوط تولید و مراکز اطلاعاتی جلوگیری کرده و برای آنها (تا حد قابل تصور) کارشکنی و مشکل تراشی می‌کنند.

روابط مبتنی بر دلالی و خرید و فروش محصول کار، بخش اعظم روابطی است که این فری‌لانس‌ها با صاحبان سرمایه دارند. در رابطۀ با سرمایه‌دار، آنها باید بتوانند اصطلاحاً «قورباغه را رنگ کرده و به‌جای قناری بفروشند» و در ضمن در برابر قوانین آهنین سرمایه و مناسبات اجتماعی آن، به‌زانو افتاده و سجده و کرنش نمایند.

بدین معنی که باید به‌دروغ ثابت کنند که از چنان توان بالای فنی و مهندسی برخوردار هستند که محصول آنها (به‌قیمت گران) می‌تواند با تولیدات کارگران انفورماتیک رقابت کرده و در زمان کمتری پروژۀ مورد نظر را (انفراداً) به‌نتیجه برساند.

این جلسات فروش، جلساتی هستند پر از «خالی‌بندیهای فنی» و به اصطلاح خودمانی‌تر آن: «خر رنگ‌کنی‌های کامپیوتری!»: درست در جماعت همین فری‌لانس‌های دلال است که دانش انفورماتیک مبدل به‌مجموعه‌ای از کلمات جادوگرانه، «روبات»‌های آنچنانی و وقایع اسرارآمیز و نامرئی در پروسسورها، رابطۀ زبان جاوا با بهشت گمشده، مقایسۀ روبات‌ها با کارگران و جایگزینی خیالی انسان‌ها، ارزش‌هائی که در آسمان سیر می‌کنند، اینترنت به‌مثابه یک غول بی شاخ و دم و اشکم، تولید نرم افزارهای «منبع باز» به‌عنوان یک فعالیت سوسیالیستی (!) و سایر مفاهیم جادو و جمبلی است.

بهرحال، در فنون انفورماتیک هیچ جادوئی در کار نیست. کار انفورماتیک را می‌توان مانند کار یک ماشین نساجی یاد گرفت. فعالیت و مشاغل انفورماتیک پیچیده هستند، اما فرا انسانی نیستند. برای یادگیری این پیچیدگی‌ها، بسته به‌محتوای فعالیت، زمان نسبتاً زیادی لازم است، اما نیروی ذهنی فراتر از توان متوسط یک انسان عادی لازم نیست. یعنی همان توان متوسط کار انسانی که در تجرید کار اجتماعاً لازم نمایانگر می‌شود. کار انفورماتیک، کار نوابغ و جادوگران و پروفسورهای ربات‌ساز نیست، بلکه کاری است که در دستگاه ارزش‌افزائی آن (به‌معنی ارزش‌افزائی سرمایه)، همانند کار تولید یک جفت کفش و یک دست لباس، کار مجرد بشری است.

از اینرو روابط دلالی و کلمات جادوگرانۀ فری‌لانس‌ها در رابطه با کارگران انفورماتیک، نه‌تنها حقیقی نیست، بلکه حتی از رابطۀ یک دلال اتومبیل با کارگران هم وخیم‌تر است: این رقابت خصمانه، فری‌لانس‌های دلال را در وضعیتی قرار می‌دهد که می‌توان تصور نمود عناد شخصی آنها با کارگران مولد ارزش اضافه از عناد شخصی یک دلال اتومبیل هم بیشتر باشد: زیرا رقابت یک دلال اتومبیل مستقیماً با کارگران نیست، بلکه رقابت با دلالان دیگر اتومبیل برای فروش بیشتر کالایش است. اما رقابت دلالان نرم‌افزار برای فروش محصولاتشان، مستقیماً با کارگران مولدی است که همان محصول یا خدمات، یا مشابه آن‌را، برای کمپانی نرم‌افزار یا مرکز اطلاعاتی تولید می‌کنند.

  

تحریف کاپیتال!

امروز حسن مرتضوی و ترجمه‌اش از کاپیتال با وضعیت خاصی مواجه شده‌اند.

خود وی یک مترجم حرفه‌ای است و علی‌الظاهر به‌آثار مارکس و انگلس نیز علاقه قابل‌توجهی دارد. وی میلتون دیگری است با بهشت گمشده‌اش: او محصول کارش را به‌طبیعت خویش تولید می‌کند و اینبار ترجمۀ کاپیتال مارکس، ابریشم اوست و آنرا به پنج پوند می‌فروشد.

اما وی به‌واسطۀ عدم رقابت و خصومت مستقیم حرفه‌ای با کارگران، میلتونی نسبتاً بی‌آزار نیز هست.

گیریم که جلسات آموزش کاپیتال وی تصویری «اقتصادی» از کاپیتال بدهند، یا اینکه ترجمه‌های وی ترجمه‌های صد در صد دقیقی از کاپیتال و سایر آثار مارکس نباشند (آیا ترجمۀ صد در صد دقیق هم در جهان واقعی وجود دارد؟) و گیریم که وی بخشی از کار ترجمه را به‌عنوان «کسب و کار» خویش (یعنی منبع درآمد و معیشت) انتخاب کرده باشد، همانگونه که میلتون بهشت گمشده را به پنج پوند فروخت. گیریم که کاپیتال به‌راستی کسب و کار اوست. (که این البته خود کسب و کار نسبتاً شریف و آبرومندی هم هست)

از سوی دیگر با کسانی طرف هستیم که مشغلۀ روزمره و قوائم معیشتی آنها، نه‌فروش بی آزار بهشت گمشدۀ میلتون، بلکه عنادی مستقیم با کارگران و اثبات نظری و مداومِ «منحط» بودن آنان، و رقابتی خصومت‌آمیز است با فروشندگان نیروی کار که همین محصولات را تولید می‌کنند. خشونتی که در کنار مجموعه‌ای از جادوگری‌های کامپیوتری، «دانشمندی»های اسرارآمیز و خالی‌بندی‌های فنی‌شان، تصویری از سردابه‌های کلیسائی قرون وسطائی در «دانش انفورماتیک» را به‌ذهن متبادر می‌کند. 

اینان فعالیت خصمانۀ روز خود را در ‌غرض‌ورزی شبانه‌شان تداوم می‌بخشند؛ یعنی با همان شیوۀ دلالی و خالی‌بندی حرفه‌ای، وانمود می‌کنند که ترجمۀ حسن مرتضوی را نقطه به‌نقطه با «زبان آلمانی» تطبیق داده‌اند تا مبادا نقطه‌ای از ترجمۀ کاپیتال افتاده و این اثر مقدس «تحریف» شده باشد. این خود دروغ بزرگی است.

اینان کسانی هستند که نه‌تنها عنوان مدافعین کاپیتال در برابر تحریف، بلکه بعضاً مدال‌های افتخار رهبری و سازمان‌یابی «حزب پرولتاریا» را نیز به‌سینه خود می‌زنند.

اینان ضمن اینکه با یکی از صریح‌ترین مباحث آثار مارکس و انگلس، که تعریف کارگر از آن مستنتج می‌شود؛ یعنی با مبحث کار مولد و غیر مولد، «مسئله» دارند و آنرا کلاً «ناصحیح» می‌پندارند؛ در عین حال و به‌طور همزمان، به‌شدت نگران «تحریف» شدن این یا آن جملۀ کاپیتال به‌زبان آلمانی هم هستند! چنین دروغ‌گوئی و دوروئی و دلال‌صفتی، هر چه که می‌خواهد باشد، به‌هرصورت ضد کمونیستی است.

اینان با حمله به‌ترجمۀ حسن مرتضوی از کاپیتال، قصد دارند میلتون بی‌آزاری را از صفحۀ بازار حذف کنند تا جای برای دلالی میلتون‌های مخربی بازتر شود که خصومت با کارگران انفورماتیک مشغلۀ روزمرۀ آنها است تا این «ابریشم» ترجمۀ کاپیتال را نه به قیمت پنج پوند، بلکه به قیمت مدالی زرین و بزرگ برای رهبری «پرولتاریا» بفروشند.

اینان کسانی هستند که با تلاش در جهت ریشه‌کن کردن هر بارقه و جوانه‌ای از رفاقت کارگری، خود را به‌آب و آتش می‌زنند تا در سازماندهی سوسیالیستی در ایران سنگ روی سنگ بد نباشد و در میان این برهوت فقدان سازمان‌یابی، پست‌های «رهبری پرولتاریا» برای این دلالان محفوظ و خالی بماند.

اینان چهره‌نمای موج دیگری از عکس‌العمل بورژوازی ایران در برابر مفاهیم حقیقی کاپیتال هستند.

 

برقرار باد پرچم سرخ پرولتاریا بر فراز جهان
بابک پایور

 

 

 

 

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top