«مالکیت معنوی» از دیدگاه مارکسی
کارگران فکریِ مدرنی که مالکیت معنوی را ایجاد میکنند، از محصولات کارشان درست همانطور بیگانه میشوند که پرولتاریایی که مارکس دربارهاش مینوشت. بهعنوان مثال، برای توسعه دهندگان نرمافزار مدرن، شرکتهای بزرگی مثل مایکروسافت Microsoft و اَپِل Apple از منابع اصلی استخدام در عرصهی کارند. با وجود این، هرمحصولی که کارگران هنگام کار در یکی از این شرکتها ایجاد یا نوآوری میکنند، بیدرنگ در پوشش مالکیت معنوی شرکت بزرگ قرار میگیرد؛ این امر در پرتو قراردادِ سلبِ ادعایی انجام میشود که شرکتها بههنگام استخدام از کارکنان میخواهند که امضا کنند.
«مالکیت معنوی» از دیدگاه مارکسی
نوشتهی: Jared Wright SOC600
ترجمه: پویا صابرزاده
منبع متن انگلیسی:
https://www.academia.edu/7867256/A_Marxian_View_of_Intellectual_Property
مقدمه سایت رفاقت کارگری
مقالهی حاضر در زمینهی بحثِ «مالکیت معنوی» intellectual property (IP)، و در محدودهی آنچه «ما» میشناسیم، یکی از بهترین مقالههایی است که مسئله را بهدرستی طرح میکند؛ و درعینحال زمینهی تحقیق بیشتر و گستردهتری را نیز فراهم میآورد. معهذا آشنایی «ما» با این مقاله و ترجمهی آن مؤید این نیست که مضمون و محتوای آن را نیز بدون چونوچرا میپذیریم. گذشته از جنبههای مختلف و چهبسا هنوز ناشناختهی مسئلهی «مالکیت معنوی» که فهم و کشف آن مشروط بهتحقیق گسترده و همهجانبهای از سوی مارکسیستهای غیرارتدوکس است؛ اما لازم میدانیم که چند نکته را اشارهوار توضیح بدهیم تا ضمن فاصله گرفتن از ابهاماتی که در این مقاله فرعی بهحساب میآیند، بهاصل مسئله نزدیکتر شویم که خودبیگانگی و استثمار کارکنان (IP) با همان سازوکاری است که تودهی کارگران از 200 سال پیش استثمار شدهاند.
■
همچنانکه خلاقیت بیلگیتس و دوستان با استعدادش، بدون وجود شرکتهایی همانند مایکروسافت و اپل و بدون وجود قوانین حمایتکنندهی مالکیتِ (IP)، در مناسبات سرمایهدارانهی حاکمْ ادغام شدند، تولید و طبعاً تولیدکنندگان نرمافزارهای رایگان نیز بهاحتمال نزدیک بهیقین در مناسباتی ادغام خواهند شد که تحت سلطه و کنترل همهجانبهی سرمایه و نهادهای سرمایهدارانه قرار دارند. تبیین و توضیح اینکه آیا این ادغام هماکنون صورت گرفته و یا درآینده صورت خواهد گرفت، و اینکه چنین ادغامی بهچه شکلی خواهد بود، بهدلیل جنبهی فنی/تخصصی مسئله از عهدهی «ما» خارج است. با وجود این، براساس مشاهدهی غیرتحلیلی میتوان چنین ابراز نظر کرد که مکتب توسعهی فنآوری رایگان در موارد نه چندان ناچیزی بهمکتب و آموزشگاه خودآموزانهای تبدیل شده است که تجربه و درجهی کارآیی کارکنان (IP) را در ارائهی خدمات کیفی بهتر ارتقا میبخشد؛ و بدینترتیب بیش از پیش و با کیفیت بالاتری در خدمت سرمایه قرار گرفتهاند. مشاهدات «ما» و گفتگو با بسیاری از دوستان و آشنایانِ شاغل در این زمینه، حاکی از این است که بهواسطهی نوآوری دائم در عرصهی دیجیتال (هم سختافزاری و هم نرمافزاری)، خودآموزی جزءِ لاینفکِ تداوم شغلی در عرصهی نرمافزاریِ دیجیتال است. فراتر از مشاهداتی که نسبت بهافراد فامیل و همچنین آشنایان شاغل در عرصهی دیجیتال داشتهایم، نظر کسانی هم که در این زمینه با آنها گفتگو کردیم، این استکه کارکنانی که در این عرصه خودآموزی نداشته باشند، اگر در اثر خوششانسی اشتغال در این عرصه را از دست ندهند، بهپایینترین مرتبهی شغلی (یعنی: اپراتوری ساده) سقوط میکنند که با کارگران سادهی کارگاههای کوچک قابل مقایسه است.
بنابراین، این امر که «کارگران فکری در وقت آزاد خود، و بهطور دستجمعی یک «منبع بازِ» رایگان از نرمفزارهایی را توسعه دادهاند که هرکسی میتواند آن را بههرشیوهای بهکار ببرد ویا اصلاح کند»، خیلی بیشتر از اینکه نویددهندهی «کارگران فکریِ از نو اتحادیافته با محصول کارشان» باشد و بهآنها اجازه بدهد «تا بهشیوهای خلاق و متناسب با هستی نوعیشان تولید کنند»، بیشتر و بیشتر این امکان جنبی را برای آنها فراهم میکند که در تطابق با نوآوریهای فنشناسانه/دیجیتالی، موقعیت شغلی خودرا همچنان حفظ کنند. نتیجه اینکه اگر فرض را براین بگذاریم که مارکس در این زمان هم سخن بگوید، بهاحتمال نزدیک بهیقین میگوید: «ارائه دهندگان نرمافزار رایگان» نمیتوانند «در پیِ دوری جستن از صورتهای بیگانگیای» باشند «که مدتهای طولانی... مترادف با تولید سرمایهداری بوده است».
اگر دامنهی فرض خودرا گسترش بدهیم، و فرضاً از امکان گفتگو با مارکس نیز برخوردار شویم[!!؟]؛ و از او بپرسیم که چرا کارگران فکریِ «جنبش منبع نرمافزازِ رایگان (F/OSS)» نمیتوانند «متناسب با هستی نوعیشان تولید کنند»؟ او بهاحتمال نزدیک بهیقین میگوید: در جامعهی سرمایهداری تنها عرصهای از تولید که میتواند «متناسب با هستی نوعی» انسان باشد، تولید انقلابی در حرکتِ دوگانهی لاینفکِ آگاهی/سازمانیابیِ متناسب با پتانسیل زمانی/مکانی مبارزهی طبقاتی است. چراکه این تنها عرصهای از کار و تولید و خلاقیت است که بورژوازی نمیتواند ببلعد و در معدهی ساحرانهی خود بهسود و ارزش اضافی تبدیل کند. بنابراین، «اگر مارکس امروز زنده بود»، ضمن اینکه «با شیوهای که مالکیت معنوی کاربرد دارد، مخالفت میکرد»؛ به«طرفداران نرمافزار رایگان مانند جنبش (F/OSS)» نیز میگفت: عرصهای را که انتخاب کردهاید، اگرچه در شرایط موجود برای رشد و حفظ موقعیت خود لازم میدانید، اما نه تنها بهرهایی نمیانجامد، بلکه با توهمی که میتواند ایجاد کند، بهشدتیابی استثمار و طولانیتر شدن عمر بورژوازی نیز میانجامد. چراکه شرط رهایی از کار بیگانهکننده (حتی برفرض اینکه بهطور نسبی هم بتواند مادیت بیابد)، آگاهی/تشکل تودههای کارگر و زحمتکش و فرودست بهمثابهی پرولتاریای نسبتاً خودآگاه و متشکل است. پس، بهجای اینکه شوق خلاقیت انسانی/نوعی خودرا در زمینهی تولید «نرمافزار رایگان» ناخواسته درخدمت بورژوازی قرار بدهید، خودتان را در رابطه با دیگر همطبقهایهای خویش سازمان بدهید و در پروسهی مبارزاتی برای دستیابی بهخودآگاهیِ نوعی و نفیکنندهی طبقاتی بکوشید.
■ ■
تا آنجاکه مشاهدات و پرسوجوهای «ما» نشان میدهد، «کارگران فکری» و بهطورکلی کسانی که برای شرکتهایی مانند میکروسافت و اپل ویا حتی کارکنانی که برای شرکتهایی کار میکنند که بهنوعی در بستر فنآوری اطلاعات (IT) قرار دارند، بهسختی همگرایی میکنند و سختتر از همگرایی شخصی، چنان کُند بهسوی تشکل اتحادیهای حرکت میکنند که تفاوت چندانی با توقف و سکون ندارد!؟ از مشاهدات مکرر چنین برمیآید که در جستجوی چرایی و عامل تعیینکنندهی پتانسیل ناچیز تشکلپذیری و اتحادیهگرایی کارکنان فنآوری اطلاعات (IT)، میبایست بیش از اینکه روی مناسبات تولید (که همان فروش نیرویکار است) متمرکز شویم، باید بهمناسبات اجتماعی تولید بپردازیم که دربرگیرندهی شکل انجام کار، مناسبات همکاران باهم و مکانی است که کار در آنجا اجرا میشود. عدم حضور در زیر یک سقف که اغلب اتفاق میافتد، عدم حضور حسی در مقابل سرپرست کارگاه که نظم آهنین و استبدادی کار کارگاهی را تحمیل میکند، جنبهی عمدتاً فکری کار که خاصهی جمعی/اجتماعی آن را زیر تواناییهای فردی پنهان میکند، اینکه کارکنان (IT) از این امکان برخوردارند که زمان کار در شبانه/روز را خودشان تعیین کنند، و بالاخره امکانِ صعود شغلی بهواسطهی خودآموزی شخصی ـمجموعاًـ بهگونهای واقع میشوند که امکان تشکلپذیری و اتحادیهگراییِ کارکنان (IT) را در مقایسه با کارکنان بهاصطلاح یدی چنان کاهش میدهد که با در نظر داشتن ماهیت کار انباشته شده که در مناسبات مالکیت خصوصی بهصورت سرمایه تبلور مییابد کار تخصصی که طی سالیان در شخص انباشته شده نیز میتواند ویژگیهای مَنِشیِ اشرافیت کارگری را از زاویه اجتماعی بهخردهبورژوازی نزدیک کند و مثلاً بتوان چنین ابراز نظر کرد که احتمال تشکلپذیری و اتحادیهگرایی کارکنان (IT) 10 برابر کمتر از کارکنان بهاصطلاح یدی است که اغلب زیر سقف یک کارگاه کار و تولید میکنند.
بنابراین، ضروری استکه فعالین جنبشهای کارگری و مارکسیستهای غیرآیینگرا در همآهنگی با زمانهی کنونیْ روی این مسئله کار و تحقیق کنند که با استفاده از چه شیوهها و تبادل کدام مفاهیم میتوان زمینهی تشکلگرایی کارکنان (IT) را افزایش داد. این امر بهویژه از این زاویه اهمیت دارد که نسبت کارکنانی که بهنحوی در حوزهی فنآوری اطلاعات مشغول بهکاراند، بهکارکنان بهاصطلاح یدی بهطور شدتیابندهای در حال افزایش است. بنابراین، آن دیدگاهی که تولیدات «جنبش منبع نرمافزازِ رایگان (F/OSS)» را «متناسب با هستی نوعی...» درمییابد، نه تنها در راستای تحقق حقیقت نوعی/تاریخی انسان و رهایی از بیگانهکنندگیِ فروش نیرویکار بهبیراهه رفته، بلکه نسبت بهچارهاندیشی دربارهی همگرایی اتحادیهای و طبعاً نسبت بهسازمانیابی سوسیالیستی کارکنان (IT) نیز دچار غفلت شده است.
■ ■ ■
مقالهی حاضر تصویر مغشوشی از مالکیت (اعم از خصوصی، شخصی ویا سازوارهای/کمونی) ارائه میکند و همین امر میتواند در تقابل با شیوهی نگرش و رهیافتهای مارکسی قرار بگیرد. نویسنده بهجای بیان روشن تفاوت بین مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی از این گفتگو میکند که «کارل مارکس نمیخواست هرنوع مالکیت خصوصی را از بین ببرد، بلکه صرفاً [از بین بردن] آن صورتی از مالکیت خصوصی [را مطالبه میکرد] که برای ستم بر دیگران توسط بورژوازی مورد استفاده قرار میگیرد»؛ و سرانجام نتیجه میگیرد که: «مسئلهی واقعی امروز این نیست که مالکیت خصوصی باید بهطور کامل امحا شود، بلکه این استکه چقدر مالکیت باید خصوصی باشد و چگونه و بهچه میزان در حیطهی مالکیت عمومی قرار بگیرد»!؟ گرچه چنین بهنظر نمیرسد که نویسنده از پس این عبارات قصد ایجاد توهمِ سوسیال دمکراتیک داشته باشد؛ اما عدم بیان تفاوت کیفی/تاریخی بین مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی ـچهبسا ناخواستهـ زمینهی برداشت سوسیال دموکراتیک از این مقاله را فراهم میکند. بههرروی، از آنجاکه بیان تفاوت کیفی/تاریخی بین مالکیت شخصی و مالکیت خصوصیْ اثربخشی این مقاله را افزایش میدهد و از زمینهی توهمآفرینی آن میکاهد، در اینجا توضیحات اشارهواری دربارهی اشکال سهگانهی مالکیت میآوریم تا حتیالامکان بهرساییهای آن بیفزاییم و زمینهی شبههآفرینیاش را برطرف کرده باشیم.
مالکیت، حاصل کار است؛ و کار ویژگیِ متمایزکنندهی نوع انسان از همهی دیگر انواع است. منهای وابستگیهای حیوانی نسبت بهزنجیرهی خوراک (که در نگاه سطحیْ شکلی از تعلق دریافت میشود)، اما مالکیتْ برآیند (یا بهعبارت دقیقتر: یکی از وجوه سنتز) رابطهای است که بین انسان و طبیعت برقرار است.
«فرآیند کار،...، فعالیتی هدفمند، درجهت تولید ارزشهای مصرفی است. این فرآیند همانا تصاحب چیزهای موجود در طبیعت برای تأمین نیازهای انسان است. این شرط عام کنشِ سوخت و ساز بین انسان و طبیعت، یعنی شرط همیشگی و ناگزیر طبیعیِ حیات انسان، و در نتیجه از تمامی شکلهای آن حیات مستقل، یا بهبیان دقیقتر بین تمامی شکلهای جامعه که انسانها در آن زندگی میکنند مشترک است»[کاپیتال، جلد اول، ترجمه حسن مرتضوی، صفحه 216].
«تصاحب چیزهای موجود در طبیعت برای تأمین نیازهای انسان» که بهواسطهی فعالیتی هدفمند و متضمن مقصود (یعنی: کار انجام میشود)، سازای مالکیت بهطورکلی است، که بشریت در مراحل ابتدایی تکامل اجتماعی خویش (یعنی: در دورهی کمونهای اولیه)، عمومیترین شکل آن را (یعنی: مالکیتِ سازوارهای یا اجتماعی/کمونی را) در اشتراک همگانی تجربه کرده است.
اما ازآنجاکه جامعه در پروسهای از تکامل ابزارها و ادوات تولیدی توانست مازاد برمصرفِ آنچه برای امروز و بقای امروزیاش لازم بود، چیزهای اضافی اندکی هم تولید کند؛ و همین تولید مازادِ اندکْ تدریجاً جامعه را بهطبقات تقسیم کرد که بارزترین شاخصهی آن استثمار انسان توسط انسان است؛ گونهی تازهای از مالکیت شکل گرفت که مالکیت خصوصی نامیده میشود و برخلاف مالکیت سازوارهایِ ابتدایی براساس استثمار انسان از انسان قرار دارد.
بیآنکه لزومی برای ورود بهبحثهای پیچیدهی اقتصادی و تاریخی داشته باشیم؛ براساس تحقیقی که با مارکس شروع شد و توسط دیگر اندیشمندان مترقی و انقلابی بهاشکال گوناگون تداوم یافت، این باور مستدل وجود دارد که تکامل ابزارها و ادوات تولیدی، و بهموازات آنْ مبارزهی تودههای تحت ستم و استثمار علیه صاحبان سرمایه و طبقهی استثمارکننده (یعنی: بورژوازی)، موجبات آگاهی بهوضعیت غیرانسانی موجود و شناخت امکان برونرفت از آن را بهشکل سازمانیابیِ خودآگاهانهی تودههای فرودست بهارمغان میآورد؛ و بالاخره همین «ارمغان» در پروسهای از انقلابات اجتماعیْ اساسِ نظام طبقاتی را برمیچیند و مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان را ریشهکن میکند.
بهطورکلی، و صرفنظر از بحثهای پیچیده و گستردهی اقتصادی/سیاسی/اجتماعی، باور مستدل براین استکه شرط تحقق مالکیت سازوارهای یا کمونی/اجتماعیْ درهم شکستن حاکمیت سیاسی طبقهی صاحبان سرمایه، تشکل تودههای فرودست در مدیریت همهجانبهی جامعه (بهمثابهی دولتی نفیشونده) و الغای کار دستمزدی و مالکیت خصوصی است. بهبیان دیگر، گفتگو از اینکه در شرایط کنونی (یعنی: در استقرار قدرت سیاسی طبقهی صاحبان سرمایه «چقدر مالکیت باید خصوصی باشد و چگونه و بهچه میزان در حیطهی مالکیت عمومی قرار بگیرد»، بحثی کاملاً غیرتاریخی و شبههآفرین است. چراکه صرفنظر از مالکیت شخصی که در ادامه اشاراتی بهآن خواهیم داشت، در شرایط کنونی هرمیزان و مقداری از مالکیت و در هرشکلی که خودبنمایاند، لاجرم خصوصی است و خصوصیت خودرا نیز ازپسِ استثمار دیگران بهاثبات میرساند و تثبیت میکند.
مالکیت شخصیْ در اختیار داشتن، استفاده و مصرف آن وسائل، ادوات، ایدهها و امکاناتی است که لازمهی بقای عادیِ هرشخصِ معینی است. گرچه اشخاص گوناگون در همین جهان تحت سلطهی سرمایه متناسب با زمان/مکان واقعی خودْ وسائل، ادوات و امکانات گوناگونی را بهمثابهی مالکیت شخصی خویش در اختیار دارند و مصرف میکنند؛ اما هیچ انسانِ بهلحاظ روحی/روانی سالم و بهاصطلاح بهنجاری را (صرفنظر از خاستگاه و پایگاه طبقاتی او) نمیتوان پیدا کرد که مطلقاً هیچ شئ و وسیلهای را بهعنوان مالکیت شخصی دراختیار نداشته باشد و از آن استفاده نکند.
گرچه امروزه تحت هژمونی فرهنگ بورژوایی، داراییهای شخصی ـاغلبـ ارزش خودرا از بازارِ خرید و فروش کالا وام میگیرند؛ اما اشیاء و ادواتی که شخصی بهحساب میآیند و از شاخصههای هویتی و شخصیتی افراد محسوب میشوند، بهلحاظ ارزشمندی نباید ربطی بهبازار و معیارهای بازاری داشته باشند. بنابراین، آنجاکه اداوات شخصی مُهر ارزش و قیمت بازار را برچهرهی خویش حک میکنند و در همین چهره بهتبادل درمیآیند، هویت تبادلی/ارزشی شخصیِ خودرا از دست میدهند، بهواسطهی شخصیتِ دراختیار دارندهاش تابعیت بازار را میپذیرند، و خاصهی شخصی و شخصیتبخشندهی خودرا در مقابل خصوصیت بازار وامینهند و صبغهی مالکیت خصوصی را بهخود میگیرند که بهنحوی باید در پی استثمار دیگری باشند.
اینکه بسیاری از اشیا وادوات شخصی در بازار هم قیمت دارند، نباید بهاین تعبیر غلط بینجامد که ارزش این اشیا و اداوات را بازار تعیین میکند؛ چراکه بسیاری از اینگونه اشیا و ادوات نزدِ دراختیاردارندهی آن و بهلحاظ شخصیْ ـچهبساـ صدها برابر بیشتر از همان اشیا و ادواتی ارزش داشته باشد که در بازار میتوان بهقیمت ناچیزی خریداری کرد. در زمانهی کنونی که هژمونی فرهنگی/ایدئولوژیک سرمایه تحت عنوان مبارزه با هرگونهای از ایدئولوژیگرایی، ایدئولوژی خودرا را حقنه میکند، عکس رابطهای که در ابتدای این عبارت توضیح دادیم، هم صادق است. بهاین ترتیب که اشیا و ادوات بسیاری که نزد اشخاص مختلفْ شخصی نامگذاری میشوند، درواقع نوعی ثروت و برتری بهحساب میآیند که در تبادل میتوانند شکلی از تابعیت را طلب کنند و دیگری را نیز مورد استثمار قرار بدهند.
نتیجه اینکه مرز بین مالکیت شخصی و مالکیت خصوصیْ زمینهی شخصیت و هویتبخشندگی مالکیت شخصی است که بهکار استثمار و تابعیت استثمارگرانه نمیآید، و کارآیی وجودی و ارزشیاش اساساً تبادل و تشفیِ شخصی و زیباییشناسانه در همراستایی با نوع است؛ درصورتیکه مالکیت خصوصی (حتی آنجاکه در شکل ابزار و ادوات تولید اجتماعی خود نمینماید، و ظاهری شخصی بهخود میگیرد)، سود و بهرهی سرمایهدارانهای است که چهبسا بهطور غیرمستقیم همان مسیری را طی کند که سرمایه بهطور مستقیم صرفِ خرید نیروی کار و بلع ارزش اضافی میکند.
آنچه در این باره (یعنی: تفاوت بین مالکیت خصوصی و مالکیت شخصی) باید روی آن تأکید کرد، این است که یکی از ویژگیهای بارز مناسبات خودبیگانهکنندهی حاکم این است که مرز بین فردیت و هویت شخصی را (که لازمهی وجودیاش رئوفت و تبادل نوعی/انسانی است)، با فردیتی بههم میآمیزد که لازمهی وجودیاش خصوصیت منفردی است که نوع و بهعبارتی بشریت را درخدمت میطلبد.
گرچه حاکمیت مناسبات استثمارگرانه/خودبیگانهکننده نمیتواند کلیت اجتماعیِ هویت فردی و مالکیت شخصی را در مالکیت خصوصی و استثمارگرانه بهانحلال بکشاند؛ اما صرفنظر از آن مالکیتی که با شیفتگیهای زیباییشناسانهی شخصیِ نسبتاً منفعل همراه است، فعلیت اجتماعی مالکیت شخصی مشروط بهمبارزه با مناسبات خودبیگانهکننده و منوط بهبازآفرینی مناسبات و افرادی است که فردیت خودرا در تبادل و همراستایی با نوع شکل میدهند. چراکه مالکیت شخصی دربارزترین و متکاملترین تحقق خویش آن مالکیتی استکه جامعه/نوع/سازواره، موضوعی را بیآنکه مالکیت خودرا از آن سلب کند، بهشخص حقیقی واگذار میکند؛ آنچنانکه شخص نمیتواند با تکیه براین نوع از مالکیتْ حدود تصرف خود برموضوع را فراتر از منافع و مصالح جامعه/نوع/سازواره بگستراند. بدینمعنی که شخص حقیقی نمیتواند موضوع را بهخصوصیت خود منقسم کرده و اختصاص دهد، بلکه تا آنجا در تصرف آن محق است که همراستای حق اجتماع باشد که در دینامیسم تکاملیاش بازنمایی میشود). در واقع، حق تصرف اجتماعیِ فرد نباید بدل بهتصرف حق اجتماع توسط فرد گردد. بنابراین و بهمعنای عام کلام، مالک هرموضوعی جامعه/نوع/سازواره است و جامعه آن را بهشخص مالک بهمثابهی یک شخص حقیقیِ صرفاً مسئول وامیگذارد تا در راستای مقاصد و منافع ضروری عموم در آن تصرف کند. پس، چنین موضوعی بهتشخصِ فرد، حقیقی میگردد.
نتیجه اینکه در حاکمیت مناسبات استثمارگرانه/خودبیگانهکننده فعلیت اجتماعی مالکیت شخصی مشروط بهبازآفرینی آن مناسبات اجتماعی نوع/بنیادی است که تنها در مبارزهای آگاهانه، متشکل و همهجانبه علیه طبقهی پاسدار این مناسبات (یعنی: طبقهی سرمایهدار) ممکن و متصور است.
■ ■ ■ ■
چنانچه از نارساییهای مطرح شده در بالا، بهاین دلیل بگذریم که در مقایسه با طرح و بررسی کلیت مسئلهی مالکیت معنویْ فرعی محسوب میشوند؛ اما این نکته را باید یادآور شد که این مقاله در آخرین پاراگراف، ضمن اینکه زمینهی بازبینی و رفع محدودیتها و نارساییهای خویش را فراهم میآورد، درعینحال دیدگاهی را نیز بهتبادل میگذارد که لازمه هرگونهای از تحقیق علمی و اجتماعی است: «این نخستین باری نیست که چنین مسئلهای مطرح شده است. توسعهی فنآوری جدید ما را وامیدارد که این مسئله را بارها و بارها از نو مورد بررسی قرار دهیم» [تأکید از ماست].
*****
مردم بهطور روزافزونی میگویند که در جامعهای اطلاعات/بنیاد یا در «عصر اطلاعات» زندگی میکنند؛ اما منظورشان دقیقاً چیست؟ طی چند دههی گذشته اختراع و بهکارگیری رسانههای نوینِ دیجیتال و فرآورهای اطلاعات (IT) بهاختراع صورتهای تازهای از کنش متقابل و ارتباط راهبر شده است. احتمالاً کارل مارکس دراین باره میگفت: این دگرگونیها شرایط مادی جامعه را در همهی ابعاد زندگی تحت تأثیر قرار داده است؛ ازجمله در این زمینه که چگونه کار میکنیم، چگونه میاندیشیم، چگونه در سیاست مشارکت میکنیم، کنش متقابل اجتماعی ما چگونه است، و تولید و بازآفرینی فرهنگ چگونه صورت میپذیرد. اما مارکس دربارهی نابرابریهای ایجاد شده توسط این شرایط جدید جامعه چه میگفت؟
در عصر اطلاعات، اقتصادهای پساصنعتی بهکسانی که اطلاعات را پردازش میکنند و برآن نظارت دارند، پاداش میدهد؛ (کِنارد Kennard، 2000). درنتیجه، دسترسی بهاطلاعات و نظارت برآن، بهمنبع قدرتمند جدید و ابزاری برای ستم تبدیل شده است. سرآمدان قدرتمند شرکتها ـبورژوازی مدرنـ بهشیوهای نظاممند مالکیت اطلاعات و اندیشهها را میانبارند؛ و بخش بزرگی از آنچه را که روزگاری حوزهی عمومی پنداشته میشد، بهصورت مالکیت خصوصی درنظر میگیرند. در همین حال، کسانی که در عرصهی اطلاعات و اندیشهها کار و تولید میکنند ـکارگران فکریـ بهگونهای روزافزون استثمار میشوند، بیگانه میگردند و از ارزش راستین محصولاتِ کارِ خویش محروم میشوند. این یکپارچگی مالکیت با دست افرادی معدود، و استثمار کارِ فکری و محصولاتش با مکانیزمهای حقوقی نسبتاً بهتازگی توسعه یافتهای امکانپذیر میگردد که بهآن مالکیت معنوی (IP) نام دادهاند.
بیایید در آغاز بهآنچه مارکس دربارهی مالکیت خصوصی گفته بود، نگاه کنیم. مالکیت خصوصی حق قانونی اعطای مالکیت چیزهای معینی بهافراد یا گروههاست. برخلاف مالکیت کمونی یا اجتماعی، دارندگان مالکیت خصوصی حق انحصاری بهکار بردن یا فروش داراییشان را هرگونه که مناسب بدانند، دارند. هنگامیکه مارکس دربارهی مالکیت خصوصی مینوشت، او روی ابزارهای تولید و مناسبات بین کارگران و مالکیت خصوصی متمرکز شد. مارکس در سرمایهداری، مشابه دورانهای پیشین تاریخ بشر، مشاهده کرد که مردم بهطور عمده بهدو طبقهی متضاد تقسیم شدهاند. این دو طبقه در دوران یونانی/رومیْ ارباب و برده، در دوران فئودالیْ ارباب و رعیت، و در عصر سرمایهداریْ بورژوازی (مالکان) و پرولتاریا (کارگران) بودند. «تمامی جامعه باید بهدو طبقه تقسیم شود: دارندگان مالکیت و کارگران فاقد دارایی»؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحه 70). بورژوازیْ مالکیت و نظارت بر دارایی خصوصی و ازجمله نظارت بر ابزارهای تولید را دراختیار دارد، درحالیکه پرولتاریا از [دارایی خصوصی و ابزارهای تولید] بیگانه شده و بدینسان از خود و از دیگران نیز [بیگانه میشود].
مارکس براین باور بود که این بخشی از طبیعتِ غیرقابل توصیفِ انسان استکه وسائلی را برای استفادهی خویش خلق کند؛ او این طبیعت غیرقابل توصیف را هستی نوعی نامید. اما در نظام سرمایهداریْ کارگران مجبور میشوند تواناییهای تولیدی خودرا بهدیگری، بهصاحبان ابزارهای تولید، واگذارند. چون کارگران مالک چیزهایی که تولید میکنند نیستند، از محصولات کارشان نیز بیگانه میشوند. این محصولات بهجهانی بیرون از آنها یاری میرساند، جهان مالکیت خصوصی که آنها هیچ ارتباطی با آن ندارند. ازآنجاکه کارگران مالک ثمرهی کار خویش نیستند، مجبورند کارشان را بفروشند تا ابزارها و وسائل ضروری برای بقای خودرا کسب کنند. بنابراین، فعالیتِ مولدِ کارگرْ دیگر عملِ طبیعی خلاقیت وی نیست و بهجای آن، چیزی بیرونی و بیگانه با اوست.
چون مارکس معتقد بود که عمل خلق و آفرینشِ چیزی برای هویت شخصْ نقشِ اساسی دارد، بیگانه کردن کارگران از محصولات کارشان و از خودِ کار، کارگر را از حالت طبیعی هستیِ نوعیْ بیگانه میسازد؛ و بدینسان، از خود و از یکدیگر [نیز بیگانه میگردند]. صاحبان سرمایه نه تنها کار و محصولات کارگران را، بلکه همچنین حسِ هویت کارگر و تمامیت او را بهعنوان یک موجودِ انسانیِ کاملْ غصب کردهاند. بنابراین، کارگران بهطور روزافزون بیگانه شده و از ارزش خود تهی میگردند. «کارگر هرچه کالای بیشتری تولید کند، خودش ارزانتر میشود... کار نه تنها کالا تولید میکند؛ [بلکه] خودِ کارگر را بهعنوان کالا نیز تولید میکند... شیئی که با کار تولید میشود ـمحصول کارـ بهعنوان چیزی بیگانه، بهعنوان قدرتی مستقل از تولیدکننده در برابر او قرار میگیرد... اینگونه عینیت بخشیدن بهکار بهمثابه از دست رفتن واقعیت برای کارگر ظاهر میشود؛ شئشدگی بهعنوان از دست دادن شئ و دربند شدن [درمقابلِ] شئ. تصاحب بهعنوان بیگانگی و بیگانه شدن»؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحات 71 و 72).
درنهایت، کارگران از مالکان بورژوا و از تمامی نظام مالکیت خصوصی بیگانه میشوند. «پیامد بیدرنگِ واقعیتِ انسانی که از محصول کارش، از فعالیت حیاتیاش، [و] از هستی نوعیاش بیگانه میشود، بیگانگیِ انسان از انسان است»؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحه 77). مارکس در ادامه با پرداخت بیشتری میگوید که این تصاحب مالکیت خصوصی نیست که مسئلهی اصلی است، بلکه [اصل مسئله] قدرت اجتماعی حاصل از انباشتِ مالکیت خصوصی توسط بورژوازی و محروم ساختن شخص کارگر از مالکیت خصوصی است. از نظر مارکس، نظام سرمایهداریِ مالکیتِ خصوصیْ ناگزیر بهبحرانهای تولیدِ بیش از اندازه و نابرابریهای اساسی، بهویژه در توزیع ثروت میانجامد.
بورژوازی بهواسطهی مالکیت ابزار تولید میتواند پرولتاریا را با پرداخت حداقل دستمزد استثمار کند؛ علاوه برآن، دوپارگی [و] تمایز طبقاتی «... بهتمرکز سرمایه و زمین در دستانی معدود؛ بهتولیدِ بیش از اندازه و بحرانها؛... بهخانهخرابیِ ناگزیر خردهبورژوازی و دهقانان، بهبینوایی پرولتاریا، بههرج و مرج در تولید، [و بالاخره به]فریاد نابرابری در توزیع ثروت» راهبر میگردد؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحه 493).
صاحبان ابزارهای تولید در نظام سرمایهداریِ مالکیت خصوصی فرصتهای بیشماری دارند که بتوانند طبقهی کارگر را استثمار کرده و مورد ستم قرار دهند که این امر بهایجاد مسائل متنوعی در ارتباط با نابرابری، ستم و رنج در تمامی جامعه راهبر میگردد. این بهخاطر بدخواهی نیست، بلکه بیشتر بهخاطر واقعیت رقابت است که بورژوازی را وادار میسازد تا با هر وسیلهی لازمی بهدنبال سود برود. بهعبارت دیگر، برآمد ناگزیرِ این نظام، بنابر طراحی آن است. بدینسان، مارکس مسئلهی مالکیت خصوصی را بهعنوان یکی از مایههای محوری در کمونیسم فرموله کرد. «بهاین اعتبار نظریه کمونیستها را میتوان اینگونه در یک جمله جمعبندی کرد: امحای مالکیت خصوصی»؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحه 484).
اگرچه این عبارت تماماً مطلق بهنظر میرسد، اما منظور مارکس این نبود که هرفردی باید از همهی تعلقات شخصی خود چشمپوشی کند؛ برعکس، او اشاره بهنوع مشخصی از مالکیت خصوصی دارد که سرمایهداران بهوسیلهی آنْ کارگران را استثمار کرده و برتمامی جامعه اعمال قدرت میکنند. «کمونیسمْ هیچ انسانی را از قدرت تصاحب محصولات جامعه محروم نمیکند؛ بهطورکلی، آنچه کمونیسم انجام میدهد، محروم کردن او از قدرت بهانقیاد کشیدن کار دیگران از طریق چنین تصاحبهایی است»؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحه 486). این استدلال هم ارائه نمیشود که تولید بهطورکلی باید متوقف شود. موضع مارکس این استکه مالکیت خصوصی، بهطور مشخص مالکیت خصوصیِ وسائل تولید، باید بهصورت دارایی عمومی یا کمونی درآید، بهطوریکه تمامی جامعه بتواند کار کند و پیشرفت عادلانه داشته باشد. «در تصاحب انبوهی از ابزارهای تولید توسط پرولتاریا این امر باید تابع هر فرد و داراییِ همگان باشد»؛ (مارکس و انگلس 1978 صفحه 191).
[با همهی این احوال] علیرغم شوقی که کارل مارکس داشت، انقلاب کمونیستی در سراسر جهان گسترش نیافت و بهمالکیت خصوصی و تمایز طبقاتیْ آنگونه که او امیدوار بود، پایان نداد. ما هنوز هم امروز خودرا ناگزیر از زندگی در نظام اقتصادی سرمایهداری میبینیم که مبتنیبر مالکیت خصوصی است. هنوز تقسیم طبقاتی شدید و نابرابری در توزیع ثروت وجود دارد. کارگرانْ همچنان توسط اربابانِ متحد خود (یعنی: توسط بورژوازی مدرن) استثمار میشوند که قدرتی بسیار و نفوذ زیادی را در سراسر جامعه اِعمال میکند. اما [امروزه] مسائل پیچیدهتر شدهاند. برای مثال، مالکیت خصوصی بهصورتهای نوینی درآمده که مارکس هیچگاه نمیتوانست پیش بینی کند. همچنان که در مقدمهی این مقاله توضیح دادم، فنآوری جدید بهتوسعهای رهنمون شده که آن را مالکیت معنوی (IP) مینامند. مالکیت معنوی بهاندیشهها، فورمولها، نرمافزارها یا هرگونه محصول نامحسوسِ کار اشاره دارد که بهصورت مالکیت خصوصی بهکالا تبدیل شده است. طبق اعلام سازمان جهانی تجارت (WTO) و سازمان جهانی مالکیت معنوی (WIPO) بخش فراوانی از رشد اقتصادی مدرن در بازار جهانی را میتوان بهمالکیت معنوی بازگرداند. برخی اقتصاددانان برآورد کردهاند که دوسوم ارزش کل فعالیت اقتصادی کلان در آمریکا از داراییهای نامحسوس یا غیرقابل لمس ناشی میشود؛ (شاپیرو Shapiro و فام، 2007 Pham ). اگرچه این افراد و سازمانها استدلال کردهاند که اقتصادِ اطلاعات/بنیادِ نوینِ ما شیوهی پسامدرن و پساسرمایهداریِ تولید را نمایندگی میکند، اما هنگامی که تشخیص بدهیم که مفهوم مالکیت معنوی صرفاً تازهترین وسیله برای انباشت ثروت و قدرت، و نیز ستم بر تودهها توسط سرآمدن شرکتهاست، نظریههای استثمار و مالکیت خصوصی مارکسْ همچنان کاربرد خواهد داشت.
حقوق مدرن مالکیت معنوی پدیدهای پیچیده و دارای ریزهکاریهای بسیاری است که کاربرد آن انتقادات منابع گوناگونی را بهدنبال داشته است. قصد اصلیِ حق تألیف یا علامت تجاری و قوانین مربوط بهثبت اختراعات، برای تشویق کارسالاران منفرد و نوآوری بوده است. اما امروزه، مالکیت معنوی بهلطف اِعمال نفوذ حرفهای گستردهی شرکتها در همراهی با وکلا، بهصورت ملغمهای از قوانین درآمده و بهصورت مجموعهی نوینی از حقوق و ابزارها برای توسعهی قدرت و ثروت شرکتهای بزرگ مورد استفاده قرار میگیرد. «مالکیت معنوی مجموعهی نوینی از حقوق ایجاد میکند که دولت موظف بهرعایت و احترام بهآن است. گواهیهای ثبت اختراع، دیگر ابزاری برای تدبیرگری [در بستر منافع] عمومی نیستند؛ اکنون اینگونه مسائل حقِ خصوصی بهحساب میآیند. هر دولتی که در آنها دستکاری کند، ناگزیر استکه حقوق مالکیت خصوصیای را نقض کند که در ایالات متحده طبق قانون اساسی مورد حفاظت قرار گرفته است»؛ (اوانس Evans 2007 صفحه 23).
ریچارد استالمن Richard Stallman (2004)، بنیانگذار بنیاد نرمافزار رایگان استدلال میکند که مفهوم مالکیت معنوی باید بهطورکلی کنار گذاشته شود، «زیرا بهشیوهای نظاممند مسائل [گوناگون] را پریشان میسازد و آشفتگی ایجاد میکند، و کاربرد آن توسط کسانی اشاعه یافته است که از این آشفتگی سود میبرند»؛ و اینکه اصطلاح مالکیت معنوی «بهعنوان چسبی برای قوانین بسیار متفاوت بههمدیگر مورد استفاده قرار میگیرد که در اصل بهگونهای جدا [از یکدیگر] ایجاد شده، تطور یافته و فعالیتهای مختلفی را دربرمیگیرند؛ [مسائلیکه] قوانین مختلف و متفاوتی دارند و مسائل سیاست عمومی متفاوتی را نیز برمیانگیزانند». او در ادامه میگوید: مفهوم مالکیت معنوی با آشفته ساختن انحصار و مالکیت چیزهای فیزیکی و همچنین مشابه دانستن آنها با حق مالکیت خصوصی، نوعی تعصب و پیشداوری ایجاد میکند؛ لارنس لسیگ Lawrence Lessig (2007). دانشمند و هوادار نرمافزارهای رایگان نیز قیاس ضمنیِ [مفهوم مالکیت معنوی] با مالکیت خصوصی را مورد انتقاد قرار میدهد. او استدلال میکند که چنین قیاسی نادرست است، زیرا محصولات کار فکری غیررقابتی هستند. بهعبارت دیگر، کپی کردن یک کارِ فکری مانع استفادهی [دیگری از] آن نمیشود، و کاربرد کامل اصل آن را از بین نمیبرد. چنین محصولات نامحسوسی را میتوان بینهایت نسخهبرداری کرد؛ بنابراین، مالکانِ شرکتهایی که از حق مالکیت معنوی سخن میگویند باید فضایی دروغین برای کمیاب شدن آن ایجاد کنند تا ارزش چنین محصولاتی را افزایش دهند.
کارگران فکریِ مدرنی که مالکیت معنوی را ایجاد میکنند، از محصولات کارشان درست همانطور بیگانه میشوند که پرولتاریایی که مارکس دربارهاش مینوشت. بهعنوان مثال، برای توسعه دهندگان نرمافزار مدرن، شرکتهای بزرگی مثل مایکروسافت Microsoft و اَپِل Apple از منابع اصلی استخدام در عرصهی کارند. با وجود این، هرمحصولی که کارگران هنگام کار در یکی از این شرکتها ایجاد یا نوآوری میکنند، بیدرنگ در پوشش مالکیت معنوی شرکت بزرگ قرار میگیرد؛ این امر در پرتو قراردادِ سلبِ ادعایی انجام میشود که شرکتها بههنگام استخدام از کارکنان میخواهند که امضا کنند. ازآنجاکه در این عرصه فرصتهای استخدامی معدودی وجود دارد، کارگران [این عرصه از کار] چندان انتخابی ندارند تا بتوانند از امضای اینگونه قرادادها امتناع ورزند. طبق تعریف مارکس از کار بیگانه شده، «ماهیت بیرونی کار برای کارگر بهصورت این واقعیت ظاهر میشود که متعلق بهخودِ او نیست، بلکه متعلق بهشخص دیگری است؛ اینکه [محصول] بهاو تعلق ندارد، بدین معنی است که او در محصول نه بهخودش، بلکه بهدیگری تعلق دارد؛ (مارکس و انگلس 1978، صفحه 74).
بهعلاوه، بهکارگران فکری پرداخت منصفانهای بنا بهارزش بازارِ چنان محصولاتی صورت نمیگیرد. در سالهای اخیر ارزش مالکیت معنوی سر بهآسمان گذاشته است. صاحبان شرکتهای اینگونه ابزارهای تولید، استدلال میکنند که قیمتهای بسیار بالا لازم است، زیرا بهطور مشخص در عرصههای فنآوری پیشرفته، مثل IT، ابزارهای تولید اغلب گران و ماشینآلات نیز بسیار غامض و پیچیدهاند. تحقیق و توسعهای که برای خلق چنین محصولاتی بهکار میرود، میتواند بسیار طولانی و بسیار هزینهبر باشد. با وجود این، ارزش ابزارهای تولید را میتوان بهآسانی بیش از حد برآورد کرد، زیرا همان ابزارها و سرمایهگذاری اولیه میتواند برای تولید تقریباً تعداد نامحدودی از نسخههای آن محصول فکری مورد استفاده قرار بگیرد. مالکان در مورد هرمحصول، بخش بزرگی از هزینههای ابزارهای تولید را از ارزش مبادله دریافت میکنند، بدینسان سرمایهگذاری اولیهای که در ابزار تولید انجام دادهاند، بارها و بارها بهآنها بازمیگردد. در ضمن، همین ابزارهای تولید میتواند برای ایجاد محصولات جدید بارها مورد استفاده قرار بگیرد. هربار که کارگران فکری محصول جدیدی تولید میکنند، اساساً ارزش کامل استفاده از وسائل تولید را بهشرکت میپردازند، حتی اگر شرکت قبلاً پول همین ابزارها را از محصولات پیشین دریافت کرده باشد.
بیل گیتس بنیانگذار یکی از ثروتمندترین شرکتهای بزرگ در جهان (مایکروسافت)، ثروت خودرا از نرمافزاهایی بهدست آورده که او و دوستانش در یک گاراژ، هنگامی که در دانشکده بودند، ایجاد کردند. با این حال، امروز طراحان نابغهی جوانِ نرمافزارها بهاحتمال بسیار زیاد در شرکت مایکروسافت یا برخی شرکتهای رایانهای کار میکنند؛ بنابراین، هرنوآوری جدیدیْ دارایی یکی از این شرکتها خواهد بود، نه متعلق بهکارگر منفرد. بیل گیتس نمونهی ارزش بالقوهی کار فکری خالص است؛ باوجود این، شرکتهای بزرگ امروزی مانند مایکروسافت و اَپل نیرویکار فکری را درجهات منافع خودشان استثمار میکنند. کارگران فکری نوین (مانند برنامهریزان رایانه) درست مثل پرولتاریا که مارکس در آثار خود شرح داده است، توسط حقوق مالکیت معنوی استثمار میشوند.
حتی درحالی که ارزش مالکیت معنوی در بازار همچنان درحال افزایش است، [بازهم] شرکتهای عمده ـمانند مایکروسافتـ کارگران خودرا بهشیوههای سنتیتر استثمار میکنند. امروزه نه تنها کارگران فکری از محصولات کارشان بیگانه میشوند و از جبران منصفانهای محروماند، بلکه حقوق و مزایای آنها نیز در هرفرصتی کاسته میشود. نمونهی مشخصی از آن را میتوان در یک پروندهی گروهیِ دادخواست حقوقی که برضد شرکت مایکروسافت در سال 1993 طرح شد، مشاهده کرد؛ هنگامی که 8558 نفر از کارکنان فعلی و پیشین شرکت مایکروسافت بهخاطر خسارتهایی که بهعنوان کارگر موقت یا آزاد (freelance) بهآنها وارد شده بود، طرح دعوا کردند. [نکتهی قابل توجه این استکه] آنها ـدر واقعـ کارگر موقت یا آزاد نبودند. دادگاه دریافت که شرکت مایکروسافت از تاکتیکهای اجباریای استفاده کرده تا این کارگران، تحت عنوانِ موقت، اما بهصورت تمام وقت کار کنند. این امر موجبِ [شکلگیری] اصطلاح دائمموقتی (permatemp) گردیده بود که بهکارکنان ثابتی اشاره دارد که بهعنوان موقت طبقهبندی میشوند تا از مزایای شغلی (مانند بیمهی پزشکی و بازنشستگی) محروم گردند. کارکنان در این پروندهی حقوقی در سال 2005 برنده شدند و مبلغ 93 میلیون دلار از شرکت مایکروسافت دریافت کردند؛ (بندیک Bendich و استراگ Strong، 2007).
این نوع استثمار را که به[بخشی از] کارکنان برای کار یکسان کمتر پرداخت میشود، میتوان در همهی انواع کار یافت، و بهطور عموم در نظریههای مارکس توضیح داده شده است. بسیاری از جامعهشناسانْ معایب کارگر موقت یا پیمانی بودن را (اسمیت Smith، 1998 و راجرز Roger، 2000)، حتی در میان متخصصان با مهارت بالا (اوانس Evans و همکاران، 2004)، مورد تفحص و پژوهش قرار دادهاند. این نوع استثمار بهویژه بهعلت ارزش روزافزون مالکیت معنوی در بازار جهانیِ جدید و هزینههای پایینِ تولید چنین محصولاتی بسیار فاحش است. همان سالی که این دادخواست طرح گردید، شرکت مایکروسافت سودی بیسابقه را اعلام کرده بود.
اما بزرگترین تهدید مالکیت معنویْ صِرفاً استثمار کارگران و پرداختن دستمزدهای ناچیز بهکارکنان نیست، [در این رابطه] تهدید نسبت بهآزادی [مطرح] است. این خطر توسط سرآمدان بورژوایِ شرکتدارِ جدید در همهی سطوح جامعه تحمیل میگردد. هنگامی که گروهی از دانشمندان از کار کردن بر روی مولکول پروتئینی دست میکشند، چراکه حقوق مالکیت معنوی نسبت بهآن پروتئین و در پیرامون استفاده از آن موکول بسیار زیاد است، این یک آزادی بنیادین و آزادی پژوهش است که نقض گردیده است، (دراهو Drahos و بِریتویت Braithwaite ، 2002 صفحه 3). همهی ما علاقهمند بهمشاهده برخی تحقیقات در عرصهای از بهداشت عمومی هستیم، مانند پژوهش دربارهی ژنهایی که عامل سرطان سینه و تخمدان است. بااینحال، دقیقاً همین ژنها که با نامهای BRCA1 و BRCA2 معروفاند، اکنون تحت مالکیت شرکت میریاد Myriad قرار دارند که نخست آنها را کشف کرد؛ (دراهو Drahos و بِریتویتBraithwaite ، 2002).
شرکتها بهطور قانونی دارای حق محافظت از اکتشافات و اختراعات کارکنان خود بهعنوان مالکیت معنوی هستند؛ اما هنگامی که چنین حقوقی بر آزادی پژوهشگرانِ دیگر برای حتی دستیابی بهژنهای انسان که عامل بیماری است، دستاندازی میکنند، این زیانی است که بههمهی ما وارد میشود.
حقوق مالکیت معنوی بهشدت محبوبِ سرآمدان شرکتدار در جامعه است، و هرچه بیشتر و بیشتر در ستیز با آزادیها و حقوق اساسی مرتبط با خیر عمومی در تضاد قرار میگیرد. «خطر نسبت بهحقوق اساسی که از جانب مالکیت معنوی تحمیل میشود، خطری مرئی و آشکار نیست، بلکه خطری است براساس رشد پیوستهی محدودیتها، که بهندرت قابل مشاهده است؛ زیرا در پسِ قانونگذاریهای فنشناختی، آموزههای حقوقی رمزآلوده و بوروکراسیهای پیچیده پنهان میشود که همگی آن را درصورتهای خوشنما پنهان میسازند تا برای مخترعان و مؤلفان جالب توجه باشد و نیاز بهتشویق نوآوری را تغذیه کند»؛ (دراهو و بِریتویت، 2002، صفحه 4).
اما قوانین مالکیت معنوی دقیقاً توانایی پژوهش، یادگیری و نوآوریِ آزاد را تهدید میکند. جان سیلی براون John Seely Brown دانشمند ارشد در شرکت زیراکس معتقد استکه ما از طریق وَر رفتن و سرِهمبندی کردن چیزها میآموزیم. «بسیاری از ما با وَر رفتن با موتورِ موتورسیکلت، با وِر رفتن با موتور چمنزن، اتومبیل، رادیو و مانند اینها رشد کردهایم»؛ (بهنقل از لسینگ Lessig 2004، صفحه 45). اما آزادی وَر رفتن بهطور روزافزونی محدود میشود، بهویژه هنگامی که بهفنآوریهای اطلاعات و دیجیتال میرسیم. «قانون و بهطور روزافزونی فنآوریْ مزاحم آزادیهایی میشوند، که از هر جهت دیگر جا داشت کنجکاوی و فنآوری تضمینکنندهی آن آزادیها باشد» (لسینگ 2004 صفحه، 47). اِد فِلتِن Ed Felten استاد دانشگاه پرینستون استدلال میکند که حق وَر رفتن با چیزها بخش اساسی و بنیادین چگونگی یادگیری کودکان است؛ باوجود این، نظام حقوقی ما از این آزادیِ پایهای و اساسی هرچه بیشتر و بیشتر در پوشش تحمیل حق مالکیت معنوی جلوگیری میکند، (لسینگ، 2004).
یک نمونه از اینگونه جلوگیریها مورد جسی جوردن Jesse Jordan در برابر RIAA بود. در سال 2002 جسی دانشجوی فنآوری اطلاعات در انستیتوی پلیتکنیک رِنسِلِر Rensselaer (RPI) در شهر نیویورک بود. RPI مانند بسیاری از دانشگاهها یک ماشین جستحوی آنلاین داشت که همهی رایانههای دانشجویان دانشکده و اعضای هیئت علمی دانشگاه را بهصورت شبکه با یکدیگر مربوط میساخت. یک روز جسی متوجه شد که وقتی تلاش میکند تا بهفایلهایی دسترسی پیدا کند که در رایانههای خاموش قرار دارند، ماشین جستجوی RPI دچار مشکل جدی میشود. بنابراین، جسی تصمیم گرفت که این کُد را اندکی دستکاری کند و دکمهای بهآن اضافه کند تا بهکاربران اجازه دهد که قبل از بارگیری فایل [مورد نظر خود]، متوجه شوند که آیا کامپیوتر مبدأ خاموش است یا نه. از نظر جسی، انجام این کار کاملاً معقول بهنظر میرسید و در حد آن چیزی بود که وی برای یادگیری رشتهی فنآوری اطلاعات لازم داشت.
چند ماه بعد، جسی نامهای از انجمن صنعت ثبتِ آمریکا RIAA دریافت کرد دال براین که بهخاطر تجاوز بهحقالتألیف غیرقانونی تحت پیگرد قرار دارد. ظاهراً بخش کوچکی از اشخاصی که دور از چشم جسه در شبکهی RPI قرار داشتند، در فایلهای موسیقی که بهاشتراک گذاشته بودند نوعی سرقت انجام داده بودند. [با وجود اینکه] جسی موتور جستجو را ایجاد نکرده بود و تعدیل ایجاد شده توسط او نیز بههیچوجه ربطی بهاشتراک گذاشتن موسیقی نداشت، اما توسط RPI مسئول شناخته شد و 15 میلیون دلار غرامت از او درخواست شد. پروندههای مشابهی را RIAA برضد سه دانشجوی دیگر طرح کرده بودند که مجموعاً بهادعایی نزدیک 100 میلیارد دلاری میرسید. جسی با این انتخاب روبرو شد که در دادگاه بجنگد که برای او هزینهای حدود 250 هزار دلار از جیبش داشت یا اینکه با پرداخت 12 هزار دلار به RIAA که تمام اندوخته و پساندازش بود، مصالحه کند. RIAA با این ادعا که این مسئلهی قانون و اخلاق است، حتی یک پنی هم کمتر قبول نمیکرد؛ (لسینگ 2004، فصل 2).
گرچه جسی همچنان احساس میکرد که هیچ کار غلطی انجام نداده است، اما ازآنجاکه انتخاب چندانی در ادامهی دعوا نداشت، در نهایت مصالحه کرد. او بههیچوجه در بهاشتراک گذاشتن فایلهای غیرقانونی دخالتی نداشت. تمام کاری که او انجام داده بود، وَر رفتن با فنآوری از قبل موجودی بود که برای تسهیل کاربریْ اندکی تعدیل هم در آن ایجاد کرده بود؛ درست همان چیزی که در رشتهی اصلی و گرایش دانشگاهیاش بهاو آموزش داده بودند.
این سطح از ستم از سوی شرکتهای مالک اطلاعات، جنبشی را بهوجود آورده است که سیدنی تارو Sidney Tarrow (1998) آن را تهدیدی سیاسی مینامد. تهدید سیاسی «ابعاد منسجم ــ گرچه نه ضروری و رسمی یا همیشگی ــ از مبارزهای سیاسی که آدمها را تشویق بهدرگیری در سیاست آگاهانه میکند»؛ (تارو Tarrow، 1998، صفحه 71). تهدید سیاسی حقوق مالکیت معنوی شرکتی در سالهای اخیر بهتشکیل جنبش نرمافزاریِ آزاد (F/OSS) انجامیده است. جنبش نرمافزازی آزاد، برنامهای داوطلبانه متشکل از کارگران فکری در جهان فنآوری اطلاعات است.
این کارگران فکری در وقت آزاد خود، و بهطور دستجمعی یک «منبع بازِ» رایگان از نرمفزارهایی را توسعه دادهاند که هرکسی میتواند آن را بههرشیوهای بهکار ببرد ویا اصلاح کند. این «منبع باز»، نرمافزازهایی استکه جریان پیوستهای از نوآوری و بهبود را درپی دارد. این نرمافزار بهعنوان جایگزین نرمافزاهای جریانهای عمدهای عمل میکند که دارایی شرکتهای مسلط (مانند میکروسافت و اَپل) است. برای مثال، سیستم اجرایی رایانه (OS) ویندوزْ یک مالکیت معنویِ متعلق بهشرکت مایکروسافت است، و بهلحاظ قانونی چنان مورد حفاظت قرار میگیرد که هرنوع اصلاح یا وَر رفتن با آن، چنانچه بیرون از مایکروسافت صورت بگیرد، طبق قانون جریمه میشود. بنابراین، شرکتکنندگان در جنبش منبع نرمافزاریِ آزادیک منبع بهنام آنبونتو Unbuntu را بهعنوان جایگزینِ رایگان OS ارائه کردهاند که در عمل همهی نقشهای ویندوز را اجرا میکند؛ و از سوی کاربران نیز جای بهبود و نوآوری نامحدود دارد.
هدف این جنبشِ فنآوریِ اطلاعاتْ ایجاد فضایی برای دستکاری و وَر رفتن بیپایان، یادگیری و نوآوری برای هرکسی است که میخواهد در آن مشارکت داشته باشد؛ این جنبش همچنین بهکارگران فکریِ از نو اتحادیافته با محصول کارشان اجازه میدهد تا بهشیوهای خلاق و متناسب با هستی نوعیشان تولید کنند. این جنبش بینش دقیقاً مارکس را بهخاطر میآورد، زیرا ارائه دهندگان نرمافزار رایگان در پیِ دوری جستن از صورتهای بیگانگیاند که مدتهای طولانی تقریباً مترادف با تولید سرمایهداری بوده است.
بدینسان، آزادی صرفاً براساس حق بیان آزادِ بدون مانع نیست، بلکه همچنین (اگرچه مقدمتاً از طریق عملکرد) بهعنوان نویدی آرمانشهری از کارِ بیگانه نشدهی انسان بالنده از طریق تولید خلاق و متحقق ساختن خویش است. همچنانکه بارتون بیب Barton Beebe (2010، صفحه 885) بهگونهای مناسب آن را توصیف میکند، (کولمن Coleman، 2013، صفحه 15).
همچنانکه در آغاز بیان کردم، کارل مارکس نمیخواست هرنوع مالکیت خصوصی را از بین ببرد، بلکه صرفاً [از بین بردن] آن صورتی از مالکیت خصوصی [را مطالبه میکرد] که برای ستم بر دیگران توسط بورژوازی مورد استفاده قرار میگیرد. امروزه، سرآمدان شرکتی با استفاده از مالکیت معنوی که صورت حقوقی مدرن مالکیت خصوصی است، نه تنها کارگران فکری در صنایع های تک (high tech) را تحت فشار قرار میدهند، بلکه این فشار را بهتمامی جامعه نیز اعمال میکنند. این امر بهصورت مانعی در برابر یکی از اساسیترین آزادیها ــ آزادیِ وَر رفتن و نوآوری ــ درآمده است؛ همچنین توانایی یادگیری و انتقال دانش و فرهنگ بهنسلهای بعدی را نیز مانع شده است. بهاین اعتبار براین باورم که اگر مارکس امروز زنده بود، با شیوهای که مالکیت معنوی کاربرد دارد، مخالفت میکرد؛ و از طرفداران نرمافزار آزاد مانند جنبش (F/OSS) حمایت میکرد. مسئلهی واقعی امروز این نیست که مالکیت خصوصی باید بهطور کامل امحا شود، بلکه این استکه چقدر مالکیت باید خصوصی باشد و چگونه و بهچه میزان در حیطهی مالکیت عمومی قرار بگیرد. مالکیت کمونی خصوصاً هنگامی که بهاندیشه و اطلاعات میرسد، برای یادگیری، نوآوری و تولید فرهنگ ضروری است. این نوع مالکیت همچنین برای پیشرفت جامعه نقش اساسی دارد.
این نخستین باری نیست که چنین مسئلهای مطرح شده است. توسعهی فنآوری جدید ما را وامیدارد که این مسئله را بارها و بارها از نو مورد بررسی قرار دهیم. هنگامی که برادران رایت نخستینبار پرواز انسان در سال 1903 را امکانپذیر ساختند، دادگاه عالی آمریکا باید تصمیم میگرفت که آیا هوا/فضا، بنابر محدودیتهای مرزهای زمینیِ مالکیت خصوصی، باید تقسیم شود یا این دارایی کمونی و ملک مشاع است؛ (تصمیم شورای عالی قضایی امریکا 1946). دادگاه مقرر ساخت که نفع ملت در این استکه آسمانْ بخشی از حیطهی مالکیت عمومی باشد. متأسفانه همین منطق در مورد مالکیت معنوی بهکار نرفته است. امروزه منابع، داراییها [و عوامل] عظیم بورژوازی مدرن توانسته است بخش زیادی از قلمرو اندیشه و اطلاعات را با پنهان ساختن مالکیتشان زیر نمای دروغین نوآوری و کارآفرینی خصوصی سازند.
فهرست منابع [کتابشناسی]:
Beebe, Barton. 2010. “Intellectual Property Law and the Sumptuary Code. Harvard Law Review 123(4):809-889.
Bendich, Stobaugh & P.C. Strong. 2007. Vizcaino Final Settlement. Accessed 2013.09.15. (http://www.bs-s.com/CM/PreviousCases/MicrosoftCase.asp).
Coleman, Gabriella. 2013. Coding Freedom: The Ethics and Aesthetics of Hacking. Princeton and Oxford: Princeton University Press. Pp. 15.
Drahos, Peter & John Braithwaite. 2002. Information Feudalism: Who Owns the Knowledge Economy? London: Earthscan Publications Ltd. Pp 3-4.
Evans, James, Gideon Kunda, & Stephen Barley. 2004. “Beach Time, Bridge Time, and Billable Hours: The Temporary Structure of Technical Contracting.” Administrative Science Quarterly 49:1-38.
Evans, Robert. 2007. “Green Leviathan? Thomas Hobbes, Joel Bakan, and Arnold Schwarzenegger.” Healthcare Policy 2(3):18-25.
Kennard, William. 2000. Speech. Chairman of the Federal Communications Commission. (further information unavailable due to FCC website being offline as a result of current government shutdown)
Lessig, Lawrence. 2004. Free Culture: How Big Media Uses Technology and The Law to Lock Down Culture and Control Creativity. New York: Penguin Press. Ch 2. Pp 45, 47.
Lessig, Lawrence. 2007. “A Great Idea Lives Forever. Shouldn’t Its Copyright?” New York Times, May 20.
Marx, Karl & Frederick Engels. 1978. The Marx-Engels Reader, 2nd ed. Edited by Robert C. Tucker. New York and London: W.W. Norton & Company, Inc. Pp 70-72, 74, 77, 191, 484, 486, 493.
Rogers, Jackie Krasas. 2000. “Are We Not Temps?” Working in America: Continuity, Conflict, and Change, 3rd ed. Edited by Amy S. Wharton. New York: McGraw Hill Co.
Shapiro, Robert & Nam Pham. 2007. Economic Effects of Intellectual Property-Intensive Manufacturing in the United States. Hong Kong: World Press.
Smith, Vicki. 1998. “The Fractured World of the Temporary Worker: Power, Participation, and Fragmentation in the Contemporary Workplace.” Social Problems 45:411-430.
Stallman, Richard. 2004. Did You Say “Intellectual Property”? It’s a Seductive Mirage. Free Software Foundation, Inc. Accessed 2013.09.15. (http://www.gnu.org/philosophy/not-ipr.xhtml).
Tarrow, Sidney. 1998. Power in Movement. Cambridge: Cambridge University Press. Pp 71.
United States vs Causby, 328 U.S. 256 (1946).
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه