rss feed

04 ارديبهشت 1402 | بازدید: 752

درباره‌ی [چیستی و چگونگی] ارزش

نوشته شده توسط با مسئولیت عباس فرد

انسان کنونی جامعه‌ی ما نمی‌تواند خودرا به‌سطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعاده‌ی حیثیت خود، گرچه به‌شکل غلط و عقب‌مانده‌ی قبلی خود هم که باشد، توان برخاستن ندارد. در چنین جامعه‌ای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کم‌ارزش شده که نه تنها از حوصله‌ی نهادهای سیاسی‌ـ‌انقلابی، بلکه از حوصله‌ی جامعه هم درنمی‌گذرند. اکنون ارزان‌ترین کالا انسان است‌ و کم‌ارزش‌ترین طرف‌های هرتبادلی کار انسانی است.

 

 

درباره‌ی [چیستی و چگونگی] ارزش

 نوشته‌ای با مسئولیت عباس فرد

 درباره‌ی چرایی انتشار این نوشته‌ی قدیمی:

نوشته‌ی حاضر در میان دیگر نوشته‌ها و یادداشت‌هایی که سال‌ها پیش یکی از دوستان از ایران برایم آورد، به‌شکل خطی در آرشیو پراکنده‌ام وجود داشت؛ اما هیچ‌وقت به‌فکر انتشار آن نیافتاده بودم. این‌که اینک به‌انتشار آن مبادرت می‌کنم، بی‌دلیل نیست. یکی از کارهایی که درگیر آن هستم، مطالعه‌ی اشکال گوناگون اگزیستانسیالیسم و به‌ویژه بازخوانی بعضی از کتاب‌های نیچه و ازجمله چنین گفت زرتشت اوست. یکی از نظریه‌پردازی‌های کلیدی نیچه در این کتاب و دیگر آثارش استفاده‌ی مستقیم و غیرمستقیم از عبارت «ارزیابی دوباره‌ی همه‌ی ارزش‌ها» و «زیر.و.زبر» کردن آن‌هاست. تاآن‌جاکه من می‌دانم و برآورد کرده‌ام، استقبال نسبی از نیچه و کتاب چنین گفت زرتشت، منهای توازن قوای سیاسی جامعه‌ی تحت سلطه‌ی جمهوری اسلامی و اشکال مختلف سرکوب‌ دولتی و غیردولتی و هم‌چنین مناسبات طبقاتی پذیرندگان این شاعرـفیلسوفی که از شعر و فلسفه ـ‌هردو‌ـ ‌گریزان است، ابهام‌گویی‌های او و نبود تعریف قابل نقد و بررسی از مفهوم «ارزش» به‌طورکلی و حتی کلی‌تر و عام‌تر از مفهوم ارزش در نقد اقتصاد ساسی است‌که توسط مارکس به‌درستی تحلیل و تدوین شده است.

به‌هرروی، انتشار این نوشته که برای اولین بار در اواخر سال 1366 توسط یک جریان سیاسی روشن‌فکری‌ـ‌کارگری‌ [س. س] تدوین شد و به‌طور محدودی منتشر گردید، به‌معنای پذیرش قطعی تحلیل اجتماعی‌ـ‌طبقاتی نهفته در آن نیست که وضعیت زمان انتشارش را بررسی می‌کند و قصد از این بررسی نیز اساساً وجه عملی آن بود.

با همه‌ی این احوال، براین باورم ‌که تعریفِ کلی ارزش و مفهوم ارزش در این نوشته فراتر از توجه و مثلاً یادگیری، جای بررسی نقادانه‌ای را دارد که حقیقتاً دارای جوهره‌ی نقد باشد؛ و قصدش از نقد، نه انکار و ستیز، که دست‌یابی به‌مفاهم و تعاریف جامع‌تر و کاربری‌تری باشد.

ازآن‌جا که این نوشته بنا به‌خواست من منتشر می‌شود، نه تنها مسئولیت آن را می‌پذیرم، بلکه بررسی انتقادهای احتمالی را نیز (همانند نوشته‌ی خودم) به‌عهده می‌گیرم.

*****

 درباره‌ی [چیستی و چگونگی] ارزش

ارزش به‌هرجهت حقیقت ذاتی تبادل است و تأکیداً حقیقت ذاتی تبادلات انسانی است. هرجا و به‌هرنحوی که میان انسان‌ طبیعی و طبیعت انسانی‌ تبادلی روی دهد، حقیقت ذاتی آن  تبادل چیزی جز ارزش نخواهد بود. این تبادل چه در زمینه‌ی اقتصادی و چه در زمینه‌های اجتماعی، اخلاقی، عاطفی و حتی احساسی رخ دهد، بنابر حقیقت ذاتی خودْ سازای ارزش است و همین حقیقت ذاتی است‌که ارزشمندی و ارزیابی هرطرف تبادل را سامان می‌دهد.

درست است که شیوه‌‌های تبادل ماهیتاً متفاوت‌‌اند و این تفاوت را از حد ماهوی خود مایه می‌گیرند و درضمن و مستقیماً در روابط تولیدی جامعه ریشه دارند، لکن حقیقت ذاتی تبادلات تاآن‌جاکه ذاتی‌اند و به‌مثابه‌ی ربطی بی‌واسطه مفهوم می‌گردند، یعنی در حد انتزاع عقلانی‌شان جنبه‌ای مطلق و تمام‌شمول دارند و به‌گستره‌ی تاریخ حیات انسان گسترده‌اند.

شیوه‌های تبادل که خود از ماهیت تبادل ناشی می‌گردد، نمی‌تواند مفهوم ارزش را از خود منفک کند ویا آن را از میان بردارد، بلکه صرفاً تعیین‌کننده‌ی ماهیت ارزش ویا تجلی‌گر حقیقت قطعی آن خواهد بود. بنابراین، حتی در جوامع بی‌طبقه (چه کمون‌های اولیه و چه جهان آتی) نیز نمی‌توان از مقوله‌ی ارزش چشم پوشید. آن‌چه موضوع علم اخلاق و زیبایی‌شناسی است و آن‌چه مَدِنظر عالمان علم اقتصاد است و آن‌چه از صف‌آرایی ارزش‌ها در نسبت‌های مختلف مطرح است، همگی مباحثی است در ماهیت تبادل و شیوه‌های آن، و نه حقیقت ذاتی آنْ که صرفاً انتزاعی عقلانی است، حتی افزونی و کاستی ارزش به‌ماهیت تبادلات انسانی نظر دارد، حال آن‌که ارزش به‌مثابه یک حقیقت ذاتی در هر تبادل انسانی تابع بیشی و کمی آن نخواهد بود.

نحوه‌ی درآمد انسانی تبادلات به‌هرصورت که باشد، حقیقت ذاتی این تبادلات خدشه نمی‌پذیرد و دگرگون نمی‌شود. بنابراین، در هر تبادلی ـ‌به‌هرجهت‌ـ ارزشْ گویی نفس مطلقه‌ی خودرا داراست که در نسبت‌های ماهوی‌اش عینیت یافته و به‌زندگی و زایش خود تعیّن می‌بخشد. حتی هنگامی که انسان یک‌سوی تبادل را تشکیل می‌دهد، یعنی جایی که انسانِ طبیعی با طبیعت انسانی به‌تبادل مشغول است، ارزش مصرف گرچه به‌توان‌های ذاتی و عینی آن انسان در دیالکتیک انسان‌ـ‌طبیعتْ ماهیات و حدود مختلفی را می‌پذیرد، اما به‌هردلیلی درحقیقت ذاتیِ خود است‌که ارزش است، نه بنابر ماهیت‌اش ویا ماهیت هرسوی تبادل، چراکه هرطرف تبادل فی‌نفسه دارای ارزش نخواهد بود، مگر به‌تحقق ربط بی‌واسطه‌ی تبادل.

در شکل اجتماعی نیز ارزش‌های اخلاقی تابع عمده‌ترین تبادل اجتماعی (یعنی: مبادله‌ی کار) است. هر مبادله‌ای در شکل اجتماعی‌اش هنگامی که به‌درستی ریشه‌یابی شود به‌مبادله‌ی کار به‌صورت اجتماعی آن مربوط می‌گردد، زیرا جامعه نیز هم‌چون مجموعه‌ای متقاطع هویت خودرا برمبنای عمدگی که ماهیت محوری تقاطع است قرار می‌دهد، پی می‌ریزد و ماهیت عمده‌ی جامعه انسانی در تبادلات‌اش چیزی جز تبادل کار با هر موضوع و هر عنوانی که به‌خود بگیرد، نیست. در جامعه‌ای که ارزش کار به‌هردلیلی تقلیل می‌یابد، ارزش آدمی نیز همراه با این تقلیل کاستی یافته و کم می‌شود. این دیگر نیاز به‌استدلال پیچیده نیست که ارزش آدمی در یک جامعه تابع مستقیم ارزش کار در همان جامعه‌ است. با سقوط ارزش کار به‌مثابه‌ی جوهر انسانیْ سقوط انسان و درنتیجه سقوط ارزش‌های اخلاقی نیز آغاز می‌گردد.

جامعه ما اکنون [= اواخر سال 1366] دچار چنین تقلیل و سقوطی است. سقوط ارزشِ کار در روند تولید اجتماعی همراه با خود سقوط ارزش انسان کنونی ایرانی و درنتیجه سقوط اخلاقی وی را به‌همراه آورده است.

انسان کنونی جامعه‌ی ما نمی‌تواند خودرا به‌سطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعاده‌ی حیثیت خود، گرچه به‌شکل غلط و عقب‌مانده‌ی قبلی خود هم که باشد، توان برخاستن ندارد. در چنین جامعه‌ای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کم‌ارزش شده که نه تنها از حوصله‌ی نهادهای سیاسی‌ـ‌انقلابی، بلکه از حوصله‌ی جامعه هم درنمی‌گذرند. اکنون ارزان‌ترین کالا انسان است‌ و کم‌ارزش‌ترین طرف‌های هرتبادلی کار انسانی است.

هنگامی‌که ارزش‌های اخلاقی تقلیل یافتند باور انسان به‌خود و درنتیجه به‌نوع خود نیز از میان می‌رود. هنگامی‌که آدمی خویشتن را کم ویا بی‌ارزش دید نمی‌تواند برای انسانِ نوعی نیز ارزش قائل شود، و این سقوط ارزشی به‌خودبیگانگیِ محصول جوامع طبقاتی هرچه بیش‌تر دامن می‌زند؛ سازواره‌ی نوعی که می‌بایست تجلی‌گاه انسان و خودِ انسانی و فراگیرنده‌ی آن به‌خرد ـ‌خردِ سازواره‌‌ـ باشد، خود نیز در این تقلیل ارزش انسانْ مضمحل و بی‌اعتبار می‌شود، و با تقلیل ارزش که باید به‌مثابه‌ی حقیقت ذاتی میان فرد و نوع تحقق و تعالی پذیرد، بی‌اعتباری نوع و اضمحلال نگرش نوعی نیز آغاز می‌گردد. به‌دیگر سخن، حقیقت انسان (چه به‌معنی شخصی آن و چه به‌معنای اجتماعی‌اش) به‌کلی از میان می‌رود ویا حداقل تا حدِ حقیقتی ذهنی مخدوش می‌گردد. در پی‌آمد چنین خدشه‌ای است‌که هر فرد اجتماعی از هرجلوه‌ی نوعی به‌سایه فردیت خود می‌گریزد و این گریز خودرا چونان یک گرایش غلط اجتماعی بُروز می‌دهد. بدین‌ترتیب، آن‌جاکه می‌بایست برای تحقق ضرورت به‌سازمان و آزادی خود به‌مثابه تبادل انسانی در سطح بالای ارزش نگریست، هر دیده‌ی روشن‌گری را کور می‌کند و به‌صورت یک بیماری و عمل‌کردی ضدانقلابی به‌ویران‌گری انسان می‌انجامد.

این‌که در سراسر جنبش به‌نظر می‌آید که سازمان‌[ها] از دورن می‌پاشند، این مسئله به‌تضادهای درون و بیرونِ سازمان ـ‌هردو‌ـ مربوط می‌شود. غلط خواهد بود که ریشه‌های این تلاشی را صرفاً در درون مطالعه کنیم، گرچه محور ماهوی آن در درون مجموعه آشکار می‌گردد، ولی لازم است که به‌تضاد درون و بیرون و دیالکتیک ظریف آن توجه کنیم. در حل مسائل درون‌سازمانی با کمی دقت آشکار می‌گردد که بسیاری از آن‌ها تابع مستقیم مسائل بیرونی‌اند که به‌صورت‌های درون‌سازمانی بازتابیده‌اند. و هم‌چنان‌که گفتیم تقلیل ارزش‌ها و اعتبارات درون‌سازمانی خودْ به‌نحوی تابع سقوط ارزش‌های اخلاقی جامعه و آن نیز تابع سقوط ارزش کار انسانی و خلاصه تابع سقوط انسان و جامعه اوست.

این خصوصاً در یک سازمان روشن‌فکری‌ـ‌‌کارگری‌ـ‌‌سوسیالیستی مشهودتر است، چراکه تقلیل ارزش کار، تقلیل ارزش طبقه‌ی کارگر و سقوط ارزش‌های انقلابی و پراتیک متناسب با آن را به‌همراه دارد، که اینک جای خودرا با هر چیز (خصوصاً بیم اجتماعی و محافظه‌کاری) پُر می‌کند و در این جایگزینی است که استهلاک اعتبارات طبقاتی طبقه‌کارگر و بی‌محتوایی شعارهای انقلابی‌اش هرچه بیش‌ از پیش مشهود می‌گردد.

خلاصه آن‌که در این مرحله، کار انقلابی که هرگز نمی‌تواند بی‌تأثیر از کارِ تولیدی‌ـ‌اجتماعی و اُفت و خیزهای آن باشد، خودْ دچار بیماری مُهلکِ ناباوری، جمع‌گریزی و سازمان‌ناپذیری می‌گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

یادداشت نقادانه‌ای از عباس فرد

به‌نظر من لازم و حتی ضروری بود که پاراگراف زیر با تکیه به‌اراده‌ی طبقاتی‌ـ‌انقلابی به‌گونه‌ای معتدل‌تر و طبعاً عملی‌تر نوشته می‌شد:

«انسان کنونی جامعه‌ی ما نمی‌تواند خودرا به‌سطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعاده‌ی حیثیت خود، گرچه به‌شکل غلط و عقب‌مانده‌ی قبلی خود هم که باشد، توان برخاستن ندارد. در چنین جامعه‌ای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کم‌ارزش شده که نه تنها از حوصله‌ی نهادهای سیاسی‌ـ‌انقلابی، بلکه از حوصله‌ی جامعه هم درنمی‌گذرند. اکنون ارزان‌ترین کالا انسان است‌ و کم‌ارزش‌ترین طرف‌های هرتبادلی کار انسانی است».

این پاراگراف می‌بایست به‌شکل زیر نوشته می‌شد:

«انسان کنونی جامعه‌ی ما با ‌سختی بسیار زیادی می‌تواند خودرا به‌سطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعاده‌ی حیثیت خود، گرچه به‌شکل غلط و عقب‌مانده‌ی قبلی خود هم که باشد، توان چندانی برای برخاستن ندارد. در چنین جامعه‌ای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کم‌ارزش شده که لازمه‌ی بقای نهادهای سیاسی‌ـ‌انقلابیْ درایت، حوصله و مقاومت طبقاتی‌ـ‌انقلابی بسیاری است تا همانند شمعی کوچک و پوینده به‌حیات خود ادامه دهند و مهیای بازآفرینی حوصله‌ی سازمان‌یابی جامعه به‌هنگام فوران‌های عصیان‌گرانه باشد. گرچه اکنون ارزان‌ترین کالا انسان است‌ و کم‌ارزش‌ترین طرف‌های هرتبادلی کار انسانی است؛ اما در همین دوره‌هاست که باید رقصید و پایه‌های نهادهای طبقاتی و انقلابی را ـ‌حتی از ساروج هم محکم‌تر‌ـ شکل داد. نظام سرمایه‌داری علی‌رغم خاصه‌ی استبدادی و سرکوب‌گرانه‌اش، به‌واسطه‌ی بحران‌های نوسان‌آفرینشْ فرصت‌های زیادی را برای سازمان‌یابی طبقاتی و انقلابی و حتی تجدیدسازمان در اختیار می‌گذارد. اما حقیقت این است این فرصت‌ها بدون تدارک عملی و نسبتاً سازمان‌یافته دود می‌شوند و به‌هوا می‌روند».

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top