نخبهگرایی و آنتیکمونیسم در پوشش ترویج مارکسیسم؛ «مانگای کاپیتال» کالایی برای تداوم بازار
حدود یک ماه پیش چندین میل پیاپی از ارسالکنندگان حرفهای و آماتور ایمیلهای سیاسیـهنریـجالب[!] دریافت کردم که نوید از انتشار کاپیتال بهزبان ساده میداد. گرچه اینگونه میلها را غالباً پس از یک نگاه سطحی حذف میکنم؛ اما اولین ایـمیلی که این خبر را (بههمراه لینک مربوطه) ارسال کرده بود، با آمیخته از علاقه و کنجکاوی باز کردم و برخلاف معمول سراغ لینک ارسالی رفتم و «کاپیتال بهزبان ساده» یا «مانگایِ کاپیتال» را تا آخر و با دقت بسیار بالایی خواندم.
گرچه هیچوقت بهسادهسازی مفاهیم (بهویژه مفاهیم مربوط بهمارکسیسم و دانش مبارزهی طبقاتی) باور نداشتهام؛ و گذشته از استدلال عقلی و منطقی، طی سالها تجربهی آموزشِ پایهای مارکسیسم در رابطه با کارگران و مردم زحمتکش بهاین نتیجهی عملی رسیده بودم که سادهسازی مفاهیم مارکسیستی نه تنها اندیشهبرانگیز نیست، بلکه بهنخبهگرایی و دُگمپروری و تعصب نیز راهبر میگردد؛ معهذا در رابطه با «مانگایِ کاپیتال» قبل اینکه بهواسطهی تعمیم نظریـتجربی بهقضاوت بنشینم، چند روزی بهآن فکر کردم تا بهنتیجهای برسم که رنگ و بوی زمانهی حاضر را داشته باشد.
یکی از دلایلی که من را بیشتر ملزم بهتأمل در رابطه با ارزیابی از «مانگایِ کاپیتال» میکرد، تجربهای بود که در نیمهی اول سال 1358 در مورد انتشار 5 جلد کتاب مارکسیستی بهزبان ساده داشتم. در آن زمان بعضی از دوستان لطف نمودند و برای من شغلی نسبتاً مناسب پیدا کردند تا هم فرصت زندگی و گسترش آن را داشته باشم و هم از پسِ مخارج آن برآیم. از همینرو، چند ماهی را بهعنوان صفحهآرا و ناظر فنی چاپ در انتشارات «توکا» کار کردم؛ و نظارت برخطاطی، صفحهآرایی، چاپ و بعضاً ویرایش 5 جلد کتاب مارکسیستی بهزبان ساده و مصور را که بیشتر جنبهی بیوگرافی داشت و بهزندگی و عناوین اندیشههای مارکس، لنین، چهگوارا و... اشاره داشت، بهعهده گرفتم.
گرچه لازمهی دسترسی بهکتابهای مذکور ـبهدلیل جنبهی چاپیشانـ داشتن رابطه و پرداخت مقداری پول بود؛ و اصولاً آنچه در این کتابها عرضه میشد، نه سادهسازی مارکسیسم، که بیشتر بیوگرافی و خلاصهی عناوین اندیشههای افراد مذکور بود؛ معهذا در همان زمان هم بهواسطهی تحقیق میدانی دربارهی ترویج مارکسیسم در میان فعالین کارگری و روابطی که آموزش دانش مبارزه طبقاتی را نیز شامل میگردید، بهاین نتیجه رسیدیم که ارائهی مارکسیسم بهزبان ساده و بحثهای خلاصه شدهی مارکسیستی نه تنها ارزش انقلابی و سازمانگرانه ندارد، بلکه بهواسطهی جنبهی شکلگرایانه و کلامی و فاقد تحرکشان̊ تصویری عامیانه، خنثی و در موارد بسیار زیادی حتی تعصببرانگیز و ضدمارکسیستی از مارکسیسم ارائه میکند. ارائهی چنین تصویری از مارکسیسم (آگاهانه یا غیرآگاهانه و درهرزمان مفروضی) نخبهگرایانه، بورژوایی و نهایتاً ضدکمونیستی است.
اما «مانگایِ کاپیتال» نه بیوگرافی خلاصه شدهای از زندگی مارکس و لنین و همانند آنهاست، نه حاوی عناوین اندیشههای این رهبران انقلابی است، و نه اساساً مارکسیسم بهزبان ساده است که بهبهانهی ترویج مارکسیسم منتشر شده باشد. انتشار و فروش اینگونه کتابهای تصویری که در ژاپن مانگا[1] نامیده میشود، اساساً یک سنت ژاپنی در ارائهی نوشتارهای تصویری است که بازتولید امروزه آن بیشتر برای سرگرمی و گذران وقت در رفت و آمدهای طولانی در این کشور است. مانگا انواع و اقسام دارد؛ و همهی سنین و گروهبندیها نیز متناسب با موقعیت خود از آن استفاده میکنند. برای مثال همین انتشارات East Press که «مانگایِ کاپیتال» را منتشر کرده، انتشار «مانگای نبرد من» نوشتهی هیتلر هم از کارهای منتشرهی آن است. شاید هم این «تنوع» در انتشار مانگا نتیجهی کثرتگراییِ دموکراتیک این شرکت انتشاراتی است[2]!؟
بههرروی، انگیزهی انتشار «مانگایِ کاپیتال» بهلحاظ ذهنی هرچه باشد یا نباشد، حقیقت جاری (در پیوستار تاریخیاش) از این قرار استکه:
اولاًـ انتشار این کاپیتالِ کاریکاتوریک توهینی بهمارکس است که کتاب اصلی کاپیتال را بهگونهای نوشت که «متنی ترسناک و سخت جلوه میکند»[3]؛
دوماًـ توهینی بهکارگران و زحمتکشان استکه در مقابله و مبارزهی الزامی با صاحبان سرمایه، کتاب کاپیتال را که بیانگر همین مبارزهی الزامی و نیز تحلیل نابودی الزامی این نظام است را «متنی ترسناک و سخت» درمیبایند؛
سوماًـ توهین بهکتاب کاپیتال (نوشتهی مارکس) استکه باید قابل تبدیل بهآش درهمجوشی باشد که در دنیای واقعی و طبقاتی «هم برای افرادی که ماهها وقت صرف فصول» آن «کردهاند و هم برای افرادی که نتوانستهاند تاکنون آرزوی مطالعهی» این کتاب را «متحقق کنند» و هم برای «جوانانی که خواهانِ آشنایی با مفهوم اساسیِ» آن هستند و هم «برای افرادی که بهمطالعهی رمانهای مصور علاقه دارند» مفید باشد؛
چهارماًـ توهین بهذات نوعی انسان استکه برای رهایی خویش از انشقاقهای طبقاتی (که بههرصورت اجتماعی، تاریخی و موقت است)، باید بهانشقاقی تکیه کند که فروتر از امکانات، تبادلات و ارادهی انقلابیـطبقاتیـاجتماعی (در تقسیم آدمها بهسادهفهم و پیچیدهفهم، هوشمند و غیرهوشمند یا نخبه و غیرنخبه) بیشتر طبیعی مینماید تا ریشهی اجتماعی داشته باشد.
بدینترتیب، مانگای «کاپیتال» قبل از اینکه در ارتباط با کتاب اصلی کاپیتال (که روند نفی الزامی نظام سرمایهداری را تحلیل میکند و زمینهی دخالتگری آگاهانه و متشکل تودههای کارگر و زحمتکش را فراهم میکند)، معنی بگیرد؛ در بطن نظام سرمایهداری و متناسب با نیازهای بازار معنی دارد. چراکه انگیزهی انتشار آن نه تبلیغ و ترویج دانش مبارزهی طبقاتی یا رویکردی آکادمیک و علمی، که اساساً تولید یک کالا برای فروش و کسب سود است. برای شرکت تولیدکنندهی «مانگایِ کاپیتال» فرق چندانی نمیکند که مانگای سکسی تولید کند یا «مانگایِ کاپیتال». بههرروی، آنچه در این رابطه (یعنی: تولید و فروش «مانگای کاپیتال») تعیینکنندهی است، نه ارادهی طبقاتی و اجتماعی، که مکانیزم بازار و تلاش در جهت تداوم آن است. بههمین دلیل «مانگای نبرد من» اثر آدولف هیتلر هم توسط همین انتشاراتی که «مانگای کاپیتال» تولید میکند و میفروشد، تولید میشود و بفروش میرسد.
قبل از اینکه بحث «مانگای کاپیتال» را ادامه دهیم و نگاهی بهتفاوتهای اساسی بین این کتابِ تلگرافی و کاپیتالِ مارکس بیندازیم، اشاره بهاین مسئله لازم استکه این روزها در فضای سیاسی و مبارزاتی جامعهی ایران باور بهنخبگی و نخبگان ـهم در پوزیسیون و هم در «اپوزیسیون»ـ در عمل و نظر بهیک موجودیت غیرقابل انکار تبدیل شده است. از اینرو، ضروری استکه ابتدا بحث نه چندان کوتاهی در رابطه با نخبهگی و نخبهگرایی، و نیز جوانب مختلف آن داشته باشم؛ و سپس بهمقایسه کاپیتال و کاریکاتور تقلیل دهنده (یعنی: «مانگای کاپیتال») آن بازگردیم.
نخبهگرایی بهمثابهی بافتار سرمایه
گرچه انستیتوی مارکسیسمـلنینسم بهعنوان مرجعی که رسماً حق تعبیر و تفسیر (و در واقع) تحقیر مارکسیسم را بهبهانهی دفاع از آن بهعهده داشت، بهواسطهی فروپاشی شوروی̊ دیگر موجودیت ندارد؛ اما اینک سنتِ دفاع وارونه از مارکسیسم با گرایش نخبهگرایانه، تثبیتگرانه، خاستگاه عمدتاً خرده بورژوایی و رویکردهای اساساً بندهنوازانه، تحت عنوان سادهسازی و همگانی کردن مارکسیسم یا «دانش مبارزه طبقاتی» ـفراتر از پیامبران منفردـ در صدها محفل و گروه و فرقه ـهمچنانـ بهبقای مخرب و تبخترآمیز خویش ادامه میدهد. نخبهگرایی̊ که با فعالیت روزافزون نخبهگرایان نوظهور ایرانی (یعنی: روشنفکرنماهای سبزاندیش) در عرصهی سیاست̊ بهحضوری محسوستر و در عینحال محتالتر دست یافته است، منهای اینکه هویت خودرا با کدام نهاد، ایدئولوژی یا مکتب بهثبت برساند و از کجای این دنیای متلاطم و وارونه سردرآورد، از همان نخستین کُنشهای فردی و ریاستمآبانهاش̊ جهان را در تمام ابعاد وجودیاش بهدو طبقهی نابرابر تقسیم میکند: نخبهگان «هوشمند و محترم» در بالا، با ضریب هوشی بالا و بالاتر؛ و «عوامالناس ناهوشمند» و ترحمبرانگیز، در پایین و با ضریب هوشی پایین و پایینتر و بازهم پایینتر!!
گرچه نخبهگان (صرفنظر از اینکه ـبهاقتضای زمانهـ چه قبایی بهتن داشته باشند و در چه نقشی ظاهر شوند) عمدتاً خود را نجات دهنده و پیامآور میدانند و غالباً صلیبِ آزادی و سعادت بشریت را بهذهن میکشند؛ اما بهواسطهی نگاه طبقاتی ویژهشان بهجهانِ انسانها که دریافت روابط و مناسبات طبقاتی را با رنگ و لعاب عمدتاً طبیعی برایشان بهارمغان میآورد، از این زمینه و استعداد ویژه برخوردارند که برای «رهایی» بشریت ـحتیـ یک نسل از انسانهای غیرنخبه را از «قید حیات» رها کنند.
معمولاً چنین پنداشته میشود که لازمهی نخبهگی و نخبهگرایی̊ گذر از مدارج عالی آکادمیک، ابداعات علمیـهنری یا سطح بسیار بالایی از خودآموختگیِ علمیـهنریـفلسفی است. اما حقیقت این استکه نقطهی شروع نخبهگی که معمولاً بهآغاز دوران جوانی برمیگردد و بهعنوان یک عکسالعمل گنگِ احساسی در مقابل تجربیات ناشی از ناملایمات شخصی و فرهنگیـخانوادگی قابل ردیابی است، در اساس چیزی نیست جز درونکشیِ جوهرهی سودمدارانه و برتریطلبانهی سرمایه و پذیرش آرمانی رابطهی برتریـفروتری برعلیه ذات نوعی انسان و امکان همراستایی آزادانه و وحدتآفرین افراد این نوع با هم.
گرچه درونکشیِ جوهرهی سودمدارانهی سرمایه و پذیرش رابطهی برتریـفروتریِ افراد در مقابل وحدت آزادانه و نوعی انسانها یک خصلت عامِ بورژوایی برای همهی بورژواهای ریز و درشت است؛ اما تفاوت نخبهگرایان با بورژواها و خردهبورژواهای غیرنخبه در این استکه اساس دارایی نخبهگان (صرفنظر از مدارج تحصیلی و دانستههای آکادمیک، و نیز صرفنظر از دستگاه مفاهیمی که بهواسطهی آن خودرا بیان میکنند) ذهنیـتعمیمیـآرمانی، غیرقابل تبادل و نتیجتاً فاقد هرگونهای از ارزش است؛ درصورتیکه دارایی بورژواها و خردهبورژواهایِ غیرنخبه، در اغلب موارد عیناً همان مبلغی است که در بازار بابتِ فروش آن بهدست میآورند. بدینترتیب، نخبهگان̊ فراتر از میزان و مقدار مالکیت خویش، اساسِ مالکیت را در تملک ذهنی دارند و این تملک را بهطور آرمانگرایانه بههمهی تاریخ و هستی بیکران نیز تعمیم میدهند. بنابراین، تحصیلاتِ آکادمیک، میزان دانستهها و خودآموزیها، نسبتهای خانوادگی، رنگ و لعابهای نظریـایدئولوژیک، وضعیت درآمد و اشتغال، و نیز مناسباتی که نخبهگی بهواسطهی آن تحقق مییابد؛ پارامترهایی استکه اگر پس از «احساس» اولیه نخبگی در یک نخبهی مفروض بهکار نیایند و جایگاه او را در سلسلهمراتب رازآلودهی نخبهگان تعیین نکنند، ناگزیر همزمان با این «احساس» و همگام با گسترش آن در روح و روان او بهکار میآیند و همانند عناصر جداگانهی یک ترکیب بهتدریج بهآن اضافه میشوند تا ساختار اولیه و احساسیِ نخبهگی را بهسوی پلههای بالاتر سلسهمراتب نخبهگان بهحرکت درآورند.
بنابراین، نخبهگرا ـبرخلاف خردهبورژوای معمولی و نیز فراتر از میزان مایملک خویشـ با اساس مالکیت خصوصی سروکار دارد؛ و در چارهجویی برای نجات آن ـچهبساـ از بخشی از مایملک خود نیز بگذرد تا ضمن بازسازی احساس نخبهگی در خویش، مالکیت خصوصی و برتری فردی را بهمثابهی آرمانی هرچه مقدستر بازهم بیشتر بهجامعه و قبل از آن بهخود بقبولاند.
اینگونه کنشگریها چنان استکه گویی جوهرهی وجودی سرمایه (یا بهطورکلی جوهرهی وجودی جامعهی طبقاتی) شخصیت یافته و در قالب افراد معینی بهتثبیت و تبیین خویش نشسته است. از اینرو، میتوان چنین نیز اظهار داشت که رویکرد نخبهگی و نخبهگان (بهطورکلی) و مناسبات نخبهگرایانه (بهطور مشخص) از جنبههای بسیاری با کنشگری بورژواها و خردهبورژواهای غیرنخبه، و نیز با دنائتهای حاصل از مناسبات کاسبکارانهای که بهآنها هویت میبخشد، تطابق و همخوانی چندانی ندارد. نکتهی قابل تأکید این است که پوسته و ظاهر این عدم تطابق ـگاهـ از خردمندی و حتی از نقادی و اپوزیسیون خبر میدهد؛ اما حقیقت این استکه مناسبات نخبهگرایانه بهلحاظ عملی بهمراتب قاهرانهتر، موذیانهتر و درعینحال آراستهتر از مناسبات بورژوایی معمولی و غیرنخبه است. چراکه نخبهگرایی̊ میتواند تا آنجا در فریبکاری پیش برود که در پارهای از اوقات ـحتیـ بهتوضیح سلاح در بین کارگران وزحمتکشان اقدام کند؛ اما غافل از اینکه این سلاحها مثل سلاحهای ائمهی جماعت در ایران یا قلابی است و یا فشنگ ندارد. بههرروی، راز برتریِ نخبهگان، نخبهگی و نخبهگرایی بربورژواهای معمولی و غیرنخبه در بسیاری از مواقع به«ایثارگر»یهایی برمیگردد که در ازای بقای جوهرهی سرمایه و جاودانگی رابطهی برتری و فروتری شکل میگیرد. در ادامهی نوشته بهاین شکل از نخبهگرایی که بعرنجترین شکل آن است، بازمیگردیم.
یک نخبهی بهاصطلاح نمونه و تیپیک (صرفنظر از اینکه خودرا چگونه بیان میکند و مینمایاند) چنین میپندارد که همهی غیرنخبهگان و طبعاً همهی «عوامالناسِ ناهوشمند» که بدنهی اصلی آن را کارگران و زحمتکشان تشکیل میدهند، درعینِ حالکه اساساً کودناند و بضاعت چندانی برای فراگیری مقولات، فنون و مسائل مخصوصِ نخبهگان «فوق هوشمند» را ندارند؛ اما مشروط بهراهبری، هدایت، نظارت و کنترل از طرف همین نخبهگان، در موارد بسیاری میتوانند مفید واقع شوند و حتی بعضاً بهردههای پایین سلسلهمراتب نخبهگی نیز دست یابند.
همچنان که ریشهی طبقاتی اغلب نخبهگان̊ به«احساس» برتری و نخبهگی، بهدریافت استثنایی از خویش، بهجوهرهی سرمایه و خصوصاً بهشبکهی بافتاری آن (بهمثابهی خردهبورژوازی بوروکرات و نیز کارگزارن نظری نظام سرمایهداری) برمیگردد؛ این نیز طبیعی استکه نتیجهی عصیان، آزادیخواهی و رهاییطلبی این خیل وسیع و رنگارنگ ـهمـ بهسرمایه برگردد؛ و نهایتاً در دفاع از بقای جوهرهی سرمایه اجتماعی که با گسترش دائم قابل تصور است، برعلیه بعضی از گروهبندیها، افراد یا مقرراتی به«طغیان» برخیزند که سرمایه را از توسعه و گسترش اجتماعیاش بازمیدارند. در اوجگیری اینگونه «نبرد»ها که با شدتی کمتر یا بیشتر ـاماـ همواره در جریان است، قویترین و مؤثرترین ابزار برعلیه رقبا̊ استفاده از نیروی دگرگونکنندهی همین «عوامالناسِ ناهوشمند» است که باید بین بیم ناشی از تحقیر و امید برخاسته از بندهنوازی سرگردان بمانند. از همینروست که یکی از بارزترین خاصههای نخبهگی ـدر کلیت خویشـ وجود ارتباط نسبتاً دائم بین «عوامالناسِ ناهوشمند»، و آن بخشهایی از نخبهگان است که آشکارا با کِسوت «روشنفکری» بهعرصهی تبادل میآیند تا زمینهی لازم را برای اِعمال هدایت و کنترل، و نهایتاً گزیدهتر بُردنِ کالا فراهم میکنند.
بدینترتیب، میتوان «عوامالناسِ ناهوشمند» را در رابطه با نخبهگانِ «فوقِ هوشمند»، و نیز برعکس، نخبهگانِ «فوقِ هوشمند» را در رابطه با «عوامالناسِ ناهوشمند» تعریف و بازتعریف کرد. در دنیای وارونه و کلهپای سرمایه، «عوامالناسِ ناهوشمند» آن انسانهایی هستند که پس از اینکه توسط دولت و صاحبان سرمایه بهاندازهی کافی مورد ستم و استثمار و خودبیگانگی قرار گرفتند، و گرفتار فقر و خصوصاً نابسامانی روبهافزایش شدند، بهواسطهی افراد یا گروههایی از میان خود̊ در «رابطه» با گروهبندیهایی از جامعه قرار میگیرند که از پسِ نگاه ظاهراً مهربان ـاما در واقع: بندهنوازانه و هدایتگرانهـ بهدیگران (یعنی: به«عوامالناسِ ناهوشمند»)، خودرا بهمثابهی نخبهگانِ «فوقِ هوشمند» و در کسوت فخرفروشان روشنفکرنما، تولید و بازتولید میکنند تا با استفاده از ابزارِ انحلالگرانهی تحقیر و تبختر و سَروَری، کارگران و زحمتکشان را ـدر نظر و عملـ به«عوامالناسِ ناهوشمند» فروبکاهند و بتوانند فراتر از هرگونه قشربندی ممکن یا متصور، چتر نجات نَفس وجودیِ سرمایه را برای همیشه باز نگهدارند.
گرچه تودههای کارگر و زحمتکش بهواسطهی مبارزهی ناگزیر و دائم خود در راستای دستمزد بالاتر و واقعی ـو نیز پیامدها و نتایج متشکلکنندهی آنـ غالباً تسلیم رفتارها، ارتباطات و مسائلی نمیشوند که آنها را در وضعیتی قرار میدهد که نخبهگانِ «فوقِ هوشمند» تحت معنای «عوامالناسِ ناهوشمند» بهآن وضعیت نگاه میکنند؛ اما تا آن هنگام که کارگران و زحمتکشان در ابعاد مختلف (از اتحادیهای گرفته تا حزبی و کمونیستی) سازمان نیافته باشند و در چالشها و برهمکنشهای مبارزاتی خود̊ دانشمندانی را تربیت نکرده باشند که رهبر و دانشمندِ دانشِ نظریـعملیِ مبارزهی طبقاتی باشند، نخبهگانِ «فوقِ هوشمند» ـهمچنان بهدلیل اعتقاد ماورایی و فرافکنانه به«سرشت ویژهی خویش»[!!؟]ـ بهآنها همانند «عوامالناسِ ناهوشمند» نگاه میکنند و نیز برخوردی در همین حد با آنها خواهند داشت. با همهی این اوصاف، نباید فراموش کرد که نخبهگانِ ِ«فوقِ هوشمند» بهمثابهی بافتهای عمدتاً معنوی و برپانگهدارندهی بنیان سرمایه و نیز بهمنزلهی مدافعین وارونهکار و دانشمندنمای استثمار انسان از انسان تا زمانیکه احیای سرمایه و روابط و مناسبات استثمارگرانه بههرشکلِ متصوری̊ ممکن باشد، همچنان بقا خواهند داشت و همچنان تودههای کارکن و مولد را با تحقیر و تفرعن نگاه میکنند و آنها را همانند «عوامالناسِ ناهوشمند» ارزیابی و ارزشگذاری مینمایند. در یک کلام، نخبهگی و نخبهگرایان ـبهمثابهی بافتار برپانگهدارندهی بنیان سرمایه و استثمار انسان از انسانـ فراتر از هرقبایی که برای خویش بدوزند و ورای هر وضعیت شغلیای که داشته باشند، عمدهترین رسالت «تاریخی»شان ـحتی اگر در استخدام مستقیم دولت یا صاحبان سرمایه هم نباشندـ بازتولید و (در واقع) بازآفرینی نفس وجودی سرمایه از پسِ آن امکانات و لحظههایی است که در مقابل تهاجم طبقاتیِ کارگران و زحمتکشان بهحالت تشنج درمیآید و در آستانهی مرگ قرار میگیرد.
از همینروست که میتوان از «رابطه»ی متقابل نخبهگرایی و «عوامالناسِ ناهوشمند» سخن گفت و مدعی شد که نخبهگانِ «فوق هوشمند» بدون ایجاد «عوامالناسِ ناهوشمند»، بههرشکل و در هرسطح مفروضی̊ لاوجود خواهند بود. بههرروی، یکی از مهمترین عوامل تولید و بازتولید «عوامالناسِ ناهوشمند» ـاز پسِ استثمار و سرکوب صاحبان سرمایه و دولتـ همین نخبهگان و مناسبات نخبهگرایانهای استکه بقا و بازتولید نخبهگی را تضمین میکند. نکتهی بسیار ظریف و مهمی که در رابطه با نخبهگی، نخبهگان و نخبهگرایی باید گفت، این است که مناسبات نخبهگرایانه که عمدتاً رنگ و آب اجتماعیـسیاسی و مفهومی دارد و در رابطه با «عوامالناسِ ناهوشمند» هویت معین و نقش ویژهای پیدا میکند، چنان با خودِ نخبهگرایی در تنفیذ متقابل است که میتوان چنین ادعا کرد که «احساس» نخبهگی ـبهدلیل چهرهی عمدتاً مفهومی و برتریطلبانهاشـ در عینحال، همان مناسبات نخبهگرایانه است. چراکه در دنیای وارونهی سرمایهداری، «احساس» نخبهگی بهنخبهگرایی و نخبهگرایی بهمناسبات نخبهگرایانه و این مناسبات بهاین تصور راهبر میگردد که تودههای مردم کارگر و زحمتکش چیزی بیش از «عوامالناسِ ناهوشمند» نیستند. این درست همان مقولهای استکه میتواند بقا و بازتولید سرمایه را (بهمثابهی نظام سرمایهداری) تسهیل کند؛ و سازای نخبهگانِ «فوق هوشمند» نیز باشد. بهبیان دیگر، میل و ارادهی نخبهگرایانه در جستجوی سلطه برآن گروههایی که بهدلیل وضعیت طبقاتی خویش از دانستهها و دستآوردهای علمیـهنریـفلسفی محروم ماندهاند، ضمن اینکه «عوامالناسِ ناهوشمند» را در تقابل با خویش و اساساً بهواسطهی خویش معنی میبخشد و شکل میدهد، مناسبات نخبهگرایانه را نیز ایجاد کرده و گسترش میدهد تا نخبهگی در تحقق خویش بههویت و اعتبار اجتماعیـسیاسی نیز دست یابد.
از آنجاکه در جامعهی طبقاتی و خصوصاً در جامعهی سرمایهداری ابعاد سهگانهی قدرت (یعنی: قدرت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی)، مستقیماً یا بهواسطهی برآیندها و زیرمجموعههای خود (مثلاً قدرت مالی، قدرت نظامی، قدرت فرهنگی و غیرو) بههم تبدیل میشوند و اعتبار اجتماعی نیز یکی از بارزترین چهرههای قدرت اجتماعی است؛ از اینرو، این امکان و احتمال وجود دارد که اعتبارِ اجتماعیِ ناشی از نخبهگی و نخبهگرایی فراتر از خاصهی بافتاریاش در جامعهی سرمایهداری، با ایجاد و گسترش مناسبات نخبهگرایانه بتواند بهسهمی از قدرت سیاسی یا اقتصادی نیز دست یابد؛ و بدینترتیب، خودرا بهمثابهی بافت سرمایه نفی کرده و بهمنزلهی بورژوا و صاحب سرمایه بهاثبات برساند.
از این نقطه نظر (یعنی: از نظر امکان حضور در قدرت سیاسی و اقتصادی بهواسطهی اعتبارِ اجتماعی)، علیرغم وضعیت متناقضی که نخبهگانِ «فوق هوشمند» با کمونیستها و فعالین صدیق جنبش کارگری دارند، اما شباهتهای شبههبرانگیزی نیز با آنها دارند که میتواند زمینهی کسب اضافه اعتبار اجتماعی بیشتر را برایشان فراهم کند. از همینروست که نخبهگانِ «فوق هوشمند» ـبرخلاف کمونیستهاـ ضمن اینکه در بررسی وضعیت موجود فقط در سطح و در حد پدیدارشناسی باقی میمانند و نهایتاً تصویری آرمانی از خودبیگانگی انسان میپردازند؛ اما در برابر چشمان تودههای کارگر و زحمتکش (یعنی: در مقابل کسانی که باید به«عوامالناسِ ناهوشمند» فروکاسته شوند)، ضمن حفظ ماهیت تثبیتگرا و سلطهطلب خویش، در ظاهر ـاماـ از کمونیستها تقلید میکنند و خودرا شبیه آنها میآرایند.
در همین خودآرایی و شبیهسازی استکه حقیقت تاریخی و دستآوردهای جنبش کارگری و کمونیستی ـاگر بهطور مستقیم و در ارتباط با دولتها یا صاحبان سرمایه مصادره نشودـ توسط نخبهگانِ «فوق هوشمند» از محتوای علمی، انقلابی و طبقاتیاش تهی میگردد تا تودههای کارگر و زحمتکش نتوانند بهحقیقت و امکانات تاریخی خویش پیببرند و در تابعیت از جوهرهی همین نظام موجود، بهبازوی جابهجاییِ اشکالی از دولت یا جانشینیِ قشر و جناحی از صاحبان سرمایه بهجای یک قشر و جناح دیگر تبدیل شوند. بههرروی، بستگی بهموقعیت مبارزاتی طبقهی کارگر بخش کموبیش قابل توجهی از نخبهگانِ «فوق هوشمند» (یعنی: گروهبندیهایی که بهمثابهی بافت و بافتار بنیان سرمایه برپانگهدارهی آن و مدافع استثمار انسان از انساناند)، خودرا سوسیالیست و کمونیست مینامند تا کالای اعتبارِ اجتماعی را گزیندهتر ببرند و نیروی اجرایی طبقهی کارگر را در اختیار مقاصد خویش بگیرند.
گرچه هریک از جوامع طبقاتی پیشین (از بردهداری و آسیایی گرفته تا فئودالی و غیره) نخبهگان ویژهی خودرا داشته است، و نخبهگی و نخبهگرایی ـاصولاًـ خاصهی لاینفک جامعهی طبقاتی و یکی از ملزومات بازتولید آن است؛ اما بُروز آن شکل از نخبهگی که با آمیختهای از طنز تحت عنوان نخبهگانِ «فوق هوشمند» از آن نام بردیم، مخصوص جامعهی سرمایهداری است. چراکه برخلاف جامعهی فئودالی که دارای این امکان بود که مناسبات نوین و انقلابی را در قالب تولید (یعنی: مناسبات خردهبورژوایی در شکل انقلابیاش) در درون خود بپروراند و زمینهی گذار بهجامعهی سرمایهداری را بهواسطهی همین مناسبات تولیدی نوین فراهم نماید، جامعهی سرمایهداری فاقد این امکان استکه (در مقایسه با مناسبات نوین خردهبورژوایی در جامعهی فئودالی) سازای مناسبات تولید خردهسوسیالیستی در درون یا بیرون خود باشد. صرفنظر از توضیح چرایی و چگونگی این ویژگی که جای خاص خودرا میطلبد، اما آنچه قابل ملاحظه و توجه است، این واقعیت استکه مناسبات نوین در جامعهی سرمایهداری عمدتاً با چهرهی مناسبات اجتماعی شکل میگیرد و اندیشه، سازمان، آگاهی، ارتباطات و برنامهریزی برای اولینبار در تاریخ بشری بهعوامل تعیینکنندهای برای گذار بهمرحلهی پیچیدهتر اجتماعی تبدیل میشوند. از همینروستکه (صرفنظر از بیان چرایی و چگونگیاش) میتوان شکلگیری مناسبات اتحادیهای، سوسیالیستی و حزبیـانقلابی در رابطه با کلیت طبقهی کارگر را پیوستار همان مناسبات تولیدی ویژهای دانست که جامعهی سوسیالیستی را تولید میکند.
حقیقت این استکه حزب کارگران کمونیست که بهعنوان محقق، راهبر، هماهنگکننده و نیز آموزش دهندهی چگونگی براندازی نظام سرمایهداری و در عینحال تولید جامعهی سوسیالیستی توسط شوراهای کارگری و انقلابی عمل میکند، پیچیدهترین [و درعینحال (بهواسطهی حضور تودههای وسیع کارگر و زحمتکش) سادهترین] نهاد تولیدیای استکه در طول تاریخ نوع انسان شکل گرفته و کادرهای آن نیز (بهجز پیوند و عرق طبقاتی و انسانی) میبایست در رشتهی خویش (یعنی: سازماندهی طبقاتی، سوسیالیستی، انقلابی و نیز سازماندهی آموزش همهی این زمینهها در مقابله با بورژوازی) از تخصص بسیار بالایی برخوردار باشند. بههرروی، آن شرایط ویژهای که مناسبات نوینِ اجتماعی را بهجای مناسبات نوین تولیدی پدید میآورد، و در مقابلهی انقلابی طبقهی کارگر با بورژوازی ̊ اندیشه و سازمان را بهتعیینکنندگی میرساند؛ ضمناً این امکان را برای سرمایه (در وجه جوهریاش) نیز فراهم میکند که بافتهای برپانگهدارندهی خودرا بهمنظور تدوام بقای خویش با پیرایههای «سوسیالیستی» شبیهسازی کرده و بهمقابله با سازماندهندگان مبارزات کارگری و نیز تلاشگران پروسهی سازمانیابی حزب کارگران کمونیست بفرستد تا موقعیت و اعتبار آنها را بربایند و تشکلهای طبقاتی و انقلابی کارگران و زحکمتکشان را از درون بهانحلال بکشانند.
نخبهگانِ «فوق هوشمند» که اساس شکلگیری و وجودشان همین کنش و واکنشهای بورژوایی است، در جلد روشنفکران انقلابی پنهان میشوند تا در هیبت نیروهای سوسیالیست (بهعنوان سوسیالیستنماهای «دو آتشه») ابراز وجود کنند و بهجای تلاش در راستای تشکل طبقهی کارگر و سازمانیابی مناسبات خودآگاهانهی طبقاتیـنوعی، با تمرکز بر سیاستگرایی محض (که ناگزیر بورژوایی است)، خودبیگانگی و استثمار انسان از انسان را در حالتی شیدا و شوریده بازتولید نموده و تقدس بخشند. بُرندهترین سلاح نخبهگانِ «فوق هوشمند» در این رسالت ضد تاریخی̊ تحقیر و تبختر در قالب برخوردهای ظاهراً مهربان (و در واقع بندهنوازانه و هدایتگرانه) است. سادهسازی، خلاصه کردن مباحث پیچیدهی مربوط بهمبارزهی طبقاتی، تمایل بهکاهش سطح علمی مباحث، ابتذال روبهگسترش در گفتار و نوشتار، سیاستگرایی محض و نیز ارائهی تصویرِ عامیانه از مارکسیسم یا «دانش مبارزهی طبقاتی» شگردهایی است که نخبهگانِ «فوق هوشمند» در مقابل کارگران و زحمتکشان بهکار میبرند تا بهطور غیرمستقیم بهآنها القا کنند که تنها بهبازوهایشان تکیه کنند و تفکر و رهبری را بگذارند برای نخبهگانِ «فوق هوشمند». چرا؟ برای اینکه اینها بهعنوان بافت سرمایه یا افراد و گروههایی که از قِبَل ارزش اضافی کارگران و زحمتکشان روزگار میگذارند، ادای روشنفکران انقلابی و سوسیالیست را درمیآورند تا تحولات اجتماعی را در چارچوب نظام سرمایه و جامعهی طبقاتی محدود نمایند؛ و نیز بهغایت̊ از خود راضی، چُسیفاسیونیست، فخرفروش، توطئهگر، موذی و در عینحال خرافاتی و بیسواد ـنیزـ هستند.
گرچه اغلب نخبهگانِ «فوق هوشمند» بهطور مستقیم در استخدام دستگاههای پلیسیـامنیتی قرار ندارند و نمیتوان بهعنوان جیرهخوارِ مستقیمِ بورژوازی از آنها یاد کرد؛ اما بورژوازی و بهطورکلی سرمایه در قرنِ 21 پیچیدهتر و هوشمندتر از آن استکه ارتباط خود با بافتهایش را بهاستخدام مستقیم محدود کند. هزاران محفل، سازمان، حزب، مکتب و مانند آن̊ که شب و روز با شعار زندگی بهتر یا وحدت و تشکلِ کارگران، ریشههای باور و اعتماد و اندیشه را با سوسیالیستنمایی در رابطه با کارگران و زحمتکشان بهانجماد میکشانند و راهکارهای ماوراییای را که همجهت با سیاستهای جهانی سرمایه است، در مقابل تودههای کارگر و زحمتکش قرار میدهند، بدون آنکه نیرویکار خود را بفروشند[!؟] یا خدمات علمیـتکنولوژیک خاصی را بهبازار عرضه کنند و نقش تولیدکنندهی بارآوری تولید را بهعهده داشته باشند، بهجز هزینهی گذران زندگی شحصی، هزینهی «فعالیت»هایشان ـنیزـ بهنحوی از انحاء کارسازی و جبران میشود. ماهیت این هزینهها بههرطریقی که تأدیه شود، ارزش اضافیِ حاصل از فروش نیرویکار کارگران است. حال اساساً چه فرقی میکند که بهواسطهی استخدام رسمی، سرمایهگذاری مستقیم، اجارهی کارگاه، بازی با بورس، کمک هزینه از طرف اتحادیه میهنی کردستان، سوبسیدهای آشکار و پنهان یا صدها شکل دیگر تأمین شود؟
تفاوت کاپیتال مارکس با «مانگای کاپیتال»
کاپیتال مارکس یک اثر جانبدارِ تحقیقی، علمی، اقتصادی و متدولوژیک است و آنچه وی در این کتاب با موشکافی، دقتِ علمی و جانبداری از طبقهی کارگر مورد تحقیق و بررسی قرار میدهد: «شیوهی تولید سرمایهداری و مناسبات تولیدی و مبادلههای منطبق با آن است» که نیروی عمدهی آن کارگران (یعنی: فروشندگان نیرویکار) میباشند. این درصورتی استکه سادهسازیهایی که از این اثر تحقیقی ارائه میشود و ازجمله همین «مانگای کاپیتال» تنها بعضی از احکامی را بهطور تلگرافی بهمیان میکشند که ربطی بهکلیت تحقیق ندارند و درنتیجه نه تنها هیچ اثری از روش تحقیق مارکس[4] (که هم ماتریالیستی و هم دیالکتیکی[5] است) در آن پیدا نمیشود، بلکه در ارائهی احکام نیمهکاره و بیارتباط با هم̊ هدف انقلابی مارکس هم گم میشود. بههرروی، مهمترین کمبودِ «مانگای کاپیتال» یا هرخلاصهی دیگری از کاپیتال ـدر مقایسه با اصل آنـ روش تحقیقی است که مارکس بهگستردگی و در ابعاد مختلف در تحقیق «شیوهی تولید سرمایهداری و مناسبات تولیدی و مبادلههای منطبق با آن» از آن استفاده میکند.
ازآنجاکه در هرتحقیق معینی یک پیشفرض نهایی وجود دارد که در عینحال ارتباط تنگاتنگی با روش تحقیق ویژهی آن تحقیق دارد؛ از اینرو، حذف روش تحقیق̊ ناگزیر بهحذف پیشفرض نهاییِ تحقیق و تغییرات آن̊ که طی پروسهی تحقق صورت میگیرد، میشود. بدینترتیب، تحقیق بهیک تلاش بدون برنامه، هدف و روش تقلیل میدهد که نتیجهاش هرچه باشد، چیزی جز همان فرضیههای اولیه نیست که بهگونهی دیگری بیان شدهاند و فاقد پتانسیل پراتیک و دخالتگرانه میباشند. ازهمینروست که میتوان «مانگای کاپیتال» را بهوسیلهای برای ارضای کنجاوی یا کسب اطلاعاتی عام برآورد کرد که با جانبداری محققانه، طبقاتی و علمی نوشته مارکس در تناقض قرار دارد. بدینترتیب، احکامیکه از چنین تحقیق ولنگاری نتیجه میشود و ارائه میگردد، ارزشی بیش از فرضیههایی ندارد که اعتبارشان را از اعتبار گویندهاش بهعاریت میگیرند.
«مانگای کاپیتال» خودرا چنین معرفی میکند: {«سرمایهی» مصور، مطالعهای جذاب را بهخواننده وعده میدهد. کتاب برای طیف وسیعی میتواند مفید و جالب باشد؛ هم برای افرادی که ماهها وقت صرف فصول کتاب «سرمایه» کردهاند و هم برای افرادی که نتوانستهاند تاکنون آرزوی مطالعهی «سرمایه» را متحقق کنند و هم برای جوانانی که خواهانِ آشنایی با مفهوم اساسیِ «سرمایه» هستند و هم برای افرادی که بهمطالعهی رمانهای مصور علاقه دارند}؛ {این کتابِ مُصَور با توجه بهمباحثِ کتابِ «سرمایه»، نوشتهی کارل مارکس تهیه شده است و... کتابِ «سرمایه» را که متنی ترسناک و سخت جلوه میکند را بهشکلی ساده برای مخاطبین بیشتری قابل فهم میکند}[تأکیدها از من است].
معرفی بالا تصویری از «مانگای کاپیتال» ارائه میکند که هم بهلحاظ روش تحقیق، هم از نظر هدف تحقیق و هم از جنبهی مابهازای تحقیق با کاپیتال مارکس ناهمخوان است. مارکس در اولین مقدمهای که برای چاپ اول جلد نخست کاپیتال مینویسد، کار خودرا چنین توضیح میدهد: {«هرآغازی دشوار است. این حقیقت دربارهی هرعلمی صدق میکند و بههمین جهت فهم فصل اول و بهویژه قسمتهایی که بهتحلیل کالا اختصاص داده شده است، بزرگترین دشواری را ایجاد میکند. درخصوص تحلیل ماهیت ارزش و همچنین مقدار ارزش کوشیدهام تا حدی که امکان داشت آن را همه فهم بیان نمایم»}. وی چند سطر پایینتر چنین ادامه میدهد: {«بنابراین بهاستثنای قسمت مربوط بهشکل ارزش نمیتوان نسبت بهدشواری فهم این کتاب شکایت داشت. البته من خوانندگانی را در نظر میگیرم که میخواهند چیز تازهای بیاموزند و بنابراین میل دارند بیندیشند»}[تأکیدها از من است].
بنابراین، مارکس براین باور استکه نوشتهاش بهجز {«قسمتهایی که بهتحلیل کالا اختصاص داده شده است»، «تا حدی که امکان داشت... همهفهم بیان»} شده؛ و {«بهاستثنای قسمت مربوط بهشکل ارزش نمیتوان نسبت بهدشواری فهم این کتاب شکایت داشت»}. اما این همهی حقیقت را بیان نمیکند. چراکه مارکس برآوردش از سادگی یا دشواری کتاب کاپیتال را مشروط بهشرطی میکند که علیرغم بداهت ظاهریاش، فشردهترین بیان کاپیتال، مارکسیسم و دانش مبارزهی طبقاتی (بهطور اخص) است: {«البته من خوانندگانی را در نظر میگیرم که میخواهند چیز تازهای بیاموزند و بنابراین میل دارند بیندیشند»}. بنابراین، بحث برسر آموختن {«چیز تازهای»} برای اندیشیدن است؛ و از آنجاکه هدف اندیشیدن نمیتواند همان اندیشیدن باشد؛ پس، میتوان چنین نتیجه گرفت که منظور مارکس از اندیشیدن، آن نوع از اندیشیدنی است که ناگزیر به«دگرگون کردن جهان» راهبر میگردد. این درست همانند یازدهمین تز از تزهای یازدهگانهی مارکس در سال 1845 و برعلیه فئورباخ است: «فیلسوفان تنها جهان را بهشیوههای گوناگون تعبیر کردهاند. مسأله امّا بر سر دگرگون کردن جهان است»[تأکیدها از من است].
اما برپایه دادههای مارکسیستی و نیز تجارت برخاسته از مبارزهی طبقاتی̊ لازمهی «دگرگون کردن جهانِ» سرمایهداری̊ سازمانیابی تودههای کارگر و زحمتکش در همهی ابعاد لازم و ضروری است که بدون آموزش، بدون اندیشیدن و بدون دگرگون کردن و نوزایی مناسبات موجود و حاکم غیرممکن است. بهعبارت دیگر، نوشتجاتی مانند «مانگای کاپیتال» تصویری یهودایی یا تفننطلبانه از چرخهی تکاملیابندهی آموزشـاندیشهـعمل ارائه میدهند که علیرغم شباهت مارکسیستی، اما از اساس ضدمارکسیستیاند.
مارکس در توضیح چرایی دشواری فهم «شکل ارزش» بهروش تحقیق خویش که دیالکتیکی نامگذاریاش میکند، اشاره میکند و مینویسد: {«شکل ارزش که صورت آمادهی آن شکل پول است، بسیار توخالی و ساده است؛ ولی با اینحال بیش از دو هزار سال است که فکر بشر ـبا آنکه توفیق یافته است لااقل بهطور تقریب اشکال پرمغزتر و بهمراتب پیچیدهتری را تجزیه کندـ برای کشف آن میکوشد. چرا؟ برای اینکه مطالعهی اجسام مرکب آسانتر از از سلول است و بهعلاوه در تجزیه اشکال اقتصادی استفاده از میکروسکوپ یا معرفهای شیمیایی میسر نیست. قوهی تجرید و انتزاع باید جبران این دو را بکند»}. سادهسازی کاپیتال یا هراثر مارکسیستی دیگری در بهترین و صادقانهترین صورت ممکن̊ همان حذف {«تجرید و انتزاع»} (یعنی: دریافت عقلانی)، و تکیه به{«اجسام مرکب»} (یعنی: دریافت عمدتاً حسی) و نیز احکام شعارگونه است، از جهتی بدین معناستکه امکان دستیابی به 20 قرن تکامل اندیشهی بشری را از کارگران و زحمتکشان گرفته و چرخهی تکاملیابندهی آموزشـاندیشهـعمل را بهعمد بهروی آنها بسته باشیم. شاید اشخاصیکه بهچنین سادهسازیهایی اقدام میکنند، مستقیماً قصد تحقیر کارگران و مردم تحصیلنکرده را نداشته باشند، اما ضمن اینکه همهی کنش و برهمکنشهای جهان̊ مادی و قانونمند است، نتیجهی اقدام آنها در سادهسازی متون مارکسیستی ـبههرصورتـ بستن این دریچهی تکامل دوهزارساله و بازتولید نخبهگان «فوق هوشمند» در برابر «عوامالناس ناهوشمند» است.
فراگیری روش تحقیق مارکس که تحت عنوان {«تجرید و انتزاع»} و نیز دریافت عقلانی از آن نام بردیم و در ادامه با یک نقل قول طولانی از مقدمهی چاپ دوم کاپیتال تصویر گستردهتری از آن ارائه میکنیم، همان ابزار و سلاح قابل فراگیریای است مشروط بهمیل بهاندیشه و عمل میتواند بهسلاح خودسازمانیابی کارگران در ابعاد اتحادیهای، حزبی و کمونیستی تبدیل شود و اساس شیوهی نوینی از تبادل را در مناسبات کارگری ماهیت ببخشد و موجبات آفرینش ارزشهای انسانی و انقلابی را در مقابله با کارفرما و دولت فراهم کند. این روش تحقیق نه تنها جزِء لاینفکی از شکلگیری کاپیتال است، بلکه در کلیت ارگانیک آن بیشتر بهخونی میماند که در یک کالبد جاری است، و در عینحال که از آن نیرو میگیرد، بهآن جان نیز میبخشد. گرچه مطالعهی مستمر کاپیتال انگیزهی طبقاتی و انقلابی میخواهد و در عینحال وقت و نیرو میبَرد؛ اما تجربهی عینی بهطور مکرر و بررسی نظری بهطور معقول حاکی از این استکه صرفنظر از انگیزه (که مسئلهی جداگانهای است)، آن نیروییکه یک کارگر امروز باید برای دریافت کاپیتال صرف کند، چیزی بیش از گرفتن مدرک یک دوره کارآموزی با ارزش متوسط (یعنی: در حد دیپلم دبیرستان) نیست.
گرچه مطالعه و تبادل مفهومیـآموزشی کاپیتال یا هراثر برجسته و ارزشمند مارکسیستی دیگر نمیتواند مستقیماً بهانگیزهی طبقاتی و انقلابی تبدیل شود، و گرچه رواج کاپیتالخوانی در بین کارگران ـدر پارهای از مواردـ میتواند بهشکلگیری نوع دیگری از نخبهگان «فوق هوشمند» بینجامد؛ اما قبل از اینکه بهبررسی راهکارهایی بپردازیم که برونرفت از بُروز این احتمالات نه چندان غلط را پیشنهاده داشته باشد، باید بگوییم که این راهکارها هرچه باشند، قطعاً نه تنها سادهسازی کاپیتال یا «مانگای مارکسیستی» نیست، بلکه عدم دستیابی کارگران بهدانش مبارزهی طبقاتی و فقط نقشهای صرفاً اجرایی را بهعهدهی کارگران گذاشتن هم چارهی درد نیست. چراکه هم تجربهی تاریخی و هم بررسی علمی و مارکسیستی نشان میدهد که لازمهی سازمانیابی طبقاتی کارگران و همچنین لازمهی سازمانیابی سوسیالیستی طبقهی کارگر، و انقلابی مداوم تا لغو کارمزدی و نفی هرگونه قدرت دولتی̊ وجود تولید و بازتولید کادرهایی از درون طبقهکارگر استکه ضمن رهبری مبارزات جاری، بتوانند بازتولید جایگزینهای خودرا نیز سازمان بدهند.
سادهسازی آثار مارکسیستی و نیز ایجاد و توزیع نوشتجاتی امثال «مانگای کاپیتال» ضمن اینکه در هرجامعهی مفروضی مناسبات متناسب با خودرا ایجاد میکند و این مناسبات در کنار دولت (یا حتی بعضاً در تقابل با آن) تبدیل بهاقتدار دیگری در بالای سرِ فعالین و نهادهای کارگری میشود، درعینحال همانند مخدری ارضا کننده و نشئهآفرین عمل میکنند که شکلگیری اندیشهی استدلالیـانقلابی و کادرهای متفکر و سازماندهنده در میان کارگران و خانوادههای کارگری را مانع میگردند. همین مناسبات شبهسوسیالیستی بهروشنفکرنماهای چسیفاسیونیست و نخبهگان «فوق هوشمند» میدان میدهد تا بههنگام «مقتضی» بهطور متشکل یا منفرد، در مقابل ارتش آمریکا و ناتو زانو بزنند آزادی طلب کنند!!
بهطورکلی، طبقهی کارگر چارهای جز این ندارد که علاوه برمبارزه با صاحبان سرمایه و دولت، با این شبکهی چسیفاسیونیست و سوسیالیستنما نیز مبارزه کند. بدینترتیب، طبقهی کارگر برای رهایی خود که پیامد اجتماعی و نوعی دارد، میبایست در سه بعد لاینفک از هم مبارزه کند که هرکدام شیوهها و تاکتیکهای ویژهی خودرا دارد: مبارزهی و سازماندهی دموکراتیک و علنی در تقابل با صاحبان سرمایه و قوانینیکه دستمزد آنها را بهزیر قیمت واقعی میراند؛ مبارزه و سازماندهی ایدئولوژیک و نیمهعلنی در تقابل با جریانهای سوسیالیستنما، اصلاحطلبان بورژوا و نخبهگان «فوق هوشمند»؛ و مبارزهی سوسیالیستی و مخفی در مقابل دولت و همهی پارامترها و نهادهای تثبیتگرانهی دولتی و غیردولتی. ایجاد شبکههای مطالعاتی و آموزشی که آثار مارکسیستی را در توازن با شرایط و پیشینهی شکلگیریشان مطالعه و بررسی میکنند، یکی از پروسههای شاکلهی مبارزهی ایدئولوژیک برعلیه سوسیالیستنماها و نخبهگان «فوق هوشمند» است.
به«مانگای کاپیتال» بازگردیم. اما قبل از هرچیز لازم استکه این نقل قول از مارکس را (از مقدمهی چاپ دوم کاپیتال بهسال 1873) با هم بخوانیم تا این حقیقت را از مارکس نیز بشنویم که این امکان وجود دارد که کارگران علاوهبر فهم و درک کاپیتال، بهشم نیرومند تئوری مبارزهی طبقاتی نیز مسلح شوند: {«حسن قبولی که کاپیتال با سرعت زیاد در میان محافل وسیع طبقهی کارگر آلمان یافت خود بهترین پاداش کار من است. آقای مایر (Sigmund Mayer) مردی که از نظر اقتصادی نمایندهی طرز فکر بورژوایی است و در شهر وین صاحب صنعت است، در ایام جنگ آلمان و فرانسه جزوهای منتشر نمود و در آن بهخوبی نشان داد که آن شم نیرومند تئوریک که بهمنزلهی دارایی ارثی آلمانها معرفی میشد از بین طبقات بهحساب تربیت یافته آلمان رخت بربسته و بهعکس در میان طبقهکارگر از نو زندگی یافته است»}. بنابراین، مارکس در حدود 138 سال پیش اینطور تجربه کرد که طبقهی کارگر ـدر کلیت خویشـ هم قادر بهدرک کاپیتال بدون سادهسازیِ مانگویی است و هم دارای این زمینه استکه در عرصهی مبارزهی طبقاتی بهشم تئوریک دست یابد. اگر بازآفرینی این شم تئوریک که بهدرستی از بعد مبارزهی سوسیال دمکراتیک کارگری از آن نام بردیم، توسط گروهها و نهادهای کارگری شکل نگیرد، توسط نخبهگان «فوق هوشمند» و سوسیالیستنما جعل خواهد شد و تأثیرات بسیار مخربی روی سازمانیابی دموکراتیک و سوسیالیستی خواهد گذاشت[تأکیدها از من است].
گرچه جای این بحث اینجا نیست؛ اما اشاره بهآن لازم بهنظر میرسد: منهای عقبماندگی اقتصادیـاجتماعی و منهای سرکوب دولتهای مستبد بورژوایی (از رضاخان گرفته تا خامنهای)، یکی از عوامل پراکندگی طبقهی کارگر در ایران، از صد سال پیش تاکنون این بوده استکه کارگران هیچگاه عرصهی نظریِ مستقلِ تئوریک را نیازمودند و همیشه در این زمینه ـنیزـ تابع «متفکران» الگوبرداری بودند که الگوی دست چندم دیگر کشورها و مختصات متفاوتی را بهکلهی فعالین و رهبران کارگری در ایران کوبیدهاند. اگر چنین امکانی (یعنی: زندگی نوینِ {«شم نیرومند تئوریک»} بهمنزلهی دارایی ارثی طبقات بهحساب تربیت یافته {«در میان طبقهکارگر»}) در 138 سال پیش و در آلمان وجود داشت ـصرفنظر از سلطهی هژمونیک فوقالعاده سنگین بورژوازی در شرایط کنونیـ باید در ایران امروز هم قابل بازآفرینی باشد. شاید طبقهی کارگر بتواند با کار خود جای خالی آن مارکسیسمی را پُر کند که از رساییهای فرهنگی و تاریخی ایران بهخوبی بهره گرفته باشد. بههرروی، یکی از علل اینکه اندیشهی مارکسیستی در ایران بومی نمیشود، همین مارکسیسم صددرصد وارداتی است که با جنبههای مثبت فرهنگ ایرانی و ویژگیهای طبقهی کارگر ایران نیامیخته است.
در مورد «مانگای کاپیتال» این نکته را نیز باید اضافه کنیم که اصل آن زمانی منتشر شد که بحث بحران اقتصادی در هرگوشه و کناری داغ بود و زمزمهی بازگشت بهمارکسیسم، حتی از طرف «نازکاندیشان» بورژوا نیز علم شده بود. بنابراین، ضمن اینکه بازار مباحث مربوط بهبحران اقتصادی گرم بود و یک رویکرد موقت و بورژوایی نسبت بهمارکسیسم واقع شده بود، انتشار کتابی که هم سرگرم کننده باشد و هم مارکسیستی و هم حرفی (گرچه آبکی) در مورد بحران داشته باشد؛ و درعینحال فاقد هرگونه تحرکبخشیِ مبارزاتی و انقلابی باشد، هم ارضاکننده بود و هم سودآور. از همینروست که «مانگای کاپیتال» بهجز اشاراتی سانتیمانتال بهاین که کارگران هم آدم هستند، که اساساً این بحث کاپیتال مارکس نیست؛ هیچ حرف و تصویری از مبارزهی طبقاتی، تأثیر آن بر دستمزد کارگران و نیز مجموعهی عواملی که در پایین و بالا رفتن دستمزد نقش دارند، در میان نیست.
حقیقت این استکه «مانگای کاپیتال» و کتابهایی از این دست̊ با انتقال اطلاعات فوقالعاده سطحی و بیخاصیت بهخوانندگان خود، عملاً بهآنها چنین القا میکنند که گرچه مارکسیسم خوب است، اما در رابطه با مسائل و معضلات دنیای امروز از هرگونه کارآیی متصوری تهی است. در شرایطی که تبادل تلگرافی و فیسبوکی «اندیشه» بهعنوان یک مُد بورژوایی جاافتاده و زمینهی هرچه گستردهتر هژمونی دستگاهی مهندسی افکار بورژوازی را فراهم میکنند، تولید و انتشار نوشتجاتی همانند «مانگای کاپیتال» در صادقانهترین احتمال ممکن حرکت حماقتآمیزی است که ناخواسته بهچشم کارگران و زحمتکشان ایران خاک میپاشد تا نیروی ذخیرهی مبارزاتی و انقلابی آنها بهشکل جنبش سبز تبلور یابد، هرچه بیشتر آمریکایی شوند، و بازهم هرچه محتملتر از ناتو طلب «آزادی» کند!؟؟
عباس فرد ـ لاهه ـ دوم نوامبر 2011 (سه شنبه 11 آبان 1390)
پانوشتها:
[1] http://en.wikipedia.org/wiki/Manga :
Manga is the Japanese word for "comics" and consists of comics and print cartoons (sometimes also calledkomikku コミック). In the West, the term "manga" has been appropriated to refer specifically to comics created in Japan, or by Japanese authors, in the Japanese language and conforming to the style developed in Japan in the late 19th century.[1] In their modern form, manga date from shortly after World War II,[2] but they have a long, complex pre-history in earlier Japanese art.[3]
[2] http://en.wikipedia.org/wiki/Manga_de_Dokuha :
Manga de Dokuha (まんがで読破 Manga de Dokuha?, lit. Reading Through with Manga) is a series of mangaversions of classic literature. Published by East Press, the aim of the series is to introduce average manga readers to important literary works they would otherwise not be aware of or willing to read. The series received press coverage for its publication of often controversial political treatises. East Press published best-selling versions of the communist novel Kanikōsen and Karl Marx's Das Kapital, as well as Adolf Hitler's Mein Kampf.
In Japan, people of all ages read manga. The medium includes works in a broad range of genres: action-adventure, romance, sports and games, historical drama, comedy, science fiction and fantasy, mystery, horror, sexuality, and business/commerce, among others.[4] Since the 1950s, manga has steadily become a major part of the Japanese publishing industry,[5] representing a ¥406 billion market in Japan in 2007 (approximately $3.6 billion).
[3] جملههایی که در این قسمت در داخل گیومه قرار دارند، نقل قول از مؤخرهای است که در پایان جلدهای اول و دوم «مانگای کاپیتال» آمده است.
[4] مارکس در مقدمهی چاپ دوم جلد اول کاپیتال (ژانویه 1873) روش خودرا از زبان یکی از نقاداناش چنین توضیح میدهد:
{«روزنامهی چاپار اروپا (شماره 1872 صفحات 427ـ 436) ضمن مقالهای که منحصراً بهاسلوب کتاب کاپیتال اختصاص داده شده، معتقد است که اسلوب تحقیقی من دقیقاً رآلیست، ولی بیان آن بدبختانه بهسبک دیالکتیک آلمانی است. او چنین میگوید:
"در نظر اول چنانکه فقط از لحاظ صورت خارجیِ طرز بیان قضاوت کنیم، مارکس بزرگترین فیلسوف ایدهآلیست در مفهوم آلمانی کلمه، یعنی در بدترین مفهوم آن است. ولی در حقیقت بهمراتب از کلیه پیشینیان خود در زمینهی انتقاد اقتصادی واقعبینتر است... بههیچوجه نمیتوان وی را یک نفز ایدهآلیست خواند".
برای جواب بهنویسنده از این بهتر نمیتوانم که قسمتی چند از مقالهی خود او را نقل کنم و درعینحال برای عدهی بیشماری از خوانندگان که دسترسی بهمتن روسی آن ندارند، مفید تواند بود.
آقای نویسندهی مقاله پس از آنکه قسمتی از کتاب (انتقاد از علم اقتصاد) مرا در آنجایی که من پایه مادی اسلوب خویش را بیان کردهام (صفحه 4 تا 7 چاپ برلن 1859) نقل میکند، چنین مینویسد:
"برای مارکس یک نکته اهمیت دارد و آن کشف قانون پدیدههایی استکه مطالعه میکند. ولی برای وی تنها قانون حاکم براین پدیدهها، از آن جهت مهم نیست که صورت انجام یافته دارند و در زمان معینی در ارتباط و همبستگی با یکدیگر واقع میشوند. آنچه که بیش از همه برای او اهمیت دارد، کشف قانون تغییر و تحول آنها، یعنی قانون گذار از شکلی بهشکل دیگر است. همینکه این قانون را پیدا میکند نتایجی را که بهوسیلهی قانون مزبور در زندگی اجتماعی ظهور میکند با جزئیات مورد مطالعه قرار میدهد... بنابراین مارکس فقط یک هدف دارد و آن این استکه بهوسیله تجسسات علمی دقیق ضرورت ساختهای معینی از مناسبات اجتماعی را اثبات کند و با آن حد از دقت و صحت که مقدور است واقعیاتی را که مبدأ حرکت و نقطهی اتکای وی هستند، مورد تدقیق قرار دهد.
بهجهت نیل بدین منظور قطعاً همین برایش کافی است که ضرورت نظم کنونی و همچنین ضرورت نظم جدیدی که باید جبراً جانشین آن شود، یکجا اثبات گردد. و نیز بهاین موضوع که آیا مردم معتقد بهاین ضرورت هستند ویا آن را باور دارند، [و] عالِم بهآن هستند یا نه، وقعی نمیگذارد. مارکس حرکت اجتماعی را مانند پروسهی طبیعی تلقی میکند که قوانینی برآن حکومت میکند، قوانینیکه نه تنها وابسته بهاراده و علم انسانها و یا تابع قصد و نیت آنها نیستند، بلکه بهعکس، خود تعیینکنندهی اراده، آگاهی و مقاصد انسان هستند.
وقتی عامل ذیشعور در تاریخ تمدن دارای نقشی چنین فرعی باشد، واضح است انتقادی که موضوع آن خود تمدان است نمیتواند برشکل یا نتیجهای از شعور و وجدان متکی باشد. بهعبارت دیگر مبدأ آن نمیتواند فکر باشد، بلکه فقط پدیدهی خارجی است. انتقاد بهاین محدود میگردد که واقعیتی را نه با فکر بلکه با امر واقع دیگری مقایسه یا مواجهه نماید. آنچه برای وی اهمیت دارد، این است که هردو امرِ واقعی با دقت مطلوب مورد مطالعه قرار گرفته و واقعاً هریک از آنها نسبت بهدیگری مرحلهی مختلفی از تحول را تشکیل دهد. و آنچه بیشتر مورد توجه است، این استکه سلسلهی ساختها، توالی و پیوستگی آنها که بهمنزلهی درجات تحول بهنظر میرسند، با همان دقت مورد تحقیق قرار گیرند.
ولی ممکن است گفته شود که قوانین زندگی اقتصادی خواه دربارهی حال اعمال شود ویا بهگذشته اطلاق گردند واحد و هماندند. درست همین مطلب است که مارکس نفی میکند. بهعقیدهی او چنین قوانین مجردی وجود ندارد... بهعکس بنا بهنظر وی هر دوران تاریخی دارای قوانین مخصوص بهخود است. همینکه زندگی مرحلهی معینی از تحول را پشتِسر گذاشت، از دورانی بهدوران دیگر میرسد و اطاعت از قوانین دیگر آغاز میشود. بهعبارت دیگر زندگی اقتصادی بهما پدیدهای را نظیر آنچهکه در شعب دیگر بیولوژی اتفاق میافتد، عرضه میکند... اقتصادیون قدیم هنگامیکه قوانین اقتصادی را با قوانین فیزیکی یا شیمیایی مقایسه میکردند، قوانین طبیعی اقتصاد را نمیشناختند... تجزیه و تحلیل عمیقتری از پدیدهها نشان داده است که ارگانیسمهای اجتماعی با یکدیگر همانقدر تفاوت اساسی دارند که ارگانیسمهای نباتی و حیوانی... از این بالاتر، [یک] پدیدهی واحد̊ درنتیجهی تفاوت در مجموع ساختمان این ارگانیسمها و تغییراتی که در هریک از اعضای مختلفه آن بروز میکند و اختلاف در شرایطی که اعضای مزبور تحت آن وظیفهی خودرا ایفا میکنند و غیره تابع قوانینی کاملاً متفاوت میگردد. مثلاً مارکس منکر این استکه قانون جمعیت و نفوس در عموم زمانها و مکانها یکی باشد. وی بهعکس مدعی استکه هرمرحلهای از تحول دارای قانون جمعیت مخصوص بهخود است... با تکامل متفاوت نیروی تولید، مناسبات و قوانینی که نظمدهندهی آنهاست تغییر میکند. هنگامیکه مارکس برمبنای این نظریه هدف خودرا مطالعه و ایضاح نظام اقتصاد سرمایهداری قرار میدهد با دقت و موشکافی علمی همان هدفی راکه هرتحقیق دقیق دربارهی زندگی اقتصادی باید دارای آن باشد، بیان میکند. ارزش علمی چنین تحقیقی عبارت از روشن ساختن قوانین خاصی استکه برپیدایش، هستی، تکامل و مرگ یک ارگانیسم معین اجتماعی و جانشینی آن بهوسیلهی ارگانیسمی عالیتر حکومت می کند، و کتاب مارکس در واقع دارای چنین ارزشی هست"»
«آقای نویسندهی مقاله که بهاین خوبی آنچه را اسلوب حقیق من مینامد، توضیح میدهد و تا آنجاکه مربوط بهاستفاهای استکه من از آن اسلوب کردهام، با نظری مساعد قضاوت میکند؛ در واقع چه چیزی را بهغیر از اسلوب دیالکتیک تشریخ نموده است»}؟
[5] مارکس در همان منبع فوق هم بهماتریالیسم اشاره میکند و هم بهدیالکتیک:
الف) ماتریالیسم: «این نکته کاملاً بدیهی استکه سبک تشریح مطالب باید صریحاً از اسلوب تحقیق متفاوت باشد. تحقیق وظیفه دارد موضوع مورد مطالعه را در تمام جزئیات آن بهدست آورد و اشکال مختلفهی تحول آن را تجزیه کرده، ارتباط درونی آنها را کشف کند. تنها پس از انجام این کار است که حرکت واقعی میتواند با سبک بیانی که مقتضی است، تشریح گردد. وقتی در این کار توفیق حاصل شد و زندگی ماده بهصورت معنوی آن منعکس گردید، ممکن است اینطور نمود کند که گویا با بافتهای غیرتجربی سروکار است»[تأکید از من است].
ب) دیالکتیک: «... زیرا دیالکتیک درک مثبت آنچه وجود دارد، درعینحال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هرشکل بهوجود آمدهای را درحال حرکت و بنابراین از جنبهی قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار میدهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچچیزی را برخود نمیپذیرد و داتاً انتقادکن و انقلابی است». [از همینرو، دیالکتیک برهیچچیزی هم حکومت نمیکند. چراکه شیوهی وجودی هستی است و در هرنسبتی باید دوباره کشف شود تا درستیاش دوباره بهاثبات برسد].
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه