خاطرات یک دوست ـ قسمت ششم
آخرین پاراگراف قسمت پنجم
... این آدمها سالها زندگی کردند، کم و کاستی آن را تجربه کردند و بر کیفیتش اثر گذاشتند. وقتی بهاین مردم فکر میکنم و آنها را در نظر میآورم، گویی کلاس جامعهشناسی را در دانشگاه زندگی میگذرانم. گرچه کتابها با ارزشند، اما واقعیت زندهی گروه ها و طبقات را این تجارب پویا رقم میزنند. بخصوص که از همه گروه های انسانی با لایهبندی طبقه ای و فرهنگی بهوفور در همین راستا قابل درک و فهمی زنده حاضراست. چیزی که جنبش اجتماعی ما خیلی بهآن نیاز دارد.
خُب، برگردیم بهخاطره نگاری، استادی میگفت پاساژ رو که باز کردی ببند. منظورش این بود که وقتی بهحاشیه میری دوباره بهمتن برگرد. بههرحال، چه میشه کرد؛ پندیات خود زندگیست، اشاره بهش میتونه برای نسلهای بعد خالی از لطف نباشه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازهم درباره خانوادهی عمه فاطمه
کودکی من با فرزاندان یکی از دختران عمه فاطمه گره خورده است. داستان بهارتباطات عمه بتول خانم با خواهرزادههایش برمیگردد! عمه بتول که کوچکترین فرزند خانواده اش بود، از همه زحمتکشتر و از همه با سخاوت تر بود. بقول قدیمی ها درِ خونه باز بود و روی باز هم داشت! بتول خانم خرجش را باکار جوراب بافی و قرقرهپیچی آنهم روزی 10 ساعت بیش از سی و چند سال درآورده بود. همه خواهر و خواهرزاده ها که بههر خاطری بهتهران می آمدند، سکونت گاه کامل شان منزل عمه بتول ما (و خاله بتول آنها) بود. سفرهی بازِ بتول خانم پُر از سخاوت و مِهر بود. خودش هم خُلق خوش و بیان شیرینی داشت و بذلهگویی میکرد. جانانه هرکاری میکرد که مهمانهاش خوش بگذرانند. روزها را در هرصورت کار میکرد. عصرها حیاط بهدستورش آب و جارو میشد، فرش پهن میکردند، سماور روشن میشد و اگه تابستان بود، میوه را توی حوض میانداختیم و شام هم مفصل تر از اوقات معمول پخته میشد. مهم نبود مهمانِ چند روزه داریم، پذیرایی همیشه پُر و پیمون اتفاق میافتاد. البته این رابطه بیشتر آمد داشت تا رفت! کمتر اتفاق میافتاد که دوهفته مهمان نداشته باشیم. مادرم گاهی از خستگی مینالید، اما بهروی خودش نمی آورد. پدرم اما بدخلقی میکرد.
دستورات عمه خانم وقتی مهمان داشت فزونی میگرفت، خدمات آشپزی با مادرم بود و خدمات خرید و بُرد و آورد با من. همه با طیب خاطر فرمان میبردیم و مهمانداری میکردیم. این رفت و آمدها چند مزیت داشت، و از جمله مزایایش غذای پُرو پیمانتری بود که برای مهمانان تدارک میشد. و ماهم بینصیب نمی ماندیم. اما از همه بیشتر فرزندان مهمانان بودند که همبازی ما میشدند.
فرزندان و نوادگان عمه فاطمه بیشترین سهم مهمانان را داشتند. یکی از این مهمانان دختر وسطی عمه فاطمه بود بهنام محترم خانم. این خانم مهربان تقریباً همسن و سال مادر من بود. لهجه شیرینی داشت. او برای بار دوم همسر مرد زن مردهای شده بود بهنام میرزا عباس آقا. این مرد از دخترعمه محترم من (که او را عمه محترم صدا میکردیم) بیست سالی مسنتر بود. هم او بود که دختر بزرگ از زن اولش را بهحسین آقا برادر محترم خانم داده بود. میزعباس (آنطور که او را در فامیل میخواندند) از همسر مرحومش سه دختر و یک پسر داشت. محترم خانم هم از شوی مرحومش یک پسر داشت. اینها اضافه شدند بهپنج فرزندی که مشترکاً بهدنیا آوردند (که همبازی های ما هم بودند).
زندگی محترم خانم و میرزعباس آقا و فرزندانشان یک پردهی کامل از فرهنگ و شکلگیری طبقهای است که در دوران محمد رضا شاه پدید آمد و نضج گرفت. اینها با مشاغل، ازدواج ها و زاد و ولدشان لایه کاملی از این طبقه را فراهم می ساختند. پسرِ بزرگِ محترم خانم (آقا منصور) وجاهت را از مادرش بهارث برده بود. تا دیپلم در اصفهان بود و گاه بهدیدار مادرش و فامیل بهتهران می آمد. بهسربازی رفت و زود از طریق شرکت در امتحان، استخدام بانک سپه شد. منصور با خانمی بسیار شایسته ازدواج کرد. هردو کار می کردند. زندان افتادن من او را «سیاسیـمذهبی» کرده بود. لااقل خودش اینجوری می گفت! البته نه چندان مستقیماً. او زیاد دور زده بود تا بهجایگاه انتخاب شده اش برسد. وقتی در زمستان 57 دیدمش مرید «آقا» شده بود. از همان افرادی شد که انجمن اسلامی تشکیل دادند. زنش هم بهزورِ او (میگفت بهخاطر کار او) چادری شده بود. اما هنوز با من دست میداد. گویا زندانی بودن من در طول زمانْ محرمیت ایجاد کرده بود. اما پسر و دخترشان اصلاً بهمادرشان رفتند و هیچ مدل پدرشان نشدند. منصور بعد از بار دوم زندانی شدنم (در سالهای شصت) بهمرگ طبیعیِ زود هنگام مرده بود. در سالهای مسئولیت «انقلابی»اش بدنامی فراوانی ازخود بهجای گذاشته و در تسویه نیروهای بالا و پائین کارکنانْ دخالت مستقیم کرده بود. او که در جوانیش عرق خور بودن افتخارش و سینمای فردین (البته نوع وحدت و ارحام صدر) مفرح گاهش بود، نماز جمعه برو و جماعت بهجا بیار شده بود. خیلی زود از خانوادهی من فاصله گرفت. در سالهای اول تسویه حسابها نقش پررنگی را ایفا کرد. چیزی که بدنامی اجتماعی از او بهجا گذاشت.
بعداز زندانِ دومِ من زنش خیلی سعی داشت نزد من او را مردم دوست و خدمتگذار معرفی کند. ولی همه بدش را می گفتند و یا درباره کارهایش سکوت می کردند. جز پسر خاله اش آقا مهدی که او هم عضو انجمن اسلامی در نهاد دیگری بود. اتفاقاً خیلی هم یاروغار هم شده بودند. و مودتی پُر رنگ منتج از ایزوله شدن را با هم ساخته بودند. منصور نمونهی آدم عقده ای حکومتی شده بود. بیسواد، متظاهر و منفعتطلب. البته من گذشته اش را خوب می شناختم، اما دیگر بین ما هیچ اُنسی برقرار نشد، مواجه ای هم نداشتیم. بچههایش بعدها از مرگ پدرشانْ کردار و رفتار دیگری را پیش گرفتند.
ناصر پسر بزرگ میزعباس آقا برعکسِ منصور یک تکنیسین فعال در صنعت بود، و او هم در اوایل انقلاب با خوشنامی مُرده بود. ناصر خوشنامیِ اجتماعی از خود بجاگذاشت. با اینکه من هیچ صبغه ای از ایدئولوژی خاصی در فعالیتهای او نیافتم؛ اما برادر ناتنی و همسرش از او تصویر چریک فدایی خلق را می دادند که البته پرپاگاندای «مد» انقلاب بود.
دختر بزرگ میزعباس آقا، ایران خانوم، مدلی بینابینی برداشته بود. هم حاج خانوم بود و هم شیک می گشت و اسلام غیرسیاسی را پیروی می کرد. بعد از موت شویش بهمن می گفت «اعتقاد بهخدا ربطی بهحکومت آخوندا نداره»! ایران خانم مذهبی شدنش کاملاً تحت تأثیر تغییر رژیم سیاسی رخ داده بود. در اظهارنظر کردنش مثل گویندگان اخبار تلویزیونی حرف میزد. بیهیچ تأثری از امور انسانی. مثلاً خبر اعدام فلانی را همان جور می گفت که انگار اخبار هواشناسی را می گوید. این خانم برخی آداب دههی «فلان و بهمان» را برای شادی روح همسر مرحومش و اخذ اعتبار مجدد خودش بجا می آورد. معلوم نبود وزن کدام یک از این مقاصد بیشتر است. بههرروی، ایران خانوم بیآنکه در انتخاباتی شرکت جسته باشد، چونان یک نماینده پارلمان «اسلام غیرسیاسی» ایفای نقش اجتماعی می کرد. بی آنکه کسی گفته باشد اینگونه نقش آفرینی تا کجا در خدمت همان اسلام سیاسی حکومتی است. اما زندگی ایران خانوم رقم دیگری خورد. و ایشان دچار بیماری قلبی شدند. و پس از بهبود تدریجاً فراموشی گرفتند. و اینها (همهشان) را بههمان مدل جوانیشان برگرداند. ایشان دیگر حاج خانم نماندند. و طی سی و اندی سالی شدند «گوربابای آخوندا»!
دختر بعدی میزعباس آقا اکرم خانم بود که بنابر تشخیص میزعباس آقا بهمردی سی و چند سال بزرگتر از خودش شوهر داده شده بود. میزعباس قاعدهی خاصی در حقوق جنسی مردانه قائل بود که آن زن جوان را بههمسری مرد میان سال داده بود. همانگونه که برای خودش از این حق برخوردار بود و تا پایان عمر سه بار آن را تجدید کرد، برای بهازدواج دادن دخترانش همین قائده را رعایت کرد. اکرم خانم هنرمند بود. خیاطی بسیار خوش کار که بزودی مربی و معلم طراحی و صاحب این رشته شد. میگفتند درآمدش چندین و چند برابر شوی پیزوریاش و آقاجونش و هر مرد دیگریست، که دور و بر ما در فامیل باشند. اما من هیچگاه نفهمیدم اکرم خانم با این همه هنر و موقعیت و درآمد چرا باید رختخواب این شوهر بی هنر و پیر و مفنگی را گرم کند. اکرم خانم همیشه وقتی جناب شویش قرار بود تشریف بیارن دستی بهسرو روی خودش میکشید، غذای خوش مزهی مهمان را می پخت و با گشادهرویی بهاستقبال حضرت شوهر میرفت. شوهر اما ماهی یکیـدو بار سرو کله مبارکش بیشتر پیدا نمیشد، و هربار صبح زودِ شبی که در منزل بود، اکرم خانم با بقچه راهی حمام عمومی سرکوچه میشد. او مردی کم صحبت بود. زیاد سیگار میکشید و دندانهایش ریخته بود و دوـسهتایی زرد رنگ در پشت لبانش پیدا بود. هم خوب میخورد و هم خوشحال بود. میگفتند فرزندان قدر ناشناسش نسبت بهاین پیر مرد بیچاره بیمِهرند؛ و اذیتش میکنند، بهگونهای که او را واداشتند تا کلیه اموال (املاک)ش را بینشان تقسیم کند. و صجبت این بود که چیزی برای اکرم خانم باقی نگذاشتن. در عوض اکرم خانم میگفت میخوام چیکار، من شکرخدا دستم بهدهنم میرسه. زندگی اکرم خانم بدون زاد و ولد ادامه یافت. شوی مفنگی بهدیار باقی شتافت و ایشان عزاداری کرد. و باز میزعباس آقا دست و آستین بالا کرد و شوهری در همان قیاس و سایز دوباره برای اکرم خانم گرفت.
البته میزعباس خودش هم بعد مرگ محترم خانم، دوبار دیگر بههمان سیاق ازدواج کرد. اما دیگر اولادی نیاورد و بههمان چهار فرزند از همسر اول و پنج فرزند از محترم خانم اکتفا کرد. همسران بعد از محترم خانم هم از وجاهتهای زنانهی خوبی برخوردار بودند. میزعباس آقا در مناسباتی بسیار احترامآمیز زندگی کرد و از تائید همه ـجز نقد آقا مهدیـ بهرهمند بود.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه