قصهی زندگی - دغدغهی مادرانه در شهریور و مهر 1401
ـ پسرم، صابر جان؛ حکومت ولایت فقیه تنها نیست؛ بلکه حمایتهای آشکار و پنهان ایالات متحده آمریکا، اروپای قبل و بعد از اتحادیه شدن، و اردوگاههای شرق و همهی مرتجعین منطقه را پشت سرِ خودش داره. و این سوای دعواهای منافع و مادی و جایگاه قدرقدرتیه!
قصهی زندگی
دغدغهی مادرانه در شهریور و مهر 1401
ـ ماهی جون، پسوپشت این جریانهای جهانی رو دیدن خیلی سخته، اما میشه با یه کم تعمق فهمید که حرف اول و آخر رو منافع میزنه، بقیهاش بَزک و زرورقه. داشتند با یک نماینده دموکرات ایرانی در پارلمان سوئد مصاحبه میکردن، میگفت «نمایندگان چپ و راست در حکومت سوئد میگن ما داریم بیزنسمون رو میکنیم، باید دنبال سودمون باشیم.» یعنی مثلاً دموکراسی غربی دنبال منافع خودشه، نه دنبال پیاده کردن دموکراسی مدل اروپایی تو ایران.
ـ آره عزیزم، امروزه دنیا غرق در اینجور منافعه، منافعی که دیگه کاری بهتخریب و تخطئهی منافع عمومی و خیلی چیزای دیگه، که قربانی این بهرههای پولی میشن، نداره. بهراحتی چشمش رو روی ارزشهای انسانی و سلامت جامعه میبنده. درست میگی؛ اگه اونها دنبال لیبرالیزه کردن جاهایی از حکومتن برای تسهیل بیزینسه خودشونه، نه چیزای دیگه. و اینکه تبلیغات یه چیزه و عملکردها چیزِ دیگهای. این نفاق مالِ همهی دنیاست و متأسفانه جاهایی هم که انتظار میره صداقت داشته باشن، این دو رویی غالبه. حالا بیا یه کم بشینیم، نفسی تازه کنیم. گرم حرف زدن بودیم، و حواسمون بهتشنگی و گشنگی نبود. دو ساعت بیشتره داریم راه میریم.
ـ مامان ماهی ببخشین، منم حواسم نبود که اینقدر فشار روی شما نیاد.
ـ چه فشاری ننه، من اونقدرها هم پیر نشدم. همهاش هفتادوچند سالمه! اما راستش از سیسال پیش یه چیزی برای مدیریتِ خودم یاد گرفتم که خیلی کمکم میکنه. «هر روز منظم سه ساعت راه میرم. و اکثر این راهپماییها جلسهای است که با خودم دارم.»
ـ هر روز که کوهِ صُفه نمییاین؟
ـ نه، هر هفته دو روز مییام صُفه، دو روز یا سه روز میرم کنار رودخونه و بقیهاش رو هم میرم شهرگردی یا گاهی هم روستاگردی. اگه تنها باشم رویِ یه سوژهی فکری تمرکز میکنم. اگه هم شانس بیارم با عزیزی مثل تو همراه بشم، مسئله کاملاً فرق میکنه: مثل اینکه نوشتهای ادیت یا حتی بازنویسی میکنم.
ـ گفته بودین توی راه رفتن تمرین تمرکز میکنین؟
آره عزیزم. اما خیلی کارها میشه توی راهپیمایی کرد. ما جَوون که بودیم جلسات آموزشیِ دو/سه نفریمون رو توی راه رفتن انجام میدادیم. چون ـهمـ جائی برای نشستن نداشتیم، (منظورم خونه است)، و ـهمـ وقتمون رو صرف دوتا کار همزمان میکردیم. گاهی هم سه تا کار.
ـ سومیش چی بود؟
ـ شناسائی منطقه. هم از جنبهی اجتماعی و بعضی وقتا هم برای شناسایی عملیاتی. یه جور جی.پی.اس. بیوسوشال درست کرده بودیم. روی شناسایی محیط کار میکردیم.
ـ یه سوال پرتوپلا بپرسم ماهی جون؟
ـ اینجوری نگو، حتمن بپرس عزیزم.
ـ شماها با این خلوص و نظم و پشتکار مثال زدنی، پس چرا از قافله «قدرت» عقب موندین. منظورم اینه که چرا قدرت رو دادین دست اینا؟ یا اینکه سرتون کلاه گذاشتن؟
ـ قربونت برم با این سؤال کردن هوشیارانهات. اصلاً هم پرتوپلا نیست جون دلم. اول بذار قسمت آخر سؤالت رو جواب بدم: کسی کلاه سرما (حداقل جمع کوچیک ما) نگذاشت. این ادعای اون کسانیه که دلشون میخواست سرشون کلاه بره و بهشون دروغ گفته بشه. ما گول هیچ دجالی رو نخوردیم. مثل ما هم کم نبودن.
ـ پس چرا شما افشاگری نکردین؟
ـ کردیم، گفتیم، نوشتیم، داد زدیم ... اما صدامون در اون غرش سهمانگیز عظیمِ نخواستن و نشنیده شدنْ گُم شد. اندیشمندان و روشنفکرای ما مثل بقیه جامعهمون باید تجربه گرانبهایی رو برای شنیدنْ پشتِسر میگذاشتن. معماریِ زیستبوم جامعه ما قرنها دیوارهای گلی خونهها و سیاهچادرِ کوچنشینها بود. جامعه ما خیلی از جرگهی رشد همهسویه دور بود. و همین باعث میشد که رویکردهامون نحیف و لاجون باشه.
ـ چهجوری؟ برام جالبه، بگین چهجوری؟
ـ ما بهعنوان پیشآهنگ خلق اسلحه بهدست گرفتیم. تبلیغات خونبار بپا کردیم، ولی آخرسر شدیم لیبرالِ «دموکراسیخواه»! حالا بریم سرِ قسمت اول سؤالت! ما بهطور گسترده و عمیقی نسبت بهکسب قدرت خودباوری نداشتیم. هم بهخاطر الگوبرداریهامون از آن چیزی که هرچه بود، جامعهی خودمون نبود، هم بهخاطر اینکه هنوز یاد نگرفته بودیم بهنیروییهایی گره بخوریم که توان دگرگون کردن اساس جامعه رو داشته باشن. ما با گوش و زبونِ طبقه خودمون دیالوگ میکردیم و سناریو میساختیم و با فداکاری میجنگیدیم.
ـ یعنی، حواستون بهطبقهی متوسط بود. اونم کل طبقه متوسط جدید و سنتی باهم؟
ـ آره عزیز دلم. اونقدر درگیر خودمون بودیم که فرصتی برای سویگیری عملی و پیوند با محرومان و تهیدستان جامعه را نداشتیم. اگه بهآمار نیروهای سیاسی زندانی و کشته شدهها نگاه کنی، میبینی که ما تمامِ توش توانمون رو صرف برانگیختن کدوم بخش از جامعه کرده بودیم. انگار اول داشتیم خودمون رو پیدا میکردیم تا بعدش تاریخ جامعهمون رو بشناسیم و بسازیم. راستش همون که کاشتیم رو درو کردیم، نه بیشتر و نه کمتر.
ـ عجیبه، چطوری آخه؟ یعنی هیچکی نبود که راه و چاهِ کار رو نشون بده؟
ـ چرا بودند و میگفتند، اما نفوذ مطالبشون کم بود. یه علتش هم این بود که باید کار را از جای دیگهای پی میگرفتیم. این سرزمین سرشت دیگهای داشت، خلاف تصورات و باورهای ما. بعد از پنجاه سال تازه داریم کمکم بهحقیقتش پی میبریم و انگار با سرعت کمتری هم بهش عمل میکنیم.
ـ پس امید چندانی به بهروزی مردم نیست؟ یا اینکه من نمیفهمم!
ـ مسئله بر سر امید و ناامیدی نیست، مسئله بر سر آگاهی تاریخی و پیوند عملی با فرودستان جامعه است. داستان امید مثل ابرهای رونده است. در فصول و اوضاع جویْ ابرها روندهاند. دنیای انسانی/اجتماعی ـاماـ مسیر پُر فرازونشیب و سراسر متلاطم و بههمآمیختهای است. ما (انسانها) بهوسعت خودآگاهی تاریخی و تعهد عملیمون در حوادث سهیم، و مقهور اون میشیم.
ـ خب یه کم دیگه از ماجراهای خودتون بگین. کولهرو بدین من بیارم. تا قله شیب زیاده.
ـ باشه شیرمَردَم. داستان زندگی ما بعد از پدربزرگت ریل عوض کرد. اون موقع ما تهرون بودیم. گرچه خیلی هم جاوجُم ثابتی نداشتیم، بههرحال اُومدیم اصفهان. من کار میکردم و مادرت هم درس میخوند. روابط خیلی محدودی داشتیم. مدتها تحت نظر بودیم. تا مادرت رفت دانشگاه. از قبلش با پدرت آشنا شده بود.
ـ آره یادمه خانوادشون با شما در رفت و آمد بودن.
ـ بابات چهار سالی مسنتر از مامانت بود.
*****
ـ سال 1325 برادر بزرگم بهدنیا آمد و بیستوهفت ماه بعدش هم من بهدنیا آمدم(1327). پدرم مهندس شرکت نفت بود و مادرم دبیر ادبیات. برادرم بعد از دیپلم بهدانشگاه تهران رفت و در فضای دانشجویی آن روزها با چند نفر از همدورهایهای خودش در ارتباط سیاسی و بعداً نظامی قرار گرفت. یکی از این دوستانش بابا بزرگت بود که بهخانه ما هم رفتوآمد داشت.
سال 48 ما با هم ازدواج کردیم. سال 51 مادرت بهدنیا آمد. همون سال هم که برادرم در درگیری مسلحانه با ساواکیهای شاه کشته شد. سال 53 ما دستگیر شدیم. بابابزرگت رو اعدام کردن و مادرت ماند و من. سه سال بعد از زندان آزاد شدم. پدر و مادرم را بهفاصله کمی از دست دادم.
خونهی ما محل رفت و آمد بچههای سیاسی و مبارز بود. مامانت در سال 72 ازدواج کرد و تو 74 بهدنیا اومدی و خواهرت در سال 77.
ما بازندههای عرصهی سیاسی و ایدئولوژیک شدیم؛ اما برندهی نسلی مثل شماها!
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه