rss feed

16 مرداد 1402 | بازدید: 363

تشکر از مادر بزرگ و ادامه‌ی مصاحبه با او

نوشته شده توسط مادربزرگی از اصفهان

ـ ماهی جون دوستان نشریه(بولتن) دانشجو خیلی ازتون تشکر کردن. تا حالا خیلی میدان گفتگو را باز کرده.

ـ خوشحالم که کنجکاوی و جستجوگری زیاد میشه. اگه به سلامت پیش ببرید کمی تا قسمتی به تعهدات و مسئولیت های اجتماعی که داریم عمل کردیم.

ـ چرا «کمی تا قسمتی»؟ این یه شوخی  و تواضعِ یا نه نکته دیگه در این گفته هست؟

ـ قالبش شوخ طبعیِ. اما همه ما بواقع خیلی از جنبش های خودانگیخته عقب هستیم.

ـ (مصاحبه گر:) چطور؟

ـ در گزارشات و خبرها می بینیم که ارتباطات سازمانها  با «جنبش» حالت دنباله روی داره و فاقد قدرت کار موثر در میون جریان«خیزش» هست. بیشتر باریکلا گو شده تا نقش آفرین و تاثیر گذار.

ـ خلاصه اگه بخواهید به علتی اشاره کنید چی می بینید؟

ـ خلاصه؛ فقدان ارتباط ارگانیک با «مردم» روبرو هستیم. و این فقدان از منطق حاکم بر جریانات سوسیال دموکراسی میاد. (بعد از خاستگاه اجتماعی شون).

ـ باشه برای بعد تا در یک گفتگوی دیگه ای شرحش را از شما بشنویم. الان میخوام برم سرِ نقش گروه های اجتماعی در مشارکت داشتن و یا کنار ایستادن غیر فعال بودنشون. بخصوص در باره کارکنان دولت(بعنوان بخشی از لایه های میانی در جامعه). اینو چطور می بینید. جور دیگه ای بگم؛ متوسط­ها اعم از مدرن و سنتی با چه رویکردی به خیزش مربوطند، و چرا؟

ـ قبلا هم صحبت کردیم که «جنبش»های اجتماعی خصلتی چند بُنی دارند، هم بُن انگیز اقتصادی دارند، هم بُنِ اجتماعی، و بطور اخص هم ریشه ی فرهنگی داره، که هرکدوم در تشخیص و شناخت ماهیت جامعه و درک ذاتِ حرکت در ضرورت های تاریخی. طبعا این تفکیک ها برای شناختنه وگرنه خط فاصل مشخصی برای تاثیر بر حرکات اعتراضی عمومی وجود نداره. اما لایه های میانی بستگی به متغیرهایی از اقتصادی گرفته تا بقیه انگیخته میشن. مثلا اونی که از مناسبات رانتی بهرۀ پُروپیمونی می بره نه تنها به صفوف اعتراضات نمیاد بلکه جبهۀ مخالف هم میگیره. حالا هرچقدر این داستان کم رنگ تر باشه گرایش به حمایت یا مشارکت درحضور بصورت سلامتش بیشتر میشه. البته شروط تو در توی اجتماعی و فرهنگی هم تاثیر مستقیم دیگه ای داره.

ـ «بصورت سلامتش» یعنی چی، مگه جور دیگه ای هم هست؟

ـ بله شما به عنوان خبرنگار میدونید که نیروهای خودفروخته، بدون شناسایی اجیر میش و در حرکات اعتراضی شرکت می کنند که هم کار انحرافی می کنند و هم کار اطلاعاتی.

ـ بله متوجه منظورتون شدم. درست می گید.

ـ اعتصابات صنوف و گروه­های مختلف(طبقات و اقشار) در واقعیت با جنبه های آرمانی (آرزومندیهای) سیاسی و ایدئولوژیک چطورن؟

ـ بخش بزرگی از ذهن عمومی متاثر از آثار شکست دهه های قبل و سرکوب های فعلی است. و همینطور فرهنگ سلطه گرانه حاکم هست. مردم در مناسباتی که بار میآیند به سنگ بناهای مقوم اون هم تبدیل میشوند. در این میان فقط آگاهی های تاریخی-اجتماعیه که نجات بخشه. در نتیجه جنبش ها یکی از بارزترین ثمراتش در اذهان عمومی ایجاد سئوال می کنه و چون وچرایی هایی پدید میآد. این نوعی انتشار بستر آگاهیِ عمومیه. جنبه های آرمانی در این بزنگاهها مهلت جوانه زدن پیدا می کنه و با عمق یابی ها دارای نقش سازنده پیدا میکنن.

ـ پس؛ انقلاب بالا و پائین هاش خیلی زیاده؟

ـ بیش از اونکه بشه در تحلیل ها محدودش کرد.

ـ گفته میشه که، همه ی این وقایع یک جورایی «طراحی از بالای» قدرت هاست و شائبه اینکه همه چی یک جوری توطئه طراحی شده است. نظرتون چیه؟

ـ نظام های حاکم یک جوری همیشه گوش بزنگ هستن. چه کسی و کِی، کجا، چه حرکاتی را بر ضد منافع حاکم پدید میارن. مثل مامور کشیک میمونن که بسرعت خودشون را به بزنگاه میرسونن. از جمله کارهایی که میکنن، سوار جریان میشن. که اگه فقط به خنثا سازی اکتفا میکردن همه می فهمیدن. اما حرکات ایضایی انحراف ناشی از سواری بر موج فریب ذهنی ایجاد میکنه و در یک برآیند ساده انگارنه  یک جوری «توطئه طراحی» از بالا بنظر میاد.

ـ مرسی از  توضیحات روشنگر تون.

ـ میدونید که یک بحث نگران کننده در باره سرقت جریان و نتایج «جنبش»اجتماعی مطرحه. توضیح بدید این مورد توسط چه عدله ای برپایه چه واقعیاتی قابل تعینه. از اصلاح­طلب های داخلی، سلطنت طلب ها، چپی­های خارج کشوری، متوسط های پرو غربی حرف زده میشه؟

ـ این حرف ها بیراه نیستن. مسئله مصادره جنبش بعلل جوانیش و عدم انسجامش در برابر کهنه کارهای مختلف الطیف یک عارضه حتمی و قطعیه. عارضه ای که انحراف از خواست عمومی را با ملایمت طرح و پیاده می کنه. اما تمایزی هم بین دزدها و نیروهای همسو باید در نظر داشت. راست و چپ افراطی را باید مشخص کرد.

ـ تکلیف چپ حقیقی چیه.

ـ چپ حقیقی خودِ جنبش و مولفه های راستین اونه که نگاهش به جابجایی قدرت بدست «مردم» و رهبری آنها برای اعمال قدرت برای منافع«مردم»ه.

ـ اینها به نوعی از "طرح و تحلیل" از اوضاع مربوطه؟ در این موارد چی بهمون میگید؟

ـ ترکیب بندی طبقاتی جامعه امروزی ایران به جهت های ترکیبندی سیاسی جمعیتی، وضعیت اقتصادی گروههای اجتماعی، فضای ارتباطات گروههای اجتماعی با هم، نیروهای سیاسی و آگاهی­های مربوط به هر یک از اینها را برپایه  اطلاعات عینی میشه دید؛ مثلا بیست و یک میلیون نفر «نیروی» شاغل در سطح کشور[آمار رسمی] شده هست، در همین آمار آمده؛ نزدیک به ده میلیون نفر شاغل دربخش خدمات هستن، هفت­میلیون نفر دربخش صنعت کار میکنن، نزدیک به چهارمیلیون هم در بخش کشاورزی مشغول بکارن. کارکنان دولت و نیروهای«نظامی» بتقریب چهار میلیون نفر ذکر شده. [اضافه کنم که جمعیت دانش­آموزی و دانشجویی هفده ونیم میلیون نفرند]

ـ اینکه نیمی از نیروی کار را خدمات تشکیل میدهد، از کیفیتی خاص در ضعف مناسبات «مناسبات کار» حکایت میکند. واینکه در ازای هر نفر درآمد آفرین یک دانش­آموز و دانشجو وجود دارد میشه فهمید که چرا به اصطلاح نسل «زِد» قالب نیروی اعتراضی را شکل میدن.

ـ سوالم اینه که شرکت در این خیزش(جنبش) در گروه بندیهای مختلف چرا لازمست، یا اینکه بنابر عللی اساساً «غیر ضروری»ه؟

ـ مشارکت خلاق و سازنده ماهیت نیروی های پیشرو را تعیین میکنه که اگه مشارکتی نباشه به یک انفعال نمیشه نام پیشرو داد. اما در مشارکت اونچه مهم و حیاتیه هوشمندی و مهارت های لازم برای شناخت و عمل به موقع و تعالی بخشیِ «جنبش» هست. چیزی که به داشتنه بینش تاریخی و شخصیت های خودساخته و قدرت های عملی-ارتباطی و متغیرهای ضروری دیگه مربوط میشه. نه دنباله روی و نه انفعال که هیچ کدام این صفات با ماهیت لازم و پیشبرنده «جنبش» همخویی و همسویی نداره

.....

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top