خاطرات یک دوست ـ قسمت هیجدهم
پاراگرافِ آخر از قسمت هفدهم
من در سالهای 47 ببعد قویا جذب فعالیتهایی شدم که اقدامات(فعالیت) چریکی نام داشت. دیگر کتاب خواندن محفل مطالعاتی موضوع کار نبود. بلکه طرحهای تبلیغی مسلحانه در برنامهمان قرار داشت. یک شبکه تودرتوی ارتباطی در هر طرف که من قرار میگرفتم(حداقل در مورد من سه حوزه ارتباطی)به این مسیر گرایش عملی داشت. اولی خیلی زود آسیب دید و قطع شد. دومی که در تدارکات بود موجب دستگیریم شد و سوی که لو نرفت کارکردی عملی وتدارکاتی آموزشی داشت. جالب اینکه هر سه ارتباطهای کوچک محفلی در یک گروه (پرونده ستاره سرخ) نام ونشان یافت. مسئولین هر سه ارتباط کار شاگرد بنایی مرا تائید می کردند. هیچ کدام نگفتند برو دنبال مثلا یک کارصنعتی! یا برو درکارخانهای کارکن و اساساً دنبال تبلیغ بر روی کارگران و یا رشد سیاسی آنان نبودند، بلکه همه سعی داشتند مرا به یک کادر«مبارز حرفهای»(چریک) تبدیل کنند. اینطوری شد که فضای کار من مدتی نیز محل اختفای رفقای تحت تعقیب ساواک، هم بود.
اولین تجربه فضاهای روشنفکری سالهای 7-46
مدرسه پهلوی
مدرسه(دبیرستان)پهلوی در خیابان[ری] بالاتر از میدان [شاه] واقع شده بود. یک ساختمان دو اشکوبه در محور یک حیاط مرکزی. شاگردان این مدرسه که از سال هفتم تا دوازدهم(دیپلم) را شامل میشدند، از همه جای شهر میآمدند، که هیچ از شهرهای همجوار هم دانشآموز داشت. چرائیش در کیفیت پذیرش آن بود. محصلینی که سالها رَد شده بودند، ترک تحصیل کرده بودند، نیمه وقت درس میخواندند، جملگی دانشآموز مدرسه پهلوی بودند. مردان جوانی که همسن و سال معلمینشان بودند و برخی با آنها در فعالیت های مختلف همکاری و مشارکت داشتند. مثلا دانشآموز و معلمی که قطعات«اوراقی» ماشین خرید وفروش میکردند. یا معلم تاریخ-جغراقیا که با شاگردش هر دو در یک برنامه کشتیگیر حرفهای بودند.
روبروی مدرسه ایستگاه اتوبوس«میدونشا» بود. اتوبوسهای دوطبقه قرمز رنگ، که از شوش میرفت «توپخونه» و بلعکس. کرایهش هم یک بلیط دو ریالی(کاغذی) بود. ساعات صبح، ظهر و عصر، هر دو ایستگاه رفت و برگشت پُر از دانشآموزان این مدرسه و چند مدرسه دخترانه، پسرانه و برخی علاف های جوان و نوجوان بیکار بود.
درمیدان شاه که صدقدمی جنوبیتر از این ایستگاه بود یک باشگاه اسنوکر بود که فوتبالدستی و بیلیارد و چندجور وسیله دیگه هم داشت. از این پائینتر هم یک دبیرستان پسرانه دیگر بود بنام دبیرستان میرداماد و باز هنرستان صنعتی رضا یهلوی(که از آثار همکاری آلمانها در قبل دهه بیست بود). خلاصه که همه محصلها ایستگاهشان «میدونشا» بود. دخترهای هر مدرسه(دبیرستان)بولیز و سارافون با رنگ متفاوت میپوشیدند. اما پسرها هرجوری که میتوانستند لباس به بَر میکردند. روبروی مدرسه کوچه «باغ حاجممدسن» بود. مسیر اینجای خیابان ری، بورس لوازم اوراقی ماشین و گاراژ باربری و کلا صنف«بنیهندل» بود.
این طیف آدمهای جورو واجور دوست رفیقهایی هم داشتند که همدیگر را در همین نقطه ملاقات میکردند و باهم مراودات مختلف داشتند که اغلبشان بطالت و بیهودگی بود. مثلا یک احمد«ت» نامی بود که سالها پیش در مدرسه پهلوی درس میخوانده، خاطرخواه یک دختری از مدرسه سیمدخت میشه، با هم آشنا میشن و احمد بامید وصال دختر ترک تحصیل میکنه و میره پیرهن دوز میشه که زندگی فراهم کنه تا این وصال را مبارک کنه. اما خانواده دختر اورا نمیپذیرند چون درس را ول کرده و رفته یک حرفه معمولی پیدا کرده و شان خانوادگی را لطمه دار میکنه. با سماجت احمد«ت» خانواده دختر اورا از این مدرسه جابجا میکنند و بعد هم او را میدهند به یک فارالتحصیل دانشکده افسری که منصبی هم در نظام پیدا کرده و عاشق بیچاره بیکار و ترک تحصیل کرده سالها با آراستگی میآمد و سرکوچه «حاجممدسن» میایستاد. احمد نزدیک به چهل سالش شده بود. این هم روش تابآوری یک عاشق دل خسته بود.
برخی از این نو جوانان هیچ قید وبندی برای رابطههایشان قائل نبودند. ولی عدهای هم عشاق پاک نهادی میشدند و وفادار میماندند کار بجان فشانی و اینجور چیزها میکشید. احمد به وصال نرسیده و یا مثل رفیق من اصغر«الف» که کارش با جنگو جدال بالاخره به ازدواج و فرزند آوری بسیار کشید.
پاتوق این جماعت وسیعالطیف را یک قهوه خانه حسن«قهوهچی» بود که بهم متصل میکرد. این قهوه خانه روبروی ایستگاه اتوبوس بسمت توپخانه بود. اولین ارتباط من با مدرسه پهلوی را بچه محلی بنام داود بوجود آورد. بچه محلهای دیگری هم در مدرسه پهلوی بودند که با من آشنایی و سلامعلیک داشتند. یک رفیق باب میل من حسین «ع.ک» بود. او دانشآموز دبیرستان علوی در خیابان ایران بود. کسی که مرا با پروژه «انقلابیگری» مرتبط کرد.
دوستیهای این جوانان که آمار بالایی داشتند به همهی عرصههای روزگار و امکاناتش مرتبط میشد. از کارهای هنری مثل موسیقی، تاتر، تا ورزش کشتی وزنه برداری وکوهنوردی که بیشترین رواج را در آن زمان داشت. و کافه های عرق فروشی، و یا برخی گلگشت های که همراه با بساط نوشخواری در طبیعت همراه بود. در این میان چند شب شعر و محفل دور وبر آن که کتابخوانی و مجالستهای بحث و فحص را که برخی مطالب سیاسی(ضد سلطنتی) را به همراه داشت.
حسین معلم اول:
حسین که معروف به حسین ریش بود، ریش انبوه بینظمی داشت. پسر کوچک یک معمم مدرس حوزوی بود. او از القابی که دوست و دشمن به او داده بودند بنحوی استقبال میکرد. برادر بزرگ حسین به آمریکا رفته و بورسیه تحصیلی داشت و درآنجا دانشمند صاحب موقعیتی شده بود. خواهران کوچکتر و بزرگتر حسین محصل و خانهدار بودند. حسین با گرایشاتی ناشی از مطالعات شخصیش به فردی لاادری بدل شده و آنرا تبلیغ میکرد. از همین رو در سال چهارم(دهم)دبیرستان علوی که نظامی کاملا مذهبی داشت، کنفرانسی میدهد که موجب اخراجش از دبیرستان میشود. خودش دبیرستان را با سیستم«متفرقه» ادامه داده و در امتحان همیشه شاگرد ممتاز میشود. او برای پنهان نگهداشتن اخراجش ریاضی و فیزیک را در سطوح عالی درس میداد، وخرجش را درمیآورد. حسین نبوغ کم نظیری در درک و یادگیری مسائل نظری و انتزاعی داشت. بسرعت کتاب میخواند، آنچه خوانده بود را حفظ کرده و با ذکر دقیق نقل به عین میکرد. با این قدرت انتقال نظری که داشت در مباحثه همیشه دست بالا را داشت و در مجادلات برنده بود. ضمن این ذهن انتزاعی و نظری بی نظیرش آدم بسیار شوخ طبع بود. مدارا با همه جور شخصیتی از مردم را اعمال میکرد ولی در برابر اساتید خوشنام و بزرگی که در سالهای 47 ببعد در محافل و مجامع روشنفکری بنام بودند سخت منتقد و استهزا گر بود. در این زمان علیشریعتی وجههای داشت. دکترآریانپور(جامعه شناس) قطب روشنفکری دانشگاهی بود. اکبر رادی در تاتر و نقد هنری کسی بود. من شاهد انتقادات و ریشخند اینان توسط حسین بودم. اما با همه توانمندیهایی که در مباحثه و مجادله داشت، در فضای دوستانه و مردمی بسیار متواضع رفتار میکرد.
جنبشهای آزادیبخش و روشنفکران زمانه را در سطحی وسیع میشناخت وکموبیش از آثار فارسی و انگلیسیشان خوانده بود. خیلی دنبال «گریلا»ی رژهدبره بود. من با یک جامعهشناس فارغالتحصیل از انگلیس آشنا شده بودم که مارکسیسم را میشناخت. و کتابهای زیادی با خودش از اونور آب آورده بود. این مرد دکتر جامعه شناسی بود و در ایران روی پروژه اکو توریسم (دولتی)کار میکرد. با حسین جورشان جور در نیامد. حسین بمن آموزش داد که کتاب ماریگلا و رژه دبره را از این آقای مستفرنگ «بدزدم» که البته موفق نشدم. اما مدتی امانت گرفتم. از وقتی ما(من وحسین) با هم آشنا شدیم تا بهسربازی رفتن حسین هر روز با هم دیدار داشتیم. از زمانیکه او طرح «مبارزه مسلحانه محکوم به تاکتیک» را مطرح کرد تا وقتی طرح و اجرای انفجار باشگاه افسران امریکایی(بعنوان تبلیغ مسلحانه) در تهران عملیاتی شد. ارتباط ما از محفل به کار گروهی با رهبری او بدل شد. اینجا بود که بچه مذهبیهای سیاسی در فعالیتها و طرحهای عملیاتی دخالت اطلاعاتی و عملی داده شدند. او با خیلی از کادرهای بعدی مجاهدین ارتباط داشت. مجتبی آلادپوش(برادر کوچک مرتضی) که یک دوره سه ساله بعد از 51 بزندان افتاد از جمله این افراد بود. در ادامه کارهای مطالعاتی، تدارکاتی و عملیات چریکی، هر مرحله تعداد مان کم و کمتر میشد. بچه های مذهبی همه شان جذب مجاهدین شدند. در ارتباطاتی که حسین داشت، ارتباط من فقط با خودش محدود نگاه داشته می شد. روابط سیاسی و کارهای عملیاتی ما (دو تا)حکایتی جدا دارد.
قبرستونی
از میدان شوش که بسمت جنوب که میرفتی یک منطقه مسکونی با خانه های کوچک و مجموعههای هم شکل شهرک گونه بود که بیشتر بیک شهرک «کارگری» مینمود. تعدادی از دوستان قهوهخانه «میدون شاه» خانههایشان آن منطقه بود. چند دختری سوژه عاشقی چند پسر بودند و چند پسر که دلباخته دختری از مدرسه آن حول و حوش بودند.
قبرستونی محله ای حاشیه ای بود که قبل از ساختن این خانه های قوطی شکل ردیفی؛ قبرستانی کهنه و قدیمی بود که بخاطر قدمتش مستهلک بحساب میآمد. تنها واقعه مهم قبرستونی در دهه اول محرم بود که خیمه وخرگاهی بپا میشد و خیل وسیعی جمعیت از محلات مختلف میآمدند برای عزاداری ولی بیشتر برای تماشا. در این میان چند تن از افراد این محل در روابط محافل هنری بودند که بعداً به جریانات سیاسی بعد از سال پنجاه متمایل و مرتبط شدند.
بچههای شهر ری
تعدادی از بروبچه های پاتوق«میدونشا» گروهی از محصلین و روشنفکران و هنرمندان «شابدوالعظیم»(شاه عبدالعظیم حسنی) بودند. شهری که ری نام داشت اما آنرا بنام مقبره امامزاده میخواندند. محلات قدیمی و برخی باستانی ری هنوز آثاری از گذشته های دور در خود داشت که کسی برای نگهداریش کاری نمیکرد. در پایان تهران خندق هایی بود که جاده ری با آن آغاز میشد. اصطلاحاً گود خوانده میشد. از اوایل جاده ری گاراژهای باربری، سنگتراشیها و کارخانجات جورو واجور صف کشیده بودند. لابلای این محیطهای کاری وبعضا صنعتی خانه کهنه هایی هم بود که سکونت گاه کارگران و شاگردان و کم درامدهای شهری بود. میگفتن شیره کش خانه و سایر موارد هم دارد که من ندیده بودم، اما بودند. در اینجا هم چند تن از افراد این محل در روابط محافل هنری بودند که به جریانات سیاسی سال پنجاه متمایل و مرتبط شدند.
مسجد لرزاده(کتابخانه مسجد)
مسجد لرزاده محلی برای تجمعات متعدد بود. چند هیئت و صندوق قرضالحسنه و مدرسه دینی و کتابخانه بزرگی را نیز شامل میشد. این یک کتابخانه عمومی بود و جوانان محصل و دانشگاهی و بعضی دکانداران کوچک و اعضاء هیئت ها در آن عضویت داشتند. وقتی ما با چند تا از دوستانمان آنجا را پاتوق کردیم. این همزمان بود با اوایل حضور دکتر شریعتی در تهران(حسینیه ارشاد و مسجد قبا بود).
چند نفری از ما که تحت تاثیر آثار صمدبهرنگی و سبک کارهایش بودیم، به مسجد برای بدست گرفتن کتابخانه رفت و آمد داشتیم و بالاخره مسئولیت و ساماندهی آنرا بدست گرفتیم. در نتیجه تبلیغات مان مشترکین کتابخانه زیاد شد و ما بهر ترتیبی میتوانستیم به تقویت مخازن کتاب به همان سرعت افزودیم. در ابتدای توسعه مورد حمایت وتشویق هم واقع شدیم. اما خیلی زود از دو جهت زیر ذرهبین متولیان مسجد قرار گرفتیم. یکی این که ما در مراسم مسجد اصلا حضوری نداشتیم، و دیگه اینکه کتاب هایی که زیاد شده بود بطور قالب دیدگاههای غیر مذهبی و مثلا اجتماعی تاریخی و علمی را درخود داشت. در نتیجه و ما و کتابهای ضاله را بیرون ریختند. در این جا افرادی بروابط و محافل و جریانات سیاسی سال پنجاه مرتبط شدند. من با چند نفر از آنها بطور مستقیم و چند تایی نیز از راه دور، در زندانهای شاه آشنا شدم. البته هر کدام داستانی جداگانه دارند که به برخی از آنها در یاداشتهای در باره زندان خواهم پرداخت.
ابراهیم کتابچی
ابراهیم یکی دو سالی از من جوانتر بود. پدرش پاسبان(مامور شهربانی)بود درجه اش استواری بود. مردی جدی، با اهالی محل بیسلامعلیک. با قد بلندش صاف راه میرفت و بیک دور نامعلوم نگاه میکرد. انگار داشت سان و رژه میدید. ابراهیم پسر بزرگش بود و آنجوری که ابراهیم تعریف میکرد خیلی به آیندهاش دلبسته بود. همزمانی که ما را که از کتابخانه مسجد لرزاده بیرون کردند با ابراهیم باب گفتگوی مان باز شده بود. این مصادف با همزمانی بود که مجتبی احوالت تازه ای پیدا کرده بود. البته بعداً به اذعان خودش در پروسه سمپاتیزانی مجاهدین قرار گرفته بود. عضو دیگر محفل، حسن بود، که در آن اوقات مُصِر به دنبال کردن نظرات(جلسات)علی شریعتی شده بود. البته او هم بعد از دستگیری ما راهش را تغییر داده و به جریان چریکی متمایل شده بود. در زندان چند سال بعد برای من تعریف کرد که چه مسائلی را پشت سر گذاشته. البته در زندان دیگر رویکری غیر مذهبی پیدا کرده بود. حسین که درگیر مسئلۀ اخراج از مدرسه(دبیرستان علوی) بود و من هم مصمم به ادامه کار تبلیغات در جستجوی راه و رسمی برای کار بودم. ابراهیم خیلی همراهی نشان داد. مرا به خانه شان برد.
کوچه ای از خیابان درخشنده جنب کارخانه برق بسمت شرق شروع میشد وتا خط آهن شهر ری چهارتا کوچه شمالی جنوبی را قطع میکرد، امتداد میافت. محله ای پر جمعیت که هر خانه اش حدود شش اتاق داشت و در اکثر خانهها پر از مستاجر بود. همه هم پر اولاد. ابراهیم در خانه شان یک اتاق جدا در انتهای حیاط کوچک شان داشت. او حاضر شده بود که کتابداری را در اتافش عملی کند. بنا بنظر ابراهیم کاری شدنی بود و مانعی در بین نبود. اما بنظر من بعید مینمود. با اینکه پدر ابراهیم با معاشرت من با پسرش و رفت وآمد به خانه شان مشکلی نداشت اما محافظه کار تر از آن بود. از همین روست که بنظرم کاری بعید میآمد. چنین نیز هم شد. اولش با بودن کتابها دراتاق ابراهیم مسئله ای نبود ولی تا آمدیم پا بگیریم وچهار تا کتابخوان پیدا کنیم بابای ابراهیم عذرمان را خواست و ابراهیم را از چنین رفتار و کرداری بطور جدی منع کرد. چند وقتی هم یواشکی کار کردیم. بعدش هم کتابها بار من شد و سرآخر هم از زندان ساواک در اوین سر درآورد. سرنوشت ابراهیم هم برسم فرزند خلف به درس و تحصیل و دانش بهتر است از چه وچه انجامید. البته ایندوره بررویکردهای آتی او بعنوان دانشمند دانشگاهی منتقد و بقول امروزی ها «آوانگارد» بی تاثیر نبود.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه