خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
سقف اتاق بلند بود. لامپ پر نوری داشت که در همه شبانه روز روشن بود. کف با موکتی مفروش بود و رختخواب هم فقط پتوی سربازی بود. در همین اتاق سیگار هم میکشیدیم. پنجره یک سوی اتاق را از شیشه عاری کرده بودند که کمک میکرد هوا عوض شود. ظرف و ظروف همان کاسه و قاشق روحی و لیوان پلاستیکی بود. با تکههای لباس کیسههای جیبدار آویز دستدوز زندانیان بود که به پائین پنجره آویخته بودند. نخوسوزن و کبریت و مقداری داروی دمدستی، مثل مسکن و پماد زخم و قدری وسیله باندپیچی و ضدعفونی هم داشتیم. مقداری خوراکی از چند قلم میوه و نمک و اینجور چیزها فرق بین سلول را با این اتاق (بند) نشان میداد. پتوها در کنار دیوار تاشده و بروی هم حکم پشتی را پیدا کرده بود. افراد دوتایی یا سه تایی با هم روزنامه هایی را میخوانند. در طول اتاق افراد در حال قدم زدن بودند. وقتی درِ اتاق باز شد و من وارد اتاق شدم، همه ساکت شدند و نگاهها بهمن دوخته شد. یک نفر که خودش را مسئول اتاق معرفی کرد به سلامم بلند جواب داد و خوش آمد گفت. اسمش را گفت و خواست یک معارفه اسم و زمان دستگیری را داشته باشیم...
سابقه هم سلولی بودنم با بهرام قبادی، محمد بازرگانی، در اولین سلول و تقی افشانی، کریم حاجیان، مسعود رجوی در سلول دوم توجهات خاصی را ایجاد کرد.
از کسانی که یادم میآید با من حرف زدند، کریم تسلیمی و علی طلوعی از مجاهدین، فرج سرکوهی و کیانوش نبوی و صمد بالایی از ستاره سرخ، پرویز بابایی و مرتضی فخار از گروه جریان بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هم اتاقی های اوین سال پنجاه
پرویز بابایی و مرتضی فخار:
پرویز از میان هماتاقیها، میانسال و متأهل بود. طی چند روزی که با او هماتاقی بودم، در چند نوبت با من صحبت کرد. من مشتاق دانستن تجارب او بودم. حرکتهای سیاسی و گروههای سالهای سی و چهل. تاجایی که ممکن بود برایم صحبت میکرد. از اشتیاق من بهدانستن سابقهی «جنبش سوسیالیستی» با طیب خاطر استقبال میکرد. او خودش هم در فضای «سئوال» دربارهی جنبش جدید و دریافت چگونگی آن بود. اما بهقول خودش «احتیاط» میکرد. پرویز رفیقی بهنام مرتضی داشت که او هم مثل خودش سوابق سیاسی کارگری داشت و متأهل بود. چند دفعه هم با هردوی آنها، سه نفری حرف زدیم. پرونده ستاره سرخ را از طریق فرج و صمد میشناختند. از من دربارهی نحوهی دستگیریم چیزهایی میپرسیدند. پرویز با فرج از بیرون زندان آشنایی داشت. اوقات زیادی را با فرج قدم میزدند و صحبت میکردند. پرویز بهجنبههای اطلاعاتی و امنیتی توجه خاصی داشت و آن را بهمن هم انعکاس میداد. از خاطرات گفتگو با پرویز موضوعات سندیکایی و کارگران صنعت چاپ و نشر بود. تعلقش بهحرکتهای کارگری از دیگر خصوصیات شخصیتی و تعمق او نسبت بهجنبشهای سیاسی بود.
پرویز صدای خوبی (ورزیدهای) داشت و دستگاههای ایرانی را بلد بود و برای ما در دورهمیهای شبانه آواز میخواند. من از مشتاقان شنیدن آوازهایش بودم. آشنایی و دوستی با پرویز درهمین مدت کوتاه برای هردوی ما بهیاد ماند، بهطوریکه بعد از بهمن 57 هم تا مدتها ادامه یافت.
مرتضی فخار، دوست و همپرونده پرویز بود. او چندبار هنگام گفتگوهای سه نفره دربارهی ضعفهای بازجویی بعضی از افراد حاضر در اتاق یادآوریهایی کرد. پرویز هم بهمن هشدارهای امنیتی و مراقبتی میداد.
پروندهی من گرچه مدلی از مبارزه «مسلحانه» را داشت، اما بهلحاظ اطلاعاتْ محدود بهدو-سه ارتباطی بود که یا قبلاً دستگیر شده بودند، یا سالهای بعد دستگیر شدند. لو رفتن بقیه رفقا و دوستان بهروابطی برمیگشت که بهخودشان مربوط بود. بهیک معنی پروندهی بازجویی من «پاک» تعریف میشد. مواردی از ارتباط هم که لو نرفته بود، هیچوقت برای ساواک مشخص نشد. اما توجه دادنهای پرویز و مرتضی یادآوری مراقبتهای درون زندان بود. دوستی با مرتضی هم در ارتباطات بعد از 57 برایم تأثیرات مهمی بهجاگذاشت. هم پرویز و هم مرتضی «منتقدین ساکت» مبارزهی مسلحانه بودند.
ستاره سرخ/فرج سرکوهی
فرج را از سال پیش میشناختم، برای کار، فرصتی پیش آمده بود که همراه رفیقی از همکاران بهعنوان کارگر سنگکار بهتبریز بروم. پروژهی ساخت یک سردخانه در بیرون شهر تبریز بود. از طریق همان رفیق همکار با دوـسه نفر از بچههای دانشگاه تبریز آشنا شدم که منجر بهارتباطات دوستانه و حمایتی بیشتری شد. دو اتاق از خوابگاه درون محدودهی دانشگاه محل نشستهای مشترک و موقعیتی برای گپ و گفتهای فکری ما شد. عصرها که از کار روزانه برمیگشتم قدری تغییر در سر و وضعم میدادم و وارد فضای خوابگاه دانشجویی میشدم، و بهعنوان مهمان نزد این دوستان میرفتیم و گاه شب را نیز نزد ایشان میماندم و تا دیروقت بهبحثهای نظری میپرداختیم. دو-سه بار بهوسیله همین دوستان بهغذاخوری و کافهتریای دانشگاه رفتیم. در آنجا بود که بعضی از اشخاص سرشناس دانشجویی را بهمن معرفی کردند. من قبلاً از طریق احمد و بهطوری (شاید بشود گفت منفی) با فرج آشنا شده بودم، برایم جالب بود که بدانم این نظر(بدگویانه) چقدر صحت دارد. [در این دوره از فعالیتهای «زیر زمینی» و مخفیانه بیتوجهی بهامور امنیتی بسیار خطرناک و درمعیارهای کاری در تشکیلات مخفی امری مزموم و مردود بود. و البته از دوران گذار از محافل روشنفکری بههستههای کارمخفی کسانی بودند که در ایستگاه اولیه میماندند. برای کادرهای حرفهای تشکیلات مخفی دستورکار پرهیزهای اضطراری از اشخاص علنیکار وجود داشت. ضمن اینکه این پرهیز همراه بود با رَدِ و نقد کاراکتر این اشخاص و ضدانقلابی تلقی شدن فعالیت هایشان. جنبش کار مخفی سوی ستیزخویی و معانده با دوستان و همپالگیهای سابق را بهعنوان گونهای از معیارهای عبور بهزدگی مخفی میدانست.
تاجایی که من دیدم هرسه جریانِ تشکیلاتی فدایی، ستاره سرخ، و مجاهد بهاین عارضه مبتلا بودند و با همه تمهیدات نتوانستند از آسیبهای اطلاعاتی (یا بهاصطلاح تشکیلاتی: لورفتن) مصون بمانند.
اشخاص معروف (بهاصطلاح رادیکال) چه در مجموعه استادان یا دانشجویان درمیان جمعها شناخته شده بودند. در این فاصلهی کوتاه بُروز و ظهور جنبش مسلحانه تا نامآوری آن این تناقض (پارادوکس تشکیلاتی) از معضلات و نقاط ضربهپذیری گروههای سیاسی بود. درباره مسائل و کموکیف و آثار متنافر کار مخفی و کار علنی درخلال نوشتههای آتی بهاقتضای موضوعیت خاطرات بیشتر مینویسم.
کریم تسلیمی
کریم جوانی حدوداً بیستوپنج ساله و اهل شیراز بود. نماز میخواند و از پروندهی مجاهدین بود. حالتی محجوب و خجالتی داشت. چندبار بهسراغ من آمد و دربارهی اعضای مجاهدین همسلول با من پرسوجو کرد. البته از مسعود رجوی بیشتر میخواست بداند. زیرا از جزئیات سئوال میکرد. اما محمد بازرگانی که او هم عضو مرکزیت گروه بود، موضوع پرسجوی او نبود. درحالیکه دیگر افراد مجاهد داخل اتاق برایشان محمد و مقاومت و برخوردش موضوع توجه و همراه با علاقه و احترام بود. از آنجائیکه مرتضی فخار، کریم را در لو رفتن برخی اطلاعات اولیه عنصری ضعیف معرفی کرده و بهمن هشدار داده بود، کشف شخصیت و نگرش او بیشتر برایم کنجکاوری برانگیز بود تا مثلاً نگرانیهای امنیتی. از همینرو در صحبت کردن چندان محتاط رفتار نمیکردم. از نحوهی سئوالاتش این حس بهمن دست میداد که دارد آثار ضعفهایش اطلاعاتیاش دربازجویی را پیجویی میکند.
کریم تا مراحل نسبتاً بالایی از کار تشکیلاتی با گروه پیش رفته بود و حدومرز اطلاعاتش از افراد اصلی گروه و همچنین رویههای کاری و تشکیلاتی و وقایع عملیاتی نسبتاً گسترده بود. چیزی که من از پاسخها و توضیحاتش متوجه شدم عقب کشیدنش از کار گروهی «ترس» از ناتوانیش بود. گویا که عمیقاً درون همین ترس سقوط کرده بود. من نفهمیدم که اطلاعات او باعث لو رفتن چه اشخاصی از کادرها و اعضای حرفهای گروه شده بود. اما متوجه شدم که در بازجوییها حاضر بهمقاومت نشده و بدون تحمل شکنجه، اطلاعاتی را که از کارها و ارتباطاتش داشت، دراختیار بازجو گذاشته بود. همهی اینها باعث شده بود کریم حالتی شرمگین داشته باشد. در اتاق تقریباً تنها بود و سایر افراد مجاهد با او نمیجوشیدند.
یکی از مجاهدین که کریم را میشناخت و گویا با او در بیرون زندان هم مراوه داشت، علی طلوعی بود. علی را روزی نزدیک ظهر بهبازجویی بردند و بعدازظهر بهشدت شکنجه شده و با پاهای متورم و زخمی بهاتاق آوردند. تا ساعاتی بعد حالتی از تبولرز داشت. قادر بههیچکاری نبود. حتی نمیتوانست آب بخورد. گوشهی اتاق برایش بستری آماده کردیم، پاهایش را پانسمان کردیم و برایش مسکن وآرامبخش خواستیم و بهزمت خوراندیمش. کمی بعد از حال رفت و در اثر قرصها کمی خوابید. ساعاتی از شب گذشته بیدارشد، حالش بهتر شده بود. چشمانش از شادی میدرخشید. او بر حفظ آنچه اراده کرده بود، فائق آمده بود.
شبنشینی و دورهمی
شبها بعداز شام و شستن ظروف و تمیزکاری تا فرمان خاموشی، ساعتهایی را فرصت داشتیم دورهم جمع بشیم. همهی افراد اتاق دورتادور اتاق مینشستیم و با برنامهی آوازخوانی، بازیهای جمعی و اجرای انواع نمایشها سرگرم میشدیم. این دورهمی مثل عاملی انرژیزا عمل میکرد، حس صمیمیت را بالا میبرد و روحیههای آسیبدیده را تقویت میکرد. جمع بودن، همدردی و همباییْ معجونی تعالیبخش بود. همچنانکه فرصت و نیرویِ تابآوری را گسترش میداد، فرصتی هم برای باور بهراه رستگاری جمعی در چنین همدلیهایی فراهم میکرد.
ترانههایی خوانده میشد، تمِ سلحشوری و حماسی داشت و اغلب از میان آهنگهای فولکوریک انتخاب میشد. ترانه قدیمی مرا ببوس را اولین بار در اینجا شنیدم. از میان ترانههای رادیویی «گلها» و آوازهایی از موسیقی سنتی ایرانی گزینش میشد. ترانهها و آهنگهای لری، کردی، آذری و مانند اینها با همخوانی بندهایی توسط بچهها خوانده میشد.
یکی از سرگرمیهایی که من با آن در اینجا آشنا شدم، سیاه کردن و آینه گرداندن بود که باعث خنده عمومی میشد. غافلگیری آب ریختن از آستین هم سرگرمی و هم باعث شوخی وخنده همه میشد. بازی بهاین ترتیب بود که یک نفر (معمولاً یکی از تازه واردها) را بهوسط دعوت میکردیم. داستان عجیب و غریبی را برایش تعریف میکردیم. او که در فضای شکآلودهای گیج شده بود و بهدنبال شخص یا وسیلهای میگشت تا بهواسطهی آن از گیجی بیرون بیاید، در همین وضعیت یکی از حاضرین بهاو میگفت: اگر از دریچهای بهبالا نگاه کنی شاید عمق مسئله را دریابی، و بلافاصله کتی را روی سر او میکشید و میگفت از داخل آستین کت روبهبالا نگاه کن. او هم در حالهای از شک و جدیت کت را روی سر خود میکشید و از داخل آستین کت رو بهبالا نگاه میکرد، و در همین وضعیت بود که یک نفر از بالا آب میریخت و دوست تازه وارد متوجه سیاهبازی میشد و همه میخندیدند و گاهی هم غش و ریسه میرفتند. چنانکه تعریف میکردند گویا اینگونه سیاهبازیها در شبنشینی سربازخانهها باب بود. ازجمله علایقی که داشتم، یادگیری ترانههای حماسی و فولکلوریک بود. هم خیلی زود یاد گرفتم و هم در زندانها خودم خواندن آنها را در دورهمیها انجام میدادم.
بازدید رؤسای بازجویی
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود.
حسینزاده با عتابوخطاب بهچند نفر چیزهای گنگی گفت. در پاسخ بهااعلام خواستهی مسئول اتاق (که بهاو استاندار میگفتیم) برای حمام و هواخوری دستوراتی بهنگهبان داد. بعد همه طبق سلسلهمراتب بهدنبال حسینزاده از اتاق خارج شدند و رفتند. ما ماندیم و پاک کردن جای پای کثیف آقایان!
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه