رادیو بیبیسی و تدارک حزب لنینی!!!
لنین، تروتسکی، استالین و دیگر بلشویکها ـدستکم تا سال 1923ـ ضمن همراسایی در انقلاب اکتبر، جنگ برعلیه سفیدها، بازسازی صفوف حزبی و بسیاری از دیگر رویدادهای بزرگ، اختلافات گاهاً بسیار مشاجرهآمیزی هم با یکدیگر داشتند. گرچه نقش لنین بهمثابهی خرد انقلاب با هیچ بلشویک دیگری قابل مقایسه نیست؛ اما بدون تروتسکی ویا بدون استالین و دیگر بلشویکها روند رویدادها بهاحتمال بسیار قوی بهگونهای دیگر واقع میشد.
رادیو بیبیسیو تدارک حزب لنینی!!!
بهجای مقدمه:
موضوع این نوشته بررسی دفاع مازیار رازی از لنینیسم در برنامهی پرگار رادیو بیبیسی یا بهعبارت دیگر دفاع از مارکسیسم و سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگر است. این بررسی بنا بهویژگی خود بهسه قسمت مربوط بههم تقسیم میشود: اول، کارکرد، مختصات، فضا و مخاطبین بیبیسی؛ دوم، مضمون سیاسی این دفاع؛ و سوم، بررسی علت (و بهعبارتی: انگیزهی عملیِ) حضور رازی در بیبیسی و گفتگو در بارهی لنینیسم.
ترجیح عاطفی من این استکه ابتدا از آشنایی خودم با مازیار رازی حرف بزنم؛ اما ازآنجاکه آشنایی من با مازیار رازی مسئلهی اصلی این نوشته نیست و فقط یک پیشزمینه را نشان میدهد و چهبسا برای بعضی از افراد خستهکننده باشد، این بیان عاطفی را در پانوشت میآورم[1].
1ـ کارکرد، مختصات و مخاطبین BBC
رادیو BBC نه تنها بینندهی بسیار فراوانی در ایران دارد و از نفوذ بسیار زیادی در میان مردم نسبتاً مرفه ایران برخوردار است، بلکه ضمن سابقهی بسیار طولانیِ پخش برنامه بهزبان فارسی، همواره (یعنی: از کودتای 28 مرداد تا جنبش ارتجاعی و دست راستی پساانتخابی سبز) با موذیگرانهترین شکل ممکن که میتوان بهعنوان «دموکراتیکترین» روش انگلیسی از آن یاد کرد[!]، برعلیه جنبشهای طبقاتی و جریانات چپ، در کنار یکی از جناحبندیهای طبقهی حاکم و دولت قرار داشته است. این رادیو با سابقهی 75 سالهاش بهزبان فارسی و پخش برنامه در وسعت جغرافیای ایران، افغانستان و دیگر سرزمینهای رسماً فارسی زبان، امروزه روز بیشترین مخاطبین خودرا در میان خردهبورژوازی هالیودیـپستمدرنـاسلامی میبیند که سمبل وجودیاش جراحی بینی و جاهای دیگر زنها و مردهای جوان است.
گرچه قبل از این نوشته، صدها صفحه در مورد این خردهبورژوازی بهاصطلاح نوپا و نیز جنبش سبز نوشتهایم؛ اما لازم بهیادآوری استکه شکلگیری اولین گروههای این خردهبورژوازی عمدتاً بهمدیران، مجریان و قاچیاقیان کوپنهای دورهی جنگ برمیگردد. این گروهبندی در دورهی سازندگی با استفاده از سیاست دو قیمتی ارز و بهواسطهی وامهای ارزیای که بخش اعظمی از آن را در بازار آزاد بهچند برابر قیمت میفروختند، پشت خودرا بستند؛ بخشی از جوانترهای این گروهبندی با استفاده از مدارک سهلالوصول از انواع و اقسام دانشگاههای «آزاد» بهمنورالفکران تحصیلکرده تبدیل شدند؛ و بالاخره از پس شکست خونین جنبش چپ، ایجاد صدها (ان. جی. اُ)ی رنگارنگ، ترجمهی خروار خروار کتاب و جزوهی پروغربی و بهکمک رادیو و ماهواره و مانند آن به«مدرنیسم» هم مجهز گردیدند. از نکات جالب در این تحول خردهبورژوایی، یکی هم اینکه رادیو بیبیسی فارسی هم در این صیرورت معنوی [با تغییر ذاتی اشتباه نشود] بهطور سیستماتیکی حضور مؤثر داشت.
از بارزترین مشخصههای این خردهبورژوازیِ هالیودیـپستمدرنـاسلامی ضدیتِ کارگری آن است. این ضدیت در جریان جنبش سبز با استفادهی زیرکانه از بهانهی احمدی نژاد بهعیانترین شکلی بهنمایش درآمد و زمینهی عدم حضور تودههای کارگر و زحمتکش در این جنبش را نیز فراهم ساخت. بههرروی، عدم حضور تودههای کارگر و زحمتکش در این جنبش مهمترین عامل شکست آن نیز بود.
آقای مجید محمدی که با همهی توان و امکاناتش از این جنبش دفاع میکند، بخشهایی از حقیقت را در مورد آن و طبعاً شرکتکنندگان ثابت قدم آن بیان میکند: «زنان و دختران نقش تعیین کنندهای در جنبش سبز یافتهاند. دختران جنبش سبز در عین خودآگاهی از حقوق خود هم قادرند کفش پاشنه بلند پوشیده و رژ لب بزنند و در مهمانیهای شبانه حضور پیدا کنند و روز بعد آچار برداشته و چرخ خودروی خود را باز کرده و عوض کنند. آنها میتوانند بعد از ظهر همان روز چادر پوشیده و در مراسم نذری یکی از آشنایان نیز شرکت کنند. آنها با موهای مش کرده و روسریهای عقب رفته در تظاهرات اعتراضی شرکت میکنند و "یا حسین" هم میگویند»[اینجا و اینجا].
یکی از دیگر مشخصههای این جنبشِ ارتجاعی، هالیودی، پستمدرن و اسلامی (با خاستگاه و پایگاه خردهبورژوازییاش) مصادرهی فرهنگی است. گرچه این مشخصه در همان بُروبُرویِ سال 88 هم فعلیت داشت و دست بهمصادره میزد؛ و «بلا چاو» و «سراومد زمستون» و مولوی و فروغ فرخزاد و دیگر دستآوردهای فرهنگی تاریخ مردم این سرزمین را مصادره میکرد و با رنگ مادی و معنوی سبز میبلعید؛ اما پس از شکست این جنبش، کنار رفتن سران دولتی آن (مثل موسوی و کروبی) و موج خروج از کشور و تقاضای پناهندگی از کشورهای اروپاییـآمریکاییْ چرخهای در درون و باطن آن شکل گرفت که بهسیاقِ ماهیت رانتخوارانهاش قصد بلعیدن همهی آن دستآوردهایی را کرد که رنگ و آب چپ داشت و چهبسا با تاوانهای سنگینی مانند اعدام، شکنجه و زندان هم بهدست آمده بود. گرچه استفاده از کلمهی «استفراغ» در یک متن سیاسی و طبقاتی زیبا نیست؛ اما آن چرخش باطنیـهالیودیـپستمدرن که عناصر فرهنگی و سنتهای زیبای برآمده از سلحشوری و مقاومت و تاوان را میبلعد، بهجز استفراغ یک جهانبینی دروغین که در ظاهر خوشنما و صیرورتطلب است، اما در درون و عمق تا آنسوی تصور ارتجاعی است، چه میتواند باشد؟
گرچه بنیانهای طبقاتی همهی آن دستآوردهای فرهنگی و مبارزاتی و زیباییشناسانه، غیرکارگری و عمدتاً آزادیخواهانه بود؛ اما وقوع این آزادیخواهی در دنیایی که سلطهی هژمونیک چپ چهرهنمای آن بود، الزاماً بهبرابریطلبی تن میداد و آن را تداعی نیز میکرد. جنبش پساانتخاباتی ـاماـ برپایه مناسبات رانتخوارانهاش در شرایطی سربرافراشت که «کلمه»ی آزادی نه در الجرایز و موزامبیک و ویتنام، بلکه در انقلابات رنگی ـدر لهستان و گرجستانـ برپایه تعبیر نئولیبرالیستی از سرمایه، معنی پیدا میکرد. این جنبش پس از خیزش شوریده و بهگِل نشستهی اولیهاش، بهخَرد ماکیاولیستی مجهز شد و خوردن چپ را از درون آن بهنقشه نشست. آری، اینک آنچه تحت لوای چپ بهویژه از خارج بهجامعهی ایران عرضه میشود، باید باب سلیقه و میل بقایای بهخرد دستیافتهی همان خردهبورژواهای باقیمانده از جنبش سبز باشد که تحقیر مردم فقیر و کارگر یکی از تفریحات رایج آنهاست.
مخاطبین رادیو بیبیسی که در واقع بهنوعی فرزندان معنوی آن بهحساب میآیند، همین «آزادی»خواهان نه چندان کمشماری هستند که دائم برای نهادهای حقوقبشریـدموکراسیطلبـناتوئی کرنش میکنند تا نئولیبرایزاسیون را هرچه بیشتر تسریع کنند، سن بازنشستگی را برای کارگران بالا ببرند؛ و باحذف هرگونهای از یارانهی دولتی بهمردم فقیر، زیرآب بیمه و هرشکلی از قانون کار و قرارداد دستجمعی را برای ابد بزنند.
رادیو بیبیسی این فرزند برآمده از خون و جنایت و استعمار که برعلیه کمونیستها و فعالین جنبشهای کارگری با همهی فاشیستها، خوانین، مستبدین و بورژواهای دنیا زد و بند داشته است، مخاطبین خودرا بهدرستی انتخاب میکند و همچون گرگی «دلسوز» از شرف و زندگی چپهای سابق برای فرزندان سبزِ بهخرد دستیافته و لاشخورمنش خویش لقمه درست میکند. مازیار رازی یکی از این لقمههاست. لقمهای که بهواسطهی ارادهمندیاش ـخودـ تبدل شدن بهلقمه برای لاشخورها را انتخاب کرده است.
2ـ دفاع از لنینیسم[!] و پتانسیل دفاعیِ مازیار رازی!!؟
از تغذیه روانی مخاطبین رادیو BBC (یعنی: از تشفیِ باقیماندههای بهخِرَد دستیافتهی جنبش سبز) که بگذریم، باید روی دو موضوع متمرکز شویم: یکی، آنچه توسط مازیار رازی مورد دفاع قرار میگیرد؛ و دیگری، نحوه و پتانسیل طبقاتیـاجتماعیـتاریخی این دفاع است. اما قبل ازاین، لازم بهتوضیح استکه: من بهعنوان یک مارکسیست و فعالِ کمونیست جنبش کارگری ایران ـ نه لنینیست، نه تروتسکیست و نه استالینیست هستم؛ ضمن اینکه بهکرشمهی کلام و با استفاده از استعاره و تمثیلْ لنین را جادوگر انقلاب اکتبر میدانم، احترام بسیار زیادی برای تروتسکی قائلم، و هیچوقت هم دل خوشی از استالین نداشته و آنتی استالینیست هم نبودهام. حالا بهمسئلهی اصلی بپردازیم که تیر بالا گویای آن است:
دفاع از لنینسیم ـدر واقعـ دفاع از تروتسکیسم و بهعبارتی تبلیغ علیه استالینیسم است. صرفنظر از این جنبهی مسئله، باید گفت که این دفاع ـبهطور فینفسه و بهلحاظ متدولوژیکـ اسکولاستیک و ارتجاعی است. گرچه بیان این مسئله بحثی نسبتاً گسترده و پیچیده را میطلبد و بهیک کار بسیار جدی و عمیق نیاز دارد؛ ما اشارهوار میتوان گفت: واقعیت تا آنجایی که واقع میشود (یعنی: تاآنجایی که نفی میشود تا بهگونهای دیگری تثبیت گردد)، همواره یکپارچه و ارگانیک است؛ و این توانایی ذهن بشری استکه میتواند واقعیت را بهاجزای جدای از یکدیگر تجزیه کند تا در ترکیب دوبارهی آنها، ذات واقعی یک نسبت را دریابد و بتواند بهعملی الزاماً بههم پیوسته و ارگانیک اقدام کند. مولانا جلاالدین بلخی بیش از هشتصد سال پیش در حکایت «فیل در تاریکی» این حقیقت را با زبانی قابل فهم برای همگان چنین بیان کرد: فیل بهعنوان موجودی یکپارچه نه «ناودان»، نه «بادبیزن» و نه «تخت» است؛ چراکه فیل تا آنجایی فیل است که بهطور یکپارچه فیل باشد[1]. برهمین اساس باید گفت که هم لنین، هم تروتسکی و هم استالین ـبهطور ارادهمندانهایـ حاصل روندهای بههم پیوستهای بودند که آنها را درگیر خود کردند و آنها نیز درگیر آن روندها شدند. بنابراین، بررسی و ارزیابی هریک از آنها تا آنجایی معنی دارد و مارکسیستی است که یکپارچگی انقلاب اکتبر بهمثابه یک نسبت ارگانیک و مادی مد نظر باشد؛ وگرنه ضدانقلاب نامیدن استالین و یا تروتسکی هیچ معنایی جز چسباندن یواشکی ورچسبِ حماقت بهلنین ندارد!؟
لنین، تروتسکی، استالین و دیگر بلشویکها ـدستکم تا سال 1923ـ ضمن همراسایی در انقلاب اکتبر، جنگ برعلیه سفیدها، بازسازی صفوف حزبی و بسیاری از دیگر رویدادهای بزرگ، اختلافات گاهاً بسیار مشاجرهآمیزی هم با یکدیگر داشتند. گرچه نقش لنین بهمثابهی خرد انقلاب با هیچ بلشویک دیگری قابل مقایسه نیست؛ اما بدون تروتسکی ویا بدون استالین و دیگر بلشویکها روند رویدادها بهاحتمال بسیار قوی بهگونهای دیگر واقع میشد. همانطور که تروتسکی تا قبل از 1917 مفهومِ بلشویکی حزب را نفهمید و در پذیرش مسئولیتهایی که لنین در سال 1922 بهاو پیشنهاد کرد تعلل ورزید، استالین هم در سال 1917 بعضی از نوشتههای لنین را در پراودا منتشر نکرد و اشتباهات بسیار دیگری را هم در پشینهی خود ثبت کرد؛ از طرف دیگر، همانطور که لنین بهدرستی پذیرفت که مسئولیت کمیساریای امور خارجه بهتروتسکی سپرده شود، با همان منطقِ پراتیک هم پذیرفت که استالین مسئولیت کمیسر خلق برای مسائل ملل را بهعهده بگیرد. همانطور که تروتسکی در ماجرای صلح برست لیتوسک دچار اشتباهاتی شد که جنبهی ناسیونالیستی داشت، بههمان شکل هم استالین در گرجستان دچار خظاهایی شد که با غرور پروروسی قابل توضیح است؛ و بالاخره همانطور که استالین رأی بهبایگانی کردن نوشتههای مشهور بهواپسین نامههای لنین داد، تروتسکی هم در کنار استالین بههمین مسئله رأی مثبت داد؛ و این نامهها بهاتفاق آرا بهبایگانی سپرده شد. از همهی اینها مهمتر اینکه: لنین هم انسان بری از خطا نبود. از جزئیات که بگذریم، او بارها دربارهی حضور وسیع و وسیعتر کارگران در ارگانهای بالای حزب حرف زد؛ اما هیچوقت روند کارهای را مشروط بهوقوع چنین مسئلهای نکرد. مسئلهای که بسیار فراتر از خطاهای تروتسکی و استالین تا سال 1923، موجبات بورکراتیسم و انحرافات خردهبورژوایی انقلاب و بالاخره فروپاشی شوروی فراهم آورد.
حقیقت این است که بررسی نقش افراد در یک روند مادی (اعم از انقلابی یا غیره) بهاین منظور نیست که جایگاه پیامبران و شیاطین را پیدا کنیم، و بهستایش ویا لعن و نفرین آنها مشغول شویم. این بررسی اساساً برای این استکه مناسبتترین الگوی انتخاب را در یک مختصات واقعی، بهطور انتزاعی بسنجیم تا بتوانیم آن را درعمل مورد آزمون قرار داده و بتوانیم دیگر امور نسبتاً مشابه را درستتر و واقعیتر سازمان بدهیم. از طرف دیگر، نه تنها هیچ نیرویی (اعم از فردی، جمعی یا دولتی) نمیتواند حکم قاطع بدهد که اگر بهطور فرض استالین سرما میخورد و میمرد، روند وقایع با تفاوت 180 درجهای بهگونهی دیگری واقع میشد، بلکه حتی تمرکز روی اینگونه مسائلِ متافیزیکی با منطق مارکسیستی و طبعاً با منطق لنین نیز در تناقض است. درباره عکس این مسئله هم همینطور میتوان قضاوت کرد: اگر تروتسکی بهنحوی استالین را کنار میزد و لنین هم تا 80 سالگی زنده میماند، بازهم بعید بود که روند وقایع بهگونهای تغییر میکرد که با نتیجهای عکس آن چیزی مواجه میشدیم که هماکنون مواجهیم. بههرروی، شیوهای که نقشی تعیینکنندهی دائمی بهافراد وامیگذارد، خواسته یا ناخواسته قهرمانان خطاناپذیرِ اسطورهای را با ظاهری علمی بهحوزهی تحقیق میکشاند تا سهم ویژه خویش را از وضعیت فیالحال موجود طلب کند. این مسئله نه تنها در مورد استالین و تروتسکی، بلکه در مورد لنین و مارکس هم صادق است. نهایت اینکه: اوج توانایی هرفردیْ در یک مختصات معین، انتخاب مناسب از میان امکانات موجود است؛ و آنجاکه نیروی جمعی و ارگانیک نمیتواند انتخاب خطای افراد را اصلاح کند، باید نارسایی را در کلیت سیستم جستجو کرد تا در وضعیت مشابه بهمدل مناسبتری از انتخاب دست یابیم. بیشترین کارآیی و اهمیتی که بررسی مادی تاریخ دارد، از همین منظر است.
اگر بخواهیم با کوتاهترین بیان ممکن بهمهمترین علت اُفت ارزشهای انقلابی، رشد فزایندهی بوروکراسی و نهایتاً فروپاشی انقلاب اکتبر اشاره کنیم، باید بهعدم گسترش انقلاب در اروپا و نیز شکست انقلاب در مجارستان، باورایا، اطریش و آلمان اشاره کنیم. بلشویکترین بلشویکهای حزب بلشویک (یعنی: نخست لنین و سپس تروتسکی) تداوم و تعمیق انقلاب اکتبر را در گسترش انقلاب در کشورهای بهلحاظ صنعتی پیشرفتهتر اروپا وابسته میدانستند. این رویدادِ تاریخاً هستیآفرین ـاماـ نه اینکه اتفاق نیفتاد، بلکه در نطفه نیز خفه شد؛ و عامل این شکست نیز (هم بهلحاظ فرهنگیـاخلاقی و هم بهلحاظ مدیریت سرکوب) سوسیال دمکراسی آن زمان بود که در مقایسه با حضور مازیار راضی در بیبیسی سوپرچپ بهحساب میآمدند.
بنابرآنچه در چهار پاراگراف بالا گفتیم، اگر فرضاً بحثی بهنام لنینیسم درست باشد، بهاین شرط درست استکه لنینیسم را معادل کلیت انقلاب اکتبر و همچنین تداوم آن بدانیم؛ و دفاع از لنینسیم، دفاع از آن رویدادهای عظیم تاریخیای را مد نظر داشته باشد که پس از اکتبر اتفاق افتاد. رویدادهایی که در تداوم خویش ـاگر در مقطعی هم شکسته شدندـ اما بشریت را گامهای بسیار بلندی بهجلو بردند و بُروز دوبارهی تهاجم جهانی فاشیسم را برای همیشه از چهرهی تاریخ زدودند. فراموش نکنیم که عظیمترین جنگ تدافعی تاریخ بشر نبرد استالینگراد است که رهبری آن بههرصورت در دست استالین بود. بنابراین، منهای بررسی خطاهای گاهاً جنایتآلودهای که با آرم استالین و استالینیسم مشخص میشوند، استالین را ضد انقلاب نامیدن ـعملاًـ موضعی برعلیه انقلاب اکتبر است. گرداندگان، برنامهریزان و مجریان رادیو بیبیسی آنقدر مار خوردهاند که افعی شدهاند. آنها میدانند که کدام موضوع را بهبحث بگذارند تا برای فرزندان خود در ایران (یعنی: خردهبورژوازی سینهچاک غرب) خوراک روحی و معنوی تهیه کنند.
اما مسئلهی اصلی مقولهی دفاع درست یا نادرست از مقولهی «لنینسیم» نیست که در خاصهی انتزاعیـ تروتسکیستیاش دستآویز گروهها و فرقههایی است که حتی تا 180 درجه با هم فرق دارند. مسئله این استکه در وضعیت کنونی که بورژوازی دارای سلطهی ایدئولوژیکِ جهانی است، طرح هرگونه نقدی از استالین، تروتسکی، لنین و دیگر رهبران انقلاب اکتبر در رادیویی مانند بیبیسی (که چهرهی بارز، و نیز جرثومهی توطئه و جنایت و موذیگری ضدکارگری و ضدکمونیستی است)، بههردلیلی که صورت بگیرد (درست یا نادرست)، عملاً برعلیه مارکسیسم و برعلیه جنبش کارگری است. اما حضور مازیار رازی در رادیو بیبیسی نه تنها دفاع نابهجا و غلط از مقولهی تروتسکیستیِ لنینیسم بود که فینفسه نتایج ضدکارگری و ضدکمونیستی دربردارد، بلکه معاملهای فوقالعاده زشت در حراج انقلابی اکتبر و اندیشههای انقلابی تروتسکی نیز بود. اما قبل از اینکه بهچگونگی نظری ای معامله بپردازیم، بهتر است که مکث کوتاهی روی این مسئله داشته باشیم که چرا انتقاد از رهبران انقلاب اکتبر در رادیو بیبیسی ضدکارگری و ضدکمونیستی است.
برای بحث در این مورد ـبرعکس شیوهی مازیار رازیـ فرض را براین میگذاریم که شخص مفروضی در برنامهی پرگار حاضر میشود و با صلابت و استدلال دقیقِ مارکسیستی از فلان رهبر انقلاب اکتبر ـبهدرستیـ انتقاد و یا حتی تعریف میکند. در چنین صورت مفروض و قطعاً نامحتملی، دو مسئله را باید درنظر گرفت:
یک) ارائه یک بحث حداکثر 15 دقیقهای از کدام زاویهای میتواند بهسازمانیابی جنبش کارگری کمک کند؟ پاسخ نه تنها هیچ نیست، چراکه هیچ برابر با صفر است، بلکه بهطور چشمگیری منفی و هیچتر از هیچ است؛ و اینگونه بحثها در بیبیسی (حتی اگر فینفسه هم درست باشند) بهعنوان مکانیزم تخریبکنندهای در مقابل دینامیزم سازمانیابی طبقاتی کارگران عمل میکنند. چرا؟ برای اینکه کلمات بهطور فینفسه دارای هیچ معنایی نیستند. معنای کلمات و بهطورکلی معنای عبارات، استدلالها، فاکتورها و غیرهْ بستگی بهآن رابطه یا مختصاتی دارد که آن کلمات و عبارت در آن بهمبادله در میآیند. نقد استالین یا تروتسکی و حتی تعریف از آنها در رادیو بیبیسیْ تابعی از آن تعبیرها و معناهایی است که طی سالهای متمادی بین بیبیسی و مخاطبیناش برقرار شده است. بنابراین، یک مبلغ ورزیدهی فرضی مارکسیسم و حتی یک سازمانهندهی فرضی جنبش کارگری هرچه در بیبیسی بگوید، شنودگان این رادیو (که متعلق بهقشر و طبقهی خاصی هستند و بهلحاظ ایدئولوژیک نیز باورهای ویژه و پروغربی خود را دارند)، اگر همانی را نشنوند که میخواهند، گفتار مروج مارکسیسم و سازمانده جنبش کارگری را بهاعتبار «دمکراتیک»ی درمییابند که ترویج دیگر بحثهایی را زمینه میسازد که بهطور قاطعی ضدکمونیستی و ضدکارگریاند. بحثهایی که بهطور آشکار ویا سربسته 99 و 99 صدم درصد برنامههای این رادیو را پر میکند. نتیجه اینکه منهای درستی یا نادرستی بحثی که در رادیو بیبیسی از سوی مبلغین مارکسیسم و سازماندهنگان جنبش گارگری ارائه میشود، صِرف حضور در این رسانهی برخاسته از فریب و جنایت و توطئه، ضدکارگری و ضدکمونیستی است. این حکم تنهاد بهیک شرط نادرست از آن درمیآید. بهاین شرط که رادیو بیبیسی بپذیرد که فرضاً 3 بار در هفته و هربار چیزی حدود 20 دقیقه وقت در اختیار بسیار کمیاب کمونیستهایی بگذارد که نه غربگرا و نه شرقگرا باشند. طنز قضیه در این است برفرض چنین پذیرش مطلقاً غیرممکنی از سوی رادیو بیبیسی با مشکل پیدا کردن کمونیستهای مستقلی مواجه میشویم که نه غربگرا و نه شرقگرا باشند!!
دو) مردم عادی (یعنی: تودههای کارگر و زحمتکش) و همچنین خردهبورژواهای برآمده از رانت دولتی و غیردولتی (برخلاف افرادی همانند مازیار رازی و دیگر سینهچاکان حضور در رادیو بیبیسی و امثالهم) بهدرستی میدانند که اگر استالین «ضدانقلاب برآمده از انقلاب اکتبر» باشد، لنین و تروتسکی هم (مثلاً بهعنوان پیامبران انقلاب) تا آنجا نادان و خوش خیال بودند که پس از حداقل 15 سال کار مشترک حزبی با استالین نتوانستند خاصهی ضدانقلابی او را بشناسند و او را از مصدر امور کنار بگذارند!؟ از سوی دیگر، بازهم مردم عادی و حتی خردهبورژواها بهدرستی میدانند که استالین بهتنهایی (همانند هرآدم تنهای دیگری) از هیچ هم هیچتر بود؛ یعنیاین که او علیالاصول دارای شبکهی پیچیدهای از روابط و مناسباتی بود که بهنوعی رهبری آن را در دست داشت. بنابراین، بحثْ نه در مورد استالین ویا تروتسکی، بلکه برسر مناسباتی استکه ریشههای آن را نهایتاً باید در تولید اجتماعی پیدا کرد. دز اینجا با یک سؤال دیگر مواجه میشویم: آن کسیکه با وساطت رادیو بیبیسی در مقابل انظار خردهبورژواهای برآمده از رانتْ با زبان زرگری اعلام میدارد که حزب بلشویک از همان آغاز شکلگیریاش عنصر ضدانقلاب را در خود داشت و این عنصر ضدانقلابی نیز از طبقاتی ریشه میگرفت که ضدانقلابی بودند، آیا کاری جز تبلیغ برعلیه مارکسیسم و جنبشکارگری کرده است؟ پاسخ ـعلیرغم هرپشت واروییکه زده شودـ قاطعانه منفی است؛ و این پاسخ منفی بدینمعنی استکه حضور بهاصطلاح انقلابی و کارگری و کمونیستی در رادیو بیبیسی و امثالهم بههرصورتِ متصور ضدانقلابی است.
گرچه حضور بهاصطلاح کمونیستی و کارگری در بیبیسی و امثالهم (مثل صدای آمریکا و رادیو فردا و غیره) بهطور خود بهخود و چهبسا ناخواسته عملی ضدکارگری و ضدکمونیستی است؛ اما حضور مازیار رازی در رادیو بیبیسی نه برای دفاع از مارکسیسم، بلکه عملاً برای فروش مارکسیسم در ازای معروفیت خود او در برابر چشم خردهبورژواهایی بود که مشتری پروپاقرص بیبیسی و امثالهماند. چرا؟ برای اینکه:
اولاًـ نشستن در کنار آدمی مثل علیرضا بهتویی که بهلحاظ دانش اجتماعی 25 درصد حقهباز و 75 درصد دلقک است، در واقع چیزی جز اعتبار بخشیدن بهترکیبی از بلاهت و حقهبازی برعلیه مارکسیسم نیست. دلقکیِ این استاد دانشگاه تا جایی است که مجری ضدکمونیست برای اینکه تصویر کاریکاتوری از ضدکمونیستها ارائه نشود، چندینبار او را اصلاح میکند. تصویر او از کارگر، دمکراسی، تاریخ آلمان و دیگر مسائل نشانههای بارز خاصهی حقهبازـدلقکی اوست. او هرچه میگوید، دروغ است. این آدمها را باید تنبیه کرد. تنبیه آنها این استکه مجبورشان کنیم در مورد مسائلی که پرت و پلا میگویند، کتاب بخوانند تا کمتر در نقش حقهبازـدلقک ظاهر شوند و شأن انسانی انسانیت را بیالایند.
دوماًـ برای هرنوجوان اندکی آشنا بهسیاست و مارکسیسم هم معلوم استکه اینگونه بحثهای رادیوـتلویزونی روند از پیش تعیین شدهای دارند که عدول از آن روند معادل عدم پخش آن است. مازیار رازی که بهغیر از کودکیاش، همهی عمرخود را بهاستثنای زمان بسیار کوتاهی در سال 58 در اروپا و خصوصاً در انگلیس گذرانده است، قطعاً میداند که روند اینگونه بحثها و نتایجشان نیز از پیش تعیین شدهاند؛ بنابراین، قصد او از شرکت در این بهاصطلاح مباحثه فقط و فقط معامله بود. بدینترتیب که او در ازای نمایش تصویر خودش در ماهوارهی بیبیسی، مارکسیسم و حقیقت طبقهی کارگر را بهدولت فخیمهی انگلیس تقدیم کرد. مبارکش باد!
سوماًـ هرسه نفری که در برنامه شرکت داشتند، از همان قدم اول (یعنی: بدون هرگونه گفتگویی) روی این مسئله که استالین سمبل کیش شخصیت و بهطور ضمنی سمبل خشونت و جنایت است، متفقالقول بودند. و ازآنجاکه استالین در مقایسه با دیگر رهبران جامعهی شوروی طولانیترین دورهی رهبری را بهعهده داشت؛ از اینرو، هر سه نفر شرکتکننده قبل از آغاز بحث، با این مسئله که بیشترین نتیجهی انقلاب اکتبر جنایت و خشونت و ترور بود، بهطور ضمنی متفقالقول بودند. استفاده از چنین شیوهای برای تحقیقْ یادآور سیستم قضایی جمهوری اسلامی در دورههای معینی است: مجرمیت متهم مسلم است؛ مگر اینکه او عکس قضیه را ثابت کند! و اما آنچه این روزها پشت استالین و استالینیسم پنهان میشود و بهشنونده القا میگردد، انقلاب اکتبر و در پسِ انقلاب اکتبر، مارکسیسم است که در ازای تصویر تلویزیونی امثال مازیار رازی بهحراج گذاشته میشود.
چهارماًـ نکتهی مرکزی و اوج همهی بحث ـاماـ دموکراسی بود. دموکراسی با الگوی ضمنی از کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهی بورژوایی که بهاعتبار واقعیت و نیز بهاستدلالِ تحلیلی همهی مارکسیستها، چیزی جز دیکتاتوری سرمایه برعلیه طبقهی فروشندگان نیرویکار نیست! در این اوج بود که مازیار رازی مارکسیسم (یعنی: هستیِ آگاه طبقهی کارگر) را در ازای معروفیت خود (بهشکل پایاپای) معامله کرد. آقای مجری بهمثابهی مُرشد معرکه و بچهمُرشد او (یعنی: استاد محترم دانشگاه استهکلم که چرت و پرتهای او چندینبار توسط مُرشد حک و اصلاح شد)، پاهای خودرا توی یک کفش کرده بودند که مارکسیسم نه تنها ارزش و اعتباری برای دموکراسی قائل نیست، بلکه از اساس قائل بهاِعمال دیکتاتوری طبقهی کارگر است. مازیار رازی بهجای اینکه بهعنوان یک مارکسیست بهپیروی از تروتسکی با کمال افتخار از دیکتاتوری پرولتاریا و ترور سرخ دفاع کند، در برابر آقایان زانو زده بود و با زاری و اشکِ سیاسی قسم میخورد که «از اکتبر تا سپتامبر 1918 دموکراسی کاملاً رعایت میشد.... بدون خشونت. آزادیهای دمکراتیک بهزنان داده شد... دموکراسی داده شد... روشنفکران لیبرال ایران لنین را تحسین کردند... نه، دموکراسی نقض نشد... یک سلسله عملیات تدافعی صورت گرفت ..... محدود کردنهای دمکراسی صورت گرفت، اما در شرایطی ... تا این 3 سال جنگ داخلی حالت دفاع از خود داشت». بدینترتیب بود که آقای رازی مارکسیسم را طوری «تکامل»[!!] داد که خردهبورژوازی رانتخوارِ هالیودیـپستمدرنـاسلامی ایرانی هم از آن متلذذ شود و بهآن بِگِرَود.
پنجماًـ تصویر مازیار رازی از دیکتاتوری پرولتاریا «دفاع از خود» است؛ در صورتیکه استقرار دیکتاتوری پرولتاریا فقط برای تعرض است. تعرض بهمالکیت خصوصی و تبعات بسیار متنوع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن. مازیار رازی طرفدار دموکراسی است و «هرتروریِ[را] بد» میداند. در مقابل این نظریه تماماً نئولیبرالی، تروتسکی در آنجاییکه[3] ترور فردی را نقد و محکوم میکند، مینویسد: «اگر منظور از تروریسم هرگونه عملی استکه موجب بروز ترس ویا هرگونه ضرر و زیانی بهدشمن باشد، البته در اینصورت کل مبارزهی طبقاتی چیزی جز تروریسم نیست. اکنون تنها سؤالی که باقی میماند، این استکه آیا سیاستمداران بورژوا حق آن را دارند که سیل رنجش اخلاقی خودرا دربارهی تروریسم پرولتری نثار جامعه کنند، درحالیکه کل دستگاه دولتی آنان با همهی قوانین، پلیس و ارتشاش چیزی نیست مگر دستگاهی برای شیوهی ترور سرمایهداری!»[تأکیدها از من است].
ششماًـ در بُحبُحهی بحث و گفتگو بود که ذوق تئوریک جناب رازی گل کرد و یک تحلیل اعلا و دونبش هم از حزب لنینی بهطبقهی کارگر ایران تقدیم کرد. براساس این تحلیل حزب لنینی شباهت بسیار زیادی بهانبار یک کارگاه ترشیسازی دارد: «آگاهی سوسیالیستی در میان تودههای خیلی وسیع حاصل میشه، اما این آگاهی بهمحضی که حاصل میشه، ممکنه چند ماه بعد از دست بره؛ بنابراین، یه تشکیلاتی لازم هستش که این آگاهی سوسیالیستی رو محفوظ نگهداره، در جزر و مدهای مبارزات طبقاتی محفوظ نگهداره تا شرایط آماده بشه برای انقلاب. تا فراگیر بشه، تودهای بشه»!! بهاین میگویند: جنبشِ لغو کارِ مزدیِ تروتسکیستی!!؟ از طنز افشاکننده که بگذریم، حقیقت این استکه نه تنها «آگاهی سوسیالیستی» بلکه هرشکل دیگری از آگاهی و درهرزمینهی متصوری، ضمناینکه عملی است، از ساختار و مناسبات ویژهی خویش نیز لاینفک است. آن نگاهی که برای آگاهی «حاصل» شده «در میان تودههای خیلی وسیع»، تشکیلات درست میکند که آن «محفوظ» نگاهدارد، بهلحاظ متدولوژیک اسکولاستیک و ارتجاعی است. چراکه قائل بهنوعی آگاهی دروغین استکه درعینحال فاقد مادیت ساختار و مناسبات سازندهی آن است.
هفتماًـ دربارهی حرفهای غلط (و در واقع: معاملهگرانهی) مازیاری رازی بسیار میتوان نوشت؛ اما ارزش صرفِ وقتِ بیش از این را ندارند. پس، بهانگیزهی این معامله میپردازیم.
3ـ انگیزهی «عملیِ» حضور رازی در معامله با بیبیسی!
مازیار رازی از حضور 55 دقیقهای خود در برنامهی پرگار حدود 15 دقیقه برای حرف زدن وقت داشت. او طی این 15 دقیقه بارها (و در اغلب موارد) حرف را بهتدارک حزب لنینی کشاند. چرا؟
پاسخ ساده است: این روزها مازیار رازی سخت درگیر مسئلهی تدارک حزب لنینی است؛ و هوس درست کردن حزب برای طبقهی کارگر ایران بهسرش زده است. اینکه از کلمهی «هوس» استفاده میکنم بهاین دلیل استکه اولاًـ ایجاد حزبِ حقیقتاً پرولتاریاییـکمونیستی در خارج از کشور بهاین دلیل ساده که طبقهی کارگر ایران در ایران است، غیرممکن است؛ و دوماًـ صِرفِ حرف زدن در این مورد که در خارج از کشور مشغول تدارک حزب برای طبقهی کارگر ایران هستیم، خواسته یا ناخواسته، فراخوان بهفعالین واقعی و همچنین اینترنتیِ جنبش کارگری بهخروج از کشور و اعلام پناهندگی است. بدینترتیب، تفاوت این شیوهی کارِ بهاصطلاح حزبی با شیوهی کار بلشویکی بسیار ناچیز است: بلشویکها بهطور دائم از خارج بهداخل روسیه میرفتند تا هرچه بیشتر در مبارزات کارگری حضور داشته باشند و آموزههای انقلابی و مارکسیستی را با آنها بهتبادل بگذارند؛ درصورتیکه شیوهی ظاهراً لنینیِ آقای رازی فعالین کارگری را از داخل بهخارج فرامیخواند تا از طریق اینترنت بهطور فعال در مبارزات کارگری حضور پیدا کنند!
اگر حزب، حزبِ طبقهی کارگر است، پس باید بیشترین اعضا و در نتیجه بیشترین مسئولین و رهبران آن از درون طبقهی کارگر برخاسته باشند. اگر حزب، حزبِ طبقهی کارگر ایران است، پس باید بیشترین فعل و انفعالاتش در پروسهی مبارزات کارگری در ایران مادیت بگیرد. شاید بهاین نکات کلیدی و بسیار ظریف ایراد بگیرند که ما فقط میخواهیم حزب لنینی را برای طبقهی کارگر ایران تدارک ببینیم، قصد ساختن حزب نداریم. با اندکی تأمل باید بهاینگونه ایرادت جواب داد که شما حتی تا این اندازه هم صداقت ندارید که قصد خودرا بهطور روشن و صریح بیان کنید. چرا؟ برای اینکه ساختن هرساختاری (اعم از اجتماعی و صنعتی و غیره) چیزی جز یک پروسهی مداوم تدارک تکاملیابنده نیست؛ و تدارک حزب برای طبقهی کارگر ـدر واقعـ همان ساختن حزب برای طبقهی کارگر است.
تب حزب سازی و تدارک حزبی و جنبشی این روزها بالا گرفته و بالاتر هم میگیرد. مدعیان بالای 50 سالْ وقتی خودرا با دیگران (مثلاً با منصور حکمت) مقایسه میکنند، بهخود میگویند: او علیرغم عمر کوتاه و شیوههای غلطش دوتا حزب درست کرد؛ چرا ما (که از همه بهتریم) حتی یک حزب هم درست نکنیم. گرچه این شکل از بیان شوخی بهنظر میرسد؛ اما خردهبورژواها فقط بهیخچال و قالی و ماشین افتخار نمیکنند و بهواسطهی آنها پز نمیدهند. معنویت هم بههرصورت حال و هوای خودرا دارد و با تبعات خردهبورژوایی ویژهاش همراه است!؟
بههرروی، از آنجاکه مقالهی جداگانه و نسبتاً جامعی در مورد مقولهی تدارک حزبی و جنبشیْ در خارج از کشور نوشتهام و طی همین ماه منتشر خواهد شد؛ از اینرو، بدون اینکه بخواهیم در اینجا بیش از حد لازم بهمسئله بپردازیم، چند پارامتر را در کنار هم قرار میهیم تا برآوردی از انگیزهی واقعی مازیار رازی در رابطه با حضور در رادیو بیبیسی و نیز تدارک حزبیاش داشته باشیم:
الف} تصویری که او از حزب لنینی میدهد، همان تصویر دموکراسیخواهانهـحقوقبشری پروغربیِ باب طبع خردهبورژوازی هالیودیـپستمدرنـاسلامی است که هم پایگاه مردمی جناح چپ اصلاحطلبان دولتی را تشکیل میدهد؛ و هم درعینحال نفوذ ایدئولوژیک قابل توجهی هم روی بخشهای وسیعی از طبقهی کارگر دارد.
ب} فراخوان او بهخروج از کشور (که بهطور ضمنی در تدارک خارج از کشوری حزب نهفته است)، در واقع کسانی را فرامیخواند که بههرصورت میتوانند 15 تا 20 هزار دلار برای رساندن خودشان بهاروپا هزینه کنند. گرچه این افراد را بهطور تیپیک نمیتوان جزیی از خردهبورژوازی پروغربی دانست؛ اما بههرصورت، چه بهلحاظ مناسبات تولیدی و چه از زاویه مناسبات اجتماعی بهنوعی دنبالهی این خردهبورژوازی بهحساب میآیند.
پ} تصاویری که محفل رازی از پخش اعلامیه در ایران منتشر میکنند، فقط برای فرد یا گروهی جذابیت دارد که کمترین اطلاع را از زندگی و مبارزهی کارگری در ایران داشته باشد. وقتی بیش 12 میلیون کاربر اینترنت در ایران وجود دارد، اعلامیه روی دیوار بهسبک 30 سال پیش فقط نشاندهنده یک بازی است، که هدف آن نمایش حضور پراتیکِ هستههای بهاصطلاح کارگریـسوسیالیستیِ نظری است. اینکه بینندهی این نمایش کیست، هنوز نامعلوم است؛ اما اینکه سرنوشت این اعلامیه چسبانهای عکاس چیست، فابل پیشبینی است. بهاحتمال بسیار قوی بهاروپا میآیند، با همان کیس (Case) اعلامیه چسباندن اعلام پناهندگی و برای تدارک حزب لنینی در نقش سیاهی لشگر تروتسکیستی ظاهر میشوند؛ و پس از دریافت اقامت، میروند دنبال کارشان تا نوبت بعدیها برسد. این روند را در مورد حزب کمونیست کارگری و «فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی» بهرنگهای بسیار متنوع دیدهایم.
ت} مدتهای مدیدی است که مازیار رازی جزوات و کتابهای مارکسیستی بسیاری را بهاسم نشر کارگری سوسیالیستی منتشر میکند و برای همهی آنها همانند پیامبری فراتر از همهی پیامبران مقدمههای کلیشهای و فاقد معنی مینویسد؛ از طرف دیگر، عکس و ویدئویِ جناب رازی با بینندگانی گاهاً کمتر از 50 نفر یوتیوب را در اشغال خود در آورده است. چرا؟ برای پاسخ بهاین سؤال بسیار ساده از بسیاری چیزهای نه چندان کم اهمیت (مثل عینک و ریش تروتسکیستی و همچنین کلهی بیموی لنینیستی میگذریم) و روی اصل مطلب متمرکز میشویم. حقیقت این استکه اینگونه فیگورهای روشنفکرنمایانه فقط بهدرد بچه مدرسههای کمی بزرگسال (یعنی: دانشجویان سال اول و دومِ برخاسته از خردهبورژوازی رانتخوار معترض بالا بودن دستمزد کارگران) میخورد؛ وگرنه مردم کارگر و زحمتکش برای اینگونه مسائل تره هم خرد نمیکنند. بههرروی، آنچه مسلم است، این استکه کارگر و طبقهی کارگر فقط بهانه است؛ اینها همه سادهلوحی خودفریبانه است. حتی اگر دنیا خر تو خر هم بشود، آنقدر آدمها هزار خط وجود دارد که امثال مازیار رازی و دیگر حزبسازان تا ابد آخر خط میایستند.
نتیجه: گرچه مدرک قابل ارائهای در این زمینه در دست نداریم؛ اما چنین بهنظر میرسد که مازیار رازی در تبادلی که با جریانات تروتسکیستِ عمدتاً مقیم آمریکا دارد، بهاین نتیجه رسیدهاند که در آیندهی نه چندان دور تعادل سیاسی در ایران بههم میریزد و احتمالاً چیزی شبیه جنبش سبز بهخیابان میآید. بنابراین، باید یک جریان تروتسکیستی از ایرانیهای مقیم خارج از کشور درست کرد تا بههنگام بههم خوردن تعادل سیاسی ـهمانند سال 57 و 58ـ بهایران پربکشند و اینبار (برخلاف دفعهی قبل) از سهم تروتسکیستی خود از «انقلاب» بهاندازهی کافی برخودردار شوند. این سهمبری (چه در حرف و چه در عمل)، حتی اگر طراحی هم نشده باشد و بهطور خودبهخودی صورت بگیرد تا عمق وجودش ضدکارگری و ضدکمونیستی است.
پانوشتها:
[1]19 سال پیش، هنوز یک ماه هم بههلند وارد نشده بودیم که در جریان دفاع از حقوق پناهندگی با یک نفر ایرانی بهنام D. R. آشنا شدم که خودرا فعال جنبش کارگری در ایران معرفی میکرد. او با یک محفل تروتسکیستی بهنام «اتحادیه سوسیالیستهای انقلابی ایران» کار میکرد و گاهنامهای هم بهنام «کارگر سوسیالیست»، در تعدادی کمتر از 1000 نسخه، منتشر میکردند. D. R. (که بهنظر من آدم خوش قلب و سادهای بود)، برای کمک بهمسئلهی پناهندگی ما، از من خواست تا مقالهی کوتاهی برای نشریه «کارگر سوسیالیست» بنویسم. پس از اینکه این مقاله را نوشتم و در نشریه «کارگر سوسیالیست» چاپ شد، مازیار رازی که در واقع همهکارهی آن نشریه بود، نوشته من را ضمن یک تأیید گذرا، نقد کرد. بهنظر من انگیزهی او از نقد آن نوشته دو جنبه داشت: یکی، اثبات استادی خودش؛ و دیگری، مقابله با نقلقول نقادانهای بود که من از تروتسکی آورده بودم. بههرروی، پس از این برخورد بود که تصمیم گرفتم با دو گام فاصله از این محفل حرکت کنم. با این وجود، رابطهی شخصی و طبقاتی من با D. R. نزدیکتر شد و کمک «اتحادیه سوسیالیستهای انقلابی ایران» بهمسئلهی پناهندگی ما از طریق تأییدیههایی از نهادها و سازمانهای عمدتاً تروتسکیستی و نیز خودشان ادامه یافت.
در تداوم رابطهام با D. R. و نیز حرکت بافاصله با «اتحادیه سوسیالیستهای انقلابی ایران»، دوبار برای «کارگر سوسیالیست» ضمیمه نوشتم که موضوع یکبار آن را فراموش کردهام و بار دوم در مورد پناهندگی بود. داستان بهاین ترتیب بود که افراد وابسته بهحزب کمونیست کارگری (بنا بهخاصهی ذاتی این جریان)، در همهی مسائل و ازجمله در فعالیتهای پناهندگی در هلند نقش پازایت را بازی میکردند. بدینترتیب که دیگران میدویدند و آنها در موقع «برداشت» انگلوار حاضر میشدند و همهی محصول را از آن خود اعلام میکردند؛ و از قضا، همیشه هم با رادیو اسرائیل در تماس بودند. بههرروی، در جریان همین درگیریها بود که ما (یعنی: تعدادی از فعالین مستقل پناهندگی در هلند) با این شعار حزب کمونیست کارگری که همهی ایرانیها حق دارند از حقوق پناهندگی برخوردار باشند، بهدلیل مضمون غیرسیاسی (و در واقع: لمپنیاش) مخالفت کردیم و در نشریهای بهنام «صدای پناهجو» هم دربارهی نادرستی این شعار نوشتیم. پس از چندی معلوم شد که خانمی بهنام ثریا شهابی در مصاحبهای با نشریه «شهروند» در کانادا حرفهایش را بهشکستن دندانها ازسوی «خلق» پناهنده کشانده است. بههمین دلیل هم از D. R. خواستیم تا کمک کند و نوشتهی من را بهعنوان ضمیمهی «کارگر سوسیالیست» منتشر کند. او و مازیار رازی پذیرفتند و این نوشته بهنام «نقد مفهوم سوسیال دمکراتیک از پناهندگی و مهاجرت» در 16 صفحه در ضمیمهی شمارهی 49 نشریه «کارگر سوسیالیست» منتشر شد. (این نوشته موجود است و اگر فرصتی شد و توانستیم فرمت آن را تبدیل کنیم، در آرشیوه سایت رفاقت کارگری منتشرش میکنیم).
گرچه حدود ماه ششم ورود بههلند بود که مسئلهی اقامت ما حل شد؛ اما ادامهی رابطه با D. R. بهرابطهی حضوری با مازیار رازی انجامید؛ و او ضمن آشنایی با افراد خانوادهی من، ترتیب یک ملاقات حضوری را با سه نفر از فعالین تروتسکیست فرانسوی نیز داد. نکتهی دیگری که در این ملاقات متوجه شدم، این بود که رازی بههیچ قیمتی حاضر نبود که رابطهی من با این فعالین فرانسوی بدون وساطت او ادادمه داشته باشد. مجموعاً طی اینگونه برخوردها و واکنشها بود که نه تنها من به«اتحادیه سوسیالیستهای انقلابی ایران» نزدیکتر نشدم، بلکه D. R. نیز بنا بهدلایل خاص خود (که طرح آنها را در اینجا مجاز نمیدانم)، با این جریان قطع رابطه کرد. با همهی این احوال، تصویری که من از مازیار رازی تا قبل از حضورش در بیبیسی داشتم، منهای تفاوتهای بسیار عمیق سیاسی و ایدئولوژیک، بهلحاظ عاطفی مثبت بود؛ و من ـمجموعاًـ برای او احترام قائل بودم. اما حیف که این برنامهی پرکار پیش امد.
[2]
پیل اندر خانه تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیاش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هرجا میشنید
از نظر که، گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هریک اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستاست و بس
نیست کف را بر همه او دسترس
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل وز دیده دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همی بینی و دریا نی عجب
ما چو کشتیها به هم برمیزنیم
تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
[3] برگرفته از «مارکسیسم و تروریسم»، اثر کوچکی با 4 مقاله از تروتسکی، ترجمهی مسعود صابری، نشر طلایه پرستو، ص 18. ضمناً مقالهی دیگری از تروتسکی توسط بهمن شفیق ترجمه شده که تناقض بین مازیار رازی و تروتسکی را بهروشنی نشان میدهد. این مقاله در سایت امید منتشر شده است.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
فقط خصائل یک لمپن پرولتاریا را با خودت حمل می کنی و تنها در زندگی ات آنهم با زور پویان را در کنارت داری. همین قدر که حتی یک لمپن مثل خودت بهمن را هم نتوانستی در کنارت داشته باشی. بی بی سی را ول کن شعورت به اندازه رادیو دولتی ایران است
م