از تحقیر کاربران فیس بوک تا «انقلاب جهانی»
...اما از اینجهت بهزیان کاربران تمام میشود که در موارد بسیاریْ مختصات آمیختهای از تصورات مجازی و رویدادهای واقعی بهوجود میآورد که منهای جنبههای سیاسی و طبقاتیاش، بهلحاظ شخصی نیز میتواند با ریسک اعتیاد و درجات متفاوتی از بیماری روحی همراه باشد. بیماری و اعتیادی که بنا بهخاصهی تدریجیاش چندان هم قابل تشخص نیست. بنابراین، برای حضور در فیسبوک باید هدف معینی داشت؛ هدفیکه بهنوعی سوءِ استفاده از این شبکهی اجتماعیـمجازی باشد.
یک توضیح مقدماتی:
رفیق بابک پایور مشغول یادداشتبرداری برای نوشتن مقالهای در مورد فیسبوک بود که مشکلات گذران زندگی چنان در مقابل او فوران کردند که نوشتن دربارهی فیسبوک عملاً بهتعویق افتاد. از طرف دیگر، ازآنجاکه یادداشتهای این رفیق در دسترس همهی ما بود، من برای نوشتن این مقاله ضمن تغییرات مضمونی و انشایی در یاداشتهای او، از این یادداشتها استفاده کردم. بنابراین، ضمن اینکه در نوشتن این نوشته باید از کمک رفیق بابک تشکر کنم و بگویم که بدون یادداشتهای او چهبسا این نوشته بهگونهی دیگری تدوین میشد؛ اما نادرستیِ احتمالیِ کلیت یا اجزای این نوشته صددرصد بهعهدهی من است. چراکه رفیق بابک حتی فرصت این را پیدا نکرد که ضمن مطالعهی این نوشته، روی ایرادات آن (خصوصاً بهلحاظ فنی) انگشت بگذارد.
دربارهی پیامدهای یک الزام
الزام بهانجام هر کار ویا کنشی، چیزی همانند گاز زدن بهیک سیب کال و ترش است که در ابتدا سخت و ناگوار بهنظر میرسد؛ اما پس از اولین گازْ تعجیل برای فرار از سختی و ترشی سیب بهشتابی منجر میشود که با شکل گنگی از لذتِ دردآلوده نیز همراه است. از این مرحله است که هرچه بیشتر بهانتهای سیبِ ترش و کال نزدیکتر میشویم، عارضههای الزامْ در اشکالِ بیولوژیک و روانی مختلف نمایانتر میشود و در مقابل اتمام آنْ مانع میتراشند. نوشتن دربارهی فیسبوک (یعنی: همین نوشتهی حاضر) پیامدهایی را بههمراه داشت که درست همانند گاز زدن بهیک سیب کال و ترش بود.
شاید عادت نیکو و پسندیدهای نباشد؛ اما نقد و بررسی جدیِ کسی که تقریباً 10 سال با او همکاری بسیار نزدیک داشتم، بسیار سختتر از گاز زدن بهیک سیب ترش، درست همانند جویدن یک قطعه سنگ خاراست که نتیجهی نهاییاش تخیل بختک هذیانآلودهی دندان درد روباشف در داستان «ظلمت در نیمروز» [نوشتهی آرتور کویستلر] است.
ماجرا ازآنجا شروع شد که بهغیر از رفقا، بستگان و دوستانی که رابطهای کمابیش نزدیک با آنها دارم، چند پیام اینترنتی هم مرا بهنوشتن این نوشته ملزم ساخت. کُنه حرف همهی این الزامکنندگان این بود که مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» که توسط بهمن شفیق ترجمه شده و در سایت امید منتشر شده است، بهطور غیرمستقیم تو را هدف گرفته و نه تنها حضور تو در فیسبوک، بلکه کلیت وجودیات را بورژوایی ورچسب زده است. تاآنجاکه این الزام صرفاً بیرونی بود، در مقابل فشار این افراد مقاومت کردم. خلاصهی استدلالم در مقابل آنها [الزامکنندگان] این بود که اولاًـ سایت امید و بهمن شفیق اهل این بازیهای زشت و کودکانه نیستند. دوماًـ پیدایش این مقاله چند هفته پس از اینکه من یک صفحهی فیسبوکی برای خودم باز کردم، تصادفی است؛ و عبارت «فرد بورژوایی» هم هیچ ربط روشنی با من که عباس «فردِ» کارگری و کمونیست هستم، ندارد. و بالاخره برفرض اینکه شما [الزامکنندگان] کمابیش درست بگویید؛ مسئله این استکه پاسخ بهاین نوشته چه دردی را از جنبش کارگری دوا میکند؟ خلاصه، بهاین ترتیب بود که تا مدتی زیر بار نوشتن این نوشته (یعنی: این سیب کال و ترش) نرفتم تا از بختک دندان درد روباشف فرار کرده باشم.
معهذا این استدلال آخری (یعنی: اینکه نقد نوشتهی سایت امید دردی را از جنبش کارگری دوا نمیکند) در گوشههای ذهنم باقی مانده بود و حتی بعضاً بهگردش هم درمیآمد و موجبات یک سرگرمیِ خوشآیند را نیز برایم فراهم میساخت. این سرگرمی ذهنی تا هنگامیکه سایت امید درباره نشست با بوروتبا اطلاعیه صادر کرد و بلافاصله دکوراسیون خود را تغییر داد، ادامه داشت. اما این سرگرمی با اطلاعیه امید دربارهی بوروتبا و تغییر دکوراسیون سایت بهیک دغدغهی شدتیابنده تبدیل شد که سرانجامِ آن تبدیلِ الزام بیرونی بهالزام درونی بود.
این درست استکه افراد (حتی در وضعیت بردگی، زندان، فروشندگی نیرویکار و مانند آن) در محدودهی امکانات مادی و اصطلاحاً معنویِ معینی که در اختیار دارند، الزاماً اراده میکنند؛ و بهواسطهی پیوستاری از همین ارادهکردنهاستکه فردیت خویش را شکل میدهند، آن را بهتبادل اجتماعی درمیآورند و هویت نیز میگیرند. اما آن ارادهای حقیقتاً آزاد و پابرجاست که براساس انتخاب از میان امکانات لازمِ موجودْ بهالزامی درونی و شعفانگیز تبدیل شده باشد. ارادهای که عوامل، محرکها و امکانات لازمِ (یعنی: غیرافسادیِ) بیرونی را درونی میکند تا در پروسهای از آزمون و خطا بهکنشی دست یابد که سازای آن دریافتی است که شخص از خویش دارد. منظور پروسهی آزمون و خطایی است که هم دریافت شخص از خودش و هم چگونگی اراده و کنش او را همانند فرآیندی پیوسته و روبهتکامل دگرگون میکند. گرچه چنین کنشهایی ـهمانند همهی دیگر کنشهای الزامی و بیرونیـ مُهر و نشان اجتماعیـطبقاتیِ زمانهی خویش را برپیشانی دارد؛ اما تفاوت در این است که این شکل از ارادهمندی و کنشگری، بهواسطهی انتخابِ امکانات لازم و غیرافسادیِ درونی شدهاش، نه تنها با آن نیروهایی که تاریخاً نوین محسوب میشوند همراستاست، بلکه خودْ از عوامل سازندهی همراستاییِ تاریخی با دیگر نیروها نیز هست.
اساسیترین تفاوت الزام بیرونی با الزام درونی (که در واقع درونیـبیرونی است)، در این استکه الزام بیرونیْ شخصِ مُلزَم را بهجستجوی عواملی میراند که الزام را کنار بزند و خودرا از قید آن خلاص کند؛ در صورتی که الزام درونیْ شخص ملزم را بهموقعیتی راهبر میشود تا او بتواند با یافتن عوامل مختلف (اعم از مادی یا بهاصطلاح معنوی)، خودرا هرچه بیشتر مقید بهالزامی کند که خودْ خوشیتن را بهآن ملزم کرده است. آنچه در رابطه با الزام بیرونی و درونی قابل تأکید است (منهای جزئیات روانشناسانهـشناختشناسانهاش) تبدیل یکی بهدیگری است. برای مثال: مبارزهی یک کارگر برای دستمزدِ بیشتر و وضعیت زیستیِ بهتر که یک الزام بیرونی است، میتواند بهیک الزام درونی تبدیل شود که کمابیش با بار آرمانی نیز همراه است. این تبدیل (و در واقع این تکامل) را در مورد رهبران جنبشهای کارگری (چه بهلحاظ اجتماعی و چه از جنبهی تاریخی) بهفراوانی میتوان مشاهده کرد. کمیت قابل توجهی از رهبران کارگری (البته نه همه و حتی نه بسیاری از آنها) براساس الزام دستیابی بهزندگی بهتر برای خود ویا برای شبکهای از مناسبات که بهآن تعلق دارند، دست بهمبارزه میزنند؛ اما حتی آنجا که شرایط نسبی بهتر را هم بهدست میآورند، با درونی کردن الزامهای اولیه بهمبارزهی خویش ـگرچه در سطحی بالاتر و پیچیدهترـ ادامه میدهند.
گذشته از جزئیات مسئله که بحث مفصل دیگری است؛ اما مسئلهی تبدیل الزامهای بیرونی بهالزامهای درونی را در مورد آن افرادی که علیرغم نداشتن پایگاه و خاستگاه کارگری، مجموعاً قابل توصیف بهصفت روشنفکرانِ طبقهی کارگر (یا بهعبارت درستتر: روشنفکران کارگری و انقلابی) هستند، نیز میتوان مشاهده کرد. تفاوت این افراد با افراد برخاسته از درون طبقهی کارگر در این استکه مسئلهی عمده برای این دسته از روشنفکران در نخستین گامْ تبیین هویت خودشان بهعنوان انسان اجتماعی و در رابطه با طبقهی کارگر است. بههمین دلیل استکه روشنفکران حقیقتاً کارگری و انقلابیْ زیبایی و زیباییشناسی مارکس را تداعی میکنند.
بههرروی، مجموعاً در چنین پروسهای از تغییر و تحول بود که پرداختن بهمقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» برای من از یک الزام بیرونی (که بهدلایل عاطفی بهطور عصیانگرانهای انکارش میکردم)، بهالزامی تبدیل گردید که در پردازش آن (علیرغم کمبودهای احتمالیِ تکنیکیاش) احساس وظیفه کردم و از انجام آن (برخلاف معمول) شادمان نیز نشدم.
بههرروی، نتیجهی نهایی موضوع مورد بررسی را بهبیان معقولْ میتوان اینچنین خلاصه کرد: آن «فرد»ی که در اینجا مورد حمایت و دفاع قرار میگیرد، نه «من» بهعنوان عباس فرد و نه حتی یک «فرد» بهطورکلی است، این دفاع، دفاع از تراکم و تبلور میزانی از کار تاریخاً ضروری است که فعالین کمونیست جنبش کارگریِ غیرمدیاییـغیرپوتمکینیِ فیالحال موجود، علیرغم همهی کاستیهایی که دارند و داریم، چهرهنمای آناند؛ وعباس فرد نیز فقط یکی از مسنترین آنهاست. اینگونه کاستیها تنها از طریق تولید و بازتولید همین فعالین قابل جبران است. این پروسه در عینحال مقابلهای مؤثر و کارساز در برابر پراکندگی و سازمانناپذیری تودههای کارگر و زحمتکش است.
این نوشته میکوشد در مقابل اعلامِ «مارکسیستیِ» حرامزادگیِ استفاده از یک امکان اجتماعی (مثل فیسبوک) بایستد و براساس استدلال بگوید که اولاًـ مسئله استفادهی بهاصطلاح حرامزاده (و در واقع: بورژوایی) از این امکان بشری را نباید بهپای حرامزادگی هرشکلی از «شبکهی ارتباطی اجتماعی» گذشت. چراکه فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعی ابزارها یا سیستمهای بسیار پیشرفتهتر و در عینحال سهلالوصولتر و عمومیترِ همان وبلاگ و وبسایتهای بهاصطلاح قدیمیترند، که با اعلام «حرامزادگیِ» فیسبوک اشرافیت پیدا میکنند. شکی نیستکه انگیزه و علت ایجاد همهی این ابزارها و سیستمها کسب سود و انباشت سرمایه است. سودبریِ بیشتر یک سیستم مثل فیسبوک که بهمثابهی یک کارخانهی فوقالعاده وسیع و پُرکارگر میتواند بهطور استثنایی دستمزدهای بسیار نازلی بپردازد[!؟]، نباید تطهیرکنندهی دیگر سیستمهای کمتر سودآور باشد که ذاتاً هیچ فرقی یا فیسبوک ندارند.
یکی از دیگر عواملی که نوشتن این نوشته را برای من بهالزامی درونی تبدیل کرد، دفاع از مارکسیسم و بهویژه از روش تحقیق مارکسیستی (یعنی: ماتریالیسمـدیالکتیک) است. روش پردازش مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» علیرغم سابقهی مارکسیستیِ نویسندهاش که مترجم مدعی آن است، بیشتر اعتراضی، روانکاوانه و سیاسیـفراطبقاتی است. آنچه در این نوشتهی عصیانی و درعینحال روانکاوانه و سیاسیـفراطبقاتی نادیده گرفته شده، روابط و مناسبات تولیدی بهعنوان عامل عمدهی شاکلهی شخصیت و فردیت انسانها و نیز ارزش اضافی بهعنوان منشأ سود است. گرچه نویسنده در مواردی روی پدیدههای نسبتاً درستی انگشت میگذارد، اما مشکل اساسی از اینجا شروع میشود که از یک طرف ربط مجموعهشناسانه و دیالکتیکی این پدیدهها مورد بررسی قرار نمیگیرد؛ و از طرف دیگر، بهاین دلیلکه روش تقرب نویسنده بهمسئلهی فیسبوک عمدتاً روانکاوانه و سیاسیـفراطبقاتی است، پدیدههای درست را بهطور نادرستی چنان تعمیم میدهد که تصویری مطلقاً احاطهگر (و در واقع: حرامزاده) از فیسبوک را القا میکند. نتیجهی این احاطهگری مطلق که روی دیگرش حزامزادگی اخلاقی است، تحقیر همهی افرادی استکه وارد شبکهی فیسبوک میشوند. عبارت «بهمحض ایجاد یک پروفایل» هیچ معنایی جز اعلام حرامزادگی فیسبوک و بهتبع آنْ اعلام حرامزادگی اجتماعی کاربری که یک پروفایلِ ـحتی منفغلـ برای خودش درست کرده است، ندارد. از همینروستکه یکی از وظایف این نوشته، دفاع از آن آدمهایی استکه بهواسطهی کسالتهای هرروزه و نبود یک آلترناتیو طبقاتیِ زندگیآفرین و برای فرار از خستگی فروش نیرویکار و پیامدهای هرروزهی آن بهفیسبوک پناه میبرند تا در یک فضای عمدتاً تخیلی و خردهبورژواییْ کمتر احساس خفگی کنند. این آدمها بدون این که بدانند، برخلاف آن خردهبورژوهایی که فیسبوک برایشان سالن مد و خودنمایی و تبختر است، بیش از اینکه بهواسطهی این شبکهی اجتماعی از خستگیها فرار کنند، قربانی آناند. اما مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی»، گرچه غیرمستقیم، درست همانند روشنفکران عاصی از «خلق»، فریاد برمیکشد:
اینک چراغ معجزه مردم!
تشخیص نیم شب را از فجر
در چشمهای کور دلیتان
سویی بهجای اگر مانده است آنقدر
تا از کیسهتان نرفته خوب تماشا کنید
در آسمان شب
پرواز آفتاب را!
.........
نوشتهی حاضر متناسب با نام خود[از تحقیر کاربران فیس بوک تا «انقلاب جهانی»] اشارات بسیار کوتاهی هم دارد که بهبوروتبا و چگونگی کمک مالی بهآن میپردازد. قرائن بسیاری حاکی از این استکه انتخاب مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» برای ترجمه، حال و هوای یک حملهی ایذائی را دارد که نه تنها میخواهد چرخشی را بپوشاند، بلکه براین است که با پوشاندن این چرخشْ ادعای بزرگی دست نیافتهی خودرا نیز بزرگنمایی کند!
بررسی یک پاراگراف از «میهن جدید فرد بورژوایی»!
گرچه تیتر نوشتهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» قابل بررسی و نقد است و در ادامه نیز بهآن میپردازیم؛ اما بهتر استکه بررسی خودرا از آن عباراتی شروع کنیم که سایت امید بهعنوان معرفی هستهی مرکزی مقاله (بهعنوان لید مطلب) آورده است. این عبارات از این قرارند: «به محض ایجاد یک پروفایل، کاربر که انسانی منفرد است خود را با برنامه به شخصی عمومی تبدیل می کند: او از آزادی عرضه خود به جهان بهره می برد. او از خودش آن چه را که همواره برای ارائه با ارزش می دانسته اطلاع می دهد. سن، شغل، مناسبات، روابط خانوادگی، سرگرمی ها، تمایلات، تنفرات و غیره. او به گونه ای آزاد است که همۀ آن چیزهائی را آشکار کند که بنا بر ارزیابی خود وی به پرداخت فردیتش کمک می کند. با همین آزادی او تعیین می کند که جهان وی در شبکه اینترنت کدام محدوده را در بر بگیرد:»[همهی تأکیدهایی که توضیحی ندارند، از من است].
برای اینکه نقلقول بالا مفهوم نیمهکارهای نباشد، بقیه پاراگراف را هم نقل میکنیم تا از نوع عرضهی مقاله و صفحهبندی سایت امید سوءِ استفاده نکرده باشیم: «[تنها شامل] دوستان مجازی هم اکنون کسب شده یا همچنان در حال کسب [باشد] یا حتی دربرگیرنده تمام اجتماع community کره خاکی؟ و اینطور که دیده می شود، این دومی [است که انتخاب میشود]: مگر هدف معروف شدن نیست. و چنین است، اندک زمانی پس از ثبت در فیس بوک فرد بخشی از دنیای مجازی بزرگ فیس بوک می شود. همین امکان به تنهائی که پروفیل کاربر می تواند توسط میلیون ها کاربر اینترنت کلیک شود، برای شخص افتخاری است- در انتزاعی ترین شکل قابل تصور».
این پاراگراف که بهنظر هیئت تحریریه سایت امید[!؟] مهمترین نکتهی نهفته در مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» و بهعبارتی چهرهنمای کلیت آن است، از ترمـواژهها و عباراتی استفاده میکند که نه تنها در محدودهی مارکسیسم بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی» فاقد تعریف و معنی است، بلکه در گفتگوی مردم عادی نیز جایی ندارند. شاید در گوشهای از این دنیای پیچیده افرادی (بهمثابهی یک سکت خاص) با استفاده از اینگونه واژهها ـدر رابطهی مقابل با یکدیگرـ و چهبسا در زمینهی مسائل مربوط بهدرمانِ روانپریشی بیان مقصود میکنند، اما استفاده از اینگونه واژهها و عبارات حتی در زمینهی جامعهشناسی دانشگاهی نیز که بههرصورت بورژوایی است، فاقد معنی است. اما، گذشته از بیربطی و بیمعنایی این واژهها و عبارات، آنچه بررسی آنها را بهیک ضرورت طبقاتی و کمونیستی تبدیل میکند، نه فقط غلط بودن آنها، که ابهامی استکه عمدتاً برمیانگیزند. این مسئله را با دقت بیشتر بررسی کنیم:
گفتگو از «انسان منفرد»[کاربر که انسانی منفرد است]، خواه ناخواه، از امکان وجود تفرد در نوع انسان حکایت میکند که در تقابل با ذات اجتماعی انسان و مناسبات تولیدیـاجتماعی وی قرار میگیرد. مناسباتی که در کلیت تاریخی خویش تعیینکنندهترین عاملِ سازندهی انسان (چه از جنبهی فردی یا شخصی و چه در وجه اجتماعی آن) است. بههرصورت انسان موجودی ذاتاً اجتماعی است؛ و این ذات در هرموضع و موقعی که باشد، بنا بهصبغهی ذاتی خود، هرگز گسیخته نمیشود. بنابراین، شاید بتوان عبارت «انسان منفرد» را در بیانی شاعرانه و استعاری مورد استفاده قرار داد؛ اما درجایی که بحث برسرِ بررسیِ «فرد بورژوایی» و احتمالاً فردِ پرولتری است، استفاده از این عبارت ـدر خوشبینانترین صورت ممکنـ خلط مبحث ناشی از برانگیختگی است. اما حقیقت تلختر از برانگیختگی است؛ چراکه «انسان منفرد» از پارهی متقابل خویش که یک وحدت ذهنی را القا میکند، نیز بیبهره نیست: «شخص عمومی»[خود را با برنامه به شخصی عمومی تبدیل می کند]!؟ در دنیای واقعی (یعنی: در جاییکه استعاره و ایهام و بیماری نقشی ندارند)، همهی انسانها ـگرچه بهگونههای متفاوت، متنافر و حتی متضادـ براساس رابطهای که با تولید و مناسبات برآمده از آن دارند، دارای شخصیتِ ویژهای هستند که در شرایط کنونی (یعنی: در شرایطی که بورژوازی دارای سلطهی ایدئولوژیک است و مبارزهی طبقاتی در وضعیت دفاعی قرار دارد) این شخصیتْ عمدتاً خصوصیت (و نه عمومیت) نیز دارد. بنابراین، «انسان منفرد» و تبدیل آن با استفاده از «برنامه» به«شخص عمومی» بیش از اینکه از دنیایِ زمینی حرف بزند، یادآور فیلمهای دست چندم ساینس فیکشنی استکه از فیلم جنگ ستارگان تقلید شدهاند.
نه، هیچ آدمِ بهلحاظ سلامتِ بیولوژیکْ سالمی با هیچ برنامهای (حتی اگر جادویی هم باشد) نمیتواند خصوصیت برخاسته از مالکیت خصوصی را بهعمومیت تبدیل کند؛ حتی اگر این عمومیت صرفاً جنبه ذهنی هم داشته باشد، فقط در مورد روانپریشیهای بسیار حاد ممکن ویا قابل تصور است. بهبیان دیگر، گریز از خصوصیتِ رنجآور و حرمانزای جامعهی طبقاتی و دستیابی بهعمومیتِ شعفآفرینِ انسانی و نوعی تنها یک راه بیشتر ندارد: ایجاد مناسباتیکه انجام کار تاریخاً ضروری را بهالزامی درونی تبدیل کند؛ و در راستای سازمانیابی و سازماندهی طبقاتی و کمونیستی بهآرامش انقلابی دست یابد. شاید حضورِ صرفاً سرگرمکننده در فیسبوک (همانند خودنمایی در یک مهمانی بدون هزینه که در ضمن تدارک خاصی را نیز نمیطلبد) کلهی زیر فشار مناسبات خردکنندهی بورژواییْ منگ شده را بهآرامش مقطعی برساند. اما ازآنجا که فیسبوک نه مخارج خانه را بهعهده میگیرد و نه قسطهای عقب افتاده را پرداخت میکند و نه اجارهی مسکن را میپردازد؛ عیشِ ناشی از حضور سرگرمکننده در فیسبوک ـبسیار کمدوامتر از نشئهی یک نصفه سیگار حشیشِـ در مقابل واقعیت سفت و خشن مناسباتی که مشتری فیسبوک را در احاطه دارد، برطرف میشود؛ و «انسان منفرد» با از دست دادن هزاربارهی «عمومیت» خویش بههمان مناسبات صُلب و آهنینی برمیگردد که حتی فیسبوکِ «عمومیت» بخشنده هم گریزی از آن ندارد.
از همهی اینها گذشته، اگر بپذیریم که صدها میلیون کاربر فیسبوک سیبزمینی نیستند که در گونی فیسبوک بدون هرگونه تبادلی روی هم انباشته شده باشند، آنگاه باید بهاین سؤال پاسخ بدهیم که چه چیزی این کاربران فوقالعاده پُرشمار فیسبوکی را بههم وصل و از هم فصل میکند؟ حتی اگر آسمان را هم بهزمین ببافیم، بازهم آنچه علتالعلل این فصل و وصل است، روابط و مناسبات تولیدیـاجتماعی فیالحال موجود است که در عینحال تحت سلطهی هژمونیک بورژوازی نیز قرار دارد. بنابراین، هرگونه «انسان منفرد»ی، هرگونه «برنامه»ای و هرگونه «عمومی» شدن مفروضیْ ناگزیر مُهر روابط و مناسبات طبقاتی فیالحال موجود را نه فقط برپیشانی، بلکه برقلب و مغز خویش نیز دارد؛ چراکه درغیر اینصورت دقیقهای هم نمیتوانست بهبقای خویش ادامه دهد. معهذا، نکته این استکه بهجز ماهیت بورژوایی این روابط و مناسبات، آنچه این مناسبات را استحکام میبخشد و بخش اعظمی از آدمها را در فیسبوک (عیناً همانند خیابان و خانواده و محل کار و غیره) بهفرهنگ و اداهای بورژوایی میآلاید، نه شبکهی ارتباطات فیسبوکی، که اساساً سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی است. یک لحظه فرض کنیم که ضمن وجود فیسبوک، در دههی 70 میلادی زندگی میکنیم. دراین صورت مفروض، تعداد بسیار کثیری از کاربران فیسبوک بهجای گفتگو از آنچه امروز بورژوازی در مقابل آنها قرار میدهد، از صلح و چهگوارا و مانند آن حرف میزدند و اینگونه مسائل را بهتبادل میگذاشتند.
بهپاراگراف نقل شده در بالا بازگردیم.
لذت بردن از آزادی عرضهی خود بهجهان[او از آزادی عرضه خود به جهان بهره می برد]، بهجز بار تحقیرآمیز و بغضآلودهی بهره بردن از «عرضهی خود» که گسترهی جهانی هم پیدا کرده است، هیچ معنای روش و شفاف دیگری ندارد. در اینکه عبارت «عرضهی خود» تحقرآمیزاست، هیچ شکی نیست؛ چراکه یکی از معانی نسبتاً رایج کلمهی «عرضه» در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالاست[واژهیاب ـ فرهنگ عمید] و معنی «عرضهی خود» نمیتواند چیزی جز «خود» را در معرض فروش قراردادن باشد. این درست استکه کارگران نیز نیرویکار خودرا در معرض فروش قرار میدهند و امروزه روز بهدنبال خریدار این کالاـنیرو نیز میدوند؛ اما از آنجاکه معمولاً کسی در فیسبوک نیرویکارش را برای فروش عرضه نمیکند؛ از اینرو، معنی «عرضهی خود» در عبارت فوقالذکر بیشتر عرضهی تنِ بهاصطلاح معنوی شده را بهذهن خواننده متبادر میکند که بهنوعی خود فروشی بهحساب میآید.
گذشته از مسئلهی بار تحقیرِ عبارت «عرضهی خود» که تا اندازهای روی آن مکث کردیم و مسلم بودنش را نشان دادیم؛ اما چرا از ترکیب «بغضآلوده» استفاده کردهایم؟ چرایی استفادهی از ترکیب «بغضآلوده» را باید در تعریفی پیدا کرد که نتیجهی «عرضهی خود» در فیسبوک است: «او از خودش آن چه را که همواره برای ارائه با ارزش می دانسته اطلاع می دهد. سن، شغل، مناسبات، روابط خانوادگی، سرگرمی ها، تمایلات، تنفرات و غیره. او به گونه ای آزاد است که همۀ آن چیزهائی را آشکار کند که بنا بر ارزیابی خود وی به پرداخت فردیتش کمک می کند. با همین آزادی او تعیین می کند که جهان وی در شبکه اینترنت کدام محدوده را در بر بگیرد:»[!!]. نه فقط در فیسبوک، بلکه در نزدیکترین رابطههای عاطفی و معقول نیز هرکس «از خودش آن چه را که همواره برای ارائه با ارزش می دانسته اطلاع می دهد». این مسئله تا آنجا بدیهی است که با استفاده از کرشمهی طنزآمیزِ کلام ـحتیـ میتوان گفت که انسان ذاتاً موجودی دروغگوست.
یک مثال در این مورد: وقتیکه یک مرد یا یک زن در آستانه در خروجی خانه چند دقیقهای در انتظار همسر خود میایستند و تااندازهای هم کلافه میشوند، بههنگام آمدن زن یا مرد با اندکی تندی از او سؤال میکنند که عزیزم اینهمه وقت کجا بودی (یا این همه وقت چیکار میکردی)؟ با وجود اینکه یک زن و شوهر بهواسطهی رابطهی طبیعیِ مدوام با هم، علیالاصول بیشترین جزئیات شخصیتی و زیستی را در مورد یکدیگر میدانند؛ اما معمولاً بهجای این پاسخ که مستراح بودم و داشتم میشاشیدم، پاسخ میشنویم که دستشویی بودم. دستشویی بودن بین شاشیدن و شستن دستها ابهام بهوجود میآورد که نه تنها دروغ نیست، بلکه حاکی از یک بازی زیباییشناسانهی ظریف نیز هست.
این درست است که انسان موجودی ذاتاً اجتماعی و درعینحال ذاتاً طبیعی است؛ اما از آنجاکه طبیعت برای انسان عمیقاً اجتماعی است و تبارز انسان در کنشهای اجتماعی اوست؛ از اینرو، ترجیح آدمها (گرچه متناسب با موقع و موضع هریک از آنها) براین استکه افعال طبیعی خودرا بهشکل افعال اجتماعی بیان کنند. بهعبارتی میتوان چنین نیز گفت که کهنترین معنای شرم (که در عینحال ابتداییترین و رایجترین شکل آن است)، بههمین بیانِ اجتماعیِ افعال و کنشهای طبیعی برمیگردد. گذشته از این جنبهی مسئله (یعنی: فراتر از بیان اجتماعیِ افعال طبیعی)، هرآدمِ بهلحاظ کارکردهای روانیـزیستی سالمی، متناسب با موقع و موضع خود، بهنوعی آرزومند است. این آرزومندی در جامعهی سرمایهداری تا آنجایی مورد پذیرش قرار گرفت و بهرسمیت شناخته شد که هگل آرزویِ آرزو را لازمهی گذر از بندگی و درعینحال گذر از خدایگانی میدانست. بههرروی، آنچه مسلم است، این استکه نه تنها جامعه بهطورکلی، بلکه هیچ فرد یا گروهی (متناسب با موقع و موضع خویش) بدون آرزو (یعنی: بدون آنچه امروز واقع نیست و میخواهیم که واقع شود) نمیتواند زندگی کند و دوام داشته باشد؛ و این نیز مسلم استکه در آرزومندیهای شخصی، شخص آرزومند معمولاً در مرکز وضعیتی قرار دارد که باید واقع شود. بههرروی، ازآنجاکه آرزو و آرزومندی در مورد اغلب افراد و گروهها راز سربستهای نیست؛ همچنانکه مشاهده هم نشان میدهد، هم افراد و هم گروههای اجتماعی بهاشکال گوناگون از آرزوهای خود برای یکدیگر حرف میزنند و بهعبارتی رابطهای باهم برقرار میکنند که یکی از مهمترین محورهای آنْ تبادل آرزومندیهاست. اما بیان آرزو و یا تبادل آرزومندی در مورد افراد بهاین شکل واقع میشود که هرفردی متناسب با موقع و موضع خویش، «از خودش آن چه را که همواره برای ارائه با ارزش می دانسته اطلاع می دهد».
اینکه افراد بهطورکلی و منهای محل حضور خویش چه چیزهایی را از خودشان «ارائه» میدهند (و در واقع: بهتبادل میگذارند)، بهموقع و موضع تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، جنسی، سنی و بالاخره آن مناسباتی برمیگردد که اجتماعاً بیانکنندهی ارادهمندی و درعینحال آرزومندی آنهاست. امروزه روز بخش بسیار زیادی از آدمها بهواسطهی سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی و بهویژه بهواسطهی سلطهی بورژوازی ترانسآتلانتیک بیش از هرچیز «از سن، شغل، مناسبات، روابط خانوادگی، سرگرمیها، تمایلات، تنفرات» خود حرف میزنند؛ عدهی محدودتری هم از خواستهای سیاسی و اجتماعی خود میگویند که عمدتاً پروغربی و ترانسآتلانتیکی است؛ و بالاخره آدمهای بسیار اندکی هم (مثل ما) پیدا میشوند که بهدنبال تبادل مفاهیم مربوط بهسازمانیابی و سازمانیدهی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکشاند. بنابراین، با اندکی تسامح (که لازمه یک برآورد است)، میتوان چنین ابراز نظر کرد که نسبت این دستهبندی سهگانه (منهای اینکه بهجا و مکان آن توجه داشته باشیم) در داخل ایران، در خارج از ایران و در فیسبوک کلاً ـاگر نه یکسان، اما تقریباً همسانـ است. البته با این توضیح که من از چگونگی حضور دیگر ملل (یا دیگر زبانها) در فیسبوک و در غیرفیسبوک اطلاع چندانی ندارم؛ اما آنچه در فیسبوک ایرانیها و فارسی زبانها مشاهده کردهام، این استکه بهلحاظ نظری و «ارائه»ی خویشتن، نسبتها در داخل ایران، در خارج ایران و در فیسبوک از نوعی همسانی کلی و تقریبی برخوردارند. اینکه روی قید کلی و تقریبی تأکید میکنم بهاین علت استکه در فضای مجازی (در وبلاگ و وبسایت کمتر، اما دریک شبکهی اجتماعی مثل فیسبوک بیشتر) دست افراد برای بیان فانتزیها و تصوراتیکه از خویش دارند، بازتر است؛ چراکه رابطه از طریق ابزارهای مجازی، خصوصاً رابطهی فیسبوکی که تعهد چندانی برای ادامه ندارد، بسیار سادهتر از رابطهی حضوری قابل گسست است. معهذا باید توجه داشتکه یکی از ویژگیهای زمانهی کنونی که میتوان بهعنوان عارضهی سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی از آن نام برد ـ سازمانناپذیری، تعهدگریزی و گسست روابط آدمهایی استکه مثلاً 10 سالِ تنگاتنگ کنار هم کار کردهاند. این را بهگردن فیسبوک انداختن و افراد را فرد، و فرد را «فردِ بورژوایی» نامیدن چیزی جز بیان همین سازمانناپذیری، تعهدگریزی و گسست نیست که متأثر از سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی است.
بههرروی، نه فقط در فیسبوک، نه فقط در جامعهی سرمایهداری، بلکه در کلیه جوامع بشری افراد متناسب با موقع و موضع خویش بهنوعی «همۀ آن چیزهائی را[از خود] آشکار» میکنند و بهتبادل میگذارند «که بنا بر ارزیابی خودِ» آنها «بهپرداخت فردیت»شان کمک میکند. این یک خاصهی بسیار مهم بشری استکه امروزه در فیسبوک بهگونهای سیالتر، سادهتر، محتملالوقوعتر و نیز برپایه مناسبات و دریافتهای خردهبورژوایی جریان یافته است؛ اما این رقیقتر، سادهتر و محتمل الوقعتر بودن نه ناشی از وجود فیسبوک، که یکی از خاصیتهای کاربردی آن برپایه مناسبات تولیدیـاجتماعی معینی (یعنی: خردهبورژوایی) است. درحقیقت این روح زمانه استکه براساس مناسبات خردهبورژوایی از این ابزار یا سیستم بیشترین استفادهی فردی را میبرد؛ بههمین دلیل، این امکان و احتمال نیز وجود دارد که بهگونهای دیگری (بهجز گونهی فیالحال رایج) از فیسبوک استفاده کرد. این امکان و احتمال تا آنجا عینی و ممکنالوقوع استکه نویسندهی مقالهی مورد بحثْ علیرغم ارائهی تصویری اجتماعاً (و نه از جنبهی اقتصادی) حرامزاده و بورژوایی از فیسبوک ـنیزـ بهعنوان استثنایی برقاعده میپذیرد که: «میتوان از آن [یعنی: فیسبوک] صرفاً بهعنوان واسطهای برای ارتباط خصوصی یا بهمنزله ابزاری برای خدمت به علائق همسو استفاده کرد. اما دست برقضا یک چنین استفاده بیضرری از این سایت در حد سوء استفاده از آن است».
{در مقالهی «آزادی اندیشه و بیان - پیشینه، محدودههای زمانیـمکانی و جوهر طبقاتی آن» دربارهی روح زمانه اینطور نوشتیم: شبکهی درهم تنیدهی تبادلات اقتصادیـاجتماعیـطبیعی، برمحور تعادل و توازن برخاسته از مبارزهی طبقاتی که برآیندگونه و بهطور دینامیک، مفاهیم و معیارها و مدلهای رایج زندگی (از دیدگاههای هستیشناسانه و زیباییشناسانه گرفته تا مضمون نهادهای طبقاتی و الگوهای فرهنگی و شخصیتی و مانند آن) را در میان تودههای مردم و بخش گستردهای از اقشار میانی جامعه میسازد؛ عمدهترین فاکتور سازندهی «روح زمانه» است}.
بهپاراگراف نقل شده در بالا بازگردیم.
در عالم مادی و واقعی هیچکس و هیچ نیرویی (اعم از اینکه اقتصادی، سیاسی ویا نظامی باشد) نمیتواند «تعیین» کند که «دربرگیرنده تمام اجتماع communityکره خاکی» باشد. این یک فانتزی ذهنی و بهلحاظ روانی بیمارگونه است که نویسنده براساس تعریفِ خود فیسبوک و نیز اصل «هدفِ معروف شدن» که منشأ آن بخشهایی از خردهبورژوازی غربگراست، بهطور نابهجایی بههمه کاربران فیسبوک تعمیم میدهد تا تصویر خود از حرامزادگی آن را تکمیل کند. تنها دو دسته هستند که میتوانند تصور و نه «تعیین» کنند که باید «تمام اجتماع communityکره خاکی» را «دربربگیرند».
یک دسته، بخشهای تبلیغات و فروش کمپانیهای غولآسا هستند که با استفاده از آنالیز دادههای مختلف (و ازجمله آنالیز دادههای فیسبوک) بههزار و یک ترفند ضدانسانی دست میزنند و از وساطت فیسبوک هم استفاده میکنند تا ضمن ایجاد نیازهای تازه و اغلب غیرلازمْ بساط تولید نظام سرمایهداری را بازتولید کنند. اما نکتهی قابل توجه این استکه آنچه تودههای میلیاردی کارگران و زحمتکشان (بهویژه در کشورهای بهاصطلاح در حال توسعه) مصرف میکنند و میتوانند مصرف کنند، بهواسطهی دستمزدهای بسیار ناچیزی که میگیرند، جای چندانی برای نوآوری ندارد؛ و اینگونه نوآوریها اساساً شامل بورژواها با قدرت خرید اتومبیلهای دو میلیون دلاری و آن بخشهایی از خردهبورژوازی میشود که حسرت ماشینهای دو میلیون دلاری را میکشند.
اما دستهی دیگر، بازیگران سیاسیـاطلاعاتی هستند که بهامکانات، تحلیلگران و مشاوران رنگارنگ دسترسی دارند و بههمین دلیل هم میتوانند محدودههای بسیار وسیعی (مثل محدودههای جغرافیایی، محدودههای جنبشهای اجتماعیـسیاسی و مانند آن) را موضوع مهندسی فکر قرار بدهند تا بتوانند نیرو و انرژی مبارزاتیِ انباشت شدهی طبقاتی را از مسیر خویش خارج کرده و بهمسیر منافع دولتهای متبوع خود منحرف کنند. فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعی از جمله ابزارهای بهاصطلاح نوین و تسهیلکنندهی این مهندسی فکر و ایجاد انحراف در جنبشها هستند. اما آن ابزارهایی که در ایجاد انحراف در جنبشهای مورد استفاده قرار میگیرند، فقط فیسبوک نیست. بورژوازی جهانی قبل از پیدایش فیسبوک هم بسیاری از جنبشها را از مسیرشان منحرف نموده و بهاصطلاح مصادرهشان کرده است.
برای مثال، سال 1357 بدون اینکه فیسبوک وجود داشته باشد، و تصوری از «"انقلابات فیسبوکی"» درمیان باشد، یکی از بزرگترین «مصادره»های تاریخ بشر بهوقوع پیوست!؟ فقط این یک نمونه نیست که بدون فیس از روند اجتماعیـتاریخی خود منحرف شده و بهجیب بورژوازی جهانی سرریز شد. فروپاشی شوروی سابق و رویدادهای بسیاری بدون وجود و حضور فیسبوک شکل گرفتند. فاجعه نسلکشی در رواندا و بسیاری جنگهای قبیله در آفریقا و بعضاً در آسیا بدون فیسبوک و شبکههای اجتماعی دیگر واقع شدهاند. عامل تعیینکننده در وقوع همهی این رویدادها سازماننایافتگی طبقهی کارگر و زحمتکشان در برابر قدرت سازمانی، اقتصادی و بهویژهی سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی بوده است. بنابراین، بهجای ارائهی تصویر حرامزاده از فیسبوک که نهایتاً حالتی امتناعیـانفعالی دارد، باید بهاین مسئله اندیشید که چگونه میتوان از فیسبوک هم در راستای سازمانیابی و سازماندهی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش استفاده کرد.
نقش صنعتِ ایهام در عبارت «میهن فرد بورژوایی»!؟
حال که یکی از پاراگرافها (و در واقع مرکزیترین پاراگراف) مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» را تا اندازهای مورد بررسی قرار دادیم، بنا بهقراری که ابتدای نوشته گذاشتیم، میبایست نگاهی هم بهمعنی تیتر مقاله و بهعبارت دقیقتر: بهنیمهی دوم این تیتر (یعنی: «... میهن جدید فرد بورژوائی») بیندازیم.
تاآنجاکه من میدانم و از بعضی از آشنایان و دوستان نیز پرسیدهام، در زبان فارسی استفاده از عباراتی مثل «فرد بورژوایی»، «فرد کارگری»، «فرد کمونیستی» و مانند آن رایج نیست. این برخلاف عباراتی مثل «فرد بورژوا» و «فرد کارگر» است که در بعضی از متنهای حقوقی مورد استفاده قرار میگیرند. بنابراین، در بررسی تیتر مقاله مورد بررسی (یعنی: «... میهن جدید فرد بورژوائی») با یک سؤال مواجه میشویم که دو وجه دارد: یکی اینکه عبارت «فرد بورژوایی» چه معنا و مفهومی دارد و بهکدام واقعیت بیرونی اشاره میکند؟ و دیگر اینکه چگونه دنیای مجازیِ فیسبوک میتواند بهمیهن «فرد بورژوایی» که عبارت نامفهومی است، تبدیل گردد؟
در جستجو برای پاسخ بهاین دو سؤال ابتدا بهمتن ترجمه مراجعه میکنیم. در متن این نوشته نه تنها تعریفی از عبارت «فرد بورژوایی» وجود ندارد، بلکه این عبارت تکرار هم نشده است. نتیجه اینکه عبارت «فرد بورژوایی» فقط در تیتر مقاله آمده است که میتواند برای جلب توجه هم باشد. بنابراین، کلمهی «فرد» را در متن جستجو میکنیم تا شاید در عباراتی که از این کلمه استفاده شده، بهمعنای «فرد بورژوایی» نزدیک شویم. کلمهی «فرد» مجموعاً 4 بار مورد استفاده قرار گرفته که هیچیک راهی بهمعنای «فرد بورژوایی» نمیگشایند. ترتیب این عبارت از بالا بهپایین بهقرار زیر است:
1ـ «چنین است، اندک زمانی پس از ثبت در فیس بوک فرد بخشی از دنیای مجازی بزرگ فیس بوک می شود».
2ـ «تصویری که فرد از خودش در شبکه خلق می کند تنها برای کسب اعتبار از طریق وراجی های مدام در شبکه نیست».
3ـ «محیط اطراف برای آن ها به مخاطبی تبدیل می شود که فرد - بههرطریقی که شده - در آن شخصیت نمونه خود را ارائه کند تا ...».
4ـ «همین برای اثبات متقابل تعلق بهیک جماعت که فرد میخواهد بخشی از آن باشد، کاملا کافی است».
همانطور که مشاهده میکنیم، معنی «فرد» در هرچهار عبارت فوق اساساً اشاره بهیک نفر ویا یک شخص بهطورکلی و بدون توصیف بهصفت «بورژوایی»، است. بههرروی، برای اینکه در این نتیجهگیری ابهام ویا تصرف ذهنی خاصی وجود نداشته باشد، بهسایت اینترنتی «واژه یاب» مراجعه میکنیم تا کاربردهای مختلف کلمهی «فرد» را از جنبهی ادبیـآکادمیک نیز درنظر گرفته باشیم. فرهنگ لغات عمید کلمهی فرد را بهقرار زیر معنی میکند:
فرد: فرهنگ لغت عمید؛ (صفت)[عربی، جمع: افراد]
۱. [مقابلِ زوج] (ریاضی) ویژگی عددی صحیحکه مضرب دو نیست و اگر بر دو تقسیم شود یک واحد اضافه میآورد.
۲. یگانه؛ بیهمتا؛ بینظیر.
۳. (اسم) واحد شمارش برخی چیزها؛ عدد؛ تا.
۴. (اسم) هریک از اعضای جامعۀ انسانی؛ انسان؛ شخص.
۵. (اسم) (ادبی) یک بیت شعر که معنی و غرض در آن تمام شده باشد.
۶. [قدیمی] تک؛ تنها.
۷. [قدیمی] خالی.
۸. (اسم) [قدیمی] خداوند.
در مراجعه بهتعاریف بالا از کلمهی «فرد»، چنین مینماید که در ترجمهی مورد بررسی از تعریف شمارهی 4 (یعنی: «هریک از اعضای جامعۀ انسانی؛ انسان؛ شخص») استفاده شده است. بدینمعنی که اگر در این عبارات بهجای کلمهی «فرد» از کلمهی «شخص» و یا از کلمهی «افراد» هم استفاده میشد، در معنی عبارت خللی وارد نمیگردید. صرفنظر از «ظرافت»های ترجمه از زبان آلمانی که گاهاً جادویی مینماید، اما این جایگزینی (یعنی: استفاده از کلمهی «شخص» بهجای کلمهی «فرد») بهویژه در جملهی شماره 3 رسایی بیشتری هم بهمعنی جمله میدهد.
با همهی این احوال، چارهای جز مراجعه بهمتن مقاله نداریم. از اینرو، یکبار دیگر برای جستجو بهمتن مراجعه میکنیم و اینبار بهدنبال کلمهی «فردیت» میگردیم. کلمهی «فردیت» (که اسم مصدر است و یکتایی و یگانگی معنی میدهد)، نیز 4 بار مورد استفاده قرار گرفته که یکبار هم صفت «بورژوایی» را بهدنبال دارد. این عبارت بهقرار زیر است:
«فیس بوک برای این رقابت فردیت بورژوایی جهت شناخته شدن عالی ترین پلاتفرم معقول مجازی در پهنه جهان را ارائه کرده است».
در اینجا لازم است بهاین مسئله نیز اشاره کنیم که ظاهراً عبارت «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» ترجمهی عبارت آلمانی (Das soziale Netzwerk Facebook Die neue Heimat des bürgerlichen Individuums) است؛ و اگر اشتباه نکرده باشم [که احتمال آن بسیار ناچیز است، چون از کسی سؤال کردهام که تااندازهای آلمانی میداند]، عبارت آلمانیِ (bürgerlichen Individuums) هم ظاهراً معادل فارسی «فرد بورژوایی» است. بههرروی، این عبارت [یعنی: عبارت (bürgerlichen Individuums)] یکبار دیگر هم در متن آمده که بهاین ترتیب است:
Für diese Konkurrenz des bürgerlichen Individuums um Anerkennung liefert Facebook die perfekt rationalisierte, weltweite virtuelle Plattform.
مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» جملهی آلمانی بالا را همان جملهای ترجمه کرده که عبارت «فردیت بورژوایی» هم در آن آمده است: «فیس بوک برای این رقابت فردیت بورژوایی جهت شناخته شدن عالی ترین پلاتفرم معقول مجازی در پهنه جهان را ارائه کرده است».
نتیجه اینکه عبارت آلمانی (bürgerlichen Individuums) در تیتر «فرد بورژوایی» و در متن «فردیت بورژوایی» ترجمه شده است. ازآنجاکه من آلمانی نمیدانم، از خیر و شر توضیحات بسیار «ظریف» و موشکافانهی زبان آلمانی (که گاه تصویری جادویی از آن ارائه میشود) میگذرم؛ و روی پارهای مسائل و مفاهم مربوط بهموضوع متمرکز میشوم.
یک)
معنی امانت و درستکاری در ترجمهْ انتقال مفهوم در کلیت آن است؛ و ابزار این انتقال نه زبانِ انتزاعی، که زبان انضمامی است. تفاوت زبان انتزاعی با زبان انضمامی این است که اولی اساساً خاصهی آکادمیک دارد؛ و دومی که اساساً کاربردی و پراتیک است، بهیک دستگاه مختصات زمانیـمکانی خاص مشروط است. نتیجه اینکه اگر در ترجمهی یک عبارت، ضمن رعایت جنبهی آکادمیکِ معنا، بهلحاظ انضمامی (که مشروط بهمختصات خاصی است)، ابهام ایجاد شود، آن ترجمه غلط است.
دو)
در زبان فارسی عبارت «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فردیت بورژوائی» بیشتر از عبارت «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» بیانکنندهی مفهوم است. چراکه ترکیب «فردیت بورژوائی» برخلاف ترکیب «فرد بورژوائی» بهمراتب مورد استفاده قرار گرفته و مجموعاً تعریف شده بهحساب میآید. بههرروی، آنچه بهلحاظ شخصیتی یک بورژوا را از یک کارگر، یک فئودال یا از یک کمونیست جدا میکند، فردیت آنهاست. کلمهی «فرد» بیانکنندهی این تفاوت در شخصیت نیست. از طرف دیگر، هیچکس نمیتواند ادعا کند که افراد با حضور خویش در فیسبوک بهبورژوا تبدیل میشوند؛ اما این ادعا که فیسبوک شخصیت کاربران خود را بورژوایی میکند، علیرغم جنبهی فوقالعاده اغراقآمیز آن، اما قابل بحث است.
سه)
باید بهاین نکته توجه کرد که دنیای امروز (اعم از سیستمهای مجازی ویا دنیای ملموس) زیر سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی قرار دارد، و مهمترین خاصهی این سلطهْ القا و گسترش القایی «فردیت بورژوائی» (و نه «فرد بورژوائی») است؛ از اینرو، گفتگو از «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فردیت بورژوائی» بهاین اشاره میکند که حضور در فیسبوک با خطر آلودگی به«فردیت بورژوائی» و چهبسا مسخشدن در «فردیت بورژوائی» همراه است. بههرروی، فیسبوک بهدلیل ماهیت مجازیاش فاقد این امکان استکه افراد در آن متوطن شوند ویا افراد غیربورژوا را بهبورژوا تبدیل کند.
چهار)
یکی از صنایع ادبی زبان فارسی، صنعت ادبی ایهام یا توراته است که عموماً در شعر مورد استفاده قرار گرفته است. در این صنعت ادبی واژهای با حداقل دو معنی بهکار میرود که یکی نزدیک و دیگری دور از ذهن است. در ایهام، واژه یا عبارت بهگونهای است که ذهن بر سر دوراهی قرار میگیرد و نمیتواند در یک لحظه یکی از دو معنی را انتخاب کند. بههرروی، دریافتن اینکه کدام معنی اصلی است و کدام فرعی، بسته بهرابطهی کل کلمات مصرع یا بیت با کلمهی مورد ایهامْ قابل فهم است. اما این انتخاب کار آسانی نیست و این حالت روانی عموماً باعث التذاذ ادبی نیز میشود. زمانی خواننده میتواند آرایه ایهام را دریابد که از معانی مختلف واژهها و عبارات آگاه باشد. از انواع ایهام که بگذریم، دو نمونه ایهام ساده از این قرار است:
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد ـ شاید که فرهاد بهخواب شیرین رفته باشد
آتشست این بانگ نای و نیست باد ـ هر که این آتش ندارد نیست باد
پنج)
بسیاری از کاربران سایت امیدْ من (یعنی: عباس فرد) و بهمن شفیق را میشناسند و میدانند حدود 10 سال با همکاری داشتیم؛ و اصولاً سایت امید بهنام من و بهپیشنهاد و اصرار من بهوجود آمد. ضمناً بسیاری از کاربران سایت امید میدانند که عباس فرد کمی بیش از یک سال قبل همکاریاش با سایت امید را قطع کرد. از طرف دیگر، عدهی کمتری از کاربران سایت امید و برخی از کاربران سایت رفاقت کارگری (بههمراه آشنایان و دوستان و برخی از چپها) نیز میدانند که عباس فرد از دوـسه ماه پیش یک صفحهی فیسبوکی برای خودش و برای رفاقت کارگری باز کرده است. این درصورتی استکه بهمن شفیق فاقد صفحهی فیسبوکی بهنام خودش است. بههرروی، همانطور که در ابتدای نوشته هم گفتم، تعدادی از دوستان و آشنایان تماس گرفتند و گفتند که منظور بهمن شفیق از «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» من بودهام که هم نام فامیلم «فرد» است و هم جدیداً در فیسبوک حضور پیدا کردهام. شاید هم متوطن شدهام!!!
شش)
گرچه من دوست دارم براین باور باشم که بهمن شفیق اهل اینگونه بازیهای سبُک و زشت نیست؛ اما با توجه بهاینکه بهمن شفیق آدم بیاطلاعی نیست، حتماً با صنعت ادبی ایهام آشناست و در مسائل مربوط بهسیاستِ مربوط بهخودش عاقبتاندیش نیز هست؛ این سؤال پیش میآید که قراین و شواهدی که فوقاً بهآنها اشاره کردم، حقیقتاً تصادفی شکل گرفتهاند؟ گرچه تصادف گاهاً شگفتیهایی بسیاری میآفریند و این شگفتیآفرینیها تا آنجایی در ذهن و روح پارهای از آدمها ریشه دارد که انتشارات «میر» سابق در مسکو کتاب کوچکی بهنام «دنیای تصادفی، تصادفی، تصادفی» (Chancy, Chancy, Chancy World) منتشر کرد؛ اما نباید فراموش کنیم که هستی مادی (چه در نسبت و چه در بیکرانگیاش) قانونمند است؛ و اگر اساس را برماورائیت پنداری نگذاریم، تصادف ـنهایتاـ یک مکانیسم بیرونی بهحساب میآید. امید استکه این مکانیسم کمتر تخریبگرانه باشد.
هفت)
برای بررسی بورژوایی بودن یا نبودن یک فرد (اعم از اینکه «فردِ» خاصی باشد یا فرد بهطورکلی) باید بهمناسبات تولیدی و نیز مناسبات اجتماعی او نگاه کرد و تاریخ ارادهمندی طبقاتیاش را برمحور حالِ حاضر مورد توجه قرار داد؛ چراکه درغیر اینصورت همواره این بیم و احتمال وجود دارد که طراحان بررسی بورژوایی بودن افراد بهواسطهی حضور آنها در فیسبوک، مناسبات تولیدی و اجتماعی شخص خودشان را درپسِ ترجمه و کلام و ایهام پنهان کنند. منهای بررسی این مسئله که اینگونه پنهانکاریها چه عواقب ناگواری برای جنبش کارگری دارد و چگونه روی سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگر تأثیر مخرب و منفی میگذارد؛ اما در افراطیترین تصور ممکن (یعنی: با این فرض غلط که فیسبوک شبکهای مطلقاً بورژوایی است و ورود بهآن با کنشِ ناگزیر و قطعیِ بورژوایی همراه است)، بازهم گفتگو از «فرد بورژوایی» بهواسطهی حضور اشخاص در فیسبوکْ نه تنها وجاهت معقول ندارد، بلکه فاقد وجاهت پراتیک و تجربی نیز هست. چراکه با چنین پذیرشی فعالین کارگری را در معرض این القا نیز قرار دادهایم که عدم حضور در فیسبوک بهطور خودبهخود یک پراتیک کارگری و کمونیستی است!
اما حقیقتِ مسئله نه تنها چیزی بهغیر از این القای ضمنی و کاریکاتوریک است، بلکه از این هم زشتتر و کاریکاتوریکتر است. زیرا مهمترین عاملی که تودهی بسیار وسیعی از کارگران را از حضور در فیسبوک بازمیدارد، بهجز نداشتن وقت برای اینگونه بازیهایِ اغلبْ خودنمایانه، عدم دسترسی بهکامپیوتر و اینترنت استکه عمدتاً ناشی از دستمزدهای بسیار پایینتر از قیمت واقعی نیرویکار است؛ که این نیز بهنوبهی خود عمدتاً ناشی از پراکندگیِ مبارزاتی و عدم تشکل تودههای کارگر است!؟ بدینترتیب استکه مقولهی «فرد بورژوایی» بهواسطهی حضور اشخاص در فیسبوکْ بهگونهای ناخواسته و نادانسته و غیرمستقیم، نه تنها پراکندگی مبارزات کارگری را مثبت بهحساب میآورد، بلکه بورژوازی را نیز بهعنوان یک عاملِ مثبت طبقاتی برمیشمارد!؟ نتیجهی نهایی اینکه حتی اگر بپذیریم که فیسبوک یک شبکهی مطلقاً بورژوایی است و حضور در آن نیز یک کنش بورژوایی بهحساب میآید، تنها میتوانیم از «فرد» و یا افرادی حرف بزنیم که با حضور در فیسبوک آلودگیهای فیسبوکی و بورژوایی پیدا کردهاند؛ و گفتگو از «فرد بورژوایی» بهواسطهی حضور در فیسبوک ـاگرـ نشان گیجسری خودپسندانه نباشد، از بغضی ظاهراً بیدلیل حکایت میکند. بههرروی، «فرد بورژوایی» القای ذات بورژوایی استکه تغییر آن مشروط بهانقلاب در درون و بیرون است؛ اما آلودگیِ بورژواییِ «فرد» یا افراد بدینمعنی استکه پارهای از مسائل بورژوایی به«فرد» یا افرادی عارض گردیده ویا آنها خودرا بهآن آلودهاند. ایجاد تغییر در این آلودگیْ با انتقاد، روشنگری و پراتیکِ معین قابل دستیابی است؛ درصورتیکه ایجاد تغییر در «فرد بورژوایی» بهواسطهی ویژگی ذاتیاش، مستلزم ایجاد دگرگونی در ذات و طبعاً در ماهیت اوست. بههمین دلیل بود که نوشتن این نوشته من را بهیاد دندانهای روباشف میانداخت.
گرچه در نگاه نخست این تفاوتْ چندان هم متفاوت بهنظر نمیرسد؛ اما بداهت آن در زندگی تاآنجایی است که حتی منطق صوری و ایستا هم با بحث درباره مقولهی ذات و عَرَض بهنوعی امکان وقوع مکرر چنین تفاوتهایی را تأیید میکند. البته با این تفاوت که منطق صوری ذات را بهماورا میراند تا از مقولهی عَرَض تصویری زمینی (اما ساکن) ارائه کند. سرانجام اینکه اگر مادر و پدرهای مذهبیِ قدیم در مقابل مسئلهی تفاوت «فرد بورژوایی» و آلودگیِ بورژواییِ فرد قرار میگرفتد و کمی کنکاش و سؤال هم میکردند، با استفاده از مفهوم نجس و متنجس که از فقه شیعه بهعاریت گرفته بودند، در مورد موضوع مورد بحث چنین قضاوت میکردند: «فرد بورژوایی» از اساس متنجس است و باید مدفون گردد؛ اما آلودگی بورژواییْ نجس است و با شستشوی شرعی پاک میشود!؟
هشت)
تصویری که نویسندهی مقاله و نیز مترجم آن از فیسبوک ارائه میدهند، چنانچه خوابنما نشده باشند، لابد حاصل مشاهده است. بههرروی، اگر از نویسندهی مقاله که ظاهراً آلمانی است، بگذریم؛ و اطلاع و بیاطلاعی را هم در این مورد نادیده بگیریم، مترجم مقاله باید بهاندازهی کافی در فیسبوک گشت و گذار کرده باشد!؟ اما ازآنجا من صفحهای بهنام بهمن شفیق پیدا نکردم؛ پس، مترجم عزیز با گشت و گذار در فیسبوک (البته با نام مستعار) نباید مفتخر بهلقب «فرد بورژوایی» شده باشد!؟
نه)
برخلاف تعبیر انستیتو مارکسیسمـ نینیسم شوروی سابق که فردیت را در همهی اشکال بروز آن در مقابل جمعگرایی یا کلکتیویسم قرار میداد و مذموم میشمرد، تاریخ تکامل جوامع طبقاتی ـازجملهـ تاریخ تکامل فردیت نیز هست؛ و اصولاً فردیت خاصهی نوع انسان و گذرگاهی استکه افرادِ جامعه ذاتِ اجتماعی خودرا متناسب با زمان و مکانی خاص شکل میدهند و درمییابند. روند تاریخی رشد و تکامل فردیت ـاشارهوارـ بدین قرار استکه:
ـ در سازوارهی ابتدایی (یعنی: هنگامی هنوز مالکیت خصوصی مفهوم نداشت و انسان بیشتر مقهور طبیعت بود تا طبیعت مقهور وی باشد)، فردیت صبغهی طبیعی داشت؛ چراکه انسان در سازوارهی ابتدایی با برونافکنیِ خویش و درونکشی طبیعتْ ریشه و اصل خویش را طبیعی میپنداشت و اگر فردیتی شکل میگرفت، عمدتاً سلحشورانهـجنگآورانه بود، رنگ و بوی طبیعی داشت، و دراختیار و تابع سازواره قرار میگرفت.
ـ فردیت در جوامع پیشاسرمایهدارانه (اعم از نظامهای بردهدارانه، فئودالی ویا آسیایی) علیرغم تفاوتهایی که دارند و تحقیق جداگانهای را میطلبند؛ اما صبغهی اشرافیـارثی، روحانیـمردانه و نظامیـسلسلهمراتبی داشت. بنابراین، در اینگونه جوامع تودههای بسیار وسیعی از انسانها فاقد فردیت بودند و اصولاً در شرایط غیرعصیانی، خودْ خویشتن را بهمثابهی فردی مستقل بهرسمیت نمیشناختند؛ و تنها در تابعیت و بهعنوان جزءِ بسیاری ناچیزی از ارباب، شاه و روحانی و چهبسا خانواده برای خود و برای جامعه معنی پیدا میکردند. در سرزمینهایی مثل ایران که از بافت نسبتاً وسیع شهرنشینِ غیربورژوا برخوردار بودند، دیوانیان و همچنین کَسَبه و روحانیون ضمن اینکه خودرا در تابعیت با شاه و دربار معنی میکردند، اما بهواسطهی استحکام و گستردگی شهرنشینی و دستگاه وسیع بوروکراسی (که معمولاً مورد حمایت کسبه و روحانیون نیز قرار داشت)، از استقلال نسبی و پنهانی برخوردار بودند که فردیتبخشنده بود و صبغهی خاندانیـاشرافی داشت.
ـ با جامعهی سرمایهداری استکه فردیت براساس رابطهی خرید و فروش نیرویکار عمومیت پیدا میکند، بهجزءِ لاینفکی از زندگی اجتماعی تبدیل میشود، و این امکان را پیدا میکند که نهایتاً بهسه شکل مختلف، متضاد و حتی متناقض گسترش بیابد: بورژوایی (که سودمحور و تداوم دهندهی نظام موجود است)، کارگری (که آنتیتز فردیت بورژوایی است و با تشکل طبقاتی زمینهی انقلابی و پرولتاریایی پیدا میکند) و بالاخره کارگریـکمونیستی (که بهآینده نظر دارد ـ پرولتاریایی، انسانی و رهاییبخش است). ازآنجاکه محور همهی تبادلات اجتماعی در جامعهی سرمایهداری تبادل کار در شکل خرید و فروش آن است، و ازآنجاکه خرید و فروش نیرویکار بدون «آزادی» فردی و فردیتی که بتواند این نیروی را بهمثابهی کالا بخرد و بفروشد، غیرممکن است؛ از اینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که اساس تبادلات ارزشیـاخلاقی جامعهی سرمایهداریْ کالایی است، و آحاد شاکلهی این جامعه (علیرغم تعارضات طبقاتی و تفاوتهای قشری) بدون تصویری از خویش برای خود (یعنی: بدون ایجاد و دریافت فردیت خود) قادر بهشناسایی محیط، مناسبات و تعلق اجتماعیِ خود نخواهند بود. گستره، جدیت و لزوم ایجاد و دریافت فردیت برای افرادی که در جامعهی سرمایهداری زندگی میکنند، مشروط بهاینکه بهگروههای غیرمجموعهای و میرا تعلق نداشته باشند، تا آنجاست که افراد این جامعه بدون دریافت از فردیت خویش در معرض انواع روانپریشیهایی قرار میگیرند که بعضی از آنها ـحتیـ بهمرگ هم راهبر میگردد.
ـ تفاوت فردیت در جامعهی سرمایهداری با فردیت در دیگر جوامع پیشاسرمایهدارای در این استکه: اولاًـ فردیت در جامعهی سرمایهداری (برخلاف دیگر جوامع) عمومی است؛ دوماًـ این عمومیت در نهایت بهسه گونهی متضادِ بورژوایی، کارگری و کارگریـکمونیستی رخ مینماید؛ و سوماًـ کاهشِ شکلی از فردیت زمینهی افزایش شکل دیگر را فراهم میکند و افزایش یکی از این دو، کاهش دیگری را زمینه میسازد.
ـ بنابراین، چارهی عقب زدن فردیت بورژوایی (با همهی اشکال محتملالوقوع آن و علیرغم همهی ابزاهایی که در این راستا بهکار گرفته میشود)، مقدمتاً ایجاد بستر فکری تبادلات اندیشهی کمونیستی و سپس ایجاد مناسباتی استکه بهافراد برخاسته از میان کارگران و زحمتکشان بهواسطهی فعلیتی که پیدا میکنند، فردیت کارگریـکمونیستی میبخشد. فیسبوک در این میان فقط یک ابزار استکه فعلاً بهاین دلیل که تحت سلطهی ارزشها و تبادلات اخلاقی بورژوایی است، بهعنوان یک مکانیزم تسریعکنندهی بورژواییْ بهشکلگیری گستردهتر فردیت بورژوایی کمکهای بسیاری میکند که نتیجهاش ایجاد مانع در مقابل شکلگیری فردیت کارگریـکمونیستی است. با همهی این احوال، تعقل انقلابی (یعنی: درک ضرورتهای زمانهی کنونی) چنین حکم میکند که چنان تصویری از فیسبوک نپردازیم که مختصاتی دینامیک و صرفاً توطئهگرانه را القا میکند. فیسبوک قبل از هرچیز، کارخانهی عظیمی استکه در مقابل ارائهی خدماتی ناچیز تودهی بسیار انبوهی از کاربران خودرا استثمار میکند. بنابراین، اگر توطئهای در میان باشد، قبل از اینکه مسئلهی فرهنگی و ایدئواوژیک باشد، اقتصادی است. (در ادامه بهاین مسئله بیشتر میپردازیم).
فیسبوک بهمثابه کارخانهی عظیمی که در ازای نیرویکار مزد نمیدهد!؟
مقالهی مورد بررسی از جنبهی اقتصادی بهمسئلهی فیسبوک میپردازد و در این مورد مینویسد: «همکاری تجاری فیس بوک و صنعت تبلیغات پایه های مستحکم خود را در هویت سرمایه دارانه انسان بورژوائی دارد: او تنها زمانی قادر به برآوردن نیازهایش است که پیش از آن به عنوان خریدار تجارت صاحبان کالاهائی را که به دنبال قدرت خرید او هستند، متحقق کرده باشد. زیرا که تمام چیزهای مادی ای که او استفاده و مصرف می کند کالا هستند و خارج از دسترس وی قرار دارند. هنوز کار تئوریزه کردن علائقش به پایان نرسیده، او از نظر معنوی در جهانی از کالاها به سر میبرد که پیش روی او قرار دارد، دائما مد های جدیدی اختراع می کند و نیازهای جدیدی می آفریند تا توان خرید او را بمکد. جهانی که خود علائق و تمایلات مصرف کننده را رقم می زند و می آفریند. به همین دلیل هم از نقطه نظر اقتصاد بازاری این کاملا درست است که تجارت فیس بوک در این خوابیده است که چنین کاراکترهای مختلفی از شخص را به گونه ای هم ارز با یکدیگر پیوند می دهد [که از یک سو] خود نمائی است که خود را به شخصی در سپهر عمومی پیرایش می کند و [از سوی دیگر] مشتری. چرا که این دو [کاراکتر] در اصل با همند».
قبل از اینکه بهنقل قول بالا و بهجنبهی اقتصادی فیسبوک بپردازیم، بهتر استکه چند لحظه روی عبارت «انسان بورژوائی»، و چگونگی شکلگیری فیسبوکیاش متمرکز شویم: براساس ترمینولوژی و شبکهی مفاهیم مارکسیستی، مابهازای عینیِ عبارت «هویت سرمایهدارانه انسان بورژوائی» فقط میتواند بورژواها و نیز کارگزاران دانه درشت دولت را دربربگیرد. گذشته از این، اگر ملزم بهاین باشیم که حتماً از عبارت «هویت سرمایهدارانه انسان بورژوائی» استفاده کنیم، بازهم براساس ترمینولوژی و شبکهی مفاهیم مارکسیستی، باید محور بررسی را روی تولید بگذاریم، نه مصرف یا مصرفکنندهی نهایی کالا (که در مورد بورژواها و کارگزاران دانه درشت دولتی، بازگشتی بهتولید ندارد). این درصورتی استکه مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» این عبارت را نه تنها در مورد مصرفکنندگان بهکار میبرد، بلکه «اکثریت قاطع کاربران» فیسبوک را «نیز» بهمثابهی یک کلْ افرادی با «هویت سرمایهدارانه انسان بورژوائی» مینامد.
فرض کنیم که فیسبوک یک بازار دائم و بدون تعطیل است و میتواند آخرین کالاهای رنگارنگ را در طرفةالعینی در خدمت مصرفکنندهای که در این بازار حضور دارد، قرار دهد. آیا حقیقتاً «اکثریت قاطع» بازدیدکنندگان این بازار (که در هرثانیه هم بهروز میشود)، آدمهایی با «هویت سرمایهدارانه انسان بورژوائی»اند؟ پاسخ بهروشنی منفی است. چراکه اولاًـ «هویت سرمایهدارانه انسان بورژوائی» اساساً در تولید و جذب ارزش اضافی از نیرویکار کارگر استکه واقع میشود؛ و دوماًـ درصد بسیار بالایی از آدمهایی که بهقول مقالهی مورد بحث، در فیسبوک به«خودنمائی» مشغولاند، توان خرید بسیاری از کالاهای عرضه شده در فیسبوک را ندارند. نکته این استکه برای ورود بهفیسبوک نیازی بهارائهی مدارکی که درآمد سالانه را نشان میدهد، نیست؛ و فیسبوک هنوز اینقدر «دمکرات» استکه چنین برگههایی را برای ورود دیگران بهعرصهی خویش نمیطلبد[!؟].
نه تنها فیسبوک، بلکه هیچ نیرویی ـحتی اگرـ منشأ ماورایی و فوق اینجهانی هم داشته باشد، نمیتواند «کاراکترهای مختلفی از شخص [یا اشخاص] را بهگونهای همارز با یکدیگر پیوند» دهد؛ مگر اینکه این اشخاص قبل از ورود بهفیسبوک بهلحاظ مناسبات تولیدی، مناسبات اجتماعی و دریافتهای ایدئولوژیک از کلیتی همسان و همارز برخوردار بوده باشند. افراد انسانی براساس ذات نوعیـانسانی خویش موجوداتی تک ساحتی نیستند که بهصرف حضور در یک مکان (اعم از واقعی یا مجازی) «بهگونهای همارز با یکدیگر پیوند» داده شوند. لازمهی پیوند انسانها (یعنی: لازمهی ایجاد رفاقت، دوستی، رابطه، همبستگی، ترکیب و مانند آن) با یکدیگرْ وجود برآیند همگونهای از مناسبات تولیدی، مناسبات اجتماعی و دریافتهای ایدئولوژیک همگون است. تماشاچیان فوتبال ضمن علاقهی مشترک و فعلیتی یکسان و همارز بههنگام تماشای فوتبال (چه در استادیوم و چه بهواسطهی تلویزیون) ضمن اینکه بهیک گروه ـبعضاًـ چندصد میلیونی تبدیل میشوند؛ اما بههم «پیوندِ» همارز و غیرهمارز نمیخورند. چنین استکه اگر روز و رزوگاری بورژوازی بتواند سیستم ویا ابزاری بسازد که «کاراکترهای مختلفی از شخص [یا از اشخاص] را بهگونهای همارز با یکدیگر پیوند» دهد؛ در واقع، بزرگترین معجزهی همهی تاریخ بشر را ساخته است. چراکه در اینصورت مفروض و غیرممکن، پایان تاریخ مبارزهی طبقاتی را اعلام میدارد، انقلاب اجتماعی و دیکتاتوری پرولتاریا را بهعنوان یک تخیل کنار میگذارد، کمونیسم را در همین جامعهی طبقاتی ـبراساس ادامهی استثمار انسان از انسانـ بنا میکند، و همهی کمونیستهای صادق را متقاعد میکند که روانه تیمارستان شوند!!!
شاید مسئله از این قرار استکه نویسندهی مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» در عصیانی بغضآلودْ مشاهدات خود در فیسبوک را با بیپروایی کلیتبخشیده و بههمهی دنیا تعمیم داده است. مشاهداتی که احتمالاً بهآلمانِ بهلحاظ اقتصادی موفق و برنده مربوط است؛ و با بخشهای بالای خردهبورژوازی «خوشبخت» این سرزمین نشست و برخاست حضوری و شاید هم فیسبوکی داشته است! بههرروی، برای اینکه در مقابل عباراتی مثل «تمام چیزهای مادی ای که او استفاده و مصرف می کند کالا هستند و خارج از دسترس وی قرار دارند»، «دائما مد های جدیدی اختراع می کند و نیازهای جدیدی می آفریند» و «هنوز کار تئوریزه کردن علائقش به پایان نرسیده»؛ حرف درستی زده باشیم، بهکاپیتال مراجعه میکنیم تا بهزبان مارکس نشان دهیم که اینها ـهمهـ بدیهایات جامعهی سرمایهداری است و اگر در فیسبوک هم مشاهده میشوند، بهاین دلیل است که این سیستم (بهمثابهی یک شبکهی مجازی) جزء و تابعی از نظلم سرمایهداری است، نه بالعکس:
{ثروت اجتماعاتی که در ﺁنها تولید سرمایهداری حکمفرماست بهشکل «تودهیعظیمی از کالا» جلوهگر میشود. هر کالای جداگانه شکلِ ابتدایی ﺁن بشمار میرود. بنابراین تحقیق ما از تحلیل کالا ﺁغاز میشود.
کالا مقدمتاً یک شئِ خارجی است. چیزیست که بهوسیلهی خواص خویش یکی از نیازمندیهای انسان را برمیﺁورد. ماهیت این احتیاجات هرچه باشد و نیازمندیها خواه از شکم سرچشمه بگیرند و خواه منشاءِ ﺁنها تخیل باشد تفاوتیدر موضوع نمیکند و نیز در اینجا سخن از این نیست که شئِ مزبور چگونه احتیاج انسان را رفع میکند، مستقیماً مانند خواربار یعنی وسیلهی تمتع یا از راه غیرمستقیم مانند وسیلهی تولید. هرچیز مفیدی مانند ﺁهن، کاغذ و غیر ﺁن باید از دو نقطهنظر مورد توجه قرار گیرد: از حیث کمیت و از لحاظ کیفیت.
هرکدام از این قبیل اشیاء مجموعهای است از خواص متعدد و بنابراین میتواند بهجهات مختلفی مفید واقع گردد. کشف این جهات مختلف و بالنتیجه استفادههای متفاوت اشیاء یک عمل تاریخی است}.
بهجنبهی اقتصادی فیسبوک بپردازیم:
مهمترین عاملیکه در ساخت شبکههای اجتماعی نقشآفرین بوده، هماکنون نقش میآفریند و تا بقای نظام سرمایهداری نقشآفرین خواهد بود، بنابهذات وجودی جامعهی سرمایهداری، سود و انباشت سرمایه است. اگر بورژوازی ابزارها، سیستمها ویا مناسبات خاصی را ایجاد میکند که قصد از ایجاد آنها بازتولید نظام دستمزدی است؛ این بازتولید ذاتاً بازتولید نظام سودبری و انباشت سرمایه است که باید سودمندی خودرا در بردن سود و انباشت سرمایه نشان بدهد. فیسبوک نیز از این قانونمندی مستثنی نیست. بنابراین، آفریندگان این شبکه و همچنین نیروهایی که دربازآفرینی و توسعهی آن بهکار گرفته میشوند، قبل از هرچیز بهاین دلیل بهکار گرفته میشوند که سودآفرین باشند. اما سؤال اساسی این استکه این سودهای کلان از کجا سرچشمه میگیرند؛ و ارزش سهام تقریباً 300 میلیارد دلاری فیسبوک از کجا میآید؟
مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» با استفاده مکرر از کلمهی «تجارت»، بهشیوه مرکانتیلیستهای برآمده از دوران رونق تجاری قبل از استقرار اقتصادی و سیاسی نظام سرمایهداری (گرچه نه بهصراحت)، اما منشأ این سود را تجارت (یعنی: خرید و فروش کالای ساخته شده) القا میکند؛ و مترجم هم در این مورد حرفی نمیزند. برای روشنتر شدن مسئله بهجملاتی مراجعه میکنیم که کلمهی «تجارت» و کلمهی «تولید» در آنها بهکار رفته است. ابتدا بهجملاتی گاه کنیم که کلمهی «تجارت» در آنها بهکار فته است:
ـ «حلقۀ رابط میلیاردها دلاری بین وراجی های شخصی و تجارت بزرگ کالا در این خوابیده است».
ـ «علاقۀ جهان تجارت به او به عنوان یک متقاضی با تعین بازار آزادی برای بیرون کشاندن پول از جیبهایش تا حدی است که هر خط متن...».
ـ «او تنها زمانی قادر به برآوردن نیازهایش است که پیش از آن به عنوان خریدار تجارت صاحبان کالاهائی را که به دنبال قدرت خرید او هستند، متحقق کرده باشد».
ـ «به همین دلیل هم از نقطه نظر اقتصاد بازاری این کاملا درست است که تجارت فیس بوک در این خوابیده است که...».
ـ «اکثریت قاطع کاربران نیز با این وضع راضی است: آنها احساس می کنند که از خدمات خوبی برخوردارند و این تلقی را انحرافی می دانند که آنها ابزارهائی در خدمت تجارت هستند. برعکس، از میان جهان در هم و برهم کالاها، حالا و بالاخره پیشنهادهائی به آنان می شود که متناسب با آنان است. منافع در حال تبلیغ تجارت را آنها حمل بر آزادی خود برای حرکت در جهان کالاها می کنند و...»
ـ «توهمشان در این است که سبک زندگی یا لایف استایل شان را خودشان یافته اند و برای برقراری آن است که از خدمات تجارت بهره میگیرند».
ـ «آنها مصرانه خواهان آنند که شبکه میدان گردش اجتماعی آنان باقی بماند و تجارتی که خود آن [شبکه] را به وجود آورده است و سر پا نگه میدارد، مجاز نیست که آنان را به ابژه ای ساده تنزل دهد».
ـ «ارگان مرکزی خودنمائی و تجارت دیجیتال در این میانه به واقعه اجتماعی قابل توجهی از نوع دیگر و بسیار بالاتر...».
مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» در مقابل 9 بار استفاده از کلمهی «تجارت که همگی برخرید و فروش کالا دلالت دارند، 3 بار از کلمهی «تولید» استفاده میکند که هیچکدام بهتولید کالا و ارزش اضافه مربوط نیستند:
ـ «از بنرهای تبلیغی تنظیم شده با شخص فروشگاه لباس عروس نزدیکی محل سکونت وی روی مونیتور تا کمپین جهانی تولید کنندۀ کفش ورزشی که هیچ تین ایجر فیس بوکی قطعا بیتوجه از کنارش رد نخواهد شد. رقابت بر سر فروش، کاراکتر مصرف کننده...».
ـ «از قرار روح آزادی دوست و دمکراتیک نسل کاملی از جوانان در جهان عرب را تولید و گسترده کرده است که با قیامهایش و سرنگونی های موفقیت آمیزش راه خود را باز میکند» .
«آنها نا آرامیها را به عنوان "انقلابات فیس بوکی" مصادره می کنند و آنها را به بیان روح آزادیخواهانه و دمکراتیک در حال گشت و گذار در شبکه ترجمه می کنند که کاربران آن را درپهنه ای جهانی تولید می کنند و تأثیرش را بر خود نیز حس می کنند».
در رابطه با چگونگی (و در واقع: ویژگی) اقتصادی فیسبوک بهتر استکه از یک سؤال ساده شروع کنیم: قیمت تقریباً 250 میلیارد دلاری فیسبوک در بورس از کجا سرچشمه گرفته است؟
بدون اینکه وقت خودرا بهشنیدن پاسخ از سوی اقتصاددانان رنگارنگ بورژوایی تلف کنیم، میبایست بهتحلیل مارکسیستی تکیه کنیم که علاوهبر آثار درخشان سیاسیـاقتصادی مارکس، دهها جلد کتاب و هزاران مقالهی معتبر دیگر را نیز در پسِ خویش ذخیره دارد. مارکسیسم بهطور موشکافانه و همهجانبهای ثابت کرده است که منشأ هرشکلی از سود (بهمعنای سرمایهدارانهی کلمه، و بدون هیچ شرط و شروطی) نیرویکاری استکه توسط کارگر بهفروش میرسد. این نیرو که برآیندی از قوای جسمانی و روانی کارگر (مانند مغز، دست، پا، چشم، گوش، حس بویایی، حس چشایی و دیگر ارگانهای تحت کنترل آدمی) است، صرفنظر از اینکه نحوهی پرداخت دستمزد (یعنی: قیمت کار) چگونه باشد، در اختیار خریدار آن (یعنی: کارفرما) قرار میگیرد؛ و کارفرما نیز بههرشکل که لازم بداند و در واقع بنابه اقضای بازار، برای تولید کالای قابل فروش از آن استفاده میکند. بنابراین، منشأ قیمت شرکتهایی که شبکههای اجتماعی را بهطور «رایگآن»[!!] عرضه میکنند، درست مثل یک کارخانه اتومبیلسازی ویا همانند شرکتهای مشابه (اما بهاصطلاح قدیمیتر) که عرضهکنندهی وبسایت، چت، ایمیل و غیره هستند، نمیتواند نیرویکار و ارزش اضافیای نباشد که حاصلِ آن بخشی از نیرویکار است که خریدار نیرویکار (بهدلیل دراختیار داشتن ابزارآلات، و نیز کارگاه و مواد لازم برای تولید) بهای آن را نمیپردازد.
در زمانهی فیالحال موجود که تحت نام «عصر اطلاعات» هم از آن نام برده میشود، این مبلغ پرداخت نشده در شرکتهایی همانند فیسبوک ارقام غیرقابل باوری را تشکیل میدهند. برای ارائهی تصویری از عظمت اینگونه شرکتها کافی است یادآورد شویم که سهام سرمایه یا ارزش اسمی سهام منتشر شده توسط فیس بوک (FB-Tech30) در آخرین رایزنی بهتاریخ 23 ژوئن 2015 معادل 245 میلیارد دلار[1] و ارزش هر سهم این کمپانی در زمان نوشتن این مقاله 1150 دلار است[2]. سهام سرمایه توئیتر Twitter معادل 58 میلیارد دلار با ارزش سهمی 69 دلار[3] و ارزش سهام سرمایه لینکدین Linked In (ارزش انترپرایز) معادل 21.5 میلیارد دلار است[4].
باید توجه داشتکه اینگونه سرمایههای انباشت شدهی هنگفت را (که فقط سه نمونهی مورد اشارهی آن معادل نیمی از بودجهی نظامی ایالات متحده است)، سهلانگارانه نمیتوان نوعی «سرمایه مالی» بهحساب آورد؛ زیرا «محصولاتی» که این کمپانیها بهبازار عرضه میکنند: نه اعتبار تجاریاند، نه وام بانکی، نه اوراق بهادار و نه سایر اسناد معتبرمالی که بتوان ورچسب سرمایه مالی بهآن زد.
حقیقت این استکه کمپانیهای نمایندهی شبکههای اجتماعی سه نقش (یا سه وضع) متفاوت ـاما همراستاـ در پروسهی تولید اجتماعی دارند که بنا بهبرآورد اهمیت در پروسهی انباشت سرمایه بهاین ترتیباند:
1- نقش آنها بهمثابهی یک نهاد تولیدی: بهمعنی تولید پاکِتها (یا بستهها)ی عظیم اطلاعاتی (Big Data) بهمثابه کالا، که محتوی «اطلاعات اجتماعی نیازها و روابط شخصی کاربران»اند. این کالاها [با مسئله سادهای مانند «اطلاعات شخصی» افراد اشتباه نشود]، کالاهائی هستند که بهقیمت روز در اختیار سازمانهای تبلیغاتی، اطلاعاتی، امنیتی و نیز سازمانهای عملیاتی مهندسی فرهنگ و افکار قرار داده میشوند.
2- نقش آنها بهمثابهی صاحبِ ملک یا موجر: بهمعنی اجارهدهندهی فضای تبلیعاتی که بهواسطهی جنبهی مجازیاش، در عینحال بهمعنی اجارهی محل برای فروش کالا نیز هست.
3- نقش آنها بهمثابهی بازاریاب: بهمعنی ایجاد مستقیم بازار مصرف برای شرکتهای سفارشدهنده، ایجاد «تب کالائی» (Hype) در کل جامعه بهسفارش دولت[ها]؛ و بالاخره فرهنگسازی کالائی و مهندسی افکارِ مصرفی براساس تحولات تکنولوژیک و پیدایش کالاهای بهاصطلاح جدید.
ازآنجاکه سه نقش فوقالذکر در ارائهی خدمات (بهمثابه کالا و نیز کسب سود) در همراستایی با یکدیگر قرار دارند؛ از اینرو، بنا بهفرصتِ مقتضی (که عمدتاً در تحولات تکتولوژیک ویا بستهبندی جدیدِ کالای قدیمی خودمینمایاند)، همواره این احتمال وجود دارد که یکی از نقشها بهزیان دیگری از اهمیت بیشتری برخوردار شود و بالعکس. بهطورکلی این نقشها میتوانند جابهجا شده ویا بههم تبدیل گردند.
تا اینجا این تصویرِ تحلیلی و لاجرم کلی را نشان دادیم که شبکههای اجتماعی همانند هرواحد تولیدی دیگری برای بازار تولید میکنند و بهواسطهی همین تولیدِ برای فروشْ سود نیز میبرند. اما سؤال اساسی هنوز بدون پاسخ مانده است. آیا تعداد نه چندان انبوه کارکنان فنی و اداری این شرکتها (حتی برفرض اینکه همه کارگر فروشندهی نیرویکار باشند و مولد ارزش اضافی محسوب شوند)، در چنان مناسباتی گرفتارند که نرخ ارزش اضافی آن (بهمثابهی ارزش اضافهی فوقالعاده) بهچند ده هزار درصد میرسد؟ نه، چنین نرخ سودی، برفرض که وجود هم داشته باشد، در مدت بسیار کوتاهی تار و پود همهی صاحبان سرمایه و نظام سرمایهداری بهطورکلی را درهم میشکند؛ چراکه گسترش مالکیت خصوصی در مقابل تولید ذاتاً اجتماعی چنان شدت و سرعت میگیرد که بورژوازی با بحران غیرقابل حل عدم کارایی بوروکراسی خویش مواجه میشود. این بحران فرضی پای تودههای کارگر و زحمتکش را بهمیان میآورد که عملاً بهمعنی برپایی شوراهای انقلابی است. پس، کارگران این کارخانهای که سودهای سرسامآور میبرد، چهکسانی هستند؟
قبل از اینکه بهسؤال بالا بپردازیم، لازم بهیادآوری است که سیر افزایش قیمت فیسبوک در بورس با سیر افزایش کاربران آن بهطور تنگاتنگی متوازن و متقارن بوده است. این توازن و تقارن کمابیش دربرگیرندهی همهی شرکتهایی استکه بهنوعی خدماتی از قبیل خدمات فیسبوک و یا خدماتی از نسل پیشین آن (یعنی: وبسایت، چت، ایمیل و غیره)، ارائه کرده و میکنند. در یک کلام، افزایش کاربران اینگونه خدمات «رایگان» زمینهی افزایش قیمت سهام اینگونه شرکتهای «خیّر» را فراهم میکند. حالا با این سؤال مواجه میشویم که چه رابطهای بین افزایش کاربران چنین شبکههایی و افزایش قیمت سهام آنها در بورس وجود دارد؟
در جستجویِ پاسخ بهسؤال فوق باید توجه داشتکه فیسبوک و دیگر «شبکههای اجتماعی»، ضمن اینکه کالاهای مختلفی را نیز برای فروش عرضه میکنند، اما بازار مکاره نیستند. همچنانکه هیچ شباهتی هم بهمیدان گاوبازی و یا استادیوم فوتبال ندارند که دهها هزاز تماشاچی را برای مدت کوتاهی در خود جای میدهند. ویژگی حضور افراد در فیسبوک، برخلاف تماشاچیان گاوبازی یا فوتبال و غیره، فعلیت درونی و بیرونی آنهاست: فعلیت درونی، عمدتاً براساس تصویر آرزومندانهای که افراد از خویش میپردازند؛ و فعلیت بیرونی، طبق مقرراتی که فیسبوک تعیین میکند. صرفنظر از فعلیت درونی افراد که بهموقع و موضع آنها برمیگردد، مقررات فیسبوک با این الزام همراه است که کاربران خودرا معرفی کنند. این معرفی کردنْ بنا بهروح زمانه، براساس خاصهی آرزومندی نوع انسان و با توجه سادگی بیان آن در فیسبوک بهدرجات و در اشکال گوناگون اغراقآمیز است. از قضای روزگار فیسبوک برای تولید کالاهای قابل عرضهی خود (بهمثابهی تولیدکنندهی بستههای اطلاعاتی سیاسی یا تجاری، بهعنوان موجر و بهمنزلهی بازاریاب) بههمین بیان اغراقآمیز (که در واقع: نوع ویژهای از آرزومندی است)، نیاز دارد.
علاوهبر این جنبهی حضور در فیسبوک، درصد بسیار زیادی از حاضرین در این «شبکهی اجتماعی» ـناحواسته و بدون اینکه آگاه باشندـ بهاین دلیل نیز در فیسبوک حاضر میشوند که بهنوعی از فردیتِ تنها و تحمیلیِ نظامِ ایدئولوژیکِ حاکم (که سرمایهدارانه است)، فرار کنند؛ و بهلحاظ احساسیْ بهنوعی از تعلق اجتماعی دست یابند. تماس با دیگران، پُستِ مضامین گوناگون، کامنت نوشتن روی صفحهی دوستان مجازی، بهاشتراک گذاشتن پُست آنها و بهطورکلی هرنوع فعالیتی که در فیسبوک انجام شدنی است، علیرغم جنبهی مجازی، آرزومندانه و اغراقآمیز خودْ گریزی از موجودیت اجتماعی افراد که ترکیبی از موقعیتهای گوناگون است، ندارد. اعم این موقعیتها عبارتند از: اجتماعی، شغلی، تحصیلی، ملی، زبانیـفرهنگی، جنسی و سنی که بههرصورت (گرچه بهصورت پوشیدهای) بیانکننده موقعیت طبقاتی افراد است.
بدینترتیب استکه اغلب قاطع حاضرین در فیسبوک (خواه ـ ناخواه) آنچه بیش از هرچیز در اختیار شبکه قرار میدهند، مناسبات شاکلهی آنهاست که با تصویری آرزومندانهـاغراقآمیز بیان میشوند. بههرروی، اطلاعاتیکه کاربران بهواسطهی مقررات و نیز خواست خودْ در اختیار شبکه قرار میدهند، همان مادهی خامی است فیسبوک برای حضور تولیدیـسودبرانهی خویش در سه عرصهی فوقالذکر بهآن نیاز دارد. اما ازآنجاکه این مواد خامْ اطلاعات است، و اطلاعات بدون فعلیت کاربران غیرقابل دستیابی است؛ بنابراین، کاربران فیسبوک و کاربران دیگر شبکههای کمابیش همسان (اعم از نوع قدیم و یا نوع جدیدتر آن)، بهطور ناخواستهای درجهت سودبری فیسبوک و امثالهم فعلیت دارند. این فعلیت چیزی جز در اختیار قرار دادن نیرویکار نیست که مزد بسیار نازلی بهعنوان «خدمات شبکهای رایگان» بهآن پرداخت میشود.
بنابراین، اگر بغض و تحقیر در مورد کاربران شبکههای اجتماعی را کنار بگذاریم، در پرتو تجزیه و تحلیل علمی و همچنین با بهرهگیری از مارکسیسم (بهعنوان دانش مبارزهی طبقاتی) میتوان مشاهده کرد که «بهمحض ایجاد یک پروفایل»، یک «کاربر» نه تنها با بهرهگیری از «آزادی عرضۀ خود» به«آزادی» دست نمییابد، بلکه بهعنوان عضوی فعال از ارگانیسم جهانی تولید اطلاعات عظیم (Big Data)، اجارهداری غولآسا و مهندسی فرهنگ و افکار جامعه، آغاز بهانجام کار کرده است. شبکههای اجتماعی بدواً نه یک محیط «عرضۀ اشخاص»، بلکه از همان ابتدای «ایجاد یک پروفایل» یک محیط تولیدیاند. این محیطهای تولیدی علیرغم هیکل غولآسا و غلط اندازشان و منهای تمامی نظریات اخلاقی و موهومات غربگرایانهی افراطی که پیرامون «آزادی بیان و اندیشه» نشخوار میشود، نه تنها قوانین آهنین سرمایه را تبعیت میکنند، بلکه آن را بهسرعت توسعه نیز میدهند.
کار مولد (بهمعنی مولد ارزش اضافه) در شبکههای اجتماعی در بیشترین مقدار متصور توسط کاربران انجام میشود. مثلاً انتشار عکسهای جشن تولد در مهمانی شخصی (که شامل اطلاعات کاملی از وضع زندگی، کالاهای استفاده شده در محل و مناسبات پیرامونی شخص است) حدود نیم ساعت از کاربر کار مولد تقاضا میکند. تبادل افکار و تحلیل وضعیتهای سیاسی، بسته بهاینکه تا چه حد از فانتزی و تخیل صِرف دور یا بهآن نزدیک باشد، مقدار کمتر یا بیشتری کار در اختیار شبکهی اجتماعی میگذارد که در امر تولید بستههای تحلیلیِ مربوط بهمهندسی فکر و ایجاد آلترناتیوهای بورژوایی از آن استفاده میشود. بهطورکلی، هرکنش و واکنشی در شبکههای اجتماعی (و از جمله در فیسبوک) بههرصورتی که باشد (یعنی: حتی آن گشت و گذاراهایی که با نام جعلی و بهمنظور گردآوری اطلاعات از دیگران صورت میگیرد)، ضمن اینکه بهلحاظ کمی گسترهی اعتباری این شبکهها را افزایش میدهد و دیگران را ـعملاًـ بهحضور در اینگونه شبکهها دعوت میکند، متناسب با تعداد کلیکها نیز برای شبکه مقدار کمتر یا بیشتری کار انجام میدهد. فیسبوک، این کارخانهی تولید انواع اطلاعات، یک میلیارد و سیصد و نود میلیون کارگر موقت (پارت تایم) دارد که بنا بهبرآورد میتوان گفت: هریک از این کارگران روزانه بهطور متوسط 10 تا 15 دقیقه بهکار مولد مشغولاند. این مقدار کار مولد توسط کمپانی فیسبوک پرداخت نمیشود و در ازای آن فقط «خدمات رایگان» استفاده از ابزارهای این کارخانه در اختیار این کارگران موقت و غیررسمی قرار داده میشود.
صرفنظر ار فروش اواع بستههای اطلاعاتی و اجازهی فضای تبلیغاتی، فیسبوک درعینحال دارای این سیستم بهاصطلاح زیرکانه نیز هستکه بخشی از کاربران خودرا که بههردلیلی (اعم از اعتباری، تبلیغی یا اقتصادی) خواهان «دوست» بیشترند و بهدنبال معروف شدن، در معرض استثمار مضاعف نیز قرار بدهد. بدینترتیب که بخش نامشخص (اما بهبرآورد: قابل توجهی) از کاربران فیسبوک بهفیسبوک پول میدهند که تا این شبکهی «رایکان» پروفایل آنها را برای دیگران ارسال کند. میزان پرداخت این پول که با حداقل 5 یورو شروع میشود، بستگی بهتعداد گیرندگان پروفایل و زمان آن افزایش مییابد.
بنابراین، هر فردی که عضو فیسبوک است ویا بهنحوی از آن استفاده میکند (فارق از وضعیت رسمی معیشتاش، حتی اگر بزرگترین سرمایهدار آمریکایی هم باشد) در زمان تولید محصولات خود در فیسبوک ویا بههنگام گشت و گذار در شبکه، در خدمت فیسبوک بهکار مولد مشغول است. با وجود این، کسانی که فقط اطلاعات دیگران را بازدید میکنند، بخش زیادی از وقتی را که میتوانست برای فیسبوک مولد باشد، تلف میکنند؛ و متناسب با زمانی که در این شبکه گشت و گذار دارند، کمترین مقدار کارمولد و نیز کمترین اعتبار را در اختیار شبکه قرار میدهند. بههرروی، کاربری که بهطور فرضی هیچ اطلاعات شخصی از خودش تولید نکند و فقط در اطلاعات شخصی دیگران وبگردی کند، کار مولد بسیار کمی تولید میکند؛ و بههمین دلیل هم توسط فیسبوک و دیگران بهعنوان فردی غیراجتماعی (آسوشیال) قلمداد میشود. فیسبوک این افراد را سوءِاستفاده کنندگان از سیستم (و در نتیجه سارقان این خدمات رایگان) میداند و در ریسک سرمایهگذاری خود نیز محاسبه میکند. این اخلاق فیسبوکی که کاربران «باید» اطلاعات شخصی خود را هم بهنمایش دیگران بگذارند، بهعنوان یک اخلاق فیسبوکی توسط خود کمپانی، وبلاگها و غیره بهطور دائم فرهنگسازی میشود.
طبیعی استکه این فرهنگسازی در حوزهی اخلاق اجتماعی معنی چندانی ندارد؛ چراکه این اخلاقِ تولیدِ بورژوایی در عرصهی خاصی از سوبری و انباشت سرمایه است. اما کاربران بهسبب پذیرفتن این فرهنگ تولیدی (و نه بهسبب صرف استفاده از شبکههای اجتماعی) بهدیگران برای تولید اطلاعات شخصی و شرکت در حلقههای اجتماعی فشار میآورند و این فشار در میان جوانها دوچندان میشود؛ تا جائیکه کاربران افرادی را که اطلاعات شخصی تولید نمیکنند را از حلقه دوستان خود حذف میکنند. نداشتن دوست در فیسبوک بهمعنای عدم امکان فضولی و وبگردی در زندگی آنهایی استکه دسترسی بهپروفایل خودرا فقط برای دوستان فیسبوکی خودمجاز میدانند. بهعبارتی شخص ایزوله اکانت خود در شبکههای اجتماعی را تا اندازهی زیادی بلوک کرده است.
این «فرهنگ تولیدی» تا جائی پیش رفته است که بخشهای استخدامی شرکتها در امریکا کسی را که فاقد اکانت فیسبوکی است و یا شرکت مورد نظر را پیش از مصاحبه بهبخش دوستان فیسبوکی خود وارد نکرده مورد مصاحبه استخدامی قرار نمیدهند! این «فرهنگ» دارد بهسرعت وارد اروپا و سایر کشورها نیز میشود.
«کارگر»، «کاربر» و «خریدار» در فیسبوک!؟
با همهی توضیحات تاکنونی و علیرغم اینکه «فرهنگ تولیدی» مردم را بهطور روزافزونی بهطرف شبکههای اجتماعی هُل میدهد، و با توجه بهاین که همهی کاربران فیسبوک (بدون توجه بهوضعیت طبقاتی آنها) برای این شبکه در ازای استفاده از «خدمات رایگان» کار تقریباً مجانی انجام میدهند و از این زاویه با هم هیچ فرقی ندارند؛ اما بین کاربران مختلف فیسبوک تفاوت بسیار ظریفی هم وجود دارد. همانند همهی دیگر پدیدهها در جامعهی طبقاتی، این تفاوت ظریف هم از جنبهی میزان درآمدْ طبقاتی است. این درست استکه فیسبوک بزرگترین سالن عرضهکنندهی اشیاءِ مصرفی با غرفههای بسیار است و کاربران با حضور در این سالن عظیم با کالاهایی مواجه میشوند که هم میتواند سلیقهی آنها را شکل بدهد و هم میتواند این سلیقهی شکل داده شده را ارضا کند؛ اما شرط شکلگیری این سلیقه و ارضای آنْ قبل هرچیزی در اختیار داشتن پول بهاندازهی «کافی» است. از این نقطهی بسیار ظریف و درعینحال بسیار خشن استکه بین کاربران فیسبوک و حتی در زمینهی کاری که تقریباً مجانی انجام میدهند، تفاوت پیدا میشود. آن کاربری که بهاندازهای پول در اختیار دارد که سلیقهی شکل داده شدهاش را ارضا کند، چیزی در همان حدودی کار تقریباً مجانی انجام میدهد که از فیسبوک خدمات دریافت میکند. چراکه او با حضور در فیسبوک و استفاده از خدمات «رایگان» آنْ بهطور واقعی خشنود میشود؛ اما آن تودهی بسیار انبوهی که فیسبوک سلیقهی آنها را (بدون اینکه «ابزار» ارضای آن داشته باشند) شکل میدهد، عملاً سرخورده و ناخشنود (یعنی: با احساس یک تحقیر بسیار شدید درونی و پوشیده) از فضای فیسبوک خارج میشوند تا فردا بازهم برای حسرت خوردن بهآن بازگردند. از اینرو، وظیفهی کمونیستها ازجمله این نیز هستکه بهجای تحقیر فلهای کاربران شبکههای اجتماعی (و مثلاً فیسبوک) ماهیت اجتماعی، اقتصادی و طبقاتی این شبکهها را برای تودههای کارگر و زحمتکش تحلیل و افشا کنند؛ و بهآنها بیاموزند که اگر حضور در فیسبوک برای آنها بهیک عادت تبدیل شده است، از این عادت در جهت تبادل اندیشهی طبقاتی و انقلابی استفاده کنند و ارتباطات مجازی را گام بهگام بهارتباطات واقعی و طبقاتی فرابرویانند. مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» با اعلام حرامزادگی فیسبوک و کاربرانش بیشترین کاری که میکند، تحقیرِ تحقیرشدگان است.
بههرروی، در رابطه با «شبکههای اجتماعی» باید بین «کارگر»، «کاربر» و «خریدار» تفاوت قائل شد. برای نگاه گذرایی بهاین تفاوتْ 20 دقیقه زمان فیسبوکگردی را در نظر بگیریم. در این 20 دقیقه، فرض کنیم که یک «کاربر» در مدت 10 دقیقه در فیسبوک یک «پاکت اطلاعاتی» درباره «آلبوم عکسهای تعطیلات تابستانی» یا «کلمات قصار احمد شاملو» و یا «تعریف مصور عشق زمینی بهزبان ساده» تولید میکند و 10 دقیقه دیگرش روی تبلیغات شرکتها کلیک میکند تا لباس مورد علاقهاش بهرنگ صورتی را پیدا کند. از 10 دقیقه اول مثلاً پنج دقیقهاش توسط فیسبوک بهوی باز پرداخت میشود (از طریق خدمات رایگان فیسبوک برای سرگرمی، دوستیابی، جلب توجهی دیگران بهخود و غیره)، 5 دقیقهی دیگرش بهوی پرداخت نمیشود (که مولد ارزش اضافه است). 10 دقیقه بعدی برای کلیک روی تبلیغات کار چندانی نیست، بلکه بیشتر شاپینگ است تا کار. منهای جنبهی اعتبارآفرینیاش برای فیسبود، چیزی شبیه هرکسی است که برای تهیه نان شبش بهنانوائی میرود و نانها را زیر و رو میکند تا برشتهاش را پیدا کند. این حرف که آن 10 دقیقهای که کاربر روی تبلیغات شرکتها کلیک میکند، تقریباً کار نیست، بهاین معنی استکه زمان بسیار اندکی از آن کار بهحساب میآید. ضمناً این زمان بسیار اندک قابل برآورد هم نیست؛ چراکه بسته بهنوع کلیک (یعنی: تفاوت بین تماشاچی صرف یا خریدار) و اینکه کلیک کاربر چقدر در تبلیغ کالاهای مفروض مؤثر باشد، تفاوت بسیار است. بههرروی، یک «کاربر فیسبوک» در آن 5 دقیقهی پرداخت نشده، عمدتاً یک «کارگر مولد» است؛ و محصول او از نظر تولید ربطی بهشخصیت و اخلاقیات وی ندارد. او در آن 5 دقیقه برای فیسبوک کار مولد انجام میدهد، حتی اگر از نظر معیشت شخصی بزرگترین سرمایهدار آمریکایی هم باشد.
نکتهی قابل تأکید این استکه سوئیچ میان «کاربر»، «کارگر» و «خریدار» در فیسبوک بهچنان سرعتی انجام میگیرد که عملاً جداسازی زمان آنها غیرممکن میشود. نبوغ سرمایهدارانهای که در پس شبکههای اجتماعی پنهان شده، این سوئیچ برقآسا را ممکن و غیرقابل جداسازی میکند. حال سؤال اینجاست که اگر وبگردی در فیسبوک تا اندازهی زیادی «رایگان» است و برای آن محدودیتی وجود ندارد، یعنی یک نفر بدون اینکه رأساً و بهطور مؤثر «کارگر مولد» یا «خریدار» باشد، میتواند فقط با وبگردی بهعنوان «کاربر» الیغیرالنهایه بهزندگی فیسبوکیاش ادامه دهد، کمپانی فیسبوک چگونه میتواند بخشی از کار افراد را بهآنها «پرداخت نکند» و آن را بهعنوان «کار پرداخت نشده» بهجیب بزند. یک میلیارد و سیصد میلیون نفر که روزانه «دقیقههای مولد» خویش را در شبکههای اجتماعی وارد میکنند، این موضوع را ممکن میکند. این محاسبه دیگر یک محاسبهی خطی رایج در سرمایه تولیدی و سرمایه متعارف مالی نیست. این یک محاسبهی اَبَری در سرمایه خطرپذیر است که غالباً مضمونش نه کارگر و خریدار منفرد، بلکه «اجتماع» است. محاسبهی «کار پرداخت شده» و «کار پرداخت نشده» در اینجا در مورد یک «فرد مولد» غیرممکن میشود؛ و فقط در مقیاس میلیونی کاربرانِ (اجتماع مولد) قابل محاسبه است.
بدینسبب بررسی اینکه مثلاً کدام «سرمایهدار جنایتکار» در فیسبوک کار مولد کرده و در همان دقایق «کارگر مولد» محسوب میشده است، در اینجا کاملاً بیربط است. در شبکههای اجتماعی افراد یک «اجتماع مولد» بهطور روزانه میلیونها ساعت کار مولد انجام میدهند، بدون اینکه قابل بررسی باشد (یا اصولاً نیازی بهاین بررسی باشد) که کدامیک از آنها در پروسهی تولید اجتماعی چه شکلی از معیشت شخصی را دارا هستند.
«فرهنگ جامعه» یا بهطور صحیحتر «مهندسی فرهنگ»، پیشبینیهای حرکت جامعه بهسوی یک جامعهی مجازی و پتانسیل انجامِ کار مولد در شبکههای اجتماعی فاکتورهایی است که فردی مثل «پیتر تیل» را معتقد میکند که پانصد میلیون دلار روی یک نام سرمایهگذاریِ خطرپذیر کند، یعنی روی نامی که در زمان سرمایه گذاری (سال 2004 تا 2008) حتی یک سنت درآمد برای آن متصور نبود، اما امروز یکی از سودسازترین کمپانیهای آمریکایی است. همین فرهنگ مهندسی شده، «مقدار کار پرداخت نشده» را از چشمان «اجتماع مولد» مخفی نگاه میدارد و در عوض کمپانی فیسبوک را از یک «کارخانهی عظیم تولید اطلاعات» بهیک «انجمن عامالمنفعه» که بهمردم جهان «خدمات رایگان» ارائه میکند، مبدل میسازد. انجمنی که باید در ازای خدمات انسان دوستانهی وی در پیشبرد «آزادی بیان و اندیشه» و «ایجاد بستری برای تبادلات اجتماعی در اینترنت» و حرکت بهسوی «اینترنت آزاد» تشکر کرد و یا اینکه در بهترین حالت بیخاصیت، مثل «دیدگاه مخالف» و سایر مارکسیستهای معاصر، بر سر آن نق نقهای اخلاقی و تحقیرآمیز پرتاب نمود.
valied.de بهمثابهی بازار عرضهی آزادانهی اشخاص!؟
هرچند که «شبکههای اجتماعی» حاصل تداوم رشد طبیعی ارتباطات شخصی و گروهی اینترنتی (از قبیل وبسایت، چت، ایمیل و غیره) هستند، اما این تداوم در آسمان سیر نکرده است و بدون دخالتگری افراد کلیدی مانند مارک زوخربرگ (مبدع فیسبوک در دانشگاه هاروارد) و جک دورسی، بیز استون، نوا گلاس و اوان ویلیامز(مبدعین توئیتر در دانشگاه نیویورک) ممکن نبود. البته میتوان تصور کرد که بدون دخالتگری این افراد نیز طبیعتاً اشخاص دیگری این نیاز اجتماعی را از زاویه منافع بورژوازی دریافته و دست بهابداع شبکههای اجتماعی میزدند؛ اما محتمل است که در این صورت جزئیات فنی و ظاهری این شبکههای اجتماعی بهشکل دیگری خود مینمود.
بعد از 11 سال تداوم توسعه در فیسبوک (از سال 2004 تا امروز) میبینیم که مفهوم «شبکههای اجتماعی» از مفاهیم ابتدائی دیگری مانند ارتباطات اینترنتی از طریق داشتن یک وبسایت و ایمیل و چت و غیره... کاملاً فاصله گرفته است. یک «شبکهی اجتماعی» ضمن اینکه از نظر فنی برپایه همان اصول پیشین استوار است (یعنی: مثلاً سایت فیسبوک عملاً یک سایت اینترنتی با همان جزئیات فنی از قبیل داشتن «هاست» و آی پی آدرس و دی ان اس DNS و غیره است و در همان محیط فنی و مجموعهی پروتکلهایی که آن را بهعنوان «اینترنت» میشناسیم، فعالیت میکند؛ اما از یکسو در برابر «کاربر» که علیالظاهر «خدمات رایگان» دریافت میکند، و از سوی دیگر در برابر «خریداران» محصولات و خدمات کمپانیها که این محصولات و خدمات را بهقیمت روز خریداری میکنند، چهره کاملاً متفاوتی در مقایسه با تکنولوژیهای پیشین (مانند چت و ایمیل و غیره) را بهنمایش میگذارد.
برای روشن ساختن اینکه تحلیل شبکههای اجتماعی بهعنوان بازار عرضهی آزادانهی اشخاص تا چه حد از حقیقت پرت است؛ باید دانست که چنین عرضهی آزادانهی شخصیت و اعمال روزانه حتی بدون ابداع شبکههای اجتماعی و صرفاً با استفاده از تکنولوژیها و پروتکلهای پیشین اینترنتی در قرن گذشته نیز برای همگان میسر بود. اما چگونه؟
بدینگونه که یک شخص مفروض میتوانست (و هنوز میتواند) که از طریق قانونی و با کسب امضاهای لازم، با و یا بدون دخالت وکیل تسخیری، نام دامنهی اینترنتی معینی مثلاً valied.de را بهمالکیت خصوصی خود درآورد. از این پس شخص مثالی ما براساس تمامی قوانین مالکیت خصوصی در کشورمفروض (de) مختار است که ابتدائاً از طریق یک لوگو یا شعار، بهطور کاملاً آزادانه و بدون هیچ محدودیتی آرا و عقاید خود را بهنمایش جهانیان بگذارد. وی مثلاً میتواند با انتخاب نظری هرشعار و هرشیوهای (که قانون کشور de مانع آن نشده باشد)، بهطور آزادانه شخصیت و عقاید خود را مبنی براینکه سایت اینترنتی وی مرکز عملیاتی «پرولتاریای جهانی» برای ایجاد (و البته رهبری) انقلاب معاصر کمونیستی است، بهعرضهی آزادانهی عقاید در بیاورد.
بهواسطهی همین پروتکلهای «پیشا ـ شبکههای اجتماعی»، وی حتی میتواند بدون نیاز بهدکمه «لایک» علایق خود نسبت بهفلان و بهمان نوشته، اندیشه، عقیده و یا گروه مقاومت مسلحانه را در قالب متون ژورنالیستی در سایت خود منتشر کند و بدون نیاز بهداشتن حلقه دوستان فیسبوکی (اما تقریباً برهمان سیاق) با استفاده از تکنولوژیهای همذات ـاماـ متعلق بهقرن پیش (مانند ایمیل و کنفرانس و سخنرانی اینترنتی) حلقهای چند نفره از دوستان برای خودش دست و پا کند که علیالظاهر شعار عملیاتی پرولتاریای جهانی را نیز باور دارند.
از نظر پروتکل پایهای اینترنت یا همان TCP-IP که تمامی آنچه بهعنوان «اینترنت» میشناسیم بر ستونهای آن استوار است، هیچ تفاوتی (مطلقاً هیچ تفاوتی) میان عکسهای گروه مقاومت مسلحانه معاصر در لیتوانی و عکسهای تعطیلات تابستانی در سواحل یونان وجود ندارد. سایر فرمتها و کُدگذارهای (Encoder) ویدئو، صدا و گرافیک نیز هیچ روش و آلگوریتم ساختاری برای تمیز و تشخیص این دو ندارند. این پروتکلها در برابر محتوای این بستههای اطلاعاتی نابینا هستند و صرفاً داشتن چهارچوب فنی صحیح برای عرضهی آزادانهی این بستهها بهجهانیان کافی است.
پس، شبکههای اجتماعی (بهجز سرعت و وسعت که عرصهی جدیدی بهحساب نمیآیند) حقیقتاً کدام محیط عرضهی جدیدی را برای آدمیان ابداع کردهاند که پیش از وجود این شبکهها وجود نداشت؟ پاسخ قاطع سؤال این است: هیچ.
چهارچوب حقوقی و امنیت اطلاعات
شبکههای اجتماعی محل کاربران حقیقی است. تمامی شبکههای اجتماعی ایجاد پروفایل برای کاربران غیرحقیقی (یعنی جعلی) را کار غیرقانونی و سوءاستفاده از سیستم میدانند. چرا؟ آنطور که میگویند برای حفظ حقوق و احترام سایر افراد حقیقی؟ خیر. بهسبب اینکه اطلاعات یک کاربر جعلی یک محصول قابل فروش (کالای مجازی) نیست و هیچ نیازی از شرکتهای خریدار (خواه این نیاز از شکم سرچشمه گرفته باشد یا از روح آنها) برآورده نمیکند.
شبکههای اجتماعی بهطور کاملاً حقوقی و قانونی اعلام میکنند که «اطلاعات شخصی» که بهشبکههای اجتماعی سپرده میشود (محصولات تولیدی) از این پس متعلق بهشبکههای اجتماعی (یعنی: تحت مالکیت خصوصی) هستند و از میان بردن آنها (پس از ایجاد) برای کاربر ممکن نیست.
کاربران باید خود بدانند که اگر اطلاعات شخصی و غیرشخصی خود را نمیخواهد تحت مالکیت شبکهی اجتماعی قرار بدهند، باید این اطلاعات را در شبکههای اجتماعی وارد نکنند. پس از فشار دادن دکمه «پُست» هیچ امکانی برای بازپس گرفتن این اطلاعات از فیسبوک و سایر شبکهها وجود ندارد.
فیسبوک تمام دادگاههای تاکنونی در مورد چنین شکایاتی را برده است. زیرا بهطور کاملاً واضح این را در موقع ایجاد پروفایل کاربری اعلام میکند. (واضح از نظر حقوقی. ولی بهطور واقعی تقریباً هیچکس بهاین قوانین نگاه نمیکند).
از آنجا که این اطلاعات شخصی پس از انتشار مجموعهای از محصولات متعلق بهشبکههای اجتماعی است و فرد صاحب قبلی این اطلاعات دیگر مالکیتی بر آنها ندارد (خواه اطلاعات مربوط بهرابطهی با همسر، کارهای سیاسی یا عکس شب تولد و پیکنیک باشد) اصولاً صحبت کردن از «امنیت اطلاعات» مسخره است. شبکههای اجتماعی این اطلاعات را در هفت گاوصندوق مخفی میکنند، زیرا این تمامی ثروت آنهاست.
سازمان امنیت ملی در پروژهی پریسم هیچ محدوده شخصی و قانونی را زیر پا نگذاشت. این سازمان صرفاً محصولاتی را خریداری کرد (بهقیمت بازار و با بودجهی دولت) که مردم از آنها رسماً سلب مالکیت کرده بودند و در ازای دریافت «خدمات رایگان» آنها را بهمالکیت شبکههای اجتماعی قرار داده بودند.
بررسی چند نکتهی پراکنده از مقالهی «شبکه اجتماعی...»
نکتهی یکم): «رویکرد مقاله در نقد مارکسیستی شبکه های اجتماعی هنوز به معنای طرح نقدی همه جانبه به نقش رسانه های عمومی در جهان معاصر نیست. با این حال عناصر نقادانه نوشته حاضر و نشان دادن وارونگی حیات اجتماعی در جهان مجازی، برای تکوین پراتیک کمونیستی متمایز در جهان واقعی حائز اهمیت است. تأکید بر این نکته اما لازم است که نکات مندرج در نوشته پیرامون کارکرد اقتصادی فیس بوک، در ایران هنوز شاید مابه ازای مناسبی نداشته باشد. این امری است که با ورود گسترده کمپانیهای غربی به بازار ایران دستخوش تغییر خواهد شد».
ــ اگر مقالهی شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی «هنوز بهمعنای طرح نقدی همهجانبه بهنقش رسانههای عمومی در جهان معاصر نیست»؛ پس، خوانندهی این مقاله باید روزشماری کند تا طرح نقدی همهجانبه در این رابطه را مطالعه کند. ارائهی این طرح از عاجل هم عاجلتر است؛ چراکه «برای تکوین [منظور از تکوین احتمالاً تدوین یا تکامل است] پراتیک کمونیستی متمایز در جهان واقعی حائز اهمیت است»!؟
ــ مارکسیستها براساس تحلیل روندهای شاکلهی نظام سرمایهداری براین باورند که این نظام، بهواسطهی ذات نظاممند و بورژوایی خویشْ دنیایی وارونه است. این وارونگی تا جایی است که میتوان از مناسبات شیئیِ افراد و مناسبات اجتماعی اشیاء سخن گفت. حال سؤال این استکه چگونه «جهان مجازی» این دنیای وارونه را دوباره وارونه کرده است؟ نه! مسئله بهاین غلظت که مترجم میگوید نیست. دنیای مجازی عرصهای را میگشاید که دنیای وارونهی سرمایهدارانه در آن گستردهتر و بهویژه ملموستر نمایان میشود. اگر از علت این گستردگی و ملموس بودن آن بپرسیم، تنها با یک جواب معقول مواجه میشویم: سلطه تقریباً بلامنازع ایدئولوژیک بورژوازی. بنابراین، خردمندی در این است و جز این نیز چارهای نداریم که از ابزارها و امکانات بورژوازی برعلیه خوش استفاده کنیم. اینکه آیا میتوان از جهان مجازی برعلیه بورژوازی استفاده کرد، تا آنجاکه بهنسل پیشین شبکههای اجتماعی برمیگردد، پاسخ بهطور نسبی مثبت بوده است؛ اما اینکه میتوان از مثلاً فیسبوک هم برعلیه بورژوازی استفاده کرد یا نه، از پسِ آزمون معلوم میشوم. این آزمون هنوز صورت نگرفته است.
نکتهی دوم): «این که شخص به چه منظور پلاتفرمی را که توسط فیس بوک در اینترنت قرار گرفته مورد استفاده قرار می دهد به خود او مربوط است. می توان از آن صرفا به عنوان واسطه ای برای ارتباط خصوصی یا به منزله ابزاری برای خدمت به علائق همسو استفاده کرد. اما دست بر قضا یک چنین استفاده بی ضرری از این سایت در حد سوء استفاده از آن است: سازندگان فیس بوک آن را برای مراسمی از نوع دیگر برنامه ریزی و طراحی کرده اند. چیزی که توسط کاربرانش به درستی درک شده و روزانه میلیون ها بار اجرا می گردد».
ــ این سخن که «سازندگان فیس بوک آن را برای مراسمی از نوع دیگر برنامه ریزی و طراحی کرده اند. چیزی که توسط کاربرانش به درستی درک شده و روزانه میلیونها بار اجرا میگردد»؛ ضمن اینکه بهشدت تحقیرآمیز و انحلالگرانه است، درعینحال نظام سرمایهداری را که یک نظام دینامیک و سودمحور است، نظامی متراکم از توطئهها میبیند. نه! سازندگان فیسبوک آن (یعنی: فیسبوک) را نه برای «برای مراسمی از نوع دیگر»، بلکه اساساً و بیش از هرچیز برای سود و انباشت سرمایه «برنامهریزی و طراحی» کردند. فروش بستههای عظیم اطلاعاتی از سوی این کمپانی بهدیگر کمپانیها و بهدولت نه بهواسطهی حرامزادگیاش، که فقط برای سود و سود بیشتر است. این نظام سرمایهداری است که در جلوهی بهاصطلاح معقولش (یعنی: دولت) نه فقط فیسبوک، بلکه هرکشف و اختراع دیگری را نیز بهنیرویی در جهت بقای خویش که روی دیگر آن سرکوب است، تبدیل میکند. بدینترتیب، میتوان چنین گفت که فیسبوک در درستگاه دولتی یک ابزار سرکوب اجتماعی است؛ و مردمی که در آن حضور مییابند، عمدتاً (نه مطلقاً) بهواسطهی خستگی از زندگی کسالتبار بهدنبال خردجال راه میافتند. بنابراین، ابتدا دولت، سپس بورژوازی و بعداً خردجال را باید افشا کرد.
نکتهی سوم): «تصویری که فرد از خودش در شبکه خلق می کند تنها برای کسب اعتبار از طریق وراجی های مدام در شبکه نیست. با تعداد دوستانی که موفق به کسبشان شده است به اعتبار قابل شمارش خود پی میبرد. هنگام تبادل با همتایانش در شبکه، شخص به اندازه کافی با کاندیداهای بالقوه مواجه می شود و یا اینکه آن ها توسط محاسبه گرهای فیس بوک و البته بر اساس معیارهای کاملا شخصی پیشنهاد می شوند. اگر یک همکار شبکه شایستگی داشته باشد می توان به او پیشنهاد دوستی داد؛ اگر او پیشنهاد را پذیرفت کاربر به آن هدفی دست می یابد که تمام اقداماتش برای آن بود: وی عملا همچون چیزی که خود خویشتن را بمثابه آن درک می کند و نشان میدهد تایید شده است: به عنوان شخصیت. طرف مقابلش نیز از این خوشحال است که لایق این پیوند جدید شناخته شده است».
ــ استفاده از کلمهی «وراجیهای مداوم در شبکه» بهطور خودبهخود تحقیری استکه بهصورت همهی کاربران فیسبوک پاشیده میشود. اما از آنجا که من هنوز جرأت بیان ریشهی این تحقیر و احتمالات آیندهاش را ندارم، چارهای جز سکوت در این مورد نیز ندارم. اما فرض کنیم که همهی این حکم که «وی [یعنی: کاربر فیسبوک بهطور علیالعموم] عملاً همچون چیزی که خود خویشتن را بمثابه آن درک می کند و نشان میدهد تایید شده است «به عنوان شخصیت»، درست است! بهفرضیات خود ادامه می دهیم و یک بار دیگر هم فرض میکنیم که تلاش برای تصویر، تبیین و تأیید شخصیتِ خودْ کار نادرستی است. سؤال این استکه چارهی این بهاصطلاح معضل چیست؟ آیا میتوانیم بهیک میلیارد و سیصد میلیون آدم فراخوان بایکوت فیسبودک را بدهیم؟ این کار که شدنی نیست؛ و البته اگر شدنی بود، محشر میشد! بنابراین، اگر چنین نتیجه بگیریم که تودهی عظیمی از آدمها با حضور در فضای مجازی عقدههای برخاسته از روابط و مناسبات موجود را التیام میبخشند، و بعضی از افراد و گروهها هم با تحقیر این آدمها بهآرامش دست مییابند، زیاده از حد بیانصافی کردهایم؟ البته لازم بهتوضیح استکه کمیت وسیع کاربران فیسبوک نشانهی این استکه همگی بورژوا نیستند و خردهبورژواها هم در میانشان اکثریت ندارند!
نکتهی چهارم): «نه فقط میلیونها کاربری که در صفحۀ ویژۀ ایجاد شده در فیس بوک مصرانه خواستار ایجاد یک دگمۀ "گندش بزند" هستند این را نشان می دهند، بلکه همچنین از مبادلۀ کامنتهای تماما زشت دربارۀ هر کسی و هر چیزی تا تخریب برنامه ریزی شدۀ کاربران دیگر با ارسال انبوه پیامها و به اشتراک گذاشتن "مضامین" توهین آمیز. و اینها لغزشهائی غیر قابل توضیح نیستند. اظهاراتی از این دست به جهان فیس بوک تعلق دارند: مؤثر ترین شکل افزایش اهمیت خود را با خراب شدن روی سر بد سلیقگی ها و یا ندانم کاریهای افراد مشهور و یا یک همشاگردی سابق ـ ترجیحا با همراهی هم خطی ها - می توان کسب کرد. اهداء ارج گذاری به یکی با بردن آبروی دیگر هر دو با هم جورند. اینها دو روی سکۀ رقابت بر سر کسب احترامند. این رقابت هم برنده و بازنده دارد».
ــ از شکل فیسبوکی «تخریب برنامهریزی شدۀ کاربران» که در واقع دیگران است، بگذریم؛ من نزدیک به 50 سال است که شاهد بروز همین مسئله (یعنی: تخریب دیگران و خصوصاً افراد متعلق به«خط» غیرخودی بهنفع «خود») در میان چپهای ایرانی (از همهی رنگهای آن) بودهام. این مسئله ربطی بهفیس بوک و اینترنت و امثالهم ندارد، اخلاق خردهبورژوایی است که در هرفضای متصوری مابهازای خاص خودرا پیدا میکند. چارهی آن فقط و فقط هرچه تودهایتر شدن سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش است. فیسبوک همْ بهبُروز این تخریبگری خردهبورژوایی میدان داده و همْ بهشکل مجازی تبدیلش کرده است. چهبسا این شکل از «تخریب برنامهریزی شدۀ» دیگران بهنفع «خودْ» در مقایسه با شکل واقعی و اجتماعی آن کمتر هم مخرب باشد!؟ بههرروی، امیدوارم که با طرح این مسئله بیش از حد «پیشاسیاسی» رفتار نکرده باشم!!؟
نکتهی پنجم): «تیمار وجهۀ خود و سنجش و ارزشگذاری یک شخصیت دیگر؛ این دایرۀ ارزشگذاری متقابل، کاربران را به یک جماعت community واحد بدل می کند. مشارکت در این جماعت را می توان به تحقق عملی درآورد و تأثیرگذار نیز نمود. نه فقط جلوی مونیتور! نیاز به این [تحقق] در انتزاعی ترین وجهش، اشکال مناسب خود را نیز می یابد: آکسیونی که برنامه اش فاقد معنا و هدف بودن است. "شرکت کنندگان در موعد مقرر در محل مورد توافق ظاهر می شوند تا آنجا به مدتی کوتاه و برای عابرین کاملا غفلت آمیز، به فعالیتی تماما فاقد مضمون و معنی دست بزنند" (http://de.wikipedia.org/wiki) [آکسیون غافلگیر کننده ای که فلاش ماب flashmob نام گرفته است]. و متروی فلاش ماب دو ایستگاه را طی می کند تا پلیس سر برسد. همین برای اثبات متقابل تعلق به یک جماعت که فرد میخواهد بخشی از آن باشد، کاملا کافی است. هویت کاربر اکنون تکمیل شده است. اما فعلا فقط برای مدتی».
ــ این احتمال (بهگونهای نه چندان ضعیف) وجود دارد که اینگونه «آکسیون[های] غافلگیرکننده» اگر فقط مختص آلمان نباشد، اساساً در کشورهایی احتمال وقوع دارد که بهلحاظ رفاه مردم کارگر و زحمتکش با آلمان قابل مقایسه باشند. گذشته از این جنبهی مسئله، در آلمان و دیگر کشورهای مفروض هم باید ببنیم که شرکتکنندگان در اینگونه آکسیونها از کدام قشر و طبقهای برخاستهاند، بهکدام قشر و طبقهای تعلق دارند، و بهلحاظ ایدئولوژیک و سیاسی از کدام گرایشها تأثیر میگیرند. بدینترتیب، با گذر از طرح یک مسئلهی بغضآلودهی کسالتآور، بهمطالعه در امر رفتارشناسی طبقاتی و سیاسی درگیر میشویم که میتواند زمینهی بیشتری را برای سازمانیابی و سازماندهی طبقاتی و کمونیستی فراهم آورد. بههرروی، تعمیم چنین آکسیونهایی بهیک میلیارد و سیصد میلیون کاربر فیسبوک که لابد همه در آلمان و امثالهم زندگی نمیکنند[!؟]، تصرف بیش از حدِ ذهن بر واقع خارجی است که اثبات منظورِ قبل از تحقیق درست انگاشته شدهای را هدف گرفته است.
یک فانتزی زیباییشناسانه و پراتیک!؟
مقالهی «شبکه اجتماعی...» روی مسئلهی درستی انگشت میگذارد که با بسط فانتزیگونه، زیباییشناسانه و پراتیک آن میتوان در مقابل تم عمومی و بسیاری از احکام آن ایستاد. در مورد فقط چند نکته را یادآورمیشویم و تولید زیباییشناسانه و پراتیک فانتزی را بهخوانندهی مفروض این نوشته وامیگذاریم. پس، ابتدا این مسئلهی درست را باهم بخوانیم:
«اینترنت به عنوان ابزاری برای انتقال نارضایتی البته خدمات خود را دارد. مضمون اعتراض اما از دل این ابزار در نمی آید. این مضمون را باز هم و کماکان باید در چکامه ای جست که توده های قیام کنندۀ عرب از دل زندگی نکبت بار روزمره اشان بیرون می کشند. و به همین اندازه نیز ظرفیت تخریبی اعتراض را نباید در مسیر گسترش آن از طریق شبکه های اجتماعی جست. و ضمنا، برای این که شبکه اینترنت بتواند اصولا بهعنوان ابزار سازماندهی قابل اتکائی برای "شورش عربی Arabellion " عمل کند که تماما یا بخشا خارج از دسترس قدرت دولتی است، بیش از آن که تأثیر یک "روح آزادیخواهانه" در حال گشد و گذار در آن باشد، نیازمند یک حمایت سفت و سخت است: بدون مراجع خارجی از قبیل NGO ها یا سازمانهای جاسوسی که با تکنیک و پولشان در حال آماده باشند تا شبکه را سر پا نگه دارند، قیام کنندگان صاف و ساده آفلاین می شدند. اما صرفنظر از همۀ اینها، قدرتهای اصلی غربی مدتهاست که فیس بوک را به عنوان ابزار پروپاگاند خویش کشف کرده اند. آنها به طور مداوم خلقهای جهان را از این راه قابل دسترس برای عموم درباره دلایل تازه نارضایتی از حاکمانشان و راه درست ابراز این نارضایتی برعلیه آنان آموزش می دهند».
ــ اگر فیسبوک بهعنوان یک «ابزار» نمیتواند «مضمون اعتراض» در جامعهی مصر را ایجاد کند و فقط با کمک «مراجع خارجی از قبیل NGO ها یا سازمانهای جاسوسی» میتواند مطابق منافع «قدرتهای اصلی غربی» بهطور مداوم «خلقهای جهان را... درباره دلایل تازه نارضایتی از حاکمانشان و راه درست ابراز این نارضایتی برعلیه آنان آموزش» دهد، و این آموزش برخلاف منافع «خلقهای جهان» و در جهت منافع «قدرتهای اصلی غربی» است؛ پس، عکس این کار نیز نباید غیرممکن باشد. یعنی: مشروط بهاینکه بهجای «NGO»ها، هستههای همراستای کارگریـکمونیستی ویا واحدهای حزب کمونیستیـپرولتاریایی قرار داشته باشد، میتوان با استفاده از فیسبوک بخشهایی از طبقهی کارگر ایران را در امر پتانسیل نارضایتیها، راستای منافع اکثریت جامعه و نیز در رابطه با چگونگی ابراز این نارضایتیها آموزش داد. گرچه چنین پراتیکی فوقالعاده دشوار بهنظر میرسد؛ اما گذشته از عناوین غلطانداز، کمونیستهای پرولتاریایی چارهای جز این ندارند که ضمن ارج گذاری بهدستآوردهای گذشته و حفظ حرمت دیگران، نقادانه فرزند زمان خود باشند.
ــ تصور کنیم که تعدادی کاربر فیسبوکی (مثلاً 25 نفر)، بدون اینکه ارتباط آشکاری از خود نشان بدهند، مباحث متفاوت و درعینحال همراستایی را بین فارسیزبانهای فیسبوک مطرح کنند و کاربران مستعدتر و نزدیکتر بهطبقهی کارگر را درگیر مباحثی کنند که ضمن تشفیآفرینی و ایجاد تقابل با خستگیهای ناشی از حاکمیت سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه، اندیشه برانگیز نیز باشند. گرچه چنین پراتیکی بدون وجود رابطهای ارگانیک، واقعی و متمرکز شدنی نیست؛ و گرچه «قدرتهای اصلی غربی» در مواقع حساس (یعنی: زمانیکه اینگونه فعالیتها جنبهی جنبشی بهخود بگیرند) کل شبکه را از دسترس خارج میکنند؛ اما براساس تجارب گوناگون و طبعاً براساس آنالیز ماتریالیستیـدیالکتیکی، قابل تصور استکه بتوان بخشی از ارتباطات ایجاد شدهی مجازی را بهارتباطات واقعی تبدیل کرد و دست بهکنشهایی زد که با حذف فیسبوک هم از حرکت نایستند. از همهی اینها گذشته، درایت انقلابی در این استکه از امکانات موجود اجتماعی تا آنجا که مضمحلکننده و صرفاً افسادی نباشند، در راستای منافع طبقاتی و تاریخیِ طبقهی کارگر استفاده کرد. بنابراین، اگر «قدرتهای اصلی غربی مدتهاست که فیس بوک را بهعنوان ابزار پروپاگاند خویش کشف کردهاند»؛ و این ابزار صرفاً برای بیان فردیت آدمها و تجارت ساخته نشده؛ پس، چرا نیروهای انقلابی و پرولتاریایی نتوانند از این ابزار نیز بهطور مناسب و درجهت تبلیغ و ترویج کمونیستی استفاده کنند؟
ــ صرفنظر از احتمال بسیار بالایِ حضور مرتبت، ظاهراً پراکنده و با برنامهی سازمانهای جاسوسی در فیسبوک برای کسب اطلاعات و مهندسی فکر؛ جریانات سیاسی ایرانی نیز با ظاهری پراکنده، اما نسبتاً مرتبت (از همهی رنگهای متنوع آن) و طبعاً با گرایش کمیـکیفیِ عمدتاً غربگرایانه در فیسبوک حضور دارند و هریک بهسبک و سیاق خاص خودْ خط خودرا جا میاندازند. انفعال در مقابل این پدیده، بهویژه از این لحاظ که ایرانیهای داخل کشور بهطور روزافزونی بهاین شبکه متصل میشوند، با سازمانیابی و سازماندهی طبقاتی و کمونیستی متناقض است (البته با این توضیح که فیسبوک محیط بسیار مناسبی برای فعلیت بخشیدن بهفردیتهای نهفتهی بورژوایی است؛ و کسانیکه هنوز خودرا در مقابل این مسئله واکسینه نکردهاند، بهتر استکه بازهم بیشتر صبر کنند).
ــ آنچه در بدو حضور در فیسبوک بیشترین اهمیت را دارد، نه تنها پرهیز از، بلکه مقابله با ژورنالیزمِ کلمات قصار و بهاصطلاح خلاصه و نیز سحطیگویی و سحطینویسی و باب طبع خوانندهْ کوتاهنویسی است؛ چراکه این شیوهی تند/زود/سریع فقط برای ارضای شور برخاسته از دانستن و عمل کردن ابداع شده و تبلیغ میشود؛ و بهاین دلیل روی چنین بهاصطلاح شیوهای تکیه میشود که بهلحاظ طبقاتی و انقلابی هیچ مفهومی تبادل نشود و نظام موجود ـدستنخوردهـ تا ابد همینطور هست، بماند. اگر فرد یا گروهی نتواند پیرامون خود (اعم از واقعی یا مجازی) با گذر این گزیدهگوییهای بیمعنی/فیسبوکی، تبادل اندیشههای طبقاتی و انقلابی را گسترش بدهد، همان بهتر که در برج عاج منزهطلبی خویش بنشیند و حقیقت زندگی را در رؤیاهایش ببیند.
دو نکته مانده بهآخر!
پس از جواب قاطع «هیچ»، بهاین سؤال که «شبکههای اجتماعی حقیقتاً کدام محیط عرضهی جدیدی را برای آدمیان ابداع کردهاند که پیش از وجود این شبکههای اجتماعی وجود نداشت؟»؛ میتوانیم روی اشتراکات خدمات مجانی اینترنتی بهطورکلی، در مقایسه با «خدمات رایگان» از طرف شبکههای اجتماعی (مثل فیسبوک) متمرکز شویم. بدون اینکه بخواهیم بهقول قدیمیتر مته بهخشخاش بگذاریم و برای بررسی مسئله بهجزئیات فنیِ بیشتری بپردازیم، باید بهاین سؤال بسیار ساده جواب بدهیم که مثلاً درآمد yahoo، youtube، google و بسیاری از سایتها (و در واقع: شرکتها)یی که انواع خدمات مجانی اینترنتی و ازجمله خدمات صوتی و تصویری مجانی ارائه میدهند، از کجا تأمین میشود؟
گرچه درج آگهی بدیهیترین و درعینحال قابل رؤیتترین منبع درآمد اینگونه شرکتهاست؛ اما در دنیایی که عصر اطلاعات نامگذاری شده و شُنود گفتگوی تلفنی رؤسای کشورهای اروپایی هم یک مسئلهی عادی است، صرفنظر از پیگیری اطلاعاتی افراد و گروههای خاص که میتواند بهدرخواست سازمانهای پلیسی انجام شود، چرا اطلاعاتی که در میلها و دیگر سایتهای ارائه دهندهی خدمات مجانی رد و بدل میشود، پس از آنالیز بهعنوان یک بسته اطلاعاتی شسته و رفته بهشرکتهای مالیـتولیدیـتجاری و یا بهدولتها فروخته نشود؟ بههرروی، همهی اینگونه شرکتها اموال بهارث رسیده از مادران و پدرانشان را نمیفروشند تا خدمات مجانی بهکاربران خود بدهند. مسئله ـاماـ برعکس است: کاربران اینگونه سایتها (ازجمله من، سایت امید، سایت رفاقت کارگری، بهمن شفیق و میلیونها آدم حقیقی و حقوقی دیگر) با استفاده از اینگونه امکانات ظاهراً مجانی بهنحوی (اعم از ایجاد گسترهی نفوذ تبلیغاتی، ارائهی ناخواستهی اطلاعات، کار مجانی و غیره) بهوجود و بقای اینگونه شرکتها و بهطورکلی بهوجود و بقای نظام سرمایهداری کمک میکنیم. تا اینجای مسئله بهواسطهی سلطهی همهجانبهی بورژوازی گریزناپذیر است، درست همانطور که کارگران نیز چارهای جز فروش نیرویکار و درنتیجه بازتولید نظام سرمایهداری ندارند؛ اما همین کارگران با تشکل طبقاتی و انقلابی خود میتوانند زیر پای دولت برآمده از نظام خرید و فروش نیرویکار را بکشند؛ و قدرت دیکتاتوری طبقاتی خودرا بهمثابهی دیکتاتوری پرولتاریا بهاسقرار برسانند.
نتیجه اینکه، همهی استفادهکنندگان از خدمات «مجانی» شرکتهای ارائهدهندهی اینگونه خدمات مشروط بهاینکه در راستای سازمانیابی طبقاتی و انقلابی طبقهی کارگر حرکت کنند و خودرا با امکان فرارفت تاریخی این طبقه بهگونهای همراستا سازمان بدهند، میتوانند در مقابل اجبارِ بازتولیدکنندهی نظام موجود گامهای بسیار مؤثری بردارند. اما مقالهی «شبکه اجتماعی فیس بوک: میهن جدید فرد بورژوائی» بهدلیل تحقیر کسانیکه از همان امکاناتی استفاده میکنند که نویسنده و مترجم مقاله از آن استفاده کردهاند تا این مقاله نوشته، ترجمه و منتشر شود، امکان حرکت برخلاف وضعیت موجود را نه تنها از خود، بلکه از کارگران هم سلب میکند.
یک نکته مانده بهآخر!
طی یکیـدو ماه گذشته چندین نفر از رفقا و دوستان و حتی آشنایان از من سؤال کردهاند که چرا قبل از اینها یک پروفایل در فیسبوک برای خودم درست نکرده بودم. پاسخم بههمهی آنها این بود که اولاًـ بهنظرم کار درستی نبود؛ و دوماًـ اصلاً بهچنین کاری فکر نکرده بودم. اما درست کردن پروفایل در فیسبوک از آنجا شروع شد که یکی از دوستان قدیمی با من تماس گرفت و استدلال کرد که اگر در فیسبوک پروفایل داشته باشی، از این امکان برخوردار میشوی که مقالات مندرج در سایت رفاقت کارگری را در اختیار افراد بیشتری قرار بدهی و بهواسطهی همین کار ـچهبساـ با آدمهایی تماس پیدا کنی که تبادل فکری با آنها بههمراستایی در اندیشه و زندگی منجر شود. از این لحظه بود که فکر کردن در مورد درستکردن یا درست نکردن پروفایل فیسبوکی بهیکی از سرگرمیهای ذهنم تبدیل شد. بههمین دلیل هم از یکی بستگانم در مورد فیسبوک و فضای آن سؤالاتی کردم. او ضمن پاسخ بهبعضی از سؤالاتم، پیشنهاد کرد برای مدتی خودم بهفیسبوک سر بزنم تا از نزدیک با محیط آن آشنا شوم. او با تأکید براین که هیچ آیکونی را کلیک نکنم، پاسورد خودش را بهمن داد و گفت که چگونه باید بهفیسبوک وارد و چگونه از آن خارج شوم.
پس از مدتی که قاچاقی بهفیسبوک وارد میشدم، بهاین مسئله فکر کردم که اگر حضور در فیسبوک بد است، پس من در آن چه میکنم؛ و اگر بد نیست، پس چرا قاچاقی وارد میشوم؟ نتیجهی این کشمش درونی این شد که با کمک همان آشنایی که پاسورو خودش را بهمن داده بود، یک پروفایل درست کردم تا ببینم میتوانم خوانندگان مقالات سایت رفاقت کارگری را کمی بالا برده و آدمهایی پیدا کنم که کمی همفکری داشته باشیم؟
ضمناً این نکته نیز قابل بهتوضیح استکه قبل از اینکه همکاری تقریباً ده سالهام با سایت امید قطع شود، پارهای اوقات از بعضی از رویدادهای مربوط بهچپها و نیز آن رویدادهایی که در فیسبوک بهنوعی به«ما» مربوط میشد، توسط بهمن شفیق مطلع میشدم. ظاهراً او از یک پروفایل قلابی استفاده میکرد. بههرروی، ما (نه فقط من) از اینکه برخی از افراد نوشتههای منتشره در سایت امید را در پروفایل خود بهاشتراک میگذاشتند، نه تنها ناراخت نمیشدیم، بلکه با تااندازهای هم احساس خشنودی و موفقیت میکردیم.
بههرروی، برای خودم چنین استدلال کردم که اولاًـ فیسبوک جنبش سبز نیست که با ورودِ مشاهدهگرانه در آن، نام تو را جار بزنند و بدینطریق باعث اغوای دیگران شوند؛ و دوماًـ وارد فیسبوک میشوم، اگر محیط بسیار نامناسبی بود، علنی ایرادهای آن را اعلام و پروفایلم را نیز غیرفعال میکنم. با همهی این احوال، وقتی یک پروفایل برای خودم درست کردم، نکتهی سومی هم بهذهنم رسید که باید بهدو نکتهی اولاً و دوماً این پاراگراف اضافه کنم: پس، سوماًـ در فیسبوک مجبور نیستم با «همه» دوست باشم. با آن آدمهایی دوست میشوم که منهای تیتر سیاسیشان ـحداقلـ برعلیه آرزومندیهای من فعلیت مؤثری نداشته باشند. رسیدن بهچنین هدفی، اکر شدن باشد، زمان میبرد.
تجربهی من در فیسبوک ـتا حال حاضرـ نه تنها منفی نبوده، بلکه کمی هم مثبت بوده است. این مثبت بودن، بهویژه بهاین دلیل استکه ما بهدنبال بالا بردن رنکینگ سایت رفاقت کارگری از طریق بهاشتراک گذاشتن ویدوهای یوتوب نیستیم؛ زیرا براین باوریم که سایتهای هاب بیش از اینکه بهدنبال حقیقت باشند، بهدنبال اعتباراند. این ترجیح اعتبار بهحقیقت ـخواه ناخواهـ بهبوروکراسی و فساد تبدیل میشود. با این وجود، بههیچکس توصیه نمیکنم که بهاین محیط مجازی وارد شود یا نشود؛ این را هرکس متناسب با خواستها، تواناییها و زندگی شخصی و طبقاتیاش باید تشخیص بدهد. تنها کاری که در این راستا (یعنی: توصیه بهدیگران) از من برمیآید، همین نوشته است که پس از انتشار در سیات رفاقت کارگری، در فیسبوک هم بهاشتراکش میگذارم. یکی از ویژگیها من بهعنوان عباس فرد ـهمیشهـ در این بوده استکه مسئله و موضوعی برای پنهان کردن نداشتهام. از همینرو، مشکلی هم در افشای رازهای زندگیام نمیبینم. این نکته را بهاین دلیل گفتم که بهجز کمپانی فیسبوک که از اطلاعات کاربران خود بستههای قابل فروش اطلاعاتی درست میکند، کاربران فارسیزبان هم ـاغلبـ در مورد زندگی شخصی دیگران کنجکاوند. از دیگر کاربران بهزبانهای دیگر حرفی نمیزنم؛ چونکه اطلاعی در این مورد ندارم. معهذا باید توجه داشتکه:
یکی از خواص عمداً برنامهریزی شدهی فیسبوک این است که پُستها و نوشتهها و غیره پس از انتشار اولیه بهسرعت و چهبسا در عرض چند ساعت ارتباط خود را با واقعیت که مشروط بهزمان و مکان معینی است، از دست میدهند. بهطور مثال، اگر کاربر مفروضی مطلبی در عکسالعمل بهواقعهی معینی (مثلاً بمبگذاری در آنکارا) منتشر کند، همواره این احتمال وجود دارد که همان مطلب در زمان دیگری و بهواسطهی یک «لایک» بهاصطلاح بالا بیاید و بدون ربط زمانی، در معرض دید دیگر کاربران قرار بگیرد. طبیعی استکه نتیجهی چنین برخوردی (یعنی: برخورد یک کاربر مفروض با عکس، نوشته و چیزهای همانند دیگری در فیسبوک که فاقد ربط زمانی است)، ناگزیر درونگرایانه است که روی دیگر آن برونافکنی است. این چرخهی حذفکنندهی زمان و تبعاً حذفکنندهی ارادهمندی افراد نسبت بهیک رویداد غیرمجازی، ضمناین که که ظاهراً همیشگی است، اما از اینجهت بهزیان کاربران تمام میشود که در موارد بسیاریْ مختصات آمیختهای از تصورات مجازی و رویدادهای واقعی بهوجود میآورد که منهای جنبههای سیاسی و طبقاتیاش، بهلحاظ شخصی نیز میتواند با ریسک اعتیاد و درجات متفاوتی از بیماری روحی همراه باشد. بیماری و اعتیادی که بنا بهخاصهی تدریجیاش چندان هم قابل تشخص نیست. بنابراین، برای حضور در فیسبوک باید هدف معینی داشت؛ هدفیکه بهنوعی سوءِ استفاده از این شبکهی اجتماعیـمجازی باشد. پس، حضور مجازی در فیسبوک را باید بهقصد خروج انضمامی برنامهریزی کرد. از طرف دیگر، این حضور تنها در صورتی میتواند با خروج کمابیش انضمامی همراه باشد که برگردهی حرکت جامعه، طبقات و تاریخ سوار باشد. صرفنظر از تصویر این گردهی تاریخی (یعنی: بههرشکلی که میخواهد باشد)، اما نمیتواند بهنوعی پراتیک سازمانیابندهـسازماندهندهی طبقاتی، کمونیستی و پرولتاریایی نباشد.
آخرین نکته: بوروتبا، تقدم مبارزهی ضدفاشیستی، کمک مالی و انترناسیونالیسم!
برای پرهیز از طولانیتر شدن این نوشته، آخرین نکتهی آن را در فشردهترین حد ممکن و فقط در چند بند بسیار مختصر بهپایان میرسانم تا اگر زندگی و امکانات اجازه داد در فرصت دیگری بهطور مشروحتر بهآن بپردازم. بههرروی، از آنجاکه دریافت ربط بندهایی که در زیر میآید، با تشفیِ فکری نیز همراه است؛ از اینرو، این دریافت را بهعهدهی خوانندهی این نوشته میگذاریم که ضمن تشفی حاصل از اندیشه، تحت فشار استنتاجهای ما نیز قرار نگیرد.
Iـ سایت امید در تاریخ 14 شهریور 1394 (5 سپتامبر 2015) اطلاعیهای تحت عنوان «درباره نشست مشترک با سازمان مارکسیستی بوروتبا (مبارزه)» صادر کرد که نشاندهندهی تغییرات بسیار ظریفی در مواضع این سایت در مورد شرق اوکراین استکه قبلاً تحت عنوان کانون یا مهد جنبش انقلابی پرولتاریا از آن نام میبرد.
IIـ منهای ریشهها، اختلافاتی که بهتدریج نمایانتر میشدند و نیز علل پنهان مسئله؛ اما آنچه موجبات کنارگیری ما (بابک پایور، من و پویان فرد) را از سایت امید فراهم آورد، یک اختلاف بسیار ظریف بود که بهنظر من عمداً دامن زده شد. مسئله مجموعاً بهاین شکل بود بابک پایور پس از ترجمهی «مانیفست جبههی خلق اوکراین» روی این مسئله انگشت گذاشت که عمدگی مبارزه در شرق اوکراین مبارزهی ضدفاشیستی است. برای مطالعه کلیت این نظر میتوان بهمقالهی {«مانیفست جههی حلق اوکراین»؛ کارگری یا عیرکارگری} مراجعه کرد. ضمناً لازم بهیادآوری استکه مقدمهی بهمن شفیق برترجمهی مجدد «مانیفست جبههی خلق اوکراین»(مندرج در سایت امید) اندکی تعدیل شدهتر از نظراتی بود که او قبل از این مقدمه بیان میکرد.
IIIـ این عبارت از اطلاعیه سایت امید را با هم بخوانیم: «پس از طرح برخی از سؤالات از سوی ما در زمینه امکانات سازمانیابی کمونیستی در عرصه های مختلف حیات اجتماعی، رفقا با ارائه تصویر دقیق تری از اوضاع بر این تأکید داشتند که با توجه به شرایط جنگی در دنباس و لزوم حفظ وحدت در مبارزه ضد فاشیستی، به چالش کشیدن مجاری رسمی دولتهای خلقی دونتسک و لوگانسک می تواند نتایجی منفی برای کل جنبش مقاومت و به نفع دولت لیبرال-فاشیستی اوکراین به همراه داشته باشد». بدیینترتیب، اطلاعیه ضمن اینکه پذیرای این استکه عمدگی مبارزه در شرق اوکراین مبارزهی ضدفاشیستی[حفظ وحدت در مبارزه ضد فاشیستی] است؛ اما در مورد «زمینه امکانات سازمانیابی کمونیستی در عرصه های مختلف حیات اجتماعی» و «ارائه تصویر دقیق تری از اوضاع» سکوت میکند. بههرروی، «حضور نسبتا وسیع کمونیستهایی با گرایشات متفاوت در سطوح مختلف» نشاندهندهی وجود یک جبهه است که اوج آن مبارزهی ضدفاشیستی است. بنابر همهی اینها چنین بهنظر میرسد که دوستان سایت امید دست از وضعیت آتشین پیشین خود برداشتهاند و با آرامش بیشتری بهبررسی مسئلهی شرق اوکراین میپردازند.
IVـ اطلاعیه سایت امید در مورد تشکیل «حزب کمونیست دنباس توسط آن عده از اعضای حزب کمونیست اوکراین» که برعلیه سیاستهای سازشکارانهی حزب سابق بودند و از آن اخراج شدهاند، چیزی نمیگوید. لابد فرصت این کار نبوده و در آینده شاهد مشخصات ایدئولوژیک این حزب خواهیم بود.
Vـ اطلاعیه سایت امید در مورد «پاره ای از ملاحظات انتقادیِ» خود «در رابطه با تحولات منطقه خاورمیانه و مواضع بوروتبا در این زمینه» حرفی نمیزند. احتمالاً این مسئله را هم بهآینده موکول کردهاند.
VIـ مهمترین مسئلهی روبهبیرونی که این اطلاعیه بهان میپردازد، «چگونگی امکان جمع آوری کمک مالی» برای «رفقای بوروتبا»ست. اطلاعیه براین استکه «امکان کمک رسانی علنی از طریق حسابهای بانکی در شرایط کنونی عملا موجود نیست و این کمکها باید مستقیما به دست خود این رفقا رسانده شود». نتیجه اینکه اطلاعیه «از همۀ رفقا، کمونیستها و کسانی که بر اهمیت حمایت از مبارزۀ حق طلبانۀ تودۀ کارگران و زحمتکشان دنباس واقفند درخواست» میکند که «کمکهای مالی خود را از طریق دوستان و آشنایان به دست» دوستان سایت امید «برسانند تا [آنها این کمکها را] در اختیار رفقای بوروتبا قرار» دهند. در این بند آخر که در واقع پراتیکترین بند نیز هست، دو مسئله تعجببرانگیز است: یکی اینکه چرا دوستان سایت امید همانند گذشته که برای «صندوق همیاری کارگری» یک حساب بانکی باز کرده بودند، یک حساب بانکی باز نمیکنند؟ و دیگر اینکه ظاهراً بوروتبا خودش هم حساب بانکی دارد؛ و میتوان بهحساب بانکیاش پول ریخت. منظورم این حساب است:
http://borotba.su/contacts-en.html
http://www.workersliberty.org/node/24525
مثل اینکه خودِ شاپینف هم کانال یوتیوب دارد و تبلیغات گوگل میتواند بهحسابش پول بریزد:
https://www.youtube.com/user/shvvv
از دیگرسو، بهنظر میرسد که Red Aid و دیگران هم بهاسم بوروتبا و «آنتی فاشیسم» در اوکراین کمک مالی جمع میکنند که بهقولی کمکهای جمعآوری شده 5 رقمی هم هست.
پانوشتها:
[1] http://money.cnn.com/2015/06/23/investing/facebook-walmart-market-value/
[2] http://money.cnn.com/technology/tech30/
[3] http://blogs.wsj.com/moneybeat/2014/01/03/twitter-near-70-valued-at-38-billion-or-49-billion/
[4] https://finance.yahoo.com/q/ks?s=LNKD+Key+Statistics
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه