بیژن هیرمنپور، کمونیستی بیادعا
بیژن، علیرغم اینکه بهسادگیِ حرف زدن میتوانست بنویسد، کمتر دست بهقلم بُرد و مجموعهی حجیمی از آثار از خود باقی نگذاشت. چرا؟ پاسخ بهسادگی زندگی، ساده است. بیژن جستجوگری نبود که همانند بسیاری از مدعیان چپ و کمونیست، بهدنبال جا و موقعیت خویش باشد. او در نظر و عمل براین باور بود که باید جا و وضعیت رابطهی کار و سرمایه را شناخت تا بتوان گامهایی در راستای سازمانیابی طبقاتی و انقلابی تودههای کارگر و زحمتکش برداشت.
بیژن هیرمنپور، کمونیستی بیادعا
پس از فوت بیژن هیرمنپور تصاویر و گزاشهای گوناگونی از تاریخچهی زندگی، مبارزات و حتی از مراسم خاکسپاری این رفیق بسیار ارزشمند و انقلابی ارائه شده است؛ اما آنچه در همهی این گزارشها و تصاویر مغفول مانده، جوهرهی انسانیـکمونیستی این پراتیسین، نظریهپرداز و کمونیستِ بدون ادعاست. گرچه دریافت کلیام از رفیق بیژن را در یادداشتی نوشتهام که در مراسمِ پس از خاکسپاری و بزرگداشتش خواندم، و در اینجا هم نقل میکنم؛ اما در مراسم بزرگداشتِ این انسانِ شیفتهی زندگیْ با جنبهای از شخصیت او بیشتر آشنا شدم که ارائهی تصویری از آن میتواند بهدرسنامهای پراتیک و راهگشا برای تبادلات کمونیستی و پرولتاریایی تبدیل شود.
بنابراین، در ادامهی این نوشته ابتدا یادداشتی را میآورم که در مراسمِ پس از خاکسپاری خواندم؛ بعد اشاراتی بهآن حقیقتی از زندگی بیژن هیرمنپور خواهم داشت که بهنظر من جوهرهی وجودی او بوده و هنوز هم هست و بالاخره نگاه کوتاهی بهادعای دو گروهی میاندازم که با نام و نشانِ و نمایندهی خود در این مراسم حاضر بودند؛.
*****
یادداشتی که در مراسم پس از خاکسپاری خواندم
با سلام بهحضار محترم
نمیدانم چه باید بگویم!
من سخنران نیستم؛ و آنچه اینجا میگویم صرفاً دریافتی استکه از بیژن دارم.
اگر بیژن قهرمانی برفراز بود و بالای سرِ مردم جای داشت، این امکان را داشتم که حرفهای بسیاری را از کتابها و مرثیهنامهها کپی کرده و در اینجا برای شما بازگو کنم. اما خوشبختانه بیژن انسانی بود که فقط با زمین (یعنی: زمین انسانها و زمین مبارزهی طبقاتی) سروکار داشت. بههمین دلیل گفتگو دربارهی او نه اینکه سخت باشد؛ اما متفاوت است.
دربارهی چگونگی بیژن خیرمنپور این حقیقت ساده را میتوان گفت، که او علیرغم نابینایی جسمیاش دارای این ویژگی بود که با چشمِ عقل و تحلیل و فاکت، مستقیم بهنسبتهایی نگاه کند که برابرایستایش بودند؛ و این برابرایستاها از همان عنفوان جوانی چیزی جز تضادِ دگرگونشوندهی کار و سرمایه، و تلاش در حل این تضاد نبود. بیژن، روشنفکری برخاسته از خانوادهای مرفه بود که سعی میکرد با حفظ آنچه از روشنفکر ساخته بود، از زاویه نگاه مردم کارگر و زحمتکش نیز بهزندگی نگاه کند تا در ترکیب این دو دیدگاه بهسنتزی انقلابی، پراتیک و فرارونده دست یابد. این ترکیب، آنگاه که «حرف» زیر سلطهی «عمل» بود نتایج پرباری داشت؛ و آنگاه که رابطهی حرف و عمل برعکس شد، بیژن را با دنیایی از طرح و نقشه، تااندازهی زیادی تنها گذاشت. آری بیژن در آن عرصهای محور زندگیاش را تشکیل میداد (یعنی: تلاش روزافزون در سرنگونی سوسیالیستی بورژوازی حاکم و رژیم جمهوری اسلامی) تنها بود. این تنهایی نه در تبادل نظر و اندیشه (که در این زمینه بهفراوانی رابطه داشت)، بلکه در عرصهی تحقق نظر و اندیشه بود.
بزرگترین شانس شخصی بیژن داشتن رفیق، همرزم و همسری همانند شهین بود که بدون او تا این اندازه نیز عمر نمیکرد و تا این اندازه هم دستی برای پراتیک انقلابی نمیداشت. اما اگر ظرفیتها و توانایی ذهنی و عاطفی بیژن را ملاک قرار بدهیم، باید بگویم که بیژن تنها بود. طبیعتِ بهاین زیباییْ گاه حماقتهایی میکند که منفعت آن بهجیب بورژوازی و رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی میریزد.
بیژن، علیرغم اینکه بهسادگیِ حرف زدن میتوانست بنویسد، کمتر دست بهقلم بُرد و مجموعهی حجیمی از آثار از خود باقی نگذاشت. چرا؟ پاسخ بهسادگی زندگی، ساده است. بیژن جستجوگری نبود که همانند بسیاری از مدعیان چپ و کمونیست، بهدنبال جا و موقعیت خویش باشد. او در نظر و عمل براین باور بود که باید جا و وضعیت رابطهی کار و سرمایه را شناخت تا بتوان گامهایی در راستای سازمانیابی طبقاتی و انقلابی تودههای کارگر و زحمتکش برداشت. ترجمهی کمون پاریس یک گام از آن دهها گامی بود که اگر بیژن همکارانی کوشا همانند دوران جوانیاش پیدا میکرد، میتوانست بردارد.
بیژن درست همانند شهین عزیز قلبی بزرگ (بهبزرگی همهی بشریت) داشت. او علیرغم اختلافات نظریاش با آدمها، تاآنجاکه آنها بهنوعی نوکری سرمایه را نمیکردند، دوستشان داشت و این دوستی صمیانه، خالصانه، زیباییشناسانه و حتیالمکان پراتیک بود. پراتیکی که موضوعیت آن در اغلب موارد زندگی و اندیشهی طرف مقابل بود. آری بیژن آموزگاری بدون ادعا و بدون حجره و دکان آموزشی بود.
من علیرغم علاقهای که بهچریکهای فدایی و افرادی همانند پویان داشتم و بههمین دلیل هم اسم فرزند اولم را پویان گذاشتیم؛ اما هیچوقت طرفدار چریک فدایی و تقسیمات بعدی آنها نبودم. این اختلاف سیاسی که بعضاً بهجروبحث با بیژن هم منجر میشد، هیچوقت او را از همکاری کوتاه مدتی که با او داشتم، منصرف نکرد. و طی همین مدت کوتاه در عرصهی زندگی درسها بسیاری را بهمن آموزش داد.
بیژن ظرفیت همکاری با همه را داشت و در همهی فصول زندگیاش درحال مطالعه و تحقیق و طرحریزی بود. اما ناسازگاری طبیعت و سیر قهقرایی جنبشهای طبقاتی در همهی دنیا، دست بهدست هم دادند تا مجموعهی آثار بیژن را در حجمی کم بهعرصه بیاورند. اما همین مجموعهی کوچک، برخلاف انبوه جزوات و مقالاتی که از سوی اپوزیسیون چپ منتشر میشود، زمینی بودند و پاسخ بهزمان خاصی را دربرداشتند.
سرانجام اینکه بیژن اهل پیشگویی و ساعتشماریهای سرنگونی حکومت آریامهری ویا رژیم جمهوری اسلامی نبود؛ او شهروندِ دیارِ تبدیل نظر بهعمل و استنتاج نظری از عمل انجام شده بود. بههمین دلیل تااندازهی زیادی تنها بود.
*****
دربارهی رابطهی رفیق بیژن با دیگران
گرچه در زمینهی برخورد رهاییبخش رفیق بیژن با مردم کارگر و زحمتکش نمونهها بسیارند، اما اشاره بهسه نمونه که در جریان خاکسپاری و مراسم پس از خاکسپاری با آن مواجه شدم، برای نشان دادن این شیوهی برخورد (یعنی: جوهرهی نگاه بیژن بهانسان و انقلاب) کافی است. پس، نگاه مختصری بهاین سه «نمونه» بیندازیم:
1ـ یکی از افرادی که در مراسم بزرگداشتِ پس از خاکسپاری بیژن صحبت کرد، دختر جوانی بود که بهسختی فارسی حرف میزد و بیشتر حرفهایش را با استفاده از زبان فرانسه بیان کرد. خلاصهی حرف او که در حین صحبت بارها بهگریه افتاد، این بود که بیژن زندگیش را دگرگون کرده و او را که در زمینهی درس و آموزش بهمسیر ناموفقی افتاده بود، بهمسیری بالنده و شادیآفرین راهبر بوده است. ترجمهای که آرش (فرزند بیژن) از صحبتهای این دختر ارائه داد، روی محور متدولوژی درس خواندن و فراگیری متمرکز بود. معنی این تمرکز متدلوژیک این استکه بیژن با تحلیل مشخص از وضعیت این دختر جوان، و با در نظرگرفتن امکانات اجتماعی او، موقعیتی را بهاو نشان داده بود که قابل دستیابی (یعنی: واقعی) بوده است. اما این یکسوی رابطه و جنبهی بیرونی آن است. بدینمعنی که بیژن با تحلیل رساییها و نارساییهای شخصیتی این دختر، از این روحیه و قدرت برخوردار بود که او را روی رساییهای خودش متمرکز کند، و این رساییها را بهطرف امکانات اجتماعی نیز راهبر باشد.
صرفنظر از جزئیات مسئله که لازمهی دستیابی بهآنْ مصاحبهای طولانی و دقیق با این دختر است؛ حقیقت این استکه در رابطه بیژن با این جوانْ دو نکته قابل توجه و تبیین است: یکی اینکه، شیوه برخورد بیژن با او بهطور همهجانبهای ماتریالیستیـدیالکتیکی بوده است؛ دیگر اینکه، بیژن تواناییها و تجاربش را در شکل قابل استفادهای برای این دختر، در اختیار او قرار داد تا بتواند او را براساس هستیِ ممکن و ارادهی خودش دگرگون کند. این همان شیوهای است که کمونیستهای پرولتاریایی در امر سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان میبایست بهکار ببرند.
2ـیکی از افرادی که در مراسم بزرگداشت بیژن صحبت کرد، خانمی با میانسال و 10 سال سابقهی رانندگی تاکسی در پاریس بود. او با شوری برخاسته از عشق و اندوه تعریف میکرد که سالها پیش در وضعیتی که بههمراه دو فرزندش از خانه و کاشانهاش رانده شده بود و میبایست زندگی خودش و بچههایش را تأمین کند، شغل تاکسیرانی را انتخاب کرد. اما لازمهی این اشتعالْ گواهینامهی مخصوصی بود که او بهتنهایی از عهدهی آن برنمیآمد. درجستجوی چاره بهخانهی بیژن و شهین (همسر بسیار مهربان و یاریدهندهی بیژن) میآید و از او که وکیل دادگستری بود، طلب کمک میکند. شهین بهاو میگوید: هرکاری از دستش بیاید برای او میکند، اما در زمینهی گرفتن گواهینامهی راندن تاکسی هیچ اطلاع و تجربهای ندارد و کاری هم از دستش برنمیآید.
بیژن با شنیدن تصادفیِ گفتگوی شهین و این خانم، میگوید: برای گرفتن گواهینامهی رانندگی میتواند بهاو کمک کند!؟ با توجه بهاینکه بیژن نابینا بود، رانندگی بلد نبود و قوانین تاکسیرانی را نیز نمیدانست، این سؤال پیش میآید که آیا میتوانست بهاین خانم کمک کند؟ خانم سخنران بهاین سؤال که برای همهی شنوندگانش مطرح بود چنین پاسخ داد: با کمک بیژن نه تنها گواهینامهی لازم را گرفتم، بلکه از خیلیها که زبان فرانسهی بهتری هم میدانستند، زودتر بهاین موفقیت دست یافتم!
بهراستی بیژن چه کرد که این خانم را بهدریافت گواهینامهی راندن تاکسی قادر ساخت؟ با شناحتی که من از بیژن و همسرش دارم و براساس تعاریف متعددی که از دیگران دربارهی آنها شنیدم، پاسخ بهاین سؤال را اینطور فرموله میکنم:
اولاًـ برخورد بیژن بهواسطهی شور و عشق بسیار عمیقی که بهزندگی در کلیت اجتماعی و نوعیاش داشت، توانست فاصلهی بین خودش و این خانم را کنار بزند و ترکیبی از او و خودش بسازد که نه این بود و نه آن. در این ترکیب که برتری و فروتری یا رهبریکننده و رهبریشونده معنی ندارد، هالهای حقیقی، عمیقاً مادی و قابل لمس جریان مییابد که عمیقاً کمونیستی، انسانی و نوعی است.
دوماًـ بیژن بهواسطهی شور و عشق بسیار عمیقی که نسبت بهزندگی این خانم پیدا کرده بود، توانست احساس سرخوردگی و شکست در او را براساس تواناییهای خودِ او بهامیدی فعال و فراگیرنده تبدیل کند. بهعبارت دیگر، بیژن در مقطعی معین و در رابطهای خاصْ این امکان را فراهم آورد تا تواناییها، دریافتها و جهانیبینیاش را بهاو منتقل کند تا او از همان زاویهای بهزندگی خودش نگاه کند که بیژن نگاه میکرد.
سوماًـ گرچه بیژن نابینا بود و این نقصیهی طبیعی محدودیتهای بسیاری را در مقابل او قرار میداد؛ اما او در مقابل این نقیصه و ناتوانی، تواناییهایی نیز داشت که تااندازهای استثنایی بود. گرچه این توانایی حول محور وجودِ شهین (همسر او) میگردید؛ اما فراتر از خردمندی، مهربانی و یاریدهندگیِ ویژهی شهین، این رابطهی آنها (بیژن و شهین) با هم بود که بری از هرگونه سانتیمانتالیسم خردهبورژوایی، عمیقاً انسانی و عاشقانه و درنتیجه اساساً اعتمادآفرین و جلبکننده بود.
چهارماـ بهعنوان نتیجه، میتوان چنین ابراز نظر کرد که گرفتن گواهینامهی رانندگی تاکسی در پاریس توسط این خانم، حاصل تلاش و ترکیب توانایی سه نفر بود: خودِ این خانم، شهین و بیژن. این درست استکه اکنون بیژن در میان ما نیست؛ اما فراتر از اثر کارهایی که با شراکت او انجام شده است، شیوهی زندگی او که مدام بازگو میشود و جنبهی عملی پیدا میکند، مادیتی بقایابنده است که با مرگ میستیزد تا زندگی را در سنتزی نوین بگستراند.
3ـ پس از مراسم بزرگداشت، در منزل بیژن با خانمی آشنا شدم که ضمن گفتگو از بیژنْ بارها بهگریه افتاد. او که همانند دهها پناهندهی دیگر برای مدتی بههمراه دختر کوچکش در خانهی شهین و بیژن زندگی کرده بود، نکاتی درباره بیژن میگفت و تصاویری از او میپرداخت که برای من تداعیکنندهی وجه زیباییشناسانه و فلسفی (نه دینی) مسیح بود.
این خانم که در اثر زندان و شکنجههای جمهوری اسلامی بهلحاظ عصبی بهشدت آسیب دیده بود، در ارتباط با بیژن نه تنها خودرا بازیافته بود، بلکه علاوهبر نگارش چندین مقاله، نوشتن خاطرات زندانش را نیز شروع کرده بود.
از این خانم پرسیدم که چرا در مراسم بزرگداشت حرف نزدی؟ اما وقتی که سرریز اشکهایش را دیدم متوجهی نابهجایی سؤالم شدم. از دخترش سؤال کردم، بازهم با صورتی پوشیده از اشک گفت که چقدر بیژن یواشکی بهدخترم کادو میداد؛ و چقدر دخترم او را دست دارد و از مرگش متأثر شده و گریه و بیتابی میکند.
با این خانم قرار مصاحبهی تلفنی گذاشتیم تا او دربارهی بیژن و شهین بیشتر و دقیقتر حرف بزند. تا ببینیم طبیعتِ زندگی چگونه رقم میخورد.
*****
دربارهی تعلق تشکیلاتی بیژن هیرمنپور
همانطور که در یادداشتی تحت عنوان «بیژن هیرمنپور (مرد همهی فصول) درگذشت» نوشتم، رفیق بیژن سالها بود که با هیچ فرد، گروه ویا جریانی رابطهی تشکیلاتی یا همکاری سیاسی مستمر نداشت؛ و برخلاف بسیاری از کسانی که خودرا کمونیست معرفی میکنند، نگاهش بهمبارزهی طبقاتی در ایران و جهان فراگروهی و غیرشخصی بود؛ و همواره منفعت کلیت جنبش را درنظر میگرفت. اما در فضای مجازی نوشته یا طوماری تحت نام «رفیق بیژن خاموشی گرفت»[1] منتشر شد که آگاهانه یا ناآگانه چنین القا میکند که رفیق بیژن با «انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران» و «همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران» بهنوعی همکاری میکرد. بهاین نقلقول نگاه کنیم:
رفیق بیژن «... در تبعید هم با وجود نابینائی، ضمن شرکت در مبارزه عملی علیه نظام سرکوبگر حاکم بر ایران، از جمله در کنار "انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران" و "همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران"، مقالههای متعددی در همین راستا نوشت و کمر همت به ترجمه کتابی در باره...»[تأکید از من است].
این نقلقول چنین القا میکند که بیژن هیرمنپور در حوزههای گوناگونی فعالیت داشت، که «ازجمله» یکی از آنها هم "انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران" و "همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران" بود. نیازی بهتوضیح چندانی نیست که عبارت «از جمله در کنار...» بهمعنی نوعی از همکاری و درنتیجه نوعی از همبستگی است. اما واقعیت جز این است. رفیق بیژن بیش از اینکه «درکنار» دو گروه مذکور باشد، «درکنار» همسایه غیرایرانی دیوار بهدیوار خانهشان بود، و با نگاهی کمونیستی دربارهی مسائل مختلف بحث و گفتگو میکرد.
بهباور من هدف نهاییِ اینگونه برخوردها و القائاتْ کسبِ اعتبار اجتماعیِ اضافی از کار و اعتبارات انقلابی دیگران است که درست همانند کسب ارزش اضافی از نیرویکار کارگران، مسیر حرکتش ـخواسته یا ناخواستهـ برخلاف حقایق مبارزهی طبقاتی و سازمانیابی کمونیستی مبارزات کارگران و زحمتکشان است.
گرچه آقای بهروز عارفی (بهعنوان نمایندهی دو گروه فوقالذکر) در مراسم پس از خاکسپاری بیژن هیرمنپور از عبارت «از جمله در کنار...» استفاده نکرد؛ اما مجموعهی حرفهایش (که با چند نقلقول از ویکتور هوگو همراه بود[2])، پیکرهای استعارهایـسوسیال دمکراتیک را بهنمایش میگذاشت. در نوشتهای که آقای عارفی در این مراسم قرائت کرد و در صفحهی فیسبوکش نیز منتشر نمود، جای کلماتی مانند انقلاب، سوسیالیسم، طبقهی کارگر و مانند آن را «استبداد» و «آزادی» گرفته بود تا خردهبورژوازیِ شکل گرفته در جمهوری اسلامی و اینک غربگرا از عنوان «همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران» دلگیر نشود!؟
«چریکهای فدایی خلق» نیز که طرفدار اشرف دهقانی نامیده میشوند، بهنمایندگی آقای فریبرز سنجری در این مراسم شرکت داشتند. آقای سنجری از جایگاهی فوقالعاده رفیع و بسیار فراتر از تجربه و آزمون بشری بهاین ترتیب آغاز بهسخن کرد که (نقل بهمضمون، معنی و بهواسطهی حافظه): دربارهی بیژن هیرمنپور بسیار میگویند؛ میگویند انیشمند بوده، میگویند انترناسیونالیست بوده، میگویند جسور و پُرتلاش بوده، میگویند.... بوده، میگویند....، میگویند....
آقای سنجری (بهمثابهی جوهرهی چریکِ فیالحال موجود در جهان) پس از برشمردنِ میگویندها، رفت سرِ اصل مطلبِ مورد نظرش (که برخلاف شیوهی کمونیستهای انقلابی و مارکسیستهای نقاد و همهجانبهنگر)، در کُنه و عمق چیزی جز انکار دیگری و اثبات خویش نبود. او رفیق بیژن را بهدو نقطهی «تاریخیِ» منجر بهآغاز جنبش چریکی و تحولات پس از سرنگونی شاه خلاصه کرد که اولاًـ یکی تداوم دیگری بود؛ دوماًـ اولی آغاز رستاخیز رهایی بشر ایرانی و چهبسا کل بشریت بود؛ و سوماًـ «چریکهای فدایی خلق» و طبعاً شخصِ خودِ او برآیند و اوج این رستاخیز رهاییبخش بوده، هنوز هست و احتمالاً برای ابد نیز چنین خواهد بود!؟
از چیستی و چگونگی رابطهی بیژن هیرمنپور با «چریکهای فدایی خلق» ـدر قبل و بعد از سرنگونی شاه (با تأکید برارزشمندیِ مبارزاتی این رابطه)ـ که بگذریم، یک نکته را ـاماـ باید قدری توضیح داد: شیوهی رفیق بیژن برخلاف شیوهای که آقای سنجری در مراسم از آن استفاده کرد، در اغلب مواقع حرکت از «دیگری» به»خود» بود، نه این که از «خود» به«دیگری» برسد. بهبیان دیگر، بیژن هیرمنپور خودرا در خدمت رویشِهای ضروری و انسانی (نه صرفاً زیستی) طرف مقابل قرار میداد، نه اینکه طرف مقابل را در مقصدی خاص (حتی اگر این مقصد انقلابی هم بود) بهکار بگیرد. بهباور من این شیوهی برخورد، ضمن اینکه بهبیژن هیرمنپور ویژگی انقلابی و کمونیستی میبخشد، درعینحال خط فاصل او از مدعیان پرشماری است که با میانجیهای گوناگون (نه رابطهای تئوریکـپراتیک) خودرا انقلابی و کمونیست مینامند.
یکبار نظر بیژن را دربارهی «چریکهای فدایی خلق»(خط اشرف دهقانی) پرسیدم؛ و گفتم که محل آنگونه عملیات چریکیای که بهمثابهی قایقی کوچک بتواند تودههای کارگر و زحمتکش را همانند یک کشتی بزرگ و عظیم بهحرکت در آورد که خارج از کشور نیست؛ چرا اینها که خودرا چریک و ادامهدهندهی راه پویانها و احمدزادههای میدانند، بهایران نمیروند؟ جواب او، درست مانند همهی مواردی دیگری که نمیخواست نظر بدهد، این بود: حالا یهچایی بیار تا بخوریم!
*****
دریافت بیژن هیرمنپور از جنبش کمونیستی
کمونیسمْ برای بیژن جنبشی نبود که در آینده «محصول» بدهد؛ و فقط با ابزار حزب و سازمان عملی باشد. گرچه هیچوقت از او نشنیدم که بدون حزب و سازمان هم میتوان انقلاب را بهثمرهای برسانیم که بنا بهضرورت میبایست سوسیالیستی باشد؛ اما او بدون سازمان و حزب هم با همهی آدمها (از طیفهای گوناگون و برخوردار از ظرفیتهای متفاوت) برخوردی کمونیستی و کارساز داشت. گرچه نتیجهی اینگونه برخوردها و رفتارها تربیت بلافصل کادرهای رهبریکنندهی جنبشهای گوناگون نبود؛ اما همین برخوردها و رفتارها موجبات تعالی و تکامل انسانیِ شخص روبرو را فراهم میآورد که زیربناییترین پراتیک کادرسازی است.
بهباور من اگر همهی کسانیکه ادعای کمونیستی دارند، برخوردها و رفتارهایی همانند بیژن داشته باشند، جمهوری اسلامی و نظام سرمایهداریِ ایرانی خیلی سریع در معرض سرنگونی سوسیالیستی قرار میگیرد. چراکه تنها با چنین برخوردها و رفتارهایی است که میتوان با کیفیت کمونیستی و انقلابیْ سازمان یافت و برعلیه سازمانناپذیری رایج مبارزه کرد.
آخرین حرفی که دربارهی دریافت بیژن از جنبش کمونیستی میتوانم بگویم، این استکه او مقالات ویا پیشنویس مقالات متعددی دارد که در اختیار دیگران میگذاشت تا آنها را با تغییرات لازم منتشر کنند. گرچه همواره مهمترین امر برای رفیق بیژن جنبش و تبادل اندیشههای انقلابی و کمونیستی بود، و بههمین دلیل اشخاص و جریانات سیاسی در درجهی چندم قرار میگرفتند؛ اما آنچه در مختصات فیالحال موجود اصلاً برای او اهمیتی نداشت، نام و نشان افراد و جریاناتی بود که خودرا اپوزیسیون و کمونیست معرفی میکردند. بهبیان دیگر، نقطهی محوری و مرکزی نگاه تعقلی و تحلیلی او بهسیاستْ جنبش در عامترین کنشها آن بود که بیش از هرچیز تودهها را دربرمیگیرد.
پانوشتها
[1] ازآنجاکه تجربه نشان داده است که بعضی از مطالبی که در اینترنت منتشر میشوند، پس از مدتی حذف میگردند؛ از اینرو، کلیت مطلب مورد اشاره را عیناً دراینجا نقل میکنم:
رفیق بیژن هیرمن پوردرروز نهم شهریور ماه ۱۳۹۷ (۳۱ اوت ۲۰۱۸) چشم از جهان فروبست . او که از اولین کادرهای فدائیان خلق و از همرزمان رفقا کاظم سلاحی و مسعود احمدزاده بود،. پیش از حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل توسط گروه جنگل اما در رابطه با سازمان دستگیر شد و شکنجه های طاقت فرسائی را قهرمانانه تحمل کرد . پس از آزادی از زندان به مبارزات خود ادامه داد و در جنبش توده ای ضد استبدادی سال پنجاه و هفت ، در صفوف مبارزان آزادی و عدالت اجتماعی شرکت داشت وپس از شکست انقلاب و استقرار ارتجاع مذهبی و سرمایه داری به مبارزه علیه رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی برخاست . در تبعید هم با وجود نابینائی ، ضمن شرکت در مبارزه عملی علیه نظام سرکوبگر حاکم بر ایران ، از جمله در کنار "انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران " و " همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران" ، مقاله های متعددی در همین راستا نوشت و کمر همت به ترجمه کتابی در باره کمون پاریس ، این اولین حکومت کارگری تاریخ، بست . رفیق بیژن با تمام قوا علیه رفرمیسم ، پشت کردن به آرمانهای مردمی و کمونیسنی ، چشم دوختن به جناحهای حاکمیت و تبلیغ اصلاح طلبی در چهارچوب این نظام ضد مردمی اصلاح ناپذیر، برای سرنگونی انقلابی این رژیم مبارزه کرد . او که به چپ و کمونیست بودن خویش افتخار می کردو تا آخرین نفس های خود به آرمان های کمونیستی، انقلابی وآزادی خواهانه خویش وفادار ماند، به کسانی که چشم به بازیهای دو جناح حاکمیت دوخته و مردم را به شرکت در جنگ قدرت آنان دعوت میکردند، به چشم حقارت نگاه می کرد
جنش ضد استبدادی و ضد سرمایه داری ایران با از دست دادن رفیق بیژن هیرمن پور ، یار انقلابی وفادار ، اندیشمند و سخت کوشی را از دست داده است . ما درگذشت او را به رفیق ,همرزم و همسرفداکاراو شهین و پسر گرامی اش آرش عزیز و همه دوستان و رفقایش تسلیت می گوئیم . جای خالی رفیق بیژن جاودانه سرخ!
ابراهیم آوخ ،ابوالحسن عظیمی ،احسان ثابت ،احمد پوری ،احمد کاوسیان ،احمد مقیمی ،آذر معتضدی ، اردشیر مهرداد ، آرش کمانگر ، آرش می ، آرش نیکون ، آرمان اسماعیلی ، اسفندیار خلف ،اسماعیل فتاحی ،اصغر ایزدی ،افشین شیرازی ،اکبر اغرافی، ایرج اراجی ،اکبر سوری ،امیر جواهری لنگرودی ، امیر کلاه کوقی ، ایران انصاری ، ایرج حیدری ، ایمان مهدی زاده ، بابک عماد ، بامداد آزادی ، بهرام رحمانی ، بهروز خباز ، بهروز داوودی ، بهروز سورن ، بهروز عارفی ، بهروز فراهانی ، بهروز معائدی ، بهمن یولداش ، بیژن رنجبر ، بیژن سعیدپور ، پرویز قلیچ خانی ، پریوش تجدد ، پویا یغمائی ، پیروز زور چنگ ، تقی روزبه ، جلال سعیدی ، جمیله ندائی ، جواد ریاحی ، حسن حسام ، حسن رحیمی ، حسن عزیزی ، حسین دارستانی ، حسین فارسی ، حمید جهان بخش ، حمید ریاحی ، حمید کریمی ، حمید نوبری ، حیدر جهان ، دانیل بهروز ، داود غفاری ، رسول شوکتی ، رضا باقری ، رضا بهرنگ ، رضا پایا ، رضا خباز ، رضا درگاهی ، رضا رئیس دانا ، رضا عابد ، روبن مارکاریان ، روزبه کوراوغلی ، زیبا کرباسی ، زیبا محمدی خاشوئی ، ژاله سهند ريا، سعید افشار ، سعید محسن ، سوسن شهبازی ، سیامک زندی ، سیامک قبادی ، سیامک هدا ، سیامند زندی ، سیاوش سلطانی ، سینمای آزاد ، شاهپور ولی محمدی ، شاهین شریفیان ، شجاع الدین اعتمادی ، شهاب شکوهی ، شهلا بالاخانپور ، شهناز غلامی ، شهناز هماپور ، صادق مزند ، صدیق قدسی ، صفار ساعد ، صمد وکیلی ، عباس سماکار ، عباس هاشمی ، علی اصغر فرداد ، علی اعتدالی ، علی امیدی ، علی دماوندی ، علی رسولی ، علی کریمی ، عمر مینائی ، غلام ابراهیم زاده ، فخری ناصری ، فراست صالحی ، فرزاد کریمی ، فرزین ایرانفر ، فرهاد سیامی ، فرشین کاظمی نیا ،فرهنگ قاسمی ، فریبا ثابت ، فریبا مرزبان ، فواد امانی سنه ،کاظم شهریاری ، کورش روستمیان ، کیانوش صفائی ، کیتاش شمس ، گلی غفوری ، لطف الله احمدی ، لقمان ویسی ، متی میر ، مجید دارابیگی ، مجید مشیدی ، مجید میرزائی ، محترم میرعبدالهی ، محسن حسام ، محسن رضوانی ، محمد رضا رشت ، محمد زمان روستائی ، محمد عسکری ، محمد محبی ، محمد مشکی ، محمد موسوی ، محمدرضا شالگونی ، محمود صالحی ، مرجان افتخاری ، مسعود فروزش ، مقصود کاسبی ، منصوره بهکیش ، منوچهر رضابیگی ، منوچهر سلطانیان ، مهرداد آهنگر ، مهرداد فتحی ، مهرنوش معظمی ، مهوش افشانی ، میرزا شادزی ، میلا مسافر ، مینا احمدی ، مینا نصر ، ناهید ناةمی ، نبی صمیمی ، نسرین ابراهیمی ، نعمت آزرم ، هادی میتراوی ، هاشم پاک سرشت ، هدایت سلطانزاده ، هوشنگ سپهر ، یاور استوار ، یزدان طالقانی ، یسنا احمدی ، یوسف آبخون ، یوسف اردلان
[2] صرفنظر از بررسی جنبهی هنری و نویسندگی ویکتور هوگو (که قطعاً رومانتیک و خردهبورژوایی است و در این نوشته نمیگنجد)؛ اما در اینجا نقلقولی را از کتاب «نبردهای طبقاتی در فرانسه»، اثر مارکس، میآورم تا تصویری از ویکتورهوگوی سیاستپیشه و «سوسیالیست» داده باشم که با خردهبورژوازی بهراست و با خردهبورژوازی هم بهچپ میچرخید:
دومین درخواست اعتبار کابینه، که تقاضای 9 میلیون فرانک، برای هزینههای لشگرکشی بهرُم را داشت، برکشاکش میان بناپارت ازیکسو و وزرا و مجلس ازسوی دیگر افزود. لویی بناپارت دستور داده بود نامهای خطاب بهآجوداناش (ادگارنه) در مونیتور گنجانده شود که در آنْ حکومت پاپ بهرعایت تضمنهای قانون اساسی فراخوانده میشد. پاپ نیز، بهسهم خود، بیانهای با عنوان (motu proprio)، یعنی «بهدرخواست خودِ ما»، منتشر کرد که در آن با هرگونه قید و بندی برمرجعیت احیا شدهی خویش مخالفت نشان میداد. هدف از نامهی بناپارت این بود که پردهی کابینهاش را با نوعی ناخویشتنداری حساب شده بالا بزند و نشان دهد که خودِ وی چهرهای خیرخواه است، ولی افسوس که کسی از این موضوع آگاه نیست و او در خانهی خودش اسیر و گرفتار مانده است. این نخستین عشوهگریهای وی «با بال زدنهای یک روحِ آزاد» نبود. تییر، که گزارشگر کمیسیون بود، بال زدن بناپارت را بهکلی نادیده گرفت و بهاین اکتفا کرد که خطابهی پاپ را بهفرانسه ترجمه کند. کابینه درجهت نجات رئیس جمهور کاری نکرد، ولی ویکتور هوگو کوشید این موضوع در دستور روز قرار گیرد و مجلس با نامهی ناپلئون موافقت کند. اکثریت مجلس با بلند کردن صداهای اعتراضی چون «کوتاه بیایید»، «کوتاه بیایید» پیشنهاد ویکتور هوگو را محترمانه پس زد. سیاست رئیس جمهور؟ نامهی رئیس جمهور؟ «کوتاه بیایید»، «کوتاه بیایید». « لعنت برشیطان، آقای بناپارت دیگر کیست؟» شما آقای ویکتور هوگو فکر میکنید که ما باور میکنیم که جنابعالی بهآقای رئیس جمهور اعتقاد دارید؟ «کوتاه بیایید»،«کوتاه بیایید».
البته همین جناب ویکتورهوگو پس از اینکه خردهبورژوازی هم (که در بهخون کشیدن تودههای کارگر در کنار بورژوازی قرار گرفته بود) زیر ضرب بناپارتیسم قرار گرفت و خانهخراب شد، فریاد برآورد که: «چون زمانی ناپلئون کبیر داشتهایم، باید ناپلئون حقیر نیز داشتهباشیم؟»[!!].
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه