rss feed

05 دی 1393 | بازدید: 5664

آخرین آواز کراسوتکا

نوشته شده توسط بابک پایور

آخرین آواز کراسوتکا

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم...
با قلم‌رنگِ دلِ رویائی
متهم بر گنه بینائی
نقشی از چهرۀ شیدا فکنم
خشم امروز به بیداری فردا فکنم
در زمستان خمار
«کراسوتکا»ی بهار
از کجا قصۀ تو شد آغاز؟
در کجا قصۀ تو پایان شد؟
در کجا خواندی تو، آخرین آوازت؟

 

در سراپردۀ فردا
به تکاپوی حیات
چرخش دامنِ رنگینِ مکان
به دمِ منتظرِ بُعد زمان
کودکی در بغلش؟
کودکی از طرف رویاها
شوهری از طرف کهنۀ پالایشگاه
که به هر حوصلۀ گاه به گاه
کف دستان سیاه،
چهرۀ خستۀ خود می‌شوید
و در آن گنجۀ کهنه، غزلی می‌جوید
غزلی می‌خواند
که بدین خانه کهنه، و بدان رسم قدیم
و بدور از همه اغیار، بدور از غم و بیم
گل نسرین، گل عشق
گل شب بوی بهاری، گل دنباس رها
گل مینائی ما
اینچنین بی پروا، می روید:
«دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم»
و چنین می خواند دختر غم:
راگناروک!
می کشد بال به کیهان محال
آخرین قصه زیبای خیال
«کراسوتکا»ی بهار
از کجا قصه تو شد آغاز؟
در کجا قصه تو پایان شد؟!

پدرش دل‌نگران می‌گوید
دیده دریا نکن ای دختر من
تو چرا کار دل خویش به دریا فکنی؟
آن پسر از طرف کهنۀ پالایشگاه
پسر خوب و متینی است، ولی
نشنیدم که شبی قصۀ ما برخواند؟
ز گل سرخ بهاری، گل دنباس رها
چیزکی می‌داند؟
پدرش کارگر است
سالها در گذر کهنۀ پالایشگاه
دوستِ عهدِ جوانی من است
منتظر می ماند...
«کراسوتکا»ی بهار
چشم در چشم خروش دریا
و چنین می خواند:
راگناروک!
می کشد بال به کیهان محال
آخرین قصۀ زیبای خیال

خبری نیست در این جبهۀ غرب
خبری نیست به دور«میدان»
به جز از عربدۀ نازی‌ها
قیمتِ روزِ «دموکراسی» و «آزادی» و... این بازی‌ها
دلقکان، آبی و زرد
همه «رنگین»... تشنه... بی وقفه
در سریرِ طلبِ غرب، چه طنازی‌ها
تانک‌ها،
سواستیکا،
قصه‌پردازی‌ها؛ «مردم»سازی‌ها؛
وکلا... قاضی ها... شعبده‌بازی‌ها

پیش از آغاز محال
اینچنین قصۀ او آخر شد
باز هم رأی گلوله به‌جهان داور شد
تانکها می‌آیند
تن فولادی پرکینه و آتش دارند
علف مرگ بر این مزرع ما می‌کارند
دشمن هستی‌مان
پرچم سواستیکا
بر فراز تن فولادی آنان جاری
و هیولای شکستۀ صلیب
بر تن فولادی
می خزد چون خط و خال ماری
باری،
در میان آنان
کودکان دنباس
معنی آتش و خون را دیده
معنی «دولت آزاد اروپائی» را فهمیده
میدوند از چپ و راست
کودکی از وحشت
می‌زند فریاد: تسلیم، تسلیم!
تانکها میغرند: تسلیم بی تسلیم!
درس امروز این است:
از کتاب «میدان»
حقنۀ «آزادی»
ضربۀ فسفری آتش توپ
پوکۀ خالیِ «مردم سالار»
«الف» و «ب» و «پ» و مرگ!
مینویسیم به‌ضرب شلیک
بر تن تخته سیاه
معنی دولت آزاد اروپائی را!

نه برای «روش سرخ لنین»
نه برای زعمای روس و چین
نه برای قلم چابکتان
نه برای نظر نازکتان
که همه «انسانی» است!
(پس بپرسید زرشک سحری سیری چند؟)
نه برای ملت...
نه برای شاه و دین ...
نه برای سخنان پر از افیون شما
که چنین تاوانی است!

که برای رفقا
و برای دل پر درد و پر از رویایش
اینچنین میخواند
آخرین آوایش
«دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم»
سخنانِ پر از افیون شما، بسیارند
نظراتِ پر از افسون شما، در کارند
درس خود می دانید
بهتر از نمرۀ شاگرد نخست
درس «ودیوجت» نفرین زدۀ هرجائی
زیر این گنبد لعنت‌کدۀ مینائی!

فارغ از این افیون
بند در رنج کنون
«کراسوتکا»ی بهار
آتش اندر گنه آدم و حوا انداخت
عقده دربند کمر ترکش جوزا انداخت
با دو انگشت ظریف و کوچک
با همان سادگیِ یک کودک
ضامن نارنجک
می‌کشد پر وحشت
می‌کشد پر غم و رنج
می‌کشد پر امید
واپسین لحظۀ سرخ آتش
زده بر هیمۀ کمرنگ غروب
آخرین لحظۀ صبر دریا
آخرین آوازش
واپسین رؤیا را:
که چه دانیم امروز؟ شاید آید فردا...
که نبینیم دگر دولت آزاد اروپائی را!

راگناروک
می کشد بال به کیهان محال
آخرین قصه زیبای خیال
آخرین خشم دل دریا را
آخرین رویا را:
مرگ سرمایۀ نفرین زدۀ هرجائی
زیر این گنبد لعنت شدۀ مینائی!

 


پانوشت‌ها:

1 - آخرین آواز کراسوتکا شعری است برای والریا لیاکووا (با اسم مستعار کراسوتکا) و لازم است که خواننده ابتدا با نگاهی به مطالب ترجمه شده درباره این خبر، با اصل ماجرا آشنائی داشته باشد. این ترجمه ها در سایت رفاقت کارگری و در آدرس های زیر منتشر شده اند:

http://www.refaghat.org/index.php/political/east-ukraine/117-valeriya-lyakhova

http://www.refaghat.org/index.php/political/east-ukraine/128-yaroslav

همچنین در مجله هفته در آدرس های زیر منتشر شده اند:
http://www.hafteh.de/?p=82681

http://www.hafteh.de/?p=83605

2- کراسوتکا در زبان روسی به معنای «زیبا» است.

3- «آخرین خیال» و «واپسین رویا» اشاره به بازی کامپیوتری «فاینال فانتزی» Final Fantasy و شخصیت «راگناروک» ساخته والریا لیاکووا است.

4- «ودیوجت»: ودیوجت تن‌آرا، سیمای ابژه، الهۀ اشباح زیرزمینی تعلق، همان عجوز عروس هزار داماد؛ عینیتی منعقد، از انعقاد تکاپوی گرم و زیبای انسانی، در تن سرد و لزج و براق طلا؛ نام شخصیتی خیالی در مجموعه داستان «قطار سریع السیر پوتمکین» و کنایه از سرمایه است. 

5- «دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم» غزل شماره 348 از دیوان غزلیات حافظ است، متن کامل غزل چنین است:

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم / و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی / آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست / می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه / تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست / عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم / غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا / من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم

درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم

نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ونهم

زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وهشتم

در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنج­و شش تا زمانیکه یکی­دو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و می­شد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وهشتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وهفتم

با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top