خاطرات یک دوست قسمت چهارم
آخرین پاراگراف قسمت سوم:
برادر کوچکتر عباس ـاکبرـ همافر شد و با لباس نظامی توی کوچه رفتوآمد میکرد. بچهی آخر ـاصغرـ محصل مدرسه پهلوی بود. گُندهبَکی بود. بوکس کار میکرد. نسق میگرفت و زور میگفت و چشم چرون همه خونهها بود. کسی هم بهِش پا نمیداد. بهجز دخترهای مشداکبرسبزی فروش!
*****
داستان کوچه نقاشها یکی از بزرگترین صفحات «خاطرات» زندگی من است! شانزده سالم بود که پس از یک دعوای خیلی تند از خانه عمه خانوم بهخانه زادگاهیام منزل مش ممد کبابی نقل مکان کردیم. پدرم و خواهر کوچکترش )بتولخانم( از هم جدایی نداشتند، ولی همیشه مثل سگ و گربه بودند. سر هر چیزی با هم بد خلقی میکردند. عمه میخواست رئیس بزرگ باشد و بابا هم دو رویکرد داشت؛ یکی بیتفاوتی بود و یکی هم دعوا! آنهم مثل خروس جنگی. از بدترین انواع درماندگی برای بچهها دعوای والدین است. چونکه نمیتوانستیم در این میان کاری بکنیم. اینبار بهمادرم گفتم از خانه عمه برویم و رفتیم. سرنوشت دیگری شروع شد. گویا که من مرد شده بودم. مادرم رفت سراغ اتاق و ما ظاهراً برای همیشه از پیش عمه رفتیم.
یک اتاق با یک صندوقخانه بزرگ برای شش نفر:
از در خانه که میآمدی تو، سمت چپ، یک پلهکان بود که بهطبقهی بالا میرفت. بعد دو اتاق در امتداد هم بود که اتاق سمت کوچه که مشرف بهپلهها بود، صندوقخانه داشت. اتاق بعدی مشرف بهحیاط بود. با پنجرههای بلند. طرف مقابل حیاط هم یک اتاق کوچک و یک مستراح بود.
خیلی دلم اتاق جدا میخواست. چند ماهی غُر زدم تا از این خانه هم رفتیم بهخانهی حاجعلی قمی با دو اتاق. در این خانه پدر بارش سبک شده بود. من، مادر، و برادر کوچکترم که کمتر از دوسال از من کوچکتر بود، کار میکردیم. دیگه روزی یک وعده غذای گرم توی خانه بهم میرسید. کرایه خونه لنگ نمیموند. و مهم تر از همه، دوستان من میتوانستند بیایند و با هم بشینیم و هرچی دلمون میخواد حرف بزنیم.
اما خانه حاجعلی قمی! در سمت شمال کوچه نقاشها بود. بعد از خانه مرتضی، منصور، حسن، و جمشید. در غرب کوچه بنبست باریکی بود که خانه حاجعلی آنجا بود. کوچه آنقدر باریک بود که وقتی دو نفر از کنار هم رد میشدند، بههم میسابیدند. البته برای احترام رسم بود که یکی بهپهلو بایسته و تعارف کند تا آن دیگری رد بشود!
در همین کوچه بود که بزرگترین رویداد سرنوشتساز جوانی من اتفاق افتاد. همه در جوانی عاشق جنس مخالفشان میشوند، اما من عاشق آرمانم شدم و تا پای جان برایش مایه گذاشتم. گرچه از آن زمان نیم قرن میگذرد، اما رویدادی بس ارزشمند و بس تأثیرگذار بود. با اینکه در ابتدا تأثیری در محدودهی محل بیش نداشت، اما بعداً گسترهی این تأثیر خیلی متفاوت شد.
مادر دو اتاق از چهار اتاق خانه حاجعلی معروف بهحاجعلی قمی را اجاره کرده بود. درب ورودی خانه که شمالیساز بود، یعنی اول وارد حیاط میشد و بعد گذر از حیاط ساختمان عَلَم شده بود، در منتهاالیه غرب خانه بود. بهنظرم کل خانه شصت متر بیشتر نبود. وسط حیاط حوضی بود با یک شیرِ آب که بهداخل حوض باز میشد و در گوشه سمت مجاور درب ورودی تنها مستراح خانه واقع شده بود. روبروی ورودی حیاط دو اتاق بود که از بغل اتاقِ عقبنشستهی سمت چپْ پلهای راه بهبالاخانه میبرد. نیمچه ایوانکی در انتهای پله بود که جمعیت بزرگ خاندان حاجعلی در آن وِلُو بودند. بهحدی که گاهی پای هم را برای رد شدن و داخل اتاقها شدن لگد میکردند. معلوم نبود که چرا داخل اتاقها سکنا نمیکردند. نردهای حفاظِ ایوان با پرتگاه حیاط را شکل میداد که اغلب مردهای خانه بهآن پشت میدادند. جای زنهای خانه در سمت مقابل نرده بود که از توی حیاط دید نداشت و میتوانستند نزد محارمشان سربرهنه باشد! گاهی هم یادشان میرفت و از جای خود بلند میشدند که آنوقت سایر افراد محل هم بهحوزه محارم وارد میشدند.
حاجعلی نمازخون نبود، اما بقیه مناسک را سرِ وقت بهجا میآورد. برای ورود بهخانه هم خودش و هم بقیه یاالله میگفتند. این مثل زنگ بود. باید جواب داده میشد بفرما تا کسی وارد خانه شود. همه در تقویمِ شرعی و عزاداریها بههیئت خودشان میرفتند. و همیشه هم پیراهن سیاه میپوشیدند. در محرم و صفر پیراهن سیاه را کلاً از تن در نمیآورند. آداب زیستی حاج علی خانوادگی بود. دختر بزرگش را که گفته میشد هفده سال بیشتر ندارد، بهشوهر داده بود و دو نوه هم برای حاجعلی آورده بود. نوهی بزرگ سه ساله بود و نوهی کوچک هنوز شیرخوار بود. پسر بزرگ حاجعلی کُپیِ خودش بود. مثل او موقع حرف زدن داد میزد و پاشنهی کفشش را میخواباند و لِخولِخ میکشید. او در میدان بارفروشها کار میکرد. اما بهاقتضای جوانی یقه پیراهنش را برعکس پدر باز میگذاشت و آستینش را یک تا بالا میزد. پسر درشت اندامی که از پدر دو هوا پت و پَهنتر بود. جوریکه لباسش فقط با دامادشان اشتباه میشد. این باعث خندهی حاجعلی بود. میگفت «گنده بکها» و قاهقاه میخندید. حاجعلی چهارفصل عرقچین بهسر میگذاشت، اما پسرش زُلف روغن میزد و هی سلمونی میرفت که مدل مویش را رسیدگی کند. قواعد روگیری مختص مادر خانه بود. این امر در مورد دختر حاجعلی صدق نمیکرد. دختر نیز از مادر درشتتر بود، ولی مثل مادر روگیری نمیکرد. مثلاً وقتی داشت با پستانهای خیلی بزرگش بهبچه شیر میداد، روی سینهاش را نمیپوشاند. و یا وقتی یاالله مردها که پشت در گفته میشد، مثل مادرش هول نمیزد که چادر سر کند و رو بگیرد.
شوهر این دختر که شوفر بیابون بود، برادرزادهی حاجعلی بود و خیلی قُمیتر از عمو حرف میزد. نسبت بهزنش در یک توافق ناگفته خیلی آزاد بود. و این از دلبستگی بهزنش بود. وقتی نبود که زن بگوید «مِیتی» (مهدی) و شوی حاضر بهخدمت نباشد. شب و نصف شب هم نداشت.
همهی اهل این خانه مثل سرِجالیز حرف میزدند، بهغایت بلند. همه باهم شوخی میکردند و بهقول خودشان یکی را دوره میکردند، حتی حاجعلی را. و با صدای بلند دست جمعی میخندیدند.
*****
خانه قزوینی:
از خیابان صدرالاشراف که وارد کوچه نقاشها میشدی، اولین کوچهی بنبست، یکی از چند خانهای که دیوارهای آجری کاهگلی داشتند، خانه قزوینی بود. مالک این خانه مردی میان سال بود با گوشهای خیلی برجسته، سری چهارگوش، چشمانی روشن، و لهجهی غلیظ قزوینی. او در یک گاراژ حملونقلِ بار کار میکرد.
مادرم این خانه را پیدا کرده بود؛ یک اتاق از دو اتاقِ دالانِ خانه در اجارهی ما بود. من شروع کردم به غُرولوند که چرا مادر یک اتاق گرفته، و او توجیه میکرد که اتاقش بزرگ است و همه (شش نفرمان) در آن جا میشیم! در مطبخ آنسوی حیاط بود. این مطبخ ـدر واقعـ چراغخانهای بود که همهی ساکنین خانه در آن غذا میپختند. موال (توالت) هم شیر آب داشت، یعنی لازم نبود آفتابه را از حوض وسط حیاط پُر کنی. یک روشویی هم داشت که میتوانستی صابونت را ببری و بعد دستت را هم همانجا بشویی. بالای پشتبامِ مطبخ و موال میشد در تابستان دو نفر از خانواده ما رختخواب را با نردهبام بالا ببرند و آنجا بخوابند. سختی بُرد و آورد لحاف و تشک از نردهبام باعث میشد که رختخواب را لای جاجیمِ زیرانداز میپیچیدند و در ظِلِ آفتاب میماند تا شب. غروب که میشد همه میرفتند رختخوابها را پهن میکردند تا هوا بخورد، چون از شدت داغی نمیشد خوابید. البته که در خانههای مستأجری از نوع خانهی ما مردها از این موهبت استفاده میکردند و خانمها در همان اتاقها دَم کرده شب را بهصبح میرساندند.
با مشارکت در مخارج و کرایه خانه ما (من و برادرم) از حقوق تازهای در خانواده برخوردار شده بودیم. مثل اینکه درخواست اتاق مستقل داشتیم. همین باعث شد که مادرم بزودی خانه دو اتاقهای پیدا کند و بهآنجا نقل مکان کنیم.
*****
منزل حاج علی قمی:
این خانه در نقطهی تحول بزرگ زندگی من نقش داشت. کتابخانهی من بود. محل برگزاری جلسات با رفقایم بود. ضمن اینکه خانه مخفی چند نفر از دوستان فراری ما هم تبدیل شد.
*****
اولین کتابها:
تویِ خانهی ما نمیدانم از کی و از کجا چند تا کتاب قدیمی بود که کسی هم آنها را نمیخواند. یک قرآن مال ننهجان [مادرِ مادرم] بود. راستش یادم نمیآید که در مجموعهی خانواده و فکوفامیل ما کسی کتابخوان بوده باشد. خانواده پدری من [یعنی، اوسعلی] شامل چهار خواهر میشدند با پسران و دختران و زاد و رودشان، که جمعیت کثیری میشدند. اما کتابخوانی خیلی دیر شروع شد، آنهم از سرِ شرارت ما (برادران...) بود.
از وقتی من ترک تحصیل روزانه کردم، کتابخوان شدن هم بهزندگیم افزوده شد. حکایتش اینجور بود که تقریباً هرهفته ما سه برادر میرفتیم سینما. راهش را یاد گرفته بودیم (سال43 بود). از خانه پیاده میرفتیم میدان شوش و از آنجا با ذوق و شوق فراوانی اتوبوس دوطبقه سوار میشدیم و میرفتیم میدان توپخانه (یا میدان سپه). از آنجا لالهزار را پیاده گز میکردیم بهسمت لالهزارنو. مسیرمان پُر بود از سینما و تئاتر، و ساندویجفروشی و پیالهفروشی! گُزینهی مطلوب ما سینما البرز بود با دو فیلم که یکی از فیلمهاش وسترن بود و یکی دیگه هرکولی یا تایتانی. غذای مورد علاقه ما هم ساندویچ کتلت شیشزاری بود در شاآباد!
همان اوایل چند باری که از سینما برمیگشتیم و ته جیبمون هنوز چند تومانی باقی بود، کنار پیادهرو ـسرِ خیابان لالهزارـ بهکتابفروشیهای بساطی سر میزدیم و چندتا کتاب هم میخریدیم. شعرای عصر مشروطه، کتابهای رمان پلیسی و رمانهای اجتماعی، همهچی قروقاطی میخریدیم و من میخواندم. کتابخوان خانه شدم. مادرم خوشحال بود. شاید رؤیاهایش را میپرورید؛ پدرم تاجایی که مزاحمش نبودم (یعنی: چراغ گِردسوز را موقع خوابش روشن نمیگذاشتم) خنثا بود! برادرانم اوایل متأثر نبودند، اما سرنوشتِ آنها هم در آینده از این سبکوسیاق من تأثیر گرفت.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه