خاطرات یک دوست ـ قسمت دهم
«مادرجون» همواره مرا و کنش هایم را ارج می نهاد. جوری بود که در تمام مقاطع زندگیم مرا از هر تائیدی بی نیاز میکرد. و در برابر هر صعوبت و دشواریای توان پایمردی را در درون من بیدار و پایدار میکرد. او توانسته بود بدون اینکه آموزشی (سوادی) دیده باشد، مربی عواطف، حسیات، و وزنه هایی از کارکردهای تشخیصی و شخصیتی مرا هدایت و پرورده کند. او بهغایت مهربان و باگذشت بود. در مهربانیاش حمایت گر و خدمت گذار بود.
خاطرات یک دوست ـ قسمت دهم
نوشتهی: یک دوست
آخرین پاراگراف قسمت نهم
... این تحولات طی سی سال او را بهجایی بُرد که بههمه چیز شک کرد. از سیاست بهسراغ باورهای دینی رفت. و پس از آن بهیک ملحد تندرو بدل گردید.
سالهای آخر عمرش را بهانزوا و تا حدی نیز بهافسردگی گذراند. نه با فامیل حس و حالِ معاشرت داشت (که چندبار تغییر موضع داده بود)، نه با همکاران و دوستان سابق نشستوبرخاست میکرد (که بهطبع موقعیت آنها محلی برای عقاید او نبود). کاملاً دینداری و خداباوری را بهنقد میکشید، یکجوری افسوس و دلسوزی در کلام و لحنش بود. مردم را بیچارهی باورهایشان میدانست.
گویا این باور را بهقهرْ درونکشی کرده بود، و خودش بیچارهی باورهایش شده بود؛ و بههمین علت همْ زودهنگام دق کرد و مُرد....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در شناسنامهی من تاریخ تولدم 10 اسفند 1329 ذکر شده است. سالها بعدْ از مادرم پرسیدم «مادرجون من نزدیک عید بهدنیا اومدم؟»؛ گفت «ننه جان تو چهل روز مانده بهعید بهدنیا اومدی». مادر در کلامش بزرگترین حالت رضامندی عمرش نهفته بود. احساسی از سرفرازی و افتخار داشت. او با بهدنیا آوردن من از چند سرزنش حقارتبار بیرون آمده و «سرفراز» گشته بود.
بهنظرم مادر متولد 1310 یا 1308 بود. چون میگفت «نوزده ساله» بوده که مرا زائیده! اما با حوادثی که از زندگی و نابسامانی هایش میگفت، بیشتر بهنظر میآمد؛ فکر کنم که سال 1308 متولد شده باشد!
مادر دو بار و بهفاصله خیلی کم ازدواج کرده بود. ازدواج اولش کمتر از دوسال طول کشیده بود. هرگز از همسر اولش صحبت نمیکرد. اما از بدرفتاریهای خواهر و مادرشوهر میگفت؛ تاحدی که کتکش میزدند. و «اجاقکور»اش مینامیدند. پدر ناتنیاش مشرحیم که او را از کودکی بزرگ کرده و بسیار دوستاش میداشت، وقتی بو میبرد، طلاقاش را میگیرد. و در فاصلهی خیلی کوتاهی همسر پدر من میشود.
مادر بزرگ های من با هم دوست و هم محلی بودند و هر روز در مسجد همدیگر را میدیدند. شاید که از احوال هم با خبر بودند. هر دویشان زنان مؤمنهای بودند و اشتراکشان باهم در مهاجر بودن، مجاور بودن و مهربانی و عقل زنانهشان بود.
مادربزرگِ پدری (ننه گوهر) زود از دنیا میرود. پدر و مادر و عمه جون بتول، با دو/سه خانوادهی دیگه بهتهران کوچ میکنند. با هم چند اتاق مجاور در خانهای اجاره میکنند و مادر اولین فرزند زودرساش را سقط میکند. چیزی که او را بسیار اذیت میکند؛ و بعد مرا بهدنیا می آورد که خیلی داستانهای رنجبار در اطرافش بهپایان میرسد. بهدنبال من سه پسر و یک دختر دیگر نیز میزاید.
مادر دربارهی من میگفت: «ننهجان، سرفرازم کردی». نمی دانستم منظورش دقیقاً چیست؟ چه شده که من او را سرفراز کردهام! مباهات او در زنانگیاش و فرهنگ زمانه اش بود که بتواند بزاید و پسر بیاورد. فرهنگی که «مادرجون» عمیقاً بدان وابسته (آغشته و اسیر) بود.
«مادرجون» همواره مرا و کنش هایم را ارج می نهاد. جوری بود که در تمام مقاطع زندگیم مرا از هر تائیدی بی نیاز میکرد. و در برابر هر صعوبت و دشواریای توان پایمردی را در درون من بیدار و پایدار میکرد. او توانسته بود بدون اینکه آموزشی (سوادی) دیده باشد، مربی عواطف، حسیات، و وزنه هایی از کارکردهای تشخیصی و شخصیتی مرا هدایت و پرورده کند. او بهغایت مهربان و باگذشت بود. در مهربانیاش حمایت گر و خدمت گذار بود.
نگاهی تقدیرگرا داشت. سرنوشت را محتوم می پنداشت. برای من هیچ اجبار یا بایدی نمیگذاشت. نسبت بهمن نظارهگری با دیدِ خوش بود. چنان که گویی بهتر از آن ممکن نیست. مرد را در غیرتش و نان درآوردنش میدانست. و از اینکه من از سر بسیاری عوامل در کودکی رفتم نان در بیاورم، «سرافراز»اش کرده بود. دوستان مرا می پذیرفت و بهآنها احترام میگذاشت. بهکم وکیف رابطهی من با برادرانم کاری نداشت. و آنچه را بینمان مورد توافق بود، میپذیرفت و هرچه را موجبی بر اختلاف بود با رأی «عیبی نداره، ننه جان! تو گذشت کن» فیصله میداد. البته کاری نداشت که پندش را بهکار می بندیم یا راه خود را میرویم.
او در فعالیت های اجتماعی (سیاسیِ) من هیچ مداخله یا منعی فراهم نکرد. تنها یک مرتبه سربسته خواست که چمدانهایی را که بهداخل اتاقم آورده بودم، از آنجا ببرم. گفتم «مگه رفتی سرِ اونها»؟ گفت: «نه والا»، و درست میگفت. یک روز رفیق مسئول من گفته بود که لازم است از خانه من بهعنوان یک محل امن استفاده شود. صاحبخانه کاری بهما نداشت. برایش «نجیب و چشم پاک» بودن ما کافی بود. اینکه چرا مهمان میآید و میرود را کاری نداشت. من ارزیابیم از این خانه موقتی بودن آن بود. و برای همین منظور تغییر منطقه و خانه را ضروری میدانستم و بهخصوص استفاده از خانوادهام را برای پوششْ تا ورود بهمراحل بعدی مناسب میدانستم. «مادرجون» با من مانعی نداشت و گفت «هرجور صلاح میدونی ننه». از همینرو بهسرعت پول جمع کردم تا خانهای دربست اجاره کنم و بهآنجا اثاث کشی کنیم. خانهای در محلهای متوسطِ پائین و در موقعیتی که بههر طرف اشراف داشت؛ و بهخاطر تک افتادناش در محله، مجاوری هم نداشت. با اینکه از دید بنگاه املاکِ محل، کمی «توسری خور»ده بود، اما برای خانه «تیمی» (خیالی) من مناسب بود. «مادرجون» با کارگر/چریک شدن من مشکلی نداشت.
برایش حرف میزدم، کتاب (رمان سیاسی) میخواندم و او بهتزده بهجهانی که تصویر میکردم نگاه میکرد. با هم راجع بهآدمهای مشخص حرف میزدیم، مراقبتهای «امنیتی» را درک میکرد: «خیالت راحت، ننه جان، حواسم هست»! و واقعاً حواساش بود. چند بار بازداشت شده بود. کتک خورده بود. اما همیشه من «سرفراز»اش کرده بودم. سنت هایش را خیلی راحت بهخاطر فعالیتهای من کنار می گذاشت. حقیقتاً او بود که مرا «سرفراز» میکرد. هیچ کسی در اطراف من نبود که از کار «مادرجون» شکایت و گل های پیش من بیاورد. همه از او تعریف میکردن. آدم تاثیرگذاری بود، نه بهخاطر دانستهها یا گفتار و بحثهایاش (که کاملاً از آنها بهدور و بیبهره بود)، بلکه نوع و چگونه بودناش اورا مرکز تأیید طیف گستردهای از آدمها میکرد. فقط یک ضعف بسیار بزرگ داشت که هم بهخودش و هم بهبچه هایش ضرر میزد. ضرری که از روی یک عاطفه عجیب دربارهی فرزند کوچک داشت: «ننه جان! عیبی نداره جای دوری نمیره»؛ و اضافه میکرد: «دخترِ ننه جان» باید ازش مواظبت کرد. او زنان را ناقصالعقل میدانست. میگفت خدا اینجوری خلق شان کرده. «زن ناقصالعقله». میگفتم «پس خودت چی، چرا ناقص العقل نیستی»؟ میخندید که «ازکجا معلوم»؟
سادگیش بهکودکان نوپا شباهت داشت. جهاناش راحت بود و از همان سادگی برخوردار. نماز میخواند، روزه میگرفت و بهزیارت شاه عبدالعظیم میرفت. میگفت باخدای خودش راز و نیاز میکند. سربه سرش نمی گذاشتم. همان کاری که او با من می کرد و اجازه میداد «هرجور صلاح» میدانم عمل کنم. البته بعد از اولین دورهی زندان من، دیگر امامزاده نمی رفت؛ و بعداز زندان دومم، دیگر روضه هم نمیرفت. اگر عمر میکرد، شاید دیگر عباداتش را هم کنار میگذاشت. در سالهای آخر عمرش ناتوان شده بود، هم در کارهای روزانه و هم در مجادله. حوصلهاش زود سرمیرفت. از همهچیز زود خسته میشد. می گفت: «کلافه میشم». هرگز بهیاد ندارم که از من «کلافه» شده باشد. وقتی بی حوصله می شد. گفتگو را رها میکرد و انگار با دستش چیزی را دور میکند، حرکتی بهدستش میداد. من حواسم بهحالاتش بود و خسته اش نمیکردم؛ میگذاشتم همه چیز با حال و احوال او پیش برود.
همیشه وقت رفتن از پیشش مفصل دعایم میکرد. برایم همیشه طلب خیر میکرد. او عاشقترینِ عاشقان من بود. و برای قدردانی از این عشق بشری پاکش روز ولادتم را بهاو تقدیم میکنم و از حس و تجربیاتم از زندگی با او مینوسم. نوشتنی که عهدیست با او از سر مهر و هوشیاری تا ارزشهایش را زندگی کنم.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه