«صدای پای فاشیسم» و کرنش «راه کارگر» در مقابل آن
نوشتهی حاضر بازخوانیِ مواضع ضدکمونیستی و ضدکارگری دو مقالهی پیاپی در مورد قیام تودهایِ هماکنون جاری درشرق و جنوب اوکراین استکه تحت نامهای «بحران اوکراین: کریمه - بخش اول» و «بحران اوکراین ـ بخش دوم» در سایت راهکارگر و با امضای «هیئت تحریریه سایت راه کارگر» منتشر شده است. موضوع این نوشته فقط بازخوانی، بررسی و افشاگری است؛ و هیچ ربطی بهنقد که لازمهاش عناصری از همسویی و وحدت است، ندارد.
تصویری که این دو مقاله از انقلاب اکتبر و ارتباط این انقلاب کارگری با مبارزهی طبقاتی و سیاسی در اوکراین سالهای 1921-1917 میپردازند، از همان اولین پاراگراف کاملاً مجعول و جنگ سردی است؛ و منابعی را بهعنوان مرجع بهانه میکنند که ـزشتتر از نادانی و عامیانهگراییـ باب طبع مزدوران CIAو در راستای منافع بلوکبندی سرمایهداری غرب با گرایشات فاشیستی تدوین شدهاند.
در مقابل این شامورتیبازی و برای اثبات حقیقتِ تاریخی انقلاب کارگری روسیه چارهای جز این نیافتیم که نخست سه پاراگراف از «کتاب سیاه کمونیسم»(The Black Book of Communism) که یک اثر شناخته شدهی ضدکمونیسی بهزبان انگلیسی است، بیاوریم تا نشان بدهیم که موضع «هیئت تحریریه سایت راه کارگر» نسبت بهانقلاب اکتبر از ضدکمونیستهای بهاصطلاح سنتی هم راستتر است؛ و سپس بخشی از کتاب بسیار ارزشمند ای اچ کارEdward Hallett Carr بهنام «تاریخ روسیه شوروی، 23-1917» (ترجمهی نجف دریابندری، انتشارت زمرد) را که بهاوکراین مربوط است، عیناً در ضمیمه شماره یک (در انتهای همین نوشته) نقل میکنیم تا حقیقت در پرتو فاکتها و تحلیلهای ماتریالیتسی دیالکتیکی و بدون هرگونه وابستگی حزبی و بهاصطلاح ایدئولوژیک روشن شود. گرچه این نقل قول طولانی است؛ اما برای شناختن چگونگی شکلگیری جمهوری سوسیالیستی اوکراین در سال 1919 بسیار مفید است. پیشنهاد من بهخوانندهی محترم این استکه حتماً پیوستها را (آنجاکه متن این نوشته بهآنها ارجاع میدهند) بخوانند. این پیوستها منهای پرتویکه برجعلیات «راهکارگر»یها در مورد تاریخ اوکراین میاندازند، زمینهی نسبتاً مناسبی هم در مورد فهم دقیقتر رویدادهای جاری در اوکراین است. بههرروی، فرض این نوشته براین است که خوانندهی مفروض با موضوعاتیکه در پیوستها مطرح میشود، بهخوبی آشناست. عناوین این پیوستها بهترتیب عبارتند از 1ـ مفهوم خودمختاری نزد بلشویکها؛ 2ـ انقلاب و ضدانقلاب در اوکراین، 1920-1917؛ 3ـ دربارهی خودمختاری اقوام شرقیِ امپراتوری روسیه.
در مورد جی.اچ. کار (1892-1982)باید گفتکه او یکی از برجستهترین تاریخنویسانِ انقلاب سوسیالیستی در روسیه است. وی ضمن اینکه بهزبان روسی و اندیشههای مارکس و لنین تسلط کافی داشت، و ضمن اینکه بههیچ حزب و سازمان سیاسیای وابسته نبود، هم بهدنبال اسناد تاریخ روسیه بههمهجا سرمیکشید و هم روسیه را از نزدیک میشناخت. مجموع کتابهایی که او فقط در مورد انقلاب اکتبر بهنگارش درآورده، بالغ بر 14 جلد میشود که 3 جلد آن بهفارسی ترجمه شده است.
نخستین پاراگراف از نوشتهی «راهکارگری»ها
{«اوکراین که از میانه سده 1600 تا انقلاب اکتبر روسیه بین امپراتوری اتریش - مجار و روسیه دست بدست می شد، سرانجام پس از انقلاب اکتبر مستقل شد و جمهوری خلق اوکراین نام گرفت(1) حکومت مستقل اوکراین عملا توانست تنها تا سال 1919 به حیات مستقل سیاسی خود ادامه دهد. اگرچه بقای دولت مستقل اوکراین تا 1921 در تاریخ ثبت گردیده است , اما در عمل بخش عظیمی از این کشور توسط ارتش سرخ در سال 1919 اشغال شد و نام "جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین" بر آن گذارده شد و سرانجام در سال 1922 اوکراین رسما به اتحاد شوروی ملحق گشت. از عوامل مهمی که موجب سرنگونی دولت مستقل اوکراین شد می توان از دخالت دولت لهستان از یک سو و جنگ داخلی و حمله نظامی بلشویک ها به این کشور نام برد. پیوستن بخش اعظم قزاقهای اوکراین به ارتش سرخ روسیه، یعنی همان ارتشی که قزاقهای اوکراین سالها در آن خدمت کرده بودند, نتیجه ای نداشت جز سرنگونی دولت نو پای این کشور.اما هواداران دولت سرنگون شده ماهها در غرب کشور مقاومت کرده و دست به اقدامات چریکی زدند . این نیروها سرانجام پس از شکست کامل در سال 1921 به لهستان عقب نشینی کرده و دست به تشکیل دولت ملی در تبعید زدند(2).»}
(1) http://en.wikipedia.org/wiki/Ukrainian_People%27s_Republic
(2) http://en.wikipedia.org/wiki/Ukrainian%E2%80%93Soviet_War
این نخستین فراز از نوشتۀ تحلیلی دوقسمتی راه کارگر است. در همینجا احکام نویسندگان به فشرده ترین شکلی بیان شده اند و سمپاتی ها و آنتی پاتی های نویسندگان با انتخاب واژگان توصیفی آنان روشن می شود. دولت اوکراین در این فراز دولتی «نوپا» است و نه بخشی از ارتجاع جهانی بر علیه انقلاب اکتبر؛ در مقابل دولت نوپای بر آمده از انقلاب اکتبر قدرت خارجی قاهری است که این دولت «نوپا»ی اوکراین را در هم می شکند. مقاومت ارتجاع اوکرائینی در مقابل پیشروی انقلاب کارگری هم در این فراز «اقدامات چریکی» نامیده می شوند که سمپاتی نویسندگان نسبت به این ضد انقلابی را نشان می دهند که در مقابل صف انقلاب کارگری دست به اقدامات خرابکارانه و نه «چریکی» می زدند. در این تصویر نه از کلچاک و نه از دنیکین و نه از ترور ضد انقلابی سفیدها اثری نیست. نه دول امپریالیستی فرانسه و انگلیس حضور دارند و نه بورژوازی لهستان تجاوزگر است. احکام ضد کمونیستی نویسندگان در همین فراز فشرده و در آغاز باصطلاح «بررسی» شان به خواننده ارائه شده است. تمام نوشته راه کارگر بسط همین تصویر است. ما نیز از پرداختن به همین تصویر شروع می کنیم.
سه نقل قول بدون شرح در مورد اوکراین از کتاب سیاه کمونیسم
1ـ بهطور قطع [میتوان چنین گفتکه] بلشویکها خودرا هرگز بهاندازهی سال 1918 زیر بار تهدید احساس نکرده بودند. قلمروی که تحت کنترل آنها بود، کمی بیشتر از محدودهی سنتی مسکو بود که از سه طرف با جبههها و استحکامات بسیار سخت در تقابل قرار داشت: نخستین جبهه در منطقهی دُن قرار داشت که توسط نیروهای قزاقِ آتمان کراسنوف و ژنرال دنیکین از ارتش سفید اشغال شده بود؛ جبههی دوم در اوکراین واقع بود که تحت کنترل آلمانیها و رادا (دولت ملی اوکراین) قرار داشت؛ و سومین جبهه سراسر شبکهی راهآهن مسکوـسیبری را دربرمیگرفت، جایی که بسیاری از شهرها توسط «لژیون چک» که از طرف «دولت سوسیال رولوسیونر» سامرا حمایت میشد، سقوط کرده بود. [شبکهی راهآهن مسکوـسیبری طولانیترین راهآهن دنیاست و مسکو را بهشرق دور و دریای ژاپن وصل میکند]. (71)
2ـ برای مثال، در سال 1919 شورشهای دهقانی بسیار گسترده برعلیه قدرت بلشویکها در منطقهی ولگای میانه و در اوکراین برای دریاسالار کلچاک و ژنرال دنیکین این فرصت را فراهم آورد که در پشت خطوط بلشویکها تا صدها میل پیشروی کنند. چند ماه بعد، بههمین نحو، دهقانان سیبری که از برقراری مجدد حقوق باستانی زمینداران بهخشم آمده بودند، قبل از پیشروی بلشویکها، عقبنشینی ارتش سفیدِ کلچاک را تسریع کردند. (ص 81)
3ـ بیشک ترور منحصر بهبلشویکها نبود. ترور سفید هم وجود داشت، که بدترین برههی آن موج قتلعام در تابستان و پاییز 1919 بود که توسط سیمون پتلیورا ـاز طرف ارتش دنیکینـ در اوکراین صورت گرفت و بیش از 000/150 قربانی گرفت. (ص 82)
تذکز: پیشنهاد میکنیم که قبل از ادامهی مطالعه این نوشته، پیوست شماره یک مطالعه را کنید.
راوی تاریخ، فعلیت خود را ـهمـ بهتصویر میکشد
«گذشته» فاقد ماهیت است؛ همچنانکه «آینده» نیز ماهیت ندارد. بنابراین، گذشته و آینده واقعی نیستند و اگر مادیت هستی را پذیرا باشیم، ناگزیر بهاین نتیجهگیری هستیم که فقط حالِ حاضر استکه ماهیت دارد و واقعی است. اما حالِ حاضر نیز نفیِ گذشته است، در نفی خویش آینده را میسازد؛ و بدون نفیْ ماهیتِ واقعی آن انکار و موجودیتی ذهنی جایگزین آن میشود. پس، رابطهای بین گذشته، حال و آینده وجود دارد. اما «رابطه» بدون ماهیتی خاص فاقد معنی است و پذیرشِ ماهیتْ آنجاکه پای نفی در میان است، تناقضی در تعریف مینماید!؟ اما این ظاهر امر و تصویر انتزاعی و در سکون از ماهیت است؛ چراکه ماهیتْ آنجاکه واقعی است، در شدن و نفی استکه واقعی است؛ وگرنه یا موجودیتی افسادی و در تلاشی و نابودی است ویا از بنیانْ ذهنی و تخیلی. پس، همانطور که حالِ حاضر نفی گذشتهای استکه با نفی خویش آینده را میسازد، بهدرستی میتوان گفت که گذشته در ماهیت حالِ حاضر حضور دارد و حالِ حاضر نیز در آینده حضور خواهد داشت. بدینترتیب، تاریخ در وساطت ربطِ بین نهادِ شده و نهادِ در شدنْ یک پیوستار نسبی و حقیقی است. اما ازآنجاکه نهادِ در شدن همان ماهیت واقعی است و ماهیت واقعی نیز برآمده از وحدت نسبی و عمده در تخالف مطلقِ بین تغییرطلبی و تثبیتگری است؛ از اینرو، دریافت انسان از تاریخ جوامع بشری ـبدون هرگونه قید و شرطیـ از موقع و موضع کنونیاش یا جایگاه عمدهای که در نهادِ در شدن دارد، نشأت میگیرد که مهمترین شاکلههای آنْ جایگاه تولیدی و ارادهمندی اجتماعیـطبقاتی اشخاص در تغییر یا تثبیت وضعیت موجود است. در جامعهی سرمایهداری برآیند نهایی این موقع و موضع بهجانبداری از دو دیدگاه و عملکرد کارگریـانقلابیـکمونیستی یا بورژواییـضدانقلابی راهبر میگردد. این مسئله را بهطور انضمامیتر مورد بررسی قرار دهیم.
ازآنجاکه گذشته فاقد ماهیت است و امکان مشاهده و آزمون آن وجود ندارد؛ از اینرو، اساس ارائهی یک تصویر یا تبیینِ تاریخی از یک برهه یا نسبت معین (که بههرصورت بهگذشته تعلق دارد) فقط میتواند برمبنای عواملی قرار داشته باشد که مجموعاً امکان تصور و ترسیم آن را فراهم میکنند. مهمترین این عوامل عبارتند از: آثار باقیماندهی قابل آزمون از آن برهه (اعم از بناها، ابزارها، اشیاء زینتی و غیره)، تأثیراتیکه آن نسبت بر دیگر نسبتها گذاشته است، نگارش یا نشانههای نگارشگونهای که از آن باقی ماندهاند، بررسی تطبیقیِ تصویرهای ترسیم شده از آن (اعم از قدیمی یا جدید)، و سرانجام تطبیق کلی تصویر مفروض با آنچه بهعنوان قانونمندی حرکت تاریخ بدان باور داریم. بدینترتیب، فرضِ اینکه دو یا چند ترسیم و تبیین تاریخی متفاوت از یک نسبت یا برههی معین وجود داشته باشد (یا بهوجود بیاید)، فرضی است ممکن، که اساساً بهتفاوت موقع و موضع تصویرپردازان و تبیینکنندگان آن تصاویر تاریخی برمیگردد. مشاهدهی ساده (یعنی: مراجعه بهیک کتابخانهی کوچک در یکی از شهرهای نسبتاً بزرگ، بهاضافهی کمی کنکاش و جستجو) وجود چنین تنوع و تقاوتی در تصویرها و تبینات تاریخی از یک نسبت و برههی واحد را بهاثبات میرساند.
باید روی این اصلِ ماتریالیستی دیالکتیکی تأکید کرد که هرنسبتی (یعنی: هرمجموعهی دوگانهی واحدی)، علیرغم پارهای مشابهتها و همگونگیهایی که با پارهی دیگری از نسبتها دارد، اما در موجودیت مادی خودْ نه تنها ویژه و یگانه است، بلکه دینامیزمِ مخصوص بهخود را دارد و در تضاد درون و بیرون نیز منحصر بهفرد است. بنابراین، دو یا چند تصویر متفاوت، مغایر ویا متناقض از یک نسبت و برههی تاریخی (مشروط بهاینکه تفاوت و تغایر ناشی از تحقیق در مورد زیرمجموعههایی نباشد که اصطلاحاً غیرعمده یا فرعی نامیده میشوند)، بهرابطهی مورخ با تولید و جامعه و سیاست، دریافت او از قانونمندیهای حرکت تاریخ، و یک نسبت تاریخی معین برمیگردد. نتیجه اینکه دو یا چند تصویر متناقض، نه صرفاً متفاوت یا مغایر از یک نسبت و برههی تاریخی، (مشروط بهاینکه بهفرعیاتِ غیرعمده ویا دسترسی بهفاکنورهای متفاوت مربوط باشد)، بهجایگاه و مناسبات متضاد و متناقض تصویرپردازان آن تصویرْ در حالِ حاضر برمیگردد؛ چراکه نسبتها یا برهههای تاریخی فاقد ماهیتاند و نتیجتاً در معرض دگرگونی و تغییر نیستند.
نتیجهی نهایی اینکه منشأ تغایر و تفاوت (و بهویژه منشأ تناقض) در تصویرپردازیها و تبیینات گوناگون تاریخی از برههی معین را باید در موقع و موضع تاریخنگاران و ارادهی طبقاتیـاجتماعی آنها جستجو کرد که بهمثابهی یک دستگاه فعالْ عوامل پراکندهی گوناگون را براساس باورها، آمال، آرزومندیها و زاویه نگرش خود بههستی و انسان روی هم میگذارند تا تصویر معینی را بپردازند. این پردازش شباهت زیادی بهصحنههای گوناگون فیلم دارد که بههم مونتاژ میشوند تا احساس یا تصور معینی را ایجاد یا القا کنند.
اما عکس این رابطه نیز صادق است: همانطور که تاریخنگارْ بُرهههای تاریخی را براساس دادهها، دیدگاهها و روابط فیالحال موجود خویش بهتصویر میکشد، متقابلاً تصویر ترسیم شده از یک برههی تاریخی ـنیزـ تاریخنگار را بهلحاظ جایگاه طبقاتی، باورهای سیاسی، دیدگاهها و آرزومندیهای اجتماعی (یعنی: برمبنای ارادهمندی او) بازمیتاباند و بهتصویر میکشد. بدینترتیب استکه حتی خودِ تاریخنگار بورژوا هم در بازگشت و بازبینیِ بانگ خویشْ درمیيابد كه رسوا شده است!
این قانونمندی عام نمیتواند در مورد «راه کارگری»ها و تصویر دروغین و بسیار زشتی که آنها از تاریخ انقلاب سوسیالیستی در 1917 و رابطهی این انقلاب با مبارزهی طبقاتی و سیاسی در اوکراین پرداختهاند، مصداق نداشته باشد. بنابراین، جعلیات «راه کارگری»ها همانند آینهای عمل میکند که مقاصد و آرزوهای پنهانشان را که جسارت بیان صریح آنها را ندارند، بهنمایش میگذارد.
آنچه «راه کارگری»ها در دو نوشتهی فوقالذکر بهوساطت آینهی ذهن و آرزومندیهای خویش بهتصویر میکشند حاکی از پیشینه و سنت اشغالگری، تزارگرایی، عناد با غیرروسها و دشمنخوییِ صرفاً شونیستی و بیدلیل روسهاست!! همهی این تصاویر نه تنها با بنیانها و کنشهایی که راهنمای انقلاب اکتبر بودند، مغایر و متناقض است، بلکه با نگاه یک بورژوای عادی و غیرعصبی نیز که کشتار کمونیستها بهکسب و کار او تبدیل نشده باشد، ناهمخوان و ناسازگار است. بهجز نقلقولهایی که در پیوست شماره 2 در مورد نگاه بلشویکها بهمسئلهی ملی و تاریخ مبارزات سیاسی خلق اوکراین آوردهایم، و نیز پیوست شماره 1 که تصویری جامع و مختصری از تاریخ مبارزهی سیاسی و طبقاتی در سالهای 1917 تا 1920 است، «نامهی لنین بهکارگران و دهقانان اوکراین بهمناسبت پیروزیهای حاصله بر دنیکین»[مندرج در سایت امید: اینجا] نیز شاهد قدرتمندی در تصویر وارنه و طبعاً هدفمندی استکه «راه کارگری»ها از رابطهی بلشویسم، اوکراین و استقلال آن میپردازن.
تصویری که «راه کارگری»ها از روسها و پیشنهی جنایتآمیز آنها با سفسطه و دروغ ترسیم و سپس القا میکند بهمراتب دشمنخویانهتر، ضدانسانیتر و کثیفتر از تصویری استکه روبر مرل در کتاب «مرگ کسب و کار من است» از کسانی (مثل رودلف، قهرمان داستان) میدهد که واقعاً کسب و کارشان مرگ بوده است. چراکه آن کسانی را که کسب و کارشان مرگ است، میبایست بهمحاکمه در مقابل مردم کارگر و زحمتکش کشاند؛ اما چارهی آن کسانی که بدون منفعت و کسبوکار دست بهکشتار میزنند، فقط گلوله است!؟؟
«راه کارگر»یها خودرا تشکلی سیاسی میدانند که قصد از نوشتههایشان عمدتاً واکنش سیاسی، و نه تحقیق تاریخی است؛ حال این سؤال مطرح میشود که تصویر دروغین و دفرمهای که این سیاسیون از رابطهی بلشویکها با مبارزات سیاسی مردم اوکراین میدهند، چه هدف سیاسی معینی را دنبال میکند.
پاسخ روشن و ساده است: «راه کارگر»یها با نوشتن این دو نوشتهی پیاپی [«بحران اوکراین: کریمه - بخش اول» و «بحران اوکراین ـ بخش دوم»] بهمثابهی یک مانیفست ضدکارگری و ضدکمونیستی، نه تنها با سابقهی کمرنگ چپگرایانهی خود وداع میکنند، بلکه جنایت فاشیستها در سوزاندن زنده زندهی کارگران و زحمتکشان اوکراینی در ادسا را تطهیر میکنند و بهالیگارشهای بخشاً برآمده از چپاولگریهای پس از فروپاشی شوروی نیز مشروعیت میبخشند. اینگونه تصویرپردازیها، بهویژه در شرایطیکه مردم اسلاویانسک، لوگانسک، دونتسک و بهطورکلی ساکنین عمدتاً کارگر و زحمتکش شرق اوکراین زیر بمباران و فشار آدمخوارانهی فاشیستهای طرفدار الیگارشها و بلوکبندی ترانس آتلانتیک قرار دارند، (آگاهانه یا از روی حماقت) نه تنها از موضع و ارادهای ضدکارگری و بورژوایی برمیخیزد، بلکه فرارتر از جانبداری، حضور در سرکوب مبارزات کارگری نیز بهحساب میآید. گرچه امروزه چرخش بهراست بهیکی از نُرمهای عرصهی سیاست و فرهنگ و زندگی در میان «اپوزیسیون» ایرانی تبدیل شده است، اما معلوم نیست که اینهمه سرعت و خشونت در تحریف و زشتنمایی انقلاب سوسیالیستی اکتبر با انگیزهی کدام پاداش مخصوصی شکل گرفته است.
سؤال دیگریکه در اینجا باید بهآن پرداخت این استکه اینهمه دروغپردازی و جعلیات چه رابطهای با مبارزهی طبقاتی و سیاسی در ایران دارد؟ در تلاش برای یافتن جواب این سؤال ادامهی این نوشته را بهترسیم و تحلیل بعضی از جنبههایی اختصاص میدهیم که «راه کارگر»یها در پسِ کلهی فاشیسمزدهی خود دارند؛ و بررسی جنبههای دیگر مسئله را بهنوشتهی دیگری موکول میکنیم. پس، از متدولوژی تاریخنگارانهی این عالیجنان شروع میکنیم:
«متدولوژی» نیمهعاشوراییـنیمهرامبویی!!
نیمی از مقالهی نخست [بحران اوکراین: کریمه] بهطور سادهلوحانهای فقط شرح مصیبتهایی استکه مردم اوکراین از دست روسها متحمل شدند؛ و نیمهی دوم نیز (البته با استفاده از عوامفریبی بیشتر) ضمن اشاره بهبعضی از واقعیتهای فاقد ربط درونی یا بیرونی (یعنی: بدون بیان یا اشاره بهچرایی و چگونگی مسئله) بازهم تصویری ترسیم میکند که اوکراینیها را بهعنوان قربانی (همانند اهل بیت امام حسین) و روسها را بهعنوان ظالم و متجاوز (همانند خاندان معاویه در واقعهی کربلا) بهنمایش میگذارد. ابتدا نگاهی بهیکی از این عبارتپردازیها بیندازیم تا برسیم بهنیمهی رامبویی «متدولوژی» این عالیجنانبان: «آنچه بعد از جنگ در اوکراین باقی ماند تنفر اوکراینیها از همسایه شرقی خود یعنی روسها، همسایههای غربی خود لهستان و آلمان و تنفر روسها از اوکراینیها و زدن مارک فاشیست بهآنها بود»[کلیه تأکیدها از من است]. بدینترتیب، آنچه واقع شده است؛ اولاًـ بین «اوکرایینیها»، «روسها»، «لهستان»یها و «آلمان»یها بوده است (یعنی: دولتها و طبقات، سرخها و سفیدها، انقلابیها و ضدانقلابیها و حتی منطقههای مختلف در این کشورها وجود خارحی نداشتند!)، و دوماًـ نتیجهی همهی این کنش و واکنشها «تنفر روسها از اوکراینیها و زدن مارک فاشیست بهآنها [یعنی:به«اوکرایینیها »] بود»!!؟ نتیجهی القایی (نه صراحتاً استدلالی) این تصویر چیست؟
خیلی روشن ساده: «تنفر روسها از اوکرایینیها » و «زدن مارک فاشیست بهآنها» امری نهادینه است؛ وجود داشته، وجود دارد و وجود خواهد داشت!
اما این القاْ همهی مسئله نیست و گام دومی را هم در پی دارد. این «گام دوم» دیگر چیست؟ آری! داستان میتواند از این قرار نیز باشد که آن کنش و برهمکنشها و نیز این آدمهایی که امروزه در اوکراینْ فاشیستی توصیف میشوند، تا اندازهی زیادی «زدن مارک فاشیست بهآنها» (یعنی: بهکنشگران مخالف روسیه و موافق بلوکبندی ترانس آتلانتیک) است!! این دوگام القایی بهطور خود بهخود صدای پای فاشیسم را بهگوش میرساند.
نیمهی رامبویی «متدولوژی» عالیجنابان «راه کارگری» که سالهای 57 و 58 «صدای پای فاشیسم» را میشنیدند و امروز وقوع فاشیسم و وقایع فاشیستی را ماستمالی میکنند، شباهت بسیاری بهسیر رویدادها در فیلمهای جنگ سردی (مثل جیمز باند، رامبو و مانند آن) دارد. اینگونه فیلمها معمولاً با تمرکز روی تأسیسات بسیار پیچیده و فوقالعاده خطرناکی شروع میشوند که توسط مدیران و کارکنانی مملو از بدخواهی و کینهورزی ـاماـ درعینحال ابله، بسیار عبوس و خودخواه اداره میشوند. سویه دیگر اینگونه فیلمهاْ آدمِ بسیار قوی، پرتحمل و باهوشی را نشان میدهد که با طینتی خوب و انسانی و همچنین با خوشروییِ بسیار نمایانی، مخفیانه در مقابل آن تأسیسات بسیار پیچیده و فوقالعاده خطرناک قد علم میکند. فیلمنامهنویس و کارگرانِ اینگونه فیلمها ـدر اغلب مواقعـ یکیدوتا رقیب کمتر ناتوان هم برای آرتیست فیلم درست میکنند تا سطح هیجانانگیزی و «حقیقت»گویی فیلم بالاتر هم برود! فیلم معمولاً اینطور پیش میرود که آرتیست نقش اول ضمن درگیریهای فرعی با رقیبهای ناتوانتر از خود، چندبار گیر میافتد و فرار میکند تا بالاخره لحظهی وارد کردن ضربهی نهایی فرامیرسد و با وارد کردن ضربهی نهایی آن تأسیسات فوقالعاده خطرناک نابود میشود و همهچیز با خوبی و خوشی بهپایان میرسد. «روسها» در تاریخنویسیِ «راه کارگری»ها تأسیسات فوقالعاده خطرناک فیلمهایی از این دست هستند، «لهستان»یها و «آلمان»یها رقبای ناتوانتر آرتیست نقش اول، و «تنفر روسها از اوکرایینیها» نیز همان بلاهت و خودخواهی کارکنان آن تأسیسات فوقالعاده خطرناک است؛ و این روزها نیز درست همان زمانِ لازمی استکه ضربهی نهایی و رامبویی باید فرود بیاید!! این ضربه توسط کدام نیرویی باید فرود بیاید؟
جواب ساده و روشن است: توسط بورژوازی ترانس آتلانتیک و خصوصاً بخش اروپایی آن و البته بهتدریج، آرام آرام، و صدالبته فعلاً با اسلحهی اقتصاد تا نوبت اسلحهی جنگی و اتمی هم فرابرسد.
حالا که فیلم تمام شده و چراغهای سینما هم روشن شده است، میتوان اینچنین نیز قضاوت کرد که فیلمنامه و فیلم ـهردوـ آمیختهای از فرهنگهای ایرانی و آمریکایی هستند: نیمهشیعیـنیمهرامبویی!!؟
تصاویر و روایتهای القاییِ نیمهشیعیـنیمهرامبویی با آمیختهای از «اشک» و «رشادت»، دقیقاً همان چیزی استکه اصطلاحاً «خوراک» بخشی از جوانهای عصیانزدهای نامیده میشود که از مناسبات خردهبورژوایی برخاستهاند؛ و در سهمخواهی بیشتر از رانتهای دولتی واله و شیدای فرهنگ و کردار غربی (و خصوصاً آمریکایی) شدهاند. «راه کارگر»یها که زیر نام عاریهای خودْ راه خردهبورژواهای شیدای غرب را نشان میدهند و هموار میکنند، بهجوانهایی از خردهبورژوازی مرفه (یا کارگران ساکن ولنجک و نیاوران!!) چشم دوختهاند که دورهی کوتاه ظهور و سقوط کِشتیِ غربپیمای جنبش ارتجاعی سبز فرصت چندانی بهآنها نداد تا بهاندازهی اشک و آه عاشورای سنتیْ رشادت بسیجیکُشی هم داشته باشند.
برای گریز (و بهعبارت دقیقتر: برای ممانعت) از خیزشها و قیامهای کارگری، و خصوصاً برای جلوگیری از احتمال برپایی شوراهای کارگری و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، و بهجای آن دموکراسی پارلمانی؛ امثال «راهکارگری»ها چارهای جز این ندارند که بهسوی ماجراجویان برخاسته از خردهبورژوازی پَر بکشند و نقاط درخشان تاریخ بشری را با استفاده از «روش تحقیق» (یا بهعبارت دقیق کلام: استفاده از روش تخریبِ) نیمهشیعیـنیمهرامبویی بهتصویری اشکآلوده و جنایتکارانه فروبکاهند. اما اینگونه تصویرپردازیها و شامورتیبازیها مخاطبین، مشتریها و مصرفکنندگان مخصوص بهخود را نیز دارد که از سرِ شکمشیری، خوشی زیر دلشان زده و بهاین گرایش دارند که هر خزعبلاتی را باور کنند تا بتوانند کلههای تهی و گردنهای آماس کردهی خودرا در نوکری بورژوازی ترانس آتلانتیک با خون و شرف کارگران و زحمتکشان بهتشفایی برسانند که از انواع هرزگیها برنمیآید. اگر این مشتریان تهی مغز و بیعار نبودند که در چاکرمنشی در برابر بورژوازی غرب بهامثال «راهکارگر»یها لبخندهای ملیح تحویل بدهند، دکان این جماعت بهسرعت تخته میشد؛ و ترهات بههمآمیخته و سراسر متناقضشان در مقابل تشکلهای طبقاتی و کمونیستیِ کارگران و چهبسا حتی در مقابل منطق عامیانهی تودههای کارگر و زحمتکش مثل کوفتهی نپختهی تبریزی از هم وا میرفت.
از طرف دیگر، بورژوازی تراتس آتلانتیک نیز در برابر رشد فزایندهی بورژوازی رقیب چارهای جز تشویق و ترغیب جریاناتی مثل «راهکارگری»ها ندارد تا ضمن آموزش ایدئولوژیک خردهبورژواهای خستهدل از زندگی بدون هیجانات رایج و آزادْ در کشورهای غربیْ بهدنبال آزادی بدوند تا بههمراه آموزگار و کعبهی آمال خود بهجمهوری اسلامی فشار بیاورند تا بیشتر و آشکارتر بهطرف غرب حرکت کند و حرمت «آزادی» را بیشتر داشته باشد. دقیقاً درست حدس زدید، آزادی در این دستگاه اسم رمز فشار غرب (اعم از فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی) بهجمهوری اسلامی است تا بهجای چین و روسیه و کشورهایی مثل ونزوئلا و مانند آن بهدامن ترانس آتلانتیکها بیاویزد تا گام دیگری در راستای تعویق بحران انباشت سرمایههای بورژوازی غرب بردارد.
نه، جای هیچگونه نگرانی نیست. تحریم اقتصادی که بحمدالله کمر دولت و دولتیها را شکسته و سُفرهی مردم را با کاغذهای رنگی رنگینتر کرده است. باکی هم از بمباران و حملهی نظامی نداریم! چراکه خدا را شکر تکنولوژی کشورهای آزادیپرور آنقدر پیش رفت کرده است که بمبهایی ساختهاند که فقط دولتیها و سرمایهدارها و آدمهای آزادیکُش را میکشد. این بمبها قبل اینکه منفجر شوند، زنگ خانه را میزنند و با زبانیکه ته رنگ لهجهی انگلیسی دارد سوالاتی در مورد وضعیت شغلی و طبقاتی ساکنین آن خانه میکنند؛ و اگر طرف تصافاً کارگر و زحمتکش از آب دربیاید، ضمن عذرخواهیْ 10 دلار هم جریمه میدهند و میروند تا با اطمینان کامل در خانهی پولدارها، سرمایهدارها و دولتیها منفجر شوند! بههرروی، منظور از تحریم هوشمند استفاده از همین بمبهاست!!!
بررسی چند نمونه در پردازشهای متناقض و هدفمند
شیوهای که «راهکارگر»یها در پردازش تاریح انقلاب سوسیالیستی در روسیه و رابطهی این انقلاب با تاریخ مبارزات تودههای کارگر و زحمتکش در اوکراین «اختیار» کردهاند، چیزی جز استفادهی ماهرانه و فریبنده از تناقض و سفسطه نیست که تنها در بستری بیبهره از امکان موفقیت است که مدیای رنگارنگ و کثیرالچهرهی بلوکبندی ترانس آتلانتیک از 20 سال پیش در مقابله با راهکارهای کارگری و کمونیستی در دستور کار خود داشته و پیش بُرده است. گرچه مطالعهی پیوستهای شماره 1 و 2، و حتی فقط مراجعه بهنامهی لنین (اینجا) بهکارگران و دهقانان اوکراین بهاندازهی کافی افشاگرانه عمل میکند؛ اما نگاه بهنمونههایی از این معجون فریب و تناقضِی که برآمده از تبلیغات ضدکمونیستی است، ضمن اینکه عمق ضدیت «راهکارگر»یها با جنبش کارگری و کمونیستی را نشان میدهد، درعینحال نشاندهندهی منطق درونی و تناقض درونیـبیرونی آنها نیز خواهد بود.
مشکل و منشأ تناقض «راهکارگر»یها در این استکه روبهبیرون خود را چپ و مارکسیست جامیزنند؛ اما در درون بهروایتهای دفرمهای از مارکسیسم باور دارند و بدان عمل میکنند که تا نهایت ممکن دستِراستی و ضد مارکسیستی است. اینگونه روایتها با حفظ قالب کلامی و جنبهی صوری مارکسیسم، تصویر دفرمهای از جوهرهی طبقاتی و کمونیستی مارکسیسم ترسیم میکنند که تنها کارآییاش درهم کوبیدن پتانسیل سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش با ابزاهای بهاصطلاح ایدئولوژیک است. اما صرفنظر از استدلالهای تاریخی و عقلی، تجربهی مدام تکرارشونده نیز نشان از این دارد که آنچه ایدئولوژیها را برپا نگه میدارد، موجودیتی سختتر و سُلبتر از ایدئولوژی است. باز تجربه نشان میدهد که برپانگهدارندهی ایدئولوژی مارکسیستی و پرولتاریاییْ نهادها، تشکلها و مناسبات کارگری در فعلیت طبقاتی آنهاست؛ بنابراین، جای این سؤال باز میشود که بپرسیم آنچه ایدئولوژی اسماً مارکسیستی و ماهیتاً بورژوایی «راهکارگر»یها و امثالهم را برپا نگهمیدارد، چگونه موجودیت و ماهیتی دارد؟ در تلاش برای دستیابی بهجوابی معقول بهاین سؤالْ نگاهی بهنمونههایی از تاریخنگاری «راهکارگر»یها در رابطه با انقلاب اکتبر و شوروی سابق بهمثابهی وجه عملی مارکسیسم بیندازیم:
یک): «پیوستن بخش اعظم قزاقهای اوکراین به ارتش سرخ روسیه، یعنی همان ارتشی که قزاقهای اوکراین سالها در آن خدمت کرده بودند, نتیجه ای نداشت جز سرنگونی دولت نو پای این کشور.اما هواداران دولت سرنگون شده ماهها در غرب کشور مقاومت کرده و دست به اقدامات چریکی زدند . این نیروها سرانجام پس از شکست کامل در سال 1921 به لهستان عقب نشینی کرده و دست به تشکیل دولت ملی در تبعید زدند. (2)»
ــ در این عبارت بدون اینکه صراحتاً حکمی صادر شده باشد، اینهمانی ارتش تزار و ارتش سرخ بهطور نیمه القایی و نیمه خبری بهخورد خواننده داده میشود؛ و بدینترتیب، ماهیت دولت سوسیالیستی شوروی در سالهای پس از انقلاب را اینهمان دولت تزار القا میکند. فقط همین یک نکته برای این قضاوت که شیوهی تقرب «راهکارگر»یها بهمسائل مربوط بهمبارزهی طبقاتیْ بورژوایی و ضدکمونیستی است، کفایت میکند. قسمت بعدی این عبارتپردازی مطلقاً چرند و بیربط است. لطفاً بهپیوست شمارهی یک (تاریخ اوکراین)، در انتهای این نوشته مراجعه کنید.
دو): «از سال 1922 تا 1930 هزاران روشنفکر اوکراینی بهنام "ضد خلق" و "ضد انقلاب" تیرباران شدند و تاکید بر ادبیات و فرهنگ اوکراینی جزو مصادیق ناسیونالیسم و ضدیت با شوروی قلمداد می شد. اتهامی که حکمی بجز اعدام یا تبعید نداشت».
ــ فقط حکومت دیوانگان و مجنونین استکه «تاکید بر ادبیات و فرهنگ» ملتی را بدون بررسی محتوای سیاسی این تأکید و فرهنگ با «اعدام یا تبعید» جواب میدهد. اما ازآنجاکه حکومت دیوانگان هرگز وجود خارجی نداشته است؛ پس، ضمن مراجعه بهپیوست شمارهی یکِ این نوشته که مربوط بهتاریخ مبارزهی سیاسی و طبقاتی در اوکراین است، بهبعضی از نکاتی در نوشتهی «راهکارگر»یها نیز مراجعه میکنیم که بهمنظور تظاهر بهوفاداری بهواقعیت در لابلای دو نوشتهی مورد بررسیْ جاسازی شده است.
الف، «این نیروها سرانجام پس از شکست کامل در سال 1921 بهلهستان عقب نشینی کرده و دست بهتشکیل دولت ملی در تبعید زدند».
ب، تاریخ اوکراین (جی اچ کار): «لهستان با داخل شدن اوکراین در اتحاد روسیه، خواه زیر فرمان دنیکین و خواه در رژیم شوروی، مخالف بود و پتلیورا در نظر لهستانیها یگانه رهبر باقیماندهی جنبش تجزیهطلبی اوکراین جلوه کرد. پتلیورا با رندی از ادعای اوکراین برگالیسیای شرقی دست برداشت تا در عوض بتواند برخاک اوکراین بهعنوان واحدی در امپراتوری لهستان فرمانروایی کند. پیمان پتلیورا با دولت لهستان، که در 2 دسامبر 1919 در ورشو بسته شد، نشانهی ورشکستگی نهایی ناسیونالیسم بورژوایی اوکراین بود. زیراکه با این کار آن مختصر احساسات ملی نیز که در میان دهقانان اوکراین وجود داشت برضد زمینداران لهستانی برانگیخته شد. اما این پیمان راه مداخلهی تازهای را در خاک اوکراین باز کرد؛ این بار ارتش لهستان در ماه ژوئن 1920 شهر کیف را بهمدت شش هفته اشغال کرد. اما این بار شکست خوردن و بیرون رانده شدن نیروی مهاجم تا بیست سال دیگر خاک اوکراین را از تهاجم خارجی در امان نگاه داشت. نزدیک بهیک سال دیگر طول کشید تا نظم و ترتیب دوباره در اوکراین برقرار شد، اما جنگ و گریز با پارتیزانها پایان نیافت ـ تا روز 28 اوت 1921 که ماخنو با واپسین بازماندهی نیروهای خود از مرز رومانی گذشت. سرانجام بهنظر میرسید که رژیم شوروی برای مردم اوکراین نه تنها نعمت صلح را بهارمغان آورده، بلکه حکومتی برقرار کرده است که بیش از آنچه مردم در آن سالهای آشفتگی دیده بودند قابل تحملتر است».
پ، تاریخ اوکراین (جی اچ کار) دربارهی «اقدامات چریکی» مورد ادعای «راهکارگر»یها: «بیسامانی اکنون بهنهایت خود رسیده بود. گرسنگی و تیفوس و بیماریهای دیگر در اوکراین بیداد میکرد. چند سرکردهی نظامی مستقل، که ماخنو فقط رشیدترین آن ها بود، با دستههای خود در روستاها تاخت و تاز میکردند؛ در میان اینها از سپاه منظم گرفته تا دستههای راهزن پیدا میشد. روستائیان نارضایی از حکومت شوروی را فراموش کردند و از خشونت نیروهای اشغالگر دنیکین بهجان آمدند».
سه): «از سال 1922 که بلشویکها اوکراین را بهجمهوری شوروی ملحق کردند تا 1945 در پایان جنگ جهانی یعنی طی 23 سال بیش از 10 میلیون اوکراینی در جریان درگیری داخلی, ترور استالین, قحطی و توسط فاشیستها جان خود را از دست داده و صدها هزار اوکراینی به تبعید فرستاده شده بودند».
ــ همانطور تاریخ بیطرفانه و تحقیقی جی اچ کار نشان میدهد و دیگر تاریخنگاریهای غیرجنگ سردی نیز تأیید میکنند، هیچگاه «بلشویکها اوکراین را بهجمهوری شوروی ملحق» نکردند و «راهکارگر»یها با بیشرمی هرچه تمامتر دروغ میگویند. گذشته از این دروغ رذیلانه، گفتگو از «بیش از 10 میلیون» نفری که «طی 23 سال» بهواسطهی «درگیری داخلی, ترور استالین, قحطی و توسط فاشیستها جان خود را از دست» دادند، هیچ چیزی جز روضهی روز عاشورا نیست که میخواهد سبزهای نیمهشیعیـنیمهرامبویی را در نیمهی شیعی تحریک کند تا نیمهی رامبویی آنها را بهفعلیت و همدردی با فاشیستهایی بکشاند که منهای وابستگیهای مزدورانهی بورژوایی ح.یش، در زمینهی تاریخی نیز از همان ناسیونالیسم هرزهای ریشه میگیرند که بنا بهاقتضای وضعیت خود در بستر آلمان و فرانسه و انگلیس و لهستان، و سرانجام کانادا و آمریکا خوابید تا در ازای ادامهی حیات ننگین خودْ دست بههرگونه جنایتی که از او خواسته میشود، بزند. اگر «راهکارگر»یها قصدی جز این داشتند، وقایع بیربط با یگدیگر (مانند «درگیری داخلی»،«ترور استالین»،«قحطی»و«فاشیستها») را با «بیش از 10 میلیون» نفریکه «طی 23 سال» جان خودرا از دست دادند، کنار هم ردیف نمیکردند تا همهی کاسهکوزههای طبیعی و تاریخی و اجتماعی را سر استالین بشکنند، او را سمبل و چهرهنمای انقلاب اکتبر جا بزنند و با تزار تداعی کنند، و از پوتین بهعنوان استالین یا تزار زمان حال پردهبرداری کنند!! حقیقت این استکه حتی مجلهی «عبرت»، «کتاب سیاه» و «کتاب کمونیسم چیست» [با عکس آدم دوچهرهای روی جلد که ضمن دست دادن، خنجری را هم پشت خود پنهان کرده بود] که توسط ساواکِ شاه منتشر میشد، نسبت بهکمونیستها و انقلاب اکتبر تا این اندازه عنادورزانه و وسالوسانه دست بهسیاهنمایی و ریاکاری نزده بود.
ــ در جاییکه بهقول خودِ «راهکارگر»یها «تنها در طول سالهای 1941-1943 نیروهای فاشیسم هیتلری 4 میلیون اوکراینی که 1 میلیون آنها یهودی بودند را در اردوگاههای مرگ بههلاکت رساند» و بهاحتمال قوی رقمی در همین حدود هم در جریان مقابله با «نیروهای فاشیسم هیتلری» کشته شدند، صحبت از «بیش از 10 میلیون» نفریکه «طی 23 سال» «جان خودرا از دست» دادند، قبل از اینکه جعل تاریخ باشد، پروندهسازی بهسبک دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در دههی 1360 است.
چهار): «سال 1941 و زیر سایه سنگین ترور فاشیست ها "سازمان ناسیونالیست های اوکراین" با دو هدف اعلام موجودیت کرد. اول تاسیس یک اوکراین مستقل, و دوم پاک کردن این سرزمین از یهودی ها, لهستانی ها, شوروی ها و دیگر دشمنان. شعار اصلی این جریان "اوکراین برای همه اوکراینی ها" بود. شاخه نظامی این گروه که در سال 1943 تاسیس گردید, یکی از خشن ترین گروهای فاشیستی محلی بود که در زیر سایه و حمایت فاشیسم آلمانی شکل گرفت. این نیروی فاشیستی قیام خود را "انقلاب ناسیونالیستی اوکراین" نامید. اعدام هزاران روس و یهودی توسط این گروه زخم عمیقی بر پیکر ساکنان روس تبار اوکراین بر جای گذارده است. پس از عقب راندن نیروهای آلمانی از اوکراین, ارتش سرخ با مقاومت این نیروهای فاشیستی - ناسیونالیست روبرو شد و آنها را بشدت تار و مار کرد. این سرکوب فقط متوجه فاشیست های اوکراینی نشد و در مواردی به تنبیه ملی بدل گشت. هزاران تن تیرباران شده و بیش از 500 هزار اوکراینی تبعید شدند».
ــ با دقت بیشتری عبارتپردازی بالا بخوانیم: «یکی از خشنترین گروهای فاشیستی محلی» که «اعدام هزاران روس و یهودی» را در پروندهی خود دارد، «زیر سایه سنگین ترور فاشیستها... اعلام موجودیت کرد»! نتیجه اینکه اگر گروههای فاشیستی شکل گرفتند و دست به«اعدام هزاران روس و یهودی» زدند و بههیچیک از اوکراینیها نیز هیچگونه آسیبی نرساندند[!!]، اساساً بهاین دلیل بود که «زیر سایه سنگین ترور فاشیستها» قرار داشتند!!! همینجاست که آدم دلش برای این فاشیستهای طفلک میسوزد و میخواهد که پدر این روسهای ظالم رو دربیاورد که یقیناً تبار آنها بهمعاویه و یزید و شمر هم میرسد!!!! نگاه کنید که روسهای پدرسوخته چهکارها که نکردند: «پس از عقب راندن نیروهای آلمانی از اوکراین, ارتش سرخ با مقاومت این نیروهای فاشیستی - ناسیونالیست روبرو شد و آنها را بشدت تار و مار کرد. این سرکوب فقط متوجه فاشیست های اوکراینی نشد و در مواردی به تنبیه ملی بدل گشت. هزاران تن تیرباران شده و بیش از 500 هزار اوکراینی تبعید شدند». نتیجهی القایی این که روسها از قدیمالایام از اوکراینیها متنفر بودند و بهبهانهی «تار و مار» کردن فاشیستها (که فقط تا اندازهای حق چنین کاری را داشتند!!)، دست به«تنبیه ملی» زدند و هزاران تن را «تیرباران» کردند و «500 هزار اوکراینی [هم] تبعید» شدند. حال که این عبارتپردازیها را با دقت خواندیم، بهراحتی میتوانم چنین استدلال کنیم که در این مورد هم پارامترهای نامربوط بههم با مایههایی از دلسوزی برای اوکراینیهایی که «زیر سایه سنگین ترور فاشیستها» قرار داشتند و همچنین تبعید «بیش از 500 هزار اوکراینی»، در کنار هم چیده شده تا با حذف طبقات و نیز مبارزهی طبقاتی و سیاسی، مسئله بهنزاع قومیـزبانیـنژادی تقلیل داده شود و روسها دراین نزاع بهعنوان ظالمین فطری در مقابل اوکراینیهای همیشه مظلوم ظاهر شوند. پیامد سانتیمانتالیستیـشیعی اینگونه عبارتپردازیهای القاییْ ایجاد حس ترحم در خوانندهی ناآشنا بهتاریخ مبارزهی طبقاتی و سیاسی در اوکراین برای اوکراینیهای مظلوم در مقابل روسها و طبعاً روستبارهای ظالم است. نتیجه این که در مبارزهی فیالحالِ جاریِ مردم عمدتاً کارگر و زحمتکشِ شرق اوکراین برعلیه الیگارشهای حاکم برسرنوشت کلیت اوکراین (و حمایتهای روبهافزایش ساکنین غرب از آنها) حق بهجانب دولت مرکزی و طبعاً حمایتکنندگان آن (یعنی: بورژوازی ترانس آتلانتیک) است؛ و این مردم بهواسطهی این که عمدتاً بهزبان روسی حرف میزنند و با ساکنین روسیه نیز اشتراکات فرهنگی دارند، و بهاین دلیل که روسیه یکی از کانونهای بورژوازی تازهپای بهاصطلاح شرقی است، باید تسلیم شوند و بهذلتهای اقتصادی و اجتماعیای که بانک جهانی برایشان طرح ریخته است، تن بسپارند.
ــ درعبارتپردازی نقل شده در بالا ـبا ارجاع بهپاورقیهای شماره «(11) , (12) و (13)»ـ صحبت از «تبیه ملی» مردم اوکراین، تبعید «500 هزار اوکراینی» و «تیرباران» هزاران تن میشود. این شمارهگذاریهای ارجاعی و منابع ذکر شده در پاورقیْ در خواننده این تصور را ایجاد میکند که بحث «تنبیه ملی» و مانند آنْ نظر نویسندگان نوشته نیست و نقل از منابعی استکه در پاروقی آمده است. اما حقیقت این استکه این ارجاع فقط و فقط حقهبازی است. چراکه مابهازای این 3 شماره در پاورقی بهغیراز شماره (12) که اظهار نظر نویسندگان است، شمارههای (11) و (12) بهدو سایت (یکی ویکیپدیا و دیگری Strategic Culture Foundation) ارجاع میدهد که تفاوتهای بسیار فراوانی باهم دارند. یکی (ویکیپدیا) عامیانه و بهلحاظ ایدئولوژیک تابع وضعیت موجود، و دیگری روشنفکرانه، نسبتاً تحقیقاتی و تا اندازهی زیادی متعهد بهپرنسپهای ژورنالیستی غیرمزدور. بدینترتیب استکه «راهکارگر»یها با ذکر یک منبع نسبتاً قابل اتکا حرفهای منبعی را ذکر میکنند که (بهویژه در رابطه با انقلاب اکتبر و پیادمدهای جنبش کارگری) بههیچوجه نمیتوان بهآن اعتما کرد. اما این مسئله، هنوز همهی ابعاد حقهبازی «راهکارگر»یها را بیان نمیکند. در لینک ارجاعی «راهکارگر»یها که ویکیپدیا بهزبان انگلیسی است، هیچ حرفی از «تنبیه ملی» در میان نیست. صفحهی مربوط بهاین لینک رقم 000/500 نفر را بین کشتهها، دستگیر شدهها و تبعید شدهها تقسیم میکند که بسیاری از آنها در رابطه با UPA (بازوی نظامی «تشکیلات ناسونالیستها اوکراین») بودند. نتیجه اینکه عبارت «تنبیه ملی» نظر خودِ «راهکارگر»یهاست که جرأت بیان صریح آن ندارند و پشت ویکیپدیا قایم میشوند. بههرروی، عین عبارت ویکیپدیا چنین است:
”After the war, the UPA fought against Soviet occupation forces. In the struggle Soviet forces killed, arrested, or deported over 500,000 Ukrainian civilians. Many of those targeted by the Soviets included UPA members, their families, and supporters.”
ــ در اینجا بازهم یک پاراگراف از «کتاب سیاه کمونیسم» را میآوریم تا در مقایسهی با ارقام و نحوهی بیان «راهکارگر»یها ثابت کنیم که مواضع این جماعت دستِراستیتر از ضدکمونیسم رسمی و رایج است: «اشغال غرب اوکراین برای نخستینبار، از سپتامبر 1939 تا ژوئن 1941، ایجاد یک جنبش نسبتاً قدرتمند مقاومت مسلحانه بهنام «سازمان ناسیونالیستهای اوکراین» را موجب گردید. پس از تشکیل این سازمان آعضای آن داوطلب خدمت در یکی از واحدهای ویژهی SS شدند تا با کمونیستها و یهودیها بجنگند. وقتی که ارتش سرخ در ژوئیه 1944 وارد اوکراین شد، OUN [یعنی: «سازمان ناسیونالیستهای اوکراین»] یک «شورای عالی» برای آزادی اوکراین برپا نمود. رومن شوکویچ ، رئیس OUN، فرماندهی UPA (ارتش شورشی اوکراین) را در دست گرفت. براساس منابع اوکراینی UPA تا پاییز 1944 بیش از 000/20 عضو داشت. در 31 مارس 1944 بریا فرمان دستگیری و تبعید فوری تمام اعضای خانوادهی سربازان عضو UPA و OUN را صادر کرد. از اکتبر 1944، 300/100 نفر شهروند (عمدتاً زنان، کودکان و افراد مسن) بهواسطهی فرمان بریا تبعید شدند. همهی 000/37 سربازی هم که طی این دوره بازداشت شده بودند، بهاردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند. در نوامبر 1944، پس از مرگ مونسینور آندری شیپتیسکی، مطران کلیسای اوکراین، مقامات شوروی پیروان کلیسایی اوکراینی را مجبور کردند که در کلیسای ارتدکس ادغام شوند». (ص 229).
در اینجا خواننده میتواند ببیندکه حتی در کتاب سیاه کمونیسم نیز رقم 100.000 قید شده است و نه 500 هزار نفر و آن هم درست مانند ویکیپدیا بهفاشیستها و خانوادههای آنها اشاره دارد. بنابراین، «تنبیه ملی» اختراع خود «راهکارگری»های شیاد است.
ــ مهمترین خاصهی «راهکارگر»یها ـهمیشه و هموارهـ این بوده استکه جسارت بیان صریح باورها و اعتقادات سیاسی خود را که نمیتواند ناشی از روابط و مناسباتشان نباشد، نداشتهاند. بههمین دلیل هم ـهمیشه و هموارهـ «وسط» ایستادهاند و ـهمیشه و هموارهـ هم بهطرف «راست» حرکت کردهاند. این خاصه در همین دو نوشتهی مورد بررسی هم دیده میشود. این جماعتْ بارزترین ویژگی بورژوازی و روشنفکرانِ بورژوازی اوکراین (یعنی: تبارزات فاشیستیِ رنگارنگ و برخاسته از هرزگی خاص تاریخی آن) را «وسط» قرار میدهند تا با حرکت محتاطانه، تدریجاً بهمنتهیالیه راست حرکت کنند. اما ازآنجاکه چنین آرایش و حرکتی بدون اشارهی گنگ و فاقدِ ارتباط درونی بهبعضی از واقعیتها و رویدادها ممکن نیست؛ از اینرو، پارههای واقعیت را بهگونهای کنار هم مونتاژ میکنند که القایی باشد و منظور مورد نظرشان را القا کند. برای مثال، در جای جای همین دو نوشتهی مورد بررسیْ اشاراتی بهفاشیسم در اوکراین میشود، اما این اشارات بهگونهای طراحی شدهاند که خواننده را از دریافت این حقیقت باز میدارد که بورژوازی ذاتاً نازای اوکراین ـهمیشه و هموارهـ در آغوش یکی از دستِ راستیترین قدرتهای جهانی قرار داشته و همیشه و همواره هم بهعنوان نیرویی با پتانسیل فاشیستی بهمردم کار و تولید (اعم از دهقان یا کارگر) برخورد کرده است. بدینترتیب استکه «راهکارگر»یها از یک طرف برای کلیت اوکراینیها نوحهسرایی میکنند و بُروزات فاشیستیِ بورژوازی اوکراین را با عباراتی مانند «زیر سایه سنگین ترور فاشیستها»ی آلمان تلطیف میکنند؛ و از طرف دیگر در گوشه و کنار، بهبعضی از واقعیتهایی اشاره میکنند که در رابطه با بورژوازی اوکراین نمودهای فاشیستی هم دارد. برای نمونه این عبارت را درنظر بگیریم که پس از تلطیفات لازم چارهای جز اشاره بهآن دربین نبوده است: «آنچه برخلاف دیگر ملل شوروی اوکرینیها را مجزا مینمود وجود اپوزیسیون سیاسی فعال اوکراینی در خارج از کشور بخصوص در کانادا بود. اپوزیسیونی بسیار راستگرا با گرایشات فاشیستی». اما این اشاره بهواقعیت هنوز نصفه و نیمه است و چیزی که بهانقلاب و ضدانقلاب هماکنون جاری در اوکراین مربوط باشد، در آن پیدا نمیشود. بدینترتیب استکه «راهکارگر»یها ضمن اشاره بهبعضی از جنبههای واقعیتْ اولاًـ جامعیت آن را پنهان میکنند؛ و دوماًـ همین بعضی جنبهها را هم بهگونهای میآورند که خواننده را بهجستجوی جامعیت مسئله نَراند. این جماعت چارهی کار را در این میبینند که قسمت دیگر نقل قول بالا را در پاورقی (که معمولاً کمتر بهآن توجه میشود) بیاورند تا این تصور را در خواننده بهوجود نیاورند که فاشیستهاییکه در حالِ حاضر بهعنوان یکی از قویترین بازویهای نظامی دولت اوکراین عمل میکنند، از دیرباز با آمریکا و CIAرابطه داشتهاند: «(12) طرفداران این گروه فاشیستی که بعدها دچار انشعابات گوناگون شد. بسیاری از اوکرائینهای گریخته بهکانادا مهاجرت کردند واقلیت بزرگی (بیش از 1 میلیون نفر) را در کانادا تشکیل دادند. بقایای سازمان ناسیونالیست های اوکرانین در تبعید به فعالیت خود ادامه داد و در در جریان جنگ سرد از سوی سازمان "سیا" مورد حمایت قرار گرفت». همانطور که میبینیم، همین پاورقی هم که معمولاً کمتر مورد توجه قرار میگیرد، آنچنان بههمریخته و درهم استکه با صرف انرژی ویژهای میتوان بهاین واقعیت دست یافت که: «سازمان ناسیونالیتهای اوکرانین در تبعید... و در جریان جنگ سرد از سوی سازمان "سیا" مورد حمایت قرار» میگرفت. نکتهی جالب توجه در اینجا این استکه حتی همین اشارهی بههمریخته و درهم بهواقعیت نیز حرفی از این نمیزند که ارتباط جریانات فاشیستی با CIA مدام و ارگانیک بوده است. بههرروی، این اشاره با یک توضیح گمراهکننده بهبخش دوم نوشته منتقل شده است: «اکنون مشخص شده است که ایالات متحده طی بیست سال گذشته حدود ۵ میلیارد دلار در حمایت از اپوزیسیون اوکراین سرمایهگذاری کرده است. پیوند بین فاشیستهای پاندریست (رهبر فاشیستهای اوکراین درجنگ جهانی دوم و شرکت کننده درقتل عام یهودیان) و ایالات متحده بهسالهای حکومت ریگان برمیگردد»! این عبارت و بهویژه جملهی دوم آن [«پیوند بین فاشیستهای پاندریست... حکومت ریگان برمیگردد»] بههرخوانندهی دقیق اما بیاطلاعی چنین القا میکند که: اولاًـ انواع کمکهای دولت آمریکا ربط چندانی بهاوباما و دولت کنونی آمریکا ندارد؛ دوماًـ کمک 5 میلیارد دلاری بهاپوزیسیون اوکراین بوده و ربطی بهفاشیستها ندارد؛ و سوماًـ اپوزیسیون اوکراین حساب و کتابهایی دارد که ربطی بهفاشیسم و فاشیستها نمیتواند داشته باشد!!! همینجاست که باید از جریانی یاد کرد که روزگاری از سرِ توهم و بیربطی بهسوخت و ساز مبارزاتی جامعهی ایران «صدای پای فاشیسم» را میشنید، اما امروز که فاشیسم بهیک واقعیت غیرقابل انکار تبدیل شده است، در مقابل آن کرنش میکند!!؟
پنج): «مبارزه با کولاک ها (7) و جایگزینی سیستم کشاورزی جدید به آسانی به نتیجه نرسید. دستور استالین به کلکتیویزاسیون اجباری, کشاورزی اوکراین را به نابودی کشاند و در سال های 1932-1929 منجر به یک فاجعه انسانی شد. اوکراین با آن همه سرسبزی با قحطی دست به گریبان شد. قحطیی که جان 1.8 میلیون یا به روایتی دیگر تا 12 میلیون اوکراینی را گرفت (3) .عکسهای تاریخی شاهد مرگ مردم از گرسنگی در خیابان های خارکیف (4) و دیگر نقاط اوکراین (5) (6) هستند. بعضی از اوکراینی ها به نقل از پدر بزرگها و مادر بزرگ های خود نقل میکنند که بعضی ها مخفیانه در شب قبرها را شکافته و برای زنده ماندن اجساد را می خوردند. تنها پس از فوریه 1933 بود که دولت استالین اقدام به فرستادن مواد غذایی به اوکراین نمود. برخی از اوکراینی ها این را گشنگی دادن عمدی روسها به مردم اوکراین تعبیر می کنند».
ــ این بند از نوشتهی «راهکارگر»یها بروز قحطی در اتحاد جماهیر شوروی را بهطور مطلق بهگردن دستگاههای دولتی و بهویژه بهگردن شخص استالین میاندازد. این درصورتی استکه صرفنظر از تحقیقات بیطرفانهی مسئله، حتی ویکیپدیای مورد علاقهی همین جماعت هم تنها به«نقش مقامات شوروی» اشاره دارد و از اتهام مطلق در این مورد خودداری میکند: «کتابهای مختلف و از جمله کتاب جنجالی «کتاب سیاه کمونیسم» بر نقش مقامات شوروی در گسترش قحطی و مرگ و میر مردم در این منطقه تأکید داشتهاند» [ویکیپدیای فارسی ـ ژوزف استالین]. بههرروی، پروندهی قحطی فوقالذکر هنوز باز است و نیاز بهتحقیق دارد؛ چراکه مملو از ترهات جنگ سردی و حرافات ضدکمونیستی است. بهاین عبارت نگاه کنیم: «قحطیی که جان 1.8 میلیون یا بهروایتی دیگر تا 12 میلیون اوکراینی را گرفت»!؟ وقتی تفاوت برآوردهها حدوداً یک بههفت باشد، حکایت از این دارد که در مورد یک مسئلهی خاص، صرفنظر از تحقیق بیطرفانه، هنوز تحقیقات آکادمیک هم صورت نگرفته است. گذشته از این، وقتی که وقوع یک واقعیت انسانی بهاستناد عکس صورت میگیرد، نشان از این دارد که مسئله هنوز از حد خرافات و نظرهای افواهی پیشتر نرفته است. بنابراین، میبایست از «راهکارگر»یها سؤال کردکه اولاًـ «عکسهای تاریخی» چه فرقی با بقیه عکسها دارند؟ دوماًـ «برخی از اوکراینیها این را گشنگی دادن عمدی روسها بهمردم اوکراین تعبیر میکنند»، چه معنایی جز لجنپراکنیِ مبتنیبر کینهورزی قبیلهای دارد؟ و سوماًـ فرق این استدلال که «بعضی از اوکراینیها به نقل از پدر بزرگها و مادر بزرگهای خود...»، با چرندیاتی که روضهخوان 50 سال پیش محل ما در جنوبیترین نطقهی تهران بهخاطر دو تومان بهخورد مردم کارگر و زحمتکش میداد، در چیست؟
شش): «جرمی که استالین تاتارها را بخاطر آن تبعید نمود همکاری آنها با فاشیست ها بود درحالی که تنها حدود 9 هزار تاتار (یعنی کمتر از 4% از تاتارها) وارد نیروهای فاشیستی آلمانی برای مقابله با شوروی شده بودند. (14) و (15) ـ آنچه بعد از جنگ در اوکراین باقی ماند تنفر اوکراینی ها از همسایه شرقی خود یعنی روس ها, همسایه های غربی خود لهستان و آلمان و تنفر روس ها از اوکراینی ها و زدن مارک فاشیست به آنها بود».
ــ برای فهم دقیقتر مسئله لطفاً بهپیوست شماره 3 مراجعه کنید که گزیدههایی دربارهی خودمختاری اقوام شرقی امپراتوری روسیه است.
ــ «راهکارگر»یها در دو نوشتهی خود [«بحران اوکراین: کریمه ـ بخشهای اول و دوم»] در مورد تاتارها هم از همان شیوهی بهاصطلاح تحقیقی استفاده میکنند که در مورد اوکراین از آن استفاده کردهاند: منابع دستچندم با گرایش ضدکمونیستی، نقلقولهایی که بیش از هرچیز انگ ایدئولوژی پروغربی را برپیشانی دارند، و بالاخره مونتاژ پارههایی از واقعیت بهمنظور ارائهی تصویری دفرمه و القانات ضدبلشویکی و طبعاً ضدکمونیستی! این شیوهی «مطالعه» و «تحقیق» منهای شباهتهای ظاهری، بهلحاظ جوهرهی وجودی همانندیهای فراوانی با رویه قضایی در جمهوری اسلامی دارد: یک یا چند ورچسب (مانند اینکه تو کمونیست یا فرضاً جاسوس هستی!) چسبانده میشود و از تو میخواهند که عکس آن را ثابت کنی. صرفنظر ار بحث مارکسیستی یا حتی بهاصطلاح علمی، اگر «راهکارگر»یها وارد بحث در بارهی علل یا انگیزهایی میشدند که زمینهساز مصیبتهایی است که در رابطه با آنها نوحهسرایی میکنند، آنگاه این امکان وجود داشتکه با یکیدوتا فاکت تاریخی، منطق و روش تحقیق طرف را مورد چالش قرار داد؛ اما در جاییکه فاکتهایِ نادرست و جعلی ـاماـ آغشته بهواقعیت ارائه میشود، چارهی کار فاکتهای متعدد و بحثهای گسترده و گاه پیچیدهی تاریخی است که در مقایسه با اصل مسئله، حوصلهی بسیاری از خوانندگان را سرمیبَرد. استفاده از چنین شیوههایی تقلید رذیلانهای از شیپورچیهای جنگ سرد است.
ــ هرآدمی که چندتائی کتاب تاریخ خوانده باشد، میتواند تصور کند که مناسبات اجتماعی رایج در بین تاتارهای آن زمان (1945ـ1917) علیرغم اینکه در میان مسلمانها شرقی امپراتوری روسیه پیشرفتهترین محسوب میشدند و علیرغم تحولاتی که بهواسطهی انقلاب اکتبر پشتِ سر گذاشته بودند، اما در بخشهای نسبتاً وسیعی همچنان باقیماندههای مناسبات عشیرهای را یدک میکشید. باقیماندههای مناسبات اجتماعی عشیرهای، حتی آنجا که مسلط نیست و روند زوال را میپیماید، با اشتراکاتی بین افراد خانواده و فامیل همراه استکه برای مردمانیکه سابقهی طولانی در روستانشینی و خصوصاً شهرنشینی دارند، قابل تصور نیست. چنین شرایطی (یعنی: بقای نسبی مناسبات عشیرهای) بدینمعناستکه درگیریهای اجتماعی یا تولیدیِ هرفرد مفروض چند برابر افراد روستانشین و چندین برابر افراد شهرنشین جنبهی فامیلی و خانوادگی و عمومی دارد. حال برگردیم بهمصیبخوانی «راهکارگر»یها در مورد تبعید تاتارها و حضور «4%» از آنها در «نیروهای فاشیستی آلمانی برای مقابله با شوروی»: گذشته از اینکه این ارقام بهاحتمال بسیار قوی توسط کسانی «محاسبه» و وارد ویکیپدیا شده که بهنوعی ضدکمونیست بودهاند، اما با توجه بهفرهنگ خانوادگی تاتارها و وضعیت جنگی آن زمان بهقاطعیت میتوان گفت که بیش از 95% از این «4%» مردِ جوان یا میانسال (یعنی: نه کودک و نوجوان و نه زن و افراد مسن) بودند. در شرایط شهرنشیتی نسبتاً پیشرفته این «4%» چیزی حدود 16 تا 20 درصد جمعیت را دربرمیگیرد که در مورد تاتارهایی که با باقیماندهی مناسبات عشیرهای زندگی میکردند، این رقم می تواند دربرگیرندهی چیزی حدود 32 تا 40% جمعیت باشد. چرا؟ برای اینکه آنهاییکه مستقیماً در «نیروهای فاشیستی آلمانی برای مقابله با شوروی» حضور داشتند، بنا بهبقایای مناسبات عشیرهای بهطور گستردهای مورد حمایت خانواده و فامیل خود نیز بودند. بهاین معنیکه اگر «4%» بهطور مستقیم در «نیروهای فاشیستی آلمانی برای مقابله با شوروی» حضور داشتند، لابد 20% هم بهطور غیرمستقیم (یعنی: بهعنوان تدارکدهنده) با «نیروهای فاشیستی آلمانی برای مقابله با شوروی» همکاری میکردند. حال اگر این 20% مفروض را که میتواند شامل زنهای جوان و میانسال هم باشد، با آن 20 تا 30 درصدی که کودک و نوجوان و پیر بودند جمع کنیم بهرقمی میرسیم که تبعید دستجمعی تاتارها را که با «تنبیه ملی» متفاوت است، رنگ و لعاب معقولی میبخشد. نتیجه اینکه عبارت «آنچه بعد از جنگ در اوکراین باقی ماند تنفر اوکراینی ها از همسایه شرقی خود یعنی روس ها, همسایههای غربی خود لهستان و آلمان و تنفر روسها از اوکراینی ها و زدن مارک فاشیست بهآنها بود»، بلافاصله پس عبارتِ «جرمی که استالین تاتارها را بخاطر آن تبعید نمود همکاری آنها با فاشیست ها بود درحالی که تنها حدود 9 هزار تاتار (یعنی کمتر از 4% از تاتارها) وارد نیروهای فاشیستی آلمانی برای مقابله با شوروی شده بودند»، فقط و فقط فضاسازی و سیاهکاری جنگ سردی و ضدکمونیستی است. گرچه وجود چنین تنفرهای متقابلی بین ملتها از اساس افسانهپردازی دولتهای استعماری و امپریالیست است؛ اما فرض کنیم که در مورد روسها و اوکراینیها چنین تنفری واقعاً وجود داشته است؛ در اینصورت، دوستی کنونی بین اوکراینیهای کارگر و زحمتکش (بیشتر در شرق و با شدت کمتری در غرب این سرزمین) با روسها و حتی با دولت روسیه باید کار شیطان باشد!!!
خط سوم یا سخن آخر!؟
تا این جا گفتنیهای بسیاری را گفتیم؛ و با استفاده از فاکتهای تاریخی قابل اعتماد (بهویژه در پیوستها) و نیز استفاده از روش تحقیق ماتریالیستی دیالکتیکی نشان دادیم که بارزترین شاخص نوشتهی «راهکارگر»یها ضدیت آنها با بلشویسم؛ انقلاب سوسیالیستی در روسیه و طبعاً ضدیت با جنبش کمونیستی پرولتاریاست. این ضدیت که بهعنادی فراتر از کینهورزی تبدیل شده است، بههرسخن و روایت قراضهای چنگ میاندازد تا بهمثابهی کاریکاتورِ دُن کیشوت بهجنگ ضرورتها برود که تاریخاً مستحکمتر از فولادِ فولادهاست. اما در دنیای امروز که در مقایسه با همهی تاریخ بشر آبستن جنگها و نابسامانیهای فاجعهبارتری است، مابهازای همهی اینگونه کلهمعلق زدنها (حتی اگر بدون جیره مواجب هم باشد) فقط دفاع از وضعیت موجود است. دفاعی که در ضدیت خویش با روسیه و شرق، ناگزیر طرفدار ترانس آتلانتیک و همهی تبعات آن است. تفاوت «راهکارگر»یها با بقیه مدافعین وضع موجود در این استکه ضمن اینکه هنوز دستشان بهجای قابل اتکایی بند نیست، دیرآمدن خودرا با روغنداغ ضدبلشویکی و انتقال این ضدیت بهطرف روسیه و جنبش انقلابی مردم اوکراین پر میکنند. داستان از این قرار است که خردهبورژوازی مثل سیر و سرکه میجوشد تا شاید برای کلهی بسیار کوچک خود یک کلاه حصیری دست و پا کند. دیویکه این جماعت از بلشویسم میسازند تا در تصویر تزاریستی از استالین بهپوتین تبدیلش کنند، عینیت همین جوشش سیر و سرکهای استکه بهدنبال یک کلاه حقیر و حصیری میدود.
بههرروی، بهمنظور بهپایان رساندن این نوشته چند نقلقول از دومقالهی «راهکارگر»یها را ـبر بستر بیانات تاریخیشانـ کنار هم میگذاریم و با ارائهی یک جمعبندی نسبتاَ کوتاه باقی مسائل را میگذاریم برای بعد و نوشتههای دیگر. بهاین ترتیب، هم طولانیتر شدن این نوشته را مانع خواهیم بود و هم مسائل باقیمانده با دقت بیشتری مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
ـ «روسیه پس از پشت سر گذاشتن ضربات آغازین فروپاشی، با ظهور ولادیمیر پوتین که بر اساس سیستم اولیگارشی و از میدان بدر کردن رقبا یا به زندان افکندن آنها قدرت گرفته بود، مرحله نوینی را در تاریخ کشور خود آغاز کرد، مرحله ای که با دیکتاتوری فردی، سرمایه داری لجام گسیخته مبتنی بر رانت نفت و گاز، باز سازی صنایع قدیمی و از کار افتاده به کمک دول غربی، ایجاد رعب و وحشت در داخل و خارج و گسترش مناطق نفوذ از طریق زد و بند با مافیایاهای مالی داخلی و بینالمللی نمود یافت». این عبارت را یکبار دیگر باهم و با دقت بیشتر بخوانیم: همانطورکه تا اینجای دو نوشتهی مورد بررسی دریافتهایم، انقلاب سوسیالیستی با فجایع انسانی همراه بود؛ و نتیجتاً بد است. سیستم پوتین هم که مجموعهای از همهی رذالتها را در خود جمع کرده تا پوتین به«تزار عاصی» تبدیل کند؛ پس، این هم بد است. دقیقاً در همینجاستکه خواننده باید بین سیستم یلتسین و دموکراسی غربی یکی را انتخاب کند. یلتسین که روسی بود و از سرزمین شیاطین میآمد؛ پس، چارهای جز انتخاب همین دموکراسی غربی (البته با روایت «راهکارگر»یها، یعنی: در خط یا با «نیروی سوم») نداریم!!؟
ـ «عصیان مردم، آزاد سازی زندانیان سیاسی و تلاش آنها در پایان دادن به حکومت فاسد یانوکوویچ به کشته شدن هشتاد و دو نفر در درگیریها و فرار یانوکوویچ منجر شد. کشتارهارا در آغاز به پلیس و میلتشیای یانوکوویچ نسبت دادند، اما وزیر خارجه استونی به کاترین اشتن از قول اولگا بوگومولتز، پزشک و فعال سیاسی، تلفنی گفته بود که کشتارها کار تک تیر اندازان میدان استقلال بوده است. بوگومولتز طبق گزارش روزنامه سوددویچر بعداً گفته ی خود را تکذیب کرد، اما از سوی اشتن یا منبع دیگری این خبر تکذیب نشد، امری که اینشکرا تقویت کرد که دستهایی در کار بوده تا نا امنی و هرج و مرج را در بین مردم دامن زند و آنها را از ادامه مبارزه مستقل خود برای آزادی و بهبود وضعیت معیشت و زیست باز دارد». دو نکته در این بند شایان توجه بسیار است: یکی، «عصیان مردم،...و تلاش آنها در پایان دادن بهحکومت فاسد یانوکوویچ» بوده است؛ و بعدی، تکذیب و عدم تکذیبهایی »که اینشکرا تقویت کرد که دستهایی در کار بوده تا ناامنی...». در رابطه با این دو مورد بههم پیوسته باید با قاطعیت هرچه تمامتر گفت که همهی وقایع، اخبار و اطلاعات (و حتی در پارهای موارد اخبار و اطلاعات دستِ راستیترین رسانه ها نیز) سندی براین هستند که نه تنها «دستهایی در کار بوده»، بلکه از مدتها پیش (وچهبسا قبل از سال 2004) نیروهایی را تربیت و سازمان داده بودند که بنا بهموقعیت و براساس دستور تربیتکنندگان و سازماندهندگان خویش (که CIA یکی از آنهاست) وارد عمل شده و درجهت اهداف خود و اربابانشان دست بههرجنایتی بزنند. در مورد «شک»ی که اختراع «راهکارگر»یها و رسانههای منتهیالیه راست است، باید گفت که در این رابطه نیز اسناد بسیار ـو بهلحاظ منطق وقایعـ قابل قبولی وجود دارد که نشان میدهند آن نیروهایی که برعلیه حکومت یانوکوویچ «عصیان» کردند، توسط نوکران سرمایهداری ترانس آتلانیک تحریک شدند و آن نیروهایی که تیراندازی میکردند و تظاهراتکنندگان را بههمراه نیروهای پلیس هدف میگرفتند، بهغیر از دستجات فاشیستِ مسلح، کماندوهای آمریکایی نیز بودند. بههرروی، مقولهی «شک» و «عصیان مردم،...و تلاش آنها در پایان دادن بهحکومت فاسد یانوکوویچ» همان چیزی استکه دولتهای مربوط بهترانس آتلانیک، رسانههای مدافع آنها و ژورنالیستهای هرزه و خودفروش میگویند. در این مورد، برخلاف چپ پروغرب بهاصطلاح ایرانی، بیش از 20 مقاله و گزارش معتبر خبری در سایت امید و جنبش کارگری منتشر شده است.
ـ «بههر رو، جامعه اوکراین به فاز مبارزه ی خشونت آمیز کشانده شد. هرج و مرجی که نیروهای راست افراطی, نئونازیها و ناسیونالیستهای افراطی بوجود آورده بودند، وضعیتی بود که برای ارتجاع داخلی و نیروهای امپریالیستی که سالها روی اپوزیسیون دلخواه خود سرمایهگذاری کرده بودند، رضایتبخش نبود، چراکه میتوانست اوضاع را از کنترل آنها خارج کند». این عبارتپردازی نیز دفاع از بلوکبندی سرمایهداری ترانس آتلانیک است؛ چراکه بین «نئونازیها و ناسیونالیستهای افراطی» و مثلاً کمتر افراطی[!!]، «ارتجاع داخلی» (که بهزعم نویسندگان متن میتواند طرفدار روسیه هم باشد)، و بالاخره «نیروهای امپریالیستی» تفکیک و تفاوت قائل میشود. گرچه چنین تفکیک و تفاوتی وجود دارد و حتی شاید در زمان مفروضی بعضی از افراد دستجات فاشیستی دستگیر و محاکمه هم بشوند؛ اما این فقط ظاهر و در واقع نمای بیرونی حقیقت است. چراکه منهای اخبار و اطلاعات فراوان و بسیار موثقیکه از تابعیت افراد و گروههای فاشیست از دستگاههای اطلاعاتی غرب و طبعاً صاحبان سرمایههای کلان خبر میدهند، تجربه و نیز تفکرِ معقول و غیروابسته نیز نمیپذیرد که یک عده آدم از خودشان «مایه» بگذارند تا نتیجهاش (که امنیت سرمایه و انباشت مناسب است) بهجیب بورژوازی بزرگ و الیگارش و امپریالیستی برود.
ـ «بسط ناسیونالیسم افراطی یکی از مسائل مبتلابه جامعه اوکراین است که در دوران زمامداری یانوکوویچ شدت پیدا کرد. ناکارآمدی او در حل معضلات سیاسی و اقتصادی جامعه موجب شد که شمار بیشتری به گروههای فاشیست و ناسیونالیست افراطی رو آورند. «حزب آزادی» با برنامهای عوامفریبانه چون مالیات تصاعدی بر سود تجار و قول مبارزه با فساد و کاهش نفوذ اولیگارشها بهمیدان آمد». این عبارت نیز چیزی جز دفاع از بلوکبندی سرمایهداری ترانس آتلانیک نیست؛ زیرا بُروز و تقویت ضدانقلاب فاشیستی را از متن روابط تولیدی، مناسبات اجتماعیـتولیدی، زمینههای تاریخی و پیوندهای جهانیاش بیرون میکشد و بهعدم لیاقت یکی از بورژواهایی نسبت میدهد که مدتی هم کارگزاری کل طبقهی سرمایهدار را بهعهده داشت و با فشار و توطئهی بهزیر کشیده شد. نکتهی بسیار ظریف ـاماـ این استکه عبارت فوق در مقایسهای که بین فاشیستها و یانووکویچ میکند، این یاناکویچ کمتر خطرناک و کمتر جنایتکار استکه بهواسطهی این شایعه که طرفدار روسیه است، سرزنش میشود!!! بهراستی چرا در جامعهای که «هنوز نه یک دولت کار آمد داشته است و نه یک ملت تثبیت شده» و بنابراین بهجز «تودههای فلاکت زده و بجان آمده از دیکتاتوری»، هیچ ساختار طبقاتیـکارگری منسجم و سازمانی (که برتابانندهی منافع طبقاتی کارگران باشد) نداشته است، «حزب آزادی» با «برنامهای عوامفریبانه چون مالیات تصاعدی بر سود تجار و قول مبارزه با فساد و کاهش نفوذ اولیگارشها بهمیدان» میآید؟ پاسخ روشن است: برخلاف نوحهسراییهای «راهکارگر»یها، تودههای فروشندهی نیرویکار در اوکراین هم بهلحاظ سازمانهای طبقاتی در مرحلهی بسیار پیشرفتهای قرار دارند و هم مطالبات عدالتطلبانهای دارند که اینک با سرعتی روبهافزایش بهجهتگیری کمونیستی تکامل مییابد و انقلاب اجتماعی را در دستور طبقاتی خود میگذارد. بوروتبا یکی از شناخته شدهترین این نهادهای سوسیالیستی و انقلابی در شرق و غرب اوکراین است. برای مطالعه در این زمینه بهسایتهای امید و جنبش کارگری مراجعه شود.
ـ «دولت در جامعه اوکراین خصوصی و بین اولیگارشها تقسیم شده و هر اولیگارشی بهنسبت حجم دارایی خود گروهی از اعضاء پارلمان را خریده است و بعید بهنظر میرسد که این الیگارشها قدرت سیاسی را به سادگی بدست نیروهای طرفدار غرب بسپارند و امتیازهای اقتصادی خود را از دست بدهند». دو حکم ضمنی در این عبارت جاسازی شده است: یکی اینکه «اولیگارشها» با «نیروهای طرفدار غرب» دو پارهی متفاوت و ناهمسازند؛ دیگر اینکه سپردن «قدرت سیاسی» به«نیروهای طرفدار غرب» بهمعنی از دست دادن «امتیازهای اقتصادی» است!! هرآدم ناآشنا بهخواندن و نوشتن هم میداند که این احکام درست نیستند. این را خودِ «راهکارگر»یها هم میدانند؛ وگرنه در همین نوشته نمینوشتند: «در جهان در هم تنیدهی سرمایهداری هیچ بخشی نمیتواند بدون دیگر بخشها بهحیات خود ادامه دهد»!! گرچه این حکم درست نیست و چهبسا امروز عکس آن بیشتر صادق باشد، چراکه بحران انباشت را از طریق تخریب و نابودی حریف بهعقب میاندازد؛ اما دو رویی «راهکارگر»یها را که قصد دیگری جز تقدیس بورژوازی با کمی بزک و دوزک ندارد، نشان میدهد. بههرروی، اولاًـ در غرب هم که مثلاً جامعه مانند «جامعه اوکراین خصوصی» نیست، بازهم یکی از عوامل تعیینکنندهی «قدرت سیاسی» دستهبندیهای سیاسی استکه عمدتاً «بهنسبت حجم دارایی» و همچنین شکل آن تشکیل میشوند؛ و دوماًـ آنچه در همهی کشورهایی که مناسبات سرمایهداری برآنها حکمفرماست، از «نسبت حجم دارایی»ها هم مهمتر است، این استکه کلهی تودههای مردم چگونه مهندسی میشود. فراموش نکنیم که مهندسی دراینجا معنایی جز فریب سازمانیافته و استفادهی رذیلانه و بسیار گسترده از رسانهها ندارد. برای نمونه بهکشورهایی نگاه کنید که مهد دمکراسی و حقوقبشر بهحساب میآیند.
ـ «درواقع هیچ حزب مردمی و مترقی ی قدرتمندی که بتواند بر اعتراضات اخیر هژمونی داشته باشد وجود ندارد و بههمین دلیل انواع گروههای دارای ایدئولوژیهای خطرناک بستر مناسب رشد پیدا کرده اند». «راهکارگر»یها معلوم نمیکنند که کدام گروهها «دارای ایدئولوژیهای خطرناک» هستند! فاشیستها که بهگارد آزادی استحاله یافتهاند و در ارتشهای خصوصی استخدام شدهاند، یا آن گروههای بههم پیوستهای که پرچم رهایی بشریت را در اوکراین و بیشتر در شرق این کشور بهدست گرفتهاند، و درگیر نبرد نابرابری شدهاند که برای دنیای امروز سرنوشتساز است؟ نادیده گرفتن این قیام تودهای از مصادیق بارز خیانت بهبشریت است. حتی سختتر از این: بهیاری این مبارزهی رهاییبخش برنخاستن از مصادیق بارز خیانت بهبشریت است. چراکه پرولتاریا ـاینبارـ از اینجاستکه دوباره و با نیرو و خردی فزایندهتر از زمین شکستهای پیشین برمیخیزد.
ـ «این روزها، اما، کسی دل به حال چشمه مرمرین کریمه نمی سوزاند بلکه سرمایه داران شرق و غرب در قصر های کریمه و اوکراین تجمع کرده اند تا یکی با استبداد «تزاری» و دیگری با ریاضت اقتصادی کمر نیروهای کار و زحمت اوکراین را بشکنند و مقدمات آنرا هم با سرکوب نیروهای چپ و آزادیخواه در هفتههای اخیر فراهم کرده اند، همان نیرویی که بعنوان نیروی سوم برنامه اوکراینی مستقل، دمکراتیک و فدرالی را در پیش دارد. بحران اوکراین را تنها با تقویت این نیروی سوم و مبارزه با استبداد پوتینی و دمکراسی ریگانی ــ اوبامایی که در استثمار طاقت فرسا و ریاضت اقتصادی خلاصه میشود میتوان حل کرد. ما نیز که به حق ملل در تعیین سرنوشت خود تا سرحد جدایی باور داریم، ضمن محکوم کردن هرنوع دخالت خارجی، چه از سوی روسیه چه غرب در امور کشور اوکراین، موظفیم از خواست های این نیروی مستقل و آزادیخواه با تمامی نیرو دفاع کنیم». آدمی در مقابل این «چشمه مرمرین» پاسخ سؤال خودرا پیدا نمیکند: تز نه شرقی ـ نه غربی و آرزوی «نیروی سوم» از کجا آمده است؛ تقلیدی از خلیل ملکی است یا از خمینی؟ اما فیالواقع فرقی هم نمیکند؛ چراکه «نیروی سوم» یا حتی «خط سومِ» دکتر صاحبزمانی که علاقهی ویژهای به«آن سوی چهرهها» داشت و خودرا بهمولانا نیز میآویخت ـهمواره و همیشهـ کلکی بوده است برای انکار سازمانیابی حزبی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان در راستای تحقق دیکتاتوری پرولتاریا. «راهکارگر»یها همهی آسمانها را بههمهی زمینها دوختند، چرکترین تصویرها را از بلشویسم دادند، و پوتین را سکهی یک پول کردند تا بههمینجا برسند: نیروی سوم، با «برنامه»ای «مستقل» و «دمکراتیک»، بهدور از «ریاضت اقتصادی» و «دمکراسی ریگانی ـ اوبامایی»، و همچنین با فاصله از «استبداد پوتینی»؛ اما زانو زده در مقابل استبداد ذاتی سرمایه که جلوهی سیاسیاش همین دموکراسی پارلمانی است!!
«نیروی سوم»، حتی با نگاه انتزاعی هم مقولهای عقبمانده، جعلی و تقلیدی است. این مقولهْ هگل را در روایت بازاریاش درس خوانده تا هستیِ دوگانهی واحد را بهسهگانگی و تثلیت بکشاند و برای خود امکان هرگونه چرخشی را در هرزمینهای فراهم کند. غافل از اینکه بنیان نوین ـدر یک مجموعهی دوگانهی واحدـ تنها بربستر وجه تغییرطلب و آنتیتزی مجموعه استکه میتواند شکل بگیرد و با رشد و تولد خود (که غلبهی نو برکهنه است)، موجودیت مجموعهی کهن را در اثبات مجموعهای نوین، نفی کند. بنابراین، آن چیزی که تاریخاً نیرو بهحساب میآید و بار تکاملی دارد، نهاد آنتیتزی و بهاصطلاح نهاد دوم استکه در ترکیب با بنیان سوم (یا بنیان سنتزی) نیروی تغییر و حتی جهش را (که تنها نیروست)، بهوجود میآورد و نهادینه میکند. این ترکیب و زایش در مجموعهی «کار و سرمایه» چیزی جز سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگر نیست که نتیجهاش انقلاب اجتماعی است. «نیروی سوم» خاصهی نفیشوندگی و تکاملِ دوگانگیِ واحد را بهچرخشی در درون مجموعهی سهگانهی مفروض خویش تقلیل میدهد تا انقلاب و تحول انقلابی را بهگامهای تدریجی در درون خودِ مجموعه تقلیل بدهد.
نتیجه اینکه «نیروی سوم» تلاش مذبوحانهای است برای انکار ارادهمندی طبقاتی، اجتماعی و تاریخیِ نیروی دوم (یعنی: طبقهی کارگر سازمانیافته). «نیروی سوم» هیچ چیز نیست جز تلاش در راستای جایگزینی طبقهی کارگر متشکل و انقلابی با مقولهی ژلاتینگونهی «مردم». «نیروی سوم» در خوشبینانهترین صورت متصور فراخوانی سوسیال دمکراتیک است برای درهم کوبیدن ارادهی انقلابی و کمونیستی پرولتاریای اوکراین که هماینک در میان آتش و خون و بمباران سرمایه را در عمومیت ذاتیاش بهنبرد فراخوانده است. «نیروی سوم» حقهای استکه میخواهد بوروتبا، دیگر نهادها، افراد و بهطورکلی جنبش انقلابی طبقهی کارگر اوکراین را بهپارلمانتاریسم و کثافتکاریهای انتخاباتی دعوت کند؛ جنبشی که از شرق این سرزمین آغاز گردیده و ضمن گسترش بهسوی غرب، گسترشی انترناسیونالیستی نیز داشته است. حال که بریگادهای گوناگون از کشورهای مختلف وارد اوکراین میشوند، «هرنوع دخالت خارجی» محکوم میشود، «استبداد پوتینی» بهمیان میآید و با شعار «حق ملل در تعیین سرنوشت خود تا سرحد جدایی» ساکنین روسیه را بهتجزیه فرامیخواند. این دقیقاً همان چیزی استکه بلوکبندی سرمایههای آمریکاییـاروپایی خواهان آن است. باید این توطئه را افشا کرد.
عباس فرد
خرداد 1393، ژوئن 2014
پیوستها:
لازم بهتوضیح استکه در پیوست شماره دو مطالب داخل آکولاد {که با رنگ متفاوتی مشخص شده است} پاورقیهایی است که منبع آنها (که هیچکدام بهزبان فارسی نیستند) ذکر نشده و بهجای این منابعْ نقطهچین (مثل این: ......) آمده است. این پاروقیها یا ادامهی متن هستند و یا بهفهم بهتر متن کمک میکنند.
پیوست شماره یک: مفهوم خودمختاری نزد بلشویکها
این پیوست نقل قول بعضی نکات پراکنده از جلد یک کتاب «تاریخ روسیه شوروی» است و بهاین منظور نقل شدهاند که تصویری از دیدگاهها و سیاستهای بلشویسم در مورد «حق تعیین سرنوشت» و نیز وضعیت عمومی امپراتوری روسیه ارائه کنند.
ــ ... خواستهاییکه در 1917 از جانب اقوام امپراتوری مطرح شد از حد درجهی ملایمی از خودمختاری فراتر نمیرفت. فقط وقتی که هم نمادهای وحدت و هم واقعیت منافع مشترک در انقالب از بین رفت، تمام نمای امپراتوری فرو ریخت. آنچه در 1917 روی داد بیشتر تجزیه مرکز بود تا ویران شدن عمدی محیط؛ «نه جدا شدن اجزا، بلکه سقوط روسیه قدیم». [ص 313]
ــ ... چندگونگی زبان و نژاد در آغاز باعث تفرقه بود، اما عنصر «روسیه بزرگ» مانند مغناطیسی تمام این توده را فراهم نگهداشت، این عامل بود که پس از 1917 سرانجام نه تنها امکان جلوگیری از تجزیه امپراتوری رومانوف را فراهم ساخت، بلکه روند تجزیه را وارونه کرد؛ و حال آنکه ازهم پاشیدن امپراتوری هاپسبورگ درمان ناپذیر بود. وضع روسیه بیشتر بهشمال آلمان شباهت داشت. روسهای بزرگ، اوکراینیها و روسهای سفید بهسوی وحدت و مرکزیت میراندند، چنانکه پروس نیز کنفدراسیون آلمان را متحد میساخت. شاید برخی از اوکراینیها نیز مانند باورایاییها از تسلط خویشان پُر زورتر از خودشان ناخشنود بودند، اما آن اتحاد و نیرو را نداشتند که در تجزیهطلبی خود اصرار ورزند. [313 و 314]
ــ ... در هرج و مرج انقلاب جنبش افراطی تجزیهطلبی تقویت شده بود؛ اما بهزودی روشن شد که این جنبش فقط با کمک اسلحه و پول خارجی میتواند برپا بایستد. بنابراین، کسانیکه غیرت و غرور ملیْ آنها را بهشورش برضد پطروگراد و مسکو برانگیخته بود دیدند که خودرا نوچه و مزدور آلمان یا متفقین ـیا گاه این و گاه آنـ ساختهاند. در اوکراین و ماورای قفقاز و حتی در سواحل بالتیک داستان از این قرار بود. از آنجاکه گمان میرفت که هم بریتانیا و هم ژاپن روسیه را ضعیف میخواهند، رد این عقیده که ناسیونالیسم بورژوایی ابزاری است در دست قدرتهای خارجی که برای خاطر منافع آنها میکوشد روسیه را تجزیه کند کار دشواری شد. حتی ژنرالهای «سفید»، که برای بازسازی وحدت روسیه تلاش میکردند، متهم شدند که آلت دست قدرتهای خارجی هستند. آنها پس از چشیدن تلخی شکست برضد پشتیبانان خارجی خود شوریدند. جان کلام از زبان کولچاک شنیده شد، که در آستانهی سقوط خود در بحث راجع بهذخائر طلا که در دست او بود گفت: «من ترجیح میدهم طلا را برای بلشویکها بگذارم و بهدست متفقین ندهم». بهویژه پس از جنگ لهستان در 1920، بلشویکها بهنام مدافعان میراث روسی و معماران بازسازی روسیه شناخته و پذیرفته شدند. [314 و 315]
ــ علاوه براین، همانند شناخته شدن ناسیونالیسم در برنامهی بلشویکها[،] اصلاح اجتماعی ـیعنی توزیع دوبارهی زمین در بخش بزرگ امپراتوری پیشینـ برای بلشویکها دستمایه بزرگی بود. دهقانانیکه بیشتر بهدلیل گلایه اجتماعی و اقتصادی دم از ناسیونالیسم میزدند برای خاطر زمین جانب بلشویکها را گرفتند و رهبری آنها را پذیرفتند (هرچند که این بهمعنای پذیرفتن رهبری روسها بود) و برضد تلاشهای ضدانقلاب برای بازگرداندن نظام اجتماعی پیشین ایستادگی کردند. اختلافات ملی و زبانی آنها هرچه بودند، اکثریت عظیم دهقانان همهجا با ضدانقلاب مخالف بودند، زیرا اگر ضدانقلاب پیروز میشد زمینها را بهمالکان پیشین بازمیگرداند؛ و تا زمانی که خطر ضدانقلاب برطرف نشده بود، وحدت منافع کارگران و تودههای روستایی ملل امپراتوری، که بلشویکها در تبلیغات خود برآن اصرار میورزیدند، مبنای کاملا محکمی داشت. در مناطقی هم که رشد سرمایهداری پرولتاریای غیرروسی بهوجود آورده بود ـدر ریگا، روال، باکوـ همین نیروها عمل میکردند. ترکیب شناسایی حق رسمی خودمختاری ملی و شناسایی نیاز واقعی بهوحدت برای دنبال کردن هدفهای مشترک اجتماعی و اقتصادی، که جوهره عقیدهی بلشویکها دربارهی ناسیونالیسم بود، در پیروزی رژیم شوروی در جنگ داخلی سهم بسیار مؤثری داشت. [316]
ــ لنین این نکته را تشخیص داد که عقیدهی بورژوایی خودمختاری ملی را باید بپذیرد و حتی دست بالای آن را بگیرد، بهاین ترتیبکه آن را بدون قید و شرط در مورد ملل امپراتوری روسیه بهکار بندد، «نه با زور، بلکه با توافق داوطلبانه»..... در سه چهار ماه اول پس از اکتبر 1917، خط دولت شوروی را بیرون از چند شهر بزرگ نمیخواندند، و میان تابستان 1918 و آغاز 1920 دولت شوروی مدام پشت بهدیوار میجنگید. در لحظهای که امپراتوری در حال تجزیه بود و هیچ نیرویی نمیتوانست آن را فراهم نگهدارد، پذیرش یک جای دعاوی استقلال ملی راه بسیار خوبی بود برای تبدیل ضرورت بهمذهب. در لحظهای که در مناطق دوردست و مسکن اقوام غیرروس آتش جنگ داخلی زبانه میکشید، این کار وسیلهای بود برای جلب پشتیبانی تودههای محلی در نبرد با کسانیکه میخواستند امپراتوری روسیه را از نو زنده کنند. نکتهی آخر اینکه پس از آنکه پیروزی در جنگ داخلی بهدست آمد و زمان بازگرداندن نظم بهاوضاع پریشان فرارسید، خط مشی دولت شوروی در مورد ملیتها آنقدر انعطافپذیر بود که برپایه آن مسکو میتوانست از دوستان و همدستان خود در میان اقوام غیرروس پشتیبانی کند و یک بار دیگر سرزمینهای پراکنده را در چارچوب اتحاد داوطلبانه بههم متصل سازد. اما نسبت دادن تمام این روند بهمحاسبهی زیرکانهی رهبران یا بهدستکاری نظریه برای خط مشی عملی، بهمعنای نشناختن ماهیت نیروهای مؤثر در مار خواهد بود. [317 و 318]
ــ ... همهی این جریانات میبایست در پرتو گذاریکه در انقلاب اکتبر از مرحلهی انقلاب بورژوایی بهسوسیالیسم آغاز شده بود در نظر گرفته شود: جنبش کارگران اساساً جهانی است؛ برای پرولتاریا رسیدن بهمرحلهی ملیت، اگرچه گام لازم و پیشروی شمرده میشود، اما فقط بهعنوان جزء مهمی از برنامهی سوسیالیسم جهانی اعتبار دارد. در مرحلهی سوسیالیستی انقلاب، بورژوازی همچنان طرفدار جدایی کامل ملل است، و حال آنکه کارگران دعاوی برترِ همبستگی جهانی انقلاب پرولتاریایی را میشناسند، و ملت را چنان سازمان میدهند که عامل مؤثری در پیروزی جهانی سوسیالیسم باشد. حق خودمختاری ملی همچنان شناخته میشود؛ اما اینکه آیا کارگران، که اکنون از جانب ملت سخن میگویند، تصمیم بهاِعمال این حق میگیرند یا نه، و چه قید و شرطهایی برای آن قائل میشوند، بستگی بهاین خواهد داشتکه منافع وسیعتر پرولتاریا در سراسر جهان تا چه اندازه در نظر گرفته شود ـ چنین بود نظریه خودمختاری ملی، بهشکلی که لنین و بلشویکها آن را پیش از انقلاب اکتبر برپایه تعالیم مارکس بنا کرده بودند. [319]
ــ ... در سراسر مناطق مرزی غیرروسی مسأله خودمختاری بهصورت جداییناپذیری با مسألهی جنگ داخلی درآمیخته شد. اگر درست استکه در اوکراین یا روسیه سفید یا کشورهای بالتیک رژیم بلشویکی هرگز بدون مداخلهی مسکو نمیتوانست برقرار شود، این نیز درست استکه رژیمهای بورژوایی این کشورها ـکه در اروپای غربی آنها را بدون تردید نمایندهی برحق تودههای بیزبان ملت میشناختندـ هرگز نمیتوانستند بدون کمک دولتهای خارجی، که بهداشتن مراکزی برای مقابله با بلشویکها علاقمند بودند، برپای خود بایستند. آنچه بهصورت کشمکش میان پرولتاریا و دهقانان ملی از یک طرف و بورژوازی ملی از طرف دیگر ترسیم میشد، در حقیقت عبارت بود از کشمکش میان بلشویکهای روسیه از یک طرف و ضدبلشویکهای روسی و خارجی از طرف دیگر، برسر تسلط برناحیه مورد بحث. مسئله برسر وابستگی یا عدم وابستگی نبود؛ برسر وابستگی بهمسکو بود یا بهدولتهای بورژوایی جهان سرمایهداری. قدرت نسبی نیروهای محلی هردو طرف هرگز آزموده نشد، و نمیتوانست آزموده شود. حتی برای این نیروهای محلی نیز موضوع ناسیونالیسم فرع مسألهی اجتماعی مهمتری بود که در زیر آن نهفته بود؛ بورژواها و انقلابیان هردو برای دفاع از نظام اجتماعی یا برانداختن در جست و جوی همدست خارجی بودند. همهجا، و بههرصورتی که این نبرد انجام میگرفت. مسألهی اصلی مرگ و زندگی انقلاب بود. [327]
ــ لنین تقریباً دستتنها از موضع دیرین حزب دفاع کرد و گفت که «شعار خودمختاری برای تودههای کارگر» غلط است، زیرا که این شعار فقط با جایی قابل انطباق استکه شکاف میان پرولتاریا و بورژوازی بهوجود آمده باشد. حق خودمختاری باید بهملتهایی داده شود که درآنها هنوز این شکاف پدید نیامده است ـمثلاً باشقیرها و سایر اقوام واپسماندهی امپراتوری پیشین تزاریـ و خودمختاری پدید آمدن این شکاف را تسریع میکند. خودمختاری باید بهکشورهایی داده شود مانند لهستان که هنوز آنجا کمونیستها اکثریت طبقهی کارگر را تشکیل نمیدهند. فقط بهاین ترتیب استکه پرولتاریای روسیه میتواند عهدهی خودرا از اتهام شووینیسم روسیه بزرگ در زیر نقاب کمونیسم، بری سازد. [328]
ــ مداخله در اوکراین در 1919 و باز در 1920 نیز شاید اقدام مشروع دفاعی بود، در برابر دولتیکه دول خارجی را بهمداخله دعوت کرده بود. مداخله در نواحی واپسماندهی ولگای سفلا یا آسیای مرکزی شاید صرفاً بهاین دلیل انجام گرفت که برقرار کردن نوعی نظم در آنجاها ضرورت داشت. مداخله در گرجستان در 1921 پایان جریان شوروی شدن حکومتهای ماورای قفقاز بود؛ و چون متفقین استانبول را در دست داشتند، ترس از دستاندازی دوبارهی متفقین بهقفقازیه با کمک دولت دوست و فرمانبردار در گرجستان آنقدرها که بعدها بهنظر میرسید خیالی نبود. [333]
پیوست شماره دو: انقلاب و ضدانقلاب در اوکراین، 1920-1917
این پیوست حدود 20 صفحه از «تاریخ روسیه شوروی» (از صفحهی 353 تا 374 جلد یک) است که بهانقلاب و ضدانقلاب در اوکراین بین سالهای 1917 و 1921 میپردازد.
لنین در سنخرانیهای 1917 خود، از اوکراین در کنار لهستان و فنلاند بهنام کشوری یاد میکرد که بلشویکها دعوی استقلال آن را بلاشرط میپذیرفتند. در مقالهای بهتاریخ ژوئن 1917، لنین دولت موقت را محکوم میکند، زیرا که این دولت «وظیفهی دمکراتیک ابتدایی» خودرا انجام نداده و «خودگردانی و حق کامل جداییطلبی اوکراین» اعلام نکرده است. اما مشابهت وضع اوکراین با لهستان و فنلاند بههیچروی کامل نبود. بافت ملی خاص و تاریخ مردم اوکراین ـدهقانان، پرولتاریا، و روشنفکرانـ در جنبش ملی اوکراین ابهامات و جریانات متعارضی پدید میآوردند که در جنبشهای لهستان و فنلاند دیده نمیشد.
دهقانان اوکراین نه تنها اکثریت عظیم را تشکیل میدادند، بلکه تنها بخشی از جمعیت بودند که سنت دیرینهای در پشتِ سر داشتند. خصومتهای اجتماعی و اقتصادی آنها ـکه غالباً پایه ناسیونالیسم دهقانی استـ بیشتر متوجه زمینداران، که در غرب رود دنیپر غالباً لهستانی بودند و در جاهای دیگر روسی؛ و همچنین متوجهی کاسبان و رباخواران بودند، که تقریباً همه یهودی بودند. مذهب ارتودکس مردم اوکراین را بهروسیه وصل میکرد و لهستانیهای کاتولیک و یهودیان را از آنان بیگانه میساحت. بنابراین رنگ ضدیهودی و ضدلهستانی ناسیونالیسم اوکراین تندتر از رنگ ضدروسی آن بود. بوهان خملنیتسکی، سرکردهی قزاق در قرن هفدهم، با آنکه اصولاً لهستانی بود از قهرمانان اوکراین بهشمار میرفت و شورش دهقانان اوکراین را برضد اربابان لهستانیشان رهبری کرده بود و در برابر مسکو سرفرود آورده بود. دهقانان اوکراین، یا روسیه کوچک، برجدایی خود از روسیه بزرگ آگاهی داشتند، اما خود را بهمعنای وسیع کلمه روس میدانستند و زبانشان نیز بهروسی نزدیک بود. شاید از تسلط مسکو یا پطروگراد خشنود نبودند. کیف پایتختی بود قدیمیتر از هردو؛ اما کیف نیز پایتخت روسیه بود. آن نوع ناسیونالیسم اوکراینی که در وحلهی اول براحساسات ضدروسی استوار بوده باشد در میان دهقانان اوکراین خریداری نداشت. در تراز بالاتر، وجود نداشتن پرولتاریای اوکراینی خالص وضع را پیچیده میساخت. مراکز صنعتی جدیدی که از آغاز قرن بهبعد اهمیت روزافزون یافتند، بیشتر با جمعیت شمالی پر شده بودند ـ چه از کارگران و چه از مدیران صنایع. خارکف، بزرگترین شهر صنعتی اوکراین، بیش از همهی شهرهای اوکراین ماهیت روسیه بزرگ را داشت. این عنصر، همراه با طبقهی دیوانی و حرفهای، بهفرهنگ شهری اوکراین زمینهی روسیه بزرگ میبخشید. تأثیر این امر در اوضاع 1917 چنان بود که انتظار میرفت. در سراسر روسیه نیروی بلشویکها در میان توده شهری و کارگران صنعتی نهفته بود. در اوکراین این گروهها از لحاظ تعداد ناتوان بودند ـدر انتخابات مجلس مؤسسان در نوامبر 1917 بلشویکها در اوکراین فقط 750 هزار رأی آوردندـ اما روسیه بزرگ در این گروهها مسلط بود{10ـ این وضع ادامه یافت: حتی در 1923 گفته شده است که «ترکیب حزب [در اوکراین] روسیـیهودی است}این امر باعث میشد که بلشویسم در اوکراین دو عیب داشته باشد: اولاً جنبش بیگانگان بود، و ثانیاً جنبش شهریان. تقارن تقسیمبندی خودی و بیگانه و تقسیمبندی روستایی و شهری برای ناسیونالیستها نیز بهاندازهی بلشویک ناگوار افتاد.
جنبش ملی اوکراین در این دوره نه در میان دهقانان و نه در میان کارگران گسترشی نداشت، بلکه ساختهی دست مشتی از روشنفکران با ایمان بود، که بیشتر از میان آموزگاران و اهل قلم و روحانیون برآمده بودند و در میان آنها از استاد دانشگاه تا آموزگار مدرسهی روستایی دیده میشد. در گالیسیای شرقی، مقابل مرز اتریش، نیز این جنبش از میان همین طبقات تشویق و ترویج میشد. جنبش ناسیونالیسم اوکراین در این شکل خود دیگر با زمینداران لهستانی یا تاجران یهودی کاری نداشت، بلکه بیشتر برضد دیوانیان روس کار میکرد. ولی حتی در این مورد نیز باید محدویتی قائل شویم. نخستین طرفداران جنبش بیشتر براثر نفرت از تزارها بهپا خاسته بودند تا دشمنی با مردم روسیه بزرگ، همانقدر که ناسیونالیست بودند، انقلابی نیز بودند. اوکراینیها، بهگفتهی یکی از فرمانداران روس در دههی 1880، آثار شفچنکو شاعر ملی اوکراین، را در یک جیب و آثار کارل مارکس را در جیب دیگر داشتند. هرچند بهاقتضای سنت و زمینهی روستایی خود با ناردونیکها و آنارشیستها بیش از مارکسیستها دمخور بودند. رفاه اقتصادی، و فشار سرمشق خارجی، رفتهرفته این جنبش را از امر انقلاب اجتماعی جدا کرد. در نخستین سالهای قرن بیستم، دراینجا نیز مانند سایر نقاط روسیه، جماعتی از روشنفکران پیدا شدند که از آرمانهای دموکراسی لیبرال الهام میگرفتد؛ و این آرمانها بهآسانی با ناسیونالیسم اوکراین ترکیب میشوند. اما افراد این گروه اندک بودند، با تودههای مردم آمیزشی نداشتند، لذا از لحاظ سیاسی آن قدرت را نداشتند که هستهی یک طبقهی حاکمهی ملی را پدید آورند. این گروه، ازآنجا که نمیتوانست در میان تودهها بهتبلیغ انقلاب اجتماعی بپردازد، ناچار برای ترویج هدفهای ملی خود بهنبرد با ستم سیاسی و فرهنگی مسکو میپرداخت. این ستم واقعیت هم داشت؛ منع نوشتهها و مطبوعات اوکراینی که در دههی 1870 آغاز شده بود و در 1905 قدری تخفیف یافت، آما در 1914 بهشدت برقرار شد. اما اینگونه گرفتوگیرها برای دهقانان چندان معنی نداشت، و برای کارگران صنعتی روس بزرگ هیچ معنی نداشت؛ بنابراین جنبش ملی چون در خاک خود از پشتیبانی مردم نومید شد بهدامن بیگانگان دست یازید و بهترتیب بهسراغ اتریش {12ـ نخستین اتحادیه «اتحاد برای آزادی اوکراین» پس از آغاز جنگ در 1014 در وین تشکیل شد.} و فرانسه و آلمان و سرانجام لهستان رفت. نیتجهی این تلاشها آن بود که جنبشی که رهبرانش بهاین آسانی خود را بهقدرتهای بیگانه میفروختند از اعتبار افتاد. در پسِ پشت این ضعفها و خجلتهای ناسیونالیسم اوکراین این واقعیت برهنه نیز خفته بود که اقتصاد اوکراین بر بازار روسیه متکی بود و وجود اوکراین برای هر دولتی در روسیه اهمیت اقتصادی بسیار داشت. یکپنجم جمعیت روسیه تزاری در اوکراین زندگی میکردند؛ خاک اوکراین از همهجای روسیه حاصلخیزتر بود؛ صنایع آن در ردیف امروزیترین صنایع روسیه بود؛ نیروی انسانی و مدیریت صنتعی آن بیشتر از روسیه بزرگ فراهم شده بود؛ ذغال و آهن آن، تازمانیکه منابع اورال استخراج نشده بود، برای تمام روسیه ضرورت ناگزیر داشت. اگر دعوی جدایی اوکراین مانند دعاوی لهستان و فنلاند ساده و روشن بود، سازش آن با واقعیات اقتصادی آسان نمیبود. اما بهحکم انصاف باید پذیرفت که خودِ آن دعاوی نیز با هم طرف قیاس نبودند. تروتسکی بعدها بربورژوازی روسیه در حکومت کرنسکی میتاخت که حاضر نشد با «خودگردانی» گندم اوکراین و دغال دن و سنگآهن کریووروگ موافقت کند. اما همبستگی اقتصادی روسیه و اوکراین واقعیتی بود که از دامنهی صور سازمانهای اجتماعی و سیاسی درمیگذشت. این جنبش ملی ابتدایی از انقلاب اکتبر جان تازهای گرفت. سه رهبر در آن پدیدار شدند هروشفسکی، که استاد دانشمندی بود و تاریخ «اوکراین» او نوعی پایه ادبی و تاریحی برای جنبش فراهم میساخت؛ وینچنکو، انقلابی روشنفکریکه در رویدادهای 1905 نقشی بازی کرده بود؛ و پتلیورا مرد خودساختهای که بهکارهای زیادی دست زده بود، و روزنامهنگاری آخرین کارش بود. دو نفر اول ناسیونالیستهای صادقی بودند، و نفر سوم ماجراجوی پرحرکتی بود. در مارس 1917 «رادا» (شورای) مرکزی اوکراین بهریاست هروشفسکی تشکیل شد که نمایندگان سوسیال رولوسیونرها، سوسیال دموکراتها، سوسیال فدرالیستها (یک گروه تندروی اوکراینی) و اقلیتهای ملی در آن شرکت داشتند. در ماه آوریل این «رادا» مورد تأیید یک گنکرهی ملی اوکراینی نیز واقع شد. بهنظر میرسد که «رادا»ی اوکراینی صورت انتخابی رسمی نداشته است، و در آغاز بهاقتضای ماهیت غالباً اجتماعی و فرهنگی جنبش وظایف سیاسی خاصی را مدعی نشده و اعمال نکرده. اما رفتهرفته «رادا» بهصورت جنین مجلس ملی اوکراین درآمد، که در آن 600 نماینده حضور داشتند. در 13 ژوئن 1917، پس از تلاشهای بیهودهای که برای مذاکره با دولت موقت در پطروگراد صورت گرفت رادا فرمانی صادر کرد (بهنام «عمومی اول») و تشکیل «جمهوری خودگردان اوکراین» را اعلام داشت، اما «بدون جدا شدن از روسیه و بدون بریدن از دولت روسیه»، «دبیرخانهی کل» نیز بهوجود آورد، که هروشفسکی در رأس آن بود، و این دبیرخانه بهزودی وظایف حکومت ملی را برعهده گرفت. دولت موقت پطروگراد، که در تمام این مدت تاکتیک دفعالوقت را در پیش داشت، با اکراه تا حدی دعوی خودگردانی را پذیرف، مشروط براینکه حکم مجلس مؤسسان تکلیف قطعی مسئله را روشن کند. اما این بیشتر نشانه ضعف دولت موقت بود تا نشانهی قدرت فراوارن رادا و دبیرخانهی کل اوکراین.
پس از انقلاب اکتبر در پطروگراد، از کار افتادن اقتدار مرکزی، جنبش استقلالطلبی را بیشتر برانگیخت. 20/7 نوامبر 1917 رادا تشکیل جمهوری اوکراین را اعلام کرد، هرچند این اعلامیه «عمومی سوم: بهویژه تکرار کرد که قصد «جدا شدن از روسیه را ندارد و خواهان حفظ اتحاد» است و میخواهد کمک کند تا این اتحاد «بهصورت خلقهای آزاد و برابر درآید». دبیرخانهی کل اکنون بهدولت واقعی مبدل شده بود؛ وینچنکو نخستوزیر و پتلیورا دبیر امور نظامی آن بود. اما با توجه بهخط و مشی اعلام شدهی دولت شوروی، همهی اینها بهمعنای بریدن کیف از پطروگراد نبود و روابط دوستانه تا مدتی ادامه یافت. روند جداییطلبی نیز در عمل چندان پیش برده نشد. تا روز 29 نوامبر/12 دوسامبر 1917 رادا برای پرداخت حقوق کارمندان راهآهن خود از بانک دولتی پطروگراد پول میخواست. وقتی بانک بهاین درخواست پاسخ مثبت نداد، رادا ناچار شد نخستین اسکناس خودرا در دسامبر 1917 منتشر کند.
اما هنوز یک ماه از انقلاب نگذشته بود که روابط تیره شد. در تابستان 1917 شوراها در جاهای گوناگون اوکراین پیدا شده بودند، بهویژه «شورای نمایندگان کارگران» و «شورای سربازان» در کیف. پس از انقلاب اکتبر این شوراها متحد شدند و چون دولت شوروی پطروگراد آنها را تشویق میکرد.{19ـ در مقالهای بهقلم استالین در «پراودا»ی 24 نوامبر/ 7 دسامبر 1917 تقاضا شده استکه بهطور عاجل «کنگرهای از نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان در اوکراین تشکیل شود»: این مقاله در مجموع آثار استالین چاپ نشده است.}این اتهام مطرح شده که دولت شوروی بهعمد میکوشد، که اقتدار رادا را خراب کند. کار هنگاهی بهجای باریک کشید که کورنیلوف و کالدین در ساحل دن یک ارتش ضدبلشویک تشکیل دادند؛ اینها هردو از ژنرالهای «سفید» بودند، و کالدین «آتامن» (خان) قزاقهای دون بود. {20ـ قزاقها اعقاب مرزنشینانی بودند که، در زمانهای متفاوت از قرن پانردهم تا هیجدهم، در مرز و بومهای امپراتوری مسکو زمینهایی بهزور یا بهفرمان تزار بهدست آورده بودند، و در ازای آنها تعهد دائمی داشتند که خدمت نظامی انجام دهند: در قرن نوزدهم ستون اصلی رژیم شدند و بهصورت 12 جماعت نظامی بزرگ درآمدند که هرکدام را یک «وایسکا» (قبیله) مینامیدند. مسکن آنها از رود دن تا آسای مرکزی و شرق سیبریه گسترش داشت. در رأس هرجماعتی یک «آتامن» برگزیده با اختیارات تقریباً مطلق فرمان میراند، اگرچه اسماً پاسخگوی یک شورای برگزیده نیز بود. در روز بعد از انقلاب اکتبر کالدین، آتامن قزاقهای دن، حکومت مستقل قزاقهای دن را اعلام کرد: آتامنهای کوبان و ترک نیز همین کار را کردند. دوتوف آتامن اورنبورگ، و سمنوف آتامن اوسوری، نیز در نخستین زمستان انقلاب سپاههای ضدبلشویکی تشکیل دادند. قزاقهای جنوب روسیه هستهی نیرویی بودند که زیر فرمان کورنیلوف، و سپس دنیکین، و ارتش داوطلب «سفید» مبدل شد.
اما نابرابری ارضی میان قزاقهای مرفه و فقیر اختلاف انداخته بود، پس از انقلاب فوریه نارضایی همراه با خستگی از جنگ میان افراد عادی قزاق رفتهرفته پدیدار شد....... شورش قزاقهای شمال قفقاز را، در مارس 1917، برضد سرکردگانشان شرح میدهد. بلشویکها توانستند از این نارضایی بهرهبرداری کنند. فرمان ارضی 26 اکتبر/8 نوامبر 1917 «زمینهای قزاقهایی را که سرباز ساده باشند» از مصادره مستثنی میسازد. اندکی بعد یک هیئت تمایندگی قزاقان از جانب لنین و تروتسکی تشویق شد که زمینهای مالکان بزرگ قزاق را تقسیم کنند و شوراهای قزاقی تشکیل دهند........ در نوامبر 1917 پنج نمایندهی قزاق بهکمیتهی مرکزی اجرایی سراسری وارد شدند، و کنگرهی شوراهای از سومین جلسهی خود بهبعد «کنگرهی شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانان و قزاقان و سربازان سراسر روسیه» نامیده شد...... در دسامبر 1917 فرمانی خطاب به«همهی قزاقهای زحمتکش» تعهد خدمت نظام و محدودیت حرکت آنها را ملغی کرد و بهکسانیکه مایل بهخدمت داوطلبانه بودند لباس و تجهیزات سربازی پیشنهاد کرد، و نیز قول داد که مسئلهی زمین آنها حل شود.
در فوریه 1918 قزاقهای جوان دن «بهتبلیغات بلشویکی پاسخ دادند و برضد حکومت کالدین قیام کردند»........ در سپتامبر 1918 در کمیتهی مرکزی اجرایی سراسری یک بخش قزاق ایجاد شد که نشریهای بهنام.... منتشر کرد. گرازش این بخش دربارهی نخستین فعالیتاش مأخذ با ارزشی است....... در زمان جنگ داخلی بارها از قزاقها تقاضا کردند تا از انقلاب پشتیبانی کنند و بالاترین تقاضا از طرف هفتمین کنگرهی و شوراهای سراسر روسیه در نوامبر 1919 صورت گرفت........ داوری کردن دربارهی نتایج این تلاشها دشوار است. مسلماً وزنهی نیروهای قزاق بهطرف «سفید»ها متمایل بود. پس از جنگ داخلی جماعتهای قزاق رفتهرفته در باقی جمعیت جذب شدند. اما قزاقها عنوان یکی از 4 گروه تشکیلدهندهی حکومت شوروی را تا زمان تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نگهداشتند؛ آنگاه نام آن 4 گروه از رواج افتاد. نقش قزاقها در انقلاب میتواند موضوع تکنگاری سودمندی باشد{. گلایههای خاص دولت شوروی از رادا شکل درگیری نظامی بهخود گرفت. رادا تلاش میکرد که ارتش اوکراین را از ارتش روسیه جدا کند، و برای این کار واحدهای اوکراینی را بهاوکراین فراخواند و با این کار وضع جبهههای موجود را بیشتر بههم میریخت و جریان مرخص کردن سربازان را آشفته میساخت. واحدهای شوروی و گارد سرخ را در خاک اوکراین خلعسلاح میکرد و بهنیروهای شوروی اجازه نمیداد که برای تشکیل جبههای در برابر «سفیدها» از خاک اوکراین عبور کنند، و حال آنکه بهدستههای قزاق اجازه میداد که برای پیوستن بهکالدین در ساحل دن ار آنجا بگذرند. {21ـ در گزارش دیگری بهکمیتهی مرکزی اجزایی سراسری، استالین اصرار ورزید که آنچه باعث اختلاف شده همین سه مسأله است و نه مسألهی خودمختاری (که در آن «ساونارکوم از رادا پیشتر میرود و حتی جدایی را میپذیرد»).}بسته شدن پیمان آتشبس با قدرتهای مرکزی در برستلیتوفسک در 2/15 دسامبر 1917 نیروهای نظامی ناچیز دولت شوروی را آزاد کرد. در 4/17 دسامبر 1917 پیام مفصلی بهرادای اوکراین فرستاده شد و متن آن نیز انتشار یافت. این پیام با شناسایی «جمهوری خلق اوکراین» برپایه قاعدهی خودمختاری ملل آغاز میشود، اما سپس رادا را متهم میکند که «سیاست دوپهلوی بورژوایی» را دنبال میکند که «از مدتها پیش بهصورت خودداری رادا از شناسایی شوراها و قدرت شوروی در اوکراین» تظاهر کرده است. سپس درخواست میکند که رادا فوراً از سه عمل برشمردهی بالا دست بردارد. این درخواست مثبت نیز در پیام آمده است که رادا «بهلشکرهای انقلابی در نبرد آنها با شورش ضدانقلابی کادتها و کالدین کمک کند.{متن پیام در....... بنابر پانویسهای مجموعهی آثار لنین، متن این اعلامیه بهقلم لنین نوشته شد و التیماتوم نهایی آن بهقلم تروتسکی...... موجبات این جدایی در مقالهای بهقلم استالین در «پراودا» بهتفصیل بیشتر بیان شده است...... بنابر گفتهی فیلیپس پرایس، پیاتاکوف که خودش زادهی اوکراین بود طرفدار اصلی اقدام نظامی برضد رادا بود: او با اصل خودمختاری مخالف بود.}در پسِ پشت این سرزنشها خطر گرسنگی در پطروگراد و مسکو و نیاز فوری بهغلهی اوکراین فشار میآورد. رادک در «پراودا» نوشت: «اگر غذا میخواهید، فریاد بزنید: مرگ بر رادا!»
تهدید پطروگراد واکنشی را که از پیش مقدر بود باعث شد. تمایل درونی جنبش اوکراین بهاینکه در برابر قدرت برتر روسیه خودرا بهدامان نیروهای خارجی بیندازد یک بار دیگر نشان داده شد. یک میسیون فرانسوی بهریاست ژنرال تابویی از چندی پیش در کیف بهسر میبرد. اینکه دقیقاً در چه لحظهای کوشش او برای وادار کردن رادا به»تشکیل مجدد نیروی مقاومت و وفادار بهمتفقین» آغاز شد، برای ما روشن نیست. اما درآنچه ظاهراً نخستین مراسلهی رسمی ژنرال تابویی است و تاریخ 5/18 دسامبر 1917 ـیعنی یک روز بعداز التیماتوم پطروگرادـ را برخود دارد، بهاین کوششها اشاره شده است. ژنرال تابویی دربارهی جزئیات «کمک فنی و مالی» که دولت اوکراین از دولت فرانسه انتظار دارد سؤال میکند». خبر توافق اوکراین و فرانسه فوراً بهپطروگراد رسید، و آنجا استالین در «پراودا»ی روز 15/28 دسامبر 1917 متن تلگرافی را منتشر کرد که ظاهراً از طرف میسیون فرانسه بهرادا مخابره شده و بهدست بلشویکها افتاده بود. در کیف ژنرال تابویی خودرا مأمور دولت فرانسه در دولت جمهوری اوکراین اعلام کرد و روز 29 دسامبر/11 ژانویه 1918 بهوینیچنکو اطلاع داد که فرانسه با تمام نیروی مادی و معنوی خود از دولت اوکراین پشتیبانی میکند. در همان روزها نمایندهی دولت بریتانیا در کیف نیز نظیر همین مطلب را اعلام کرد.{26ـ این نامهها را وینیچنکو در کناب خود چاپ کرده است........ وینیچنکو احتیاطاً یادآوری میکند که تاریخ این مکاتبه در واقع پیش از اعلام استقلال اوکراین در «عمومی چهارم» مورخ 9/22 ژانویه 1918 است. روز 7 ژانویه 1918 دولت فرانسه بهواشینگتون اطلاع داد که تصمیم دارد رادا را به«عنوان دولت مستقل» بشناسد.}
از جانب بلشویکها تصمیم بهقطع روابط که در التیماتوم 4/17 دسامبر درج شده بود لازم میآورد که هرچه زودتر برای برپا کردن یک دولت معارض در اوکراین دست بهکار شوند. در روز پیش از التیماتوم کنگرهی نمایندگان شوراهای کارگران و سربازان و دهقانان سراسر اوکراین در کیف افتتاح شد. حزب بلشویکِ محلْ برای تدارک این کنگره تشکیل جلسه داده و نام خود را تغییر داده بود؛ نام جدید حزب این بود: «حزب کارگران سوسیال دمکرات (بلشویکها)ی روسیه سوسیال دمکراسی اوکراین» ـ نام دوگانهای که تلاش ناشیانهای را برای سازش دادن وحدت حزبی با احساسات ملی اوکراینیها نشان میداد؛ اما این امر مانع از آن نبود که طرفداران رادا در کنگره با فریاد و فغان بلشویکها را ساکت کنند. پاسخ نامساعد رادا بهالتیماتوم باعث درگیری آشکار نشد، پارهای بهاین جهت که هیچکدام از دو طرف واقعاً جنگ نمیخواستند، و پارهای نیز بهجهت آنکه اکنون دولت شوروی بهوسیلهی بهتری برای حل مسئله دست یافته بود. بلشویکهای اوکراین از کیف بیرون رفتند، زیرا که در آنجا قدرت رادا هنوز چون و چرا بردار نبود. بلشویکها بهخارکف پناه بردند، و در 11/24 دسامبر 1917 کنگرهی شوراهای سراسر را تشکیل دادند. دو روز بعد «کمیتهی اجرایی مرکزی اوکراین» که در کنگره انتخاب شده بود بهدولت پطروگراد تلگراف زد که «قدرت را در اوکراین کاملاً بهدست گرفتهایم»؛ این کمیته از بلشویکها تشکیل میشد و چند تنی هم از اسارهای چپ در آن بودند.
از اینجا بهبعد دولت شوروی صراحتاً سیاست دوگانهای درپیش گرفت. از یک طرف بهاین قدرت جدید بهعنوان «دولت حقیقی جمهوری خلق اوکراین» خوشامد گفت و تعهد کرد که تا میتواند از آن پشتیبانی کند، چه «در تلاش برای صلح» و چه «در انتقال همهی زمینها و کارخانهها و کارگاهها و بانکها بهخلق رنجبر اوکراین». اما این مانع از آن نبودکه دولت شوروی مذاکرات خودرا از طریق میانجیهای گوناگون با رادا ادامه دهد، یا استوارنامهی هیأت نمایندگی رادا را در کنفرانس صلح برستلیتوفسک بپذیرد؛ زیراکه اگر نمیپذیرفت اظهار اعتقاد بلشویکها بهامر خودمختاری ملل مورد تردید قرار میگرفت.{33ـ ناهنجاری این وضع از اینجا معلوم میشود که حتی در 28 دسامبر 1719/10 ژانویه 1918، چندین روز پس از شناسایی رژیم شورویِ اوکراین از طرف پطروگراد، تروتسکی در برستلیتوفسک در پاسخ مولمن اعلام کرد که با شناسایی حق خودمختاریْ هیأتِ نمایندگیِ روسیه اعتراضی بهحضور هیأت نمایندگی اوکراین در کنفرانس صلح نخواهد داشت...... چندی بعد هیأت نمایندگی روسیه کوشید که نمایندگان دولت اوکراین را بهکنفرانس وارد کند، ولی این کار با مخالفت نمایندگان رادا و آلمانها هردو روبهرو شد.}در این هنگام چنانکه وینیچنکو صراحتاً اعتراف کرد، دیگر «اکثریت عظیم مردم اوکراین مخالف ما بودند»{34ـ ..... نویسندهی کتاب اخیر از تأثیر تبلیغات بلشویکها در نیروهای مسلح اوکراین سخن میگوید.}نیروهای رادا دسته دسته متفرق شدند یا بهبلشویکها پیوستند، و منطقهی اقتدار رادا بهسرعت تنگ و تنگتر شد. در 9/22 ژانویه 1918 رادا بیانیهی «عمومی چهارم» را منتشر کرد و به تفضیل گفت که جمهوری اوکراین «کشور مستقل و آزاد مردم اوکراین» است، و ده روز بعد استقلال آن از طرف آلمان بهرسمیت شناخته شد. اما هنگامی که این تشریفات در جریان بود، نیروهای شوروی کیف را محاصره کردند و در 26 ژانویه/8 فوریه 1918 وارد شهر شدند. رادا برافتاد، و چند روز بعد دولت شوروی اوکراین آنجا مستقر شد. {36ـ مأحذ اصلی این رویداد مطبوعات آن روز است. پارهای از آنها در مجموعهی آثار لنین آمده است..... گزارشی از کنسول ایالات متحده در کیف دربارهی تصرف شهر بهدست بلشویک در این مأخذ آمده است.....}.
اما این پایان داستان نبود. حکومت دولت شوروی اوکراین کمتر از سه هفته طول کشید، و در این مدت بلشویکها برای بهدست آوردن دل مردم یا برطرف کردن این تصور که یک «نیروی اشغالگر خارجی» وارد شهر شده است کاری انجام ندادند.{37ـ .... بنابرگفتهی فیلیپس پرایس، تعداد اندک سربازان تعلیمات دیدهی شوروی بهجبههی دن اعزام شده بودند و لشکرهای شوروی در اوکراین تهماندهای بود متشکل از انواع و اقسام ماجراجویان که «بدون علاقهای بهاوکراین و اطلاعی از آن... وانمود می کردند که دارند «خلق اوکراین را آزاد» میکنند».} در لحظهای که رادا در کیف برمیافتاد، نمایندگانشان در برستلیتوفسک سرگرم امضای قرارداد صلح با آلمان بودند. رادا، بنابر همان سنت پناه بردن بهبیگانگان در برابر قدرت پطروگراد، در 12 فوریه 1918 از آلمان تقاضای کمک کرد.{38ـ ...... متن تقاضای رادا در «ایزوستیا» 19 فوریه 1918 چاپ شده است. بنابر گفتهی رافس، در همان زمان توافق با ژنرال تابویی، دسامبر 1917، نیز دستهی نیرومندی در رادا وجود داشت که معتقد بودند فقط با کمک آلمان میتوان از آمدن بلشویکها جلوگیری کرد......}ارتش آلمان بهسرعت خاک اوکراین را درنوردید، روز 2 مارس 1918 بلشویکها از کیف بیرون رفتند و آنجا را بهدست نیروهای رادا بهرهبری پتلیورا واگذاشتند. اما نه مراسم مذهبی شکرگزاری که پتلیورا برپا کرد، و نه سخنان بلیغ هروشفسکی که بهعنوان رئیس رادا بهکیف بازگشت، آن «حقیقت تلخ»ی را که وینیچنکو اذعان کرد پنهان نساخت، یعنی بازگشت رادا از سرِ «توپهای سنگین آلمان» بود. خوش خیالی رادا نیز موجب بقای عمر آن نشد. در پایان آوریل آلمانها رادا را با تحقیر مرخص کردند و بهجای آن دولتی گذاشتند که بهتر با دولت آلمان راه میآمد. ریاست این دولت با سردار قزاق اسکوروپادسکی بود.
رژیم جدید، مصلحتدیدِ نظامیِ آلمانها بود و، تا آنجا که در بازی نیروی داخلی اوکراین نقشی برعهده داشت، نمایندهی زمینداران بزرگ و دهقانان ثروتمند بود، که مازاد تولیدشان آخرین امید مقامات اشغالگر آلمان بود برای پرکردن انبارهای غلهی کشورشان. این رژیم صراحتاً ارتجاعی بود. ناسیونالیستهای اوکراین چندان توقعی از آن نداشتند، و طرفداران اصلاحات اجتماعی مطلقاً از آن نومید بودند. اما این مانع از ادامهی مذاکرات صلح میان رژیم و دولت شوروی نشد.{40ـ استالین، که در آغاز مسؤلیت مذاکرات را برعهده داشت، در مقالهای در «ایزوستیا» از این مذارکرات دفاع کرد......}از دیدگاه شوروی میان رادای متکی برآلمان و سردار قزاق متکی برآلمان هیچ فرقی نبود، و در سراسر تابستان 1918 هیأت نمایندگی شوروی مذاکرات بینتیجهی صلح را در کیف ادامه داد. حاضر نبودن بلشویکها برای ازسر گرفتن جنگ با آلمانها در خاک اوکراین یکی از گلایههایی بود که اسارهای چپ در پنجمین کنگرهی سراسری شوراها در مسکو تکرار میکردند. قتل آیخهورن، ژنرال آلمانی در کیف، مانند قتل میرباخ سفیر آلمان، تلاش ناموفقی بود برای برهم زدن روابط شوروی و آلمان.
اقتدار اسکوروپادسکی بر اوکراین تا روز سقوط آلمان در نوامبر 1918 دوام یافت. پس از آن تاریخ زمستان گذشته تکرار شد. عناصر رادای پیشین باز در کیف فراهم آمدند و «دیرکتوار اوکراین» را تشکیل دادند. رئیس آنها وینیچنکو بود و پتلیورا نیز که اکنون در نقش دیکتاتور آینده ظاهر شده بود فرمانده کل قوا بود. یک بار دیگر از فرانسه کمک خواستند اما از ژنرال دانسلم، فرمانده نیروهای فرانسه در اودسا، کمکی بیش از این ساخته نبود؛ و حتی حرفهای او نیز کمتر از حرفهای یک سال پیش ژنرال تابویی دلگرمکننده بود.{41ـ وینیچنکو سخن بسیار محتاطانهای را از قول ژنرال دانسلم نقل میکند، دائر براینکه فرانسه برای تجدید سلطنت در روسیه به«عنصر مناسب» کمک خواهد کرد. (.....) از طرف دیگر، بلشویکها در یادداشتی بهکنفرانس پاریس در فوریه 1919 وجود قراردادی میان پتلیورا و فرماندهی نیروهای فرانسه را با ذکر جزئیات گزارش میدهند......}تنها جنبهی تازهی اوضاع این بود که اکنون، پس از سقوط قدرتهای مرکزی، منطقهی موسوم به«اوکراین غربی»، یا گالیسیای شرقی سابق اتریش، جزو جمهوری اوکراین اعلام شده بود. بدینترتیب میان اوکراین و لهستان موضوع برای نزاع پیدا شد.
بلشویکها در خود اوکراین جبههی سازمانداری نداشتند، و این نکته از اینجا روش میشود که حتی پس از سقوط آلمان و فرار اسکوروپادسکی نیز آنها نتوانستند رأساً قدرت را بهدست بگیرند. اما تاکتیک بلشویکها جسورانهتر از گذشته بود. در ظرف چند روز پس از سقوط آلمان، «دولت موقت کارگران و دهقانان اوکراین» بهریاست پیاتاکف در کورسک، نزدیک مرز شمالی، تشکیل شد. در 29 نوامبر1918، این دولت بیانهای صادر کرد و اعلام داشت که قدرت را بهدست دارد و زمینها را بهدهقانان و کارخانهها را به«تودههای رنجبر اوکراین» منتقل کرده است؛ در خارکف پس از سه روز اعتصاب عمومی در آغاز دسامبر شورایی قدرت را بهدست گرفت؛ ارتش فوراً پیشروی بهسوی جنوب را آغاز کرد. در پاسخ اعتراضات «دیرکتوار»، چیچیرین در یادداشتی بهتاریخ 6 ژانویه 1919 گفت که نسبت بهدولت پیاتاکف و ارتش آن هیج مسؤلیتی ندارد و آنها را «کاملاً مستقل»، نامید. دو روز بعد «دیرکتوار» بهمسکو اعلان جنگ داد ـ ظاهراً بهرغم نظر وینیچنکو، که اندکی بعد استعفا کرد. این کار جلو پیشروی ارتش شوروی را نگرفت. نیروهای شوروی در خارکف مستقر شدند و سپس، در فوریه 1919، مانند سال گذشته جنگکنان بهسوی کیف بازگشتند. مردم در کمال شور و شوق بهآنها خوشآمد گفتند. اعضای «دیرکتوارِ» برافتاده صحنهی فعالیت خودرا بهکنفرانس صلح پاریس انتقال دادند؛ اما آنجا نیز سیاستگران دول متفق بهسخنان آنها گوش ندادند، زیرا آنها بهدعاوی لهستان یا ژنرالهای «سفید» که سوگند خورده بودند وحدت امپراتوری را بازگردانند، بیش از ناسیونالیسم اوکراین توجه داشتند.
اکنون پایتخت اوکراینِ شوروی در خارکف مستقر شد، که بزرگترین مرکز صنعتی آن کشور بود. پیاتاکوف اگرچه بومی اوکراین بود اما گویا چندان علاقهای بهاستقلال اوکراین نشان نمیداد؛{شاید منظور آن خبرنگار قابلی که میگوید «نظر دولت پیاتاکوف چپتر از نطر پشتیبانان آن بود» نیز همین باشد......}بهجای او راکوفسکی رئیس دولت شوروی اوکراین شد. در 10 مارس 1919 قانون اساسی جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین رسماً بهتصویب سومین کنگرهی سراسری شوراهای اوکراین رسید. این قانون با نمونهی اصلی خود، یعنی قانون اساسی «ج ش ف س ر» هیج فرق مهمی نداشت. ضعف جمهوری شوروی مستقل اوکراین از صورت نامهای هیأت رئیسهی سومین کنگرهی سراسری شوراهای اوکراین که قانون اساسی را امضا کردند آشکار بود: رواکوفسکی، پیاتاکوف، بوبنوف، و کویرینگ بلشویکهای بهنامی بودند؛ اما بهعنوان سخنگویان ملت اوکراین چندان اعتبار نداشتند{49ـ از میان سایر بلشویکهای سرشناسی که در دولت راکوفسکی شرکت داشتند از آرتم، و وروشیلوف، مژلائوک و پودویسکی میتوان نام برد. صورت کامل آنها در این مأخذ آمده است:....... برخی از اینها مانند تروتسکی و زینویف، در اوکراین متولد شده بودند، ولی خود را اوکراینی نمیدانستند. راکوفسکی اصلاً رمانیایی بود و در جنگ 18-1914 در حزب سوسیال دمکرات رومانی فعالیت میکرد، و در سومین کنگرهی شوراهای سراسر روسیه در ژانویه 1918 بهعنوان حامل درودهای «سوسیال دموکراسی رومانی» حاضر شد....... این امر استثنایی نبود؛ در زمانیکه کارکنان کارآمد کمیاب بودند، افراد حزبی از یک زمینه بهزمینهی دیگر منتقل میشدند و تمایز ملی مهم بهنظر نمیرسید. در نخستین کنگرهی شوراهای سراسر روسیه زینویف از بخش اوکراین حزب سخن گفته بود.}اوضاع خارجی نیز از هرلحاظ نامساعد بود. در غرب تا چندی زد و خورد ادامه داشت و نیروهای پتلیورا در حال عقبنشینی دلاوریهای خودرا با کشتار جماعتهای کثیری از یهودیان نشان دادند. {50ـ بنابر گفتهی یک نویسندهی یهودی، یکی از افراد رادا در این هنگام سیاست ضدیهودی را «ورق برندهی اصلی ما» نامید و گفت که «بلشویسم بههیچ صورتی نمیتواند در برابر سیاست ضدیهودی ما ایستادگی کند».......} در اوکراین شرقی سرکردهی لایقی بهنام نسطور ماخنوی آنارشیست از میان دهقانان برخاسته بود و در 1918 گروهی پارتیزان برای نبرد با اسکورپادسکی سازمان داده بود؛ این گروه سپس رشد کرد و بهشکل جنبشی با یک سپاه چندهزار نفری درآمد. ماخنو غالباً برمناطق وسیعی مسلط بود و گاه در کنار بلشویکها و گاه برضد آنها میجنگید. {51ـ نسطور ماخنو از رهبران گروهی از «آنارشیست کمونیستها» بود که در 1905 در روستای اوکراینی گولایپل، واقع در ایالت اکاترینوسلاو مستقر شدند. دو سال بعد، پس از اغتشاشات دهقانان که براثر اصلاحات استولیپین پیش آمد، ماخنو بهسیبریه فرستاده شد. در بازگشت از سیبریه در 1917، او گروه خودرا بهصورت یک کمون روستایی از نو سازمان داد و در پائیز 1918 یک سازمان چریکی برای مقاومت در برابر رژیم اسکوروپادسکی و پشتیبانان آلمانی و فرانسوی آن تشکیل داد. تعداد افراد او بهزودی افزایش یافت و از 1918 تا 1921 ماخنو بهترتیب، و گاه همزمان با دیرکتوار و دنیکین و ورانگل و بلشویکها میجنگید. خاطرات او بهزبان روسی بعدها در سه مجلد و تحت عنوان ..... در پاریس منتشر شد...... این خاطرات در دسامبر 1918 بهپایان میرسد و جلد چهارمی که قرار بود یادداشتها و مقالات ماخنو را دربارهی دورهی بعد دربرداشته باشد ظاهراً منتشر نشده است. ویراستار مجلدات دوم و سوم در دیباچهی مجلد دوم توضیح میدهد که ماخنو «فقط تحصیلات ابتدایی داشت و بهزبان ادبی مسلط نبود»؛ بنابراین خاطرات او احتمالاً تصویر دستکاری شدهای از این چهرهی معمامانند بهما عرضه میکند. ماخنو چهرهی خودرا بهعنوان یک آنارشیست معتقد ترسیم میکند که با هرگونه قدرت حکومتی مخالف است و آن را ستمگر و ضدانقلابی میداند. ولی این امر مانع از آن نبود که او انضباط شدیدی در جنبش خود برقرار سازد. ماخنو از دهقانان تصوری آرمانی میساخت، ولی مرامش غیرسیاسی بود، بهاین معنیکه با زمینداران و قزاقها و بورژوازی و ناسیونالیستهای اوکراینی و مجلس مؤسسان بهیک اندازه مخالف بود. (گویا خود او زبان اوکراینی نمیدانست، و مجلس مؤسسان را هم «یک دسته ورق از انواع احزاب سیاسی» مینامید)...... ماخنو در دورههای کوتاهی با بلشویکها همکاری میکرد، ولی در برابر هرگونه تلاشی از جانب آنها برای استقرار قدرت در اوکراین ایستادگی کرد. میدان عمل او بیشتر بهاوکراین شرق رود دنیپر محدود میشد. بهنظر میرسد که ماخنو بهرغم مرام آنارشیستیاش، قدری هم از سنت استقلال نظامی جماعتهای قزاق را، که در آن ناحیه بسیار قوت داشت، بهارث برده بود. شرح روشنکنندهای در بارهی جنبش او بهقلم یکی از پیروانش وجود دارد، اگرچه نویسنده در قهرمانپرستی افراط میکند...... پادزهر آن در کتاب یکی از نویسندگان شوروی آمده است..........}هنوز پارههایی از نیرویهای آلمان در خاک اوکراین پراکنده بودند. نیروهای فرانسه در ساحل دریای سیاه و در کریمه پیاده شده بودند. در ماه ژوئیه «ارتش داوطلب» دنیکین با پشتیبانی متفقین پیشروی بهسوی شمال را آغاز کرد. ارتش سرخ عقب نشست و در سپتامبر کیف بار دیگر بهدست پتلیورا افتاد، و سپس خود دنیکین نیز وارد آنجا شد. بیسامانی اکنون بهنهایت خود رسیده بود. گرسنگی و تیفوس و بیماریهای دیگر در اوکراین بیداد میکرد. چند سرکردهی نظامی مستقل، که ماخنو فقط رشیدترین آن ها بود، با دستههای خود در روستاها تاخت و تاز میکردند؛ در میان اینها از سپاه منظم گرفته تا دستههای راهزن پیدا میشد. روستائیان نارضایی از حکومت شوروی را فراموش کردند و از خشونت نیروهای اشغالگر دنیکین بهجان آمدند.
شکست دنیکین در دسامبر 1919 بهبازگشت ارتش سرخ بهکیف انجامید. یک «کمیتهی انقلابی» پنج نفری، که سه نفر از آنها بلشویک بودند، با فرمانی بهامضای راکوفسکی بهعنوان رئیس ساونارکوم اوکراین در کیف مستقر شد؛ و سومین تلاش برای برپا کردن حکومت شوروی در اوکراین صورت گرفت. در فوریه 1920 در غالب مراکز اوکراین اقتدار شوروی بار دیگر تثبیت شد بود. اما این هم پایان دوران پریشانی نبود. در دسامبر 1919 پتلیورای آواره، که از بلشویکها شکست خورده بود و متفقین در پاریس بهاو بیاعتنایی کرده بودند و دنیکین هم او را از خود رانده بود، بهیگانه ملجاء مادی و معنوی که برایش قابل تصور بود ـیعنی لهستانـ روی آورد. لهستان با داخل شدن اوکراین در اتحاد روسیه، خواه زیر فرمان دنیکین و خواه در رژیم شوروی، مخالف بود و پتلیورا در نظر لهستانیها یگانه رهبر باقیماندهی جنبش تجزیهطلبی اوکراین جلوه کرد. پتلیورا با رندی از ادعای اوکراین برگالیسیای شرقی دست برداشت تا در عوض بتواند برخاک اوکراین بهعنوان واحدی در امپراتوری لهستان فرمانروایی کند. پیمان پتلیورا با دولت لهستان، که در 2 دسامبر 1919 در ورشو بسته شد، نشانهی ورشکستگی نهایی ناسیونالیسم بورژوایی اوکراین بود. زیراکه با این کار آن مختصر احساسات ملی نیز که در میان دهقانان اوکراین وجود داشت برضد زمینداران لهستانی برانگیخته شد. اما این پیمان راه مداخلهی تازهای را در خاک اوکراین باز کرد؛ این بار ارتش لهستان در ماه ژوئن 1920 شهر کیف را بهمدت شش هفته اشغال کرد. اما این بار شکست خوردن و بیرون رانده شدن نیروی مهاجم تا بیست سال دیگر خاک اوکراین را از تهاجم خارجی در امان نگاه داشت. نزدیک بهیک سال دیگر طول کشید تا نظم و ترتیب دوباره در اوکراین برقرار شد، اما جنگ و گریز با پارتیزانها پایان نیافت ـ تا روز 28 اوت 1921 که ماخنو با واپسین بازماندهی نیروهای خود از مرز رومانی گذشت. سرانجام بهنظر میرسید که رژیم شوروی برای مردم اوکراین نه تنها نعمت صلح را بهارمغان آورده، بلکه حکومتی برقرار کرده است که بیش از آنچه مردم در آن سالهای آشفتگی دیده بودند قابل تحملتر است.
چنین بود تولد اوکراین شوروی. حق خودمختاری ملی و جداییطلبی رسماً شناخته شده بود. در فنلاند طبقهی حاکم بورژوا آنقدر نیرومند بود که بتواند همچون نمایندهی فنلاند پذیرفته شود، اما در اوکراین انقلاب یک گام پیشتر کشانده شد و بورژوازی بهنفع «دیکتاتوری تودههای رنجبر و استثمار شدهی پرولتاریا و دهقانان فقیر» (این عبارتی استکه در مادهی اول قانون اساسی اوکراین آمده است) کنار زده شد. بدینترتیب دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان امانتدار استقلال اوکراین شد. منافع پطروگراد در چنین راهحلی آشکار بود. اما شواهد قضیه نیز تأیید میکند که ناسیونالیسم بورژوایی اوکراین در این ماجرا لیاقتی از خود نشان نداده بود. این ناسیونالیسم نه میتوانست بهجنبش کارگری ملی تکیه کند، زیرا چنین جنبشی وجود نداشت؛ و نه میتوانست از پشتیبانی دهقانان برخوردار شود؛ زیراکه نه تنها انقلاب اجتماعی را نپذیرفت، بلکه از هیچ نوع اصلاحی اجتماعی مهمی نیز استقبال نکرد. وینیچنکو که صادقترین رهبر ناسیونالیسم اوکراین بود این کوتاهی را بارها اذعان کرد. {57ـ قطعات زیر برداشت نمونهواری است از کتاب وینیچنکو: «تا زمانیکه ما با بلشویکهای روس، با مسکویها، میجنگیدیم، همهجا پیروزی با ما بود، اما همینکه با بلشویکهای خودمان برخورد کردیم نیروی خودرا از دست دادیم.»..... رادا هیچ تمایلی نشان نداد که «تودههای زحمتکش را از زیر ستم اجنماعی که با ملت و طبقهی زحمتکش در ستیزه بود آزاد کند»..... عیب رادا عبارت بود از «ایجاد کشمکش در ذهن تودهها میان آرمان ملی و اجتماعی»......؛ وینیچنکو «بیزاری فوقالعاده شدید مردم» را با رادای مرکزی در زمان اخراج رادا بهدست بلشویکها در فوریه 1918 اذعان [می[دارد و این اعتراف دردناک را هم اضافه میکند که «چیزی که در همهی این جریانات وحشتناک و غریب بود اینکه درعینحال همهچیزِ اوکراینی ـ زبان، موسیقی، مدرسه، روزنامه، و کتاب اوکراینی را تحقیر میکردند»...... ناتوانی در فراهم ساختن یک محتوای اجتماعی برای ناسیونالیسم اوکراین منجر بهبیاعتبار شدن سایر هدفهای این ناسیونالیسم شد. م. گ. رافس نیز در کتاب خود...... از ناخرسندی مردم از سیاست رادا برای «اوکراینی کردن» کشور سخن میگوید.}ضعف این ناسیونالیسمْ مدام آن را در معرض فشار بیگانگان قرار میداد، و لذا آزادی عمل از آن گرفته میشد. ورشکستگی کامل آن در 1920 پیش آمد، و آن روزی بود که رهبر فعال آن، پتلیورا، با لهستانیها که دشمن ملی دهقانان اوکراین بودند پیمان بست.
بورژوازی اوکراین حتی کمتر از بورژوازی روسیه بزرگ برای صورت دادن انقلاب بورژوایی لیاقت نشان داد. ناتوانی آن دنبالهی راه را باز گذاشت. غیر از بلشویکها هم رقیب بالیاقتی در میدان نبود؛ و تجربهی پیدرپی همهی نیروهای مخالفِ بلشویکها نشان داد که بههرحال تودهی مردم اوکراین آنها را بهعنوان کمترین شر مقدر میپذیرند. اما این راهحل مسأله را آسان نساخت. تنها راه چارهی مؤثری که در آغاز سال 1918 و باز در آغاز 1919 برای دولت شوروی بازماند آن بود که یا اوکراین را ضمیمهی واحد روسیه شوروی کند، یا آنکه با ایجاد یک واحد جداگانهی اوکراینِ شوروی بکوشد آرزوهای ملی مردم اوکراین را برآورد. قواعدی که بلشویکها پیش از انقلاب اعلام کرده بودند، و اعتقاد راسخ لنین بهاین که هرچه پراکندگی بهنام خودمختاری ملی بیشتر باشد یگانگی نهایی دلها بیشتر خواهد بود، همهْ اختیار کردن راه دوم را اقتضا میکرد. شواهد فراوانی در دست استکه لنین برای واقعیت بخشیدن بهخط مشی استقلال اوکراین شخصاً تلاش کرده است. پس از شکست دنیکین در دسامبر 1919، هنگامیکه اقتدار شوروی برای بار سوم در اوکراین برقرار میشد، لنین لایحهای دربارهی «قدرت شوروی در اوکراین» نوشت و از کمیتهی مرکزی گذراند و بهیک کنفرانس ویژهی حزبی در مسکو تقدیم کرد. این تصویبنامه در وهلهی اول مربوط است بهطرز رفتار دستگاه دولتی شوروی با مسألهی ملی اوکراین و دهقانان اوکراینی، و «تلاشهای مصنوعی برای راندن زبان اوکراینی بهمرتبهی دوم» را محکوم میکند و لازم میآورد که همهی کارگزاران بهزبان اوکراینی آشنا باشند؛ تجویز میکند که املاک بزرگ پیشین میان دهقانان تقسیم شود؛ مزارع شوروی «فقط در حد لازم» بهوجود آید؛ و گرفتن غله از دهقانان «فقط بهمقدار کاملاً محدود» انجام گیرد. اما این تصویبنامه در کنفرانس با مخالفت شدید رهبران بلشویک در اوکراین روبهرو شد. راکوفسکی چنین استدلال کرد که مزارع شوروی بزرگ باید پایه نظام شوروی قرار بگیرد؛ بوبنوف، یکی از همکاران او در ساونارکومِ اوکراین، گفت این شرط که کارگزاران دولت با زبان اوکراینی آشنا باشند گرافهگویی دربارهی اهمیت ناسیونالیسم اوکراینی است؛ بوبنوف و مائوئیلسکی و دیگران اعتراض کردند که با «بوروتبیستی»، یکی از احزاب دهقانان اوکراین که رنگ اسار داشت و خواهان ائتلاف با بلشویکها بود، هیچ نوع سازشی نباید کرد{....... سوابق مذاکرات کنفرانس منتشر نشده و سخنرانی اصلی لنین دربارهی مسألهی اوکراین از میان رفته است. ملخص کوتاهی از این سخنان در مجموعهی آثار آمده است. اطلاعات دیگری دربارهی آن مذاکرات براساس آرشیوهای منتشر نشده در همان مجموعهی آثار دیده میشود.}پیشنهاد لنین تصویب شد و در مارس 1920 «بوروتبیستی» بهحزب کمونیست راه یافت. اما درجاییکه مخالفت مسؤلان محلی بهاین شدت بود رفع دشواریهای اجرایی خط مشی حزبی نمیتوانست آسان باشد.
اما درست نیست که این دشوارهای را بهکوری و سرسختی چند تن انگشتشمار نسبت دهیم. آرزوهای ملی اوکراین در چارچوب بورژوایی ارضا نشد. اما وقتی که بلشویکها جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین را برپا کردند و گذار از انقلاب بورژوایی بهانقلاب پرولتاریایی را اعلام داشتند، از نو پدیدار شد. یکی از اصول اساسی عقیدهی بلشویکها آن بود که فقط پرولتاریا میتواند دهقانان را در راه انقلاب هدایت کند؛ و در غیاب پرولتاریای ملی اوکراین محتوای ملی انقلاب اجتماعی در اوکراین امری مصنوعی و تاحدی خیالی خواهد بود. از لحاظ روشنفکرانِ بورژوای اوکراینی عیب رژیم آن بود که بیشتر رهبران آن اگر از نژاد روسی نبودند روحیه و تربیت روسی داشتند. این برداشت بهزودی برطرف نشد. بهدست آوردن دل تنی چند از ناسیونالیستهای پیشین اوکراین، بهویژه هروشفسکی که در 1923 بهکیف بازگشت و رئیس سازمان تازهی فرهنگستان علوم اوکراین شد، پوشش نازکی بود بر رنگ روسی سازمان دولت شوروی اوکراین. از لحاظ دهقانان اوکراین هم عیب رژیم جدید آن بود که رژیم مردمان شهری بود. این عیب در دورهی سازش با دهقانان، که نپ نشانهی آن بود، چندان بهشدت احساس نمیشد؛ اما بعد که فشار پرولتاریا بردهقانان از سرگرفته شد، و ناخرسندی دهقانان اوکراین با ناخرسندی روشنفکران همگام افتاد، یکبار دیگر روش شد که مسأله وقتی محتوای اجتماعی و اقتصادی پیدا میکند حادتر میشود.
پیوست شماره 3: دربارهی خودمختاری اقوام شرقی امپراتوری روسیه
بهمنظور پرتو افکندن بهاین بخش از بحث که با ابهامات بسیاری همراه است، چند نقل قول از «تاریخ روسیه شوروی، 23-1917» در رابطه با مسئلهی خودمختاری اقوام شرقی در امپراتوری روسیه در سالهای اولیه انقلاب میآوریم تا برای درک شرایط عمومی این اقوام زمینهی نسبتاً مناسبی فراهم شده باشد. شکی در این نیست که بلشویکها بهغیر از شرایط فوقالعاده دشواری که در آن بهسر میبردند، اشتباهاتی هم داشتند که شاید پرهیز از بعضی از آنها ممکن بود؛ اما بررسی محققانه یا نقادانهی یک رابطه و موضوع را نباید با تبلیغاتیکه با ژست نقد، تخطئه را آغاز میکند تا در انتها وضعیت موجود را (گرچه بهگونهی بزک کردهای) محتوم و ابدی القا کند، یکی و یکسان فهمید. وضعیتی که با هرمیزانی از بزک و مثلاً اصلاح، چیزی جز بلوکبندی سرمایهداری ترانس آتلانتیک نیست که بشریت را با سرعتی روبهافزایش بهسوی جنگی میبرد که بسیار خانمانسوزتر و جنایتکارانهتر از همهی جنگهای تاکنونی است. بهاچ کار و مسئلهی خودمختاریِ اقوام شرقی در روسیهای برگردیم که با همهی وجود درگیر انقلاب در مقابله با ضدانقلاب بود.
الف، «نخستین مرحلهی انقلاب قاعدهی خودمختاری را اعلام کرده بود و در عمل بهصورت درخواست خودگردانی، نه استقلال کامل، درآمده بود.بلشویکها، که این قاعده را محکمتر و منسجمتر از دولت موقت بیان میکردند، در آغاز کار پشتیبانی بلاشرط جنبشهای ملی اقوام شرقی را بهدست آوردند. اما وقتی که همین بلشویکها پس از انقلاب اکتبر بهصورت حکومت روسیه (هرچند با نام دیگر) از پطروگراد فرمان راندند، وقتی که وارد مرحلهی دوم انقلاب شدند و صراحتاً یا تلویحاً با نظام اجتماعی موجود بهمعارضه برخاستند، رهبران ملی خودخوانده بهجانب ضدانقلاب متمایل شدند. اما نتیجهی این گام همان بود که در اوکراین دیدیم. هیچیک از ژنرالهای «سفید» که نبرد با دولت شوروی را رهبری میکردند علاقهای بهآرزوهای ملی اقوام واپسماندهی امپراتوری پیشین روسیه نداشتند؛ آنها میخواستند امپراتوری را از نو تشکیل دهند؛ بنابراین رهبران ملی آن اقوام خود را میان دو دیو دچار میدیدند: دیوی که فقط قول بازگرداندن یوغ تزاری را میداد، و دیوی که میخواست آنها را بهدریای ژرف انقلاب اجتماعی بیندازد. بدینترتیب جنگ داخلی آن جریانی را که از روی قیاس میتواند جنبش ملی «بورژوایی» ملل شرقی نامیده شود محکوم بهورشکستگی کرد و مقامات شوروی نیز حرکت خودرا در گذار انقلاب ملی بهانقلاب اجتماعی سریعتر کردند». (384)
ب، بهطورکلی، جنگ داخلی ترسیمکنندهی خط فاصلی است میان دو مرحلهی سیاست شوروی در مرز و بومهای شرقی. در میان ملل مسلمان امپراتوری تزاری ناآرامی حتی پیش از انقلاب فوریه [هم] بهچشم میخورد. در میان تاتارهای ولگا، که مقدمات طبقهی متوسط بازرگان در میان آنها دیده میشد، و در میان همسایگان نزدیک آنها، یعنی باشقیرها، که پیشتر چادرنشین بودند ولی اکنون بهکار کشاورزی و جنگلداری میپرداختند، و در میان کازاخها که خنوز غالباً چادرنشین بودند (و نزد نویسندگان قرن نوزدهم بهغلط با نام آشناتر «قرقیزها» شناخته میشدند) و در استپهای پهناور شرق قازان تا آسیای مرکزی زندگی میکردند، جوانههای جنبش ملی از زمان انقلاب 1905 پدیدار شده بود و گروههای بسیار کوچک روشنفکران این جوانهها را پرورش میدادند. سیاست استعماری رژیم تزاری آن بود که ایالات بومی را تختهقاپو کند و از جاهای دیگر مهاجرانی بهسرزمینهای آنها کوچ دهد تا بلکه این سرزمینها زیر کشت برود. درآوردن چراگاههای دیرینهی کازاخها از دست آنها برای نشیمن مهاجران روس یکی از سرچشمههای همیشگی دعوا بود، و پس از آن نیز سربازگیری برای بیگاری در زمان جنگ بهشورش سخت کازاخها در 1916 منجر شد. در مناطق حنوبیتر، در میان مردمان شهری خیوه و بخارا و ترکستان ـبازماندههای امپراتوری چنگیزخان در قرون وسطیـ باز همین بازی در جریان بود. در زمستان 17-1916 خان نیمه مستقل بخارا ناچار شده بود برای فرونشاندن شورش اتباع خود از ارتش روسیه کمک بخواهد.
پ، در آشفتگی همهجاگیر روسیه در آن ایام، ملل مسلمان نیز برای برآوردن آرزوهای خود دست بهکار شدند. دومین کنگرهی سراسری مسلمانان، که در ژوئیه 1917 در قازان تشکیل شد، بیشتر در دست تاتارها بود که، بهعنوان پیشرفتهترین قوم مسلمان، میخواستند برجنبش ملی مسلمانان مسلط باشند، و حتی خوابهای «پان تورانی» هم میدیدند.
ت، در این اوضاع جای شگفتی نبود که مسألهی ملی در شرق برای رهبران شوروی کمابیش صرفاً بهصورت مسألهی مسلمانان مطرح شد. نخستین اقدام دولت شوروی در این زمینه آن بود که بهدنبال «اعلامیه حقوق خلقهای روسیه» پیام خاصی نیز «خطاب بههمهی رنجبران مسلمان روسیه و شرق» منتشر کرد. این پیام پس از اعلام آرزوی سوزان مردم روسیه «برای بهدست آوردن صلح شرافتمندانه و یاری دادن بهخلقهای جهان در راه بهدست آوردن استقلال» چنین ادامه میدهد: «مسلمانان روسیه، تاتارهای ولگا و کریمه، قرقیزها، و سارتهای سیبریه و ترکستان، ترکها و تاتارهای ماورای قفقاز، چچنها و کوهنشینان قفقازیه، و همه شما کسانیکه مسجدها و منبرهایتان را ویران کردند، و عقاید و مرامتان را تزارها و ستمگران روسیه زیرپا گذاشتهاند. عقاید و مراسم شما، نهادهای ملی و فرهنگی شما، از این پس آزاد و مصون از تجاوز خواهد بود. شما حق داراید. بدانید که حقوق شما، مانند حقوق سایر خلقهای روسیه، در زیر حمایت نیرومند انقلاب و ارگانهای آن، شوراهای کارگران و سربازان و دهقانان قرار دارد. از این انقلاب و دولت آن پشتیبانی کنید». این پیام سپس بهامر مسلمانان شرق، در آن سوی مرز قدیم روسیه، میپردازد و از آنها میخواهد که ستمگران سرزمین خودرا براندازند، و بهآنها وعدهی کمک میدهد. {این نکته که ستمهای مربوط به«هندیان» و «ارمنیان» در بخش آخر اعلامیه ذکر شده است نشان میدهد که اصطلاح «مسلمان» از نظر بلشویکها بهصورت مظهر همهی اقوام شرقی درآمده بود.} فرمانی بهتاریخ 19 ژانویه 1918 «کمیساریای امور مسلمان داخلی» را بهوجود آورد؛ کمیسر آن یک نفر تاتار بود و دو تن دستیاران عمدهی او نیز تاتار و باشقیر بودند. یکی از کارهای بامعنی این دوره واگذار کردن «قرآن مجید عثمان» بهکنگرهی منطقهای مسلمانان پطروگراد بود. این قرآن را سابقاً از سمرقند برای کتابخانه امپراتوری آورده بودند. حرکت دیگر آن بود که پس از قطع مذاکرات برستلیتوفسک و تجدید تعرض نیروهای آلمان، کمیساریای امور مسلمانان پیامی خطاب به«خلق مسلمان انقلابی» صادر کرد و از آنها خواست که «زیر پرچم سرخ حزب سوسیالیست مسلمان» گرد آیند. در نوامبر 1918 کنگرهی «سازمانهای کمونیست مسلمان» در مسکو «دفتر مرکزی سازمانهای کمونیست مسلمان» را تشکیل داد که بهچندین زبان نشریات تبلیغاتی منتشر میکرد، از جمله روزنامهای بهزبان ترکی، و ناطقانی بهاطراف میفرستاد و چاپخانههای محلی برپا میکرد. در دومین کنگرهی مسلمانان در نوامبر 1919 لنین و استالین شخصاً سخنرانی کردند.
ث، مرحلهی دوم سیاست شوروی... در آوریل سال 1918 آغاز شد. در شرق نیز مانند اوکراین با مداخلهی عملی برضد دولتهای «بورژوا» همراه بود؛... یک دولت باشقیر بهریاست ولیدوف نامی که پس از انقلاب اکتبر خودگردانی باشقیرستان را اعلام کرده بود جانب قزاقهای اونبورگ را کرفت، که با دولت شوروی درحال جنگ بودند؛ و این نمونهی بارز روش «ناسیونالیستها» بود. این اختلاف باعث شد که دولت شوروی درصدد جلب پشتیبانی عناصر «نیمهپرولتاریای» هرمنطقه برآید (البته بهکار بردن این اصطلاح نیز بهمعنای دقیق کلمه در این مورد مانند اصطلاح «بورژوا» نادرست است) و بهدامن زدن آتش نارضاییها و آرزوهای آنها بپردازد.... اما این دوره، برخلاف دورهی پیشین، با حملات شدیدی بهدیانت اسلام و سنتها و آیینها همراه بود. این حملات بدون شک پارهای بهدلایل عقیدتی صورت میگرفت، اما پارهای نیز برای آن بود که میخواستند نفوذ روحانیان را از میان ببرند، زیرا که بهگمان بلشویکها روحانیان ستون فقرات جنبشهای ملی «بورژوایی» را تشکیل میدادند. دولتهای خودگردان تاتارها و باشقیرها با اعلامیه مارس 1918 برافتادند و بهجای آن «جمهوری شوروی تاتار باشقیر فدراسیون شوروی روسیه» تشکیل شد، که اقوام چوواش و ماری را دربرمیگرفت. سپس با فرمان 13 آوریل 1918 شورای ملی تاتارها منحل شد و رهبران آن بازداشت شدند.
ج، سیاست شوروی کردن اجباری مرزوبومهای شرقی برپایه این فرضیه که تودههای انقلابی بومی هم با ناسیونالیسم بورژوایی مخالفاند و هم با اسلام، بهکلی شکست خورد. دربارهی نفوذ روحانیان و روشنفکران بورژوا که جوانههای جنبشهای ملی را رهبری میکردند ممکن است گزافهگویی کرده باشند، اما بهویژه در میان اقوام چادرنشین هدفها و شیوههای بلشویکها کمتر از روحانیان و روشنفکران هواخواه داشت؛ و نقشههایی که مردمان آشنا با محیط غرب در مسکو میکشیدند برای جوامعی که سرگرم کشاورزی بدوی بودند یا صحرانشینانی که مشکلشان کمبود چارپا و دسترسی نداشتن بهچراگاه بود چندان کششی نداشت.
چ، در کریمه «دیرکتواری» که از طرف یک مجلس ملی تاتار در فاصلهی میان انقلاب فوریه و انقلاب امتبر برپا شده بود در ژانویه 1918 بهدست بلشویکها برافتاد، و تصرف سواستوپول بهدلیل فجایعی که در آن روی داد تا مدتها فراموش نشد. بهجای «دیرکتوار» جمهوری شوروی تاتارِ کریمه اعلام شد. اما عمر آن هم کوتاه بود. آلمانها در جریان پیشرَوی در خاک اوکراین دولت دشتنشاندهای بهزیاست یک ژنرال روس بهنام سولکویچ برپا کردند؛ اما حکومت او نیز مانند حکومت اسکوردپادسکی در اوکراین با سقوط آلمان در نوامبر 1918 بهپایان رسید. پس از آن گروهی از «سفید»هایی که از حکومت بلشویکها گریخته بودند، و بیشترشان از کادتها بودند، در کریمه دولتی تشکیل دادند که رنگ و ترکیب «پانروسی» داشت و مدعی نمایندگی تاتارهای کریمه نبود. این دولت، که با مدیریت نظامی دنیکین اقتدار خود را بهزحمت گسترش میداد و تا حدی نیز از شناسایی و پشتیبانی متفقین برخوردار بود، تا پس از شکست دنیکین نیز برسرکار باقی ماند. در شمال قفقازیه و در داغستان در سراسر 1918 میان بلشویکها و ناسیونالیستهای محلی زد و خوردهای پراکنده جریان داشت. در این جریان ناسیونالیستها از طرف ترکها تحریک و تقویت میشدند، تاآنکه لشگریان دنیکین در بهار و تابستان 1919 از این منطقه گذشتند و فاجعه و مصیبت از حد مراحل پیشین درگذشت.
ح، مخالفتی که بلشویکها تقریباً در سراسر مرزوبوم شرقی تا پایان 1919 با آن روبهرو میشدند نتیجهی زیر و بمهای جریانات نظامی بود. تا زمانیکه سرنوشت رژیم شوروی روشن نبود، و تا زمانیکه تسلط آن براین مناطق گهگاهی و ناپایدار بود، تودههای محلی مشکل بهآن اقبال میکردند. اما ستیزهجویی فرستادگاه دولت شوروی با دین اسلام مخالفت مردم را تشدید میکرد. رهبران شوروی از صفحات شرقی سرزمین پهناوری که ناگهان بهدستشان افتاده بود چندان اطلاعی نداشتند. در ذهن آنها تصویر مبهمی وجود داشت از مردم ستمدیدهای که منتظرند دستی از غیب بیرون آید و آنها را از شر مأموران حکومت تزاری و ملایان خرافاتی نجات دهد. اما وقتی که دیدند گذشته از اقوام صحرانشین و برخی از نقاط آسیای مرکزی، در سایر جاها اسلام بنیانی است مستحکم و قوی که در برابر عقاید و اعمال جدید بسیار سرسختانهتر از کلیسای کاتولیک ایستادگی میکند، سخت درشگفت شدند.
خ، در سال 1920 تغییر بارزی در روابط میان مسکو و مرزبومهای شرقی پیش آمد. تا آن روز سیاست شوروی در وهلهی اول متوجه غرب بود، که در آغاز سرچشمهی امید انقلاب جهانی بود و سپس سرچشمهی خطر برای بقای رژیم. اما خطر عمده اکنون برطرف شده بود. هرچند با حملهی لهستان در مه 1920 این خطر باز لحظهای تجدید شد. شکست کولچاک و دنیکین برای نخستینبار امکان برقرار کردن نظم را در مرزبومهای شرقی فراهم ساخت، و فرصت اجرای نقشهی لنین دست داد؛ یعنی کشاندن تودههای انقلابی و ملل استثمار شدهی شرق بهصف کارگران و دهقانان انقلابی روسیه. وزن سیاست شوروی بهطور قاطع از غرب بهشرق منتقل شد. کنگرهی خلقهای شرقی در سپتامبر 1920 در باکو سرآغاز نبرد ملل شرقی بهرهبری شوروی برضد امپریالیسم غرب اعلام شد.
د، در همان ایام [مه 1920] دیگرگونی مشابهی نیز در رفتار خود ملل شرقی روی داد. نتیجهی جنگ داخلی که «سفیدها» با پشتیبانی دول خارجی راه انداخته بودند در همهی این مناطق افزایش آبرو و اقتدار دولت روسیه شوروی بود. در مناطق روسی و غیرروسی، هدف آشکار ژنرالهای «سفید» برای بازگرداندن نظام قدیم زمینهداری و کارخانهداری، همدردی تردیدآمیز اکثریت دهقانان و کارگران را برای رژیم شوروی خرید. در نواحی غیرروسی وعدههای دولت شوروی دربارهی خودمختاری ملی بیقید و بند، هرچند که با مفروضات سیاسی و اجتماعی خاصی مشروط میشد، با عزم ژنرالها برای تجدید وحدت امپراتوری روسیه با همان سنت متابعت کامل سیاسی و فرهنگی عناصر عیرروسی، تمایز آشکاری داشت. در 1918 و 1919 ملل مسلمان عموماً از قدرت شوروی سرپیچی میکردند، ضربهی دست سنگینتر سپتهیان «سفید» یکی از عواملی بود که از 1920 بهبعد آنها را در برابر فشار و رهبری دولت شوروی رامتر ساخت.
ذ، دربارهی اینکه توزیع دوبارهی زمینهایی که از کازاخها گرفته شده بود تا چه حد انجام گفت اطلاع دقیقی در دست نداریم. اما مسلم است که قحطی 1921 در کازاهستان، و در تمام منطقهی ولگا، شدت خاصی داشت.
ر، آرامشی که در زمستان 21-1920 در سراسر مرزبومهای شرقی بهدست آمد نتیجهی نهایی ارتش شوروی در جنگ داخلی بود. تکلیف مسألهی قدرت روشن شده بود. مرکز نهایی قدرت مسکو بود و اکنون زمان آن رسیده بود که ملل مختلف با اشکالی از حکومت که برای مسکو پذیرفتنی باشد کنار بیایند و فرمان حکامی را ـروس یا بومیـ که بتواند با مسکو کار کنند گردن بگذارند. در همهی این سرزمینها خودگردانی راهحل معقول مسألهی حکومت بود، زیراکه هیچکدام آنها بههیچ هنوان دارای اسباب استقلال نبودند. و درجهی خودگردانی که در عمل بهدست میآوردند نه بهخست قدرت حاکم بلکه بهوسع حکومت محلی بستگی داشت. صورت قانونی قرارداد دارای اهمیت بود. هیچ نوع توافقی یا شرایطی درخصوص این جمهوریها میان قدرت مرکزی و قدرت محلی قید نشده بود. در همهی موارد قدرت مرکزی حق خودگردانی را با تصمیم یکجانبه اعطا میکرد. بدینترتیب مسألهی منزلت جمهوریها در دایرهی قانون «ج ش ف ی ر» معین شده بود. مسألهی شکل نهایی اتحادیه وسیعتری از جمهوریهای شوروی سوسیالیستی در مرزبومهای شرقی اروپایی مطرح نشد.
ز، از میان همهی مرزبومهای این منطقه مسأله کریمه از همه دیرتر حل شد. تاریخ کریمه در سالهای انقلاب بسیار مخدوش بود. آخرین پایگاه ورانگل، آخرین ژنرال «سفید»، در این سرزمین بود، و پس از هزیمت نهایی او در پایان 1920، قبائل گردنکش تاتار تا حدود یک سال بعد در برابر دولت شوروی ایستادگی میکردند. سرانجام فرمان 18 اکتبر 1921 تأسیس جمهوری خودگردان شوروی سوسیالیستی کریمه را بهعنوان عضو «ج ش ف س ر» اعلام کرد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه