سبزها، از فریبکاری تا کلهمعلق!؟
یک توضیح لازم: نوشتهی حاضر در هفتم مه 2011 (شنبه 17 اردیبهشت 1390) تدوین و برای اولین بار در سایت امید و چندین سایت دیگر، منتشر گردید. انتشار دوبارهی آن ضمن تأیید درستی نگاهی که نسبت بهجنبش سبز داشتهام، درعینحال بهمنظور انتشار گستردهتر و ایجاد یک آرشیو مستقل و قابل دستیابی نیز صورت میگیرد. این را نیز باید اضافه کنم که بهمنظور صراحت بیشتر و رفع ابهام، یک کلمه و یا یک عبارت کوتاه را در دو یا سه جا بهمتن اولیه اضافه کردم.
*****
گرچه بار معنایی ماکیاولیسم از همان اوان شکلگیری و رواج سیاسیـفرهنگی این کلمه نزد اصحاب «اندیشه» و «دانش» و «اخلاقِ» آکادمیک همواره منفی، ناپسند و نکوهیده بوده است؛ اما شیوهی عامِ مدیریت بورژوازی در همهی عرصههای متصور (از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گرفته تا فرهنگی و نظامی و غیره) همیشه و همهجا چیزی جز استفاده از تأویلهای ظاهراً متفاوتِ همین ماکیاولیسمِ ظاهراً ناپسند و بهاصطلاح نکوهیده نبوده است. از همینروست که بورژوازی ـهمیشه و همهجاـ خودرا ازجمله در پرتو اشخاص و افرادی تعریف میکند که «مزد» میگیرند تا بهعنوان اصحاب «اندیشه» و «دانش» و «اخلاق» ایفای نقش کنند و تأویلهای لازم و روزآمد از ماکیاولیسم را در اختیار سیاستهای بورژوایی و سیاستمداران بورژوا قرار بدهند. بههرروی، میتوان چنین ابراز نظر کرد که ماکیاولیسم̊ ضمن اینکه ذاتیِ نگاه و مدیریت بورژوایی است، ماهیتاً نیز بهگونهای استکه بدون تأویلهای روزآمد̊ بیمعنا میشود و کارآیی خودرا از دست میدهد. چراکه ماکیاولیسم بهدقیقترین تعریف ممکن مجموعهی متغییر ـاماـ همآهنگ شدهای از انواع تزویرها و فریبکاریهاست که ماهیت استثمارگرانه، ضدکارگری و نهایتاً غیرانسانی بورژوازی را زیر منافع همگان و «مردم» پنهان میکند تا زیادهخواهی ذاتیاش را عین فضلیتْ آسمانی جا بزند و تعقل بشری را نیز بازگشتِ زمینی همین فضیلت آسمانی تبلیغ کند.
بدینترتیب، عمدهترین تفاوتیکه مرز بین پسندیدگی و ناپسندیدگی یا نوسان بین اخلاقی و غیراخلاقی را در زمینهی سیاستهای بورژوایی ـهمیشه و همجاـ شکل میدهد، بهنحوهی استفاده از ماکیاولیسم و تأویل آن برمیگردد که در جایی «ظریف»تر و «هوشمندانه»تر است و در جای دیگر با «ظرافت» کمتر و زمختی بیشتری مورد استفاده قرار میگیرد. بههرروی، بارِ منفی و نکوهیدهی اخلاقی ماکیاولیسم ـبرخلاف تصورات عامیانه و خردهبورژواییـ جزءِ لاینفک و نیز خاصهی کاربردیِ ماکیاولیسم (بهمثابهی شیوهی تبادل و مدیریتِ بورژوایی) است؛ وگرنه چگونه قابل تصور بود که بورژوازی و بهتبع آن بورژواها ـهمیشه و همجاـ منافع خودرا بهکلیت جامعه تعمیم دهند و قایق در معرض غرق شدن خودرا کنفیکونِ جهان و هستی فریاد بزنند؟
*****
گرچه ستیز بین جناحـباندهای شاکلهی حکومت اسلامی که ژلاتینگونه عمل میکنند، و خصوصاً از مقطع جنبش پساانتخاباتی «تنوع» فوقالعادهای از ماکیاولیسم و فریبکاریهای زمخت را بهنمایش گذاشتهاند؛ اما گذر از مرحلهی سبز این جنبش بورژوایی و دستِراستی بهمرحلهی پساسبز آن، در گرو کلهمعلق زدنهای موژیکمنشانهای است که باید جایگزین فریبکاریهای زمخت پیشین گردد.
این «گذار» را (یعنی: «گذار» از فریبکاری زمخت ماکیاولیستی بهکلهمعلق زدن موژیکمنشانه در عالم مدیریت سیاسی را) روند مقالات آقای مجید محمدی با عیار بسیار بالا و گستاخی بسیار بالاتری ـنمونهوارـ بهنمایش میگذارد. او در مقالهای با عنوان «در انتظار «فتنه»ای خونینتر: قیام پاسداران/بسیجیها علیه طبقهٔ ممتاز روحانی» که در سایت رادیو فردا در تاریخ سوم اردیبهشت منتشر شده، مینویسد: «حتی یک سال پیش و بعد از سرکوب جنبش اعتراضی سبز به دشواری میشد تصور کرد که روزی دو بخش اقتدارگرایان یعنی روحانیت و طرفداران آنها از یک سو و نظامیان و نظامیگرایان از سوی دیگر یکدیگر را فتنهگر خطاب کنند»[همهی تأکیدها از من است]. منهای دستهبندی غیرعلمی، سادهانگارانه، جهتدهنده و طبیعتاً خردهبورژواپسند آقای محمدی در رابطه با ستیز کنونی بین دارودستههای حکومتی ـکه در ادامه بهآن میپردازمـ و منهای ژست آکادمیک و «استادانه»ی او در این عبارت که «بهدشواری میشد تصور کرد که روزی...»؛ اما در این عبارتپردازیها بیش از هرچیز باید بهکلهمعلق زدن این جناب توجه کرد که ابتدا حکم اثباتی در بارهی ماهیت موضوع معینی میدهد و سپس در بارهی چرایی و چگونگی همان موضوع سؤالاتی طرح میکند که سرانجام بیجواب هم میمانند!
آقای مجید محمدی در اولین پاراگراف نوشتهاش [که در بالا نقل کردم] ادعا میکند که کشمکش کنونی از یک سال پیش ـگرچهـ «بهدشواری»، اما قابل پیشبینی بود؛ با این وجود، پس از نقلقولهایی از طرفین حاضر در صحنهی کشمکش، سؤال میکند که «نزاع بر سر چیست و چرا بالا گرفته است؟ دو طرف اصلی این نزاع از حیث نهادی کدامند»؟ کسی که وقایع جاری امروز را حتی از یک سال پیش [گرچه «بهدشواری»، اما بههرصورت] قابل پیشبینی میداند، و دربارهی ماهیت این کشمکش از دو گروهبندیِ «روحانیت و طرفداران آنها» و «نظامیان و نظامیگرایان» نام میبرد؛ اگر نمیخواهد بهجای استفاده از ماکیاولیسم زمخت̊ کلهمعلق سیاسی بزند؛ پس چرا سؤال میکند که «نزاع بر سر چیست و چرا بالا گرفته است؟ دو طرف اصلی این نزاع از حیث نهادی کدامند»؟
اگر دو طرف یک کشمکش سیاسی و درونحکومتی یکدیگر را «فتنهگر خطاب» کنند، هرکودک دبستانی (البته بهشرط اینکه از محل وقوع آن ـایرانـ مطلع باشد) بهراحتی درمییابد که موضوع برسرِ قدرت مسلط سیاسی، پیامدها و نتایج حاصله از آن است. با این وجود، آقای محمدی دربارهی موضوعی سؤال میکند که مدعی استکه «بهدشواری» برای بسیاری قابل پیشبینی بوده و نهادهای آن هم «روحانیت و طرفداران آنها» و «نظامیان و نظامیگرایان» هستند! در دنیای سیاست نام حقیقی اینگونه دور زدنها و جلو و عقب پریدنها کلهمعلق سیاسی است که با انگیزههای گوناگونی اجرایی میشوند. اما سؤال این استکه چرا آقای محمدی در این لحظهی خاص کلهمعلق سیاسی میزند؟
کلهمعلق آقای مجید محمدی که در واقع کلیت مقالهی وی را شکل میدهد، همان شأن نزول این مقاله است. این شأن نزول از این قرار است که آقای محمدی میخواهد با عمدگی بخشیدن و برجسته کردن ماهیت متفاوت جنبش موسوم بهسبز و گردنکشی آشکار اصولگرایان [سنتی]، وحدت و همسویی ذاتی این دو فاز یا دو مرحله از یک پیوستار و یک جنبش ارتجاعی را کلهمعلق بزند و زیر عبای بخش ارتجاعیترنمای این دستگاه تماماً ارتجاعی پنهان کند. از همینروست که سبزها ضمن ابراز تبری از اصولگرایان (که در واقع بخش دولتی جنبش سبز را تشکیل میدادند)، در عینحال چهرهی احمدینژاد و حواریون او را بههمان گونهای تخریب میکنند که مورد نیاز اصولگرایان است.
امروزه حتی خودِ آقای مجید محمدی هم میداند که بحث تقلب در انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری واقعیت نداشت و این داستانی از پیش طراحی شده بود تا هم اشرافیت انقلاب اسلامی بتواند وضعیت روبهتزلزل و امتیازات (اقتصادی، سیاسی و اجتماعی) خود را در مقابل گروهبندی احمدینژادِ آهنگر زادهی بورژوامنش (که همانند رئیس همهی دولتهای امروزی و بورژوایی با تعدد مراکز قدرت مخالف است) مستحکم کند؛ هم خردهبورژوازی مرفه با نف̊سِ عدالتخواهی بهستیز برخیزد که احمدینژاد نوع امامزمانی آن را بهپرچم خود تبدیل کرده است؛ و هم اطاقهای «فکر» بتوانند روی برنامهی رژیمچنج و خاورمیانه بزرگ و هزار کوفت و زهرمار دیگر بیشتر متمرکز شوند تا درصورت امکان در جریان یک انقلاب مخملی همان نیروهایی را سرکار بیاورند که عطای یک جمهوری اسلامی مقتدر در منطقه را بهلقای فروش نفت و خرید ویلا در دوبی و کانادا میبخشند و با اجرای سیاستهای بانک جهانی و غیره خط فقر را بازهم بیشتر میگسترانند و بازهم کارگران و زحمتکشان و تهیدستان را بیشتر بهزمین فقر و فلاکت میکوبند.
همهی آن افراد و گروهها و احزابی که روی پروژهی تقلب در انتخابات حساب کرده بودند تا بهآمیختهای از سرنگونی، رژیمچنج و مدرنیسم هالیودی دست بیابند، از همان لحظهای که آقای آخوندی (باجناق آقای ناطق نوری و نماینده ستاد موسوی در هیأت نظارت شورای نگهبان) پذیرفت که رأیهای بهصندوق ریخته شده درست است و مشکل در این استکه احمدینژاد، موسوی را همانطور تصویر کرد که هاشمی بود و این رأیدهندگان را بهاشتباه انداخت؛ (آری، همهی دستاندرکارانیکه بهنوعی دستشان درگیر آمیختهی سرنگونی، رژیمچنج و مدرنیسم هالیودی بود)، فهمیدند که بازی از اساس طرحی از پیش تعیین شده بود، کلی وقت و پول و ارتباط صرف آن گردیده و تابلوی کودتای انتخاباتی، بهانهی انقلاب «دموکراسیخواهانه»ی دستساز دولتهای سرمایهداری و امپریالیستی است.
علیرغم بهحرکت درآمدن غولهای تبلیغات جهانی (مانند بیبیسی و سیانان و غیره) و حمایت آشکار بسیاری از دولتها و قدرتهای بینالمللی از سبزها و نیز سبزپوشیِ «هنرمندان» هالیودی و شبههالیودی، بازهم سبزها که هرازچندگاهی خیابانهای تهران را در کنترل خود میگرفتند، بهفیسبوک و دنیای پیامک پس رانده شدند و بهعنوان یک نیروی اثرگذار سیاسی یا حتی اجتماعی و فرهنگی روبهخاموشی گراییدند. بهطورکلی، میتوان چنین ابراز نظر کرد که بههمان نسبتی که سبزها از خیابان عقب رانده میشدند و بخشهای قابل توجهی از آنها جذب رویکردها، سیاستها و تبادلات برخاسته از سیستم اجتماعیـفرهنگیـسیاسی احمدینژادی میشدند، بههمان نسبت ضدیت اصولگرایان از درون مجلس، سپاه، قوه قضاییه، چاقوکشهای هیئتی و دهها قدرتِ موازی دولت با عملکردهای و نظرات گروهبندی احمدینژاد آشکارتر میشد؛ و عصیان آنها برعلیه او و ارگانهای تحت کنترل دولت جدیتر میگردید. این روند تا آنجایی پیش رفتکه اصولگرایان (اعم از اداری و نظامی و لمپن و غیره) چنان احمدینژاد و دارودستهی او را بهفحاشی کشیدند و مورد هجمه قرار دادند که مداحان و روضهخوانهای جیرهخوار خواهان بریدن عورت احمدینژاد بهمثابهی زشتیهایش شدند!
واقعیت این استکه باندهای مختلف اصولگرایان برای مقابله با اصلاحطلبان رنگارنگ (که نهایتاً از سیاستهای تعیین شده در اطاقهای «فکر» و برنامههای رژیمچنج پیروی میکنند و بخش وسیعی از خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیدهی بعضی از کلانشهرها و خصوصاً شهر تهران را نیز نمایندگی میکردند)، احمدینژاد را بهطور نمایشی مورد حمایت قرار دادند تا اگر ـفرضاًـ انتخاب هم شد، آنها (یعنی: اصولگرایان) با در دست گرفتن اهرمهای گوناگون قدرت (اعم از مققنه و قضایی و نظامی و غیره)، هم بهاندازهی کافی از نفوذ اصلاحطلبان کاسته و آنها را سرِ جایشان نشانده باشند و هم یک رئیس جمهوری «مردم»پسند را تحت اختیار داشته باشند تا بتوانند نظام جمهوری اسلامی و مدلهای موسوم بهتوسعهی اقتصادیـسیاسی را همانگونه که منافع متغییرشان ایجاب میکند، بهاین طرف و آن طرف بکشانند. اما فراتر از واقعیت، حقیقت این استکه گزینه یا بهعبارت دقیقتر ترجیح، برنامهریزی و آرزومندیِ باندهای اصولگرا این بود که بهجای احمدینژاد، موسوی را (ترجیحاً در دور دوم و با رأی 51 درصدی) بهعنوان رئیس جمهور در اختیار داشته باشند. چراکه موسوی (برعکسِ احمدینژادِ آهنگرزاده) جزءِ اشرافیت انقلاب اسلامی است، حامیان او (برخلاف حامیان احمدینژاد) سرشان بهتنشان میارزد و منهای اینکه بهلحاظ رفتاری دُز هالیودگراییشان کمی بالاتر از حد لازم و شرعی است، اما «...جواد̊ مواد...» هم ـبهمثابهی کارگران و زحمتکشانـ نبودند که بهدنبال سیبزمینیهای اضافی دولت صف شده باشند؛ و بهجای «نخبگان نظام» و «الیت جامعه» دهانشان برای امکانات دولتی باز باشد.
از طرف دیگر، اطرافیان موسوی (همانطورکه در دوران 8 سالهی خاتمی در نظر و عمل بهوضوح نشان داده بودند) بیشتر اهل گفتگوی «تمدن»ها، «مدارای» بینالمللی، شریعت اسلامی، اقتصاد مبتنیبر صدور نفت ـ ورود کالا، غربگرایی «انتقادی»، سیاستهای انقباضیـنئولیبرالی و سرانجام زندگی مجلل اسلامی بودند که نه تنها تناقضی با وجودِ اجتماعی اصولگرایان بهمثابهی اشرافیت انقلاب اسلامی نداشت، بلکه بهشرط جا بازکردن برای بورژوازی نوپا، بیان بهاصطلاح مدرن و جنبشی این اشرافیت نیز بود. این درصورتی بود که اطرافیان احمدینژاد بیشتر اهل بهچالش کشیدن «تمدن»ها، توسعهطلبی اقتصادی و سیاسی، تمرکز قدرت در دست دولت، طریقت اسلامی [با شریعت اشتباه نشود]، سرمایهگذاری بیشتر در ازای سود بیشتر، تبدیل ثروتهای کلان بهسرمایه در گردش، سیاستهای مالیِ انبساطی و سرانجام سادهزیستی اسلامی بهمثابهی رفتار و کردار بورژواییـپروتستانیستی بودند که با موجودیت اجتماعی اصولگرایان بهمثابهی قشرِ عمدهی طبقهی سرمایهدار ایران در تناقض بود. بههمین دلایل هم بود که اصولگرایان ضمن اینکه حرفی در مورد تقلب انتخاباتی نمیزدند؛ درعینحال طوری وانمود میکردند که انگار انتخاب احمدینژاد بیتقلب هم نبوده است.
بدینترتیب، هرچه از انتخابات دهمین دورهی ریاست جمهوری دورتر میشدیم و اصولگرایان بیشتر مجبور میشدند که در مورد صحت و سقم انتخابات حرف بزنند و برعلیه سبزها موضعگیری کنند؛ بههمان نسبت سبزها حامیان پنهان و درونحکومتی خودرا بیشتر از دست میدادند، زیرپایشان بیشتر خالی میشد، امید دستیابی کودتاگرانه بهقدرت را ـدرست همانند حمایت بخشهای وسیعی از خردهبورژوازیـ از دست میدادند و بهقدرت دارودستهی احمدینژاد میافزودند. روند تحولات بهگونهای بود که هرچه سبزها بیشتر نیرو از دست میدادند و نسبت بهدستیابی برقآسا بهقدرت ناامیدتر میشدند؛ نیروی رها شدهی بدنه اجتماعی آنها بهجای اتخاذ موضع بیطرفی، زیر فشار امنیتی و سیاست جذب حداکثری و دفع حداقلی، بیشتر جذب سیاستهای دارودستهی احمدینژاد میشدند و بازهم بیشتر پایههای آکسیونی جنبش سبز را ضعیفتر میکردند. بههرروی، بُرد سیاست جذب حداکثری و دفع حداقلی در سایه فشار امنیتی تا آنجا بود که دلبریِ عوامل احمدینژاد از نخبگان هنریـفرهنگیِ وابسته بهسبزها، بسیاری از آنها را گرچه در موارد متعددی بهضرب پول و عنوان و جایزه و تظاهر ـاما بههرصورتـ «جذب» سیستم احمدینژاد کرد.
از دیگر سو، هرچه دارودستهی احمدینژاد بیشتر پایه سبزها را میخوردند و با جذب آنها نیروی وسیعتری پیدا میکردند و درکنار سیاستهای پیشین خود̊ هالیودگرایی، ایرانیت و «آزاد»زیستی را نیز ـدر نظر و عملـ چاشنی سیاست میکردند؛ اصولگرایانِ ناراضی و ناامید از فروکش جنبش سبز چارهای جز این نداشتند که خود را بیشتر روی سیاستهای «طریقتگرایانه»، «غیراسلامی» و ناسیونالیستی احمدینژاد متمرکز کنند و از زاویه و بهبهانهی شریعتِ اسلامی با طرح مدرنیزاسیون دولت بورژوایی [با دموکراتیزاسیون جامعه اشتباه نشود] بهطور هرچه مستقیمتری بهمخالفت بپردازند؛ و مقدمات جارو کردن زیرپای احمدینژاد و همراهانش را مقدمه بچینند. اما این سیاست تناقضِ غیرقابل انکاری را در درون دارد که «اصول»گراییِ اصولگرایان را بهضد خویش تبدیل میکند: مشروعیت نظام جمهوری اسلامی؟!
مسئله از این قرار استکه اگر اصولگرایان یا هرنیروی دولتی دیگری زیرپای احمدینژاد را جارو کنند و او را از سریر ریاستِ جمهوری بهزیر بکشند، خواسته یا ناخواسته مشروعیت نظام اسلامی را نیز (بهمثابهی نظام اسلامی و نه نظام سرمایهداری) بهزیر کشیدهاند. چراکه در این لحظهی خاص و در مختصات کنونی این تنها احمدینژاد، ژستها، فریبکاریها و سیاستهای اقتصادی و اجتماعی اوستکه تودهی وسیعی از زحمتکشان و تهیدستان را بهدور خیمهی نظام اسلامی گرد میآورد و بخش وسیعی از کارگران و متوسطهای میانه و پایین را بهبیطرفی و انفعال سیاسی میکشاند. دراین مختصاتِ بهلحاظِ طبقاتی وارونه، طبیعی استکه ردههای تحتانی و بخشی از ردههای میانیِ نظامیـاداری بهاحمدینژاد دل بسته باشند و اقبال خود را در اقبال سیاستها و اقتدار او فریب خورده باشند. بنابراین، اگر قرار براین نباشد که ستیز قدرتِ جناحـباندهای دولتی̊ جامعه را در معرض یک جنگ داخلیِ غیرطبقاتی ـو درنتیجه فوقالعاده ویرانگر و جنایتبارـ قرار بدهد (که علیالاصول نباید چنین باشد)؛ پس، ستیز قدرت در جمهوری اسلامی ـتا بهمیدان آمدن طبقهی کارگر و زحمتکشان نسبتاً سازمانیافته و مستقلـ همچنان بهاوج میرسد تا فروکش کند و این سیکل دوار را بههمانگونه که از 32 سال پیش بهگِرد خویش گردانده است، بازهم بگرداند.
بهآقای مجید محمدی و «گذر» او از فریبکاری و ماکیاولیسم بهکلهمعلق سیاسی بازگردیم.
گرچه جنبش سبز بهمثابهی جنبشیکه تحت سیطرهی هژمونیک یکی از جناحـباندهای رژیم اسلامی قرار داشته است، ارتجاعی و طبعاً دستِ راستی است؛ اما این کلیت ـهیچگاهـ بههمهی اجزای شاکله آن قابل تعمیم نبوده است. چراکه مشاهدات فراوانی حاکی از این استکه افراد و عناصر نه چندان ناچیزی با گرایشات ترقیخواهانه و حتی چپ، و نیز خاستگاه طبقاتی غیربورژوایی و حتی بعضاً کارگری بهاین جنبش بورژوایی و ارتجاعی ـبهمثابهی محمل و پرچم ضدرژیمیـ وارد شدند تا اهداف ترقیخواهانه و احیاناً چپ خودرا پیش ببرند و تبلیغ کنند. با وجود این، فراتر از نیت و مقاصدِ نیک افراد، این کلیتِ جنبش استکه اساساً اجزای آن را بهتابعیت خویش درمیآورد و این اجزا را براساس نیازهای عمومیاش بهکار میگیرد. این حقیقت را همهی دستگاههای منطقی و علمی موجود و نیز برآیند بسیار پیچیدهی تجارب گوناگون بشری ـبدون هرگونه شک و شبههایـ تأیید میکند؛ و بهصراحت این حکم را پیش میکشد که جزء و جزئی در سیمای عام خویش ـهموارهـ تابع کُل و کلیت بوده و بازهم تابع خواهند بود. بنابراین، مبارزه علیه جوهرهی هژمونیکِ و دستِ راستی و ارتجاعی جنبش سبز، از درون این جنبش و خصوصاً بدون یک صفبندی سیاسیـطبقاتیِ تفکیککننده ـهموارهـ غیرممکن بوده و مبشران چنین شیوهای (اعم راست و میانه و بهاصطلاح چپ)، اگر فریبکاری نکرده باشند، حتماً بلاهت کردهاند.
همانطورکه نوسانات و جابهجایی نقشآفرینان و ستیزهگران قدرت در میان جناحـباندهای شاکلهی رژیم اسلامی و زیر فشار گذاشتن دارودستهی احمدینژاد ازسوی اصولگرایان ـبدون تخریب و ویرانگری وسیع یا انقلاب سوسیالیستیـ نمیتواند حکمِ برخاسته از روند حرکت سرمایه، تولید و مناسبات شکلدهندهی آن (یعنی: مدرانیزاسیون دستگاه بورژوایی دولت) را کنار بگذارد، و این الزامِ بورژوایی (گاهی تندتر و گاهی کندتر، بهواسطهی اختیار یا از روی اجبار) بههرصورت مسیر خودرا بهنوعی میپیماید؛ براساس همین قانونمندی عام و کلی ـنیزـ جنبش سبز (خصوصاً درهنگامیکه بهمثابهی یک جنبش̊ مسیر زوال را میپیماید) نمیتواند بهگروهبندیها و گرایشات گوناگون و بعضاً مختلفالجهت تقسیم نشود. چراکه بقای هرجنبشی (اعم از انقلابی، مترقی یا ارتجاعی) ضمن اینکه بهسلطهی مداوم یک دستگاه هژمونیک و گسترش اجتماعی آن بستگی دارد، درعینحال و بهطور پایهایتری براساس اشتراک منافع اقتصادی و سیاسی گروهبندیهای شاکلهی آن استکه میتواند دوام و بقا داشته باشد. اگر جنبش سبز همگانی بوده است و از همهی گروهبندیهای اجتماعی را در معدهی خود گنجانده بود (که گنجانده بود)؛ پس، اینک بهطور ناگزیر بهجناحهایی تقسیم میشود که چهبسا در ادامه بهگروهبندیهای متخاصم نیز تبدیل شوند.
این روزها حتی مشاهدهی ساده هم نشان میدهد که جنبش سبز بهگروهبندیها و گرایشات مختلفی تقسیم شده استکه زیر سیطرهی هژمونیکِ کلیت جنبش به«وحدت» رسیده بودند. بهجز آن بخشهایی از جنبش سبز که جذب سیستم احمدینژاد شدهاند، و آن بخشیکه برعلیه اصولگرایان در فکر ائتلاف با احمدینژاد هستند؛ گروههایی هم بهجنبش کارگری روی آوردهاند تا با سرقت نیرو، اعتبار و بازوی طبقهی کارگر مصافهای بعدی خودرا با امکانات بیشتری سامان بدهند. اما آقای مجید محمدی بههیچیک از این گروهبندی تعلق و گرایش ندارد؛ و همانطور که در ابتدای این نوشته گفتم، هدفی هم جز لاپوشانی این حقیقت ندارد که ستیزهگری اصولگرایان ناشی از شکست جنبش سبز است. چراکه همین اصولگرایان حامیان ناآشکار ـاما دولتیـ جنبش سبز بودند که آقای محمدی در توصیف نیروهای آن و انگیزهی این نیروها نوشت: «اما نسل امروز ... می خواهد مثل همهی جوانان دنیا زندگی کند؛ با شورت کوتاه و تاپ بیرون بیاید؛ اگر خواست و تصمیم گرفت دست دوست پسر یا دخترش را بگیرد به پارک برود و او را هر جا که خواست ببوسد؛ می خواهد اگر خواست به موسیقی دلخواهش در اتومبیل گوش کند و کسی مزاحمش نشود؛ می خواهد سینهای برای امام حسین بزند و شب نیز اگر خواست یا هوس کرد لیوان شرابی بنوشد؛ می خواهد در کنار ساحل با دوستانش شنا کند و کسی او را نپاید؛ می خواهد در بالای کوه در زیر چادر هر که را خواست در آغوش بگیرد و گرم شود. می خواهد در کنسرت گروه مورد علاقهاش شرکت کند و داد و فریاد راه بیندازد. می خواهد از زندگی اش لذت ببرد، همان طور که خود می خواهد».
اگر آقای محمدی بهنوشتهها و گفتههای خودش [نقل شده در پاراگراف بالا] باور داشت و هدف این نوشتهها و گفتهها فقط و فقط دامن زدن بهستیز جناحـباندهای شاکلهی رژیم و حرکت در جهت تبدیل این ستیزهگریها بهیک جنگ داخلی تمامعیار (بهعنوان جزءِ ثابت برنامهی رژیمچنج) نبود؛ حال که احمدینژاد بهبهانهی گام برداشتن بهطرف همان انگیزهها و خواستهایی که او از جنبش سبز تصویر میکند، مورد حمله قرار گرفته است، کلیتِ این ستیزهی پیچیده و ژلاتینگونه را به«روحانیت و طرفداران آنها» و «نظامیان و نظامیگرایان» جعل نمیکرد. چراکه اصولگرایان «روحانیت و طرفداران آنها» را بهمراتب بیشتر در پسِ خویش پنهان دارند و از حمایت «نظامیان و نظامیگرایان» عالیرتبه هم بسیار بیشتر از احمدی نژاد برخوردارند.
آنچه مسلم است، این استکه احمدینژاد دوست صاحبان سرمایههای کلان است که برای پیشبرد مقاصد سیاسیاش [یعنی: دولتی متمرکز، مالیاتبگیر، سهمخواه از منطقه و بدون آقا بالاسر که بتواند سود و نرخ سود و نرخ ارزش اضافی را بهجای چپاول اشرافیگرانه و سهمامام و ذکات ـبهنفع همین صاحبان سرمایههای کلانـ مدیریت کند] بهدوستی مردم کارگر و زحمتکش تظاهر میکند؛ اما سبزهای دیروز و رفقای پنهان دیروز آنها (یعنی: اصولگرایان)، بهاین دلیل که نیاز چندانی بهحساب و کتابهای یک دولت مدرن بورژوایی ندارند، موقعیت ممتاز خودرا از دو جهت در خطر میبینند. یکی، مقاصد سیاسی احمدینژاد؛ و دیگری (درست همانند سبزهای غیررژیمچنجی) اهرمی که او بهآن متوسل شده تا بهمقاصد خویش دست یابد: مردم کارگر، زحمتکش و تهیدست.
اگر ـفرضاًـ شرایطی پیش بیاید که احمدینژاد بتواند بدون دلبری از این اهرم بهمقاصد سیاسی خویش دست یابد، لحظهای در دور اندختن آن تردید نخواهد کرد و بازهم صفبندی و آرایش جنگ قدرت متحول خواهد شد. اما احتمال وقوع چنین وضعیتی بهاین زودیها ناچیز است. بنابراین، هنوز این فرصت برای تودههای کار و فقر وجود دارد که با سازماندهی مستقل خویش کلیت این دستگاه را بههم بریزند. وحشت اصولگرایان و سلف آنها (یعنی: سبزهای الیگارشی) ازجمله همین امکان و احتمال نیز هست. بههرروی، احمدینژاد نشان داده استکه از بازی با آتشِ تودههای کارگر و زحمتکش باکی ندارد؛ درصورتیکه معارضین دولتی دیروز و امروز او نه تنها از این بازی وحشت دارند، بلکه احساس اشمئزاز هم میکنند.
با همهی این اوصاف، اما آقای مجید محمدی بیش از اینکه بهبازی با این آتش ناشی از وارونگیهای طبقاتی فکر کند و بهاحساس اشمئزاز خود بیندیشد، در فکر دمیدن براحتمال آتش جنگ داخلیـبورژواییـجناحی و ایجاد شرایطی است که زمینهی رژیمچنج و لشکرکشی نیروهای «مدافع دموکراسی» را فراهم میآورد. این را در لابلای نوشتههای او میتوان پیدا کرد؛ البته بهشرط اینکه خواننده از قافلهی چپِ خردهبورژوایی نباشد که خود̊ بهنوع دیگری در همان جهتی سینهخیز میرود که آقای محمدی برای آن کلهمعلق هم میزند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه